عثمانیه و اصحاب حدیث قرون نخستین تا ظهور احمد بن حنبل: با تأکید بر سیر اعلام النبلاء ذهبی
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۴۳)
عـثمانیه و اصحاب حدیث قرون نخستین تا ظهور احمد بنحنبل
با تأکید بر سیر اعـلام النـبلاء ذهـبى
مهدی فرمانیان۱*
اشاره
یکى از فرقههاى به وجود آمده در نیمه نخست قرن اول هجرى عثمانیه بود. عثمانىمذهبان مـعتقد بودند خلیفه سوم مظلوم کشته شده و امام على(ع) در قتل او شریک است. امویان عـثمانیمذهب دوران خلافت حضرت امیر(ع) را دوران فـتنه مـعرفى کرده و این چنین تأثیر سنن علوى در میان اهلسنت کمرنگ گردید. عدم پذیرش خلافت حضرت امیر(ع) تا ظهور احمد بنحنبل (م ۲۴۱ق) ادامه یافت؛ اما پذیرش امام على(ع) بهعنوان خلیفه چهارم توسط رئیس حنابله باعث افول تـدریجى عثمانیه و در نهایت، از بین رفتن این فرقه در قرن چهارم گردید. این مقاله به بررسى نگاه محدثان بزرگ اهلسنت در باب عثمان و على(ع) در دو قرن اول هجرى پرداخته است و نگرش محدثان مورد اعتماد اهلسنت را تا ظهور احمد بـنحنبل بـررسى میکند.
مقدمه
اصحاب حدیث قرون نخستین توجه ویژهاى به فتاوا و اقوال صحابه و تابعین داشتند و
- عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۴۴)
در طول تاریخ، همین روش مبناى اصلى اهلسنت در اخذ تعالیم دینى بوده اسـت. بـنابراین، بررسى دیدگاه صحابه، تابعین، تابعان تابعین و اصحاب حدیث قرون دوم و سوم درباره عثمان، حضرت على(ع)، معاویه و دیگر صحابه که حضرت امیر(ع) را همراهى کرده یا در مقابل او ایستادند، ما را با عثمانیه و طرفدارانش و تأثیر آن بر اهـلسنت بـیشتر آشنا میسازد.
براى فهم بهتر این تأثیر، مهمترین مراکز علمى جهان اسلام در قرون نخستین را به صورت مجزا بررسى میکنیم و دیدگاه مهمترین افراد و عالمانى را که اهلسنت به آنها اعتماد کرده و احادیث نـبوى و آثـار صـحابه و تابعین را از آنها نقل کردهاند مـورد کنـکاش قـرار میدهیم. مراکز علمى مهم در سه قرن اول به ترتیب اولویت عبارتاند از: مدینه الرسول، کوفه، بصره، شام، مکه، بغداد و مصر. بنابراین به ترتیب اولویت، نـگرش و رویکرد بـزرگترین مـحدثان این شهرها را در باب عثمان و على(ع)، تا زمان ظهور احـمد بـنحنبل و پذیرش حضرت امیر(ع) بهعنوان خلیفه چهارم، بررسى میکنیم. بسیارى از آثار قدیمى تنها به عثمانىبودن یک فرد اشاره کردهاند و به تفصیل مـطالب نـپرداختهاند، گـاه همین اشاره نیز نیامده است؛ اما ذهبى در سیر اعلام النـبلاء تمام مطالب ضد و نقیض را در این مورد آورده است؛ لذا به سیر اعلام النبلاء توجه ویژهاى داشتهایم و بیشترین مطالب را در آنجا یافته و نـقل کردهـایم؛ البـته اگر مطلبى را آثار دیگر نیز نقل کرده باشند، آن منابع را نیز ذکر کردهـایم.
عـثمانیّه و اصحاب حدیث مدینه
مهمترین صحابهاى که مورد اعتماد اهلسنتاند و بعد از شهادت حضرت امیر(ع) و پیدایش عثمانیه در مدینه به نـقل سـنّت و آثـار صحابه پرداختند، عبارتاند از: عایشه (م ۵۸ق)، عبدالله بنعمر (م ۷۳ق) و ابوهریره (م ۵۹ق). از عایشه بیش از دو هزار، از عـبدالله بـنعمر بـیش از دو هزار و پانصد و از ابوهریره بیشتر از چهار هزار و پانصد حدیث در کتب حدیثى معتبر اهلسنت نقل شـده اسـت.
ابـناثیر در اسد الغابه درباره روش ابنعمر نسبت به حضرت امیر(ع) مینویسد: «با اینکه اهل شام ]مـخالفان حـضرت على(ع)] او را بسیار دوست داشتند و مایل بودند که
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۴۵)
وى خلیفه شود، وى نزاع درباره خلافت را رها کرد بـا عـلى(ع) در جـنگهایش همراه نشد، ولى بعداً پشیمان شد… و در آخر عُمرش میگفت: ما أجد فى نفسى من الدنـیا إلاّ أنـّى لم اقاتل الفئه الباغیه… نیز آمده است که مروان بنحکم به وى گفت: بیا با تـو بـیعت کنـیم؛ زیرا مردم شام تو را میخواهند… همچنین عبدالله بنعُمر با حجاج بنیوسف ثقفى حج گزارده و عبدالملک بـنمروان بـه حجاج دستور داده بود که از عبدالله بنعمر پیروى کند…».۱
بخارى درباره ابوهریره مینویسد: «بیش از هـشتصد صـحابى و تـابعى از ابوهریره روایت نقل کردهاند».۲ وى در جنگ صفین همراه معاویه بود و او را یارى میکرد، سپس به مدینه آمد و به نـقل حـدیث پرداخـت.
در میان تابعان، «هفت فقیه مدینه» معروفترین محدثان و فقیهانى هستند که اصحاب حدیث عـنایت خـاصى به آنها دارند. این هفت فقیه سعید بنمسیّب (م ۹۴ق)، عروه بنزبیر بنعوام (م ۹۵ق)، قاسم بنمحمد بنابىبکر (م ۱۰۶ق)، خـارجه بـنزید بنثابت (م ۱۰۰ق)، عبیدالله بنعبدالله بنعُتبه (م ۹۹ق)، سالم بنعبدالله بنعُمر (م ۱۰۶ق) و سلیمان بنیسار (م ۱۰۷ق) هستند.۳
اگر بـه ارتـباط خانوادگى این مجموعه توجه کنیم، رویکرد آنها نسبت بـه عـثمانیه مـشخص میگردد. عروه فرزند زبیر است؛ پدر و برادرش (عـبدالله بـنزبیر) با حضرت على(ع) در جنگ جمل جنگیدند و برادرش، عبدالله، کینه حضرت را در دل داشت. سالم فـرزند عـبدالله بنعُمر و خارجه فرزند زید بنثابت، خـزانهدار عـثمان است که هـنگام مـحاصره مـنزل عثمان از محافظان قصر عثمان و مؤید امـویان بـود.
عبیدالله بنعبدالله از بنىمخزوم است که از مدافعان سرسخت عثمان بودند. گفتنى
- اسدالغابه، ذیل نام عـبدالله بـنعمر، ج۳، ص۴۶؛ سیر اعلام النبلاء، ج۶، ص۱۳۴٫
- همان، ج۵، ص۱۲۱٫
- همان، ج۵، ص۳۸۴٫ البـته در تعیین هفت فقیه تـابعى مـدینه اختلاف وجود دارد. ابوبکر بنعبدالرحمن و قـبیضه بـنذوئیب را جزء هفت فقیه مدینه معرفى مىکنند. (همان، ج۵، ص۳۵۲) برخى عبدالملک بنمروان را از فقهاى سبعه دانـستهاند؛ این امـر نشاندهنده جایگاه خلفاى اموى نـزد این عـده تـا این حدّ از اعتبار اسـت.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۴۶)
اسـت که هیچ یک از طوایف قریش بـه جـز بنىهاشم از على(ع) حمایت نکرد. عمر بنعبدالعزیز نزد عبیدالله بنعبدالله درس میخواند. عبیدالله شنید که عمر بـنعبدالعزیز نـقص على(ع) میگوید. به وى گفت: «از چه زمـان اهـل بدر که خـداوند از آنـها راضـى گشته است، گمراه شـدهاند که تو آنها را دشنام میدهى؟» عمر بنعبدالعزیز معذرتخواهى کرد و از سبّ کردن دست کشید.۱ اگرچه عبیدالله نسبت به لعن و سـبّ امـام على(ع) حساسیت نشان داد ـ که تأثیر آن را در فرمان عـمر بـنعبدالعزیز نـیز مـشاهده مـیکنیم، اما مالک بـنانس نـقل میکند که هر گاه امام سجاد(ع) بر او وارد میشد، وى نمازش را طول میداد و وقتى به وى اعتراض کردند که چرا فـرزند رسـول خـدا(ص) را منتظر میگذارى جواب داد: «هر کس چیزى میخواهد بـاید صـبر کنـد».۲
قـاسم بـنمحمد بـنابىبکر گرچه فرزند محمد بنابىبکر بود، ولى در خانه عایشه بزرگ شد و نزد عبدالله ابنعُمَر و ابوهریره تلمذ نمود. او میگفت: «اختلاف صحابه رحمت است»۳ تا میان اندیشههای پدر و استادش جمع کرده باشد.
سـلیمان بنیسار نیز در تأیید مروانیان میکوشید و در زمان عمر بنعبدالعزیز امور حسبه بازار مدینه بر عهده وى بود.۴
در این میان سعید بنمسیّب یک استثناء بود؛ وى درباره عثمان و على(ع) سکوت میکرد، اما بهشدت با سبّکنندگان صـحابه (عـثمانیه و علویّه) مخالف و از مروانیان متنفّر بود و میگفت: «هیچ نمازى نخواندم مگر علیه بنىمروان دعا کردم». سیره سعید بنمسیّب در باب عدم سبّ معاویه و على(ع) و سکوت درباره عثمان و على(ع) به سبب عظمت و بـزرگى او۵ نـزد شاگردانش، مورد پذیرش اصحاب حدیث مدینه قرار گرفت و زمینهاى براى پیدایش نظریه عدالت صحابه گردید. سعید معتقد بود خداوند
- همان، ج۵، ص۵۷۹.
- همان، ج۵، ص۳۹۵٫
- همان، ج۵، ص۵۳۴٫ گفتنى اسـت که اگـرچه مبناى کار ما بر کتاب سـیر اعـلام النبلاء ذهبى استوار است، اما از دیگر آثار رجالى اهلسنت نیز بهره بردهایم.
- همان، ج۵، ص۳۷۶٫
- احمد بنحنبل معتقد بود روایات مرسل سعید بنمسیّب در حکم صحاح است.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۴۷)
صـورت کسـانى را که به اصحاب پیامبر(ص) دشـنام مـیدهند سیاه میگرداند.۱
از دیگر عالمان بزرگ مدینه در این دوران میتوان به نافع (م ۱۱۷ق) از موالى و شاگردان عبدالله بنعُمر یاد کرد که بخارى دربارهاش گفته است: «اصح اسانید، مالک بنانس از نافع از عبدالله بنعُمر است». نافع به پیروى از استادش عبدالله، دورانـ عـلى(ع) را فتنه میدانست و درباره على(ع) سکوت میکرد.۲
میمون بنمهران (م ۱۱۶ق) از محدثان بزرگ جزیره (شبه جزیره عربستان) میگوید: «من در ابتدا على(ع) را بر عثمان ترجیح میدادم. روزى عُمر بنعبدالعزیز به من گفت: أیّهما احبّ الیک، رجـلٌ أسـرع فى الدمـاء أو رجلٌ أسرع فى المال؛ لذا از دیدگاهم بازگشتم و گفتم: دیگر نظرم را عوض نمیکنم…». وى همچنین میگفت: «لا تسبّوا اصحاب محمد(ص)»؛ امـا احمد عجلى میگوید که میمون بنمهران از على(ع) به بدى یاد میکرد «کان یحـمل عـلى عـلىّ»؛ ولى ذهبى این نظریه را نپذیرفته است و مینویسد: «این سخنان از وى صادر نشده است. او فقط عثمان را بر على(ع) ترجیح میداد».۳
این افـراد از مـهمترین تابعان مدینهاند که از اصحاب پیامبر، حدیث و اثر نقل کرده و واسطهاى بین صحابه و تابعین بودهاند که غـالباً بـا زبـیریان و امویان (پایهگذاران عثمانیّه) همراه بودند.
یکى از فقیهان و محدثان بسیار بزرگ نیمه اول قرن دوم مدینه محمد بنمسلم بـنشهاب زُهرى (م ۱۲۴ق) معروف به ابنشهاب زهرى است۴ که هشت سال ملازم سعید بنمسیّب بود، ولى بـر خلاف سعید طرفدار حـکومت امـویان بود. پدرش مسلم بنشهاب طرفدار خلافت عبدالله بنزبیر و خودش ملازم ولید، سلیمان، عمر بنعبدالعزیز، یزید بنعبدالملک و قاضى هشام بنعبدالملک بود. ذهبى در این زمینه مینویسد: «نزد امویان جایگاه ویژهاى داشت. در خبرى آمده است که هشام بنعبدالملک هـجده هزار دینار از دیون زُهرى را از بیتالمال پرداخت کرد. وى روز
- سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۲۲۸ و ۲۳۱٫
- همان، ج۵، ص۵۶۵٫
- همان، ج۵، ص۵۴۸ـ۵۵۰.
- درباره ابنشهاب زهرى بنگرید: حارث سلیمان انصارى، الامام الزهرى و أثره فى السنه، ص۲۴۷ـ۲۵۷.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۴۸)
عاشورا را در سفر و حضر روزه میگرفت؛ ولى در عین حال با امام سـجاد(ع) مـراوده داشت و میگفت: از اهلبیت پیامبر هیچ کس افضل از على بنحسین نیست». برخى از همقطاران زهرى به وى لقب «نیروى انتظامى بنىامیه (شرطى لبنىامیّه یا کان الزهرى جندیاً)» دادهاند. وى قریشیان را حتى در نقل حدیث بر دیگران مقدم مـیداشت.۱
عـبدالله بنذکوان معروف به ابىزنّاد (م ۱۲۱ق) یکى از محدثان بزرگ مدینه و همردیف و همراه ابنشهاب زهرى بود. او به قصر خلفاى اموى رفت و آمد میکرد و عمر بنعبدالعزیز بیتالمال کوفه را به وى سپرده بود. وى کاتب بنىامیه نـیز بـود.۲
از دیگر عالمان بزرگ مدینه که اهل حدیث جملگى وى را قبول دارند، یحیى بنسعید بنقیس (م ۱۴۳ق) است؛ او شاگرد فقهاى سبعه و استاد مالک بنانس و لیث بنسعد بود. از وى پرسیدند: «قول ائمه علم درباره ابوبکر و عمر و عـلى چیست؟» گـفت: «هـیچ کس شک ندارد که ابوبکر و عـمر افـضل امـتاند، ولى ائمه پیرامون على و عثمان اختلاف دارند».۳ وى میگفت: «من مجالد را بیشتر از جعفر بنمحمد (امام صادق) دوست دارم و در دلم از جعفر بنمحمد چیزى هست».۴ اینـ نـکته بـاعث برآشفتگى ذهبى شده و مینویسد: «این از زلقات یحیى بنسعید اسـت. ائمـه اجماع دارند که جعفر ثقهتر از مجالد است».۵ ابنتیمیه گفته است: «بخارى از یحیى بنسعید سخنى درباره امام صادق(ع) شنید و بدان جـهت از آن حـضرت حـدیث نقل نکرد».۶
مالک بنانس (م ۱۷۹ق) رئیس مذهب فقهى مالکى نیز از فقیهان و اصـحاب حدیث مدینه محسوب میشود. او در باب عثمان و على(ع) سکوت کرد و میگفت: «ما ادرکتُ احداً ممّن اقتدى به و هو یرى الکفّ عـن عـلىّ و عـثمان». همچنین از وى نقل
- سیر اعلام النبلاء، ج۶، ص۱۳۳ـ۱۴۷ و ۱۷۱ـ۱۷۲ و ج۷، ص۱۷۱ و ۵۴۳، و ج۶، ص۴۷۳.
- همان، ج۶، ص۲۲۹ و ۲۳۱٫
- همان، ج۶، ص۲۴۸٫ گفتنى است که این فرد غـیر از یحـیى بنسعید قطان در قرن سوم است که از رجالیون معروف اهلسنت است.
- همان، ج۶، ص۴۳۹٫ مجالد بنسعید (م ۱۴۳ق) مورد تضعیف یحیى بـنسعید و بـرخى از رجـالیون اهلسنت است.
- همان، ج۶، ص۴۳۹٫
- منهاج السنّه، ج۴، ص۱۳۳٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۴۹)
شده است که «به منصور دوانیقى وارد شدم، دیدم بـسیارى از بـنىهاشم دسـت او را میبوسند؛ لذا من دست او را نبوسیدم».۱ عبدالرحمن شرقاوى، یکى از عالمان معاصر اهلسنت مینویسد: «مالک بنانس به هـمه آثـار صـحابه عالم بود، مگر فقه امام على بنابیطالب…».۲
بعد از دوران مالک بنانس و بناى بغداد، شهر مـدینه کمـکم اعتبار خود را از دست داد و افرادى همچون شافعى و احمدحنبل راهى بغداد شدند و در آنجا به تـلمّذ و نـقل احـادیث پرداختند. البته مدینه محدثان بزرگ دیگرى نیز مثل ایوب سختیانى (م ۱۳۱ق) هشام بنعروه بنزبیر (م ۱۴۵ق) ربیعه الرأى (م ۱۳۶ق) صـالح بـنکیسان (م ۱۴۱ق) و سلمه بندینار (م ۱۴۰ق) دارد که نکتهاى در باب عثمانیه از آنها نیافتیم. درباره ایوب سختیانى آمده است که سفیان ثورى نـزد ایوب و ابـنعون رفـته، تشیع را ترک کرد.۳ این میتواند نشانهاى باشد بر اینکه ایوب مثل مالک بنانس، به ذکر ابوبکر و عمر بسنده کرده و از دیگـر خـلفا یادى نمیکرد. محدث دیگر ابنابىذئب (م ۱۵۹ق) است که به عباسیان نگاهى منفى داشت. او راوى روزه گرفتن روز عـاشورا اسـت.۴
از مـجموع روایات موجود پیرامون اصحاب حدیث و فقهاى مدینه میتوان به این تحلیل رسید که رویکرد عبدالله بنعمر در جنگ جمل و صـفین و سـعید بـنمسیّب در باب صحابه، رویکرد اصلى اصحاب حدیث مدینه بود. بخارى در صحیح خود از یحیى بـنسعید بـنقیس از نافع از عبدالله بنعمر نقل میکند: «کنّا نخیّر بین الناس فى زمن النبى(ص) فنخیّر ابابکر، ثم عـمر بـنالخطاب، ثم عثمان بنعفّان رضى الله عنهم»۵ که در این لیست نام حضرت على(ع) وجود نـدارد. در حـدیث دیگرى از عبیدالله بنعبدالله از نافع از عبدالله بنعمر روایتـ شـده: «کنـّا فى زمن النبى لانعدل بأبىبکر أحداً، ثـم عـُمَر، ثم عثمان، ثم نترک اصحاب النبى لانفاضل بینهم».۶ توجه به این دو روایت و روایات
- سیر اعلام النـبلاء، ج۷، ص۴۰۳٫
- ائمـه الفقه التسعه، ص۹۶٫
- سیر اعلام النـبلاء، ج۷، ص۱۹۲٫
- هـمان، ج۷، ص۱۱۲ و ۱۱۵٫
- صحیح بـخارى، بـاب فـضایل اصحاب نبى(ص)، حدیث هفتم، حدیث مـسلسل ۳۶۵۵٫
- هـمان، حدیث مسلسل ۳۶۹۷٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۵۰)
مناقب خلفاى ثلاث در صحیح بخارى ما را به این نکته میرساند که نـاقلان احـادیثِ مناقب خلفاى سه گانه نه تـنها نگاه مثبتى به حـضرت امـیر(ع) نداشتند، بلکه از هر کدام مطالبى نـیز در ضـدیت با امام على(ع) ذکر شده است. حدیث اول را یحیى بنسعید و حدیث دوم را عبیدالله بنعبدالله از نافع از عـبدالله بـنعمر روایت کردهاند که همگى از مخالفان امام عـلى(ع) بـودند.
عـثمانیه و اصحاب حدیث بـصره
مـهمترین صحابى بصره که مورد تـأیید اصـحاب حدیث اهلسنت میباشد انس بنمالک (م ۹۳ق) است. وى زمانى که ابوموسى اشعرى ولایت بصره را از سوى عُمر عهدهدار شـد، بـه بصره آمد و در هنگام شورش علیه عـثمان، بـه طرفدارى از عـثمان پرداخـت و در جـنگ جمل همچون ابوموسى اشـعرى و عبدالله بنعمر از هیچ یک از دو طرف حمایت نکرد و در رحبه کوفه از شهادت بر شنیدن حدیث غدیر امتناع ورزید. در ادامـه نـزد معاویه رفت و از خلافت عبدالله بنزبیر حـمایت نـمود و اینـ چـنین در جـرگه عثمانیه قرار گـرفت.۱ از وى احـادیث فراوانى در صحاح سته نقل شده است و از حیث کثرت حدیث در آثار حدیثى اهلسنت بعد از ابوهریره و عبدالله بـنعمر در رتـبه سـوم جاى دارد.۲ أنس بنمالک چند شاگرد معروف دارد که اکثـر آنـها نـیز از عـثمانىمذهبان مـحسوب مـیشوند: محمد بنسیرین (م ۱۱۰ق)، شعبى (م ۱۰۴ق)، قتاده بصرى (م ۱۱۷ق) و مکحول شامى (م ۱۱۴ق) که درباره دیدگاههای آنان پیرامون حضرت على(ع) نکاتى را بیان خواهیم کرد.
از میان تابعان بصره چهار نفر معروفترند: ابنسیرین (م ۱۱۰ق)، حسن بصرى (مـ ۱۱۰ق)، مسلم بنیسار (م ۱۰۱ق) و مطرّف بنعبدالله (م ۹۵ق). ابنسیرین گرچه از امور سیاسى کنارهگیرى میکرد، اما امیدوار بود که خداوند از کردارهاى حجاج
- اُسد الغابه، ج۱، ص۱۴۸ـ۱۵۰؛ شرح ابنابىالحدید، ج۲۰، ص۲۷۲ و ج۱۹، ص۱۲۹ (عدم ذکر حدیث غدیر).
- از ابوهریره بیش از چهارهزار حدیث و از عبدالله بنعُمر و انـس بـنمالک هر کدام بیش از دو هزار حدیث در آثار حدیثى اهلسنت وجود دارد.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۵۱)
بنیوسف ثقفى درگذرد.۱ بخارى نقل میکند که ابنسیرین معتقد بود اکثر مرویاتى که از على(ع) نقل شده، کذب است.۲ ابنسیرین درباره حکومت سلیمان بـنعبدالملک گـفت: «خدا سلیمان را بیامرزد، خلافتش با احیای نماز شروع شد و با خلافت عمر بنعبدالعزیز به پایان رسید».۳ همچنین معاویه را تأیید میکرد و میگفت: «کان معاویه لایُتَّهم فـى الحـدیث عن النبى». وى روز عاشورا و تاسوعا را روزه مـیگرفت.۴
دربـاره حسن بصرى و مسلم بنیسار نکته خاصى مبنى بر عثمانى بودنشان نرسیده است و حتى در مورد حسن بصرى برخى روایات عکس آن را میرسانند؛ دیدگاه منفى وى درباره حـجاج و مـعاویه، نگاه مثبت وى به امـام عـلى(ع) و نامه وى به امام حسن(ع) پیرامون قدر از نکاتى است که حسن بصرى را از عثمانیه دور میسازد و به علویان نزدیک میکند.۵
مطرّف بنعبدالله در هیچ قیامى شرکت نکرد و حتى در قیام عبدالرحمن بناشعث که اکثر بزرگان حضور داشـتند نـیز وارد نشد. وى میگوید: «على(ع) را ملاقات کردم. به من فرمود: آیا دوستدار عثمانى؟ اگر این اعتقاد را دارى، بدان که عثمان با تقواترین است».۶ از این روایت بهدست میآید که وى عثمانىمذهب بوده و براى تأیید دیدگاه خود اینحدیث را جعل کرده است. این روایت را بـا روایتـى در صحیح بـخارى تطبیق دهید و خود در مورد دیدگاه حضرت امیر(ع) درباره عثمان قضاوت کنید. در صحیح بخارى از محمدحنفیه نقل شده اسـت که «از پدرم درباره بهترین انسان پس از پیامبر پرسیدم. او فرمود: ابوبکر، گفتم: سپس چه کسى؟ فـرمود: عـُمر. … پرسـیدم: سپس چه کسى؟ گفت: من فردى از مسلمانان هستم». در این روایت على(ع) نامى از عثمان نمیبرد حالآنکه مطرف نقل کرده بود کهـ عـلى(ع) عثمان را با تقواترین فرد میدانست.۷
- ابنجوزى، کتاب الردّ على المتعصب العنید، ص۷۵؛ ابنحجر، تهذیب التـهذیب، ج۲، ص۲۱۳، ذیل نـام حـجاج.
- صحیح بخارى، حدیث مسلسل ۳۷۰۷، ذیل مناقب حضرت امیر(ع).
- سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۵۷۵٫
- همان، ج۵، ص۴۹۱٫
- همان، ج۵، ص۴۶۷ـ۴۷۳.
- همان، ج۵، ص۴۹۱٫
- صحیح بـخارى، حدیث مسلسل ۳۶۷۱، ذیل مناقب اصحاب پیامبر(ص).
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۵۲)
از بزرگان بصره در قرن اول میتوان به افراد دیگرى نـیز اشاره کرد؛ مانند ابوالعالیه بـصرى (م ۹۳ق) که از قـاریان معروف بصره است. او در جنگ صفین نه از على(ع) حمایت کرد نه از معاویه۱ و یا موسى بنطلحه (م ۱۰۳ق) که دانشمندترین فرزند طلحه بود و در کوفه میزیست، ولى از ترس مختار به بصره فرار کرد. مردم بصره از وى با عنوان مهدى یاد میکردند. او مردم را از ورود بـه فتنه برحذر میداشت؛ اما خود در جنگ جمل همراه پدرش در مقابل على(ع) ایستاد و از اصحاب جمل حمایت کرد.۲
عبدالله بنزید (م ۱۰۴ق) معروف به ابوقلابه بصرى، که احادیثش در صحاح سته آمده است، عثمانىمذهب بود. درباره او آمده است: «ثـقهٌ، کان یحـمل على علىّ و لم یرو عنه شیئاً». وى به شام رفت و آمد میکرد و در دربار امویان حضور مییافت و مردم را از مجالست با اهل اهواء (شیعه، مرجئه، قدریّه و…) منع میکرد.۳ یکى از روایتهای ابوقلابه بصرى درباره صحابه در سـنن تـرمذى به نقل از مَعمَر از قتاده از انس بنمالک ـ که هر سه عثمانىمذهباند ـ از پیامبر(ص) این چنین است: «رحیمترین فرد امت ابوبکر، شدیدترین فرد در امر خدا عُمر، با حیاترین فرد عثمان، عالمترین صحابى مـعاذ، قـاضىترین زید بنثابت، قارىترین صحابه اُبّى بنکعب و امین این امت ابوعبیدالله جراح است». در این روایت نامى از على(ع) و صحابه طرفدار آن حضرت به میان نیامده است.۴
قتاده بندُعامه سدوسى بصرى (م ۱۱۷ق)، معروف به قتاده، از معاریف تفسیر و حـدیث بـود که روایاتـش در تفسیر قرآن معروف است. او از عـثمانىمذهبانى اسـت که بـغض على(ع) را در دل داشت. قیس بنربیع میگوید: «قتاده به کوفه آمد، میخواستیم از او حدیث بشنویم، گفتند: او بغض على(ع) در دل دارد، لذا او را ترک کردیم. بعداً به ما گفتند: بـعید اسـت؛ لذا از شـاگردانش حدیث شنیدیم».۵ اما روایات دیگری،
- سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۲۰۹٫
- هـمان، ج۵، ص۳۱۸٫
- هـمان، ج۵، ص۳۹۰ـ۳۹۱٫
- سنن ترمذى، مناقب اصحاب پیامبر، حدیث مسلسل ۳۷۹۰ و ۳۷۹۱؛ مسند احمد بنحنبل، حدیث مسلسل ۱۲۹۰۳ و ۱۳۹۹۲؛ سنن ابنماجه، حدیث مسلسل ۱۵۴٫
- سیر اعلام النـبلاء، ج۶، ص۹۲ و ۹۶.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۵۳)
عـثمانىمذهب بـودن وى را تأیید میکند. قتاده راوى این حدیثِ انس بنمالک است که میگوید: «پشت سـر پیامبر، ابوبکر، عُمر و عثمان نماز خواندیم و از هیچ یک نشنیدیم که جهر به بسم الله کنند». ذهبى در ادامه گوید: «این حدیثى است مـورد اتـفاق».۱ مـیدانیم که جهر به بسم الله مورد اجماع اهلبیت عصمت و طهارت و یکى از شعارهاى عـلویان اسـت.
از دیگر معاریف بصره که مورد توثیق و تکریم اصحاب حدیثاند، میتوان از مَعمَر بنراشد (م ۱۵۳ق)، سعید بنابىعروبه (م ۱۵۶ق)، عبدالملک بنعبدالعزیز بـنجریح مـعروف بـه ابنجریح (م ۱۵۱ق)، هشام بنحسّان (م ۱۴۸ق) و عبدالله بنعون (م ۱۵۰ق) یاد کرد.۲
مَعمَر بنراشد و هشام بنحسّان درباره صحابه مـیگفتند: «ابـوبکر، عـمر و عثمان» و سپس ساکت میشدند۳ و یادى از على(ع) نمیکردند. عبدالرزاق از مَعمَر بنراشد نقل کرده است که دشمن على(ع) دشـمن خـداست، امـا برخى عثمانىمذهبان طاقت نیاورده و گفتهاند که مَعمر برادرزادهاى داشت که رافضى بود. او این حدیث را در کتاب مـَعمَر جـاسازى کرده است. ذهبى از این سخن ناراحت شده است و میگوید این تهمت به معمر است.۴ سـعید بـنابىعروبه مـیگفت: «هر کسى عثمان را سبّ کند به فقر دچار میشود».۵ ابنسعد در طبقات درباره عبدالله بـنعون مـینویسد: «وى عثمانىمذهب بود۶ و مردم را از پیوستن به قیام ابراهیم بنعبدالله محض منصرف میکرد». یکى از محدثان بـزرگ بـصره در نـیمه اوّل قرن دوم هجرى سلیمان بنطرخان بصرى (م ۱۴۳ق) است که در بصره یک استثنا بود؛ زیرا درباره وى آمده است: «کان مائلاً الى علىّ رضـى الله عـنه».۷
- همان، ج۷، ص۱۶۶٫
- طبقات ابنسعد، ج۷، ص۲۴۶، ۲۷۱، ۲۷۳ و ۲۸۰.
- سیر اعلام النبلاء، ج۸، ص۳۶۳٫
- همان، ج۸، ص۳۷۰٫
- همان، ج۷، ص۶٫
- طبقات ابنسعد، ج۷، ص۲۶۱، ذیل طبقه چـهارم بـصریون؛ سـیر اعلام النبلاء، ج۶، ص۵۱۲ـ۵۱۶ و ۳۹۵٫
- طبقات ابنسعد، ج۷، ص۲۵۲؛ سیر اعلام النبلاء، ج۶، ص۳۹۷٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۵۴)
در طبقات بعدىِ فقها و محدثان بصره حماد بنزید (م ۱۷۹ق)، حـماد بـنسلمه (مـ ۱۶۷ق) شُعبه بنحجاج (م ۱۶۰ق) یزید بنزریع (م ۱۸۲ق) یحیى بنسعید قطان (م ۱۹۸ق) عبدالرحمن بنمهدى (م ۱۹۸ق) ابوداوود طیالسى (م ۲۱۵ق) و عـفان بـنمسلم (م ۲۲۰ق) از دیگران معروفتر و نزد اصحاب حدیث مورد وثوق و احترام بیشترى هستند.
ابنسعد در طبقات تصریح میکند که حماد بـنزید عـثمانىمذهب بود۱ و ابنحجر نقل میکند که ابوداوود سجستانى صاحب سنن ابىداوود، یکى از صحاح سته، وصـیت کرد که او را بـر طبق فقه حماد بنزید کفن و دفن کنـند.۲
شـُعبه بـنحجاج یکى از محدثانى است که به همراه عبدالله بنعونِ عـثمانىمذهب نـه تنها در قیام ابراهیم بنعبدالله در بصره در سال ۱۴۵ هجرى شرکت نکردند،۳ بلکه مردم را نیز از شـرکت در آن مـنصرف میکردند. ذهبى نقل کرده است «بـه شـعبه گفتند عـبدالرحمن بـنابىلیلى گـفته است در جنگ صفین هفتاد نفر از اهـل بـدر همراه على(ع) علیه معاویه جنگیدند، او در پاسخ گفت: هیچ یک از اهل بدر در صفین نـبود مـگر خزیمه بنثابت».۴ ذهبى پس از نقل این سخن مـیگوید: «عمار یاسر و امام عـلى(ع) که بـودند». از این سخن شُعبه برداشت مـیشود که وى دوسـت نداشته است چنین فضیلتى را براى امام على(ع) قائل شود. در مقابل، در خبرى آمده اسـت که شـُعبه جزء محدثانى بود که على(ع) را بـر عـثمان مـقدم میداشت؛۵ البته بـاید در این خـبر شک کرد و آن را مجعول دانـست. در روایت دیگـرى نیز آمده است که شُعبه میگفت: «من فقط از چهار نفر از شیعیان کوفه [کسانى که على را بـر عـثمان مقدم میدارند] حدیث نقل میکنم: حـَکَم، سـلمه بنکهیل (م ۱۲۱ق)، حـبیب بـنابىثابت (م ۱۱۹ق) و مـنصور».۶ این روایت
- همان، ج۷، ص۲۸۶٫
- تهذیب التهذیب، ج۴، ص۱۷۳٫
- سـیر اعلام النبلاء، ج۶، ص۴۱۷ و ۵۱۶٫
- همان، ج۷، ص۱۶۸٫
- میزان الاعتدال، ج۲، ص۵۸۸٫
- سیر اعلام النبلاء، ج۶، ص۱۱۲٫ ذیل سلمه بنکهیل.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۵۵)
نیز دلیلى بر شیعهبودن او نیست؛ زیرا اگـر خـود شُعبه شیعه به معناى کوفى آنـ بـود، دلیلى نـداشت که فـقط از این چـهار نفر حدیث نـقل کنـد. شُعبه میگفت: «براى من شک عبدالله بنعونِ عثمانىمذهب از یقین دیگران بهتر است».۱ وى راوى حدیث «صلیتُ خلف النـبى، ابـىبکر، عـمر و عثمان و لماسمع احداً منهم یجهر ببسم الله» اسـت که آن را از قـتاده عـثمانىمذهب نـقل کرده اسـت و در آن فـقط نام سه خلیفه اول آمده و یادى از امام على(ع) نشده است. یحیى بنسعید قطّان نقل میکند که «شُعبه لایرى فى یوم صفین و لایرى الخروج مع علىّ رضى الله عنه» و نیز نقل میکند که «او هـمیشه میگفت: نمیدانم خطا کردند یا کار درستى انجام دادند».۲ بنابراین نمیتوان پذیرفت که او علوى است و على(ع) را بر عثمان مقدم میکرده است.
یحیى بنسعید قطان (م ۱۹۸ق) یکى دیگر از محدثان بصره و رجالشناس بزرگ اصحاب حدیث میگفت: «تـمام ائمـهحدیث، ابوبکر و عمر را در فضیلت مقدم میکردند».۳
درباره یزید بنزریع (م ۱۸۲ق) عبدالرحمن بنمهدى (م ۱۹۸ق) حماد بنابىسلمه (م ۱۷۹ق)، ابوداوود سلیمان بنداوود طیالسى (م ۲۰۳ق) ـ که از زبیریان بودند ـ و عفان بنمسلم (م ۲۲۰ق) مطلبى نقل نشده است. این افراد از بزرگان اصحاب حدیث بصره بودند.
اصـمعى (م ۲۱۶ق) در هـمان زمان درباره بصره گفته است: «البصره کلّها عثمانیه»؛ اما ناشى اکبر در مسائل الامامه مینویسد: «مشایخ اصحاب حدیث بصره و واسط همچون حماد بنسلمه، هـشام بـنبِشر، حمّاد بنزید، یحیى بنسعید قـطان و عـبدالرحمان بنمهدى گویند: افضل امت بعد از پیامبر ابوبکر، عمر، عثمان، على و سپس اصحاب شورا هستند. [اینان] تولاى تمام اصحاب پیامبر را معتقد بوده و از هیچ یک از اصحاب تـبرى نـمیجویند… این افراد هر کس را که به زور خـلیفه شـد، میپذیرند و پشت سرش نماز میخوانند…».۴ بر این عبارت ناشى اکبر سه اشکال وارد است:
- همان، ج۶، ص۵۱۳٫
- همان، ج۷، ص۵۵۰٫
- همان، ج۸، ص۱۱۲٫
- مسائل الامامه، ص۶۵٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۵۶)
الف) این دیدگاه، یعنى پذیرش اصحاب به ترتیب خلافت، نظر اصحاب حدیثِ بعد از احمد بـنحنبل اسـت ـ هرچند شاید ریشه در اصحاب حدیث بصره داشته باشد.
ب) این دیدگاه با جمله معروف اصمعى که در همان زمان میزیسته، در تضاد است.
ج) درباره حماد بنزید تصریح شده است که وى عثمانىمذهب بود.
حال با توجه به این اشـکالها، بـاید کلام عبدالرزاق را بـپذیریم که درباره مَعمَر و هشام بنحسّان دو محدّث بزرگ بصره میگفت: «مَعمَر میگفت: ابوبکر، عمر و عثمان و ساکت میشد. هشام بـنحسّان نیز مثل مَعمَر قائل بود: ابوبکر، عمر و عثمان».۱ سخن عبدالرزاق نـشان مـیدهد که بـرخلاف گفته ناشى اکبر، این بزرگان بصره نامى از على(ع) نمیبردند.
از دیگر بزرگان اصحاب حدیث متأخر در بصره على بنعبدالله بـنجعفر ( م ۲۳۴ق) مـعروف به على بنمدینى است. بخارى در توصیف او میگوید: «نزد هیچ کس خودم را کوچک نمیدیدم مـگر در نـزد عـلى بنمدینى». یحیى بنمعین میگوید: «على بنمدینى وقتى به بغداد میآمد سنّت را اظهار میکرد و هرگاه بـه بصره میرفت اظهار تشیّع میکرد». ذهبى در توضیح این عبارت مینویسد: «على بنمدینى در بصره مـناقب على(ع) میگفت؛ زیرا بصریان عـثمانىمذهب بـودند و درباره على(ع) انحرافى داشتند». از این عبارات میتوان چند نکته برداشت کرد:
الف) بیان مناقب على(ع) نه تنها سنّت نبوده، بلکه تشیّع محسوب میشده است؛ یعنى ضد سنّت.
ب) بصره در اوایل قرن سوم هنوز عثمانىمذهب بوده اسـت؛ این مطلب نیز نقضی بر سخن ناشى اکبر ـ که نقل کردیم ـ است.
ج) معلوم میشود که یحیى بنمعین ـ که از او روایتى درباره على بنمدینى نقل کردیم ـ به عثمانیه تمایل دارد. در اصحاب حدیث بغداد به یحیى خواهیم پرداخت.
- سیر اعـلام النـبلاء، ج۸، ص۳۶۶٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۵۷)
د) بیان و اظهار مناقب امام على(ع) از سوى یک محدّث معتبر، آن هم در بصره عثمانى، طلیعهاى بود براى پذیرش امام على(ع) در نزد اصحاب حدیث و اهلسنت و همچنین نشاندهنده این بود که بصره در حال ترک رویکرد عثمانى خود است.
عـثمانیّه و اصـحاب حدیث کوفه
کوفه یکى از مراکز اصلىِ علم در جهان اسلام در قرون نخستین است و صحابه بسیاری در آن زندگی میکردند. که در دوران حضرت على(ع) پایتخت جهان اسلام نیز بود. کثرت محدثان، فقیهان و دیگر عالمان اسـلامى در این شـهر نشانه گسترش این شهر و رونق علمى آن در آن دوران است کوفه در دوران حضرت علی(ع) پایتخت جهان اسلام بود و به دلیل پنج سال حکومت عادلانه امیرمؤمنان(ع) در این شهر و شرکت کوفیان در قیام علیه عثمان، جنگ جمل و صـفین، بـر خـلاف بصره، رویکردى علوى داشت و اکثر مـحدثان بـزرگِ اصـحاب حدیثِ کوفه رویکردى متشیّعانه داشتند، یعنى على(ع) را برتر از عثمان میدانستند و یا نسبت به عثمان سکوت میکردند؛ البته در بین بزرگان کوفه عثمانىمذهبانى نیز وجـود داشـتند که بـا حضرت امیر(ع) عداوت داشته، از ناصبیان محسوب میشدند.
امـا سـه نفر از صحابه ـ به ترتیب ـ از بقیه مطرحتر بودند: على(ع)، ابنمسعود و ابوموسى اشعرى. ابنمسعود در نزد اهلسنت مطرحتر است. او پنج شاگرد مـعروف داشـت: عـلقمه بنقیس نخعى (م ۶۲ق)، شریح قاضى (م ۷۸ق)، مسروق بناجدع (م ۶۳ق)، اسود بنیزید (م ۷۵ق) و عبیده بـنعمرو سلمانى (م ۷۲ق).۱
علقمه ـ که عموى کوچک اسود بنیزید و دایى ابراهیم نخعى بود ـ همراه با امام على(ع) در جنگ صفین علیه شامیان جـنگید.۲ پس از شـهادت حـضرت امیر(ع) نیز تعلقات خود را حفظ کرد و به صف دشمن نپیوست؛ هنگامى که ابـوبرده بـعد از شهادت
- برخى علقمه، حارث بنقیس، عَمرو بنشرحبیل، اسود، مسروق و عبیده را بهعنوان شاگردان برجسته ابنمسعود معرفى کردهـاند. رک: سـیر اعـلام النبلاء، ج۵، ص۹۶ ـ ۹۸.
- طبقات ابنسعد، ج۶، ص۸۷٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۵۸)
على(ع) به وى نامه نوشت که با معاویه بیعت کند، جـواب داد: «مـرا رهـا کنید».۱ در حالى که درباره ابوالاسود دوئلى (م ۶۹ق) آمده است که با معاویه بیعت کرد۲ و درباره احنف بنقیس (م ۷۲ق)، از یاران على(ع) در صـفین، نـقل شـده است که با مصعب بنزبیر دوست بود و با عبیدالله بنزیاد مراوده داشت.۳ وکیع گفته است: «از شـاگردان ابـنمسعود، مسروق و اسود و ربیع بنخُثَیم (م۶۵ق) از همراهى با على(ع) خوددارى کرده و مثل ابوعبدالرحمن سلّمى و ابوموسى اشـعرى از جـنگ کنـاره گرفتند». در روایت دیگر درباره مسروق آمده است: «در صفین حاضر شد، ولى نجنگید و مردم را موعظه میکرد». هـمچنین آمـده است که همراه على(ع) با حَرْوَریه (خوارج) جنگید و از تأخرش در همراهى با على استغفار مـیکرد؛۴ ولى در روایتـى از شـَعبى درباره مسروق آمده است: «اذا قیل لمسروق: أبطأتَ عن علىّ و عن مشاهده و لم یکن شهد معه شیئاً مـن مـشاهده، قال: اذکّرکم باللّه…».۵
شقیق بنسلمه (م ۸۲ق) از دیگر محدثان معروف کوفه و معروف به ابووائل اسـدى اسـت. او مـدتى خزانهدار عبیدالله بنزیاد در کوفه بود و همواره میگفت: «در ایام گذشته نزد من على بهتر از عثمان بـود، امـا اکنـون عثمان را برتر از على میدانم». در حضور وى حجاج بنیوسف ثقفى را دشنام دادند، گفت: «او را دشـنام نـدهید، شاید خدا او را بخشیده باشد». همچنین ابوبکر بنعیاش از عاصم نقل میکند که «ابووائل عثمانىمذهب بود اما رِزُّ بـنجُبیش عـلوى».۶
قیس بنابىحازم کوفى (م ۹۸ق) از دیگر عالمان برجسته کوفه بود که عثمان را بر عـلى(ع) مـقدم میداشت. درباره او گفته شده است: «کان یحمل عـلى عـلىّ و المـشهور انّه کان یقدّم عثمان و لذلک تجنَّب کثیرٌ من قـدماء الکوفـیین الروایه عنه». گویند برخى از
- سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۹۸٫
- همان، ج۵، ص۱۱۶٫
- همان، ج۵، ص۱۲۶٫
- همان، ج۵، ص۱۰۴ و ۱۰۶؛ طبقات ابنسعد، ج۶، ص۷۸.
- همان، ج۶، ص۷۷٫
- سـیر اعـلام النبلاء، ج۵، ص۱۷۷ـ۱۷۸ و ۱۸۰ـ۱۸۱.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۵۹)
اصحاب حدیثِ عثمانىمذهب نـیز بـه سبب نـقل روایت «کلاب حـوأب» ـ که عـلیه عایشه است ـ از وى روگردان شدند.۱
عبدالرحمن بـنابىلیلى (م ۸۲ق) یکى دیگـر از بزرگترین عالمان و محدثان کوفه بود. او رویکرد علوى داشت. سفیان درباره او گفته است: «عـبدالرحمن بـنابىلیلى دوستدار على بود اما عبدالله بـنعُکیم دوستدار عثمان. در عین حـال اینـ دو، برادر و دوست هم بودند… عـبدالله بـنعکیم به ابنابىلیلى میگفت: اگر صاحبت (حضرت على(ع)) صبر میکرد مردم به او رو میآوردند…».۲ ابـنابىلیلى مـیگوید: «در سفر و حَضَر همراه على(ع) بـودم و اکثـر آنـچه از وى نقل میکنند بـاطل اسـت». اعمش میگوید: «حجاج بـنیوسف بـه ابنابىلیلى شلاق میزد و میگفت: کذّابین را لعن کن. ابنابىلیلى میگفت: لعن الله الکذّابین و ادامه میداد: الله الله على بـنابىطالب، عـبدالله بنزبیر و مختار بنابىعبید ثقفى. گویا اهـل شـام احمق بـودند کهـ نـمیفهمیدند ابنابىلیلى این سه نفر را از کذابـین خارج میساخت».۳ ابىحصین نیز نقل میکند که حجاج ابتدا ابنابىلیلى را به قضاوت منصوب کرد؛ اما پس از مدتى وى را عـزل کرد و تـازیانه زد تا اباتراب را سبّ نماید، حال آنـکه ابـىلیلى در نـهروان هـمراه عـلى(ع) بود.۴ اما فـرزندش مـحمد بنعبدالرحمن ابنابىلیلى (م ۱۴۸ق) عامل بنىامیه در کوفه و قاضى یوسف بنعُمَر در کوفه بود.۵
عامر بنشرحبیل معروف به شَعبى (م ۱۰۴ق) از بـزرگترین عـالمان کوفـه در زمان خود بود. او به دربار حجّاج بـنیوسف رفـت و آمـد مـیکرد و بـرخى او را عـثمانىمذهب میدانند شَعبى میگوید: «امت اسلام چهار دستهاند: دوستدار على و دشمن عثمان؛ دوستدار عثمان و دشمن على؛ دوستدار هر دو؛ و دشمن هر دو». فردى از وى پرسید:
- همان، ج۵، ص۲۰۲ ـ ۲۰۳٫
- طبقات ابنسعد، ج۶، ص۱۱۴٫
- سیر اعلام النـبلاء، ج۵، ص۲۴۶ ـ ۲۴۷٫
- همان، ج۵، ص۲۴۹٫
- همان، ج۶، ص۴۷۷٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۶۰)
«تو از کدام طایفهاى؟» گفت: «من از طایفه پنجم، دشمن دشمنان آن دو»؛۱ ولى گویا حضرت امیر(ع) و بالاخص اصحاب وى را دوست نداشته است.
روایت ذیل کمى ما را به فضاى فکرى شعبى نزدیک میکند. «مجالد نقل میکند که هـمراه قـیس ارقب بودیم که به شَعبى برخورد کردیم. شَعبى گفت: تقواى الهى را رعایت کن تا به آتش همراهت ]همراهیت با شیعیان] نسوزى. قیس گفت: ما تو را (شَعبى) به سبب دنیادوستىات ترک کردیم. من گـفتم: اگـر دروغ بگویى خدا تو را لعنت کند. ]گویا قیس میخواست حرفش را ثابت کند و از ارتباط شَعبى با دربار کوفه سخنى بگوید؛ لذا از شعبى پرسید:] آیا اصحاب على را میشناسى؟ شـعبى گـفت: قبل از اینکه على به کوفـه بـیاید، فقهاى کوفه همه اصحاب عبدالله بنمسعود بودند. اصحاب ابنمسعود به قنادیل مسجد معروفاند. قیس باز پرسید: آیا اصحاب على را میشناسى؟ شعبى گفت: بله. قیس پرسید: آیا حـارث اعـور را میشناسى؟ شعبى گفت: بله، حـساب فـرائض ]ارث] را از او آموختم، ولى بر نفسم از وساوس او ترسیدم. قیس گفت: ابنصبّور را میشناسى؟ شعبى گفت: بله، ولى نه فقیه بود و نه خیرى در او ظاهر. پرسید: صعصعه بنصوحان را میشناسى؟ شعبى گفت: خطیب بود نه فقیه. قیس گفت: رُشـَید هـجرى را چه؟ گفت: بله، من بر رشید وارد شدم ]و رشید برایم داستانى تعریف کرد] و گفت: من به حج رفتم و وقتى مناسک خود را تمام کردم به مدینه رفتم. درب خانه على(ع) را زدم و به مردى که درب را باز کرد گفتم: از سـیّد مـسلمین برایم اجـازه بگیر. گفت: او خواب است. او گمان میکرد من حسن بنعلى(ع) را میگویم ولى من گفتم: منظورم حسن(ع) نیست بلکه امـیرمؤمنان و امام متقین و قائد الغُرّ المُحَجّلین را میخواهم. خادم امام گفت: آیا نمیدانى که او از دنـیا رفـته است؟ گـفتم: به خدا قسم، او اکنون به نَفَسِ حىّ، نَفَس میکشد. خادم گفت: حال که سرّ آلمحمد را دریافتى، داخل شـو. پس بـر امیرمؤمنان داخل شدم و بر او سلام کردم و او به من از علمش آموخت. شعبى گفت: به رشـید گـفتم: اگـر دروغ میگویى، خدا لعنتت کند. سپس خارج شدم. زیاد بنابیه از این سخن رشید مطلع شد [یا شعبى خود بـه زیاد این مطلب را گفته است]، لذا زبان رشید را قطع کرد و او را به صلیب کشید».
- همان، ج۵، ص۲۷۹٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۶۱)
شعبى میگفت: «حـبّ ابوبکر و عُمر و شناخت فـضل آن دو از سـنّت است». شعبى بسیار به دربار حجاج بنیوسف سر میزد و حتى وقتى علیه حجاج در قیام عبدالرحمن بناشعث کندى شرکت کرد، حجاج او را بخشید؛ زیرا او جزو عالمانى بود که مؤید معاویه بودند و از اصحاب على(ع) به بدى یاد مـیکرد. با این اوصاف او روایاتى نیز از حضرت على(ع) نقل کرده است که احتمالاًً به خاطر تخریب شخصیت آن حضرت است.
در مقابل، سعید بنجبیر (م ۹۵ق) ـ از عالمان بزرگ کوفه و شاگرد معروف ابنعباس ـ در قیام ابناشعث بر ضد حجاج شرکت کرد و گـرفتار شـد. او را نزد حجاج بردند «حجاج از او پرسید: درباره محمد(ص) چه میگویى؟ سعید جواب داد: او پیامبر رحمت بود. حجاج پرسید: نظرت درباره على چیست؟ در بهشت است یا جهنّم؟ سعید گفت: اگر به بهشت راهت دادند، اهلش را میبینى و آنـها را مـیشناسى! حجاج پرسید: نظرت درباره خلفا چیست؟ سعید گفت: من وکیل آنها نیستم… حجاج گفت: از تصدیق مطالب من امتناع میورزى؟ سعید جواب داد: دوست ندارم تکذیبت کنم… حجاج گفت: از من عفو بخواه، سعید جـواب داد: مـن از خدا میخواهم…»؛۱ لذا حجاج دستور داد که سعید بنجبیر را ذبح کرده و سرش را از تنش جدا سازند. صعب بنعثمان از سعید بنجبیر نقل میکند که: «از زمانى که حسین را کشتند هر شب قرآن میخوانم».۲ مسعود بنحکم نقل کرده اسـت: «عـلى بـنحسین [امام سجاد] از من پرسید که آیا بـه مـجالس سـعید بنجبیر میروم. گفتم: بله. فرمود: من مجالس و احادیث سعید را دوست دارم. سپس امام سجاد به کوفه اشاره کرد و فرمود: کوفیان به ما نـسبتهایی مـیدهند که در مـا نیست».۳
ابراهیم نخعى (م ۹۶ق) از عالمان بزرگ کوفه و استاد اسـتاد ابـوحنیفه ـ ولى مخالف
- همان، ج۵، ص۲۹۳ـ۲۹۴٫ ذهبى این قصه را صحیح نمیداند؛ ولى در ادامه مؤیداتى براى آن میآورد. ذهبى درباره حجاج ین یوسف گوید: او خبیث، سفّاک و نـاصبى بـود و مـا او را سبّ کرده و او را دوست نداریم. او حسناتى داشته که در دریاى گناهانش گم شده است. (ج۵، ص۳۰۳)
- هـمان، ج۵، ص۲۹۸.
- همان، ج۵، ص۳۰۱٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۶۲)
مرجئه ـ بود. یحیى بنمَعین دربارهاش گفته است: «مراسیل ابراهیم نخعى از مراسیل شَعبى اعتبار بیشترى دارد». ابراهیم از امویان صـله مـیپذیرفت و جـوایز آنها را دریافت میکرد؛ اما با حجاج بنیوسف ثقفى مخالف بود و از دسـت وى مـتوارى گردید و مخفى شد. هنگامى که خبر مرگ حجاج را به وى دادند، سجده کرد و از شدت خوشحالى گریست. ابوحمزه ثمالى نـقل کرده اسـت «مـردى نزد ابراهیم آمد و گفت: حسن بصرى معتقد است اگر دو طایفه از مسلمانان بـا شـمشیر بـه جان هم بیفتند، قاتل و مقتول در آتش جهنماند. گفت: اصحاب ما از ابنمسعود نقل کردهاند کهـ اگـر این جـنگ به خاطر دنیا باشد، بله هر دو در جهنماند؛ اما جنگ با اهل بغى اشکال نـدارد… بـه ابراهیم نخعى گفتند: روز زاویه (جنگ با ازارقه) کجا بودى؟ گفت: در منزل. گفتند: روز جماجم (قیام ابـناشعث) چه؟ گـفت: در مـنزل. گفتند: علقمه با على(ع) در صفین بود. گفت: بخ بخ، مَن لنا مثل على بـنابىطالب و رجـاله».۱ ابراهیم نخعى، بر خلاف اجماع اهلبیت(ع)، معتقد بود که جهر به بسم الله الرحـمن الرحـیم بـدعت است.۲
طلحه بنمصرف کوفى (م ۱۱۲ق) میگفت: «قد اکثرتم علىَّ فى عثمان و یأبى قلبى إلاّ أن یحبّه». ذهبى دربـاره وى مـیگوید: «او عثمان را دوست داشت و این خصلتى است که در کوفه کمیاب است».۳ این سخن نشان میدهد اکثـر کوفـیان عـثمان را دوست نداشتند.
حَکَم بنعُتَیبه کوفى (م ۱۱۵ق)، او شاگرد ابراهیم نخعى و از بزرگترین محدثان کوفه و صاحب سنّت بود که در نـزد شـاگردانش هـمچون ابنشهاب زهرى احترام زیادی داشت. از شُعبه نقل شده است که حَکَم، على(ع) را بر ابـوبکر و عـمر مقدم میداشت؛ اما ذهبى که نمیتواند این را بپذیرد میگوید: «این روایت ضعیف است و گمان نمیکنم حَکَم به آن معتقد بـاشد». روایتـى در رجال کشى وجود دارد که دیدگاه ذهبى را تقویت میکند: «حمران بناعین میگوید: حکم بـنعتیبه از امـام سجاد(ع) نقل میکرد که على بنحسین میگفت در آیهـاىبه عـلم عـلى(ع) اشاره شده است. [من (حمران)] در این باره
- سـیر اعـلام النبلاء، ج۵، ص۴۳۱٫
- همان، ج۵، ص۴۳۳٫
- همان، ج۶، ص۳۱٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۶۳)
از حَکَم سؤال کردم، اما جوابم را نداد و نگفت کدام آیه است. از امام بـاقر(ع) سـؤال کردم فرمود: على(ع) به منزله صـاحب سـلیمان و صاحب مـوسى اسـت که نـه نبى است و نه رسول و همان مـحدّثِ آیه «و مـا ارسلنا من قبلک من رسول و لا نبىّ و لا محدث» میباشد».۱ در روایت دیگرى آمده است که امـام صـادق به زراره فرمود: «حکم بنعتیبه بر پدرم دروغ مـیبست» و على بنحسن بنفضال مـیگوید: «حـَکَم از فقهاى عامه بود که استاد زراره، حـمران و طـیّار، قبل از اینکه آنها به تشیّع بگروند، بود».۲ در چند روایتى که در رجال کشى درباره حـکم آمـده از وى به نیکى یاد نشده است؛ بـنابراین مـیتوان پذیرفـت که شاید حَکَم، عـلى(ع) را بـر عثمان مقدم میداشت، امـا بـر ابوبکر و عمر هرگز.
درباره محارب بندثار کوفى (م ۱۱۶ق) آمده است که وى از مرجئه اولى بود و امر على(ع) و عـثمان را بـهخدا واگذار کرده بود و دربارهآنها شهادت بهکفر یا ایمـان نـمیداد.۳
سلمه بـنکهیل کوفـى (م ۱۲۱ق) مـتهم به تشیّع بود. شـُعبه میگوید: «من از شیعیان کوفه (کسانى که على را برتر از عثمان میدانستند) فقط از چند نفر حدیث نقل مـیکنم: حـَکَم، سهله بنکهیل، حبیب بنابىثابت (م ۱۱۹ق) و منصور». ذهـبى مـیگوید: «تـشیّع او قـلیل اسـت».۴
خالد بنسلمه مـعروف بـه ابوسلمه مخزومى (م ۱۳۲ق) از مخالفان امیرمؤمنان(ع) بود. درباره او آمده است: «کان مرجئاً یبغض علیاً و ینال من علىّ». ذهبى دربـاره وى مـیگوید: «از عـجایب زمان است که فردى کوفى باشد و ناصبى؛ زیرا کوفـىاى نـمیبینى مـگر اینـکه مـتشیّع اسـت». ذهبى در ادامه مینویسد: «مردم در صدر اوّل بعد از جنگ صفین چند گروه شدند: اول، اهلسنت که تمام صحابه را دوست داشتند و وارد مشاجرات آنها نمیشدند، مثل سعد و ابنعمر؛ دوم، شیعه…؛ سوم، نواصب یعنى مـحاربان با على در جنگ صفین… البته نواصب در زمان ما قلیلاند…».۵
- رجال کشى، ص۱۵۷ ـ ۱۵۸، تصحیح قیومى، شماره مسلسل ۳۰۵.
- همان، ص۱۸۳ ـ ۱۸۵، شماره مسلسل ۳۶۸ ـ ۳۷۱٫
- سیر اعلام النبلاء، ج۶، ص۴۴٫
- همان، ج۶، ص۱۱۱ ـ ۱۱۲٫
- همان، ج۶، ص۱۷۲٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۶۴)
منصور بنمعتمر (م ۱۳۳ق) معروف به ابوعتاب سُلمى، او مـتهم بـه تشیّع بود و دربارهاش آمده است: «فیه تشیّع قلیل». ذهبى توضیح میدهد که منظور از تشیّع، حبّ و ولای على است.۱ در مقابل، ابوحصین عثمان بنعاصم کوفى (م ۱۲۸ق) یک عثمانىمذهب تمام عیار بود. او از بزرگان کوفه و همردیف مـنصور و سـلمه بنکهیل به شمار میآید. موجب تعجب است که وى راوى روایت «مَن کنت مولاه فعلى مولاه» است. ذهبى نیز تعجب کرده است و مینویسد: «این حدیث ثابت است و شـکى در آن نـیست؛ اما ابوحصین یک عثمانى است».۲
مـغیره بـنمِقسم کوفى (م ۱۳۳ق) را نیز از عثمانىمذهبان دانستهاند. او از شاگردان ابراهیم نخعى و شعبى و از فقهاى اصحاب ابراهیم بود. درباره او گفته شده است: «کان عثمانیاً یحمل بعض الحمل على علىّ».۳
لیث بنابىسلیم (م ۱۴۳ق)، از مـحدثان بـزرگ کوفه، در توصیف اوضاع دینـى ـ مـذهبى کوفه میگوید: «ادرکتُ الشیعه الاولى بالکوفه و ما یُفَضّلون احداً على ابى بکر و عمر».۴ این عبارت نشان میدهد که مفهوم شیعه در قرون نخستین به معناى حب على(ع) و برتر دانستن او بر عثمان است و هیچگاه شیعه بـه مـعناى برترى على(ع) بر شیخین نبوده است. خود لیث در ردیف متشعیان قرار میگیرد.
یکى از بزرگترین عالمان محدّث کوفه سلیمان بنمهران، معروف به اعمش کوفى (م ۱۴۸ق) است. وى قیام زید بنعلى را قبول نداشت و با وى همراه نگردید. به وى گـفتند: «اگـر علىّ را درک مـیکردى با او در قتالش همراه میشدى؟» گفت: «نه و درباره على(ع) از من سؤال نکن. من با أحدى نمیجنگم تا آبرویم را واسـطه قرار دهم چه برسد به دینم». اما درباره وى آمده است که «کان فـى الاعـمش یتـشیّع» و همچنین او راوى حدیث «یا على لایحبک إلاّ مؤمن و لایبغضک إلاّ منافق»۵ است که در کتب
- همان، ج۶، ص۱۹۷٫
- همان، ج۶، ص۲۰۴٫
- همان، ج۶، ص۲۶۱٫
- همان، ج۶، ص۳۸۸.
- همان، ج۶، ص۴۲۵، ۴۳۱ و ۴۳۲٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۶۵)
صحاح سته آمـده اسـت. شاید بهدلیل نقل این احادیث به او نسبت تشیع داده شده است.
فطر بنخلیفه (م ۱۵۵ق) نیز مـتهم بـه تـشیع است. وى میگفت: «ما یَسُّرنى أنّ مکانَ کل شعره فى جسدى، لسانٌ یسبّح بحبّى اهلالبیت» و شاید بـه این سبب است که احمد بنحنبل گفته است: «او یک خشبى (از غالیان) مفرط بود، با اینـ حال صالح الحدیث اسـت مـگر اینکه در او تشیّع است».۱
یکى دیگر از محدثان بزرگ کوفه سفیان ثورى (م ۱۶۱ق) است که هرچند متشیّع است، اما مورد احترام و قبول همه بزرگان اصحاب حدیثِ اهلسنت نیز میباشد. او داراى بهترین سند حدیثى عراقیان است. وى حـضرت على(ع) را بر عثمان مقدم میداشت. درباره وى آمده است: «فیه تشیّع یسیر و کان یُثَلَّث بعلىّ و یقول ابوبکر، عمر، على و عثمان»؛ ولى با کسانى که دیگران را بر ابوبکر و عمر مقدم میداشتند بهشدت مخالفت میکرد و کسانى را که بـه ابـوبکر دشنام میدادند، کافر میدانست. گفته شده است سفیان نزد ایوب سختیانى و عبدالله بنعون از علماى محدث بصره رفت و تشیّع را ترک کرد. سفیان میگفت: «وقتى در شام هستى مناقب على(ع) را بازگو کن و هنگامى که در کوفـه بـه سر میبرى مناقب ابوبکر و عمر را بیان کن» و معتقد بود که حبّ على و عثمان فقط در قلب مردان بزرگ جمع میشود. وى میگفت: «تَرَکَتنى الروافض فأنا ابغض أن اذکر فضایل علىّ».۲ وى میگفت اخفاى بسم الله بهتر از جـهر بـه آن است؛ اما یحیى بنمعین نقل میکند که «سفیان ثورى میگفت: ابوبکر و عمر و سپس سکوت میکرد».۳ همچنین از وى نقل شده است که میگفت: «خلفا پنج نفرند: ابوبکر، عمر، عثمان، على و عمر بنعبدالعزیز».۴ سـفیان مـیگفت: «هـر کس دیدگاه مکیان در باب متعه، کوفـیان در بـاب نـبیذ، مدنیان در باب غناء و شامیان در باب عصمت خلفا را معتقد باشد، شرّ را در خود جمع کرده است».۵
- همان، ج۷، ص۲۸ و ۳۰٫
- همان، ص۱۷۹ و ۱۸۳، ۱۹۱ـ۱۹۲ و ۱۹۷ و ۲۰۶٫
- همان، ج۸، ص۳۶۶.
- همان، ج۵، ص۵۸۸٫
- همان، ج۶، ص۴۰۹٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۶۶)
ذهبى در توصیف تـشیّع کوفـیان مـینویسد: «هر کس از ترحم بر عثمان سکوت کند (یعنى بـر او رحـمت نفرستد)، شیعه است. هر کس بغض او را داشته باشد و مطاعن او را بگوید، شیعه خبیثى است و باید ادب شود. اگر شیخین را ذمّ کند، رافـضى خـبیث اسـت. هر کس امام على(ع) را ذمّ کند، ناصبى است و باید تعزیر شـود. اگر على(ع) را تکفیر کند، خارجى (خوارج) است» در ادامه میگوید: «ولى ما، هر دو (على و عثمان) را دوست داریم»؛۱ اما ذهبى توضیحى نـداده اسـت که چـرا این همه عثمانىمذهب که یا امام على(ع) را ذمّ میکردند یا بر وى ترحم نمیکردند مورد پذیرش اهـلسنت هستند؟
شـریک بنعبدالله (م ۱۷۸ق) نوه سنان بنانس، قاتل امام حسین(ع)، یکى دیگر از محدثانى است که متهم به تشیّع است. شـافعى و مـحمد بـنحسن شیبانى معتقد بودند او شیعه است. او کسى را بر ابوبکر و عمر ترجیح نمیداد؛ امـا از وى نـقل شـده که میگفت: «قُدّم عثمان یوم قُدّم و هو افضل القوم».۲
ابوالاحوص کوفى (م ۱۷۹ق) از کسانى بود که با شماتتگران صـحابه مـخالف بـود و آنان را به خانهاش راه نمیداد.۳
ابوبکر بنعیّاش (م ۱۹۳ق) از محدثان بزرگ کوفه قائل بود که عیادت رافـضى مـثل عیادت یهودى و نصرانى اجرى ندارد و به هارون الرشید میگفت: «اگر رافضىها را به قـتل بـرسانى، اصـحاب حدیث شما را بیشتر از بنىامیه دوست خواهند داشت». وى در جواب هارون الرشید که از او پرسید: «بنىامیه بهتر بـودند یا بنىعباس؟» جـواب داد: «شما به اقامه نماز بهتر از بنىامیه بودید، اما آنها براى مردم انفع بـودند». هـمچنین نـقل شده است که به حسن بنحسن، نوه امام حسن(ع)، ایراد میگرفت و میگفت: «چرا میگذارى مردم دستت را بـبوسند و آنـها را منع نمیکنى».۴ از تمام این شواهد بهدست میآید که بنىامیه نزد ابوبکر بنعیاش مورد احـترام بـودهاند و اینـکه دوستى اصحاب حدیث با بنىامیه به خاطر مخالفت آنها با پیروان و شیعیان حضرت على(ع) بوده اسـت.
- هـمان، ج۷، ص۲۸۱٫
- هـمان، ج۷، ص۴۸۳ ـ ۴۸۷٫
- همان، ج۷، ص۵۳۶٫
- همان، ج۷، ص۶۸۲ و ۶۸۴ و ۶۸۷ـ۶۸۸٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۶۷)
وکیع بنجرّاح کوفى (م ۱۹۷ق) استاد احمد بنحنبل از مهمترین محدثان متشیّع کوفه اسـت که مـورد احترام اصحاب حدیث نیز میباشد؛ اما درباره وى گفته شده است «فیه تشیع یسیر، لایضرّ إن شاء الله، فـانّه کوفـى فى الجمله و قد صنّف کتاب فضایل الصحابه، قدّم فیه باب مناقب عـلى(ع) عـلى مناقب عثمان»؛۱ البته وکیع جهر به بسم الله را بـدعت مـیدانست.۲ بـر این اساس احمد بنحنبل میگفت: «اگر بین عـبدالرحمن بـنمهدى و وکیع اختلاف افتد، عبدالرحمن بنمهدى مقدم است؛ چون به سلف نزدیکتر است». این نکته بـه مـا میآموزد که تقدم على(ع) بر عـثمان دورى از روشـ سلف اسـت.
مـحمد بـنعبید طنافسى کوفى (م ۲۰۴ق) از دیگر کوفیانى است کهـ عـثمانىمذهب بود و دربارهاش گفتهاند: «کان ممّن یقدّم عثمان على علىّ و قَلَّ مَن یذهب الى هـذا مـن الکوفیین، عثمانىٌ».۳ وى مدتى در بغداد بود و سـپس به کوفه آمد و در آنـجا از دنـیا رفت. شاید حضورش در بغداد سـبب اصـلى گرایش وى به عثمانىمذهبان باشد؛ زیرا بغدادیان على(ع) را نمیپذیرفتند.
عبیدالله بنموسى (م ۲۱۳ق)، او از اساتید بخارى بود و تـأثیرى عـمیق بر او داشته است. عبیدالله شـیخین را بـر عـلى(ع) مقدم میداشت، ولى دشـمنان حـضرت على(ع) را نیز نمیپذیرفت و هـر کسـ نام معاویه داشت به منزلش راه نمیداد.۴
از دیگر اساتید بخارى که از متشیعان کوفه محسوب میگردد، فـضل بـندُکَین (م ۲۱۹ق) است. وى بر شیعیان ـ کسى که عـلى(ع) را بـر عثمان مـقدم مـیداشت ـ ثـنا میفرستاد و میگفت: «حبّ عـلى(ع) عبادت است، ولى معاویه را نیز سبّ نمیکنم».۵
یحیى بنعبدالحمید کوفى (م ۲۲۸ق)، از متشعّیان بزرگ کوفه و صاحب مُسند کبـیر مـیگفت: «عثمان قابلیت دوستداشتن را ندارد و معاویه بـر مـلت غـیراسلام مـرده اسـت»؛ لذا احمد بنحنبل از یحـیى بـه خوبى یاد نمیکرد.
- همان، ج۸، ص۸۸، ۹۵ و ۹۷٫
- همان، ج۸، ص۹۷٫
- همان، ج۸، ص۲۸۲٫
- همان، ج۸، ص۳۵۸٫
- میزان الاعتدال، ج۳، ص۳۵۰؛ سیر اعلام النبلاء، ج۸، ص۴۴۸ و ۴۵۳ ـ ۴۵۴٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۶۸)
بنابراین میتوان به این نتیجه رسـید که بـزرگترین مـحدثان کوفه که مورد اعتماد و احترام اصحاب حـدیث بـودند، رویکردى عـلوى داشـتند و حـضرت امـیرمؤمنان على(ع) را بر عثمان مقدم میداشتند و به همین علت به شیعه و متشیّعبودن توصیف شدهاند. در همین باره ناشى اکبر در مسائل الامامه مینویسد: «وکیع بنجراح و پیروان عبدالله ادریس شافعى، عبدالله بننُعیم و ابونعیم فضل بـندکین و اکثر بزرگان اصحاب حدیث کوفه معتقدند که برترین مردم بعد از پیامبر، ابوبکر، عمر، علىّ و سپس عثمان است. این مشایخ على را بر عثمان مقدم میدارند و این تشیّع اصحاب حدیث کوفه است. این بزرگان زبیر، طـلحه، عـایشه، معاویه و عمرو بنعاص را دوست دارند و از هیچ یک از اصحاب پیامبر برائت نمیجویند…».۱
عثمانیّه و اصحاب حدیث مکّه
معروفترین صحابى مکه، عبدالله بنعباس (م ۶۸ق) است. او بعد از شهادت امام على(ع) در سال ۴۰ هجرى به حجاز رفـت و مـقیم گشت. مفسران بزرگى چون مجاهد، طاووس، عطاء و عکرمه از شاگردان بلاواسطه او بودند.
مجاهد بنجبر (م ۱۰۴ق)، معروف به مجاهد، مفسر بزرگى که علاوه بر ابنعباس شـاگرد عـبدالله بنعُمر نیز بود. او از ورود به مـباحث اخـتلافى اجتناب میکرد و میگفت: «نمیدانم کدام یک از دو نعمت بزرگتر است، ورود به اسلام یا وارد نشدن در اهل اهواء [مرجئه، شیعه، قدریّه، جهمیّه و…]…».۲
عکرمه (م ۱۰۵ق)، طرفدار دیدگاه خوارج گردید و از صُفریه دفاعکرد. بـخارىاز وى حـدیث نقلمیکند. وىموافق حضرتامیر(ع) نـبود و عـملخوارج نهروانرا تأیید میکرد.
طاووس بنکیسان (م ۱۰۶ق)، او به تشیع تمایل داشت و درباره وى آمده است: «کان طاووس یتشیّع». ذهبى در ادامه میگوید: «إن کان فیه تشیّع، فهو یسیر لایضرّ إن شاءالله».۳
- مسائل الامامه، ص۶۵.
- سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۳۴۸٫
- هـمان، ج۵، ص۵۲۷ ـ ۵۲۸٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۶۹)
هـمچنین از طاووس نقل شده است که او، در نقد دیدگاه مرجئه، درباره حجاج بنیوسف ثقفى میگفت: «عجبتُ لإخواننا مِن اهل العراق یُسَمّون الحجاج مؤمنا».۱
عطاء بنابىرباح (م ۱۱۴ق)، او مفتى بزرگ مکه بود و مردم در زمان بنىامیه حـجّشان را بـر اساس فـتاواى او برگزار میکردند. امام باقر(ع) درباره وى گفته است: «علیکم بعطاء، هو والله خیرٌ لکم منّى» یا میفرمود: «کسى را عالمتر از عطا در مـناسک حج نمیشناسم».۲
از دیگر بزرگان مکه میتوان به این افراد اشاره کرد:
عبدالله بـنعبیدالله بـنابىملیکه (م ۱۱۷ق) مـعروف به ابنابىملیکه که قاضىِ عبدالله بنزبیر در مکه بود. وى از مَسوَر بنمخرمه نقل میکند که پیامبر(ص) فرمود: «بنىهشام بنمغیره از من اذن گـرفتند تـا دخترشان را به عقد على بنابىطالب درآورند و من اذن ندادم، مگر اینکه ابنابىطالب دخـترم را طـلاق دهـد و با دختر آنها ازدواج کند؛ زیرا فاطمه پاره تن من است…».۳ این روایت را بخارى در صحیح خود در باب فضایل صحابه آوردهـ است؛ اما با توجه به سیاق حدیث و راویان آن میتواند منقصت براى امام على(ع) بـاشد نه فضیلت؛ زیرا راویان این روایت لیث بنسعد از ابـنابىملیکه از مـسور بنمخرمه هستند که هر سه عثمانىمذهباند.
عمرو بندینار جمحى (م ۱۲۶ق)، او شیخ حرم مکه در زمان خود بود. یحیى بنمعین درباره وى میگوید: «اهل مدینه راضى نیستند عَمرو را به تشیّع متهم کنند، همچنانکه به بدگویى او از عـبدالله بنزبیر رضایت نمیدهند. او از این اقوال برى است». نیز آمده است که امام باقر(ع) میفرمود: «دیدار عمرو بندینار مرا به حج ترغیب میکند. او ما را دوست دارد…».۴
عبدالملک بنعبدالعزیز بنجُرَیح (م ۱۵۱ق)، که به ابنجریح معروف است. او هیجده سـال نـزد عطاء و نُهسال نزد عَمرو بندینار تلمذکرد و از شیعهگرىقلیلآنها الگو گرفت.۵
- همان، ج۵، ص۵۲۷٫
- همان، ج۵، ص۵۵۴؛ طبقات ابنسعد، ج۵، ص۴۶۸٫
- همان، ج۵، ص۵۶۰٫
- همان، ج۶، ص۱۱۴ ـ ۱۱۵.
- همان، ج۶، ص۴۸۹.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۷۰)
میمون بنمهران (م ۱۱۶ق)، او در ابتدا امام على(ع) را بر عثمان ترجیح میداد؛ اما روزى عمر بنعبدالعزیز به وى گـفت: «کدام یک نـزد تو محبوبترند؟ مردى که در ریختن خون بىمبالات بود یا کسى که در جمع مال حریصتر؟» ابنمهران میگوید: «پس از آن نظرم عوض شد و عثمان را بافضیلتتر یافتم». احمد عجلى نقل میکند که میمون بنمهران «کان یحمل على علىّ رضى الله عنه». ذهـبى در ادامـه سخن عجلى مینویسد: «از او حملى ثبت نشده است. او فقط عثمان را افضل میدانست».۱
زهیر بنمعاویه بنحُدَیج (م ۱۷۲ق)، پدر او، معاویه بنحدیج، عثمانىمذهبِ معروفى بود که در کوفه میزیست و سپس به جزیره کوچ کرد. وى راوى حدیث «خلفاء أمتى اثنى عـشر» اسـت و مـورد توثیق تمام رجالیون اهلسنت قـرار گـرفته اسـت.۲
عثمانیه و اصحاب حدیث بغداد
شهر بغداد در نیمه اول قرن دوّم هجرى به دستور منصور دوانیقى ساخته شد؛ بنابراین در قرن اول و نیمه اول قرن دوم هجرى یادى از بـغداد و مـحدثان آن نـیست. مهمترین محدثان بغداد از حدود سالهای ۱۷۰ به بعد ظـهور کردنـد که غالباً از اماکن دیگر به آنجا آمده بودند. شافعى (م ۲۰۴ق) یکى از مهاجران به بغداد است.
عبدالله بنادریس شافعى (م ۲۰۴ق)، رهبر شافعیان جهان و از شـاگردانِ اصـحاب حـدیث مدینه بود. او متهم به تشیع است؛ زیرا در زمانى که دوران خلافت حضرت امـیر(ع) نزد اصحاب حدیث پذیرفته نشده بود، از على(ع) به نیکى یاد میکرد و میگفت: «خلفا پنج نفرند: ابوبکر، عمر، عثمان، عـلى و عـمر بـنعبدالعزیز».۳ از احمد بنحنبل درباره شافعى پرسیدند، جواب داد: «هر چه دیدیم خیر بود». بـه احـمد بنحنبل گفتند: «یحیى و ابوعبید به خاطر تشیعِ شافعى از او راضى نبودند». احمد جواب داد: «من نمیدانم آن دو چه مـیگویند». ذهـبى بـعد از نقل این روایت و نقل اشعارِ شافعى با
- همان، ج۵، ص۵۵۰٫
- همان، ج۷، ص۴۶۹.
- همان، ج۸، ص۳۸۳.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۷۱)
مضمون حبّ آل محمد(ص) مـینویسد: «مـَن زعـم انّ شافعى یتشیّع فهو مفترٌ»؛۱ اما ناشى اکبر مینویسد: «وکیع بنجراح (م ۱۹۷ق) و پیروان عبدالله بنادریس شافعى۲ (م ۲۰۴ق) و عـبدالله بـننعیم و ابـونعیم فضل بندکین (م ۲۱۹ق) و اکثر بزرگان اصحاب حدیث کوفه معتقدند که برترین مردم بعد از پیامبر ابوبکر، عـمر سـپس على و سپس عثمان هستند. این افراد على را بر عثمان مقدم میدارند و این تشیّع اصحاب حـدیث کوفـه اسـت».۳ او در ادامه به اصحاب حدیث بغداد پرداخته، مینویسد: «اما مشایخ اصحاب حدیث بغداد خلافت امـام عـلى را قبول ندارند و آن را نمیپذیرند؛ همچون یحیى بنمعین (م ۲۳۳ق)، ابوخیثمه (م ۲۳۴ق) و احمد بنحنبل که على(ع) را از امامت حذف کرده و گـمان مـیکنند که دورانـ خلافت على(ع) فتنه است [و باید از فتنه دورى کرد]… این تفکر را اسماعیل جوزى [شاگرد مالک بنانس] در بغداد رواج داد… ولید کرابیسى نـیز ابـوبکر، عمر، عثمان و على را به ترتیب میپذیرفت ولى معتقد بود که اصحاب پیامبر اجتهاد کردنـد و بـا هـم جنگیدند و در رأیشان مصیب بودند و نمیتوان آنها را تخطئه کرد…».۴ شاید عدم نقل روایات شافعى از سوى بخارى در صحیحش بـه دلیل تـشیّع شـافعى و برتر دانستن على بر عثمان باشد.
عبدالله بنمبارک (م ۱۸۱ق)، وى اهل خوارزم بود و در کودکى هـمراه و هـمگام سپاهیان ابومسلم خراسانى سیاه پوشید؛ لذا از کودکى به اهلبیت(ع) تعلق خاطر پیدا نمود و شاید همین تعلق خاطر باعث تـعدیل دیدگـاه اهلسنت در باب خلافت حضرت امیر(ع) گشت. وى استاد شافعى و احمد بنحنبل بود. او از اخـلاق نـیکویى برخوردار بود و مورد قبول همه اهلسنت اسـت. ابـنعیینه مـیگوید: «ابنمبارک از صحابه هیچ چیز کم نداشت، مـگر اینـکه با پیامبر نبود» و شافعى میگفت: «هر حدیثى را که ابنمبارک رد کند ما نیز رد میکنیم». ابـنمبارک نـگاه مثبتى به بنىهاشم داشت و مـیسرود:
- هـمان، ج۸، ص۴۰۱٫
- نقل اسـت که شـافعى مـیگفت: خلفا پنج نفرند: ابوبکر، عمر، عـثمان، عـلى(ع) و عمر بنعبدالعزیز (نیز از ابوبکر بنعیاش و سفیان ثورى نیز نقل شده است). رک: سـیر اعـلام النبلاء، ج۵، ص۵۸۸٫
- مسائل الامامه، ص۶۵.
- همان، ص۶۶ ـ ۶۷٫ (با کمـى تلخیص)
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۷۲)
فــلا أسـب ابـابکر و لا عـُــمَراً و لــن أسـبّ مـعاذ الله عثمانا
و لا ابـــنعمّ رســول الله أشتمه حتّى اُلبَّس تحت التراب اکفانا
و لا الزبیر حوارى الرسول و لا اُهـدى لطلحه شتماً عـزَّ أوهـانا
و لا أقول علىٌّ فى السحاب اذاً قـد قـلتُ و الله ظـلماً ثم عدوانا
وى مـعتقد بـود: «شمشیرى که میان صحابه واقـع شـد، فتنه بود و من نسبت به هیچ کدام چیزى نمیگویم و هیچ کدام را مفتون نمیدانم».۱
بعد از ابنمبارک و شـافعى، احـمد بنحنبل (م ۲۴۱ق) به تربیع معتقد گشت و آن را از اعـتقادات اهـلسنت قرار داد۲و کمـکم امـام عـلى(ع) بهعنوان خلیفه چهارم پذیرفـته شد و عثمانیه در تاریخ محو گردید.۳
عثمانیه و اصحاب حدیث شام۴
شام بهدست امویان فتح شد و از سـال ۱۶ هـجرى به بعد معاویه بر آن حکومت مـیکرد. این حـاکمیت تـا سـال ۶۰ هـجرى، یعنى ۴۴ سال، ادامـه یافـت. به همین دلیل، شام عثمانىمذهب گردید. بسیارى از صحابه و تابعین به شام که پایتخت جهان اسلام بود، رفت و آمـد داشـتند و حـتى برخى از آنها در آنجا مقیم شدند.
هرچند مـعاویه مـورد پذیرشـ اهـلسنت اسـت؛ امـا نقدهایى نیز بر او وارد میدانند. به همین دلیل براى توجیه همکارى این عده از صحابه و تابعین با معاویه داستانهای عجیبى درباره آنان ساختهاند تا شاید با خوب نشان دادن آنان، این همکارى را تـوجیه کنند. درباره شرحبیل بنسِمط کندى کارگزار معاویه در حمص آمده است که وى در
- سیر اعلام النبلاء، ج۷، ص۶۰۴ـ۶۰۶ و ۶۱۰ و ۶۱۸ـ۶۱۹ و ۶۲۵ـ۶۲۶٫
- رک: رسول جعفریان، «نقش احمد بنحنبل در تعدیل اهلسنت». مجله هفت آسمان، شماره ۵٫
- در این باره رجوع کنید: پاتریشیا کرونه، «عـثمانیّه»، تـرجمه مهدى فرمانیان، مجله طلوع، شماره ۱۳ و ۱۴ و کتاب فرق تسنن.
- در بحث از بزرگان اصحاب حدیث شام از کتاب فرقههاى اسلامى در سرزمین شام در عصر اموى، نگارش دکتر حسین غطوان، استفاده وافر بردهام.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۷۳)
دیده مردم شـام مـردى امین، پارسا و خداپرست بود.۱ همچنین از ذوالکلاع، شاه حمیر که در صفین در مقابل حضرت امیر(ع)، در سپاه معاویه جنگید و کشته شد بهعنوان پارساى شام یاد میشود.۲ درباره ابومسلم خـولانى که در جـنگ صفین در کنار معاویه بود داسـتانهای عـجیبى مانند رد شدن از روى آب یا سرد شدن آتش بر وى ساختهاند تا شاید همراهى وى با معاویه را توجیه کنند و یا تأییدى براى عمل معاویه مهیا کنند.۳ درباره خالد بنلجلاج عـامرى، رئیس پلیس دمـشق در دوران معاویه آمده است که در راه خـدا بـسیار سختگیر بود و از سرزنش احدى پروا به دل راه نمیداد و بر کار ساختن مسجد دمشق نظارت داشت.۴ رجاء بنحیاه کندى درباره عبدالله بنمُحَیریز ـ که در دوره امویان قاضى شام بود ـ (م ۹۹هـ) میگوید: «اگر مردم مدینه عـبدالله بـنعُمر را مایه امان خود از بلایا میدانند، ما نیز ابنمُحَیریز را مایه امان خود میدانیم و اگر مردم مدینه به وجود عابدِ خود عبدالله بنعمر بر ما مینازند، ما نیز به عابد خود مـینازیم و وجـود او را مایه نـجات اهل زمین از بلایا میدانیم». اوزاعى نیز او را به پارسایى میستود.۵ درباره رئیس پلیس یزید، خالد بنمعدان کلاعى (م ۱۰۳هـ) داستانهای عجیبى جـعل کردهاند تا شاید یزید را خداپرست نشان دهند. درباره وى آمده است که نماز بـسیار مـیخواند و روزه زیاد مـیگرفت و کسى نمیتوانست در نزد او از دنیا سخن گوید. او هر روز چهل هزار بار تسبیح خداوند میگفت و با زبان روزه از دنیا رفـت. ۶ رجـاء بنحیاه کندى (م ۱۱۲ق) از محدثان بزرگ شام که، مورد اعتماد سلیمان بنعبدالملک بنمروان بود. از او با عـنوان زاهـد بـنىامیه و شیخ اهل شام یاد شده و گفته شده است او عابدترین فرد زمان خود بود؛ اما مَطَر ورّاق دربـاره وى گوید: «در میان شامیان بهتر از
- وقعه صفین، ص۵۰٫
- الجرح و التعدیل، ج۱، ص۴۴۸.
- ابو نعیم اصفهانى، حلیه الاولیاء، ج۲، ص۱۲۲ و ج۵، ص۱۲۰ـ۱۳۰.
- تـهذیب التهذیب، ج۳، ص۱۱۵٫
- همان، ج۶، ص۲۲٫
- طبقات ابـنسعد، ج۷، ص۴۵۵٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۷۴)
رجـاء نمییافتى، اما اگر تحریکش میکردى او را یک شامى مییافتى».۱ رجاء هر ماه سى دینار از یزید بنعبدالملک حقوق دریافت میکرد.۲ از عباده بننُسَى کِندى (م ۱۱۸ه)، کارگزار عبدالملک بنمروان و عُمر بنعبدالعزیز در اردن، بهعنوان کسى که به سبب وجـودش خدا باران میفرستد و مسلمانان را بر دشمنان پیروز میگرداند یاد شده است.۳ درباره بلال بنسعد سکونى (م ۱۲۰هـ) که در دوران امویان واعظ دمشق بود، آمده است وى هر شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند.۴ عمیر بنهانى کارگزار امویان در سـوریه (مـقتول به سال ۱۲۷هـ) را از زهاد زمانه معرفى کرده است و درباره اسماعیل بنعبیدالله (م ۱۳۱هـ) کارگزار امویان در آفریقا گفته است که او هر روز هفتاد هزار مرتبه تسبیح خداوند میگفت و هزار بار سجده میکرد و نزد یزید بنولید مـنزلتى والا داشـت.۵
از مالک بنانس حدیثى از پیامبر نقل است که «ابدال امت من چهل نفرند، ۲۲ نفر در شام و هجده نفر در عراق. هرگاه یکى درگذرد، دیگرى جایش را بگیرد».۶ آیا اینکه فردى مدنى چنین روایتى را نقل کنـد تـا نشان دهد که سرزمین شام، سرزمین ابدال است تعجبآور نیست؟ همچنان که اوزاعى را از ابدال دانستهاند۷ و اکثر ابدال را از شام!!
در نزد اصحاب حدیث این احادیث عجیب درباره معاویه و شام هیچ مشکلى ندارند؛ ولى اگر همین احـادیث دربـاره امـام على(ع) و کوفه باشد حتماً وضـع شـده اسـت.۸ این زهّاد هر از چند گاهى به انتقاد از عملکرد خلفاى اموى میپرداختند؛ البته هیچگاه هدف از این انتقادات به خطر انداختن حکومت بنىامیه و تبدیل آن بـه حـکومتى
- تـهذیب التهذیب، ج۳، ص۲۶۶.
- سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۴۵۳ ـ ۴۵۵٫
- الجرح و التعدیل، ج۳، ص۶۹٫
- تهذیب التـهذیب، ج۱، ص۵۰۳٫
- هـمان، ج۸، ص۱۵۰ ـ ۱۵۱ و ج۱، ص۳۱۷٫
- ابنعساکر، تاریخ دمشق، ج۱، ص۲۷۷ ـ ۲۷۸٫
- الجرح و التعدیل، ج۳، ص۳۱۸٫
- از باب مثال به سیر اعلام النبلاء، ج۷ مراجعه کرده و صفحه ۳۷۵ را با صفحه ۳۶۸ مقایسه کنید.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۷۵)
دیگر نـبود؛ زیرا ایشـان هـمیشه پشتیبان امویان بودند. این افراد حمایتهای اموى و تعصبات شامى امویان را مـیستودند. آنان تبلیغات معاویه مبنى بر اینکه على(ع) مسئول قتل عثمان است را بىچون و چرا پذیرفتند و حتى برخى از آنها در صـفین عـلیه عـلى(ع) شمشیر کشیدند. ابومسلم خولانى مردم مدینه را به سبب خوددارى از یارى عثمان و شـرکت در قـتل وى سرزنش میکرد.۱
عبدالرحمن بنعَمرو معروف به اوزاعى (م ۱۵۷ه) از بزرگترین فقیهان و محدثان مورد قبول اهلسنت است. او از پارسـیان، فـقها و زهـاد دمشق است و در توصیف او آمده است که شب تا صبح قرآن و نماز میخواند. اوزاعـى از طـرفداران امـویان محسوب میشود.۲ بعد از روى کار آمدن عباسیان از او خواستند که بنىامیه را تکفیر کند، اما او از تکفیر بنىامیه سرباز زد و از رواشـمردن قـتل و مـصادره اموال آنان امتناع ورزید و ریختن خون بنىامیه را حرام دانست و عبدالله بنعلى بنعبدالله بنعباس را به عـلت کشـتن امویان سرزنش کرد و با اینکه عباسیان در نَسَب از بنىامیه به پیامبر نزدیکتر بودند، حق بـنىعباس را در خـلافت انـکار نمود. ۳ اوزاعى میگوید: «[در دوران بنىامیه] بیتالمال را به کسى میدادند که بر على بنابىطالب دشنام دهـد و از وى تـبرى جوید و او را به نفاق متهم سازد. در مسئله ارث، طلاق، قسم خوردن و بقیه امور حکومتى نـیز مـسئله هـمین بود.۴ از وى نقل شده است که «لا یجتمع حبّ على و عثمان الاّ فى قلب مومن». در اهمیت و اعتبار فراوان وى در نـزد اهـلسنت همین بس که اسحاق بنراهویه (م ۲۳۸ق)، استاد بخارى و مسلم و ترمذى میگوید: «وقتى سـفیان ثـورى، اوزاعـى و مالک بنانس بر امرى اتفاق دارند، آن امر سنّت است». اوزاعى راوى روایت «سیدا کهول اهل الجنّه» اسـت.۵
سـعید بـنعبدالعزیز تنوخى دمشقى، منزلت او نزد شامیان همچون مقام و منزلت
- ابنعساکر، تاریخ دمشق، ذیل نـام ابـومسلم.
- طبقات ابنسعد، ج۷، ص۴۸۸ و تهذیب التهذیب، ج۶، ص۱۳۵٫
- حلیه الاولیاء، ج۶، ص۱۴۱؛ سیر اعلام النبلاء، ج۷، ص۱۰۱.
- سیر اعلام النبلاء، ج۷، ص۱۰۲٫
- همان، ج۷، ص۹۲ و ۹۵ و ۱۰۴٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۷۶)
مالک بنانسنزد مردم مدینه بـود. اودر سـال ۱۶۷ هجرى بهعنوان مفتىدمشقاز دنیا رفت. وى راوى حدیث پیامبر به معاویه است که فرمود: «اللهـم اجـعله هادیاً مهدیاً و اهده».۱
حُرَیز بنعثمان (م ۱۶۳ق) محدث حـمص بـود. احـمد بنحنبل درباره وى گفته است: «ثقه ثقه ثـقه»؛ حـال آنکه یکى از ناصبىهای معروف است. از او نقل شده است که من على بنابىطالب را دشنام نمیدهم، ولى او را دوسـت نـدارم؛ زیرا او در جنگ صفین جماعتى از قوم مـن را بـه قتل رسـانید. وى مـیگفت: «بـراى ما امامى است و آن معاویه است و بـراى شـما امامى است و آن على است و هیچگاه به على ترحم نمیکنم». ذهبى در ادامه مـیگوید: «بـعید است اینگونه باشد»؛۲ اما ذهبى خـود در جاى دیگر مینویسد: «حـریز بـنعثمان بغض على(ع) را در دل داشت».۳
با مـطالعه عـملکرد اسماعیل بنعیاش (م ۱۸۱ق) در حمص میتوان فهمید که حریز از ناصبیان بوده و از على(ع) بدگویى میکرده است در اثـر تـبلیغات حریز، حمصیان گرایش عثمانى داشـته و از عـلى(ع) بـدگویى میکردند تا اینـکه «اسـماعیل بنعیاش به حمص رفته، فـضایل عـلى(ع) گفت و مردم حمص را از نقصگویى امام على(ع) باز داشت».۴ شاید به همین علت است که از اسماعیل بـنعیاش حـدیثى در صحیحین وجود ندارد.
معاویه بنصالح (م ۱۵۸ق) یکى دیگـر از مـحدثان معروف شـام اسـت که در زمـان قیام عباسیان به انـدلس فرار کرد و قاضى حکومت امویان اندلس گردید. این امر نشاندهنده عثمانى بودن اوست.۵
در پایان نقل عباراتى از سفیان ثـورى و اوزاعـى اوضاع فرهنگى شام و دیدگاه آنان نـسبت بـه حـضرت امـیر(ع) را مـشخص میسازد. از سفیان ثـورى نـقل شده است: «وقتى
- میزان الاعتدال، ج۲، ص۱۴۹؛ تهذیب التهذیب، ج۴، ص۶۰؛ سیر اعلام النبلاء، ج۷، ص۳۷۵٫
- سیر اعلام النبلاء، ج۷، ص۶۶٫
- همان، ج۸، ص۲۳۲؛ میزان الاعـتدال، ج۱، ص۴۷۵٫
- ذهـبى، سـیر اعلام النبلاء، ج۷، ص۵۵۹ و ۴۴۶؛ تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۹ ـ ۱۰٫
- سیر اعلام النـبلاء، ج۷، ص۱۲۷.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۷۷)
در شـام هـستى مـناقب عـلى(ع) را بـازگو کن و هنگامى که در کوفه هستى مناقب ابوبکر و عمر را».۱ همچنین از اوزاعى نقل شده است: «اگر کسى دیدگاه مکیان در باب حلیت متعه را بپذیرد و دیدگاه کوفیان در باب حلیت نبیذ را قبول داشته بـاشد و کلام مدنییان در حلیت غنا را و دیدگاه شامیان در باب عصمت خلفا را پذیرفته باشد، او تمام شرّها را با هم جمع کرده است».۲
اصحاب حدیث یمن و مصر
در قرون نخستین، دیگر شهرهاى جهان اسلام مراکز علمى مهمى نـبودند و فـقط هر از چند گاهى عالم و محدّثى بزرگ در آنها ظهور میکرد. در یمن عبدالرزاق بنهمّام (م ۲۱۱ق) صاحب مصنّف عبدالرزاق، شاگرد مَعمَر و استاد یحیى بنمعین و احمد بنحنبل، از محدثان بزرگى است که مورد احترام اصـحاب حـدیث است. در نقلى آمده است که از عبدالرزاق درباره تفضیل پرسیدند. [او از پاسخ دادن طفره رفت و] گفت: «سفیان ثورى میگفت: ابوبکر و عمر و سپس ساکت میشد؛ البته مَعمَر مـیگفت سـفیان متشیع است. خود مَعمَر مـیگفت: ابـوبکر، عمر و عثمان و سپس ساکت میشد. مالک بنانس نیز میگفت: ابوبکر و عمر و سپس ساکت میشد». اما درباره وى گفته شده است «کان یتشیّع» گویند: «جعفرسلیمان، عبدالرزاق را بـه تـشیّع رهنمون ساخت. عبدالرزاق از یاد و نـام مـعاویه مشمئز میشد و میگفت: «مجلس ما را با نام معاویه کثیف نکنید». احمد بنحنبل درباره تشیع عبدالرزاق میگفت: «من چیزى از عبدالرزاق در باب افراط در تشیع ندیدم و نشنیدم». از یحیى بنمعین پرسیدند: «احمد بنحنبل روایاتـ عـبیدالله بنموسى را به سبب تشیعش نقل نمیکند. پس چرا روایات عبدالرزاق را که نسبت به عبیدالله روایاتى بدترى را نقل میکند، قبول دارد و آنها را نقل میکند؟» یحیى بنمعین جواب داد: «احمد بنحنبل میترسد اگر عبدالرزاق را رها کند و کنار نـهد، خـیلى از احادیث از دسـتش برود». عبدالرزاق میگفت: «ما انشرح صدرى قط أن
- همان، ج۷، ص۱۹۷٫
- همان، ج۷، ص۴۰۹٫ ذیل مالک بنانس.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۷۸)
أفضل علیاً على ابىبکر و عمر، فـرحمهما الله و رحم عثمان و علیاً، مَن لم یحبّهم فما هو بمومن، أوثق عملى حـبّى ایاهـم». ذهـبى در ادامه میگوید: «مشکل عبدالرزاق نقل فضایل على(ع) بود که دیگران با آن روایات موافق نبودند. وى مثالبى (مطاعن) نیز نـقل مـیکرد که دیگران نمیگفتند». عبدالرزاق از مَعمَر نقل میکند: «دشمن على دشمن خداست»؛ ولى اکثر اصـحاب حـدیث این حـدیث را موضوع میدانند؛ زیرا اگر این حدیث را بپذیرند، بسیارى از بزرگان اصحاب حدیث که رویکردى عثمانى داشتهاند، دشمن خدا خـواهند بود و چگونه میتوان روایات دشمن خدا را پذیرفت. لذا ذهبى میگوید برخى گفتهاند: «این حدیث را برادرزاده مـَعمَر در کتاب مَعمَر داخل نـموده اسـت». ذهبى بعد از نقل این مطلب میگوید: «ما نباید به خاطر یک حدیث مَعمَر را خراب کنیم و نشان دهیم که وى نمیتوانسته از آثارش نگهدارى کند و هر کس میتوانسته احادیثى در کتب وى داخل نماید».۱
از علماى بزرگ مصر میتوان به عـُلَىّ بنرباح و عبیدالله بنابىجعفر اشاره کرد. عُلَىّ بنرباح (م ۱۱۴ق) با معاویه دست بیعت داد و طرفدار امویان بود. درباره نام وى آمده است: بنىامیه هر کس که نامش على بود، میکشتند. لذا رباح، پدر عُلَىّ، اسم فرزندش را از على بنعُلَىّ تـغییر داد».۲ عـبیدالله بنابىجعفر (م ۱۳۶ق) نیز از طرفداران حکومت بنىامیه بود.۳ که با آمدن لیث بنسعد (م ۱۷۵ق) به مصر جناح عثمانىمذهب مصر تقویت شد؛ زیرا لیث از بیان نقائص عثمان جلوگیرى کرد.۴
خاتمه
با مراجعه به کتابهای حدیثى اهلسنت و تأثیر عـمیق مـکتب مدینه و مکتب بصره بر رویکردهاى پذیرش حدیث از سوى اهلسنت میتوان به این نتیجه رسید که سکوت
- سیر اعلام النبلاء، ج۸، ص۳۶۳ و ۳۶۶ و ۳۶۸ـ۳۷۰٫
- همان، ج۵، ص۵۶۸٫
- همان، ج۶، ص۲۵۹٫
- همان، ج۷، ص۴۴۶.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۷۹)
محدثان اهل مدینه در باب حضرت امیر(ع) و نپذیرفتن امام عـلى(ع) از سـوى مکتب بصره باعث گردید بیشتر سنتهای امام على(ع) مورد پذیرش اهلسنت قرار نگیرد و فقط با تلاش محدثانى همچون احمد بنحنبل خلافت حضرت امیر(ع) پذیرفته شده و دوران ایشان فتنه نامیده نشود. گـفتنى اسـت کهـ همین پذیرش حداقلى باعث همگرایى بـین مـذاهب و تـعدیل تندروهاى اهلسنت گردید که استاد رسول جعفریان در مقاله «نقش احمد بنحنبل در تعدیل اهلسنت» آن را به خوبى تبیین کرده است.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۸۰)
کتابنامه
ابنابىالحدید، شرح نهج البـلاغه، تـحقیق مـحمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: دار احیاء التراث العربى، ۱۹۶۷م / ۱۳۸۷ق / ۱۳۴۶ش.
ابناثیر، ابـىالحسن عـلى بنمحمد الجزرى، اسد الغابه فى معرفه الصحابه، تحقیق خلیل مامون شیحا، بیروت: دارالمعرفه، ۱۹۹۷م / ۱۴۱۸ق / ۱۳۷۶ش.
ابنتیمیه، ابىالعباس تقىالدین احمد بنعبدالحلیم، مـنهاج السـنّه النـبویه، بیروت: المکتبه العلمیه.
ابنجوزى، ابىالفرج عبدالرحمن بنعلى بنمحمد بنعلى،… الرد عـلى المتعصب العنید، تحقیق محمد کاظم المحمودى، ۱۹۸۳م / ۱۴۰۳ق / ۱۳۶۲ش.
ابنحجر عسقلانى، تهذیب التهذیب، حیدرآباد دکن: دایره المعارف النظامیه، ۱۳۲۵ق.
ابنسعد، الطبقات الکبرى، بیروت: داربـیروت، ۱۹۸۵م / ۱۴۰۵ق / ۱۳۶۴ش.
ابـنعساکر، عـلى بنالحسن، تاریخ دمشق، بخش حسین بنابىطالب من تاریخ مدینه دمشق، حـققها و عـلق علیها محمدباقر المحمودى، بیروت: مؤسسه المحمودى، ۱۹۷۸م / ۱۳۹۸ق / ۱۳۵۷ش.
ابنماجه، ابىعبدالله محمد بنیزید قزوینى، سنن ابنماجه، تحقیق محمد فـؤاد عـبدالباقى، بـیروت: داراحیاء التراث العربى، ۱۹۷۵م / ۱۳۹۵ق / ۱۳۵۴ش.
ابونعیم اصفهانى، احمد بنعبدالله، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، بیروت: دارالکتـاب العـربى، ۱۴۰۷ق / ۱۳۶۶ش.
احـمد بنحنبل، مسند الامام احمد بنحنبل و بهامشه منتخب کنز العمال فى سنن الاقوال و الافعال، بـیروت: دار صـادر، بـىتا.
انصارى، حارث سلیمان، الامام الزُهرى و اثره فى السنّه، قاهره: جامعه الازهر، ۱۹۸۵م.
بخارى، ابىعبدالله مـحمدبن اسـماعیل بنابراهیم ابنالمغیره بنبردزبه، صحیح البخارى، شرح و تحقیق قاسم الشماعى الرفاعى، بیروت: دارالقلم، ۱۹۸۷م / ۱۴۰۷ق / ۱۳۶۶ش.
تـرمذى، مـحمد بـنعیسى بنسوره، سنن الترمذى و هو الجامع الصحیح، اعتنى به و راجعه محمد بربر، بیروت: المکتبه العـصریه، ۱۴۲۶ق / ۲۰۰۶م / ۱۳۸۵ش.
جـعفریان، رسول، «نقش احمد بنحنبل در تعدیل اهلسنت»، هفت آسمان، شماره ۵، ۱۳۷۹ش.
خطیب البغدادى، ابىبکر احـمد بـنعلى، تـاریخ بغداد، بیروت: دارالکتب العلمیه، بىتا.
ذهبى، ابىعبدالله محمد بناحمد بنعثمان، المسمى فتح الرحمن لاحادیث المـیزان، تـحقیق على محمد البجاوى، بیروت: دارالمعرفه، بىتا.
ـــــــــ ، سیر اعلام النبلاء و بهامشه احکام الرجـال مـن مـیزان الاعتدال فى نقد الرجال، تحقیقمحبالدینسعید عمر بنغرامىالعمروى،بیروت: دارالفکر،۱۹۹۷م / ۱۴۱۷ق / ۱۳۷۶ش.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۸۱)
ـــــــــ ، میزان الاعتدال، بیروت: دارالمعرفه، بىتا.
رازى، ابـىمحمد عـبدالرحمن بـنابوحاتم محمد بنادریس بنالمنذر التمیمى الحنظلى، الجرح و التعدیل، بیروت: دارالفکر، بىتا.
شرقاوى، عـبدالرحمن، ائمـه الفقه التسعه، بیروت: العصر الحدیث، ۱۴۰۶ق.
طوسى، ابىجعفر محمد بنالحسن بنعلى، معرفه الناقلین عن الائمه الصادقین. تـلخیص اخـتیار معرفه الرجال، المعروف برجال الکشى، صححه و علق علیه و قدم له و وضع فهارسه حـسن المـصطفوى، مشهد: دانشگاه مشهد، دانشکده الاهیات و معارف اسـلامى، مـرکز تـحقیقات و مطالعات، ۱۳۴۸ش.
کرونه، پاتریشیا، «عثمانیه»، طلوع، ترجمه مـهدى فـرمانیان، شماره ۱۳ـ۱۴، ۱۳۸۴ش.
ناشى الاکبر، مسائل الامامه و مقتطفات من الکتاب الاوسط فى المقالات، حققهما و قـدم لهـما یوسف فان اس، ویسبادن: دارالنشر فـرانتس شـتاینر، ۱۹۷۱م / ۱۳۵۰ش.
نصر بـنمزاحم المـنقرى، وقـعه صفین، تحقیق و شرح عبدالسلام محمد هـارون، قـم: مکتبه آیه الله العظمى المرعشى النجفى، ۱۴۰۳ق / ۱۳۶۲ش.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۸۲)
پایان مقاله