تاریخ وهابیه
آغـاز دعوت وهابیان در دیار نجد، به سال ۱۱۵۷ ق برمیگردد؛ زمانی که محمد بن عبدالوهاب (۱۱۱۵ ـ ۱۲۰۶ ق) حـرکت تـبلیغی خـویش را در مبارزه با آنچه آن را شرک مینامید، آغاز کرد. وی برای توسعه دعوت خود به دِرْعیه رفت و بـا دادن دستِ اتحاد با محمد بن سعود (م ۱۱۷۹ ق)، حاکم این شهر، راه را برای پیروزیهای بعدی دعـوت وهابی هموار کرد. حـرکت مـزبور ابتدا منطقه نجد را تحت پوشش قرار داد. سپس در پی نبردها و خونریزیهای فراوان، بر سواحل خلیج فارس و تمامی منطقه حجاز (مکه و مدینه) سلطه پیدا کرد.
دعوت وهابی دو مرحله دارد: نخست یک دوره ۷۵ ساله، تا سال ۱۲۳۵ ق کـه خاندان سعود (محمد بن سعود، عبدالعزیز بن محمد بن سعود، سعود بن محمد و عبدالله بن سعود) حکومت کردند؛ و با قلع و قمع دولت نجد به دست ابراهیم پاشای عثمانی، و قتل عبدالله بن سـعود در اسـلامبول، خاندان یاد شده از قدرت ساقط شدند. پس از آن، برای مدتی قریب هشتاد سال، در عزلت روزگار را گذراندند.
مرحله دوم دعوت وهابیان با فعالیت عبدالعزیز بن عبدالرحمان در سال ۱۳۱۹ ق آغاز شد؛ زمانی که وی از کویت بـه نـجد آمد و پس از تسلط بر نجد و توسعه قدرت خود، کشور عربستان سعودی را ایجاد کرد و تاکنون فرزندان وی بر این کشور حکومت میکنند.
حرکت عبدالعزیز در تسلط بر حجاز، بیش از بیست سال به درازا کـشید؛ تـا آن که لشکریان وی به سال ۱۳۴۴ ق بر مدینه مسلط شدند و به تخریب اماکن مقدس این شهر پرداختند. زمانی که خبر ویرانی بقیع و مشهد حمزه به مسلمانان رسید، همه نگران شدند و دسـت بـه دامـان دولتها شدند تا در برابر سـعودیها جـبههگیری کـنند. با توجه به انحلال دولت عثمانی و تفرقهای که در جهان عرب بود و نیز تلاش انگلیسیها و فرانسویها در تقسیم کشورهای عربی، وهابیان توانستند سلطه خـویش را بـر عـربستان حفظ کرده و مانع از بازگشت قدرت شرفاء شوند.
در اوایـل شـهریور ۱۳۰۴ که خبر واقعه هولناک تسلط وهابیان بر مدینه، به ایران رسید، علما دست به تشکیل مجالس مشورتی زدند و دولت نـیز شـانزدهم صـفر را تعطیل کرد و در مجلس نیز مذاکراتی در این باره صورت گرفت. رضـاخان، که آن زمان سردار سپه نامیده میشد، اطلاعیه زیر را صادر کرد:
متحد المآل، تلگرافی و فوری است.
عموم حکام ایـلات و ولایـات و مـأمورین دولتی
به موجب اخبار تلگرافی از طرف طایفه وهابیها، اسائه ادب به مـدینه مـنوره شده ومسجد اعظم اسلامی را هدف تیر توپ قرار دادهاند. دولت از استماع این فاجعه عظیمه، بینهایت مشوّش و مـشغول تـحقیق و تـهیه اقدامات مؤثر میباشد. عجالتا با توافق نظر آقایان حجج اسلام مرکز، تـصمیم گـرفته شـده است که برای ابراز احساسات و عمل به سوگواری و تعزیهداری، یک روز تمام، تمام مملکت تـعطیل عـمومی شـود. لهذا مقرر میدارم عموم حکام و مأمورین دولتی در قلمرو مأموریت خود به اطلاع آقایان عـلمای اعـلام هر نقطه، به تمام ادارات دولتی و عموم مردم این تصمیم را ابلاغ، و روز شنبه شانزدهم صـفر را روز تـعطیل و عـزاداری اعلام نمایند.
ریاست عالیه قوا و رئیس الوزرا ـ رضا
روز یاد شده تعطیل شد، و از نواحی مختلف تـهران، دسـتههای سینهزنی و سوگواری به راه افتادند و در مسجد سلطانی اجتماع کردند. عصر همان روز نیز یک اجـتماع چـند دهـ هزار نفری در خارج از دروازه دولت تشکیل شد و سخنرانانْ مطالبی تند علیه اقدام وهابیها ایراد کردند.(۱)
گویا بـرای مـدتی اوضاع آرام بود؛ تا آن که خبر انهدام بقاع شریفه در بقیع انتشار یـافت و بـار دیـگر در خرداد ۱۳۰۵ جریان مزبور خبرساز شد. از نجف، دو تن از مراجع تقلید، سید ابوالحسن اصفهانی و محمد حسین نـائینی، تـلگرافی بـه تهران میزنند که متن آن چنین است:
قاضی وهابی به هدم قبه و ضـرایح مـقدسه ائمه بقیع حکم داده؛ ۸ شوال مشغول
______________________________
۱٫ حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران، ۳/۳۹۵ـ۳۹۶.
تخریب. معلومنیست چهشده با حـکومت مـطلقه چنین زنادقه وحشی به حرمین. اگر از دولت علیّه و حکومت اسلامیه علاج عاجل نـشود، عـلی الاسلام السلام.
به دنبال آن، مدرّس در مـجلس نـطقی کـرد و از شاه خواست تا عدهای از نمایندگان مجلس را مـعین کـند تا کمیسیونی ترتیب داده و در این باره مشورت کنند. نتیجه کمیسیون آن شد که در این بـاره تـحقیق بیشتری صورت گیرد و پروندههای مـوجود دربـاره ماجرای وهـابیان مـطالعه شـود و ضمن تلگرافی خبر این واقعه بـه هـمه ولایات اعلام گردد. در همین جلسه بود که مستوفی الممالک به پیشنهاد مـدرّس، پسـت نخست وزیری را پذیرفت.
پس از آن نیز مـستوفی الممالک در مقام ریاست وزرایـی ایـران، اعلامیه مشروحی درباره این واقـعه صـادر کرد، و ضمن اعلام انزجار از این حرکت وحشیانه، از قاطبه مسلمانان خواست تا: به حـکم وحـدت عقیده اسلامی، متفقا به وسـایل مـمکنه از ایـن عملیات تجاوزکارانه جـلوگیری بـه عمل آورند؛ و از آن جا کـه حـرمین شریفین حقیقتا به تمام عالم اسلام تعلق دارد، و هیچ ملت مسلمان، دون ملت دیگر، حق نـدارد ایـن نقاط مقدسه را ـ که قبله جامعه مـسلمانان و مـرکز روحانیت اسـلام اسـت ـ بـه خود اختصاص داده، تصرفات کـیف مایشاء نماید و اصول تعالیم خود را بر عقاید دیگران تحمیل کند، بنابراین، از تمامملل اسلامیه تقاضا مـیشود کـه در یک مجمع عمومی ملل اسلامی مـقدرات حـرمین شـریفین را حـل و تـسویه نمایند و قوانین و نـظاماتی وضـع گردد که تمام مسلمانان بر طبق عقاید مختصه خود بتوانند آزادانه از برکات روحانی و فیوض آسمانی امـاکن مـقدسه مـکه معظمه و مدینه طیبه برخوردار و متمتع شوند.(۱)
البـته وهـابیان نـیز بـیکار نـنشستند، و هـمان سال، کنفرانسی با شرکت افرادی از تمام ملل اسلامی در مکه تشکیل دادند تا بتوانند فضای تبلیغی مورد نظر خود را فراهم آورند. به دنبال انحلال خلافت عثمانی، احساس نـیاز به یک خلیفه مسلمان در سراسر جهان سنی وجود داشت، و وهابیان، بر آن بودند تا با استفاده از این نیاز، زمینه توسعه دعوت خویش را فراهم آورند. موانع عمدهای بر سر راه آنان بود: تـعصب شـدید مذهبی، برخوردهای وحشیانه، قلع و قمع مخالفان مذهبی، تکفیر سایر مسلمانان. البته آنها به مرور میکوشیدند تا رفتار آرامتری داشته باشند.
پس از انحلال دولت عثمانی و استقلال کشورهای عربی، از دولت ایران کاری سـاخته نـبود،
______________________________
۱٫ همان، ۴/۸۶ ـ ۸۷ ، ۹۲ ـ ۹۳٫
و کمیسیون مزبور تنها کوشید تا دولت را به تماس با نمایندگان سایر ملل ترغیب کند. طبعا بسیاری از مسلمانان دیگر نیز با عقاید وهابیان سـرسازگاری نـداشتند، اما در پیتسلط آنها بر حـرمین شـریفین و عدم وجود یک نیروی نظامی مستقل، مانند دولت عثمانی، هیچ قدرتی در آن شرایط برای چاره سازی این ماجرا وجود نداشت. کم کم حادثه به فراموشی سـپرده شـد و تنها خاطره آن حادثه هـولناک در کـتابهای تاریخ و تقویمها باقی ماند.
این رخدادها سبب شد که برخی نویسندگان ایرانی، مقالات و رسالاتی درباره حرکت وهابیها بنویسند.(۱) یکی از آنها، رساله حاضر با عنوان تاریخ وهابیه است، که نویسنده آن حـاج مـیرزا حسینبن علیرضا ربانی گَرَکانی قریب، معروف به «شمس العلماء» و «جناب» است. مُشار در فهرست کتابهای چاپیفارسی(ص۱۱۵۵) اینکتابرامعرفیکرده است.
روی نسخه چاپی تاریخ آبان ۱۳۰۴ (کتابخانه معرفت تهران) دیده میشود و چنین نوشته شده اسـت:
کـتاب تاریخ مـختصری از عقاید و اعمال طایفه وهابیه است که جناب مستطاب آقای شمس العلماء نگاشتهاند؛ و چون از جراید اروپا معلوم میشود کـه جمعی از مسلمین هند تصور کردهاند که رئیس حالیه وهابی را به خـلافت اخـتیار کـنند، طبع این رساله لازم شد؛ تا بدانند صاحب این عقاید لایق این مقام نیست.
در صفحه نخست کـتاب نـیز آمده است: «مجملی از عقاید طایفه وهابی و اقدامات عجیبه آنان از سنه ۱۲۱۶ تا چند سـال بـعد و اضـمحلال ایشان. تألیف فقیر فانی محمد حسین گرکانی قریب.» تاریخ تحریر و طبع این مجموعه «طغیان اعـراب» است.(۲) هدف وی از تألیف این اثر، آن گونه که در پایان رساله آورده، هشدار به دولتهای اسـلامی بوده است؛ تا قـضیه را جـدی بگیرند، و قبل از وقوع، واقعه را علاج نمایند.
______________________________
۱٫ یکی تاریخ وهابیه از ضیاءالدین دری (بیتا) و دیگری تاریخ و عقائد وهابیان از استاد علی اصغر فقیهی، تهران، ۱۳۲۳ ش.
۲٫ یعنی سال ۱۳۴۴ ق. درست یک سال پیش از درگذشت مؤلف.
درباره مؤلف، آگـاهیهایی در منابع مختلف آمده است.(۱) میرزامحمد قزوینی در شرح حالی که برای او در مجله یادگار نوشته، تاریخ تولد وی را ۱۲۶۲ و سال درگذشتش را ۱۳۴۵ ق. دانسته، و میافزاید که وی از گَرَکان از قرای نزدیک به تفرش و آشتیان و فراهان است. پدرش حاج مـیرزا عـلی از تجّار معروف و ساکن قم بوده، و محمد حسین تحصیلات نخست خود را در این شهر گذرانده است. پس از آن سه سال به عتبات رفته و در درس میرزا حسین بن میرزا خلیل شرکت کرده، و در ادامه، نُه سال در شـهر بـمبئی اقامت گزیده است. در سال ۱۲۳۲ سفری به قفقاز و ترکستان و اسلامبول داشته، و از آن جا به حج مشرّف شده و بعد از آن در تهران، در برخی از مدارس علمیه و دارالفنون به تدریس فقه و ادبیات عربی و فارسی اشـتغال داشـته است. کتاب ابداع البدایع را برای دارالفنون نوشته، که از آثار بسیار با ارزش اوست، و در نوع خود ابتکاری است. پسرش ضیاءالدین قریب، مستشار سفارت ایران در پاریس، صورت تألیفات او را برای قزوینی نگاشته، کـه مـتأسفانه قـزوینی در شرح حال وی آن صورت را نیاورده اسـت. تـاریخ دقـیق وفات شمس العلماء، چهارشنبه، چهاردهم شعبان ۱۳۴۵ / ۲۷ بهمن ۱۳۰۵ است، و در مزار ابن بابویه مدفون است.(۲)
نشر این اثر، به معنای تأیید نکات تـاریخی آن نـیست، بـلکه مقصودْ شناساندن یک سند از کوشش شیعیان برای روشـن کـردن یک فاجعه تاریخی در جهان اسلام است.
* * *
تاریخچه فرقه وهابیه و عقاید ایشان
هر چند این ایام شهرت یافته که رئیـس ایـن طـایفه اصفهانی بوده، لکن عرب بودن او محقق است. فقط میگوییم [مـحمد بن [عبدالوهاب [۱۱۱۵ ـ ۱۲۰۶]، رئیس ایشان، که در شهر درعیه(۳) از ولایات حجاز متولد شده، پس از مقداری علوم که در وطن تحصیل کـرده و مـذهب ابـوحنیفه را اختیار نمود،(۴) رهسپار اصفهان شد،(۵) و در این بلد علوم متداوله اسلامی را تـکمیل، و در عـلم
______________________________
۱٫ فرهنگ سخنوران، ذیلِ ربانی گرکانی.
۲٫ مجله یادگار، سال پنجم، شماره سوم، ص ۵۶ ـ ۵۷.
۳٫ شهر محمد بن عبدالوهاب عـینیه اسـت، کـه وی از آن جا به درعیه نزد محمد بن سعود (م ۱۱۷۹) رفت.
۴٫ بدون تردید محمد بـن عـبدالوهاب بـر مذهب حنبلی بوده است.
۵٫ خبر آمدن وی به اصفهان در بسیاری از مآخذ ایرانی و همچنین کتاب لمـع الشـهاب، کـه کهنترین تکنگاری درباره شرح حال اوست، آمده است؛ از جمله: ناسخ التواریخ ، ۱ / ۶۸؛ منتخب التواریخ، ص ۵۶۲؛ روضـه الصـفای ناصری، ۹ / ۳۸۰؛ مآثر سلطانیه، ص ۸۲؛ تحفه العالم، ذیلالتحفه، چاپ بمبئی، ص ۸ ـ ۱۰٫ استاد مدرسی طباطبائی پس از ارجاع بـه ایـن مـنابع و اشاره به مقاله صادق نشأت به عربی در همین موضوع (مجله العرفان، سال ۵۷، ش۳، ص ۲۸۷ ـ ۲۹۰) مینویسد: گـویا مـوضوع سفر شیخ به ایران قابل تردید نیست. بنگرید: روابط ایران با حکومت مـستقل نـجد، ص ۸۰ (مـجله بررسیهای تاریخی، سال ۱۱، ش ۴). گفتنی است که این مسئله هنوز نیاز به تحقیق دارد و جای تردید در آن بـاقی اسـت. بر اساس آنچه در لمعالشهاب آمده، وی در اصفهان شرح تجرید قوشجی، شرح مواقف مـیرسید شـریف جـرجانی و حکمه العین کاتبی را خوانده است.
تفسیر نیز عمری صرف نموده، تأویل جملهای از آیات را، که از اهـلبیت عـلیهمالسلام روایـت شده، انکار نمود، و خود بعضی آیات را برای خویش تفسیر نمود، لذا با داشـتن آن عـقاید نتوانست در آن جا بماند، و در سال هزار و یکصد وهفتاد و یک (۱۱۷۱) عود به وطن نمود و چندی به ترویج مـذهب حـنفی(۱) پرداخت، و ضمنا معتقدات خود را به تدریج در اذهان و قلوب مریدان جای میداد؛ تـا مـذهبی مستقل، خارج از مذاهب اربعه اهل سنت و مـذهب جـعفری، اخـتراع نموده و شاگردان او زیاد و تبعه او بسیار شدند.
در ایـن وقـت از ریاست روحانی کارش بالا گرفته، هوس ریاست و ملکداری و جهانگیری نموده، اهل نجد عـموما و احـساء و قطیف و حضرموت و عمان و دیار بـنیعتبه در بـلاد یمن، تـابع امـر و نـهی او شدند و دعوتنامههایی به ممالک اطراف فـرستاده، ادیـان و مذاهب را بدعت شمرد و از همه مال و رجال برای نشر مذهب خویش تقاضا نـمود.(۲)
[عـقاید وهابیان]
یک اصل عمده از مذهب وی، الحـاق شرک خفی است بـه شـرک جلی. پس درخواست چیزی از غیر خـدا کـه قدرت به انجاح آن مخصوص خدا باشد، شرک است و با عبادت جمع نشود، کـه «مـا کانَ لِلْمُشْرِکینَ اَنْ یَعْمُرُوا مـَساجِدَ اللّه شـاهِدینَ عـَلی اَنْفُسِهِم بِالْکُفْر»(۳) و مـلّت حـنیف، که منسوب به ابـراهیم اسـت، عبادت خدای تعالی است به خلوص و توحید، و دخول شرک در آن به منزله دخول حدث اسـت در نـماز، که به کلی فاسد کننده اسـت؛ و خـواندن انبیا و اولیـا بـرای دفـع خطر یا نیل بـه مقصود و گفتن یا محمد یا علی شرک است؛ به دلیل آیه «وَ مَنْ اَضَلُّ مِمَّن یـَدْعوُا مـِنْ دُونِ اللّه مَن لایَسْتَجیبُ لَه الی یَوْمِ القِیامَهِ وَ هـُم عـَن دُعـائِهِم غـافِلونَ وَ اذا حـُشِرالنّاس کانُوا لَهُمْ اَعـْداءً وَ کـانُوا بِعِبادَتِهِم کافِرین.»(۴) و آیه «وَالّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما یَمْلِکُونَ مِنْ قِطْمیر
______________________________
۱٫ حنبلی صحیح است.
۲٫ ر.ک: مجله دانـشکده الهـیات و مـعارف اسلامی مشهد، ش ۱۱، مقاله علی اکبر شهابی، ص ۱۶۱ ـ ۱۷۰٫
۳٫ تـوبه: ۱۷٫
۴٫ احـقاف: ۵ ـ ۶٫
اِنـْتَدْعُوهُم لایـَسْمَعُوا دُعـاءَکُم وَ لَوْ سـَمِعُوا مَااسْتَجابُوا لَکُم وَ یَوْمَ القِیامَهِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ.»(۱)
واگر عذر آوردند که آنها معبود نیستند، بلکه باب حاجت و شفیع و وسیلهای به جناب الهی هستند، همین سخنان را مشرکان نیز گـفتند که «مانَعْبُدُهم اِلاّ لِیُقَرِّبُونا اِلَی اللّهِ زُلْفی.»(۲) و بنا بر همین اساس، مسلمانان را مشرک و خون و مالشان را هدر میدانست.
ولی در باب توبه، گاهی رأی قبول میداد و گاهی قابل قبول نمیدانست. به دلیل «اِنَّ اللّهَ لایَغْفِرُ اَنـْیُشْرَکَ بـِهِ وَ یَغْفِرُ ما دونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاء.»(۳) و همچنین قسم خوردن و قسم دادن به غیر خدا به عقیده او شرک است و بیشتر این مطالب را ابن تیمیه [۶۶۱ ـ ۷۲۸ [عالم معروف، که تألیفات وی از پانصد مجلد مـتجاوز اسـت، در ضمن کتابی که در رد شیعه است، متعرض شده؛ و ابن تیمیه با این مراتب علمیه از مجسّمه است؛ چنانچه روزی بر منبر بیان کرد که باری تـعالی از فـلک هفتم به آسمان ششم آمـد، و بـرای آن که در این کلام وی تأویل نکنند، خود نیز از آن پله منبر به پله دیگر آمد و گفت خدا این طور به آسمان پایینتر آمد.(۴) ابن تیمیه در اواخر قـرن شـشم و اوایل قرن هفتم بـوده.(۵)
بـاری این عقاید فاسده عبدالوهاب در قلوب مریدان راسخ شد و به موجب «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکین»(۶) در کشتن مسلمانان با وی همراه و از روی دیانت قتّال و خونریز شدند.
[حمله وهابیان به کربلا در سال ۱۲۱۶]
تا این جا اصول و عـقاید وهـابیه بوده که تحریر یافت. اما شدت فتنه این قوم از سنه ۱۲۱۶ است که عبدالعزیز، رئیس آنها، پسر خود سعود [امارت: ۱۲۱۸ ـ ۱۲۲۹] را به عراق عرب فرستاد، و آن لشکر، کربلا را محاصره و تصرف نموده، هـفت سـاعت حکم قـتل عام جاری و چندین هزار مسلمان کشته شد. بیش از صد تن علما و سادات و اهل فضل و صلاح به قـتل رسیدند. از جمله
______________________________
۱٫ فاطر: ۱۳ ـ ۱۴٫
۲٫ زمر: ۳٫
۳٫ نساء: ۴۸، ۱۱۶٫
۴٫ سفرنامه ابن بطوطه، ۱/۹۵، ترجمه محمدعلی مـوحد. در بـاره ایـن که ابن بطوطه توانسته باشد منبر ابن تیمیه را درک کند، تردید وجود دارد، زیرا آخرین باری که ابن تـیمیه زنـدانی شد (۷ شعبان ۷۲۶) و در همان زندان به سال ۷۲۸ درگذشت، یک ماه پیش از رسیدن ابن بـطوطه بـه دمـشق بوده است. اما به هر روی، ابن بطوطه (۱ / ۹۵) تصریح دارد که «در این اثنا من در دمشق بودم. یـک روز جمعه که او در منبر مسجد جامع مشغول وعظ بود، آن جا رفتم. از جمله سـخنانی که میگفت این بـود کـه: خداوند همچنان که من از پله این منبر فرود میآیم، به آسمان دنیا فرود میآید. این بگفت و پلهای از منبر پایین آمد.»
۵٫ گذشت که تولد وی به سال ۶۶۱ و مرگ او در سال ۷۲۸ بوده است.
۶٫ توبه: ۵٫
حـاجی ملا عبدالصمد همدانی صاحب کتاب بحرالمعارف است، که استاد و شیخ طریق حاجی میرزا آقاسی بود.(۱)
پس از این عمل شنیع و قتل ذریع، به حرم حسینی رفته، از چوب ضریح مقدس قهوه پختند. و شنیده شـد کـه در یکی از موزههای اروپا لوحی از مرمر، که سنگ مزار حضرت سیدالشهدا علیهالسلام بوده، موجود است. شاید در همین موقع از روی قبر مطهّر کندهاند یا سابقا در تعمیرات تبدیل به احسن شده واین سنگ در خزانه بـوده و بـه غارت رفته. و شبهه نیست که از این جسارت و غارت، عمده مقصود وهابی آن بوده که لشکر او بر جرئت بیفزایند و گروهی عوام نیز اغوا شوند که از روحانیت این مشاهد، اثری مترتب نـیست و تـوسل به صاحبان آن لغو است؛ چنان که قرامطه در خرابی مسجدالحرام و قتل حاجیان و بردن حجرالاسود همین منظور داشتند.
در تاریخ عثمانی آورده که سلطان محمودخان دید که این طایفه، بیم آن است کـه بـاعث تـفریق کلمه اسلام شوند و اروپاییان مـنتظر اسـتفاده از قـطع پیوند اتحاد اسلامی هستند و به واسطه این پیشامد میخواهند بلاد مسلمین را مالک شوند.
[نامه فتحعلی شاه به سلیمان پاشا]
به هـر حـال، ایـن خطر برای عالم اسلام متصور بود، و از طرف پادشـاه ایـران، فتحعلی شاه مغفور
______________________________
۱٫ اعتماد السلطنه در ذیل حوادث سال ۱۲۱۷ ـ که صحیح آن همان سال ۱۲۱۶ و روز غدیر سال مزبور است ـ مینویسد: هم در ایـن سـال، عـبدالعزیز نامی از مشایخ نجد، که پیرو طریقه وهابی بود و داعی ایـن طایفه میبود، در درعیه قلعهای محکم بساخت و چند بار به حرمین شریفین ـ زادهما الله شرفا و تعظیما ـ و به نجف اشـرف آمـده، بـه غارت پرداخت. و از آن جا که پسرش نیز در عید غدیر در آخر سال گـذشته بـه کربلای معلّا تاخته و چندین هزار از نفوس زکیه و جمعی کثیر از علما و سادات و فضلا و عرفا و محققین را در ظرف هـفت سـاعت شـربت شهادت چشانیده، که از آن جمله عارف کامل و عالم فاضل ملاعبدالصمد همدانی صاحب بـحرالمعارف بـود کـه چهل و چهار سال در آن ارض خلد نشان مجاور و به ریاضت اشتغال داشت. خلاصه بعد از سفک دمـاء، آن قـوم شـقاوت انتماء به اوطان خود بازگشتند و این خبر مسموع ملازمان حضرت خاقان کشورستادن گردیده اسـماعیل بـیگ بیات را نزد سلیمان پاشا، والی بغداد، فرستادند و امر فرمودند که به طرد این جـماعت پردازد. سـلیمان پاشـا قبول کرده، ولی چندی نگذشت که درگذشت و این امر بر عهده تأخیر ماند، ولی شخصی از عـجم، عـبدالعزیز را به راه عدم روانه نمود. تاریخ منتظم ناصری، ج ۳، ص ۱۴۶۵ ـ ۱۴۶۶٫ به نوشته استاد مدرسی، کاملترین اطـلاعات در بـاره حـملات وهابیها به کربلا در کتاب الدر المکنون فی مآثر الماضیه من القرون، اثر یاسین بن خیرالله خـطیب عـمری، که دو نسخه خطی آن در موزه بریتانیا (ش ۳۱۲ و ۳۱۳) موجود است، آمده است. به نوشته اسـتاد مـدرسی، نـجدیان در این حمله ـ در سال ۱۲۱۶ ـ روضه مقدس حسینی را ویران ساختند و همه نفایس درون حرم و خزانه را به غارت بـردند و زایـران حـائر شریف و اهالی کربلا را قتل عام نمودند. شمار کشتگان این واقعه پنج هـزار تـن بوده است. بنگرید: روابط ایران با حکومت مستقل نجد، ص ۱۰۵٫
برای مرحوم سلیمان پاشا، وزیر بغداد، کـه عـلی پاشا پدرش نیز به قتل رسیده بود و هنوز از اسلامبول به جهت او توقیع ایـالت بـغداد و بصره نرسیده بود، خلاع فاخره فرستاده شـد و ضـمنا بـه پاشای مشارالیه در باب قطع ماده فساد وهـابی امـر و اشارتی صادر گشت.(۱)
[نامه فتحعلی شاه به آقاسیدعلی مجتهد]
و به مرحوم آقا سـید عـلی مجتهد هم نامه عربی بـه انـشای میرزا عـبدالوهاب مـعتمد الدوله [نـشاط[ نوشت که چون بغداد به تـهران نـزدیکتر از قسطنطنیه است و نباید امور آن جا مختل بماند، تصمیم کردیم که نظم آن جـا و احـترام پاشا را عهدهدار شویم و در تیسیر مرام و تـدمیر مخالفین اسلام فروگذار نـکنیم و تـا رسیدن توقیع رفیع سلطانی، دارالسـلام بـغداد را ثُلْمه راه نیابد و بر عهده آن جناب است که در ترغیب موافقین پاشا و ترغیب مخالفین وی نـهایت کـوشش مرعی دارد و عموم اهالی آن دیار بـدانند کـه مـا به حسینعلی مـیرزا فـرمانفرمای فارس و سواحل عمان، و بـه مـحمد علی میرزا ناظم امور خوزستان و لرستان و کرمانشاهان امر کردهایم که در حین لزوم از دفع دشمنان پاشـا کـه اعدای دین اسلاماند، مسامحه نکرده، عـِدّه و عـُده بفرستد؛ و بـرخی از عـبارات نـامه این است:
فلایشتتوا بـالهم ان بدا لهم من جانب اتباع الوهابیه نهضه و رکوض، و لایبدو فیهم وحشه و تعرض، فان المسلمین اصـبحوا بـعضهم اولیاء بعض و لو یرضوا فی سنه الاجـماع بـرفض فـرض و السـلام.(۲)
[نـامه فتحعلی شاه در پاسـخ نـامه پادشاه یمن(۳)]
و همچنین در جواب پادشاه یمن، که شرحی از تطاول سعود وهابی نوشته بود و از مسلمانان برای دفـع ایـشان مـدد خواسته، نامه خاقان ایران به خط و انـشای مـعتمدالدوله(۴) صـادر شـد، کـه
______________________________
۱٫ اشـاره خواهد شد که پس از چندی سلیمان پاشا درگذشت و مسئله حمله به حکومت نجد متوقف شد. به گزارش سپهر، در سال ۱۲۱۷ منشوری از دربار ایران به عبدالعزیز بن سعود فرستاده شـد و استرداد اموال غارت شده از روضه مقدس حسینی علیهالسلام و مردم کربلا و زایران و ادای دیه کشتگان درخواست گردید. در آن منشور تهدید شده بود که چنانچه حکومت نجد اموال را باز نگرداند و دیه کشتگان را نپردازد، سـپاه ایـران خاک درعیه را بر باد خواهد داد. ناسخ التواریخ، ۱ / ۱۲۰ (چاپ اسلامیه)؛ روابط ایران با…، ص ۱۰۹.
۲٫ گنجینه نشاط، نسخه ۱۳۲۰ مرعشی، برگ ۸۷٫
۳٫ این نامه مربوط به رخدادهای سال ۱۲۲۸ ق است که پس از جنگ سپاه ایـران بـا نجدیان در سال ۱۲۲۶ و آمدن نماینده وهابیان به دربار ایران، اندکی روابط بهتر شده بود. در این سال، امام یمن، از حملات وهابیان به نواحی یمن، بـه دولت ایـران شکایت کرده و درخواست کمک کـرده بـود. بنگرید: ناسخ التواریخ، ۱ / ۱۵۱ ـ ۱۵۲ (چاپ امیرکبیر).
۴٫ میرزاعبدالوهاب منشی الممالک، معروف به نشاط، که از وی گنجینه نشاط برجای مانده است؛ از جمله، همین نامه به امام یمن بـه انـشای وی نوشته شده؛ و در آن جـا درج شـده است. متن نامه را استاد مدرسی در روابط ایران با…، ص ۱۲۰ آورده است.
بعضی از عباراتش این است:
…. و اما ما ثبت فی طی الذریعه من استیلاء الوهابیه و افعالهم الشنیعه، نعم قد استولوا(۱) علی بـلاد نـجد و ما والاها ثم الحجاز و ما جاورها، فتسامح فی امرهم الولاه و الاشراف و تساهل حماه الاطراف حتی انبسط الغیّ برا و بحرا وانتشر الشر شرقا وغربا(۲) و تکثروا رجالا و مالا. هتکوا حمی الدین و سفکوا دم المـسلمین.(۳) الی آخـر الکتاب.
[دعـوت وهابیان از دولت ایران برای ترویج توحید]
و عجب این است که رئیس وهابیه، قبل از ارتکاب این شنایع، ملت و دولت ایـران را به توحید دعوت کرده و از شرکْ نهی و زجر نمود، و هم از این دولت، بـرای نـشر طـریقه خود، که ترویج توحید و رفع شرک و بدعت است، مدد خواسته، و جواب شنیده که اهل این دیار هـمه مـوحد و دشمن شرک و بدعتاند، و آنچه از اخبار آن طرف میرسد، مناقضت شماست با اسلام و اسـلامیان؛ و اگـر تـرویج شما از اسلام مکشوف و مشهود امنای این دولت شود، البته از طرف حکامآن حدود، یعنیحکومت خوزستانو لرسـتانو ایالت فارس و بنادر، امداد بهشما میرسد.(۴)
______________________________
۱٫ در گنجینه نشاط: بلی قد استووا اولا.
۲٫ در گنجینه: فـانحدروا یمینا و شمالا.
۳٫ ادامه نـامه در گـنجینه نشاط چنین است: «کأنهم رأوا حومه الاسلام بلا حام و راع، فسرحوا فیها بلا رهب و لاارتیاع، و ترکوا حماه تلک الثغور کأنهم سقوا کأس الحتوف و کم بلغوا بحیلتهم ما لیس یبلغ بالسیوف، و للزمان صروف نـهضه و وقوف ثبت و محو تکدر و صفو؛ کم صلحت الامور بعد فسادها و انسدت الثغور بعد نفادها و انطفت الفتن بعد ما صلت و غیضت الدواهی بعد ما جرت. و لطال ما کانت الدعائم انثلمت و المناظم انـخرمت و الامـور مارت و الفتن ثارت و الرسوم تغیّرت و السنن اضطربت، فصرف الله ذلک عن اولیائه و نصرهم علی اعدائه. ان ذلک علی الله یسیر و الی الله المصیر. کم من حق مال فاد الیه و کم من بـاطل ضـال فاز الیه و لیعلموا آنائه. و السلام.» بنگرید: روابط ایران با… ، ص ۱۲۰٫
۴٫ طبق اظهار استاد مدرسی، متن نامه سعود بن عبدالعزیز به فتحعلی شاه، در دست نیست، اما پاسخ فتحعلی شاه که بـخشی از آن در مـتن بالا نیز آمده، در گنجینه نشاط موجود است: «تبارک الذی بیده الملک و هو علی کل شیء قدیر. و بعد: فقد اتانا منک کتاب مصدق لسانا عربیا تضوح منه عرف المعارف منتشرا و مـطویا. و العـجب کـل العجب انک دعوتنا الی التوحید و نـفی التـشریک عـن الله الحمید المجید و نحن بین یدیه مفطورون علیه، نحدث به قدیما و ان هذا صراطی مستقیما. نعم وجدوا اولیاءنا کتابک دلیلا علی انک قـد اخـذت فـی هذا الطریق سبیلا اذا لاتخذوک خلیلا و لاتجد لسنتنا تـحویلا، و المـؤمنون بعضهم اولیاء بعض، و عز من قال: و ربطنا علی قلوبهم اذ قاموا فقالوا ربنا رب السموات و الارض. و قد ذکرتم انکم ترسلون عالما مـنکم الیـنا لنـطلع علیکم و تطلعوا علی ما لدینا، لیکون لکم مالنا و علیکم مـا علینا، فارسلوا و عجلوا فیه فانما المعروض علی حضرتنا من مذهبکم غیر ما تکتبون و الناس من عندهم یقولون و یـسمعون و انـ یـتبعون الا الظن و ان هم الا یخرصون. ثم استعجلوا حتی ینکشف من امرکم الحـجاب و یـرفع الارتیاب. و ان کان الامر کذا فهذا اتفاق المسلمین و کان حقا علینا نصر المؤمنین، نمدکم بأموال و بنین، و مـوقعین عـلی شـبل هزبر الخلافه و من له علی سواحل العمان قدره و شرافه، حسین علی میرزا ان یـعاملکم بـالموده سـرا و جهرا و یمدکم بما تستمدونه برا و بحرا. فان الله سخّر لنا الامصار و دبر لنا البحار. و هـو الذیـ یـسیرکم فی البر و البحر انه علی ما یشاء قدیر. و نحمدالله علی ما هدانا و نسلم عـلی النـبی البشیر النذیر.» بنگرید: روابط ایران با… ، ص ۱۱۳ ـ ۱۱۴٫
[حمله وهابیان به نجف]
بالجمله سلیمان پاشـا والیـ بـغداد و بصره ـ که به اصطلاح آن زمان وزیر بغداد میگفتند و تعیین آن معمولاً به امضا و رضای دولت ایـران بـایستی باشد ـ در صدد اطفای نایره طغیان سعود نامسعود بوده، ولی اجل مختوم مجال نداد. حـکمران دارالسـلام بـه موجب «لهم دارالسلام عند ربهم»،(۱) به عالم باقی رحلت کرد و آتش فتنه سعود در عراق بـالا گـرفته و عبدالعزیز پدرش، که عنان فرمانروایی نجد و حجاز داشت، در آن سال و چند سال بعد، حـرمین شـریفین را چـندین کَرَت غارت نموده و دستهای از اتباع خویش را به نهب و غارت نجف فرستاد؛ مال رعیت و خزانه حـضرت ولایـت بـه یغما رفت. و چون به کتب شریعت عداوت مخصوص داشت، هرچه به دسـت لشـکریان آمد، به حرق و غرق دچار شد، ولی در این وقایع، همان اتلاف نفایس بوده و مانند قضیه کربلا اهـلاک نـفوس نشد، مگر قدر قلیلی که به عُشْر عدّه شهدای کربلا نمیرسد. و بـه هـر حال، از تمامی ارتکابات و فظایع اعمال این قـوم، روح اسـلام و مـسلمین در ممالک روی زمین آزرده و تمام ملل اسلامی کوفتهخاطر شـدند.
و بـالاخره، بنابر آنچهدر تاریخمنتظم ناصری آمده، شخصیاز عجم، عبدالعزیز را بهدیار عدم فرستاده، اسم و رسـم و شـهر و شهرت این فاتک دلیر ایـرانی هـنوز معلوم نـگارنده نـشده اسـت.(۲)
از آثار عبدالعزیز، قلعهای محکم در نزدیکیِ درعـیهِ بـه جا مانده، که اسلحه و ذخایر وهابیه در آن جا بود و تمام نجد و حجاز و بـعضی از یـمن و سواحل عمان و حضرموت، چنان که گـفتیم، در تحت تصرف وی بود؛ و مـمالک اطـراف، برای نبودن استعداد و وسایل و یـا بـرای دوری از مرکز بغی و طغیان آن جماعت، فروماندند. از پاشایان بغداد و بصره نیز کاری صورت نـگرفت.
______________________________
۱٫ انـعام: ۱۲۷٫
۲٫ صبری پاشا مینویسد: شخصی مـورد اعـتماد، کـه از درعیه آمد، بـه سـلیمان پاشا گفت: یکی از اعـراب بـادیهنشین همراه برادرش از مکه معظمه مراجعت میکرد که در اثنای راه، گروهی از اشقیای درعیه، از دستپروردههای سعود بـن عـبدالعزیز، به او حمله کردند و برادرش را از پای درآوردند و هـمه امـوالش را به غـارت بـردند. فـرد اعرابی از مشاهده این جـنایت به شدت خشمگین شد و به قصد کشتن سر دسته آنان، یعنی سعود بن عبدالعزیز، رهـسپار درعـیه گردید. ولیکن به سعود دست نـیافت و پدرش عـبدالعزیز، را از دم شـمشیر گـذرانید و انـتقام برادرش را گرفت. تـاریخ وهـابیان، ص ۳۹٫ در برخی از منابع از شیعه بودن یا کُرد بودن قاتل عبدالعزیز یاد شده است. بنگرید: روابط ایران بـا… ، ص ۹۵٫
[وهـابیان در لارسـتان و بحرین]
در سنه ۱۲۲۳ به واسطه اختلافی که بـین خـوانین لارسـتان شـد، یـکی از رؤسـای آن جا متوسل به طایفهای وهابی شد که در حدود بحرین مرکزیت داشتند. به این دستاویز، دستهای از اعراب به لارستان آمده، قلعه بستک و جهانگیریه را تصرف نمودند.(۱) حسینعلی میرزای فـرمانفرما، محمد صادق خان، پسر رضا قلی خان قاجار را با دستهای از قشون بر سر آنها رانده، دو قلعه لارستان را تصفیه کرده و در حدود قطیف و بحرین نیز جمعی از آنها را به دارالبوار فرستادند.
در سنه ۱۲۲۴ قـوّت امـر طایفه وهابی به جایی رسید که شام را مسخّر و شهر دمشق را متصرف شد.(۲) در سنه ۱۲۲۶ امام مسقط در مقابل این قوم، به فروماندگی و عجز معترف شده، از حسینعلی میرزا، فرمانفرمای فارس، استعانت نـمود. مـحمد صادق خان قاجار، که در سال گذشته در حدود بحرین جمعی را غریق بحر فنا کرده بود، در این سال نیز از مسقط و مطرح به نجد رفته، گـوشمالی بـه وهابیه داد و آن مخاذیل را از قسمت عمدهای از سـواحل عـمان براند و سید سعید بن سید ثوینی را که پدر برغش سلطان زنگبار و سید ترکی امام مسقط است، آسوده کرد.(۳) بعضی گویند در آن زمان سید ثوینی پدر سعید در مـسقط بـود و مسقط و زنگبار هر دو در تـصرف او بـود.
[نامه عباس میرزا به خدیو مصر و اقدامات او]
در این مدت طولانی، حاج بیتالله الحرام، هرچه داشتند پیش وهابی بر طبق اخلاص میگذاشتند. معهذا، گاهی به معرض قتل و نهب در میآمدند تا نـامهای از مـرحوم عباس میرزای
______________________________
۱٫ در روضه الصفای ناصری (۹ / ۴۶۶) در ذیل حوادث سال ۱۲۲۴ آمده است: اعراب بستک و جهانگیریه از بلاد لارستان فارس به اعراب وهابی، که در نجد ساکن بودند، پناه برده و متوسل شدند، و اعراب نجد بـه پشـتیبانی آنان بـرخاستند. حسینعلی میرزا، فرمانفرمای فارس، صادق خان ولد رضا قلی خان قاجار دولو را به دفع اعراب فرستاد. در برخوردی که در حـوالی قطیف و بحرین میان صادق خان و اعراب نجد روی داد، سپاه ایران پیروز شـد. نـیز بـنگرید: ناسخ التواریخ، ۱ / ۱۱۴؛ روابط ایران با… ، ص ۱۰۲٫
۲٫ گویا هیچ زمانی شام و دمشق به دست وهابیها تصرف نشده است.
۳٫ در روضـه الصـفای ناصری، ذیل حوادث سال ۱۲۲۶ آمده است: آغاز این سال، صادق خان از جانب نـواب حـسینعلی مـیرزا، فرمانفرمای فارس، به منازعه طایفه وهابیه مأمور شد… لهذا صادق خان سردار، به مسقط رفـته، از آن جا با جمعیت اعراب بر نجد تاخته، به حوالی درعیه دارالملک مشایخ وهـابیه رفته، از جانب سعود، مـحمد بـن سیف و سیف بن مالک، که دو سردار دلیر بودند، به مقابله صادق خان آمدند. رزمی گران رفت و از خون اعراب، بر نجد ساخت بدخشان شد و سرداران مجروح و زخمدار گردیدند و سردار قاجار نصرت یـافت… و غالب اماکن و مساکن آنان سوخته و افروخته گردید و سردار قاجار به مسقط آمده، از آن جا با تحف و هدایای امام مسقط سعید سلطان به شیراز بازگشت. روضه الصفا، ۹ / ۴۷۱٫ مانند همین مطالب را سپهر در ناسخ التـواریخ (ص ۲۰۶ از چـاپ اسلامیه، و ص ۱۲۱ از چاپ امیرکبیر) آورده است.
نائب السلطنه به مرحوم خدیو نامدار محمد علی پاشا رسید و تقاضای تأدیب وهابیان شده بود.(۱) فرستادگان نایب السلطنه، که حامل نامه و هدایا بودند، در مراجعت به ایـران هـم تحف و هدایای خدیو و نامه وی را همراه داشتند، ولی گرفتار طایفهای از اعراب شده، آنچه داشتند از کف داده، «رضیتُ من الغنیمه بالایاب» گفتند. چند نفر هم از سختی سفر، که رئیس هیئت مبعوثان نیز از آن جـمله بـود، به سفر آخرت رفتند.
مجددا نایب السلطنه عباس میرزا، به توسط حیدر علیخان، برادر زاده حاجی محمدابراهیم خان شیرازی اعتمادالدوله صدر اعظم وزیر مرحوم آقا محمدخان قاجار، که عازم حـج بـیت الله بـود، نامهای به خدیو نامدار مـصر نـوشت و ایـن رسالت و مراسله در وقتی بود که محمدعلی پاشا مؤسس خانواده خدیوی را سلطان محمودخان به قلع ماده وهابیان مکلف نموده و پاشا نیز حـرمینو قـدری از نـجد را مصفّیکرده بود، و حاجیانکه از طریق مصر میرفتند، در پناه ضـمانت او و بـا دستهای از قشون مصری میرفتند. جملهای از مندرجات نامه عباس میرزا این است:
حتی نشر الاعلام و نصر الاسلام و سلِّ سیف الشـهامه فـاصفی ارض تـهامه و رفِّع عماد المجد و قَمِّع طغاه نجد و آمن مسالک الحجاج و ضـامن سلامه الحاج.
و میرزا ابوالقاسم قائم مقام نیز نامه و هدیه به حضور خدیو فرستاد و آنچه منوی خاطر نایبالسلطنه بـود، عـلاوه بـر مطویات نامه، بر عهده عرض شفای حاجیحیدر علیخان گذاشت.
[جنگ شـش سـاله خدیو مصر با وهابیان]
و اجمالی از جنگ شش ساله خدیو مرحوم با وهابی مخذول، این است کـه چـون در سـنه ۱۲۲۲ فرمان سلطان محمود خان، پادشاه ممالک عثمانی و غیرت اسلامیت، مُهیّج خدیو بـه رفـع غـائله هائله وهابیان شد و فرستادن لشکر کافی از راههای خشکی متعسّر، بلکه متعذّر بود، زیرا کـه طـایفه وهـابی با کثرت عُدَّت خویش قطع اتصالات راهها کرده بودند؛ ناچار از جمیع اطراف قطر مـصری، چـوبهای کشتیسازی به بولاق حمل نموده، و از آن جا به سوئیس [سوئز[ میفرستادند و سفاین ساخته مـیشد، و چـون فـرستادن قسمت عمده قشون به برّ نجد و حجاز منافی مصلحت داخله مصر بود، زیرا کـه قـصه استبداد ممالیک در قطر مصری استعداد جنگی این مملکت را تهدید میکرد، خدیو معظم در سـنه ۱۲۲۶ مـحفلی سـاخته، اعیان مصر و رؤسای
______________________________
۱٫ اعتماد السلطنه مینویسد: هم در این سال (۱۲۳۶) به جهت تخطی ایلات و بدسلوکی گـماشتگان دولت عـثمانی با حجاج ایرانی کدورتی فیما بین دولتین ایران و عثمانی درگرفت؛ و چون طـایفه وهـابی سـاکن نجد نیز بدرفتاری با حاج میکردند، حاجی حیدرعلی خان، برادرزاده حاجی ابراهیم خان شیرازی، بـر حـسب امـر اعلی با محمدعلی پاشا، والی مصر، ملاقات کرده، از سوء سلوک طایفه وهـابی در نـجد شرحی اظهار داشت. محمد علی پاشا فرزند خود ابراهیم پاشا را به نجد فرستاد. شهر درعیه را خـراب کـرد و عبدالدین (نام درست سعود) را گرفته، روانه اسلامبول نمود، و سعود (در اصل عبدالدین مـسعود) مـقتول شد. تاریخ منتظم ناصری، ۳ / ۱۵۴۶٫
ممالیک را دعوت نـموده کـه رسـما سرداری قشون مأمور بلاد عرب را به فـرزند خـود توسن پاشا بدهد و شمشیر مرحمتی سلطان را به وی اعطا نماید.
در جمعه پنجم صفر، کـه رؤسـای ممالیک با موکب خویش وارد قـلعه و در کـریاس داخل شـدند، درهـای طـرفین کریاس بسته شد و از بالای بام و دیـوار هـدف گلوله شدند و تمام رؤسا به قتل رسیدند و منازل ایشان به امر پاشـا غـارت شد؛ و آنان که از فرمان حضور تـخلف کرده بودند، دستگیر و مـجازات شـدند؛ و مأمورین پاشا نیز در سایر بـلاد مـصریه هر یک از امرای ممالیک را سراغ نمود اعدام کرده، سرهای پرفتنه آنان را نزد خـدیو فـرستاد و شرّ آن جماعت، که مانع انـتظام مـصر و آسـایش اهالی بود، بـه ایـن اقدام پاشا منقطع شـد.
پس از تـأمین داخله، توسن پاشا را روانه بلاد عرب فرموده، در این وقت وهابیه، مدینه منوره را با سـوراخ کـردن باروی آن و قهر و غلبه و کشتن مستحفظین تـصرف کـرده بودند.
تـوسن پاشـا حـرم نبوی را از لوث وجود آن طایفه تـطهیر نمود. جواهر و نفایسی که از روضه منوره برده بودند، به استرداد عمدهای از آنها موفق شد. پس از آنـ قـسمت بزرگی از این قوم را در طائف محصور و مـقهور نـمود.
در شـعبان سـنه ۱۲۲۸ خـود محمد علی پاشـا بـه مکه معظمه مشرّف و شریف غالب را مغلوب و به مصر روانه ساخت و شریف یحیی را به جای وی منصوب داشـت و مـواقع عـمده وهابیان به تصرف قشون مصری در آمد، و هـم بـر ایـن نـسق، قـوای وهـابیه در انحطاط بود تا در ربیع الاخر سنه ۱۲۲۹ که سعود رئیس ایشان وداع زندگانی نمود. [از این پس فرزند عبدالله بن سعود قدرت را در نجد به دست گرفت.]
در ذی حجه آن سال، که تمام مـلل اسلامی عالم انتظار امنیت را میکشیدند، «هر که جایی داشت از جا کنده شد / طالب آن دولت فرخنده شد»، با جمعیت فوقالعاده صاحبان و قشون فاتح مصری تدارکی برای اعاشه چندین هزار نفوس دیده شـده بـود که ارزاق از هر جهت فراوان بود و محمدعلی پاشا و همراهانش فریضه حج به جای آوردند و به مصر معاودت نموده، در رجب سنه ۱۲۳۰ وارد قاهره شدند.
توسن پاشا، که قبل از بازگشتن خدیو معظمْ روانـه شـهر درعیه، شهر عمده و پایتخت وهابیه، شده بود، آن جا را محاصره و شهر و قلعه رس[را]، که در حدود درعیه و با نهایت استحکام ساخته بودند، تصرف نمود. عـبدالله بـن سعود، که جانشین پدر و رئیس آن قـوم بـود، عریضه فوری نزد توسن پاشا فرستاد و مستدعی ترک قتال شد و تعهد کرد که بعدها در قبال امر خلافت، خاضع و طائع باشد. توسن پاشا قبول ایـن مـسئول را موکول به اجازت پدر خـویش نـموده، بیست روزه قرار مهادنت داد. در این وقت، مطلع شد که خدیو معظم مراجعت به مصر فرموده. بنابر این، خود به امر صلح قیام نموده و از شروط مصالحه آن بود که شهر درعیه را عبدالله، پسـر سـعود، به تصرف پاشا بدهد و اسلحه متحصنین را با نفایس شریفه، که از روضه
مقدسه نبویه بربوده بودند، رد نماید؛ و از جمله آن جواهر کریمه، قطعه الماس موسوم به «کوکب دری» بود؛ به وزن یکصد و چهل و سه قـیراط.
چـون این شـروط صلح را به پدر نوشت، محمدعلی پاشا قانع نشده، در جواب توسن پاشا نوشت که پسر سعود را باید به مـسافرت آستانه (یعنی استانبول) مکلّف سازی، و اگر قبول ننماید، جنودی نامحدود روانـه سـازیم کـه اثری از وی به جای نمانَد. این جواب با خبر تمرّد و طغیان قشون مصری و غارت شهر قاهره توأما بـه تـوسن پاشا رسید تا بدانَد: هر کجا دانندهایاست که به هر گردنده گردانندهای اسـت. تـوسن پاشـا با حداثت سن زیرک و به امور سیاسی بصیرت داشت؛ و لله در القائل: «محتسب فتنه در این شهر ز مـن میداند / لیک من این همه از چشم شما میبینم.» ناچار ریاست اردو را به یکی از امـرای مصر تفویض نموده، خـود بـر جناح استمال روانه مصر شده، در ذی قعده سنه ۱۲۳۰ وارد قاهره گردید، و در ظرف یک سال، به اعاده امنیت و تهیه عساکر جدیدی برای بلاد عرب موفق شدند و در این کرت، ابراهیم پاشا، پسر بزرگ حضرت خـدیوی، به ریاست قشون مأمور به ولایات عرب تعیین شد و در شوال سنه ۱۲۳۱ از بولاق عبور نموده، در ذیقعده آن سال به ینبوع رسید و عازم زیارت مدینه منوره شده، و از ینبوع تا مدینه، و از آن طرف تا جده، مـراکزی بـرای دستجات قشون معین نمود؛ تا قاطعان طریق، راههای رسیدن مدد را قطع نکنند. پس از آن، به برّ نجد تاخته، شهر رس را، که باز به دست وهابی افتاده بود، استرداد کرد و چند شهر دیـگر را، کـه عنزه مهمترین آنها بود، به تصرف آمده تا در جمادی الاولی سنه ۱۲۳۳ در مقابل شهر درعیه، کرسی بلاد وهابیه، که عبدالله پسر سعود و لشکریانش در آن جا بودند، فرود آمد.
[تصرف درعیه و کشته شـدن عـبدالله بن سعود]
وسعت این شهر به حدی بود که به محاصره آن، امکان نداشت که تسلیم شوند. لهذا قریهای چند که دارای حصار محکم بودند، در بند محاصره افتاده، مرتبا تسلیم شـدند و کـار مـحاصره شهر به این ترتیب و تـدبیر آسـان گـردید. معهذا، محاصره چند ماه به طول انجامید. عاقبت رئیس وهابیه دید که قرای اطراف شهر درعیه در تصرف مصریان است و در شهر از تـنگی ارزاق احـتمال انـقلاب میرود، لهذا به تسلیم راضی شد و در هفتم ذیـقعده هـمان سال از ابراهیم پاشا، استدعای متارکه جنگ نمود؛ تا در فصول مصالحه تبادل آرا شود.
عبدالله، پسر سعود، پس از متارکه جنگ به اردوی ابـراهیم پاشـا آمـده، به لطف و احترام پذیرفته شد، و پس از مذاکراتی، جماعت وهابی تسلیم، و شـهر درعیه را به تصرف دادند؛ به شرط اینکه مصریان، متعرض اهالی آن نشوند.(۱) و عبدالله به عنوان رغبت زیارت سلطان بـه
______________________________
۱٫ بـه گـزارش منابع، شهر درعیه، پس از تصرف آن به دست مصریان، با خاک یـکسان شـد.
اسلامبول رحلت نمود و کوکب دری و باقی جواهر عتیقه و اعلاق نفیسه را، که طایفه وهابی در سنه ۱۲۲۰ از مدینه بردهاند، مـسترد دارنـد.
عـبدالله از طریق مصر عازم آستانه (استانبول) شد. در هفدهم محرم سنه ۱۲۳۴ وارد قاهره شد و بـا خـدیو مـعظم در قصر شبرا ملاقات کرد، و در نوزدهم محرم، روانه آستانه گردید، و به محض وصول به اسـلامبول، مـقتول شـد،(۱) و در تمام بلاد حجاز و نجد امنیت برقرار و آنچه از یمن و شامات در تصرف وهابیه بود، به صـاحبان اصـلی واگذار شد و ابراهیم پاشا به طرف مصر مراجعت نموده، در بیست و یکم صفر سـنه ۱۲۳۵ وارد قـاهره شـد و در کمال ابهّت و جلال، داخل شهر گردید. سرود نظامیان و آواز عساکر مصری به این نغمه بـلند بـود: «نحن السیوف الباتره / نحن الاسود الکاسره / من ارض مصر قاهره / هَیا بنا هیا بـنا / السـیر قـد اکرمنا.» ابراهیم پاشا از باب النصر وارد قلعه [شد] و شهر را هفت روز آذین بستند و جشن بزرگی گرفتند.
[حـرکت جـدید وهابیان و تلگراف استمداد از دولتهای مسلمان]
دیگر، طایفه وهابی را مجالی برای اعاده قـوا و رجـوع بـه حال قدیم و عروج به اوج ترقی نبود؛ تا در این چند سال که دول عالم مشغول جنگ عـمومی یـا مـحافظت اوضاع خویش بودند، طایفه وهابی با فراغ خاطر و بدون مزاحمْ تهیه عـِدّه و عـُده تواقعی و تجاوزی نموده، احساء و قطیف را مجددا متصرف شد و قطعه عمدهای از نجد وحجاز را مسخر ساخت. مکه مـکرمه [را]، کـه هیچ مزاحمتی از اعراب یا شرفاء در مقابل نداشت، مورد حمله و تهدید نمود. مـتحد آلمـانی به قنسولهای تمام دول که در جده بودند، نـوشت کـه مـارا با تبعه دول کاری نیست، فقط باید در خـانههای خـود نشسته، اسلحه با خویشتن نداشته باشند. پس به هر شکل بود مکه را متصرف شـد و بـهمدینه هجوم آمده، رابطه اخبار مـا از مـدینه تلگراف دیـگران اسـت، بـیسیم یا با سیم است.
گاهی خـبر بـمباردمان مدینه و مسجد آن جا را میدهند؛ گاهی خرابی مسجد حمزه را نشر مینمایند؛ گاهی حـمله بـه مدینه را تکذیب میکنند. ما همینقدر بـه دولتهای اسلامی متوسل، و مـلوک اطـراف و مشایخ اعراب را یاد آور میشویم کـه عـلاج واقعه پیش از وقوع باید کرد. و این طایفه را که از روی دیانت و عقاید باطله خود جـان و مـال ما و خزاین حرمین شریفین و سـایر مـشاهد مـکه مکرمه را هدر مـیدانند، بـاید به دقت مراقب بـاشند کـه هر وقت آثار تدارکات قلعهسازی و خریدن توپ و اسلحه از آنان مشاهده کنند، یکدیگر را اطلاع دهـند و بـا توافق و معاضدت و اتحاد در صدد جلوگیری بـرآیند، و الا پس از وقـوع شنایع بـر اظـهار تـنفر و ناله و
______________________________
۱٫ با کشته شـدن عبدالله بن سعود، حکومت ۷۵ ساله درعیه بر بخش مهم جزیره العرب پایان یافت. تاریخ اعـدام وی در اسـتانبول، دوم جمادی الاول ۱۳۲۴ بوده است. شرح فـتوحات مـحمدعلی پاشـا و فـرزندانش تـوسن پاشا و ابراهیم پاشـا را ایـوب صبری پاشا در کتاب تاریخ وهابیان (ترجمه علی اکبر مهدیپور، تهران، مشعر، ۱۳۷۷) بهتفصیل آورده است.
افغان چـه اثـری مـرتب خواهد شد. البته خاطر هر مسلمانی از ایـن سـوانح مـکدّر اسـت، لکـن اظـهار احساسات عملی بر همه واجب و به قاعده «الاقرب فالا قرب» هر دولتی که نزدیکتر است و طریق حمله و دفاع بر او مسدود نیست، باید دوای وظایف اسلامی و تکلیف غیرتمندی خـویش را اهم مقاصد دینی و دنیوی بشناسد.
و السلام علی من اتبع الهدی و خلف الهوی
امید که نگارنده این اوراق را در تحریر مطالب مذکوره، که با نیت خالص از شوائب است، ثوابی باشد.
الفقیر الی ربه المـجیب فـی شهر صفر الخیر ۱۳۴۴
محمد حسین قریب(۱)
خاتمه
فصل در اوضاع اخیره وهابیان
طایفه وهابیه پس از خذلان و مغلوبیت سابقه، در خیال تجدید شورش و طغیان بودند. ولی چون این عزیمت را بروز و ظهوری نبود، کسی هـم تـعرّض به آنان نمیکرد، لهذا از روی فراغت، الریاض، که در برّ عربْ نقطهای به آن خوش آب و علف سراغ نمیدهند، مطمح نظر ایشان شده، به آبادی آن و بـنیان شـهر، قلعه و مستحکمات پرداختند و شهری شـامل هـمه لوازم معیشت و دارای بیش از پنجاه هزار سکنه را مرکز خود قرار دادند.
بعد از آن که شریف حسین بن علی اسما سلطان حجاز شد، وهابی که مدتها حجاز را در تـصرف داشـت و فعلاً هم نفوذ و اسـتعدادی حـاصل نموده، قریب دو میلیون جمعیت دارد و تمام مردان برای قتل و غارت حاضر بودند و آن را جهاد میخوانند، به بهانه رفع ظلم سلطان حجاز که حجاج هر دیار از او شکایت داشتند، به آن حدود حرکت کرد.
شـریف حـسین هرچه از حاجیان به انواع حیل اخذ میکرد، قشون خود را قسمتی که موجب رضا باشد نمیداد، لهذا لشکر ناراضی از روی جدّیت برابر گلوله دشمن نمیرود، اما وهابی از روی عقیده جنگ میکند و رئیس خـود را رئیـس روحانی و جـسمانی میداند و بهشت را ـ چه قاتل و غالب باشد، چه مقتول و مغلوب ـ حق خویش میپندارد. این بود که سلطان حـجاز مجبور به فرار شد و طایفه وهابی پس از تصرف مکه و تصفیه تـمام قـلعه و قـریه و منزلهای بین الحرمین، به محاصره مدینه پرداختند. آنچه آبادی در خارج مدینه بود، چون استحکامی نداشت، بدون مـزاحم بـه حیطه تصرف ایشان آمد.
______________________________
۱٫ این نام مؤلف کتاب است که اثر خود را در سـال ۱۳۴۴ تـمام کـرده است. پیداست که پس از تألیف اصل رساله، خاتمهای هم بر آن افزوده است.
تلگراف بی سـیم برلن و لندن خبر محاصره مدینه را دادند. به ضمیمه اینکه مسجد مدینه یا مـشهد حمزه، که در دامنه کـوه احـد است، هدف گلوله توپ شده است. پس از چند روزی، این خبر تکذیب شد، زیرا که صورت سؤال و جوابی اشاعه دادند که خدیو مصر بر این شنایع وهابیه اعتراض نموده و در جواب آن اظهار شده کـه ما با اهالی، غرض و زحمتی نداریم؛ طرف ما حسینبن علی است؛ علاوه بر آن که خود را ذمّهدار احترام مساجد و مشاهد مقدسه میدانیم.
عجبا! حسین در جزیره قبرس است، [و] وهابی در مدینه، به بهانه جـنگ بـا وی، قتل و غارت میکند و جمعیت هم روز به روز در تزاید، زیرا که اسم غارت مهیّج است و باعث رواج دین متبدعین؛ تا آن که اخیرا تلگرافی از اهل مدینه خطاب به اعلیحضرت شاه ایران و علمای اعلام رسـید کـه ما محصور و طرف حمله و بمباردمان هستیم و آب و نان بر ما بسته شده و شنایعی که در کربلا و مشهد مولانا ابی عبدالله علیهالسلام از این قوم سر زده، اینک در مدینه مکرمه اقدام کردهاند و در اسلامیت از شـما اسـترحام میکنیم.
در تمام ایران، در اثر همان خبر اول، قبل از اشاعه تکذیب، ولوله و اضطراب شد. بازارها را بستند و در جوامع و مجامع اظهار تنفر از این حرکات نمودند. البته در سایر ممالک دور و نزدیک هم اظهار حیات و حسّیات شـده اسـت و چـنان مینماید که دُوَل معظمه اروپا، خاصّه آنـها کـه در مـستعمرات و متصرفات خود رعیت مسلمان دارند، برای تألیف قلوب مسلمین، عموما، و برای ترضیه خاطر رعایای خودشان، خصوصا، در این باب چارهجویی مینمایند؛ و دولت انـگلستان، کـه رعـیت مسلمان بیش از همه دارد، بیش از دیگران اقدام خواهد کـرد. اکـنون هم در صدد اصلاح بین رئیس وهابیه و شریف حسین هستند که حدودی برای هر یک معین شده، فتنه بنشیند و نـزاع از مـیان بـرخیزد.
تنبیه
نام فرمانفرمای نجد و حجاز، که از وهابیه قریب یکصد سـال قبل آن جا را به تصرف داشت، در بعضی کتب مسعود نوشته است، و صحیح سعود است؛ و همچنین عبدالله پسرش در یـکی از تـواریخ عـبدالدین نوشته شده، و این سهو از کاتب است.(۱) اما پسر مرحوم محمد عـلی پاشـا، که رئیس قشون مصر بود و قبل از ابراهیم پاشا به جنگ وهابی رفت، معلوم نشد توسن پاشـا یـا طـوسن پاشا بوده، و در بعضی کتب طوسون پاشا رسم نموده.
تذییل [سالشمار جنگ مـصریان بـا وهـابیان]
در ذکر بلاد و حصونی که با قدم عساکر مصر مسخّر شد، به ترتیب سال و مـاه:
______________________________
۱٫ در تـاریخ مـنتظم ناصری، ۳ / ۱۵۴۳، از ابن سعود، با نام عبدالدین یاد شده است.
فتح مکه معظمه و طائف و جـده بـه دست طوسن پاشا. سنه ۱۸۱۳ مسیحی. [۱۲۲۸ ق].
فتح قنفذه به دست پاشای مذکور. سـنه ۱۸۱۴ [۱۲۲۹]، ولی طـولی نـکشید که مجددا به تصرف وهابی آمد.
مصالحه طوسون با وهابی به شرط تخلیه تـمام حـجاز از قشون وهابی و تخلیه قصیم از مصریان و اعتراف وهابی به سلطنت سلطان محمود خان. سـنه ۱۸۱۵ [۱۲۳۰].
امـضا نـکردن محمد علی پاشا مصالحه را مگر به تخلیه احساء و مسافرت عبدالله بن سعود به اسلامبول. سـنه ۱۸۱۵ [۱۲۳۰].
رفـتن ابراهیم پاشا به جنگ وهابیان. سنه ۱۸۱۶ [۱۲۳۱] و رسیدن هدایا و نامه ابن سعود در قـصیم و قـبول نـشدن هدایا و موکول شدن جواب عریضه به وصول درعیه مرکز وهابی.
رفتن پاشا از ینبع و مدینه مـشرفه بـه حـج و مراجعت به اردوی خود و رفتن از حناکیه به سرکوب اعراب و آوردن هشتصد شتر و چهار هـزار گـوسفند و تسلیم شدن قبایل عرب. سنه ۱۸۱۷ [۱۲۳۲].
شیوع تب و کلرا در لشکر مصر از شدت گرمای روز و سرمای شب و مدد خـواستن از پدر پسـ از تلفات بسیار. سنه ۱۸۱۷ [۱۲۳۲].
توجه پاشا به تسخیر شهر رس و مانع شدن باران شـدید و مـراجعت نمودن با غنایم بسیار و پس از چند ماه جـنگ نـمودن کـه هشتصد نفر از وهابی مقتول و دو هزار شتر بـا مـواشی بسیار از آنان گرفته شد. سنه ۱۸۱۸ [۱۲۳۳].
حرکت پاشا از ماویه با چهار هزار پیاده و هـزار و دویـست سواره، سوای خدم و حشم و اردو و بـازار بـه جانب [ رسـ [و مـحاصره و بـمباردمان در مدت شش روز و سه حمله سخت و تـلف شـدن سه هزار و هشتصد تن از مصریان و یکصد و شصت نفر وهابی و ظهور ضعف در قـشون مـصری و قرار ترک محاصره. سنه ۱۸۱۸ [۱۲۳۳].
محاصره خـبره و تصرف و اقامت یازده روز کـه در ایـن ایام آنچه برای جیره و عـلیق لازم بـود، قیمت آن به اعراب داده میشد، و به این واسطه جلب قلوب اعراب شد، و پس از آن، قلعه عـنیزه را شـش روز محاصره و گلوله باران نمود، و در ایـن گـیر و دار، انـبار باروت آتش گـرفت و اهـالی تسلیم و خلع سلاح شـدند. و پسـ از آن که وهابیان خارج شدند، قلعه را محکم نموده به انتظار وصول لشکر و ملزومات جنگ بـود. سـنه ۱۸۱۸ [۱۲۳۳].
تسلیم شدن بلاد قصیم و محاصره سـه روزه قـلعه بریدعه و تـصرف آنـ و اقـامت دو ماهه در آن جا و رسیدن ذخـایر جنگی و هشتصد تن قشون مصری. سنه ۱۸۱۹ [۱۲۳۴].
تسلیم شدن قلعه مذنب و محاصره شقرا در یازده روز و گرفتن اسـلحه مـحصورین و مرخص کردن آنها و بشارت این فـتح را بـه مـصر فـرستادن بـا مقداری از گوش وهـابیان. سـنه ۱۸۱۹ [۱۲۳۴].
عزیمت شهر درعیه و ضبط قلعه خرمه، دوازده فرسخی درعیه، پس از جنگ سخت و قتل عام و غارت، که جز زنـان بـر احـدی ابقا نشد. سنه ۱۸۱۹ [۱۲۳۴].
رفتن پاشا به جـانب شـهر درعـیه و تـصادف بـا لشـکر بزرگ وهابی در قرین و جنگ دو شبانه روز و فتح توپخانه مصریان و امیر حارث، که سرکرده وهابی بود، در این جنگ شجاعتی عجیب نموده که تمام صفوف لشکر مصر را شکافته، خود [را] بـه پاشا رسانید. یکی از سواران چرکس به زخم نیزه او را به خاک و خون در کشید و به هلاکت او وهابیان شکسته و منهدم شدند و در شهر درعیه تحصن اختیار کردند. مدت بیست روز محاصره بود و توپخانه در خاتمه کـار، قـلعههای اطراف و بروج شهر را منهدم نموده، عبدالله بن سعود و خواص او و بزرگان شهر گرفتار شدند و قبل از گرفتاری، امان خواسته بود که به مصر رفته، از آن جا به حضور سلطان مشرّف شود. پاشـا نـیز پس از تسخیر شهر اهالی را از قتل و غارت امان داد؛ فقط اسلحه را گرفت و رؤسای وهابیه را، که پانصد تن بودند، در مسجد درعیه برای مناظره با مشایخ اهلسنت حـاضر نـمودند و چهار روز از این کار گذشت و آن جـماعت از عـقیده خود برنگشتند تا به مجازات رسیدند و پاشا دستهای از لشکر آن جا گذارده، به طرف خرمه مراجعت کردند. چند نفر از غلامان او سوء قصدی کرده بودند. یـک نـفر رئیس آنان تیری بـه سـمت پاشا انداخت و آسیبی نرسید. مرتکب و همراهانش به جزای عمل رسیدند. سنه ۱۸۱۹ [۱۲۳۴].
پس از فتح درعیه، چون تدارک ارزاق در آن جا ممکن نبود، پاشا به بادیه عرب توجه کرد. در نزدیکی کوه شمر، جنگی هولناک بـا قـبیله عنزه نموده، ایشان را متفرق ساخت. پس از آن شروع به اصلاح امور و تأمین طُرُق تجارت نموده، قلعههایی برای مستحفظان امنیت بنا کرد و چاهها برای زراعت احداث فرمود. شهر درعیه را از پای ویران ساخت. ابن سـعود و جـمعی از رؤسای آنـ بلاد را به مصر فرستاد، و چنان که گفتیم، ابن سعود را از مصر به آستانه فرستادند و در آن جا به امر سـلطان مقتول شد. در سنه ۱۸۱۹ [۱۲۳۴]. و ابراهیم پاشا پس از این اقدامات بزرگ و نظم بـلاد و امـن عـباد به مصر مراجعت نمود.
تم الکتاب.