گفت و گو: حکمت متعالی ادیان/ گفت و گو
اسـتاد دکتر محمود بینا مطلق، به سال ۱۳۰۷ در تهران متولد شد. در سال ۱۳۴۸ دکتری فلسفه را از دانـشگاه گـوتینگن آلمـان گرفت، سپس در دانشگاه لوزان سوئیس به تحصیل و تدریس ریاضیات مشغول شد و از زمان تأسیس دانشگاه صنعتی اصـفهان در مهر ۱۳۵۶ تا کنون در آن دانشگاه ریاضیات و فلسفه علم تدریس میکند. استاد بینا به زبـانهای عربی، انگلیسی، فرانسه، آلمـانی، سـانسکریت، یونانی و لاتین آشنایی دارد. از استاد که وقت گرانبهای خویش را در اختیار ما گذاشتند، صمیمانه تشکر میکنیم.
هفت آسمان: آیا پیام همه ادیان، علی الخصوص ادیان شرقی و ابراهیمی واحد است یا نه؟ اگر واحد اسـت این پیام چیست؟ و اگر شیء واحدی نیست چگونه میتوان از پلورالیزم دینی دفاع کرد؟
استاد بینا: به نظر میرسد پلورالیزم معنایی عمیقتر از آنچه مطرح میکنند دارد؛ یعنی برای هر قومی وجههای از راه تقرب به خداوند نـهاده شـده است و هر کس باید از همان راهی که در پیش روی اوست، در نیکوکاری بر دیگری سبقت بگیرد؛ واین دستور خدا هم هست؛ میفرماید: و لِکُلٍّ وِجْهَهٌ هُوَ مُوَلّیها فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرات(۱). این آیه و آیه مـکمل آن در سـوره مائده که میفرماید: وَلَو شاءَ اللّهُ لَجَعَلَکُمْ اُمَّهً واحِدَهً ولکن لِیَبْلُوَکُمْ فیما اتیکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیرات(۲) بر این
______________________________
۱٫ سوره بقره، آیه ۱۴۸٫
۲٫ سوره مائده، آیه ۴۸٫
حقیقت دلالت دارند که اولاً کثرت سُفرا خواست الهـی اسـت چرا که کانَ النّاسُ اُمَّهً واحِدَهً و لیکن دور زمان اقتضا داشته است که کثرت محقق شود. دیگر این که در این میان سخن از مسابقه است: فاستَبِقُوا الْخَیْرات. و در مسابقه هم، برای آن کـه عـادلانه بـاشد، همه باید از شرایط یکسانی بـرخوردار بـاشند، چـنان که در مسابقه دو همه در یک خط میایستند و هیچکس نباید یک قدم جلوتر یا عقبتر از دیگری باشد. پس، از آیه فَاسْتَبِقُوا الخَیْرات استنباط میشود کـه هـر یـک از ادیان الهی راه رسیدن به خداست؛ زیرا خداوند فـرموده: در آنـچه به شما دادیم بکوشید و بر هم در نیکوکاری سبقت بگیرید، و این است پلورالیزم (در معنای عمیق آن). پلورالیزم باید یک دلیل مـعنوی و درونـذاتی داشـته باشد. حقیقت اصلی، یعنی خداوند، یگانه است، ولی دریافت کـنندگان این حقیقت در شرایط مختلفِ زمانی، زبانی، وقومی قرار دارند. اصل دین همان حقیقت واحد است. ما که مـی گـوییم اصـول دین سهتاست: توحید، نبوت، ومعاد، اینها نه اصول دین اسلام، بـلکه اصـول «الدّین» است. یعنی همه ادیان الهی دارای این سه مؤلّفهاند. همه ادیان الهی توحید، یعنی حقیقت الهـی، را دارنـد؛ و بـین انسان وخداوند هم رابط لازم است، چنان که هر دینی بنیانگذاری دارد، و ایـن بـنیانگذاران بـه اندازه کافی با هم شباهت دارند که بتوان آنها را به عنوان یک مقوله گـرفت. و (در هـیچ دیـن الهی) نیز زندگی فی نفسه هدف نیست؛ بلکه در پی آن مرگ و معاد است. پس توحید، نبوت و مـعاد اصـول همه ادیان است، نه فقط اصول دین ما. این حقیقت در زبانها و زمانها و اقـوام مـختلف، صـور بیان مختلف به خود میگیرد که متناسب با شرایط هر قوم و ملتی است و هـمه نـیز از طرف خداوند است؛ همچون نقاطی که در پیرامون مرکز دایره و در فواصل مختلف قرار دارنـد ولی هـمگی بـا شعاعهایی به طرف مرکز دایره برمیگردند. این است که میبینیم درمیان عرفای بزرگ ادیان مـختلف، بـا وجود فواصل زمانی و مکانی متفاوت، وحدت کلام وجود دارد.
هفت آسمان: پس به ایـن تـرتیب ایـن که میگویند بودیسم به خداوند اعتقاد ندارد، مورد قبول شما نیست.
استاد بینا: این یـک نـگرش ظـاهری به بودیسم است که میگوید بودیسم فلسفه است و دین نیست. مبحث «نـیروانا» در واقـع اصل یگانه و تعالی الهی را مطرح میکند. و چون بودا خود را تجلی خلأ و برگرداننده به آن حالت معرّفی مـیکند، مـیتوان بر آن عنوان نبوت را منطبق دانست. توحید آن، به اصطلاح، متافیزیک محض را داراسـت، و نـبوت آن در یک اسم مستتر است(بودا خود را Shunyamurtiیـعنی تـجلی خـلأ میخواند). معاد نیز، که زندگی پس از مرگ اسـت، لازمـه اصل رهایی از چرخه زایش و میرش است، وگرنه انسان بعد از رهایی از چرخه
زایش و مـیرش بـه کجا میرود! چیزی که هـست اسـمی برای آنـ نـگذاشته اسـت، چرا که مرحله مطلقه حقیقت الهـی را بـا کلام نمیشود وصف کرد، بلکه فقط باید هر صفتی را از آن نفی نمود، زیـرا تـوصیف تعریف است و تعریف تحدید؛ همانگونه کـه حضرت علی(ع) میفرمایند: «و کـمال الاخـلاص له نفی الصفات عنه». قـرآن مـیفرماید: سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمّا یَصِفُونَ(۱). مفاد این آیه چیزی به جز آن اسـت کـه در سُبحانَ اللّهِ عَمّا یُشْرِکُونَ(۲) فـرمود. در ایـن آیـه میفرماید مشرکان چـون نـمیفهمند چیزهایی در توصیف خداوند مـیگویند کـه از آن منَزّه است، ولی آیه اول میگوید حتی اگر انبیا و مرسلین هم توصیف کننده باشند، در مرحله ذات هـر نـوع توصیفی ساقط میشود.
هفت آسمان: البـته در جـای دیگر اسـتثنا زده اسـت.
اسـتاد بینا: البته ما اصـطلاح «تنزیه» و «تشبیه» را داریم ، که معادل فرنگی آنها، دو واژه”transcendence”و “Immanence”است . اصطلاح اول به «تعالی الهی» و این که او در هـیچ حـد و حصری گنجانده نمیشود اشاره دارد. اصطلاح دوم بـه حـضور او در هـمه چـیز، حـتی کوچکترین ذره، اشاره مـیکند. دیـن تعادل بین این دو جنبه است. اگر شما فقط بر “transcendence” تکیه کنید، رابطه انسان با پروردگار قـطع مـیشود. بـه قول پروتاگوراس(۳) خدایان، اگر هم باشند، در عـالم خـودشان هـستند و بـا مـا هـیچ ارتباطی ندارند. و امّا اگر فقط جهت وجنبه “immanence”مدنظر گرفته شود، خدا در آفرینش محدود میشود و مشبهه و مجسمه و آفرینشپرستی (فرشتگان را جای خداگرفتن ویا خدا را در مرتبه فرشتگان نازل کردن) پدیـد میآید. حقیقت تعادل بین این دوتاست. اسلام نیز یکی از بهترین فرمولها را
______________________________
۱٫ سوره صافّات، آیه ۱۸۰٫
۲٫ سوره حشر، آیه ۲۳٫
۳٫ Perotagoras
داراست که همواره تعادل بین این دوجنبه را حفظ میکند؛ در بعد متافیزیکی که سـخن مـیگوید میفرماید: لَیْسَ کَمِثْلهِ شَیْء و این چون تنزیه است، بلافاصله پشت سرش یک تشبیه میآورد و میگوید: وَهُوَ السَّمیعُ الْبَصِیر. اصلاً ما با دو شهادت مسلمان هستیم: اوّل میگوییم «لااِله الاّ اللّه» که ماسوی اللّه را، بـه هـر شکلش ، نفی میکند، و بعد میگوییم: «محمّدٌ رَسُولاللّه»، این کلام میآید تا ارتباط آفرینش با خداوند حفظ شود. چون محمد(ص) رسول اللّه است با «لا»ی لااله الاّ اللّه نـفی نـمیشود؛ یعنی دو جنبه «تنزیه»و «تشبیه» بـه طـور هماهنگ حفظ میشود. در آیه سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمّا یَصِفُونَ “transcendence” به شدیدترین وجه آمده، به طوری که بالاتر از این نمیشود گفت، مطلقاً فرموده: عـَمّا یـَصِفُون. امّا بلافاصله “immanence”هم بـه جـامعترین وصفی بیان شده است؛ پشت سرش میگوید: وَسَلامٌ عَلَی الْمُرْسَلین که تعمیم محمد رسول اللّه است. به عبارتی «لااله الاّ اللّه و محمّدٌ رَسُول اللّه» خاص است و عام آن: سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمّا یـَصِفُونَ وَسـَلامٌ عَلَی الْمُرْسَلِین است.
قرآن قبل از این که دیگران به فکر پلورالیزم و مسأله کثرت ادیان الهی و راه حل آن باشند آن را مطرح کرده است. البتّه با ادیان ساختگی کاری نداریم، چون هر اصلی بـدلی هـم دارد. مدعیان مـهدویّت که در میان یهودیان چون «فرانکیم» و در میان مسلمانان چون «بهائیت» سر برآوردهاند و… مورد نظر ما نیستند. قرآن از ادیـان سخن میگوید؛ پس پلورالیزم، به معنای صحیح آن، نه با هم کنار آمـدن اسـت، کـه گاهی عنوان میکنند، ونه این که بگوییم هر یک ازصاحبان ادیان جنبهای از حقیقت را دیدهاند، وحقیقت تام و تـمام را هـیچکس ندارد، پس به هم فخر نفروشید. این در حقیقت توهین به جمیع مرسلین است. چـنین نـگرشی مـرتبت دین را خیلی پایین میآورد. بلکه این کثرتی که ما اکنون با آن مواجهیم در حقیقت راههای مـختلفی است تعبیه شده از سوی خداوند و به سوی او، که خود فرمود: وَلَوْ شاءَ اللّهُ لَجـَعَلَکُمْ اُمَّهً واحِدَهً، یعنی کـه شـما اکنون امت واحده نیستید و صور مختلف دارید ولی فاستَبِقُوا الْخَیْرات. و چون این راهها از سوی خداوند آمده است، همگی تام و تمام است و میتواند پیرو را به بالاترین حدی که برای انسان ممکن است، یـا به قول عرفا، به «فناء فی اللّه و بقاء باللّه» برساند. هر یک از این راهها چون از طرف خداوند آمده است، به خداوند هم منتهی میشود. و این است معنای صحیح پلورالیزم.
لغتها فینفسه خـوب یـا بد نیستند؛ مهم برداشتی است که از لغات میشود. مثل کلمه «وحدت وجود». اگر بگوییم وحدت وجود یعنی این که هر پدیدهای تکهای از وجود خداست، اینیا کفر است یا شرک اسـت یـا انحراف؛ ولی اگر وحدت وجود به این معنا باشد که خداوند
در قرآن میفرماید: اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَالاَرْض(۱) که منظور از نور وجود الهی است که در همه جا ساری است به ایـن تـرتیب هر وجودی پرتوی است از وجود الهی و این حق است. مسأله این است که چه برداشتی ازلغات بشود.
هفت آسمان: بیانی هست که میگوید آینهای بوده که تمام رخ یـار را نـشان مـیداده، بعد شکسته شده است و هـر قـطعه بـخشی را نشان میدهد. حال باید همه را به هم وصل کرد تا حقیقت بتمامه آشکار شود، آیا این دیدگاه قابل قبول نیست؟
استاد بـینا: ایـن سـخن نادرستی است. این توهین به جمیع مرسلین مـیشود. جـور دیگری میتوان گفت:
در سه آیینه شاهد ازلی | پرده از روی ماه خود بفکند |
سه نگردد بریشم ار او را | پرنیان خوانی و حریر و پرند(۲) |
ما آینههایی داریـم کـه در هـر آینه رخ یگانه یار، به اکمل وجه متجلی میشود. البـته آینه تمثیلی است برای آنچه ما را به اصل دین برمیگرداند. پس در واقع ادیان تجلیات معادل هستند، نه اسلام چـیزی کـم دارد و نـه مسیحیَّت. این طور نیست که دین مسیحیت چیزی داشته باشد و مـا نـداشته باشیم، یا ما چیزی را داشته باشیم و مسیحیت نداشته باشد و بگوییم خودمان باید این دو را با هم جـمع کـنیم تـا حقیقت کامل را کشف کنیم. اگر خودمان بر چنین کاری قادر بودیم کـه خـداوند پیـامبر نمیفرستاد. برخی مثال فیل را برای پلورالیسم زدهاند که مناسبتی ندارد. اگر قرار باشد از مـثنوی مـثال بـزنیم، مثال انگور و عنب و اوزوم مناسبتر است.
هفت آسمان: با توجه به این مطلب، تعدّد ادیـان و گـفت و گوی بین ادیان چطور تصویر میشود؟ به عبارتی گفت و گوی بین ادیان نمیتواند مـصلحتجویانه بـاشد کـه چون میخواهیم با هم زندگی کنیم پس با هم به گفت و گو بنشینیم، بلکه حـقیقت جـویانه است.
استاد بینا: گفت و گوی بین ادیان در حالت ایدهآلش همان است که تـاکنون بـین عـرفا اتفاق افتاده است. مثلاً هاتف در ترجیع بندش یک نوع گفت و گوی بین ادیان دارد. میگوید از نـظر ظـاهری ادیان اعتقادات مختلفی را بیان کردهاند؛ مثلاً در کتابی گفته میشود: تَکادُ السَّماوات یـَتَفَطَّرْنَ … اَنـْ دَعـَوا لِلرَّحمنُ وَلَدا(۳) و در یک کتاب دیگر هم میگویند: حضرت عیسی پسر
______________________________
۱٫ سوره نور، آیه ۳۵.
۲٫ از ترجیع بند مـعروف هـاتف اصـفهانی.
۳٫ سوره مریم، آیه ۹۰ و ۹۱٫
خداست. در صورت ظاهری معتقداتشان با هم متفاوت است. ولی بـاید اصـل را دید. اینها نحوه بیانهایی است از یک اصل واحد که هاتف در آن ترجیع بندش خیلی خوب مطرح کـرده اسـت:
در کلیسا به دلبر ترسا | گفتم ای دل به روی تو دربند |
نام رب یگانه چون شـاید | کـه اب و ابن و روح قدس نهند |
او هم جواب میدهد کـه:
تـو کـه از سرّ وحدت آگاهی | تهمت کافری به مـا مـپسند |
در سه آیینه شاهد ازلی | پرده از روی ماه خود بفکند |
سه نگردد بریشم ار او را | پرنیان خوانی و حـریر و پرنـد |
ما دراین گفت و گو کـه از یـک سو | شـد ز نـاقوس ایـن ترانه بلند |
که یکی هست و هـیچ نـیست جز او | وحده لا اله الاّ هو |
بعد میگوید نزد یهودیان رفتم و در آخر بحث همین را شـنیدم. نـزد زردشتیان رفتم، پیر:
گفت جامی دهـیدش از مِی ناب | گرچه نـاخوانده بـاشد این میهمان |
و خلاصه در آنجا هـم مـیشنود:
که یکی هست و هیچ نیست جز او | وحده لا اله الاّ هو |
پس تصویر صحیح گفت و گـوی بـین ادیان این است. البته از جـمیع پیـروان ادیـان نمیتوان این انـتظار را داشـت که با هم بـه گـفت و گو بنشینند، چون زمینه فکری میخواهد. از پیروان در سطح معمولی میتوان توقع داشت که بـه هـمدیگر احترام بگذارند. ولی دین ورزان و متفکران آنها مـیتوانند هـمدیگر را درک کنند وایـن نـکته را مـتوجه باشند که آن خیراتی کـه در دین ماست در دین شما هم هست و به این ترتیب، چون راهها از طرف خدا میآید ومـا نـمیتوانیم راه را بسازیم و چون در راهی هستیم که سـرنوشت مـا را در آن قـرار داده اسـت، پسـ باید به هـم کـمک کنیم تا در آن راهی که هستیم فاسْتَبِقُوا الْخَیرات را محقق کنیم. گفت و گوی ادیان الان یک ضرورت اجـتماعی شـده اسـت و امکانپذیر نیز میباشد، چنان که میبینیم عـرفای بـزرگ چـگونه هـماهنگ بـا هـم صحبت میکنند. حتی ما برای فهم بهتر دین خود نیاز به این مقوله داریم، زیرا مثلاً هر ملتی زبانی دارد، مثل زبان مادری که با آن صحبت مـیکنیم، ولی وقتی زبان دیگری را هم یاد میگیریم ، تازه به خصوصیات زبان خودمان بهتر آگاه میشویم. به این ترتیب که مثلاًمیگوییم برای بیان فلان مفهوم، سبک آن در زبان فارسی این است که ایـنطوری مـیگوید و در زبان عربی یا انگلیسی به سبک دیگری بیان میکند، و به این ترتیب تعمق بیشتری در زبان خودمان نیز صورت میگیرد.
گفت و گوی بین ادیان میتواند به فهم بهتر پیروان هـر دیـن از دین خودش و دینهای دیگر کمک کند.
حضرت علی(ع) که فرمود: «العلم علمان، علم الابدان و علم الادیان»، نفرمود علم دینِ خود، بلکه فرمودهاند «عـلم الادیـان» یعنی شناخت دینهای دیگر؛ چـون دیـن تجلی حقیقت الهی است برای بازگرداندن به سوی خداوند، و انسان اگر با صور دیگر این تجلی آشنا شود، تعمق بیشتری حاصل میکند. البته از طـرفی نـمیتوان از هر مؤمنی یک عـارف سـاخت ولی میتوان به امت گفت که به همسایه خود احترام بگذارید، و این را نیز میتوان توجه داد که ما الان دشمن واحد داریم؛ شرک و کفر با تمام قوا تجهیز شدهاند ، دست به دست هـم دادهـاند و به اسم علم، تکنولوژی و … با تمام قوا وارد صحنه شدهاند و دارند با تمام ادیان مبارزه میکنند. البته الان ظاهر آراستهای دارند و به طور مستقیم برخورد نمیکنند.
در گفت و گوی بین ادیان باید صـمیمیت بـاشد، نه مـصلحت اندیشی. الان رسم است که دعوت میکنند و محافلی تشکیل میدهند که من هم در سه تا ازاین جلسات کـه در تهران برگزار شد شرکت داشتهام. ارتودکسها و کاتولیکها آمده بودند. در ظاهر مـسلمان و مـسیحی بـا هم گفت و گو کردند، ولی در باطن نظر هر کس این بود که بگوید من حق هستم. این نـه گـفت و گوی بین ادیان است و نه فایدهای دارد. ولی اگر، آنطور که شما فرمودید، واقعاً تـحقیق بـاشد، بـاید اینگونه باشد که بگوییم او بنده خداست من هم بنده خدا هستم و چون خداوند به زبـانهای مختلف سخن میگوید، میخواهم به هر زبانی که سخن گفته سخنش را بشنوم تـا او را بهتر بشناسم. این کـار عـملاً یک انشراح صدر و باز بودن نظر وعمق فکری زیادی نیاز دارد، لذا تحقق کامل گفت و گوی ادیان را از همه افراد نمیتوان خواست. ولی علما میتوانند این کار را بکنند. به مقلدین میتوان گفت که با احـترام متقابل زندگی کنند و هر کسی کار خود را بکند. به آنها حداقل میتوان فهماند که مطابق آیه فاستبقوا الخیرات سعی کنند در دین خود نمونه باشند. ولی از هر کس نمیتوان توقع داشت که بـفهمد کـه مثلاً آن مسیحی یا سرخپوست که عمل و منسک دین خود را انجام میدهد معادل است با تو که در دین خود عمل میکنی.
هفت آسمان: معمولاً گفت و گویی که بین دین شـناسان مـطرح است به این صورت است که به دیگری بفهمانند که شما این دین را داشتهاید و فلان کجروی را پیدا کردهاید، یعنی مثلاً اول بار مسیحیت را مسیح(ع) تبلیغ کرد، ولی بعد فلان شـخص آمـد و این انحراف را ایجاد کرد.
استاد بینا: مسأله را متکلمان خراب میکنند. اگر میگذاشتند عرفا با هم صحبت کنند، بحثی پیش نمیآمد.
هفت آسمان: خوب در اینجا این سؤال پیش میآید کـه مـعمولاً قـائلین به وحدت متعالیه ادیان، هـرکدام بـهدین خـاصی متشرعند. چرا به این دین متشرع هستند نه به دین دیگر؟
استاد بینا: اگر قائل به وحدت متعالیه باشیم این دین یـا آن دیـن فـرق نمیکند؛ مثلاً من مسلمانم ولی هندوئیسم را هم بـسیار دوسـت دارم وکتابهایش را هم میخوانم؛ ولی وقتی که نگاه میکنم لزومی نمیبینم که اگر دین من شریعتی داشت که بـتوان درون آن شـریعت بـه سیر و سلوک پرداخت به دین دیگری بگروم؛ مثلاً من مـسلمانم و اسلام هم چیزی کم ندارد، پس لزومی ندارد هندو شوم. اگر دوست من هم «هندو» است، او هم شریعت خـود را دارد و لزومـی نـمیبینم که او را به اسلام بخوانم. ما با هم سر مسایل معنوی، خـوب کـنار میآییم و در عمل هم باید راهی را پیش گرفت و باید مناسکی را برای تقرب به خداوند به جای آورد. مـن نـماز مـیخوانم و او هم به شیوه خود عبادت میکند و ما با هم فرقی نداریم؛ پس بـه طـور کـلی اینها کشمکش تبلیغاتی نخواهند داشت. مثل شیخ علی همدانی که با لِلاّ یوگشوری(۱) در کنار هـم زنـدگی مـیکردند و به همدیگر هم خیلی علاقه داشتند و ملاقات هم میکردند؛ یکی عارف بزرگ مسلمان و دیـگری عـارف بزرگ هندو. نه این به او گفت که بیا مسلمان شو و نه او به ایـن گـفت هـندو شو. البته بعضی وقتها میبینیم شخصی که قائل به وحدت متعالیه ادیان است دیـن و شـریعت خود را عوض کرده است. این بر میگردد به آن امکاناتی که در هر زمان خـاص در هـر دیـنی قرار داده شده است. مثلاً در مسیحیتِ فعلی تقریباً میشود گفت که راه عرفان بسته است. حال کـسی کـه با وجود اعتقاد به وحدت متعالیه ادیان از مسیحیت برگشته و مسلمان شده اسـت، نـه بـه خاطر این است که مسیحیت به عنوان شریعت چیزی از اسلام کم دارد، بلکه از آن رو است کـه سـیر و سـلوک معنوی الان امکانش در مسیحیت محدود و کم است. به عبارت دیگر این دین مـتناسبتر اسـت؛ یعنی او از این نظر یک (۲)Opportunist است.
______________________________
۱٫ Lalla Yogeshvari.
۲٫ فرصتطلب.
گنون از این مسأله بحث کرده و میگوید فرض کنید کسی پیـرو شـریعتی است ولی برای سیر و سلوک راهنما ندارد. او شریعت خود را عوض میکند و به شـریعتی رو مـیآورد که در آنجا مرشِد ایدهآل او هست. بعضی از اروپایـیها بـه هـند رفتهاند و آنجا ماندهاند. البته برای اروپا راه اسلام نـسبت بـه هندوئیسم راه آسانتری است؛ ولی نه به خاطر این که اسلام بهتر از هندوئیسم است؛ بـلکه مـسأله این است که اروپاییها مـیراث ابـراهیمی دارند و چـه بـخواهند چـه نخواهند، اکثریت اروپا مسیحی و اقلیت آن یهودیاند و ایـن هـر دو همچون اسلام میراث ابراهیمی هستند؛ از این نظر برای اروپاییها مسلمان شدن آسـانتر اسـت تا این که بیایند اسطورههای بـودایی را با آن سبکی که بـرای آن قـسمت از جهان است، درک کنند. این تـنوع صـور که از طرف خداوند صورت گرفته از روی حکمت است و نه به عبث و گزاف. سـرّ آن تـطابق بهتر این قوم یا آن مـلت و یـا ایـن دوره و آن عصر با ادیـان مـختلف است.
هفت آسمان: مـعروف ایـن است که گرایش غربیها به عرفان و معنویت شرقی بیشتر است، نظر شما در اینباره چیست؟
اسـتاد بـینا: باید سؤال کرد آیا گرایش احـساساتی مـنظور است یـا واقـعی و عـملی. اگر کسی بخواهد واقـعاً هندو باشد، هندوئیسم ساختارش طوری است که باید به هند رفت و در هند بود؛ زیرا هـندوئیسم وابـسته به سیستم «کاست» است (البته راهـهایی هـم دارنـد کـه از کـاستها بیرون میآیند و لبـاس زرد مـیپوشند و هر کس میتواند از هر کاستی وارد آن شود). و کمتر کسی است که به این الزامات تن در دهد. ایـن گـرایشها بـیشتر جنبههای احساسی دارد و تعهد عملی کم است. البـته در خـصوص فـرقه «هـَری کـریشنا» کـه یک مقدار گسترش بیشتری دارد، تا اندازهای هم میشود پذیرفت که امکان انطباق بیشتر است؛ زیرا آن فرقه بیشتر بر اساس راه محبت مشی میکند و عارف بدان معنا نیستند. هـری کریشناییها واقعاً فکر میکنند حضرت کریشنا بالاتر از حضرت عیسی است. بدین ترتیب، هری کریشنایی میشوند، نه از آن باب که گنون میگفت، یعنی به نوعی مایل به شریعتند. بنیانگذار هری کریشنا کـه دو سـه سال است فوت کرده است، نگرش ابنعربی و امثال اورا ندارد. او تا حدودی مبلغ دینی است. و امّا عدهای نیز که از بودیسم خوششان میآید در واقع ازآن برداشتهایی دارند که تصور میکنند بودیسم یـک مـکتب فکری است و کاری به خدا ندارد، و برای گریز از خدا میروند و بودیست میشوند، که اشتباه میکنند. ولی اگر بخواهند واقعاً و در عمل وارد شوند، آن کاری که «گـنون» کـرده درست است. البته چنان نـیست کـه همه کسانی که از غرب به ادیان شرقی تمایل پیدا میکنند، تا بدین حد سطحی باشند؛ استثناء پیدا میشود؛ ولی آن ازا ین باب است که مثلاً
یـک اصـفهانی روحیاتش بیشتر به شـیرازیها بـخورد که این یک استثناء است. حالا در اروپا هم ممکن است یک اقلیتی باشند که از زبان بودیسم بیشتر خوششان بیاید؛ این استثنائات همیشه هست.
آن کسی که کتاب ذن در هنر کمانکشی را نوشته، واقعاً کـسی اسـت که به ژاپن رفت و یک پیرو کامل مکتب «ذن» شد. ولی در اکثر آنها جنبه احساسات و سرگرمی غلبه دارد و عمق ندارد.
هفت آسمان: تحلیل شما در مورد گرایشهایی که به اینگونه حلقات در ایران هست چیست؟
اسـتاد بـینا: در ایران هـم خیلی چیزها رایج شده است. البته من زیاد اطلاع ندارم. وقتی به ایران آمدم همین اندازه مـتوجه شدم که گویی هر فرقهای در اروپا هست در ایران نیز حداقل یکی دو سـه نـفر پیـرو دارد و اطلاع پیدا کردهام که انواع و اقسام فرق انحرافی خصوصاً از سنخ احضار ارواح در ایران رایج شده است. حتی از یـکی از دانـشجوها شنیدم که در خوابگاهها هم ازاین کارها میکردهاند. البته حق و باطل همه جا هـست. گـرایش بـه باطل هم همیشه بیشتر از حق بوده است. یک نکته مهم این است “tolerance” یا «تسامح» و ایـن که همدیگر را قبول داشته باشیم و با هم کنار بیاییم بدون ملاک هم نـیست تا شامل هر کـیش و آیـینی بشود. یک وقت میگوییم «تسامح» و مراد ما این است که هیچکس حقیقت تام و تمام ندارد، پس با هم کنار بیاییم، این تسامح در حقیقت از روی بیاعتقادی است؛ امّا یک وقت مراد ما از تسامح ایـن است که همسایه من هم حقیقت را که من دارم داراست ولی به زبان و طریقی دیگر؛ پس
او هم همین ارزش را دارد و ما با هم کنار میآییم، بر پایه این معنا از تسامح، ما قبول میکنیم صورِ معادل حـقیقت وجـود دارد که از طرف خدا آمده است، و این را هم میدانیم که در کنار هر صورت حقیقی دهها صورت باطل هم هست؛ ملای رومی میگوید:
چون بسی ابلیس آدم روی هست | پس به هر دستی نـشاید داد دسـت |
حالا که ۶۰۰ ـ ۷۰۰ سال از آن زمان گذشته و شلوغتر هم شده است، پس قبول داشتن تام و تمام ادیان دیگر، فقط شاخههای ارتودکس آنها را شامل میشود، نه این که بگوییم انحرافاتی که در این دیـن یـا آن دین پدید میآید و یا فرقههایی که انحرافیاند نیز صور مختلف حقیقتاند و شامل اصل تسامح میشوند. وقتی ما ادله الهی را قبول میکنیم میبینیم نمیتوانیم بهائیت را بپذیریم، و یا فرض کنید درون هـر دیـنی مـذاهب مشروع وجود دارد، چون هیچ دیـنی یـافت نـمیشود که چند مذهب نداشته باشد. پس مذاهب مشروعهای
هستند و آن هم باز فلسفهای دارد. در اسلام چهار مکتب وجود دارد. مکتب اهل تسنن و مکتب شـیعه مـکاتب مـشروعه هستند، در مسیحیت کاتولیکها و ارتودکسها مشروعاند و از اول هم بودند؛ پروتـستانها چـون متأخرند خیلی روی مشروعیتشان نمیشود تکیه کرد، ولی به هر حال در کادری هستند که میشود هسته اصلی آن را پذیرفت. ولی این دلیل نـمیشود کـه «مـورمونها» و این همه فرقههای عجیب و غریبی را که در مسیحیت هستند مشروع بـدانیم و یا بگوییم همانقدر مشروعیت دارند که کاتولیکها و ارتودکسها. گنون با پروتستانها کاملاً مخالف است، ولی آقای «شوآن» از یـک جـنبهای بـه آنها بها میدهد. میتوان برای پروتستانها از حیث تأکیدی که بر روی بـازگشت بـه کتاب دارند مشروعیتی قائل شد. در توضیح این مطلب (وجود مذاهب مشروعه) از یک تمثیل میتوان کمک گـرفت؛ مـذاهب، صـور متبلور شده نورند. اصل نور، که حقیقت مطلق است، خیرهکننده است و اصـلاً نـمیشود آن را بـه طور مستقیم دید؛ پس خدا از اول باید فیلتر یا حجابی را به صورت دین بر روی آن مـیزد کـه یـک مقدار از خیره کنندگی آن کم شود تا بشر بتواند به آن نگاه بکند.و لیکن این هـم هـنوز برای بشر زیاد است. روی آن حجاب مذهب هم میگذارند تا کمی بیشتر در دسترس قـرار گـیرد. تـازه در درون حجاب مذهب هم یک کمی باریکتر میشوند و در جوی مکتبش میآورند تا این که بـرای بـشر قابل تحمل شود. حالا از اینجا بشر باید به اصل برگردد. این صور مـختلفه کـه در بـیرون هستند که بیرونیترین قسمت آن همین صورت مذهب، مثلاً کاتولیسیسم یا پروتستانتیسم است، در عالم صـور قـرار دارند و عالم صورت هم عالم تزاحم است. پس شما وقتی بخواهید چـیزی را بـیان کـنید باید در قبال آن چیز دیگری را نفی کنید. از این روست که میبینیم کاتولیسیسم جنبه پاپ مرکزی را غلبه مـیدهد و در مـقابل، پروتـستانتیسم بازگشت به خود کتاب را. و با این دید هر دو مشروعیت دارند اما شـیوع مـکاتب متعدد پروتستانتیسم ناشی از تفسیر به رأی است، دیگر مشروعیت ندارد.
هفت آسمان: البته گِنون خلاف این را مـعتقد اسـت و میگوید پروتستانها رابطه آسمان و زمین را تضعیف کردند. در مقابل کُربن جملهای دارد که مـیگوید رابـطه آسمان و زمین را همه تفکرهای غیر شیعی قـطع کـردهاند؛ آن وقـت آن تفکری که به شیعه نسبت میهد بـا انـدیشه عرفای خودمان، مثل مولانا، کاملاً سازگار است «پس به هر دوری ولیّی قائم اسـت».
اسـتاد بینا: کُربن میآید جنبهای را اثـبات کـند، اما یـک جـنبه دیـگر را از ریشه نفی میکند. قوام هر دیـنی بـر دوش بنیانگذار آن است و پیروان دین هر مدارجی که طی میکنند و
فضایلی که کـسب مـیکنند از برکت بنیانگذار است. این که حـضرت عیسی در انجیل گفتهاند، تـا روز قـیامت با شما هستم، منحصر بـه ایـشان نیست؛ پیغمبر ما هم همینگونهاند. کُربن میخواهد حضرت قائم(عج) را اثبات کند، امـا ایـن را به گونهای طرح میکند کـه حـیات مـستدام پیامبر(ص) را نفی مـیکند. در نـزد کُربن حضرت پیامبر(ص) مـرده اسـت. وای به حال کُربن با این حرفش. حضرت پیامبر(ص) نمرده است؛ از برکت حضرت پیامبر اسـت کـه ما زندهایم، چه شیعه چه سـنی. جـای تعجب نـیست کـه کـُربن مقداری گرایشهای اسماعیلیه هـم دارد، به هر حال خیلی علاقمند به جنبه اسماعیلیه است. اما آیا میتوان گفت آقاخان مـحلاتی نـایب خداوند روی زمین است که اگر او نـباشد بـرکت اسـلام پخـش نمیشود؟ بـرکت اسلام به پیـامبر(ص) بـوده و هست، از آن روز اول تا آن روز آخر، و اصولاً هر بنیانگذار دینی چنین است. کُربن به طور کلی از نظر متافیزیکی ضـعیف اسـت. در تـوضیح باید بگویم که ما حضرات خمسه الهـی را کـه در نـظر بـگیریم، عـالم صـور کثیف و عالم صور لطیف که صور ثانیه آنجا هستند همه عالم صوَر است و بعد از آن عالم فوق صوری است که عالم روح است و بعد از آن هم که دیگر از عالم آفـرینش خارج میشویم. حقیقت هر چه به طرف بیصورتیتر برود متعالیتر است و اغلب این که کُربن خیلی به مکاتب خاصِ داخلِ ایران علاقه دارد این است که از عالم مثال زیاد صحبت مـیکند. از ایـماژیناسیون(۱) خیلی زیاد صحبت میکند. این عالم صور است. کُربن، متافیزیسین نیست.
هفت آسمان: ما اگر معتقد شویم که همه ادیان صور مختلف حقیقت هستند و تجلیات آنند و یا، اگر از پایـین در نـظر بگیریم، ادیان سُبُل یا راههای رسیدن به خدا هستند، آیا در این صورت مجالی برای ارزش داوری بین ادیان از دیدگاه بروندینی باقی میماند؟
استاد بینا: داوری از نظر ایـن کـه کدام بهتر است ، نه، ولی از نـظر ایـن که کدام برای من مناسبتر است ممکن است. از یک نظر دیگر هم میشود و آن این است که کدام یک از ادیان هنوز به اصالت خود مـاندهاند. بـه عنوان مثال شریعت مـن اسـلام است و وحدت متعالیه ادیان را قبول دارم و این که ادیان همه در یک عرض هستند را میپذیرم؛ ولی الان ازاین ناراضیام که کلیسای کاتولیک خیلی وارد تجدد شده است و اصالت خود را از دست داده است؛ اینها از واتیکان دوم به بـعد زبـان عبادی را یک زبان معمولی کردند و یک سری از قوانین آن را حذف نمود و یک نوآوری در آن ایجاد کردند، و متاع دین را میخواهند به نرخ روز عرضه کنند و مطابق پسند مردم سازند، و به جای این کـه عـوام را پرورش دهـند تا دین را بفهمد دین را
______________________________
۱٫ Imagination
تغییر میدهند. از این جنبهها من به عنوان یک نفر که هر دینی بـرایش دین خداست و به آن علاقمند است، همانقدر ناراحت میشوم که از یک مـسلمان اگـر مـطالبی را بنویسد که با اسلام نمیخواند.
هفت آسمان: متشرع بودن و یا به عبارت دیگر پایبند بودن به شـریعت و فـقه چقدر در استکمال معنوی انسان تأثیر دارد؟
استاد بینا: به هر حال شریعت لازم اسـت. شـریعت حـداقل شرایطی است که انسان باید داشته باشد تا خداوند انسان را قبول کند و سیر در عمق دیـن پس از این مرحله است. طریقت که میگوییم راه باطنی است برای بیشتر کردن تدین اسـت، نه برای کمتر کـردن آن. پس بـاید اصول شریعت را حفظ کرد. به عنوان مثال نمیتوان منکر رابطه بین ندادن زکات و خشکسالی بود و یا گفت علم امروزی این رابطه را نمیبیند. ما باید به قرآن رجوع کنیم. اگر علم امـروز یک چیز را نمیفهمد، مشکل از علم امروز است. ما نباید علم امروز را ملاک قرار دهیم. ما قرآن را داریم که میگوید بر اثر عمل انحرافی قوم لوط، شهر زیر و رو شد، حجارهٌ من سجّیل بـر سـرش آمد، به خاطر عملی که نه با باد سروکار دارد، نه با ابر و نه با سنگ، منتهی خلاف طبیعت است و همچنین است ماجرای قوم صالح. قرآن میفرماید اگر اهل کتاب، تـورات و انـجیل را برپا میداشتند لَأَکَلوا من فَوقهم و مِنْ تَحْت اَرجُلِهِمْ(۱). در «بَهَگودگیتا» حضرت کریشنا میفرمایند: سبب بالندگی و پرورش انسان خوراک است؛ خوراک از غله است؛ غله از بارش باران است؛ و بارش باران از انجام مراسم قـربانی اسـت. ادیان در این عقیده متفقالقول هستند. اگر فیزیک و شیمی این را نمیفهمد، نباید از آن صرف نظر کرد. اگر علم نمیفهمد که دعا خواندن و نماز خواندن چه اثری روی باد و باران دارد، امکان درکـ آن را نـدارد؛ ولی کـتابهای آسمانی برای همین مطلب آمـدهاند. سـرخ پوسـت امروز هنوز اگر دعای باران بخواند حتما باران میآید، دعای باران را همه ادیان دارند. مهم نیست که این را فیزیک و شیمی درک نـکند. ایـن حـرفها مهمتر از فیزیک و شیمی است. ما باید بدانیم کـه ایـن یک واقعیت است.
سؤال این است که چرا ادیان مناسک دارند و نقش این مناسک چیست؟ وقتی بشر مناسک دینی را انـجام مـیدهد، تـعادل بین زمین و آسمان برقرار میکند. وقتی این تعادل به هـم بخورد نتایجی دارد. مناسک طوریاند که تأثیر آنها منحصر به فردِ عامل آیین نیست،
______________________________
۱٫ «ولو أنّهم أقاموا التوراه و الانجیل و مـا اُنـزل الیـهم من ربّهم لأکَلُوا من فوقهم و من تحت أرجلهم منهم أُمّه مـقتصده و کـثیرٌ منهم ساءَ ما یعملون» (سوره مائده، آیه ۶۶).
مثلاً تأثیر نماز خواندن مصلی فقط به او محدود نـمیشود. ایـن عـمل طوری است که انعکاس آن عوالم مختلف را تحت تأثیر قرار میدهد و این تـعادل را تـنظیم مـیکند. مناسک در همه ادیان همینطور است. اوقات نماز با چرخش ماه و خورشید تنظیم شده اسـت. یـک وعـده صبح است و یک وعده مغرب و ظهر و عشا و عصر. کل امت هماهنگ با چرخش مـاه و خـورشید مناسک خود را انجام میدهند. اگر ما در بدو امر نمیبینیم که این عمل انـعکاسش در سـایر عـوالم چیست، دین این را توضیح میدهد. حتماً روابطی بین ندادن زکات و عدم بارش باران، و یـا دروغـگویی و بدکاری با خشکسالی هست و باید در آن منابعی که این مطالب را مطرح میکنند تعمق کـرد و فـهمید.
«گـنون» میگوید: معتقدین دینی امروزی تحت تأثیر پیشرفت علم مادی و تکنولوژی قرار گرفتهاند و این پیشرفتهای عـلوم از آنـها زهرچشم گرفته واینها جا خوردهاند و خودشان را باختهاند. حالا میخواهند دین خود را جـلوی دادگـاه عـلم ببرند تا این که علم بر آن مهر بزند. «گنون» میگوید نه، برعکس، باید علم را بـه دادگـاه دیـن برد و دید که به بعضی از کارهای علم اجازه میدهد یا نمیدهد. دیـن دسـتکاریهای ژنتیک را اجازه نمیدهد.
مناسک دینی راه و وسیله هستند برای حفظ تعادل آفرینش و همینطور نیز برای پرورش و تقرب فـرد بـه سوی خداوند. در حدیثی آمده است که: «لا تقوم الساعه و علی وجه الارض احد یـقول الله الله» حـدیث دیگری را ملای رومی به شعر برگردانده اسـت:
گـفت پیـغمبر رکوع است و سجود | بر در حق کوفتن حـلقه وجـود |
حلقه آن در هر آن کو میزند | عاقبت دولت سری بیرون کند |
هفت آسمان: آیا نمیتوان فـرض کـرد که گر چه همه راهـها بـه خدا مـیرسد، ولیـ بـعضی از راهها نزدیکتر از بعضی دیگر باشد؟ گر چـه هـمه راهها از خدا گرفتهاند، ولی تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضهُمْ عَلی بَعْض(۱) نیز در قرآن آمـده اسـت و همچنین خدا خطاب به پیامبر فـرموده است: وَلا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحـُوت(۲). ایـن آیات به هر حال نـوعی بـرتری یا نزدیکی راه را میرساند.
استاد بینا: آیهای که بعد از معراج بین زمین و آسمان نـازل شـده، این آیه است: لا نُفَرِّقُ بـَیْنَ اَحـَدٍ مـِنْ رُسُلِه(۳) ولی این آیـه را هـم داریم که تِلْکَ الرُّسـُلُ فـَضَّلْنا بَعْضهُمْ عَلی بَعْض، ولی صاحب الحوت اولو العزم نبود و دین نیاورد. ما ۱۲۴ هزار پیامبر داریم، (البـته نـمیخواهم بگویم این
______________________________
۱٫ سوره بقره، آیه ۲۵۳٫
۲٫ سـوره قـلم، آیه ۴۸.
۳٫ سـوره بـقره، آیـه ۲۸۵٫
عدد دقیق است، ولی بـه هر حال آمده است و معنای سمبلیک آن مهم است). ۱۲۴ هزار پیامبر آمده که از بین ایـنها ۳۱۳ نـفر بنیانگذار دین هستند. حضرت یونس(ع) بـنیانگذار دیـن نـبود. حـضرت مـوسی(ع) بنیانگذار دین بـود. حـضرت داود(ع)، حضرت سلیمان(ع)، اینها همه در درون چهارچوب اصلی دین یهودند. قرآن در مورد حضرت ابراهیم(ع) دارد: و اِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لاِبـْراهیم(۱)؛ مـنظور ایـن است که حضرت ابراهیم هم در همان پایـه اسـت، نـه ایـن کـه پایـینتر باشد. حضرت پیامبر(ص) در رابطه با اسلام میفرمایند: مِلَّهَ اَبیکُمْ اِبْراهِیم(۲).
هفت آسمان: بر این مبنا آیا این که یکی از این راهها نزدیکتر از دیگری باشد فرض دارد یا خیر؟
اسـتاد بینا: مسأله سر این است که خود دین صور مختلف دارد. به عبارتی در هر دینی دو بعد هست، یعنی در هر دینی راههای نزدیکتر و دورتر هست، و «گنون» هم همین حرف را میزند. البته ایـن از قـدیم بوده است و حرف جدیدی نیست. به عبارتی دو راه در هر دین مطرح است. یکی «اگزوتریسم»(۳)، یعنی راه شریعت، و دیگری «ازوتریسم»(۴)، یعنی راه درون، که استثنائاً در چین این دو طریق توسط دو فرد آورده شده؛ یـعنی «لائوتـسه» فقط پیام ازوتریسم را آورده است و «کنفوسیوس» شریعت را. این دو بعد معمولاً با هم هستند و خداوند میتواند صور مختلفِ ممکن را بوجود آورد. وقتی این دو بعد ادعـا مـیشود، لااقل باید برای آن مدارکی آورد. در قـرآن بـاید در جایی اشاره شده باشد. من معمولاً دو آیه سوره آل عمران را در نظر میگیرم، چون رسما دعوت به تبعیت میکند و یک حکم به اطاعت هم دارد. امر بـه اطـاعت عام است و کوچکترین تـبصرهای بـرنمیدارد، و واجب الاطاعه را اگر کسی اطاعت نکند کافر است. خداوند در قرآن میفرماید: قُلْ اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ وَیَغْفِر لَکُمْ ذُنُوبکُمْ(۵) و در آیه بعدی میفرماید: قُلْ اَطِیعُوا اللّهَ وَالرَّسُول فـاِنْ تـَوَلَّوا فَانَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الکافرین(۶). فرمایش حضرت علی(ع) که عبادت بردهوار و عبادت تاجروار و عبادت حق به خاطر خود او را مقایسه میفرمایند نیز ناظر به همین معناست.
اما در پاسخ به این سؤال کـه آیـا یک دیـن میتواند راهش به خدا نزدیکتر باشد یا نه، به آیه شریفه فَاسْتَبِقُوا الخَیرات برمیگردم. اگر من حـیث المجموع در یک دینی چنان امکانی بیشتر باشد، دعوت خداوند به مـسابقه غـیر عـادلانه خواهد بود. خداوند میفرماید، اگر
______________________________
۱٫ سوره حج، آیه ۷۸٫
۲٫ سوره صافّات، آیه ۸۳٫
۳٫ exoterism.
۴٫ esoterism.
۵٫ سوره آل عمران، آیه ۳۱٫
۶٫ سوره آل عمران، آیـه ۳۲٫
مـیخواستیم شما را امت واحد قرار میدادیم ولی این کار را نکردیم حالا که امتهای گوناگونید فـاستبقوا الخـیرات.
هـفت آسمان: ما میبینیم بودا آیین هندو را ترک میکند و بنیانگذار آیین دیگری میشود. دراینجا بحث تـفاوت ماهوی آیین بودا و آیین دائو و نیز فرق آیین دائو با آیین کنفوسیوس پیش میآید. لطـف کنید نمایی کلی از ایـن ادیـان را ارائه بفرمایید.
استاد بینا: رابطه بودیزم و هندوئیزم بسیار شبیه به رابطه مسیحیت با یهودیت است. حضرت بودا از جنبههای زیادی شبیه حضرت مسیح(ع) است. حضرت مسیح از درون یهودیت دین جدیدی آورد. ایشان پیام اصلی ابـراهیمی را که در یهودیت به صورت قومی بود مستقل کردند. حضرت یحیی(ع) هم قبلاً وقتی که یهودیها را تعمید میدادند به یهودیها گفتند افتخار نکنید که فرزند ابراهیم هستید؛ خداوند میتواند از دل سنگ نیز فـرزند ابـراهیم را بیرون آورد. فرزند ابراهیم کسی است که کار حضرت ابراهیم را انجام دهد.
در یونان که مهد مسیحیت شد، مکاتب فیثاغوری و افلاطونی نیز بودند که تا قرن پنجم افراد مقدسی را نیز پرورش دادند و حـتی بـرخی از آنها به دست مسیحیها شهید شدند! دلیل نداریم که دین جدید دین قبلی را نسخ کرده باشد. یک نگرش هست که میگوید وقتی این پیغمبر آمد تنها باید از او پیروی کـنیم. ایـن نگرش خطی است، ولی از لحاظ تاریخی چنین نبوده است. حضرت موسی(ع)، برای تمام بشریت نیامد؛ حضرت عیسی(ع) هم برای همه واجبالاطاعه نبود. دیدگاه نسخ را این آیه شریفه رد میکند: وَقالَتِ الْیـَهُودُ لَیـْسَتِ النـَّصاری عَلی شَیْءٍ وَقالَتِ النَّصاری لَیـْسَتِ الْیـَهُودُ عـَلی شَیْءٍ وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتاب…(۱) خداوند متعال قبول دارد که یهود و نصاری اگر کتابشان را به درستی بخوانند علی شیء هستند، یعنی خداوند قـبول دارد کـه پس از حـضرت عیسی(ع) همه مجبور نبودهاند که مسیحی شوند. حـتی در زمـان پیامبر اسلام(ص) یهودیها، مسیحیها و زرتشتیها مجبور نبودند مسلمان شوند، بلکه تنها میباید جزیه میدادند.
خداوند متعال اقوام وروحیات را مـختلف آفـریده اسـت و برای هر کدام عالَمی را در نظر گرفته است. از این رو مسیحیت راه جـدیدی است به سوی خداوند، بدون آنکه بخواهد کاملاً یهودیت را نسخ کند. البته مسیحیها معتقدند که یهودیت نسخ شـده اسـت. یـهودیت هم بر این عقیده است، که، معاذ اللّه، حضرت عیسی یـک یـهودی بوده است که از دین خارج شده
______________________________
۱٫ سوره بقره، آیه ۱۱۳٫
است. قرآن در اینجا بیطرفانه قضاوت میکند. البـته مـسلمانان بـه گونهای دیگر قضاوت میکنند و نمیتوان گفت هر مسلمانی همان روحانیت قرآن را دارد.
مـثال دیـگر بـودیسم است که میتوان گفت همان برهمنیسم میباشد که ازنظام کاستی جدا میشود تا بـرای تـبت و چـین نیز قابل اجرا باشد. ولی این جدایی نیز از طرف خداوند است. تطابقی است جدید و راهـی اسـت نو برای پرستش خداوند از جانب خداوند، بدون آن که راه قبلی را نسخ کند. عملاً هـم نـتوانست آن را نـسخ کند. بودیسم از بطن هند درآمد و سرانجام از هند رانده شد. وهندیها کمتر بودایی هستند. سـیر و سـلوک هندی به ویژه با شاخ و برگهای آن تنها برای هند قابل اجراست. باید شـاخ و بـرگها را کـنار گذاشت و باطن آن را گرفت و فراگیرتر کرد.در هر حال همه از طرف خداست و به اذن و مشیت اوست؛ تطابقی اسـت جـدید برای بروز امکانی دیگر.
در حال حاضر برخی از هندوها هم پذیرفتهاند که نـهمین «اَوَتـار» حـضرت بوداست. اینان معتقدند از طرف خداوند ده اَوَتار میآید. هشتمی کریشنا بوده است نهمی بودا و دهمی نـیز در آخـرالزمان خـواهد آمد. دقیقاً مانند عرفای یهودی که حضرت عیسی را به عنوان پیامبر خـدا پذیـرفتهاند.
در قرآن در زمینه شناخت دیگر ادیان و قبول داشتن همدیگر مباحث جالبی وجود دارد. آنچه امروز مد شده اسـت و بـه درستی هم فهم و اجرا نمیشود، به خوبی در قرآن بیان شده است. وقـتی کـه قرآن بر پیامبر اکرم نازل میشود، قـسیسانی هـستند کـه قرآن را میخوانند و اشک میریزند ومیگویند خدایا مـا را از شـاهدان قرار ده(۱)؛ خداوند هم میفرماید اجر این کار آنها را خواهیمداد. یعنی از طرف خدا پذیـرفته شـدهاند. در اینجا مسلمان شدن مطرح نـیست.
ایـن برای مـا یـک الگـوست. الگوی چگونگی برخورد با ادیان در قـرآن آمـده است. اگر یک مسلمان نیز بَهَگودگیتا را بخواند و در آن حال بگوید خدایا این هـم از طـرف توست و اکتُبا مع الشاهدین، لزومی نـدارد که اسلام خود را کـنار بـگذارد. البته در سطح معمول چنین تـصور مـیشود. اگر ما هم گیتا را بخواهیم و اشک بریزیم و بگوییم فاکتبنا مع الشاهدین و مسلمان هـم بـمانیم، خدا به ما هم اجـر مـیدهد. خـدا دوست دارد که هـر چـه را از جانب او آمده است بـپذیریم ابـنعربی شعر زیبایی دارد:
لقد صار قلبی قابلاً کلّ صوره | فمرعی لغزلان و دیر لرهبان |
و بیت لأوثـان و کـعبه طائف | و الواح توراتٍ و مصحف قرآن |
ادین بـدین الحـب انی تـوجهت | رکـائبها فـالحبّ دینی و ایمانی |
______________________________
۱٫ سوره مـائده، آیه ۸۲ و ۸۳٫
خلاصه آنکه قلبم کعبه طواف کنندگان و دیر رهبان و چراگاه غزالان است (شاید اشاره بـه آیـین سرخپوستی باشد). اگر خدا را دوست داریـم بـاید سـعی کـنیم زبـانهای مختلف او را بفهمیم. ایـن گـفت و گوی زنده ادیان است.
هفت آسمان: بر اساس آنچه تا این جا گفته شد، آنچه از طـرف خـداست مـا را به حقیقت میرساند و آنچه از غیر خداست قـابل پیـروی نـیست. امـا راه تـشخیص ایـن از آن چیست؟ اگر گفتیم آنچه باقی مانده است از طرف خداست، ما در مورد قرآن میتوانیم به لحاظ تاریخی چنین ادعایی بکنیم، اما از نظر مورخین حتی وجود حضرت ابراهیم محل تـردید است.
استاد بینا: گنون درباره تاریخ میگوید ما از ۲۵۰۰ سال اخیر که فراتر رویم بسیاری از مدارک آن از دست رفته است و حضرت ابراهیم نیز متعلق به همان تاریخ کهن میباشد. پس ما نـمیتوانیم تـوقع داشته باشیم همان سنخ مدارکی که برای حوادث تاریخی اخیر داریم برای حوادث چهار یا پنج هزار سال پیش هم داشته باشیم؛ و این امری طبیعی است. نگرش تاریخی بـر یـک سلسله فرضیات استوار گردیده و امکانات آن خیلی محدود است. پس ما نمیتوانیم بر آن زیاد تکیه کنیم، و الاّ با این دید در خود قرآن هم داستانهای گذشتگان آمـده کـه شاهد تاریخی بر آن وجود نـدارد. تـاریخ با این امکاناتش نمیتواند چیزی را نفی یا اثبات نماید. اصولاً میگویند هیچ یک از دانشکدههایی که اکنون به اسم دانشکده علوم میخوانیم، ازعهده مسایلی کـه در قـرآن هست برنمیآید؛ از عَلّمناهُ مـِنْ لَدُّنـا عِلماً(۱)، مَن عِنْدَهُ عِلْمٌ الْکِتابِ(۲)، و لِنُعلّمهُ مِنْ تَأوِیلِ الاَحادِیث(۳) هیچکدام از دانشکدههای علوم امروزین سر درنمیآورند. پس ما باید اولویت را به مدارک دینی بدهیم. یعنی این سخن اروپاییها که میگویند ما از نـظر
______________________________
۱٫ سـوره یوسف، آیه ۶۸٫
۲٫ سوره رعد، آیه ۴۳٫
۳٫ سوره یوسف، آیه ۲۱٫
تاریخی نمیتوانیم وجود عیسی مسیح(ع) را اثبات کنیم، به این رد میشود که ما این را در قرآن داریم و قرآن که از طرف خدا آمده، از تولد حـضرت عـیسی(ع) سخن گـفته است. و پیامبر اکرم(ع) درباره حضرت یونس با تعابیری همچون «برادرم یونس» و این که «مرا بر یونس فـضل ندهید چون معراج یونس در شکم ماهی بوده است» سخن گفتهاند. پس اوّل مـوضعگیری مـا ایـن است که مدارک الهی را مرجع قرار دهیم. این که تاریخ شناسان بگویند حضرت موسی یا حضرت عـیسی بـودهاند یا نبودهاند، نمیتوانیم مدرک قرار دهیم. ما قدرت و ضعف آن علم را با این کـه چـقدر مـیتواند هماهنگ با کتابمان باشد میسنجیم. امّا این که چطور تشخیص دهیم پیرایهها کدام است، تـعمق و مطالعه و مقایسه لازم دارد؛ مقام فرقان میخواهد. اگر بگوییم انسان در درون خود نوعی ملاک دارد، این چـه بسا به تفسیر بـه رأی مـنجر گردد. پس معیارهای بیرونی هم باید باشد تا انسان بتواند با استفاده از آنها تشخیص دهد. از باب مثال برای ما خود قرآن میتواند ملاک باشد. ما قرآن را داریم و از نظر تاریخی هم در آن بـحثی نیست. ما میتوانیم آن را مطالعه کنیم و ببینیم که چه فرقههایی مثلاً اضافه شده است و چه فرقههایی اضافه نشده است. آن چیزهایی هم که اضافه میشود گاهی جزء شاخ و برگهای مستحب و مجاز و گـاهی اضـافات زاید است. گاهی برخی میخواهند با تحکم تفسیرهای خاصی ارائه دهند . وقتی در قرآن گفته میشود که مسلمان میتواند با اهل کتاب ازدواج کند: وَالُْمحْصَنات مِنَ الذین اُوتوا الکِتاب من قبلکم اذا اتیتموهن اجـورهن(۱)، یـعنی آن زن میتواند در دین خودش باقی بماند و مسلمان با او ازدواج کند، و گرنه روشن است که یک مسلمان میتواند هر شخصی را مسلمان کند و با او ازدواج کند. قرآن هست و ما میتوانیم از آن استفاده کنیم.
هـفت آسـمان: در مورد کتابهای مقدس ادیان مختلف بحثهای بسیاری هست. در مورد «اوپانیشادها» برخی بخشی از آنها را قابل اعتماد میدانند. در مورد عهدین هم میبینیم که زمانی حجم آنها بیشتر بوده است؛ قسمتی را «آپوکـریفا» نـامیدند و کـنار گذاشتند.
استاد بینا: آپوکریفا حـساب خـاصی داشـته است. اندازه عهد عتیق فرقی نکرده است. پنج کتاب حضرت موسی را اصل میدانند ، در کنار آنها کتب انبیاء هم هست. در عهد جـدید آپوکـریفا زیـاد است. حضرت عیسی(ع) خودشان مستقیماً تجلّی کلمه الهـی هـستند. قرآن هم از ایشان به «کلمه اللّه» تعبیر کرده است. ایشان کتاب وحی نداشتند. انجیل یعنی بشارت. حواریون آمدند و سـخنان و سـیره او را نـوشتند و گفتند اینها خبر خوش آمدن کسی است که
______________________________
۱٫ سوره مـائده، آیه ۵٫
منتظرش بودیم. از یک نظر انجیل عِدل قرآن نیست. نقش آن هم در مسیحیت مانند نقش قرآن نیست؛ تقریباً شـبیه «سـیره النـبی»های سنتی است. گفتههای مستقیم حضرت عیسی که در این انجیلها آمـده اسـت نقش احادیث را بازی میکند. در شورایی که در قرن سوم یا چهارم داشتند برای این که به نـوعی وحـدت رویـه دست پیدا کنند، مراسم دعایی برگزار کردند و پس از مدد گرفتن از خدا کتابهای مـوجود عـهد جـدید را به رسمیت شناختند و آنهایی را که کنار گذاشتند، به «آپوکریفای» کتاب مقدس معروف شد. البـته دلیـلی نـداریم که آپوکریفا بد باشد. آنچه که هست این است که آپوکریفا به اصطلاح Canonic نـیست. اتـفاقاً سی چهل سال پیش کتابی از توماس پیدا شد که خیلی عرفانی و عمیق بـود. در ایـن کـتاب سخنان حضرت عیسی در قالب ۱۱۴ فصل جمعآوری شده بود؛ یعنی از نگاه سمبلیک به عدد سـورههای قـرآن بود. تعارضهایی در کتاب مقدس به چشم میخورد که مشکل آفرین نیست. در میان چـهار انـجیل مـعروف، انجیل یوحنّا عمیقتر است چون یوحنا نسبت به حضرت عیسی تقریباً مثل حضرت علی(ع) نـسبت بـه حضرت پیامبر(ص) بوده است؛ یعنی جوانترین، عزیزترین و نزدیکترین حواریون به حضرت عـیسی بـوده اسـت.
اما هندوئیزم سبک و سیاق دیگری دارد. وِداها دستورات دینی و سرودهای هندوئیزم است. اوپانیشادها بیانگر مکتب عـرفانی هـندوئیزم اسـت. این سیستمها با یکدیگر متناقض نیستند. آنچه ممکن است متفاوت باشد، زبـان هـر سیستم و سمبولیزم هر کدام است. ممکن است سمبولیزم این قوم با سمبولیزم دیگری متفاوت باشد. بـه عـنوان مثال هندوئیزم تنها دین چند خدایی(۱) است که باقی مانده است. ولی دیـنی کـه خدای خدایان دارد موحد است. زبان اسطورهای هـندوئیزم بـا اسـلام متفاوت است، به زبان اسطورهای میتوان بـه هـر یک از اسماء الهی شخصیتی بخشید؛ یکی را «شیوا» نامیدهاند، یکی را «ویشنو» و… و هرکدام هم هـمسری دارنـد؛ ولی وقتی به خدای خدایان مـعتقدند یـعنی موحدند.
هـفت آسـمان: مـایلیم در مورد تائوئیزم و ربط و نسبت آن با بـودیزم و آیـین کنفوسیوس از توضیحات جنابعالی استفاده کنیم.
استاد بینا: تاتوئیزم وکنفوسیونیزم با هم آمـدند. مـعمولاً در هر دینی دو جنبه ازوتریسم و اگزوتریسم یـعنی شریعت و طریقت وجود دارد؛ ولی در مـورد آیـینهای تائو و کنفوسیوس شریعت و طریقت جـدای از هـم آمدند. تائوئیزم همّ و غمّ شریعت را ندارد و مستقیماً از
______________________________
۱٫ Polytheist.
حقیقت بحث میکند. آیین کنفوسیوس شـریعت و هـمگانی است. تائوئیزم چون دلمشغول شـریعت نـیست، صـریحترین بیانهارا برگزیدهاست و هـمه گـفتنیها را گفته است. مضمون آغـاز آن ایـن چنین است: «راهی که بشود آن را نشان داد، راه جاویدان نیست و نامی که بشود آن را نامید، نام جـاویدان نـیست؛ منشأ آسمان و زمین بینام و نشان اسـت…». آن حـقیقت، مطلق و بـه اصـطلاح زبـان فارسی «بیچون» است. وقـتی که این ذات بیچون به ناچار متجلّی میشود صورتی به خود میگیرد. صورت دیگر فاقد آنـ مـطلقیت است. صورت ذاتاً دید خاص یـا بـیان خـاصی را مـیرساند، پس مـحدودیت پیدا میکند. وقـتی کـه این صورت مطلقیت ندارد، پس نمیتواند جاودانگی داشته باشد. حقیقت ورای این تعیّنات است. هر صورتی که مـیآید صـورت دیـگر را نفی میکند تا شرک ایجاد نشود. لااله الاّ اللّه یـعنی جـز ذات مـطلق خـدا چـیز دیـگری نیست. تمام تعلیمات تائوئیزم بر این اساس است، از این رو نمیتوان آن را با بودیزم مقایسه کرد. البته از یک نگاه هم میتوان آن را با آیین بودا مقایسه کرد. بودیزم، هم طـریقت دارد هم شریعت. شبیهترین مکتب به تائوئیزم در درون بودیزم مکتب «ذن» است. «ذن» عرفانیترین مکتب بودیسم است، مانند «ودانتیسم» که الان مدل و الگوی آن «شَنْکَرَه» است که استاد اعظم آن است. شبیه او در اروپای قدیم افلاطون است. افلاطون بـیشتر عـارف است تا فیلسوف، برخلاف ارسطو که بیشتر فیلسوف است تا عارف. جالب اینجاست که در سه دین ابراهیمی یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام که با یونان تماس داشتهاند، افراد متشرع و مـتکلّم آنـها بیشتر همسنخ ارسطو هستند و عرفایشان بیشتر همسنخ افلاطون؛ البته نه این که این از آن گرفته شده باشد، بلکه نوعی همسنخی ذاتی وجود دارد.
هفت آسـمان: چـگونه میتوان از درون یک سنت به سـنتهای دیـگر نگاهی بیطرفانه داشت؟
استاد بینا: چنین نگاهی ممکن است. مثالش در قرآن مشهود است. شاید شخصی مسیحی باشد، ولی اسلام را میبیند و مطمئن میشود که از طرف خـداست. مـیخواند و گریه میکند: تَری اَعـْینهُمْ تـَفیضُ مِنَ الدَّمع مما عرفوا من الحق(۱). چرا ما نتوانیم این کار را انجام بدهیم؟ البته معمولاً چنین کاری انجام نمیشود، ولی ممکن است و امتناع منطقی ندارد.
هفت آسمان: آیا هنوز هم قدّیسان یـا اوتـارها پدیدار میشوند؟
استاد بینا: قدیس با اَوَتار تفاوت دارد. اوتارها یعنی پیامبران اولوالعزم. میگویند دهمین
______________________________
۱٫ سوره مائده، آیه ۸۳٫
اَوَتار خواهد آمد ما هم منتظر او هستیم؛ یعنی حضرت قائم(عج). امّا قدّیس یـعنی مـقدّسانِ ادیان مـختلف که بودهاند و هستند و خواهند بود و البته در اینجا قرآن میفرماید: ثُلَّهٌ مِنَ الاَوَّلینَ وَقَلِیلٌ مِنَ الاخِرین(۱).
هفت آسـمان: خاستگاه عرفان اسلامی کجاست؟
استاد بینا: خاستگاه عرفان درون دین است. اصل عـرفان اسـلامی از درون اسـلام است، ولی همان طور که فلسفه اسلام از منطق و فلسفه ارسطو بهره گرفت، عرفان اسلامی هم از عرفانهای دیگر بـهره گـرفته است؛ فلسفه اسلام از یونان نیست، بلکه از آن مدد گرفته است. البته نوعی همسنخی ذاتـی مـیان عـرفان اسلامی و دیگر عرفانها وجود دارد، همسنخی منشأ همشکلی میشود. به همین جهت وقتی عارف مسلمان عـارف هندو را میبیند، همدیگر را میفهمند و از اصطلاحات و امکانات یکدیگر استفاده میکنند.
______________________________
۱٫ سوره واقعه، آیه ۱۳٫