راز راز متن (هرمنوتیک، ساختار شکنی و راز متون دینی)
اشـاره
نگارنده در این مقاله در پی پاسخ به این پرسش است که چرا متون دینی ذوبـطون و اسـرارآمیزند. بـه این پرسش معمولاً از دیدگاه هرمنوتیک پاسخی داده نشده است؛ مثلاً گاهی گفتهاند که متون دینی چـون از عالم غیرمحسوس سخن میگویند اسرارآمیزند. در حقیقت، اینگونه پاسخها به جای توجه به ویـژگیهای درونی متون دینی و تـحلیل هـرمنوتیکی، به ویژگیهای جهانی که متون دینی از آن سخن گفتهاند توجّه دارند.
این مقاله صرفا پاسخی هرمنوتیکی به این پرسش داده و عناصری را از هرمنوتیک معاصر و ساختشکنی برای تبیین ذوبطون بودن متون دینی پیش کشیده و تـوضیح داده است. این عناصر، که نقش عمدهای در تبیین این پدیده به عهده دارند، عبارتاند از: بحث تعیّن و عدم تعیّن معنا، و بحث تصمیمپذیری. در مقاله به نظریات گوناگون در این دو بحث اشاره شده و سپس با اخـتیار تـعیّن نسبی معنا و تصمیمپذیری نسبی، مسئله اصلی مورد بحث تبیین شده است. در نهایت، پاسخ مرحوم علاّمه طباطبایی با راهحل هرمنوتیکی مقایسه شده و این پاسخ با پاسخی که مقاله ارائه داده، تطبیقپذیر دانسته شـده اسـت.
پیش از آن که موضوع مقاله را روشن سازم، سخن خود را با نکتهای مسلّم درباره قرآن کریم شروع میکنم و آن این که، این کتاب آسمانی بسیار رازآلود و اسرارآمیز است. نفوذ به دنیای این رازهـا در مـواردی بسیار دشوار، و در موارد دیگری برای بشر عادی محال مینماید. این نکته موردِ وفاق تمام مفسّران قرآن است؛ همچنانکه در روایات آمده است: «القرآن ظاهره انیق وباطنه عمیق، لاتفنی عجایبه ولاتـنقضی غـرائبه؛(۱) ظـاهر قرآن عجیب و باطن آن عمیق اسـت، عـجایب آنـ تمام نمیشود و غرایب آن پایان نمیپذیرد»، و یا «ان للقرآن ظهرا وبطنا ولبطنه بطنا الی سبعه اَبطُن؛(۲) قرآن ظاهری دارد و باطنی، باطن آن هم باطنی تـا هـفت بـطن دارد».
همچو قرآن که به معنی هفت توست | خـاص را و عـام را مطعم در اوست |
(مثنوی معنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۹۹)
معانی قرآن لایههای تودرتو دارد و لایههای زیرین و باطنی آن خود لایههای دیگری دربردارد. ایـن جـنبه اسـرارآمیز بودن در تمام متون دینی، البته نه به اندازه قرآن، وجـود دارد. از این رو، این پرسش پیش میآید که چرا متون دینی لایههای زیرین و زبرین، و رازهای نهفته در دل دارند؟ چرا نفوذ به اعـماق جـهان مـتون دینی بهغایت دشوار و یا محال است؟ موضوع اصلی این مقاله، یافتن پاسـخی بـرای همین پرسش و بالاخره پی بردن به «راز رازِ متن» از طریق هرمنوتیک معاصر است. بعد از طرح مباحثی از هرمنوتیک معاصر، بـه نـظر مـرحوم علامه طباطبایی نیز، که تناسبی خاص با این مباحث دارد، اشاره خواهم کـرد.
تـوضیح سـهنکته قبل از ورود به بحث اصلی، مقصود اصلی ما را برملا و تفاوت آن را با موارد دیگر روشن خـواهد کـرد.
۱٫ گـرچه متون دینی عالَمی پرنشئه و رازآلودند، ولی برخی از لایههای آنها روشن و آشکار است. جهان متون دیـنیْ مـجهول مطلق نیست، اما مجهولاتِ اعماق آن بسیار است. پرسش ما از لایههای روشن متون دیـنی نـیست، بـلکه سخن بر سر لایههای تاریک و رازآلودگی آنها و تبیین این رازآلودگی است.
۲٫ رازآلودگی به مـتون دیـنی اختصاص ندارد. گرچه کارکرد برخی از متون آنچنان
______________________________
۱٫ ابوعلی الفضل بن الحسن طبرسی، مـجمعالبیان فـی تـفسیر القرآن (دار مکتبهالاحیاء، بیروت)، ج۱، ص۱۹٫
۲٫ محسن فیض کاشانی، تفسیر الصافی (مؤسسه الاعلمی، بیروت)، ج۱، ص۵۹٫
است که ذوبطون و تـودرتو بـودن را منتفی میسازد، مثلاً در متونی که در پی آموزش علومی چون صرف یا نحو، ریـاضیات و فـیزیکاند، ولی در بـرخی متون دیگر، مثل شعر، این رازآلودگی، در درجاتی، وجود دارد؛ مثلاً اشعار حافظ نسبت به اشعار مـولانا از لایـههای بـیشتری برخوردار است. دلیل این امر را باید تا حدّی در کارکرد این متون جـُست. اشـعار مولوی بیشتر کارکرد تعلیمی و تربیتی دارد، در صورتیکه به نظر میرسد اشعار حافظ دارای کارکرد گزارشگری از احوالات درونی و یـافتهای بـاطنی است.
۳٫ پاسخ این مسئله را باید در هرمنوتیک، ساختشکنی و معرفتشناسی جُست. این مقاله در پی پرده بـرداشتن از رازِ راز مـتن (دینی) براساس عناصری از هرمنوتیک و ساختشکنی(۱) و معرفتشناسی اسـت. وقـتی از رازآلود بـودن متن سخن میگوییم، مراد این است کـه مـتن معنا و یا معانیای دارد که فهم ما از رسیدن به آن معنا و یا معانی قـاصر اسـت. رازآلود بودن هم با معنای مـتن و هـم با فـهم مـا از آن ارتـباط مییابد و بر نظریاتی تکیه میزند کـه در مـوردِ معنا و فهمِ معنا اختیار میکنیم. بحث تعیّن و عدم تعیّن معنا،(۲) و بحث تـصمیمپذیری(۳) از پربـارترین و جذابترین بحثهای هرمنوتیک و ساختشکنی و معرفتشناسی نـوین در معنا و مفهوم و تفسیر مـتون دیـنی آنها هستند که توضیح اجـمالی آنـها زمینهساز بحثهای بعدی این مقاله قرار میگیرد.
۱٫ تعین و عدم تعین معنا
مفسّر هـمواره بـه دنبال معنای متن است. مـتن از عـلایم زبـانیای فراهم آمده اسـت کـه با قواعد خاصی تـرکیب شـدهاند. مفسّر به یاری آشنایی با این قواعد و آشنایی با کاربرد آن علایم، تلاش میکند تـا بـه معنای متن دست بیابد.
بر طـبق فـهم متعارف، مـتن چـیزی ثـابت و معیّن به نام مـعنا را با خود به یدک میکشد و مفسّر با گشودن درِ جهان متن میتواند این معنا را بخواند. لذا اغـلب از مـعنای متن سخن میگوییم و بر سر ایـن بـحث مـیکنیم کـه آیـا نکتهای که بـدان دسـت یافتهایم معنای متن هست یا نه. به عبارت دقیقتر، مفسر ممکن است به معنای متن دسـت بـیابد و یـا دچار سوءفهم گردد و به معنای متن نـرسد. در صـحنه جـدید هـرمنوتیک و زمـینههای مـربوط با
______________________________
۱٫ Deconstruction
۲٫ determinacy of Meaning
۳ . decidability
آن با طیفی از نظریات گوناگون در این باره روبهروییم. در یکطرف این طیف همین فهم متعارف قرار دارد که معنای متن معین و ثابت است. در طرف دیگر طیف، این نـظریه است که متن معنای ثابت و معین یگانهای را برنمیتابد و حامل معانی بینهایت است. مفسر حتی اگر هم به دنیای متن نفوذ کند، سردرگم خواهد شد و به معنای واحدی نخواهد رسید. در مـیان ایـن دو طرف، نظریاتی قرار دارند که معنای متن را نه کاملاً معین و نه کاملاً غیرمعین میدانند. به عبارت دیگر، متن اگرچه معنای واحدی ندارد، امّا حامل معانی بینهایت هم نیست. ایـن نـظریهها آمیزهای از تعیّن و عدم تعیّن معنا را میپذیرند و ساحتهای تعیّن و عدم تعیّن را از همدیگر جدا میسازند.
۱ـ۱: قصدگرایانی(۱) مانند هِرش(۲) برای متن معنای یگانه و معینی قائلاند و آن مـعنا را مـطابق قصد و نیت مولف میدانند. ایـن نـظریه را در هرمنوتیک معاصر بسیار به باد انتقاد گرفتهاند و اغلب، عدمتعیّن معنا را پذیرفتهاند. در واقع، کسانی که چنین شیوهای را به کار میگیرند، دچار نوعی سیاه و سفیداندیشیاند و گـمان مـیکنند با رد یکطیف از نظریات، مـیتوان طـیف مقابل آن را نتیجه گرفت.
۲ـ۱: امروزه دو گرایش عمده در عدم تعیّن معنا باهم وِفاق دارند. این دو گرایش تا حدی هم خاستگاه مشترکی دارند، ولی نتایج متفاوتی را به بار آوردهاند. در هر صورت، هر دو بر سـر عـدم تعیّن معنا همداستاناند. این دوگرایش هرمنوتیک فلسفی(۳) گادامر و ساختشکنی دریدا است. هر دو گرایش از نظر هایدگر در باب زبان بهره جستهاند، اما آن را در دو جهت مختلف بسط و گسترش دادهاند. شرح دقیق جزئیات هرمنوتیک فـلسفی و سـاختشکنی مجالی بـسیار وسیع میطلبد و در این جا تنها به برخی نکات برجسته از دو گرایش اشاره میکنیم که در بحث تعیّن و عدم تـعیّن معنا دخیلاند.
به نظر گادامر، میان قرائت یک متن و تجربه آثـار هـنری و بـازی وجوه مشابهتی در کار است. بازیها و آثار هنری بر بازیکنان و بینندگان تفوق و تقدّم دارند. وقتی فردی در یک بـازی وارد مـیشود، به صحنه جدیدی قدم میگذارد که قوانین و اصول خاصی دارد. این قوانین وظایف بـازیکنان را نـشان مـیدهند. تماشاگر نیز به هنگام مشاهده یک اثر هنری، از زندگی عادی پا فراتر مینهد و به قلمرو جـدیدی وارد میشود. هنر خواب و خیال و یا
______________________________
۱٫ intentionalists
۲٫ Hirsch
۳٫ Hermeneutical Philosophy
توهم صِرف نیست؛ جهانی است که قواعد و هـنجارهای خاص خود را دارد که تـماشاگر بـاید در مقابل آنها سرفرود آورد. خواننده یک متن هم به فضای جدیدی قدم مینهد که قواعد ویژهای دارد، و وی باید از آنها تبعیت کند. وجه تشابه دیگر، خودبازنمایی(۱) است. بازی مجموعهای از قوانین ثبتشده و مکتوب نیست؛ بـازی چیزی است که افراد بدان اشتغال دارند. لذا، هرچند بازی بر بازیکنان تقدم دارد، چرا که آنان را به رعایت قوانین و اصولی مُلزم میدارد، ولی وجود بازیکنان برای تحقق بازی ضروری است. گادامر این ویـژگی را خـودبازنمایی مینامد. افعال و عکسالعملهای بازیکنان است که قوانین و اصول بازی را برمیتابد. بازی در این افعال و عکسالعملها نشان داده میشود. پیامدِ مهّمِ خودبازنمایی در نظر گادامر تغییرپذیری است. اگر بازیکنان به بازی وجود عینی و مـلموس مـیدهند، پس این وجود عینی و ملموس قابل تغییر است. در حقیقت، بهندرت میتوان دو بازی کاملاً یکسان یافت؛ هر بازی با بازی دیگر تفاوتهایی، ولو اندک، دارد. این سخن در مورد متون نیز صحت دارد؛ ما گـرچه در فـواصل زمانی متفاوتی یک کتاب را میخوانیم، ولی در هر قرائتی متن را متفاوت با قرائتهای قبلی مییابیم. این امر، خود معلول تغییرپذیری قرائت متن است و تغییرپذیری مستلزم عدم تعیّن معنا است. همانطوری کـه مـحتوای یـک بازی با بازیکنانش تعیّن مـییابد، مـحتوا و مـعنای آثار هنری و متون نیز با تماشاگران و خوانندگان تعیّن مییابد. بازیکن به بازی عینیت میبخشد و با تغییر شرایط بازیکنان تغییر میکند؛ مـتن هـم بـا خواننده تحقق مییابد و با تغییر شرایط خواننده تـغییر مـییابد.(۲)
اگر وجوه تشابهی را که گادامر میان قرائت متن و بازی و تماشای آثار هنری
______________________________
۱٫ self-representation
۲٫ Gadamer Hans-Georg, Truth and method, trans. by Joel Weinsheimer and Donald G. Marshall, (Continuum, New York, 1994), pp.۱۰۱-۱۱۰٫
و نیز رک:
Waranke Georgia, Gadamer: Hermeneutics, Tradition, and Reason, (Polity Press, Oxford, 1987), pp. ۴۸-۶۵٫
به گمان برخی، «دیالوگی بودن سـاختار فـهم» از نـظر گادامر به بحث تغییرپذیری معنا ارتباط دارد، ولی این گمان خطا اسـت. این نکته شایان توجه است که دیالوگی بودن فهم با بحث تصمیمپذیری بیشتر ارتباط دارد تا با بحث تـغییرپذیری مـعنا. اشـاره به نکتهای دیگر نیز لازم است: گادامر محدودیت خاصی برای معانی مـتن تـرسیم میکند. به نظر وی، معانی متن باید از سنت (tradition) اخذ شوند و هر تغییری در معنا باید در درون سنت صـورت گـیرد. بـنابراین، سنت محدودیتی برای معانی متن ایجاد میکند. تفکیک معانی صحیح از غیرصحیح نـیز بـر اسـاس سنت امکانپذیر است. لذا، به تعبیر دقیقتر، گادامر محدودیتی برای معانی متن در درون سنت قائل نـیست و مـتن را در درونـ سنت حامل هر معنایی میداند.
برمیشمرد بپذیریم، باز نتایجی که از این وجوه تشابه مـیگیرد جـای چون و چرا و تردید دارد. معانیِ متن در شرایط متفاوت، در دام محدودیتهای خاصی گرفتار است و نـمیتوان هـر مـعنایی را به متن نسبت داد. از این رو، میان معانی صحیح و غیرصحیح متن تمییز و تمایز قائل میشویم. نـظریه گـادامر از عهده تبیین این امر برنمیآید و روشن نمیسازد که اگر معنای متن تغییرپذیر اسـت، پس چـرا مـتن هر معنایی را برنمیتابد و از حدود و مرزهایی فراتر نمیرود.
۳ـ۱: ساختشکنی گرچه بر مبانی دیگری استوار شده اسـت، ولی در عـدم تعیّن معنا با هرمنوتیک فلسفی وِفاق دارد. نظریاتِ دریدا از دشواری خاصی برخوردارند کـه گـُزیدهگویی و اخـتصار را با موانعی روبهرو میسازند. از این رو، سعی میکنم تا جایی که در بخشی از یک مقاله امکانپذیر اسـت، نـظر او را شـرح دهم. دریدا نظریات زبانشناختی سوسور(۱) را نقطه آغاز طرح نظر خود قرار داده اسـت. سـوسور در زبانشناسی خود با این نظر سرستیز دارد که واژهها به طور ساده تصورات و مفاهیمی را منعکس میسازند کـه آنـها هم به نوبه خود، شکل و صورت جهان را نشان میدهند. بنا به نـظر رایـج، واژههای زبانی برای مفاهیمی ذهنی وضع شـدهاند کـه آن مـفاهیم به نوبه خود اموری از قبیل اشیای خـارجی را نـشان میدهند. سوسور تلاش میکند که با دلایل متفاوتی این نظر را درهمریزد و نظریه دیـگری را جـایگزین آن سازد.
به نظر او، واژهها در نـظام زبـان بدین عـلت مـعنا دارنـد که در تقابل با واژههای دیگر قـرار دارنـد. هر واژهای بر مفهومی دلالت میکند که غیر از مدلول دیگر واژهها است. اگـر زبـان را به یک تور تشبیه کنیم، مـفاهیم تنها سوراخهایی در این تـورند کـه فینفسه تهی بوده، محتوای ایـجابی نـدارند و تنها با حدود و مرزهای خود مشخص و معین میشوند. این نکته را به مَدد مـثالی تـوضیح میدهیم: در زبان فارسی، مانند هـر زبـان دیـگر، واژههایی برای نـشان دادن درجـه حرارت وجود دارند. طـیف درجـه حرارت آب مثلاً از صفر تا صد درجه امتداد مییابد. میان این دو، نقاط بیشماری اسـت و بـرای هر کدام واژهای وجود ندارد. مـا از مـیان هزاران نـقطه، فـقط بـرخی را برای قرائت انتخاب مـیکنیم، و این البته نوعی سادهسازی واقعیت است. وقتی میگوییم در فلان درجه، آب گرم است، مفهوم گرمی بـیرون از نـظام زبان در کار نیست. این واژه معنایش را از تـطابق بـا عـالم واقـع و
______________________________
۱٫ saussure
مـنعکس ساختن آن به دسـت نـیاورده است. واژههای دیگر از قبیل سرد و داغ نیز چنیناند. این واژهها وقتی در نظام زبان مربوط به درجه حـرارتْ مـقابل هـم میافتند معنا مییابند. واژه سردی مقابل گرمی و غـیره مـعنا مـییابد و بـالعکس. لذا زبـانْ نـظامِ فرقگذاری و تفکیک(۱) است.
دریدا از این دستاورد زبانشناسی سوسور که «زبان نظام فرقگذاری و تفکیک» است، نتیجهای بسیار افراطی میگیرد. او میگوید: اگر زبان در حقیقت، بازی تقابلها و تفکیکها است، ایـن بازی تا بینهایت ادامه مییابد. زبانْ بازیِ بینهایت علایم و نشانهها است و در نتیجه معنا همیشه به تعویق و تأخیر میافتد. متن نیز ماشینی است که تعویقها و تأخیرها را تولید میکند. این سخن بـدینمعنا اسـت که معنا نامتعیّن است. هر معنایی از متن که برای خواننده رُخ مینماید موقتی و غیرنهایی است.(۲)
امروزه نظریات دریدا مباحث بسیاری را برانگیخته است و صاحبنظران بسیاری در مفاهیم کلیدی ساختشکنی چون و چرا کـردهاند. مـا تنها به یکی از این مباحث و مناقشات بسنده میکنیم. جان کلام دریدا این است که واژهها در اثر مقابل قرار گرفتن با دیگر واژههای زبـان مـعنا مییابند. همچنین واژههایی که در مـتن بـه کار رفتهاند، در تقابل با دیگر واژهها معنا مییابند. درنتیجه، سرچشمه معنا عبارت است از بازی تقابلها و تفکیکهای واژهها از همدیگر. این بازیِ تقابلها و تفاوتها تا بـینهایت ادامـه مییابد و از این رو، معنا هـمیشه بـه تأخیر و تعویق میافتد. دریدا در دام مغالطهای افتاده است؛ میان بازی تقابلها و به تأخیر افتادن معنا خلأیی وجود دارد که نتیجه گرفتن تأخیر معنا را از بازی تقابلها دشوار و بلکه غیرمنطقی میسازد. دریدا در حقیقت مـیان فـرایندی که معنا حاصل میشود، و تحلیل آن فرایند خلط کرده است. معنای یک واژه، بر طبق نظریه سوسور، وابسته به دیگر واژهها است و بر طبق تحلیل این فرایند، واژه در تقابل با دیگر واژهـها مـعنا میدهد؛ امـا وقتی یک واژه را انتخاب میکنیم و میخواهیم معنای آن را
______________________________
۱٫ Differentiation
۲٫ دریدا در کتاب درباره نوشتارشناسی به تفصیل از نظریات سوسور و ارتباط آن با سـاختشکنی بحث کرده است. رک:
Derrida Jacques, Of Grammatology, trans. by Gayatri Chakravorty Spivak, (John Hopkins University Press, U.S.A., 1976), pp. ۲۷-۷۳٫
و نیز:
Ellis John M., Against Deconstruction, (Princeton, New Jersey, 1989), pp. 45-52.
بیابیم، درحقیقت تمام تقابلهای این واژه را بـا دیـگر واژهـها در این هنگام به کار گرفتهایم و فرایند تقابل به تأخیر و تعویق نمیافتد. گویا این که دریدا میگوید وقـتی یـک واژه را به کار میگیریم، ذهن گوینده و شنونده در حرکت است و دم به دم تقابلهای مختلف ایـن واژهـ را بـا دیگر واژهها در نظر میگیرد و در تمام حالات ممکن سیر میکند، اما نهچنین کاری در واقع انجام مـیشود و نه گوینده و شنونده نیازی به انجام آن دارند. ما با انتخاب یک واژه تمام تـقابلهای مورد نیاز را در نظر مـیگیریم و بـرای واژه به طور سرراست معنایی را بار میکنیم. در تحلیل فرایند معنایابی یک واژه میگوییم که واژه در تقابل با دیگر واژهها معنا مییابد و وقتی کل نظام زبان را در نظر بگیریم، این تقابلها همچنان ادامه مییابند و در نـتیجه، وقتی کل نظام زبان را در نظر میگیریم تقابلهای بیشماری امکانپذیر میشوند و معنا به تأخیر میافتد. تحلیل شیوههای کارکرد یک واژه در زبان همچنان ادامه مییابد و به تأخیر میافتد. ولی وقتی در موقعیتی خاص به دنبالِ مـعنای واژهـای خاص هستیم، تمام تقابلهای موردنیاز برای روشن شدن معنا حضور دارند. لذا در فرایند واقعی معنایابی، معنا به تأخیر و تعویق نمیافتد.(۱)
۴ـ۱: اگر تعیّن مطلق معنا و عدم تعیّن مطلق معنا را کنار نهیم، بـا دسـتهای از نظریات دیگر روبهرو میشویم که ساحت تعیّن معنا را از ساحت عدم تعیّن آن جدا میسازند و برای معنا محدودیتهایی قائل میشوند. معنا را نه چنان کشسان میگیرند که تا بینهایت ادامه یابد و نـهچنان فـشرده میسازند که تنها بر یک مورد منطبق شود. البته در این که چه عواملی معنای متن را محدود میسازد، وِفاق کاملی وجود ندارد و تنها به دو نکتهای بسنده میکنم که در ایضاح و اسـتحکام دیـدگاه نـاظر به محدودیتهای معنا مفید اسـت:(۲)
الف) مـا مـعمولاً میان فهم درست و فهم نادرست متن فرق میگذاریم؛ یعنی هر فهمی از معنای متن را روا نمیدانیم. حال باید بپرسیم چرا چنین تمایزی در کـار اسـت و چـگونه این نکته را میتوان تبیین کرد؟ گرچه هنوز در مورد مـعنا سـخن میگوییم و فهم متن را در مدنظر نداریم، اما به نظر قائلان به محدودیتهای معنا، لغزشگاه اصلی نظریات عدم تعیّن مطلقِ مـعنا هـمینجا اسـت، چراکه اگر برای معنا محدودیتهایی قائل نشویم، هیچ
______________________________
۱ . Against Deconstruction, pp. ۵۴-۶۶٫
۲٫ برای تـفصیل بیشتر رک:
Gracia Jorge J. E., A Theory of Textuality, (State University, NewYork, 1995), pp. 108-130.
تبیینی برای چنین تمایزی نخواهیم داشت. دیدگاه ناظر به محدودیتهای معنا نهتنها بهترین تبیین برای تفکیک فـهم درسـت از فـهم نادرست است، بلکه تنها تبیین برای این تفکیک است. اگر مـعنا را تـا بینهایت کشسان بدانیم، ناگزیر باید هر فهمی را هم مجاز بشماریم. در صورتی که اگر معنا محدودیتهایی نـداشته بـاشد، فـهم هم کشسان خواهد بود. وقتی میگوییم این فهم از متن نادرست است، نـادرستی ایـن فـهم را نمیتوان تنها براساس ویژگی خود فهم تبیین کرد. فهم با فراتر رفتن از مرزها و حـدود مـعنا بـه کجفهمی مبدل میگردد.
ب) عوامل محدودیتآفرین برای معنای متن ریشه در کارکرد متن و ویژگیهای آن دارنـد و درنـتیجه یک متن با متن دیگر فرق میکند. یک متن ممکن است کارکردهای مـختلفی داشـته بـاشد ولذا دامنه معانی متن گستردهتر گردد. محدودیتهای معنایی متن، خود، متغیری وابسته به دو متغیر دیـگر اسـت: ویژگیهای درونی متن و کارکردهای گوناگون آن. نوسان و تغییرپذیری ویژگیهای درونی و کارکردهای متن به یـک انـدازه مـعنای متن را تغییرپذیر و با نوسان میسازد. نحوه ترکیب علایم زبانی در هر متنی نسبت به متن دیـگر تـفاوت دارد. نحوه ترکیب علایم زبانی و نحوه چینش آنها در متن موجب میگردد که مـتن هـر فـهمی را پذیرا نشود. از سوی دیگر، کارکردهای ویژه متن نیز دامنه نوسان و تغییر معنایِ متن را محدود مـیسازد. مـعمولاً مـتون کارکردهای متنوعی دارند. متون دینی نیز از نظر کارکرد تفاوتهایی دارند و همه را نـمیتوان زیـر چترِ حکمِ واحدی جمع کرد. در برخی از آنها کارکرد دعایی بارزتر است و در برخی دیگر کارکرد اخباری و یـا کـلامی. میزان ترکیب این کارکردها محدودیتهای پیچیده و متفاوتی را برای معانی این متون بـه بـار میآورند.
۵ـ۱: نظریه محدود بودن معانی متن و تـعیّن نـسبی مـعنای آن ارمغان دیگری را نیز به همراه خود آورده و گـره از مـشکلی دیگر را نیز گشوده است که نظریه تعیّن مطلق و نظریه عدم تعیّن مطلق مـعنای مـتن از گشودن آن عاجز بوده است. چـرا هـمه متون در تـحمل مـعانی گـوناگون و داشتن لایههای زیرین و زبرین یکدست و هـمتراز نـیستند، و تفاوتهای فاحشی از این نظر میان آنها وجود دارد؟ نظریه عدم تعیّن معنا هـیچ تـفاوتی را میان متون از این نظر روشن نـمیسازد. تفاوت متون را از این نـظر بـاید در کجا جُست؟ چارهای جز این نـداریم کـه نقش اصلی را در این زمینه به ویژگیهای درونی متن و کارکردهای مختلف
آن بدهیم. این دو مـتغیر مـوجب میشوند که دامنه تغییرات مـعنا در مـیان مـتون متفاوت باشد و مـتون از ایـن جهت یکدست و همتراز نـباشند.
۲٫ مـسئله تصمیمپذیری
بحث دیگری که در گشودن رازِ راز متن تأثیر و نقش عمدهای دارد، مسئله تصمیمپذیری است. پیش از ورود بـه بـحث، به یاری بحثی تاریخی در خاستگاه ایـن مـسئله مراد خـویش را روشـن مـیسازم. این مسئله یکی از مـهمترین مباحث هرمنوتیک معاصر است که در نزاع مشهور لوتر با کلیسای کاتولیک بر سر تفسیر کـتاب مـقدس ریشه دارد. پرسش اصلی که برای کـلیسای کـاتولیک مـطرح بـود، ایـن بود که کـدامیک از تـفاسیر مختلف کتاب مقدس را باید پذیرفت؟ مفسّران کتابِ مقدس، هریک فهمی از این کتاب داشتهاند و فهم خود را در قالب تـفاسیرشان بـه دیـگران عرضه کردهاند. کلیسای کاتولیک پذیرفته بود کـه ایـن تـفاسیر (یـا فـهمها) تـصمیمپذیرند؛ یعنی میتوان تفاسیر صحیح را از تفاسیر غیرصحیح جدا کرد. با این همه، بحث بر سر ملاکِ تصمیمپذیری بود: با کدام ملاک چنین امر خطیری امکانپذیر میشود؟ کلیسای کاتولیک آزمـون سنت را ملاکِ تصمیمپذیری میدانست. کاتولیکها بر این باور بودند که کلیسا از همان ابتدا از خطای اساسی مصون مانده است؛ زیرا اراده الهی به این تعلق گرفته که کلیسا مصون بماند. از این رو، سـنتی کـه کلیسای کاتولیک به آن تجسم و عینیت بخشیده است، آزمون خوبی برای تصمیمپذیری است؛ در هرجا با تفاسیر گوناگون و یا حتی متعارض از کتاب مقدس روبهرو شویم، آن تفسیری را باید بپذیریم که مورد وفـاق سـنت کلیسا باشد. کلیسای کاتولیک بدینجهت، هم تفاسیر کتاب مقدس را تصمیمپذیر میدانستند و هم خود قصدگرا بودند؛ چرا که سنت را تجلیگاه اراده و قصد الهی و از ایـن حـیث، آن را آزمون تصمیمپذیر میدانستند. کاتولیکها بـرونگرا نـیز بودند؛ یعنی امری بیرون از متن را که سنت باشد، ملاک تصمیمپذیری میدانستند. لوتر نیز مانند کلیسای کاتولیک به تصمیمپذیری اعتقاد داشت و قائل بود که تـفاسیر مـتن و فهمهای مربوط به آنـ تـصمیمپذیرند؛ اما برخلاف آنان، قصدگرا و برونگرا نبود. لوتر درونگرا بود. او میگفت ملاک تصمیمپذیری را باید در درون خود متن جُست؛ متن، خود، مفسّر خودش است و ملاک تصمیمپذیری دارای دور
هرمنوتیکی(۱) است. معنای جملات متن را بـاید در ارتـباط با کل متن و معنای کل متن را باید در ارتباط با جملات سازنده آن به دست آورد. هرکس که با زبان متن آشنا باشد، میتواند با این روش معنای متن را بیابد.(۲)
نظیر همین نزاع در عـالم اسـلام میان مـرحوم علاّمه طباطبایی و مفسران اهل حدیث قرآن کریم واقع شده است. اهل حدیث در تفسیر قرآن کریم برونگرا هـستند و برای تعیین معانی آیات به روایات تمسک میجویند؛ اما علامه طـباطبایی، در مـقابل، قـرآن را با قرآن تفسیر میکند. وی در کتاب موجز و پرمعنای قرآن در اسلام بهتفصیل در این باره سخن گفته، و نهتنها روش صـحیح تـفسیر قرآن را با قرآن دانسته، بلکه قدمی فراتر نهاده و گفته است مضمون اخباری کـه در آنـها عـرض اخبار به کتاباللّه وظیفه قرار داده شده، وقتی درست خواهد بود که آیه قرآنی به مـدلول خود دلالت داشته باشد و مُحصّل مدلول آن ــ که تفسیر آیه است ــ معتبر باشد، و اگـر بنا باشد که مـُحصّل مـدلول آیه، یعنی تفسیر را خبر تشخیص دهد، عرض خبر به کتاب معنای محصلّی نخواهد داشت.(۳)
پس از آن که اندکی درباره تاریخچه مسئله تصمیمپذیری سخن گفتیم به مباحث دیگری پیرامون این مسئله میپردازیم:
۱ـ۲: نظریات تـصمیمپذیری، همچون نظریات تعیّن و عدم تعیّن معنا، طیفی را تشکیل میدهند که در یک طرف آن این نظریه قرار دارد که متن معنایی یگانه دارد و تفاسیر (فهمها) در مقایسه با این معنا تصمیمپذیرند؛ هر تفسیری که مُفید آن مـعنای یـگانه باشد، فهم درست، و هر تفسیری که آن معنا را نرساند، فهمی نادرست از متن است. در طرف دیگر این طیف، این نظریه جای دارد که فهمی نهایی از متن ممکن نیست و تفاسیر (فهمها) علیالاصول تصمیمناپذیرند. در مـیان ایـندو طرف، نظریات بسیار گوناگونی قرار دارند که نه تصمیمپذیری را براساس معنایی یگانه استوار میسازند و نه تفاسیر و فهمهای بینهایت را از یک متن مجاز میشمارند. در نتیجه، نظریات میانی در اینطیف ترکیبی ازتصمیمپذیری وتـصمیمناپذیریرا مـیپذیرند،البته ازدوجهت مختلف. به عبارت دیگر، ازجهتی فهمها را تصمیمپذیر و ازجهتدیگر تصمیمناپذیر میدانند.
______________________________
۱٫ Hermeneutical
۲٫ Connolly John M. and Thomas Keutner (trans. and ed.), Hermeneutics Versus Science?: Three German Views (Notre Dame, 1988) pp. 68-78.
۳٫ رک: علامه محمدحسین طباطبایی، قرآن در اسلام، (مزدک، چاپ سوم، ۱۳۶۱)، صص۷۴ـ۸۰٫
نظریاتی که معمولاً فهمها را تصمیمپذیر میدانند، نظریات واقـعگرا (رئالیـست) عـنوان گرفتهاند و نظریاتی هم که در مـقابل بـه تـصمیمناپذیری قائلاند و به وجود فهم نهایی اعتقاد ندارند، نظریات ساختیگرا نام دارند. نظریات دیگر که ترکیبی از تصمیمپذیری و تصمیمناپذیری را پذیرفتهاند از جهتی واقعگرا و از جـهت دیـگر سـاختیگرا هستند.(۱)
۲ـ۲: تعیّن معنا با تصمیمپذیری، و عدم تعیّن مـعنا بـا تصمیمناپذیری همراه است. کسانی که معنا را متعیّن میدانند، میان فهمها به تصمیمپذیری قائلاند. بر این مبنا، تنها فهمی کـه بـه آن مـعنای متعیّن رسیده باشد، فهم درست است. عکس این سخن هـم درست است؛ کسانی که به تصمیمپذیری قائلاند معنا را متعیّن میدانند. در مقابل، تصمیمناپذیری به عدم تعیّن معنا میانجامد. اگـر در بـاب تـفاسیر و فهمها تصمیمناپذیری را اختیار کنیم، بهناچار معنای متن را هم باید نامعین بـدانیم. عـلاوه بر این، اگر معنا را نامعین بدانیم، بهناگزیر باید به تصمیمناپذیری فهمها گردن نهیم. از این رو، رابطهای دوسـویه مـیان بـحث تعیّن و عدم تعیّن معنا و بحث تصمیمپذیری در کار است.
۳ـ۲: نظریهای که معنایی واحـد و یـگانه بـرای متن قائل است که خواننده علیالاصول میتواند آن معنا را تعیین کند، عینیگروی(۲) و یا گاهی واقـعگروی خـام (رئالیـسم خام) در باب متون نام گرفته است. اگر به سرگذشت هرمنوتیک بنگریم، تا زمان دیـلتای(۳) ایـن دیدگاه اغلب بر آن حاکم بوده است و گویا همه این اصل را مسلم گرفته بـودند کـه تـفاسیر متن از تمام جهات تصمیمپذیرند. خود دیلتای هم از این جمله مستثنا نبوده است. روشن اسـت کـه واقعگروی خام از عهده تبیین پیچیدگیهای فهم و نیز تبیین تنوع فهمهای مختلف از یک مـتن و ذوبـطون بـودن آن برنمیآید.(۴)
۴ـ۲: هرمنوتیک معاصر صحنه بروز و ظهور بسیاری از نظریات ساختیگرا بوده است که شرح همه آنـها در ایـن مقاله نمیگنجد و بیشک از این میان، هرمنوتیک فلسفی گادامر در این باره راهی جـداگانه و جـذاب دارد کـه اجمالاً به آن میپردازم. گادامر تعبیر «گشودگی متن»(۵) را برای تصمیمناپذیری فهم به کار میبرد و آن را بر پایـه تـقریر جـدید هایدگر از «دور هرمنوتیکی» استوار میسازد. بر طبق تقریر سنتی دور هرمنوتیکی که از
______________________________
۱٫ Hermeneutics Versus Science, pp. 16-17.
۲٫ objectivism
۳٫ Dilthey
۴٫ ibid.
۵٫ openness of text
زمان لوتـر و شـلایرماخر مباحثی از هرمنوتیک را به خود اختصاص داده است، کل یک متن را در ارتباط با بخشهای آن، و بخشهای آن را در ارتباط با کـل آن درمـییابیم. شلایرماخر گفته بود که این دور، دور باطلی نیست و در این ارتباط دوسویه معنای مـتن را بـه شهود درمییابیم. هایدگر برای این دور معنای دیـگری طـرحریزی کـرد. به نظر هایدگر، ما برای این کـه مـتنی را بفهمیم، نخست آن را زمینه خاصی قرار میدهیم و به آن از منظر خاصی روی میآوریم و آن را به شـیوه خـاصی میفهمیم. این سه امر، یـعنی زمـینه خاص و مـنظر خـاص و فـهم به شیوه خاص، پیشساختار فهم را تـشکیل مـیدهند. هایدگر واژگان خاصی برای این سه امر دارد: زمینه خاص را «پیشداشت»،(۱) و منظر خـاص را «پیـشدید»(۲) و بالاخره، فهم به شیوه خاص را «پیـشتصور»(۳) مینامد.
به نظر هـایدگر، حـرکت دوری دقیقا در این ساختار صورت مـیگیرد؛ مـفسّر همواره از زمینه خاصی شروع میکند و با نگرش خاص و پیشفهم (تصور) خاصی پیش مـیرود تـا معنای متن را دریابد؛ سپس بـرگشته، در هـمین امـور تجدیدنظر میکند و بـعد سـراغ معنای متن میرود. ایـن سـیر همچنان ادامه مییابد.(۴)
دور تأویلی به تقریر هایدگر از این جهت با تصمیمناپذیری ارتباط دارد که هـر تـفسیری با ساختن متن از منظر مفسّر صـورت مـیگیرد و به طـور طـبیعی مـسئله یافتن تفسیر صحیح و نـهایی یگانه در کار نخواهد بود. گادامر با مبنا قرار دادن این تقریر از دور هرمنوتیکی، نکته دیگری را نیز بـدان ضـمیمه میکند و آن روشن ساختن نقش سنت و پیـشداوری در فـهم اسـت. فـرض کـنید اگر ما بـخواهیم آیـات الهی را بفهمیم، با رجوع به سنّتی بسیار وسیع از تفاسیر به سراغ فهم آیات میرویم. مفسّر بـا هـزاران تـفسیر روبهرو است و در خلاء به قرائت این کـتاب مـقدس نـمیپردازد. هـمچنین در مـورد هـر کتاب و متن دیگری میتوان این سخن را گفت. مفسّر همواره از زمینه سنتی انباشته از تفاسیر سراغ متن میرود و پیشداوریهایی از این سنت را نقطه آغازِ کار خود قرار میدهد. ممکن اسـت مفسّر در طی قرائت متن متوجه شود که پیشداوریای که از سنت برای آغاز برگزیده بود با این قرائت جدیدش همخوان و سازگار نیست؛ لذا آن پیشداوری را کنار گذاشته، پیشداوری
______________________________
۱٫ Vorhabe
۲٫ Vorsicht
۳٫ Vorgriff
۴٫ Gadamer, pp. 76-77.
این بیان از دور هرمنوتیکی تا حـدّی سـادهسازی سخن هایدگر در این باب است که گادامر آن را ارائه داده است. و در تفسیر و فهم متون به همین صورت که گادامر گفته است قابل بیان است.
دیگری را که از سنت گرفته است، به جای آن مـینهد. مـفسّر نمیتواند بدون سنت انباشته از تفاسیر، یک متن را بفهمد و تمام پیشداوریها را یکجا بینالهلالین قرار دهد. فرایند قرائت متن، همواره از پیشداوریهایی شروع میشود که زمـینه سـنت گرفته شدهاند و مفسّر در طی قـرائتِ گـام به گام متن در این پیشداوریها تجدیدنظر میکند، و سرانجام به جای آنها پیشداوریهای دیگری که از سنت به عاریه گرفته است، قرار میدهد و به قرائت مـجدد مـتن میپردازد، و این دور همچنان ادامـه یـافته. فهم نهاییای در کار نخواهد بود. گادامر با بازپروری مفهوم سنت و پیشداوری که در عصر روشنگری مفهومی منفی یافته بودهاند و به مَدد تقریر هایدگر از دور هرمنوتیکی، تصمیمناپذیری فهمها و تفاسیر را به دست میآورد.(۱)
نـقدهای بـسیاری بر هرمنوتیک فلسفی گادامر وارد شده است که در جای خود از آنها باید سخن گفت و توفیق یا عدم توفیق آنها را سنجید. در این جا فقط به یک نکته بسنده میکنم تا به نـظر سـاختشکنی دریدا در ایـن باب بپردازم. دور هرمنوتیکی به تقریر جدید هایدگر، و همچنین با بازسازی و بازپروری سنت و پیشداوری که گادامر به آن ضـمیمه میکند، مشکل دیگری پدید آورده است و به پارادُکس جدیدی انجامیده است. بـه نـظر هـایدگر، فهمْ ساختار دوری دارد. این دور میان زمینه تفسیر، منظر خاصّ مفسّر و شیوه خاص فهم او در کار است. بر طبق ایـن نـظر، پیشداوریها از سویی یاور اجتنابناپذیر، و از سوی دیگر دشمن نازدودنی هستند. گرچه ما تلاش مـیکنیم کـه بـا چشمانِ متن به متن بنگریم، ولی همواره ناکام میمانیم، چرا که چشمانی که با آنها مـینگریم، همیشه از آنِ ما هستند. گادامر بسیار تلاش میکند که به این اصل سـر و صورت موجهی ببخشد، امـا بـه هر جای آن دست میبرد تا ترمیمی در آن بدهد، ایراد از جای دیگری سر برمیکشد و همین امر موجب شده که نقدهای فراوانی بر نظر او مطرح شود.(۲)
۵ـ۲: ساختشکنی، که رقیب هرمنوتیک فلسفی گادامر به شـمار میآید، بر سرِ تصمیمناپذیری با آن همداستان است، ولی راه دیگری را برای وصول به این نتیجه میپیماید. چنانکه در بحث عدم تعیّن خاطرنشان کردم، در ساختشکنیْ آرای زبانشناختی فردینان دوسوسور نقطه آغاز و مبنای طرح مباحث خاص قـرار مـیگیرد. سوسور در مقابل علایم و واژههای زبانی معانی ثابت در نظر نمیگیرد، بلکه واژهها به
______________________________
۱٫ Hermeneutics Versus Science, pp. 16-20 & 68-78.
۲٫ ibid, p. 28.
نظر او در درون نظام زبان نقشی خاص را ایفا میکنند و معانی خود را از این نقشهای خاص به دست میآورند. دریدا هم مـیگوید واژهـها در تقابل با یکدیگر معانی را موقتا میآفریند و خود علایم زبانی استمراری دارند، یعنی به طور مستمر معنایی خاص را افاده نمیکنند. میتوانیم این نظر را با بازی شطرنج توضیح دهیم. مهرهها بـیرون از بـازی معنای محصل و نقش مشخصی ندارند، بلکه تنها در جریان بازی و هنگامی که در مقابل دیگر مهرهها قرار میگیرند نقششان مشخص میشود. علایم زبانی هم در تقابل با دیگر واژهها معنا مییابند و در هـر نـقش خـاصی که ایفا میکنند معنایی دیـگر مـییابند.
فـهمها از آن رو پایان نمییابند و تفاسیر تصمیمپذیر نیستند که با تقابل واژهها گره خوردهاند. مفسّر میخواهد معنای متن را بفهمد و معنا از بازی علایم حاصل مـیشود کـه خـود معنا را به تأخیر و تعویق میاندازد؛ لذا فهم نهایی در کـار نـخواهد بود. تعویق و تأخیر معنا، فهم نهایی را به تأخیر میاندازد. این توضیح اجمالی، ارتباط عدم تعیّن معنا و تصمیمناپذیری را نشان مـیدهد. قـبلاً نـقدی پیرامون عدم تعیّن معنا براساس ساختشکنی مطرح کردهایم که هـمان دامن تصمیمناپذیری را نیز میگیرد.(۱)
خلاصه و نتیجهگیری
میتوان گفت ذوبطون بودن متون دینی را باید در ویژگی درونی متون دینی، کـارکرد آنـها، تـعیّن و عدم تعیّن معنا، و تصمیمپذیری یا تصمیمناپذیری یافت و چنین نتیجه گرفت کـه:
۱٫ ایـن که هر متنی ذوبطون نیست، ولی متون دینی دارای لایههای تودرتو هستند، در وهله نخست به ویژگیهای درونی مـتون دیـنی و کـارکردهای آنها برمیگردد. این ویژگیها و کارکردهای خاص حالت خاصّی برای این متون فـراهم مـیآورند کـه ذوبطون بودن آنها را اقتضا میکنند.
۲٫ از سوی دیگری، ذوبطون بودن با تعیّن و یا عدم تـعیّن مـعنای مـتون دینی نیز ارتباط دارد. نظریهای که معنای متن را کاملاً معین میداند و نیز نظریهای که مـعنای مـتن را کاملاً نامعین میداند، هیچیک از عهده تبیین ذوبطون بودن این امر برنمیآیند. به عـبارت دیـگر،
______________________________
۱٫ Against Deconstruction, pp. 18-67 & 97-113.
و نـیز:
David Couzens Hoy, Must we say what we mean? in: Hermeneutics and Modern Philosophy, ed. Wachterhauser, pp. 397-416, state University, NewYork (1986)
باید لایههای روشن متون دینی را نیز درنظر داشت تا بتوان پاسخی درخور به مـسئله ارائهـ کرد.
۳٫ واقعگروی خام برای ذوبطون بودن متون دینی پاسخی ندارد؛ دیدگاه ناظر بـه تـصمیمپذیری مـطلق با ذوبطون بودن سازگاراست؛ ساختیگروی و ساختشکنی نیز هرفهمیرا غیرنهایی وغیرقطعی میدانند.برطبق ایندونظریه نمیتوانیم لایـههای روشـنی برای متون دینی در نظر بگیریم و لایهها و بطون متن تا بینهایت ادامه خـواهند یـافت. راهـحل ذوبطون بودن را باید درتلفیقی از تصمیمپذیری وتصمیمناپذیری جُست. تفاسیر متون دینی ازجهتی ویا جهاتی تصمیمپذیر واز جـهات دیـگری تـصمیمناپذیرند.این فهمها تا بینهایت ادامه نمییابند، ولی در برخی موارد، در یک فهم هم مـنحصر نـیستند.
مرحوم علامه طباطبایی و رازِ راز متن
ویژگی درونی متون دینی، کارکرد آنها، تعین نسبی معنای متن و تصمیمپذیری نـسبی، رویـهمرفته بهترین تبیین را برای مسئله ذوبطون بودن متون دینی فراهم میآورند. در لابهلای سـخنان مـفسّران قرآن کریم مطالبی پیرامون این مسئله یـافت مـیشود. مـقایسه پاسخ مرحوم علامه طباطبایی با نکاتی کـه در ایـن مقاله بدان اشاره رفت، جالب است. پاسخ مرحوم علاّمه سروصورت بسیار موجّه و جـامعی دارد. گـرچه مباحث ایشان به اقتضای زمـان و عـصر خاصّ خـودشان کـاملاً رنـگ هرمنوتیکی ندارد، ولی نکات هرمنوتیکی بسیاری نـیز در مـیان این مباحث به چشم میخورد که به مناسبت به برخی از آنها اشـاره مـیکنم:
۱٫ ارائه مثالی برای ظاهر و باطن داشتن قـرآن: مرحوم علامه نخست مـثالهایی بـرای ظاهر و باطن داشتن قرآن آوردهـاند. خـدای متعال میفرماید: «واعبدوا اللّه ولاتشرکوا به شیئا؛ خدا را بپرستید و هیچ چیزی را ــ در عبادت ــ شریک قـرار نـدهید» (سوره نساء، آیه۳۶). در مرحله اول مـیبینیم کـه ظـاهر این کلام نـهی از پرسـتش معمولی بتها است، چـنان کـه فرمودهاند: «واجتنبوا الرجس من الاوثان؛ دوری گزینید از پلیدیها که بتها باشند» (سوره حج، آیه۳۰). در مـرحله دیـگری، با تأمل و تحلیل معلوم میشود کـه پرسـتش بتها بـرای ایـن مـمنوع است که خضوع و فـروتنی در برابر غیرخدا است و بتبودن معبود نیز خصوصیتی ندارد؛ چنانکه خداوند از عبادت شیطان نیز نهی کـرده اسـت: «الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لاتعبدوا الشـیطان؛ آیـا بـه شـما، ای بـنیآدم، فرمان
ندادم کـه شـیطان را نپرستید؟» (سوره یس، آیه۶۰). باز در مرحله دیگری با تحلیل دیگری معلوم میشود که در این مورد فرقی مـیان خـود انـسان و دیگران نیست و همانطوری که نباید از غیر اطـاعت کـرد، از خـواستهای نـفس نـیز در مـقابل خدای متعال نباید اطاعت کرد؛ همچنان که فرموده است: «افرأیت من اتخذالهه هواه؛ آیا دیدی کسی را که هوای نفس خود را خدای خود قرار داده است؟» (سوره جاثیه، آیـه۲۳). همچنین در مرحله دیگری با تحلیل دیگری روشن میشود که اصلاً به غیرخدا نباید التفات داشت، و این روح عبادت و پرستش است. چنان که از این مثال روشن میشود، ما از ظهور یک معنای سـاده ابـتدایی به معانی رسیدیم که در هر مرحله لطیفتر و دقیقتر شده است.(۱)
۲٫ ویژگیهای درونی قرآن و تفاوت افهام: در گام دوم، مرحوم علامه تبیین فلسفی از ذوبطون بودن قرآن ارائه میدهد. ایشان میفرمایند اوّلاً افهام در توانایی درک و تـفکر مـعنویات که از جهانی وسیعتر از مادهاند، مختلفاند و مراتب گوناگون دارند. علاوه بر این، معلومات هریک از مراتب مختلف فهم را نمیتوان به مرتبه پایینتر از خود تحمیل کـرد، وگـرنه نتیجه معکوس خواهد داد. مخصوصا مـعنویاتی کـه سطحشان از سطح ماده و جسم بسی بالاتر است، اگر بیپرده و پوست کنده به فهم عامّه مردم که از حس و محسوس تجاوز نمیکند، تحصیل شود، به کـلی نـاقص غرض خواهد بود؛ مـثلاً کـسی که با تأمل عمیق در اوپانیشاد هندی دقت کند، خواهد دید که هدفی جز تولید خالص و یگانهپرستی ندارد، ولی چون بیپرده و لفافه بیان شده است، در سطح افکار عامّه جز بتپرستی از آب درنمیآید.
ثـانیا قـرآن مجید در تعالیم خود همه انسانها را موردنظر دارد و هر انسانی را قابل تربیت و تکمیل میداند؛ از این رو، باید بر طبق افهام مردم و درخور عقل آنها سخن بگوید. درنتیجه، بیانات قرآن مجید نسبت به بـطونی کـه دارند جـنبه مَثَل به خود میگیرند، یعنی نسبت به معارف الهی که از سطح افهام عادی بسی بلندتر و والاترند. مـَثَلهایی ذکر شدهاند تا معارفِ نامبرده را به افهام نزدیک کنند: «تلک الامـثال نـضربها للنـاس وما یعقلها الا العالِمون؛ این مثلها را برای مردم میزنیم، ولی آنها را تعقل نمیکنند مگر کسانی که دارای علماند» (سوره عـنکبوت، آیـه ۴۳).(۲)
______________________________
۱٫ علامه طباطبایی، پیشین، صص ۳۲ـ۳۰٫
۲٫ همان، صص۳۸ـ۳۳٫
۳٫ مقایسه با بحث تصمیمپذیری و ویژگیهای درونی مـتن: مـطالبی کـه در گام قبلی نقل کردیم گرچه رنگ فلسفی و غیرهرمنوتیکی دارد، ولی نکاتی در خور تأمل در آن به چشم مـیخورد که در همان مقیاسی که برای بحث خود فراهم آوردهایم میگنجد. تفاوت افهام مـردم و بیان مطالب غیرمادی و مـعنوی در قـالب الفاظ موضوع برای محسوسات دو نکته درخور تأملاند که هریک به رُکنی از بحث ما مربوط میشوند. تفاوت افهام مردم موجب شده است که آنها فهمهای مختلفی را از این کتاب آسمانی داشته باشند کـه هریک در جای خود و در مرتبه و مورد خود صحیح مینمایند و درحقیقت ما میان این فهمها با تصمیمناپذیری مواجهایم؛ همه را باید راست بشماریم، گرچه یکی از دیگری دقیقتر و لطیفتر است. البته ما میان دو دسته از فـهمهای درسـت و نادرست فرق میگذاریم، ولی دستهای از فهمها راستاند، یعنی همه را راست و تصمیمناپذیر میدانیم.
۴٫ تفکیک معانی طولی از معانی عرضی و مسئله تعیّن معنا: مرحوم علامه به نکته دیگری نیز اشاره کردهاند که به رُکـن دیـگر بحث ما مربوط میشود. ایشان بعد از بیان مثالی که آوردیم فرمودهاند: بنابر آنچه گذشت، قرآن مجید ظاهر دارد و باطن (یا ظهر و بطن) که هردو از کلام اراده شدهاند، جز این که ایـن دو مـعنا در طول هم مرادند نه در عرض همدیگر؛ نه اراده ظاهر لفظْ اراده باطن را نفی میکند و نه اراده باطنْ مزاحم اراده ظاهر میشود.(۱)
ایشان در این بیان معانی طولی را از معانی عرضی تفکیک کردهاند. ذوبطون بـودن قـرآن بـه این معنا نیست که قـرآن حـاوی مـعانیای است که همدیگر را نفی میکنند و در عرض همدیگرند، بلکه این معانی رابطه طولی دارند، همه راستاند و در دقت و لطافت تفاوت دارند. میتوانیم ایـن سـخن را بـه مختصات بحث تعیّن و عدم تعیّن معنا انتقال دهـیم و در قـالب این بحث بگوییم که: معانی قرآن از جهتی معین و از جهت دیگری نامعیناند. از لحاظ معانی عرضی تعین در کار است. متن فـقط حـامل بـرخی از معانی عرضی است و ممکن نیست همه آنها را به متن نـسبت داد. اما از لحاظ معانی طولی عدم تعیّن حاکم است؛ یعنی هر معنای طولی را میتوان علیالسویه به متن نسبت داد. ایـن مـعانی طـولی با افهام مخاطبان قرآن تعیّن مییابند. تفکیک محور تعیّن از محور عـدم تـعیّن معنا از کلام فوق استفاده میشود.
______________________________
۱٫ همان، ص۳۲٫