فراتر از اصلاحگری: دیانت منونایتی
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۵)
گـفتوگو
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۶)
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۷)
فراتر از اصلاحگری: دیانت منونایتی
در گفتوگو با دکتر ای. جیمز رایمر
نهضت اصلاحگری در میان مـا بـیشتر بـا ظهور پروتستانتیسم و در نتیجه تقسیم مسیحیان به دو شاخۀ بزرگ کاتولیک و پروتستان شناخته میشود؛ اما در جریان نـهضت اصلاح نوع دیگری از مسیحیت نیز زاده شد که از آن زمان تاکنون بر حفظ مـرزهای فکریاش با دو مذهب کـاتولیک و پروتـستان اصرار ورزیده است و آن مسیحیت آناباپتیست (Anabaptist) است. یکی از نامهایی که مورخان به آناباپتیسم دادهاند «اصلاحگری رادیکال» (Radical Reformation) است؛ زیرا آناباپتیسم زادۀ این باور بود که لوتر و تسوینگلی از سر مصلحتاندیشیهای غیرموجه از التزام کامل به لوازم اندیشههای اصـلاحی خود سر باز میزدند. این اصلاحگران معترض به مشی رهبران اصلاحگری، خود درصدد برآمدند تا، به زعم خود، با وفاداری کامل به اصول و آرمانهای اصلاحگری به مسیحیتی ناب دست یابند. بـر ایـن اساس، آناباپتیستها خود را بخشی از اصلاحگری و بلکه اصلاحگران حقیقی میدانند اما اینکه آنان را پروتستان به شمار آورند نمیپذیرند، اگرچه بسیار اتفاق میافتد که دیگران آنان را پروتستان میخوانند. این مشی تفردجویانه، آنـاباپتیستها را در مـعرض آزارها و شکنجههایی باورنکردنی قرار داد که در آن پروتستانها به اندازۀ کاتولیکها نقش داشتند.
آناباپتیستها که امروزه بیشتر به نام منونایت (Mennonite) شناخته میشوند گروه بسیار اندکی (کمتر از دو میلیون نفر) از مسیحیان را تشکیل مـیدهند. در عـین حال، اینان با فروتنی و سادگی و با جدیتی مثالزدنی در هر کجای جهان که فریاد نیازی به گوش رسد حضوری مؤثر در حد بضاعت خود مییابند.
بررسی اندیشه و تاریخ منونایتها، علیرغم شـمار انـدکشان، مـیتواند برای اندیشمندان حوزۀ دین بـسیار نـکتهآموز بـاشد. بهخصوص این بررسی میتواند به شناخت
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۸)
عمیقتری از نهضت اصلاح و نحوۀ تعامل بین شاخههای مختلف مسیحیت در گذشته و حال بینجامد.
آنچه در پی میآید گـفتوگویی اسـت کـه با یکی از برجستهترین متفکران آناباپتیست در عصر حاضر، دکـتر ای. جـیمز رایمر (A. James Reimer)، صورت گرفته است. این الاهیدان پرتألیف کانادایی، متفکری است که از اوان جوانی تاکنون ذهن خلاق و پرسشگرش لحظهای ایمان مـسیحیاش را بـه حـال خود نگذاشته است و او را به سفر در سپهرهای تاریخ و فلسفه و الاهیات در دانـشگاههای متعدد در کانادا و آمریکا واداشته است؛ سفری که از منازل شکاکیت دینی و لیبرالیسم الاهیاتی گذشته و در نهایت به نقد مدرنیته و بـازگشت بـه سـنت ختم شده است. از این رو، او اگرچه خود را یک الاهیدان منونایت میداند، امـا بـه این باور رسیده است که برای یک الاهیدان مسیحی در مقام اندیشهورزیِ الاهیاتی محصور ماندن در مذهب خـود دور از احـتیاط اسـت. بر این اساس، او در اندیشۀ الاهیاتی خود نه تنها از مذاهب دیگر مسیحی بـهخصوص مـذهب کـاتولیک اقتباس خلاقانه کرده است، بلکه در مواجههای که اخیراً با اسلام داشته خود را بسیار نـیازمند بـه آمـوختن از آن یافته است.
از ایشان علاوه بر دهها مقاله، کتابهای ذیل نیز منتشر شده است:
۱٫ The Emanuel Hirsch and Paul Tillich Debate: A Study in the Political Ramifications of Theology (1989).
۲٫ The Influence of the Frankfurt School on Contemporary Theology: Critical Theory and the Future of Religion: Dubrovnik Papers in Honour of Rudolf J. Siebert (1992).
۳٫ Emanuel Hirsch und Paul Tillich. Theologie und Politik in einer Zeit der Krise, Translated by Doris Lax (1995).
۴٫ Mennonites and Classical Theology: Dogmatics Foundations for Christian Ethics (2001).
۵٫ The Dogmatic Imagination: The Dynamics of Christian Belief (2003).
۶٫ Paul Tillich: Theologian of Nature, Culture and Politics (2004).
۷٫ Das Gebet als Grundakt des Glaubens (2004).
۸٫ On Spirituality: Essays from the 2007 Shi’i Muslim Mennonite Christian Dialogue (۲۰۱۰).
۹٫ Christians and War: A Brief History of the Church’s Teachings and Practices (forthcoming).
در آغاز لطـفاً از خـودتان بگویید، از زندگی، تحصیلات، و کار خود.
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۹)
من در سال ۱۹۴۲ در شهر موریس (Morris) در استان مانیتوبای (Manitoba) کانادا بـه دنـیا آمـدم و بزرگترین فرزند خانواده بودم. خانوادهام بسیار مذهبی بود و من نیز بالطبع عمیقاً مذهبی بـودم. بـه یاد دارم که معمولاً از اینکه نمیتوانستم وظایف دینیام را تمام و کمال انجام دهم در مقابل خـدا احـساس گـناه میکردم. در یک کلام، متدینی بسیار دقیق و جدی بودم. شاید به همین جهت بود که بـعدها الاهـیدان شدم. در آن زمان هنوز منونایتها (Mennonites) بیشتر کشاورز بودند (البته الان چنین نیست و آنـان هـمه نـوع شغلی دارند)؛ اما پدر من یک فروشنده بود.
یادم هست که در کودکی یکی از سرگرمیهای مورد عـلاقهام ایـن بـود که تیرکمان درست کنم و با آن پرندگان را شکار کنم. پدرم هم دو اسلحه شکاری داشـت و بـهنوعی یک شکارچی بود. ولی بعدها از شکار حیوانات دست کشیدم چون به این نتیجه رسیدم که کشتن حـیوانات درسـت نیست.
پس از اتمام دبیرستان در سال ۱۹۶۰ به کالج منونایت در مانیتوبا رفتم و مدت سه سـال در آنـجا به تحصیل موسیقی و الاهیات پرداختم و اولین مـدرک کـارشناسیام را گـرفتم. بعد از کالج چهار سال از تحصیل دور بودم. دو سـال اول از ایـن چهار سال را خبرنگار و عکاس یک روزنامه محلی بودم و دو سال بعد را در یک مدرسه کـتاب مـقدس (Bible School) تدریس میکردم و همچنین در یک اردوگـاه مـنونایت که مـخصوص بـچهها بـود مربی بودم. در آنجا تلاش میکردم بـا شـیوههای جذاب و خلاقانه مفاهیم و تعالیم دینی را به کودکان بیاموزم.
پس از این چهار سال بـه دانـشگاه مانیتوبا رفتم و دوباره به تحصیل در مـقطع کارشناسی ولی این بـار در زمـینه تاریخ و فلسفه پرداختم. به طـور کـلی من به سه زمینه تاریخ، فلسفه، و الاهیات علاقهمند بودهام. در این دوره من تا حـدودی نـسبت به سنت دینی خودم شـکاک و بـدبین شـدم و در واقع به انـگارههای مـدرنیته درباره جهان و فرد و آزادی گـرایش یـافتم. سپس به دانشگاه واترلو رفتم. در آنجا بود که از مؤسسه راکفلر بورسی برای تحصیل بـه مـدت یک سال در مدرسۀ الاهیات یونیون (Union Theological Seminary) در آمـریکا کـسب کردم. ایـن دانـشگاه دژ مـستحکم الاهیات لیبرال پروتستان در آمـریکای شمالی محسوب میشد و بزرگانی همچون دیتریش
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۰)
بنهوفر (Dietrich Bonhoeffer)، پل تیلیخ (Paul Tillich)، و راینهولت نیبور (Reinhold Niebuhr) در آنجا تحصیل و تدریس کرده بـودند. در این مـدرسه بود که من تحت تأثیر ایـن مـتألهان بـه الاهـیات لیـبرال رو آوردم.
در سال ۱۹۷۴ کارشناسی ارشـدم را از دانـشگاه تورنتو در تاریخ الاهیات قرن نوزدهم با تمرکز بر هگل، فویرباخ و مارکس گرفتم. مطالعاتم در این مقطع مـرا از لیـبرالیسم بـه سوسیالیسم و نقد سوسیالیستی دین متمایل کرد. بـهویژه بـه فـویرباخ کـه حـلقه واسـط بین مارکس و هگل بود علاقه خاصی داشتم.
مدرک دکتریام را از دانشگاه سنت مایکل در تورنتو گرفتم که یک دانشگاه کاتولیک است و رابطه نزدیکی با واتیکان دارد. راهنمایم گریگوری بام(Gregory Baum) بـود که یک کاتولیک چپگرای رادیکال و بسیار حساس نسبت به عدالت اجتماعی بود. او همچنین در زمینۀ تقریب بین مذاهب مسیحی فعال بود. من در اینجا تحت تأثیر اندیشه کاتولیک قرار گرفتم، بهخصوص تـثلیث در الاهـیات من مرکزیت یافت. پایاننامه دکتریام را به ریشهیابی اختلافات دیدگاههای سیاسی دو الاهیدان بزرگ آلمانی، ایمانوئل هرش (Emanuel Hirsch) و پل تیلیخ، اختصاص دادم که بعدها چاپ شد.
در اواسط دهه هشتاد بود که تحولی بزرگ را در انـدیشهام تـجربه کردم که نتیجۀ ملاقات با جرج گرنت (George Grant) و آشناییام با آثار او بود. گرنت منتقد سرسخت مدرنیته به دلیل طرفداری این مکتب از آزادی مطلق انسان و عدم مسئولیت او در مـقابل یـک موجود متعالی، بود و به سـنت ارج مـینهاد. تأثیر انتقادهای او از مدرنیته مرا به سوی یک محافظهکاری مثبت سوق داد. منظورم این است که رویکردی انتقادی نسبت به مدرنیته اتخاذ کردم، به گذشته آنـاباپتیست خـود برگشتم و نهایتاً به الاهـیات مـحافظهکار کلاسیک روی آوردم. بهخصوص آموزۀ تثلیث (the Trinity) در الاهیاتم جایگاه ویژهای یافت.
پس از اخذ دکتری به تدریس در دانشگاه الاهیات تورنتو، وابسته به دانشگاه تورنتو، و کالج کانراد گربل، وابسته به دانشگاه واترلو، پرداختم و در سال ۲۰۰۷ بـازنشسته شـدم. در ضمن مرکز الاهیات منونایت در دانشگاه الاهیات تورنتو را در سال ۱۹۹۱ بنیان گذاشتم و چندسالی هم خود ادارۀ آن را به عهده داشتم.
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۱)
شما در حیات فکری خود به دفعات تغییر مسیر دادهاید. آیا این در بین عالمان مـسیحی عـادی است؟
* عالمان مـسیحی از این جهت با هم متفاوتاند. جانهاوارد یودر (John Howard Yoder) که از الاهیدانان برجسته منونایت است هرگز تغییری در اندیشهاش رخ نداد؛ امـا کارل بارث (Karl Barth) به دفعات الاهیاتش متحول شد. من تغییر نگرش را عـیب نـمیدانم و از ایـنکه بگویم اندیشهام عوض شده است شرم ندارم. من پویا میاندیشم؛ اما از اصول بنیادی ایمان مسیحی دست نـمیکشم.
شـما یک الاهیدان منونایت هستید. این در جامعه منونایت دقیقاً یعنی چه؟ در جامعۀ شیعی ما عـالم دیـنیبودن یـعنی در مرکز مراجعه و توجه متدینانبودن و مرجعیت دینیداشتن. آیا در جامعه منونایت نیز چنین است؟
* سؤال بسیار خوبی اسـت. منونایتها نسبت به کسانی که دارای تحصیلات عالیه در الاهیات هستند بدگماناند. یکی از دلایل این بدگمانی این اسـت که منونایتها در اوان شکلگیری مـذهبشان بـسیار مورد آزار و شکنجۀ هم کاتولیکها و هم پروتستانها قرار گرفتهاند و عالمان این دو مذهب نیز در این آزارها و شکنجهها شرکت داشتهاند. اساساً این عالمان در آن زمان دست در دست قدرتمندان و حاکمان داشتهاند. از این رو ما الاهیدانان زیادی نـداشتهایم؛ البته روحانی و معلم کتاب مقدس چرا، اما الاهیدان بسیار کم داشتهایم. به همین جهت من باید بسیار تلاش میکردم تا همگنان منونایت خود را متقاعد کنم که ما نیز باید الاهیات خـود را در سـطح دانشگاهی تدریس و تحصیل کنیم. البته تلاش من به ثمر نشست و موجب تأسیس مرکز الاهیات منونایت در مدرسه الاهیات تورنتو و حتی تأسیس مقطع دکتری در الاهیات منونایت شد.
شاید این مدخل خوبی بـرای ورود بـه تاریخ آیین منونایت باشد. لطفاً برای ما بگویید چگونه مسلک منونایت ظهور کرد؟
* منونایتها بخشی از نهضت آناباپتیسم بودند که نه یک جنبش واحد بلکه گروهی از جنبشها بود. آناباپتیسم در واقع حـرکتی انـقلابی در اوایل قرن شانزدهم در اروپا بود که طبقات پایین، عمدتاً کشاورزان و کارگران ماهر، به پا کردند. منونایتها
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۲)
آناباپتیستهایی بودند که منو سایمون (Menno Simon) رهبری آنان را بر عهده داشت. پیشگامان این حرکت از قبیل بـالتازار هـوبمایر (Balthasar Hubmaeir)، تـوماس مونتسر(Thomas Muntzer)، و منو سایمون که خـود از اصـلاحگران بـودند معتقد بودند که لوتر و تسوینگلی به اندازۀ کافی به لوازم اندیشههای اصلاحی خود وفادار نیستند و در اِعمال این اندیشهها سرعت عمل کافی نـدارند. بـه عـبارت دیگر اینان از رهبران نهضت اصلاح رادیکالتر بودند. آمـوزهای کـه در ابتدا، اینان را از دیگر اصلاحگران و همچنین کاتولیکها متمایز ساخت، آموزه «غسل تعمید بزرگسالان» (Adult Baptism) بود. یعنی اینان برخلاف اکثریت مسیحیان مـعتقد شـدند کـه غسل تعمید نه در کودکی بلکه در بزرگسالی باید صورت گیرد.
بـه این ترتیب اختلاف بر سر این مسئله که غسل تعمید باید در کودکی صورت گیرد یا در بزرگسالی منشأ یـک انـشعاب مـهم در تاریخ مسیحیت شده است. گویا این انشعاب چندان صلحآمیز هم نـبوده اسـت؛ زیرا منونایتها بسیار مورد آزار و شکنجۀ کاتولیکها و پروتستانها قرار گرفتند. قاعدتاً برای خوانندگان مسلمان ما این سؤال پیـش مـیآید کـه چرا این بحث برای مسیحیان تا به این پایه مهم بوده است؟
* اسـاساً غـسل تـعمید نوزادان (Infant Baptism) در زمان امپراتوری کنستانتین در قرن چهارم شروع شد. تأسیس این سنت به وحدت کـلیسا و حـکومت مـرتبط میشد که آغازکنندۀ آن خود کنستانتین بود. در این زمان غسل تعمید، که تا آن زمان آیـینی صـرفاً دینی و نماد پذیرش آیین مسیحیت و عضویت در جامعه مسیحی بود، معنی و محتوایی سیاسی یـافت و بـه نـماد عضویت در امپراتوری رم تبدیل شد.
اما پیشگامان مذهب منونایت کلیسا را گروهی از انسانها میدانستند کـه آگـاهانه و آزادانه گرد هم میآیند؛ در نتیجه این افراد باید خود طریق ایمان مسیحی را اختیار و پیـوستن بـه جـامعۀ مسیحی را انتخاب کرده باشند. بر این اساس، غسل تعمید فقط با اراده و اختیار خود فرد مـعنی دارد و چـنین اراده و اختیاری هم فقط در بزرگسالی حاصل میشود. به همین جهت بود که ایـن گـروه آنـاباپتیست (ana= دوباره، baptist= تعمیددهنده) نامیده شد.
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۳)
از سوی دیگر مذهب کاتولیک تعمید را سری از اسرار (Sacraments) هفتگانه میدانست که فـیض الاهـی را بـه گونهای اسرارآمیز به آنان که این اعمال را انجام میدهند منتقل میکنند و از ایـن رهـگذر بخشش الاهی و نجات (Salvation) را به عاملان ارزانی میدارند. اما آناباپتیستها اعتقادی به این تحلیل از ماهیت غسل تـعمید نـداشتند؛ همچنانکه از اساس به اسرار کاتولیکی اعتقادی نداشتند. البته پروتستانها هم در این بـاب هـمچون کاتولیکها میاندیشند، یعنی به غسل تعمید کـودکان اعـتقاد دارنـد.
پس میتوان گفت که اختلاف بر سر غـسل تـعمید در واقع در مرکز شبکهای از مناقشات مهم الاهیاتی قرار دارد. از طرفی به بحث ارادهگرایی(Voluntarism) در ایمان، از طـرف دیـگر به رابطۀ حکومت و کلیسا یـا دیـن و سیاست، و از طـرف سـوم بـه مبحث مهم اسرار و اساساً به نـوع رابـطۀ انسان و خدا که باور به این اسرار بر آن مبتنی است مربوط میشود؟
* دقـیقاً درسـت است.
پس اجازه دهید تا حـدودی به این مناقشات بـپردازیم. بـگذارید از بحث اسرار هفتگانه کاتولیکی شـروع کـنیم. منونایتها درباره این اسرار چگونه میاندیشند؟ بهخصوص به عشای ربانی چگونه مینگرند؟
* منونایتها، چنانکه گـفتم، بـه هیچ یک از اسرار بهعنوان سـرّ اعـتقادی نـدارند؛ اما عشای ربـانی و غـسل تعمید در الاهیات منونایت از جـایگاه ویـژهای برخوردارند. منونایتها برخلاف کاتولیکها بر این باور نیستند که این آیینها به نحوی مـجاری نـزول فیض الاهی بر متدینان هستند. بـه هـمین دلیل آنـها را اسـرار نـمینامند، بلکه آنها را یادبودها (Memorials) ، عـلامات(Signs) یا فرمانها (Ordinals) میخوانند. این یعنی تلقی اینان از آنچه در ضمن انجام این آیینها رخ میدهد اسـاساً بـا تلقی کاتولیکی متفاوت است؛ مثلاً مـنونایتها بـاور نـدارند کـه در مـراسم عشای ربانی عـیسی خـود حضوری فیزیکی در نان و شراب دارد و نان و شرابی که در این مراسم تناول میشود به جسم و خون مسیح تـبدیل مـیگردد. بـرای منونایتها این مراسم صرفاً گرامیداشت و یادآوری خـاطره آن چـیزی اسـت کـه عـیسی بـرای آنان انجام داده است و نیز یادآوری نحوۀ حضور عیسی در
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۴)
جامعۀ آنان از طریق روحالقدس است. از این گذشته کاتولیکها هر یکشنبه این آیین را به جا میآورند، حال آنکه منونایتها حـداکثر فقط چهار بار در طول سال آن را برپامیدارند.
گمان میکنم این اختلاف نظری و عملی بین شما و کاتولیکها درباره مبحث اسرار به حدی اساسی و مهم است که میتوان آن را یک نقطۀ مهم واگـرایی بـین الاهیات منونایت و الاهیات کاتولیک دانست. به عبارتی میتوان گفت که الاهیات کاتولیک الاهیاتی است اسرارگروانه (Sacramentalist) و الاهیات منونایت الاهیاتی است غیر یا ضد اسرارگروانه (Non- or Anti-Sacramentalist). چون موضع هر کدام از دو مذهب در ایـن مـسئله، در واقع نوع نگاه آن مذهب را نسبت به ارتباط انسان با خدا و بالعکس مشخص میکند. همینجاست که انسانشناسی هر کدام از این دو گونه مسیحیت، بـهخصوص تـا آنجا که به آموزۀ گـناه اولیـه مربوط میشود، رخ مینماید. البته ما بعداً به این بحث خواهیم پرداخت. اما آنچه میخواهم در این رابطه در اینجا مطرح کنم رویکرد ضدروحانیت (Anticlericalism) در اندیشه دیـنی مـنونایت است. گویا حساسیت آنـاباپتیستی عـلیه اسرار کاتولیکی به کارکردی ارتباط پیدا میکند که روحانیت بهعنوان اجراکننده انحصاری این اسرار در مسیحیت کاتولیک به عهده میگیرد.
* درست است. اما باید اینجا یادآور شوم که من، برخلاف بـرخی هـمکارانم که معتقدند منونایتها در باورهایشان با پروتستانها و کاتولیکها تفاوت فاحش دارند، بر این باور هستم که آنان در باورهای اساسی خود با دو گروه دیگر مشترک هستند؛ زیرا علیرغم اختلافاتی که به آنها اشـاره شـد، منونایتها هـمچون پروتستانها و کاتولیکها در نگاهشان به خدا، مسیح، روحالقدس، قربانیشدن مسیح برای کفاره گناهان و دیگر عقاید بنیادین، از اعتقادنامههای رسـولان و نیقیه که در مسیحیت مقبولیت عام دارند تبعیت میکنند.
اما درباره ضـدیت آنـاباپتیستها بـا روحانیت، ابتدا باید به این نکته توجه دهم که این
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۵)
ضدیت هرگز به این معنی نیست که آنـاباپتیستها بـه رهبری دینی معتقد نیستند. بر عکس اینان به رهبری دینی بسیار اهمیت مـیدهند؛ مـثلاً مـنو سایمون که مذهب منونایت به اسم او نامیده شده است یک اسقف بود. یا خود مـن را وقتی شانزده سالم بود یک اسقف غسل تعمید داد. پس ما در تاریخ خود روحانیان و اسـقفهایی داشتهایم. بنابراین، این ضـدیت بـا روحانیت باید به یک معنای خیلی خاص فهم شود که در سؤال شما به آن اشاره شد؛ یعنی آنان مخالف نقشی بودند که نظام فکری اسرارگروانه کاتولیک به روحانیت میدهد. این نظام، سـلسله مراتبی از روحانیان را تصویر میکند که به ترتیب از بالا به پایین تشکیل میشود از پاپ، کاردینالها، سراسقفها، اسقفها، و همینطور تا برسد به عوام و فیض خدا باید از این سلسله بگذرد تا به انسانها برسد. بـه ایـن ترتیب، این سلسله مراتب روحانی واسطۀ انحصاری بین خدا و مردم بود. ولی آناباپتیستها به روحانی بودن همۀ متدینان (Priesthood of All Believers) معتقد بودند. لوتر گفته بود که در مقابل خدا، روحانی یا رهبر یک کـلیسا بـا اعضای آن دارای یک رتبه و ارزش هستند و هیچ کدام دسترسی ویژهای به فیض خدا ندارند. هر فرد مسیحی یک روحانی است و نقشی برای ایفا کردن در کلیسا دارد. فقط خداست که میتواند گناهان را بـبخشد و فـیضش را به کسی عطا کند. و نیز هر فرد در کلیسا نسبت به دیگری یک روحانی است، یعنی اعضای کلیسا یکدیگر را میبخشند و واسطۀ فیض خدا نسبت به یکدیگر هستند.
به علاوه، ایـن جـایگاه ویـژۀ دینیْ روحانیان را از امتیازات ویژه اجـتماعی و اقـتصادی و حـتی سیاسی نیز بهرهمند کرده بود. بسیاری از آنان ثروت زیادی انباشته بودند. برخی از روحانیان قرون وسطا از حاکمان بودند، یعنی جایگاه دینی را بـا قـدرت سـیاسی در هم آمیخته بودند. و این رفتار همه آنان را بـه فـساد کشانده بود.
خلاصه اینکه ضدیت آناباپتیستها با روحانیت، به معنای نفی رهبری در کلیسا نبود. آناباپتیستها کتاب مقدس را بسیار جـدی مـیگرفتند، در انـتهای کتاب مقدس فهرستی از اموری آمده است که روحانیان باید انـجام دهند؛ پس آنان نمیتوانستند رهبری دینی را نفی کنند. آنان معتقد بودند که روحانیان باید زندگی فقیرانهای داشته باشند و بـرای مـردم الگـوهای خوبی باشد. آنان ضد سلسله مراتب روحانیای بودند که دچار فـساد شـده بود.
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۶)
اما بحث رهبری دینی جنبۀ دیگری نیز دارد که مربوط میشود به میزان دسترسی رهبران دیـنی بـه مـعارف دین نسبت به مردم عادی؛ یعنی آیا شما، همچون بسیاری از متدینان مـسیحی و غـیرمسیحی، بـاور دارید که آنان که علم دین را تحصیل کردهاند فهمشان از دین و متون مقدس دقیقتر و قـابلاعتمادتر اسـت یـا خیر؟
* این مطلب در طول زمان تحولاتی به خود دیده است. چنانکه پیشتر گفتم، در قرن شـانزدهم افـراد تحصیلکرده اعم از کاتولیکها، لوتریها، و کالونیها تقریباً همیشه جانب قدرتمندان و حاکمان را میگرفتند که این حـاکمان نـیز آنـاباپتیستها را تعقیب میکردند و میکشتند. از همین روست که به طور طبیعی یک بدگمانی نسبت به افـراد دارای تـحصیلات بالا در آناباپتیستها شکل گرفت، اگرچه در بین خود آنان هم افرادی با چنین سـطحی از تـحصیلات وجـود داشتند؛ مثلاً بالتازار هوبمایر در الاهیات دکتری داشت و کتابهای زیادی نوشته بود و یا منو سایمون تـربیت و تـحصیلات روحانی داشت. بنابراین، برخیاز رهبران آناباپتیسم افرادی تحصیلکرده بودند؛ اما بسیاری از ایـن رهـبران تـحصیلکرده به شهادت رسیدند. این بدگمانیْ آناباپتیستها را به این باور رساند که هر جماعتی از مؤمنان مـیتوانند بـه صـورت گروهی متن مقدس را بخوانند و معانی آن را دریابند. به این ترتیب، حجیت فهم جـماعت جـایگزین حجیت فهم عالم دین شد.
در عین حال در طول زمان عالمان دین در جامعۀ ما به نحو فـزایندهای اهـمیت و احترام یافتند. در نتیجه ما عالمانی داشتیم که بسیار مهم و مؤثر بودند. بـهخصوص در قـرن بیستمکه ما سامان بیشتری یافتیم وکنفرانسهایی بـرپا شـدند کـه در آنها عالمان مجال بروز و ظهور یافتند و بـسیار ارج و احـترام دیدند. بهعنوان مثال جانهاوارد یودر که آثار الاهیاتی بسیاری بهخصوص در صلح و صلحگروی از خـود بـر جا گذاشت، متفکری بسیار دانـشمند و مـورد احترام در بـین مـنونایتها و البـته غیرمنونایتها بود. همچنین ما مدارس عـلمیهای داریـم که در آنها عالمان روحانیان ما را تربیت میکنند. امروزه بسیاری از روحانیان ما تـحصیلکرده هـستند و لیسانس و حتی دکترای الاهیات دارند.
روحـانیان در کلیساهای شما چگونه بـرگزیده میشوند؟
* امـروزه روحانیان جماعتهای منونایت از طریق انـتخابات بـرگزیده میشوند. اما تا
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۷)
چند نسل قبل روحانیان از طریق قرعه انتخاب میشدند؛ یعنی در یـک کـلیسا پنج نفر برای این مـنصب کـاندیدا مـیشدند که لزوماً چـندان تـحصیلکرده نبودند، اما بهعنوان مـؤمنان صـادق مورد احترام بودند. در یک صبح یکشنبه پنج کتاب مقدس را انتخاب کرده، یک تکه کاغذ را در یـکی از آنـها قرار میدادند. سپس هر یک از پنج کـاندیدا یـکی از پنج کـتابمقدس را بـرمیداشتند. هـر کاندیدایی که کتاب مـقدسی را برمیداشت که کاغذ لای آن بود روحانی مادامالعمر جماعت میشد. آنان باور داشتند این خداست که از طـریق روحـالقدس فرد مذکور را بهعنوان روحانی کلیسا انـتخاب مـیکند. امـا بـا گـذر زمان این شـیوه مـنسوخ شد، اگرچه گمان میکنم برخی جماعتهای محافظهکار منونایت هنوز هم از آن استفاده میکنند. اما رویهمرفته منونایتها روحـانیان خـود را از طـریق رأیگیری برمیگزینند.
به نظر میرسد که ایـن نـوع نـگاه بـه رهـبری دیـنی باعث تفرقۀ بین مؤمنان میشود. نفی ضرورت مراجعه به متخصصان در فهم کتاب مقدس و ارجاع به فهم جماعات یا افراد مؤمنان سبب ظهور قرائتهای به غایت متکثر از مـتن مقدس شده است تا آنجا که برای نمونه فقط در ایالات متحده طبق برخی آمارها بیش از هزار فرقۀ مسیحی وجود دارد.
* کاملاً درست است و این بهایی است که ما داریم به دلیل ایـن نـوع نگاه به رهبری دینی میپردازیم.
و شما با این قضیه هیچ مشکلی ندارید؟
* چرا، دارم. به گمان من مسیح خواهان وحدت بین برادران و خواهران دینی است. به گمان من این مایۀ شـرم اسـت که ما این همه فرقه داریم.
اما به نظر میرسد که برخی مسیحیان این را یک امتیاز برای دیانت خود میدانند و با افتخار مـیگویند کـه ما توافق کردهایم که بـا هـم موافق نباشیم.
* البته این تکثر میتواند علامت یک نوع نشاط در بین متدینان باشد، علامت اینکه
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۸)
روحالقدس به گروههای مختلف موهبتهای مختلف ارزانی داشته اسـت. مـن در کتاب منونایتها و الاهیات مـدرسهای (Mennonites and Classical Theology) مـقالهای در بارۀ وحدت در کلیسا نوشتهام. در آن مقاله با استناد به بخشهایی از نوشتههای پولس گفتهام که روحالقدس موهبتهای مختلفی به گروهها و سنتهای مختلف داده است به نحوی که هیچ گروهی همۀ حقیقت را دارا نیست بلکه هـمۀ حـقیقت نزد همۀ گروهها و سنتها است و ما باید به موهبتهای یکدیگر احترام بگذاریم و با یکدیگر همکاری کنیم؛ اما وقتی این گروهها با هم میجنگند، این تکثر دیگر مثبت نیست بلکه در نـگاه خـدا مایۀ شـرم است.
برای من بهعنوان یک مسلمان فهم این سخن مشکل است که آنان که در علم دین تـحصیل کردهاند با آنانی که چنین تحصیلاتی ندارند از یک میزان توانایی در فـهم دیـن و مـتن مقدس برخوردار هستند.
* با شما موافقم. امروزه شمار کسانی که بر اهمیت و نقش علم و سواد در فهم دیـن صـحه میگذارند در میان ما نیز رو به فزونی است. البته ما هنوز نتوانستهایم بپذیریم کـه مـثلاً پاپ یـا یک انسان بسیار دانشمند به ما بگوید که باید به چه باور داشته باشیم. در دهـههای اخیر اصطلاح حلقۀ تفسیری (Hermeneutical Circle) در میان ما رایج شده است. حلقۀ تفسیری گروهی اسـت متشکل از افرادی از گروههای مـختلف اجـتماعی و با موهبتهای مختلف، یکی دارای دانش بسیار در مورد متن مقدس، تاریخ، فلسفه و غیره است و دیگری روحانی و سومی کشاورز و چهارمی معلم و بالاخره افرادی با پیشهها و سطوح متفاوت دانش دینی. این افراد دور هم جـمع میشوند و متن را آن هم ناظر به شرایطی خاص میخوانند؛ زیرا شما نمیتوانید معنی متن را منتزع از شرایط خاص بفهمید و ناگزیر باید در شرایط خاص معنی آن را جستوجو کنید و آن را بر آن تطبیق کنید تا بفهمید در این شرایط خـاص مـتن چه میگوید. البته این افراد باید برای دریافت حقیقت دعا هم بکنند و تأیید روحالقدس هم شامل حال آنان هست. بنابراین سه عامل با هم جمع میشوند تا حقیقت حاصل شـود: تـلاش گروهی، دعا و تأیید روحالقدس.
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۹)
پس آیا میتوان گفت که نقش شما در کلیسای منونایت عبارت است از ایفای نقش در حلقۀ بزرگ تفسیری که همۀ منونایتها را دربرمیگیرد؟
*کاملاً درست است.
از متن و شیوه فهم آن سـخن بـه میان آمد. یک سؤال مهم که در این زمینه به ذهن میآید این است که اکثر شما مسیحیان بر این باورید که کتاب مقدس پیام الاهی را در قالب کلام انسانی عـرضه مـیدارد. شـما چگونه ابعاد انسانی و الاهی کـتاب مـقدس را از یکـدیگر تفکیک میکنید؟
* ابتدا باید بگویم که مسیحیان زیادی در آمریکای شمالی و البته در سراسر جهان هستند که بنیادگرا خوانده میشوند. اینان به کتاب مـقدس آن گـونه کـه گفتید نگاه نمیکنند. در عوض بر این باور هـستند کـه خدا همۀ کلمات کتاب مقدس را دقیقاً به همین صورتی که هست وحی و دیکته کرده است و لذا هیچ اشتباه انسانی در آن نـیست. البـته مـمکن است ترجمۀ غلطی از آن شده باشد، اما اگر شما بتوانید آن نـسخۀ اصلی را بیابید همۀ کلماتش را خدا دیکته کرده است. بر این اساس، با اطمینان میتوانید بفهمید که خدا از شـما چـه خـواسته است.
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۲۰)
مشکلی که این دیدگاه دارد این است که کتاب مقدس، بـرخلاف قـرآن، نه یک کتاب بلکه کتابخانهای از کتابها است که طی هزار و پانصد سال نوشته شده است. از ایـن رو، نـظرات مـتکثری در آن بیان شده است که به نظر متناقض میآیند. این نکته دیدگاه بـنیادگرایانه را بـا اشـکال مواجه میسازد. اشکال دیگر این دیدگاه این است که کتاب مقدس را به صورت تـحت اللفـظی تـفسیر میکند و در نتیجه آن را منبع حقایق علمی میانگارد.
اما دیدگاه دیگر این است که کتاب مـقدس در مـسائل اساسی بدون خطا و اشتباه است؛ یعنی در مورد مسائل مهمی که خدا میخواهد دربـارۀ نـجات بـه ما بگوید، مانند چرایی خلقت جهان، گناه، هبوط و آموزههای مهمی از این قبیل اشتباهی در کـتاب مـقدس وجود ندارد، بلکه در این موضوعات هر آنچه را نیاز داریم بدون هیچ اشتباهی در اخـتیار مـا گـذاشته است. اما در سایر مسائل مانند مسائل علمی و تاریخی احتمال وجود اشتباه هست.
میتوان گفت کـه کـتاب مقدس از جهت جمعکردنِ دو طبیعت الاهی و انسانی در خود شبیه مسیح است. مسیح هـم کـاملاً الاهـی بود و هم کاملاً انسانی، کتاب مقدس نیز هم کاملاً انسانی است و هم کاملاً الاهی.
نـکتۀ دیـگر اینـکه باید برای تفسیر و فهم معنای متنی که داریم، به آبای اولیۀ کـلیسا مـراجعه کنیم. بهعنوان مثال آموزۀ تثلیث را در نظر بگیرید. در پنج قرن اول مسیحی این آبا در اعتقادنامههایی که نگاشتند، مـانند اعـتقادنامههای رسولان، نیقیه و کالسدون، خطوط کلی تثلیث را ترسیم کردند. حال وقتی من بـهعنوان یـک متخصص الاهیات میخواهم دربارۀ این آموزه بـیندیشم، مـیتوانم بـا به کارگیری خلاقیتم به اندیشههای جدیدی دسـت یـابم. ولی من باید در چارچوب آنچه آبای اولیه درباره خدا و مسیح گفتهاند باقی بمانم، نـه ایـنکه به نحوی کاملاً آزادانه بـه نـظریهپردازی بپردازم؛ البـته ایـن راهـی است ظریف و دشوار.
اما چه دلیـلی هـست که آنچه آنان گفتهاند درست است؟
* بالاخره کتاب مقدس کتابخانهای از کتابها است و ایـن تـکثر درونی آن سبب شده است که تـفسیرهای متکثر بردارد. حال سـؤال ایـن است که کدام تفسیر رجـحان
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۲۱)
دارد. مـن، همچون بسیاری دیگر، معتقدم تفسیری که مورد اتفاق کلیسای اولیه بوده درستترین اسـت؛ چـون به دوره پیامبران و رسولان نزدیکتر بـوده اسـت. بـالاخره ما به مـتن اصـلی که به پیامبران و رسـولان داده شـده دسترسی نداریم، عیسی هم که اصلاً هرگز چیزی ننوشت.
ولی میدانیم که برخی عوامل سـیاسی در شـکلگیری تفسیر کلیسای اولیه از متون مقدس دخـیل بـودهاند.
* بله، امـا دخـالت عـوامل سیاسی در شکلگیری تفسیرها، در هـمه زمانها وجود دارد. حتی بنیادگرایان هم که به الهام لفظی کتاب مقدس باور دارند در تفسیر و تـطبیق مـعانی آن بهوضوح تحت تأثیر عوامل سیاسی قـرار دارنـد. ایـن گـرایشهای سـیاسی آنان است کـه پیـشگوییهای آنان را درباره آخرالزمان و دیدگاههایشان را دربارۀ اینکه مثلاً دجّال (Antichrist) کیست، برگزیدگان آخرالزمان چه کسانی هستند، چه کـسانی بـه بـهشت و چه کسانی به جهنم میروند، و مسائلی از ایـن دسـت شـکل مـیدهد. مـن گـمان نمیکنم ما بتوانیم خودمان را از بستر اجتماعی و سیاسیای که تفسیر متن در آن صورت میگیرد منتزع کنیم.
بله، اما بحث فقط بستر اجتماعی و سیاسی نیست. در مواردی سیاستمداران مستقیماً در تنسیق آمـوزهها دخالت کردهاند، مثل دخالتی که کنستانتین در تنسیق آموزۀ تثلیث کرد.
* بله، ولی آموزۀ تثلیث پیش از دخالت کنستانتین تا حدی شکل گرفته بود، اسقفها قبل از او مشغول نزاع بر سر تثلیث بودند. حـتی در مـکتوبات عهد جدید یک نوع جهتگیری به سوی فهم تثلیثی از خدا دیده میشود، چون در بسیاری از متونِ آن از پدر، پسر و روحالقدس سخن رفته است. کنستانتین از این آموزه در جهت مقاصد سیاسی خود سـوءاستفاده کـرد. به علاوه، چنین نبود که اسقفها در شورای نیقیه در سال ۳۲۵ میلادی و سپس در شورای قسطنطنیه در سال ۳۸۱ در مقابل امپراتور تسلیم محض باشند. در نهایت من میگویم ایـن روحـالقدس بود که اسقفها را در شوراهای مـذکور بـه سوی تنسیق خاصی از تثلیث سوق داد. البته من در الاهیاتم این آموزه را بازتفسیر
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۲۲)
کردهام. در مسیحیت، ما چیزی به نام بسط آموزه (Development of Doctrine) داریم؛ یعنی آموزه هرگز یـک شـکل نهایی به خود نـمیگیرد بـلکه همواره در حال بسط و تکامل است؛ چون معتقدیم روحالقدس همواره به نحوی پویا با زمان پیش میرود.
بگذارید بحث تثلیث و روحالقدس را به بعد موکول کنیم. قبلاً روشن شد که در نوع نـگرش آنـاباپتیستها درباره غسل تعمید و همچنین رهبری دینی، بحث رابطۀ بین دین و سیاست به نحو بارزی حضور داشت. اگر موافق باشید قدری به این مقوله بپردازیم.
* بسیار خوب.
آناباپتیستهای اولیه در مسائل سـیاسی چـه در مقام انـدیشهورزی الاهیاتیو چه در مقام عملبسیار درگیر بودند. حتی بسیاریاز آنان در جنگ دهقانان (The Peasants’ War) بر ضد حاکمان اروپایی در آغاز قـرن شانزدهم شرکت فعال داشتند و به گونهای در پی برپایی نوعی حکومت الاهی بـودند. ولی طـولی نـکشید که اندیشه آنان در این باب دچار یک دگردیسی شد، به نحوی که عزلتطلب شدند و خود را از سیاست کـنار کـشیدند. از این دگردیسی و از نگاه منونایتها به رابطۀ دین وسیاست برای ما بگویید.
* درست اسـت، آنـاباپتیستها پس از یـک دورۀ کوتاه درگیری شدید در سیاست، کاملاً از سیاست دست شستند و به گونهای از زندگی رو آوردند که نام «خـاموش در سرزمین» (Quiet in the Land)به آنان داده شد؛ زیرا در مناطق روستایی و مکانهای دور از دسترس زندگی میکردند. منونایتها تنها در هـلند در سیاست و فرهنگ حضور داشـتند؛ و در بـخشهای دیگر اروپا از قبیل جنوب آلمان و سوئیس کاملاً غیرسیاسی شدند. اما در قرن بیستم در منونایتها تمایل به شرکت فعال و البته صلحجویانه و به دور از هر گونه خشونت در امور سیاسی ظاهر شده و شدت یافته است. منونایتها امـروزه در مسائل مربوط به عدالت اجتماعی بسیار فعال هستند. از جمله فعالیتهای آنان تشکیل گروههای حافظ صلح است که مثلاً به فلسطین اعزام میشوند تا به هر شیوۀ صلحآمیزِ ممکن از تخریب خانههای فـلسطینیان بـه دست اسرائیلیها جلوگیری کنند، حتی اگر با
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۲۳)
خوابیدن در برابر بولدوزرهای اسرائیلی باشد.
علیرغم این تحول، الاهیات منونایت همچنان بر جدایی دین از سیاست تأکید میورزد.
* درست است. از باب مقدمه باید بـگویم کـه در سال ۱۹۷۲ جانهاوارد یودر که پیشتر ذکرش رفت کتابی نوشت تحت عنوان سیاست عیسی (The Politics of Jesus) که در سطح وسیعی به فروش رفت و خوانده شد. او در آن کتاب روشن ساخت که منونایتها مسیحیان ضـد سـیاست نیستند بلکه سیاستی متفاوت از سیاست دنیوی (Politics of the World) دارند؛ سیاست منونایتها فهمی متفاوت از روابط انسانی در جنبههای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ارائه میکند. اینان معتقدند در همۀ ساحتهای زندگی باید به عیسی اقـتدا کـرد. اصـل حاکم بر این سیاست عـیسوی اصـل عـدم خشونت (Non-Violence Principle) است. پس اولاً، سیاستی که منونایتها از آن دوری میجویند سیاست دنیوی است نه مطلق سیاست، آنان به طور مشخص سیاست عیسوی را بر سیاست دنـیوی بـرگزیدهاند. ثـانیاً، اصلی که همه ابعاد این سیاست عیسوی را شـکل مـیدهد اصل عدمخشونت و عدممقاومت است. این همان صلحگروی (Pacifism) است که دیانت منونایت به آن شناخته میشود.
البته در آغاز منونایتها بر ایـن اصـل اتـفاق نداشتند؛ ولی حدود بیست سال پس از آغاز نهضت، بر آن اجماع کردند. آنـان معتقد شدند که مسیحیان به هیچ عنوان نباید خون بریزند؛ زیرا عیسی گفته است دشمنت را دوست بدار و زندگیات را فـدای دیـگران کـن نه آنکه زندگی دیگران را بگیر، و نیز گفته است در مقابل انسان شـرور مـقاومت نکن. اصل «دشمنت را دوست بدار» خیلی زود تبدیل به یک مؤلفۀ قوی در باور منونایتهای بعد از نسل اول شـد. عـلیرغم ایـنکه برخی پیشگامان منونایت از قبیل توماس مونتسر انقلابی بودند، بعدها هر گونه بـه کـارگیری اسـلحه ممنوع شد. به این ترتیب منونایتها معتقد شدند که مسیحیان باید دست رد بر سـینۀ دنـیایی کـه با خشونت تعریف میشود بزنند. کلیسا یا جامعۀ مسیحی از نظر آنان در مقابل دنیا و زنـدگی دنـیایی است و عبارت است از جامعه محبت و باور آزادانه. چنین جامعهای بالطبع از دنیای خشونتمحور و سـیاستِ آنـ جـدا و مبرا است.
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۲۴)
تجلیات این اصل عدم خشونت یا صلحگروی در زندگی منونایتها چیست؟
* یکی اینکه ایـن اصـل مستلزم عدم اعتقاد به یک حکومت مسیحی است. به عبارتی منونایتها براین بـاورند کـه مـسیحیت نباید حکومت کند؛ چون چنین حکومتی مستلزم خشونت خواهد بود. باید توجه داشته باشید کـه در جـوامع غربی، برخلاف ایران، پیروان ادیان زیادی زندگی میکنند. به علاوه در این جـوامع، افـراد بـسیاری بیدین و سکولار هستند. به همین جهت، برقراری حکومتی بر اساس آموزهها و ارزشهای مسیحی مستلزم تـحمیل ایـن آمـوزهها و ارزشها بر کثیری از شهروندان خواهد بود که به آنها اعتقادی ندارند. و ایـن خـود نوعی خشونت است.
از اینرو، منونایتها معتقدند که حکومت مسیحی نه تنها از مشروعیت مسیحی برخوردار نیست، بـلکه حـضور در حکومتهای موجود هم برای مسیحیان مجاز نیست، بهخصوص در آن ساختارهای حکومتی کـه بـا ارتش و جنگ و هر شکلی از به کارگیری قـوۀ قـهریه ارتـباط دارند. البته آنان میتوانند در نهادهای اجتماعی از قـبیل سـلامت و بهداشت، تعلیم و تربیت، و رفاه و تأمین اجتماعی شرکت کنند؛ اما نمیتوانند در نهادها و مناصب بـالای حـکومت از قبیل نمایندگی سنا، وزارت و ریـاست جـمهوری حضور یـابند، چـراکه این مـناصب ناگزیر در تصمیمسازی درباره نیروی نظامی و اعـمال قـوه قهریه شرکت دارند.
نکتهای که باید اینجا یادآور شوم تحولی است کـه اخـیراً در نگاه منونایتها در این مبحث شکل گـرفته است. تا این اواخـر مـفهومی که بر این بحث در انـدیشۀ دیـنی منونایت حاکم بود مفهوم «عدم مقاومت» (Non-Resistance) بود. سخن این بود که عیسی گـفته اسـت در مقابل کسی که در حق تـو مـرتکب بـدی میشود مقاومت نـکن، یـعنی اگر کسی بر یـک گـونهات سیلی زد نباید مقاومت کنی بلکه باید گونه دیگرت را نیز به طرفش بگیری تا بـزند. ایـن شیوۀ فراتر از صرف نرفتن به جـنگ اسـت و زندگی بـا یـکدیگر در صـلح و عشق را میآموزد چنانکه عـیسی زندگی کرد.
اخیراً، اما، تحت تأثیر یودر گفتمان «عدم مقاومت»، که بسیار انفعالی و سکوتپیشه (Quietist) بـود، جـای خود را به گفتمان «مقاومت بیخشونت» (Non-Violent Resistance) داده اسـت. ایـن بـدان جـهت اسـت که منونایتها اخـیراً در زمـینۀ عدالت اجتماعی بسیار فعال
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۲۵)
شدهاند و این بالطبع آنان را ستیزهجوتر کرده است. بهعنوان مثال، گروههای حافظ صـلح مـنونایت کـه پیشتر ذکرش رفت در واقع در مقابل بیعدالتیها دسـت بـه مـقاومت بـیخشونت مـیزنند. در عـین حال، همچنان یک باور عمیق وجود دارد که هرگاه مقاومت شکل مسلحانه به خود بگیرد مردود است.
اینجاست که بحث «انتظامبخشی» (Policing) مطرح میشود. من و برخی منونایتهای دیگر اخـیراً ابراز داشتهایم که مسیحیان باید برای مقولۀ انتظامبخشی در اندیشۀ دینی خود جایی باز کنند. انتظامبخشی یعنی بر پاداشتن قانون و نظم در جامعه. این کاری است که ما به طور عادی در خـانواده در مـورد بچههایمان و در شهرها و روستاها در مورد شهروندان انجام میدهیم؛ مثلاً اگر دزدی وارد خانۀ ما شود، او را دستگیر و مجازات و از این طریق از اموالمان در مقابل او حفاظت میکنیم. همین کار را در سطح استانی و کشوری و در نهایت در سطح بینالمللی انـجام مـیدهیم. بالاخره جامعۀ جهانی باید از انسانهای بیگناهی که در معرض قتل عام قرار میگیرند حفاظت کند. من این را انتظامبخشی مینامم و آن را از جنگآفرینی متمایز میدانم.
به تـازگی کـتابی دربارۀ مسیحیان و جنگ نوشتهام کـه بـهزودی چاپ خواهد شد. کتاب را با فصلی درباره انتظامبخشی و امنیت انسان و مسئولیت محافظت از بیگناهان به پایان بردهام. در این فصل ابراز داشتهام که ما منونایتها باید از مـواضع تـاریخی خود فراتر رویم و آشـکارا حـضور در انتظامبخشی را بپذیریم. اما این برای بیشتر منونایتها یک سراشیبی لغزنده و گامی بس سؤالبرانگیز است. آنان خواهند گفت که انتظامبخشی را باید دیگران به عهده گیرند نه ما که صلحگرا هستیم. ولی در ایـن صـورت ما گرفتار یک جور نفاق خواهیم بود؛ در حقیقت داریم میگوییم این کار کثیفِ حفظ نظم باید انجام گیرد، ولی ما دستمان را به آن آلوده نمیکنیم و میگذاریم دیگران آن را برای ما انجام دهند. اگر دزدی بـه خـانۀ ما وارد شـد به ۹۱۱ [مرکز تماسهای اضطراری در کانادا؛ معادل ۱۱۰ در ایران] زنگ میزنیم و کار دزد را به آنان وامیگذاریم.
من گمان میکنم بـاید صادقانه با این مسئله مواجه شویم که ما در دنیایی گرفتار آمـدهایم کـه در آن قـانون و نظم ضرورتی اجتنابناپذیر است. من این کار را با تفکیک بین جنگ و انتظامبخشی انجام دادهام. به اعتقاد مـن مـسیحیان نمیتوانند در جنگها شرکت جویند و درگیر اموری از قبیل تغییر رژیمها در دنیا شوند. ولی میتوانند در
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۲۶)
حـفظ نـظم و قـانون و محافظت انسانهای بیگناه از کشتهشدن، که گاه حتی به دست حکومتهای خود آنان صورت میگیرد، شـرکت کنند. این جوابی است کوتاه به سؤال شما. آیا این جواب روشنگر بود؟
بـله، بسیار روشنگر بود. امـا ایـن سؤال پیش میآید که آیا حمایت شما از انتظامبخشی در مقابل جنگ به بیانی که گفتید شما را به حمایت از جنگِ دفاعی در مقابل جنگِ تهاجمی ملزم نمیسازد؟ یعنی آیا این نظریۀ شما مستلزم این قـول نیست که استفاده از سلاح خشونت در جهت دفاع از خود و دیگران صواب و در غیر این مورد ناصواب است؟
* گمان میکنم نظریۀ انتظامبخشی من با یک مشکل بزرگ مواجه است و آن اینکه چگونه بین انتظامبخشی و جنگ تـفکیک کـنیم. تمایلم این است که بگویم بعضی از جنگها به نوعی انتظامبخشی هستند و به گمان من گاهی ارتش میتواند همچون نیروی انتظامی عمل کند. وقتی میگویید جنگ دفاعیْ مشروع و جنگ تهاجمیْ نـامشروع اسـت، تعریف این دو بسیار مشکل و پیچیده است. دلیل اینکه من گفتمان انتظامبخشی را بر گفتمان جنگ ترجیح میدهم این است که زبان جنگ زبان کشتن است. در جنگ شما باید از دشمن مـتنفر بـاشید، میخواهید او را بکشید، اصلاً او دیوصفت است. من میگویم این فرهنگ و اینگونه تصویرکردن انسانی که دشمنش مینامیم در یک دیدگاه مسیحی توجیهپذیر نیست. اما در گفتمان انتظامبخشی سروکار ما با دشمن نیست بـلکه بـا مـجرم و قانونشکن است و نیروی انتظامی تـحت نـظارت دقـیق قانون عمل میکند و اگر انتظامبخشی در سطح بینالمللی صورت گیرد تحت نظارت جامعۀ جهانی و قوانین بینالمللی خواهد بود.
بسیار خوب، من یـک نـمونۀ بـسیار عینی در اختیارتان میگذارم. گمان میکنم خوانندگان ایرانی ایـن مـصاحبه در اینجا بیدرنگ این نمونۀ عینی به ذهنشان خواهد رسید. آنچه را در جنگ ایران و عراق رخ داد تصور کنید. صدام با حمله بـه ایـران، بـخشهای وسیعی از آن را اشغال، و ادعای مالکیت این بخشها را کرد. در این حمله او مـرتکب جنایات بیشماری شد.
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۲۷)
ایرانیها در مقابل او از خود دفاع کردند و ارتش بیرحم او را از آب و خاک خود بیرون راندند. حال شما بهعنوان یـک مـتفکر آنـاباپتیست چگونه این اقدام دفاعی ایرانیان را ارزیابی میکنید؟ آیا آن را شکلی از انتظامبخشی میبینید یـا جنگ؟ بـه علاوه، شما گفتید انتظامبخشی باید زیر نظر جامعۀ جهانی و قوانین بینالمللی باشد؛ ولی در این جنگ، جـامعۀ جـهانی زیـر نفوذ قدرتهایی بود که از صدام حمایت میکردند. پس این ملت نمیتوانست بـرای دفـاع از کـشور و جان و مال و ناموسش و در واقع دار و ندارش منتظر جامعۀ جهانی باشد. خوب، شما این را انتظامبخشی مـیبینید یـا جنگ؟
* ایـن یک سؤال بسیار مهم و خوب است. فکر میکنم میتوان هر دو رویکرد انتظامبخشی و جنگ را نـسبت بـه پاسخی که ایرانیان به تهاجم به کشورشان دادند داشت. من میترسم به ایـن سـؤال پاسـخ دهم، چون اگر چنین کنم خود را در وضعیت مشکلی قرار میدهم؛ چراکه این جنگ بـه یـک وضعیت سیاسی پیچیده ارتباط مییابد که من نسبت به آن اطلاعات کافی ندارم. بـه عـلاوه، بـنا بر آنچه من شنیده و خواندهام در این جنگ دو طرف دست به اعمالی زدند که آن را تبدیل بـه چـیزی میکند بسیار فراتر از آنچه من از انتظامبخشی میفهمم، اگرچه صدام در نهایت مقصر و آغـازگر جـنگ بـود. از این رو نمیخواهم در پیچیدگیهای این جنگ وارد شوم. البته من آنچه را ایرانیان کردند درک میکنم، ولی نمیتوانم آن را مـنطبق بـر سـیاست عیسی بدانم.
البته میدانید که مسائل مربوط به ایران در غرب معمولاً درسـت فـهم نمیشود؛ اما گذشته از این، وقوع یا عدم وقوع این حوادث خاصی که شما به آنها اشـاره کـردید صورت مسئله را عوض نمیکند. بحث این است که کشوری و ملتی مورد هـجوم بـیرحمانۀ ارتشی قرار گرفته است که همه چـیز را بـر سـر راه خود از بین میبرد و به هیچ کس رحـم نـمیکند. در چنین شرایطی راه درست انتظامبخشی چگونه میتواند باشد؟
* نمیدانم، من در مورد این سؤال به درسـتی نـیندیشیدهام. فکر میکنم منونایتها به طـور سـنتی خواهند گـفت مـا بـه هیچ وجه وارد این جنگ نمیشدیم، فـقط عـقب مینشستیم. گروههای حافظ صلح منونایت خواهند گفت ما صفی بلند از هزاران کـودک
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۲۸)
و مـردم بین ایرانیها و عراقیها تشکیل میدادیم و خـودمان را به کشتن میدادیم فـقط بـرای آنکه با عمل خود شـاهدانی بـرای عدمخشونت و آشتیجویی باشیم. من هیچ یک از این گزینهها را قانعکننده نمییابم. ولی آن را پیـچیده مـیبینم و در پیچیدگیهای آن به تمام و کمال انـدیشه نـکردهام. لذا جـواب واقعاً خوبی بـرای ایـن سؤال ندارم، که البـته سـؤال خوبی است.
شما گفتید که اعتقاد منونایتها به جدایی دین و سیاست ریشه در صلحگرایی آنـان دارد. البـته این دلیلی است الاهیاتی. آیا دلیـل تـاریخیای نیز بـرای ایـن اعـتقاد وجود داشته است؟
* بله. یـک رابطۀ بسیار پیچیده بین آناباپتیسم اولیه و مدرنیتۀ و روشنگریظاولیه و قرائت انسانگرایانهاز دموکراسیکهجداییدین از سیاستجز لاینفکآن استوجود دارد. ایـن احـتمال وجود دارد که ما بخشی از خیزش و پیـدایش مـدرنیته در غـرب بـوده بـاشیم.
یعنی در پیدایش آن مـؤثر بودهاید؟ یـا اینکه منظورتان این است که از آن اثر پذیرفتهاید؟
* هردو. البته در مورد رابطۀ نهضت آناباپتیسم با مدرنیته در بین انـدیشمندان مـا اخـتلاف نظر وجود دارد. برخی همچون همکارم آرنولد اسـنایدر (Arnold Snyder) بـر آنـاند کـه ایـن جـنبش ریشه در اروپای قرون وسطی دارد و از جنبشهای رهبانی قرون وسطی از قبیل فرنسیسکنها الهام گرفته است. اینان این نهضت را یک حرکت ضدمدرنیته میدانند. در مقابل کسانی چون مورخ برجستۀ آناباپتیسم هرالد اسـپندر(Herald Spender) قرار دارند که معتقدند آناباپتیستها از جهت برخی مؤلفههای مهم فکریشان به واقع پیشقراولان لیبرال دموکراسی مدرن بودند. به گمان اینان تأکید آناباپتیستها بر آزادی دینی، انتخاب شخصی، و جدایی دین از سیاست از ایـن مـؤلفهها هستند. اینها بهوضوح همان مؤلفههای تشکیلدهندۀ مدرنیته و لیبرالیسم و دموکراسی مدرن هستند.
من در کتابم منونایتها و الاهیات مدرسهای، از همکیشانم انتقاد کردهام که آنان خیلی راحت بخشهایی از سنت مسیحی خود و دیدگاههای کـاتولیکی دربـاره کلیسا، اسرار، متافیزیک، تعالی خدا و آموزۀ تثلیث را کنار گذاشتهاند و لیبرالیسم جدید را
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۲۹)
پذیرفتهاند. به اعتقاد من برخورد منونایتها با مدرنیته و لیبرالیسم به اندازۀ کـافی نـقادانه نبوده است. اگر شما بـه شـمال واترلو بروید و منونایتها و آمیشهای سنتی را در کالسکههایشان ببینید باور نمیکنید که اینان پیشگامان مدرنیته بودند، چون بسیار سنتگرا و محافظهکار به نظر میرسند؛ اما واقعیت ایـن اسـت که نحوۀ درک اینـان از دیـن و واقعیت، برخی مشخصههای اساسی مدرنیته را در خود دارد.
با این همه، آیا این درست است که بگوییم دستکم به لحاظ معنوی تحت تأثیر قرون وسطی هستند؟
* بله، فکر میکنم همینطور است. این مـنونایتهای سـنتی که به آنان اشاره کردم ظواهرشان، نحوۀ لباس پوشیدنشان، و زندگی اجتماعی و فردیشان مثل یک گروه رهبانی است.
در اینجا میخواهم گفتوگو را به یک بحث الاهیاتی محض سوق دهم، یعنی بحث اسـاسی و مـهم نجات. لوتـر و بدنۀ اصلی نهضت پروتستان بر این باور بودند که عادلشمردگی (Justification) انسان گناهکار فقط به واسطۀ فیض (Grace) الاهـی قابل تحقق است و حصول این فیض هم فقط متوقف بر ایـمان اسـت و عـمل انسان در آن هیچ نقشی ندارد. میدانیم که این یکی از نقاط مهم اختلاف آناباپتیستها با دیگر شاخههای نهضت اصـلاح بـوده است. لطفاً قدری این نزاع را برای ما باز کنید.
* بله، این مسئله بـسیار مـهم اسـت. این آموزه که به آن اشاره کردید بنیاد الاهیات لوتر را تشکیل میداد. لوتر در این باب، دو سـخن اساسی دارد که هر دو از نظر آناباپتیستها مردود بوده است. اول آنکه او مدعی است در جریان وقـوع نجات، در وجود انسان هـیچ تـحولی رخ نمیدهد، بلکه ما نجات مییابیم فقط به خاطر آنچه عیسی برای ما انجام داده است؛ بنابراین، نجات فقط تغییری است در رویکرد خدا به ما نه تغییری در ما. اما آناباپتیستها اعتقاد داشتند و دارنـد که از طریق عمل روحالقدس، ما در جریان نجات تحول مییابیم، به این صورت که ما توان آن را مییابیم که به گونهای متفاوت از گذشته زندگی کنیم و پیروانی واقعیتر و خالصتر برای عیسی باشیم.
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۳۰)
این نـکته را مـیتوان از طریق رابطۀ بین عادلشمردگی و تقدسبخشی (Sanctification) بهروشنی بیان کرد. لوتر اولاً عادلشمردگی و تقدسبخشی را از یکدیگر جدا میبیند، ثانیاً همۀ تأکیدش بر عادلشمردگی است و به تقدسبخشی چندان توجهی ندارد. میدانید که عادلشمردگی در نظام اعـتقادی مـسیحیت عبارت است از اینکه ما صرفاً از نظر خدا بیگناه به حساب میآییم اما تقدسبخشی یعنی ما واقعاً وجودمان از گناه پاک میشود و لذا مقدس، یعنی منزه از گناه، میشویم. بنابراین، لوتر معتقد است کـه انـسان گناهکار در حالی که همچنان گناهکار است، در صورت ایمان به مسیح در نگاه خدا از گناه مبرا میشود. در مقابل، برای آناباپتیستها هیچ تفکیکی بین عادلشمردگی و تقدسبخشی متصور نیست؛ چراکه آنان نمیتوانند تـصور کـنند کـه کسی در نگاه خدا از گناه پاک شـود امـا در وجـود خود همچنان گناهکار باشد. از نظر اینان، نوع عمل و زندگی ما از نجات ما جداشدنی نیست. بسیار مهم است که ما انسانهایی بـهتر، بـامحبتتر و غـیرمقاومتر شویم؛ البته این قدرت ما نیست که ایـن تـحول را به وجود میآورد، بلکه کار روحالقدس است. در واقع، هرچند خداست که در ما عمل میکند اما ما نیز بر اثـر ایـن عـمل تغییر میکنیم و در رفتارمان خداگونهتر میشویم.
سخن دیگر لوتر، و همچنین کـالون، در مبحث نجات این است که به دلیل گناه اولیه، اراده ما به بند کشیده شده است و لذا عادلشمرده شدن کاملاً بـه ارادۀ خـدا بـستگی دارد. در نظام فکری آنان، تقدیر الاهی بسیار مهم است؛ زیرا ما در امر نـجات هـیچ اختیاری نداریم و این خداست که از پیش اراده کرده است چه کسی نجات یابد و چه کسی هلاک شـود. البـته در ایـنجا اختلافی بین لوتر و کالون هست، لوتر فقط میگوید خدا تصمیم میگیرد کـه چـه کـسی نجات یابد ولی کالون تصریح میکند که خدا هم نجاتیافتگان را و هم هلاکشوندگان را تعیین میکند. آنـاباپتیستها در ایـن زمـینه شبیه کاتولیکها هستند که بر قدرت انتخاب انسان تأکید میکنند. اینان اعتقاد دارند کـه اگـرچه این روحالقدس است که وارد زندگی ما میشود و ما را عادل میسازد، ولی این ماییم کـه انـتخاب مـیکنیم که آن را بپذیریم یا نه. یعنی با گناه اولیه توان انتخاب بین بد و خوب و پذیـرش یـا رد خدا در ما از بین نرفته است. بنابراین، آناباپتیستها قبول ندارند که خداوند از پیش مـقدر کـرده اسـت که چه کسی هلاک شود و چه کسی نجات یابد.
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۳۱)
در این بررسی اجمالی که نظرات گـروههای مـختلف مسیحی، از جمله آناباپتیستها را، دربارۀ نجات عرضه داشتید، آموزۀ گناه اولیه حضوری تـعیینکننده داشـت. آنـاباپتیستها چه برداشتی از گناه اولیه دارند که برای اختیار انسان جایی میگذارد و همچون برداشت جریان اصـلی اصـلاحگری از ایـن آموزه، اختیار انسان را کاملاً منتفی نمیسازد؟
* اگرچه جنبش آناباپتیسم مجموعهای از جنبشها بود نـه یـک جنبش واحد، اما میتوان گفت که در بین آناباپتیستها باور به موروثیبودن گناه چندان قوی نبود. آنـان مـعتقدند چنین نیست که انسانها بر اثر گناه اولیه اجباراً به سوی گـناه مـیروند، بلکه انسانها به گناه تمایل دارند. بـه هـمین دلیـل منونایتها برخلاف کاتولیکها معتقدند که نوزادان تـا سـن تکلیف بیگناه هستند؛ یعنی میگویند چون کودکان گناهکار زاده نشدهاند و تا قبل از تکلیف نـیز خـداوند مسئولیتی متوجه آنان نکرده اسـت پس آنـان هم از گـناه مـوروثی و هـم از گناه اکتسابی پاک هستند. ولی در سن تـکلیف تـمایل به گناه در آنان تأثیر میگذارد؛ یعنی وقتی به این تمایل پاسخ مـثبت مـیدهند، گناهکار میشوند. اینجا است که مـا باید بین دنبالهروی از ایـن تـمایل و پذیرفتن خدا در زندگی خود یـکی را انـتخاب کنیم. البته خدا در این انتخاب به ما کمک میکند اما ما بین پذیـرفتن و ردکـردن کمک خدا مخیّریم. پس چـنین نـیست کـه ما از پیش و جـبراً گـناهکار باشیم، بلکه ما بـه گـناه تمایل داریم.
اما چرا این تمایل به گناه را گناه اولیه مینامید؟
* در اینجا من باید از الاهـیات خـودم بگویم، چون راستش را بخواهید نمیدانم آنـاباپتیستها در ایـن موردِ بـهخصوص چـه خـواهند گفت. من در الاهیاتم گـناه اولیه را قدری قویتر از عموم آناباپتیستها میبینم. نه اینکه معتقد باشم ما گناهِ هزاران سال قـبلِ آدم را بـه ارث بردهایم. بلکه گناه اولیه را یک نـماد (Symbol) و اسـتعاره (Metaphor) بـرای ایـن مـعنی میدانم که هـر کـسی و همۀ جهان دچار نوعی اختلال(brokenness) ، دورافتادگی از خود(Alienation) ، سقوط و هبوط(Fallenness) ، و غربت و جدایی (Estrangement) است و همۀ انسانها در این وضـعیت سـهیم هـستند. به عبارت دیگر، من از گناه اولیه ایـن را مـیفهمم کـه تـمایل بـه گـناه امری است جهان شمول و همگانی.
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۳۲)
یا حتی ذاتی (Essential)؟ یعنی بخشی لاینفک (Endemic) از انسانبودن ما است؟
* بله، این بیان خوبی است، بخشی لاینفک از انسانبودن ما.
در بحث از نجات و گناه اولیه مـفهومی که بسیار مطرح میشود «فیض الاهی» است. گفته شد که رهایی از گناه و دستیابی به نجات جز با فیض الاهی میسر نیست. این فیض چگونه دریافت میشود؟
* به نظر من در اینجا آمـوزۀ تـثلیث بسیار مهم است، که خود مشتمل بر مسیحشناسی (Christology) و روحالقدسشناسی (Pneumatology) است. ابتدا باید به تأکید بگویم که تثلیث به هیچ وجه باور به سه خدا (Tritheism) نیست؛ بلکه باور به یـک خـداست که دارای سه نحوه وجود (Three Ways/Modes of Being) و یا سه گونه تجلی (Manifestation) است. حال منونایتها همچون مسیحیان دیگر بر این باورند که مرگ مسیح بر صلیب و قـربانیشدنش بـر صلیب طریق و وسیلۀ اصلی انـتقال فـیض خدا به ما است، مسیح برای بخشش گناهان ما بر صلیب مرد. این همان آموزهای است که ما آن را «کفاره» (Atonement) مینامیم. به این ترتیب مـا از طـریق صلیب و به وسیلۀ صـلیب فـیض خدا را دریافت میکنیم.
اینجا چنانکه گفتم نباید گمان کرد که ما سه خدا داریم و یکی دیگری را قربانی میکند تا خشمش فرونشیند. بلکه خدا خود، به معنایی استعاری، به خاطر گـناهان مـا میمیرد یا خود را به خاطر گناهان ما قربانی میکند تا ما بتوانیم فیض و رحمتش را در زندگیمان دریافت کنیم.
رستاخیز نیز، علاوه بر صلیب و کفاره، در بحث چگونگی دریافت فیض الاهی مهم اسـت. از طـریق روحالقدس اسـت که نه تنها رستاخیز عیسی بلکه رستاخیز هر کدام از ما رخ میدهد. به واسطه روحالقدس ما نیز ــ کـه کشتۀ معنوی گناهانمان هستیم ــ رستاخیزی معنوی را تجربه میکنیم؛ یعنی دوباره زنـده مـیشویم و تـوان زیستن یک زندگی رستاخیزی و بدوه گناه را کسب میکنیم. البته ما هرگز نمیتوانیم کامل باشیم؛ اما دستکم مـیتوانیم بـر جادهای باشیم که به سوی کمال امتداد دارد، به گونهای که در همین خرابآبادِ جـهان بـه نـحوی متفاوت زندگی کنیم. این همه از قِبَل رستاخیز عیسی
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۳۳)
است و روحالقدس رستاخیز عیسی را برای ما و در حـیات ما حاضر میسازد به نحوی که ما نیز میتوانیم همچون او زندگی کنیم. بـه این معنی است کـه بـر اساس کتاب مقدس ما میوههای اولیه رستاخیز عیسی هستیم. اما ثمرۀ نهایی و کامل رستاخیز در آخرالزمان خواهد بود که جهان و انسان از این خرابی و سقوط و هبوط کاملاً نجات مییابند.
بیانی که شما از گـناه اولیه ارائه کردید آن را از شکل موروثیبودن خارج کرد و آن را صرفاً به تمایل به گناه تفسیر کرد که البته جهانشمول و ذاتی انسان است. در عین حال مرگ عیسی را بر صلیب باعث بخشش گناهان انسان دانـستید. چـنین سخنی از مسیحیانی که به گناه اولیه بهعنوان گناهی بالفعل اعتقاد دارند که با آن متولد میشویم معنایی کاملاً روشن دارد؛ ولی شما که گناه اولیه را فقط تمایل به گناه میدانید از بخشش کدام گـناه سـخن میگویید؟
* باید بگویم که اگرچه ما به نحوی از پیشتقدیرشده (Predestined) و اجباراً گناهکار نیستم، ولی وقوع گناه در زندگی ما اجتنابناپذیر است. یعنی بالاخره هر کسی گناه میکند و از اینکه کاملاً درست زندگی کند عـاجز مـیماند. از این رو، هر کسی نیاز به بخشش دارد، هم بخشش عام که شامل همه در همۀ زمانها میشود و هم بخشش خاص و لحظه به لحظه، چون تا وقتی که در زمین زندگی میکنیم بـه نـاچار گـناه خواهیم کرد.
آیا کارکرد فـیض الاهـی فـقط بخشش گناهان است؟
* نه، علاوه بر بخشش گناهان، فیض الاهی به ما این توان را میدهد که بدون گناه زندگی کنیم. البته در ایـن جـهان هـرگز به طور کامل بر گناه غلبه نمیکنیم، ولی هـمیشه بـه فیض الاهی محتاجیم تا بهتر زندگی کنیم.
شما از حساسیت خوانندگان مسلمان این مصاحبه نسبت به بحث تثلیث بهخوبی آگـاهید. از آنـجا کـه اساس اندیشه الاهیاتی شما را تثلیث
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۳۴)
تشکیل میدهد، گمان میکنم بـرای شما هم خیلی مهم باشد که تا حد امکان ذهن مسلمانان را نسبت به این آموزه بنیادین مسیحیت روشـن کـنید. بـر این اساس من از شما اجازه میخواهم که قدری راحتتر برخی سـؤالات راجـع به تثلیث را که ممکن است به ذهن خوانندگان برسد، با هدف روشن شدن بحث طرح کـنم.
* کـاملاً راحـت باشید.
شما گفتید خدا به خاطر گناهان ما میمیرد یا خود را قـربانی میکند؟ آیـا ایـن تعابیر را بیش از حد انسانوار (Anthropomorphic) و لذا ناقض تعالی و تنزه (Transcendence) خدا نمیبینید؟
* این همان نکتۀ مهم در باب تـثلیث اسـت کـه خدا در خود مشتمل بر یک تناقضنما (Paradox) است. او هرگز تعالی خود را از دست نمیدهد در عین حـال کـه میتواند بمیرد و خود را قربانی کند، البته نه به معنای لفظی این کلمات بـلکه بـه مـعنای استعاری آنها.
چرا به معنای لفظی نه؟
* چون خدا یک شیء مثل دیگر اشیا نـیست.
امـا شما میگوییدخدا بر صلیب مرد، مرگیکه انسانها شاهدش بودند. بنابراین، همه چیز در مـورد ایـن مـرگ اینجهانی و لفظی به نظر میرسد؛ ولی وقتی تعالی و تنزه خدا را در خطر میبینید آن را استعاری میخوانید.
* من پرهـیز دارم از ایـنکه بگویم الفاظ در تفسیر تثلیثی از خدا به معانی تحتاللفظی و ظاهری خود به کـار مـیروند؛ چـون این معانی فقط بر این عالم صدق میکنند. بنابراین، سخن گفتن از خدا و ارادهکردنِ معانی لفـظی کـلمات نـاگزیر فهمی انسانوار از خدا عرضه میدارد و تعالی خدا را قربانی میکند. به همین دلیـل، وقـتی از حقایق غیرمادی سخن میگوییم از معانی لفظی کلمات فراتر میرویم؛ چون از این جهان فراتر رفتهایم. البته هـنوز در قـلمرو واقعیت هستیم و از واقعیت سخن میگوییم؛ اما چون زبان
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۳۵)
ما ابتدائاً در مواجهۀ بـا ایـن جهان ملموس مادی شکل گرفته است، بـرای ایـنکه بـتوانیم آن را در ورای مرزهای ماده به کار گیریم به آن وجـهی اسـتعاری میدهیم. پس این زبان در عین حال که استعاری است واقعی است. از این روست کـه خـدا میتواند هم بمیرد و هم مـتعالی بـاشد.
«مرگ خـدا بـر صـلیب» استعارهای برای ترحم خدا بر مـا و بـرای این حقیقت است که او گناهان، رنجها، کاستیها و خللهای وجود ما را گردن مـیگیرد. و روحـالقدس آن تجلی خداست که آنچه را خدا بـا تجلیاش در «پسر» انجام داده اسـت، در زنـدگی ما حاضر و محقق میسازد. ایـن اسـت منظور من از استعاریبودن مرگ خدا بر صلیب و در عین حال واقعیبودن آن. باید تـوجه داشـته باشیم که ما همواره در سـخن گـفتن از خـدا در اسارت زبان انـسانوار هـستیم؛ چون انسانیم. اما مـیدانیم کـه معانی الفاظ در ساحتی فراانسانی جاریاند.
اما آنچه شما بهعنوان معنای واقعی و در عین حال اسـتعاری مـرگ خدا ارائه کردید به ما نگفت کـه وقـتی خدا بـر صـلیب مـرد چه حادثهای در عالم واقـع رخ داد. شما صرفاً بیان کردید که آنچه رخ داد برای چه رخ داد و چه معنایی داشت. به عبارت دیگر، شـما گـفتید که این عمل خدا که خـود را بـر صـلیب قـربانی کـرد بیانگر آن است کـه خـدا گناهان و کاستیهایمان را به گردن گرفت؛ اما هنوز نگفتهاید که بالاخره خود این عمل چه بود. بـاز هـم بـه عبارت دیگر، شما در واقع معنای این عمل خـدا را بـرای مـا گـفتید امـا چـیستی خودِ عمل را بیان نکردید؛ لذا هنوز جای این سؤال باقی است که بالاخره اینکه «خدا بر صلیب مرد» به چه معناست؟ آیا این اشاره به امری است اسرارآمیز کـه قابل تبیین نیست؟
* اما من سعی کردم آن را تبیین کنم.
بله، و این تبیین شما با استفاده از تحلیلی که از ماهیت زبان به کار گرفتهشده در مقولۀ تثلیث داشتید جالب بود؛ اما گویا هنوز بـا درک و تـبیین آنچه رخ داده است فاصله داریم.
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۳۶)
* بیان من این است که وقتی عیسای ناصری به صلیب کشیده شد به نحوی تجلی دوم خدا به خاطر گناهان ما مرد.
اما شما گفتید عـیسای نـاصری به صلیب کشیده شد.
* بله، اما مسیح ابدی (Eternal Christ)، لوگوس ابدی (Eternal Logos)به نحوی اسرارآمیز با عیسای ناصری مرتبط بود. بر این اساس، وقتی عـیسی مـرد، به نحوی میتوان گفت کـه شـخص دوم تثلیث به گونهای تمثیلی (Analogically) یا نمادین (Symbolically) یا استعاری (Metaphorically) مرد، اینجا ما لفظی پیدا نمیکنیم که بتواند آنچه رخ داده است را بیان کند. البته همه خـدا نـمرد، فقط یک تجلی او مـرد و واقـعاً هم مرد.
اما همچنان ما در عالمی اسرارآمیز گام میزنیم، این طور نیست؟
* بله، این آموزه به نحوی اسرارآمیز است. ولی این به آن معنا نیست که ما اصلاً نمیتوانیم آن را بفهمیم و همچون برخی مـسیحیان اسـرارآمیز بودن آن را بهانه کنیم تا از بحث و فحص درباره آن طفره برویم.
گمان میکنم حالا میتوانیم وارد قسمت آخر مصاحبه شویم. شما حدود ده سال است که با مسلمانان در گفتوگو هستید. گفتوگوی بین ادیـان امـروزه موضوعی بـسیار داغ است. به نظر شما این گفتوگو باید چه اهدافی را دنبال کند؟
* تلقی من از این گفتوگو این است کـه میخواهیم در دنیای پر از دشمنی، بین ملتهایمان پل بزنیم. در این گفتوگو قرار نیست که طـرفین دیـن یـکدیگر را تغییر دهند، بلکه باید در پی دستیابی به حقیقت مشترک باشند. من میخواهم از شما در موضوعات معنوی بیاموزم، بهخصوص دربـارۀ خـدا و بالاخص دربارۀ وحدت و تنزه او. ما مسیحیان همواره در معرض این خطر هستیم که تـثلیث را بـه مـعنای سهخدایی بگیریم و به این ترتیب وحدت خدا را قربانی کنیم. ما از شما برادران و خواهران مسلمان یـاد میگیریم که نمیتوان اینگونه خدا را پارهپاره کرد. مسیحیان در معرض خطر فروکاستن خدا بـه یک انسان هستند کـه هـمان عیسای ناصری است. من از شما
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۳۷)
ارزش و اهمیت تعالی و تنزه خدا را یاد گرفتهام و این را که نمیتوان خدا را به یک انسان فروکاست.
شما چه وجه اشتراکی بین اسلام شیعی و مسیحیت منونایت میبینید؟
* به گمانم ایـن دو در این نکته مشترک هستند که هر دو بر مسئولیت انسان نسبت به اعمال خود و ضرورت تلاش او برای پیروی از یک سلسله اصول و ارزشهای دینی و اخلاقی تأکید دارند که البته این خود ریشه در اشـتراک نـظر دو دیانت بر این باور دارد که انسان موجودی آزاد و مختار است. در عین حال گمان من این است که ما و شما اتفاقنظر داریم که انسانها خود به تنهایی از پس این مسئولیت برنمیآیند، بـلکه فـقط و فقط با یاری خداست که این امر برای ما میسر میشود. اما اعتقاد به نقش خدا در حصول این مهم نباید به قربانی کردن نقش انسان بینجامد. در یک کلام، فـکر مـیکنم اعتقاد به اختیار انسان و به نقش او در زیستن یک زندگیِ مسئولانه مهمترین چیزی است که ما و شما در آن با هم مشترک هستیم.
علاوه بر این من بهخصوص مفهوم گلاسنهایت (Gelassenheit)۱ را، که آنـاباپتیست بـر آن تـأکید داشتهاند، بهعنوان یک نقطۀ اشـتراک بـین مـا و شما قابل توجه میبینم؛ این اعتقاد که در نهایت باید امور را تسلیم خدا کرد.
* این نکتۀ خوبی است. من آن را فراموش کـرده بـودم. ایـن نیز یکی از اشتراکات ماست. یعنی اینکه ما گـرچه مـسئولیم اما حوادث در این جهان و حوادث تاریخی تحت کنترل ما نیستند بلکه این خداست که آنها را در ید قدرت خود دارد؛ لذا مـا نـهایتاً خـود را و ارادۀ خود را تسلیم خدا و مشیت او میکنیم و امور را به او وامیگذاریم.
البته مـشترکات دیگری نیز وجود دارد؛ مثلاً جامعهگرایی و اهمیتدادن به جمع و بدگمانی نسبت به فردگرایی از این جمله است. این عنصر در بـین مـنونایتها بـهخصوص در بین سنتیهای آنان بسیار قوی است، یعنی این باور که فـرد هـمواره باید
- Gelassemheit کلمهای آلمانی است که معادل انگلیسی آن Yieldedness و Self-Surrender است. این کلمه از نظر معنی بسیار به «تفویض»، «تـسلیم» و «تـوکل» در انـدیشۀ اسلامی نزدیک است.
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۳۸)
خود را عضوی از جامعۀ مؤمنان ببیند و زندگیاش را در هماهنگی با ایـن جـامعه تـنظیم کند نه اینکه امورش را به صورت انفرادی و مستقل پیش ببرد.
وجوه تمایز دو دیانت را در چـه چـیزهایی میبینید؟
* پیـشتر دربارۀ فهم تثلیثی از خدا و مسیحشناسی سخن گفتیم که بهوضوح نقاط افتراق بین دو دیانت هـستند. یـک نقطۀ افتراق دیگر نحوۀ نگاه ما به رابطۀ دین با سیاست است. هـمچنانکه قـبلاً گـفتم در مذهب منونایت این بسیار مهم است که متدین خود را از عالم سیاست و از حکومت دور نگه دارد تـا بـتواند در چارچوب اصل عدمخشونت بهعنوان اصل حاکم بر سیاست عیسوی زندگی کند و از هر گـونه مـشا-رکـت در هر جنگ و یا اقدام خشونتآمیزی برکنار باشد. پر واضح است که شیعیان چنین نمیاندیشند. ما و شـما در مـورد مقولات به هم وابسته جنگ، عدالت اجتماعی، و رابطۀ دین و دولت متفاوت میاندیشیم.
در پایـان از شـما بـه جهت وقتی که به ما دادید و در این مصاحبه شرکت کردید تشکر میکنم.
پایان مقاله