بررسی منابع کتاب اسلام شناسی شریعتی
چکیده :
دکتر علی شریعتی(۱۳۱۲ ـ ۱۳۵۶ ش) یکی از شخصیت های مؤثر فکری در نیم قرن اخیر در میان روشنفکران دینی بوده و کتاب اسلام شناسی او نیز یکی از آثار پر مراجعه وی در میان اقشار مورد اشاره بوده است. در مقاله حاضر، روش شناسی تألیف این اثر، عمدتاً از حیث اعتماد به مصادر تاریخی بررسی و نقد شده است. مؤلف با استناد به منابع تاریخی افزون تر و دقیق نشان داده که شریعتی با استناد به منابع غیرمتقن، به نتایج مباین با واقع تاریخی دست یافته است.
واژگان کلیدی: اسلام شناسی، شریعتی، سرگذشت حدیث نزد عامه، کتمان حقائق، جعل حدیث، منابع تاریخی نگاری و حدیث نگاری عامه، عدم اعتمادبه منابع عامه.
مقدمه
کتاب اسلام شناسی، درس گفته های دکتر شریعتی[۱]در دانشگاه مشهد است؛ بین سالهای ۱۳۴۵تا ۱۳۴۶ش. این کتاب که از مهم ترین آثار او است، از پنچ بخش (یا کتاب) تشکیل شده است: کتاب اول: «اسلام چیست؟»؛ کتاب دوم: «محمد کیست؟»؛ کتاب سوم: «سیره محمد»؛ کتاب چهارم: «شناخت محمد»؛ کتاب پنجم: «سیمای محمد».
از ملزومات یک تحقیق تاریخی اصولی و دقیق، رجوع به منابع و مصادر تاریخیِ اصیل و دست اول است. همچنین در هنگام رجوع به یک منبع، شناخت نویسنده، شرایط اجتماعی دوران تألیف اثر، مبانی و روشی که نویسنده به آن متعهد است، راویان و افرادی که نویسنده در نقلها به ایشان اعتماد نموده، صحت انتساب کتاب به نویسنده و نهایتاً سلامت آن کتاب از تحریف تا امروز از مهم ترین ضوابط یک پژوهش علمی است. کتاب اسلام شناسی نیز به دلیل آنکه بخش عمده ای از آن متکی بر نقل های تاریخی است، لاجرم نویسنده در این قسمت ها به برخی منابع و مصادر رجوع نموده است. او در پایان کتابش در قسمت «توضیحات و اضافات» می نویسد:
«آنچه باید یادآوری کنم این است که در نقل حوادثِ سیره، طبری و ابن هشام را متن قرار داده ام و هر جا این دو ساکت بوده اند و ناچار به ماخذ دیگری رجوع کرده ام، آنرا نشان داده ام و در عین حال کوشیده ام که منابع فرعی کتاب نیز از کهن ترین و یا موثق ترین اسناد تاریخی باشد از قبیل: طبقات ابن سعد، تاریخ الخمیس دیاربکری، شرح مواهب اللدنیه و کتاب صحاح و استیعاب و تفسیر کشاف و مجمع البیان… .»[۲]
راقم این سطور به بررسی و نقد برخی از منابع و مصادری که نویسنده اسلام شناسی به علت ناآشنائی با آن مصادر، به آن ها اتکاء نموده پرداخته است. منابعی که اتکاء به آن ها نهایتاً نویسنده را به سوی نتایجی خلاف واقع سوق داده است. جهت ورود به این بحث ابتدائاً تصویری اجمالی از فضای تاریخ نگاری و حدیث نگاری نزد عامه، ارائه می کنیم.
سرگذشت حدیث نزد عامه
طبق مدارک مسلم تاریخی تا اواسط قرن دوم هجری نقل و تدوین فرمایشات پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در میان پیروان مکتب خلفاء ممنوع بوده و کسی جرأت نقل حدیث و تدوین آن را نداشت؛ به استثنای کعب الاحبار، تمیم داری و امثال ایشان از یهود، مسیحیانِ متظاهر به اسلام و قصه گویانی که با هماهنگی دستگاه خلافت نقش ایفا می کردند.[۳] لذا در این مدت که به دوران منع تدوین حدیث معروف شده است، کتابت و نقل و تدوین فرمایشات رسول خدا (صلی الله علیه وآله) ممنوع بود؛ بلکه عده ای به محو فرمایشات آن حضرت پرداخته و در مقابل عده ای نیز به جعل حدیث پرداختند. آنچه در این دوران بر سر حدیث آمد باعث شد تا خدشه های فراوانی به مجامع روایی و تاریخی عامه از نظر صحت و راستی وارد شود. در دوره های بعد نیز تفاوت چندانی در جریان حدیث و تاریخ نویسی پیروان مکتب خلفا پدید نیامد. لذا دلایل بسیاری موجب اعتماد نکردن فرد محقق و منصف به کتب و منابع حدیثی و تاریخی عامه است. در ادامه، به برخی از این دلایل اشاره می کنیم.
الف) خفقانِ حاکم بر محیط اجتماعی
گزارشات موجود از فضای حاکم بر محیط اجتماعی بعد از وفات پیامبر (صلی الله علیه وآله) در جامعه اسلامی (در زمان خلفای بنی امیه و بنی عباس) خفقان شدیدی را منعکس می نمایند؛ مثلاً یکی از رواتِ حدیث به نام «عبدالله بن شداد» آرزو می کرد: «ای کاش چند ساعتی اجازه نقل حدیث به من بدهند و سپس سر از تنم جدا کنند»؛[۴] اما این اجازه هرگز به او داده نشد. شخص دیگری به نام «أبیّ» می گفت: « اگر تا جمعه زنده بمانم، مطالبی را خواهم گفت»؛ اما او نیز تا جمعه زنده نماند![۵] اگر حاکمان مطلبی را مخالف منافع خویش می یافتند، به سرعت آن را نابود می کردند. همچنین ایشان در جهت تثبیت حاکمیت خویش فعالیت هایی داشتند؛ از جمله:
ـ آتش زدن احادیث توسط ابوبکر؛[۶]
ـ زمانی که فردی از خلیفه دوم راجع به معنی یکی از آیات قرآن سوال می کند، خلیفه تا جایی او را مورد ضرب و شتم قرار می دهد که نهایتاً به پای خلیفه می افتد و التماس می کند: «اقتلنی قتلاً جمیلا»؛[۷]
ـ سلیمان بن عبد الملک، کتاب مغازی را آتش می زند؛[۸]
ـ نصر بن علی به دلیل نقل یک حدیث به هزار تازیانه محکوم می شود؛[۹]
ـ مأموریت یافتن مالک بن انس از جانب منصور دوانقی به نوشتن کتابی مشتمل بر احادیث همخوان با سلیقه خلفا و قبولاندن آن به مردم؛[۱۰]
ـ هنگامی که شخصی به نام ابن السقاء در شهر واسط حدیث «طیر»[۱۱] را خواند، او را از جایش بلند نمودند و جایش را آب کشیدند؛[۱۲]
ـ شخصی به نام زیاد بن جاریه، به تأخیر نماز جمعه اعتراض کرد و بلافاصله به قتل رسید.[۱۳]
ب) فتوایِ کتمان حقائق
در همین راستا، برخی از علمای عامه برای مخفی کردن بسیاری از حقایقی که به سودشان نبود، به صراحت حکم به کتمان برخی وقایع مسلّم تاریخ نمودند؛ تا جایی که این قضیه به قاعده ای مقرر بین اکثر مؤلفین عامه بدل گشته است. مرحوم علامه سیدعبدالحسین شرف الدین، در تایید این معنا می نویسد: «روش اکثر بزرگان اهل سنت، بر کتمان این گونه امور است».[۱۴] به برخی از این موارد اشاره می شود:
ـ ابن بطه می نویسد: «این قانونی مقرّر و مورد اتفاق امت [یعنی علمای عامه] است که خواندن، نوشتن، بازگو کردن و گوش دادن به وقایع صفین، جمل، حدیث الدّار و… ممنوع است».[۱۵] بعد همو تعدادی از بزرگان قوم از جمله احمد بن حنبل، مالک بن انس، سفیان، ابن المنکدر و عده کثیری را نام می برد که همه بر این فتوا متفق القولند.[۱۶]
ـ ابو حنیفه پیشوای حنفیان به اطرافیان خویش توصیه می نمود: «مبادا حدیث من کنت مولاه… را نقل کرده و یا آن را بپذیرید».[۱۷]
ـ غزالی دیگر عالم مکتب خلفا به محدثین توصیه می کند: «در نوشتن حدیث به مشهورات اکتفا نمایید… نباید آنچه در میان سلف [یعنی صحابه] به وجود آمده [از منازعات] ذکر شود»![۱۸] همو به حرمت نقلِ ماجرای شهادت امام حسین (علیه السلام) و هر آنچه از مشاجرات و دشمنی ها بین صحابه بوده، فتوا داده است.[۱۹]
ـ إبن اعثم کوفی صاحب کتاب الفتوح می نویسد: «…و بقیه مطالب را نمی نویسم؛ مبادا به دست شیعه برسد و علیه ما احتجاج کنند»![۲۰]
ـ ذهبی نیز قاعده ای مقرر مبنی بر کتمان حقایق اعلام می کند. [۲۱]
ج) زوال دین در جامعه اسلامی
فرهنگ اصیل اسلامی و معارف دینی به سرعت توسط طراحان و حاکمان رو به واژگونی و انحراف نهاد. به گوش های از این جریان انحراف و نتایج آن اشاره می کنیم:
ـ در زمان کوتاهی پس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) کار محو دین به جایی رسید که ابو درداء،[۲۲] روزی غضبناک به منزلش آمد. همسرش وقتی علت عصبانیت او را جویا شد، گفت: «به خدا قسم! از دین محمد (صلی الله علیه وآله) به غیر از خواندنِ نماز جماعت، هیچ چیز دیگری باقی نمانده است»؛[۲۳]
ـ انس بن مالک گریه می کرد که: «از آنچه در زمان پیغمبر دیده بودم هیچ نمانده! مگر این نماز که آن هم امروز تغییر یافت»؛[۲۴]
ـ شافعی می نویسد: «تمامی سنن و دستورات پیامبر تغییر یافته؛ حتی نماز!»؛[۲۵]
ـ اهل مدینه، طی نامه ای به کسانی که به جهاد رفته بودند نوشتند: «فإن دین محمد قد أفسد من خلفکم و ترک فهلموا أقیموا دین محمد»؛[۲۶]
ـ تحریف و طمس معالم الدین[۲۷] و رشوه دادن معاویه برای جعل احادیث؛[۲۸]
جعل حدیث به دستور معاویه و به دست افرادی مانند ابوهریره، مغیره بن شعبه، سمره بن جندب، عروه بن زبیر و … در مطاعن مولی الموحدین (علیه السلام) ؛[۲۹]
ـ سرقت القاب الهی از دودمان رسالت و بذل و بخشش این القاب به مخالفین ایشان؛ مانند: فاروق، صدیق، صدیقه و امیرالمؤمنین (علیه السلام) ؛[۳۰]
ـ حجاج بن یوسف ثقفی از حاکمان سفاک اموی می گفت: «به خدا قسم که اطاعت از من، از اطاعت خدا واجب تر است»؛[۳۱]
ـ خالد بن عبدالله قسری می گفت: «به خدا قسم که امیر [سلیمان بن عبدالملک] نزد خدا گرامی تر از انبیاء الله است»؛[۳۲]
ـ ابن خلدون از حاکمان خونخواری چون منصور دوانقی، هارون الرشید، معاویه، مروان و بنی مروان تندیس دیانت و عدالت ساخت و در شرح حال هارون الرشید نوشت: «سالی به حج و سالی به جهاد می رفت!»؛[۳۳]
ـ ابن خلدون در تثبیت عدالت معاویه، آن قدر مصرّ است که شک کننده در عدالت او را ملحد می داند.[۳۴] او همچنین نقل حدیث مالک بن انس از عبدالملک مروان را دلیل محکمی بر عدالت عبدالملک شمرده[۳۵] و می نویسد: «عبد الملک از حیث عدالت اعظم الناس بود»!
ـ خضری ـ تاریخ نگار و تحلیل گر عامه در قرن چهاردهم ـ نیز که در دفاع از یزید مشابه ابن خلدون عمل نموده، حضرت سید الشهدا (علیه السلام) را در این جهاد مقدس (که بر طبق اعتراف دوست و دشمن باعث احیای دین و تداوم اسلام گردید) محکوم نموده و در حقانیت و خدمات یزید قلم فرسایی می کند؛[۳۶]
د) سلسله جاعلان حدیث
لازم است برای ترسیم دقیق سرگذشت حدیث و تاریخ نزد عامه، اشاره ای نیز به سلسله ای از دروغگویان و جاعلان احادیث و روایات تاریخی، در میان روات عامه ـ از کتاب ارزشمند الغدیر ـ داشته باشیم.
قصیمی (از علمای عامه) در سلسله نسبت های ناروای خویش به شیعه می نویسد: «آنچه نصاری درباره حضرت عیسی معتقدند در مورد حلول خدا بر آن حضرت، شیعه نیز این اعتقاد را درباره علی دارد».[۳۷] او در کتاب خود الصراع بین الاسلام و الوثنیه[۳۸] می نویسد:[۳۹] «در میان شیعه، راویان دروغگو بسیار است که به خاطر طمع دنیا و یا عداوت حدیث و سنت دروغ گفته اند؛ ولی در بین راویان سنی دروغگو وجود ندارد».[۴۰]
مرحوم علامه امینی به همین مناسبت به ناچار در معرفی وضعیت روات و علماء عامه، هفتصد نفر از کذابین آنان را با ذکر مصادر نام برده است.[۴۱] سپس عده ای از مولفین ایشان را نام می برد که کتبی مملو از همین احادیث تالیف نموده اند.[۴۲]
هـ) معیار جرح و تعدیل راویان
برخی از روات عامه که بر عدالت و وثاقت ایشان صحه گذاشته شده از جمله کسانی اند که نسبت به آن امیرالمؤمنین (علیه السلام) عناد و خصومت جدی داشته و آن حضرت را مورد سبّ و لعن قرار می دادند. این درحالی است که رجالیون عامه بر این مطلب متفقند که: «هر که احدی از صحابه را تنقیص کند زندیق است»[۴۳] و یا «هر که احدی از صحابه را تنقیص کند مسلمان بودنش محل اشکال است»؛[۴۴] با این که روایات متواتری از طریق فریقین با این مضمون نقل شده است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرموده اند:
«مَنْ سَبَ عَلِیّاً فَقَدْ سَبَّنِی »؛[۴۵]
«من آذی علیاً فقد آذانی»؛[۴۶]
«بغضُ علی نفاق»؛[۴۷]
«من أبغض علیاً فقد أبغضنی»؛[۴۸]
با این حال عده زیادی از روات صحاح ششگانه از سب کنندگان امیرالمؤمنین (علیه السلام) بوده و جای تأمل است که این امر، هیچ ضربه ای به عدالت و وثاقت ایشان نمی زند! گو اینکه امیرالمؤمنین (علیه السلام) حتی در حد یکی از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله) نیز نبوده است!
خوب است بدانیم فهرست بلندی از راویانی که با تمام عناد و خصومتشان با امیرالمؤمنین (علیه السلام) ، مورد وثوق و اطمینان صحاح سته واقع شده و مؤلفین این شش صحیحِ عامه، از آنان فراوان روایت نقل کرده اند وجود دارد.[۴۹]
در خصوص تاریخ طبری نیز که از سوی نویسنده اسلام شناسی به عنوان متن اصلی قرار گرفته است، کمی بیشتر بدانیم:
یکی از راویانی که طبری از نقل های او فراوان بهره جسته، فردی است به نام «سیف بن عمر». این فرد حتی در کتب رجال و تراجم اهل سنت پرونده خوبی نداشته و او را اینگونه توصیف کرده اند: «سیف بن عمر شخصی است که بسیار دروغ می گفت؛ حدیث جعل و وضع می نمود؛ متهم به کفر و خروج از اسلام است».[۵۰] با این حال، طبری در کتاب تاریخِ خویش از این فرد۷۰۱ روایت نقل نموده است.
به طور خلاصه متخصصان فنِ تاریخ[۵۱] کتاب تاریخ طبری را سدی بزرگ در برابر تاریخ نگاری صحیح و آن را مملوّ از اسرائیلیات می دانند.[۵۲]
و) مولفین صحاح سته
یکی از مسلمات انکار ناپذیر در جنگهای صدر اسلام، نقش منحصر به فرد امیرالمؤمنین (علیه السلام) در غزوات است. فرمایش معروف سید انبیا (صلی الله علیه وآله) درباره ضربت آن حضرت در جنگ احزاب (خندق)، معروف و مشهور همگان است: «ضربه علیّ یوم الخندق افضل من عباده الثقلین».[۵۳]
در جنگ احد نیز اکثر اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرار کرده و امیر المومنین (علیه السلام) با تعدادی انگشت شمار از سید انبیاء (صلی الله علیه وآله) دفاع مینمودند. با همه اینها در کتابِ غزواتِ صحیحین (بخاری و مسلم) در دو جنگ بدر و احد نامی از امیرالمؤمنین (علیه السلام) ـ حتی به عنوان سربازی عادی ـ نیامده است.
البته در نقل وقایع جنگ احد، آن هم به جهت نقل فضیلتی ساختگی درباره سعد بن ابی وقاص، نام آن حضرت به عنوان راوی این روایت جعلی ذکر شده است.
بخاری و مسلم ماجرایی ساخته و پرداخته اند مبنی بر اینکه هر گاه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) ، امیرالمؤمنین (علیه السلام) و صدیقه کبری (سلام الله علیها) را به جهت نماز شب بیدار می کرد، آن دو بزرگوار بی اعتنایی می نمودند. رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نیز از ایشان ناراحت شده، دست به زانو زده برمی گشتند و این آیه شریفه را تلاوت می نمودند: ( وَ کانَ الْإِنْسانُ أکْثَرَ شَیْ ءٍ جَدَلاً(.[۵۴]
باز این هر دو (بخاری و مسلم) نقل می کنند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) خطاب به صدیقه کبری (سلام الله علیها) فرمود: «فاطمه! بدان که من در مقابل خدا برای تو کاری نمی توانم کرد»![۵۵] همچنین: «فاطمه پاره تن من است، می ترسم که در دینش دچار فتنه شود [گمراه شود]»![۵۶]
اما ترمذی[۵۷] ـ مولف دیگری از صحاح سته ـ درباره نقل مشهور راجع به حضرت صدیقه کبری (علیهم السلام) و تکلم ننمودن آن حضرت با ابوبکر و عمر، با وجود قراین آشکار (مانند: «فَوَجدَت و لم تُکلّمهما»،[۵۸] «فغَضِبَت و لم تُکلمهما»،[۵۹] «فهَجَرَتهُ و لَم تُکلمهما» که هر کدام این الفاظ نشانگر غضب حضرت بر آنهاست) دست به تأویل و تحریف معنای این نقل زده و می گوید: «معنای این جمله این است که: أنتما صادقان»![۶۰]
نسائی هم از مولفین صحاح سته است که توثیق بعضی از نواصب و سبّ کنندگان مولی الموحدین (علیه السلام) به او منتهی می شود.[۶۱] , [۶۲] حتی عمر بن سعد از روایان سنن ترمذی است.[۶۳]
دیگر از مؤلفین صحاح ابو داوود است. او هم مانند ترمذی در کتاب خود نسبتی ناروا به مولی الموحدین (علیه السلام) داده است.[۶۴] یکی از راویان سنن ابو داوود فردی است به نام «خالد قسری» است؛ در شرح حال او نوشته اند که به اسقفی نصرانی گفت: «برای من دعا کن که دعای تو نزد من از دعای علی بن ابی طالب به اجابت نزدیکتر است»![۶۵]
اما ابن ماجه، در میان روات سننِ او، افرادی مانند «یوسف بن خالد» نیز وجود دارند و او از ایشان نیز حدیث نقل می کند. این در حالی است که رجالیون عامه در مورد «یوسف بن خالد» نوشته اند: «او منکر میزان و قیامت بود».[۶۶]
انحراف ابن ماجه از اهل بیت (علیهم السلام) به اندازه ای بود که وقتی مشاهده کرد در شهر قزوین عده ای از موالیان اهل بیت (علیهم السلام) زندگی می کنند، این امر را تحمل ننموده و آماده کوچ از آن شهر شد. مریدانش قول دادند که میسمی(آلت داغ نهادن) ساخته و بر پیشانی شیعیان بگذارند و او به این شرط اقامت در قزوین را پذیرفت.[۶۷]
تا این جا دلائل متعددی جهت عدم اعتماد به کتب و منابع عامه ذکر شد. از جمله:
ـ مقابله سرسختانه از سوی خلفاء و همچنین حکام بنی امیه و بنی عباس با هر جریانی که کوچکترین ندائی در دفاع از اهل بیت (علیهم السلام) سر دهد؛
ـ دستور حکام به احراق احادیث، منع نقل و تدوین حدیث، همزمان با پرداختن احادیث جعلی بسیار؛
ـ مقابله هدفمند از سوی راویان، علماء و مولفین عامه با نقل فضائل و مقامات اهل بیت (علیهم السلام) و آغشته بودن دست مولفین به تحریف؛
ـ اعترافات صریح صحابه و علمای عامه به زوال اسلام نزد پیروان مکتب خلفا؛
ـ فتوای علمای عامه به کتمان، حذف و سانسور حقائق تاریخی از جمله در خصوص صحابه؛
ـ هماهنگی رجالیون عامه در جرح و تضعیف راویان ناقل احادیث فضایل و مقامات اهلبیت (علیهم السلام) ؛
ـ اعتماد رجالیون و مصنفین عامه به دشمنان امیرالمؤمنین (علیه السلام) و همچنین مشهورین به کذب و جعل، در نقل احادیث بر خلاف قواعد رجالی خویش.
به نظر می رسد با توجه به آن چه تا کنون گذشت، اعتماد به کتب و منابع عامه جز در مواردی مانند جدل و…اعتمادی نادرست و به دور از روحیه پژوهشی خواهد بود. لذا مهمترین اشکال روشی وارد بر نویسنده اسلام شناسی، اعتماد نابجای او به این منابع در بررسی های تاریخی و حدیثی است که این اعتماد در اثر عدم آشنائی او با این فضا به وقوع پیوسته است. در همین راستا در این قسمت برخی موارد و مصادیق اتکاء و اعتماد و نهایتاً اتخاذ نویسنده اسلام شناسی از منابع و مصادر عامه را نقل نموده و مورد بررسی قرار می دهیم.
۱ـ «ابو قحافه» نشانه در خلوص ایمان!
«… ابوبکر دست پدرش را گرفت و او را پیش روی پیغمبر بر زمین نشاند. دست بر سینه اش کشید و گفت اسلام بیاور و اسلام آورد و از آن پس تا پایان عمر در خلوص ایمان و صفای اعتقاد نشانه بود.»[۶۸]
نویسنده این ماجرا را به گزارش تاریخ طبری نقل و در آن به این کتاب اعتماد نموده است. در نقد این فراز تاریخی، نگاهی به کتاب گرانسگ «الغدیر» خواهیم داشت. مرحوم علامه امینی با استناد به منابع عامه،ضعف أسناد این گزارشِ پیش گفته را روشن نموده و برای معرفی شخصیت واقعی ابوقحافه فرازی شفاف از تاریخ را به گزارش خودِ منابع عامه این گونه نقل نموده است: «…ابو قحافه حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) را سبّ نمود و ابوبکر او را طوری زد که بر زمین افتاد.»![۶۹]
سپس می افزاید: در تمامی کتب تراجم و حدیث در مورد اسلام آوردن ابی قحافه حدیثی یافت نمی شود مگر یک حدیث که احمد حنبل آن را از شخصی به نام «محمدبن اسحاق» نقل نموده است. سپس قول بیش از ۱۵ نفر از علمای عامه را نقل می کند که همه این راوی را تضعیف نموده اند. و نهایتاً مرحوم علامه امینی می فرماید: ابی قحافه یکبار بیشتر پیامبر را ندیده و آن برای بازپس گیری گردنبند دخترش بود که در فتح مکه از دست داده بودند.
لذا هیچ نشانه ای در تاریخ اسلام ـ حتی در کتب و منابع عامه ـ وجود ندارد تا نشانه بودن ابوقحافه را در خلوص ایمان و صفای اعتقاد نشان دهد!
۲ـ ابوبکر امیر حاجیان از سوی پیامبر (صلی الله علیه وآله) !
نویسنده معتقد است «[پیامبر] با ابقای ابوبکر بر امارت حاج مأموریت ابلاغ را به او سپرده است.»[۷۰]
طبق مدارک معتبر تاریخی در منابع شیعه و اهل سنت[۷۱](که اجماع شیعه نیز در آن محقق است) پس از آن که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) ابوبکر را برای ابلاغ آیات سوره برائت به سوی مشرکین مکه اعزام نمود، جبرئیل بر حضرت نازل شد و در مورد ابلاغ آیات خطاب به رسول خدا (صلی الله علیه وآله) عرضه داشت: «لَا یُؤَدِّی عَنْکَ إلَّا أنْتَ أوْ رَجُلٌ مِنْک » یعنی کسی از جانب شما نمی تواند ابلاغ نماید مگر خود شما یا فردی از شما. لذا پیامبرخدا (صلی الله علیه وآله) ، امیرالمؤمنین (علیه السلام) را مامور نمودند تا ابوبکر را از نیمه راه باز گردانده و خود این ماموریت را به عهده گرفته و به انجام رساند. مرحوم دزفولی در ترجمه غایه المرامِ مرحوم بحرانی (کفایه الخصام) باب ۳۲۲، بیست و سه حدیث از طریق عامه و در باب ۳۲۳، شانزده حدیث از طریق خاصه نقل می کند که مضمون همه آن احادیث این است که مولی الموحدین (علیه السلام) به امر پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله) ، ابوبکر را از ماموریت ابلاغ آیات سوره برائت عزل نموده و او را نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) برگرداند و خود متصدی این مهم گردید. و لذا ابوبکر نمی توانست امیرالحاج باشد.
حتی ابن ابی الحدید معتزلی در بیان عوامل کینه عایشه نسبت به امیرالمؤمنین (علیه السلام) می نویسد:
«یکی از آن عوامل این بود که سید انبیاء (صلی الله علیه وآله) پدر او [ابوبکر] را به وسیله آن حضرت عزل نمودند.»[۷۲]
مرحوم علامه امینی نیز در الغدیر عده ای کثیری از منابع عامه (هفتاد و سه مورد) را نام می برد که همه بازگرداندن ابوبکر از ماموریت ابلاغ آیات سوره برائت راذکر نموده اند.[۷۳]
۳ـ نسبت شرک به عبدالمطلب و ابوطالب (علیهم السلام) !
باور نویسنده در مورد عدم ایمان جناب عبدالمطلب و ابوطالب با مسلمات معتبر تاریخی و روائی در تعارضی آشکار است. او می نویسد: «این بار تاریخ ید بیضای دیگری می نماید محمد[ صلی الله علیه وآله ] در دامان بت پرستی رشد می کند. درست است مورخین اسلام همه می کوشند تا دامان عبدالمطلب را از شرک پاک سازند… .»[۷۴]
در مقام بررسی این ادعا باید گفت بسیاری از علمای شیعه ایمان به مومن بودن جناب ابوطالب را واجب و مومن بودن حضرتش را از مسائل اجماعی میان شیعه دانسته اند.
مرحوم علامه سید عبدالله شبر[۷۵] درباره ایمان حضرت ابوطالب و پدر و مادر حضرت سید انبیاء (صلی الله علیه وآله) می نویسد:
و همچنین ایمان به این که پدر و مادر پیامبر (صلی الله علیه وآله) و جناب ابوطالب مومن بوده اند واجب است به دلیل اجماع شیعه بر این مطلب و ورود روایات در این موضوع.»[۷۶] و همچنین به دلیل این آیه: ( الَّذینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا)[۷۷]«که مخالف و موافق متفق اند که اولین کسی که پیامبرخدا (صلی الله علیه وآله) را پناه داده و حضرت را نصرت نمود ابوطالب (علیه السلام) بود.[۷۸]
ایشان در همان کتاب می نویسد:
هیچ گونه اختلافی بین علماء اثنی عشری در ایمان پدران و اجداد پیامبر اسلام و پدران ائمه (علیهم السلام) نیست و همه معتقدند که همگی ایشان مسلمان و یکتاپرست و از صلبی پاک و منزه از شرک و کفر بدنیا آمده اند وآیه شریفه هم این معنی را می رساند که خطاب به سید انبیاء (صلی الله علیه وآله) می فرماید: خداوند متعال ناظرعبادت و شب زنده داری تو و منتقل شدنت از یک صلب سجده کننده به خدا، به صلب دیگرست.[۷۹]
سپس اضافه می کند که روایات دراین مطلب در احادیث ما متواتر است… و حضرت ابو طالب از اوصیای حضرت عبدالمطلب بوده و هیچ گاه به بت سجده ننموده و چه بسا که این ضرورت مذهب امامیه است.[۸۰]
لذا با وجود احادیث، آیات و اشعار کثیره دال بر ایمان آن حضرت، اصرار مخالفین در جهت اثبات ایمان نیاوردن ایشان معلول عوامل متعدد، از جمله مخالفت نسبت به امیرالمؤمنین (علیه السلام) است.[۸۱]و[۸۲]
۴ـ مغیره بن شعبه، بت شکن بزرگ!
از افرادی که در تاریخ اسلام به دشمنی و خصومت با اهل بیت (علیهم السلام) شهرت دارد «مغیره بن شعبه» است. تا جائی که کتب رجال و تراجم او را دائما مشغول سبّ امیرالمؤمنین (علیه السلام) گزارش کرده اند. اما نویسنده درباره او اغراقی ناصحیح نموده و از او شخصیتی بت شکن و وفادار به پیامبر[۸۳] و علاقه مند به ایمان آوردن دیگران، ترسیم نموده است.
او قبل از اسلام آوردن ظاهریش شرح حال جالبی نداشته است و ابن ابی الحدید معتزلی درباره او می نویسد:
ایمان آوردن مغیره از روی عقیده نبود (و اکثر البغدادیون یفسقون المغیره) بلکه او عده ای را به غدر و حیله به قتل رسانده بود و از ترس انتقام فرار کرده و به مدینه آمده و به ظاهر مسلمان شد تا در سایه اسلام از انتقام محفوظ بماند.[۸۴]
ابن ابی الحدید همچنین نام او در بخش راویان منحرف و دشمنان امیرالمؤمنین (علیه السلام) اسم او را وارد نموده است.[۸۵]
آن چه مسلم است دشمنان امیرالمؤمنین (علیه السلام) از مغیره به ناحق و به خاطر دشمنی اش با حضرت تمجید نموده اند. لذا باید در اصالت این تمجیدها تأمل نمود. مولفِ دانشمندِکتاب فتح الملک العلی می نویسد: «اکثر حفاظ و نویسندگان خصوصاً نویسندگان بصره و شام قلب شان از بغض امیرالمؤمنین (علیه السلام) و خاندان آن حضرت مملو است». گفتار احمد حنبل نیزکه می گوید: «چون ایشان در خود حضرت عیب و نقصی نیافتند تا آن را مستمسک قرار دهند، شروع به مدح و ثنای دشمنان آن حضرت نمودند.[۸۶]و[۸۷]
۵ـ آیا رسول خدا (صلی الله علیه وآله) خود قوانین اسلام را نقض می کند!
نویسنده مدعی است در بیماری وفات پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) عباس عموی پیامبر داروئی به حضرت نوشانید و حضرت از روی ناراحتی از این کار، همه حاضران را مجبور به نوشیدن از آن دارو نمود و حتی کسانی که در آن کار هیچ دخالتی نداشتند را هم معذور نداشت تا جائی که: «میمونه روزه داشت اما پیامبر او را هم استثناء نکرد»![۸۸]
به گزارش تاریخ، در دوران جاهلیت پیش از اسلام در میان مردم، در خشونت و کشتار بی مبالاتی فراوانی رایج بود. تا حدی که اگر فردی، یک نفر از قبیله دیگر را می کشت، طایفه مقتول هر که را از گروه مقابل به دست می آورد، در قصاص مقتولش می کشت.[۸۹] اما قوانین راقیه و سازنده اجتماعِ سالم در دین مقدس اسلام این رسم ظالمانه را لغو نموده و می فرماید: ( ألاَّ تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرى ).[۹۰] قرآن کریم با وضع این قانون مقدس به تمامی رسومات باطل جاهلی، خط بطلان کشیده و دستور عدل و انصاف را در بین جامعه حکم فرما نمود. و از آن رو که یکی از قواعد ثابت در پذیرش روایات عدم تعارض و تخالف روایت با آیات قرآن است، بنابراین این نسبت به پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله) نمی تواند صحت داشته باشد که در مورد خطای یک شخص دیگران را نیز مجازات نماید و حاشا از مقام سید انبیاء (صلی الله علیه وآله) که خود بر آیات نازله بر خویش عامل نباشد.
۶ـ پیامبری که نبوتش را یک کاهن به او مژده می دهد!
در اثر هجوم سیل اسرائیلیات به منابع عامه، مقام والای نبوت چنان تنزل یافت که نسبت های ناروائی به انبیاء عظام الهی خصوصاً پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله) داده شد. در این میان ماجرای بعثت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) نیز بی نصیب نمانده و بسیار سخیف جلوه داده شده است. نویسنده نیز به تبعیت از منابع عامه، ماجرای بعثت را این گونه نقل می کند:
خدیجه برخاست تا عموی پیر و دانشمند و روشن بینش ورقهبن نوفل را ببیند و ماجرای همسرش را با او باز گوید. (ورقه) دختر برادرش را امیدوار می کند که سوگند به کسی که جانم در دست اوست اگر آنچه می گویی باشد، ناموس بزرگ که بر موسی فرود آمده بود بر او نیز فرود آمده و او پیامبر این امت است. بگو استوار ماند.[۹۱]
این جایگاه و مقامِ پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) برترینِ فرستادگانِ خداست که طبق معرفی منابع عامه، تا زمانی که یک کاهن به او اطمینان ندهد که پیامبر شده است، نمی داند که به نبوت رسیده است یا خیر! این کیفیت از نزول وحی و آغاز بعثت که در کتب عامه مطرح شده، در تعارض با مبانی عقیدتی اسلامی است. همچنین مجموع احادیث منقول در تاریخ و تفسیر طبری، صحیح بخاری و صحیح مسلم در باب بدء الوحی، با حقیقت وحی ناسازگار[۹۲] و از دید مسلمانی که معتقد به اسلام و نبوت خاتم انبیاء (صلی الله علیه وآله) است، مردود و غیر قابل قبول بوده و به هیچ وجه نمی توان آنها را مورد استناد قرار داد.[۹۳]جهت شناخت مقام حضرت ختمی مرتبت و کیفیت بعثت و رسالت ایشان و مقایسه آن با نوشته اسلام شناسی، به توصیف امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه در این زمینه دقت شود.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرمایند:
«خداوند متعال از زمان خردسالی رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بزرگترینِ ملائک را با آن حضرت قرین و همراه ساخته بود تا شب و روز طریق مکارم و محاسن اخلاق را به حضرتش بیاموزد… حضرتش هر ساله [برای عبادت] به غار حراء می رفتند و غیر من کسی ایشان را نمی دید، من همواره نور وحی و رسالت را می دیدم و شمیم نبوت را احساس می کردم. من ناله شیطان را در هنگامی که وحی به حضرتش نازل شد شنیدم و پرسیدم: ای رسول خدا! این صدای ناله، چه بود؟ حضرتش فرمود: این صدای شیطان بود که از این که عبادتش کنند نا امید شد. سپس به من فرمود: آن چه را من می شنوم تو هم می شنوی و می بینی آن چه را من می بینم، جز این که تو پیامبر نیستی بلکه وزیر هستی.»[۹۴]
۷ـ پیامبر (صلی الله علیه وآله) امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به انکار بت ها دعوت می کند!
نویسنده در این فرازها تصویری غریب از امیرالمؤمنین (علیه السلام) به خواننده ارائه می دهد. تصویری که در آن گوئی امیرالمؤمنین (علیه السلام) با پیامبر و عبادت و سجده در مقابل خدای متعال ناآشنا است! تا جائی که پیامبر ایشان را از بت پرستی نهی می کند! و در ضمن حضرت در این زمان ۸ سال دارند! او می نویسد:
علی وارد خانه می شود. محمد و خدیجه شاید برای نخستین بار در برابر الله به نماز ایستاده بودند و به رکوع و سجود می رفتند. علی که هنوز چنین حرکاتی را نمی شناخت شگفت زده می نگریست. انتظار کشید تا محمد و خدیجه نمازشان را سلام دادند در برابر کی به سجده می روید؟
در برابر الله که مرا به رسالت مامور کرده تا مردم را به او بخوانم از تو می خواهم که به او بگروی و به رسالت من ایمان آوری سپس او را به انکار بتان دعوت کرد و آیاتی را که رسیده بود بر او بخواند.
علی اگر چه هنوز پسر بچه ای ۸ ساله است تحت تکفل محمد و به او سخت ایمان دارد اما مردی که جرثومه اش را با استقلال و استقامت سرشته اند نمی تواند بدین سادگی عقیده ای را بپذیرد و یا به دروغ بدان تظاهر می کند گفت: به من مهلت دهید تا در آن بیندیشم و یا با پدرم ابوطالب مشورت کنم![۹۵]
البته سن آن حضرت در اولین روز بعثت بر طبق فرمایش حضرت ابوطالب (علیه السلام) که به هنگام ولادت سید انبیاء (صلی الله علیه وآله) به همسر محترمه اش فاطمه بنت اسد فرمود:« سی سال صبر کن مثل او را به تو بشارت می دهم، به استثنای مقام نبوت»،[۹۶]در اول بعثت ده سال و در حین اظهار نبوت حدود سیزده تا چهارده سال بوده است و نه هشت سال.[۹۷]
اما این که پیامبر (صلی الله علیه وآله) امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به انکار بتان! دعوت کرده باشد، باید گفت که از مسلمات تاریخ این است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) هیچ گاه بت پرست و به هیچ بتی سجده نکرده اند.[۹۸] همچنین می دانیم که بر طبق احادیث متواتر انوار طاهره اهل بیت (علیهم السلام) قبل از تمامی کائنات خلق شده و به تسبیح و تقدیس خداوند متعال مشغول بودند. حتی ملائکه کیفیت تسبیح و تحمید خدای متعال را از آن انوار پاک آموختند. لذا شخصیت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را این گونه نا آشنا با اسلام معرفی نمودن، سابقه ای در منابع حدیثی و تاریخی ندارد.[۹۹]
۸ ـ ابوذر از قبیله ای وحشی!
در بین کتبی که صحاح نامیده می شود حدیث متواتر«ما اظلّت الخضراء و لا اقلّت الغبراء على ذى لهجه اصدق من ابى ذر» را سنن ترمذی آورده است.آن گونه که طبق گفته احمدحنبل مخالفین امیرالمؤمنین (علیه السلام) شروع به تعریف و تمجید از مخالفین آن حضرت[۱۰۰] نمودند، همان گونه نیز به تخریب دوستان و طرفداران آن حضرت روی آوردند. به عنوان نمونه می دانیم که ابوموسی اشعری به موجب خبر صحیح، یکی از افرادی است که در لیلـه العقبه جزو کسانی بود که در ترور ناموفق حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) شرکت داشته است.[۱۰۱] اما چون امیرالمؤمنین (علیه السلام) او و عمرو عاص را این گونه معرفی نموده بود:
«تَرَکَا الْحَقَ وَ هُمَا یُبْصِرَانِهِ وَ کَانَ الْجَوْرُ هَوَاهُمَا … وَ الِاعْوِجَاجُ رَأْیَهُمَا»[۱۰۲]
مخالفین حضرت برای حرکت در مسیر مخالف آن جناب، حتی درباره قوم و قبیله ابوموسی فضیلت ساختند.[۱۰۳]
اما نویسنده در اسلام شناسی، غِفار (قبیله ابوذر) را قبیله ای وحشی و راهزن معرفی نموده است.[۱۰۴] این مذمت از غفار و تمجید از اشعریون جای درنگ و تامل دارد. چرا که در صحیح مسلم روایتی از رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) آمده است که حضرت دعا کردند: «غفار غفر الله لها» خدای تعالی قبیلۀ غفار را رحمت کند.[۱۰۵] چرا که قبیله غفار بدون جنگ اسلام را پذیرفتند.[۱۰۶]
در مقابل، منابع رجالی عامه در مقام معرفی اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) همچون اصبغ بن نباته، رشید هجری، میثم تمار و… ایشان را جرح نموده و می نویسند: «همه شان به هیچ نمی ارزند»، «موثق نیستند»، «دروغگوهستند»![۱۰۷]
هنگامی که رجالی بزرگ عامه یحیی بن سعید قطان درباره امام ششم حضرت امام صادق (علیه السلام) می نویسد: «فی نفسی منه شئ، مُجالد أحب الیّ منه»،[۱۰۸] مجالدی که در شرح حالش نوشته اند «همه احادیث اوبه هیج نمی ارزد»[۱۰۹] دیگر پرونده کمیل ها، رشید هجری ها و…. روشن خواهد بود.
۹ـ طلحه شهیدی زنده!
طلحه بن عبیدالله در تاریخ اسلام شناخته شده است. انحراف و عدم تمایل بلکه دشمنی او نیز با خاندان اهل بیت (علیهم السلام) معروف و مشهور است. از جمله در زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) کلامی به زبانش جاری نمود که باعث ناراحتی رسول خدا (صلی الله علیه وآله) شد و در پی آن جبرئیل نازل شده و آیه ۵۳ سوره احزاب را نازل نمود.[۱۱۰] با این حال نویسنده به رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نسبت می دهد که در مورد او فرموده است:
«هر که دوست دارد به شهیدی بنگرد که بر روی زمین راه می رود به طلحه بن عبیدالله نگاه کند.»[۱۱۱] از دیگر کارهای طلحه آتش افروزیِ فتنه جنگ جمل بود که در نهایت امر به محاربه او با امیرالمؤمنین (علیه السلام) منجر شد.[۱۱۲]
۱۰ و ۱۱ـ حقوق ابوبکر، عمر، سعد وقاص و… به گردن بشریت!
نویسنده تعدادی از صحابه را نام می برد، از جمله: ابوبکر، طلحه، عبدالرحمن بن عوف، سعد ابن ابی وقاص، زبیر بن عوام. سپس می نویسد:«پس از اسلام این شش تن… آوازه اسلام در همه جا پیچید» همچنین او معتقد است:
اسلام عمر و حمزه[۱۱۳] گروه اندک و ضعیف مسلمین را نیرومند ساخت… اینان نه تنها به گردن مسلمانان، بلکه به گردن بشریت و تمدن و اخلاق بشری حقی بزرگ دارند. شناخت اینان نه تنها ما را در شناخت اسلام در سرچشمه زلال نخستینش کمک می کند بلکه سیمای راستین محمد را در چشمه های اینان روشن تر می توان دید.[۱۱۴]
باید گفت این افراد در یک جهت در تاریخ اسلام شهره اند و آن مخالفت و خصومت ایشان با خاندان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است. برای شناخت این افراد توجه به این نکات لازم است:
۱ـ احادیث متواتر فریقین که محاربه با امیرالمؤمنین (علیه السلام) را محاربه با رسول خدا (صلی الله علیه وآله) معرفی می کند.[۱۱۵]
۲ـ بیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) در معرفی طلحه و زبیر که آن حضرت ایشان را پیشوایان کفر دانسته.[۱۱۶]
۳ـ طلحه در زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) گفت: «اگر محمد بمیرد، با زنانش ازدواج می کنیم» تا آن جا که آیه شریفه: ( ما کانَ لَکُمْ أنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللهَ) [۱۱۷] نازل شد.[۱۱۸]
۴ـ حضرت صدیقه کبری (علیهم السلام) و امام باقر (علیه السلام) در بیانی جامع می فرمایند: «أمَا وَ اللهِ لَوْ تَرَکُوا الْحَقَ عَلَى أهْلِهِ، وَ اتَّبَعُوا عِتْرَهَ نَبِیِّهِ، لَمَا اخْتَلَفَ فِی اللهِ اثْنَان».[۱۱۹]و می دانیم که همین افراد بودند که حق را از اهلش باز داشتند.
۵ـ بیان دیگر امیرالمؤمنین (علیه السلام) که: «حتی إذا قبض الله رسوله (صلی الله علیه وآله) رجع قوم علی الأعقاب… و نقلوا البناء عن رصّ أساسه فبنوه فی غیر موضعه معادن کل خطیئه… علی سنه من آل فرعون»[۱۲۰]
طبق این مقدمات روشن، این افراد نه تنها بر گردن بشریت حق ندارند، بلکه اگر انحراف و اشتقاقی در تاریخ اسلام پدید آمد و گروه گروه افراد در وادی ضلالت گرفتار آمدند، جز به خاطر این افراد و غصب ایشان نسبت به حق الهی امیرالمؤمنین (علیه السلام) نبوده است.
۱۲ـ اعتبار حدیث ثنتین
نویسنده حدیثی را به نام «حدیث ثِنتین» از طبری و ابن هشام نقل نموده است که: انی قد خلفت فیکم ثنتین کتاب الله و سنتی.[۱۲۱] این حدیث حتی از طریق عامه سند صحیحی ندارد.[۱۲۲]
در عین حال نویسنده با اعتراف به این که«کمترین تردیدی در صحت انتساب حدیث ثقلین به پیغمبر نیست»می نویسد: «من هر دو را معتبر می شناسم.»!
این حدیث در معارضه با حدیث ثقلین ساخته شده و لذا مرحوم علامه خبیر میر حامد حسین موسوی هندی دو مجلد کتاب ارزنده خویش، عبقات الانوار را بدان اختصاص داده و استحکام سند و دلالتش را به ثبوت رسانده است.کثیری از علمای عامه نیز به صحت سند و تواتر آن اعتراف نموده اند. از جمله ابن حجر هیثمی آنجا که ابن جوزی سند این حدیث را تضعیف نموده، تضعیف او را رد کرده و می نویسد:«حدیثی را که بیست و پنج نفر از صحابه نقل نموده اند چگونه می توان آن را تضعیف نمود؟».[۱۲۳]
۱۳ـ تندی پیامبر با امیرالمؤمنین (علیه السلام) !
حدیث منزلت از احادیثی مهم و متواتری است که سید انبیاء (صلی الله علیه وآله) آن حدیث شریف را در بیش از سی مورد بیان کرده اند: «أنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إلَّا أنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی.»[۱۲۴]
چون حدیث به صراحت بر جانشینی امیرالمؤمنین (علیه السلام) از سید انبیاء (صلی الله علیه وآله) دلالت دارد مخالفین در کمرنگ نمودن حدیث تلاش های فراوانی کرده اند. از جمله این تلاش ها، اضافه کردنِ لفظِ «اهل بیت» به این روایت است. مرحوم میرحامدحسین در عبقات الانوار می نویسد: «شاه صاحب و سهارنپوری (از علمای عامه)، کلمه «اهل بیت» را [در حدیث ثقلین] اضافه کرده اند».[۱۲۵] در این صورت معنای روایت این گونه تغییر می یابد که: «… تو بر اهل خویش و بر اهل من جانشین باش».یعنی تحدید وسعت دائره جانشین امیرالمؤمنین (علیه السلام) نسبت به رسول خدا (صلی الله علیه وآله) تنها به خانواده آن حضرت.! لازم است بدانیم که این لفظ در منابع معتبر فریقین نیامده است. نویسنده در این مورد نیز به دلیل نا آشنائی با مصادر، خطاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) در حدیث ثقلین را این گونه نقل نموده است:
«… برگرد و بر خانواده من و خانواده خود مرا جانشین باش … [پیامبر] با لحنی تندتر ادامه داد مگر راضی نیستی علی که در قبال من بمنزله هارون باشی در قبال موسی»[۱۲۶]
اما جملهِ «با لحنی تندتر» که نویسنده آن را افزوده است، تا حال در هیچ مصدری اعم از شیعه و سنی دیده نشده است! بلکه بعکس حافظ هیثمی در مجمع الزوائد می نویسد: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله) با رویی خندان به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: «أمَا تَرْضَى أنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى ».[۱۲۷]
حاکم حسکانی نیز در شواهد التنزیل می نویسد: استادم ابو حازم می گفت: «من حدیث منزلت را با پنج هزار سند نقل می کنم.»[۱۲۸]
حدیث منزلت در بیش از سی موقف از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) صادر شده است. از جمله در:
۱ـ در غزوه تبوک[۱۲۹]. ۲ـ به هنگام مواخاه اولی (عقد برادری بین مسلمانان).[۱۳۰] ۳ـ به هنگام مواخاه دومی[۱۳۱]. ۴ـ در ضمن حدیث سدّ ابواب[۱۳۲]. ۵ ـ به هنگام رفع اختلاف در نگهداری دختر حضرت حمزه سیدالشهداء[۱۳۳] . ۶ ـ در خطاب حضرت به ام سلیم[۱۳۴]. ۷ـ هنگام دست نهادن به دوش حضرت امیر (علیه السلام) [۱۳۵]. ۸ ـ در معراج[۱۳۶]. ۹ـ به هنگام به دست گرفتن حلقه در بیت کعبه[۱۳۷]. ۱۰ـ حین ورود به مسجد[۱۳۸]. ۱۱ـ به هنگام خطبه خواندن به مردم[۱۳۹]. ۱۲ـ در منی[۱۴۰]. ۱۳ـ ضمن حدیث حدائق سبعه[۱۴۱]. ۱۴ـ ضمن حدیث غدیر خم[۱۴۲]. ۱۵ـ در جواب سیده النساء وقتی که گفتند: أخشی الضیعه[۱۴۳]. ۱۶ـ به هنگام غضبناک شدن حضرت به کسانی که دودمان حضرت را محقر جلوه می دادند[۱۴۴].۱۷ـ ضمن آخرین وصیت[۱۴۵].۱۸ـ موقع نام گذاری بر سبط اکبر (علیه السلام) .[۱۴۶]
۱۹ـ و به هنگام اظهار رضایت بعد از حلیت گرفتن از قبیله بنی جذیمه[۱۴۷].۲۰ـ در نام گذاری به حضرت سید الشهداء (علیه السلام) [۱۴۸].۲۱ـ در حجه الوداع[۱۴۹].۲۲ـ در یکی از غزوات[۱۵۰].۲۳ـ در هنگام مباهله[۱۵۱].۲۴ـ در خطاب به ام سلمه[۱۵۲].۲۵ـ در جنگ خیبر[۱۵۳].۲۶ـ به هنگامی که فرمودند لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار[۱۵۴].۲۷ـ هنگامی که حضرت امیر (علیه السلام) اظهار داشتند راجع به من چیزی نفرمودید[۱۵۵].۲۸ـ در حین اسلام آوردن یهودی[۱۵۶].۲۹ـ در جواب صخر بن حرب[۱۵۷].۳۰ـ ضمن إنذار عشیره و أقارب[۱۵۸].۳۱ـ در ضمن حدیث: «ما سألت شیئاً الا سألت لک مثله».[۱۵۹] ۳۲ـ در جواب تعییر قومی.[۱۶۰]
این موارد برخی از مواقفی است که این حدیث شریف و اهتمام حضرت ختم المرسلین (صلی الله علیه وآله) بر این مطلب مهم بروز یافته است. چه بسا اهل تحقیق به بیش از این موارد دسترسی پیدا کنند.[۱۶۱]
۱۴ـ خلافت خلفاء بر اساس قرآن!
نویسنده ذیل عنوان«شوری در حکومت» می نویسد:
دو آیه در قرآن به صراحت اصل «شور» را در امور اعلام می کند ( وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْر).[۱۶۲] ، ( أمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُون ).[۱۶۳]هنگامی که پیغمبر وفات یافت کارگردانان سیاست اسلامی (غیر از علی بن ابی طالب و یارانش) بر اساس این حکم در «سقیفه» گرد آمدند تا جانشین پیغمبر را برای رهبری مردم انتخاب کنند… .عمر نیز برای رعایت اصل شوری انتخاب جانشین خود را به «شوری» وا گذاشت و عثمان بدین صورت انتخاب شد.[۱۶۴]
همانگونه که خود نویسنده مثال زده است، مسائلی مانند این که آیا در جهاد با دشمن، این راه را انتخاب کنیم یا آن راه دیگر را، جای شور و مشورت دارد. یعنی اصل شوری مربوط به امور عرفی است.اما جائی که خدا و رسول او حُکمی را بیان کرده و امر الهی صادر شده است، دیگر جای شور برای مومنان باقی نیست. به تعبیر امام هشتم (علیه السلام) «قرآن مردم را ندا می دهد که:
( وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ سُبْحانَ اللهِ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُون ) [۱۶۵]
( وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَهٍ إِذا قَضَى اللهُ وَ رَسُولُهُ أمْراً أنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً)[۱۶۶] و[۱۶۷]»
این حدیث شریف از گنجینه های مهم مکتب تشیع در تبیین مقام امامت بوده و بیان می دارد که تعیین امام همانند مرتبه نبوّت و رسالت تنها و تنها در اختیار خداوند متعال می باشد و هیچ مسلمانی نباید به خود اجازه دخالت در این موضوع را راه بدهد. طبق صریح این دو آیه شریفه اگر کسی از این دستور تخطی نماید مرتکب شرک گشته و به ضلالی مبین و آشکار دچار شده است. سپس امام (علیه السلام) می فرماید: «مردم چگونه می توانند امام انتخاب کنند در حالی که امام باید خصوصیاتی خاص داشته باشد. از جمله:
الْإِمَامُ عَالِمٌ لَا یَجْهَلُ
دَاعٍ لَا یَنْکُلُ
مَعْدِنُ الْقُدْسِ وَ الطَّهَارَهِ وَ النُّسُکِ وَ الزَّهَادَهِ وَ الْعِلْمِ وَ الْعِبَادَه….
عَالِمٌ بِالسِّیَاسَهِ
مَفْرُوضُ الطَّاعَهِ
قَائِمٌ بِأَمْرِ اللهِ
نَاصِحٌ لِعِبَادِ اللهِ
حَافِظٌ لِدِینِ اللهِ…
سپس می فرمایند:«ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء و الله ذو الفضل.»[۱۶۸]
اما چه درد آور و غم انگیز است نتایج این شوری که امامان بر حق و پیشوایانی که بر طبق فرمایش حضرت صدیقه کبری (علیهم السلام) :«لَوْ تَرَکُوا الْحَقَ عَلَى أَهْلِهِ لَمَا اخْتَلَفَ فِی اللهِ تَعَالَى اثْنَان»[۱۶۹] و بر طبق فرمایش مولی الموحدین و صدیقه کبری و امام مجتبی (علیهم السلام) و سلمان و ابوذر اگر حضرت در مسند تعیین شده از جانب خدا و رسول قرار می گرفت «لفُتِحَتْ عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» [۱۷۰]
سپس حضرت امام رضا (علیه السلام) می فرماید: «آیا مردم می توانند امامی با این خصوصیات را بیابند و انتخابش کنند؟!» [۱۷۱]
سپس حضرت درباره کسانی که از انتخاب خدا و رسول عدول کرده و به آراء خودشان امام برگزیدند می فرماید:
« پس بلندای دشوار و لغزنده ای را بالا رفتند که قدم هایشان از آن لغزیده و به پرتگاه سقوط می نماید، با عقول ناقص و آراء گمراه کننده خود امر دشواری را اراده نمودند که جز بُعد و دوری نصیبشان نشد!»[۱۷۲]
این نکته محل تامل است که آیا منتخب مردم در روز بعد از انتخابش نسبت به روز قبل تفاوت یا تکاملی می یابد؟ یا همانی است که دیروز بود! آیا اگر تمامی انسان ها شخصی را به ریاست بپذیرند در ارتقای کمالات او تفاوتی می کند؟ خیر. ولی منتخب خدای متعال دارای مقامی است که به تعبیر امام هشتم (علیه السلام) :
« هیهات هیهات عقلها گمراه و حیران گشته و… بزرگان و عقلاء و دانشمندان کوچک و عاجز و متحیر مانده اند از وصف شأنی از شئون امام، یا وصف فضیلتی از فضائلش!» [۱۷۳]
امام و حجت خدا دارای منزلت و مرتبتی است که تمامی عقول و خرد ها از درک شأنی از شئونات او عاجز و همه بزرگان، حکماء، دانشمندان و بلغاء از درک و بیان مختصر ترین مقاماتش قاصر و ناتوانند. آیا به جای چنین شخصیت والا و بی نظیری، انتخاب انسانی عادی به عنوان پیشوای بشر، ظلم به عالم بشری و به قهقری راندن جامعه انسانیت نیست!
در اثر این شوری کار اسلام به جائی رسید که معاویه، یزید، مروان و مروانی ها و منصور دوانقی و متوکل ها و… خود را ولی امر و خلیفه رسول الله خوانده و اسلام و مسلمین را به روزگاری تلخ و تاریک نشاندند. منتخبین شورا کار را به جائی رساندندکه در زیارت جامعه ائمه المؤمنین (علیهم السلام) نتائج آن شورا را این گونه می یابیم:
«بیعتی صورت پذیرفت که شومی آن بیعت، تمامی اسلام را فراگرفت».
«با ظلم به صدیقه کبری (علیهم السلام) موجبات ایذاء رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فراهم شد».
«کعبه ویران شد».
« حرمت حریم نبوی در روز واقعه حرّه شکسته شد».
« اولاد و ذریه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به اسارت رفته یا به شهادت رسیدند».
« صدقاتِ مساکین، صرف مضحکین و مسخره گان شد».
«خمس بر طلقاء و مخالفین اهل بیت (علیهم السلام) مباح شد».[۱۷۴]
و این شوری به قدری ثمرات تلخ و ناگوار دیگری به بار آورد که حتی ابن ابی الحدید معتزلی می نویسد:« تمام مفاسد به بار آمده در اسلام در نتیجه همین شوری بود.»[۱۷۵]
۱۵ـ آیا انتساب به رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بی فائده است!
نویسنده اصالتِ انتساب به پیامبرخدا (صلی الله علیه وآله) را منتفی می داند و روایتی را که در بخش معرفی مولفین صحاح آوردیم، نقل می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) خطاب به صدیقه کبری (علیهم السلام) فرمود: «فاطمه کار کن! که من در پیشگاه خدا برای تو کاری نمی توانم کرد»![۱۷۶]
همچنین پیروان مکتب خلفاء روایت دیگری در همین راستا به پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله) نسبت می دهند: «فاطمه پاره تن من است، می ترسم که در دینش دچار فتنه شود[گمراه شود]»!.[۱۷۷]
این گمان که قرابت با رسول خدا (صلی الله علیه وآله) سودی ندارد، در زمان آن حضرت نیز وجود داشت:
«عمربن خطاب به صفیه بنت عبدالمطلب عمه گرامی رسول خدا (صلی الله علیه وآله) گفت: قرابت تو با رسول خدا تو را نفعی نمی بخشد. جناب صفیه این مطلب را به عرض پیامبر (صلی الله علیه وآله) رساند. آن حضرت دستور جمع شدن مردم را داده و فرمودند: چه می شود گروهی را که گمان می کنند قرابت با من نفع نمی بخشد! هنگامی که در قیامت در مقام محمود بپاخیزم حتی بندگان شما را شفاعت خواهم نمود. عمر برخاست و گفت: ای رسول خدا به خدا پناه می برم از غضب خدا و غضب رسولش… .»[۱۷۸]
امیرالمؤمنین (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نقل می کند که آن حضرت تصریح به نفع انتساب به خود نموده و فرمودند: «هر سبب و نسبی در روز قیامت قطع می شود مگر انتساب به من.»[۱۷۹]
همچنین آن دو حدیث (منقول در اسلام شناسی و منابع عامه) با احادیث متواتری که در مقامات آن حضرت وارد شده سازگار نیست. برخی از احادیث مقامات حضرت صدیقه کبری (علیهم السلام) را مرور می کنیم:
ـ حدیث «فَاطِمَهُ بَضْعَهٌ مِنِّی فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی» [۱۸۰] از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به صورت متواتر نقل شده است که حضرت صدیقه کبری (علیهم السلام) را پاره تن پیامبر (صلی الله علیه وآله) معرفی می نماید.
ـ «هِیَ الصِّدِّیقَهُ الْکُبْرَى وَ عَلَى مَعْرِفَتِهَا دَارَتِ الْقُرُونُ الْأُولَى»[۱۸۱] او بزرگترین راستگویان است و امتهای پیشین، بر محور معرفت او چرخیده است.
ـ «محبت به حضرت صدیقه کبری (علیهم السلام) در صد موقف نفع می بخشد. به هنگام مرگ، ورود به قبر، صراط، محاسبه و….[۱۸۲]
ـ «فاطمه سیده نساء العالمین (علیهم السلام) »[۱۸۳] فاطمه سرور زنان عالمیان است.
ـ سید انبیاء (صلی الله علیه وآله) ایشان را شفیعه کبری معرفی می کنند.[۱۸۴]
این روایات بیان کننده این است که آن حضرت از بین زنان عالم از اولین و آخرین سرور و تاج سر همه بانوان و سیده آنان می باشد (اسناد این روایات از سید انبیاء (صلی الله علیه وآله) و اولاد طاهرینش متواتر است.)
مرحوم علامه امینی از مصادر متعدد اشتراک حضرت صدیقه کبری (علیهم السلام) با سید انبیاء (صلی الله علیه وآله) و سید اوصیاء و سیدا شباب اهل الجنه را در چهل وصف و منقبت و فضیلت والا، نقل می کند. از جمله در آیات:
ـ ( قُلْ لا أسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى( [۱۸۵]یا رسول الله بگو که من در برابر رسالتم پاداشی از شما نمی طلبم مگر مودت و دوستی ذوالقربایم. که همانا مودتِ این پنج بزگوار (علیهم السلام) و ذریه پاکیزه شان می باشد.
ـ ( إنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا(ا[۱۸۶]همانا خداوند متعال اراده نموده که هرگونه پلیدی را از شما دفع نموده و در حد اعلی پاکیزه تان گرداند. (آیه در شأن این پنج بزرگوار نازل شده است.)
ـ ( فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أبْناءَنا وَ أبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْکاذِبین( [۱۸۷]پس بگو بیائید فرزندانمان را بخوانیم و شما نیز فرزندانتان را، و زنانمان و زنانتان را و نفس و جانمان را و نفس و جانتان را سپس مباهله نمائیم، پس لعنت خدا را بر دروغ گویان قرار دهیم. (آیه در شان این پنج بزرگوار نازل شده است.)
ـ ( وَ إذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِمات( [۱۸۸] هنگامی که ابراهیم را پروردگارش به کلمات امتحان نمود. (در این آیه مراد از کلمات عبارتند از رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) ، امیر المؤمنین (علیه السلام) ، حضرت صدیقه و حسنین (علیهم السلام) )
ـ ( فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْه( [۱۸۹] پس آن هنگام آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت که خداوند او را به رتبه اش بازگرداند. (کلمات القاء شده به حضرت آدم که با ذکر و توسل بر آن نام های مبارکه به مقام اولی برگشت همین پنج نام مبارک بوده است.)
ـ ( وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً[۱۹۰]( (که درباره این پنج نور پاک می باشد.)
سپس احادیثی را ذکر می کند که دلالت بر این معنا دارند:
علت آفرینش خمسه طیبه (علیهم السلام) هستند؛ خلقت انوار طاهره شان قبل از کائنات، اشتقاق نام مبارک شان از نام خداوند متعال؛ اینکه جزای دشمنی با آنان آتش قهر الهی است و ایشان برگزیدگان از میان کائنات هستند؛ هنگام توسل به پیشگاه الهی باید بوسیله اینها متوسل شد؛ نوشته شدن اسماء مبارکه شان بر ساق عرش الهی؛ بودن تصویر مبارک شان در جنه الفردوس؛ جنگ و صلح با این انوار طاهره مساوی با جنگ و صلح با اشرف کائنات (صلی الله علیه وآله) است؛ رکن بودن سیده النساء (علیها السلام) از برای مولی الموحدین همانند پدر بزگوارشان [۱۹۱] این بزرگواران استوانه دین و ارکان مؤمنین اند؛ محدثه بودن سیده النساء (علیها السلام) همانند سایر انوار طاهره؛ از نور واحد آفریده شدنشان؛ بشارت ورود بهشت به شیعیان حضرت زهرا (علیها السلام) و سایر اوصاف کمالات آن حضرت که در این نوشته جهت رعایت اختصار فقط به این چند وصف اکتفا شد.
با این حال آیا ممکن است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرموده باشد که می ترسم فاطمه در دینش دچار فتنه شود!؟
نتیجه :
ورود غیر متخصصانه نویسنده اسلام شناسی در مباحث تاریخ اسلام، موجب کژفهمی های فراوانی شده است. از آنجا که تاریخ و عقیده در تعامل با یکدیگرند، کژفهمی های مذکور موجب استنتاجات نادرست عقیدتی نیز گشته است. از مهم ترین اشکالات روش شناسانه مطالعه تاریخی دکتر شریعتی که موجب نتیجه گیری های تاسف انگیزی گشته اند ـ و به تفصیل در این مقاله ذکر شدند ـ می توان به این موارد اشاره کرد:
ـ اتکای به منابع و مدارک ضعیف و محرّف در مطالعات تاریخی؛
ـ بی توجهی به منابع و مدارک معتبر اصیل تاریخی شیعه در انجام مطالعات؛
ـ عدم آشنایی کافی نسبت به مباحث کلامی و عقیدتی اصیل تشیع؛
ـ در بعضی مواقع، پیش داوری های حاصل از مطالعات اجتماعی غربی.
در نهایت باید دو نکته را متذکر شویم، اول اینکه هدف از طرح این نکات، خرده گیری بر شخص دکتر شریعتی نیست و هدف، شفاف سازی و روشنگری نسبت به قابل اعتماد نبودن منابع و مصادر عامه است. دوم اینکه اشکالات وارد به آثار شریعتی بیش از مطالب ذکر شده است که مجال دیگری می طلبد.
پی نوشت ها :
[۱]. دکتر علی شریعتی در مشهد متولد شد. دوره کارشناسی خود را در رشته ادبیات در دانشگاه مشهد گذراند و در سال ۱۳۳۸ش برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت. بسیاری از افراد او را جامعه شناس می دانند؛ بسیاری هم او را با مدرک دکترای تاریخ می شناسند. در برخی منابع (از جمله ویکیپدیا)، وی با دکترای ادبیات فارسی معرفی شده است. بخشی از این آشفتگی شاید ناشی از سخنان خود شریعتی باشد؛ وی در کتاب گفت وگوهای تنهایی، خود را اینگونه معرفی می کند:در خرداد ۱۳۳۸ از طریق اعزام فارغ التحصیلان رتبه اول دانشکده ها به پاریس رفت و در آنجا تا سال ۱۳۴۳ به اخذ درجه دکترا در تاریخ تمدن و دکترا در جامعه شناسی … نائل آمد و مدتی در مرکز ملی اسناد و اطلاعات فرانسه به عنوان محقق کار می کرد.
در هر صورت آنچه امروز می دانیم این است که وی کارشناسی ادبیات فارسی از دانشگاه فردوسی مشهد داشت و پیش از اعزام به فرانسه، معلم دیکته و انشای مدارس خراسان بود. همچنین اسناد وزارت علوم نشان می دهد که مدرک دکترای وی از پاریس نه جامعه شناسی بوده است و نه تاریخ! او با مدرک «hagi(l(gy» (قدیس شناسی یا شرح زندگی بزرگان دین) به ایران بازگشت. وزارت علوم ایران چون چنین رشته ای را در فهرست خود نداشت، به علی شریعتی «دکترای معادل تاریخ» داد و او در وزارت آموزش و پرورش با همین مدرک مشغول به کار شد.
دکتر جلال متینی ـ که در آن زمان ریاست دانشگاه مشهد را برعهده داشت ـ در خاطرات خود می نویسد:
پایان نامه دکترای علی شریعتی تصحیح و ترجمه یک فصل از کتاب فضائل بلخ بود که به شرح زندگی بزرگان بلخ می پرداخت. دانشگاه پاریس با اکراه و با توجه به اینکه شریعتی بورسیه دولت ایران بود، پایان نامه او را با نمره «passable» (پایین ترین نمره قبولی) پذیرفت.
برگرفته از:
http://www.gilamard.c(m، http://iranprimer.usip.(rg،http://www.andishehaa.c(m
همچنین ر.ک: شریعتی، علی، «خاطرات دکتر علی شریعتی در دانشگاه مشهد»، مجله ایران شناسی، سال پنجم، شماره بیستم
و سایت رسمی بنیاد فرهنگی دکترعلی شریعتی: http://drshariati.(rg
[۲]. شریعتی، علی، اسلام شناسی/۵۸۸٫ [۳]. دارمی، عبدالله بن محمد، السنن، ۱/۱۱۹؛ ترمذی، محمد بن عیسی، السنن، ۵/۳۸؛ ابن عدی، عبدالله، الکامل فی الضعفاء، ۱/۲۳؛ سیره ابن هشام، السیره/۷ـ ۸؛ امینی، عبدالحسین، الغدیر، ۶/۲۹۲ـ۲۹۶؛ حکیم، سید سعید، فاجعه الطف/۱۷۲ و مصادر متعدد دیگر. [۴]. ابن ابی الحدید، عزالدین، شرح نهج البلاغه، ۴/۷۳٫ [۵]. حکیم، سید سعید، فاجعه الطّف/۲۲۱٫ [۶]. ذهبی، شمس الدین، تذکره الحفاظ، ۱/۲ـ ۵؛ ابو ریه، محمود، أضواء علی السنه المحمدیه/۲۳٫ [۷]. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور،۲/۷ و ۶/۱۱۱؛ دارمی، عبدالله بن محمد، السنن، ۱/۵۴ ـ ۵۵، ابن ابی الحدید، عزالدین، شرح نهج البلاغه، ۱۲/۱۰۲؛ ابن کثیر، تفسیر، ۴/۲۰۴٫ [۸]. ابن بکار، زبیر، الموفقیات/۳۳۱ـ۳۳۳٫ [۹]. عسقلانی، ابن حجر، تهذیب التهذیب، ۱/۴۳۰؛ مزی، یوسف بن عبدالرحمن، تهذیب الکمال، ۲۹/۳۶۰ . [۱۰]. ابن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، الإمامه و السیاسه، ۲/۱۷۹٫ [۱۱]. حدیث «طیر مشوی» که ضمن آن پیامبر (صلی الله علیه وآله) امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به عنوان محبوبترینِ مردم نزد خدا معرفی نمودند. [۱۲]. ذهبی، شمس الدین، تذکره الحفاظ، ۳/۹۶۵٫ [۱۳]. عسقلانی، ابن حجر، تهذیب التهذیب، ۳/۳۵۷ و تقریب التهذیب، ۱/۲۶۶٫ [۱۴]. شرف الدین، المراجعات، مراجعه ۲۲٫ [۱۵]. عبدالزهراء مهدی، الهجوم علی بیت فاطمه (علیهم السلام) /۴۸۲ ـ ۴۸۹٫ [۱۶]. همان/۴۷۹٫ [۱۷]. مفید، محمد بن محمد، امالی، مجلس سوم، حدیث نهم. [۱۸]. غزالی، امام محمد، قواعد التحدیث/۲۴۱٫ [۱۹]. ابن حجر، احمد هیثمی، صواعق المحرقه/۲۲۳٫ [۲۰]. عماد الدین، حسن بن علی، کامل بهائی، ۲/ ۹۰ . [۲۱]. ذهبی، شمس الدین، سیر اعلام النبلاء، ۱۰/۹۲٫ [۲۲]۱٫ ابودرداء در زمان پیامبر (صلی الله علیه وآله) میزیست و بیست و اندی سال پس از آن حضرت نیز زنده بود. [۲۳]. بخاری، محمد بن اسماعیل، الجامع الصحیح، ح ۶۵۰٫ [۲۴]. بخاری، محمدبن اسماعیل، الجامع الصحیح، ح ۵۳۰٫ [۲۵]. شافعی، محمد بن ادریس، کتاب الأم، ۱/۲۰۸؛ ابن اثیر، مبارک بن محمد، جامع الاصول، ۱/۲۹۱ و۵/۵۷۰؛ عسقلانی، ابن حجر، فتح الباری، ۲/۱۰؛ احمد بن حنبل، مسند، ۳/۱۰۱ و ۲۰۸، ۵/۱۹۵ و ۶/۴۴۳٫ [۲۶]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ۳/۴۰۰ـ۴۰۱٫ [۲۷]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ۱۱/۴۴ـ ۴۵٫ [۲۸]. همان، ۴/۶۴٫ [۲۹]. حکیم، سید سعید، فاجعه الطف/۳۱۵٫ [۳۰]. از جمله و بر همین منوال، علی اکبر دهخدا در لغت نامه اش ابوبکر را صدیق، عائشه را صدیقه و عمر را امیرالمؤمنین نامیده است! [۳۱]. حکیم، سید سعید، فاجعه الطف/۲۰۳٫ [۳۲]. همان/۲۳۷٫ [۳۳]. ابن خلدون، مقدمه/۱۷؛ افسوس که ننوشته سالی هم به نسل کشی آل الله می پرداخت؛ در یکشب شصت نفر از فرزندان ائمه (علیهم السلام) را بی گناه بعد از سالها شکنجه شدن در سیاه چالهای طوس از زندان خارج نموده و به دستور او گردن زده و جنازه شان را به چاه انداختند (قمی، شیخ عباس، تتمه المنتهی/۳۰۸ ـ ۳۱۱). در مورد نسل کشی بنی امیه و بنی عباس از دودمان رسالت، به کتاب مقاتل الطالبین و اغانی ابوالفرج اموی مراجعه شود. [۳۴]. ابن خلدون، مقدمه/۲۰۵٫ [۳۵]. همان/۲۱۸٫ [۳۶]. امینی، عبدالحسین، الغدیر، ۳/۲۴۹ـ ۲۶۳٫ [۳۷]. همان، ۳/۲۸۸ ـ ۳۰۹٫ [۳۸]. منظور او از اسلام، مکتب پیروان خلفا و از وثنیت (بت پرستی) مکتب پیروان اهل بیت (علیهم السلام) است. [۳۹]. قصیمی، عبدالله علی، الصراع بین الاسلام و الوثنیه، ۱/ ۸۵٫ [۴۰]. امینی، عبدالحسین، الغدیر، ۳ / ۲۸۸٫ [۴۱]. همان، ۳/۲۸۸ ـ۲۹۰٫ علامه سپس حدود سی و پنج نفر از کذابین را نام می برد که بعضی ۲۰ حدیث، برخی۱۰۰ حدیث، دیگری ۵۰۰ حدیث، آن یکی ده هزار حدیث و بالاخره «عثمانِ مقسم» بیست و پنج هزار حدیث جعل و تزویر نموده است. مجموع روایات این افراد چهار صد و هشت هزار و ششصد و هشتاد و چهار حدیث است. [۴۲]. همان، ۵ / ۲۰۸ ـ ۲۷۵ . [۴۳]. این نقل از قول ابوزرعه به همراه تصدیق ابن حجر عسقلانی است (عسقلانی، ابن حجر، الاصابه، ۱/۱۰؛ هیثمی، صواعق المحرقه، مقدمه). [۴۴]. این نقل از قول احمد حنبل است (ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ۲۵/۷۵). [۴۵]. مرعشی، قاضی نور الله، احقاق الحق، ۹/۶۵۴ ـ۶۷۰ و ۱۸/۴۳۱ـ۴۳۶؛ سند آن حتی از جانب ذهبی تصحیح شده است. [۴۶]. همان، ۶/۳۸۰ـ۳۹۴ و ۱۶/۵۸۸ ـ ۵۹۹ و ۲۱/۵۳۷ ـ۵۴۳؛ حتی ذهبی با آن همه تلاش در تضعیف اینگونه احادیث، این حدیث را تصحیح نموده است (حاکم نیشابوری، مستدرک، ۳/۱۲۱ و ۳/۱۲۲). [۴۷]. همان، ۴/۳۳۸، ۱۰۰، ۲۸۷ و ۷/۲۱۶، ۲۴۷ و ۱۷/۱۶۳ـ ۱۶۵ و احادیث متواتر از فریقین. [۴۸]. همان، ۶/۴۰۱ـ ۴۰۹ و ۱۶/۶۱۵ـ ۶۱۹٫ [۴۹]. به عنوان نمونه به اسامی تعداد اندکی از این روات و توصیف خود علمای عامه از دشمنی ایشان با امیرالمؤمنین (علیه السلام) و اهل بیت (علیهم السلام) اشاره می کنیم:زیاد بن علاقه کان منحرفا عن اهل البیت؛
عمربن سعد و هو الذی قتل الحسین؛
عبدالله بن زید کان یحمل علی علیّ؛
عبدالله بن طاووس کان کثیرالحمل علی علیّ؛
قیس بن حازم کان یحمل علی علیّ
شبابه بن سوار یبغض اهل البیت
حسن ابو سعید یبغض علیاً و یذمّه
ازهر بن عبدالله کان یسب علیّاً
حریزبن عثمان ینتقص علیّاً
حصین بن نمیر یحمل علی علیّ
خالدبن سلمه یبغض علیّاً، و ینشد بنی مروان الاشعار التی هجی بها المصطفی (صلی الله علیه وآله) .
خالدبن عبد الله القسری کان یقع فی علیٌ
شبث بن ربعی اول من حزب الحرورّیه و اعان علی قتل الحسین
عبدالله بن سالم الاشعری یذم علیّاً
عبدالله بن شقیق کان عثمانیا یحمل علی علیّ( قالوا انه کان مستجاب الدعوه)
عمران بن حطان، مداح ابن ملجم
لمازه بن زیار کان شتاما لعلیّ و یمدح یزید
اسماعیل بن سمیع کان ممن یبغض علیّاً.
عمروبن سعید (او هنگام شهادت حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) خطاب به قبر شریف پیامبر (صلی الله علیه وآله) گفت: یا رسول الله! یوم بیوم بدر ثار بثارات!). ( برای مطالعه بیشتر در این زمینه ر.ک: مظفر، محمد حسن بن محمد، الافصاح عن احوال روات الصحاح).
[۵۰]. امینی، عبدالحسین، الغدیر ۸/۳۲۷٫ [۵۱]. از جمله علامه امینی، علامه عسگری و علامه سید جعفر مرتضی عاملی. [۵۲]. تعبیر علامه سید جعفر مرتضی عاملی در مورد تاریخ طبری: «کتاب تاریخ الامم و الملوک نوشته طبری، یکی از نمونه کتابهایی است که انباشته از اسرائیلیات و مشحون به اباطیل است که اهل کتاب و داستان سرایان و هواپرستان ترسیم گر آنها بوده اند» (کیهان اندیشه، ش ۲۵ ص ۴۵). [۵۳]. مرعشی، قاضی نور الله، احقاق الحق، ۶/۴ـ ۸ و ۱۶/۴۰۲ـ ۴۰۵٫ [۵۴]۱٫ کهف/۵۴٫ ر.ک: بخاری، محمد بن اسماعیل، الجامع الصحیح ح ۱۱۲۷ و ۴۷۲۴ و ۷۳۴۷ و ۷۴۶۵؛ قشیر نیشابوری، حجاج بن مسلم، الجامع الصحیح، ح ۷۷۵٫ [۵۵]. بخاری، محمد بن اسماعیل، الجامع الصحیح، ح ۲۷۵۳؛ قشیرنیشابوری، حجاج بن مسلم، الجامع الصحیح، ح ۳۵۰ (۲۵۰). [۵۶]. بخاری، محمد بن اسماعیل، الجامع الصحیح، رقم ۳۷۱۰؛ قشیر نیشابوری، حجاج بن مسلم، الجامع الصحیح، رقم ۲۴۴۹٫ درباره اشتمال این دو کتاب درباره احادیث باطل در توحید و نبوت ر.ک: سیری در صحیحین. [۵۷]. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن، ۴/۱۶۸٫ [۵۸]. بخاری، محمد بن اسماعیل، الجامع الصحیح، ح ۳۷۱۱ و ۴۰۳۵ و ۴۲۴۰ و موارد دیگر. [۵۹]. قشیر نیشابوری، حجاج بن مسلم، الجامع الصحیح، رقم ۱۷۵۹٫ [۶۰]. این تحریف به قدری روشن و دور از حقیقت بوده که حتی عسقلانی نیز در فتح الباری (۶/۱۵۱) این توجیه را قبول نکرده است. [۶۱]. امینی، عبدالحسین، الغدیر، ۵/۲۹۴ـ۲۹۵ [۶۲]. ذهبی نیز روات حدیث «من سبّ علیّاَ فقد سبّنی» را توثیق نموده و حدیث را صحیح شمرده است (ر.ک: حاکم نیشابوری، مستدرک ۳/۱۲۱). [۶۳]. مظفر، محمد حسن، الافصاح، ۲/۱۶٫ [۶۴]. ابو داوود، سنن، ۳/۳۲۴؛ همانگونه که منصور ناصف (مؤلف التاج الجامع للاصول) در اثر خویش(۴/۹۴) از ایشان تبعیت نموده و مؤلف تفسیر فی ظلال القرآن هم در چاپ اول تفسیرش همین کار را انجام داده است. [۶۵]. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ۹/۶۳؛ حکیم، محمدسعید، فاجعه الطف/۲۳۷٫ [۶۶]. مظفر، محمدحسن، الإفصاح، ۴/۱۸۹٫ [۶۷]. ستوده، حسین قلی، راهنمای آثار و بناهای تاریخی شهرستان قزوین. [۶۸]. شریعتی، علی، اسلام شناسی/۳۰۸٫ [۶۹]. امینی، عبدالحسین، الغدیر، ۷/ ۳۱۲ ـ ۳۲۹؛ به نقل از تفسیر قرطبی (۱۷/۳۰۷)، تفسیر زمخشری (۳/۱۷۳)، نوادر الاصول (۱۲۱) و تفسیر آلوسی (۲۸/۳۶). [۷۰]. شریعتی، علی، اسلام شناسی/۳۸۲٫ [۷۱]. اسناد این ماجرا نزد فریقین صحیح و متواتر است. [۷۲]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه ۹ / ۱۹۵٫ [۷۳]. امینی، عبدالحسین، الغدیر، ۶/۳۳۸ ـ ۳۵۳٫ [۷۴]. شریعتی، علی، اسلام شناسی/۴۶۲٫ [۷۵]. مرحوم سید عبدالله شبر در تتبع احادیث، عالِمی بی بدیل و یگانه عصرش بود. از تألیفات مهم او سه دوره تفسیر قرآن مجید و فقه مبسوط است که همه گواه بر تبحر و تقدم او در علوم هستند. [۷۶]. مرحوم علامه امینی در مجلد هفتم الغدیر به عنوان نمونه چهل حدیث معتبر از طرق خاصه و عامه در این موضوع آورده است. [۷۷]. انفال/۷۴٫ [۷۸]. شبّر، سید عبدالله، حق الیقین/۱۰۰٫ [۷۹]. همان/۱۳۴٫ [۸۰]. مرحوم علامه مجلسی نیز در ابتدای کتاب حق الیقین خویش، این مطالب را متذکر شده است. [۸۱]. آیهالله سیدعزالدین زنجانی در مصاحبه ای این فراز شریفه از زیارت امیرالمؤمنین (علیه السلام) : «اَشْهَدُ أنَّکَ طُهْرٌ طَاهِرٌ مُطَهَّرٌ مِنْ طُهْرٍ طَاهِرٍ مُطَهَّر» را دال بر رتبه و منزلتی بالاتر از عصمت برای حضرت ابوطالب (علیه السلام) می داند (مجله مکتب وحی، شماره۱، ص۱۰). همانگونه که قرآن مجید مهیمن بر کتب انبیای سلف است، زیارات هم مشتمل بر معارف و معتقدات و آموزش سایر کمالات و مهیمن بر احادیث ساختگی مکتب خلافت و روزنامه نگاران بنی امیه و بنی عباس ـ که خود را مورخ جا زده اند ـ می باشد. در شناخت کتب تاریخ و تراجم این نکته مهمی است که ابوسفیان، معاویه، مروان و مروانیها و افراد دیگری از این سنخ ـ که به قول نویسنده العتب الجمیل: «ممن لومزجت ذرّه من قبائحهم علی البحار لأنتنت» ـ همه در رجال عامه توثیق شده اند؛ ولی فرزند رسول خدا (صلی الله علیه وآله) حضرت امام جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام) که رتبه علمی ایشان نزد عامه و خاصه روشن است، توثیق نشده است! [۸۲]. مورخ و رجالی دیگر عامه، صاحب الکامل و اسدالغابه، در کتاب اخیر ـ در شرح حال صحابه ـ حتی از معاویه نام می برد؛ اما از حضرت ابوطالب (علیه السلام) به عنوان یک مسلمان هم نامی به میان نمی آورد؛ زیرا به زعم باطل او حضرت ابوطالب (علیه السلام) مسلمان نبوده است! جالب آن که شیخ منصور ناصف ـ که پنج کتاب از صحاح سته را با عنوان التاج الجامع للاصول جمع کرده است و بزرگان علمای الازهر نیز تقریظ های بلندی بر این کتاب نوشته اند ـ درباره طلحه (دشمن، محارب و مبغض مولی الموحدین (علیه السلام) ) می نویسد: «استشهد الی الجنه» (ناصف، منصور، التاج الجامع للاصول، ۵/۳۱۷). طلحه همان کسی است که فتنه جمل را به راه انداخت و با امیرالمؤمنین (علیه السلام) جنگید؛ ولی درباره مجسمه ایمان و حامیِ صاحب رسالت عظمی، جناب ابوطالب (علیه السلام) می نویسد: «فی ضحضاح من النار»! (همان، ۵/۴۳۶). [۸۳]. شریعتی، علی، اسلام شناسی/۳۷۵ـ ۳۷۸٫ [۸۴]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ۲۰/ ۸٫ [۸۵]. همان، مجلد چهارم. [۸۶]. عسقلانی، ابن حجر، فتح الباری، ۷/۸۳٫ [۸۷]. در مورد شناخت کامل او ر.ک: صباغی، یوسف، بررسی رجال صحیحین؛ قرنه الجزایری، عبدالباقی، المغیره بن شعبه. [۸۸]. شریعتی، علی، اسلام شناسی/۴۴۱٫ [۸۹]. بخاری، محمد بن اسماعیل، الجامع الصحیح، ح ۴۴۵۸ و ح۶۸۸۶؛ قشیر نیشابوری، حجاج بن مسلم، الجامع الصحیح، ح ۲۲۱۳٫ [۹۰]. مانند: انعام/۱۶۴، اسرا/۱۵، فاطر/۱۸، زمر/۷ و نجم/۳۸٫ [۹۱]. شریعتی، علی، اسلام شناسی، ص ۴۸۰٫ [۹۲]. بخاری، محمد بن اسماعیل، الجامع الصحیح، ح ۳، ۳۳۹۲، ۴۹۵۳ و ۶۹۸۲؛ قشیر نیشابوری، حجاج بن مسلم، الجامع الصحیح، ح ۲۵۲ (۱۶۰). [۹۳]. ر.ک: یادنامه طبری/۱۹۹٫ [۹۴]. نهج البلاغه، خطبه قاصعه. همچنین مقایسه کنید با بعض خطب دیگر نهج البلاغه: «إلَى أنْ بَعَثَ اللهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّداً (صلی الله علیه وآله) رَسُولَ اللهِ لِإِنْجَازِ عِدَتِهِ وَ إِتْمَامِ نُبُوَّتِهِ مَأْخُوذاً عَلَى النَّبِیِّینَ مِیثَاقُهُ مَشْهُورَهً سِمَاتُهُ کَرِیماً مِیلَادُهُ وَ أَهْلُ الْأرْضِ یَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَهٌ وَ أهْوَاءٌ مُنْتَشِرَهٌ وَ طَرَائِقُ مُتَشَتِّتَهٌ بَیْنَ مُشَبِّهٍ لِلهِ بِخَلْقِهِ أوْ مُلْحِدٍ فِی اسْمِهِ أوْ مُشِیرٍ إلَى غَیْرِهِ فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلَالَهِ وَ أنْقَذَهُمْ بِمَکَانِهِ مِنَ الْجَهَالَه»، «وَ أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أرْسَلَهُ بِالدِّینِ الْمَشْهُورِ وَ الْعَلَمِ الْمَأْثُورِ وَ الْکِتَابِ الْمَسْطُورِ وَ النُّورِ السَّاطِعِ وَ الضِّیَاءِ اللَّامِعِ وَ الْأمْرِ الصَّادِعِ إزَاحَهً لِلشُّبُهَاتِ وَ احْتِجَاجاً بِالْبَیِّنَاتِ وَ تَحْذِیراً بِالأیَاتِ وَ تَخْوِیفاً بِالْمَثُلَاتِ وَ النَّاسُ فِی فِتَنٍ انْجَذَمَ فِیهَا حَبْلُ الدِّین »، «فَإنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ [وَ تَعَالَى ] بَعَثَ مُحَمَّداً (صلی الله علیه وآله) وَ لَیْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ یَقْرَأُ کِتَاباً وَ لَا یَدَّعِی نُبُوَّهً وَ لَا وَحْیا»، «حَتَّى بَعَثَ اللهُ مُحَمَّداً (صلی الله علیه وآله) شَهِیداً وَ بَشِیراً وَ نَذِیراً خَیْرَ الْبَرِیَّهِ طِفْلًا وَ أنْجَبَهَا کَهْلًا وَ أطْهَرَ الْمُطَهَّرِینَ شِیمَهً وَ أجْوَدَ الْمُسْتَمْطَرِینَ دِیمَه»، «فَإنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً (صلی الله علیه وآله) نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ وَ مُهَیْمِناً عَلَى الْمُرْسَلِین ». [۹۵]. شریعتی، علی، اسلام شناسی/۴۸۸٫ [۹۶]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ۱/۴۵۲٫ [۹۷]. مرعشی، قاضی نورالله، احقاق الحق، ۳/۸۰٫ [۹۸]. حلی، حسن بن یوسف، کشف الیقین/۴۱۳٫ [۹۹]. مثلاً ر.ک: شبر، سید عبدالله، حق الیقین، ۱/۱۰۶ ـ ۱۰۷٫ مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء تقریظ بلندمرتبه ای بر این کتاب نگاشته است. باید متذکر شویم که حتی در کتب عامه سن آن حضرت در این ماجرا از هشت سالگی تا پانزده سالگی ـ به اقوال متعدد ـ ذکر شده است (ر.ک: مرعشی، قاضی نورالله، احقاق الحق، ۷/۵۳۸ ـ۵۴۴). [۱۰۰]. عسقلانی، ابن حجر، فتح الباری، ۷/۸۳٫ [۱۰۱]. ابن حزم، المحلی،۱۱/۲۲۴٫ هر چند ابن حزم خواسته حدیث را به جهت ولید بن جمیع تضعیف کند؛ ولی منابع رجالی عامه از قبیل تهذیب التهذیب، تهذیب الکمال و… او را توثیق نموده اند. [۱۰۲]. نهج البلاغه، خطبه ۱۷۷٫ [۱۰۳]. قشیرنیشابوری، حجاج بن مسلم، الجامع الصحیح، ح ۲۴۹۹؛ بخاری، محمدبن اسماعیل، الجامع الصحیح، ح ۴۲۳۲٫ [۱۰۴]. شریعتی، علی، اسلام شناسی/۴۹۶٫ [۱۰۵]. قشیر نیشابوری، حجاج بن مسلم، الجامع الصحیح، ح ۲۵۱۴ـ ۲۵۲۵؛ بخاری، محمد بن اسماعیل، الجامع الصحیح، ح ۳۵۰۴، ۳۵۱۲، ۳۵۱۶٫ [۱۰۶]. عینی، محمود بن احمد، عمده القاری، ۱۶/ ۸۲٫ [۱۰۷]. مزی، یوسف بن عبدالرحمن، تهذیب الکمال، ۳/۳۰۸٫ [۱۰۸]. همان، ۵/۵۰۷٫ [۱۰۹]. همان، ۲۷/۲۲۱ـ۲۲۲٫ [۱۱۰]. (صلی الله علیه وآله) وَ ما کانَ لَکُمْ أنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللهِ وَ لا أنْ تَنْکِحُوا أزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أبَداً إنَّ ذلِکُمْ کانَ عِنْدَ اللهِ عَظیما( [۱۱۱]. شریعتی، علی، اسلام شناسی/ ۴۹۶٫ [۱۱۲]. ر.ک: مفید، محمد بن محمد، الجمل. [۱۱۳]. البته جناب حمزه، عموی پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله) و از مدافعان سرسخت آن حضرت بود که در رکاب حضرت در جنگ احد به شهادت رسید و به «سیدالشهدا» ملقب شد. [۱۱۴]. شریعتی، علی، اسلام شناسی/۴۹۳ ـ ۵۰۱٫ [۱۱۵]. به عنوان نمونه ر.ک: مرعشی، قاضی نورالله، احقاق الحق ۹/ ۱۶۶ـ۱۷۳ و ۱۸/ ۴۱۲ـ۴۱۵؛ ابن بابویه، معانی الاخبار/۵۶ و اختصاص/ ۲۸ـ۲۱۷ و امالی، مجلس ۲۱ ح ۱، مجلس ۷۳ ح ۱۸، مجلس ۸۳ ح۲، مجلس ۳۶ ح ۷۱؛ طوسی، محمد بن حسن، امالی، ۱/۳۷۴؛ ابن شاذان، مأه منقبه/۳۴؛ کراجکی، محمد بن علی، کنز الفوائد، ۲/۱۳٫ [۱۱۶]. مفید، محمد بن محمد، امالی، مجلس ۸ ح ۷٫ [۱۱۷]. احزاب/۵۳٫ [۱۱۸]. زمخشری، کشاف، ۳/۵۵۶؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ۵/۲۱۴٫ [۱۱۹]. خزاز قمی، علی بن محمد، کفایه الاثر/۲۴۷،۱۹۹٫ [۱۲۰]. نهج البلاغه، خطبه۱۵۰٫ با کمال تأسف دهخدا هم در معرفی طلحه می نویسد: «او از عشره مبشره است». همچنین در لغت عشره مبشره می نویسد: «به موجب خبر صحیح(!)پیغمبر به اینها مژده بهشت داده است»!در بطلان خبر و حدیث عشره مبشره ـ حتی از طریق عامه ـ ر.ک: امینی، عبدالحسین، الغدیر، ۱۰/۱۲۱ـ ۱۲۵٫ آیا پیامبر به کسی که بر امیرالمؤمنین (علیه السلام) خروج نموده و به جنگ حجه الله رفته و هزاران نفر از طرفین به موجب فتنه او کشته شده اند، وعده بهشت میدهد! حاشا از مقام رسالت و حاشا از مقام اسلام.
[۱۲۱]. شریعتی، علی، اسلام شناسی/۵۹۳٫ [۱۲۲]. ر.ک: مجله تخصصی کلام اسلامی، شماره ـ۱۴/۹۰ـ۹۶ (به قلم شیخ سعید سبحانی)؛ مجله رساله الثقلین، رقم الواحد والستون، خریف ۱۴۲۹ق، (بقلم الشیخ یحیی الدوحی باحث فی علوم الحدیث /العراق). [۱۲۳]. هیثمی، نورالدین، صواعق المحرقه/۱۵۰٫ [۱۲۴]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ۸ / ۱۰۷٫ [۱۲۵]. میرحامدحسین، عبقات الانوار/۱۱۱ ـ ۱۱۲٫ این حدیث در کتاب نهج الحق، از مسند احمدبن حنبل، بدون لفظ «اهل بیت» نقل شده است؛ اما در طبع های فعلی، در جلد اول، صفحه ۱۱۱، این کلمه را افزوده اند. [۱۲۶]. شریعتی، علی، اسلام شناسی/۳۶۱٫ [۱۲۷]. هیثمی، نورالدین، مجمع الزوائد، ۹/۱۱۱٫ [۱۲۸]. حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ۱/۱۵۲٫ [۱۲۹]. در اکثر مصادر آمده و نیاز به ذکر منبع نیست. [۱۳۰]. مزی، یوسف بن عبدالرحمن، تهذیب الکمال، ۲۰/۴۸۲؛ شرف الدین، عبدالحسین، المراجعات، مراجعه۳۲٫ [۱۳۱]. ابن بابویه، امالی، مجلس۵۲، ح ۱۴؛ مرعشی، قاضی نورالله، احقاق الحق، ۵/۲۳۰؛ کراچکی، محمد بن علی، کنزالفوائد، ۲/۱۸۰؛ خوارزمی، مناقب، فصل ۱۴؛ امینی، عبدالحسین، الغدیر، ۳/۱۱۵٫ [۱۳۲]. شرف الدین، عبدالحسین، المراجعات، مراجعه ۳۲؛ خوارزمی، مناقب، فصل ۹؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ۴۷/۳۹۶ ـ ۳۹۷؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، ۱/۳۶۳، ۳۳۸٫ [۱۳۳]. شرف الدین، عبدالحسین، المراجعات، مراجعه ۳۲٫ [۱۳۴]. ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ۱۷/۳۴۶؛ هیثمی، نورالدین، مجمع الزوائد، ۹/۱۱۱؛ متقی هندی، علاء الدین علی، کنز العمال، رقم ۳۲۹۳۶٫ [۱۳۵]. ابن عساکر، تاریخ دمشق، ۱۸/۳۲۱٫ [۱۳۶]. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ۵۱/۶۹؛ بحرانی، سید هاشم، الانصاف/۳۱۰٫ [۱۳۷]. کراچکی، محمد بن علی، کنز الفوائد، ۲/۱۸۱٫ [۱۳۸]. ابن عساکر، تاریخ دمشق، ۱/۳۵۱٫ [۱۳۹]. ابن بابویه، علل الشرایع/ ۲۰۲٫ [۱۴۰]. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ۳۷/۲۶۰؛ قمی، شیخ عباس، سفینه البحار، ۸/۲۳۰٫ [۱۴۱]. سلیم بن قیس، کتاب سلیم، حدیث دوم؛ ابن بابویه، عیون أخبار الرضا، ۲/۱۰٫ [۱۴۲]. سلیم بن قیس، کتاب سلیم، حدیث ۲۵؛ عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر، ۱/۳۳۲؛ امینی، عبدالحسین، الغدیر، ۱۰/۲۵۹٫ [۱۴۳]. بحرانی، سید هاشم، الانصاف/ ۱۸۸؛ همان حدیث کمال الدین است. [۱۴۴]. بحرانی، سید هاشم، الانصاف/۱۸۳٫ [۱۴۵]. سلیم بن قیس، کتاب سلیم، ح۱، ۲۵؛ ابن بابویه، کمال الدین/۲۶۴؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ۲۸/۵۴٫ [۱۴۶]. ابن بابویه، علل الشرایع/۱۳۷ و معانی الأخبار/۵۷؛ طبری، احمد بن عبدالله، ذخائر العقبی/۶۴، ۱۲۰، ۲۲۰؛ حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداه، ۲/۲۸؛ مرعشی، قاضی نورالله، احقاق الحق، ۵/۲۱۶٫ [۱۴۷]. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ۱۰۱/۴۲۳٫ [۱۴۸]. ابن بابویه، امالی، مجلس ۲۸، ح ۳٫ [۱۴۹]. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ۳۷/۲۵۶٫ [۱۵۰]. مفاتیح الجنان، زیارت روز غدیر. [۱۵۱]. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار ۳۸/۴۳٫ [۱۵۲]. طبرانی، سلیمان بن محمد، معجم الکبیر، ۱۲/۱۸؛ جوینی، ابراهیم بن محمد، فرائد السمطین،۱ /۱۵۰؛ امینی، عبدالحسین، الغدیر، ۳/۱۱۶٫ [۱۵۳]. ابن بابویه، امالی، مجلس ۲۱، حدیث ۱؛ کراچکی، محمد بن علی، کنزالفوائد، ۲/۱۷۹،۱۷۶٫ [۱۵۴]. ابن بابویه، امالی، مجلس ۶۳ح ۱۰٫ [۱۵۵]. ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ۱۷/۳۴۶٫ [۱۵۶]. حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداه، ۲/۸۰ و ۱۲۹٫ [۱۵۷]. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابوطالب، ۳/۷۹٫ [۱۵۸]. کراچکی، محمد بن علی، کنزالفوائد، ۲/۱۷۷؛ حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداه، ۲/۲۰۵؛ بحرانی، سید هاشم، غایه المرام، ۴/۲۷۷٫ [۱۵۹]. سلیم بن قیس، اسرار آل محمد (صلی الله علیه وآله) ، ح ۳۸٫ [۱۶۰]. همان، ح ۱۴٫ [۱۶۱]. از نظر استحکام سندی این روایت و دلالت آن بر جانشینی بلافصل امیر المؤمنین (علیه السلام) ، طالبین تحقیق به حدیث منزلت از کتاب گرانقدر عبقات الانوار ـ که اخیراً ترجمه شده است ـ مراجعه فرمایند. [۱۶۲]. آل عمران /۱۵۹٫ [۱۶۳]. شوری/۳۸٫ [۱۶۴]. شریعتی، علی، اسلام شناسی/۳۸ـ ۳۹٫ [۱۶۵]. قصص /۶۸٫ [۱۶۶]. احزاب /۳۶٫ [۱۶۷]. ابن بابویه، معانی الاخبار/۹۹؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ۲۵/۱۲۵٫ [۱۶۸]. همان [۱۶۹]. خزاز قمی، علی بن محمد، کفایه الأثر/ ۱۹۹ و ۲۴۷٫ [۱۷۰]. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ۴۳/۱۵۸٫ [۱۷۱]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ۱/۵۰۲٫ [۱۷۲]. ابن بابویه، امالی/۶۷۸٫ [۱۷۳]. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ۲۵/۱۲۴٫ [۱۷۴]. «أضَبُّوا عَلَى النِّفَاقِ وَ أکَبُّوا عَلَى عَلَائِقِ الشِّقَاقِ فَلَمَّا مَضَى الْمُصْطَفَى صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِ وَ آلِه … نَقَضُوا عَهْدَ الْمُصْطَفَى … وَ جَرَحُوا کَبِدَ خَیْرِ الْوَرَى فِی ظُلْمِ ابْنَتِهِ وَ اضْطِهَادِ حَبِیبَتِه … وَ أطْمَعُوا الْعَبِیدَ فِی خِلَافَتِه … یَدْعُونَهُ إِلَى بَیْعَتِهِمُ الَّتِی عَمَّ شُومُهَا الْإِسْلَام … أبَاحَتِ الْخُمُسَ لِلطُّلَقَاءِ وَ سَلَّطَتْ أوْلَادَ اللُّعَنَاءِ عَلَى الْفُرُوج … وَ هَدَمَتِ الْکَعْبَه وَ أغَارَتْ عَلَى دَارِ الْهِجْرَهِ یَوْمَ الْحَرَّهِ … یَا مَوَالِیَّ فَلَوْ عَایَنَکُمْ الْمُصْطَفَى، وَ سِهَامُ الْأُمَّهِ مُعْرِقَهٌ فِی أَکْبَادِکُمْ، وَ رِمَاحُهُمْ مُشْرَعَهٌ فِی نُحُورِکُمْ، وَ سُیُوفُهَا مُولَغَهٌ فِی دِمَائِکُمْ، یَشْفِی أبْنَاءُ الْعَوَاهِرِ غَلِیلَ الْفِسْقِ مِنْ وَرَعِکُمْ، وَ غَیْظَ الْکُفْرِ مِنْ إیمَانِکُمْ. وَ أنْتُمْ بَیْنَ صَرِیعٍ فِی الْمِحْرَابِ، قَدْ فَلَقَ السَّیْفُ هَامَتَهُ، وَ شَهِیدٍ فَوْقَ الْجِنَازَهِ قَدْ شُکَّتْ أَکْفَانُهُ بِالسِّهَامِ، وَ قَتِیلٍ بِالْعَرَاءِ قَدْ رُفِعَ فَوْقَ الْقَنَاهِ رَأْسُهُ، وَ مُکَبَّلٍ فِی السِّجْنِ قَدْ رُضَّتْ بِالْحَدِیدِ أعْضَاؤُه … » بخشی از زیارت جامعه ائمه المومنین (علیهم السلام) . [۱۷۵]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ۹/۲۸ـ ۲۹ و ۱۱/۱۱٫ [۱۷۶]. شریعتی، علی، اسلام شناسی/۴۰ـ۴۱٫ اصل حدیث در منابع عامه: «یا فاطمه إنی لا اغنی عنک من الله شیئاً». بخاری، محمد بن اسماعیل، الجامع الصحیح، ح ۲۷۵۳ و ۴۷۷۱؛ قشیر نیشابوری، حجاج بن مسلم، الجامع الصحیح، ح ۳۵۰ (۲۰۵) و ۳۵۱ (۲۰۶). در مورد رجال موجود در سند این حدیث، پیش از این نکاتی گفته شد. [۱۷۷]. بخاری، محمد بن اسماعیل، الجامع الصحیح، ح۳۷۱۰؛ قشیر نیشابوری، حجاج بن مسلم، الجامع الصحیح، ح ۲۴۴۹٫ [۱۷۸]. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ۳۰ / ۱۴۶؛ قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر، ۱ / ۱۸۸٫ [۱۷۹]. مفید، محمد بن محمد، الخصال، ۲/ ۵۵۹٫ [۱۸۰]. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ۲۸/۳۰۳٫ [۱۸۱]. همان،۴۳/۱۰۵٫ [۱۸۲]. مرعشی، قاضی نورالله، احقاق الحق، ۱۰/۱۶۶؛ ابن شاذان، مأه منقبته/۱۲۷٫ [۱۸۳]. حدیث از سوی فریقین متواتر است؛ ابن بابویه، امالی/۳۲، ۵۶، ۹۹، ۱۰۹، ۳۹۴؛ ابن شاذان، مأه منقبته/۳۴؛ طوسی، محمد بن حسن، امالی، ۱/۸۳، ۲۵۳، ۳۴۳ و ۲/۱۷۰، ۲۲۱و ۲۴۶؛ مرعشی، قاضی نورالله، احقاق الحق، ۴/۴۴ ـ ۴۵، ۸۲،۵/۵۶، ۱۰/۲۸ـ۴۱ و مصادر دیگر. [۱۸۴]. ابن بابویه، امالی، مجلس ۴۲۵٫ [۱۸۵]. شوری/۲۳٫ [۱۸۶]. احزاب/۳۳٫ [۱۸۷]. آل عمران/۶۱٫ [۱۸۸]. بقره/۱۲۴٫ [۱۸۹]. بقره/۳۷٫ [۱۹۰]. انسان/ ۸ و ۹٫ [۱۹۱]. سید انبیاء (صلی الله علیه وآله) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرمایند :«اُوصِیکَ بِرَیْحَانَتَیَّ مِنَ الدُّنْیَا فَعَنْ قَلِیلٍ یَنْهَدُّ رُکْنَاکَ وَ اللهُ خَلِیفَتِی عَلَیْک» مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ۴۳/۲۶۲٫
فهرست منابع :
ابن اثیر، مبارک بن محمد، جامع الاصول، بیروت ، دارالفکر، ۱۴۰۳ ق.
ابن ابی الحدید معتزلی، عزالدین، ابوحامد هبهالله، شرح نهج البلاغه، قاهره، دار احیاء الکتب العربیه، ۱۳۷۸ ق.
ابن بکار، زبیر، الموفقیات، طبع بغداد.
ابن حجر، احمد بن علی عسقلانی، الاصابه، بیروت دار احیاء التراث العربی، ۱۳۲۸ ق.
ــــــــــــــــ تقریب التهذیب، مدینه المنوره، مکتبه العلمیه، ۱۳۸۰ ق.
ــــــــــــــــ تهذیب التهذیب، حیدرآباد دکن، دائره المعارف نظامیه، ۱۳۲۵ق.
ــــــــــــــــ فتح الباری، بیروت ، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۸ق.
ابن حجر، احمد هیثمی، الصواعق المحرقه، قاهره، مکتبه القاهره، ۱۳۸۵ ق.
ابن حزم، علی بن احمد بن سعید، المحلی، بیروت، دارالفکر.
ابن حنبل، احمد، المسند، ریاض، بیت الافکار، ۱۴۱۹ق.
ابن شهر آشوب، محمد بن علی، المناقب، قم، مطبعه العلمیه، ۱۳۷۸ق.
ابن عدی، عبدالله، الکامل فی الضعفاء، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۴ ق.
ابن عساکر، ابوالقاسم علی بن حسن، تاریخ دمشق، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵ ق.
ابن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، مکتبه مصطفی اللیالی الجلی، ۱۳۸۸ ق.
ابن ابی حاتم، عبدالرحمن بن محمد، الجرح و التعدیل، حیدرآباد دکن، دائره المعارف عثمانیه، ۱۳۷۲ ق.
ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق.
ابوبکر هیثمی، نورالدین، مجمع الزوائد، بیروت، دارالکتب العربی، ۱۹۶۷ میلادی.
ابوداوود، سلیمان بن اشعث، السنن، بیروت، دارالجیل، ۱۴۰۸ ق.
ابوریه، محمود، الاضواء علی السنه المحمدیه، مصر، نشر البطحاء.
ابی الفداء، اسماعیل بن کثیر، التفسیر.
الجزائری، عبدالباقی، المغیرهبن شعبه، قم، روشنای مهر، ۱۳۸۹ ق.
امینی، عبدالحسین أحمد، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، تهران، مطبعه حیدریه، ۱۳۷۲ ق.
بحرانی، سیدهاشم، الانصاف، قم، مکتبه محلاتی، ۱۳۸۶ ق.
ــــــــــــــــ غایهالمرام، قم، دانش حوزه، ۱۳۸۴ ق.
بخاری، محمدبن اسماعیل، الجامع الصحیح، ریاض، بیت الافکار، ۱۴۱۹ ق.
بلاذری، احمدبن یحیی، الانساب الاشراف، مصر، دارالمعارف، ۱۹۵۹م.
ترمذی، محمدبن عیسی، السنن، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ۱۳۵۷ ق.
جوینی، ابراهیم بن محمد، فرائد السمطین، بیروت، محمودی، ۱۳۹۸ ق.
حاکم نیشابوری، ابن البیع، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۰۶ ق.
حاکم حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل، تهران، وزارت ارشاد،۱۴۱۱ق.
حرعاملی، محمدبن حسن، اثبات الهداه بالنصوص و المعجزات، قم، مطبعه العلمیه.
حکیم، سید سعید، فاجعه الطف، نجف الاشرف، موسسه الحکمه، ۱۴۳۰ ق.
حلی، علامه حسن بن یوسف، کشف الیقین، تهران، وزارت ارشاد، ۱۴۱۱ ق.
ــــــــــــــــ نهج الحق و کشف الصدق، قم، دارالهجره، ۱۴۰۷ ق.
خزاز قمی، علی بن محمد، کفایه الاثر، قم، نشر بیدار، ۱۴۰۱ ق.
خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، قم، موسسه نشر اسلامی، ۱۴۱۴ق.
دارمی، عبدالله بن محمد، السنن، دار احیاء السنه النبویه.
دزفولی، محمد تقی، کفایهالخصام (ترجمه غایهالمرام بحرانی)، تهران.
ذهبی، شمس الدین، تذکرهالحفاظ، حیدرآباد دکن، ۱۳۸۸ ق.
ــــــــــــــــ سیر اعلام النبلاء، دمشق، دارالرساله، ۱۴۰۶ ق .
زمخشری، محمود بن عمر، الکشاف، بیروت، دارالکتب العربی.
ستوده، حسین قلی، راهنمای آثار و بناهای تاریخی شهرستان قزوین.
سید بن طاووس، سید رضی الدین علی، الیقین، قم، موسسه دار الکتاب، ۱۴۱۳ق.
سید رضی، نهج البلاغه، تهران، آفتاب، ۱۳۲۶ ش.
سید مرتضی عسگری، نقش ائمه در احیاء دین، تهران، بنیاد بعثت، ۱۳۷۰ ش.
سیوطی، جلال الدین، درالمنثور، قم، مکتبه مرعشی، ۱۴۰۴ ق.
شافعی، محمدبن ادریس، کتاب الام.
شبر، سیدعبدالله، حق الیقین، قم، مکتبه بصیرتی، افست ط صیدا، ۱۳۵۲ ق.
شریعتی، علی، اسلام شناسی، مشهد، چاپ طوس، ۱۳۴۷ ش.
ــــــــــــــــ کویر، تهران.
صباغی، یوسف، بررسی رجال صحیحین، قم، انصاریان، ۱۳۸۲ ش.
صدوق، محمدبن علی، امالی، بیروت، انتشارات اعلمی، ۱۴۰۰ ق.
ــــــــــــــــ عیون اخبارالرضا (علیه السلام) ، تهران، انتشارات جهان.
ــــــــــــــــ کمال الدین و تمام النعمه، تهران، مکتبه صدوق، ۱۳۹۰ ق.
ــــــــــــــــ معانی الاخبار، تهران، مکتبه صدوق، ۱۳۷۹ ق.
ــــــــــــــــ علل الشرایع، نجف، نشر المکتبه الحیدریه، ۱۳۸۵ق.
طبرانی، سلیمان بن محمد، معجم الکبیر، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، قاهره، دارالاستقامه، ۱۴۰۸ ق.
طبری، محب الدین، ذخائرالعقبی.
طوسی، محمد بن حسن، امالی، قم، داوری.
عاملی، علامه سید شرف الدین، المراجعات.
ــــــــــــــــ النص و الاجتهاد، قم، مطبعه السید الشهداء.
عمادالدین، حسن بن علی، کامل بهائی، تهران، سوق بین الحرمین.
عیاشی، محمدبن مسعود، التفسیر، طهران، مطبعه علمیه.
قاسمی، محمد جمال الدین، قواعد التحدیث، بیروت، دارالنفائس، ۱۴۱۴ ق.
قمی، شیخ عباس، تتمه المنتهی، قم، دلیل ما، ۱۳۸۷ ش.
ــــــــــــــــ سفینه البحار، قم، مطبعه اسوه، ۱۴۱۴ ق.
کراچکی، محمدبن علی، کنزالفوائد، قم، دار الذخائر، ۱۴۱۰ ق.
کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، حیدری .
مرعشی، قاضی نورالله، احقاق الحق و ازهاق الباطل، تهران، مطبعه اسلامیه.
مزی، یوسف بن عبدالرحمن، تهذیب الکمال، دمشق، دار الرساله، ۱۴۰۶ ق.
نیشابوری، مسلم بن حجاج، الجامع الصحیح، بیروت، دار ابن حزم، ۱۴۱۹ ق.
مظفر، محمد حسین، الافصاح عن احوال روات الصحاح، قم، آل البیت، ۱۴۲۶ ق.
مفید، محمد بن محمدبن نعمان، الاختصاص، الموتمر العالمی لالفیه الشیخ المفید، ۱۴۱۳ ق.
ــــــــــــــــ امالی، الموتمر العالمی لالفیه الشیخ المفید، ۱۴۱۳ ق.
منصور ناصف، التاج الجامع للاصول، بیروت، دار احیاء الکتب العربیه، ۱۳۸۲ ق.
مولفین، یادنامه طبری، تهران، وزارت ارشاد، ۱۳۶۹ ش.
مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار.
مغربی، احمدبن محمدبن صدیق، فتح الملک العلی، تهران، مطبعه نقش جهان، ۱۴۰۳ ق.
موسوی هندی، میر حامد حسین، عبقات الانوار، افست ط هند، اصفهان، نشاط، ۱۳۶۴ ش.
مهدی، عبدالزهراء، الهجوم علی بیت فاطمه (علیهم السلام) .
هلالی، سلیم بن قیس، اسرار آل محمد (صلی الله علیه وآله) .
مجلات:
تخصصی کلام اسلامی؛ شماره۱۴ص۹۰ـ۹۶به مقاله شیخ سعید سبحانی.
رسالهالثقلین؛ رقم الواحدوالستون خریف ۱۴۲۹؛ الشیخ یحیی الدوحی باحث فی علوم الحدیث /العراق.
کیهان اندیشه ش ۲۵ ص ۴۵، مقاله علامه سید جعفر مرتضی عاملی.
مجله تراثنا، آل البیت؛ قم شماره های ۲۲، ۳۵، ۳۶، ۴۵ـ۴۶، ۴۷ـ ۴۸٫
مکتب وحی شماره۱ ص۱۰، مصاحبه با آیت الله سید عزالدین زنجانی.
نویسنده : مرتضی فرج پور (. استاد و محقق حوزه علمیه قم (با تشکر از آقای حامد فرج پور که عهده دار تنظیم این نوشته بوده است.)