بـررسی نقش و کارکرد طریقتهای صوفیدر امپراتوری عثمانی با تأکید بر طریقت بکتاشیه
چکیده
کلمات کلیدی
بـررسی نقش و کارکرد طریقتهای صوفیدر امپراتوری عثمانی با تأکید بر طریقت بکتاشیه
تقی شـیردل۱ / مـحمدحسن راز نـهان۲
چکیده
کلیدواژهها:
- کارشناس ارشد تاریخ اسلام tsmearaj25@gmail.com
- استاد تاریخ دانشگاه تربیت معلم تهراندریافت: ۲۶/۸/۱۳۹۰- پذیرش:۲/۲/۱۳۹۱
مقدمه
حـمله مغولان در قرن هفتم هجری پیامدهای زیادی داشت که یکی از این پیامدها مهاجرت بـسیاری از بزرگان و عالمان و رهبران دیـنی بـه آسیای صغیر بود. با مهاجرت دراویش و رهبران طریقتهای صوفی به آناطولی، این منطقه به یکی از مکانهای اصلی تجمع صوفیان و فرقههای صوفی تبدیل شد. در چنین شرایطی، تصوف نه تنها در ایران، بلکه در قـلمرو عثمانی و بهویژه آسیای صغیر از شکوفایی خاصی بهرهمند شد. متصوفان بزرگی که در جهان اسلام شهرت یافتند، در این محیط میزیستند و به شیوههای گوناگون، به ویژه با آثار منظوم خود، به انتشار عقاید طـریقت خـویش میپرداختند. تأثیر اساسی اقدامات ایشان در حیات اجتماعی آناطولی قرن چهاردهم میلادی آشکارا دیده میشود.۴۰۷ غیر از هجوم مغول و ناامنی ناشی از آن، سهلانگاری سلجوقیان روم و به عبارتی، تسامح و تساهل آنان درباره ادیان و مذاهب، عـامل عـمده شیوع و گسترش تصوف در آناطولی بهشمار میرفت. از این رهگذر بود که عرفا و مشایخ برجستهای چون مولانا جلالالدین، شمس تبریزی، فخرالدین عراقی، نجمالدین رازی (دایه)، اوحدالدین کرمانی و… به آسیای صغیر مهاجرت کـرده، و بـه تبع آن، طریقتهای صوفی و عرفانی نیز در آسیای صغیر بهوجود آمد.۴۰۸ از جمله بزرگانی که به آناطولی مهاجرت کرد حاج بکتاش ولی (سیدمحمد رضوی نیشابوری) بود که طریقت بکتاشیه با انتساب به ویـ در آسـیای صـغیر شکل گرفت.
با ظهور دولت عـثمانی در اوایـل قـرن هشتم هجری در آسیای صغیر که با تسلط بر دیگر امیرنشینهای منطقه صورت گرفت، و نیز تحولات بعدی، زمینه برای ورود بکتاشیان به سـاختار قـدرت در امـپراطوری عثمانی فراهم شد. سلاطین عثمانی به دلایل سـیاسی و بـرای وحدت بخشیدن به امپراطوریی که اقوام و مذاهب گوناگون را در خود جا داده بود، به رهبران و طریقتهای صوفی به دیده احـترام مـینگریستند، جـایگاه و نفوذ طریقت بکتاشیه در امپراطوری عثمانی را نیز باید از این زاویه بـررسی کرد.
در مورد طریقت بکتاشیه و آیین و عقاید آنان کتابها و مقالات بسیاری به نگارش درآمده است، ولی با این حال بـه مـناسبات آنـان با سلاطین عثمانی و سازمان نظامی ینیچری، آنچنانکه باید و شاید توجه جـدی نـشده است. ادوارد براون نخستین کسی است که راجع به فرقه بکتاشیه و آداب و رسوم آنان تحقیقاتی انجام داده است. بـراون مـقاله خـود
را در روزنامه انجمن آسیایی به تاریخ ژوئیه ۱۹۰۷ منتشر کرد. در سال ۱۹۰۸م اولین تلاش جـدی بـرای نـقد و بررسی فرقه بکتاشیه در کشور آلمان و توسط پرفسور ژاکوب۴۰۹ صورت پذیرفت. در سال ۱۹۱۸م پرفسور فواد کـوپرولو از دانـشگاه اسـتانبول، اولین کتاب مذهبی خود را منتشر کرده، بخش قابل ملاحظهای از آن را به سنتهای حاج بکتاش ولیـ و مـطالعه منتقدانه حقایق تاریخی اختصاص داد. جان .ک . بیرج۴۱۰ در سال ۱۹۳۷م تحقیقات نسبتاً جامعی راجع به تـاریخ و عـقاید بـکتاشیه انجام داد و آن را در کتابی تحت عنوان فرقه دراویش بکتاشیه منتشر ساخت. عبدالباقی گولپینارلی نیز دو کتاب مـهم دربـاره بکتاشیه و حاج بکتاش ولی با عنوان بکتاشی نفسی لر و ولایتنامه یا مناقب حاج بـکتاش ولی مـنتشر سـاخت که از جمله پژوهشهای تحقیقاتی مهم در خصوص زندگی حاجی بکتاش ولی و طریقت بکتاشیه شمرده میشوند.
الف) عـلل تـوجه امپراتوری عثمانی به طریقتهای صوفی
امیرنشین عثمانی در راه تبدیل خود به یک امـپراطوری قـدرتمند و سـپس تحکیم پایههای قدرت خود، به ویژه در نواحی مرزی، همواره از گروههای درویشی و طریقتهای صوفیانه حمایت و از آنـها اسـتفاده مـیکرده است. جنگ مقدس یا «غزا» با کفار، نخستین سنگبنای دولت عثمانی بـود، چـراکه امیرنشین عثمانی خود از جمله دولتهای غازی بود که در نیمه دوم قرن هفتم هجری/ سیزدهم میلادی در آناطولی بـهوجود آمـد.۴۱۱ در فرهنگ امیرنشینهای مرزی، غلبه با مفهوم جنگ مقدس یا غزا بود. جـنگهای قـطعناشدنی با کفار با عنوان غزا، به تـشکیل گـروههایی انـجامید که تحت فرمان غازی بودند، و مخصوصاً دعـای خـیر شیوخ، از اسباب تأیید و استقرار این رهبران شمرده میشد.۴۱۲ نخستین سلاطین عثمانی چون عـثمان (۶۷۹-۷۲۵ق) و اورخـان (۷۲۵-۷۶۲ق)، عنوان غازی داشتند. این امـر بـه سبب هـمان روحـیه شـهسواری و جنگجویی امیران غازی و رهبران ایلی و نـیز اهـل خرقه و انجمنهای اخوّت بود که با تحریک به جنگ و جهاد علیه کـفار، هـمواره از سوی دولتهای اسلامی، نظیر امپراتوری عـثمانی و امپراتوری صفویه در ایران از آنـها اسـتفاده میشد. به همین علت امـیرنشین عـثمانی که زمانی تحت فرمان دولت سلاجقه روم، دفاع از مرزهای آناطولی را عهدهدار شده بود، خود بـعدها بـرای حفظ مرزها و جنگ با دشـمنان، از گـروههای ایـلی و انجمنهای اخوّت اسـتفاده فـراوان برد.
عثمانیها همانگونه کـه در مـقام امیران نواحی مرزی، ترکمنهای غازی را علیه کفر رهبری میکردند، در مقام کارگزاران انجمنهای اخوّت نـیز وحـدت و نظم را به آناطولی بازمیگرداندند.۴۱۳ در تاریخ و روایـات قـدیم عثمانی، از گـروهها و دسـتههای «اَلپلَر» (پهـلوانان)، «اَلپ اَرَنلر» (واصلان بحق) و «اخـیلر» (اخوان و برادران) گزارش شده که یاران و مصاحبان عثمان غازی بودند. «الپلر»ها یا همان پهلوانان از سـنت قـهرمانی ترکان آسیای میانه پیروی میکردند. آنـها در مـرزها خـود را زیـر پوشـش غزای اسلامی پنـهان کـرده و «اَلپ اَرَنلر» خوانده میشدند.۴۱۴ همچنین «الپ لرن»ها غازیهای منسوب به طریقت بابایی بودند که در جنگهای مختلف در کنار اورخـان شـرکت داشـتند، نظیر قیق لی بابا، ابدال موسی، ابدال مـراد، دو غـلو بـابا و… .۴۱۵
«اخـیلر”هـا یـا «اخیها» که انجمنهای اخوت نیز نامیده میشدند، از دیگر گروههایی بودند که امیرنشین عثمانی هنگام تأسیس، از نفوذ آنها استفاده کرده بود. «شیخ اده بالی» پدرزن عثمان غازی از بزرگان طـریقت اخی (اخلیر) آن روزگار بهشمار میرفت.۴۱۶ گفتهاند که عثمان بر اثر ارشاد همین شیخ اَده بالی، مقام غازی پیدا کرد و بنا به رسم اخی، شمشیر به کمر عثمان بست.۴۱۷ محقق است کـه شـمشیر بر کمر بستن تحت تأثیر «فتوتیّه» همان اهل فتوت پیدا شده است.۴۱۸ همچنین عثمان و اورخان مناسبات حسنهای با ارباب فتوت داشتهاند و مراد اول (۷۶۲-۷۸۸ق) نیز یکی از رجال اهل فتوت و رئیس اخـیان بـوده است. بدینترتیب، میتوان گفت که این آیین اگر صورت رسمی هم نداشته باشد، بر آلعثمان از زمانهای خیلی کهن به ارث رسیده است.۴۱۹
همچنین نـیروی کـاریزمایی و ظلمستیزی، قدرت و نفوذ سیاسی صـوفیان رادو چـندان میکرد. در واقع، عنصر تساهل که شیوخ طریقت در معاریف دینی مبلغآن بودند، و همچنین وجود عناصر مشترک در باورهای جوامع ایلی و آنچهتعالیم تصوّفِ شیعی خوانده میشد، و نـیز پویـایی و تحرک اجتماعی و جغرافیایی رهـبران طـریقت نسبت به علمای دینی که آنان را قادر میکرد در همهجا و بخصوص غزای مقدس در ثغور دارالکفر عناصر ایلی را همراهی کنند، از عوامل فرعی نزدیکی آن دو با هم بوده است.۴۲۰
به نظر میرسد سلاطین عـثمانی و عـلمای رسمی در خصوص تصوّف و فرقههای صوفی، رفتاری دوگانه در پیش گرفته بودند، چراکه سلاطین عثمانی بیشتر به فرقههایی توجه میکردند که به مفاهیم عقیدتی دین اسلام (دین حنیف) معتقد بوده و از طرفی عـلمای رسـمی نیز وجـود و کارکرد مذهبی آنها را تأیید کنند. در این زمینه میتوان به فرقه قلندریه و نیز جنبش بدرالدین سماونه اشاره کـرد.
ماجرای نهضت شیخ بدرالدین سماونه، شاید نقطه اوج ناآرامی و بینظمی آناطولیدر قـرن نـهم هـجری/ پانزدهم میلادی باشد.۴۲۱ در واقع، قیام شیخ بدرالدین مصادفبا دورهای شد که در پی شکست عثمانیها در جنگ آنقره (۸۰۵ ق)، آشوب وبـلوای سـیاسی در سرزمین آناطولی حاکم بود، و در همین دوره، جنگهای خانگیبین پسران بایزید اول در گرفت که به پیـروزی سـلطان مـحمد اول یا محمد چلبی منجر شد. (۸۱۶ – ۸۲۴ق / ۱۴۱۳ – ۱۴۲۱م) در واقع، در چنین بستر و اوضاع آشفتهسیاسی- اجتماعی بود که شرایط بـرای قیامهای مردمی، نظیر قیام شیخ بدرالدین سماونه فراهم شد. بدرالدین سماونی که پس از پیـروزی تیمور لنگ در ایران، بـه آنـاطولی واردشد، با گذراندن یک دوره سیر و سفر و کسب علم و معرفت، مقدمات لازم را براییک نهضت فراهم ساخت.۴۲۲ شیخ بدرالدین در اثنای سیاحت در آناطولی که به قصدارشاد صورت میگرفت، به انتشار عقاید صوفیگری یا «باطنی» پرداخـت، و در مناطقیکه مسافرت میکرد، ضمن تماس با ترکان علوی، آنان را برای انجام مقاصد خویشآماده میساخت.۴۲۳ سلطان محمد اول، بایزید پاشا را مأمور سرکوبی بدرالدین کردو سرانجام در جنگی که بین طرفین در گرفت، بدرالدین اسیر و نـزد شـاه برده شد. در یک گفتوگویی که بین محمد اول عثمانی و بدرالدین در گرفت، سلطان محمد به شیخگفت: «چرا رنگت زرد شده؟ تب نوبه که نگرفتهای؟ در درونت چه ماری سر برداشت که در یکجا آرام نگرفتی؟» بدرالدین جواب داد: «آفتاب در وقـت غـروب به زردی میگراید، اگر مار در لانه شاهین آید او نمیتواند در لانه خود باقی بماند. اگر رهروی را مار بگزد از اثر زهر مار، رنگ رخش به زردی میگراید. مار با دیدن آفتاب نیرو مـییابد و آفـتاب در وقت غروب به زردی میگراید.»۴۲۴
از آنجا که بدرالدین به علم و فضل مشهور و نزد عموم در حل مشکلات اجتماعی، زبانزد بود، سلطان محمد مجازات شیخ را به علما واگذار کرد.۴۲۵ از میان عـلما و فـقها شـخصی به نام مولانا حیدر هـروی (هـراتی) بـا شیخ به مناظره نشست و سرانجام بدرالدین به اتهام آشوبگری و بر هم زدن نظم جامعه و همچنین بدعتگذاری در دین، گناهکار شناخته شد و او را به دسـتور سـلطان مـحمد، حلقآویز کرده، و اموالش را به وارثش دادند.۴۲۶ پورگشتال مـینویسد: «کـه چون بدرالدین فقیه بود، به فتوای فقیه ایرانی، مولانا سعد هراتی که از شاگردان تفتازانی بود، او را مانند گناهکاران و بدعتگذاران از حـلق بـیاویختند.»۴۲۷
قـلندریه یکی از شدیدترین عکسالعملهای اجتماعی بود که در ایران در برابر تهاجم مـغول و سپس تشکیل حکومت ایلخانی در این سرزمین، نضج و نیرو گرفت. قلندریان که آشکارا قوانین شریعت را زیر پا گذاشته و هرگونه ارتـباط و نـزدیکی بـا مقامات حاکم را محکوم میکردند،۴۲۸ پس از تأسیس امپراطوری عثمانی و هنگامی که علما و روحـانیون حـکومتی به صورت عناصر اصلی طبقه حاکم درآمدند، آنان به مخالفت با وضع جدید برخاسته و نیز در قـیامهایی کـه بـا عنوان «جلالی» علیه حکومت عثمانی در آناطولی بر پا میشد، حضور گسترده و فعالی داشـتند.۴۲۹ هـمین مـخالفتها و موضعگیریها سبب شد که پس از سوءقصد علیه جان سلطان بایزید دوم (۸۸۶- ۹۱۸ق/۱۴۸۱-۱۵۱۲م)، گروهی از قلندران که طـورلاق۴۳۰ نـامیده مـیشدند، به سختی تحت تعقیب قرار بگیرند، و این تعقیب سبب شد که این گروه داخـل فـرقه بکتاشیه شوند.۴۳۱ این شرایط به ظهور فرقه بکتاشیه و داخل شدن آنان در ساختار قـدرت در امـپراتوری عـثمانی کمک شایانی کرد؛ چرا که این فرقه بیش از هر فرقه دیگر به مفاهیم عـقیدتی دیـن حنیف اسلام معتقد بود، و نیز به سبب وابستگیاش به سلسله عثمانی، علما و مـتشرعان رسـمی، بـیشتر آن را میپذیرفتند.۴۳۲ با این حال، نوع نگاه سلاطین عثمانی به طریقتهای صوفی و جایگاه آنان، نـگاهی ابـزاری و استفاده از آنان برای حفظ امپراطوری بود.
طریقتهای صوفیانه در امپراطوری عثمانی با تـوجه بـه مـوقعیت و عملکرد خود و نیز نوع تعالیم و تجربیات مذهبی که در میان مردم تبلیغ میکردند، مورد توجه یـا بـیمهری قـرار میگرفتند، چراکه سلاطین عثمانی برای جلوگیری از واکنش مردم به کارهای غیرمعمول، و
نـاتوانی در مـملکتداری و حفظ موقعیت خود، به پیشرفت تصوف و خانقاهنشینی کمک مؤثر میکردند. حال چندان جای تعجب نیست کـه اگـر گفته شود در مملکت عثمانی بالغ بر ۳۶ سلسله درویشی فعالیت داشتند که از ایـن تـعداد، یک سوم آن قبل از دولت عثمانی وجود داشت، و دو سـوم دیـگر از ایـن سلسلهها پس از تشکیل دولت عثمانی در اواخر قرن هفتم هـجری بـهوجود آمده بود.۴۳۳ همچنین حمایت امرای آناطولی و سلاطین عثمانی از اهل خرقه و طریقتهای صوفیانه از یـکسو، و نـفوذ رهبران صوفی در حاکمان و سلاطین عـثمانی از سـوی دیگر، در پیـشبرد و گـسترش هـر دو جریان تأثیر فراوانی داشت، به طـوریکه سـلاطین عثمانی و رجال دولت این کشور، نهایت احترام و ادب را درباره ارباب طریقتها نگه داشته، بـه نـام آنان خانقاهها گشوده و موقوفاتی اختصاص مـیدادند. برای مثال، غازی اورخـان کـه طالب صحبت فقرا و محبت مـردمان خـدا بود و از برکت دعای ایشان بورسه را فتح کرد، در دامنه کوه «کشیش طاغی بورسه» مـعابد و خـانقاههایی برای درویشهای شیخیه بر پا کـرد.۴۳۴ هـمچنین اورخـان ضمن رعایت حـال پیـروان شیخیه از وجودشان استفاده مـیکرد و کـنترل آنها را برای جلوگیری از هرگونه شورش و عصیان احتمالی نادیده نمیگرفت.۴۳۵
سلطان بایزید اول (۷۹۲-۸۰۵ق) گنبدی سُربی بـر بـالای مزار حاجی بکتاش ساخته و سلطان مـراد دوم (۸۲۴-۸۵۵ق) خـانقاه و مسجدی در جـوار آن، بـنا کـرد.۴۳۶ بایزید دوم (۸۸۶-۹۱۸ق) نیز برای مـشایخ مکتبهای صوفیه و مریدان آنان و نیز زاویهنشینان حقوقی معین کرد که به صورت مستمر به آنـان پرداخـت میشد.۴۳۷ سلطان سلیم یکم (۹۱۸ـ۹۲۶ق) که خـود حـکمرانی صـوفیمشرب و عـارف بـود، در اثنای جنگ مـصر، بـه سبب ارادت بسیارش به محیالدین عربی (۵۶۰-۸۳۸ق) که از بزرگترین صوفیان اسلامی بود، دستور داد تا آرامگاه او را بازسازی کرده و مـسجد و عـمارتی در جـوار آن برایش ساختند، و هنگام بازگشت از جنگ نیز بـا بـرخی از صـوفیان مـلاقات داشـت.۴۳۸
از طـرف دیگر، پیروان طریقت نیز گاهگاهی در جنگها شرکت کرده و با حضور خود، روحیه مضاعفی به امیران و سرداران عثمانی میبخشیدند، به طوریکه شاهان عثمانی هنگام عزیمت به جنگ، بـه دست برخی از آنان شمشیر «غزا» بسته و برخی از پیروان و مریدان
آنان را همراه خود به جنگ میبردند، چنانکه تعدادی از پیروان طریقت، به ویژه بکتاشیها در دومین جنگ قوصوه،۴۳۹ در زمان سلطان مراد دوم (۸۲۴ – ۸۵۵ق) در کنار جـنگجویان ارتـش عثمانی به نبرد پرداختند.
ب) چگونگی ورود بکتاشیه به ساختار قدرت در امپراطوری عثمانی
۱٫ حاجی بکتاش پیشوای طریقت بکتاشیه
سیدمحمد رضوی نیشابوری یا حاج بکتاش ولی، درویش و صوفی قرن هفتم هجری که طـریقت بـکتاشیه نام خود را از وی اخذ کرده، از شخصیتهای مورد منازعه و آمیخته به افسانه در بین مورخان است که اطلاعات دقیقی از زندگی وی در دست نیست. منابع، نام و نسب وی را بـه صـورت سیدمحمد رضوی،۴۴۰ محمد نیشابوری،۴۴۱ مـحمدبن ابـراهیمبن موسی خراسانی۴۴۲ و همچنین حاج بکتاش ولیبن سلطان ابراهیمبن موسی۴۴۳ آوردهاند. حاج بکتاش را بکتاش رومی نیز نامیدهاند.۴۴۴ وی در میان ترکها به حاج بکتاش ولی مشهور شده اسـت.۴۴۵
در خـصوص لفظ «بکتاش» و معنای آن، در مـنابع آمـده است که کلمهای ترکی و به معنای، برادر بزرگ، صاحب و شریک است.۴۴۶ درباره علت نامگذاری او گفته شده است که چون حاج بکتاش به عثمان وعده سلطنت میداد، عثمان نیز وقتی انـدک فـتحی کرد، به سیدمحمد لقب «بکتاش»، یعنی برادر بزرگ سلطنت داد.۴۴۷ این احتمال نیز وجود دارد که حاجی بکتاش به علت زندگی زاهدانهاش، از سوی قبایل ترکمان به عنوان «ولی» شناخته میشد.۴۴۸ پدرش سیدابراهیم ثانی، و مـادر وی خـاتم دختر شـیخاحمد یکی از علمای نیشابور بوده است.۴۴۹ بیشتر منابع بر خراسانی بودن حاجی بکتاش ولی و تاریخی بودن شخصیت وی صـحّه میگذارند،۴۵۰ چنانکه در بستان السیاحه شیروانی آمده که موطن آن جناب خراسان و در شـهر نـیشابور بـوده است.۴۵۱ در برخی منابع حاج بکتاش ولی، با پیرایههایی همان سیداسحاق علوی برزنجی۴۵۲ و همچنین یکی از پیشوایان اهل حق و از اقـطاب چـهل تنان۴۵۳ در اهل حق معرفی شده است.۴۵۴ در مناقب العارفین افلاکی، حاج بکتاش، معاصر مـولانا جـلالالدین بـلخی شمرده شده که مردی عارفدل و روشندرون بود، گرچه در قید و بند شریعت نبود.۴۵۵
بیشتر منابع سـالهای اولیه زندگی حاج بکتاش را دوران کسب علم و معرفت و فراگیری علوم مذهبی دانستهاند که در کـنار احمد یسوی و لقمان پرنـده۴۵۶ سـپری شده است. فؤاد کوپرولو حاج بکتاش را شاگرد و جانشین احمد یسوی معرفی میکند.۴۵۷ اولیاء افندی (۱۶۷۹م)، که با نام «چلبی» شناخته میشود، ضمن اینکه حاج بکتاش را مرید احمد یسوی میداند، مینویسد که حـاجی بکتاش به فرمان احمد یسوی و همراه با تعدادی از مقدسین و پارسایان، از جمله محمد بخارا، شمسالدین تبریزی، محیالدین عربی و صاری سلتوق، راهی بلاد روم (آسیای صغیر) شد.۴۵۸ حاجی بکتاش، پس از فراگیری علوم مذهبی ظـاهر و بـاطن، به دستور مرشد خود، احمد یسوی، به بدخشان رفت و در همانجا به جهاد پرداخت و بعد از بازگشت به خراسان، سفر نجف در پیش گرفت و چهل روز در تربت مولای متقیان، علی( مجاور ماند و از آنجا بـه مـکه رفت و در آنجا گوشهنشینی اختیار کرد، آنگاه از مکه روانه بیتالمقدس شده، مسجد اقصی و تربت انبیا را زیارت و به دمشق و حلب سفر کرده، و سپس به بلاد روم رفت و در همانجا رحل اقامت افکند،۴۵۹ چـنانکه در طـرائق الحقایق آمده است:
جذبه من جذبات الحق ایشان را ربوده و مدتها روز و شب در صحراها گردیده، در نجف اشرف و مکه معظمه مدتها معتکف بوده و در حدود ۶۶۰ ه . ق در عوالم مکاشفه، مأمور به مسافرت و سیاحت روم گـردیده، بـبلاد روم آمـده… .۴۶۰
اینکه حاجی بکتاش از چه زمـانی بـه تـبلیغ اصول خود در میان قبایل ترکمان آسیای صغیر پرداخت دقیقاً مشخص نیست، اما منابع از رابطه وی با بابا اسحاق و نقش وی در جنبش باباییه خـبر مـیدهند، چـنانکه مصطفی شیبی وی را از جمله صوفیانی میداند که به نـهضت بـاباییه پیوست.۴۶۱ البته ممکن است حاجی بکتاش یکی از یاران بابا اسحاق، پیشوای باباییه بوده باشد، اما به نظر نمیرسد کـه در جـنبش بـاباییه فعالیت و شور و حرارت قابل توجهی از خود نشان داده باشد. بله مـیتوان گفت که به سبب شخصیت و نفوذی که در میان ترکمانان داشته، توانسته است بازماندگان شورش باباییه را پیرامون خود جـمع کـند. گـولپینارلی در این زمینه مینویسد: «اما کسانی که از شورش باباییها جان سالم بـدر بـردند، دور حاجی بکتاش جمع شدند و او به عنوان سرور باباییان، شیخ قلندران و پادشاه ابدالان شناخته شد.»۴۶۲
حاج بـکتاش پس از ایـن واقـعه از سیواس به آماسیه و قیر شهر (در ترکیه فعلی) رفته، سپس به شهر قـیصریه عـزیمت مـیکند. در ادامه از قیصریه به «قره اویوک» (حاجی بکتاش کنونی) قصبهای میان قیصریه و قونیه رفت و تـا پایـان عـمر در آنجا ماند.۴۶۳
۲٫ زمینههای پیوند بکتاشیه با ارتش ینیچری
تاریخ و سرنوشت بکتاشیه با ظهور عـثمانیان و ارتـش ینیچری پیوند خورده، به طوریکه برای آگاهی از تاریخ و تحولات سیاسی- اجتماعی بکتاشیه، شـناخت و آگـاهی نـسبی از سازمان ینیچری و چگونگی شکلگیری آن در حکومت عثمانی لازم و ضروری به نظر میرسد.
با تأسیس امـپراطوری عـثمانی در سال ۶۷۹ق/۱۲۸۰م فصل تازهای از تحولات سیاسی- اجتماعی و مذهبی در جهان اسلام آغاز شد. سلاطین مـقتدری چـون مـحمد دوم (۸۵۵ـ۸۸۶ق)، سلیم اول (۹۱۸-۹۲۶ق)، سلیمان قانونی (۹۲۷-۹۷۴ق)، مراد چهارم (۱۰۳۳-۱۰۵۰ق)، محمد چهارم (۱۰۵۸-۱۰۹۹ق) و… با اتکا به ارتش سازمان یافته اُجاق۴۶۴ یـنیچری و دیـگر نهادهای نظامی و نیز با مجهز شدن به تسلیحات نوین و همچنین با بـهرهبرداری از شـرایط سـیاسی- اجتماعی آن روز دنیا، نه تنها توانستند به فتوحات گستردهای نایل آیند، بلکه موفق شدند، از این طـریق نـیروی فـکری و جریانهای مذهبی موجود در جامعه عثمانی، چون بکتاشیه را به دیگر نقاط، نظیر مـنطقه بـالکان در اروپا اشاعه دهند. شاید به همین علت است که امروز در اروپا بکتاشیها را بیشتر از طریق ینیچریها میشناسند.۴۶۵
اینکه چـرا سـلاطین نخستین عثمانی به فکر تأسیس سازمان نظامی ینیچری افتادند، باید یادآورشد کـه بـا گسترش نفوذ عثمانیها در بالکان، آنها به نـیروی مـسلح بـیشتری نیازمند شدند و بدینترتیب، حضور نیروی پیاده کـادر ثـابتی را در آن منطقه ایجاب میکرد که با ایجاد سازمان عجمی، پایههای این کادر ریـخته شـد. اسرای مسیحی و «دوشیرمهها»۴۶۶ پس از آنکه در سـازمان عـجمی پرورش مییافتند، بـا روزی دو آقـچه مـقرری، وارد سازمان ینیچری میشدند و بعدها این مـقرری بـا توجه به شایستگی و نیز سابقه خدمت افزایش مییافت.۴۶۷ کارکرد دسته ینیچری کـه پیـادهنظام لشکر عثمانی بودند، شرکت در جنگ در کـنار سلطان، و محافظت مداوم از جـان وی بـود.۴۶۸ همراه ینیچریها، فرقه متصوفه بـکتاشیه وجـود
داشت. طریقت بکتاشیه در میان اعضای سازمان ینیچری که حاجی بکتاش را پیر و مراد خــود مـیدانستند، نفـوذ بسیاری داشت، به طــوری کـه طـایفه یا اجاق یـنیچرییان، هـم سرباز بودند و هم درویـش.۴۶۹ بـا این حال، گروهی که هسته اولیه سازمان ینیچری را تشکیل دادند، غازیهای منسوب به طـریقت بـابایی بودند که بعدها به حاجی بـکتاش پیـوستند، و به هـمین عـلت اسـت که ابتدا بین واحـدهای ینیچری و درویشهای آناطولی رابطهای وجود داشته است.۴۷۰ طریقت بکتاشیه هم که از قرن هشتم هجری/ چـهاردهم م در امـپراطوری عثمانی شکل گرفت، تنها در اواخر قـرن دهـم هـجری/شـانزدهم م بـود که به طـور رسـمی به ینیچریها ملحق شده، و بکتاشیگری آیین رسمی ینیچریها قرار گرفت. به این ترتیب، بکتاشیگری تحت سـیطره آلعـثمان بـه صورت یک اجاق منظم نظامی درآمده بـود.۴۷۱
در مـنابع از مـلاقات حـاجی بـکتاش ولی بـا اورخان غازی، دومین سلطان عثمانی و تأثیر حاجی بکتاش در اسلام آوردن لشکر ینیچری سخن به میان آمده، به طوری که هنگام دیدار اورخان و تنی چند از سپاهیان جدیدش با حـاجی بکتاش که در قریه سولجه واقع در حوالی آماسیه صورت گرفت، حاجی بکتاش آستین خرقه خود را پاره کرده، بر سر یکی از آنها انداخته، گفت: که اسم این گروه، ینکی چری باشد و سفیدرو بـاشند. از آن پسـ ینیچریان از عقب کلاه خود پارچهای به جای آستین خرقه درویش درآویخته و خود را فرزند و مرید حاج بکتاش میدانستند.۴۷۲
درباره نقش حاجی بکتاش در تشکیل نیروی ینیچری و نیز اسلامآوری آنان، در بستان السـیاحه آمـده است:
… و به توجه آن بزرگوار، طایفه ینیچری در آن دیار ظهور نموده، سبب آنکه وقتی با فرنگیان محاربه و مقاتله داشت، و در آن حرب لوای فتح و نصرت برافراشت و با غـنایم مـوفور (زیاد) بدارالملک رسید و خمس غـنایم عـاید سلطان گردید، از جمله غنایم صد هزار غلام بود. سلطان به خدمت آن جناب (حاج بکتاش) عرض نمود که لشکر اسلام در غایت قلت و سپاه کفر در نـهایت کـثرت است، اگر بر کـثرت مـجاهدان و جمعیت ایشان همت نمایی و غلامان را بر ملت بیضا دعوت فرمایی، از الطاف ولایتمأبی دریغ نخواهد بود. آن جناب بنابر الهام غیبی و استدعای سلطان، غلامان را به دین اسلام دعوت کرد و لوازم مواغطت و نـصیت بـه جا آورد، زبان دعای خیر بر ایشان بگشاد و آن طایفه را ینیچری نام نهاده، یعنی لشکر جدید.۴۷۳
درباره این موضوع، یعنی نقش حاجی بکتاش در شکلگیری ارتش ینیچری و ملاقات وی با اورخان غازی باید بـه چـند نکته تـوجه کرد:
نخست، درباره مناسبات حاجی بکتاش با سلاطین نخستین عثمانی (عثمان، اورخان و مراد اول) ـ آنچنانکه در بستان السیاحه آمـده است ـ حاج بکتاش با سلطان مراد دیدار داشته، و خداوندگار آن وقت سـلطان مـرادخانبن اورخـانبن عثمان بیگ بوده است.۴۷۴ نائبالصدر در طرائق الحقایق که ماجرای دیدار حاجی بکتاش با سلطان عثمانی و تشکیل یـنیچری را عـیناً از بستان السیاحه نقل کرده، خداوندگار آن وقت را اورخانبن مرادخان ترکمان سلجوقی معرفی کرده کـه از اجـداد سـلاطین عثمانی بوده است.۴۷۵
دوم، اینکه با توجه به دوران زندگی حاجی بکتاش که از اوایل قرن هفتم (مـتولد ۶۰۵ق) تا اواخر قرن هفتم (م۶۶۹ق یا کمی بعدتر) را شامل میشود، و نیز نگاهی به تـاریخ حیات سلاطین نخستین عـثمانی، عـثمان غازی (۶۷۹- ۷۲۵ق)، اورخان (۷۲۵-۷۶۲ق) و سلطان مراد (۷۶۲-۷۸۸ق) بالطبع دیدار حاجی بکتاش با اورخان و سلطان مراد، از نظرگاه تاریخی نمیتواند موضوعیت داشته باشد. اگر به روایتی که طبق آن بکتاشیها، آیین شمشیر بر کمر بستن عثمان غـازی را به حاجی بکتاش نسبت دادهاند، معتقد باشیم، میتوان احتمال داد که حاجی بکتاش با عثمان دیدار داشته، و در آن صورت باید سال درگذشت حاجی بکتاش را به قول سعید نفیسی سال ۶۹۷ق در نظر بگیریم.۴۷۶ اگر مـقصود از اورخـانبن مرادخان سلجوقی ـ آنطور که در طرائق الحقایق آمده ـ یکی از سلاطین سلجوقی روم بوده باشد، با نگاهی به شجرهنامه سلجوقیان روم، پادشاهی به نام اورخان وجود ندارد.۴۷۷
سوم، از طرف دیگر، این احتمال نیز وجـود دارد کـه بین اورخان (فرزند عثمان)و بکتاش نامی، ملاقات صورت پذیرفته که با حاجی بکتاش ولی، پیشوای طریقتبکتاشیه فرق داشته و در واقع، شیخ بکتاشی زمان خودش بوده است، زیرا بکتاش بهمعنای بزرگ و صـاحب و شـریک است؛ یعنی کسی که صاحب و شریک دولت آن سلطان عصر بوده است.۴۷۸
در خصوص نقش معنوی حاجی بکتاش به عنوان پیر و حامی نیروهای ینیچری، باید این نکته را افزود که سبب تعلق مـیان بـکتاش و یـنیچریها آن است که ابدال موسی از
غـازیهای وابـسته بـه طریقت باباییه، معروف به «اَلْپ اَرَن»ها یا همان پهلوانان بود که در جنگهای مختلف در کنار اورخان غازی شرکت داشت و مدتی مجاور تربت بـکتاش بـود. در یـکی از جنگها تاج الفی (کلاهی که بکتاشیان بر سـر مـیگذاشتند) خود را به یکی از افراد ینیچری بخشید، از اینرو در تأسیس این سازمان «الپ ارن»ها و شیخیه مؤثر بودند.۴۷۹ «الپ ارنلرها» یا همان جنگجویان مـنسوب بـه طـریقت باباییه، پس از شکست جنبش باباییه، پیرامون حاجی بکتاش جمع شدند و- هـمانطور که پیشتر گفته شد ـ هرچند حاجی بکتاش در این جنبش چندان فعالیتی از خود نشان نداد، ولی توانست بقیه یاران بـابا اسـحاق را اطـراف خود جمع کند. پس بیسبب نیست که در منابع، این غازیان و جنگجویان کـه هـمان الپ ارنلر نامیده میشدند، بیشتر از یاران حاجی بکتاش یا از خراسانیان وابسته به او معرفی شدهاند که هنگام تـشکیل ارتـش یـنیچری در این گروه شرکت کرده، و برای ینیچریها مفید واقع شدند.۴۸۰ حال با تـوجه بـه ایـنکه در آن تاریخ و حتی پیش از آن، هر گروه و سازمانی برای خود پیری و مرادی داشت، ینیچریها هم از ایـن رسـم تـبعیت کرده، حاجی بکتاش را پیر و مراد خود قلمداد کردند.۴۸۱
باباهای بکتاشی مشاوران اصلی ینیچریها نـیز بـودند، و دانش و اعمال مذهبی افراد ینیچری را تقویت و در مقام روحانی دستهها خدمت میکردند.۴۸۲ به گـفته خـانم آن مـاری شیمل رهبران بکتاشی با عنوان «بابا» از قرن پانزدهم میلادی (نهم هجری) به این طـرف، مـعمولاً نزدیک پادگانهای ارتش ینیچری زندگی میکردند تا سربازان را از نظر معنوی هدایت کنند.۴۸۳ در واقـع، ارتـباط و وابـستگی بین این دو گروه چنان بود که ینیچریها را «طایفه بکتاشیان» هم گفتهاند.۴۸۴ به این ترتیب، یـنیچریان بـا تکیه بر فرقه بکتاشیه و با بهرهمندی از حمایت معنوی باباهای بکتاشی به جـنگ پرداخـته و نـفوذ و سلطه خود را بر شهرها و مناطق پی میگرفتند.
هرچند سازمان ینیچری در زمان تأسیس و استقرار دولت عثمانی، نقش چـندان مـهمی بـر عهده نداشتند، ولی در دوران توسعه، نگهداری و حراست این دولت و در زمانی که دشواریها و ضعف در قرن دوازدهـم هـجری/ هجدهم میلادی بر دستگاه دولت حاکم شده بود، نقش مناسبی بر عهده گرفتند، و به همین علت سـلاطین عـثمانی به مرور زمان و بر حسب نیاز بر تعداد آنها افزودند. پورگشتال بـا اشـاره به این موضوع میآورد که عدد
یـنیچریان در عـهد سـلطان محمد دوم به دوازده هزار رسیده بود و در عهد سـلطان سـلیمان به بیست هزار و در عهد سلطان محمد چهارم، چهل هزار شده بود.۴۸۵ از طرفی، نـفوذ بـیش از حد ینیچریان در امپراطوری عثمانی زمـینه را بـرای دخالت آنـان در عـزل و نـصبها و جانشینی فراهم کرد.
در واقع، دخالت یـنیچریان در مـسائل مربوط به جانشینی سلاطین عثمانی به زمانهای اولیه تشکیل دولت عثمانی و ماجرای کـشته شـدن سلطان مراد دوم در جنگ قوصوه و انتخاب بـایزید به جانشینی برمیگردد.۴۸۶ البـته نـخستین حضور و دخالت جدی ینیچریها در زمـان سـلطان سلیم دوم (۹۷۴-۹۸۲ق) اتفاق افتاد که باب دخالت سربازان ینیچری را در تعیین جانشین و عزل و نصبها بـه طـور گسترده باز کرد.۴۸۷ سلیم دوم کـه در قـلمرو عـثمانی به نام «سـلیم زرد؛ سـاری سلیم» و «سلیم دائمالخمر؛ سـرخوش سـلیم» و در غرب به نام «سلیم میگسار» شهرت داشت، توانست پس از مرگ پدرش، بیهیچ مخالفتی بر تخت بـنشیند و پسـ از اینکه به تخت نشست، برای بـرقراری آرامـش و آرام کردن عـناصر اصـلی قـدرت، ناگزیر شد که رشـوه و هدایای زیادی بپردازد. سلطان سلیم با توجه به رسم «جلوس بخشش» علاوه بر حقوق ثـابت، مـبالغی نیز به عنوان پاداش به ینیچریان پرداخـت کـرد تـا از پذیـرش حـکومت جدید از سوی آنـان اطـمینان حاصل کند. به رغم این بخششها، با مطرح شدن تقاضای بیشتری از سوی ینیچریان، سلیم را بر آن داشـت تـا فـرمان نابودی همه رهبران شورشی را صادر کند. بـنابراین، بـا وضـعی کـه ایـجاد شـده بود، سربازان ینیچری به طور مستقیم در مبارزات جانشینی قدرت دخالت میکردند.۴۸۸ شاید هم مقامات عثمانی برای مقابله با این نفوذ بود که طریقت رقیب بکتاشیه، یعنی مـولویه را تقویت کردند.۴۸۹ به طوری که سلطان سلیم سوم (۱۲۰۴-۱۲۲۲ق) در زمان تدوین نظام جدید، سپاهیان را تحت نفوذ مولویه درآورد و مولویه را به جای بکتاشیه قرار دارد۴۹۰ تا جایی که با بر کناری نیمی از افراد یـنیچری شـمار آنان حدود سی هزار تن رسید.۴۹۱
ج) نمونههایی از عملکرد و نقش بکتاشیان در امپراتوری عثمانی
۱٫ شورشهای جلالی و نقش بکتاشیان
آشوب و قیام سربازان ینیچری که از حمایت معنوی باباهای بکتاشی بهرهمند بودند، از
نکتههای قـابل مـلاحظه در تاریخ عثمانی است. بکتاشیها نیز بهرغم آنکه از حمایت رسمی دولت بهرهمند بودند و در مقایسه با دیگر فرقههای صوفی در سرزمین عثمانی، آزادی عمل بیشتری داشتند، همواره در مـواقع مـختلف به یاری ینیچریها شتافته و از آنـها حـمایت میکردند. از طرف دیگر، بکتاشیه به رغم ارتباط خود با ینیچریها و با توجه به اینکه طریقت حکومتی شمرده میشدند، هیچگاه آن ویژگیهای اصیل و اولیه و نـیز اقـبال عمومی خود را از دست نـداده؛ و بـسا اتفاق افتاد که بدگمانی دستگاه دولت و علمای وابسته به دربار را به خود برانگیختند.۴۹۲
ظهور جلالیان در تاریخ عثمانی حادثه بزرگی تلقّی شده است. ریشه قیامهای جلالی به قیام جلال بوزاوقلی در سال ۹۲۶ق، یـعنی سـال آخر حکومت سلطان سلیم اول (۹۱۸ـ۹۲۶ق) برمیگردد. جلال در سالهای آخر حکومت سلیم اول به علت کشتار خونین عثمانیها در سرکوب حامیان صفوی ترکمنها دست به قیام زد. وی سال ۹۲۶ق/۱۵۱۹م در نزدیک توقات به کمک عشایری که از سـوی صـفویان حمایت مـیشدند، شتافت و با این ادعا که حضرت مهدی( است، کشاورزان و عناصر ناراضی شهر را به خود جذب کرد و خـود را شاه اسماعیل نامید. جلال که از مبلغان حکومت صفوی در ایرانبود، موفقیتهای زیـادی در بـرابر ارتـش عثمانی به دست آورد تا اینکه لشکرش در برابر هجوم نیروی عثمانی تار و مار شد و هزاران تن از افرادش بـه قـتل رسیدند.(۹۲۶ق) از این تاریخ به بعد تمام شورشهای ضد حکومت عثمانی و اعتقادات اهل تـسنن (عـقیدهرسمی حـکومت عثمانی) که دولت عثمانی آن را پیگیری میکرد، «جلالی» نام گرفت و طی دو قرن همه جنبشهای مخالف در آناطولی بـه همین نام خوانده میشدند.۴۹۳ البته«جلال» تنها به افرادی که از ستمهای موجود در آنـاطولی به جان آمده و سـر بـه عصیان برمیداشتند، اطلاق نمیشد، بلکه به امرا و سپهسالاران و وابستگان به دربار که از ریخت و پاشها و کجرویهای دربار به جان آمده و از پریشانحالیها و بدبختیهای مردم در آناطولی ناراضی بوده، و در راه کوتاهکردن دست آلعثمان از آناطولی تلاش مـیکردند نیز این نام داده میشد.۴۹۴
بکتاشیان، به ویژه در نواحی شرق آناطولی، در مناسبات دولت صفویه و حکومت عثمانی پیوسته جانب صفویه را میگرفتند،۴۹۵ همچنانکه بکتاشیهای اهل تصوف و فتوت
نیز خود را تابع شاه ایران قلمداد میکردند،۴۹۶ چـراکه عـقیده به الوهیت علی( درمیان بکتاشیان ساکن در شرق آناطولی جایگاه ویژهای داشت و آنها را به علیاللهیان و قزلباشان وابسته به طریقت صفوی نزدیک میساخت. شاید به همین علت بوده که پس از افزایش فعالیتهای تـبلیغاتی و سـیاسی نظامی شیوخ طریقت صفوی، به ویژه از زمان جنید (مقتول ۸۶۴ ق) به بعد که در نهایت جنبش قزلباش را در پی داشت، بسیاری از بکتاشیان ساکن در نواحی شرقی آناتولی با عقاید غالیانه خویش به آنها پیـوسته و سـلاطین عثمانی را نامشروع شمردند.۴۹۷
نکته مهم این است که باید بین بکتاشیه رسمی و دولتی مورد حمایت سلاطین عثمانی که هر چند حضرت علی( را میپرستیدند، ولی آشکارا اظهار تشیع نمیکردند، و با بـکتاشیگری مـخالف حـکومت عثمانی در منطقه آناطولی که بـه سـلاح تـشیع مجهز بوده و شاهان صفوی نیز از آنها حمایت میکردند، فرق گذاشت. در واقع، دو گروه در ترکیه حضرت علی( را میپرستیدند: نخست، بکتاشیانی که خود را از نـژاد تـرک شـمرده و زمینه ذهنی مساعد با خانقاه و اجاق آن داشته و بـه فـرهنگ و معارف ترک علاقهمند بودند. این دسته به سبب وابستگی که با اجاق ینیچری داشتند، همواره از سوی سلاطین عثمانی تـأیید مـیشدند. دیـگری، شیعیانی که در ایالات خاوری سکونت داشته و تحت نفوذ دینی و سـیاسی ایران بودند. این گروه با سلطه عثمانیها در منطقه آناطولی مخالفت ورزیده، در شورشهای جلالی نقش چشمگیری داشتند. شاهان صـفوی نـیز بـا حمایت از قیامکنندگان جلالی در آناطولی و بکتاشیان غالی در این منطقه، درصدد بودند تـا آلعـثمان را براندازند، از اینرو همواره تشیع از نظر سلاطین سنیمذهب آلعثمان و مخصوصاً از دیده علمای رسمی، خطری دینی و سیاسی بـه شـمار مـیآمد.۴۹۸
اما نخستین قیام مهم جلالی در بوزقات بروز کرد. هنگامی که سلطان سـلیمان قـانونی (۹۲۶-۹۷۴ ق) در مـوهاج (مُهاچ = شهری در مجارستان) با دشمن نبرد میکرد،شورشی در آناطولی بروز کرد. در این منطقه، عـشایر تـرکمن تـحت رهبری یک مبلّغصوفی محلی به نام بابا ذالنّون در برابر تلاشهای سنجاق بیگ که در نـخستین اقـدام خود به منظور استقرار نظام مشخص مالیاتی و اراضی به ممیزی و مساحی زمین پرداخـت،بـه مـقاومت برخاستند(۹۳۳ق). هرچند این قیام در نهایت به دست حسین پاشا بیگلر بیگ
روم ایلی و خسرو پاشـا بـیگلر بیگ دیاربکر سرکوب شد و بابا ذالنون به قتل رسید،۴۹۹ اما موجب شعلهور شـدن دیـگر قـیامها در آناطولی شد، که نقطه اوج آن قیام قلندر چلبی در سال ۹۳۳ق بود.
۲٫ قیام قلندر چلبی
آنطور که مـنابع یـادآور شدهاند، در سال ۹۳۳ق آشوب وحشتناک بکتاشی در آناطولی به وقوع پیوست. قلندر چلبی یـا قـلندر اوغـلو با این ادعا که از فرزندان حاج بکتاش ولی میباشد، رهبری قیام را به دست گرفت. مریدانش او را بـا نـام قـلندربن اسکندربن بالم سلطانبن رسول چلبیبن حبیب افندی میشناختند.۵۰۰ قلندر چلبی با دعـوی مـهدویت، افراد بسیاری از حوزه آماسیه و احتمالاً از مناطق مارش، البستان و در رأس همه، از قبایل قراجهلو و بیشانلو (دوقوز) را به دور خود جـمع کـرد، به طوریکه افراد مجتمع به دور چلبی را بیست تا سی هزار نفر نـوشتهاند.۵۰۱ نـفوذ سلطان قلندر بر مریدانش به اندازهای بـود کـه در آن نـواحی هرچه ایشیق (علویان) ابدال و طرلاق بود، هـمه در اطـراف او گرد آمده بودند:
قلندرشاه چنان قدرت و قوتی به هم زد و چنان مورد توجه مـردم قـرار گرفت که تا آن روز برای هـیچ بـیگانهای میسر نـشده بـود. هـر ناپاک عقیده و بدمذهبی که ایشیق یـا ابـدال نامیده میشدند، در اطراف او گرد آمدند. به تحقیق بیست هزار نفر اشقیا دور و بـر او بـودند.۵۰۲
در احسن التواریخ روملو درباره علت قـیام آمده است:
… و سببش آن بـود کـه سلطان سلیمان پادشاه روم، چاوشی را بـه طـلب او (قلندر چلبی) فرستاد. قلندران به خیال بنگ آن بیچاره را به قتل آوردند. بنا بـر آن، شـاه قلندر ناچار آغاز مخالفت کـرده، بـا قـلندران او باش، بلده قـیصریه را تـاخته، لوای استیلا برافراخت.۵۰۳
سـلطان سـلیمان، ابراهیم پاشا صدراعظم خود را با سه هزار ینیچری و دوهزار سپاهی برای سرکوبی قلندر فـرستاد. بـیگلربیگیهای آناطولی و قرامان با همه سپاهیان خـود بـه ابراهیم پاشـا پیـوستند. مـیان دو طرف در «جنجلیفه» محلی در حـوالی توقات، نبردی سخت در گرفت. در این نبرد، علاوه بر تار و مار شدن سپاهیان سلطان سلیمان، عـدهای از افـراد سرشناس هم کشته شده و تمام تـجهیزات و چـادرهای سـپاهیان بـه تـصرف بکتاشیان درآمد. بـکتاشیان کـه لخت و عور بودند، لباسهای نظامی به تن کرده و البسه فاخره پوشیدند.۵۰۴ همچنین در احسن التواریخ آمده اسـت:
بـهرامپاشا امـیرالامرای آنادرلی (آناطولی) و پاشای قرامان و پاشای سیواس بـا جـنود بـیقیاس و بـیخوف و هـراس، بـه جنگ شاه قلندر آمدند. قلندران اکثر عریان در برابر رومیان صفآرایی کردند. از روی خشم و کین به آن جنود سنگین حمله کردند و بهرام پاشا و سایر رومیان، هر کس کـه دعوی بهادری میکرد، روی به هزیمت نهادند. قلندران ایشان را تعاقب کرده، جمعی کثیر را به قتل آوردند.۵۰۵
پیروزی قلندر موجب افزایش اعتماد مردم به وی شد. هدف اصلی ابراهیم پاشا نیز آن بـود کـه طرفداران قلندر را پراکنده و متفرق سازد. از آنجاییکه بسیاری از سپاهیان قلندر را افراد تهیدست و مالباخته تشکیل میداد و کسانی بودند که املاک و زندگیشان را از دست داده بودند، ابراهیم پاشا به این حیله و نیرنگ متوسل شـد کـه با بازگرداندن املاک و دارایی آنها نیروهای قلندر اوغلی را از همراهی وی جدا سازد. به این ترتیب، ابراهیم پاشا بیشتر حامیان و طرفداران قلندر چلبی را با وعـدههای امـیدبخش با خود همراه ساخت.۵۰۶ هـمچنین ابـراهیم پاشا به رؤسای ترکمن وعده داد که استقلال کامل آنها را رعایت خواهد کرد. تنها پس از انجام این اقدامات بود که ارتش عثمانی توانست با قطع حـمایت نـاحیه البستان از شورشیان، قیام را سـرکوب کـرده و قلندر را به قتل برساند. (۹۳۴ق/۱۵۲۷م)۵۰۷
۳٫ سلطنت آقاها و نقش بکتاشیان
در تاریخ عثمانی، دورهای وجود دارد که به دوران «سلطنت آقاها» یا فرماندهان ینیچری معروف است. دوران سلطنت آقاها (۱۰۵۸-۱۰۶۲ق) که ابتدای حکومت سلطان محمد چهارم (۱۰۵۸-۱۰۹۹ق) اتـفاق افـتاد، نقطه اوج قدرت و نفوذ ارتش ینیچری در حکومت عثمانی است که با حمایت بکتاشیه صورت گرفت. زمانی که محمد چهارم، شاه شش ساله و فرزند سلطان ابراهیم دیوانه به تخت سلطنت جلوس کـرد، اوضـاع کشور چـندان بسامان نبود. هنگامی که وی به قدرت رسید، بازیچه دست کسانی قرار گرفت که او را به قدرت رسـاندند. در واقع، یک هفته پس از جلوس سلطان محمد چهارم، در میان رهبران گروههای سـیاسی مـختلف، یـعنی مادر سلطان، صوفی محمد پاشا وزیر اعظم و ینیچریها که قدرتمندترین دسته نظامی در پایتخت بودند، نبرد شدید در گـرفت. صـوفی محمد پاشا که در پی آن بود با جلب حمایت ینیچریها اساس قدرت خود را محکم کـند، تـوانست بـا اعطای هزار مقام حکومتی به افراد ینیچری که قبلاً در اختیار نیروهای سپاهی بود، میان
آنـان تفرقه ایجاد کند. اما سرانجام، مبارزه بر سر قدرت به سود ینیچریها خـاتمه یافت و «آقاها» یا فـرماندهان یـنیچری توانستند با استفاده از موفقیت به وجودآمده، قدرت را به دست گیرند. این فرماندهان که از حمایت و پشتیبانی بکتاشیها و باباهای بکتاشی نیز بهرهمند بودند، پس از اینکه توانستند قدرت را به دست گیرند، صوفی محمد را خـلع و قرهمراد آقا را به جای وی منصوب کردند (۱۰۶۰ ق). بدینسان تاریخ عثمانی به اوج دورهای نزدیک شد که به سلطنت آقاها شهرت دارد.۵۰۸ اما همزمان با سلطنت آقاها در استانبول، آناطولی نیز تحت سلطه رهبران جلالی قـرار داشـت و همین رهبران جلالی بودند که سرانجام اساس سلطنت آقاها را چندان متزلزل ساخته و توانستند فرمانروایی سلسلهای از وزیران را بر خاندان عثمانی تحمیل کنند.۵۰۹
۴٫ حکومت «قاضیزاده لر» صدارت محمد کوپرولو و قیام آبازه حسن
از دیـگر قـیامهای جلالی میتوان به قیام آبازه حسن در آناطولی به سال ۱۰۶۹ق اشاره کرد. قیام آبازه حسن در زمان صدارت محمد کوپرولو۵۱۰ به وقوع پیوست. از نکتههای قابل توجه در زمان حکومت مراد چهارم )۱۰۳۳-۱۰۵۰ق) و مـحمد چـهارم (۱۰۵۸-۱۰۹۹ق) قدرتگیری علمای برجسته بود، به طوری که اعضای برجسته علما تحت عنوان «قاضیزاده لر» (پشتیبانان قاضیزاده) تحت رهبری قاضیزاده محمد افندی (متوفای۱۰۴۵ق) علم مبارزه با اهل تصوف را که سیواسی افـندی آنـان را نـمایندگی میکرد، برافراشتند. قاضیزاده ادعا کـرد کـه سـماع و چرخش حرام است و این ادعا توسط پیروانش با تعصب و شدت بیشتری پیگیری شد.۵۱۱ همچنین وی هرگونه بدعتگذاری در اصولی را که از زمان پیـامبر اسـلام( مـطرح شده بود، محکوم و صوفیان را بدترین بدعتگذاران در اسلام اعـلام کـرد.۵۱۲ پرنفوذترین جانشین قاضیزاده مردی به نام استوانی افندی بود که در اوایل سلطنت محمد چهارم بسیاری از انتصابات تحت نظارت وی انـجام و بـه دسـتور وی فرقههای تصوف و حتی بکتاشیه نیز سرکوب شدند.
روحیه تنگنظرانه و سـختگیرانه قاضیزاده لر به حدی رسید که با تعطیل شدن خانقاهها و زاویههای اهل تصوف، مردم به جان آمده، از روی نومیدی، بـه گـروه شـورشیان جلالی و دیگر گروههای ناراضی پیوستند.۵۱۳ در این زمان، رهبر جلالی، آبازه حـسن، بـیشتر
نواحی شرق را تحت نظارت خود درآورد. شرایطی که در سالهای پیشتر موجب بروز قیامهای جلالی شده بود، یـک بـار دیـگر آتش قیام و شورش را شعلهور ساخت، و همه ینیچریها و حامیان بکتاشی آنها که از حـکومت جـدید در اسـتانبول در رنج بودند، به آناطولی گریخته و در آنجا به دستههای شورشی ملحق شده و تودههای مردم را بـه قـیام عـلیه حکومت استانبول برانگیختند. این بحران، سلطان محمد چهارم (۱۰۵۸-۱۰۹۹ق) را مجبور کرد که محمد کوپرولو را بـه مـقام وزارت اعظم منصوب کرده و برای حفظ امپراطوری به او قدرت و اختیارات لازم بدهد.۵۱۴ آبازه حسن از صـف سـوارهنظام قـاپی قولی (لشکر مرکزی ثابت و دائمی سلطان که افراد آن را زندانیان و نیروهای مزدور مسلمان و غیرمسلمان تـشکیل مـیدادند) بود که همراه ابشیر پاشا، وزیراعظم به استانبول آمد. پس از کشته شدن ابشیر پاشـا، حـسن بـا هزار تن از همراهانش به آناطولی بازگشت و شمار بسیاری از افراد ابشیر پاشا را دور خود گرد آورد. وی و یارانش چـنین گـفتند:
تا زمانی که وزیر اعظم (محمد کوپرولو) کشته نشود، نه به جـنگ مـیرویم و نـه به بغداد. تا پانزده روز به انتظار پاسخ قطعی میمانیم، اگر پیشنهادمان پذیرفته شد چه بـهتر، در غـیر ایـن صورت، آنچه را که مصلحت میدانیم خواهیم کرد.۵۱۵
در نیمه ماه مه سال ۱۶۵۸/۱۰۶۹ق آبـازه حـسن، مجمعی عمومی در قونیه برگزار کرد، و در این احوال محمد کوپرولو کوشید که با فراخوانی آبازه حسن و پشـتیبانانش بـه جنگی که در آن زمان با ترانسیلوانیا در جریان بود، از بروز قیام جلوگیری کند. امـا آبـازه حسن در ۸ جولای ۱۶۵۸/۱۰۶۹ق قیام خود را علنی ساخت و بـا پیـوستن هـزاران تن از نیروهای جلالی، روستاییان و دیگر اقشار تـهیدست و سـتمدیده به وی، قیام ابعاد وسیعتری پیدا کرد. آبازه حسن چندان جسارت یافت که بـرای آنـاطولی حکومت مستقلی اعلام کرد و تـنها رومـلی تحت نـظارت حـکومت عـثمانی باقی ماند. از طرف دیگر، آبازه حـسن چـون آگاه شد که سلطان برای جلوگیری از شورش، کوپرولو را فدا نخواهد کرد، گـفت: «رومـ ایلی مال آنان و آناطولی از آن ما»، و سـپس برای آنکه شاه را وادار بـه پذیـرفتن نظرات خود سازد، افرادی را بـرای کـشتن مأموران عالیرتبه شاه به مناطق مختلف اعزام داشت.۵۱۶ سلطان محمد هم که دریـافته بـود شورشیان سرِ سازگاری نخواهند داشـت، فـتوایی بـر این مضمون گـرفت: «اکـنون که لشکریان اسلام در حـال جـنگند کسانی که آشوب و فتنه بر پا کنند از
دشمن اشد و افسدند.» این فتوا به دستور شـاه تـکثیر شد و برای ولایتها و شهرستانها ارسال شـد.۵۱۷ سـرانجام قیام آبـازه حـسن بـا طرح توطئهای توسط مـحمد کوپرولوسرکوب شد. محمد کوپرولو سلطان را متقاعد کرد که تنها هجوم رویارویی میتواند امپراطوری و خود آنـان را از تـهدید قیام برهاند. همچنین وی حقوق شش مـاه سـربازان را جـلوتر پرداخـت کـرد تا از وفاداری آنـان بـه سلطان اطمینان حاصل شود. محمد کوپرولو موفق شد در یک حمله، شش هزار تن از افراد آبازه حـسن را نـابود کـند،. همچنین به تعقیب وی ادامه داد تا اینکه آبـازه حـسن شـروع بـه عـقب نـشینی کرد. آبازه حسن در حالیکه از کمبود آذوقه و تدارکات به شدت رنج می برد، پیشنهاد متارکه جنگ داد. محمد کوپرولو با طرح توطئهای آبازه حسن و پیروانش را به اردوی خود دعوت کـرد، سپس طی ضیافتی که بدین مناسبت در حلب تدارک یافته بود، همگی را قتلعام کرد. (۱۶ فوریه ۱۶۵۴م/۱۰۷۰ق) آنگاه محمد کوپرولو کارگزاران خود را برای سرکوب همه کسانی که مظنون به همکاری با قیام بـودند، (از جـمله ینیچریها، درویشهای صوفی و باباهای بکتاشی، معلمان و افراد دیگری از طبقه علما) به نواحی آناطولی اعزام کرد و آنان با حدود دوازده هزار سر بریده به پایتخت بازگشتند.۵۱۸
ج) حکومت سلطان محمود دوم و افول بـکتاشیان
سـلطان محمود دوم (۱۲۲۳-۱۲۵۵ق) را باید آغازگر اصلاحات نوین و بنیادین در ارتش عثمانی دانست. مقارن به قدرت رسیدن سلطان محمود اوضاع کشور چندان بسامان نبود. با خلع سـلطان سـلیم سوم از سلطنت در ۲۹ می سال ۱۸۰۷م/۱۲۲۲ق عـملاً تـلاشهای وی برای نوسازی امپراطوری متوقف شد. ارتش ینیچری به روزگار محمود دوم با تکیه بر فرقه بکتاشیه و بهرهمندی از حمایت باباهای بکتاشی به صورت نیروی قابلتوجهی درآمـده، بـه طوری که با افـزایش کـمی نیروهای ینیچری، فساد نیز میانشان رخنه کرده بود. از جمله عوامل رسوخ فساد در میان آنان این بود که دولت به ینیچریان اجازه ازدواج و تجارت داده، در نتیجه، پیوند آنان با پادگانها کم شد و فقط تـنها بـرای دریافت حقوق به آنجا مراجعه میکردند. دشواری بیشتر وقتی پدید آمد که ینیچریان آموزشهای نظامی جدید را نپذیرفته و سودمندی آن را انکار میکردند.۵۱۹ توجیه آنها این بود که حاج بکتاش ولی هنگام تأسیس ارتـش یـنیچری برای آنـان طلب برکت کرده و پیروزی دائمی آنان را از
خداوند خواستار شده است.۵۲۰ محمود دوم ابتدا کوشید تا ینیچریان را به پذیـرش آموزشهای نظامی منطبق با نظام اروپایی و پیوستن آنان به ارتش جـدیدی کـه ایـجاد کرده بود، وادار کند، اما این اقدامات سودی نبخشید تا آنکه در فاصله سالهای ۱۲۳۰-۱۲۳۲ق زمینهای فراهم شد که سـلطان تـوانست از دست گروههای کوچکی از ینیچریان رهایی یابد و آن، انقلاب یونان و شکست نیروهای ینیچری از شورشیان یـونانی بـود کـه در واقع، تحقیر نیروهای ینیچری را در پی داشت.۵۲۱ محمود دوم به ینیچریان «طایفه بکتاشی» و به آغاها «آغای بکتاشیان» و بـه اجاق ینیچریان «اجاق بکتاشیان» و به کاتبان ینیچری «خواجه بکتاش» خطاب میکرد، و از آنجا کـه همیشه در هر اجاق سـپاه یـنیچری، یک بابای بکتاشی حاضر بود، یک سیاست را در برابر همه بکتاشیان در پیش گرفت.
اما واقعهای که عزم سلطان محمود دوم را برای انحلال سپاه ینیچری و به تبع آن، براندازی فرقه بکتاشیه جدی ساخت، شـورش ینیچریها در شب ۱۴ ژوئن ۱۸۲۶م/۱۲۴۲ق بود که حمایت همهجانبه بکتاشیان را در پی داشت. گروههای شورشی در سراسر شهر پراکنده شده و به غارتخانههای نیروهای اشکینجیان۵۲۲و همچنین عمارت باب عالی پرداختند. در واکنش به این آشوبها، وزیر اعظم، سربازان وفـادار بـه سلطان را فراخوانده و از اعضای برجسته حکومت و علما خواست که در حمایت از سلطان در قصر توپ قابی اجتماع کنند. در این موقع، سلطان به سرعت از قرارگاه تابستانی خود در بشیکطاش به قصر آمد. لوای پیامبر اکرم( بـرافراشته شـد و کارگزارانی در سراسر شهر پراکنده شده تا مؤمنان را وادار کرده که به جنگ ینیچریهای شورشی بپردازند. شورشیان حاضر در میدان، قتلعام شدند و ساختمانهای سربازخانهها به آتش کشیده شد و همه افراد داخل سـاختمانها طـعمه حریق شدند (۱۲۴۲ق). در پی این کشتار به منظور دستگیری سایر ینیچریهای مستقر در استانبول و در سراسر امپراطوری، تدابیری شدید اتخاذ شد. روز بعد سپاه منحل شد. هرچند به منظور فرو نشاندن احساسات عمومی، آنـانی کـه حـوالههای حقوقی در دست داشتند و در تلاشهای عـلیه سـلطان چـندان فعال نبودند یا در رفتار سوء ینیچریها سهمی نداشتند، با توجه به وعدههای پیشین سلطان اجازه یافتند تا آخر عمر از آن حقوق بـهرهمند شـوند.۵۲۳
پسـ از قتلعام ینیچریها به دستور سلطان محمود دوم و انحلال ایـن سـازمان، فرقه
درویشهای بکتاشی که ینیچریها را از بدو تأسیس، تقویت روحی و معنوی نموده، و مردم را به پشتیبانی از آنان دعوت میکرد، آماج مـقاصد جـدید سـلطان قرار گرفت. در بستان السیاحه شیروانی آمده است:
… تا آنکه بـه موجب آیه کریمه «إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغی أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی» آن فرقه با سلطان محمودخان در سال ۱۲۴۱ق طغیان ورزیدند و تیغ عـصیان بـر روی ولیـنعمت خویش کشیدند و با سلطان به مخالفت برخاستند، هرچند خداوندگار از روی شـفقت، نـصایح سودمند فرمود، قبول نکردند، لهذا فرمان بر قتل و استیصال آن برگشته بختان صادر گشت، و در اندک زمان، صـد هـزار یـنیچری از این عالم درگذشت و حکم شد که هر جا و هر مکان و هر دیـار و هـر شـهر که از اجاق ینیچری بود، برانداختند، و جمیع مردان آن طایفه را از کشور روم و شام و عراق عرب و غیرهم، مـعدوم و نـابود سـاختند.۵۲۴
در استانبول برخی از رهبران فرقه بکتاشی اعدام و خانقاههای آنان تخریبشد (۱۲۴۲ق)۵۲۵ و اموال آنان مصادرهشده و به پیـروان فـرقه نقشبندیه (منسوب بهبهاءالدین نقشبند) واگذار شد۵۲۶ و از آن پس بکتاشیه به صورت یکی از شعبههایفرقه نقشبندیه درآمـد.۵۲۷
سـلطان مـحمود به جای سازمان ینیچریان لشکر «محمدیه» را تأسیس کرد و قاعده لشکرکشی را بر وفق قانون فـرنگیان تـرتیب داد.۵۲۸ به هر حال، واقعه انحلال ارتش ینیچری و متحدان آنان به دست سلطان مـحمود دوم و بـراندازی فـرقه بکتاشیه، در تاریخ عثمانی آنقدر اهمیت دارد که از سوی ترکها به نام واقعه «فرخنده» یا «خیریه» شـهرت یـافته است.۵۲۹
طریقت بکتاشیه که از زمان سلطان عبدالعزیز(۱۲۷۸-۱۲۹۳ق) دوباره جان گرفته بود، تـا زمـان الغـای دوباره این فرقه و دیگر طریقتهای درویشی توسط آتاتورک در سال ۱۹۲۵م به حیات خود ادامه داده و در تـرکیه رواجـ کـاملی یافت.۵۳۰ در این دوران، بکتاشیان بیشتر در خانقاهها و تکایا زندگی کرده و دیگر چون گذشته در امـور نـظامی و دولتی نقشی نداشتند. همچنین بسیاری از پیروان بکتاشی به سرزمینهای شام، مصر، عراق و به ویژه به آلبـانی در مـنطقه بالکان عزیمت کردند. در طرائق الحقایق درباره اوضاع بکتاشیان و پراکندگی جغرافیایی آنان آمـده اسـت:
و طریقه بکتاشیه در آناطولی و روم ایلی و جزایر روم و بـلاد مـصر و شـام و عراق جاریست؛ و ملوک عثمانی تکایای دلگشا جـهت آسـایش ایشان در تمامی ممالک محروسه ساختهاند و آنان در غایت خوشی و جمعیت خاطر اوقات گذرانند، و بـر مـسافرین و فقرا و مساکین راحت رسانند.۵۳۱
نـتیجهگیری
بـررسی تاریخ عـثمانی و چـگونگی ظـهور این امپراطوری در آسیای صغیر در قرن هـفتم هـجری، این نکته را مسلم میسازد که امیرنشین عثمانی در راه تبدیل شدن خود بـه قـدرتی برتر در آناطولی و در ادامه، برای تحکیم پایـههای قدرت خود، به ویـژه در نـواحی مرزی و نیز برای وحدت بـخشیدن بـه امپراطوری که اقوام و مذاهب گوناگون را در خود جای داده بود، همواره از گروههای درویشی و طریقتهای صـوفی حـمایت کرده و به آنها به دیـده احـترام مـینگریست. در این میان، طـریقت بـکتاشیه منسوب به حاج بـکتاش ولی کـه بیش از هر فرقه دیگر به مفاهیم عقیدتی دین اسلام معتقد بوده و آشکارا اظهار بـه تـشیع نمیکردند، مورد قبول سلاطین سنی مـذهب عـثمانی و علما و مـتشرعان دربـار عـثمانی قرار گرفتند. طریقت بـکتاشیه نیز از طریق پیوند با سازمان نظامی ینیچری به نیروی تعیینکننده و تأثیرگذار در امپراطوری عثمانی تبدیل شـد. سـرانجام نفوذ بیش از حد بکتاشیان و سازمان مـورد حـمایت آنـان، یـعنی یـنیچریان در امور سیاسی و داخـلی عـثمانی، و شرکت در شورشهای مختلف، زمینه را برای انحلال آنان در سال ۱۲۴۲ق، به دست سلطان محمود دوم فراهم کرد.
مـنابع
آژنـد، یـعقوب، حروفیه درتاریخ، تهران، نی، ۱۳۶۹ش.
ابن العبری غـریغوریوس بـن هـارون، مـختصر تـاریخ الدوّل، تـرجمه عبدالصمد آیتی، تهران، علمی و فراهنگی، ۱۳۷۷ش.
افلاکی، شمسالدین احمد العارفی، مناقب العارفین، بکوشش تحسین یازیجی، تهران، دنیای کتاب، ۱۳۶۲ش.
امامی خویی، محمدتقی، «معرفی یک شاعر بزرگ علوی بکتاشی»، پژوهـشگاه دانشکده ادبیات و علوم انسانی شهید بهشتی، ش ۱۵-۱۶، بهار و تابستان ۱۳۷۳ش.
انیس، محمد، الدوله العثمانیه و الشرق العربی، قاهره، بینا، ۱۹۶۲م.
اوزون چارشی لی، اسماعیل حقی، «جریانهای فکری در امیر نشینهای آناطولی و دولتهای قراقویونلو و آق قویونلو»، تحقیقات تاریخی، ش ۴ و ۵، بهار و تـابستان ۱۳۶۹ش.
ـــــ ، تـاریخ عثمانی، ترجمه ایرج نوبخت، جلد اول، تهران، کیهان، ۱۳۷۷ش.
ـــــ ، تاریخ عثمانی، ترجمه ایرج نوبخت، جلد سوم، تهران، کیهان، ۱۳۷۰ش.
براون، ادوارد، از سعدی تا جامی، ترجمه علیاصغر حکمت، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۳۹ش.
پاشازاده، عاشق، تـواریخ آل عـثمان، استانبول، مطبعه عامره، ۱۳۳۲ق.
حاجی بکتاش، محمدبن ابراهیم بن موسی خراسانی، مقالات غیبیه، بکوشش احسان اللّه شکر خدا، تهران، پیام، ۱۳۸۱ش.
حداد عادل، غلامعلی، دانشنامه جـهان اسـلام، ج ۲ ب، تهران، بنیاد دایره المعارف اسـلامی، ۱۳۷۵ش.
ـــــ ، دانـشنامه جهان اسلام، ج ۳ ، ب، تهران، بنیاد دایرهالمعارف اسلامی، ۱۳۷۶ش.
خواجهالدین، سیدمحمدعلی، سر سپردگان، بیجا، کتابخانه منوچهری، ۱۳۶۲ش.
راز نهان، محمدحسن، «ایلات و تصوف»، نامه پژوهش، ش ۴، بهار ۱۳۷۶ش.
رفیق، احمد، «رافضیگری و بـکتاشیگری»، تـرجمه توفیق سبحانی، معارف، ش ۱، فـروردین ـ تـیر، ۱۳۷۲ش.
روملو، حسن بیگ، احسن التواریخ، به تصحیح عبدالحسین نوایی، تهران، بابک، ۱۳۵۷ش.
رئیس نیا، رحیم، بدرالدین مزدکی دیگر، تهران، آگاه،۱۳۶۱ش.
سبحانی، توفیق و قاسم انصاری، «حاجی بکتاش ولی و طریقت بکتاشیه»، تبریز، نشریه دانـشکده ادبـیات و علوم انسانی تبریز، ش۱۲۰، زمستان ۱۳۵۵ ش.
ستاری، جلال، زمینه فرهنگ مردم، بیجا، ویراستار، ۱۳۷۰ش.
سلطانی، محمدعلی، قیام و نهضت علویان زاگرس یا تاریخ تحلیلی اهل حق، کرمانشاه، سها، بیتا.
سومر، فاروق، نقش ترکان آنـاطولی در تـشکیل و توسعه دولت صـفوی، ترجمه احسان اشراقی و محمدتقی امامی خوئی، تهران، گستره، ۱۳۷۱ش.
شاو، استانفورد جی، تاریخ امپراتوری عثمانی، ترجمه محمود رمـضانزاده، مشهد، آستان قدس رضوی، ۱۳۷۰ش.
شاو، استانفورد جی و ازل کورال، تاریخ امپراتوری عـثمانی و تـرکیه جـدید، ترجمه محمود رمضانزاده، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، ۱۳۷۰ش.
شیبی، کامل مصطفی، تشیع و تصوف تا آغاز سده دوازدهـم هـجری، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو، چ سوم، تهران، امیرکبیر، ۱۳۸۰ش.
شیروانی، زینالعابدین، بستان السیاحه، تهران، سـنایی، بـی تـا.
شیمل، آن ماری، ابعاد عرفانی اسلام، ترجمه عبدالرحیم گواهی، چ دوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۵ش.
کوپرلو، فـوأد، ریشههای افسانههای مربوط به حاجی بکتاش ولی بنیانگذار طریقت بکتاشیه، ترجمه محمدتقی امامی خـوئی، تهران،گستره تاریخ و ادبـیات، ۱۳۶۴ش.
گـولپینارلی، عبدالباقی، مولویه بعد از مولانا، ترجمه توفیق سبحانی، تهران، کیهان، ۱۳۶۶ش.
ـــــ ، مولانا جلالالدین، ترجمه توفیق سبحانی، چ سوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۷۵ش.
ـــــ ، ملامت و ملامتیان، ترجمه توفیق سبحانی، تهران، روزنه، ۱۳۷۸ش.
لاپیدوس، ایراماروین، تـاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاریزاده، چ دوم، تهران، اطلاعات، ۱۳۸۷ش.
لوئیس، برنارد، استانبول و تمدن امپراتوری عثمانی، ترجمه ماه ملک بهار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۵۰ش.
مدرس، محمدعلی تبریزی خیابانی، ریحانه الادب، بیجا، چاپخانه سعدی، بـیتا.
مـدرسی چاردهی، نورالدین، سلسلههای صوفیه در ایران، بیجا، بتونک، ۱۳۶۰ش.
میر خواند، سیدبرهانالدین محمدبن خاوند شاه، روضه الصفا، تهذیب از عباس زریاب خویی، چ دوم، تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۷۵ش.
میرفطروس، علی، جنبش حروفیه و نهضت پسیخانیان، تـهران، بـامداد، بیتا.
نائب الصدر، معصوم علی نعمه الهی شیرازی، طرائق الحقایق، به تصحیح محمد جعفر محجوب، بیجا، سنایی، بیتا.
نفیسی، سعید، تاریخ نظم و نثر در ایران، چ دوم، تهران، فروغی، ۱۳۶۳ش.
ـــــ ، سرچشمه تـصوف، چ هـشتم، تهران، فروغی، ۱۳۷۱ش.
هامرپورگشتال، یوزف، تاریخ امپراتوری عثمانی، ترجمه میرزا زکی علیآبادی، تهران، زرین، ۱۳۶۷ش.
هولت، پی. ام و آن. ک. س. لمبتون، تاریخ اسلام، ترجمه احمد آرام، چ سوم، تهران، امیر کبیر، ۱۳۷۸ش.
یاقی، اسماعیل احمد، دولت عثمانی از اقـتدار تـا انـحلال، ترجمه رسول جعفریان، بیجا، پژوهـشکده حـوزه و دانـشگاه، ۱۳۷۹ش.
Spencer Trimingham, The sufi orders in islam, Oxford university press, London, 1973.
matti moosa, E ntermst shiites The Chulatsects, syracuse university, 1982
راهنمای اشتراک نشریات تخصصیمؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(
۱٫ اشتراک به صورت آبونمان پذیرفته میشود؛ ۲٫ در صورت تمایل به اشتراک وجه اشتراک را بـه حـساب ۰۱۰۵۹۷۳۰۰۱۰۰۰ بـه نام مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینیقدسسره واریز و اصـل فـیش بانکی یا فتوکپی آن را به همراه فرم اشتراک و مشخصات کامل خود به نشانی مجله ارسال نمایید؛ ۳٫ در صورت تغییر نـشانی، اداره نـشریات تـخصصی را از نشانی جدید خود مطلع نمایید؛ ۴٫ کلیه مکاتبات خود را با شـماره اشتراک مرقوم فرمایید؛ ۵٫ بهای اشتراک خارج از کشور با احتساب هزینه پست سالانه ۲۰ دلار و یا معادل آن میباشد؛ ۶٫ لطفاً در ذیل نـوع نـشریه و مـبلغ واریزی و نیز مدت اشتراک خود را مشخص فرمایید.
ردیف | عنوان نشریه | رتـبه | یـکساله(ریال) | تکشماره(ریال) | از شماره تا شماره |
فصلنامه «معرفت فلسفی» | علمی ـ پژوهشی | ۴۰٫۰۰۰ | ۱۰٫۰۰۰ | ||
فصلنامه «روانشناسی و دین» | علمی ـ پژوهـشی | ۴۰٫۰۰۰ | ۱۰٫۰۰۰ | ||
دو فـصلنامه «قـرآن شناخت» | علمی ـ پژوهشی | ۲۰.۰۰۰ | ۱۰٫۰۰۰ | ||
دو فصلنامه «معرفت اقتصاد اسلامی» | علمی ـ پژوهشی | ۲۰٫۰۰۰ | ۱۰٫۰۰۰ | ||
ماهنامه «معرفت» | عـلمی ـ تـرویجی | ۴۸٫۰۰۰ | ۴٫۰۰۰ | ||
فـصلنامه «معرفت اخلاقی» | علمی ـ ترویجی | ۴۰٫۰۰۰ | ۱۰٫۰۰۰ | ||
دو فصلنامه «اسلام و پژوهشهای تربیتی» | علمی ـ ترویجی | ۲۰٫۰۰۰ | ۱۰٫۰۰۰ | ||
فصلنامه «معارف عقلی» | عـلمی ـ تـخصصی | ۲۴٫۰۰۰ | ۶٫۰۰۰ | ||
دوفـصلنامه «تاریخ در آینه پژوهش» | علمی ـ تخصصی | ۴۰٫۰۰۰ | ۱۰٫۰۰۰ | ||
فصلنامه «معرفت ادیان» | علمی ـ تخصصی | ۴۰٫۰۰۰ | ۱۰٫۰۰۰ | ||
دو فصلنامه «پژوهش» | علمی ـ تـخصصی | ۲۰٫۰۰۰ | ۱۰٫۰۰۰ | ||
دو فـصلنامه «معرفت سیاسی» | علمیـ تخصصی | ۲۰.۰۰۰ | ۱۰٫۰۰۰ | ||
فصلنامه «معرفت کلامی» | علمیـ تخصصی | ۴۰٫۰۰۰ | ۱۰٫۰۰۰ | ||
فصلنامه «معرفت فرهنگیاجتماعی» | عـلمیـ تـخصصی | ۴۰٫۰۰۰ | ۱۰٫۰۰۰ | ||
فـصلنامه «اسلام و پژوهشهای مدیریتی» | علمیـ تخصصی | ۴۰٫۰۰۰ | ۱۰.۰۰۰ | ||
فصلنامه «حکمت عرفانی» | علمیـ تخصصی | ۴۰٫۰۰۰ | ۱۰٫۰۰۰ | ||
فصلنامه «معرفت حقوقی» | عـلمیـ تـخصصی | ۴۰٫۰۰۰ | ۱۰٫۰۰۰ | ||
دوماهنامه «طرح ولایت» | علمیـ تخصصی | ۶۰٫۰۰۰ | ۱۰٫۰۰۰ |
نام نشریه:……………………………………………..و………………………………………و……………………………………و……………………………………..
مدت اشتراک:……………………………………….و……………………………………….و…………………………………..و……………………………………..
مبلغ واریزی:…………………………………………و………………………………………..و………………………………….و………………………………………
فرم درخـواست اشـتراک
ایـنجانب:………………………………………………………………………… استان:……………………………………… شهرستان………………………….خیابان /. کوچه./ پلاک:………………………………………………………………………………………………………………………………….کد پستی:…………………………………صندوق پستی:………………………تلفن: (ثابت)………………………..(همراه)……………………..۰۹متقاضی دریافت مجله / مـجلات فـوق میباشم. لطفا از شمارههای ذکر شده مجلات به مدت……………………………………………………………………………به آدرس فوق ارسـال فـرمایید. در ضـمن فیش بانکی به شماره: …………………………………………..مبلغ:……………………………………….ریال به پیوست ارسال میگردد. امضا |
- اسماعیل حقی اوزون چارشی لی، «جـریانهای فـکری در امـیر نشینهای آناطولی ودولتهای قراقویونلو و آق قویونلو»، تحقیقات تاریخی، ش ۴ و ۵، ص۱۰۰-۱۰۱٫
- عبد الباقی گولپینارلی، مولانا جـلالالدین، تـرجمه توفیق سبحانی، ص۶۰٫
- Jacob
- J.K.Birge
- پی. ام. هولت و آن. ک. س. لمبتون، تاریخ اسلام، ترجمه احمد آرام، ص ۳۵۵٫
- همان، ص۳۶۳٫
- استانفورد جی شاو، تاریخ امپراتوری عـثمانی، تـرجمه محمود رمضانزاده، ج۱، ص۴۳٫
- هولت و لمبتون، تاریخ اسلام، ص۳۶۵٫
- اسماعیل حقی اوزون چارشی لی، تاریخ عثمانی، تـرجمه ایـرج نوبخت، ج۱، ص۶۰۰٫
- همان، ص ۵۵۹٫
- هولت و لمبتون، تاریخ اسلام، ص۳۶۵٫
- عـبد البـاقی گـولپینارلی، مولویه بعد از مولانا، ترجمه توفیق سبحانی، ص۳۳۷٫
- هـمان، ص ۳۳۷٫
- مـحمدحسن راز نهان، ایلات وتصوف، ص۱۱۶٫
- احمد رفیق، «رافضی گری و بکتاشیگری»، ترجمه توفیق سبحانی، معارف، ش ۱، ص ۶۳٫
- اسـماعیل حـقی اوزون چارشی لی، تاریخ عثمانی، ترجمه ایـرج نـوبخت، ج۱، ص ۴۰۷٫
- همان، ص ۴۰۸٫
- رحـیم رئیـسنیا، بـدرالدین مزدکی دیگر، ص ۶۲٫
- احمد رفیق، رافضی گـری و بـکتاشیگری، ص ۶۷٫
- مولانا حیدر هراتی چنین فتوا داده بود: «شرعاً قتلش حلال ولی تصرف اموالش حـرام اسـت.» اسماعیل حقی اوزون چارشی لی، ص ۴۱۲٫
- یوزف هامر پور گـشتال، تاریخ امپراتوری عثمانی، تـرجمه مـیرزا زکی علی آبادی، ج۱، ص۳۵۱٫
- ایرا مـاروین لاپیـدوس، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده ، ص۴۶۲٫
- استانفورد جی شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی، ج۱، ص ۷۰ و ۲۶۹٫
- Talk Torlak
- تـوفیق سـبحانی و قاسم انصاری، حاج بکتاش ولی و طـریقت بـکتاشیه، ص ۵۱۴٫
- اسـتانفورد جی شاو، تـاریخ امـپراتوری عثمانی، ج۱، ص۲۶۹٫
- یوزف هامر پور گـشتال، تـاریخ امپراتوری عثمانی، ج۱، ص۱۴۷٫
- همان، ص۱۴۹٫
- اسماعیل حقی اوزون چارشی لی، تاریخ عثمانی، ترجمه ایرج نوبخت، ج۱، ص۶۰۰٫
- توفیق سبحانی و قـاسم انـصاری، حاجی بکتاش ولی و طریقت بکتاشیه، ص۵۲۵٫
- اسماعیل احـمد یـاقی، دولت عـثمانی از اقـتدار تـا انحلال، ترجمه رسول جـعفریان، ص۴۹٫
- اسماعیل حقی اوزون چارشی لی، تاریخ عثمانی، ترجمه ایرج نوبخت، ج۳، ص۳۹۸٫
- جنگ قوصوه در دو مرحله صورت گرفت. نخستین جـنگ قـوصوه در سال ۷۹۱ ق / ۱۳۸۹ م بین نیروهای مراد اول و نیروهای مـتحد بـالکان در گـرفت. دومـین جـنگ قوصوه، در زمان مـراد دوم، در سـال ۸۵۲ ق / ۱۴۴۸ م اتفاق افتاد. ر.ک: اسماعیل حقی اوزون چارشی لی، تاریخ عثمانی، ج ۱، ص ۲۸۹ ، ۲۹۵، ۵۰۲ ، ۵۰۶٫
- محمد معصوم شیرازی، طرایق الحقایق، ج۲، ص۳۴۵٫
- محمدعلی تـبریزی خـیابانی، ریـحانه الادب، ج۱، ص۲۹۷٫
- کامل مصطفی شیبی، تشیع وتصوف تا آغـاز سـده دوازدهـم هـجری، ص۳۵۶.
- سـعید نـفیسی، سرچشمه تصوف، ص۲۱۰٫
- توفیق سبحانی و قاسم انصاری، حاج بکتاش ولی و طریقت بکتاشیه، ص۵۰۶٫
- غلامعلی حداد عادل، دانشنامه جهان اسلام، ج۳، ص۶۵۰٫
- محمد معصوم شیرازی، طرایق الحقایق، ص۳۴۷٫
- نورالدین مدرسی چاردهی، سلسلههای صـوفیه در ایران، ص۳۳۹٫
- matti moosa, E ntermst shiites The Chulatsects, syracuse university, p. 43
- توفیق سبحانی و قاسم انصاری، حاج بکتاش ولی و طریقت بکتاشیه، ص۵۰۵٫
- ر.ک: محمد معصوم شیرازی، طرایق الحقایق، ص۳۴۵؛ محمد علی تبریزی، ریحانه الادب، ص۲۹۷؛ ادوارد براون، از سعدی تا جامی، ج۳، ص۱۷و۵۱۶؛ جان.ک. بریج، طریقت دراویش بکتاشیه، ص۳۵۶
- زینالعابدین شیروانی، بـستان السـیاحه، ص ۱۵۲٫
- او از علویان زاگرس بود که پس از پدرش، سید عیسی علوی همدانی، رهبری سیاسی، مذهبی و نظامی علویان تندرو در غرب ایران را بر عهده گرفت. علویان مرکزی و خراسان وماوراء النهر و هند، با آگاهی از ظهور ایـشان، بـه نهضت او پیوستند و با وی بیعت کردند. (محمدعلی سلطانی، تاریخ اهل حق، ص۷۸).
- چهل تنان یا چهل تن نور، پیشوایان اهل حق می باشند که بـراساس نـوشته نور علی امجد العرفا نـیشابوری، در رسـاله درویش، این چهل تن نور از نور مولی علی( بودند، واین چهل تن پاک همان نور ولایت مولاهستند. سیدمحمدعلی خواجه الدین، سر سپردگان، ص۸-۱۱٫
- سیدمحمدعلی خواجهالدین، سـرسپردگان، ص۱۰٫
- شـمسالدین احمد افلاکی، مناقب العـارفین، ج۱، ص۳۸۱٫
- دربـاره شخصیت تاریخی لقمان پرنده یا لقمان خراسانی منابع تقریبا اتفاق نظر دارند. محمدعلی مدرس تبریزی، ریحانه الادب، ص ۲۹۷؛ محمد معصوم شیرازی (نائب الصدر)، طرائق الحقایق، ص ۳۴۸؛ فوأد کوپرولو، ریشههای افسانههای مربوط بـه حـاجی بکتاش ولی بنیانگذار طریقت بکتاشیه، ترجمه محمد تقی امامی خوئی، ص۱۳۱٫
- کوپرلو، فوأد، همان، ص۱۲۷.
- matti moosa, E ntermst shiites The Chulatsects, syracuse university, p. 31.
- توفیق سبحانی وقاسم انصاری، حاج بکتاش ولی و طریقت بکتاشیه، ص۵۰۷٫
- محمد معصوم شیرازی، طرایق الحقایق، ص۳۴۶٫
- کامل مصطفی شیبی، تـشیع وتـصوف تا آغـاز سده دوازدهم هجری، ص۳۵۶٫
- عبد الباقی گولپینارلی، مولویه بعد از مولانا، ص۳۶۵٫
- عاشق پاشازاده، تواریخ آل عثمان، ص۲۰۰-۲۰۴٫
- اجاق (یا او جاق): در مـعنای مجازی به خاندانی که آتش آن خاموش نشود، گفته می شود. امـا در اصـطلاح بـه تشکیلات نظامی ینی چری که بیشتر بکتاشی بودهاند، اطلاق شده است. (احمد رفیق، رافضی گری و بکتاشیگری، ص ۷۶).
- مـرتضی اسـعدی، جهان اسلام، ص۲۸۶٫
- دو شیرمه: در لغت به معنای اجتماع جوانان میباشد. و منظور از دوشیرمه، سربازگیری دورهـیی از مـیان پسـران مسیحی کشور بالکان بود که بهترین آنها به ارتش و دربار عثمانی راه مییافتند. (استانفورد جـی شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی، ج۱، ص ۶۴.)
- اسماعیل حقی اوزون چارشی لی، تاریخ عثمانی، ترجمه ایرج نـوبخت، ج۱، ص۵۷۵٫
- استنفورد جی شاو، تـاریخ امـپراتوری عثمانی، ج۱، ص۲۱۸٫
- یوزف هامر پور گشتال، تاریخ امپراتوری عثمانی، ج۱، ص۱۴۷٫
- برنارد لوئیس، استانبول و تمدن امپراطوری عثمانی، ترجمه ماه ملک بهار، ص ۲۲۶.
- احمد رفیق، رافضی گری و بکتاشیگری، ترجمه توفیق سبحانی، ص۶۷٫
- یوزف هامر پور گشتال، تاریخ امپراتوری عـثمانی، ج ۱، ص۹۲٫
- زین العابدین شیروانی، بستان السیاحه، ص۱۵۲و۵۳٫
- همان، ص ۱۵۲٫
- محمد معصوم شیرازی، طرایق الحقایق، ج دوم، ص ۳۴۶٫
- سعید نفیسی، تاریخ نظم و نثر در ایران، ص ۷۵۶-۷۵۷٫
- ابن العبری، مختصر تاریخ الدوّل، ترجمه عبدالصمد آیتی، ص۴۲۹-۴۳۰٫
- محمد معصوم شیرازی، طرایق الحقایق، ص ۳۴۷.
- اسماعیل حـقی اوزون چـارشی لی، تاریخ عثمانی، ترجمه ایرج نوبخت، ج ۱، ص ۵۵۹-۶۰۲٫
- عبدالباقی گولپینارلی، مولانا جلال الدین، ص ۲۵۸٫
- اسماعیل حقی اوزون چارشی لی، تاریخ عثمانی، ترجمه ایرج نوبخت، ج۱، ص ۵۷۷.
- استانفورد جی شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی، ج ۱، ص ۲۱۸٫
- آن ماری شیمل، ابعاد عرفانی اسلام، تـرجمه عـبدالرحیم گواهی، ص ۵۳۸٫
- عبدالباقی گولپینارلی، مولانا جلالالدین، ترجمه توفیق سبحانی، ص ۲۵۸.
- یوزف هامر پورگشتال، ج ۱، ص ۹۳٫
- اسماعیل حقی اوزون چارشی لی، تاریخ عثمانی، ترجمه ایرج نوبخت، ج ۱، ص ۲۸۹ ، ۲۹۵، ۵۰۲ ، ۵۰۶٫
- استانفورد جی شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی، تاریخ عثمانی، ترجمه ایـرج نـوبخت، ج ۱، ص ۳۰۳-۳۰۴.
- همان، ص ۳۰۴٫
- برناردلوئیس، استانبول و تمدن امپراتوری عثمانی، ترجمه ماه ملک بهار، ص ۲۲۷-۲۲۸٫
- عبدالباقی گولپینارلی، ملامت و ملامتیان، ترجمه توفیق سبحانی، ص ۲۰۳٫
- استانفورد جی شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی، ج ۱، ص ۴۵۲٫
- برنارد لوئیس، استانبول و تمدن امپراتوری عـثمانی، ص ۲۲۶.
- اسـتانفورد جـی شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی، ج ۱، ص۱۵۹٫
- احـمد رفـیق، رافـضیگری و بکتاشیگری، ص ۷۰-۷۱٫
- حاجی بکتاش ولی، مقدمه کتاب مقالات غیبیه، ص ۵٫
- محمد تقی امامی خویی، معرفی یک شاعر بزرگ علوی بکتاشی، ص ۱۱۴.
- توفیق سبحانی و قاسم انـصاری، حـاج بـکتاش ولی و طریقت بکتاشیه، ص۵۲۴٫
- احمد رفیق، رافضیگری و بکتاشیگری، ص۶۷٫
- همان، ص ۷۲٫
- هـمان.
- فـاروق سومر، نقش ترکان آناطولی در تشکیل و توسعه دولت صفوی، ترجمه احسان اشراقی و محمد تقی امامی، ص۹۵-۹۶٫
- احمد رفیق، رافضیگری و بکتاشیگری، ص ۷۲٫
- حسن بـیگ رومـلو، احـسن التواریخ، به تصحیح عبدالحسن نوایی، ص۳۱۲-۳۱۳٫
- احمد رفیق، رافضیگری و بـکتاشیگری، ص ۷۲٫
- حسن بیگ روملو، احسن التواریخ، ص ۳۱۳٫
- احمد رفیق، رافضیگری و بکتاشیگری، ص ۷۳٫
- استانفورد جی شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی، ج۱، ص۱۶۹٫
- همان، ص۳۵۱-۳۵۲٫
- همان، ص ۳۵۱٫
- Mehmed Köprülü. مـحمد در سـال ۱۵۸۳ م در شـهرکوپرو Kopru در آناطولی متولد شد از اینرو به کوپرولو شهرت یافت. کوپرولو یکی از آخـرین کـسانی است که از طریق نظام دوشیرمه در سنین کودکی به خدمت دولتی جلب شد. وی در سال ۱۰۶۶ق/۱۶۵۶م زمانی که دولت عـثمانی در سـخت تـرین بحران تاریخ خود گرفتار بود، در سن ۷۳ سالگی به مقام صدارت رسید. از شـنیدن خـبر صـدارت کوپرولو اولیای دولت و اهالی پایتخت تعجب نمودند، زیرا قابلیت و استعداد او بر همه مجهول بود. فـضلا مـی گـفتند که این یک مرد بی سواد و نادان است که نه خواندن می داند و نـه نـوشتن. با این حال هر چند وی سواد خواندن و نوشتن نداشت، ولی قدر علم وفضل را زیـاد مـی دانـست. ر.ک. به: هامر پور گشتال، تاریخ امپراتوری عثمانی، ج۳، ص۲۳۰۰-۲۳۰۱و ۲۳۹۴؛ استانفورد جی شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی، ج۱، ص۳۵۸- ۳۶۱٫
- اسماعیل حـقی اوزون چـارشی لی، تاریخ عثمانی، ترجمه ایرج نوبخت، ج۳، ص۴۰۶٫
- استانفورد جی شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی، ج۱، ص۳۵۷٫
- همان، ص۳۵۷٫
- هـمان، ص۳۵۸٫
- اسـماعیل حـقی اوزون چارشی لی، تاریخ عثمانی، ترجمه ایرج نوبخت، ج۳، ص۴۴۰٫
- همان، ص۴۴۲٫
- همان.
- استانفورد جی شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی، ج۱، ص۳۶۴-۳۶۵.
- اسـماعیل احـمد یاقی، دولت عثمانی از اقتدار تا انحلال، ص ۱۲۶٫
- محمد انیس، الدوله العثمانیه و الشرق العربی، ص۲۹-۳۰٫
- اسماعیل احـمد یـاقی، دولتـ عثمانی از اقتدار تا انحلال، ص ۱۲۹٫
- آنها گروهی از نیروهای برگزیده ینی چریهای فعال بودند که سلطان مـحمود دوم بـرای جـلب حمایت ینی چریها تشکیل داد تا از این طریق مانع شورش آنها شود؛ ولی یـنی چـریها با این اقدام نیز به مخالفت بر خاستند. استانفورد جی شاو و ازل کورال شاو، تاریخ امپراتوری عـثمانی و تـرکیه جدید، ترجمه محمود رمضان زاده، ج۲، ص ۵۲.
- همان، ص ۵۴٫
- زین العابدین شیروانی، بستان السیاحه، ص ۱۵۲-۱۵۳٫
- اسـتانفورد جـی شاو و ازل کورال شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی و تـرکیه جـدید، تـرجمه محمود رمضان زاده، ج۲، ص ۵۴٫
- ادوارد براون، از سعدی تا جامی، تـرجمه عـلی اصغر حکمت، ج۳، ص۵۱۰٫
- j. Spencer trimingham , the sufi orders in islam, Oxford univrersity press, london , 1973, p139.
- محمد معصوم شیرازی، طریق الحقایق، ص ۳۴۷٫
- همان.
- توفیق سبحانی و قاسم انصاری، حـاج بـکتاش ولی و طریقت بکتاشیه، ص ۵۱۱٫
- محمد معصوم شـیرازی، طـریق الحقایق، ص ۳۴۷٫