دو قرن مقاومت عالمان دینی قفقاز در برابر کفر و الحاد و دیکتاتوری
چکیده
کلمات کلیدی
دو قـرن مقاومت عالمان دینی قفقاز در برابر کفر و الحاد و دیکتاتوری
عادل مولایی۱
چکیده
کلیدواژه:
- دانـشآموخته سـطح چـهار حوزه علمیه قم و مدیر سابق بخش پژوهش دفتر نمایندگی ولی فقیه در قفقازدریافت: ۲۳/۲/۱۳۹۱ ـ پذیرش: ۱۱/۶/۱۳۹۱ Nashrieh@Qabas.net
قفقاز کجاست؟
سرزمینی کـه بین دریای سیاه و دریای مازنداران از غرب به شرق واقع شده و رودهای «کوبان» و «تـِرِک» در شمال، و «کور» و «ارس» در جنوب آن را در بـر مـیگیرد، قفقاز نام گرفته است. قفقاز از نام قَبق و قبخ یا قبج در دوران اسلامی گرفته شده که خود آن از «تاپ کوه» فارسی میانه مأخوذ است.۳۶۰ در شاهنامه فردوسی کوه «قاف» آمده است.۳۶۱ و در اصل، نام رشـته کوههایی است که از شبه جزیره «آنایا» در شرق دریای سیاه تا شبه جزیره «آبشوران» در غرب دریای مازندارن به طول ۱۱۰۰ کیلومتر از جهت شمال شرقی به جنوب غربی این سرزمین امتداد داشته و بلندترین قـله آنـ «البُرس» به ارتفاع ۵۶۳۳ متر است. در اصطلاح جغرافیایی، قفقاز به دامنههای شمالی و جنوبی این رشته کوهها نیز گفته میشود.
حاکمیت درقفقاز
منطقه قفقاز دست کم از آغاز حکومت هخامنشیان (۵۳۰ ـ ۵۵۹ ق) در قلمرو ایران بـزرگ جـای گرفته و همواره در ادوار مختلف تاریخی تحت حاکمیت سلسلههای ایرانی بوده است. پیوستگی فرهنگی، دینی و سیاسی و سایر شئون زندگانی مردمان این سرزمین با دیگر بخشهای ایران در طول تاریخ، سندی غیر قـابل انـکار بر این مدعاست. چه بسیار شاعران و عالمان بزرگی، همچون نظامی گنجوی و خاقانی شیروانی که از این سامان برخاسته به ایرانی بودن خویش مباهات کرده و به خود بالیدهاند.
گرچه قفقاز بـه سـبب بـهرهمندی از مواهب طبیعی و موقعیّت خاص جـغرافیایی و سـیاسی، هـمواره مطمع نظر رقبای ایران بوده و متجاوزان گاه و بیگاه به بخشهایی از آن تاخت و تاز میکردند، اما هرگز بیش از چند صباحی تحت سیطره بـیگانگان بـاقی نـمیماند و علقههای عاطفی، فرهنگی و سیاسی و اجتماعی مردم منطقه از سـویی، و تـعلق خاطر پادشاهان ایرانی و مردم ایران به این سرزمین که آن را تحت اشغال میدیدند از سوی دیگر، قفقاز را به ایران باز مـیگرداند.
جـنگهای ایـران و روس در آغاز دهههای نخستین قرن سیزدهم هجری و نوزدهم میلادی و سپس تـحمیل معاهدههای ننگین گلستان در سال ۱۲۲۸ ق/۱۸۱۳م و ترکمانچای ۱۲۴۳ق/۱۸۲۸م، سرآغاز اشغال طولانی مدت قفقاز را که گویا هدف تلاشهای مستمر بیگانگان شمالی و غـربی ایـران در سـدههای گذشته بود، محقق ساخت و آنان را به اجرای تراژدی تجزیه ایران مـوفق کـرد و داغ جدایی هفده شهر قفقاز را برای همیشه بر دل ایران و ایرانیان نهاد. اکنون نزدیک به دویست سال اسـت کـه سـرنوشت قفقاز به گونه ای دیگر از آنچه بر کشور ایران میگذرد، رقم میخورد و مـردمان ایـن خـطّه، حوادثی رنجآور و گاه شگفتانگیز پشت سر میگذارند.
ازجمله این حوادث دردآلود، ماجرایی است که بـر دیـن و دیـنداران و عالمان دینی در این مدت رفته و مقاومتی است که عالمان دینی در سنگر پاسداری از ارزشهای مـذهبی از خـود نشان دادهاند و این موضوعی است که اهمیت بسزایی دارد، و به جاست که پژوهشهای گـستردهای در ایـن خـصوص صورت گیرد، چرا که در دو قرن اخیر تمام همّ و تلاش دشمن، تجزیه فرهنگی قفقاز پس از تـجزیه سـیاسی آن بوده و نابودی هویت ملی و دینی مردم این سامان را سرلوحه فعالیتهای خود قرار دادهـاند و دقـیقاً وظـیفه متقابل ما احیا و تثبیت هویت اصیل دینی و ملی این سرزمین است؛ وظیفه و تکلیفی که عـلاوه بـر جهات معنوی و الزامات دینی، منافع ملی و حفظ استقلال میهنمان آن را اقتضا میکند ولازم مـیشمرد. مـتأسفانه بـه علل متعددی از جریان پایداری جبهه دینداری و مظلومیتی که بر عالمان دینی تحمیل شده، گزارشهای انـدکی در دسـترس اسـت. از جمله این علل و اسباب میتوان به اموری چند اشاره کرد:
۱٫ بی تـوجهی بـه تاریخنگاری و ضبط و ثبت حوادث توسط سربازان جبهه مقاومت دینی که گاه به سبب رعایت اخلاص در جـهاد، و گـاه به علت بیتوجهی به عواقب نگارش نیافتن سیر حوادث و تحلیل آن، و کم اهـمیت تـلقی نمودن چنین حوادثی و نوشتن کم و کیف آن، صـورت گـرفته اسـت.
۲٫ روزگار سیاه رفته بر دینداران و عالمان دیـنی کـه مجال هر گونه فعالیت علمی، از جمله نگارش وقایع را از آنان گرفت و اگر کسانی در مـیان آنـان توجه به اهمیت ثبت و ضـبط حـوادث داشت، آنـ چـنان در گـیرودار و کشمکشِ بود و نبود خود گرفتار بـودند کـه فرصت انجام چنین وظیفهای عملاً از آنان سلب میشد.
۳٫ بایکوت شدید خبری تـوسط جـریان سکولار و ضد دین که با اعـمال خفقان وحشتزا امکان هـر گـونه انعکاس اخبار مربوط به جـبهه مـقاومت دینی را از افراد گرفت که این فصل نیازمند بحث گسترده و ارائه شواهد و مستندهای فراوانی اسـت و مـجالی دیگر میطلبد. در قفقاز در موارد بـسیاری، افـراد بـه صرف انتساب بـه عـالمی دینی و انجام عمل انـدک و کـوچک عبادی، توسط دژخیمان کمونیست به زندان و تبعید و حتی به اعدام محکوم میشدند.
پیشینه فـرهنگ دیـنی قفقاز
به نظر نگارنده، سخن از پیـشینه فـرهنگ دینی قـفقاز هـمانند سـخن گفتن از دیگر نقاط ایـرانبزرگ است که برای هر برهه زمانی و نقطه مکانی آن هزاران شاهد و سند میتوان ارائهکرد. مؤلفههایی کـه در خـراسان و آذربایجان و اصفهان و سیستان و بلوچستان و دیگر ایـالات
ایـران، تـشکیل دهـنده هـویت ایرانی است، دقـیقاً در قـفقاز نیز موجود است که به اختصار به چهار مورد آن اشاره میشود:
الف: دین در قفقاز
اسناد و شواهد تـاریخی بـه روشـنی دلالت دارد بر اینکه بیشتر مردم قفقاز قبل از ظـهور اسـلام، مـانند دیـگر مـردمان ایـران، پیرو آیین زردشتی بوده و در بخشهایی نیز دین مسیحیت داشتهاند. پس از ورود اسلام به ایران در سال ۲۲ق به تدریج به اسلام گرویدن و به جز بومیان گرجستان (مسیحی) و ارمنیان مهاجر از هند و اروپا کـه از سده هفتم میلادی به این سرزمین کوچیده بودند، عمده مردم قفقاز، به ویژه قفقاز شرقی (ارّان، شروان و مغان) به اسلام روی آورده و هماهنگ با دیگر نقاط ایران دین واحد داشتند.
ب: حضور امامزادگان و سـادات
یـکی از عوامل مهم ترویج و تبلیغ معارف اسلامی در سرزینهای فتح شده توسط مسلمانان، به ویژه ایران، مهاجرت و حضور امامزادگان و سادات علوی بوده که تاکنون توجه بایسته به این موضوع نشده اسـت و جـای پژوهش و بررسی فراوان دارد. امامزادگان و سادات که در واقع حاملان پیام قرآن و اهلبیت( و نماد اسلام ناب محمدی( بودند، به موازات حضور در جای جای ایران، در قـفقاز نـیز حضور داشتهاند که نام بـسیاری از آنـان در کتابهای تبارشناسی وجود دارد، مانند:
۱٫ جناب حسینبن علیبن محمدبن علیبن اسماعیلبن جعفر صادق( که در قرن سوم هجری در تفلیس زیسته و همانجا توسط صفاریه به شهادت رسـید.۳۶۲
۲٫ ابـو اسماعیل طباطبا در کتاب مـعروف خـود منتقلهالطالبیه اسامی جمعی از فرزندان امام حسین( و حضرت اباالفضل العبّاس( را آورده که به شهر بردعه (مرکز وقت قفقاز شرقی) وارد شده و در آنجا اقامت گزیدهاند. از آن جمله از فرزندان حسنبن علیبن علیبن حسینبن علیبن ابیطالب و از فـرزندان عـمربن حسن افطسبن علیبن علیبن حسینبن علیبن ابی طالب و حمزهبن حسنبن عبیداللهبن عباسبن علیبن ابی طالب(.۳۶۳
۳٫ فاطمه صغرا، مشهور به بیبی هیبت، امامزاده مشهوری که مرقدش در ورودی شهر بادکوبه قرار دارد و از قرن سـوم هـجری توجه ویـژه عموم اهالی منطقه را به خود جلب کرده است. از ایشان در منابع متعددی یاد شده و در ادوار مختلف تاریخی، به ویـژه در دوران پادشاهان صفوی، عنایت خاصی در مرمّت و تولیت بقعه او مبذول شده است.۳۶۴
عـلاوه بـر مـواردی که ذکر شد در جای جای قفقاز، مراقد امامزادگان و سادات، همچون امامزاده ابراهیم در شهر گنجه، بیبی حکمیه در نـارداران و امـامزاده شهر شاماخی و… و نیز خاندانهای فراوان سادات وجود دارند و کارکرد مهم فرهنگی، در اشاعه و اسـتمرار بـاورهای دیـنی، به خصوص در دوران حاکمیت ملحدان کمونیسم داشتهاند.
ج: راویان حدیث و عالمان دینی
به موازات گسترش اسلام و حـضور امامزادگان و سادات، از قرن دوم هجری راویان حدیث و عالمان دینی بیشماری از جای جای قفقاز بـرخاستهاند، به گونهای که هـیچ کـتاب تاریخ، تراجم و رجالی را نمیتوان یافت که در آن دانشمندانی با نسبت بادکوبهای و لنکرانی و گنجوی و دربندی و ایروانی و … در آن نباشد و این خود، نشاندهنده عمق نفوذ اسلام در روح و جان با استعداد و آرمانخواه و پاک طینت مردم منطقه است.۳۶۵ در اینجا تـنها نام چند تن از آنان را یاد آور میشویم:
۱٫ مفضل(الفضل)بن ابی قرّه تمیمی. وی در اصل آذربایجانی بوده و از آنجا به تفلیس کوچ کرده است. او از اصحاب امام جعفر صادق( است که در نیمه دوم قرن هجری مـیزیسته و کـسانی چون احمدبن محمدبن یساری و ابراهیمبن سلیمان سهمی و از تفلیسیان شریفبن سابق از او روایت کردهاند.۳۶۶
۲٫ بیانبن حمران تفلیسی امامی که از اصحاب امام صادق( است.۳۶۷
۳٫ عبداللهبن حمّاد تفلیسی (اواخر سده دوم).۳۶۸
۴٫ محمدبن عبدالکریم تفلیسی.۳۶۹
د: عـارفان و صـوفیان
صرف نظر از نقد و نظر درباره عرفان و تصوّف و عارفان و صوفیان، تأثیر آنان در گسترش فرهنگ دینی غیر قابل انکار است، از اینرو، نمیتوان نقش آنان را در بررسی پیشینه و زمینه رشد و تعالی فرهنگ دیـنی از نـظر دور داشت. قفقاز نیز به مثابه دیگر مناطق ایران در امتداد تاریخی خویش شاهد نشو و نمای عارفان و صوفیان در بستر جریان فرهنگی خود بوده است که تنی چند از این مقوله ذکر مـیشود:
۱٫ شـیخ حـسن باکوی یا شیخ حسن بـاکو، از عـرفای قـرن چهارم هجری که مکرر از او دراسرار التّوحید فی مقامات شیخ ابوسعید، یاد شده است. وی در خراسان زیسته و همانجا رحلت کرده است.
۲٫ شاگردان شـیخ زاهـد گـیلانی (م۷۰۰ ق).
۳
. فضلالله نعیمی و عمادالدین نسیمی (مقتول در ۸۱۰ق) سردسته حروفیان کـه در قـرن هشتم و نهم نهضتی عرفانی و فلسفی را به وجود آوردهاند.
۴٫ سید جلالالدین باکوی یا سیدیحیی شیروانی (۸۱۳ـ۸۶۷ق) از عرفای نامدار قرن نهم هـجری قـفقاز کـه مریدان بسیار داشته و صاحب آثار متعددی در عرفان است. او در عصر خـویش در ایران و برخی سرزمینهای اسلامی آوازه داشته است. قبر او در مجموعه کاخ شیروان شاهان شهر قدیمی باکو موسوم به «ایچری شـهر» قـرار دارد.
بـا توجه به موارد یاد شده، علاوه بر روشن شدن پیشینه فـرهنگ دیـنی مردمان قفقاز، دلایل گرایش به مذهب تشیع همزمان با روی کار آمدن دولت صفوی نیز آشکار شـود؛ چـرا کـه هر کدام از موارد یاد شده، نقش اساسی در بسترسازی برای پذیرش و اعلام مـذهب رسـمی شـیعه ایفا کردند.
حیات فرهنگ دینی منطقه قفقاز بدین منوال ادامه یافت تا آنکه گـاهِ فـراق در رسـید. ضعف و آشفتگی دولت قاجار، دشمنان دیرینه و همسایگان زیادهخواه و آزمند ایران را گستاخ کرد و آنان را جرأت تـجاوز داد. جـنگهای ایران و روس آغاز شد و فرجام تلخ و غمانگیز را رقم زد. قفقاز در پی عهدنامهها یا به عـبارت بـهتر، سـتم نامههای تحمیل شده در تاریخهای مذکور (گلستان ۲۹ شوال ۱۲۲۸ ق/۱۸۱۳م و ترکمنچای ۵ شعبان ۱۲۴۳ ق/۱۸۲۸م) از ایران جدا و دستخوش طوفان سـهمگین ظـلم و کفر تزاری و سپس بلشویکی شد.
دو برهه زمانی مبارزات
قصه پر غصّه دین و دینداری در قـفقاز را درایـن دورانـ ۲۰۵ سال (با مبدأ قرار دادن تاریخ معاهده گلستان ۲۹ شوال ۱۲۲۸ ق تاکنون ۱۴۳۳ق) به دو برهه زمانی تقسیم کرده و بـه بـررسی اجمالی آن میپردازیم؛ چرا که این دو برهه، تفاوتهای عمدهای از جهات مختلف دارنـد کـه ضـمن بحث به بیان آن پرداخته خواهد شد.
برهه نخست: از سال ۱۲۲۸ تا ۱۳۳۵ ق / ۱۸۱۳ تا ۱۹۱۷ م. (۱۰۶ سال قمری و ۱۰۴ سال مـیلادی) دوره پیـروزی انـقلاب بلشویکها و حاکمیت دولت کمونیستی.
برهه دوم: از سال ۱۳۳۵ ق/۱۹۱۷م تا فروپاشی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی درسـال ۱۴۱۱ ـ ۱۴۱۲ ق/۱۹۹۱م. (۷۷ سـال قمری و ۷۴ سال میلادی).
برهه اول ( ۱۲۲۸-۱۳۳۵ق)
برهه زمانی اول که ۱۰۴ سال میلادی و ۱۰۶ سال قمری را در بر میگیرد، بخشی از دوران حاکمیت خـاندان رومـانف بر روسیه است. خاندانی که بیش از ۳۰۳ سال بی هیچ قید و شرطی مـالکیت سـرزمین پهناور و اقوام مختلف مردم روسیه را در اختیار خـود داشـت و تـزار در صدر این
حاکمیت بود و حکومتی مطلق العـنان و کـاملاً استبدادی را اداره میکرد.
در آغاز این مقطع زمانی، مردم مناطق به اشغال درآمده قفقاز چـنان تـحت فشار و تعدّی متجاوزان روس قرار گـرفتند کـه طی نـامههای فـراوان دسـت تظلّم به سوی مراجع وقت شـیعه دراز کـرده و از آنان استمداد طلبیدند که این خود نشانه امید بازگشت مردم منطقه بـه دامـن کشورشان بود. فتوای جهاد مرجع وقـت شیعه حضرت آیتالله سـید مـحمّد مجاهد و دیگر مراجع و فقها و حـضور آنـان در جبهه جنگ، فتح و پیروزیهای درخشانی در پی داشت. اما خیانت و سستی عدهای از دولتمردان و شاهزادگان قـاجار شـکستی دردناکتر به ایران تحمیل کـرد و مـعاهده نـنگین دوم منعقد شد و عـلاوه بـر مناطق پیشین، نقاط دیـگری بـه تصرّف دشمن درآمد. سرخوردگی حاصل از این شکستها از سویی، و ضعف و آشفتگی فلاکت بار پادشاهان قـاجار از سـوی دیگر، موجب شد نه امیدی بـرای مـردمان آن سوی ارسـ بـرای الحـاق به سرزمین مادری بـاقی بماند، و نه انگیزه و قوایی برای بازپسگیری مناطق اشغالی از دست دشمن برای مردم سایر مناطق ایـران فـراهم شود. بدینسان چون مادری که مـرگ فـرزند را بـاور کـند و بـر اندوه آن صبوری پیـشه گـیرد، مردم ایران شکست را پذیرفته و بر فراق ساخته و سوختند.
الف. مقاومت مسلحانه
به رغم آنکه دولت روس تزاری سـیاست هـمسان سـازی فرهنگی را در پیش گرفت و درصدد نابودی هویت دیـنی و مـلی مـناطق تـحت اشـغال بـرآمد، اما طوبای اندیشه و هویت شیعی ـ ایرانی، به ویژه در قفقاز شرقی تناورتر و ریشهدارتر از آن بود که به سهولت از جا کنده شود. در این دوران، مردم مسلمان منطقه به رهبری عالمان دیـنی به شیوههای مختلف هوّیت خود را پاس داشته و از مرزهای اعتقادی خود به دفاع برخاستند، حتی عدهای از عالمان دینی دست به سلاح برده و مقاومت مسلحانه را برگزیدند که عبارتاند از:
۱٫ آیتالله میرزا احمد لنکرانی
مـحقق فـرزانه تاریخ معاصر ایران، استاد علی ابوالحسنی «منذر» -رضوان الله تعالی علیه- یکی از این موارد را به نقل از مرحوم آیتالله شیخ حسین لنکرانی چنین گزارش میکند:
نیای بزرگ و جدّ ثانی لنکرانی، شـادروان آیـتالله مجاهد حاج ملا میرزا احمد مجتهد در شیروان از توابع لنکران سکونت داشت و از احترام عمومی برخوردار بود. با شروع جنگهای معروف ایران و روس تزاری در عصر فـتحعلیشاه او پا بـه عرصه ستیز با تجاوزات ارتـش گـذاشت و در جریان همین
مبارزه، از شیروان خارج و در اثر تقاضای مصرّانه علما و مردم مسلمان و شیعه قفقاز همراه خانواده پرجمعیت خویش به لنکران رفت که در آن موقع نسبت بـه قـفقاز موقعیت قم امروز را نـسبت بـه ایران داشته است.
بنا به این نقل استاد ابوالحسنی پس از تحمیل معاهدههای ننگین و برقراری صلح، آیتالله میرزا احمد لنکرانی از جهاد باز نایستاد و به مبارزه مسلحانه ادامه داد تا آنکه:
«چون مـراجعات مـکرر مأموران سیاسی و نظامی روس برای انصراف آن عالم مجاهد از مبارزه به نتیجه نرسید و ترور یا حبس آن مرد بزرگ هم به علت شهرت و نفوذ فوقالعاده ایشان برای دولت روس سهل و آسان نبود، ناگزیر نـامهای از سـوی امپراطور روسـ به فتحعلی شاه نوشه شد و خواسته شد که به حاج میرزا احمد توصیه کند دست از مبارزه و رهـبری جنگ مسلحانه علیه روسها بردارد. فتحعلی شاه به حاج میرزا احـمد مـجتهد نـوشت: «جهاد فی سبیل الله شما که حکم اسلام است، ایجاد محذور کرده و آن را به ما نسبت میدهند و شاید بـا صـلحی که به وقوع پیوسته، خلاف مصلحت باشد.» حاج میرزا احمد پس ازوصول نـامه از شـدت تـأثّر ناشی از قرار گرفتن در این محذور دردناک، یک روز بیشتر طاقت نیاورد و پس از فراخواندن یازده فرزندش که یـکی حاج شیخ حسین، جدّ مرحوم آیتالله شیخ حسین لنکرانی بوده و همه مجتهد بـودهاند، پس از تذکر تکالیف مهم ایـشان پسـ از مرگ خود و وصیت به اینکه بعد از او نخست، فرزند ارشد وی حاج شیخ عبدالعزیز و سپس حاج شیخ حسین و سرانجام سومین فرزند مجتهدش امور مسلمین را اداره کنند، در حال سجده نماز صبح روح بزرگش به اعـلی علّیین پیوست و در جوار رحمت حق منزل گزید. پس از مرگش مردم قفقاز مرقد و بقعهای برای او بنا کردند که تا امروز زیارتگاه مسلمانان آن دیار است. پس از میرزا احمد، حاج شیخ عبدالعزیز فرزند ارشد وی مـدتی جـنگ با ارتش تزاری را ادامه داد تا اینکه تدریجاً با تغییر شرایط و کاهش توان مقاومت در مقابل فشار دولت روس قفقاز، همراه با پنج برادر خود، از جمله حاج شیخ حسین، جدّ مرحوم آیتالله لنـکرانی و پانـصد تن از نزدیکان و باقی گذاشتن بقیه برادران به عنوان گروگان مجبور به ترک قفقاز و مهاجرت به سوی ایران شد.»۳۷۰
۲٫ آیتالله شیخ عبدالله کلوَزی لنکرانی
یکی دیگر از عالمان دینی که بـه دفـاع مسلحانه و پایداری برخاست، آیتالله شیخ عبدالله کلوَزی لنکرانی است. وی از علمای صاحب نام منطقه لنکران بوده است. پدر و اجداد وی و همچنین فرزندانش از عالمان برجسته و مجاهدند که تا آخر عمر، عَلَم مـبارزه را افـراشته داشـت و سلاح جهاد را کنار نگذاشت و بـا گـردآوری مـسلمانان غیرتمند و جوانان متعهّد، جبهه مقاومت تشکیل داد و به دفاع از ارزشهای دینی همّت گماشت. احتمال دارد در گذشت ایشان در اواخر قرن سیزدهم هجری رخ داده باشد. پس از ایـشان فـرزندانش حـضرات آیات شیخ جعفر و شیخ محمد و سپس نوه او آیـتالله مـیرزا عبدالحسین واعظی لنکرانی راه پدر را ادامه دادند که در بخش دوم به آنها پرداخته خواهد شد.
ب: مقاومت فرهنگی
عرصه مقاومت فرهنگی وتـلاش بـرای جـلوگیری از نفوذ افکار و اخلاق دشمن متجاوز،عرصهای وسیعتر بود، به ویـژه آنکه رفته رفته نسلهای بعدی از گذشته خود فاصله گرفته وتحت تأثیر افکار و رفتار بیبند و بار روسها واقع و از ارزشـهای اسـلامی دور شـدند. هرگزسخن به گزاف نیست اگر بگوییم روحانیت و عالمان دینی در این دوران، یـگانه حـصنمستحکم مقاومت در برابر این تهاجم فرهنگی دشمن بود، چراکه گرچه قفقاز به لحاظ سیاسیاز ایران جدا شـده بـود، امـا از لحاظ فرهنگی و هویت دینی و ملی، همچنان در قلمروایران محسوب میشد و تجزیهای صورت نـگرفته بـود. هـنوز در عمده مناطق قفقاز، دین اسلامو مذهب تشیع تنها آیین رایج بود و در مناطقی هم کـه مـسیحیت رایـج بود، تعلّق خاطر عمیقیبه ایران وجود داشت. هنوز مردم قفقاز با الفبای عربی و فـارسی مـینوشتند و قرائت قرآن و بوستان و گلستان سعدی و نصاب الصبیان و خلاصه الحساب و تاریخ نادری کتابهای مـتداولمکتب خـانههای قـفقاز بود. هنوز نویسندگان به فارسی مینوشتند و میخواندند، شاعران،اشعار خود را به فارسی میسرودند و دیـوان شـاعران بزرگی، همچون سعدی و حافظ، مولوی، نظامی گنجوی، خاقانی، انوری، بیدل، صائب و …. در میان مـردم رایـج بـود. هنوز حوزههای علمیه دایر بود و روحانیان و عالمان دینی در حلقههای درس خود صرف و نحو و بیان و بـدیع و مـنطق و فقه و اصول و فلسفه و کلام و حدیث و تفسیر را به شاگردان خود میآموختند. هنوز مـجالس و مـنابر دایـر بود و زیباترین و عاشقانهترین نغمه صوت دلانگیز روضه خوانان بود که دنیایی از شور و عشق و احساس و اعـتقاد و ایـمان و ایـثار و از خودگذشتگی در راه حق را در بازگویی حوادث کربلا به مردم منتقل میکردند. در آن زمان، واعظان وخـطیبان مـشهوری، همچون حاج میرصالح تاج الذاکرین اردبیلی و ملا غلامعلی آلاپالاز اوغلی و دیگران از اردبیل و دیگر شهرهای ایران به بـاکو و لنـکران وگنجه و سالیان میرفتند و به وعظ و ارشاد میپرداختند. هنوز مرثیه سرایان بسیاری بـودند کـه به زبان آذری و فارسی نوحههای جانسوز درسوگ اهـلبیت( و اشـعار در مـدایح آنان میسرودند. هنوز مردم عاشقانه به زیـارت مـکه و مدینه و قبرستان بقیع و عبتات عالیات و مشهد مقدس میشتافتند و فرزندان خود را راهی حوزههای عـلمیه ایـرن و عراق میکردند تا جایی کـه در حـوزه علمیه نـجف اشـرف مـدرسهای تحت عنوان «بادکوبهایها» دایر بود و اکـنون نـیز وجود دارد. بدین لحاظ در این دوران به رغم تنگناهای به وجود آمده توسط حـکومت تـزاری هنوز شهرها و روستاهای قفقاز شاهد حـضور مجتهدان بزرگ و روحانیان بـافضیلت و بـرجسته بود و همانند شهرهای ایران تـحصیل کـردگان نجف و قم و مشهد و اصفهان و دیگر حوزههای علمیه، حضوری
پررنگ در شهرهای قفقاز داشتند.۳۷۱ بـرخی از چـهرههای شاخص مقاومت فرهنگی در این بـرهه زمـانی کـه با حضور خـویش مـایه دلگرمی مؤمنان میشدند و آنـان را در بـرابر دشمن استوار میساختند، عبارتاند از:
۱٫ آیتالله میرزا ابوتراب بادکوبه ای۳۷۲
وی در سال ۱۸۱۷م/۱۲۳۲ق در باکو متولد شد. در مدرسه مـیرزا حـسیب قدسی باکو مقدمات را آموخت و در نجف اشـرف بـه درس آیتالله شـیخ مـحمد حـسن نجفی (صاحب جواهر) وسـید ابراهیم قزوینی و شیخ محمد حسین رازی اصفهانی حاضر شد و به مقام اجتهاد رسید.چند سالی نـیز در مـدینه اقامت گزید و از علمای آنجا بهره یـافت، سـپس بـه زادگـاهش بـازگشت و به خدمات دیـنی اشـتغال ورزید. ایشان را از برجستهترین عالمان عصر خود در قفقاز به شمار آوردهاند که تکیهگاه معنوی مردم بوده اسـت. او در سـال ۱۹۱۰م/۱۳۲۸ق دار فـانی را وداع گفت و در باغ شخصی خود در قصبه «مردکان» از تـوابع بـاکو بـه خـاک سـپرده شـد و اکنون قبر شریفش زیارتگاه مردم است.
۲٫ آیتالله شیخ محمد امین مجتهد ناردارانی
وی در سال ۱۸۳۷م/۱۲۵۲ق در قصبه «نارداران» (از توابع باکو) که اهالی آن به تدیّن و شور انقلابی مشهورند، متولد شد. مـقدمات را نزد روحانیان منطقه آموخت و مراتب اجتهاد را در نجف اشرف در محضر شیخ مرتضی انصاری و میرزا حبیبالله رشتی و مولی محمد فاضل ایروانی پیمود. پس از ۴۳ سال اقامت در نجف به زادگاه خویش بازگشت و پناه معنوی مـردمان دیـار خود شد. در سال ۱۹۲۳م/۱۳۴۱ق دار فانی را وداع گفت.
۳٫ آیتالله شیخ جواد علیزاده بادکوبهای
در سال ۱۸۶۴م/۱۲۸۰ق در باکو ولادت یافت و مقدمات را در مدرسه میرزا حسیبقدسی آموخت. در جوانی به نجف اشرف رفت و در دروس آیات عظام مولی محمدفاضل ایروانی، مـیرزا حـبیبالله رشتی، فاضل شربیانی، و در سامرّا در درس میرزا محمدحسن شیرازی حاضر شد و به مقام اجتهاد رسید، آنگاه به تهران رفت و علوم عقلی را نزد استادان آنجافراگرفت. حـدود سـال ۱۹۰۰م به زادگاه خود بازگشت و بـه انـجام رسالت روحانی خوداشتغال ورزید و سرانجام در سال ۱۹۱۸م/۱۳۳۶ق درگذشت و پیکرش در مقبره سامیهقصبه «بوزونا» از توابع باکو، زادگاه آبا و اجدادیش به خاک سپرده شد که اکنون زیارتگاهمردم مـنطقه اسـت.
۴٫ آیتالله شیخ عبدالغفار قـُبائی
وی در سـال ۱۸۵۰م/۱۲۶۶ق در لنکران متولد شد و مقدمات را در حوزه علمیه لنکران آموخت.در جوانی به نجف رفت و ملازم درس و بحث حضرات آیات عظام، شیخ اعظم مرتضی انصاری، سیدحسین کوهکمری، مولی محمد فاضل ایروانی، میرزا حبیبالله رشـتی، شـیخ محمد حسن مامقانی شد و به مقام اجتهاد رسید، آنگاه به زادگاه خود بازگشت و مدتی در لنکران توقف کرد وسپس شهرستان قُبا را برای سکونت برگزید و به فعالیتهای دینی پرداخت. وی را ازعالمان بـزرگ روزگـارش دانستهاند کـه جایگاهی رفیع در میان مردم داشته است. در گذشتاو در خلال سالهای ۱۹۱۷ ـ ۱۹۱۹م/۱۳۳۵ ـ ۱۳۳۷ ق رخ داد و در قبرستان شهرستان «قبا» به خاک سپرده شد.
در ایـن میان، جمعی از علما و نیز تجار و مردم متدین از شدت وخامت اوضاع و تـنگناهای بـه وجـود آمده، ناگزیر جلای وطن نموده و به شهرهای ایران اسلامی مهاجرت کردند، از جمله:
۱٫ آیتالله سید علی ایروانی (۱۲۵۸ ـ ۱۳۲۴ق / ۱۸۴۲ ـ ۱۹۰۶م) کـه بـه تبریز مهاجرت کرد.
۲٫ آیتالله شیخ ابراهیم حائری لنکرانی (۱۲۳۰ ـ ۱۳۱۴ ق / ۱۸۱۵ ـ ۱۸۹۶م) که در نجف اشرف اقامت گـزید و از اسـتادان و مـراجع آنجا شد.
آنچه به اختصار بیان شد حکایت صد سال نخست دو قرن اخیر است کـه عالمان و روحانیان با تمام فراز و فرودها و تنگناها و گرفتاریها، در سنگر دین مقاومت کرده و چـراغ ایمان و رستگاری را فروزان نـگاه داشـتند.
برهه دوم(۱۳۳۵-۱۴۱۲ق)
اما حکایت برهه دوم بسی دردناک است و روایت آن بسیار حزن انگیز و داستانی شگفتآور است که ملتی چنین در معرض کشتار و تبعید و اسارت واقع شوند و رشته هویت و فرهنگ درخشان میان آنان و گذشته شـان بدینسان وحشیانه به تیغ ظلم و الحاد گسسته شود.
به رغم ادعاهای پرهیاهو و با زرق و برق و انقلاب گران بلشویک مبنی بر ایجاد جامعه بیطبقه و رعایت عدل و برابری و احترام به حقوق اقوام و عقاید و آدابـ و رسـوم و شهروندان و شعارهایی بسیار از این دست که حتی موجب شد عدهای از مسلمانزادهها فریب خورده و به طرفداری و یاری آنان برخیزند، پس از پیروزی در اکتبر سال ۱۹۱۷ چهره وقیح و خشن ملحدان کمونیسم نمایان شد. برخی از تـفاوتهای اسـاسی میان تزارها و کمونیستها را شاید بتوان در چند جمله خلاصه کرد: تزارها به رغم ظلم و ستمهای بی حد، هر چند به ظاهر، خویش را مسیحی دانسته و از کلیسای ارتودکس پیروی میکردند. اگرچه ایـن امـر برای پیشرد اهداف سیاسی شان
بوده باشد. اما کمونیستها اساساً دین و خدا را امری موهوم، و آفت و افیون ملتها دانسته و میگفتند بایستی از بیخ وبن برکنده شود.
تزارها با همه خودکامگی و اسـتبداد و خـفقان، مـلاحظاتی درباره کشتار انسانها داشتند، امـا کـمونیستها، بـه ویژه استالین، تشبّث به هر وسیله را برای نیل به اهداف مجاز میدانست هر چند به قیمت قتل میلیونها انسان باشد. ایـن جـمله از ژوزف اسـتالین است که: «هر مرگی یک تراژدی است، ولی مـرگ یـک میلیون تن صرفاً آمار است.»۳۷۳
بلشویکها حکومت خود را بر این اساس برپا داشته و اقوام و سرزمینهای امپراطوری گذشته روسیه را تـحت سـیطره خـود گرفته و با اقتدار کامل به اجرای سیاستهای خود در تمام زمـینهها پرداختند. یکی از اهداف مهم کمونیستها همانند تزارها، همسان سازی قومی و ملی و ایجاد هویتی واحد به نام شوروی سـوسیالیستی بـود. در ایـن فرض میبایست تمام اقوام و عقاید موجود، در ترکیب شوروی همگون شده و از عـقاید و آداب و رسـوم خود دست بردارند. این سیاست در مورد اقوام مسلمان، به ویژه شیعیان قفقاز با شدت و حدّت بـیشتر اجـرا شـد، چرا که آنان در بنیاد تفکر الهی خود عناصری مانند جهاد و شهادت و ظـلم سـتیزی و مـقابله با کفار و متجاوزان را داشتند و عالمان دینی و روحانیان شیعه سردمدار نهضتهای بزرگ و کوچک بر اسـاس چـنین تـفکری بودند. روسها هنوز خاطره فتاوای کوبنده مراجع شیعه وحضور پرشور آنان در جبهههای جنگ بـر ضـد خود را که فوج فوج جهادگران را به میدان رزم کشاند و میرفت که دست تجاوزکار آنـان را بـرای هـمیشه قطع کند، از یاد نبرده بودند و نیز حماسههای کوهنشینان داغستان را به رهبری عالمی دینی کـه دهـها سال شکست و زبونی را بر آنان تحمیل کرد، فراموش نکرده بودند. همچنین مقاومتهای گـاه و بـیگاه مـسلحانه و پایداری فرهنگی روحانیان شیعه را به خوبی رصد کرده و به زعم خود میدانستند ضربه نهایی را کـجا فـرود آورند و کار را یکسره کنند. آنان با این ملاحظات، پس از تثبیت پایههای قدرت خـود و تـسویه حـسابهای سنگین و جنگ قدرت خونین میان خود، در اولین فرصت سراغ مسلمانان، به ویژه شیعیان قفقاز آمـدند:
۱٫ نـخست از سـال ۱۹۲۰م زیارت حج و عبتات عالیات و اماکن مقدّسه را ممنوع کردند.
۲٫ از سال ۱۹۲۴م تبلیغ و عمل و تـظاهر بـه شریعت اسلامی مطلقا ممنوع شد.
۳٫ در سال ۱۹۲۸م کلیه مدارس دینی تعطیل شد.
۴٫ در سال ۱۹۲۹م الفبا به لاتین تـغییر پیـدا کرد و در سال ۱۹۳۹م از لاتین به روسی تغییر داده شد و این، یکی از سهمگینترین ضرباتی بـود کـه میتوانست ملتی را از پای درآورد و به حیات علمی و فرهنگی آن پایـان دهـد؛ مـلتی که یک شبه از تمام هستی معنوی خـویش سـاقط شد و تمام
آثار علمی و فرهنگی گذشتگان خود را زیر خروارها خاک تیرهبختی دفن شـده یـافت. نسل کنونی قفقاز هرگز تـوان خـواندن یک سـطر از آنـچه از گـذشتگان خود به ارث برده و حیات علمی و مـعنویشان در گـرو آن است را ندارند. بگذریم از خط و شعر و دیگر اقسام هنر که با تغییر الفـبا نـابود شد و از خان استعداد آنان به یـغما رفت.
۵٫ در سال ۱۹۳۰م کلیه مـوقوفات مـصادره، و مساجد به حالت تعطیل درآمـد.
۶٫ پس از آن، کـشتار و تبعید و حبس علما و روحانیان به صورت رسمی آغاز شد. این دوران از وحشتناکترین دورانهای حـاکمیت کـمونیستهاست. عالمان دینی در آن روزگار، مصداق کـامل ایـن آیـه شریفه بودند: «و از آنـان انـتقام نمیگرفتند جز این کـه آنـان به خدای شکست ناپذیر ستوده، ایمان آورده بودند.» (بروج: ۸)
چه بسیار عالمانی را که به طـرز فـجیعی به شهادت رساندند، زندانی و تبعید کـردند، بـه دریا افـکندند و غـرق کـردند. در بسیاری از موارد، پس از دستگیری، هـیچ کس از سرنوشتشان باخبر نشد و تاکنون نوادگانشان چشم به راه آنانند. و چه بسیار عالمانی که در غربت و تـنهایی و در اوج مـظلومیت، به طور پنهانی به سر بـرده و در زیـر یـوغ سـتم در گـمنامی جان سپردند.۳۷۴
یـکی از جـهاتی که در مقایسه با دوران تزارها در این دوران شدت یافت، حملههای جریان سکولار و وابستگان جریان فکری تجدد طلبی بـه روحـانیان بـود. اینان که همواره شرافت و نجابتشان در گرو تـشبّه و تـشبّث تـمام عـیار بـه بـیگانگان بود، با حربه مطبوعات و تئاتر و سینما به یاری جلادان شتافته و آتش تهیه حذف فیزیکی جریان دینی را فراهم کردند. یکی از فیلمها و نمایشنامههایی که در دهههای آغازین قرن بیستم بـه اجرا در آمد، «دلی کور» است. کور، نام روخانهای است که در اینجا او را دیوانه لقب دادهاند و به معنی «رودخانه دیوانه کور» است. در این فیلم موهن که اکنون نیز از برخی شبکههای جمهوری آذربایجان پخـش مـیشود، اعمال وقیحی به یک روحانی نسبت داده و صحنههای زشتی نشان داد میشود. به هرحال، در این دوران نیز عالمان دینی همه مخاطرات و تمام مرارتها و رنجها را به جان خریده و به دفاع از کیان ایمان خـویش بـرخاستند. گروهی با صراحت، مخالفت کرده و تشکلهای مردمی و دینی ایجاد نمودند تا در آخرین سنگرها با شجاعت تمام سرود شهادت سر دهند که به مـعرفی چـند تن از آنان میپردازیم:
۱٫ شیخ الشـهدای قـفقاز، آیتالله شیخ عبدالغنی بادکوبهای
وی سرآمد فقیهان و عالمان بزرگ و سرسلسله مجاهدان مسلمان قفقاز است. حدود ۱۲۶۶/۱۸۵۰م در شهر بادکوبه دیده به جهان گشود و مقدمات را در مدرسه مـیرزا حـسیب قدسی آموخت. وی در جوانی رهـسپار نـجف اشرف شد و در حلقه شاگردان حضرات آیات عظام مولی محمد فاضل
ایروانی و میرزا حبیبالله رشتی قرار گرفت و در معقول نیز از علامه برغانی بهره برد و به مقام شامخ اجتهاد نایل شد. در دهه آخـر قـرن نوزدهم میلادی به باکو بازگشت و با توجه به عظمت علمی و معنویاش در صدر علمای اعلام منطقه قفقاز نشست و چون آفتابی در میان ستارگانعلم و معنویت درخشید و محبوب دل مردمان و مرجع مسلمانان گردید و علما و مـراجعوقت جـهان تشیع، عـموم مردم قفقار را به وی ارجاع داده و اطاعتش را لازم شمردند. علاوهبر جایگاه رفیع علمی و معنوی، ویژگیهایی چون شجاعت و صراحت لهـجه، ظلم ستیزی،بی باکی در رویارویی با ستمگران و صاحبان افکار الحادی، مـعظم له را بـر آن داشـت تا با تمامتوان در مقابل تهاجم فرهنگی و ظلم و ستم روسیه تزاری بپاخیزد و برای پاسداری از قرآن و اسلام تیغ جـهاد بـرکشد. در این راه، بارها تهدید شد و فرزندش محمدعلی در جریان حمله ارامنه به شهادت رسید.
پس از انـقلاب کـمونیستی و حـاکمیت دولت الحادی، شیخ که نفوذ فوقالعاده مردمی داشت، عالمان مجاهد و یاران جان برکف خویش را فرا خـواند و با تشکیل جبههای با نام «جمعیۀ دعوۀ الإلهیه» در بادکوبه، مرکز قفقاز شرقی، بـه مبارزه با ملحدان کـمونیست پرداخـت و آشکارا « لنین» وپیروانش را در خطابهها کافر خواند و زیر ضربات برهان و استدلال گرفت تا آنکه در سال ۱۳۵۰ق/۱۹۳۱م ستمگران کوردل بلشویک حضور آفتاب گونش را برنتافته و حضرتش را همراه سی نفر از علمای اعلام بادکوبه، از جمله علامه شـیخ حسین رامانایی و شیخ حنیفه بادکوبهای، سیدمحمّد بادکوبهای و دیگران دستگیر کرده و پس از چهارماه شکنجه به دار آویختند. بدینسان، شهادت این بزرگمرد دین و سیاست که مظهر غیرت، حمیت، شجاعت و شهامت عالمان شیعی و روحانیان علوی اسـت، بـرگ زرّین دیگری بر صفحات پرافتخار رهروان صراط مستقیم قرآن و پیروان راستین امیرمؤمنان علی( افزود.
۲٫ علامه شیخ حسین رامانایی
وی از یاران و همرزمان شیخ شهیدان عبدالغنی بود. در نجف اشرف از شاگردان شیخ محمدحسن مـامقانی و سـیدمحمدکاظم طباطبایی و آخوند خراسانی بود. او حافظ قرآن، و محفلش مجمع عالمان دینی عصر خویش بود. به جهاد با کفار کمونیست برخاست و در سال ۱۹۳۷ م به شهادت رسید.
۳٫ آیتالله شیخ محمد پیشنماززاده گنجوی
او در سـال ۱۲۷۵ق/۱۸۵۹م در شـهر گنج متولد شد و تحصیلات خویش را ابتدا در حوزه عملیه تبریز نزد میرزا جواد آقا مجتهد و میرزا باقر مجتهد فراگرفت، سپس به زادگاهش بازگشت و به
سبب مبارزات با ۲۳ نفر از علمای گـنجه دسـتگیر و بـه ترکمنستان تبعید شد. اما از تـبعیدگاه گـریخت و بـه نجف اشرف رفت و سه سال در دروس حضرات آیات عظام سیدمحمدکاظم طباطبایییزدی، آخوند خراسانی و شریعت اصفهانی شرکت کرد. دوباره به گنجه بازگشت و بـا یـاران خـود جمعیت «دفاع» را تشکیل داد و به فعالیتهای فرهنگی و سیاسی پرداخـت و سـرانجام در هفدهم ذی قعده ۱۳۵۶ق / بیستم ژانویه ۱۹۳۷م دستگیر و زندانی شد و سپس توسط دژخیمان کمونیست به شهادت رسید.
۴٫ آیتالله سیدمحمد مشتاقایی بادکوبهای
وی فـرزند آیـتالله مـیرعبدالغنی مشتاقایی است. که در سال ۱۳۰۲ق/ ۱۸۸۵م متولد شد. مقدمات و سطوح عالی را نـزد پدر و دیگر عالمان منطقه آموخت. بعد از آن به نجف رفت و پانزده سال از محضر سید محمدکاظم طباطبایییزدی و آخوند خراسانی و میرزا مـحمد حـسین نـایینی بهره برد و به درجه اجتهاد رسید، آنگاه به زادگاهش بازگشت و بـه فـعالیتهای دینی پرداخت. وی از یاران شیخ شهیدان قفقاز شیخ عبدالغنی است که همراه ایشان در سال ۱۹۳۱م دستگیر و پس از یک سـال بـه شـهادت رسید.
۵٫ آیتالله شیخ محمد لنکرانی
در آن زمان، منطقه لنکران قفقاز از لحاظ دینی جـایگاه قـم را در ایـران زمانِِِ ما داشت. خاندانهای متعدد سادات وعلم و فضیلت در این سامان زیسته و شخصیتهای علمی و مـعنوی بـسیار از آن جـا برخاستهاند. از جمله خاندانهای علم و جهاد و اجتهاد، خاندان آیتالله شیخ عبدالله لنکرانی است که در بـحث پیـشیین به آنها پرداخته شد. فرزندان ایشان حضرات آیات شیخ جعفر و شیخ محمد نـیز از عـلمای اعـلام و روحانیان عالی مقام منطقه بودند. محل سکونت آنان روستای «کلوَز» از توابع شهرستان «لریک» لنـکران بـود. این خاندان از نفوذ کلمه و استطاعت مالی فراوانی بهرهمند بوده و سری نترس در برخورد بـا مـتجاوزان روس و سـپس بلشویک داشتند. شیخ محمد مقدمات را نزد پدر و برادر آموخت، سپس در نجف اشرف سالیان متمادی حضور بـزرگان عـلمی جهان تشیع را درک و به مقامات عالی دست یافت. پدرش در اواخر قرن سیزدهم بدرود حـیات گـفت و وی بـا برادرش شیخ جعفر عهدهدار وظایف روحانیت گردید. همواره برخوردهای متعدد و تندی میان این خاندان و سـربازان روس تـزاری رخ مـیداد تا آنکه نغمههای انقلاب بلشویکی از سال ۱۹۰۵م به گوش رسید. این برادران از هـمان آغـاز، انحطاط و مقاصد شوم کمونیستها را شناخته و به جهاد برخاستند. شیخ در سال ۱۳۳۱ ق/۱۹۱۳م بدرود حیات گفت و برادرش آیتالله شـیخ جـفعر نیز
چند سالی پیشتر وفات کرد. اینان علم و اجتهاد را برای فرزندان خـود بـه ارث گذاشتند. فرزند شیخ محمد، آیتالله میرزا عـبدالحسین لنـکرانی بـود که بعدها نام واعظی لنکرانی را برای خـود بـرگزید و پس از پدر، بزرگ خاندان شد و صراط مستقیم پدر و اجدادش را پیمود. پس از برقراری رژیم الحادی، به جهاد بـیامان بـرخاست و در این راه، بسیاری از بستگانش بـه شـهادت رسیده و عـدهای نـیز اسـیر و تبعید شدند و دیگر کسی از سرنوشتشان بـاخبر نـشد. میرزا عبدالحسین تا آنجا که یارای جهاد داشت، ایستاد و به جنگ مـسلحانه ادامـه داد.
پس از روی کار آمدن استالین در سال ۱۹۲۴م و تنگتر شـدن حلقه محاصره، طی درگـیری شـدیدی با جمعی از یاران خود از سـرحدات ایـران گذشته و در روستای «سر خانلو» از توابع اردبیل سکنا گزیدند. علما و مردم اردبیل از او درخواست کـردند کـه در شهر اقامت کند تا از مـحضرش بـهره بـبرند، اما میرزا پس از انـدکی تـوقف در شهر، به سرخانلو بـازگشت و هـمانجا را وطن خویش قرار داد و تا واپسین لحظات مسدود شدن مرزهای شوروی سابق، جهادگران آن سوی مـرز را تـدارک نمود و از مبارزه باز نایستاد. سرانجام در پنـجم شـوال سال ۱۳۸۶/دسـامبر ۱۹۶۶ بـدرود حـیات گفت و در قبرستان روستای سـرخانلو به خاک سپرده شد.۳۷۵
عالمانی که از آنها یاد شده، تنها چند نمونه از عالمان دینی قـفقازندکه مـقاومت مسلحانه را برگزیدند.
مقاومت فرهنگی
با وجـود هـمه مـخاطرات و تـهدیدها و اعـمال خشونت و بیرحمی از سـوی حـکومت استالین که از سال ۱۹۳۰م ـ ۱۹۳۹م روزگار تصفیه بزرگ۳۷۶ نامیده شد و به قلع و قمع مخالفان اقدام کردند، صدها و بـلکه هـزاران نـفر از عالمان دینی و روحانیان و مؤمنان به شهادت رسـیده و زنـدانی شـده بـسیاری نـیز دسـتگیر و به نقطه نامعلومی انتقال داده شدند و دیگر کسی از سرنوشتشان باخبر نشد. جمعی از عالمان دینی نیز صلاح بر آن دیدند که زندان و تهدید و تبعید را تحمل کرده و به حضور خـود در میان مردم مسلمان ادامه دهند. و این یکی از برجستهترین نقاط قوّت روحانیت شیعه است که در سختی و سهولت روزگار، مردم خود را تنها نمیگذارند. از چهرههای شاخص این دسته از علما، تندی چند را یادآور مـیشویم:
۱٫ آیـتالله میرزا محمد حسین لنکرانی
آیتالله میرزا محمد حسین لنکرانی، مشهور به «امام آخوند» فرزند ملا عبدالحمید از علمای اعلام و فقهای عظام قفقاز در سال ۱۲۹۵ق / ۱۸۷۸م در شهر لنکران متولد شد و مقدمات را نزد پدر و
دیـگر عـالمان لنکران آموخت، سپس به نجف اشرف رفت و سالیان متمادی از محضر حضرات آیات عظام سیدمحمدکاظم طباطبایی یزدی و آخوند ملامحمد کاظم خراسانی و میرزا محمد حـسین نـایینی بهره برد و نیز در فلسفه از مـحضر آقـا سیدحسین بادکوبهای استفاده کرد و به مقام اجتهاد رسید، سپس به زادگاه خویش بازگشت. به رغم آنکه امکان مهاجرت به ایران برایایشان فراهم بود سـنگر مـقاومت را ترک نکرد و در لنکران مـاند. وی یـکی از بزرگترینعالمان قفقاز در دوران تاریک حاکمیت کمونیستهاست که بارها تحت پیگرد و آزار و اذیت دژخیمان رژیم الحادی قرار گرفت و کتابخانه و اموالش مصادره شد، اما تمام مرارتها و سختیها را به جان خرید و در سنگر بندگی خدا و سـربازی حـضرت بقیهالله الاعظم ـ ارواحنا فداه ـ استوار ایستاد. ایشان با مرجع وقت جهان تشیع حضرت آیتالله العظمی حاج آقا حسین بروجردی مکاتبات و مراوداتی داشت. مرحوم حجتالاسلاموالمسلمین شیخ حسین زاهدی لنکرانی برای نـگارنده نـقل کرد:
«بـه بهانههای مختلف، از جمله نسبت فامیلی، نامههای ایشان را با آیتالله بروجردی ردّ و بدل میکردم. گاه ایشان از مسائل شرعی سـؤال مینمود. یکبار که مکتوب ایشان را نزد آیتالله بردم، مرحوم میرزا ذیـل مـسئلهای فـقهی مرقوم داشته بود: «به نظر حقیر چنین میرسد» و دیدگاه فقهی خویش را نگاشته بود. آیتالله بروجردی با قـرائت ایـن قسمت از نامه گریست و فرمود: «چه بزرگانی را در پشت حصار داریم»!
آن عالم ربّانی در دوازدهم ربـیع الثـانی ۱۳۸۰ / شـشم اکتبر ۱۸۶۰ رحلت کرد. و پیکر پاکش در قبرستان شهر لنکران به خاک سپرده شد. در پی ارتحال ایشان مـجلس ختمی با همّت آیتالله شیخ حسین لنکرانی از طرف علمای بزرگ تهران برگزار شـد.
۲٫ آیتالله شیخ باقر نـاردارانی
وی از عـلمای اعلام قفقاز است که در سال ۱۲۹۱ق/۱۸۷۴م در قصبه «نارداران» از توابع باکومتولّد شد. مقدّمات و سطوح عالی را نزد روحانیان و عالمان زادگاهش آموخت، سپس بهنجف رفت و از محضر حضرات آیات عظام طباطبایی یزدی و آخوند خراسانی و دیگران بـهره برد و به مقامات عالیه علمی نایل آمد. در سال ۱۹۱۲ م به زادگاهش بازگشت و به فعالیتهای دینی پرداخت. به رغم همه تهدیدها و شهادت همقطارانش، همچون حضرات آیات شیخ احمد و شیخ رسول و شیخ حسن از عـلمای مـنطقه، با قامتی سرفراز در سنگر دیانت ایستاد. سالخوردگان قصبه نارداران چهره پرصلابت آن عالم ربّانی را بالای منبر هنگام وعظ و خطابه، سلاح به دست، به خاطر دارند و برای اینجانب نقل نمودهاند که بـی هـیچ هراسی آیات الهی و روایات معصومان( را برای مردم میخواند. اگر چه مأموران کمونیسم او را مکرر تهدید به قتل کرده و انواع
آزار و اذیتها را روا داشتند، اما نتوانستند بر وی غلبه کرده و او را از تبلیغ دین بازدارند. آن عـالم مـجاهد در سال۱۳۵۶ق / ۱۹۳۷م دار فانی را وداع گفت و پیکر پاکش در قبرستان نارداران به خاک سپرده شد.
۳٫ آیتالله میرزا عبدالکریم مشتاقایی بادکوبهای
ایشان از علمای اعلام و روحانیان عالی مقام قفقاز است که در سال ۱۲۸۳ق/۱۸۶۷م در قصبه «مشتاقا» از تـوابع بـاکو تـولّد یافت. وی تحصیلات خود را در زادگاهش و مـدرسه «حـاج بـابا» ی باکو آغاز کرد، سپس در حوزههای علمیه مشهد مقدس و نجف اشرف به پایان برد و به زادگاهش بازگشت و در دوران حاکمیت کمونیستم در کمال غـربت و مـظلومیت و انـزوا روزگار گذراند، اما از تألیف و تحقیق و تربیت شاگردان بـه صـورت پنهانی بازنایستاد. ایشان هفت جلد کتاب تألیف کردهاند که اکنون در اختیار نگارنده سطور است. وی ششم صفر سال ۱۳۸۰ق / بیستم جـولای ۱۹۶۱م دار فـانی را وداع گـفت و پیکرش در قبرستان زادگاهش به خاک سپره شد.
از این دست عـالمان عالی مقام و مجاهد و مقاوم جبهه فرهنگی، بسیاری را میتوان نام برد، از جمله شیخ جلال لنکرانی (م۱۳۸۰ق)، شیخ بشیر ارکوانی لنـکرانی(م ۱۳۸۶ق)، شـیخ یـونس قاسمزاده (م ۱۴۰۸ق)، شیخ علی بنده بابایی (م ۱۴۰۳ق)، شیخ اسدالله سیف الدینی (م ۱۳۷۵ق)، شیخ قـدرتالله لنـکرانی (م ۱۳۷۹ق)، شیخ محسن حکیم زاده (م ۱۳۸۷ق)، شیخ مظاهر ناردارانی(م ۱۳۹۶ق)، میر هاشم سالیانی (م ۱۳۶۰ق)، شیخ مظفّر لنکرانی (م ۱۳۵۹ق) و… .
در این میان، عدهای از عـالمان دیـنی قـفقاز نیز وظیفه خود را در مهاجرت فی سبیلاللهتشخیص داده، جلای وطن کردند و به شهرهای ایـران و عـراق رفـتند و بدینسان حیات علمیو معنوی سرزمین و ملّت خویش را استمرار بخشیدند. از این گروه میتوان حضرات آیـاتشیخ صـدرا بـادکوبهای (م ۱۳۹۲ق)، استاد بزرگ فلسفه و حکمت نجف اشرف (در نیمه دومقرن چهاردهم هجری)، شیخ عبدالحسین بهبودی لنـکرانی (م ۱۴۲۶ق)، شـیخ اسحاق قفقازی(م ۱۳۹۱ق)، حاج شیخ مجتبی لنکرانی (م ۱۴۰۶ق)، شیخ غلامحسین محامی بادکوبهای(م ۱۳۶۹ق)، ملا عبدالرزاق لنـکرانی (م ۱۳۸۲ق)، سـیدمحمد بـادکوبهای (م ۱۳۸۹ق) و بسیاری دیگر را نام برد.
آنچه در این نوشتار به اختصار ذکر شد تنها گـوشهای از جـریان مقاومت عالمان دینی در قفقاز بود؛ مقاومتی که به درازای دویست سال در جای جای ایـن سـرزمین اشـغال شده و مظلوم در جریان بود.
نتیجهگیری
حوادث تلخ و رنج آور دو قرن گذشته تاریخ ایران، گویای آن است کـه بـیگانگان طی برنامهای بلند مدت، قصد تجزیه ایران و در نهایت، حذف اسلام را در این کـشور عـزیز داشـتند. منطقه قفقاز در راستای این توطئه بر اساس قراردادهای تحمیلی و ننگین گلستان و ترکمانچای، در کنار بیتدبیری حـاکمان وقـت از ایـران جدا شد. حوادث بعدی نشان داد که حاکمان روس علاوه بر جدایی مرزی قـفقاز از ایـران، قصد تغییر هویت فرهنگی، دینی و تاریخی مردم این سامان را داشتند. روسیه کمونیستی با حذف تمام مـظاهر دیـن اسلام، از جمله تعطیلی مساجد و حوزههای علمیه، حذف زبان فارسی و رواج زبان روسی، گـام بـلندی در استحاله فرهنگ اسلامی، ایرانی مردمان قفقاز بـرداشت. بـا ایـن همه، علمای بزرگی که در این عصر از قـفقاز بـرخاستند به مبارزه با این جریان پرداختند. بسیاری از آنان با بذل مال، جان خـود را نـیز در راه این مبارزات فدا کردند، بـه طـوری که هـنوز بـا گـذشت این دو قرن و پدید آمدن نسلهای جـدید در مـنطقه قفقاز، خاطرههای فدا کاری آنان زبان به زبان نقل میشود.
هرچند خـاطره جـدایی قفقاز از ایران، یادآور تلخی جدایی یـک طفل از مادر خود و یـک نـسل از هم نسلان دیگر است، ولی بـاید گـفت هم چنان اقدامات ضد دینی حاکمان و مبارزات مردم دینمدار آن دیار ادامه دارد. امیدواریم هـرچه زود تـر با ظهور حضرت بقیهالله الاعـظم(، شـاهد پیـروزی این مبارزهها بـاشیم.
مـنابع
اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطـالبیین، تـحقیق احمد صقر، بیروت، دارالمعرفه، بی تا.
ایمیس، مارتین، استالین مخوف، ترجمه حسن کامشاد، نـشر نـی، ۱۳۸۲ش.
طباطبا، ابواسماعیل، منتقله الطالبیه، نجف، المـکتبه الحـیدریه، بی تـا.
دائره المـعارف بـزرگ اسلامی، زیر نظر کـاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۸۷ش.
دائرهالمعارف تشیع، زیر نظر بهاءالدین خرمشاهی و دیگران، تـهران، نـشر شهید سعید محبی، ۱۳۸۸ش.
طوسی، ابو جـعفر مـحمدبن حـسن، الفـهرست، بـه کوشش محمد رامـیار، مـشهد، دانشگاه مشهد، ۱۳۵۱ش.
خطیب بغدادی، احمدبن علیبن ثابت، تاریخ بغداد(مدینه السلام)، تحقیق بشار عواد معروف، بـیروت، دارالغـرب الاسـلامی، ۱۴۲۲ق.
مهدیپور، علیاکبر، «آْستانه مبارکه بی بی هـیبت» در: سـفیران رسـتگاری(سـی مـقاله دربـاره امام زادگان)، محمد ملکی، بی جا، سازمان اوقاف و امور خیریه، ۱۳۸۶ش.
مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، شیخ حسین لنکرانی به روایت اسناد ساواک، بی جا، وزارت اطلاعات، ۱۳۸۳ش.
نـجاشی اسدی کوفی، احمدبن علی، رجال، تحقیق سید موسی شبیری زنجانی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، بی تا.
، سال نهم، شماره اول، بهار و تابستان ۱۳۹۱، ۱۲۳ _ ۱۴۳
Tārikh dar Āyene-ye Pazhuhesh, Vol.9, No.1, Spring & Summer 2012
- دایره المعارف تشیع، ج۱۳، ص۲۵۰، به نقل از: حکیم ابوالقاسم فردوسی، شـاهنامه، (چ مـسکو)، ج۳، ص۲۴۰٫
- همان.
- ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۵۵۵٫
- منتقله الطالبیه، ابواسماعیل طباطبا، ص۸۸٫
- علیاکبر مهدیپور، آستانه مبارکه بی بی هیبت، در: محمد ملکی، سفیران رستگاری(سی مقاله درباره امام زادگان)، ص۲۷-۳۳٫
- در مجموعهای با عنوان «فـرزانگان قـفقاز» از این قلم در معرّفی این بعد از فرهنگ دینی قفقاز تلاش شده است.
- نجاشی، رجال، ص۳۰۸؛ شیخ طوسی، الفهرست، ص۱۶۶ و ۲۵۳٫
- خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۲ ص۴۵۱٫
- همان.
- درباره بـرخی از اصـحاب ائمه( که اهل تفلیس بـودهاند ر.ک: دایـره المعارف بزرگ اسلامی، ج۱۶، ص۱۴-۱۵٫
- ر.ک: مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، شیخ حسین لنکرانی به روایت اسناد ساواک، مقدمه.
- در مجموعه «فرزانگان قفقاز» توجه خاصّی به دویست سـال اخـیر شده و شرح حال صـدها تـن از علما و روحانیان ذکر گردیده که به خواست خدا به زودی در اختیار علاقه مندان قرار خواهد گرفت.
- اطلاعات مربوط به عالمان دینی در این مقاله، برگرفته از کتاب « فرزانگان قفقاز» به قلم نـویسنده ایـن مقاله است. برخی از اطلاعات نیز بصورت میدانی –در زمان حضور در منطقه قفقاز – جمع آوری شده است.
- جهت اطلاع بیشتر درباره استالین و فجایعی که انجام داد ر.ک: استالین مخوف، مارتین ایمیس، ترجمه حسن کامشاد.
- بـرای تـمامی موارد مـذکور مستندات متعددی در یک تحقیق میدانی به دست آمده که امیدوارم در آیندهای نزدیک منتشر گردد.
- فرزند ارشد ایـشان حضرت حجتالاسلام و المسلمین حاج شیخ محمود واعظی لنکرانی و نوادگان روحانی ایـشان، سـاکن شـهر مقدس قم می باشند. فرزند دیگر ایشان مرحوم حجه الاسلام و المسلمین حاج شیخ عبدالله واعظی لنکرانی پسـ از تـحصیلات عالیه، در اردبیل رحل اقامت افکند و به شئون روحانیت اشتغال ورزید و سال گذشته در آن جـا بـه رحـمت ایزدی پیوست.
- Repressiya.