آیین کاتولیک روم
اشـاره
نویسنده این مقاله در ابتدا به حیطه معنایی و شمولِ عنوان آیین کاتولیک روم مـیپردازد و بـر ایـن نکته تأکید مینهد که عمده مشخصه کاتولیک رومی بهمثابه یک سنت توجه به جنبههای الاهـیاتی و اعتقادی است و همین آن را از دیگر آیینهای دینیِ رقیب متمایز میسازد. توجه عمده آیین کـاتولیک به نظام خلقت بـهمثابه نـمود و حضور خداوند معطوف است و در همین جهت به تاریخ و جنبههای تحولی و تکاملی آن از جمله عقل را که عطیه و موهبت خداوند است برجسته میسازد و مقولاتی مثل انسانیت عیسیمسیح، آیینهای مقدس و نقش هدایتگری پطرس و رسالت او را روشـن میکند و قبل از ورود به آموزههای کاتولیک دگرگونیهای تاریخی خصوصا کنستانتین را مطرح و تأکید میکند که در این میان، رهبانیت و راهبان کاتولیک تأثیر بهسزایی در گسترش کلیسا داشتهاند. در ادامه مناقشات عقیدتی و کلامیِ مطرح شده در شوراهایی مـثل قـسطنطنیه، افسس و کالسدون میپردازد. تحلیل این مناقشات در باب قانون و ساختار کلیسا و مناصب کلیسایی و
______________________________
۱ مشخصات کتابشناختیِ این اثر از این قرار است:
McBrien, Richard P., Roman Catholicism, in The Encyclopedia of Religion ed. by Mircea Eliade, Vol.12, PP. 429-445.
نقش پاپ برای مدتی طولانی ادامه مییابد تا این که ژان پل اول به مـنظور پایـان دادن به این مناقشات اعلام کرد که کلیسا صرفا نهادی سلسلهمراتبی نیست، بلکه قوم خدا و بهمثابه یک راز است.
«شورای ترنت» واکنشی در برابر نهضت اصلاح دینی بود و نقش آن تأکید بر آمـوزههای کـاتولیک در باب فیض، پارسایی مریم، عشای ربانی و نقش کشیشان در زندگی آیینیِ کلیسا بود. اما آیین کاتولیک رومی از تأثیر جریانات و جنبشهایی مثل انقلاب فرانسه، نهضت روشنگری، رمانتیسم و مدرنیسم مصون نماند. در مـیانه ایـن تـحولات و دگرگونیها، نقش پاپ ژان پل بیست و سوم و شـورای دومـ واتـیکان برجسته و عمیق است، چرا که این پاپ خود را همچون «شبان عیسی» در خدمت به مردم و نجات آنها معرفی کرد. وقتی که وی از دنیا رفـت پل شـشم بـرنامههای او را در آموزههای خاص کاتولیک ادامه داد.
نویسنده در ادامه به آمـوزههایی مـثل وساطت، تقدس، رابطه ایمان و وحی، خلقت و لقاء اولیه، طبیعت و فیض، عیسیمسیح و رستگاری، روحالقدس و تثلیث، مریم و کلیسا نیز ابعاد مـعنویِ آیـین کـاتولیک اشاره میکند.
اولین پرسش در باب تحدید قلمرو «آیین کاتولیک رومـی»، در ارتباط خود این عنوان است. بعضی از کاتولیکها با صفت رومی مخالفت میورزند، زیرا جامعه متصف به «کاتولیک رومـی» شـامل افـرادی است که خود را رومی نمیدانند. اینها به کاتولیکهای متحد با کـلیسای رُم(۱) مـعروفند. این عنوان بر مسیحیان شرقی یا همان کلیساهای ارتدوکسِ سابق اطلاق میشود که تحت حوزه نـفوذ کـلیسای رُم درآمـدهاند و مناسک، اعمال و احکام شرعی خود را حفظ کردهاند. آنها عبارتند از: کاتولیکهای ملکائیِ(۲) مـصر و سـوریه، مـارونیها(۳)، روتنیها(۴) [در چک و اسلوونی]، قبطیها(۵) و مالابارها(۶) که در میان آنها شش گروه کلیسایی وجود دارد: کلدانی، سـُریانی، مـارونی، قـبطی، ارمنی و بیزانسی.
از طرف دیگر، مسیحیانی وجود دارند که خود را کاتولیک میدانند، اما مرجعیت
______________________________
۱٫ Uniate Catholics
۲٫ Melchite Catholics
۳٫ Maronites
۴, Ruthenians
۵٫ Copts
۶٫ Malabars
اعـلای(۱) اسـقف رُم را نمیپذیرند. این گروه اصرار دارند که کلیساهای متحد با مَسند پاپی رُم باید خود را کـاتولیک رومـی بـنامند تا از کلیساهای کاتولیک (انگلیکن، ارتدوکس، مشرقزمین و برخی از پروتستانها) که با رُم متحد نیستند. به نـظر بـرخی از پروتستانهای عضو این گروه، کلیسای کاتولیک روم تا زمان نهضت اصلاح دینی به عـنوان یـک کـلیسا تشخص نیافت. در واقع از نظر آنها آیین کاتولیک رومی فرقهای است که از مثلاً، آیین پرسبیتری(۲) یـا مـتدیسم(۳) کوچکتر نیست.
آیین پروتستان را معمولاً به نحو سلبی تعریف میکنند، یعنی بـه مـنزله شـکلی از مسیحیت غربی که از مقام پاپی رُم اطاعت نمیکند. اما این تعریف با همان مشکلِ پیش گفته مـواجه اسـت. مـسیحیان غیر رومیای نیز وجود دارند که مقام پاپی را نمیپذیرند، اما خودشان را کـاتولیک مـیدانند نه پروتستان. به همین جهت نمیتوان آیین کاتولیک را صرفا با پیروی از مرجعیت پاپ تعریف کرد.
عنوان آیـین کـاتولیک رومی هم به یک کلیسا (یا به عبارت دقیقتر، به مجموعهای از کـلیساهایی کـه کلیسای جهانی کاتولیک را تشکیل میدهد)، اشاره دارد، هـم بـه یـک سنت. اگر کسی بدن مسیح را تمام مـجموعه کـلیساهای مسیحی بداند، در این صورت کلیسای کاتولیک رُم، کلیسایی در درون کلیسای جهانی خواهد بود. و اگر کـسی سـنّت مسیحی را سنّتی تلقی کند کـه مـجموعه کامل و مـتکثر سـنّتهای اعـتقادی، عبادی، الاهیاتی، شرعی و معنوی را دربرمیگیرد، در آن صـورت، سـنّت کاتولیک رومی، سنّتی در درون سنّت واحد مسیحی خواهد بود؛ لکن از نظر آیین کـاتولیک رومـی، کلیسا و سنّتِ کاتولیک، برای دیگر کـلیساها و سنّتهای مسیحی، جنبه مـعیاری دارد، (هـمانطور که شورایِ دوم واتیکان، در مـرامنامه اعـتقادی(۴) در باب کلیسا، شماره ۱۴، بیان کرده است).
آیین کاتولیک رومی به عنوان کلیسا، هـم در سـطح محلی حضور دارد و هم در سطح جـهانی. اصـطلاح «کـلیسای محلی» (که اغـلب «کـلیسای خاص» خوانده میشود) در قـوانین شـرعی کلیسای کاتولیک رومی، اولاً بر ناحیه اسقفنشین و ثانیا بر ناحیه کشیشنشین اطلاق میشود. اصطلاح «کـلیسای مـحلی» در الاهیات کاتولیکی معنای وسیعتری دارد تا در قـوانین شـرعی. این اصـطلاح مـمکن اسـت بر ایالات (گروههای
______________________________
۱٫ Primatial autority
۲٫ Presbyterianism
۳٫ Methodism
۴٫ Dogmatic Constitution
مـنطقهای اسقفنشینیهای یک کشور) و کلیساهای ملّی (تمام اسقفنشینهای یک کشور) و بر کشیشنشینها و نیز اسقفنشینهای مستقل اطـلاق شـود. اسقفنشین عبارت است از کلیسایی محلی و مـتشکل از یـک اتـحادیه یـا مـجمعی از کلیساهای منطقهای دیـگری کـه به کشیشنشین معروفاند. هر اسقفنشین را یک اسقف، و هر کشیشنشین را یک کشیش اداره میکند. از طرف دیگر، کلیسای جـهانی کـاتولیک رومـی متشکل از اتحادیه یا مجمعی از کلیساهای کاتولیک مـحلی سـراسر جـهان اسـت. بـیش از یـک و نیم میلیارد کاتولیک در سراسر جهان وجود دارد که قطعا وسیعترین جامعه مسیحی است. علاوه بر پیوندهای مهم اعتقادی، عبادی، کلامی، شرعی و معنوی، آنچه این کلیساهای متنوع و اعضای مـستقل را یکپارچه میسازد، پیوندی است که هر یک از آنها با اسقفنشین رُم و اسقف آن، یعنی پاپ دارد.
مشخصه آیین کاتولیک رومی، به عنوان یک سنّت، تأکیدهای اعتقادی و الاهیاتی متعدد و متفاوت آن است. این تأکیدها، همان بـینشِ اسـاسا ایجابیِ آیین کاتولیک درباره نظام خلقت است؛ زیرا هر چیزی از قدرت خداوند نشأت میگیرد و متقوم به مشیت او است و دائما با حضور فعال خداوند، متحول و متکامل میگردد. توجه آیین کـاتولیک بـه تاریخ از آنروست که خدا در تاریخ عمل میکند و دائما از طریق تاریخ تجلی مییابد و توجه آن به عقلانیت از آن رو است که ایمان باید با عقل سازگار بـاشد و خـود عقل، اعم از عقلِ افسار گـسیخته یـا عقل آزاد، عطیه خداوند است و تأکیدش بر وساطت از آنروست که خداوند، که علتِ نخستین و در عین حال کاملاً روحانی است، تنها از طریق علل ثانویه و ابزارهای مـادی، مـثل انسانیتِ عیسی مسیح، کـلیسا، آیـینهای مقدس، پدیدههای زمینی و انسانهای دیگر، میتواند بر ما تأثیر نهد؛ و بالاخره، موضع موافق آیین کاتولیک نسبت بهبُعد جمعیِ رستگاری ونسبت به هرگونه ارتباط دینی با خداوند از آنروست که خداوند مـا را اجـتماعی آفریده، چرا که همه به طور جمعی هبوط کردهایم و به مثابه جمع رستگاری یافتهایم و به صورت جمعی رهسپار جلال و عظمت ابدی خداوند هستیم.
واژه کاتولیک دقیقا به معنای «جامع»(۱) است. بـنابراین، آنـچه درست نـقطهی مقابل آیین کاتولیک محسوب میشود نه آیین پروتستان (که عناصر کاتولیکی فراوانی را در خود دارد)، بلکه فرقهگرایی است. فـرقهگرایی، نهضتی درون مسیحیت است که معتقد است
______________________________
۱٫ Universal
کلیسا جامعهای از مؤمنان راستین و قـلمروی از پرهـیزکاری در درون و در بـرابر جهان گرفتارِ گناه است که درباره چنین جهانی داوری میکند و آن را به استغفار فرامیخواند، اما هیچگاه با آن وارد گفتوگو نـمیشود، چـه رسد به اینکه در باره موضوعات اجتماعی و سیاسیِ مشترک یا دغدغههای دینی همکاری کـند؛ از نـظر یـک فرقهگرا گفتوگو و همکاری به معنای دعوت به سازشکاری است.
تقابل بین آیین کاتولیک و فرقهگرایی بـیش از هرجای دیگر در رویکرد خاص آنها به آنچه به مسئله اجتماعی موسوم است، نـمود مییابد. آموزه اجتماعی کـاتولیک حـضور و تأثیر گناه را در جهان تصدیق میکند، اما تأکید میورزد که فیض خدا نیرومندتر است. آموزه اجتماعیِ کاتولیک بر آموزههای خلقت، مشیت الاهی،(۱) تجسد،(۲) رستگاری(۳) و تطهیر(۴) بهواسطه روحالقدس، پای میفشارد. از مسیحیان خواسته میشود بـه واسطه روحالقدس با خداوند در مسیح، مشارکت کنند تا تمام جهانِ سقوط کرده و جهانِ نجاتیافته را به کمال ملکوت الهی، یعنی به ملکوت حقیقت و زندگی، ملکوت قدّوسیت و فیض و ملکوت عدالت، عشق و صلح» بـرسانند (شـورای دوم واتیکان، منشور کشیشی درباره کلیسا درجهان جدید، شماره ۳۹).
تاریخ
خاستگاههای آیین کاتولیک چیست؟ چه رویدادها و شخصیتهایی آن را شکل دادهاند؟ در حال حاضر چه تحولاتی در آن در حال وقوع است؟
پطرس و رسالت پطرسی
اگر کسی معتقد باشد کـه آیـین کاتولیک رومی، فرقهای درون مسیحیت نیست، بلکه سیمای اصلیِ آن محسوب میشود، در گام نخست با این واقعیت مواجه میشود که نخستین گروه پیروانِ مسیح در اورشلیم گرد هم آمدند، پس مسیحیان نـخستین فـلسطینی بودند نهرومی. درواقع، درآغاز نهچیزی بهنام قلمرو اسقفی وجودداشت ونهتفوق رومی.
از طرف دیگر، اگر کسی اعتقاد داشته باشد که وصف رومی به جای آنکه معرِّفِ
______________________________
۱٫ Providence
۲٫ Incarnation
۳٫ Redemption
۴٫ Sanctification
واقعیت کاتولیک باشد، آن را مـبهم مـیسازد، در ایـن صورت آیینِ کاتولیک با جـمع شـدن پیـروان عیسی به گرد او و متعاقب آن با مأموریتِ پطرس، احتمالاً پس از زنده شدنِ مسیح برای اینکه رهبر و مؤسس اصلی کلیسا باشد، آغاز مـیشود. از ایـنرو در جـامعه مسیحی، این تفوق پطرس است که به آیـین کـاتولیک، هویتی متمایز میبخشد، نه تفوق رومی.
پطرس در صدر فهرست دوازده حواری قرار دارد (مرقس ۳: ۱۶ـ۱۹؛ متی ۱۰: ۱ـ۴؛ لوقا ۶: ۱۲ـ۱۶) و کرارا سخنگوی آنان است (مـرقس ۸:۲۹؛ مـتی ۱۸:۲۱؛ لوقـا ۱۲:۴۱؛ یوحنا ۶: ۶۷ـ۶۹). او اولین حواری شاهدِ ظهور عیسی است (رساله اول به قـرنتیان ۱۵:۵ ؛ لوقا ۲۴:۳۴) و در جامعه اولیه اورشلیم چهرهای برجسته و نیز برای بسیاری از کلیساهای دیگر شناخته شده است (اعمال رسولان ۱: ۱۵ـ۲۶؛ ۲: ۱۴ـ۴۰؛ ۳: ۱ـ۲۶؛ ۴:۸، ۵: ۱ـ۱۱؛ ۵:۲۹، ۸: ۱۸ـ۲۵؛ ۹: ۳۲ـ۴۳؛ ۱۰:۵، ۱۲:۱۷؛ اول پطرس ۲: ۱۱، ۵:۱۳). چـیزی ازفـعالیتهای پطـرس پس ازشورای اورشلیم نمیدانیم، اماتوافق روزافزونی وجود دارد براین که وی به رُم رفت و در آنـجا بـه شهادت رسید. امروزه هیچ شاهد اطمینانبخشی وجود ندارد که او واقعا بهعنوان اسقف، بهکلیسای رُم خدمت کرده بـاشد.
از نـظر سـنت کاتولیک، متون کلاسیکِ ناظر به تفوق عبارتند از: متی ۱۶: ۱۳ـ۱۹، لوقا ۲۲: ۳۱ـ۳۲ و یوحنا ۲۱: ۱۵ـ۱۹٫ این مـطلب کـه قـضیه نامگذاری پطرس به صخره(۱) از سوی عیسی، به سبک و سیاقهای مختلفی در این سه انجیل مـطرح مـیشود، پرسـشی را درباره زمان اصلی وقوع این رخداد برمیانگیزد. آیا این واقعه پیش از رستاخیز مسیح بـه وقـوع پیوست یا رویدادی است بعد از رستاخیز، که در گزارشهای مربوط به رسالت زمینیِ عـیسی گـنجانده شـده است؟ در هر حال، اعطای قدرت کلیدها به روشنی حاکی از درجهای از مرجعیت است، و کلیدها در کاربردی نـمادین بـه معنای ابزارهایی برای گشودن و بستن درهای ملکوت الاهی است. از طرف دیگر، اقتدار و مـرجعیت خـاص پطـرس نسبت به دیگران به روشنی بیان نشده، و در واقع پطرس دراعمال رسولان به عنوان طرف مـشورت دیـگر رسولان وحتی فرستاده آنها به شمار آمده است (۸:۱۴). او ویوحنا تقریبا باهم عـمل مـیکنند (۳:۱ـ ۱۱؛ ۴:۱ـ۲۲؛ ۸:۱۴).
امـا به نظر میرسد مجموعهای از تشبیهاتِ مربوط به پطرس و تبلیغ دینی او وجود دارد که او را در میان حواریان بـرجسته مـیسازد و بـرتری او و اخلافش را در سرتاسر
______________________________
۱٫ Rock
تاریخ اولیه کلیسا روشن میکند. پطرس به عنوان ماهیگیر (لوقـا ۵: ۱۰؛ یـوحنا ۲۱: ۱ـ۱۴)، چوپانِ گوسفندانِ مسیح (یوحنا ۲۱: ۱۵ـ۱۷)، پیری که دیگر پیران را مخاطب قرار میدهد (اول پطرس ۵: ۱)، منادی ایمان به عـیسی پسـر خداوند (متی ۱۶: ۱۶ـ۱۷)، دریافتکننده نوعی وحی خاص (اعمال رسولان ۱: ۹ـ۱۶)، کسی که میتواند سـوءفهمهای اعـتقادی دیگران را تصحیح کند (دوم پطرس ۳: ۱۵ـ۱۶) و به عنوان صـخرهای کـه کـلیسا را باید بر آن بنا نهاد (متی ۱۶:۱۸)، وصف شـده اسـت.
بنابراین پرسشی را که بنا به تحقیقات اخیر باید در باره عهد جدید مطرح کـرد، ایـن است که آیا گسترش بـعدی، یـعنی ما بـعد انـجیلیِ مـقام پطرس و جانشینانش با روح پیام عـهد جـدید سازگار است یا نه. پاسخ کلیسای کاتولیک به این پرسش «مثبت» اسـت؛ امـا برخی از دیگر کلیساهای مسیحی میگویند «شـاید».
القاب انجیلی مربوط بـه پطـرس در حیات کلیسای اولیه ادامه یـافت و بـا تشبیهات فزونتری تکمیل شد: واعظِ مبلّغ، حکیمِ بزرگ، نابودکننده بدعتگذاران، دریافتکننده شریعت نـو، کـلیددار خزائن ملکوت، سُکاندار کشتیِ کـلیسا و کـسی کـه در تعلیم و شهادت بـا پولسـ همراه و همگام بود. کـلیسا در نـیمه دوّم قرن دوّم، خود را با فرهنگ دنیای یونانی ـ رومی به ویژه طرحهای سازمانی و اجرایی موجود در حـوزههای فـعالیت تبلیغی آن تطبیق داد. بنابراین، کلیسا شبکه سـازمانی امـپراطوری روم را اقـتباس کـرد: نـواحی، اسقفنشینها و ایالتها همچنان مـرکز خود را همان مرکز امپراتوری روم، یعنی رُم قرار داد. علاوه بر این، نقل شده است که پطرس کـلیسای رمـ را بنا نهاد و او و پولس در آنجا به شـهادت رسـید، و بـه خـاک سـپرده شدند.
مدافعان بـهکیشی، در تـقابل با مذهب گنوسی، به ایمان اسقفنشینها یا کلیساهای محلیای که رسولان بنا نهادند و بهویژه به ایـمان کـلیسای رُمـ که آشکارا به پطرس و پولس پیوند خورده بـود، تـمسک مـیجستند. کـلیسای رُم در طـول پنـجقرن اول، تدریجا درمیان همه کلیساها شأنی برتریافت. اینکه ماجرا درحیات کلیساهای دوردست نیز رخ داد، به موضعی مشخص در مناقشات الاهیاتی تبدیل شد، دیگر اسقفها در مسائل اعتقادی و اخلاقی این موضع و مـوقعیت را در نظر میگرفتند، و نمایندگانی به شوراهای دوردست میفرستادند. سرانجام، اسقفنشین رُم به عنوان نوعی دادگاه نهاییِ فرجامخواهی و نیز کانون وحدت جامعه جهانی کلیساها شناخته شد. در دوره پاپیِ لئوی
اول (۴۴۰ـ ۴۶۱) که مدعی تداوم سخن گفتن پطـرس بـا کل کلیسا از طریق اسقف رم بود، همبستگی میان پطرس و اسقف رُم کاملاً آشکار شد.
کنستانتین و دوره کنستانتینیِ آیین کاتولیک
یکی از رویدادهای بزرگ دوره اول، تغییرِ کیش کنستانتین اول، امپراتور روم (۳۰۶ ـ ۳۳۷م) در سال ۳۱۲ میلادی بود. کنستانتین از آنـ پسـ، مبارزه سختی برضد آداب و رسوم مشرکان به راه انداخت و پول و آثار گرانبهایی را به کلیسا پیشکش کرد. قانون رومی با هدف انعکاس وفادارانهترِ ارزشهای مسیحی، جرح و تـعدیل شـد و روحانیت به جایگاه ممتازی دسـت یـافت. برخی معتقدند که تغییر کیش کنستانتین، فرصتهایی استثنایی مناسبی در اختیار کلیسا قرار داد تا انجیل را به همه ملتها عرضه کند و به حیات اعتقادی و عبادی کـلیسا نـظم لازم را ببخشد، همچنین این امـکان را بـرای کلیسا فراهم ساخت تا نسبت به فرهنگ مشرکان، کمتر حالت پرهیز داشته باشد و از آن چیزهایی بیاموزد و خود را با آن غنی سازد. اما برخی دیگر بر این باورند که این جریان، نقطه عـطف خـطرناکی در تاریخ کلیسا بوده است. برای اولین بار، کلیسا از جایگاه مناسبی در جامعه برخوردار شد و از آن پس دیگر، تعهد مسیحی به محک شکنجه، چه رسد به محک مرگ، آزموده نمیشد و جامعه مسیحیان در آستانه مـحوشدن در ارزشـهای سکولار و ضـد مسیحیِ دولت و جامعه، که اینک کلیسا را پذیرفته بود، قرار گرفت. در واقع، واژهای اهانت آمیزتر از «کنستانتینی»، که مسیحیان فـرقهگرا، مسیحیان کاتولیک را به آن میخوانند، وجود ندارد.
رَهبانیّت(۱)
اما اولین اعـتراض بـه مـکتب کنستانتین را نه فرقهگراها، بلکه راهبان کاتولیک مطرح ساختند. نهضت رهبانیِ جدید تقریبا تأثیر مستقیمی بر کلیسا داشـت؛ اسـقفها از میان کسانی که تا حدی تعلیمِ رهبانیت دیده بودند انتخاب میشدند. برای مـثال، عـموما آتـاناسیوس (متوفای ۳۷۳م) را، که یکی از شاگردان آنتونی مصری (متوفای ۳۵۵م) بود، بنیانگذار رهبانیت میدانند. یکی از مورخان با دلیـل ثابت کرده است که انگیره تبلیغی
______________________________
۱٫ Monasticism
قوی، گسترش قابل توجه نظارت کشیشی، تـلاش برای مسیحیکردن دولت روم، و بالاتر از هـمه، کـار الاهیاتی شوراهای بزرگ قرن چهارم و پنجم بدون رهبانیت تحقق نمیپذیرفت. از طرف دیگر، وقتی راهبان به مقام اسقفی منصوب میشدند، بدین سمت گرایش داشتند که از آداب و رسوم رهبانی خود، به ویژه تجرّد و انـدوختهای مشخص از تجارب عادی انسانی را همراه خود بیاوردند. در نتیجه، تمایزی بین رهبران مذهبی و عموم مؤمنان به وجود آمد. این تمایز نه تنها بر اِعمال قدرت و صلاحیت قضایی، بلکه بر نوعی تنوع در جـنبههای مـعنوی استوار بود.
رهبانیت که از شرق به غرب وارد شد، در میانه قرن ششم با تأسیس صومعه مونته کسینو(۱) توسط بندیکت اهل نورسیا(۲) (متوفای ۵۴۷م) به اوج خود رسید. راهبان در بین قرون پنجم و هـفتم، مـستقیما دستاندرکار زیاد کردن مبلّغان کلیسا در ایرلند، اسکاتلند، گال و انگلستان شدند. این اقدامِ تبلیغی چنان موفقیتآمیز بود که مبلّغان انگلیسی در قرن هشتم، نقش بارزی در مسیحیکردن بیشتر بخشهای غیر مسیحی اروپا داشـتند.
رهـبانیتِ غربی، به رغم اهداف مورد نظر خود در باب کار و عبادت، در طی قرون وسطا به عنوان حامل اصلی تمدن غرب عمل کرد. هیچ نهضت یا نهاد دیگری واجد چنین تـأثیر اجـتماعی یـا فکریای نبود. راهبان با بـازگشتِ نـوعی ثـبات سیاسی به اروپا در اواسط قرن یازدهم، بر آن شدند تا امور دنیوی و کلیسایی را کنار نهاده، به صومعههای خود بازگردند، و در نتیجه رهبانیت حـیاتی مـجدد یـافت. تأسیس فرقههای فرانسیسکنها،(۳) دومنیکنها،(۴) سیستریکنها(۵) و یسوعیها(۶) و نیز نـوشتههای غـنیِ کلامی و معنویای که از این فرقهها به وسیله توماس آکویناس (متوفای ۱۳۴۷م) و بونا ونتورا (متوفای ۱۲۷۴م) پدید آمد، از جمله پیامدهای مهم ایـن تـجدید حـیات بود.
مناقشات عقیدتی
در کانون ایمانِ کاتولیک، و نیز در کانون هر تـعبیری بهکیشانه از ایمان مسیحی، عیسی مسیح قرار دارد. در قرون چهارم و پنجم، مناقشات عقیدتیِ راجع به ارتباط بین خدای واحد، یـعنی خـالق اشـیاء، و عیسی مسیح به عنوان پسر خدا و منجی نوع بشر، و در
______________________________
۱٫ Monte Cassino
۲٫ Benedict of Nursia
۳٫ Franciscans
۴٫ Dominicans
۵٫ Cistercians
۶٫ Jesuits
مرحله بـعد، رابـطه روحالقدس با آن دو، مشغله ذهنیِ همگان بود. شورای نیقیه (۳۲۵م) با مشرب آریوسی(۱) (به مسیح را صرفا مخلوقی فـراتر از انـسان و پایـینتر از خداوند میدانست)، شورای اول قسطنطنیه (۳۸۱م) با مشرب آپولیناریوسی(۲) (که معتقد بود عیسی، نـفس انـسانی نـداشت)، شورای اِفِسُس(۳) (۴۳۱م) با آیین نسطوری (که عیسی را بشری جدای از کلمه الاهی یا لوگوس مـیدانست و ایـنکه ایـن دو در یک شخص متحد نشدند) و شورای کالسدون (۴۵۱م) با تکذاتانگاری(۴) (این نظر که طبیعت انسانی مـسیح تـماما به وسیله جنبه الوهیت دگرگون شده است مخالفت کردند). مسیح در آنِ واحد، خـدا و انـسان اسـت. بنا به تعریف شورای کالسدون جنبه الوهیت و جنبه بشریت در یک شخص «بدون امتزاج یـا تـغییر و بدون تقسیم یا تجزیه»، متحدند. این تأکید بر توازنِ الاهیاتی و عقیدتی مشخصه هـمیشگیِ سـنت کـاتولیک بوده است.
همین توازن در مجادلات عمده غربیان در باب طبیعت و فیض حفظ شد. طرفداران پلاگیوس(۵) بـر ایـن استدلال کردهاند که نجات فقط از راه کوشش انسانی به دست میآید. آگوستینِ اهـل هـیپو (مـتوفای ۴۳۰م)، بدون جانبداری از مسئولیت انسان، بر تقدم فیض تأکید کرد. در حقیقت، کلیسا بعدها در اساسنامه کشیش آسـمانیِ(۶) ایـنوسنت یـازدهم(۷) (متوفای ۱۶۸۹) تصوّف را که در تعارض با دیدگاه پلاگیوس بود، محکوم کرد. کوشش اخـلاقی بـرای زندگی روحانی ضروری است، گرچه قوام و دوام چنین کوششی به فیض است. همچنان که مَدرسیان گفتهاند، فـیض نـیز به نوبه خود مبتنی بر طبیعت است.
ساختار و قانون
در آغاز قرن پنـجم، قـبایل ژرمن مهاجرتشان را از طریق اروپا بدون هیچگونه نظارت مـؤثری آغـاز کـردند. این حرکت را تا حدی به غلط، تـهاجم بـربرها نامیدهاند. این جریان حدود ششصد سال طول کشید و خصلت نهادیِ آیین کاتولیک را از یـک دیـن عمدتا یونانی ـ رومی به یـک دیـن دامنهدارترِ اروپایـی تـغییر داد. ویـژگیِ شدیدا نظامیگرایانه و اربابرعیتیِ فرهنگ ژرمنی بـر سـاختار دینی، روحانی و سازمانیِ کاتولیک تأثیر نهاد.
______________________________
۱٫ Arianism
۲٫ Apolinarinism
۳٫ Council of Ephesus
۴٫ Monophysitism
۵٫ Pelagianism
۶٫ Caelestis Pastor
۷٫ Innocent ×I
مسیحرا بهعنوان قدرتمندترین پادشاه تصویرکردند وعـبادتگاهرا دژ خـداوند معرفیکردند وکشیشان را سربازان مسیح محسوب مـیکردند و ابراز ایمان را سوگند وفـاداری نـسبت به نوعی اربابِ فئودال تـلقی کـردند و مقام کلیسا بیشتر سیاسی بود تا مذهبی. سرانجام مشاجرهای درباب انتصاب اینگونه مـقامات وصـاحبمنصبان به وجود آمد؛ آیا آنـها بـاید مـنصوب کلیسا باشند یـا مـنصوب دولت؟ این مسئله به نـزاعِ بـه موسوم به مراسم انتصاب منجر شد که با رهبری گریگوری هفتم (متوفای ۱۰۸۵م) به نـفع کـلیسا پایان یافت.
زمانی که امپراتور نـاحیه شـرقی، در آغاز قـرن هـشتم، نـتوانست دستگاه پاپ را در مبارزه برضد لُمـباردها(۱) در شمال ایتالیا یاری کند، پاپ برای دریافت کمک به فرانکها روی آورد. این اتحاد جدید سرانجام به تـأسیس امـپراتور مقدس روم منجر شد، که در سال ۸۰۰م بـا تـاجگذاری شـارلمانی (مـتوفای ۸۱۴م) بـه اوج خود رسید. مـرز بـین کلیسا و دولت، که حدود پانصد سال قبل با فرمان میلان(۲) از سوی کنستانتین، رنگ باخته بود، اکنون عـملاً از بـین رفـت. اما وقتی امپراتور کارولینجی(۳) سقوط کرد، مـقام پاپیـ بـه قـدرتِ از بـن فـاسدِ اشرافیت رومی واگذار شد. قرن دهم و بخشی از قرن یازدهم از دورههای تاریک مقام پاپی است. فقط از طریق اصلاحات گریگوری هفتم بود که شکوه مقام پاپی حیاتی مجدد یافت. گریگوری در مـقابل سه رفتار نادرست قیام کرد: خرید و فروش(۴) منصبهای کلیسایی (فروش مقامهای روحانی)، واگذاری املاک کلیسا (مجازشمردن انتقال املاک کلیسا از حوزه دین به قلمرو خصوصی) و اعطای مقام توسط غیرروحانیون (دادن قدرت انـتصاب کـلیسا بهمقاماتِ عرفی). اعتبارمنصب پاپی دردوره اینوسنت سوم(۵) (۱۱۹۸ـ۱۲۱۶م) بازهم بهطور روزافزون افزایش یافت. اینوسنت از این آموزه گریگوری که پاپ دارای اقتدار ونظارت عالی و حتی مطلق بر کل کلیسا است، کاملاً بهره گرفت.
سـنت قـانونی و رسمی برای تقویت شبکه جدید اقتدار و مرجعیت پاپ تدوین شد. کلیسا در الاهیات، زندگی اخلاقی و اجرای شعائر و آیینهای مقدس خود، خصوصا ازدواج، که پیشتر یک قـرارداد مـحسوب میشد تا پیمانی مبتنی بـر عـشق متقابل، به نحو فزایندهای شریعتمدار شد. در اواسط قرن سیزدهم، مفهوم کلاسیکِ پاپی ـ سلسلهمراتبیِ کلیسا به خوبی نهادینه شده بود. پاپهای برگزیده جدید، شبیه امپراتورها
______________________________
۱٫ Lombards
۲٫ Edict of Milan
۳٫ Carolingian Empire
۴٫ Simony
۵٫ Innocen III
تـاجگذاری مـیکردند. این مراسم تا قـرنها انـجام میگرفت تا اینکه به صورت غیرمنتظرهای ژان پل اول (متوفای ۱۹۷۸) آن را پایان داد. تأکید بر جنبههای حقوقی کلیسا تا زمان شورای دوم واتیکان (۱۹۶۲ـ۱۹۶۵) همچنان رونق داشت. این شورا اعلام کرد که کلیسا قبل از آنکه نهادی سـلسلهمراتبی بـاشد، در وهله نخست و به طور شاخص، قوم خداوند(۱) و یک راز (یعنی واقعیتی آکنده از حضور مستور خداوند) است. در حقیقت باید ایناصل را خوب بهخاطر داشت تا مبادا ایننظرگاه تاریخی صرفا ازبالا بهپایین مورد بـازخوانی قـرارگیرد.حکایت کـلیسای کاتولیک پیوسته حکایتمردم کاتولیکباقیمیماند.
انشعاب در کلیسا
پیوند تاریخی بین کلیسای رُم و کلیسای قسطنطنیه به وسیله رشتهای از شگردهای سـیاسی و دیپلماتیک ناگوار و پیچیده از هم گسیخت. نمایندگان پاپ در سال ۱۰۵۴م سراسقف قسطنطنیه، مایکل کـرولاریوس(۲) (مـتوفای ۱۰۵۸م) را تـکفیر کردند؛ اما این جنگِ صلیبی چهارم (۱۲۰۲ ـ ۱۲۰۴م) و غارت قسطنطنیه به دست شوالیههای غربی بود که ضربه مهلک را بـر وحـدت شرق و غرب وارد ساخت.
در آغاز قرن چهاردهم رویدادهای دیگری گسست بیشتری را موجب شده ایـن گـسست در نـهضت اصلاح دینی پروتستان در قرن شانزدهم به اوج خود رسید. نخستین حادثه رویاروییِ بُنیفیس هشتم(۳) (مـتوفای ۱۳۰۳م) و فیلیپ زیبا(۴) (متوفای ۱۳۱۴م) بر سر توانایی فیلیپ در پرداخت مالیات به کلیسا بود. پاپ در دفـاع از مرجعیت نهاییاش دو فتوای کـلیسایی صـادر کرد: تعمیم مقام روحانیت(۵) (۱۲۹۶م) و تقدس معنوی(۶) (۱۳۰۲م) که مورد اخیر، دینسالارترین آموزهای است که تا کنون تدوین شده است. لکن بنیفیس به دست فیلیپ دستگیر شد و در زندان درگذشت.
دومین حادثه سوء اسـتفادههای مالی فراوانی بود که در هنگام «اسارت بابلیِ»(۷) مقام پاپی در آوینیون فرانسه (۱۳۰۶ ـ ۱۳۷۸م) صورت گرفت. به دنبال آن، ناسیونالیزم و ضدیت با روحانیت در واکنش به مالیاتهای پاپ، فزونی گرفت. چالشهای الاهیاتی در
______________________________
۱٫ People of God
۲٫ Michael Cerularios
۳٫ Boniface VIII
۴٫ Philip the Fair(پادشاه چهارم فرانسه)
۵٫ Clericis Laicos
۶٫ Unam Sanctam
۷٫ Babylonian Captivity
مـقابل تـوجیهات شرعیِ قدرت پاپ بالا گرفت، به ویژه آن که مارسیلیوس اهل پادوا(۱) (متوفای ۱۳۴۳م) به جای تلقی سلطنتی از کلیسا، از برداشت شورایی آن حمایت میکرد. شکاف در کلیسای غربی در سالهای ۱۳۷۸ تا ۱۴۱۷ (که نباید آن را با جدا شدن کـلیسای شـرق و غرب یا همان کلیسای رُم و قسطنطنیه اشتباه گرفت) همزمان سه مدعی را برای مسندِ پاپی پدید آورد. در نهایت، شورای کنستانتس(۲) (۱۴۱۴م) به اصل شوراگرایی (اینکه شورای عمومی کلیسا، نه پاپ بالاترین مرجع کلیسایی است) بـازگشت، و تـفرقه را پایان داد. این سه مدعی، کنار نهاده شدند (یکی عزل شد، یکی کنارهگیری کرد، و سومی سرانجام در گذشت) و مارتین پنجم (متوفای ۱۴۳۱م) در روز «سَنت مارتین»،(۳) در یازدهم نوامبر ۱۴۱۷ انتخاب گردید.
البته نهضت اصلاح دیـنی، عـلل قـریبهای داشت که عبارتند از: فسادِ مـنصب پاپی در دوره رنـسانس در قـرن پانزدهم؛ جداییِ دینداری از الاهیات و جدایی الاهیات از ریشههای انجیلی و مکتوبات آبایی؛ تأثیرات تضعیفکننده شکاف در کلیسای غربی؛ پیدایش دولت ملی؛ ارتباط بسیار نزدیک بـین آیـین کـاتولیک غربی و تمدن غربی؛ بینش، تجارب و شخصیتهایی مثل لوتـر (مـتوفای ۱۵۴۶) تسوینگلی (متوفای ۱۵۳۱) و کالون (متوفای ۱۵۶۴).
خود نهضت اصلاح دینی اَشکال مختلفی به خود گرفت: طیف راست این نهضت (آیین لوتـری و آیـین انـگلیکان) آموزههای اساسی کاتولیک را حفظ کرد، اما برخی از اَشکال شرعی و سـاختاری را تغییر داد. طیف چپ نهضت اصلاح دینی (آیین تسوینگلی و جنبش آناباپتیست) بخش زیادی از آموزههای کاتولیک و زندگیِ مبتنی بر شـعایر دیـنی را رد کـرد. امّا بخش میانهرو آموزهها و تکالیف کاتولیک را جرح و تعدیل کرد، امّا هـرچند بـخش اعظم آیین کاتولیک را حفظ نمود.
شورای ترنت و آیین کاتولیک پس از ترنت
واکنش کلیسای کاتولیک با تأخیر، امـا شـدید و قـاطع بود. این واکنش که به ضد نهضت اصلاح دینی معروف است، در شـورای تـرنت (۱۵۴۵ـ۱۵۶۳) آغـاز شد و مخصوصا
______________________________
۱٫ Marsilius of Padua
۲٫ Council of Constance
۳٫ Saint Martin””s day
تحت رهبری ژان پل دوم (۱۵۳۴ـ۱۵۴۶) به پیش رفت. این شورا که شاید مهمترین عامل شـکلگیری آیـین کـاتولیک از زمان جنبش اصلاح دینی تا شورای دوم واتیکان، یعنی دورهای در حدود چهار قرن بود، آمـوزههای کـاتولیک را که مربوط به طبیعت و فیض بیان کرد و در خصوص آموزه رستگاری بین آیین پلاگـیوسی، کـه بـر کوشش انسان تأکید میورزید و آیین پروتستان که بر ابتکار عملِ خداوند تأکید داشت، راهـی بـینابین را برگزید. شورا شعایر هفتگانه را نیز تعریف کرد و فهرست کتابهای ضاله را تهیه نمود و حـوزههای عـلوم دیـنی را برای آموزش و شکلگیری کشیشان آینده تأسیس کرد. انجمن عیسی مسیح (یسوعیان) در قلب جریان ضد اصـلاح دیـنی کاتولیک بود. این انجمن، تنها و قویترین نیرویی بود که به کلیسا کـمک کـرد تـا دوباره ابتکار از دسترفته خود را در زمینههای تبلیغی، تعلیمی و کشیشی به دست آورد.
کلیسای کاتولیک پس از ترنت در حد وسـیعی بـر آمـوزهها، عبادتها و نهادهایی که به شدت مورد حمله پروتستانها بود، تأکید کرد کـه از جـمله آنها تکریم قدیسان، پارسایی مریم، نیایش عشای ربانی، حجیت سلسله مراتبی، و نقش اساسی کشیشان درزندگی آیـینی کـلیسا بود. مؤلفههای مهم دیگر کمتر مورد تأکید بودند؛ شاید به این دلیـل کـه آنها را بخشی ازبرنامه شاخه پروتستان تلقیمیکردند: مـحوربودن مـسیح درالاهـیات و معنویت، سرشت جمعی عشای ربانی، و مسئولیت مـردم عـادی در حیات و رسالت کلیسا.
با ظهور جنبش اصلاح دینی، فعالیت تبلیغیِ کلیسای کاتولیک رم در کـشورهایی کـه کلیساهای پروتستان در آن گسترش یافته بـود، رو بـه کاهش نـهاد؛ بـا ایـن حال، آیین کاتولیک توسط اسپانیا و پرتـغال کـه بر دریاها سلطه داشتند، به همه جا انتقال داده شد و درآمدهای جدیدی بـرای جـبران خسارتها در اروپا منظور گردید. دومینیکنها، فرانسیسکنها و یـسوعیانِ نوبنیاد، آیین کلیسای کـاتولیک رم را بـه هند، چین، ژاپن، آفریقا، و آمـریکا بـه ارمغان بردند. شورای تبلیغ دین در سال ۱۶۲۲ دایر شد تا بر این اقدامات جـدید تـبلیغی نظارت کند.
با آغاز قـرن هـفدهم، کـلیسای کاتولیک رم باز بـا مـشکل دیگری از درون روبهرو شد و آن یـانسنیزم(۱) بـود؛ جنبشی در فرانسه که تا حد زیادی از آگوستین الهام میگرفت. آگوستین پیوسته بر تقدم فـیض بـر سرشت بشر تأکید داشت، اما ظـاهرا فـرقه یانسن
______________________________
۱٫ Jansenism
گـامهایی فـراتر از ایـن تأکید برداشت، و سرشت انـسان را کاملاً فاسد تلقی کرده، نظریهای را در باب سرنوشت مطرح کرد. از این اصول، شکلی از زندگی کاتولیک پدیـدار شـد که فوقالعاده سخت و حتی خشکمقدسانه بـود. وقـتی رم در بـرابر فـرقه یـانسن قیام کرد، بـسیاری از کـلیساهای فرانسه اقدام رم را تهدیدی نسبت به استقلال آیین کاتولیک فرانسه تلقی کردند. بدینسان، گالیکانیزم(۱) [جنبش طرفدار اسـتقلال کـلیسای فـرانسه] به عنوان جنبشی اساسا ملیگرایانه (و نه الاهـیاتی) ظـهور کـرد؛ نـهضتی کـه تـأکید میکرد که یک شورای عمومی (و نه پاپ) دارای مرجعیت عالی در کلیسا است. در نتیجه، همچنان که در بحث شورای عمومی بیان شد، همه فتاوای پاپ منوط به موافقت کل کلیسا است. شـورای اول واتیکان (۱۸۶۹ـ۱۸۷۰) آیین گالیکانیزم را محکوم کرد. این شورا اعلام کرد که تعالیم خطاناپذیر پاپ غیرقابل تغییر هستند، یعنی منوط به رضایت و توافق هیچ هیئت یا مقام کلیسایی بالاتری نیست.
نهضت روشنگری
نـمیتوان بـه آسانی تأثیر نهضت روشنگری را بر آیین کاتولیک جدید دست کم گرفت، گرچه تأثیر این نهضت بر آیین پروتستان سریعتر و عمیقتر بود. نهضتِ روشنگری که خصوصیت بارز آن اعتماد بیش از حـدّ بـر قدرت عقل، نگرش خوشبینانه به سرشت انسان و تکریمِ تقریبا بیش از حدِ آزادی و اختیار بود، به همان اندازه در برابر امور فوق طبیعی، مفهوم وحـی و هـر نوع حجیت، به استثنای حـجیت خـود عقل، موضعی خصمانه در پیش گرفت. نهضت روشنگری عمدتا در ایالتهای کاتولیک آلمان، آیین کاتولیک را تحت تأثیر قرار داد؛ کشوری که این نهضت در آن موجب پدپدآمدن پیشرفتهایی در شـیوههای تـاریخی و تفسیری، اصلاحاتی در آموزشِ روحـانیون، مـبارزه برضد خرافهپرستی، اصلاح تعالیم دینی و مراسم نیایش کلیسایی، و تشویق آموزش عمومی شد. با این حال، بخش اعظم الاهیات کاتولیک، پیش از شورای دوم واتیکان دور از دسترس نهضت روشنگری باقی ماند.
انقلاب فرانسه
اگـر نـهضت روشنگری نشانه پایان الاهیاتِ غیر تاریخی و کلاسیکِ کاتولیک است،
______________________________
۱٫ Gallicanism
انقلاب فرانسه (۱۷۸۹) نیز نشانه پایان قطعیِ آیین کاتولیکِ قرون وسطا است. جامعه طبقاتی و اربابرعیتی که بخشی از آیین کاتولیکِ قرون وسطا بـوده اسـت، از بین رفـت. اما انقلاب فرانسه تأثیرات دیگری نیز داشت. این تأثیرات آنقدر شدید بود که در میان برخی روشنفکران اروپایـی، که با شور و حرارت تازهای به اصول بنیادین آیین کاتولیک روی آورده بـودند، واکـنش مـتقابلی را برانگیخت (نگاه کنید به «مکتب رومانتیسم» که ذیلاً میآید). این انقلاب، جنبش گالیکانیزم را نیز با از میان بـرداشتن نـظام روحانیت که گالیکانیزم بر آن مبتنی بود، نابود کرد و روحانیون مجبور شدند چشم امـید بـه حـمایت و هدایت رُم و پاپ بدوزند. بالاخره انقلاب فرانسه به کلیسای کاتولیک «فیض فقر» اعطا کرد. کلیسای کاتولیک چـندان چیزی برای از دست دادن نداشت و بنابراین یکبار دیگر آزادانه بر آن شد تا رسالتی را پیـگیری کند که اساسا بـر آن بـنیان شده بود.
مکتب رُمانتیسیزم
انقلاب فرانسه در فرانسه و آلمان، پدیده متضادی را به نام رمانتیسیزم بهوجود آورد که از آیین کاتولیک به عنوان سرچشمه هنر و حافظ میهندوستی تمجید میکرد. درنتیجه، هزاران نفری که از کلیسای کـاتولیک بیزار شده بودند، مجددا بازگشتند. در این زمان، الاهیات به دست شخصیت برجسته کاردینال جان هنری نیومن(۱) (متوفای ۱۸۹۰)، احیا شده بود، نه پیش برود. لکن آنچه احیا شد، بینش و حکمت کتاب مـقدس و نـویسندگان مسیحیِ باستان نبود، بلکه مضمون حقیقی وغیرنمادین فلسفه و الاهیات مدرسیِ تجدیدیافته بود. درفرانسه نوعی سنتگراییِ انعطافناپذیر ظهوریافت که خصیصه آن یکپارچهانگاری(۲) و ایمانگرایی بود. این سنتگرایی، به هر نوع نظر ورزیِ عـقلانی و تـفکر انتقادی در الاهیات بیاعتماد بود. کسانی که با این الاهیات سر و کار داشتند، از «ورای کوههای» آلپ به هدایت پاپ در رم چشم میدوختند (از این جهت، این جنبش را اولترامونتنیسم(۳) [در معنای اصطلاحیِ پاپ سالاری] نام نهادند). پاپهای ایـن دوره، یـعنی گریگوری شانزدهم(۴) (م ۱۸۴۶) و پیوس نهم(۵) (متوفای ۱۸۷۸) سرسختانه در مقابل امواج تغییر عقیده و مدرنیته ایستادند. موضع معترضانه آنها در هیچ
______________________________
۱٫ Cardinal John Henry Newman
۲٫ Integralism
۳٫ Ultramontanism
۴٫ Gregory ×VI
۵٫ Pius I×
جا شدیدتر از فهرست خطاها(۱) اثر پیوس (۱۸۶۴) نبوده است. وی در آنجا اعلام میکند که پاپ را «نـمیتوان و نـباید بـا اموری نظیر پیشرفت، لیبرالیسم و تـمدّن جـدید دمـساز و سازگار کرد.»
گرچه پیوس نهم به نحو موفقیتآمیزی شورای اول واتیکان را تشویق کرد تا برتری و معصومیت پاپ را بیانکند، بااینحال، وی ایالتهای پاپی (سپتامبر۱۸۷۰) وهمگام بـا آنـها بـقیه قدرت سیاسی خود را از دست داد. تا زمان پیمان لاتـران(۲) در سـال ۱۹۲۹ (که در سال ۱۹۸۳ دوباره مورد بحث قرار گرفت)، حقوق عرفیِ پاپ نسبت به قلمرو واتیکان به رسمیت شناخته نشد.
تعالیم اجـتماعی کـاتولیک
قـرن نوزدهم شاهد گسترش سریع روند صنعتیشدن، و همگام با آن انبوهی از مـشکلات اجتماعی جدید، به خصوص وضع رو به وخامت کارگران بود. مارکسیسم به صحنه آمد. کارگران دریافتند که نه تـنها از ثـمرات کـارشان، بلکه حقیقتا از میراث کاتولیک بیگانهاند. کلیسای کاتولیک، هر چند با تـأخیر، در سـال ۱۸۹۱ نسبت به منشور عام Rerum Novarum لئوی سیزدهم واکنش نشان داد و در آنجا از حقوق کارگران برای تشکیل اتحادیه و برخورداری از شرایط انـسانی کـار و دسـتمزد عادلانه دفاع کرد.
تعالیم اجتماعی کاتولیک به ترتیب زیر بیشتر اصلاح شـدند: پیـوس یـازدهم (م ۱۹۳۹) در منشور خود به نام Quadragesimo anno (1931)؛ پیوس دوازدهم در پیامهای مختلف کریسمس عید پاک و عید پنجاهه؛ ژان بیست و سـوم (م ۱۹۶۳) در Mater et Magistra (1961) و Pacem in Terris (۱۹۶۳)؛ شـورای واتـیکان دوم با صدور اساسنامه کشیشی در باب کلیسا در جهان جدید، به نام Gaudium et Spes(1965)؛ پل ششم (م ۱۹۷۸) در Populorum Progressio(1967) و Octagesima Adveniens (1971)؛ سومین شورای بـینالمللی اسـقفها با صدور Iustitia in mundo (1971)؛ ژان پل دوم با Redemptor hominis (1979) و Laborem exercens (1981). ارکان دوگانه آموزه اجتماعی کاتولیک، که در این اسناد بـه روشـنی بـیان شده است، عبارتند از منزلت والای هر فرد انسانی و دیگر مسئولیتهایی که همه اشخاص، گروهها و مـلتها در قـبال
______________________________
۱٫ Syllabus of Errors
۲٫ Lateran Treaty
سعادت همگانی دارند.
مدرنیسم
کلیسای کاتولیک همانگونه که نمیتوانست تحولات اجتماعی، اقتصادی و سـیاسی مـتنوع را در آغـاز قرن نوزدهم نادیده بگیرد، نمیتوانست از تحولات فکری مشابه نیز چشمپوشی کند. همچنانکه این تحولات بـه تـدریج بر دانشوران کاتولیک تأثیر گذاشتند، پدیده کلیسایی جدیدی موسوم به مدرنیسم، ظـهور کـرد. مـدرنیسم نه یک جنبش واحد، بلکه مجموعهای از جنبشها بود. این پدیده شکلهای متعدد و متفاوتی به خـود گـرفت؛ بـرخی بهکیشانه، برخی دیگر غیربهکیشانه بودند، اما به ندرت بین آنها فرق و تـمایز قـایل میشدند و اصطلاح مدرنیست معمولاً در مباحثات اوایل قرن بیستم به صورت واژهای تحقیرآمیز به کار گرفته مـیشد.
مـدرنیستها کسانی بودند که از پذیرش دیدگاههای احتیاطآمیز و محافظه کارانه در باب همه موضوعاتِ قـابل بـحث در عرصه عقیده و الاهیات اجتناب میکردند. پیوس دهـم (م ۱۹۰۷) از طـریق حـکم دیوان مقدس(۱) Lamentabili (۱۹۰۷) و منشور عام Pascendi (1907) مدرنیسم را محکوم کـرد. بـخش زیادی از الاهیات کاتولیکِ پیش از شورای دومِ واتیکان در قرن بیستم در سایه مدرنیسم نوشته شـد. در ایـن دوره، انحراف از خطوط اصلی الاهـیات نـو مَدْرسی، مـدرنیست تـحویلگرا(۲) تـلقی میشد. الاهیدانان، کشیشها و دیگران لازم بود سـوگند ضـد مدرنیستی(۳) یاد کنند.
اما برخی از این دیدگاهها، که زمانی به عنوان دیـدگاههای مـدرن تقبیح میشد، بعدها در آموزههای شورای دومـ واتیکان، حتی در برخی از فـتاوای دسـتگاه پاپ، به عنوان مثال، احکام مـربوط بـه صدق تاریخی متون مقدس و بسط اصول اعتقادی انعکاس یافت. تجدّدگراها اظهار داشته بـودند کـه امور اعتقادی و نیز حقایق مـندرج در کـتابمقدس امـوری مطلق و تغییرناپذیر نـیستند، بـلکه متأثر از شرایط و اوضاع و احـوال تـاریخیاند. تعلیمات رسمی کاتولیک در ابتدا این دیدگاه را محکوم کرد، اما رفته رفته خود را با آنـ هـماهنگ ساخت؛ به ویژه در مجمع آموزه راز کـلیسایی ایـمان(۴) (۱۹۷۳) اعلام کـرد کـه «حـتی اگر حقایقی که کـلیسا میخواهد با قواعد جزمی خود تعلیم دهد، از مفاهیم متغیر
______________________________
۱٫ Holy Offic Decree
۲٫ Reductively Modernist
۳٫ Antimodernist oath
۴٫ Mysterium Ecclesiae
دورهای خاص متمایز باشند و بتوان آنـها را بـدون چنین مفاهیمی بیان کرد، با ایـن حـال چـه بـسا بـتوان این حقایق را بـه وسـیله حکم مقدس(۱) و در قالب عبارات و الفاظی که حاکی از چنین مفاهیمیاند، بیان کرد.»
میان دو جنگ جهانی (۱۹۱۸ـ ۱۹۳۹)
دوره پیش از شـورای دوم واتـیکان، خـالی از جنبشهای پیشرو نبود (در غیر این صورت خـود شـورای واتـیکان غـیر قـابل تـوجیه میبود). نهضت نیایش کلیسایی با تأکید بر ماهیت عبادت و با تأکید بر این اصل تومایی(۲) که شعایر، نشانههای فیض و علل فیضند، بین محراب و جماعت کلیسا ارتباط بـرقرار کرد. شعایر همچون نشانهها باید از حیث زبان و آداب قابل فهم باشند. نهضت کتاب مقدس کار تفسیر انتقادی خود را بدون اینکه محکومیتهای بیشتری را از سوی پاپ برانگیزد، پیش برد، اما کتاب مقدسشناسان کاتولیک هـمچنان مـظنون بودند تا اینکه پیوس دوازدهم منشور عام قرائت انجیلیِ کاتولیک موسوم بهDivino afflante Spiritu (1943) را صادر کرد. این نهضتِ عمل اجتماعی تعالیم منشورهای اجتماعی را بهویژه درحمایت ازنهضت اتحادیه کارگری بهکاربست. نهضتی کـه نـاظر به رسالت غیر روحانیون بود، در سایه حمایت پیوس یازدهم و پیوس دوازدهم در پی آن بود تا شمار بیشتری از مکلاّها را در کلیسا به خدمت گیرد (نهضتی که بـه عـمل کاتولیکی معروف است). نهضت جـهانیِ کـلیساها با وجود لحن منفی منشورِ پیوس یازدهم (۱۹۷۷) موسوم به Mortalium animos، راه دشوارتری در پیش داشت، اما پیشگامانی مانند یوس کونگار(۳) راه را برای واتیکان دوم هموار کردند. در این میان نـهضت تـبلیغ که نوعی تجدید حـیات اسـاسی را در قرن نوزدهم تجربه کرده بود، با نوکیشانی بالغ بر هشت میلیون نفر، به طور فزایندهای از سیطره ناروای اروپا و استعمار آزاد شد. پیوس یازدهم و دوازدهم هر دو بر اهمیت شکلگیری روحانیون بومی و نظام بـومیِ روحـانیت در محلّ تبلیغ تأکید میکردند.
پاپ ژان بیست و سوم و شورای دوم واتیکان
______________________________
۱٫ Sacred Magisterium
۲٫ Thomastic principle
۳٫ Yves Congar
هیچ شخص یا حادثهای همچون ژان بیست و سوم و شورای دوم واتیکان، که او تشکیل داد، بر آیین کاتولیک امروزی تأثیر عمیق نداشته است. ژانـ در سـال ۱۹۵۸ به مـقام پاپی انتخاب شد و همان زمان تأکید کرد که وظیفه او «همان وظیفه معمولی شبان» است و بر آن است تا در خـدمت مذهبی خود از الگوی یوسف در داستان عهد عتیق پیروی کند؛ یوسفی کـه بـرادرانش او را بـه بردگی فروخته بودند، اما او با این سخن مهربانانه و حاکی از بخشش: «من یوسف هستم، برادر شما»، با آنـان بـرخورد کرد. وقتی پاپ جدید با تشریفاتی، اموال کلیسای جامع لاتران(۱) در رم را در اختیار گرفت، به شـورای کـلیسا، شـامل کاردینالها، اسقفهای اعظم، اسقفها و مقاماتِ مختلف کلیسایی، یادآوری کرد که او شاهزادهای نیست که نشانهای ظـاهریِ قدرت، او را در میان گرفته باشد، بلکه «یک کشیش، یک پدر و یک شبان» است. او از بیمارانِ بـیمارستانهای رُم و سالخوردگان خانههای سالمندان و مـحکومان در زنـدان عیادت میکرد.
ژان بیست و سوم در ابتدا در ۲۵ ژوئن ۱۹۵۹ خبر از تشکیل شورا داد و به طور رسمی آن را در ۲۵ دسامبر ۱۹۶۱ تشکیل داد. وی در سخنرانی خود در مراسم افتتاح رسمی شورا، در ۱۱ اکتبر ۱۹۶۲، مجددا آرزوی بنیادین خویش را آشکار کرد. او به صراحت از برخی از نزدیکترین مشاورانش شـکوه کرد؛ کسانی که «گرچه واجد شور و شوقاند، از حس تشخیص و ارزیابی چندانی برخوردار نیستند. آنان در این روزگارِ نو نمیتوانند چیزی جز کلیبافی و بیچارگی را ببینند». وی آنها را «پیامبران غم نامید که پیوسته بـدبختی را پیـش بینی میکنند، گویی که پایان جهان نزدیک است.» او برعکس معتقد بود که «مشیت الاهی ما را به نظم نوینی از روابط انسانی هدایت میکند.» او از شورا نخواست که آموزهها را حفظ کنند. «گوهر تـعالیم قـدیم … یک چیز است و شیوه ارائه تعالیم قدیم چیز دیگری» دیگر زمان منفیگرایی به سر رسیده است. مؤثرترین راه مبارزه کلیسا با خطا، «اثباتِ اعتبار آموزههای خود و نه محکومسازیها» است. بـنابراین هـدف شورا ارتقای «تفاهم، صلح عادلانه و وحدتِ برادرانه همگان» خواهد بود.
ژان بیست و سوم در میانه دونشست اول از دنیا رفت، اما جانشین او پل ششم برنامههای او را تا تحقق کامل دنبال کرد:
۱٫ واتیکاندوم تعلیم دادکه کـلیسا، قـومخدا یـعنی جامعه پیروان مؤمن است. روحـانیت
______________________________
۱٫ Lateran Basilica
بـخشی از قـوم خداوند است نه منفک از آن. مرجعیت برای خدمت کردن است نه استیلا. کشیشان صرفا نمایندگان پاپ،ومردمعادی نیزصرفا ابزاریبرایکشیشان خود نیستند.
۲٫ کلیسا بـاید نـشانههای زمـان را دریابد و آنها را در پرتو نور انجیل تفسیر کند. کـلیسا، بـخشی از جهان است و وظیفهاش خدمت کردن به کل خانواده بشری برای انسانیتر شدن تاریخ نسل بشر است.
۳٫ وحدت مسیحیان نـیازمند نـوسازی و اصـلاح است. هر دو طرف در خصوص دستهبندیهای مربوط به نهضت اصلاح دیـنی مقصرند؛ و لذا هر دو طرف باید آماده تغییر و اصلاح باشند. دامنه شمول پیکره فراتر مسیح [کلیسا] از کاتولیکها است (چه رومـی و چـه غـیر رومی).
۴٫ کلام الاهی از طریق کتب مقدس، سنت مقدس و مرجعیت تعلیمی کـلیسا بـیان میشود که همه اینها را روحالقدس به هم پیوند داده و هدایت کرده است. بابِ حقایق مقدس اصولاً هـمیشه بـه روی رشـد فهم و استنباط باز است.
۵٫ کلیسا انجیل را نه تنها در کلام، بلکه در قالب آیـینهای مـقدس بـیان میکند. از آنجا که کل قوم خدا باید در این عبادت فعالانه شرکت کنند، نشانهها، یـعنی زبـان و شـعائر، باید عقلپذیر باشند.
۶٫ به هیچ وجه نباید کسی را به پذیرش آیین مسیحی یا کـاتولیک مـجبور کرد. این اصل ریشه در منزلت والای انسان و آزادی عمل دینی دارد.
۷٫ خداوند همچنین از طریق ادیان دیـگر سـخن مـیگوید. کلیسا باید به گفتوگو و همکاری با دیگر ادیان بپردازد. یهودیان ارتباط ویژهای با کـلیسا دارنـد. آنها را نمیتوان مسئول مرگ مسیح دانست و ملامت کرد.
شورای دوم واتیکان بعد از برگزاری چـهار نـشست، در دسـامبر ۱۹۶۵ پایان یافت. سرگذشت آیین کاتولیک از زمان این شورا ـ در دورههای پاپیِ پُل ششم (۱۹۶۳ـ ۱۹۷۸)، ژان پل اول (۱۹۷۸)، و ژان پل دوم (۱۹۷۸) ـ عمدتا یا کاملاً بـه واسـطه کوششهای کلیسا برای کنارآمدن با چالشها و موقعیتهای مختلفی که آن شورا پدید آورد رقـم خـورده اسـت: بهطور، چگونه کلیسا میتواند درست در زمانی که میخواهد ارزشهای جدیدی نظیر جهانشمولیِ کلیسا، کثرتگرایی و عـرفگرایی را تـأیید و تـصدیق کند، به میراث متمایز کاتولیکی خود وفادار بماند؟
بینشها و ارزشهای کاتولیک
آیین کـاتولیک یـک واقعیت جدا و مجزّا نیست. واژه کاتولیک نه تنها اسم، بلکه صفت نیز است. این واژه به عنوان یـک صـفت، مقیدکننده اسم مسیحی است. واژه مسیحی نیز هم صفت است و هم اسـم. ایـن واژه به عنوان یک صفت، مقیدکننده دیندار اسـت. واژهـ دیـندار نیز کارکردهایی به عنوان صفت و اسم دارد. ایـن واژهـ به عنوان یک صفت، مقیدکننده انسان است. لذا کلیسای کاتولیک، اجتماع اشخاصی (پایههای اسـاسیِ هـویت انسانیِ کاتولیک) است که مـؤمن و سـرسپرده حقیقت الاهـی هـستند و زنـدگیشان را بر اساس آن باور و وفاداری به آن تـعهد، شـکل میدهند (مؤلفه دینی آیین کاتولیک). باور کلیسا و سرسپردگی آن به حقیقتِ الاهی، در نـگرش اسـاسی آن نسبت به عیسی مسیح تمرکز یـافته است (جوهره مسیحیت). از نـظر کـاتولیکها همچون دیگر مسیحیان، نظام کـهن از مـیان رفته است و آنها «خلق جدیدی» در مسیح هستند، زیرا خداوند ما را با خودش از طـریق مـسیح آشتی داده است (دوم قرنتیان ۵: ۱۷، ۵: ۱۹) بـنابراین، «کـاتولیک» قـیدی برای «مسیحی»، «دیـندار» و انـسان است. کاتولیک بودن، بـه مـعنای نوعی انسان بودن، نوعی دیندار بودن و نوعی مسیحی بودن است.
کاتولیک بودن، پیش از هـر چـیز دیگری، به معنای انسان بودن اسـت. آیـین کاتولیک پیـش از آنـکه اعـتقادی جمعی به پاپ یا حـتی شعایر هفتگانه یا حتی اعتقاد به عیسی مسیح باشد، برداشت و عقیدهای درباره زندگی انسان اسـت. ولی، آیـین کاتولیک همچنین از نوعی برداشت و باور جـمعی نـسبت بـه امـور انـسانی فراتر است. آیـین کـاتولیک پرسش از معنا را بر حسب غایت پاسخ میدهد. آیین کاتولیک همسخن با دیتریش بونهوفر(۱) (متوفای ۱۹۴۵)، تصدیق مـیکند کـه بـرای زندگی واقعی، گسترهای بیش از آنچه به چـشم مـیآید وجـود دارد، یـعنی ایـنکه «یـک فراتری در میان ما» هست. آیین کاتولیک همصدا با پل تیلیخ(۲) (متوفای ۱۹۷۵) اظهار میدارد که مبنای همه موجودات خود وجودیِ وجود است. آیین کاتولیک همراه با توماس آکویناس تـصدیق میکند که هر واقعیتی ریشه در قدرت خلاّقه و عاشقانه آن واقعیتی دارد که واقعیترین است. آیین کاتولیک پرسش از معنا را بر حسب حقیقت الاهی جواب میدهد. خلاصه آنکه آیین کاتولیک نگرشی
______________________________
۱٫ Dietirich Bonhoeffer
۲٫ Paul Tillich
دینی است، نـه صـرفا دیدگاهی فلسفی یا انسانشناختی.
اما آیین کاتولیک یک نوع نگرش دینیِ یکپارچه با اجزایی همطراز نیست. نگرش و تعهد آیین کاتولیک به خداوند اساسا با نگرش و تعهد آن نسبت به عـیسی مـسیح شکل میگیرد. از نظر مسیحیان، بُعد نهایی تجربه انسان، خدایی سه اقنومی است: خدایی که خلق میکند و بقا میبخشد، خدایی که به وضعیت تـاریخی انـسان نزدیک میشود و با آن یکی مـیگردد و خـدایی که به مردم اختیار میدهد تا بر وفق تکلیفی که از آنان خواسته است، زندگی کنند. به طور روشنتر، خدای مسیحیان خدای عیسی مسیح اسـت.
امـا از نظر کاتولیکها درست هـمانطور کـه عیسی مسیح خدا را امری دستیافتنی میسازد، کلیسا نیز موجب نزدیکشدن به عیسی مسیح میشود. لکن خود کلیسا، همانطور که قبلاً گفتیم، مرکب از کلیساهای بسیاری است. مطلق کلیسا، اتحادی از کلیساهای مـحلی اسـت، و بدن مسیح متشکل از فرقهها (دریغ از یک اصطلاح بهتر) است. از این رو، اسم «کلیسا» پیوسته دگرگون میشود: کلیسای کاتولیک، کلیسای متدیست، کلیسای ارتدوکس، کلیسای لوتری و نظایر آن. علاوه بر این حتی خـود آن قـیود را نیز مـیتوان مقید کرد و تغییر داد: شورای کلیسایی ـ میسوریِ لوتری، کلیسای لوتریِ آمریکا، کلیسای لوتریِ آمریکاییها و غیره.
کلیساها بسیار زیـادند، اما بدن مسیح واحد است. با این حال، در درون جامعه کـلیساها یـک کـلیسا وجود دارد که به تنهایی تمام عناصر نهادیِ ضروری را برای یکپارچگی کل پیکره در بر دارد و آنها را بروز میدهد. در آمـوزهها و الاهـیات کاتولیک، آن کلیسا همان کلیسای کاتولیک است. شورای دوم واتیکان همان قدر که قطعا جـهانی بـود، بـه همان اندازه براین اعتقاد بنیادی کاتولیک پای فشرد.
آنان [کاتولیکها] در جامعه مسیحیان کاملاً ادغام شـدهاند؛ مسیحیانی که با برخورداری از روحِ مسیح، نظام تمام عیار و همه ابزارهای نجاتِ داده شـده به آن را پذیرفتند و از طریق اتـحاد بـا ساختار محسوس آن به مسیح، که حاکمیتش به واسطه پاپ اعظم و اسقفها است پیوند میخورند. این پیوند را رشتههای ایمانِ مورد اذعان، آیینهای مقدس، حکومت کلیسایی، و شرکت در عشای ربانی پدید آورده است.
ولی از زمان شورای دوم واتـیکان بدینسو، رویدادهای زیادی حاکی از آن است که خطوط سنّتیِ تمایز از بین رفته است. اکنون واضحتر شده است که بر خلاف تمیّز
مدعیات کاتولیکی مربوط به مقام پاپی، هویت کاتولیکی ریشه در ارزشهای الاهیاتی بـسیار وسـیعتر و غنیتری دارد. مخصوصا در درون آیین کاتولیک ترکیبی از اوصاف را میتوان یافت که در هیچ جای دیگری از جامعه کلیساهای مسیحی نظیر ندارد. این ترکیب اوصاف، در موارد زیر نمود مییابد: الاهیاتِ نظاممندِ آیین کاتولیک؛ مجموعه آمـوزههای آن؛ زنـدگی عبادی مخصوصا عشای ربانی آن؛ تنوع ابعاد معنویِ آن؛ مجامع دینی و رسالتهای غیر روحانی آن؛ آموزشهای رسمی آن در باب عدالت، صلح و حقوق بشر؛ ممارست بر مدیریت گروهی(۱) و مطمئنا رسالت پطرسی آن.
آیین کـاتولیک رومـی در نوع تلقی، تعهد، و ممارست بر اصول تقدس، وساطت، و مشارکت در عشای ربانی از دیگر سنّتهای مسیحی متمایز میشود. تفاوتهای رهیافتهای کاتولیکی و غیر کاتولیکی (به ویژه پروتستان) وقتی بر اساس این سـه اصـل سـنجیده شوند، روشنتر میگردد.
تقدس
امـر قـدسی، در مـعنای کلاسیک (آگوستینی) آن، نشانهای محسوس از فیض نامحسوس است. پل ششم تعریف روز آمدتری از این مفهوم ارائه داد: «واقعیتی سرشار از حضور پنهان خداوند.» چشمانداز قدسی، چـشماندازیاست کـه الوهـیت را دربشریّت، نامتناهی بودن را در متناهی، تجرد را در مادیت، تنزیه را در تـشبیه و سـرمدیت را در تاریخیت میبیند. نقطه مقابل این نگرش، این دیدگاه است که با خاطره تندرویهای گذشته در نگرش مقدّس قوّت یافته اسـت: خـدا آنـچنان «به کلی دیگر» است که واقعیت الوهی را هیچگاه نمیتوان بـا انسان، امر متعالی را با نامتعالی، امر سرمدی را با امر تاریخی و نظایر آن یکی دانست. پروتستانها همواره از آن بیم دارنـد کـه کـاتولیکها آن اصل مقدس(۲) را به نقطهای شبیه بتپرستی(۳) بکشانند، اگرچه در آن [بتپرستی] مستغرق نـشوند.
نـگرش قدسی کاتولیک، خداوند را در همه چیز و از طریق همه چیز میبیند: دیگر مردمان، جوامع، نهضتها، رویدادها، مکانها، اشـیا، جـهانِ گـسترده، و کل گیتی. امور دینی، محسوس، متناهی وتاریخی همه حاملان بالفعل یا بـالقوه حـضور الاهـیاند.
______________________________
۱٫ Collegiality
۲٫ Sacramental Principle
۳٫ Idolatry
درواقع، بهنظر کاتولیکها فقط در این واقعیتهای مادی و از طریق آنها است که میتوانیم حتی بـا خـدای نـادیدنی مواجه شویم. عیسیمسیح نشانه بزرگ مواجهه ما با خداوند، و مواجهه خداوند با ما اسـت. کـلیسا نیز مهمترین امر قدسیِ مواجهه ما با مسیح و مسیح با ما است؛ آیـینهای مـقدس نـیز نشانهها و ابزارهاییاند که به مدد آنها مواجهه کلیسا با مسیح، بیان میگردد و گرامی داشـته مـیشود و برای خشنودی خداوند و رستگاری زنان و مردان مؤثر واقع میشود.
بنابراین، فرد کاتولیک مـعتقد اسـت کـه فیض (حضور الاهی) عملاً در طبیعت جریان مییابد و آن را دگرگون میسازد (زندگی انسانی در بهترین شرایط خود). دوگـانگیِ مـیان طبیعت و فیض از میان میرود. وجود انسانی، وجودی هماینک به فیض نائل آمـده اسـت. زنـدگانی انسان دارای پایانی صرفا طبیعی و همراه با پایانی فوق طبیعی که از بالا تحمیل شود نیست. وجـود انـسانی در وضـعیت تاریخی و طبیعی خود، اساسا روی به سوی خدا دارد. و همزمان، تاریخ جهانْ تاریخ نـجات اسـت.
برای فرد کاتولیک این بدان معنا است که پیشرفت صحیح انسانی و مبارزه برای عدالت، صلح، آزادی، حـقوق بـشر و نظایر آن، بخشی از حرکت به سمت ملکوت خداوند است (شورای دوم واتیکان، اساسنامه کـشیشی در بـاب کلیسا در جهان جدید، شماره ۳۹). آیین کاتولیک، بـر خـلاف لوتـر به آموزه دو ملکوت عقیدهای ندارد. مجموعه وسـیع آمـوزههای اجتماعی کاتولیک از لئوی بیست و سوم در سال ۱۸۹۱ تا ژان پل دوم در قرن بعد، به اندازه هر عنصر مـمکن دیـگری، خصیصه مسیحیتِ کاتولیک است. کـاتولیکها بـه سبب هـمین اصـل تـقدس تصدیق میکنند که خداوند در واقع در زنـدگی هـمه انسانها و در تاریخ حضور دارد. سروکار داشتن با تحول جهان به معنای سروکار داشـتن دسـتهجمعی با فعالیت تطوّری و دگرگونکننده خود خـداوند است.
از نظر شخص کـاتولیک، گـرچه جهانْ تنزل یافته، اما ذاتـا خـیر است، زیرا ناشی از قدرت آفرینشگرِ خداوند است. همچنین به نظر کاتولیکها جهانْ تـنزل یـافته، اما به سبب فعل نـجاتبخشی خـداوند در عـیسی مسیح، قابل نـجات اسـت. از نظر آنان، جهان گـسسته و پراکـنده است، اما به سبب حضور جاودانه روحالقدس که «اولین ثمره» ملکوتِ نهاییِ خداوند اسـت، پذیـرای وحدت غایی است.
وساطت(۱)
یکی از نـتایج اصـل تقدس، اصـل وسـاطت اسـت. یک امر مقدس صـرفا نشانه و علامت نیست، بلکه علت چیزی است که بر آن دلالت میکند. در واقع، همچنان که شورای تـرنت رسـما تعلیم داده، آیینهای مقدس تا جـایی کـه دقـیقا دلالت دارنـد سـبب فیضاند. بنابراین، اگـر کـلیسا نشانه معتبری از حضور خداوند و مسیح در جهان نباشد و اگر آشکارا «معبد روحالقدس» نباشد، نمیتواند به اهداف تـبشیری خـود نـایل شود. کلیسا «سبب» فیض است (یعنی بـه نـحو مـؤثری جـهان را بـه سـمت سرنوشت نهایی خود در ملکوت خداوند سوق میدهد) تا حدی که نشان از این واقعیت دارد که پیشفرض آن، هدایت و راهبریِ جهان بدان سو است.
از طرف دیگر، آیینهای مقدس همانطور کـه پروتستانها در زمان نهضت اصلاح دینی تصدیق کردند، تنها نشانههای ایمان نیستند. به نظر کاتولیکها خداوند نه تنها در فعل قدسی حضور دارد، بلکه عملاً در آن فعل و از طریق آن، چیزی را محقق میسازد. از اینرو واقعیتهای مـخلوق نـه تنها حاوی حضور خداوند و منعکسکننده یا تجسمبخش آن، بلکه همچنین آن حضور را برای کسانی که از آن واقعیتها بهرهمند میشوند، مؤثر و کارا میسازد. مواجهه با خداوند صرفا در درون ضمیر یا اعماق باطنیِ خودآگاهی صـورت نـمیگیرد، بر عکس، آیین کاتولیک قائل است که مواجهه با خداوند یک تجربه با واسطه است که ریشه در واقعیت امر تاریخی دارد و با این حـکم قـاطع که خداوند حقیقتا در اینجا یـا آنـجا، در این حادثه یا آن حادثه، در این شخص یا آن شخص، در این شیء یا آن شیء، حضور فعال دارد، به عنوان امری واقعی تصدیق میشود.
پروتستانها در اینجا نیز سـخن هـشدارآمیزی را مطرح میکنند. درست هـمانطور کـه اصل تقدس تا آستانه بتپرستی نزدیک میشود، اصل وساطت، آدمی را در معرض سحر و جادو قرار میدهد. درست همانگونه که در نوعی پارسایی کاتولیک رومی شواهدی دالِ بر بتپرستی وجود داشته، همینطور نیز در اشـکال خـاصی از زندگی عبادی کاتولیک، دیدگاهی سحرآمیز و جادویی نسبت به مواجهه انسان و خدا وجود داشته است. برخی از کاتولیکها پنداشتهاند که اگر عمل معینی به طور پیوسته و به
______________________________
۱٫ Mediation
دفعاتی معین انجام گیرد، نـجات آنـان تضمین خـواهد شد. البته جهانبینی جادویی و سحرآمیز، مسئلهای منحصرا کاتولیکی نیست، بلکه این امر خطری ذاتی در تأکید مدام آیـین کاتولیک بر اصل وساطت است. تعهد آیین کاتولیک به اصل وسـاطت، بـه عـنوان مثال، در این نکته مشهود است که این آیین برای کار مذهبیِ مشخصِ کشیش، اهمیت خاصی قائل اسـت. مـعامله خداوند با ما دلخواهانه و اتفاقی نیست. خداوند برای همه حاضر است و به نـفع هـمه عـمل میکند، اما لحظات و اعمالی نیز وجود دارند که حضور خداوند به طور خاص بر مـحور آنها است. کار کشیش به عنوان واسطه، محدود کردن مواجهه خداوند و شخص انـسانی نیست، بلکه به خـاطر اشـخاص و در نهایت برای عموم جامعه به آن، محوریت روشنتری میبخشد.
اصل وساطت همچنین تأکید تاریخی آیین کاتولیک بر منزلت مریم، مادر عیسی مسیح، را تبیین میکند. شخص کاتولیک نقش مریم را در نجات بر اساس هـمان مبنایی میپذیرد که نقش عیسی مسیح را پذیرفته است. خدا در انسانیت مسیح حضور دارد و از طریق آن برای نجات انسانها اقدام میکند. این همان بیان کلاسیک اصل وساطت است. کاتولیکها اذعان میکنند که خدای نـادیدنی و مـجرد، در امور دیدنی و مادی حضور دارد و از طریق آنها در دسترس ماست، و این امور به دلیل آن حضور الوهی، تقدس مییابند. بنابراین کاتولیکها مشتاقانه به تعظیم (و نه پرستش) مریم میپردازند؛ نه از آنرو که آیـین کـاتولیک مریم را نوعی ایزدبانو، یا اَبَر مخلوق یا رقیب خود پروردگار میداند، بلکه به این جهت که او نماد یا صورت خدا است. خداست که در او حضور دارد و همه هستیِ او را پُر میکند و فرد کـاتولیک در کـار تعظیم، باز هم «امر مقدس» الوهی دیگری را مییابد.
مشارکت(۱)
و سرانجام این اصل مشارکت است که کاتولیکها آن را میپذیرند: راه انسان به خدا، و راه خدا به نوع بشر، نه تنها یک راهـ بـا واسـطه، بلکه راهی جمعی نیز اسـت. حـتی هـنگامی که مواجهه انسان و خدا کاملاً شخصی و فردی است، میتوان آن را جمعی دانست، از این حیث که این مواجهه با وساطتِ جامعه ایمانی مـیسّر مـیشود. از ایـنرو، صرفا ارتباطی شخصی و فردی با خداوند یا عـیسی مـسیح نیست که به واسطه تأمّل در باب
______________________________
۱٫ Communion
متون مقدس ثبات و بقاء یافته باشد، زیرا خودِ کتاب مقدس، کتاب کلیسا و گـواه ایـمانِ اصـیل کلیسا است. هیچ رابطهای با خدا، هر چند شدید و عـمیق یا بینظیر، یافت نمیشود که زمینه جمعی ارتباط با خدا را تماما کنار بگذارد.
و به همین دلیل، از نظر آیـین کـاتولیک راز کـلیسا همواره جایگاه بسیار مهمی در الاهیات، اعتقاد، کار معمول کشیشی، نگرش اخـلاقی و سـرسپردگیِ آن داشته است. کاتولیکها پیوسته بر جایگاه کلیسا به عنوان نشانه مقدس مسیح تأکید ورزیدهاند؛ نشانهای کـه از طـریق شـعایر، خدمات کشیشی و دیگر عناصر و صور نهادی، و به عنوان جماعت قدیسان و قوم خـداوند، واسـطه نـجات است. در همین جا، یعنی در مسئله برداشتِ آیین کاتولیک از خود به عنوان کلیسا، میبینیم کـه انـسان بـه کانون فهم و عملِ مشخصا کاتولیکیِ ایمان مسیحی پی میبرد، زیرا در اینجا، یعنی در کلیساشناسیِ(۱) کاتولیک، مـیتوان بـه تقارب آن سه اصل، که همیشه خصیصه آیین کاتولیک بوده است، پی برد کـه عـبارتند از: تـقدس، وساطت و مشارکت.
پروتستانها بار دیگر سخن هوشیارانهای را مطرح میکنند: آیا با تأکید بیش از حـد بـر اصل مشارکت، آزادی افراد را به خطر نمیاندازیم؟ اگر تقدس ممکن است به بتپرستی، و وساطت بـه سـحر و جـادو منتهی شود، اصل مشارکت ممکن است به جمعگراییای که فردیت را منکوب میکند، و به اقتدار گـراییای(۲) کـه آزادی اندیشه را از میان برمیدارد، منتهی شود.
اما تأکید بر فرد نیز از ضـعفِ درونـی اسـت؛ درست همانطور که تأکید تاریخی پروتستانها بر دیگربودن خداوند (درست نقطه مقابل اصل تقدس کـاتولیک) و بـر بـیواسطه بودنِ مواجهه انسان و خداوند (درست بر خلاف اصل کاتولیکی وساطت) دارای ضعف درونـی اسـت. برخی از الاهیدانان مهم پروتستان مثل پل تیلیخ و لانگدُن گیلکی،(۳) این مشکلات درونیِ آیین پروتستان و متناظر با آن، صـدق دیـدگاه مقدس کاتولیک را میپذیرند. بهنظرگیلکی، اصلکاتولیکیِ نماد یا تقدس «ممکناست بهترینمدخلرا برای تـرکیب نـوین سنّت مسیحی با نیروهای مؤثر و نسبیتهای زنـدگی امـروزی فـراهم سازد» (گیلکی، ۱۹۷۵، ص۲۲).
______________________________
۱٫ Ecclesiology
۲٫ Authoritarianism
۳٫ Langdon Gilkey
الاهیات و آموزه
اصل تقدس، وسـاطت و مـشارکتْ تفکر و تعلیم کاتولیک را در باب همه مسائلِ مهم الاهیاتی شکل میدهد. آنچه در زیر مـیآید، فـهرست کاملی نیست و تداخل پارهای از آنـها بـا بحثهای قـبل اجـتنابناپذیر اسـت.
وحی و ایمان
کاتولیکها با دیگر مـسیحیان در ایـن اعتقاد شریکند که خداوند در تاریخ اسرائیل به نحوی با نوع بشر ارتـباط بـرقرار کرد. شکل برتر این ارتباط در عـیسی مسیح، پسر خدا بـود و سـپس از طریق رسولان و مبلّغانِ انجیلی(۱) و بـه طـریق متفاوتی از طریق طبیعت، رویدادهای انسانی و روابط شخصی. برخی از کاتولیکهای رومی تمایل داشتهاند کـه وحـی را به آموزههای کلیسا منحصر نـمایند؛ درسـت هـمانطور که برخی از پروتـستانها تـرجیح دادهاند وحی را به کـتاب مـقدس محدود کنند. اما اساسا همه مسیحیان، اعم از محافظه کار و لیبرال، در این باور که عـیسی مـسیح، هم به عنوان شخص و هم بـه عـنوان رویداد، کـاملترین راز افـشاشده خـدا را در اختیار گذاشتهاند، متحدند. ایـمان مسیحی عبارت است از پذیرش عیسی مسیح بهمثابه پروردگار و نجاتبخشِ جهان و به عنوان نشانه بزرگ حـضور خـداوند در میان ما.
اما کاتولیکهای رومی هـمواره تـأکید کـردهاند کـه چـنین ایمانی خردپذیر اسـت، نـه تحکّمآمیز یا کورکورانه. اولین شورای واتیکان (۱۶۸۹ـ۱۸۷۰) تعلیم داد که ایمان «سازگار با عقل» است. لذا کاتولیکها از یک طـرف، ایـمانگرایی را و از طـرف دیگر عقلگرایی را نفی کردند. ایمان، نه ورای طـورِ عـقل اسـت و نـه تـماما پذیـرای دقتورزیهای عقلی. نه عقلانی است و نه غیر عقلانی، بلکه خردپذیر است، یعنی میتوان برای باورداشتن، دلایل و انگیزههای محکمی را تشخیص داد و نشان داد که فرد برای آنکه مسیحی باشد، لازمـ نیست تسلیم تمامیتِ عقلانی باشد.
نامدارترین مفسر و متخصص کاتولیکِ دخیل در این دیدگاه، توماس آکویناس است. نگرش تومایی و آیین کاتولیک قرنها، در نزد بسیاری از اشخاص یکسان تلقی شده
______________________________
۱٫ Evangelists
است. بر این اسـاس، بـرخی از پروتستانها گمان کردهاند که کاتولیکها در خصوص ایمان خود بسیار تحلیلی و عقلانی هستند و برخی از کاتولیکها نیز تصور کردهاند که «صدق» مدعیات کاتولیک رومی آنچنان وضوح منطقی دارد که هر شخصِ خـالی از تـعصب، هنگامی که «شواهد» را بررسی کند، حتما آن مدعیات را میپذیرد.
اگرچه دفاعیات دینی کاتولیک رومی از جهتگیریِ کمابیش عقلگرایانه آغازین فاصله گرفتهاند، اما به این بـرداشت پایـبندند که ایمان مسیحی دارای «مفاد و درونـمایه» اسـت؛ بدین معنا که به عنوان مثال، این ایمان چیزی بیش از پذیرش شخص عیسی مسیح یا احساس وابستگیِ مطلق به خداست.
خلقت و گناه نخستین
کـاتولیکها بـه اعتقادنامههای قدیمیِ مسیحی کـه نـشاندهنده باور آنها به یک خدا و آفریدگار قادر متعال که خالق آسمانها و زمین و همه اشیای دیدنی و نادیدنی است وفادارند. آنان همچنین به شوراهای بعدی کلیسا، که این نکته را اضافه کردند کـه خـداوند در آغاز زمان، جهان را از عدم خلق کرد تا خیر خود را قسمت کند، عظمت خود را آشکار سازد، و نوع بشر را تطهیر کند وفادارند. عیسی مسیح نه تنها سالار کل نوع بشر، بلکه سـَروَر هـمه آفرینش اسـت. او آدم ثانیای است که از طریق او، همه موجودات دیگر به وجود آمد (کولسیان ۱:۱۵). کاتولیکها به سبب برداشتشان از خلقت، پیـوسته رهیافتی مثبت به جهان داشتهاند.
اما اصل و نسب خاص مردان و زنـان، مـسئله پرزحـمتتری را به وجود آورده است. شوراهای کلیسا (خصوصا لاتران چهارم در سال ۱۲۱۵م و واتیکان اول در ۱۸۶۹ـ۱۸۷۰) اظهار کردهاند که همه مردم، وجود خـود را مـرهون فعلِ آفرینشگر خدا هستند. اگر چه نوع بشر در آغاز مشمول لطف خداوند بـود، امـا مـا گناه کردیم و در نتیجه متحمل خسارتهای مادی و معنوی شدیم (شورای ترنت، ۱۵۴۵ـ۱۵۶۳). اما این گناه نخستین دقـیقا چگونه رخ داد و چه کسی «مرتکب» آن شد؟ منشور کنونی کاتولیک، چه انجیلی و چه الاهیاتی، اظهار مـیدارد که بین تکآغازانگاری(۱) (نـظریهای کـه معتقد است کل نسل بشر از یک جفت پدر و مادر سرچشمه میگیرد) و درستی نظریه کاتولیک هیچ
______________________________
۱٫ Monogenism
پیوند ضروریای وجود ندارد. آنچه به روشنی مورد اعتقاد است این است که نوع بشر ناشی از فـعل آفرینشگر خداوند است. لکن این فعل خلاقانه میتوانست فرایندی تکاملی و نیز رویدادی آنی باشد. همچنین، ورود گناه انسانی را میتوان دارای خصلت تکاملی دانست. از اینرو، برخی بر این مطلب استدلال کردهاند که گناه تـدریجا در مـیان نسل بشر انتشار یافت تا آنکه در گناهِ طرد مسیح، حقیقتا فراگیر شد. اما این دیدگاه مشکلاتی دارد و بسیاری از الاهیدانان کاتولیک همچنان تأکید میکنند که گناه نخستین ناشی از اشتباه نخستین است کـه بـی درنگ بر کل بشر تأثیر گذاشت.
با وجود این، گناه نخستین متضمن معنایی است که فراتر از تصمیمات شخصیِ آدم و حوا است. همه انسانها، دقیقا چون اعضای نسل بشرند، در چنین وضـعیتی بـه دنیا میآیند. به معنای دقیق کلمه، ما در تاریخی گناهآلود قرار داریم که توانایی ما را برای اینکه خدا را بیش از همه دوست بداریم و از اشخاصی باشیم که خدا اینگونه بودنمان را مقدّر کـرده اسـت تـحت تأثیر قرار میدهد. از نظر کـاتولیکها، آنـچه بـاید بدان توجه داشت، آن است که خداوند ما را ذاتا نیک آفریده نه بد. گناه، در بهترین و بدترین شرایط، موجب ابهام وضعیت ما شـده اسـت. کـاتولیکهای رومی، بر خلاف برخی پروتستانها، تمایل کمتری داشـتهاند تـا عرصه انسانی را بهصورتِ تاریک وترسناک ترسیم کنند، هر چند موارد مختلفی برخلاف آن میتوان یافت. ازآنجا که مردان وزنان اسـاسا نـیکند، نـوع انسان قابل نجات است.
طبیعت و فیض
مسئله فیض، یکی از جـدیترین مباحثی را برمیانگیزد که به لحاظ تاریخی پروتستانها را از کاتولیکها جدا کرد. چگونه نوع بشر آمرزیده میشود و سرانجام نجات مییابد؟ بـا کـوششهای خـود ما یا تنها به وسیله خدا؟ یا با ترکیب این دو؟ برخلاف آنـچه مـینماید، کاتولیکها هرگز بر این دیدگاه صَحَّ نگذاشتهاند که افراد با نیروی خود نجات مییابند. این مـوضع را، کـه بـه مذهب پلاگیوسی معروف است، همواره شوراهای کلیسا، خصوصا شورای ترنت و مخصوصا آگـوستین مـحکوم کـرده است. امّا کاتولیکها دیدگاه دوم را نیز غیر قابل قبول میدانند، یعنی این دیدگاه را که چـون نـجات کـاملاً کار خداست آدمیان اصلاً هیچ سهمی در مسئله نجات ندارند. کاتولیکها همیشه بر این مـطلب اسـتدلال
کردهاند که چنین باوری آزادی و مسئولیت انسان را تضعیف نموده، برای زندگی مسیحی، شیوهای مـنفعلانه و درویـشمسلکانه را تـرغیب و تشویق میکند. ما نه با ایمان صِرف نجات مییابیم و نه با اَعمالِ تنها، بـلکه بـا ایمانِ پویایی نجات مییابیم که باعث میشود تا با اعمال شایسته «خلقت تـازهای» در مـسیح بـه وجود آید (غلاطیان، ۶: ۱۵).
در حال فیض بودن به معنای پذیرش حضور خداوند و به ویژه روحالقدس اسـت. ایـن جای گرفتن روحالقدس در جان ما، حقیقتا ما را دگرگون میسازد. گناهان ما صـرفا «پوشـانده» نـمیشوند، آنها تنها به این شرط که از معصیت خدا به راستی پشیمان شده باشیم، با عـفو و بـخشش الهـی «محو» میشوند. البته شخص فیضیافته باز هم در معرض گناه است و لذا به ایـن مـعنا میتوان گفت که انسان میتواند هم عادل باشد و هم گناهکار.(۱) اما آن مطلب، به آنچه بـرخی اصـلاحطلبان میپندارند، معنایی متفاوت میدهد. آنان کمتر از کاتولیکها بر تحول درونی از طریق فـیض تـأکید میکنند.
عیسی مسیح و رستگاری
کاتولیکها با دیـگر مـسیحیان در ایـن اعتقاد محوریِ آیینِ مسیحی شریکاند که عـیسای نـاصری پروردگار تاریخ است (فیلیپیان ۲: ۵ ـ ۱۱) و به جهت گناهان ما به صلیب کشیده شد، در روز سـوم مـرگش زنده شد و به مقام پروردگـارِ عـالم رفعت یـافت و اکـنون در کـلیسا و به واسطه آن، در تاریخ حضور دارد.
عیسی مـسیح از حـیث سرشت هم انسان و هم خدا است و در عین حال، یک شخص است. او کـه «مـولود یک زن» (غلاطیان ۴: ۴) است، در همه چیز بـه جز گناه مثل مـاست (عـبرانیان ۴: ۱۵). در عین حال، او از خودِ وجود خـدا، پسـر پدر، و نور خدا در جهان است. او، به تعبیر شورای دوم واتیکان، «کلید و نقطه اصلی و هدف تـاریخ بـشر است» (اساسنامه کشیشی در باب کـلیسا در جـهان جـدید، شماره ۱۰).
در حالی کـه پارسـایی کاتولیک رومی به بـهای نـادیده گرفتن انسانیت بر الوهیتِ مسیح تأکید میورزد («خدا» بر روی صلیب جان داد؛ خدا در عبادتگاه زنـدگی مـیکند، و غیره)، کاتولیکهای رومی گاهی اوقات بـدان جـهت به بـعضی از پروتـستانها بـدگمان بودهاند که بر انـسانیت مسیح تأکید میکنند. صرفنظر از زیادهرویهای موجود در هر دو
______________________________
۱٫ Simul justus et peccator
طیفِ نهضت اصلاح دینی، تعالیم رسمی کاتولیک رومـی پیـوسته بر نوعی توازنِ بدون خلط، بـین سـرشت انـسانی و سـرشت الوهـی تأکید کرده اسـت.
البـته کاتولیکها به محوریت و ضرورت تام عیسی مسیح جهت نجاتِ شخص، و نجات همه انسانها در جهان اعتقاد دارنـد، امـا بـر این باور نیستند که شخص قبل از آنـکه بـتواند نـجات یـابد، بـاید صـریحا مسیحی باشد و به خداوند مسیح اعتراف کند. انسانهای پاکنیتی که زندگیِ نمونهای دارند، درست به اندازه مسیحیانِ تشرّفیافته، لایق حضور در ضیافت الاهیاند. کاتولیکها این را «غسل تعمید بـه نیّت» نامیدهاند. از طرف دیگر، کاتولیکها همچنین اذعان میکنند که مسیحیان تشرفیافته ممکن است با وجود توسل شورمندانه به خداوندیِ مسیح، اهل جهنّم شوند. «گمان نکنید هر که مرا خداوند خـطاب کـند به بهشت خواهد رفت، بلکه فقط کسانی میتوانند به حضور خداوند نایل شوند که اراده پدر آسمانی مرا انجام دهند» (متّی ۷: ۲۱)
کاتولیکها را نمیتوان به راحتی با پروتستانهای انجیلی، که بـر مـاهیت کفّارهایِ تصلیب عیسی تأکید میکنند، یکی دانست، حتی اگر این دیدگاه ریشههای ماندگاری در تاریخ، به ویژه در نوشتههای آنسلم کانتربری(۱) (متوفای ۱۱۰۹م) داشته باشد. عـیسی بـه خاطر ادای دِینی که بـه سـردی مورد درخواست پدرش باشد، جان نداد. او اعدام شد، زیرا وجود او و پیام او خطری برای تشکیلات سیاسی و دینی عصر وی بود. او با پذیرفتن مرگ، اثبات کرد که عـشق و آزادی نـیرومندتر از بیتفاوتی و ترس است. بـر صـلیب کشیدهشدن او، خواست خدا بود؛ بدین معنا که مشیت الاهی بر کمال و شکوفاییِ شخصیِ هر مرد و زنی تعلق گرفته و به ویژه اراده خداوند بر آن قرار گرفته است که عیسی با شبکه گـناه در جـامعه انسانی برخورد و مقابله کند، ولو اینکه چنین برخورد و مبارزهای یقینا همه نیروهای گناه را در مقابل او قرار دهد.
به هر حال، از نظر کاتولیکها نجات به وسیله کل راز فصح(۲) تحقق مییابد؛ یعنی تسلیم شـدن مـسیح به پدر خـود از طریق زندگی توأم با رنج و بندگی، مرگ طوعیِ او بر صلیب، رستاخیز او، عروج(۳) و عُلُوّ(۴) او در سمت راست خدا. عـمل نجاتبخشی تنها به صلیب کشیدن عیسی محدود نمیشود.
______________________________
۱٫ Anselm of Canterbury
۲٫ Paschal Mystery
۳٫ Ascension
۴٫ Exaltation
روحالقدس و تثلیث
روحـالقدس بـه مـثابه عشق و به مثابه نیروی شفابخش، صلح و صفا، و زندگی نو، همان ارتباط خداوند با خویشتن است. به الوهـیتِ روحـالقدس در اولین شورای قسطنطنیه در سال ۳۸۱ تصریح شد. روحالقدس همان جوهر الاهی پدر و پسر را دارد و با ایـن حـال از هـر دوی آنها متمایز است. در تثلیث، روحالقدس از طریق پسر، از پدر نشئت میگیرد. شورای فرارا ـ فلورنس(۱) (۱۴۴۰ـ۱۴۳۸) با وجود مـناقشات تلخِ شرق و غرب در این باب، حرف اضافه «از طریقِ» (through)را جایگزین مناسبی برای حرف ربـط «و» (and)دانست. خدایی که مـا را خـلق کرده (یعنی خدای پدر) ما را بقا میبخشد، میان ما داوری خواهد کرد و زندگی جاودانه به ما خواهد داد؛ خدایی نیست که بی نهایت از ما دور باشد. برعکس، خداوند، خدایی کاملاً نزدیک است: خدایی که حـقیقتا به صورت جسم، با تاریخ و با تبار انسان ارتباط برقرار میکند (یعنی خدای پسر)، و خدایی که در اعماق روح انسانها و نیز در کانون طومار گشوده بشری، همچون منبع روشنگری و سرمنشأ جامعه حضور دارد (یعنی خـدای روحـالقدس). بنابراین، راز و آموزه تثلیث آغاز، پایان و هسته مرکزی همه مسیحیان و از این رو، کل الاهیات کاتولیکی است.
مریم
صرف نظر از گزافهگوییهای شایع در گذشته، تعالیم کاتولیک نمیگوید که مریم با مسیح برابر است. لکـن او مـادر عیسی است و همین مادر بودنِ مریم است که مسیح را در انسانیتِ ما جایگیر ساخته است. در واقع، نام مریم نخستین بحثهای مسیحشناسی را پیش میکشد. اگر عیسی الوهیتی نداشت، قطعا مادرِ خـدا نـامیدنِ مریم اشتباه بود. لکن شورای اِفِسُس درسال ۴۳۱ نسطوریها را محکوم کرد و مریم را مادر خدا Theotokos اعلام کرد؛ به این معنا که مسیح به عنوان خدای حقیقی و نیز انسان حقیقی اعلان شـد.
مـناقشه در خـصوص مریم، مخصوصا از اواسط قرن نـوزدهم ادامـه یـافت: در ابتدا در ۱۸۵۴ با اعلام اصل اعتقادی آبستنیِ مقدس(۲) (که مریم را مبرّا از گناه نخستین در نظر میگرفت) و سپس در سال ۱۹۵۰ با اصل اعتقادی عید عـروج مـریم (کـه مریم بعد از
______________________________
۱٫ Ferrara – Florence
۲٫ Immaculate Conception
مرگش با بدن خود به آسـمان بـرده شد). مریم همچنین واسطه(۱) همه فیضها (یعنی به اراده مسیح، هر فیضی که او برای ما به دست میآورد از طریق مـریم جـریان مـییابد)، زن نجاتبخش همراه مسیح(۲) (یعنی او به نحوی در کار نجات بخشی پسـر خود سهیم است، بدون اینکه به نیروی والای نجاتبخشی مرگ و رستاخیزِ مسیح لطمه بزند)، و مادر کلیسا (یعنی او به عـنوان سـرآمد قـدّیسان برتری خاصی در کلیسا دارد و الگوی نخستین کلیسا، یعنی نشانه دعوت کلیسا بـه اطـاعت و وفاداری به کلمه خداست) نامیده میشود. درباره زایش توأم با باکره بودنِ وی(۳) نیز مناقشه درگرفته اسـت (یـعنی مـریم تنها به مدد روحالقدس آبستن عیسی شد، بدون آنکه با انسانی دیـگر تـماس داشـته باشد). ضمن اینکه گزارشهای مربوط به پدیدار شدن مریم در گوادالُپ(۴) (۱۵۳۱)، لُرد(۵)] شهری در جنوب غربی فـرانسه] (۱۸۵۸) و فـاطیما(۶) (۱۹۱۷) هـم تردید آفرین بود و هم شوقانگیز.
اعتقاد به مریم، به طور مشخص پدیدهای کاتولیکی اسـت؛ بـدین معنا که در آن، سه اصل اساسیِ الاهیات و تکالیف دینی کاتولیک نشان داده میشود:
۱٫ اصل تـقدس کـه تـصریح میکند که خدای نادیدنی و غیرمادی در سراسر امور مرئی و مادی حضور دارد، و این امور به واسـطه هـمان حضور تقدس مییابند. این اصل مریم را، که خدا در آن به طور بسیار ویژهای حـضور دارد، شـامل مـیشود.
۲٫ اصل وساطت که تصریح میکند که فیض یک واقعیت با واسطه است که اولاً از طریق مـسیح و ثـانیا از طریق کلیسا و سایر واسطههای انسانی و از جمله مریم مقدس عمل میکند.
۳٫ اصل مـشارکت کـه تـصریح میکند که مواجهه نجاتبخشی با خداوند نه تنها به نحو شخصی و فردی، بلکه به صـورت جـمعی و بـه صورت کلیسایی(۷) روی میدهد. در کلیسا بودن، یعنی در جمع دیگر مسیحیان بودن و به مـعنای در مـسیح و با مسیح بودن است. مریم مقدس عضو شاخص جامعه قدیسان است. وحدت ما با او مبیّن وحـدت، در مـسیح و با مسیح است.
______________________________
۱٫ Mediatrix
۲٫ Co – Redemptrix
۳٫ Virgin Birth
۴٫ Guadalupe
۵٫ Lourdes
۶٫ Fatima
۷٫ Ecclesially
کلیسا، ملکوت خدا و آیینهای مقدس
از نظر کاتولیکها، کلیسا کـل مـجموعه، یا سرجمع اشخاصی است که خدای پدر از آنـها خـواست تـا خداوندیِ عیسی، یعنی پسر، را در کلام، آیین مـقدس، در شـهادت دادن و خدمتگزاری بپذیرند، و به واسطه قدرت روحالقدس در مأموریت تاریخی عیسی(۱) برای ملکوت خـدا تـشریک مساعی کنند. مأموریت کلیسا نـیز هـمچون مأموریت عـیسی، بـه مـلکوت خدا معطوف است. ملکوت خدا بـه مـعنای حضورِ نجاتبخش خداست که از طریق روح تسلیدهنده خداوند تحقق مییابد. ملکوت خداوند بـه مـعنای واقعی کلمه، پادشاهی یا حاکمیتِ خـداوند است. اینسلطنت درزمان ومـکانی رویـخواهد داد که اراده خداوند تحقق یـابد، زیـرا خداوند در جایی حکومت میکند که اراده او در کار باشد و از آنجا که اراده خدا نسبت به کـیهان، طـبیعت، اشیا، تاریخ، نهادها، گروهها و افـراد، تـأثیرگذار اسـت، سلطنت خدا بـه گـستردگی و فراگیری خواستها و دامنه خـود اراده الاهـی است.
مأموریت کلیسا قطع نظر از ملکوت خداوند غیر قابل فهم است. از کلیسا در گام نـخست خـواسته میشود تا در کلام و در آیین مقدس، تـحقق قـطعی ملکوت خـدا را در عـیسای نـاصری اعلام کند؛ و در گام دوم خـود را به عنوان مورد نمونه یا نشانه اعلان خودش، یعنی به عنوان قومی که به مـدد روحـالقدس به جامعهای دارای ایمان، امید، عشق، آزادی و صـداقت تـحول یـافته اسـت، عـرضه کند؛ و در گام سـوم، تـحقق ملکوت خدا را به واسطه خدمت در جامعه ایمانی و در جهان به طور کلی، ممکن و تسهیل سازد.
به نـظر کـاتولیکها، کـلیسا کار خدا را انجام میدهد، زیرا خداوند در آن حـضور دارد و بـر آن تـأثیر مـیگذارد. سـخنگفتن از کـلیسا به مثابه حضور و ابزار خداوند به معنای سخنگفتن از آن به نحو قداستآمیز است. درست همانطور که مسیح نشانه مقدس خداست، کلیسا نیز نشانه مسیح است. از آنجا که کـلیسا یک امر مقدس است به صورت قداستآمیز عملمیکند. کلیسای کاتولیک درسیرتاریخ خود هفتعمل معیّن را بهعنوان آیینهای مقدس، بهمعنای دقیق کلمه، مشخص کرده است: غسل تعمید، تأیید،(۲) عشای ربانی(۳) (که بـا هـم مراسم تشرف مسیحی(۴) را تشکیل میدهد)، ازدواج، دستگذاری
______________________________
۱٫ Jesus”” Histiric Mission
۲٫ Confirmation
۳٫ Eucharist
۴٫ Rite of Christian Initiation
(انتصاب مقامهای روحانی)(۱)، آشتی (یا توبه)(۲) و تدهین(۳) بیمار. آیینهای مقدس، اعم از فردی و جمعی، نشانههای ایمان، علتهای فیض، مناسک عبادی، نشانهها و ابزارهای وحدت کـلیسا و حـضور خداوند در جهان است.
لکن ارتباط میان نشانه و علت، شدیدترین مناقشه در باب شعایر دینی را، خصوصا در زمان نهضت اصلاح دینی موجب شد. شورای ترنت دو بـرداشت افـراطی از علیت را رد کرد: یکی برداشتی کـه آیـینهای مقدس را به اعمال سحرآمیز تقلیل میداد و دیگری برداشتی که آیینهای مقدس را از حقیقت و تأثیر معنوی درونیشان تهی میساخت. آیینهای مقدس، علت فیضند، نه به خـاطر ایـمانِ فردِ دریافتکننده فیض؛ بـلکه بـه جهت تأثیر خداوند در چارچوب خود آن آیینها. از طرف دیگر، خداوند اراده انسان را مجبور نمیسازد. شورای ترنت با انعکاس صادقانه تعالیم توماس آکویناس تأکید کرد که اگر آیین مقدس قرار است از لحاظ مـعنوی ثـمربخش باشد، دریافتکننده فیض باید به اندازه کافی آمادگی داشته باشد: تغییر کیش درونی، ایمان و سرسپردگی. سرانجام، اعتبار آیین مقدس در گرو تقدس کشیش نیست، گرچه برخی آیینهای مقدس را قانونا تنها از طـریق بـرخی روحانیان مـجاز میتوان برگزار کرد (اسقفها در مورد انتصاب؛ اسقفها و کشیشان مدعوّ در باب تأیید؛ کشیشان در مورد عشای ربانی و تدهین بـیماران و توبه؛ کشیشان و شمّاسها در مورد آیین مقدس ازدواج که زوجین خود نسبت بـه هـم اجـرا میکنند؛ کشیش یا شمّاس در مورد غسلِ تعمید، هر چند اصولاً هر کسی میتواند تعمید را اجرا کند).
اصـول اخـلاقی کاتولیک
از نظر آیین کاتولیک، اخلاق، موضوع فکر و عمل است بر حسب شخصیت و اجـتماعی کـه آدمـی در مسیح پیدا کرده است. بنابراین اخلاق، نه تنها اطاعت از دستورات و قواعد، بلکه مؤمنبودن به روح و نـص صریح انجیل نیز است. از آنجا که عوامل انسانی در پذیرش یا عدم پذیرش مـسیح و انجیل او آزادند، آیین کـاتولیک بـا واقعیتِ گناه مخالفت میورزد. اما نگرش اخلاقی کلیسا و رهیافتش به اقتضائات اخلاقیِ زندگیِ مسیحی
______________________________
۱٫ Holy Orders
۲٫ Penance
۳٫ Anointing
همواره با اطمینانش بر قدرت فیض و آمادگی جهت پذیرش و فهم ضعف و ناکامیهای ریشهدار در گناه اولیه تعدیل مـیشود. و همینطور، آیین کاتولیک عالَمی اخلاقی است مشتمل بر قوانین و معافیتها، قواعد و استثنائات، احترام به مرجعیت همراه با آزادی وجدان، آرمانهای بلند در کنار خواستههای اندک، مجازاتها همراه با اغماضها، سانسورها و تکفیرها همگام بـا بـخشایش و توبه.
بنابراین، ویژگیِ اخلاق کاتولیکی رهیافتی مبتنی بر هر «دو رو»(۱) است نه «یا این یا آن».(۲) طبیعت یا فیض نیست، بلکه طبیعتِ فیضیافته است؛ عقل یا ایمان نیست، بلکه عقل منوّر بـه ایـمان است؛ قانون یا انجیل نیست، بلکه قانونِ ملهم از انجیل است؛ کتاب مقدس یا سنّت نیست، بلکه سنت دستوری در چارچوب کتاب مقدس است؛ ایمان یا عمل نیست، بلکه ایمانی اسـت مـتجلی در اعمال و اعمالی که جلوههای ایماناند؛ اقتدار یا آزادی نیست، بلکه اقتداری در خدمت آزادی است؛ گذشته در مقابل حال نیست، بلکه حال در پیوند با گذشته است؛ ثبات یا تغییر نیست، بلکه تغییر در عـین وفـاداری بـه اصل ثابت است واصل درواکـنش بـهتغییر، مـتعیّن وتنقیح میشود؛وحدت یا کثرت نیست، بلکه وحدت در کثرت است و کثرتی که مانع از یکپارچگی است، یعنی ضدوحدت است.
این رهیافتِ مـبتنی بـر هـر دو طرف اخلاق، همچنین رهیافت به اصطلاح جامه بـیدرز(۳) اسـقفهای کاتولیک آمریکایی را نسبت بهمباحث امروزی نظیرجنگهستهای، مجازات مرگ، کمک به معلولان، سِقط جنین، حقوق بشر و نظایر آن را تبیین میکند. بـاورهای کـلیسای کـاتولیک در باب شمول فیض و قابلیت همه افراد (کاتولیک و غیر کاتولیک) بـرای نیل به فهم قانون مکتوب خدا در قلب هر فردی (رومیان ۲: ۱۵)، روشنگر این اعتقاد کلیسا است که آموزشهای اخـلاقی کـاتولیکی در بـاب موضوعاتی نظیر جنگ هستهای و سقط جنین قابلیت کاربرد عمومی دارند و تـنها بـه کاتولیکها محدود نمیشود.
امور اخروی
تعلیم و اعتقاد کاتولیکی در بابِ زندگی پس از مرگ شامل افراد، کلیسا و جامعه انـسانی بـه طـور کلی میشود. هر کس و هر چیز عازم ملکوت خداست، اما تضمینی بـرای نـجات
______________________________
۱٫ Both/and
۲٫ either/or
۳٫ Seamless – Garment
عـام و فراگیر وجود ندارد. تفکیک گوسفند و بز (متی ۲۵) هم در داوری عام (یعنی در پایان تاریخ انسان) و هـم در داوری خـاص (یـعنی در پایان زندگی هر فرد) روی خواهد داد. برخی در بهشت برای ابد به لقای خداوند نایل مـیگردند؛ بـرخی الی الابد در جهنم از لقای خدا محروم میمانند؛ برخی در برزخ ممکن است خود را صرفا مـتنعم بـه مـواهب طبیعی بیابند؛ و برخی در جهنم به «کیفرهایی» موقتی که لازمه گناهانی است که از قبل بـخشوده شـدهاند، عذاب میشوند. برخی یا همه این قبیل «کیفرها» ممکن است با اِعمال آمـرزشها بـخشوده شـوند.
تقدیر هر فردی لقای فرخنده (بهشت و زندگی ابدی) و معاد جسمانی است. برزخ،(۱) مرحلهای بینابینی مـیان بـهشت و جهنم، و برای کسانی است که در لحظه مرگ هنوز آمادگی دیدار «رودرروی» خدا را نـدارند (نـامه اول قـرنتیان ۱۳: ۱۲). بنا به سنّت کاتولیک، زندگان (اعضای فعال کلیسا) «میتوانند به ارواح در برزخ» کمک کنند. همه اعـضای کـلیسا، اعـم از زندگان و مردگان، به عنوان جامعه قدیسان، به یکدیگر پیوستهاند. درست همانطور کـه عـبادت و دعای زندگان میتواند برای افراد جهنمی سودمند باشد، همینطور نیایش قدیسان در بهشت (اعضای پیروز کلیسا) مـمکن اسـت برای آنان که در زمین طالب شفاعت قدیسانند، مفید فایده باشد.
گرچه کـلیسا تـصریح کرده است که افراد خاصی در بهشتند (قـدیسان وارسـته)، هـرگز مشخص نکرده که کسی واقعا در جهنم اسـت. لذا شـخص کاتولیک لازم است به جهنم به عنوان یک احتمال واقعی برای آنهایی که بـه کـلی فیض خداوند را نفی میکنند، مـعتقد بـاشد. اما از یـک کـاتولیک انـتظار نمیرود که معتقد باشد کسی عـملاً بـه جهنم فرستاده شده است. از طرف دیگر، از قرون وسطا به این طرف، سـرنوشت کـودک یا نوجوان تعمید نایافته، به مـرحلهای به نام برزخ(۲) پیـوند خـورده است، یعنی وضعیتی با«سـعادت طـبیعی» که فرد از مجازات معاف، اما محروم از لقاء خداوند است. اما از آنجا که از زمـان شـورای دوم واتیکان امید به نـجات و رسـتگاریِ هـمگانی تدریجا فزونی گـرفت، اعـتقاد به برزخ و تعالیم مـربوط بـه آن رو به ضعف نهاد.
______________________________
۱٫ Puratory
۲٫ limbo
حکومت
کلیسایکاتولیکرومی، براساس تعلیمات رسمیِ خود، نهپادشاهی است،نهگروهسالاری ونه دمـوکراسی. حـکمرانیِ آن منحصر به فرد است؛ زیرا کـلیسا «ذاتـی منحصر بـه فـرد» دارد. کـلیسای جامع، مجمعی از کلیساهای مـحلی است. قدرت نظارتیِ عالی این کلیسای جامع پیش از اینها و به طور هم زمان در اختیار پاپ و شـورای جـهانی کلیساها گذاشته شده است و پاپ ریاست آن را بـر عـهده دارد و خـود نـیز عـضو آن است. در واقع، کـلیسای جـامع خود نوعی شورای جهانی کلیساها است که برخی کارگزاران انسانی (امروزه پاپ و در گذشته پاپها و امپراتوران به تـساوی) آن را تـشکیل دادهـاند. منصب پاپی، به دلیل منزلت پاپ به عـنوان اسـقفِ اسـقفنشین رومـ، عـالیترین مـنصب کشیشی در کلیسای کاتولیک روم است. به همین نحو، پاپ رئیس مجمع اسقفها است و نایب مسیح(۱) (و به تعبیر دقیقتر، نایب پطرس(۲)) و کشیش کلیسای جامع بر روی زمین خوانده میشود.
اما مـطابق سنت قانونی کلیسای کاتولیک روم، کلیسا به سلطنت مطلقه نزدیکتر است. مجموعه قوانین شرعی «قدرتعالی، کامل،بیواسطه ومتعارفجهانیرا درعالم مسیحیت به پاپ اعطا میکند و او میتواند همواره آزادانه آن را اعمال کند». بنابراین «در مقابل احـکام و فـتاوای پاپ اعظم رم، نه فرجامخواهی وجود دارد و نه غرامتطلبی.» پاپ تنها به وسیله مرگ یا استعفا ممکن است چنین قدرتی را از دست دهد.
درست همانطور که کلیسای جامع متشکل از مجمع بینالمللی کلیساهای محلی اسـت، هـمینطور جامعیت کلیسا از راه ارتباط جمعی اسقفها با یکدیگر تحقق و تبلور مییابد. اسقف رُم به عنوان رهبر و مرکز این شبکه جمعی انجام وظیفه میکند. حـتی مـجموعه قوانین شرعی کلیسای کاتولیک روم اذعـان دارد کـه کلیسا، سلطنت مطلقه نیست، زیرا مجمع اسقفها نیز که همواره شامل پاپ میشود، «مایه قدرت عالی و تامِ سراسر جامعه مسیحیِ جهانی است»؛ قدرتی که عـمیقا در شـورای وحدت کلیساها آن را اعمال مـیکند. اسـقفها نیز در حاکمیت کلیسا از طریقِ شورای کلیسایی مشارکت میکنند. شورای کلیساییِ اسقفها، گروهی از اسقفها هستند که از نواحی مختلف دنیا برای بحث در موضوعات مهم و عمومیِ مرتبط با کلیسا انتخاب شدهاند تا تـوصیههایی
______________________________
۱٫ The Vicar of christ
۲٫ The Vicar of Peter
را بـرای کار کشیشی ارائه دهند. از زمان شورای دوم واتیکان بدینسو، شورای بینالمللی اسقفان هر دو سال و بعدها هر سه سال یکبار در رُم تشکیل جلسه داده است. ژان پل دوم در سال ۱۹۸۵ شورای فوقالعاده اسقفها را به حضور فرا خواند.
مـجمع کـاردینالها مجمع ویـژهای از اسقفها را در درون مجمع اسقفیِ وسیعتری تشکیل میدهد. تا سال ۱۹۱۸ کاردینالهای غیرروحانی نیز وجود داشت، اما در این هنگام مـجموعه قوانین شرعی تصریح کرد که کاردینالها باید کشیش باشند. پاپ ژان بیست و سـوم در سـال ۱۹۶۲ فـرمان داد که همه کاردینالها باید اسقف باشند. مسئولیت مجمعکاردینالها آناست که امورلازمرا برای انتخاب پاپجدید تدارکببیند ودرصورت مـشورت خـواهی پاپ، او را در امور مرتبط به حاکمیت کلیسای جامع، با توصیههای لازم یاری کند. مجمع کاردینالها در هـیئت کـنونی خـود از قرن دوازدهم وجود داشت. سابقا این لقب به شماسها و کشیشهای کلیساهای مهم رُم و اسقفهای اسقفنشینهای هـمجوار داده میشد. لکن اینعنوان درسال ۱۵۶۷ بهاعضای مجمع محدود شد. درسال ۱۵۸۶ سیکستوس پنجم(۱) تعداد کـاردینالها را هفتاد نفر تعیین کـرد و ایـن تعداد تا زمان پاپ ژان بیست و سوم که تدریجا آن را افزایش داد، به قوت خود باقی ماند. پل ششم شمار کاردینالهای واجدصلاحیت رأیدادن درانتخابات پاپرا به ۱۲۰نفر محدود کرد.
دربار پاپ،(۲) بازوی اجرایی منصب پاپی است. این دیوان مـرکب از دبیرخانه دولت، شورای امور عمومی کلیسا(۳) و شوراهای گوناگون، دادگاهها و نهادهای دیگر است که ساختار و کارایی شان با قانون ویژهای مشخص شده است. در اینجا ده مجمع وجود دارد (آموزه ایمان، کلیساهای شرقی، اسقفها، انتظام آیـینهای مـقدسی، عبادت الاهی، بنیاد حفظ و تقدس آثار مقدسان، روحانیت، نهادهای مذهبی و عرفی، آموزش کاتولیک و تبشیر یا تبلیغ دین). سه دادگاه (ندامتگاه مقدس پاپی،(۴) دادگاه عالی قضایی پاپی،(۵) و دادگاه امور کلیساییِ کاتولیکیِ مقدس(۶)) سـه دبـیرخانه (یکی برای وحدت مسیحی، یکی برای غیر مسیحیان و یکی برای غیر متدینان)؛ ترکیبی از کمیتهها، شوراها و دفاتری که
______________________________
۱٫ Sixstus V
۲٫ Curia Romana
۳٫ The Council for the Public Affairs of the Church
۴٫ Sacred Apostolic Penitentiary
۵٫ Apostolic Signatura
۶٫ The Sacred Roman Rota
امور کلیسا را در سطح هیئت اجرایی مرکزی مورد رسیدگی قرار میدهد (به عـنوان مـثال، کمیسیون الاهیاتی، شورای غیرروحانیان، و دفتر مرکزی آمار). اصطلاح دربار پاپ(۱) یا واتیکان(۲) نه تنها برای پاپ به کار میرود، بلکه برای دبیرخانه دولت، شورای امور عمومی کلیسا، و نهادهای دیگر دربار پاپ نیز اسـتعمال مـیشود.
مـجموعه قوانین شرعی نیز تصریح مـیکند کـه پاپ «دارای حـق خدادادی و مستقلی در معرفی، اعزام، جابهجایی و فراخوانیِ سفیران خود در کلیساهای خاص در ملل یا نواحی مختلف، دولتها و قدرتهای مردمی است؛ اصول قوانین بـینالمللی را بـاید در اعـزام و فراخوانی سفیران تعیینشده پاپ برای دولتها ملاحظه کرد». ایـن سـفیران معمولاً سفیران واتیکان(۳) نامیده میشوند و مقام سفارتی دارند و آنان که فاقد مقام سفارتیاند، نمایندگان پاپ(۴) نامیده میشوند.
حکومت کلیسای کـاتولیک رومـی بـه ساختار و عملکرد سازمانیِ پایگاه آن در رُم محدود نمیشود. در کلیساهای دارای مناسک شـرقی که با واتیکان پیوند دارند، پاتریارکها و پاتریارکنشینهایی وجود دارد که «در کلیسا از زمانهای قدیم وجود داشتهاند و توسط اولین شورای کـلیسایی بـه رسـمیت شناخته شدهاند». پاتریارک، اسقفی است که بر همه اسقفها، روحانیون و افـراد قـلمرو یا ناحیه خود حق نظارت قضایی دارد. «پاتریارکها با شوراهای کلیسایی خود، عالیترین حق مرجع را در همه امـورِ مـربوط بـه سراسقفی، از جمله حق تشکیل اسقفنشینهای جدید و حق تعیین اسقفهای ناحیه خود در مـحدوده مـرزهای مـنطقهای اسقفنشین را تشکیل میدهند، بدون لطمهزدن به حق مسلّم اسقف اعظم رُم برای دخالت در امور فـردی.»
در سـطح اسـقفنشین، میتوان اسقفها، اسقفهای معین، کشیشهای محلی، رؤسا، دادگاههای ازدواج، شوراهای کشیشیِ اسقفنشینی و نظایر آن را مـشاهده کـرد. در سطح کشیشنشین، کشیشها، کشیشان دستیار، عوامل کشیشی، کشیشان فوقالعاده عشای ربانی، شوراهای اهـالی کـشیشنشین و نـظایر آن وجود دارند. شورای دوم واتیکان اساسا مشارکت غیر روحانیون را در حکومت کلیسا، مخصوصا به واسـطه ایـن اصل خود که کلیسا قوم خدا است، گسترش داد.
______________________________
۱٫ Apostolic See
۲٫ Holy See
۳٫ nuncios
۴٫ Apostolic Delegates
معنویت و روح کاتولیک
همچنان که از خـود ایـن نـام پیداست، مشخصه آیین کاتولیک سعه صدر جدّی نسبت به هر حقیقت و ارزش اصیل انسانی و مذهبی اسـت. مـیتوان به درجات مختلف، هر تنوع و غنای الاهیاتی، عقیدتی، معنوی، عبادی، شرعی، سـاختاری و اجـتماعیای را کـه مقوّم مسیحیت به عنوان یک کل است، در آن یافت. آیین کاتولیک نقطه مقابل فرقه است، و ایـن آیـین پیـوند جداییناپذیری با فرهنگ یک ملت یا منطقه خاصی از جهان ندارد. این آیـین اصـولاً به همان اندازه که اروپایی است، آسیایی است و به همان اندازه که اسلاوی است لاتینی اسـت، بـه همان اندازه که مکزیکی است نیجریهای است و به همان اندازه که ایـرلندی اسـت، لهستانی است.
هیچ فهرستی از پدران و مادران کاتولیکی نـیست کـه شـامل چهرههای بزرگی از دوران پیش و پس از تقسیمِ شرق و غرب و تـقسیمات درون غـرب نشود. گریگوریِ نیسایی(۱) همان قدر پدر کاتولیک است که آگوستین یا توماس آکویناس. و هـیچ مـکتب الاهیاتی وجود ندارد که آیـین کـاتولیک آن را طرد و نـفی کـند. آیـین کاتولیک با آغوش باز همه ایـن افـراد را میپذیرد: ایگناتیوسِ انطاکیهای،(۲) کلمنت اسکندرانی،(۳) آتاناسیوس،(۴) سیریل اورشلیمی،(۵) گریگوری نازیانزوسی،(۶) آگوستین هـیپویی، آنـسلم کانتربری، برنارد کلروو،(۷) آبلارد،(۸) هیوی سـنت ویکتور،(۹) توماس آکویناس، بـوناونتورا، روبـرتو بلارینو، یوهان آدام مولر،(۱۰) کارل رانـر،(۱۱) چـارلز جورْنت(۱۲) و نیز یوحنّا، لوقا، پطرس و پولس. هیچ نوع معنویتی نیست که آیین کاتولیک آن را طـرد و نـفی کند. این آیین نسبت بـه کـتابهای ابـرهای نادانی(۱۳) و درآمدی بـرحیات مـؤمنانه،(۱۴) و نسبت به راه فرانسیس آسـیزی(۱۵) و آنـتونی مصری،(۱۶) و نیز
______________________________
۱٫ Gregory of Nyssa
۲٫ Ignatius of Antiach
۳٫ Clement Alexander
۴٫ Athanasius
۵٫ Cyril of Jemsalem
۶٫ Gregory of Nazianzus
۷٫ Bernard of Clairvaux
۸٫ Abelard
۹٫ Hugh of Saint Victor
۱۰٫ Johan Adam Möhler
۱۱٫ Karel Rahner
۱۲٫ Charles Journet
۱۳٫ The Cloud of Unknowing
۱۴٫ Introduction to the Devout Life
۱۵٫ Francis of Assisi
۱۶. Anotony of Egypt
نسبت بهایگناتیوس لویولا،(۱) یوحنای صلیبی،(۲) اَبتمامِیون،(۳) توماس مِرتون،(۴) کاترین سینایی،(۵) داروتی دی،(۶) تـِرِزا آویـلایی(۷) و مادر ترزا رویی گشاده و سینهای فـراخ دارد.
آیـین کاتولیک فـقط مـجموعهای از بـاورهاو اعمال نیست، بلکه اجـتماعی از اشخاص است. آیین کاتولیک متشکل از شهیدان و عابدان، سالکان و جنگجویان، عارفان و الاهیدانان، هنرمندان و انسانشناسان، فعالان و گـوشهگیران، و کـشیشان و قدیسان بوده و هست. آیین کاتولیک در دانـته آلیـگیری،(۸) مـیشلانگلو بـوناروتی،(۹) بـلز پاسکال، اراسموس،(۱۰) ژانـدارک،(۱۱) یـولیان نوریچ،(۱۲) توماس مور،(۱۳) تِرِز اهل لیزیو(۱۴) و بسیاری انسانهای دیگر وجود دارد. «عظمت قدیسان، شکوه کلیساها، شهامت مـصلحان، غـرابت اسـطوره و معجزه، جاذبههای پر نفوذ عرفان، مصیبتهای فقرا، هـمگی مـحمل مـسئولیت و اقـدام کـاتولیک اسـت» (هاگتون ۱۹۷۹، ص۲۴۹).
______________________________
۱٫ Ignatius Loyola
۲٫ John of the Cross
۳٫ Abbott Mamion
۴٫ Thomas Merton
۵٫ Catherine of Siena
۶٫ Dorothy Day
۷٫ Teresa of Avila
۸٫ Donte Alighieri
۹٫ Michelangelo Buonarroti
۱۰٫ Erasmus
۱۱٫ Joan of Arc
۱۲٫ Julian of Norwich
۱۳٫ Thomas More
۱۴٫ Therese of Lisieux