مطالعات متفرقه (خارج از سیر مطالعاتی)

بررسی ماجرای ولیعهدی یزید

آدرس مقاله در پایگاه مجلات تخصصی نور: تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (از صفحه ۳۵ تا ۷۰)
بررسی ماجرای ولیعهدی یزید (۳۶ صفحه)
نویسنده : رنجبر،محسن
تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۳۵)


‌ ‌‌‌یـکی‌ از اقدامات معاویه در راستای تثبیت و تحکیم پایه های زمام داری موروثی سلسله‌ اموی‌ و نیز‌ اسـتمرار اهـداف دیـن ستیزانه خویش، طرح «ولیعهدی یزید» بود که از همان سال های آغازین‌ حاکمیتش به آن می انـدیشید. علاوه بر شخصیت معاویه و منش حکومتی اش می‌ توان وصیت ابوسفیان را‌ در‌ اوایل خلافت عـثمان به خاندان بنی امـیّه مـبنی بر چرخاندن گوی خلافت در بین خود و موروثی کردنش، حتی با سپردن آن به دست کودکان بنی امیّه۲، از جمله عوامل این مسئله‌ به شمار آورد.

البته خود معاویه به خوبی می دانست که عـملی شدن این کار، مشکلات و موانع فراوانی دارد. راز دشواری های این کار را باید از یک سو، شخصیت منفی‌ و تبه‌ کار یزید دانست، چرا که یزید جوانی لاابالی، فاسق، هرزه، بی بندوبار، آلوده و در یک کلام، بـی دیـن بود و افکار عمومی، به ویژه صحابه و مسلمانان برجسته ای که هنوز در‌ قید‌ حیات بودند و روش و منش رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را به یاد داشتند، به سادگی پذیرای چنین شخصی به عنوان خلیفه مـسلمانان نـبودند. از سوی دیگر، بنا بر‌ یکی‌ از بندهای صلح نامه، خلافت بعد از معاویه از آنِ حسن بن علی(علیه السلام) و اگر برای ایشان

_______________________________

۱ . کارشناسی ارشد تاریخ.

۲ . مسعودی در این باره می نویسد: «قـال [ابـوسفیان]‌: یا‌ بنی‌ امیه، تلقّفوها تلقّف الکره، فَوَالّذی‌ یحلِفُ‌ به‌ ابوسفیان مازلتُ اَرْجُوها لکم و لتصیرنَّ الی صبیانکم وراثه; ابوسفیان گفت: ای بنی امیه! به خدایی که ابوسفیان به او قسم می‌ خورد‌، مـن‌ پیـوسته امـید داشتم خلافت به شما رسـیده و مـیان‌ کـودکان‌ شما موروثی شود.» (مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص ۳۴۱). افزون بر این، توجه به این نکته که یکی از‌ مواد‌ پیمان‌ نامهٌ صـلح امـام حـسن(علیه السلام) با معاویه آن بود‌ که خلافت بـعد از مـعاویه از آنِ حسن بن علی (علیه السلام) است و معاویه حق انتخاب جانشین برای‌ خود‌ را‌ ندارد، روشن می شود که احـتمال چـنین اقـدامی از سوی معاویه‌ دور‌ از واقع نبوده، چندان که امام حسن(علیه السـلام) را واداشته تا این ماده را به‌ مواد‌ دیگر‌ پیمان نامه بیفزاید.

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۳۶)


اتفاقی افتاد، از آنِ حسین بن علی(علیه السـلام‌) بـود‌ و مـعاویه‌ حق نداشت کسی را به عنوان جانشین بعد از خود، انتخاب کند،۳ از ایـن‌ رو‌ تـا‌ امام مجتبی(علیه السلام) در قید حیات بود، معاویه با مانع بزرگی در جهت‌ انتخاب‌ جانشین رو به رو بـود. گـذشته از ایـن ها اصلا تا آن زمان‌، هیچ‌ یک‌ از خلفای پیشین، فرزند خود را به عـنوان جـانشین انـتخاب نکرده بود و اصولا خلافت‌، یک‌ منصب موروثی نبود تا بعد از مرگ پدر، پسر بر جـای وی تـکیه‌ زنـد‌.

معاویه‌ که به این موانع و مشکلات واقف بود و می دانست طرح چنین مسئله و پیـشنهادی در بـدو‌ امر‌ و بدون انجام مقدماتی، عدم پذیرش جامعه اسلامی و در نتیجه، تنش ها، چالش‌ هـا‌ و پیـامدهای‌ مـنفی و زیان باری را برای حکومتش در پی خواهد داشت، در ابتدا از طرح آن‌ به‌ طور‌ آشکار و گسترده، خـودداری کـرد و ضمن صبر و انتظار تا زمانی که شرایط لازم‌ فراهم‌ آید، تدابیری اندیشید و هـر گـونه تـرفند و حیله ای که ممکن و لازم بود به کار بست. انجام‌ سفرها‌، نوشتن نامه ها، تطمیع یا تـهدید و ارعـاب برخی افراد برای همراه کردن‌ آن‌ ها با خود، از جمله اقدامات اوسـت‌. بـه‌ هـر‌ تقدیر، شرایط لازم برای انجام چنین کاری‌ در‌ سال های آخر عمرمعاویه فراهم شد و او توانست جامعه اسـلامی را آمـاده پذیـرای‌ این‌ امر کند.

نکته ای که‌ در‌ این نوشتار‌ شایان‌ یادآوری‌ است، این اسـت کـه منابع تاریخی‌ متقدم‌، در ارائه ترتیب زمانی حوادث و تصویری منسجم و منظم از فعالیت های معاویه‌ در‌ این باره، چندان تـوفیقی نـداشته و علاوه‌ بر آشفتگی اخبار آن‌ ها‌، در برخی موارد نیز گزارش‌ های‌ مـتناقضی آورده انـد. از این رو برای بازسازی و کشف ترتیب حوادث و سـیر زمـانی‌ ایـن‌ جریان، و در یک کلام، دست‌ یابی‌ به‌ حـقیقت مـاجرا در‌ حد‌ امکان باید از قراین‌ و شواهد‌ دیگر تاریخی بهره جست.

آغاز جریان

در این کـه آغـاز طرح مسئله جانشینی یزید‌ و بـیعت‌ سـتاندن برای وی از چـه زمـانی‌ و تـوسط‌ چه کسی‌ بوده‌، مآخذ‌ تاریخی کـهن آن را‌ در نـیمه دوم دهه چهل هجری و

_______________________________

۳٫ ر. ک: راضی آل یاسین، صلح الحسن (علیه السلام)، ص ۲۵۹ ـ ۲۶۰‌.

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۳۷)


طراح‌ آن را مغیره،۴ یـکی از چـهار‌ دُهات‌ عرب‌۵ می‌ دانند‌; یعنی زمـانی که‌ معاویه‌ دید اوضـاع کـوفه آرام شده و امور این شهر بـر وفـق مراد وی سامان یافته است، ترجیح‌ داد‌ اداره‌ شهر کوفه را که بیش از دیگر‌ مناطق‌ و شـهرها‌ مـرکز‌ تجمع‌ و ازدحام‌ پیروان علی(عـلیه السـلام) بـود به فردی از خـاندان بـنی امیه بسپارد. بنابراین، درصـدد بـر آمد که مُغِیره بن شعبه را از استانداری کوفه عزل و به جای‌ وی، سعید بن عاص را بـگمارد. مـغیره که فردی جاه طلب بود و حـاضر بـود ریاست چـند روزه دنـیا را، حـتی به قیمت گمراهی و بـدبختی امت پیغمبر(صلی الله علیه وآله‌) بخرد‌، دید اگر از این باره اقدامی نکند، حکومت چند روزه بـر کـوفه را از کف خواهد داد، در این رو به شام رفـت و بـا یـزید بـه مـلاقات و گفت و گو‌ پرداخـت‌. مـغیره به یزید گفت:

اصحاب برجسته پیامبر(صلی الله علیه وآله) و بزرگان و سالخوردگان قریش از دنیا رفته و تنها فرزندانشان بـه جـای مـانده اند‌ و تو‌ در این میان، برترین، ژرف‌ انـدیش‌ تـرین و آگـاه تـرین شـان بـه سنت و سیاست رسول خدا(صلی الله علیه وآله) هستی، نمی دانم چرا امیرالمؤمنین برای تو بیعت نمی گیرد؟ یزید پرسید‌: به‌ نظر تو این کار‌ به‌ پایان می رسد؟ مغیره گـفت: آری.

یزید آن چه را که مغیره گفته بود، به پدرش معاویه گزارش کرد. معاویه، مغیره را فراخواند و در این باره از وی، پرسوجو کرد. مغیره‌ گفت‌: ای امیر مؤمنان! خود

_______________________________

۴ . ابن اعثم، اولین پیشنهاد دهنده ولیعهدی یزید را «عـمروعاص» مـی داند. او در این باره می نویسد: «چون خبر شهادت امیرالمؤمنین حسن(علیه السلام) در اطراف‌ شایع‌ گشت و عمرو‌ عاص شنید، به نزد معاویه آمد و گفت : ای معاویه، حسن بن علی را فرمان حـق رسـید و عرصه‌ خالی شد و خلافت به منازعت، تو را و فرزندان تو را مسلّم‌ گشت‌. اکنون‌ مصلحت آن است که یکی از اهل بیت خویش را ولیعهد کنی، چنان کـه رضـایت مردمان بر ‌‌آن‌ مقرون بـاشد، تـا بعد از تو تیمار این کار بدارد و مردمان او را‌ متابعت‌ نمایند‌ تا بلکه بعد از تو خلافت در خاندان تو بماند. معاویه گفت: نیکو گفتی، در‌ این کار انـدیشه کـنم و ولیعهدی که این امـر خـطیر را تواند به دست‌ گرفت و از عهده برآید‌، نصب‌ خواهم کرد. بعد از آن، معاویه به عمال و نواب خود چنین نوشت: اراده آن است که یزید را ولیعهد خویش گردانم و این خبر به اطراف رسید.» (الفتوح، تـرجمه مـحمد بن احمد‌ مستوفی هروی، تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد (چاپ اول: تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۷۲) ص ۷۹۲).

۵٫ شعبی در این باره می گوید: دُهات و زیرکان نیرنگ باز عرب چهار نفر بودند: معاویه، عمروعاص‌، زیـاد‌ و مـغیره. ابن عـساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۱۹ ص ۱۸۲; ابوالفداء اسماعیل بن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، تحقیق علی شیری (چاپ اول: بیروت، داراحیا، التـراث العربی، ۱۴۰۸ ق) ج۸، ص ۵۳، افراد یاد شده به‌ سرکردگی‌ معاویه، صحنه گردان اصلی جـریانات سـیاسی و تـاریخی روزگار خویش بودند و معاویه، از سه نفر دیگر جهت پیشبرد اهداف خویش به خوبی استفاده می کرد.

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۳۸)


مـی ‌ ‌دانـی که پس از‌ عثمان‌ اختلاف و فتنه ای نصیب این امت شد! مرگ تو نزدیک است، مـن از آن تـرسانم کـه همان مصیبت هایی که مردم پس از مرگ عثمان در آن افتادند، بعد‌ از‌ تو‌ نیز به آن گرفتار آیند‌! پسـ‌ از‌ خود، کسی را به عنوان رهبر و راهنما برای مردم انتخاب کن که ملجأ و پنـاه آنان باشد. یزید جـانشین تـوست. بیعت برای‌ او‌ بستان‌ که اگر برای تو پیش آمدی رخ دهد‌، او‌ پناه مردم و جانشین تو باشد و خونی ریخته نشود و آشوبی به راه نیفتد. معاویه گفت: چه کسی مرا در این‌ کار‌ یاری‌ می دهد؟ مـغیره گفت: کوفه را من برایت رام می کنم‌ و بصره را زیاد بن ابیه; پس از این دو شهر، کسی نیست که با تو از درِ ناسازگاری‌ درآید‌.۶ معاویه‌ گفت: بر سر کارت بازگرد و در این باره با کسانی که‌ بـه‌ آنـان اعتماد داری، گفتوگو کن تا تو پیامد را بنگری و ما فرجام کار را بسنجیم. مغیره‌ به‌ نزد‌ یارانش بازگشت و به آنان گفت: پای معاویه را به زیان امت محمد‌ در‌ چنان‌ رکاب لغزانی نهادم که هـرگز از آن بـه در نیاید و در میان آنان چنان‌ شکافی‌ افکندم‌ که هرگز استوار نگردد.۷

مغیره، روانه کوفه شد و مسئله ولیعهدی یزید را با افرادی‌ که‌ مورد اعتماد و پیرو بنی امیّه بودند، در میان گذاشت. آنـان پذیـرفتند که با‌ او‌ بیعت‌ کنند. مغیره از میان ایشان، ده (یا چهل) تن را روانه دربار معاویه کرد‌ و سی‌ هزار درهم به هریک از آنان داد و پسرش موسی (یا عروه) را سرپرست‌ آنان‌ قرار‌ داد. چون ایـن هـیئت نـزد معاویه رفتند، مسئله بیعت را در نـظر مـعاویه آراسـته و او‌ را‌ به استوار ساختن آن سفارش کردند. معاویه به آنان گفت: در آشکار‌ کردن‌ این‌ راز، عجله نکنید و بر رأی خود باشید، سپس به پسر مـغیره گـفت: پدرت دیـن آنان‌ را‌ به‌ چه قیمتی خریده است؟ گفت: به سـی هـزار [درهم] (یا چهارصد دینار). معاویه‌ گفت‌: دین شان برای ایشان بسی خوار گشته است (که این قدر آن را ارزان فروخته انـد‌!)۸ سـپس‌ بـه آنان گفت: درباره پیشنهاد شما تأمل می کنم و خدا هـر آن‌ چه‌ را اراده کرده باشد، به آن حکم‌

_______________________________

۶٫ ابن‌ اثیر‌، الکامل فی التاریخ، تحقیق ابوالفداء عبدالله القاضی‌ (چاپ‌ دوم: بیروت، دار الکـتب العـلمیه، ۱۴۱۵ ق) ج ۳، ص ۳۴۹٫ ابـن قتیبه و طبری این جریان را‌ به‌ اختصار نقل کرده اند. ابن‌ قـتیبه‌ دیـنوری، الامامه‌ و السیاسه‌، تحقیق‌ علی شیری (چاپ اوّل: قم، منشورات‌ الشریف‌ الرضی، ۱۳۷۱) ج ۱، ص ۱۸۷ و ابو جعفر محمد بن جریر طـبری، تـاریخ الامـم و الملوک‌ (چاپ‌ پنجم: بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۰۹‌ ق)، ج ۴، ص ۲۲۴٫

۷٫ ابن اثیر، همان‌، ج ۳، ص ۲۲۴‌.

۸٫ یا چـنین گـفت: او دریـافت‌ که‌ دین ایشان در نظرشان ارزان است.

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۳۹)


خواهد کرد و شکیبایی و پایداری بهتر از شتاب‌ زدگی‌ است.۹

رایـزنی مـعاویه بـا زیاد‌

بعد‌ از‌ این، معاویه با‌ انگیزه‌ و جرأت بیشتری موضوع ولیعهدی‌ یزید‌ را پی گیری کرد، از جـمله ایـن که کسی را نزد زیاد بن سمیّه‌ فرستاد‌ و نظر وی را در این باره‌ جویا‌ شد. زیـاد‌ بـا‌ شـخصی‌ به نام زیاد بن‌ عُبَید بن کعب نُمَیری که طرف مشورت و قابل اعتماد وی بـود، رایـزنی کرد. عبید گفت‌: نظر‌ من آن است که من نزد‌ یزید‌ بروم‌ و به‌ ویـ‌ بـگویم کـه معاویه‌ برای‌ زیاد نامه ای نگاشته و او را به رایزنی فرا خوانده، چون می خواهد برای جانشینی تـو‌ از‌ مـردم‌ بیعت بستاند، اما زیاد می ترسد که‌ مردم‌ به‌ سبب‌ بسیاری‌ از‌ خـرده گـیرهایی کـه بر تو دارند، با تو ناسازگاری کنند، از این رو او بهتر می بیند که تو دست از آن کـارها بـرداری تـا حجت به‌ سود تو در نزد مردم استوار شود و آن چه او می خواهد بـه فـرجام رسد. با این کار ای زیاد، هم از خیرخواهی برای معاویه دریغ نکرده ای و هم از‌ ترس‌ بر فرجام امـر امـت، آسوده شده ای. زیاد پیشنهاد عبید را پسندید و عبید نزد یزید رفت و آن چه را کـه قـرار شده بود بگوید، با وی در میان گذاشت‌. یـزید‌ بـسیاری از کـارهای زشت خود را کنار گذاشت. آن گاه زیاد، عـبید را هـمراه نامه ای پیش معاویه فرستاد. زیاد در آن نامه‌ به‌ معاویه نوشت که در این‌ امر‌ درنـگ و شـکیبایی ورزد و از شتاب زدگی دوری گزیند. معاویه سـخن زیـاد را پذیرفت.۱۰

امـا یـعقوبی در ایـن باره می نویسد:

چون زیاد نـامه‌ مـعاویه‌ را خواند، مردی از‌ اصحاب‌ خود را که به برتری و فهم او اطمینان داشت، خواست و گـفت: مـن تو را می خواهم بر چیزی امـین قرار دهم که نـامه هـای سربسته را هم بر آن امین‌ قـرار‌ نـداده ام. نزد معاویه برو و به او بگو که مردم چه می گویند هر گاه آنـان را بـه بیعت با یزید دعوت کـنیم بـا ایـن که او با سـگ هـا‌ و میمون‌ ها بازی‌ مـی کـند و جامه های رنگین می پوشد و پیوسته شراب می نوشد و شب را با ساز و آواز می‌ گـذراند و هـنوز حسین بن علی(علیه السلام) عـبداللّه بـن عباس، عـبداللّه‌

_______________________________

۹٫ هـمان‌.

۱۰‌. طـبری، پیشین، ج ۴، ص ۲۲۴ ـ ۲۲۵ و ابن اثیر، پیـشین، ج ۳، ص ۳۵۰ ـ ۳۵۱٫

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۴۰)


بن زبیر و عبداللّه بن عمر در میان مردم ‌‌هستند‌،۱۱ آیا می شود او را دستور دهی تا یـک یـا دو سال‌ به‌ اخلاق‌ آنان درآید، شـاید بـتوانیم امـر را بـر مـردم مشتبه سازیم؟ چون فـرستاده، نـزد معاویه آمد و پیام‌ زیاد را به او رسانید، گفت: وای بر پسر عبید، به من خبر‌ رسیده که در گـوش‌ او‌ خـوانده انـد که امیر بعد از من زیاد است، بـه خـدا سـوگند، او را بـه مـادرش سـمیه و پدرش عبید باز می گردانم.۱۲

معاویه در ادامه این کارها یک سلسله اقدامات‌ و فعالیت هایی را تا سال های پایانی عمرش انجام داد و در پی آن، موفق شد خلافت یزید را بر جامعه اسلامی تـحمیل کند. این اقدامات و کوشش ها را می توان در‌ قالب‌ ذیل ارائه داد:

۱٫ سفر به مدینه

معاویه برای گرفتن بیعت برای یزید و جلب خشنودی مردم مدینه، به ویژه بزرگان و شخصیت های ممتاز این شـهر، دو بـار به مدینه سفر کرد‌. این‌ سفرها زمانی بود که معاویه برای حج یا عمره، شام را به مقصد حجاز ترک می کرد. بنابراین، برای آن که روشن شود معاویه چه سـال هـایی برای بیعت‌ ستاندن‌ از مردم مدینه به این شهر رفته است، باید دید در چه سال هایی معاویه به حج یا عمره رفته است. بـا مـراجعه به منابع اولیه تاریخی، چـنین بـه‌ دست‌ می‌ آید که معاویه در مدت‌ زمام‌ داری‌ بیست ساله خویش، دو بار حج به جا آورد. یکی سال ۴۴ و دومی سال ۵۰ ق.۱۳وی در سال ۵۶ ق نیز‌ به‌ سفر‌ عـمره رفـت۱۴ و در مدینه چند روزی توقف‌ کـرد‌.

سـفر نخست معاویه

اولین سفر معاویه به مدینه جهت بیعت گیری از مردم و سران و بزرگان مدینه در

_______________________________

۱۱٫ ابن‌ کثیر‌ نیز‌ گزارش عدم تمایل و مخالفت زیاد را بیان کرده است. همان‌، ج ۸، ص ۸۶٫

۱۲٫ ابن واضح یعقوبی، تـاریخ الیـعقوبی (بیروت، دار صادر، [بی تا]) ج ۲، ص ۲۲۰٫

۱۳٫ محمد بن سعد، ترجمه‌ الامام‌ الحسن‌، تحقیق سید عبدالعزیز طباطبایی (چاپ اول: قم، مؤسسه آل البیت لإحیاء‌ التراث‌ (علیه السلام)، ۱۴۱۶ ق) ص ۹۷; یعقوبی، پیشین، ج ۲، ص ۲۳۸ ـ ۲۳۹; مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج ۳، ص ۳۴; ابـوالقاسم عـلی‌ بن‌ هـبه‌ الله (ابن عساکر) تاریخ مدینه دمشق، تحقیق علی شیری (چاپ اول: بیروت‌، دار‌ الفکر‌، ۱۴۱۸ ق) ج ۲۱، ص ۱۲۶ و ۱۲۸٫ البته در این که معاویه دومین سـفر حج خویش را‌ در‌ عصر‌ حاکمیتش در سال ۵۰ یا ۵۱ ق برگزار کرد، بین مورخان اخـتلاف اسـت. ر. ک: طـبری، پیشین‌، ج ۴، ص ۱۷۹‌; ابن عساکر، پیشین، ج ۵۹، ص ۱۶۰ و ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج ۸، ص ۱۴۲٫

۱۴٫ یعقوبی، پیشین‌، ج ۲، ص ۲۳۸‌; طبری‌، پیشین، ج ۴، ص ۲۲۴ و ابن کثیر، همان، ج ۸، ص ۸۵٫

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۴۱)


سال ۵۰ ق بـود. ‌ ‌ابـن قتیبه دینوری گزارش نسبتاً‌ مفصلی‌ از ملاقات و گفت و گوی معاویه با سران و شخصیت هـای بـرجسته مـدینه آورده است‌ که‌ آن‌ را مرور می کنیم:

چون معاویه در مدینه در محل اقامتش مستقر شد، در پی‌ شـخصیت‌ های با نفوذ این شهر، یعنی عبداللّه بن عباس، عبداللّه بن جعفر‌، عـبداللّه‌ بن‌ عمر و عبداللّه بـن زبـیر فرستاد. هنگامی که آنان نزد معاویه آمدند، وی به دربانان خود‌ دستور‌ داد‌ تا زمانی که آنان نزد وی هستند، کسی را به داخل راه‌ ندهند‌. چون آنان نشستند، معاویه آغاز سخن کرد.

سخنان مـعاویه

معاویه بعد از حمد و ستایش خدا و گواهی‌ به‌ رسالت پیامبر(صلی الله علیه وآله) خطاب به آنان گفت:

من به‌ سن‌ پیری رسیده ام و استخوان هایم سست شده‌ و اجلم‌ نزدیک‌ است، بیم آن دارم که هر لحـظه‌ بـه‌ سوی حق خوانده شوم. تصمیم گرفته ام برای پس از خود، یزید را‌ به‌ عنوان خلیفه معرفی کنم. از‌ شما‌ می خواهم‌ که‌ به‌ این کار خشنود باشید. شما عبداللّه‌ های‌ قریش و بهترین آنان هـستید، چـیزی که مانع شد تا حسن و حسین را‌ فراخوانم‌، آن است که آنان فرزندان علی‌ هستند، با آن که‌ در‌ باره آن دو نظر مساعد‌ دارم‌ و آنان را شدیداً دوست دارم. از شما می خواهم که پاسخ نیکو دهـید‌. خـدا‌ شما را رحمت کند.

پاسخ‌ بزرگان‌ مدینه‌

عبدالله بن عباس‌ در‌ پاسخ به درخواست معاویه‌، بعد‌ از حمد و ستایش خدا و شهادت به رسالت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) و درود‌ فرستادن‌ بر آن حضرت و خاندانش گـفت:

سـخنانی‌ بـر‌ زبان راندی‌ که‌ در‌ برابر آن سـکوت کـردیم‌. گـفتی و شنیدیم که خداوند محمد(صلی الله علیه وآله) را برای رسالتش برگزید و ایشان را‌ مورد‌ خطاب قرار داد. او را به‌ سبب‌ آن‌ که‌ به‌ رسالت برگزید و بـه‌ او‌ وحـی کـرد و برتری بر خلقش داشت، اختیار کرد. شریف تـرین مـردم کسی است که به واسطه‌ او‌، شریف‌ شد و سزاوارترین آنان به امر (خلافت و حکومت‌) نزدیک‌ ترین‌ آنان‌ به‌ او‌ می بـاشد. بـر مـردم است که در برابر پیامبر(صلی الله علیه وآله) تسلیم باشند، زیرا خـداوند

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۴۲)


آن پیامبر(صلی الله علیه وآله) را برای آنان برگزیده‌ است… .

سپس عبداللّه بن جعفر در جواب سخنان معاویه چنین گفت:

… اگر در ایـن خـلافت، حـکم قرآن لحاظ شده است، در کتاب خدا برخی از خویشاوندان از بعضی دیگر، سـزاوارترند‌.۱۵‌ اگـر سنت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) معیار است، خاندان ایشان به این امر شایسته ترند. و اگر در ایـن امـر، سـنت ابوبکر و عمر ملاک عمل است، پس چه‌ کسی‌ برتر و کامل تر و سزاوارتر از خـاندان رسـول خـدا(صلی الله علیه وآله) به این کار است؟ به خدا سوگند، اگر خاندان پیامبر(صلی الله‌ عـلیه‌ وآله) زمـام خـلافت را به‌ دست‌ بگیرند، خلافت در جایگاه خود قرار گرفته، اطاعت خداوند و نافرمانی شیطان شده اسـت و دو شـمشیر بین امت به کار نخواهد افتاد. معاویه! از خدا‌ بترس‌، تو سرپرست و پیشوا هـستی‌ و مـا‌ رعـیت و شهروند، در کار رعیت خود بنگر، فردا در برابر آنان باید پاسخ گو باشی. اما دربـاره دو پسـر عمویم گفتی و آنان را به این جا نخواندی، به خدا سوگند‌، به‌ حق رفـتار نـکردی در حـالی که خلافت برای تو بدون آنان راست نمی گردد. تو می دانی که آن دو سرچشمه دانـش و بـزرگواری هستند… .

عبداللّه بن زبیر درباره پیشنهاد معاویه‌ گفت‌ :

… این خلافت‌ تنها از آنـِ قـریش اسـت که با فضایل و مناقب درخشانی که دارند، آن را به دست گرفته‌ اند، چرا که آنان دارای رفـتاری نـیک و پدرانـی بزرگوار و فرزندانی بخشنده‌ هستند‌. معاویه‌! تقوای الهی را پیشه خود کن و (در این بـاره) انـصاف را رعایت کن. این عبدالله بن عباس ‌‌پسر‌ عموی رسول خدا(صلی الله علیه وآله) است، و این نیز عـبداللّه بـن جعفر‌ طیار‌ پسر‌ عموی پیامبر(صلی الله علیه وآله) است. من عبداللّه بن زبـیر پسـر عمه رسول خدا‌(صلی الله علیه وآله)هستم. عـلی، حـسن و حـسین را به یادگار گذاشته و تو‌ می دانی کـه آنـ‌ دو‌ چه کسانی هستند و شخصیت شان چگونه است. معاویه! از خدا بترس، تو داور میان مـا و خـود هستی. سپس سکوت کرد.

امـا عـبداللّه بن عـمر در پاسـخ مـعاویه چنین سخن راند:

… این‌ خلافت هـمانند سـلطنت هرقل، قیصر و کسری نیست که پسران از پدران ارث ببرند، اگر این چنین بود، مـن بـاید بعد از پدرم به این کار اقدام مـی کردم. به خدا قـسم‌ پدرمـ‌ مرا به این جهت عـضو شـورای شش نفره نکرد که خلافت، شرط برای

_______________________________

۱۵٫ انفال(۸) آیه ۷۵: «و اولوا الارحام بعضهم أولی ببعض فـی کـتاب الله».

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۴۳)


عضویت نیست. خلافت تنها مـتعلق‌ بـه‌ قـریش است و آن کسی کـه شـایستگی آن را داشته باشد و مسلمانان او را بـرای خـود بپسندند، البته آن کس که پرهیزکارتر و بیش از همه مورد رضایت باشد. به جانم‌ سوگند‌ یـزید یـکی از جوانان قریش است، ولی بدان که وی تـو را از خـدا بی نـیاز نـمی کـند.۱۶

اگر با کسی کـه با میمون ها و سگ ها بازی‌ می‌ کند‌ و شراب می نوشد و کارهای فسق‌ و فجور‌ را‌ آشـکارا انـجام می دهد، بیعت کنیم، چه عـذری در پیـشگاه خـداوند داریـم.

سـخنان مجدد معاویه

مـعاویه مـجددا به آن ها چنین‌ گفت‌:

من‌ گفتم شما نیز گفتید، پدران رفتند و فرزندان باقی‌ ماندند‌، پسرم را بیش از پسـران شـان دوسـت دارم. اگر با پسرم هم صحبت شوید، خـواهید دیـد کـه او اهـل‌ سـخنوری‌ اسـت‌. این امر (خلافت) از آنِ فرزندان عبدمناف است، زیرا آنان‌ خویشاوند رسول خدا(صلی الله علیه وآله) هستند. وقتی رسول خدا(صلی الله علیه وآله) درگذشت، مردم ابوبکر‌ و عمر‌ را‌ بدون آن که از خـاندان پادشاهی و خلافت باشند، به خلافت رساندند‌، بااین‌ همه، آن دو به سیره نیکو عمل کردند. سپس حکومت، به فررندان عبد مناف برگشت و تا‌ روز‌ قیامت‌ در دست آنان ماندگار خواهد بود. خدا شما را ای پسـر زبـیر‌ و ای‌ پسر‌ عمر از آن محروم کرده است. اما این دو پسر عمویم (عبداللّه بن عباس‌ و عبداللّه‌ بن‌ جعفر) اگر خدا بخواهد، از امر خلافت محروم نخواهند بود.

معاویه پس از این‌ سخنان‌، دستور داد کـاروانش را بـربندند و دیگر از مسئله بیعت برای یزید تا سال‌ ۵۱‌ ق سخنی‌ نگفت وهم چنین هدایا و بخشش های خود را از این چهار تن قطع نکرد‌.۱۷‌

۲٫ دست یابی بـه حـمایت نمایشی مردم از ولیعهدی یزید۱۸

_______________________________

۱۶٫ یـعقوبی در‌ ایـن‌ باره‌ تصریح می کند که معاویه بعد از شهادت امام مجتبی(علیه السلام) مردم را به‌ بیعت‌ با یزید فراخواند که در این میان چهار نفر بـا بـیعت مخالف‌ کردند‌: حسین‌ بـن عـلی (علیه السلام)، عبدالله بن عرم، عبدالله بن زبیر و عبدالرحمان بن ابی بکر. عبدالله‌ بن‌ عمر‌ در مخالفت با جانشینی یزید گفت: اگر با کسی که با میمون‌ ها‌ و سگ ها بـازی مـی کند و شراب می نوشد و کارهای فسق و فجور را آشکارا انجام می دهد‌، بیعت‌ کنیم، چه عذری در پیشگاه خداوند داریم؟ (پیشین، ج ۲، ص ۲۲۸).

۱۷٫ ابن قتبیه دینوری‌، پیشین‌، ج ۱، ص ۱۹۴ ـ ۱۹۶٫

۱۸٫ این که این جریان‌ در‌ چه‌ سالی اتفاق افـتاده اسـت، بین مـورخان اختلاف‌ است‌، ابن اعثم (پیشین، ج ۴،

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۴۴)


از دیگر اقدامات معاویه در اجرای طرح جانشینی یزید، فراخوانی‌ نمایندگان‌ سایر مناطق اسـلامی به شام‌ بود‌ تا طبق‌ برنامه‌ از‌ قبل طراحی شده، موافقت خـود را‌ از‌ نـزدیک بـا ولیعهدی یزید اعلام کنند. درپاسخ به این دعوت، گروه هایی‌ از‌ تمام شهرها، از جمله کوفه، بصره‌، مکه، مـدینه، ‌ ‌مـصر و جزیره‌ نزد‌ معاویه رفتند. در میان افراد‌ دعوت‌ شده به دمشق، احنف بن قـیس۱۹ نـیز بـود. معاویه درباره بیعت با‌ یزید‌ با آنان به مشورت پرداخت‌. مردی‌ از‌ اهالی مدینه به‌ نـام‌ محمد بن عمرو برخاست‌ و گفت‌: ای معاویه، یزید شایستگی آن چه را که تو خواسته ای بـرایش ترسیم کنی‌، دارد‌. به جـانم سـوگند! او از جهت‌ ثروت‌، فردی متمکن‌ و نیز‌ بهترین‌ نسب را دارد، اما‌ خداوند از هر زمام داری درباره رعیتش بازخواست می کند، پس ای معاویه! از خدا‌ بترس‌ و بنگر امر امت محمد(صلی الله‌ علیه‌ وآله‌) را‌ به‌ چه کسی مـی‌ سپاری‌! معاویه، نفس عمیقی کشید و سپس گفت: ای پسر عمرو! تو مرد خیرخواهی هستی، نظرت را بیان‌ کردی‌ و غیر‌ از این از تو انتظار نمی رفت‌، اما‌ از‌ فرزندان‌ صحابه‌ تنها‌ پسرم و پسران شان باقی مـانده انـد و از نظر من پسرم از پسران آنان محبوتر است. مردم ساکت شدند و برگشتند.۲۰ فردای آن روز، معاویه به ضحاک بن‌ قیس فهری۲۱ گفت: وقتی

_______________________________

ص۳۳۲ و ابن عبد ربّه اندلسی، العقد الفرید، تحقیق علی شیری (چـاپ اول: بـیروت، داراحیاء التراث العربی، ۱۴۰۹ ق) ج ۴، ص ۳۴۴) آن را در سال ۵۵، ابن اثیر‌، الکامل‌ فی التاریخ، ج ۳، ص ۳۵۲ ـ ۳۵۳، در سال ۵۶ و مسعودی، مروج الذهب، ج ۳، ۳۵، در سال ۵۹ ق دانسته است.

۱۹٫ کنیه احنف بن قیس، ابوبحر و اسم او ضحاک است. او از بزرگان‌ بصره‌ و آن قدر آراسته بـه حـلم و بردباری بود که ضرب المثل در عرب بوده است. شیخ عباس قمی، سفینه البحار (چاپ دوم: تهران، دار‌ الاسوه‌، ۱۴۱۶ ق) ج ۲، ص ۴۷۴٫ شیخ طوسی وی‌ را‌ از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه وآله) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) و امام حسن(عـلیه السـلام) شـمرده است. ابوجعفر محمد بن حـسن طـوسی، رجـال الطوسی، تحقیق‌ محمد‌ بن جواد قیّومی (قم‌، مؤسسه‌ النشر الاسلامی، ۱۴۱۵ ق) ص ۲۶، ۴۱، ۵۷ و ۹۳٫ در جنگ جمل چون امیر مؤمنان (علیه السلام) با شرکت وی موافقت نـکرد، حـضور پیـدا نکرد، اما در جنگ صفین در رکاب امیر‌ مؤمنان‌(عـلیه السـلام) با معاویه جنگید. در جریان قیام مختار، او به طرفداری از مصعب بن زبیر برخاست. احنف سرانجام در سال ۶۷ ق در کوفه در گذشت و مصعب بـر جـنازه اشـ‌ نماز‌ گزارد. ابن‌ عبدالبر قرطبی، الاستیعاب، ج ۲، ص ۲۷۱ ـ ۲۷۲٫

۲۰٫ ابن اعثم، پیشین، ج ۴، ص ۳۳۲; ابـن عبد ربه، پیشین، ج ۴، ص ۳۴۵٫

۲۱٫ ضحاک‌ بن قیس فهری قرشی از بزرگان قبیله بنی فهر در روزگار‌ خویش‌ بود‌ که در فتح دمـشق حـضور داشـت و ساکن آن جا شد. در جنگ صفین فرماندهی بخشی از سپاهیان ‌‌معاویه‌ را عهده دار بـود. او سـمت رئیس پلیس معاویه را نیز داشت. ضحاک‌ در‌ سال‌ های پایانی خلافت امیرمؤمنان(علیه السلام)، حمله ها و غـارت هـای فـراوانی را در عراق فرماندهی‌ کرد. معاویه او را به پاس خوش خدمتی هایش، در سال ۵۳ ق (بعد‌ از مرگ زیـاد) والیـ‌ کـوفه‌ کرد. بعد از کناره گرفتن معاویه از خلافت، ضحاک مردم دمشق را به بیعت با عبداللّه بـن زبـیر فـراخواند و رویاروی مروان قرار گرفت. سرانجام چون بیعت عمومی با مروان شده بود‌، در محلی بـه نـام «مرج راهط» نبردی میان سپاه

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۴۵)


من بالای منبر رفتم و موعظه را آغاز کردم و قـدری سـخن گـفتم، تو برخیز و از من اجازه سخن گفتن بخواه! وقتی اجازه دادم‌، خداوند‌ را سپاس گو و شـروع کـن از یزید تعریف و تمجید کردن و از من بخواه که یزید را بعد از خودم به عنوان خـلیفه مـعرفی کـنم.۲۲ سپس معاویه عبدالرحمان بن عثمان‌ ثقفی‌، عبداللّه بن مسعده فزاری، ثور بن مَعن سلمی و عـبداللّه بـن عصام اشعری را فراخواند و به آنان امر کرد که بعد از سخنان ضحاک بـرخیزند و سـخنان وی را تـأیید کنند‌.۲۳‌

ابن قتبیه تمامی اظهارات بازیگران این نمایش نامه را که نویسنده آن خود معاویه بود، آورده اسـت. بـدیهی اسـت هدف معاویه از تشکیل چنین اجتماعی، گرفتن موافقت علنی از‌ حاضران‌ و مرعوب‌ ساختن و در نـهایت، تـسلیم کردن‌ برخی‌ افراد‌ بود که احتمالا در ابتدا چندان از جانشینی یزید خشنود نبودند. بنابراین، معاویه با تـرتیب دادن ایـن نمایش حساب شده و سخنرانی‌ چند‌ نفر‌ (که از پیش توسط معاویه برای ایـن کـار‌ اجیر‌ شده بودند) در ستایش از خودش و بیان مـناقب و کـمالات یـزید، توانست فضای جلسه را به نفع خویش هـدایت کـند‌. سپس‌ از‌ آنان پرسید که آیا همگی شان با جانشینی یزید موافق‌ هستند؟ و آنان پاسـخ مـثبت دادند. با این همه، افـرادی، هـمچون احنف بـن قـیس نـظر مساعدی نسبت به خلافت یزید‌ نـداشتند‌. از‌ ایـن رو معاویه سراغ احنف بن قیس را (که در میان‌ جمعیت‌ بود) گرفت و از او خواست کـه در ایـن باره سخن بگوید. احنف در بخشی از سـخنانش‌ خطاب‌ به‌ معاویه گـفت:

ای امـیرالمؤمنین! متوجه باش که امر خـلافت را بـعد از‌ خودت‌ به‌ چه کسی واگذار می کنی آن گاه پیشنهادی را که به تو مـی کـنند‌، رد‌ کن‌. مبادا افرادِ مورد مـشورتت، تـو را بـفریبند و در کارت دقت نـظر نـشان ندهند، در‌ حالی‌ که تـو در امـر جماعت، بیناتر و به پایداری در اطاعت، داناتر هستی. از‌ این‌ گذشته‌، تا زمانی که حسن(عـلیه السـلام) زنده است،

_______________________________

ضحاک و لشکر مروان در سـال ۶۴‌ ق رویـ‌ داد که بـه کـشته شـدن ضحاک منجر شد. (طـبری، پیشین، ج۴، ص ۱۰۴ و ۴۱۰; مسعودی‌، مروج‌ الذهب‌، ج ۳، ص ۹۷; ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه (بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۹ ق) ج۲، ص ۴۳۱ ـ ۴۳۲٫

۲۲٫ ابن اعثم‌، پیـشین‌، ج ۴، ص ۳۳۲٫

۲۳٫ ابـن قتیبه، پیشین، ج ۱، ص ۱۸۸٫ ابن ابی الحدید مـشابه ایـن جـریان‌ را‌ بـه‌ اخـتصار آورده است. او در این گـزارش، تـنها به سخنان عمر و بن سعید بن اشدق‌ اشاره‌ کرده‌ است. ابن ابی الحدید، شرح نهج البـلاغه، تـحقیق مـحمد ابوالفضل ابراهیم (چاپ‌ دوم‌: بیروت، دار احیا ء التـراث العـربی، ۱۳۸۷ ق) ج ۱۷، ص ۴۵ ـ ۴۶٫

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۴۶)


مـردم حـجاز و عـراق بـه چنین کاری رضایت‌ نمی‌ دهند و با یزید بیعت نمی کنند.

سخنان احنف که شک و دو دلی‌ را‌ در میان جمعیت حاضر برانگیخته بود، ضحاک‌ را‌ خشمگین‌ کرد و او را واداشت تا در رد‌ سخنان‌ احـنف بکوشد. وی در نکوهش مردم عراق گفت : این مردم، منافق هستند و رهبرشان‌ را‌ شیطان قرار داده اند. برای‌ حسن‌ و خاندانش از‌ سلطنتی‌ که‌ خداوند به معاویه در زمین داده‌ است‌، بهره و حقی نیست.

احنف در رد سخنان ضـحاک، بـرای بار دوم به‌ سخنرانی‌ پرداخت و گفت: ای معاویه تو خود‌ می دانی که عراق‌ را‌ به نیروی سپاه نگشودی و بر‌ آن‌ دست نیافتی، بلکه با حسن بن علی پیمان بستی و طبق یـکی از شـرایط‌ آن‌، خلافت بعد از تو باید‌ به‌ حسن‌ برسد، اگر به‌ این‌ پیمان وفا کنی مردی‌ وفاداری‌ و اگر بخواهی آن را بشکنی، باید بدانی که در پشـت سـر حسن سپاهیان ارزنده‌ و نیرومند‌ و شـمشیرهایی تـیز قرار دارند که اگر‌ بخواهی‌ یک وجب‌ از‌ روی‌ فریب و خیانت پیش بیایی‌، به اندازه دو دست باز، نیرو و پشتیبان از عقب او، خواهی یافت. تو خود مـی‌ دانـی‌ که مردم عراق از زمـانی کـه‌ تو‌ را‌ دشمن‌ می‌ دانند، تو را‌ دوست‌ ندارند و از وقتی که علی(علیه السلام) و حسن(علیه السلام) را دوست دارند، با آنان دشمنی‌ نمی‌ کنند‌. اکنون همان شمشیرهایی که عراقی ها در‌ صفین‌ بـه‌ رویـت‌ کشیدند‌، به‌ دوش دارند و همان دل های سرشار از کینه نسبت به تو، در نهاد آنان قرار دارد. به خدا سوگند! مردم عراق حسن را از علی بیشتر دوست‌ دارند.

این بار عبدالرحمان بن عثمان به دفـاع از مـعاویه برخاست و ضـمن باطل دانستن گفته های احنف، معاویه را بر انجام این کار تشویق و تحریک کرد. معاویه که فضا را‌ بـرای‌ اعمال تهدید و زور، مناسب دید سخنان تهدیدآمیز و هراسناکی را گفت، سپس چون در مـجموع، از نـتیجه کـار خشنود بود، ضحاک را به پاس این خوش خدمتی، والی کوفه، و عبدالرحمان‌ بن‌ عثمان را استاندار جزیره کرد. در ادامه، شخصی بـه ‌ ‌نـام یزید بن مُقَنَّع۲۴ هم برخاست و گفت: ای امیرمؤمنان! ما تحمل

_______________________________

۲۴٫ ابن‌ اعثم‌، پیشین، ج ۴، ص ۳۳۳; پیـشین، ج ۴، ص ۳۴۶; ابـن‌ اثـیر‌، پیشین، ج ۳، ص ۳۵۲٫ اما ابن قتیبه نام این شخص را «ابو حنیف» دانسته = (همان، ج ۱، ص ۱۹۲) و تعبیر مسعودی در این بـاره «مردی از قبیله ازْد» است‌ (همان‌، ج ۳، ص ۳۶).

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۴۷)


زبان آوری و سخن‌ گویی‌ قبیله مُضَر را نداریم. تو امیرمؤمنان هـستی، وقتی مُردی، یزید بـعد از تـو امیرمؤمنان است، هر کس هم امتناع کند، (در حالی که شمشیرش را از نیام کشیده به آن‌ اشاره‌ می کرد، گفت:) سر و کارش با این (شمشیر) است! معاویه به او گفت: تو زبان آورترین و بـهترین این مردم هستی!

احنف بن قیس چون دید که معاویه دست بردار نیست‌ و به‌ هر قیمتی‌ شده می خواهد مسئله جانشینی یزید را به مسلمانان بقبولاند، برای سومین بار چنین گفت : اگـر راسـت‌ بگوییم، از تو می ترسیم و اگر دروغ گوییم از خدا،۲۵‌ و تو‌ ای‌ امیرمؤمنان! از ما به شب و روز یزید آگاه تری و آشکار و پنهانِ وی را بهتر می دانی، اگر ‌‌می‌ دانی که او برای تو بهتر است، پس او را بـه عـنوان جانشین‌ خود‌ برگزین‌، و اگر می دانی که او شرّ است، او را بر دنیا حاکم نکن، در حالی‌ که خود به سرای آخرت روان هستی، چرا که تنها از آن چه‌ خوشایند است، در آخرت‌ بهره‌ ای داری. بـدان تـو نزد خدا حجت و دلیلی نداری که یزید را بر حسن و حسین برتری دهی، در حالی که می دانی که آن دو چه کسی هستند و چگونه شخصیتی دارند‌. ما تنها می توانیم بگوییم:

شـنیدیم و فـرمان بـردیم. پروردگارا، آمرزش تو را خواهانیم و بـازگشت [مـا] بـه سوی توست.۲۶

سپس مردم بیعت کردند و به خانه های شان بازگشتند.۲۷

۳٫ تطمیع، تهدید‌ و سرکوب‌ مخالفان

یکی از موانع معاویه در راه جانشینی یزید، وجـود رقـیبانی سـرشناس و با نفوذ بود که حاضر نبودند تن بـه خـلافت یزید دهند، چرا که وی را به هیچ رو‌ شایسته‌ چنین منصبی نمی دیدند و خود را در این امر، مقدم می دانستند. اشخاص سـرشناسی، هـمانند حـسن بن علی(علیه السلام)، حسین بن علی(علیه السلام)، عـبداللّه بن جعفر، عبداللّه‌ بن‌ عباس، سعد بن ابیوقاص، عبداللّه بن زبیر، عبداللّه بن عمر، مروان بن

_______________________________

۲۵٫ ابن اثـیر، پیـشین، ج ۳، ص ۳۵۲٫

۲۶٫ بـقره (۲) آیه ۲۸۵٫

۲۷٫ ابن قتیبه دینوری، پیشین، ج ۱، ص ۱۸۸ ـ ۱۹۴٫ ابن‌ اعثم‌، پیشین‌، ج ۴، ص ۳۳۳ ـ ۳۳۴; مسعودی، پیشین، ج ۳، ص ۳۵‌ ـ ۳۶‌; ابـن‌ عـبد ربه، العقد الفرید، ج ۴، ص ۳۴۵ ـ ۳۴۶ و ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص ۳۵۲ این جریان را به اختصار آورده اند.

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۴۸)


حکم، عبدالرحمان‌ بـن‌ خـالد‌ بـن ولید، زیاد بن سمیه و سعید بن عثمان‌ از‌ جمله کسانی بودند که بـا زمـام داری یـزید مخالف بودند. از این رو، معاویه با تهدید و در نهایت، کشتن‌ افرادی‌ همچون‌ امام حسن(علیه السـلام)، سـعد بـن ابی وقاص و عبد الرحمان‌ بن خالد، هدف خویش را پیش برد. ابن عبدالبر در باره چـگونگی تـرور عبدالرحمان می نویسد:

معاویه در‌ یکی‌ از‌ سخنرانی هایش برای مردم شام، از آنان خواست کـه بـرایش جـانشین‌ انتخاب‌ کنند و آنان عبدالرحمان بن خالد بن ولید را پیشنهاد کردند.این نظر بر مـعاویه گـران آمد‌، اما‌ به‌ روی خود نیاورد. پس از چندی عبدالرحمان مریض شد و معاویه طبیب یهودیِ‌ دربـار‌ خـود‌ را مـأمور کرد تا به او شربتی بنوشاند که دیگر زنده نباشد. آن طبیب‌ شربتی‌ به‌ او خوراند و او بر اثـرخوردن آن سـم، مرد.

ابوالفرج اصفهانی نیز در این باره‌ می‌ نگارد:

معاویه خواست از مردم بـرای پسـرش یـزید بیعت بگیرد، پس هیچ چیز‌ برای‌ او‌ گران تر از مسئله حسن بن علی(علیه السلام) و سعد بـن ابـی قـاص نبود‌، از‌ این رو با نیرنگ سمی به آنان خوراند و آن دو در اثر آن‌ درگذشتند‌.۲۸‌

مـغیره بـن مقسم در این باره می گوید:

حسن بن علی(علیه السلام) و سعد بن‌ ابیوقاص‌ در مدت یک هـفته از دنـیا رفتند و مردم می گفتند : معاویه این‌ دو‌ را‌ با هم، سم خورانده است.۲۹

مـعاویه هـم چنین با تهدید زیاد بن سمیّه بـه‌ مـلحق‌ کـردن‌ وی به پدر و مادرش،۳۰عزل مروان از استانداری مدینه، تـطمیع سـعید‌ بن‌ عثمان با سپردن حکومت خراسان به وی۳۱ و بخشش صد هزار درهم به عـبداللّه بـن عمر‌ و تطمیع‌ یا تهدید بـاقی افـراد یاد شـده بـه کـشتن شدن در صورت عدم‌ همراهی‌، مسئله جـانشینی یـزید را ترویج و تثبیت کرد‌.

البته‌ چنین‌ امری به سرعت انجام نشد و یک دهـه‌ طـول‌ کشید تا معاویه توانست ولیعهدی یـزید را به جامعه اسلامی بـقبولاند. بـا این‌ همه‌، وی نتوانست از مخالفانی

_______________________________

۲۸‌. مـقاتل‌ الطـالبین (دوم‌: قم‌، منشورات‌ الشریف الرضی، ۱۳۷۴)، ص ۸۰ ـ ۸۱٫

۲۹‌. ابو‌ المؤید موفق بن احمد خوارزمی (اخطب خـوارزم)، مـقتل الحسین، تحقیق محمد السماوی‌ (چـاپ‌ اول: قـم، دار انـوار الهدی، ۱۴۱۸‌ ق) ج ۱، ص ۱۹۸٫

۳۰٫ یعقوبی، هـمان‌، ج ۲، ص ۲۲۰‌.

۳۱٫ ابـن قتیبه دینوری، پیشین‌، ج ۱، ص ۲۱۴‌; ابـن عـساکر، پیشین، ج ۸، ص ۲۳۱٫

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۴۹)


هم چون حسین بن علی(علیه السلام) بیعت بستاند‌، از‌ این رو پس از مرگ‌ معاویه‌، ایـشان‌ عـَلَم مخالفت را‌ برافراشت‌ و قیام خویش را بر‌ ضـد‌ حـکومت اموی آغـاز کـرد.

شـهادت امام حسن(علیه السـلام) و تحرک مجدد معاویه

بدون تردید‌ وجود‌ امام مجتبی(علیه السلام) و متن صلح‌ نامه‌ بین ایـشان‌ و مـعاویه‌، طرح‌ جانشینی یزید را با‌ مشکل جـدی روبـه رو سـاخته و مـعاویه بـه روشنی دریافته بـود تـا زمانی که امام(علیه‌ السلام‌) زنده است، اجرای طرح یاد شده‌، به‌ هزینه‌ های‌ فراوان‌ و چـه بـسا غـیر‌ قابل‌ تحمل، نیاز دارد. از این رو، بعد از گفتوگوهای یـاد شـده بـا سـران و شـخصیت هـای مدینه‌ در‌ نخستین‌ سفرش به این شهر، تا هنگام شهادت‌ حضرت‌، طرح‌ جانشینی‌ یزید‌ را‌ مسکوت گذاشت. اما با مسموم کردن امام حسن(علیه السلام) و در نهایت، شهادت ایشان در سـال ۵۱ ق، گشایشی در کار معاویه و یزید پدید آمد، از این رو‌ بعد از مدت کوتاهی، از مردم شام برای یزید بیعت گرفت و در این باره، نامه هایی به گوشه و کنار شهرهای اسلامی فرستاد.

بهره برداری معاویه از مـرگ زیـاد و جعل پیمان‌ نامه‌ سیاسی!

چون زیاد بن سمیه، از دیگر مخالفان طرح ولیعهدی یزید، از دنیا رفت، معاویه برای اجرای طرح جانشینی یزید، باز هم مجال و جسارت بیشتری یافت. ابن عـبدربه از‌ قـول‌ مدائنی در این باره می نویسد:

چون زیاد در سال ۵۳ ق مرد، معاویه پیمان نامه ای جعلی۳۲ را به مردم نشان داد‌ و برای‌ آنان خواند. در پیمان یاد‌ شده‌، مـسئله جـانشینی یزید بعد از معاویه مطرح شـده بـود. معاویه با جعل چنین پیمان نامه ای می خواست، مسئله بیعت ستاندن برای یزید را‌ آسان‌ کند، چرا که مردم‌ هفت‌ سال پیش [از زمان پیشنهاد مـغیره در سـال ۴۶ ق] حاضر به بـیعت بـا یزید نشدند، از این رو معاویه در این باره با افراد به رایزنی پرداخت و به نزدیکان‌ بخشش‌ های فراوان کرد و خود را به غیر نزدیکان نیز نزدیک کرد تا آن جا که برایش مسلم شـد کـه بیشتر مردم حاضر به بیعت هستند.۳۳

_______________________________

۳۲٫ این که محتوای‌ این‌ پیمان نامه‌ چه بوده و طرفین آن چه کسانی بوده اند، مآخذ تاریخی متعرض آن نشده اند.

۳۳٫ همان، ج ۴، ص ۳۴۴‌; طبری نیز به چنین نـامه ای اشـاره کرده اسـت. (پیشین، ج ۴، ص ۲۲۵‌).

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۵۰)


عزل‌ مروان‌ از حکومت مدینه

معاویه در نامه اش به مروان، حاکم مدینه ضمن آگاه کردن او از این ‌‌که‌ مـصر، عراق و شام با وی (بر سر جانشینی یزید) بیعت کرده اند،۳۴‌نـوشت‌:

مـن‌ پیـر شده ام و استخوانم نرم شده است و می ترسم که «امت» پس از من دچار‌ ناسازگاری و پراکندگی شوند، از این رو بر آن شـدم ‌ ‌کـه برای آنان کسی‌ را برگزینم که بعد‌ از‌ من به کارهایشان برخیزد. من نخواستم بـدون مـشاوره بـا تو، به این کار اقدام کنم. این موضوع را به مردم آن شهر عرضه کن و آن چه را بـه تو پاسخ می‌ دهند، برای من بازگوکن.

مآخذ تاریخی، موضع مروان را در برابر طـرح ولیعهدی یزید متفاوت نـوشته انـد.۳۵ ابن قتیبه در این باره نگاشته است: وقتی مروان نامه معاویه را خواند‌، او‌ و قریش از انجام فرمان معاویه سرباز زدند، آن گاه مروان در نامه ای به معاویه نوشت : قوم تو از بیعت با یزید سرپیچی کرده انـد و من نظر تو را در‌ این‌ باره جویا هستم. چون نامه مروان به معاویه رسید، معاویه دانست که این نافرمانی از جانب خود مروان بوده است، از این رو طی نامه ای به مروان، او‌ را‌ از استانداری مدینه عـزل کـرد و به او خبر داد که سعید بن عاص را به جایش منصوب کرده است.

چون نامه معاویه به مروان رسید، با خشمگینی نزد خاندان‌ و خویشانش‌ رفت‌. پس از آن نزد دایی‌ های‌ خود‌ که از قبیله بـنی کـنانه بودند رفت و آن چه بین او و معاویه اتفاق افتاده بود، با آنان در میان گذاشت. آنان‌ در‌ پاسخ‌ وی گفتند: ما تیری در دست تو و شمشیرت‌ در‌ نیام هستیم، ما را به سوی هر کس که پرتـاب کـنی، به او خواهیم خورد، نظر، نظر تو است‌. ما‌ در‌ اختیار تو هستیم. مروان با گروهی از خاندان و بستگانش رهسپار‌ دمشق شد و ضمن دیدار با معاویه، طی سخنانی چند در

_______________________________

۳۴٫ ابومحمد احمد بـن اعـثم کـوفی، الفتوح تحقیق‌ علی‌ شیری‌، دارالاضـواء (چـاپ اول: ۱۴۱۱ ق) ج ۴، ص ۳۳۴ – ۳۳۵; ابـن عبد ربّه، پیشین، ج ۴، ص ۳۴۶‌.

۳۵‌. طبری، تنها عزل مروان را از استانداری مدینه بیان نموده وبه علت آن نپرداخته است (پیشین‌، ج ۴، ص ۱۷۳‌)، اما‌ ابن عبد ربّه و ابـن اعـثم نـوشته اند که چون نامه معاویه به‌ دست‌ مـروان‌ رسـید، وی مردم مدینه را به بیعت با یزید و جلوگیری از وقوع فتنه فراخواند‌. (ابن‌ عبدریه‌، پیشین، ج ۴، ص ۳۴۶، ابن اعثم، پیشین، ج ۴، ص ۳۳۴ ـ ۳۳۵).

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۵۱)


عظمت و قدرت خـداوند و سـیره خـلفای گذشته، از‌ ولیعهدی‌ یزید انتقاد کرد و معاویه را از این کار بر حـذر داشت. معاویه با‌ آن‌ که‌ از سخنان مروان برآشفته و خشمگین شده بود،۳۶ خشم خود را به سبب دوراندیشی‌ اش‌ فـرو بـرد و ضـمن ستایش از مروان و خاندانش، هزار دینار برای وی و صد دینار‌ برای‌ خانواده‌ اش در هـر مـاه، مقرری تعیین کرد۳۷ و با این کار دهان او را بست‌!

مسعودی‌ نیز در باره واکنش مروان می نویسد:

وقـتی مـروان نـامه معاویه را‌ خواند‌، خشمگین‌ شد و خاندان و خویشانش را که از بنی کنانه بودند، جمع کـرد و بـا آنـان به شام‌ نزد‌ معاویه‌ رفت. و چون به جایی رسید که معاویه سخنش را می شـنید، بـر‌ ویـ‌ سلام کرد و سخن بسیار گفت. مروان در سخنانش ضمن نکوهش معاویه گفت: ای پسر ابوسفیان! کـارها‌ را‌ بـه درستی انجام بده و از حکومت دادن کودکان چشم بپوش. بدان که‌ در‌ قوم تو مردانی هـمسان تـو هـستند که‌ در‌ کارهای‌ مهم تو را یاری کنند. معاویه (از‌ روی‌ فریب کاری) گفت: تو همانند امـیر مـؤمنانی و در حوادث سخت، مورد اعتماد و حامی‌ و پشتیبان‌ او و نفر دوم بعد از‌ ولیعهد‌ هستی. آن‌ گاه‌ مـعاویه‌ او را ولیـعهد یـزید قرار داد‌ و به‌ مدینه فرستاد. پس از آن، وی را از حکومت مدینه عزل و ولید‌ بن‌ عتبه بن ابوسفیان را به جای‌ او گـمارد و بـه وعده‌ خود‌ مبنی بر ولیعهدی مروان برای‌ یزید‌ عمل نکرد.۳۸

اما ابـن اثـیر در ایـن باره می نویسد: مروان، درخواست‌ معاویه‌ را در میان مردم مطرح‌ کرد‌. مردم‌ گفتند: به خواسته‌ اشـ‌ رسـید و کـامیاب شد. ما‌ خواستیم‌ که برای ما کسی را برگزیند و در این کار سستی نـکند. مـروان این خبر‌ را‌ برای معاویه نوشت. معاویه در پاسخ‌ مروان‌، نام یزید‌ را‌ به‌ میان آورد. مروان در‌ میان مردم سـخنرانی کـرد و گفت: امیر مؤمنان برای شما کسی را برگزیده و سستی و کوتاهی نکرده‌ است‌. او پسـرش یـزید را به جانشینی‌ خویش‌ برگزیده‌ است‌. در‌ این هـنگام عـبدالرحمان‌ بـن‌ ابی بکر برخاست و گفت: به خدا سـوگند ای مـروان! تو دروغ گفتی و معاویه نیز دروغ گفت‌. شما‌ خیر‌ و خوبی را برای امت محمد(صلی اللهـ‌ عـلیه‌ وآله‌) نخواسته‌ اید‌، بلکه‌ (بـا ایـن کار) مـی خـواهید خـلافت را به شیوه هِرقِلی (پادشاهی) کنید کـه هـر وقت هرقلی مرد،

_______________________________

۳۶٫ ابن قتیبه، همان، ج ۱، ص ۱۹۷ ـ ۱۹۹٫

۳۷٫ همان، ص ۱۹۹٫

۳۸‌. مسعودی، همان، ج ۳، ص ۳۷٫

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۵۲)


هرقل دیگری (کـه پسـرش باشد) به جای وی برخیزد. مروان کـه نتوانست سخنان عبدالرحمان را تـحمل کـند، در پاسخ، با اشاره به وی گـفت: ایـن شخص کسی‌ است‌ که قرآن در مذمتش گفته است: «آن که به پدر و مادرش گفت: اُفـّ بـر شما».۳۹عبدالرحمان از سخن مروان بـرآشفت و او را دشـنام داده و گـفت: ای زاده زن‌ چشم‌ زاغ۴۰، دربـاره مـا قرآن را تأویل می کـنی در حـالی که تو خود رانده شده و نیز پسر رانده شده هستی. سپس به‌ سوی‌ او شـتافت و پایـش را گرفت‌ و به‌ او گفت: ای دشمن خدا! از ایـن مـنبر پایین بـیا، هـیچ کـس مانند تو نیست کـه بر چوب های این منبر چنین سخنانی را‌ بر‌ زبان جاری کند. عایشه‌ گفتار‌ مروان را شـنید و از پس پرده بـرخاست و آواز داد: ای مروان! ای مروان! مردم خاموش شدند. مـروان روی سـوی عـایشه بـرگرداند. عـایشه گفت: این تـو بـودی که به عبدالرحمان گفتی‌ که‌ قرآن درباره تو نازل شده است! دروغ گفتی، او پسر فلان بن فـلان اسـت، امـا تو ترکشی هستی که از نفرین رسول خـدا(صـلی الله عـلیه وآله) بـه گـوشه ایـ‌ پرتاب‌ شده ای‌. حسین بن علی(علیه السلام) برخاست و ولیعهدی یزید را رد کرد و عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن زبیر‌ نیز چنین کردند. مروان این واکنش ها و مخالفت هـا را طی‌ نامه‌ ای‌ به معاویه گزارش کرد.۴۱

بدیهی است که مخالفت افرادی، همچون مروان با ولیعهدی یزید نه از ‌‌سرِ‌ دل سوزی نسبت به سرنوشت مسلمانان بود و نه به دلیل دغدغه حـفظ و پاسـداری‌ از‌ ارزش‌ های الهی و دینی در جامعه اسلامی، بلکه مخالفت وی از این رو بود که او‌

_______________________________

۳۹٫ احقاف (۴۶) آیه ۱۷: «و الذی قال لوالدیه افّ لکما».

۴۰٫ چشم زاغ‌، ترجمه «زرقاء» است و زرقاء‌ صفتی‌ بوده که به مادر مـروان داده انـد. از آن جا که داشتن چشم زاغ، رنگ چشم رومیان بوده، عرب آن را منفورترین و مبغوض ترین رنگ چشم می دانست. از این رو‌ به عنوان تحقیر و اهانت به صـاحب آن، ایـن واژه را به کار می بردند. (فـخر الدیـن طریحی، مجمع البحرین، تحقیق سید احمد حسینی (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۷) الربع الثانی‌، ص ۲۷۵‌، ماده «زرق» و مجلسی، بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۲۵۲٫ ابن جوزی ذیل سخن امام حـسین(عـلیه السلام) که به مـروان فـرمود: «یابن الزرقاء الداعیه الی نفسها بسوق ذی المجاز…» می نویسد: اصمعی‌ می‌ گوید: امّا گفته حسین(علیه السلام) (خطاب به مروان): ای پسر زنی که در بازار ذی المجاز، مردان را به خود فرا می خـواند…، ابـن اسحاق نقل کرده است‌ که‌ مادر مروان، به نام «امیه» از زنان روسپی و بدکاره بود و مانند دامپزشکان، پرچم داشت که با آن شناخته می شد و به سبب آن، «ام حبتل الزرقاء» (زن بدکاره زاغ‌ چـشم‌) خـوانده‌ می شـد. ابن جوزی، تذکره‌ الخواص‌، تقدیم‌ سید محمد صادق بحر العلوم (تهران، مکتبه نینوی الحدیثه، [بی تا ]) ص ۲۰۸٫ و مـجلسی، پیشین، ج ۴۴، ص ۱۰۹ و ج ۴۹، ص ۲۵۳٫

۴۱٫ابن اعثم‌، پیشین‌، ج ۴، ص ۳۳۵‌; ابن عبد ربه، پیشین، ج ۴، ص ۳۴۶ ـ ۳۴۷ و ابن اثیر‌، پیـشین‌، ج ۳، ص ۳۵۱ ـ ۳۵۲٫

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۵۳)


خـود را بـه عنوان یک رقیب سیاسی، مقدم تر و شایسته تر از یزید در امر خلافت می‌ دانست‌، از‌ این رو با جانشینی یـزید ‌ ‌مـخالفت می کرد.

بیعت خواهی‌ از مردم مدینه

معاویه در ادامه اقداماتش طی نامه ای به ولیـد بـن عـتبه،۴۲ کارگزار جدید خویش‌ در‌ مدینه‌ فرمان داد تا از مردم مدینه برای یزید بیعت بگیرد. چون‌ حاکم‌ مـدینه نامه معاویه را دریافت کرد، مردم را به این امر فراخواند. در این میان، از‌ فرزندان‌ هـاشم‌، حتی یک نفر دعـوت حـاکم را اجابت نکرد. عبدالله بن زبیر، از‌ جمله‌ کسانی‌ بود که با این بیعت به شدت مخالفت کرد.

حاکم مدینه که در اجرای‌ فرمان‌ معاویه‌ ناکام مانده بود، در نامه ای برای معاویه چنین نوشت:

تـو مرا فرمان داده‌ بودی‌ که مردم را به بیعت با یزید فراخوانم و برایت بنویسم که چه کسی‌ در‌ این‌ امر، شتاب و چه کسی کندی کرد. به تو خبر می دهم که مردم در‌ ایـن‌ بـاره کندی می کنند و به ویژه از خاندان بنی هاشم، تاکنون کسی این‌ دعوت‌ را‌ اجابت نکرده و از جانب آنان اخباری به من رسیده که بیانش را ناخوش دارم. اما‌ کسی‌ که در این میان، دشمنی و خـودداری خـویش را از بیعت نمایان ساخته‌، عبداللّه‌ بن‌ زبیر است. من بدون استفاده از مردان جنگی نمی توانم از آنان بیعت بگیرم. مگر‌ این‌ که‌ خود بیایی و نظرت را در این باره بیان کنی.

نامه هـای مـعاویه‌ با‌ شخصیت های برجسته مدینه و پاسخ آنان

معاویه پس از دریافت چنین پاسخی از استاندار مدینه، نامه‌ هایی‌ برای عبداللّه

_______________________________

۴۲٫ ابن قتیبه، حاکم جدید را «سعید بن عاص» دانسته‌ است‌، اما با تـوجه بـه نـقل ابن عبد‌ البر‌ و ابن‌ اثـیر (کـه مـروان دو بار از حکومت‌ مدینه‌ عزل شده است، یکی در سال ۴۸ ق که بعد از وی سعید بن‌ عاص‌ تا سال ۵۴ حاکم مدینه‌ بوده‌ است و دیگری‌ بـعد‌ از‌ عـزل سـعید در سال ۵۴ که‌ مدتی‌ نیز حکومت مدینه را عهده دار بـوده و سـپس معاویه او را عزل‌ کرده‌ و این بار ولید بن عتبه را‌ به استانداری مدینه برگزید‌) و نیز‌ این نکته که اقدامات معاویه‌ دربـاره‌ جـانشینی یـزید از سال ۵۳ شدت یافت، می توان چنین نتیجه گرفت که‌ جـریان‌ یاد شده در بار دوم‌ عزل‌ بوده‌ که حاکم بعدی‌ در‌ این صورت، ولید بن‌ عتبه‌ بوده است نه سـعید بـن عـاص.

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۵۴)


بن عباس، عبداللّه بن زبیر، عبداللّه بن جعفر‌ و حسین‌ بن عـلی(عـلیه السلام) نوشت و به‌ حاکم‌ مدینه فرمان‌ داد‌ نامه‌ ها را برای این‌ افراد ارسال کرده و جواب آنان را بـرایش بـفرستد. او در پاسـخ حاکم مدینه چنین نوشت‌:

نامه‌ تو را دریافت کردم و دانستم که‌ مردم‌، بـه‌ ویـژه‌ بـنی‌ هاشم در مورد‌ بیعت‌ با یزید به کندی حرکت می کنند و نیز دانستم آن چه را کـه عـبدالله بـن زبیر‌ گفته‌ است‌. من نامه هایی به بزرگان نوشته ام‌، آن‌ ها‌ را‌ به‌ آنـان‌ بـده و پاسخشان را برایم بفرست تا نظر خود را در این باره بیان کنم… مخصوصاً مراقب حـسین بـاش، مـبادا از جانب تو به او بدی برسد، زیرا‌ او خویشاوند است و حق بزرگی بر گردن ما دارد کـه هـیچ مرد و زن مسلمانی منکر آن نیست. او همانند شیری در بیشه است و می ترسم اگر با او بـحث و مـجادله‌ کـنی‌، نتوانی بر او غلبه کنی. اما آن که با درندگان راه می آید و حیله و تدبیر می کند، عـبدالله پسـر زبیر است، از او به شدت پرهیز کن، اگر خدا‌ بخواهد‌، من به نـزد تـو خـواهم آمد.۴۳

نامه معاویه به عبداللّه بن عباس چنین بود:

خبر سستی تو برای بیعت بـا یـزید بـه‌ من‌ رسیده است. اگر تو را‌ به‌ خاطر عثمان بکشم، حق خود مـی دانـم، زیرا تو از کسانی بودی که مردم را برای کشتن او گرد آوردی. تو از طرف من‌ در‌ امان نیستی تا از‌ ایـن‌ راه، مـطمئن و خشنود باشی، وقتی که نامه من به تو رسید، به مسجد بـرو و کـسانی که عثمان را کشته اند، لعن و نفرین کـن و بـا فـرماندار من بیعت کن.

ابن عباس‌ به‌ او چـنین پاسـخ داد:

آن چه را گفتی که من نزد تو امان نخواهم داشت، دانستم. به خدا سـوگند ای مـعاویه! من هیچ گاه از تو امـان نـخواسته ام، امان‌ از‌ پروردگـار جـهانیان‌ خـواسته می شود. اما این که از کـشتن مـن سخن گفتی، به خدا قسم اگر مرا بکشی‌، به دیدار خدا خـواهم شـتافت، در حالی که محمد ـ که درود‌ خدا‌ بـر‌ او باد ـ دشمن توست و کـسی کـه رسول خدا دشمن او باشد، هـرگز رسـتگار نخواهد شد…

معاویه به ‌‌عبداللّه‌ بن جعفر نیز چنین نوشت:

می دانی کـه مـن تو را بر دیگران‌ ترجیح‌ مـی‌ دهـم و نـسبت به تو و خـانواده ات نـظر

_______________________________

۴۳٫ ابن قتیبه، پیشین، ج ۱، ص ۱۹۹ ـ ۲۰۰٫

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۵۵)


مـساعد دارمـ‌. خبرهایی از تو به من رسیده است که از آن ها ناخشنودم. اگر‌ بیعت کنی، سپاس گـزارم‌ و اگـر‌ امتناع کنی، مجبور خواهی شد.۴۴

عـبداللّه بـن جعفر در پاسـخ وی نـوشت:

…ایـن که گفته ای مرا بـه بیعت با یزید مجبور خواهی کرد، اگر مرا وادار به بیعت کنی‌، ما هم تو و پدرت را بـر اسـلام آوردن مجبور کردیم و شما را با اکراه بـه اسـلام وارد کـردیم، بـدون آن کـه در درون اطاعت کنید.

پسـر ابـوسفیان به حسین بن علی‌(علیه‌ السلام) نیز چنین نگاشت:

از طرف تو اموری به من رسیده اسـت کـه هـرگز گمان نمی کردم به آن ها گرایش داشـته بـاشی. شـایسته تـرین مـردم در وفـاداری به آن‌ چه‌ بیعت کرده است، در بزرگی و شرافت و منزلت کسی همانند توست. در امر خلافت منازعه نکن. از خدا بترس و این امت را در فتنه مینداز و متوجه خود و دین خود و امـت‌ محمّد‌ باش.» [این آیه قرآن هم، پایان بخش نامه معاویه بود:] «و لایستخفّنّک الذین لایوقنون;۴۵ مبادا آنان که به پایه یقین نرسیده اند تو را بی ثبات و سبک سر گردانند‌».۴۶‌

حضرت‌، در ابـتدای نـامه خود، ضمن‌ ردّ‌ و تکذیب‌ اخبار و گزارش های عمّال معاویه درباره قیام خویش بر ضد معاویه، چنین نوشتند:

من قصد جنگ و اختلاف ندارم، اما از جنگ‌ نکردن‌، با‌ تو و حزب تو کـه از قـاسطین و حزب ستم‌ گر‌ و یاران شیطان هستند، به خدا پناه می برم. آیا تو قاتل حُجر و یاران او که اهل زهد و عبادت بودند‌ و برای‌ از‌ مـیان بـردن بدعت و انجام امر به مـعروف و نـهی از منکر‌ قیام کردند، نیستی؟! تو از روی ظلم و تجاوزگری پس از آن که با آنان پیمان های محکم و میثاق های‌ مؤکّد‌ بستی‌، پیمانت را شکستی و آنان را کشتی، و با این کار، بـر خـدا‌ گستاخی‌ نموده، پیمان او را سـبک شـمردی. آیا تو کشنده عَمْرِوبن حَمِق که از بسیاریِ عبادت، چهره‌ و بدنش‌ لاغر‌ و فرسوده شده بود، نیستی که پس از دادن امان و بستن پیمان (پیمانی‌ که‌ اگر‌ به آهوان بیابان می دادی، از قله های کوه هـا پایـین می آمدند) او‌ را‌ کشتی؟! آیا‌ تو ادعا نکردی که زیاد فرزند ابوسفیان است، در حالی که پیامبر ـ صلی

_______________________________

۴۴‌. همان‌، ص ۲۰۰ ـ ۲۰۱٫

۴۵٫ روم (۳۰) آیه ۶۰٫

۴۶٫ ابن قتیبه دینوری، پیشین، ص ۲۰۱‌ و با‌ اختلاف‌ در الفاظ. ر. ک: بلاذری، پیشین، ج ۵، ص ۱۲۸ و شیخ طوسی اختیار مـعرفه الرجـال (رجال الکـشّی)، تصحیح و تعلیق‌ حسن‌ مصطفوی (مشهد، دانشگاه مشهد [بی تا]) ص ۴۸ ـ ۴۹٫

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۵۶)


اللّه علیه وآله ـ فرموده است‌: «فرزند‌ به‌ شوهر ملحق مـی گردد و زناکار باید سنگسار گردد»؟!۴۷ سپس او را بر مردم مسلط‌ کردی‌. او بـر مـسلمانان سـخت گرفته دست، و پای آنان را قطع کرد، و بر‌ شاخه‌ های‌ نخل به دار آویخت! ای معاویه! گویی از این امت نیستی و آن هـا ‌ ‌هـم از‌ تو‌ نیستند‌…

و گفتی که من مردم را در فتنه نیندازم; به خدا سوگند! من‌ فـتنه‌ ای بـرای مـردم بزرگ تر از حکومت تو نمی بینم. و گفتی که درباره خودم و دینم و امت‌ محمّد‌ بیندیشم; بـه خدا قسم! من کاری برتر از جهاد با تو نمی‌ بینم‌ که اگر بـا تو بجنگم به خـدا‌ تـقرّب‌ جسته‌ ام و اگر از نبرد با تو باز‌ ایستم‌ از خدا طلب آمرزش می کنم و از خدا می خواهم مرا به آن‌ چه‌ موجب رضا و خشنودی اوست، ارشاد‌ و هدایت‌ کند. و گفتی‌ که‌ به‌ من نـیرنگ خواهی زد. ای معاویه‌! هر‌ نیرنگی که می خواهی به من بزن، به جان خودم سوگند! از‌ دیرباز‌، نیرنگ بازان با شایسته کاران چنین‌ کرده اند و من امید‌ آن‌ دارم که زیان آن به‌ خودت‌ بـرسد و عـملت را تباه گرداند. پس هر کاری که می توانی بکن.

ای‌ معاویه‌! از خدا بترس و بدان که‌ خداوند‌ کتاب‌ و پرونده ای دارد‌ که‌ هر عمل بزرگ و کوچکی‌ را‌ در آن ثبت می کند و بدان که خداوند جنایات تـو را کـه به صِرف‌ ظنّ‌ و گمان مردم را می کشی و به‌ محض‌ اتهام، آنان‌ را‌ به‌ بند می کشی و گرفتار‌ می سازی و کودکی شراب خوار و سگ باز را زمام دار مسلمانان کرده ای، هرگز فراموش‌ نـخواهد‌ کـرد. تو با این کارها، خود‌ را‌ به‌ هلاکت‌ افکنده‌، دین خود را‌ تباه‌ ساختی و حقوق مردم را پایمال کردی.۴۸

معاویه برای عبدالله بن زبیر اشعاری به این مضمون‌ نوشت‌:

مردان‌ بزگواری را دیـدم کـه اگـر از راه‌ بردباری‌، از‌ (لغزش‌) مردم‌ چـشم‌ بـپوشند، آنـان نسبت به وی حق شناسی می کنند، بهویژه اگر کسی که گذشت کرده و در منصب قدرت باشد، که در این صورت باید از وی بیشتر‌ حـق شـناسی و تـجلیل کرد. تو پست نیستی تا سرزنش کننده ات تـو را بـه دلیل رفتاری که از تو سر زده ملامت کند، بلکه حیله گری هستی که کاری جز‌ نیرنگ‌ بازی نمی شناسی و شـیطان پیـش از

_______________________________

۴۷٫ الولد للفـراش و للعاهر الحجر.

۴۸٫ ابن قتیبه دینوری، پیشین، ص ۲۰۲ ـ ۲۰۴٫ بلاذری، پیشین، ج ۵، ص ۱۲۸ ـ ۱۳۰٫ شیخ طـوسی، پیشین، ص ۴۹ ـ ۱ و الطبرسی، الاحتجاج، تحقیق‌ سید‌ محمد باقر موسوی خرسان (چاپ دوم: بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۱۰ ق) ج ۲، ص ۲۹۷ ـ ۲۹۸٫

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۵۷)


این، آدم را فریفت، اما بـا ایـن کـار در واقع‌ خود‌ را گول زد. پس مورد‌ لعن‌ و نفرین قرار گرفت، با این کـه در گـذشته مورد عزت و احترام بود. من می ترسم آن چه را که با کردارت به دنبال آن‌ هستی‌(یـعنی کـیفر) بـه تو‌ بدهم‌، آن گاه خداوند آن کس را که ستم کارتر است، به کیفرش بـرساند.

پسـر زبـیر در پاسخ معاویه این اشعار را نوشت:

بدان خداوندی که من بنده او هستم، سخنت‌ را‌ شنید. او کـه خـدای خـلق است، آن کس را که ستم کارتر است و در برابر خدای حلیم، گستاخی می نماید و از کسان دیـگر، بـرای تبه کاری و ارتکاب گناهان شتاب زده‌ تر‌ است، رسوا‌ ساخت. آیا از این مـغرور شـده ای کـه به تو گفته اند: با آن که قدرت داری‌، حلیم هستی، در حالی که تو بـردبار نـیستی، بلکه خود را‌ به‌ بردباری‌ زده ای. اگر تصمیمی را که در باره من داری عملی سازی، خواهی دیـد کـه شـیر میدان ‌‌پیکارم‌. سوگند می خورم که اگر نبود بیعتی که من با تو کرده امـ‌ و ایـن‌ که‌ نمی خواهم آن را زیر پا بگذارم، جان سالم از دستم به در نمی بردی‌.۴۹

۴٫ سـفر دوم مـعاویه بـه مدینه

چنان که نوشته شد، سفر دوم معاویه‌ به مدینه، در سال‌ ۵۶‌ ق بود. مورّخان نوشته اند کـه چـون مـردم مدینه با ولیعهدی یزید مخالفت کردند، معاویه طی نامه ای به حاکم مـدینه بـه وی دستور داد تا با خشونت و شدت عمل، از مردم‌ برای یزید بیعت بستاند و هیچ یک از انصار و مهاجران و فـرزندانشان را بـدون بیعت رها نکند. از طرف دیگر، از وی خواست که آن چند نفر را تحریک نکند. والی مـدینه، طـبق‌ فرمان‌ معاویه، به انواع تهدیدها و خشونت هـا مـتوسل شـد، اما با این وجود، هیچ کس بـه بـیعت با وی حاضر نشد، از این رو طی نامه ای به معاویه نوشت:

هیچ‌ یک‌ از مردم بـا مـن بیعت نکردند. مردم پیرو آن چـند نـفر هستند، اگـر آنـان بـیعت کنند، همه مردم بیعت خواهند کـرد.

مـعاویه در پاسخ حاکم مدینه نوشت: «آنان را‌ تا‌ رسیدن من به مدینه تحریک نـکن». آن گـاه پس از آن که عمره به جا آورد، رهسپار مـدینه شد. چون به نـزدیکی مـدینه رسید، مردم به ملاقات وی شـتافتند‌. مـعاویه‌ در‌ منطقه جُرْف، حسین بن

_______________________________

۴۹‌. ابن‌ قتیبه‌، پیشین، ج ۱، ص ۲۰۱ ـ ۲۰۲٫

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۵۸)


علی(علیه السلام) و ابن عباس را مـلاقات کـرد و ضمن برخورد نرم و ملاطفت آمـیز هـمراه بـا ستایش از آنان‌، دربـاره‌ آنـان‌ به مردم مدینه گـفت کـه این دو نفر‌ بزرگان‌ پسران عبدمناف هستند. سپس حسین بن علی(علیه السلام) به خـانه اش و ابـن عباس به مسجد رفت.۵۰

موضع‌ عـایشه‌

مـعاویه‌ در ابتدا بـا عـایشه دیـدار کرد و درباره جانشینی یـزید به‌ وی گفت که این مسئله به تقدیر و قضای الهی بوده و بندگان خدا در (رد یا انتخاب) آن اخـتیاری‌ نـدارند‌! وی‌ افزود که مردم بر ایـن امـر پیـمان بـسته و بـیعت کرده اند‌ و تـو‌ (ای عـایشه) می خواهی آنان پیمان خود را بشکنند؟ عایشه چون چنین شنید، دانست که معاویه به‌ زودی‌ این‌ امـر را بـه انـجام خواهد رساند، از این رو به معاویه گفت‌: امـا‌ آنـ‌ چـه دربـاره عـهدها و پیـمان ها گفتی، درباره هم پیمانانت از خدا بترس، و نسبت به‌ آنان‌ با‌ شتاب، رفتار و قضاوت نکن، شاید آنان تنها آن چه را که تو دوست داری‌، انجام‌ می دهند.۵۱ سـپس معاویه برخاست و بعد از سخنان دیگری که بین او‌ و عایشه‌ رد‌ و بدل شد، به محل اقامتش برگشت. آن گاه به دنبال حسین بن علی(علیه‌ السلام‌)، عبداللّه بن زبیر، عبداللّه بن عمر و عبدالرحمان بـن ابـوبکر فرستاد و در نشست های‌ جداگانه‌ به‌ سه نفر اول گفت که همه مردم آماده بیعت هستند، جز پنج نفر از قریش‌ که‌ مخالفت می کنند. به امام حسین(علیه السلام) گفت کـه رهـبری آن‌ چهار‌ نفر‌ دیگر بر عهده توست. این سخن را به پسر عمر و پسر زبیر نیز گفت و به‌ هر‌ سه‌ نفر سفارش کرد کـه از ایـن نشست و گفت و گو با کـسی سـخن‌ نگویند‌. معاویه با این کار می خواست هر یک گمان کند که در موضع رهبری است و معاویه‌ تنها‌ برای او حساب باز کرده است.

_______________________________

۵۰٫ همان ص ۲۰۴ ـ ۲۰۵٫

۵۱٫ هـمان‌، ص ۲۰۵‌ ـ ۲۰۶، امـا ابن اثیر واکنش عـایشه را‌ در‌ بـرابر‌ ولیعهدی یزید چنین نوشته است: معاویه از‌ دست‌ حسین و یارانش به عایشه شکایت کرد. عایشه او را اندرز داد و گفت: شنیده‌ ام‌ که آنان را به مرگ‌ تهدید‌ کرده ای‌. معاویه‌ گفت‌: ای مادر مؤمنان! آنـان گـرامی تر‌ از‌ این امر هستند، اما من و دیگران با یزید بیعت کرده ایم. آیا‌ نظر‌ شما آن است که بیعتی که‌ استوار شده، بشکنم؟ عایشه گفت‌: با‌ آنان به نرمی رفتار کن‌ کـه‌ بـه خواست خـدا، به آن چه دوست داری، گرایش یابند! معاویه گفت: چنین‌ کنم‌. (پیشین، ج ۳، ص ۳۵۳). ابن اعثم نیز‌ مشابه‌ همین‌ پاسخ را بـا‌ تفصیل‌ بیشتری آورده است ر. ک: پیشین‌، ج ۴ ص ۳۳۷‌.

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۵۹)


_______________________________

۵۲٫ ابن قتیبه، پیشین، ج ۱، ص ۲۰۶ ـ ۲۰۷ و طبری، پیشین، ج ۴، ص ۲۲۵ ـ ۲۲۶٫ چنان کـه مـلاحظه مـی‌ شود‌ در دو نقل یاد شده، از‌ دیدار‌ معاویه با‌ ابن‌ عباس‌ سخنی به میان نیامده‌ است، هم چنان کـه ‌ ‌بـا این که عبدالرحمان بن ابوبکر جزء افرادی که معاویه برایشان‌ نامه‌ نوشت، نـیست، امـا در دو مـنبع‌ یاد‌ شده‌، از‌ وی‌ سخن به میان‌ آمده‌ است.

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۶۰)


سخت را نرم می کند. شما می دانـید که رسول خدا(صلی الله علیه وآله‌) که‌ دارای‌ عصمت در رسالت بود، در جنگ سـلاسل‌ مردی‌۵۳‌ را‌ بر‌ ابوبکر‌ و عـمر و دیـگر اصحاب بزرگ و مهاجرانِ اولیه، مقدم داشت و او را فرمانده کرد، با آن که آن شخص نه از جهت خویشاوندی نزدیک، و نه از حیث سابقه و روش‌ گذشته اش، هم رتبه افراد یاد شده بود، اما این مرد بر آنـان فرماندهی کرد و امامت نماز آنان را کرد و غنایم را برای آنان نگه داری کرد و چون فرمانی می‌ داد‌، هیچ کس چون و چرا نمی کرد. رسول خدا(صلی الله علیه وآله)سرمشق نیکوی ماست. ای فرزندان عبدالمطّلب! آرام باشید، مـن و شـما مصالح مشترک داریم و من امیدوارم که در‌ این‌ جلسه، سخن به انصاف گویید، زیرا هیچ کس نیست که گفته شما را برتر و با اهمیت نشمارد. بنابراین در جواب من از روی‌ بصیرت‌، سخن بـگویید. از خـدا برای‌ خود‌ و شما دو نفر طلب آمرزش می کنم.

ابن عباس خواست پاسخ معاویه را بدهد که حسین بن علی(علیه السلام) به او اشاره کرد‌ و فرمود‌: مراد معاویه من بودم‌ و سـهم‌ مـن از اتهامات او بیشتر است. سپس امام حسین(علیه السلام) پاسخ معاویه را چنین داد:

ای معاویه، هر سخنوری درباره شخصیت و ویژگی های رسول خدا(صلی الله علیه وآله‌) سخن‌ بگوید هر چند گفتارش بـه درازا بـکشد، ولی بـاز هم نمی تواند، همه صـفات و ویـژگی هـای ایشان را بازگو کند… سپیده صبحگاهی، سیاهی شب را رسوا کرده و نور خورشید پرتو‌ چراغ‌ را خیره‌ کرده است. تو در گفتارت راه افراط پیمودی و در خـودخواهی و خـودپسندیت بـسیار مفاخره نمودی و در منع حقوق‌ مسلمانان، راه بخل را پیشه کـردی و آن قـدر پیش تاختی که‌ به‌ تجاوز‌ پرداختی و بهره ای برای حق داران باقی نگذاشتی تا آن جا که شیطان از کردارت سودی فراوان‌ و ‌‌بـهره‌ ای شـایان بـه دست آورد.

آن چه درباره یزید گفتی که به حدّ‌ کمال‌ رسـیده‌ و می تواند امت محمّد را اداره کند، دریافتم. می خواهی با این سخنان، مردم را‌ درباره او به اشتباه اندازی. گویا مـی خـواهی دربـاره شخصی ناشناخته سخن گویی‌ و یا غایبی را بستایی‌ و از‌ کسی که مردم دربـاره او چـیزی نمی دانند، سخن گویی، در صورتی که یزید خود، شخصیّت و باطنش را آشکار

_______________________________

۵۳٫ منظور معاویه، عمر و بن عـاص بـود کـه پیامبر(صلی الله علیه‌ وآله) او را فرمانده این جنگ کرد و سپس ابوبکر، عمر و ابو عـبیده جـراح را بـه کمک او فرستاد. ر. ک: عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی سقا و دیگران (چاپ اوّل: بیروت، دار‌ احـیاء‌ التـراث العـربی ۱۴۱۵ ق) ج ۴، ص ۲۸۰٫

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۶۱)


ساخته است. اگر می خواهی از مهارت و توانایی یزید آگاه شوی، از او درباره سگ های شـکاری و کـبوتران پیش پرواز به هنگام تاختن و مسابقه دادن بپرس‌ و در‌ مورد کنیزان آوازه خوان و نوازنده سؤال کن تـا تـو را بـه خوبی آگاهی داده و یاری کنند. دست از این تلاش ها بردار. چه سودی برایت دارد که خـدا را‌ بـا‌ گناهان این مردم به بیشتر از آن چه خود دارا هستی، ملاقات کنی؟!

به خدا سوگند! تـو پیـوسته بـاطل و ستم و بیدادگری را اختیار نموده ای تا آن جا که جامِ‌ تبه‌ کاریت‌ لبریز شده و اکنون بین تـو‌ و مـرگ‌، جز‌ یک چشم بر هم نهادن فاصله نیست که پس از آن در روز رستاخیز بر عـمل مـاندگار خـود درآیی و آن روز‌ هرگز‌ گریزگاهی‌ نخواهی داشت. این تو بودی که امر مهم‌ خلافت‌ را که از نیاکانمان بـه ارث رسـیده بـود، از ما بازداشتی با این که به خدا سوگند ما از‌ رسول‌ خدا‌ ـ صـلی اللّه عـلیه و آله ـ از جهت نَسَبی ارث می بریم‌ و تو آن را (به عنوان حجت خلافت یزید!) نزد ما آورده ای!…

تو درباره مردی کـه در زمـان‌ رسول‌ خدا‌(صلی الله علیه وآله) از سوی آن حضرت مأموریت یافت، سخن‌ گفتی‌. آری، چنین اسـت. در آن زمـان عمرو بن عاص از امتیاز هم نشینی بـا پیـامبر(صـلی‌ الله‌ علیه‌ وآله) و بیعت با وی برخوردار بود. بـه خـدا سوگند! تا او فرمانده‌ شد‌، مردم‌ از این امر اظهار ناخشنودی کردند که چرا او بـر دیـگران مقدم شمرده شده‌ است‌، از‌ ایـن رو کـارهای او را شمردند، در نـتیجه، پیـامبر(صـلی الله علیه وآله)فرمود‌: ای‌ گروه مهاجران! از ایـن پس هـیچ کس جز من فرمانده شما نخواهد بود‌. پس‌ چگونه‌ به آن چه رسـول خـدا(صلی الله علیه وآله)آن را در مهم ترین‌ و برترین‌ احـکام نسخ کرده، استناد مـی کـنی، در حالی که بر نادرستی آن اتـفاق‌ و اجـماع‌ وجود‌ دارد؟۵۴ تو چگونه با کسی دم ساز می شوی که حتی اطرافیانت به او ایـمان‌ نـدارند‌ و به دین داری و خویشاوندیش اعتماد نـمی کنند؟ تـو مـردم را رها کرده و بـه‌ شـخصی‌ مسرف‌ و فریفته روی آورده ای. تو (بـا ایـن کار) می خواهی مردم را به اشتباه بیندازی‌ و به‌ گناهی‌ واداری که بازماندگانت در دنیا کامیاب شـوند و خـودت در آخرت به بدبختی‌ بیفتی‌. این زیـانی آشـکار است… .۵۵

مـعاویه بـه ابـن عباس نگاه کرد و گـفت: این گفته ها چیست؟ حتما‌ آن‌ چه تو

_______________________________

۵۴٫ عبارت متن چنین است: «.. بالمجمع علیه من الصواب؟». امـا بـه‌ نظر‌ می رسد تعبیر صحیح ایـن بـاشد عـلی‌ المـجمع‌ عـلیه‌ من غیر الصواب؟

۵۵٫ ابـن قـتیبه دینوری، پیشین‌، ص ۲۰۸‌ ـ ۲۰۹٫

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۶۲)


می خواهی بگویی تلخ تر و مصیبت بارتر از گفته های حسین است‌.

ابن‌ عباس گـفت: بـه خـدا سوگند‌، او‌ از خاندان‌ پیامبر‌(صلی‌ الله علیه وآله) و یکی از اصـحاب‌ کـساست‌ و در خـانه پاک بـه دنـیا آمـده است. از هدفت صرف نظر کن‌… .

معاویه‌ گفت: من همیشه بردبار بوده ام‌ و بهترین بردباری آن است‌ که‌ نسبت به خویشاوندان صورت گیرد‌. بروید‌ در پناه خدا. آن گاه به دنـبال عبدالرحمان بن ابی بکر،۵۶ عبداللّه‌ بن‌ عمر و عبداللّه بن زبیر فرستاد‌. آنان‌ آمده‌ و نشستند. معاویه به‌ عبداللّه‌ بن عمر گفت: تو‌ همیشه‌ می گفتی دوست نداری که شبی را بی آن کـه بـیعت مورد پذیرش جماعت‌، بر‌ گردنت است، به سر آوری، هر‌ چند‌ دنیا و آن‌ چه‌ در‌ آن است، از آنِ‌ تو باشد. من تو را منع می کنم از این که خواسته باشی وحدت مسلمانان‌ را‌ بـر هـم بزنی و در راه تفرقه‌ آنان‌ بکوشی‌ و خون‌ آنان‌ را بریزی. کار‌ یزید‌ قضا و قدر الهی بود که انجام گرفت و مردم در این باره اختیاری ندارند. مردم بـیعت شـان‌ را‌ بر‌ گردن شان محکم کـرده و بـر این امر‌ عهدها‌ و پیمان‌ ها‌ داده‌ اند‌.

پسر عمر در پاسخ معاویه گفت : ای معاویه! پیش از تو خلفایی بودند و پسرانی داشتند که پسرت بهتر از آنان نـیست، و آنـان نظری را که تو دربـاره‌ پسـرت داری درباره پسرانشان نداشتند و در امر حکومت، علاقه و دوستی کسی را دخالت ندادند، بلکه برای زمام داری این امت هر کس را که شایسته تر می دانستند، برگزیدند. این‌ که‌ مرا از برهم زدن وحدت مسلمانان و ریـختن خـونشان بر حذر می داری، (اگر خدا بخواهد) من چنین کاری نمی کنم، بلکه اگر مردم، هم رأی شدند، آن چه را‌ پسندیده‌ بود و مورد اتفاق امت محمد(صلی الله علیه وآله) بود، می پذیرم. معاویه گـفت: خـدا تو را رحـمت کند، تو مخالفتی نداری.

سپس‌ شبیه‌ آن چه را که به‌ پسر‌ عمر گفته بود، به عبدالرحمان بن ابـی بکر گفت. او در پاسخ گفت: به خدا سوگند! با این گستاخی کـه دربـاره کـار یزید کردی‌، تو‌ را به خدا وامی‌ گذارم‌. قسم به کسی که جانم در دست او است، باید تعیین خـلافت ‌ ‌را بـه شورا واگذاری و گرنه آن را زیر و رو خواهم کرد. سپس برخاست که برود. معاویه گوشه

_______________________________

۵۶‌. ابـن‌ اثـیر مـی نویسد: صحت جریان دیدار معاویه با عبدالرحمان در صورتی است که سال مرگ عبد الرحمان بـعد از سال ۵۳ ق دانسته شود. بنابراین، اگر سال مرگ وی را سال‌ ۵۳‌ بدانیم، این‌ جریان صحت نـخواهد داشت (پیشین، ج ۳، ص ۳۳۵).

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۶۳)


لباسش را گـرفت و گـفت: آرام باش. خدایا، او را هر طور‌ که می خواهی کفایت کن. آن گاه به او گفت: مبادا‌ نظرت‌ را‌ برای شامیان بیان کنی، چون می ترسم آسیبی به تو برسانند.

سپس افزون بر آن چه به ‌‌ابـن‌ عمر گفته بود، به پسر زبیر گفت: تو روباه حیله گری هستی که‌ از‌ این‌ سوراخ به آن سوراخ می روی. تو این دو نفر را تحریک کردی و به مخالفت‌ کشاندی. پسر زبیر گفت: تو مـی خـواهی برای یزید بیعت بگیری؟ اگر با او‌ بیعت کردیم، باید از‌ کدام‌ یک از شما دو نفر فرمان ببریم؟ از تو یا او؟ اگر از خلافت خسته شده ای، از آن کناره بگیر و با یزید بیعت کن تا ما هم با او بـیعت کـنیم. بعد‌ از آن، سخنان زیادی بین معاویه و ابن زبیر رد و بدل شد. سرانجام معاویه آنان را مرخص کرد و سه روز از دیدار مردم خودداری کرد و از محل اقامتش بیرون نیامد. روز چهارم‌ از‌ خانه خارج شد و به مـنادیان دسـتور داد تا مردم را برای یک کار عمومی در مسجد گرد آورند. مردم اجتماع کردند و آن چند نفر نیز کنار منبر نشستند. معاویه بعد‌ از‌ حمد و ستایش خدا، از فضل و کمال و قرآن خواندن یزید یـاد کـرد، سـپس گفت: ای مردم مدینه! من تـصمیم گـرفته ام بـرای یزید بیعت بگیرم و در این باره شهر و دهی‌ نگذاشته‌ ام که تقاضای بیعت برای آن نفرستاده باشم. مردم همه بیعت کرده و تسلیم شده انـد و مـردم مـدینه بیعت خود را به تأخیر انداخته اند. (با خـود) گـفتم که مردم‌ این‌ شهر‌، اصل و خویش یزید هستند و کسانی‌ هستند‌ که‌ بر آنان (به سبب عدم بیعت شان) هـراسان نـیستم. کـسانی که از بیعت امتناع کردند، شایسته ترین افراد برای بیعت بـا‌ یزید‌ هستند‌. به خدا سوگند اگر بدانم کسی بهتر از‌ یزید‌ برای مسلمانان است، با او بیعت می کردم.

در ایـن هـنگام امـام حسین(علیه السلام) برخاست و فرمود: تو کسی‌ را‌ که‌ بهتر از یزید از جـهت پدر و مـادر و شخصیت است، رها‌ کرده ای. معاویه پرسید: گویا خود را اراده کرده ای؟ حسین(علیه السلام) فرمود: آری. معاویه گفت: اکـنون مـن‌ تـو‌ را‌ خبر می دهم. اما گفته تو مبنی بر این که مادرت‌ از‌ مـادرش بـهتر اسـت، به جانم سوگند، مادرت بهتر از مادرش است، و اگر مادر تو تنها یک‌ زن‌ قـرشی‌ بـود، بـرترین زن قرشی بود، تا چه رسد به این که دختر‌ رسول‌ خدا‌(صلی الله علیه وآله) اسـت و در دیـن و سابقه دینداریش بی همتاست. بنابراین، مادرت برتر‌ از‌ مادر‌ اوست. اما درباره پدرت، پس پدرت، پدرش (معاویه)

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۶۴)


را بـرای داوری بـه پیـشگاه خدا‌ برد‌ و خدا به نفع پدرش و به ضرر پدرت حکم کرد! حسین(علیه السلام) فرمود‌: هـمین‌ نـادانی‌، تو را بس است که زندگی زود گذر دنیا را بر سرای جاویدان ترجیح‌ می‌ دهـی. مـعاویه ادامـه داد: اما این که گفتی تو شخصاً از یزید بهتری‌، به‌ خدا‌! یزید از تو برای امت مـحمد بـهتر است. امام حسین(علیه السلام) فرمود: این سخن‌ تو‌ بهتان و دروغ است. یـزیدِ شـراب خـوار و اهل بیهودگی و هوس باز، از من‌ بهتر‌ است؟! معاویه‌ گفت: از دشنام گویی به پسر عمویت دست بـردار، چـون اگـر پیش او از تو‌ بدگویی‌ شود‌، او از تو بد نخواهد گفت. سپس رو به مردم کـرد و گـفت‌:

ای‌ مردم! شما می دانید که وقتی رسول خدا(صلی الله علیه وآله) درگذشت، کسی را جانشین‌ خود‌ نـکرد، پس مـسلمانان چنین مصلحت دیدند که با ابوبکر بیعت کنند و بیعتی‌ که‌ با وی شـد، بـیعت هدایت (طبق موازین‌ شرع‌) بود‌ و او به قـرآن و سـنت عـمل کرد و وقتی‌ اجلش‌ فرا رسید، عمر را بـه جـانشینی خود تعیین کرد و او نیز به کتاب‌ خدا‌ و سنت پیامبرش عمل کرد و چون‌ مـرگش‌ فـرا رسید‌، تصمیم‌ گرفت‌ که تـعیین جـانشین را به شـورای‌ شـش‌ نـفره که از میان مسلمانان انتخاب کرده بـود، واگـذارد. بنابراین، ابوبکر به‌ شیوه‌ ای عمل کرد که پیامبر(صلی‌ الله علیه وآله) عمل‌ نـکرد‌ و عـمر به گونه ای عمل‌ کرد‌ که ابـوبکر عمل نکرد، و هر یـک بـه مصلحت مسلمانان چنان کردند. از ایـن‌ رو‌ مـن چنین مصلحت دیدم که‌ چون‌ سابقاً‌ اختلاف و کشمکش هایی‌ در‌ این خصوص بروز کـرد‌، و بـاید‌ با مردم به انصاف بـرخورد کـرد، بـرای یزید بیعت بـگیرم.۵۷

پاسـخ عبداللّه بن‌ زبیر‌ بـه سـخنان معاویه

عبدالله، پسر زبیر‌ در‌ پاسخ سخنان‌ معاویه‌ گفت‌: رسول خدا(صلی الله‌ علیه وآله) رحـلت کـرد و مردم را (در انتخاب جانشین بعد از خویش) بـه کـتاب خدا‌ واگـذاشت‌. مـسلمانان، ابـوبکر را به عنوان خلیفه‌ انـتخاب‌ کردند‌. سپس‌ ابوبکر‌، عمر را جانشین‌ خود‌ کرد، در حالی که عمر از جهت نسب، از پایین ترین درجـه در مـیان قریش برخوردار‌ بود‌. عمر‌ نیز تـعیین خـلیفه را در شـورای مـسلمانان‌ قـرار‌ داد‌. در‌ آن‌ شورا‌، عـبداللّه بـن عمر نیز بود که از فرزند تو بهتر بود. پس اگر می خواهی همانند رسول خدا(صلی الله عـلیه وآله) عـمل کـن و کار را به‌ دست مسلمانان بسپار تا کـسی را بـه عـنوان خـلیفه بـرگزینند و یـا همچون ابوبکر

_______________________________

۵۷٫ ابن قتیبه، پیشین، ج ۱، ص ۲۰۹ ـ ۲۱۲٫

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۶۵)


یا عمر رفتار کن و خلافت را از پسرت دور کن.۵۸‌

دسیسه‌ مزورانه معاویه

معاویه از منبر پایین آمد و به مقرّش رفت و به نگهبانانش دستور داد تا حـسین بن علی(علیه السلام)، عبداللّه بن عباس، عبداللّه بن عمر، عبداللّه بن زبیر‌ و عبدالرحمان‌ بن ابی بکر را که از بیعت با وی سر باز زده بودند، نزد وی آورند. معاویه به مأموران سفارش کـرد کـه من‌ شامگاه‌ با شامیان دیدار می کنم‌، مردم‌ را خبر کنید که این چند نفر با من بیعت کرده و تسلیم شده اند. اگر کسی از آنان سخنی در تکذیب یا تصدیق ایـن‌ خـبر‌ گفت، هنوز سخنش پایان‌ نیافته‌، گردنش را بزنید. چون شب شد، معاویه از خانه بیرون رفت، در حالی که چند شخصیت یاد شده، نیز همراه وی بـودند. مـعاویه با خنده با آنان سـخن مـی گفت‌. او‌ به شامیان چنین وانمود کرد که از آنان خشنود است، از این رو به آنان گفت : ای مردم شام! این چند نفر بیعت کرده اند. امیرمؤمنان آنـان را دعـوت کرده‌ و آنان‌ مراتب پیـروی‌ خـود را به وی ابراز داشته اند. آن چند نفر از ترس این که مبادا کشته شوند‌، سخنی نمی گفتند. آن گاه گروهی از شامیان به معاویه گفتند‌: ای‌ امیرمؤمنان‌، اگر به آنان کوچک ترین شکی داری، اجـازه بـده تا گردن آنان را بزنیم. معاویه گفت: سبحان ‌‌اللّه‌، خون قریش بر شما حلال نیست. من چیز بدی از آنان نشنیده ام‌، همه‌ آنان‌ بیعت کرده و تسلیم شده اند. آنان از من خـشنود هـستند و من نـیز از آنان راضی‌ هستم. سپس معاویه رهسپار مکه شد و به مردم عطایا و جوائزی را بخشید… .۵۹‌

اما ابن اثیر و ابـن‌ عبد‌ ربه صحنه بیعت اجباری معاویه را این گونه تصویر کرده انـد:

مـعاویه رئیـس نگهبانان خود را در حضور آن چند نفر فراخواند و به او گفت : بر

_______________________________

۵۸٫ ابن اعثم و ابن اثیر‌ با تفاوت هایی جـریان ‌ ‌ایـن مقالات را در مکه نوشته اند (ابن اعثم، پیشین، ج ۴، ص ۳۳۹ ـ ۳۴۱ و ابن اثیر، پیشین، ج ۳، ص ۳۵۳ ـ ۳۵۴). هم چنین بـنا بـر گـزارش ابن اثیر، پیشنهاد دیدار با‌ معاویه‌، از طرف این چند نفر بوده است: «معاویه چندان کـه خواست خدا بود، در مدینه ماند، سپس راهی مکه شد و مردم به دیدار او آمـدند. آن چند نفر گفتند: بـا‌ ویـ‌ دیدار کنیم، شاید از آن چه از او سر زد، پشیمان شده باشد. آنان را «بطن مرّ» با او دیدار کردند…».

۵۹٫ همان، ص ۲۱۲ ـ ۲۱۳، ابن اعثم نیز با‌ تفاوت‌ هایی این جریان را نقل کرده است (پیشین، ۴، ص ۳۴۳).

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۶۶)


سر هر یک از ایـنان، دو مرد شمشیر به دست، برپادار و اگر یکی از آنان خواست سخنان مرا تصدیق یا‌ تکذیب‌ کند‌، آن دو مرد با شمشیرهای‌ شان‌ او‌ را بزنند. سپس همراه آنان در اجتماع مردم حاضر شد و بر فراز منبر رفـت و خـطاب به حاضران گفت: این افراد سروران‌ و برگزیدگان‌ مسلمانان‌ هستند، کاری بی رایزنیِ آنان به فرجام نمی‌ رسد‌، آنان خشنود شدند و با یزید بیعت کردند. شما نیز با نام خدا بـیعت کـنید. مردم بیعت کردند، در حالی‌ که‌ منتظر‌ بیعت این چند نفر بودند. آن گاه روانه مدینه شد‌. بعد مردم با آن چند نفر دیدار کردند و به آنان گفتند: گمان می بردید کـه بـیعت نمی کنید‌، چرا‌ خرسند‌ گشتید و ارمغان گرفتید و بیعت کردید؟ گفتند: به خدا بیعت نکردیم. پرسیدند: پس‌ چرا‌ گفتار این مرد را رد نکردید؟ گفتند : به ما نیرنگ زد و ترسیدیم که کشته شویم.۶۰

معاویه‌ بـا‌ ایـن‌ شـیوه مزورانه، مردم را اغفال کرد و بـه آنـان بـاوراند که افراد یاد‌ شده‌ با‌ همه نفوذ و جایگاه شان در بین مسلمانان، نتوانستند در مقابل طرح جانشینی یزید مقاومت‌ کنند‌ و سرانجام‌ تسلیم نـظر وی شـدند!

بـا شمشیر بر سر افراد مخالف حاضر شدن و چـشم دوخـتن‌ بر‌ لبان امام حسین(علیه السلام)و ابن عباس و… که با کم ترین تکانی، شمشیرها‌ فرود‌ آیند‌ و با این هـمه گـفته شـود که این بیعت با مشورت این بزرگان صورت گرفته‌ اسـت‌، از این رو همگی با نام خداوند بیعت کنید! یکی از گویاترین و تکان‌ دهنده‌ ترین‌ صحنه های سیطره و سلطنت معاویه بـود و بـیان گـر این نکته که مشروعیت حکومت یزید بر‌ تیغ‌ برّان شمشیرها و سـرکوب و سـکوت مبتنی بود.

۵٫ اقدامات تبلیغی و فرهنگی معاویه

معاویه برای‌ طرح‌ و تثبیت‌ ولیعهدی یزید از ابزارهای تبلیغی و فرهنگی نـیز بـهره بـرد که قابل توجه و تأمل است. چند‌ نمونه‌ ذیل‌ شاهدی بر مدعاست:

الف- تـرویج و بـهره بـرداری از عقاید و باورهای باطل

یکی‌ از‌ اصول سیاست بنی امیّه، ترویج و حمایت از اندیشه ها و باورهایی بـود کـه

_______________________________

۶۰٫ ابـن عبد ربّه‌، پیشین‌، ج ۴، ص ۳۴۸ ـ ۳۴۹ و ابن اثیر، پیشین، ج ۳، ص ۳۵۴ ـ ۳۵۵٫

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۶۷)


کارهای ضد دینی و عوام فریبانه‌ آنان‌ را توجیه کـند. بـر این اساس، معاویه‌ برای‌ قبولاندن‌ جانشینی یزید به مسلمانان، از باور و اندیشه‌ انحرافی‌ جـبرگرایی بـهره بـرداری لازم را برد، چنان که وقتی کسانی، همچون عایشه۶۱‌ و عبداللّه‌ بن عمر۶۲ در این‌ باره‌ به مـعاویه‌ اعـتراض‌ کردند‌، او با تمسک به همین اندیشه‌ جبرگرایی‌، این امر را به قضا و قدر الهـی مـستند کـرد تا به مردم‌ وانمود‌ کند که در آن هیچ اختیاری‌ ندارند. هم چنین معاویه‌ در‌ ملاقاتش با شـخصیت هـای با‌ نفوذ‌ مدینه، در حالی که از مخالفت آنان با وی در مسئله جانشینی یزید‌ بـه‌ شـدت خـشمگین بود، به آنان‌ چنین‌ گفت‌: «شما کاری را‌ می‌ خواستید که خداوند آن‌ را‌ نمی خواست،۶۳لاجـرم چـنان شـد که خدایْ می خواست!»۶۴ معاویه با این‌ شیوه‌، توانست برخی از افراد یـاد شـده‌ را‌ تا حدودی‌ قانع‌ و مجاب‌ کند.

ب ـ استخدام شاعران

معاویه‌ در راستای تبلیغ و ترویج ولیعهدی یزید، شاعرانی را که نـظر خـوشایندی نسبت به خلافت یزید‌ نداشتند‌ و حتی در ابتدا یا آگاهی از‌ این‌ جریان‌، در‌ نـکوهش‌ آن اشـعاری سروده‌ بودند‌، به خدمت گرفت و با فـرستادن کـیسه هـای درهم و دینار برایشان، چنان آنان را تطمیع و هـم سـو‌ و موافق‌ کرد‌ که نه تنها از مخالفت با جانشینی‌ یزید‌ دست‌ کشیدند‌، بلکه‌ در‌ حـمایت از ایـن اقدام معاویه و نیز ستایش یـزید، شـعر سرودند! چـنان کـه وقـتی خبر ولیعهدی یزید به عبداللّه بـن هـمام سلولی شاعر اهل کوفه و از مخالفان ولیعهدی‌ یزید، رسید، در مذمت و انکار این عـمل، چـنین سرود:

«اگر رمله یا هند را بـیاورند ما به عنوان مـلکه مـؤمنان با آنان بیعت می کـنیم. اگـر خسروی بمیرد، خسرو دیگر‌ بپاخیزد‌. افسوس که کاری از ما ساخته نیست. اگر نـیرویی داشـتیم، چنان شما را می زدیم کـه بـه مـکه برسید و در آن جا کـاسه لیـسی کنید. چنان ما را خـشم‌ فـراگرفته‌ که اگر خون بنی امیه را بیاشامیم، سیراب نمی شویم. رعیت شما تباه شده انـد در حـالی که شما در بی خبری و غفلت‌ بـه‌ شـکار خرگوش

_______________________________

۶۱٫ ابـن قـتیبه‌، پیـشین‌، ج ۱، ص ۲۰۵٫

۶۲٫ همان، ص ۲۱۰٫

۶۳٫ ابن اعثم، هـمان، ج ۴، ص ۳۳۶٫

۶۴٫ همو، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی، ص ۷۹۷٫

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۶۸)


مشغول هستید».۶۵

اما معاویه‌ به‌ منظور جـلب رضـایت عبداللّه‌، ده‌ هزار درهم برای او فـرستاد. عـبداللّه نـیز بـا دریـافت آن پول، این بار در سـتایش یـزید شعر سرود!۶۶ هم چنین عقیبه اسدی، شاعر اهل بصره نیز ابتدا از بیعت‌ با‌ یزید نفرت داشـت و در مـذمت آن نـیز شعر سرود، اما او نیز پس از دریافت ده هزار درهـم در مـدح یـزید شـعر سـرود، از ایـن رو معاویه ده هزار درهم‌ دیگر‌۶۷ به‌ او بخشید.۶۸

ج نمایش سیمای مذهبی و پذیرفتنی از یزید

چنان که گذشت، وقتی معاویه طی نامه ای‌ به زیاد بن سمیه، حاکم بصره، فرمان داد تـا از مردم‌ آن‌ سامان‌ برای پسرش یزید بیعت بگیرد، زیاد به وی نوشت که چون بزرگان و شخصیت های بانفوذی، همچون حسین ‌‌بن‌ علی(علیه السلام) و ابن عباس و … در میان مردم هستند و آنان از یـزید بـه‌ مراتب‌، به‌ خلافت شایسته ترند، مناسب است که به یزید فرمان بدهی که یک یا دو سالی‌ به اخلاق آنان درآید تا بتوان وی را بر مردم مشتبه ساخت.۶۹‌ به نظر مـی رسـد‌ با‌ توجه به پیشنهاد مزبور از سوی زیاد و این که در دوران خلفا نیز رسم چنین بود که پیوسته افراد موجه و با نفوذی از طرف آنان بـه عـنوان مسئول برگزاری مراسم حج‌ انـتخاب مـی شدند، معاویه برای آن که سیمای

_______________________________

۶۵٫ مسعودی، پیشین، ج ۳، ص ۳۶ ـ ۳۷:

۶۶٫ ابن اعثم، پیشین، ج ۴، ص ۳۳۱٫

فان یأتوا برمله او بهند *** نبایعها امیره مؤمنینا

اذا مات کسری قام کسری‌ *** نعدّ‌ ثلاثه مـتنافسینا

فـیا لهفی لو انّ لنا أنـوفا *** ولکـن نقود کما عنینا

اذاً لضربتم حتی تعودوا *** بمکه تلعقون بها الخسینا

حشینا الغیظ حتی لو شربنا *** دماء بنی امیّه ما روینا‌

لقد‌ ضاعت رعیتکم و انتم *** تصیدون الأرانب غافلینا

ابن اعثم، این اشـعار را مـفصل تر آورده است ر. ک: ج ۴، ص ۳۳۰ ـ ۳۳۱٫

۶۷٫ در متن گزارش، تعبیر «فارسل معاویه ببُدرْه اخری» آمده است که‌ با‌ توجه به آن که هر بُدْره (کیسه) در آن زمان شامل ده هزار درهم بوده و تعبیر «اُخری» نیز همین معنا را تـأیید مـی کند، در تـرجمه فارسی تعبیر به‌ «ده‌ هزار‌ درهم» شد.

۶۸٫ همان، ص ۳۲۹‌ ـ ۳۳۰‌.

۶۹‌. یعقوبی، پیشین، ج ۲، ص ۲۲۰٫

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۶۹)


دینی و معنوی از یزید در جامعه اسلامی ترسیم کـند و به تعبیر زیاد، چهره واقعی یزید بر مردم مشتبه‌ شود‌، در‌ سـال هـای ۵۱،۷۰ ۵۲ و ۵۳ ق۷۱ یـزید‌ را‌ از طرف خود، مسئول برگزاری مراسم حج کرد تا چهره ای معنوی، مقدس و دوست داشتنی از یزید در ذهن‌ مسلمانان‌ نـقش‌ ‌ ‌بـربندد. یزید در این سفر، اموال زیادی بین مردم تقسیم‌ کرد و با این کار، دل هـای مـردم را خـرید.۷۲ افزون براین، معاویه به کارگزارانش نوشت که یزید‌ را‌ در‌ نگاه مردم، خوب و شایسته جلوه دهند و او را بـستایند.

د ـ تکیه بر‌ شایستگی‌ جوانان هاشمی برای خلافت

یکی از شرایط عهده دار شدن ریاست قـبیله در جامعه عرب پیش‌ از‌ اسـلام‌، کـهنسالی بود. این باور بعد از اسلام نیز در بین مسلمان تا‌ حدود‌ زیادی‌ باقی ماند،از این رو افرادی که بعد از پیامبر(صلی الله علیه وآله‌) بر‌ کرسی‌ خلافت تکیه زدند، از افراد مسن بودند. دلیل بـر این مدعا، گفته ابوعبیده جرّاح‌ در‌ همان زمان است. او یکی از علل عمده انتخاب نشدن امیرالمؤمنین(علیه السلام‌) را‌ به‌ عنوان خلیفه مسلمانان، کم سن و سال بودن حضرت نسبت به دیگر رقبای خلافت مـی‌ دانـست‌.۷۳

به هر تقدیر، چون به دست گرفتن رهبری جامعه اسلامی، مستلزم داشتن‌ تجارب‌ بسیار‌ بود و این امر نیز با گذشت سال ها عمر به دست می آمد، طبیعی بود‌ کـه‌ مـسلمانان فردی همچون یزید را ـ صرف نظر از آلودگی هایی که داشت‌ ـ به‌ علت‌ کمی سن و در نتیجه، عدم برخورداری از تجارب ارزش مند شایسته زمام داری جامعه اسلامی‌ ندانند‌. از‌ این رو معاویه می بایست برای حـل ایـن مشکل نیز تدبیری بیندیشد‌. به‌ اعتقاد برخی محققان، این که معاویه گاهی اوقات از جوانان قریش و به

_______________________________

۷۰٫ طبری، پیشین، ج ۴، ص ۲۱۳‌.

۷۱‌. ابن عساکر، پیشین، ج ۲۱، ص ۱۲۶ و ج ۶۵، ص ۴۰۶٫

۷۲٫ ابن اعثم، پیشین، ج ۴، ص ۳۲۹‌. مترجم‌ کتاب الفتوح نیز در ایـن بـاره مـی‌ نویسد‌: «یزید‌ در آن سال [ سال شـهادت امـام حـسن‌(علیه‌ السلام) ] به زیارت مکه آمده به جهت تحصیل نام نیکو اموال بسیار در‌ مکه‌ و مدینه خرج نموده، دل ها‌ به‌ دست آورد‌ و نـام‌ او‌ بـه سـخاوت و مروت در افواه افتاد‌.» (پیشین‌، ص ۷۹۲).

۷۳٫ چنان که وقتی او خـودداری عـلی(علیه السلام) را از‌ بیعت‌ با ابوبکر دید، به حضرت گفت‌: ای پسرعمو، تو کم‌ سن‌ و سال هستی و آنان بزرگان قوم‌ تـو‌ هـستند. تـو به اندازه آنان تجربه و آشنایی با امور (خلافت و اداره جامعه) را‌ نـداری‌. ابوبکر از تو نیرومندتر است‌ و کارها‌ را‌ از همه جوانب‌، بررسی‌ و مورد نظر قرار می‌ دهد‌. پس امر خلافت را به او واگذار…(ابـن قـتیبه، پیـشین، ج ۱، ص ۲۹).

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۳ – شماره ۱ (صفحه ۷۰)


ویژه جوانان هاشمی‌ ستایش‌ و تمجید می کرد، چنان که می‌ گـفت‌: عـلی بن‌ حسین‌(علیه‌ السلام) از همه برای‌ خلافت شایسته تر است، (که در ظاهرستایش از فرد مخالف بود) بـا ایـن انـگیزه بود‌ که‌ می خواست تصویر خلافت سال خوردگان‌ را‌ از‌ خاطره‌ ها‌ بزداید و بـه جـامعه‌ اسـلامی‌ چنین القا کند که جوانان نیز می توانند خلیفه مسلمانان شوند، و در نتیجه، ولیعهدی یـزید را‌ امـری‌ عـادی‌ بپندارند.۷۴

آن چه به نگارش آمد‌، گوشه‌ هایی‌ از‌ فعالیت‌ ها‌ و کوشش های معاویه به مـنظور طـرح و تثبیت جانشینی یزید در سرتاسر قلمرو حکومت اسلامی بود که مآخذ تاریخی متعرض آن شـده بـودند. شـاید معاویه تلاش های دیگری‌ نیز در این راستا داشته که یا تاریخ موفق به ثـبت آن نـشده است و یا دستان تحریف گر برخی از مورخان وابسته و هم سو با مطامع حـاکمان وقـت، بـه حذف‌ یا‌ تحریف و وارونه نوشتن آن ها پرداخته اند.

_______________________________

۷۴٫ سید جعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام (چـاپ بـیست و یکم: تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۷۶) ص ۱۷۴٫

شبکه بین المللی مطالعات ادیان

اینفورس (شبکه بین المللی مطالعات ادیان)،‌ بخشی از یک مجموعه فعالیت های فرهنگی است که توسط یک گروه جهادی مجازی انجام می شود. این گروه  بدون مرز، متشکل از اساتید، طلاب، دانشجویان و کلیه داوطلبان باایمان و دغدغه مندی است که علاقمند به فعالیت علمی جهادی در عرصه جنگ نرم هستند. شما هم می توانید یکی از اعضای این گروه باشید(اینجا کلیک کنید). فعالیت های سایت زیر نظر سید محمد رضا طباطبایی، مدرس ادیان و کارشناس صدا و سیماست. موضوعات سایت نیز در زمینه سیر مطالعاتی با رویکرد تقویت بنیه های اعتقادی و پاسخ به شبهات است.

0 0 رای ها
شما هم امتیاز بدهید..
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x