راهبردی به تقریب

نویسنده : شریعتمداری،حمید رضا
هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۶ – شماره
یـکم
پیش از این، ضرورت تقریب مذاهب اسلامی را بارها یادآور شدهایم. اینک همانطور که در نـخستین شـماره سـال جاری وعده کردیم بجاست که به مبانی نظری تقریب یا آنچه تقریب را استوار، پایدار و مـاندگار مینماید بپردازیم. به نظر میرسد که تقریب را نمیتوان بر مصلحتاندیشیهای صِرف استوار کـرد. برآیندِ مصلحتاندیشی چیزی جـز تـقریب مقطعیِ وابسته به اوضاع و احوال متغیر نیست. طبعا به خاطر تغییر این متغیرات و نیز با توجه به برداشتهای گوناگون و گاه کاملاً دیگرگون از زمان و زمانه، این نوع تقریب نمیتواند بماند و بپاید. چـنین نگاهی فاقد اطمینانبخشی لازم نیز است؛ زمانی که مصالحْ مبنای تفاهم و تعامل است همواره این نگرانی وجود دارد که با قدرتیافتن یک طرف یا از میان رفتن دشمنیها و تهدیدهای مشترک، این همسویی و همراهی اولویـت و اهـمیت خود را از دست بدهد، همچنان که همیشه محتمل است در هر طرفِ این تعامل کسانی پیدا شوند که به مصالح دیگری بیندیشند و حتی چه بسا مصلحت را در دوری و تقابل بجویند.
تقریب مصلحتاندیشانه معمولاً دسـتاویز اقـلیت مقهور در برابر اکثریت، یا اکثریت تهدیدشده از سوی قدرتی فراتر و بالاتر است. آنگاه که اقلیت شوکتی بیابد یا حتی چنین حسی به او دست دهد که در موضع قدرت قرار دارد یا آنـقدر در مـحیط بسته و خودساختهاش بخَلَد و بَتَند که دیگر، نگاهی به بیرون و به دیگران نداشته باشد در این صورت چه بسا از تقریبی که به زور مصلحت بر او تحمیل شده دستبشوید. پایبندی اکثریت به چـنین تـقریبی قـاعدتا شکنندهتر است. اساسا با تـوجه بـه خـودبسندگی و
درونگراییِ همه ادیان و مذاهب، تقریب اگر از روی مصلحتاندیشی پا گرفته باشد تحمیلی ناخوشایند محسوب میشود که یارای مقاومت در برابر تندبادهای مخالف را ندارد. بـماند ایـنکه مـعمولاً مطامع سیاسیِ دولتها و قدرتها و نیز انگیزههای قومی و نـژادی نـیز مصالح دیگری را به میان میکشد که چه بسا مصلحتهای نهفته در تفاهمهای غیر راهبردی نتواند در برابر آنها تاب بیاورد.
تـقریب مـصلحتاندیشانه تـنها در صورتی میتواند از شانس پایداری و ماندگاری برخوردار شود که مبتنی بـر مصالحی بس والا و دیرپا باشد. اینگونه مصالحْ ناظر به تهدیدهای بالفعل یا بالقوه و به طور کلی محدود به بـرآوردهای سـیاسی و امـنیتی نیست. یکی از این نوع مصلحتاندیشیها را میتوان چنین تبیین کرد: با انـسجام اسـلامی و همفکریِ دینی بهتر میتوان راههای ناپیموده آسمان را شناخت و به زوایای ناشناخته دین راه یافت. به واقع اگـر اذهـانِ آمـاده و دلهای پرشورِ بیشمار مسلمانان اندیشمند به جای تعصبورزیدن بر فهمهای خاص خـویش و کـوشیدن بـرای منکوبساختن همدیگر از راه بیپایان و نافرجام مجادلات کلامی و ردّیهنویسیهای مذهبی، بر همیاری در فهم بهتر دیـن تـکیه مـیکردند، ما امروزه دیانتی استوارتر، جذابتر و پذیرفتنیتر میداشتیم. معضلات کلامیای وجود دارد که دامنگیر اصل مـسلمانیِ مـاست و گاه حتی با اصل خداپرستی و دینورزیِ ما در تعارض و تقابل است و هنوز هیچ مـذهب کـلامی یـا مکتب فلسفیای نمیتواند مدعیِ فائقآمدن بر همه آنها باشد. هیچ مذهب کلامی یا فـقهیای نـمیتواند مدعیِ به دست دادن یک نظام کلامی یا فقهیِ تام و تمام باشد. در برابر سـنگینی نـگاههای مـدرن و پسامدرن و در مقابل فشار روزافزون نیازها و مطالبات زمانه، هیچ کدام از مذاهب کلامی و فقهیِ اسلامی اعم از شـیعی و سـنی نمیتواند مدعی ارائه نسخهای جامع، کم عیب و شفابخش باشد.
به خصوص اگر در پی نـظامسازی بـوده، بـخواهیم نظام سیاسی یا اقتصادی اسلام را از دل بیشمار دادههای کلامی و فقهی بیرون بکشیم و به دنیا بقبولانیم قـطعا بـاید از هـمه ظرفیتها و توانمندیهای متفکران اسلامی بهره بگیریم. تصور کنید اگر آرزوی مرحوم آیتاللّه العـظمی بـروجردی آنچنان که خود او میخواست تحقق مییافت و میراث حدیثیِ مشترک میان شیعه و سنّی یکجا گردهم میآمد آیـا مـا با گنجینهای عظیم روبهرو نمیبودیم و آیا ما حتی در فهم و تفسیر احادیث شـیعی از دسـت و نگاهی بازتر برخوردار
نمیشدیم؟ آیا اگر فقیهان مـا هـمچون بـرخی از فقهای عظام در سدههای گذشته همواره در مقام اسـتنباط و افـتا، کوششهای اصولی و فقهی فقهای دیگرمذاهب را نیز از نظر میگذراندند ما فقهی پویاتر و مطمئنتر نداشتیم؟ مـگر نـه این است که بنا بـه آنـچه از علامه بـروجردی نـقل شـده فقه شیعه حاشیهای بر فقه اهـلسنت بـوده، بدین معنا که فتاوای شیعی ناظر به فتواهای اهلسنت است و تا آن فـتواها بـه خوبی درک نشود نمیتوانیم از فتاوا و حـتی روایات فقهی خودمان درک کـاملی داشـته باشیم؟ و مگر نه این است کـه فـقیهان اهلسنت که در لجنه فقهیِ کنفرانس اسلامی گرد هم میآیند بارها از آشنایی با فـتاوا و اسـتدلالهای فقهی شیعه مشعوف و محظوظ شـدهاند و مـکرر بـه دیدگاههای فقهی شـیعه تـن دادهاند؟
گذشته از این، بزرگترین و یـکی از ارزشـمندترین آوردگاههای روزگار ما عرصه علم و فنآوری است. هر کس در این میدان، جدیتر و موفقتر ظـاهر شـود به توسعه که از مهمترین دغدغههای انـسان امـروز است نـزدیکتر خـواهد بـود. بیتردید، همگراییِ بیش از یـک میلیارد مسلمان ـ فارغ از تعلقات مذهبی و قومی آنها ـ میتواند به این توسعه علمی که مقدمه ضـروری دیـگر انواع توسعه است بسیار مدد بـرساند. تـوسعهیافتگیِ امـت اسـلامی و سـهیمشدن مسلمانان در توسعه جـامعه جـهانی، آن هم توسعهای پایدار و متوازن که در آن، سهم و حق دین، اخلاق و معنویت نیز ادا شده باشد دستاوردی نیست کـه بـتوان از آن چـشم پوشید.
داعیههای بزرگ و آرمانهای بلند، همتهایی بـس سـترگ و تـوانمندیهایی بـس عـظیم را مـیطلبد که بنا به خواست الاهی چنین موهبتهایی در اختیار یک قوم یا مذهب خاص ـ و حتی در نگاهی وسیعتر ـ در اختیار پیروانِ دینی خاص نیست. هر قدر دایره همکاریها گستردهتر شـود محصولاتِ بهتر و متقنتری را میتوان انتظار کشید.
تقریب مصلحتاندیشانه اگر بر این سنخ مصالح استوار باشد قطعا از ماندگاری بیشتری برخوردار خواهد بود، هر چند به نظر ما این نوع تقریب بـه تـقریب راهبردیای که در بندهای آینده از آن سخن خواهیم گفت بیشتر میماند تا تقریب مصلحتاندیشانهای که همواره فقط بر دشمنان و تهدیدهای مشترک تأکید میکند و از پایههای نظری و مبانیِ دینیِ تقریب عمیق و اصولی کـمتر سـخن میگوید.
دوم
تقریبی که ما در پی آنیم و بر آن پای میفشاریم برخاسته از مصلحتهای مقطعی و گذرا نیست، بلکه ناشی از حقایق و ضرورتهای عقلی و شرعی، و در نتیجه، وظیفه همیشگیهمه مسلمانان اسـت. حـتیاگر هیچ خطریکیان مسلمانان را تهدیدنکند، بـازباید در پی تـفاهم باشیم و از اختلافات خود بکاهیم و با بسیاری از اختلافات خود کنارآییم، درست همانطور که اعضای یک واحد منسجم اجتماعی به رغم همه تفاوتهایی که با هـم دارنـد در کنار هم زندگی مـیکنند و بـرای اهدافی مشترک میکوشند و درست همانطور که پیروان یک مذهب به رغم اجتهادهای مختلفی که عالمان متبوعشان دارند همدیگر را به رسمیت میشناسند و اجتهادها و تقلیدهای مختلف را برمیتابند.
چگونه میتوان به چنین تـقریب و تـفاهمی دست یافت؟ چگونه میتوان فضایی را به وجود آورد که همکیشان مسلمان به همدیگر همانگونه بنگرند که به پیروان مذهب خویش مینگرند؟ آیا دنیایی اینگونه، دستنیافتنی و در شمار آرزوهای دراز یا تخیلات نازکطبعان است؟ آیا اگر بـه فـرض، چنین آرمـانشهری دستنیافتنی باشد حتی قدمبرداشتن به سوی آن و تقربجستن بدان نیز ناشدنی است؟ به فرض، اگر نمیتوان یا مقدر نـیست که به این موقعیت ممتاز دستیابیم آیا میسزد که حتی در مـطلوبیت آن تـردید کنیم؟
بـه نظر میرسد که ما هرچند نتوانیم به این شرایط آرمانی نایل شویم، میشود و میباید در پی آن بر آییم و بـرای تـقرب به آن بکوشیم. اما آنچه رسالت اصلی این نوشتار است نشاندادن مطلوبیت ذاتی و هـمیشگی تـقریب و اشـارهکردن به مبانی نظریِ این سنخ از تقریب است. میخواهیم اندیشه تقریب را بر بنیانهایی استوار کنیم کـه هم از اعتبار و استناد دینی برخوردار باشد هم مانایی و پایایی انسجام اسلامی را تضمین نـماید.
یکی از زیرساختهای تقریب، بـاورداشتن بـه مفهوم و واقعیت «امت واحده» است. پیشتر در آغازین سخن شماره نهمِ فصلنامه در این باب سخن گفتیم. از اینرو در اینجا به سرعت از کنار آن میگذریم. تردیدی نیست که پیامبر اکرم(ص) شعوب و قبائل عرب و غیرعرب را تـحت لوای اسلام به یک امت منسجم و یگانه ارتقا داد. در این اقدام سترگ، قومیتها و قبیلتها نفی و حذف نشدند، اما در جمعی بزرگتر هویّتی والاتر و
معنابخشتر یافتند و اینگونه، «امت اسلامی» یا به تعبیر قرآن کریم «امـت واحـده» تحقق پذیرفت. تأکیدهای فراوان منابع دینی ما بر «لزوم و ملازمت جماعت و اجتناب از فُرقت» و «تمسک به سواد اعظم» همه حاکی از اهتمام اسلام به تحقق این آرمان بزرگ است. امت واحده قطعا در زمـان پیـامبر اکرم(ص) شکل گرفت. پس از پیامبر اکرم(ص) این دستاورد عظیم دستخوش آفات و آسیبهای بسیاری شد. با این همه همچنان شاکله اصلیِ آن باقی ماند.
حال، پرسش این است که آیا پذیـرش «امـت واحده» به معنای به رسمیت نشناختن اختلافهاست؟ هرگز نمیتوان چنین گفت. قطعا در زمان پیامبر اعظم(ص) هم، اصحاب نه در یک سطح و منزلت بودند و نه در همه چیز همداستان. تنها میتوان گفت کـه مـجادلات تـند کلامی و مناسبات منفی مذهبیِ پس از عـصر رسـالت نـمیتواند مقبول باشد، اما این بدان معنا نیست که پس از آن حضرت، امت واحده در مفهوم و مصداق فروپاشید یا با وجود هر نوع اخـتلافی دیـگر، جـایی برای «امت یگانه» باقی نمیماند. همچنان که اخـتلافاتِ نـاشی از اجتهادهای کلامی و فقهی و حتی تاریخی نمیتواند به امت و یگانگیِ آن آسیب برساند. هرگز نمیتوان این مقوله را به نفع یک مـذهب خـاص مـصادره کرد و مثلاً گفت که «امت واحده» یعنی پیروان این یـا آن مذهب یا مثلاً «جماعت» که مواظبت بر آن مورد تأکید قرار گرفته به معنای جماعتِ بر حق ـ بـخوانید پیـروان مـذهب من ـ است و لو اندک باشند. چنین تفسیرهایی در حکم نادیدهگرفتن قواعد زبان و اصـول تـخاطب و نیز مستلزم بیاعتنایی به مقوله عظیمی است که مورد تأکید اسلام بوده و از مهمترین دستاوردهای عینیِ خـتم رسـولان اسـت. امت واحده را باید بهگونهای فهمید که هم با وجود اختلافات در فروع اعـتقادی و فـقهی سـازگار باشد و هم شامل عموم یا اکثریت مسلمانان شود. نه در لفظ و معنای این مصطلح مـیتوان تـصرف کـرد و نه میتوان دستاورد پیامبر اسلام را نادیده یا از بین رفته تلقی کرد. از اینرو تکتک مـسلمانان از عـناصر تشکیلدهنده امت اسلامی هستند و اختلافات و حتی مرزبندیها نباید آنقدر غلیظ گردد که دیـگر جـایی بـرای مفهوم امت یگانه اسلامی باقی نماند.
سوم
دیگرپایه تقریب راهبردی به رسمیت شناختن دیـگر مـذاهبِ شناختهشده اسلامی به
عنوان برداشتی از اسلام، و تلقی پیروان دیگرمذاهب به عنوان مسلمان، و بـرادر و خـواهر ایـمانی است. در نهانخانه ذهن و دل بسیاری از پیروان مذاهب و گاه بر زبان و قلم آنان میتوان این باور را یـافت کـه پیروان دیگر مذاهب شایسته عنوان و احکام مسلمانی نیستند و اگر به فرض، نـاگزیر بـاید بـا ایشان به عنوان مسلمان رفتار کرد، اما در متن واقع مسلمان نیستند و حداقلهای لازم برای صدق عـنوان اسـلام در عـقائد یا عمل آنان وجود ندارد و طبعا اهل نجات نیز نیستند. با ایـن تـلقی نمیتوان به تقریب تقرب جست و از آن سخن گفت. باور داشته باشیم که با این نگاه حتی اگـر در مـقاطعی تعامل و تفاهمی هم صورت بگیرد قطعا این تفاهم نمیتواند تفاهمی پایدار بـاشد. چـگونه من میتوانم با کسی که او را اصلاً مـسلمان نـمیدانم یـا اگر او را مشمول احکام ظاهری اسلام میدانم در مـتن واقـع، او را از این حریم و محدوده خارج میبینم و او را اهل ضلال و هلاک و دوزخ میشمارم همگراییِ همدلانه و تقرّبی صـمیمانه داشـته باشم؟ تقریب تا چه زمانی و تـحت چـه شرایطی مـیتواند مـیان کـسانی که همدیگر را همکیشان واقعی و همسفران کـاروان اهـل نجات و جنت نمیدانند ادامه پیدا کند؟
تأمل در آیات قرآن و روایات رسیده از پیامبر اکـرم(ص) و نـیز امامان معصوم(ع) به وضوح نشان مـیدهد که برای صدق حـقیقیِ عـنوان مسلمانی باور به همین حـداقل مـشترک میان همه مسلمانان، یعنی توحید، نبوت و معاد کفایت میکند. دیگرباورهای اعتقادی هر چـند از اهـمیت بسزایی برخوردار باشند به گـونهای و در حـدی نـیستند که تعیینکننده مـرز مـیان اسلام و کفر باشند. درسـت اسـت که مثلاً امامت در نظر شیعه یا امر به معروف و نهی از منکر در نظر معتزله در شـمار اصـول اعتقادی است، اما هر اصل اعـتقادی لزومـا مرزنهنده مـیان اسـلام و کـفر نیست؛ بلکه گاه فـقط میان این مذهب و آن مذهب مرز میگذارد. به تعبیر دیگر، اصول اعتقادی همتراز نیستند. در تراز نـخست کـه مرز میان اسلام و کفر است، تـوحید، نـبوت و مـعاد قـرار دارد. دیـگراصول اعتقادی هر چـند مـهم باشند در مرتبه بعد قرار میگیرند.
به بیان دیگر، آنچه یک باور اعتقادی را به اصل اعتقادی تـبدیل مـیکند قـوامبخشی و هویتبخشیِ آن است. اگر این اصلْ قوامبخش کـلیت اسـلام بـاشد مـیان اسـلام و کـفر مرز میگذارد و اگر فقط قوام بخش یک مذهب باشد در این صورت فقط هویتهای مذهبی را از یکدیگر جدا میکند. از اینگونه اصول به درستی به اصول مذهب تعبیر کردهاند.
شـهید ثانی در حقائق الایمان (ص۱۴۹) از آنها به اصول الایمان تعبیر میکند. ایمان در اینجا به معنای اسلامِ شیعی است.
آنچه گفتیم در باب امهات معارف است وگرنه در باب تفصیلات و جزئیات اعتقادی که آنها را فـروع اعـتقادی مینامیم به وضوح میتوان گفت که هیچ دخلی در متصفشدن به اسم و حقیقت اسلام ندارند. در زیر لوای هیچ دین و مذهبی همداستانی در مورد این تفاصیل اعتقادی وجود ندارد. اصولاً تکلیف عام و الزامـیبودن فـهم این فروع، و اعتقاد به آنها روشن نیست، چه برسد به دخالت آنها در تعیین مسلمانی و کافری. بسیاری اساسا توانایی یا معلومات لازم را برای فهم ایـن فـروع ندارند، چه برسد به ایـنکه بـخواهیم جویای التزام ایشان بدانها باشیم. اما آنچه در برخی روایات و به تبع آنها در برخی اقوال عالمان شیعه در مورد کفر مخالفان آمده بهمعنای نفی اسلامیت آنـها نـیست، بلکه حداکثر به مـعنای نـفی ایمان آنها آن هم نه مطلق ایمان، بلکه مراتبی از ایمان آنهاست. روشن است که میان مفهوم اسلام و ایمان تغایر وجود دارد و هر کدام از اسلام و ایمان نیز دارای مراتبی هستند و واژه کفر در مقابل همه ایـن مـفاهیم و مراتب، به کار میرود. بنابراین کفر معنای واحد و بسیطی ندارد. فارغ از این کاربردهای متنوع، در اسلام و نیز در ایمان ـ دست کم در مرتبه نخست آن ـ چیزی بیشتر از اعتقاد قلبی به کلیتِ توحید، نبوت و مـعاد دخـیل نیست. البـته اگر کسی به حقانیت یک باور اعتقادی هر چند در حد فروع و تفصیلات و حتی به رواییِ یک حـکم فقهی آگاهی یابد، و به تلازم میان انکار آن و انکار اصول دین وقـوف داشـته بـاشد، آنگاه منکر آن شود، خواه در قلب یا بر زبان یا در عمل ـ به معنای ترک کلی آن ـ در این صورت از بـاب انـکار ضروری دین و از باب تلازم میان انکار این باور و انکار اصول سه گانه، کـافر و مـعاند تـلقی میشود.
یادآوری این نکته نیز مناسب است که برای مسلمان واقعیبودن علاوه بر اعتقاد بـه اصول سه گانه و به آنچه از روی برهان، حق و صواب تلقی میشود باید التزام عـملی به احکام شرعی نـیز در کـار باشد. کمتر از این پذیرفته نیست و بیشتر از این نیز در اسلامِ ظاهری و واقعی نقشی ندارد. در اینجا مناسب است نوشته خود را با سخنان یکی از پیشگامان تقریب اسلامی در روزگارِ نزدیک به ما، یعنی مرحوم عـلامه محمدحسین آلکاشف الغطاء به پایان ببرم:
اسلام و ایمان هممعنا هستند و بر معنای عامی اطلاق میشوند که بر سه رکن توحید، نبوت و معاد مبتنی است. پس اگر کسی یکی از اینها را منکر شود نـه مـسلمان
است و نه مؤمن و اگر به توحید خداوند و نبوت سرور پیامبران حضرت محمد(ص) اعتقاد داشت و به روز جزاء نیز باور داشت […] او به حقیقت، مسلمان است […] این ارکان چهارگانه [یعنی توحید، نبوت، مـعاد و عـمل به ستونهای پنجگانه یعنی نماز، روزه، زکات، حج و جهاد] در نظر عموم مسلمانان اصول اسلام و ایمان به معنای عام آن هستند. ولی شیعیانِ امامی رکن پنجمی را نیز افزودهاند که همان اعتقاد به امـامت اسـت […] پس هر که به امامت به معنایی که پیشتر گفتیم باور داشته باشد نزد شیعیان، مؤمن به معنای خاصِ آن است و اگر فقط بر آن ارکان چهارگانه بسنده کند مسلمان و مؤمن بـه مـعنای عـامِ آن است و همه احکام اسـلام از قـبیل احـترامِ خون، مال و آبرویش و وجوب حمایت از او و حرمت غیبت کردنش و دیگر احکام بر او بار میشود، نه اینکه ـ پناه بر خدا ـ از مسلمانبودن بیرون شـود.
بـله، اثـر اعتقاد به امامت در منازل قرب و کرامت در روز قیامت ظـاهر مـیشود. اما در دنیا همه مسلمانانْ یکسان، و کفو و همتای همدیگر هستند، لیکن در آخرت، بیتردید مراتب و مقامات آنها بنا به نیت و عـمل آنـها فـرق میکند. این موضوع، و آگاهی به آن مربوط به خداست و هیچ کـدام از انسانها نمیتوانند در این خصوص سخن قاطعانهای بگویند. (اصل الشیعه و اصولها، ص۲۱۰ـ۲۱۳)
۳۶