بررسی نقد صوفیه در زبان ائمه (ع)
مخالفان صوفیه مدعیاند که پیشوایان دینی،این گروه را تخطئه کردهاند و در تأیید این مدعا روایاتی را برمیشمرند.پیش از این(در شماره ۴۴ همین نشریه)روایات منسوب به پیامبر گرامی اسلام(ص)در این زمینه بررسی شد؛طبق وعده قبلی،در نوشتار حاضر روایات منسوب به ائمه(ع)در نقد تصوف و صوفیه به لحاظ اعتبار سندی و محتوایی بررسی میشود.در نوشتار حاضر تأکید بر منابع شیعی و روایات موجود در این منابع است و روایاتی مد نظر قرار خواهند گرفت که به نحوی به کلیت تصوف و صوفیه ناظرند و به طور کلی به تخطئه و رد ان میپردازند و روایاتی که به افراد خاصی از این گروه نظر دارند بررسی نخواهند شد.این نوشتار در صدد است نشان دهد خاستگاه، منزلت و جایگاه تصوف به لحاظ روایی،آن چیزی نیست که نگاه ابتدایی و غیر محققانه به ما میدهد.روشن است که بررسی روایات ناظر به نقد این گروه،به معنای نادیده گرفتن نقدهای ناظر به انحرافات،متاعفروشیها و عوامفریبیهای برخی فرقههای صوفیه(که شاید بتوان مشابه آن را در دیگر گروههای اسلامی نیز سراغ گرفت)و دیگر مدعیان دروغین نیست؛همانگونه که تعمیم کژیها و خطاهای این گروهاند که به همهء صوفیه نیز به دور از صواب است.
روایت ائمه،صوفیه،نقد صوفیه،مخالفان تصوف،حدیقه الشیعه
هفت آسمان » شماره ۴۸ (صفحه ۲۷)
بررسی نـقد صوفیه در زبان ائمه(ع)
محمد عیسی جعفری*
اشاره
مخالفان صوفیه مدعیاند که پیشوایان دینی،این گروه را تخطئه کردهاند و در تأیید ایـن مدعا روایـاتی را بـرمیشمرند.پیش از این(در شماره ۴۴ همین نشریه)روایات منسوب به پیامبر گرامی اسلام(ص)در این زمینه بررسی شد؛طبق وعده قبلی،در نـوشتار حاضر روایات منسوب به ائمه(ع)در نقد تصوف و صوفیه به لحاظ اعتبار سندی و محتوایی بـررسی میشود.در نوشتار حاضر تـأکید بـر منابع شیعی و روایات موجود در این منابع است و روایاتی مد نظر قرار خواهند گرفت که به نحوی به کلیت تصوف و صوفیه ناظرند و به طور کلی به تخطئه و رد ان میپردازند و روایاتی که به افراد خاصی از ایـن گروه نظر دارند بررسی نخواهند شد.این نوشتار در صدد است نشان دهد خاستگاه، منزلت و جایگاه تصوف به لحاظ روایی،آن چیزی نیست که نگاه ابتدایی و غیر محققانه به ما میدهد.روشن است که بررسی روایات ناظر بـه نـقد این گروه،به معنای نادیده گرفتن نقدهای ناظر به انحرافات،متاعفروشیها و عوامفریبیهای برخی فرقههای صوفیه(که شاید بتوان مشابه آن را در دیگر گروههای اسلامی نیز سراغ گرفت)و دیگر مدعیان دروغین نیست؛همانگونه که تعمیم کژیها و خطاهای این گروهاند که بـه هـمهء صوفیه نیز به دور از صواب است.
کلیدواژهها
:روایت ائمه،صوفیه،نقد صوفیه،مخالفان تصوف،حدیقه الشیعه
————–
(*)کارشناس ارشد عرفان و تصوف.
هفت آسمان » شماره ۴۸ (صفحه ۲۸)
نقد مؤثر وقتی میس است که ادلهء نقد به اندازه کافی قانعکننده باشند.روایات از این جهت(به لحاظ دروندینی)ابزار خوبی برای نقد خطاها و دیـدگاهها شـمرده میشوند؛ اما در مواردی این ابزار مورد استفاده نابجا قرار میگیرد؛ازاینرو،گاهی لازم است آنچه از آن به نام روایت یاد میشود مورد بررسی دقیقتری قرار بگیرد.روایات ناظر به نقد صوفیه نیز از این گفته مستثنا نیستند.در ایـن نـوشتار بـه بررسی روایاتی خواهیم پرداخت که ادعـا مـیشود عـلیه تصوف و صوفیه وارد شدهاند.ناگفته نماند که صوفیه نیز از روایاتی به نفع خود استفاده کردهاند که آن هم نیازمند بررسی جداگانهای است.
نکته قابل ذکر ایـن اسـت کـه این پژوهه نمیخواهد،بهانهای برای سودجویی افراد فرصتطلبی قرار گـیرد کـه هر روز در گوشه و کنار با معرفتفروشی و ادعاهای گزاف عرفانی،افراد جویای حقیقت و در عین حال خوشباور را به دام فریب خود میکشند و با رفتارهای نـاشایست خـود،عرفان،معرفت و حـتی دین را به واژههایی بیمحتوا و نفرتانگیز مبدل میسازند؛بلکه میخواهد در بین بـیانصافی مخالفان و ادعای دروغین مدعیان و گاهی پرادعایی خالی از معرفت طرفداران،راهی به سوی عرفان و تصوف حقیقی گشوده باشد؛تصوفی که از درون آن عارفانی مـانند سـید حـیدر آملی،شیخ بهایی، فیض کاشانی و در عصر ما افراد صاحبنامی که گاهی رسالهها و نـوشتههایی بـه همان زبان مشایخ صوفیه از خود به یادگار گذاشتهاند،سر بر آوردهاند.صاحب این قلم با شواهدی که در دست دارد،تصوف حـقیقی و عـرفان را یـکی قلمداد میکند و معتقد است اگر برای بررسی روایات حاضر،فایدهای جز این متصور نـباشد کـه جـلوی سوء استفادهء ابزاری از روایات و نسبتهای ناروا به معصومان(ع)را در مخاصمات عقیدتی(هرچند در حوزهای محدود)بگیرد و دامان آن پاکان را از این نـاپاکیها بـسترد، برای ضـرورت این نوشته کافی خواهد بود.البته این ضرورت درحوزهء مقابل (یعنی استفادهء صوفیان از روایات به نـفع خـود)نیز وجود دارد که باید در جای خود بدان پرداخت.
در نوشتار حاضر روایاتی بررسی میشوند که به نـحوی بـه کـلیت تصوف و صوفیه ناظرند و به طور کلی به تخطئه و رد آن میپردازند،و روایاتی که به افراد خاصی از ایـن گروه نـظر دارند و به تخطئه آنان مربوط میشوند،بررسی نخواهند شد؛زیرا محدودیت حجمی این نوشتار و گستردگی مـوضوع اجـازهء ایـن مهم را نمیدهد.شیوه و مراحل کار
هفت آسمان » شماره ۴۸ (صفحه ۲۹)
در تحقیق حاضر بدین صورت است که به ابتدا روایات مورد نظر در مـنابع نـقد صوفیه تفحص شده،پس از آن هر یک از روایات مورد نظر در منابع روایی بازیابی میشوند و در صـورت مـوجود بـودن در این منابع به بررسی سندی و سپس بررسی محتوایی آنها پرداخته میشود.بدیهی است روایتی که به هـر دلیـل،در مـنابع روایی یافت نشود و به لحاظ شند مجعول تشخیص داده شود،بررسی محتوایی نخواهد شـد.البته بـررسی محتوایی روایت بهرغم ضعف سندی آنها بدین معنا نیست که مخدوش بودن سند روایات نادیده گرفته شده بـاشد؛بلکه بـدان سبب است که ضعف سند هرچند استناد به روایت را ناممکن میکند اما احـتمال(هرچند انـدک)صدور روایت از ناحیهء معصوم(ع) را نفی نمیکند؛به همین لحـاظ بـررسی مـحتوایی(جز در روایات فاقد منبع معتبر)نیز ضرورت خود را خواهد داشـت.با اسـتقصایی که در منابع انجام شد،شش روایت در نقد صوفیه به دست آمد که در ذیل بـه تـفصیل به آنها میپردازیم.
۱٫روایت بزنطی
بزنطی از امام رضا(ع)روایت مـیکند کـه امام فـرمود:یکی از اصـحاب از جـعفر بن محمد(ع)پرسید:در این زمان گروهی به نـام صـوفیه سر بر آوردهاند.شما دربارهء آنان چه نظر میدهید؟امام فرمود:آنان دشمنان ما هستند.هر آن کـس کـه به آنان گرایش نشان دهد از آنان خـواهد بود و با آنان مـحشور خـواهد شد. به زودی گروههایی سر بر آودنـد کـه ادعای محبت ما را دارند اما به دشمنان ما گرایش دارند و به آنان تشبه مـیکنند و سـخنان آنان را تأویل میکنند.به هوش باشید!اگر کـسی بـه آنـان گرایش داشته بـاشد،از مـا نخواهد بود و ما اهـل بـیت از او بیزاریم.هر آن کس که آنان را رد کند مانند کسی است که در پیشگاه رسول خدا شمشیر میزند(اردبیلی،۳۸۳۱:۷۴۷؛همو،بیتا:۳۶۵؛حر عـاملی، ۱۸۳۱:۲۳؛قمی،۲۲۴۱:۷۹۱/۵؛نوری،۸۰۴۱:۳۲۳/۲۱؛خوبی هاشمی،۴۲۴۱: ۴۰۳/۶؛جزایری،۴۰۴۱:۳۹۳/۳).
۱-۱٫بررسی سندی
در سـفینه و مستدرک که منابع روایی متأخر هـستند،این روایـت به حـدیقه الشـیعه ارجـاع داده شده است.اثنی عشریه مـرحوم حر عاملی که زودتر از سفینه نگاشته شده(تاریخ
هفت آسمان » شماره ۴۸ (صفحه ۳۰)
تألیف اثنی عشریه،۶۷۰۱ هـ است)و یک کتاب غیر روایی اسـت،نیز بـه همان کتاب ارجاع داده است.دیگران،از جمله هاشمی خـوبی و جـزایری،منبعی بـرای ایـن روایـت ذکر نکردهاند.در این صـورت مـیتوان گفت که منبع نخستین روایت کتاب حدیقه الشیعه است؛اما در آن کتاب نیز سندی برای روایت مزبور ذکر نـشده اسـت.حدیقه الشـیعه روایت را با این استناد ذکر میکند:«و فی الصـّحیح عـن احـمد بـن مـحمّد بـن ابی نصر البزنطیّ عن الرّضا(ع)».روشن است که با این استناد نمیتوان دربارهء سند آن قضاوت کرد جز آنکه بگوییم با این استناد،سند روایت موقوف و ضعیف است و طبق موازین حدیثی نقل از اصـحاب اجماع(احمد بن ابی نصر بزنطی)نیز مصحح سند روایت نمیشود.مهمتری از اینکه،این روایت در هیچ یک از منابع معتبر روایی نیامده است.از این رو صحت و انتساب آن به امام(ع) به شدت دچار تردید است و از طرفی حدیقه الشـیعه نیز آدرسـی برای آن ذکر نکرده است تا سرنخی برای تفحص و ردیابی آن باشد.به همین لحاظ بررسی محتوایی این روایت جایی نخواهد داشت.نکته قابل توجه اینکه حدیقه الشیعه برخلاف آنچه گفته شده،از محقق اردبیلی نـیست و مـا در جای خود نادرست بودن این انتساب را روشن کردهایم.۱
۲٫روایت دیگر از بزنطی
امام رضا(ع)فرمود:کسی که نزدش از صوفیه سخن به میان آید و او با زبان و دلش به انکار آنان برنخیزد از ما نـیست.کسی کـه به انکار آنان برخیزد گـویی در رکـاب پیامبر(ص)با کافران جنگیده است(اردبیلی،۳۸۳۱:۷۴۷؛همو،بیتا:۳۶۵؛ حر عاملی،۱۸۳۱:۲۳؛قمی،۲۲۴۱:۷۹۱/۵؛نوری،۸۰۴۱:۳۲۳/۲۱-جزایری،۴۰۴۱: ۳۹۳/۳؛خوانساری،۰۹۳۱:۶۳۱/۳).
۲-۱٫بررسی سندی
در این روایت نسبت به روایت قبل،یک طریق دیگر افزوده شده است و آن طریق محمد بن اسماعیل بن بزیع است.البته اضافه شدن ابـن بـزیع به سند روایت کـمکی نـمیکند؛ زیرا در این طریق نیز روایت موقوف و ضعیف محسوب میشود.اولین منبعی که آن را نقل کرده حدیقه الشیعه است و منابع بعدی به نحوی از آن نقل کردهاند.در حدیقه
هفت آسمان » شماره ۴۸ (صفحه ۳۱)
الشیعه،برای روایت مزبور،سندی ذکر نشده است.در این میان روضـات الانـوار (خوانساری)بدون ذکر سلسله سند و منبع،روایت را به مفید اسناد داده است؛اما این روایت در کتابهای موجود از شیخ مفید نیامده است.منبع دیگر که برای این روایت میتوان حدس زد کتاب الرد علی اصحاب الحلاج مفید است که وجود آن کـتاب در زمـان پس از شیخ طـوسی و نجاشی(اولین کسانی که از آن نام بردهاند)دچار تردید است،ضمن آنکه خود روضات نیز به آن اشاره نکرده است.بررسی محتوایی این روایت مـشمول همان حکم روایت پیشین است.
۳٫روایت تقیه
امام رضا(ع)فرمود:اعتقاد به تصوف جز از سر نیرنگ،گمراهی یـا حـماقت نـیست؛ اما اگر کسی که از باب تقیه خود را صوفی بنامد،خطایی مرتکب نشده است (اردبیلی،۳۸۳۱:۷۴۷؛همو،بیتا:۵۰۶؛حر عاملی:۱۸۳۱:۰۳؛قمی،۲۲۴۱:۰۰۲/۵؛ نوری،۸۰۴۱:۳۲۳/۲۱؛جزایری،۴۰۴۱:۵۹۲/۲).
و در متن دیگری این افزودگی نیز نـقل شـده است:
نشان وی آن است که به همان نامیدین بسنده کند و به هیچ یک از عقاید باطل آنان مـعتقد نباشد(اردبیلی،همان).
۳-۱٫بررسی سندی
برای ایـن روایـت دو طریق نقل شده که یکی را حدیقه الشیعه و دیگری را اثنی عشریه نقل کردهاند.دربارهء طریق اول باید گفت سـندی برای آن ذکر نشده و نویسنده حدیقه الشیعه ادعا کرده که روایت مزبور با سند صـحیح از ابن حمزه و برخی از ثـقات عـلمای شیعه به نقل از شیخ مفید به او رسیده است.این پرسش مطرح است که ابن حمزه خود، روایت مزبور را از چه منبعی نقل کرده است؟وی در قرن هفتم(متوفی ۰۱۶ هـ)(ر ک: سبحانی،۸۱۴۱:۷۳۱/۷)زندگی میکرده و فاصله وی تا قرن پنجم کـه شیخ مفید(م ۳۱۴ هـ) زندگی میکرده دو قرن است.دست کم سه واسطه نیاز است تا این سند از مفید به ابن حمزه برسد.اینکه این واسطهها چه کسانی هستند روشن نیست.این قدر میدانیم که
هفت آسمان » شماره ۴۸ (صفحه ۳۲)
یکی از افرادی که ابن حـمزه از او نـقل میکند،ابو الفتوح رازی(استاد ابن حمزه)است و با توجه به تفسیر عرفانی وی که گرایش و دلبستگیاش را به تصوف نشان میدهد،نقل روایت مزبور در نقد صوفیه از وی چنان موجه نمینماید.ضمن آنکه این روایت در تفسیر وی نیز نیامده اسـت.دو نـفر دیگر از اساتید روایی ابن حمزه چندان شناخته شده نیستند.اولی،فضل اللّه حسینی رواندی کتابی دارد به نام طراز المذهب فی إبراز المذهب که به لحاظ اسمی به کتاب ابن حمزه/إیجاز المطالب فی إبـراز المـذاهب شباهت دارد(امین،بیتا:۱۰۳/۸).دومی،یعنی محمد بن حسین بن جعفر شوهانی، از راوندی نیز گمنامتر است.از وی تنها به استاد ابن حمزه(زنده در سال ۰۶۵ هـ)۲ و به عنوان استاد ابن حمزه دوم۳نام برده شده،و چیزی بیش از ایـن دربـارهء وی گـفته نشده است.
از سویی،این فرض نیز که ابـن حـمزه از کـتاب شیخ مفید(الرد علی اصحاب الحلاج) نقل کرده باشد،چندان منطقی به نظر نمیرسد؛زیرا از یک طرف،متنی که اثنی عشریه از کتاب شیخ مفید نقل مـیکند بـا مـتنی که نویسنده حدیقه الشیعه نقل میکند متفاوت است و از طـرفی دیـگر،اثنی عشریه هر دو متن را نقل کرده است،یکی را با استناد به حدیقه الشیعه و دیگری را با استناد به کتاب الرد علی اصحاب الحلاج و ایـن بـدان مـعنا است که متن منقول در حدیقه الشیعه در منبع دوم(الرد علی اصحاب الحـلاج)موجود نبوده است؛بنابراین میتوان گفت که ابن حمزه از کتاب مزبور نقل نکرده است.
سؤال تکرار میشود که در این صورت ابن حمزه از کـدام مـنبع نـقل کرده که سند آن را به شیخ مفید رسانده است؟در بین آثـار شـیخ که هم اکنون در دسترس ما است،چیزی از این روایت دیده نمیشود.کتابهایی که از شیخ مفید در دست است،هم فـقهی و هـم کـلامی هستند و جای نقل روایت مزبور در آنها به خصوص کتابهای کلامی وی وجود داشـته اسـت امـا چیزی از این روایت نمییابیم.بنابراین از آنجا که کتابهای ابن حمزه نه قبل از حدیقه الشیعه و نه بـعد از حـدیقه الشـیعه در منبعی غیر از حدیقه الشیعه گزارش نشدهاند و نقل از این منبع-که خود دچار اشکالات اساسی است۴-اعتماد به روایـت را ضـعیفتر نیز میکند،و با توجه به اینکه روایت ابن حمزه از شیخ مفید تنها توسط حـدیقه الشـیعه گـزارش شده و در کتابهای شیخ مفید(حتی در الرد علی اصحاب الحلاج،با تحلیل پیش گفته)موجود نیست،وجود این روایت قابل تـردید اسـت.از طرفی
هفت آسمان » شماره ۴۸ (صفحه ۳۳)
نقل یک روایت مادامی که سند آن نقل نشده باشد به لحاظ عملی پذیرفتنی نـیست مـگر شخص بـه قدری مورد اعتماد و اجماع باشد که نقل بدون سند وی معتر شمرده شود مانند(مراسیل)ابن ابی عمیر و صـدوق(مراسیل ایـن دو نفر نیز با شرایط خاصی که در کتابهای روایی بحث شده است،پذیرفته شـدهاند).روشن نـیست نـویسنده حدیقه الشیعه اولا(دست کم در بخش صوفیه آن)چه کسی است(هرچند روشن است که مرحوم اردبیلی نیست۵)و ثانیا بـه فـرض بـپذیریم که نویسندهء آن مرحوم اردبیلی است، آنگاه روند بررسی حدیث دربارهء گفته او نیز جـاری مـیشود.یعنی در صورتی حدیث منقول وی پذیرفته میشود که سند آن ذکر شده باشد در غیر این صورت روایت مورد قبول قرار نمیگیرد.
نکته دیـگر ایـنکه در حدیقه الشیعه گفته شده است این روایت را«ابن حمزه و غیر ایشان از ثـقات عـلمای شیعه از شیخ مفید نقل کردهاند».طبق این گـفته دیـگر علمای شـیعه،غیر ابن حمزه،نیز این روایت را نقل کردهاند؛بنابراین بـاید ایـن روایت دست کم در یک اثر غیر از حدیقه الشیعه نیز موجود باشد؛اما تا جایی کـه آثـار گذشتگان (اعم از آنانی که قبل از مـرحوم اردبـیلی بودهاند و مـعاصران ویـ)در دسـترس است،این روایت در هیچ کتابی دیده نشده و کـسی چـه در آن زمان و چه قبل و بعد از آن زمان ادعا نکرده که این روایت را در جای دیگری دیـده اسـت.این امر ما را نسبت به اصل وجود ایـن روایت دچار شبهه و تـردید مـیکند و به سمت این گمان سـوق مـیدهد که این گفتهء نویسنده را نوعی تقویت ادعا و قوت دادن به نقل،برای پذیرش روایت مذکور بدانیم.
اما در طریق دومـ کـه اثنی عشریه آن را نقل میکند،سلسله سـند ذکـر شـده است و اگر سـند را بـپذیریم باید بگوییم این سـند صـحیح است و از این لحاظ مشکلی وجود ندارد؛اما سخن اینجاست که مرحوم حر عاملی(م ۴۰۱۱ هـ)این کتاب را خـود نـدیده است.وی در اثنی عشریه مطلبی را نقل میکند کـه نـشان میدهد ویـ کـتاب شـیخ(الرد علی اصحاب الحلاج)را در اختیار نـداشته و آن را ندیده است.وی میگوید:«و قد نقل عنه[ای عن الرد علی اصحاب الحلاج]بعضی علمائنا انه قال فیه…؛برخی ازعلمای مـا از ایـن کتاب نقل کردهاند که وی[شیخ مـفید]در آن گـفته اسـت…»(حر عـاملی،۱۸۳۱:۶۴). جالب تـوجه اینکه علامه مـجلسی کـه برای گردآوری منابع روایی شیعی تلاش زیادی
هفت آسمان » شماره ۴۸ (صفحه ۳۴)
کرده و در این راه رنج فراوانی برده و حتی از خارج از ایران برای جمعآوری کـتابها کوشش مـیکرده اسـت،به این کتاب دست نیافته و به همین دلیـل ایـن کـتاب جـزو مـنابع بحار نـیامده و مرحوم مجلسی حتی روایات اثنی عشریه را نیز در این کتاب نقل نکرده است،با آنکه مرحوم حر عاملی شیخ اجازهء او محسوب میشود(ر ک:مجلسی،۴۰۴۱: ۳۰۱/۷۰۱).احتمالا علت این امر آن است که روایت مـزبور و نیز دیگر روایات نقل شده در اثنی عشریه نزد علامه مجلسی معتبر نبودهاند و به همین جهت نیز چیزی از این کتاب-با آنکه نویسندهاش،اجازهء روایت آن را به مرحوم مجلسی داده است۶(ر ک: مجلسی،۴۰۴۱:۲۱/۷۰۱)-در بحار نقل نـکرده اسـت.شاید کسی بگوید که مجلسی از وسائل(کتاب دیگر مرحوم حر عاملی)نیز روایتی نقل نکرده است با آنکه وسائل از کتابهای معتبر روایی شیعه است و این خود شاهد آن است که نقل نکردن روایـت از کـتاب اثنی عشریه در بحار،دلیل دیگری داشته است.در پاسخ به این سخن باید یادآوری نمود که آخرین ویرایش وسائل از سوی مؤلف،بعد از سال ۲۸۰۱ هـ،و تقریبا در اواخر عـمر نـویسندهء آن انجام شده است،۷و تـألیف بـحار بعد از سال ۰۷۰۱ آغاز شده و در سال ۶۰۱۱ هـ به پایان رسیده است(سلطان محمدی،۲۸۳۱:۵۲)و از آنجا که وسائل مرتب در حال بازنویسی از سوی نویسنده آن بوده و این بازنویسی همراه با تألیف بحار ادامـه داشـته است،بحار نمیتوانسته از آن نقل کـند؛در حـالی که اثنی عشریه در سال ۶۷۰۱ هـ نوشته شده است و بحار می توانسته از آن نقل کند؛در نتیجه نقل نکردن روایات اثنی عشریه دلیلی جز بیاعتمادی به روایات آن نمیتواند داشته باشد. شاهد این مدعا این اسـت کـه علامه مجلسی از اثبات الهداه کتاب دیگر حر عاملی مطلب نقل کرده است(مجلسی،۴۰۴۱:۳۷۲/۳۵).از طرفی همین روایات منقول از اثبات الهداه قبل از آن در حدیقه الشیعه نیز ذکر شده بود و مجلسی به راحتی میتوانست از آن کتاب نـقل کند ولی نـقل نکرده اسـت.۸این خود گواه بر آن است که این روایات نزد وی معتبر نبوده است.از طرف سوم،ملا محمد طاهر قمی(م ۸۹۰۱ هــ)-که از علمایی است که به شدت مخالف صوفیه بوده و چندین کتاب در رد آنها نـوشته اسـت(آقا بـزرگ تهرانی، ۸۰۴۱:۷۱۴/۳ و ۵۳۳/۶۱)-میتوانسته از این روایات کمک بگیرد اما چنین نکرده است.۹این بدان معنا است که روایت منقول در اثنی عـشریه نـزد وی نیز معتبر محسوب نمیشده است.
هفت آسمان » شماره ۴۸ (صفحه ۳۵)
۳-۲٫بررسی محتوایی
این روایت(با چشمپوشی از نبود منبع بررسی آن)گویاترین روایت در نقد صوفیه است.بنابراین اگـر بـپذیریم کـه این روایت از امام(ع)صادر شده است همین یک روایت کفایت میکند که به نقد صوفیه بپردازیم؛اما ایـن روایت،غیر از مشکل سندی به لحاظ محتوایی نیز دچار مشکل است.
دراین روایت گفته شده که خـود را از روی تقیه صوفی نامیدن اشـکالی نـدارد، نسبت دادن این کلام به امام(ع)دشوار است؛زیرا در سیر تاریخی به جایی بر نمیخوریم که شیعیان از روی خود را به این فرقه منسوب کرده باشند.البته در زمانی که این روایت در کتاب حدیقه الشیعه نقل شده،۰۱کسانی بودند که بـه طرفداری از صوفیه شهره بودند اما آنان نه به خاطر تقیه بلکه از سر اعتقاد به دفاع از این گروه برخاسته بودند.از جمله این افراد میتوان به شیخ بهایی،میرداماد،ملاصدرا و شاگردان وی فیض کاشانی و فیاض لاهیجی و نـیز مـجلسی اول اشاره کرد،و به همین سبب نزاعی بین آنان و مخالفان صوفیه از جمله ملا طاهر قمی در جریان بوده است(آقا بزرگ تهرانی،بیتا:۸/۴).اگر قرار بر تقیه بود،این افراد باید به عکس رفتار میکردند؛یعنی به نحوی گرایش خـود بـه تصوف را میپوشاندند،تا از تیر اتهام مخالفان تصوف در امان بمانند.موضعگیریهای ملا صدرا و شاگردش فیض در برابر مخالفان تصوف و نیز در برابر مدعیان دروغین و جهال صوفیه،میتواند گواه خوبی بر این مدعا باشد.بنابراین، این حدس قوی مـینماید کـه روایت مزبور را در همان زمان نگارش حدیقه(قرن یازدهم)،آن دسته از مخالفان صوفیه ساخته باشند که به علت هواداری بزرگانی مانند شیخ بهایی،میرداماد و مانند آنان از صوفیه،راه مخالفتشان با صوفیه ناهموار شده بوده است.آنان با پردازش ایـن روایـت کـذایی سعی کردهاند تا ضمن آنـکه بـرای کـوبیدن صوفیه راهی پیدا میکنند برای جانبداری این بزرگان از صوفیه نیز وجهی درست کرده باشند و جانبداری آنان از صوفیه را به حساب تقیه گذاشته باشند.روشن اسـت کـه توجیه حـمایت این بزرگان از صوفیه به جهت تقیه قابل دفـاع نـیست؛زیرا در روزگار آنان در ایران حکومتی(صفویه)بر سر کار بود که در سایه آن،تقیهء مزبور معنا نداشت و پیش از حکومت صفویان نیز نمیتوان موردی را یـافت کـه شـیعیان از سر تقیه،خود را به متصوفه منتسب کرده باشند.از طرفی صوفیه خـود در طول تاریخ به قدری مورد
هفت آسمان » شماره ۴۸ (صفحه ۳۶)
تهمت و اتهام بوده که افراد برای سالم ماندن از فشار حکومتها و همین طور تکفیر و تفسیق عـلمای مـخالف صـوفیه از انتساب به تصوف حذر کنند.بر دار شدن حلاج،کشته شدن ابن عطا،شمع آجین شـدن عـین القضات و…از مواردی هستند که عدم مصونیت صوفیه را در برابر جریانات مخالف نشان میدهند.غرض اینکه صوفیه خود در معرض خصومت حـکومتیان و عـالمان مـتعصب بودهاند آنگاه چگونه میتوان با انتساب به آنان از مخالفت این حاکمان و عـالمان امـان پیـدا کرد؟
در بخش دیگر این روایت،اعتقاد به تصوف،نیرنگ و خدعه شمرده شده است،در این باره باید گفت اگـر کـسی بـرای خدعه به تصوف قائل شده باشد،باید انگیزهای برای این کار داشته باشد.سؤال این است کـه ایـن انگیزه چه چیزی میتواند باشد؟اگر برای رسیدن به جاه و مقام و مناصب خاصی باشد کـه سـیره سـران صوفیه،آن را نفی میکند؛ مثلا سفیان ثوری تا آخر عمر از پیشنهاد منصور برای منصب قضاوت،فراری بـود تـا جایی که منصور کمر به قتل وی بست؛سفیان حتی از شهرت نزد مردم نیز اظهار نـفرت میکرد(ابو نـعیم اصـفهانی،۸۱۴۱:۸۲۴/۶ و ۳۱۸ و ۵۲).اگر انگیزهء آنان گردآوری ثروت باشد باز این داعی توجیهی ندارد؛زیرا اساس تصوف بر پرهیز از مـالاندوزی و دنـیاطلبی استوار گشته است و نگاهی گذرا به تاریخ صوفیه این را نشان میدهد(البته نزد صـوفیهء اردبیلی کـه سـرانجام به حکومت رسیدند،گرد آمدن اموال زیادی گزارش شده است که آنان این مال را در راه رسیدن به حـکومت صـرف کـردند؛این و نیز جریان صوفیان منحرف را در تاریخ صوفیه باید یک استثنا شمرد).بنابراین باید گـفت کـه لحن روایت(با غمض از مشکل سندی آن)،به گونهای است که انتساب آن را به امام معصوم دشوار میکند.
۴٫روایت ابن ابـی الخطاب
در حـدیقه الشیعه روایتی با این سند و مضمون نقل شده است:«ابن حمزه و سید مـرتضی رازی از شـیخ مفید به واسطهای نقل کردهاند که او بـه سـند خـود از محمد بن الحسین بن ابی الخطاب،که از خواص اصـحاب چـند امام معصوم است،چنین نقل کرده است:
با امام دهم حضرت امام هادی(ع)در مسجد پیغمبر بـودم کـه جماعتی از صوفیه وارد مسجد شدند و رفـتند در گـوشه دیگری دور هـم نـشستند و بـه ذکر و تهلیل شروع کردند.حضرت هادی(ع)فرمود:به این حـیلهبازان اعـتنایی نکنید؛زیرا
هفت آسمان » شماره ۴۸ (صفحه ۳۷)
ایشان همپیمانان شیاطین و خرابکنندگان دیناند؛برای تنپروری اظهار زهد میکنند و برای شکار چارپایان[افراد جاهل و احـمق]تهجد مـیورزند.در تمام عمر گرسنگی میکشند تا برای پالان کـردن،خران را رام کنند.برای فریب مردم،تهلیل میگویند و کـمخوری را تـنها برای پر کردن ظرفهایشان و ربودن دلهای احـمقان در پیـش میگیرند.با مردم از دوستی با خدا دم میزنند اما در اصل آنان را به پرتگاه گمراهی هـدایت مـیکنند.اوراد آنان رقص و کف زدن است و اذکـارشان سـرودخوانی و آوازخـوانی.جز افراد نادان کـسی از آنـان پیروی نمیکند.هرکسی به زیارت زنـده یـا مردهء آنان برود مانند کسی است که به زیارت شیطان و بتپرستان رفته باشد و هر کـسی کـه به آنان خدمت کند مانند آن اسـت کـه به یـزید و مـعاویه و ابـو سفیان خدمت کرده بـاشد…اینان از بدترین گروههای صوفیهاند و صوفیه همگی از مخالفان ما هستند.راه آنان مخالف راه ما است.آنان نصاری و مجوس این امـتاند.آنان کـسانیاند که«تلاش میکنند نور خدا را خاموش کنند و خـدا نـوار خـود را اتـمام مـیکند هرچند کافران را نـاخوشایند بـاشد(اعراف:۹۷۱)»(اردبیلی،۳۸۳۱:۹۹۷؛همو،بیتا:۳۰۶؛حر عاملی، ۱۸۳۱:۸۲؛قمی،۲۲۴۱:۹۹۱/۵؛نوری،۸۰۴۱:۳۲۳/۲۱؛جزایری،۴۰۴۱:۴۹۲/۲؛ خویی هاشمی،۴۲۴۱:۴۰۳/۶؛خوانساری،۰۹۳۱:۴۳۱/۳).
۴-۱٫بررسی سندی
این روایت به محمد بن ابی الخطاب نسبت داده شده اما سندی برای آن نقل نشده اسـت. حدیقه الشـیعه روایـت را به ابن حمزه و سید مرتضی بن داعـی نـسبت مـیدهد.همانند روایات پیـشین،اثنی عـشریه و سـفینه هر دو منبع خود را حدیقه الشیعه معرفی میکنند. منهاج البراعه و روضات منبعی برای روایت ذکر نمیکنند و با سابقهای که از آنها در نقل روایات پیشین در دست است باید منبعشان همان حـدیقه الشیعه باشد.الانوار النعمانیه نیز به قرب الاسناد ارجاع میدهد که معلوم نیست کدام قرب الاسناد مراد است. این مقدار روشن است که در قرب الاسناد حمیری این روایت نامیده است.آنچه در کتابهای شیعی بـه طـور مطلق قرب الاسناد ذکر میشود،منظور قرب الاسناد حمیری است؛زیرا قرب الاسناد ابن بابویه در دسترس نیست۱۱و اگر کسی از آن اطلاعی داشته باشد و به آن دسترسی پیدا کرده باشد،در این صورت از آن به نام مؤلفش یـاد مـیکند تا
هفت آسمان » شماره ۴۸ (صفحه ۳۸)
با کتاب حمیری اشتباه نشود.بنابراین ادعای جزایری در الانوار النعمانیه مبنی بر نقل روایت از قرب الاسناد باید بر قرب الاسناد حمیری حمل شود.از طرفی روشن اسـت کـه روایت مزبور در کتاب حمیری نیامده اسـت.ازاینرو بـه احتمال زیاد،الانوار النعمانیه آن را از جای دیگری نقل کرده که در آن منبع از قرب الاسناد نام برده شده است.به هر حال اینکه الانوار النعمانیه از کجا نقل میکند چندان مـهم نـیست مهم این است کـه روایت مـزبور را بدون سند نقل کرده است.ازاینرو به لحاظ سندی،روایت جزو روایات موقوف محسوب میشود و در زمره روایات ضعیف قرار میگیرد.
نکتهای که در اینجا باید یادآوری شود این است که در بخش صوفیهء حدیقه الشیعه، غیر از ابن حـمزه،بر سـید مرتضی رازی نیز زیاد تکیه شده است.دربارهء ابن حمزه تا حدودی قبل از این توضیح داده شد اما دربارهء مرتضی رازی باید بگوییم که با تحقیقات جدیدی که انجام شده،روشن شده است که مرتضی بن داعـی رازیـ،مؤلف کتاب تـبصره العوام نیست.غیر از کتاب مزبور کتاب دیگری به نام الفصول التامه۲۱نیز به ایشان نسبت داده شده است.درحالی که هر دو کـتاب از شخص دیگری به نام جمال الدین مرتضی أبی عبد اللّه محمد بـن الحـسین بـن الحسن رازی است(رازی،۱۶۳۱:۲۲/۱).نویسندهء حدیقه الشیعه تصور میکرده که کتابهای مزبور از مرتضی بن داعی رازی است(اردبیلی،۳۸۳۱: ۱۴۷).نقل روایات از این کتابها نیز بـه هـمین اعتماد صورت گرفته است و نویسنده حدیقه الشیعه به اعتبار آنکه سید مرتضی بن داعـی یـکی از عـلمای بزرگ امامیه است،نقل روایات را به وی نسبت داده است؛در حالی که نویسندهء اصلی کتاب یعنی جمال الدین مرتضی أبـی عبد اللّه محمد بن الحسین بن الحسن رازی چندان شناخته شده نیست.در منابع رجـالی و تراجم ما نامی از وی نـیامده اسـت و تنها ابن طاووس در الفرج المهموم،از کتاب نزهه الکرام وی نقل کرده است(امین،بیتا:۱۵۲/۹)و بیشتر از این چیزی دربارهء وی در منابع نقل نشده است.به هر حال،روایات مربوط به صوفیه در هیچ یک از دو کتاب تبصره العوام و نزهه الکرام نـیامده است.اما کتاب الفصول التامه،درحال حاضر اثری از آن در دست نیست و غیر از صاحب حدیقه الشیعه و تلخیصکننده حدیقه،کس دیگری هم از آن یاد نکرده است.این احتمال وجود دارد که روایت مزبور از کتاب الفصول التامه نقل شده باشد و تا وقتی ایـن کـتاب به دست نیامده است،دربارهء آن نفیا و اثباتا نمیتوان چیزی گفت.اگر بپذیریم که کتاب مزبور،تعریب(عربیشدهء)همان
هفت آسمان » شماره ۴۸ (صفحه ۳۹)
کتاب تبصره است-چنانکه آقا بزرگ تهرانی میگوید۳۱(۸۰۴۱:۹۳۲/۶۱)-آنگاه میتوان(هرچند نه قاطعانه)گفت که روایت مزبور همانگونه که در تبصره نیامده است، در آن کتاب نـیز نـیامده است.
۴-۲٫بررسی محتوایی
در این روایت تعبیرهایی به کار رفته است که انتساب آن را به امام(ع)تا حدی تأملبرانگیز و دشوار میکند.تعبیر«یتزهدون لراحه الاجسام و یتهجدون لصید الانعام»به راحتطلبی و شکمبارگی صوفیه اشاره دارد؛اما هر خوانندهء بیطرفی با مراجعه بـه آثـار صوفیه(به دور از هر نوع حب و بغضی نسبت به این گروه)متوجه خواهد شد که صوفیه۴۱در جهت عکس این قضیه قرار دارند.تاریخ و نیز متون موجود صوفیه نشان میدهد که بسیاری از سران(اگر نگوییم همه آنان)با رویـگردانی از لذاتـ دنـیوی، ریاضات سختی را برای سلوکشان تحمل مـیکردهاند و«جـوع»به عـنوان یکی از مقامات سلوکی نزد آنان از اهمیت ویژهای برخوردار بوده است.تعبیر دیگر«اورادهم الرقص و التصدیه و اذکارهم الترنم و التغنیه»است.این را میدانیم که برخی از فرق صوفیه بـه سماع مـیپردازند و بـرخی دیگر آن را قبول ندارند.صرف نظر از خوب یا بد بـودن سماع و مـشروع بودن و یا نبودن آن،یک فرد معصوم مثل امام نمیتواند بدون توجه به دایره مشمول کلام،به استناد چیزی که مخصوص بـه بـخشی از آن گـروه است،حکمی کلی دربارهء همهء صوفیه صادر کند.عبارت دیگر«کلهم من مخالفینا و طـریقتهم مغایره لطریقتنا»است که صوفیه را به طور کلی مخالف اهل بیت(ع)نشان میدهد و آنان را به مجوس و نصاری تشبیه میکند.دربارهء این فقره نـیز بـاید گـفت که با مراجعه به آثار صوفیه و عرفا روشن میشود که در بین گـروههای اهـل سنت(در صورتی که حرف امثال سید حیدر را مبنی بر یکی بودن تشیع و تصوف حقیقی نپذیریم)این گروه نزدیکترین گـروه بـه شـیعه محسوب میشوند.شواهد زیادی برای این مدعا وجود دارد که در جای خود باید پیـگیری شـود.اما بـرای نمونه به قول جنید که او را شیخ این طائفه لقب دادهاند اشاره میکنیم که میگوید:«شیخ و مـقتدای مـا انـدر اصول و اندر بلا کشیدن علی مرتضی است رضی اللّه عنه؛اندر علم و معاملت امام این طریقت عـلی اسـت رضی اللّه عنه-از آنکه علم این طریقت را اهل این،اصول گویند-و معاملاتش به جمله بلا
هفت آسمان » شماره ۴۸ (صفحه ۴۰)
کشیدن اسـت»(هجویری،۶۷۳۱:۴۸).و مـیگوید:«اگر مـرتضی یک سخن به کرامت نگفتی اصحاب طریقت چه کردندی؟»(عطار نیشابوری،۶۷۳۱:۷۱۴).کلاباذی در التعرف وقتی از رواجدهندگان و عالمان ایـن مـکتب نام میبرد میگوید:
باب دوم در سران صوفیه است؛آنانی که دانش این گروه را بر زبران آورده و از یافتهها(مواجید)شان سـخن گـفته و مـقاماتشان را نشر داده و احوالشان را در زبان و عمل،بعد از صحابه رضوان اللّه علیهم،پیاده کردهاند،عبارتاند از:علی بن الحسین،زین العابدین و فرزندش،محمد بن علی البـاقر،و فـرزند وی،جعفر بن محمد الصادق،رضی اللّه عنهم؛بعد از علی و الحسن و الحسین رضی اللّه عنهم؛و اویس القرنی و هـرم بـن حـیان و…»(کلاباذی،۲۲۴۱:۷۱).
در اینجا اگر نگوییم که نویسنده(کلاباذی)در تفکیک اسامی امامان شیعه از بقیهء نامبردگان تعمد داشته و نگوییم که صـحابه را بـر عـلی و حسن و حسین(با تعبیرهایی «بعد از صحابه»و«بعد از علی و الحسن و الحسین رضی اللّه عنهم»)آگاهانه تطبیق کرده است(در عـین آنـکه هیچ یک از دیگر صحابه حتی خلفای سهگانهء قبل از علی(ع)را یاد نکرده)،میتوان گفت که با نام بردن از ائمـه شـیعه و معرفی کردن آنان در زمرهء پیشگامان صوفیه،از وابستگی و دلدادگی این گروه به آن بزرگواران حـکایت کـرده است.
با اندک آشنایی با آثار صوفیه به دسـت مـیآید کـه آنچه در تصوف و عرفان اهمیت ویژه دارد مسئله ولایت اسـت کـه این مسئله در شیعه به عنوان ملاک شیعه بودن شناخته شده است.بعد معنوی و باطنی ولایـت اهـل بیت(ع)به همان اندازه نزد صـوفیه مـهم است که نـزد شـیعه.البته نـباید این ولایت را با معیار ولایت ظـاهری کـه ریاست عامه و بعد حکومتی آن است یکی گرفت که در این بعد بین تـصوف اولیـه و شیعه به همان اندازهء شیعه و دیگر اهـل سنت(با یک نگاه)فاصله اسـت.اما آنـچه برای شیعه ماندگار بوده و کسی نـتوانسته آن را از دسـت آنان بیرون کند همان بعد باطنی و نیز تشریعی ولایت است؛برخلاف بعد سیاسی و حکومتی آن کـه هـم امامن شیعه و هم خود شیعیان جـز در دوره کـوتاه خـلافت حضرت امیر(ع)از آن مـحروم مـاندند(ر ک:قیصری، ۰۶۳۱:۷۵-۸۰۱،تحقیق در مباحث ولایت کـلیه از مـحمد رضا قمشهای؛و نیز همان:۶۳۱-۲۹۱،شرح سید جلال الدین آشتیانی بر«رساله التوحید و النبوه و الولایه).صوفیه نیز از این ابـعاد(باطنی و
هفت آسمان » شماره ۴۸ (صفحه ۴۱)
تشریعی)ولایت ائمـه(ع)بهره برده و خود را به آن نسبت دادهـاند.در ایـن میان بـد نـیست به کـتاب تذکره اولیای عطار اشـاره شود که با نام امام صادق(ع)شروع و با نام امام باقر(ع)ختم میکند و میگوید:
گفته بودیم که اگر ذکر انـبیاء و صـحابه و اهل بیت کتابی جداگانه باید ساخت.این کـتاب[تذکره الاولیـا]شرح اولیـاست کـه پس از ایـشان بودهاند.اما به سبب تـبرک،به صـادق ابتدا کنیم که او نیز پس از ایشان بوده است و چون از اهل بیت بود سخن طریقت او بیشتر گفته اسـت و روایـت از وی بـیشتر آمده است کلمهای چند از آن او بیاوریم که ایشان هـمه یـکیاند.چون ذکـر او کـرده شود از آنـ هـمه بود.نبینی که قومی که مذهب او دارند،مذهب دوازده امام دارند.یعنی یکی دوازده است و داوازه یکی.اگر تنها صفت او گویم،به زبان و عبارت من راست نباید که در جمله علوم و اشارات و عبارت بیتکلف به کمال بود و قـول جمله مشایخ بود و اعتماد همه بر وی بود و مقتدای مطلق بود.هم الهیان را شیخ بود و هم محمدیان را امام و هم اصل ذوق را پیشرو و هم اصل عشق را پیشوا.هم عباد را مقدّم،هم زهاد را مکرّم،هم صاحب تصنیف حقایق،هم در لطـایف تـفسیر و اسرار تنزیل بینظیر بود… (عطار نیشابوری،۶۷۳۱:۰۱ و ۱۱).
یا سنایی که در پاسخش به سلطان سنجر از عقایدش که بوی محبت به اهل بیت(ع) در آن موج میزند،دفاع میکند و در دیوانش(۵۸۳۱:۵۴۲)ضمن قصیدهای عقیدهاش را دربارهء اهل بیت(ع)ابراز میدارد کـه بـه چند بیت از آن قصیده اشاره میکنیم:
هفت آسمان » شماره ۴۸ (صفحه ۴۲)
ما در صـدد اثـبات شیعه بودن سنایی و دیگر عرفا نیستیم،اما دشمنی با اهل بیت را نیز نمیتوان به گردن آنان گذاشت.در این میان سایه غلبه حاکمان متعصب اهل سنت را نباید از نظر دور داشت که برخی از صوفیه را واداشـت بـرای حفظ خـود و طریقت به مدح خلفا بپردازند؛اما با این همه گاهی در لفافه،عقاید خود را نیز دربارهء اهل بیت(ع) بیان میکردند.تصور نشود و نـباید هم انتظار داشت که عرفا عینا همان عقاید شیعه امامیه را به طـور کـامل داشـته باشند که این ادعای سختی است اما اینکه آنان محبت اهل بیت(ع)را بیش از دیگر اهل سنت داشتند و اوامـر آنـان را بیشتر از همه اهل سنت گردن مینهادند به راحتی اثباتپذیر است.
برای ختم کلام باید گفت هـمه فـرق صـوفیه به جز یک یا دو فرقه که خود صوفیه آنان را مختلقه میدانند بقیه همگلی نسبتشان را به امـیر المؤمنین میرساند(علامه حلی، ۱۱۴۱:۷۵؛ابن طاووس:۰۰۴۱:۸۱۵/۲؛اربلی،۱۸۳۱:۲۳۱/۱)و این چیزی است که حتی آنانی که مخالف جدی تـصوف بودهاند آن را نقل کردهاند(برای مـثال ر کـ:مجلسی،۴۰۴۱: ۲۴۱/۱۴).این در شرایطی بوده ه شیعی بودن خود جرم محسوب میشده است.با توجه به این استنادها چگونه میتوان به دشمنی آنان با اهل بیت(ع)حکم کرد؟مگر آنکه گفته شود چنین روایاتی نه از سوی ائمه(ع)بلکه از سوی افرادی خـاص و با اهدافی خاص صادر شدهاند.نقل نشدن این روایات در کتابهای معتبر روایی و ذکر شدن آنها تنها در کتابهایی که به نوعی خصومت با صوفیه را دنبال میکنند،تردیدها را دربارهء منشأ این روایات جدیتر میکند.شاید بتوان ادعا کرد کـه نـیامدن این روایات در بحار الانوار از همین بیاعتباری این روایات نزد علامه مجلسی حکایت میکند.علامه مجلسی با آنکه از کتابهای مختل مرحوم اردبیلی حتی از کتابهای فقهی وی در بحار نقل میکند اما از حدیقه الشیعه منسوب بـه وی هـیچ روایتی را نقل نمیکند و مرحوم حر عاملی نیز با آنکه از این کتاب در اثنی عشریه خود روایاتی را نقل میکند اما از منابع معرفیشدهء آن چیزی نقل نمیکند.این خود از دسترس نبودن آن منابع و یا بیاعتباری روایـات آن حـکایت دارد.
۵٫روایت ابو هاشم جعفری
امام(ع)به ابو هاشم جعفری فرمود:ای ابا هاشم!زمانی فرا میرسد که…
هفت آسمان » شماره ۴۸ (صفحه ۴۳)
دانشمندان آن زمان بدترین جبندگان روی زمیناند؛از آن جهت که به فلسفه و تصوف گرایش دارند.به خدا سوگند که آنان جزو سلوکشان و گمراهاناند.به دوستی دشـمنان مـا اصـرار میورزند و شیعیان و دوستان ما را گـمراه مـیکنند.اگر به مـقام و منصبی دست یابند از رشوهخوری سیر نشوند.اگر تحقیر شوند، ریاکارانه به عبادت خدا روی میآورند.اینان رهزنان مؤمنان و دعوتگران به مذهب بیدیناناند…(اردبیلی،۳۸۳۱:۵۸۷؛همو،بیتا:۲۰۵،حر عاملی،۱۸۳۱:۴۳؛ قمی،۲۲۴۱:۸۹۱/۵-۹۹۱؛نوری،۸۰۴۱:۰۸۳/۱۱؛جزایری،۴۰۴۱:۳۹۲/۲؛خویی هاشمی،۴۲۴۱:۴۰۳/۶).
۵-۱٫بررسی سندی
اولین کتابی که این روایـت را نـقل مـیکند حدیقه الشیعه است.حدیقه الشیعه آن را به سید مرتضی بن داعـی رازیـ-که همان شیخ مرتضی محمد بن الحسین رازی باشد-نسبت میدهد.حدیقه الشیعه سند را در همین کتاب به مفید و از او به احمد بن محمد بن حـسن بن ولیـد و از او بـه پدرش(محمد بن الحسن)و از او به سعد بن عبد اللّه و از او به محمد بن عـبد اللّه و در نهایت به محمد بن عبد الجبار میرساند.
از محمد بن عبد اللّه و از طریق محمد بن عبد الجبار تنها یک روایت در مـنابع مـنا ثـبت شده است که مربوط به زکات فطره میشود(شیخ صدوق،بیتا:۸۹۳/۲).این بدین معنا است کـه مـحمد بن عبد اللّه هیچ روایتی از محمد بن عبد الجبار جز همین یک روایت نقل نکرده است.
دربارهء افراد سلسله ایـن روایـت بـاید گفت در بین راویان آن محمد بن عبد اللّه (مسمعی)قرار دارد که مجهول است؛البته ابن ولیـد ویـ را تـضعیف کرده است(خویی، ۰۱۴۱:۹۵۲/۶۱).به هر حال با قطع نظر از منبع این روایت،در سند آن یک راوی مجهول قرار گـرفته اسـت کـه با وجود او روایت ضعیف محسوب میشود.
دربارهء منبع روایت نیز قبل از این گفته شد که نـویسنده کـتابهای الفصول و تبصره(مرتضی محمد بن الحسین رازی)،فرد مجهولی است که جز از راه آثارش شناخته نـمیشود و ایـنکه در نـقل روایت از چه کسی و یا کسانی نقل میکند و آنان خود به چه میزان قابل اعـتمادند،سؤلاتیاند کـه پاسخ روشنی برای آنها نمیتوان یافت.
هفت آسمان » شماره ۴۸ (صفحه ۴۴)
۵-۲٫بررسی محتوایی
این روایت ناظر به احوال زمانی است که مردم در وضـع بـدی قـرار میگیرند.ظاهرشان خوب و خوش و باطنشان بد و خراب است.جاهلان بر مردم حکومت میکنند و علما با ستمکاران همکاسه میشوند و مـؤمنان تـحقیر میشوند و فاسقان از احترام برخوردار میگردند.ثروتمندان از نیازمندان میدزدند.جای بزرگترها و کوچکترها عوض میشوند. گناهکار از بیگناه شـناخته نـمیشود.علما بـه سبب رغبت به فلسفه و تصوف بدترین مردم میشوند.اوصاف دیگری را نیز برای علما برمیشمارد.در این روایت،شاهد مدعا،همان جـمله«علماؤهم شـرار خـلق اللّه علی وجه الأرض لأنّهم یمیلون إلی الفلسفه و التّصوّف»است.دلیل اینکه علما بدترین مردم میشوند،رغبت آنـان بـه فلسفه و تصوف ذکر شده است.با عنایت به آن دسته از علمایی که به فلسفه و تصوف پرداختهاند،در یک بررسی ساده روشـن مـیشود که وضع بدین منوال نبوده است؛یعنی اینگونه نبوده که وقتی آنان به مـنصب و مـقامی میرسیدند روشه میگرفتند و از رشوه گرفتن سیر نمیشدند و خـدا را ریـاکارانه عـبادت میکردند.خواجه نصیر الدین طوسی در عصر مغولان،شیخ بهایی و مـیرداماد در عـصر صفویه و امام خمینی در عصر حاضر نمونههای کاملی از همین علما هستند که به منصبهای عـالی دسـت یافتهاند؛اما کسی اوصاف پیش گفته را در آنـان نـه تنها سـراغ نـدارد کـه تصور آن را هم به خود راه نـمیدهد.با تـوجه به مصادیق مذکور در روایت،پذیرش تعلیل ذکر شده دشوار است.فلسفه و همین طور تصوف در متن خـود چـنین اقتضایی را ندارند و در متون فلسفی و عرفانی نـیز چنین توصیههایی دیده نمیشود.بنابراین،انتساب ایـنگونه تـعلیلها به امام معصوم،آن هم در روایـاتی کـه تنها منابع خاصی آنها را نقل میکنند و در هیچ منبع دیگری یافت نمیشوند،دشوار مینماید.به هر حـال بـا توجه به مشکلات سندی و مـتنی،اعتماد بـه روایت مـزبور چندان آسان نیست.
۶٫روایت نـثر الدر
گروهی از صـوفیه نزد امام رضا(ع)در خـراسان آمـدند و گفتند:…مردم به کسی نیازمندند که غذای ساده و غیر لذیذ بخورد و لباس زیر بپوشد و بر الاغـ[و نـه بر اسبهای راهوار]سوار شود و از مریضان عیادت کـند.امام فرمود:
هفت آسمان » شماره ۴۸ (صفحه ۴۵)
یوسف(ع)پیامبر بـود و لباسهای ابـریشمین زربـافت مـیپوشید و بر متکاهای آل فرعون تـکیه میزد و حکمرانی میکرد.در امام مهم عدالت و رفتار عادلانه وی است.وقتی سخن میگوید،راست بگوید و وقتی حکم مـیکند بـه عدل حکم کند و هنگامی که وعده مـیدهد بـه آنـ عـمل کـند.خداوند پوششها و خورشها را حـرام نـکرده است.آنگه این آیه را تلاوت کرد:«ای پیامبر بگو: چه کسی زینتهایی را که خدا برای بندگانش قرار داده و غذاهای حـلال را حـرام کـرده است»(ابن ابی جمهور،۵۰۴۱:۹۲/۲؛اربلی،۱۸۳۱:۰۱۳/۲؛مجلسی، ۴۰۴۱:۵۳۱/۰۱؛قمی،۲۲۴۱:۵۹۱/۵).
۶-۱٫بررسی سندی
این روایت سند ندارد.هم کشف الغـمه(اربلی)و هـم عـوالی(ابن ابـی جـمهور)که منابع بـعدی به آنها ناظرند،سندی برای آن ذکر نکردهاند؛ازاینرو،روایت ضعیف محسوب میشود.
۶-۲٫بررسی محتوایی
در بررسی محتوایی باید گفت که در بین صوفیه کسانی بودهاند که از معارف و حقایق تنها به ظاهر و آداب توجه مینمودند و همین افراد بودهاند کـه همواره هم نزد مردم و هم نزد خود صوفیه مورد نکوهش قرار گرفتهاند.اولین کسانی که بر ضد این افراد موضع گرفتهاند خود صوفیه بودهاند و«جهلهء صوفیه»لقبی بوده که از سوی محققان صوفیه به ایـن گـروه داده شده است.۵۱به هر صورت آنچه مهم است این است که با قطع نظر از ضعف سند،در این روایت اعتراضی صورت گرفته،آن هم بر امامی که ادعا میشود خود به صوفیه اجازه ارشـاد داده و بـیشتر اوقات،اگر نگوییم تقریبا تمام عمر، لباس پشمینه میپوشیده است(ابن ابی الحدید،۴۰۴۱:۳۷۲/۵۱).بنابراین چنین اعتراضی از سوی گروه مزبور قابل دفاع نخواهد بود.اما نکته قابل ذکر ایـن اسـت که وجود صوفیه به صورت فـرقهای بـرجسته-آنگونه که در کلام راوی روایت از آن به گروه یاد شده است-در آن دورهء زمانی،یعنی اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم،جای تردید جدی است؛زیرا بیشتر گروههای رسمی صوفیه بعد از معروف کـرخی سـر بر میآورند که(به ادعای صـوفیه)وی خـود از امام هشتم اذن ارشاد داشته و خرقه از او گرفته است و از
هفت آسمان » شماره ۴۸ (صفحه ۴۶)
آن جهت که بیشتر فرقههای صوفیه به وی ختم میشوند،او را ام السلاسل گفتهاند. همچنین با توجه به آنچه هجویری دربارهء گروههای صوفیه و نسبت آنان به افراد و مـشایخ ایـن گروه ذکر میکند(هجویری،۶۷۳۱:۷۸۱-۸۸۱)،این گروهها در ابتدای قرن سوم شناخته شده نبودهاند.۶۱به همین سبب تعبیر«گروه»که نوعی وابستگی فرقهای را میرساند برای زمان روایت،مناسب و قابل دفاع نیست و میتوان گفت که تعبیر «گروهی از صوفیه»در روایت مزبور بـعدها از سـوی راویان روایـت افزوده شده است و در اصل افرادی که به نزد امام رضا(ع)آمده بودند،زاهدانی بودهاند که بیشتر به ظواهر اهمیت مـیدادند و از درک حقیقت زهد بیخبر بودند؛حال آنکه از سفیان ثوری که از صوفیه است،نقل شـده کـه زهـد را در پوشیدن لباس خشن و خوردن غذای ساده و غیر لذیذ نمیدانسته بلکه زهد را بیرغبتی به دنیا تفسیر میکرده است(ر کـ:ابو نـعیم اصفهانی، ۸۱۴۱:۸۲۴/۶).بنابراین چه بگوییم که افراد مذکور در روایت اصفهانی جاهل بوده و چه بگوییم زاهدانی خـشک و ظـاهرگرا بـودهاند،به هر صورت کارشان نشان جهالت بر پیشانی دارد و شایسته نکوهشاند و تعمیم روایت به تمامی عرفا و صوفیه نـیز موجه نمینماید.
جمعبندی
در این نوشتار شش روایت که به تصوف و صوفیه به صورت عام و کلی پرداخـتهاند، بررسی شدند.روایت اول تا پنجم هـمگی بـه یک منبع یعنی حدیقه الشیعه بر میگشتند. این منبع به اشتباه و برای سوء استفاده از وجههء مردمی محقق اردبیلی به وی نسبت داده شده است.مخالفان صوفیه با انتساب این روایات،که نه سند معتبری دارند و نـه در منابع معتبری ذکر شدهاند،به این مرد وارسته از آنها به خوبی سود بردهاند و منابع بعدی ضد صوفیه نیز به عمد یا غیر عمد بدون بررسی اعتبار روایات مزبور از آنها استفاده کردهاند.در بررسی ایـن روایـات روشن گشت که انتساب این سخنان، به امام معصوم با محذورهایی همراه است.بنابراین نمیتوان برای رد کلی تصوف به آنها استناد کرد.روایت ششم که در منابع دارد،و ثانیا وجود گروه خاصی است که اولا صوفیه نامیدن آنـان جـای تأمل دارد،و ثانیا وجود گروههای منحرف در فرقههای اسلامی از جمله صوفیه،انکارپذیر است و نمیتوان رفتار افراد و
هفت آسمان » شماره ۴۸ (صفحه ۴۷)
گروههای خاص از یک فرقه را به کل مجموعه نسبت داد وگرنه نمیتوان یک مسلمان در جهان یافت.
بنابراین هیچ یک از روایات پیـشگفته چـه به لحاظ سند و چه به لحاظ دلالت در حدی نیستند که بتوان با آنها صوفیه و تصوف را نقد کرد.تأکید میشود این مطلب به آن معنا نخواهد بود که بر گروه مزبور نقد دیـگری وارد نـیست؛باب نـقد دیدگاهها و عقاید ناسازگار با کـلیت شـریعت،روشهای نـامطلوب در استفاده از مقدسات و سادگی مردم دیندار،و دکانداری به نام دین که کار عدهای از جهال صوفیه است و ساحت عارفان و صوفیان واقعی از این امور به دور اسـت،همچنان بـاز خـواهد بود.
پینوشت
————–
(۱)ر ک:جعفری(۷۸۳۱)،«بررسی انتساب حدیقه الشیعه به اردبیلی»،معارف عقلی،شماره ۲۱،مـخالفان صوفیه بـه قصد بهرهبرداری از وجهه مردمی محقق اردبیلی،کتاب مزبور را به وی نسبت داده و روایاتی را که سند آنها به جای معتبری وصل نـمیشوند،بر ضـد صـوفیه وارد آن کردهاند.
(۲)وی محمد بن علی بن حمزه،عماد الدین أبو جعفر طوسی مـشهدی،معروف به ابن حمزه است.او را به سبب تأخرش از شیخ طوسی(م ۰۶۴ هـ)أبی جعفر المتأخر نیز میگویند(ر ک:سبحانی،۸۱۴۱: ۷۳۱/۷).
(۳)نصیر الدین أبو طالب عبد اللّه بـن حـمزه بـن الحسن بن علی طوسی مشهدی معروف به نصیر الدین طوسی (م ۰۱۶ هـ).
(۴)برای اطـلاع از ایـن اشکالات ر ک:جعفری(۷۸۳۱):«بررسی انتساب حدیقه الشیعه به اردبیلی»، معارف عقلی،شماره ۲۱٫
(۵)ر ک:جعفری،۸۸۳۱:همان.
(۶)در این اجازهنامه،مرحوم حر عاملی اجازهء روایت همه کـتابهای خـود از جـمله رد بر صوفیه را به صراحت به مرحوم مجلسی داده است.
(۷)اولین نسخهء وسائل در سال ۲۷۰۱ هـ و دومـین نـسخهء آن در سـال ۲۸۰۱ هـ نوشته شده است و سومین نسخهء آن بعد از این تاریخ نوشته شده است.یعنی این کـتاب دو بـار بـازنویسی شده است.
(۸)با آنکه وی در بحار حتی از کتابهای فقهی مقدس اردبیلی فتواهای او را نقل کرده است.
(۹)باید توجه داشتکه بـرخی از کـتابهای ضد صوفیانهء وی بعد از اثنی عشریه نوشته شدهاند.
(۰۱)در جای خود گفتهایم که کتاب مـزبور در قـرن یـازدهم نوشته شده است(ر ک:جعفری(۷۸۳۱)، «بررسی انتساب حدیقه الشیعه به اردبیلی»،معارف عقلی،شماره ۲۱).
————–
(۱۱)حتی یک روایت از این کـتاب در مـنابع روایی ما،از جمله در کتابهای فرزندش شیخ صدوق،
هفت آسمان » شماره ۴۸ (صفحه ۴۸)
————–
نیامده است و این بدان معنا است که ایـن کـتاب بـه دست وی نیز نرسیده است مگر آنکه بگوییم یکی از منابع روایاتی که شیخ صدوق از پدرش بـدون ذکـر منبع نقل میکند،همین قرب الاسناد پدرش است.
(۲۱)شیروانی میگوید با تفحصی که کرده الفصول التـامه را نـیافته اسـت(ر ک:رازی،۱۶۳۱:۳۲/۱).
(۳۱)وی میگوید:«الفصول التامه فی هدایه العامه از آن سید مرتضی رازی صاحب تبصره العوام فارسی است و الفصول عربی هـمان کـتاب اسـت و آن را بعد از تبصره نوشته است».وی این قول را به گفته حدیقه الشیعه استناد میدهد.
(۴۱)در ایـنجا و هـر جای دیگری از مقاله که تعبیر صوفیه به طور مطلق به کار رفته است مراد محققان صوفیهاند؛نه جـهلهء آنـان که جز بدنامی و گمراهی،متاعی همراه نداشتهاند.
(۵۱)در این مورد مراجعه به کتابهای غلطات الصـوفیه از عـبد الرحمن السلّمی که ابن عربی نیز از آن بـا تأیید یـاد کـرده(فتوحات،بیتا:۹۵۶/۲)و کسر الاصنام الجاهلیه از ملا صدرا مغتنم است.
(۶۱)هجویری(م ۷۰۴ قـ)از دوازده گـروه صوفیه که منسوب به سران آناناند،نام میبرد.این گروهها به این افراد منسوباند:حارث محاسبی،متوفی۳۴۲ قـ(محاسبیان)،حمدون قـصّار،متوفی ۱۷۲ ق (قصّاریان)،بایزید بسطامی،متوفی ۱۹۲ ق(طیفوریان)،جنید بغدادی،متوفی۷۹۲ قـ(جنیدیان)؛ ابو الحـسن نوری،متوفی ۵۹۲ قـ(نوریان)؛سهل تـستری،متوفی ۳۹۲ قـ(سهلیان)؛حکیم ترمذی، متوفی ۶۰۳ ق(حکیمیان)؛ابو سعید سیاری،متوفی ۲۴۳ ق(سیاریان)؛ابو عـبد اللّه خـفیف شیرازی، متوفی ۱۷۳ ق(خفیفیان)؛ابو العباس سیاری،متوفی ۲۴۳ ق(سیاریان)؛ابو حلمان دمشقی متوفی ۰۴۳ ق (حلولیان)و سرانجام پیروان فـارس مـتوفای اوایل قرن چهارم(حلاجیان)(ر ک:هجویری،۶۷۳۱: ۷۵۲-۰۸۳).طبق این گـزارش،تقریبا همهء گروههای معروف صـوفیه بـعد از نیمه دوم قرن سوم شکل گرفتهاند.گروه یـا گـروههایی که خاستگاهشان خراسان و منسوب به سران اولیه صوفیه(قبل از قرن سوم)در این ناحیه باشد،شناخته شـده نیستند.
هفت آسمان » شماره ۴۸ (صفحه ۴۹)
کتابنامه
قرآن کریم
نهج البلاغه
آقا بـزرگ تهرانی(۸۰۴ ق)،الذریعه الی تصانیف الشیعه(۵۲ جـلد)،تعلیق و تـصحیح مـحمد محسن منزوی، قم و تـهران:اسماعیلیان و کـتابخانه اسلامیه.
-(بیتا)،طبقات اعلام الشیعه(احیاء الداثر مـن القـرن العاشر)ج ۴،تعلیق علی نقی منزوی،قم: مؤسسه انتشارات اسماعیلیان.
ابن ابی جمهور احسائی(۵۰۴ ق)،عوالی اللآلی،۴ جلد،قم:انتشارات سید الشهداء(ع).
ابن ابـی الحـدید معتزلی(۴۰۴۱ ق)،شرح نهج البلاغه(۰۲ جلد در ۰۱ مـجلد)،قم:انتشارات کـتابخانه آیت اللّه مرعشی.
ابن طاووس،علی بـن مـوسی بـن طاووس(۰۰۴۱ ق)،الطرائف،قم:چاپخانه خیام.
ابن عربی(بیتا)،الفتوحات المـکیه،۴ جلد،بیروت:دار صادر.
ابو نعیم اصفهانی،احمد بن عبد اللّه(۸۱۴۱ هـ۷۹۹۱/ م)،حلیه الاولیاء،و طبقات الاصفیاء،تحقیق مصطفی عبد القادر عطا،بیروت:دار لکـتب العلمیه.
إربلی،علی بـن عیسی(۱۸۳۱ ق)،کشف الغمه(۲ جلدی)،تبریز:مکتبه بنی هاشمی.
اردبیلی،احمد بـن مـحمد(معروف بـه مـقدس اردبـیلی)(۵۷۳۱ ش)،الحاشیه علی الهـیات الشـرح الجدید علی التجرید،تحقیق احمد عابدی،[قم:]کنگره مقدس اردبیلی.
-(۳۸۳۱ ش)،حدیقه الشیعه،تصحیح صادق حسنزاده،علی اکبر زمانینژاد،چاپ سوم،قم: انتشارات انصاریان با همکاری دفـتر کـنگره مـقدس اردبیلی.
-(بیتا)،حدیقه الشیعه،تهران:انتشارات علمیه اسلامیه.
امین،سید محسن(بیتا)،أعیان الشیعه(۱۱ جلدی)،بیروت:دار التعارف للمطبوعات.
امین،سید حـسن(بیتا)،مستدرکات أعـیان الشـیعه(هفت جـلدی)،بیروت:دار التـعارف للمطبوعات.
جزایری،سید نـعمه اللّه(۴۰۴۱ ق۴۸۹۱/ م)،الانوار النعمانیه،چاپ چهارم،بیروت:مؤسسه الاعلمی للمطبوعات.
جعفری،محمد عیسی(۷۸۳۱)،«بررسی انتساب حدیقه الشیعه به اردبیلی»،فصلنامه معارف عقلی، شماره ۲۱٫
حر عاملی،محمد بن حسن(۳۲۴۱ ق۱۸۳۱/ ش)،الرساله الاثنی عشریه فی الرد علی الصوفیه،چاپ سوم، قم:مکتبه المحلاتی با هـمکاری دفتر نشر فرهنگ اهل البیت.
خوانساری،موسوی،میرزا محمد باقر(۰۹۳۱ ش)،روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات،قم:نشر اسماعیلیان.
خویی،ابو القاسم(۰۱۴۱ ق)،معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواه(۳۲ جلدی)،قم:مرکز نشر آثار شیعه.
هفت آسمان » شماره ۴۸ (صفحه ۵۰)
خویی هاشمی،میرزا حبیب اللّه(۴۲۴۱ ق۳۰۰۲/ م)،منهاج البراعه فی شرح النهج البلاغه،بیروت: دار الاحـیاء التـراث العربی.
رازی،[سید جمال الدین]محمد بن حسین[معروف به مرتضی حسنی رازی](۱۶۳۱ ش)،نزهه الکرام و بستان العوام،تصحیح محمد شیروانی،[بیجا]:ناشر مصحح.
سبحانی،جعفر و دیگران(۸۱۴۱ ش)،موسوعه طبقات الفقهاء(۵۱ جلدی)؛قم:مؤسسه امام صادق.
سلطان محمدی،ابو الفضل(۲۸۳۱ ش)،اندیشهء سیاسی علاّمه مجلسی،قم:بوستان کتاب(انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی).
سلمی،ابو عـبد الرحـمن(۸۸۳۱ ش)،رساله فی غلطات الصوفیه،در مجموعه آثار ابو عبد الرحمن سلمی (جلد سوم)،گردآوری نصر اللّه پورجوادی و محمد سوری،تهران:مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران.
سنایی،مجدود بن آدم(۵۸۳۱ ش)،دیوان اشعار،مقدمه بـدیع الزمـان فروزانفر و با اهتمام پژویز بـابایی، چاپ دومـ،[تهران:]انتشارات نگاه.
شیخ صدوق،محمد بن علی بن بابویه قمی(بیتا)،علل الشرائع،قم،انتشارات مکتبه الداوری.
ملا صدرا،صدر الدین محمد شیرازی(۱۷۳۱ ش)،عرفان و عارف نمایان(کسر الاصنام الجاهلیه)،ترجمه محسن بیدارفر،چاپ سوم،تهران:انتشارات الزاهرا.
عطار نیشابوری،فرید الدین محمد بن ابـی بـکر ابراهیم(۶۷۳۱ ش)،تذکره الأولیا(از روی نـسخه مـصحح نیکلسون)،[تهران]:انتشارات میلاد.
علامه حلی،رضی الدین علی بن یوسف معروف به علامه حلی(۱۱۴۱ ق)،کشف الیقین،مشهد:مؤسسه چاپ و انتشارات وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد.
قمی،شیخ عباس(۰۸۳۱ ش۲۲۴۱/ ق)،سفینه البحار و مدینه الحکم و الآثار،چاپ سوم،[قم:]دار الاسوه للطباعه و النشر.
قیصری،داوود بن محمود(۰۶۳۱ ش)،رسائل قیصری،تصحیح سید جـلال الدیـن آشتیانی،تهران:مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران.
کشی،محمد بن عمر(۸۴۳۱ ش)،رجال الکشی،مشهد:انتشارات دانشگاه مشهد.
کلاباذی،ابو بکر محمد(۲۲۴۱ ق۱۰۲۲/ م)،التعرف لمذهب اهل التصوف،بیروت:دار صادر.
کلینی،محمد بن یعقوب(۵۶۳۱ ش)،الاصول الکافی،ج ۱،تهران:دار الکتب الإسلامیه.
مجلسی،محمد باقر(۴۰۴۱ ق)،بحار الأنوار(۰۱۱ جلد)،بیروت،مؤسسه الوفاء.
نباطی بیاضی،علی بن یونس(۷۰۴۱ ق)،الصراط المـستقیم(۳ جـلد در یک مـجلد)،نجف:کتابخانه حیدریه.
نجاشی،احمد بن علی(۷۰۴۱ ق)،رجال النجاشی(۲ جلد در یک مجلد)،قم:انتشارات جامعه مدرسین.
نوری،حسین(۸۰۴۱ ق)،مستدرک الوسائل(۸۱ جلد)،قم:مؤسسه آل البیت لإحیاء التراث.
هجویری،علی بن عثمان جلابی غـزنوی(۶۷۳۱ ش)،کشف المحجوب،تصحیح زوکوفسکی،چاپ پنجم،تهران:طهوری.
پایان مقاله