واکاوی جریان نجات مستضعفان در قرآن

واکاوی جریان نجات مستضعفان در قرآن
چکیده
جریان مهدویت در اسلام با مسئله نجات مستضعفان پیوند دارد و یکی از بسترهای طرح مهدویت در قرآن کریم، همین مسئله است. بنابراین بررسی و واکاوی دقیق مسئله نجات مستضعفان در قرآن به این حقیقت رهنمون میشود که نجات مستضعفان در ادوار مختلف بر اساس سنت قطعی الهی رقم خورده است. در نتیجه در آیندۀ اسلام و برای مستضعفان مسلمان در آینده نیز همین سنت جاری خواهد بود و جریان مهدویت _ که همان حاکمیت اسلام و نجات نهایی مسلمانان از استضعاف تاریخی است _ بر اساس همین سنت قرآنی معنا یافته و تحقق مییابد.
واژگان کلیدی
استضعاف، مستضعفان، مستکبران، امام مهدی(عج)، سنت الهی، قرآن، مسلمانان.
محمدمهدی حائریپور
مقدمه
از جمله آیاتی که از دیرباز به جریان مهدویت و ظهور پیوند خورده و از دیدگاه روایات شیعه و نیز تفسیر مفسران، به حکومت امام مهدی(عج) تفسیر شده است، آیات پنجم و ششم سوره قصص است:
وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ * وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ مَا کݡَانُوا یَحْذَرُون؛ (قصص: ۵-۶)
و ما مىخواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روى زمین قرار دهیم. و حکومتشان را در زمین پابرجا سازیم و به فرعون و هامان و لشکریانشان، آنچه را از آنها (بنىاسرائیل) بیم داشتند نشان دهیم.
سوره قصص سورهای مکی است که متناسب با شرایط سخت مسلمانان در مکه _ یعنی در زمانی که امیدها نسبت به آیندۀ اسلام کم بود ونگرانیها بسیار _ نازل شده است. در این شرایط از استضعاف بنیاسرائیل به دست فرعون و فرعونیان و سپس نجات و رهایی آنان به قدرت و اراده خداوند خبر میدهد تا تسلایی بر زخم دل مسلمین باشد و آنها را به امداد الهی دلخوش کند. با این بیان، دیگر این آیه و مسئله نجات مستضعفان از ظلم مستکبران مخصوص قوم بنیاسرائیل نخواهد بود؛ بلکه حکایت از وجود سنت الهی مبنی بر نجات مستضعفان در همه تاریخ دارد، چنانکه روایات در ذیل این آیه، مستضعفان را بر امامان معصوم(ع) و بهویژه امام مهدی(عج) تطبیق کردهاند.
این پژوهش در مقام اثبات این است که مسئله نجات مستضعفان، حقیقتی روشن در قرآن است که نهتنها در آیۀ پنجم سوره قصص، که در آیات متعدد و جریانهای گوناگون قرآنی بیان شده است که به تفصیل به آن خواهیم پرداخت.
تحقیقی درباره معنای استضعاف و استکبار پیش از ورود به بحث، لازم است درباره کلمات «استضعاف» و «مستضعف» تحقیقی داشته باشیم. در کتاب التحقیق میخوانیم:
الاستضعاف طلب أن یکون الشخص ضعیفاً فهو مستضعف (به کسر فاء) و ذاک مستضعف (به فتح فاء) فالمستضعف (به فتح) هو الذی یجعل ضعیفاً. (مصطفوی، ۱۳۶۰)
مقصود مؤلف التحقیق این است که استضعاف _ که از باب استفعال است _ به معنای طلب ضعف، یعنی خواستنِ ضعیف شدنِ دیگری است که در عربی مستضعف (به صیغه فاعلی) میگویند و در برابرش مستضعف به صیغه مفعولی است که عبارت است از شخص ضعیف شمرده شده.
سپس شواهدی در هر دو معنا از آیات قرآنی اشاره آورده و میگوید:
در معنای فاعلی مانند سخن خداوند که فرموده: یَسْتَضْعِفُ طَائِفَهً مِّنْهُمْ (قصص:۴) یعنی فرعون گروهی از ایشان را به ضعف کشانید و در معنای مفعولی مواردی متعدد به صیغههای مختلف است، مانند: وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ (قصص:۵) یعنی … آنها که در زمین _ به وسیله مستکبران _ به ضعف کشیده شدند. و نیز مانند: قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ (نساء: ۹۷) یعنی آنها گفتند: ما در زمین ضعیف شمرده شدیم.
و نیز مانند: إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی (اعراف: ۱۵۰) که حکایت قول هارون است که گفت: مردم مرا ضعیف شمردند و نزدیک بود مرا بکشند.
و موارد متعدد دیگری از این معنا که در قرآن یافت میشود.
تقابل استضعاف و استکبار در قرآن نکته مهم در اینجا این است که نقطه مقابل استضعاف در فرهنگ قرآن، استکبار و در مقابل مستضعفان، مستکبراناند:
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ وَ لا بِالَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ الْقَوْلَ یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لَوْ لا أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ * قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْناکُمْ عَنِ الْهُدى بَعْدَ إِذْ جاءَکُمْ بَلْ کُنْتُمْ مُجْرِمِینَ؛ (سبأ: ۳۱ – ۳۲)
کافران گفتند: ما هرگز به این قرآن و کتب دیگر که پیش از آن بوده ایمان نخواهیم آورد، اگر ببینى هنگامى که این ستمگران در پیشگاه پروردگارشان [براى حساب و جزا] بازداشت شدهاند [از وضع آنها تعجب مىکنى]. مستضعفان به مستکبران مىگویند: اگر شما نبودید ما مؤمن بودیم! [اما] مستکبران به مستضعفان پاسخ مىدهند: آیا ما شما را از هدایت بازداشتیم بعد از آنکه به سراغ شما آمد [و آن را به خوبى دریافتید]، بلکه شما خود مجرم بودید.
و نیز فرموده است:
قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ * قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کافِرُونَ؛ (اعراف: ۷۵-۷۶)
اشراف متکبر قوم او، به مستضعفانى که ایمان آورده بودند، گفتند: «آیا [به راستى] شما یقین دارید که صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده است؟! آنها گفتند: ما به آنچه او بدان مأموریت یافته، ایمان آوردهایم. متکبران گفتند: [ولى] ما به آنچه شما به آن ایمان آوردهاید، کافریم.
و چهبسا تقابل این دو گروه در این آیات، گویای این است که منشأ و سبب استضعاف مستضعفان، کبر و خودبزرگبینی مستکبران است؛ به تعبیر روشنتر، مستضعفان در قرآن کسانی هستند که به دلیل تکبر و طبعاً تجاوز و تعدی مستکبران، مغلوب و مقهور قدرت آنان شده و گرفتار ضعف و ناتوانی میشوند، نه اینکه ذاتاً عناصری ضعیف باشند.
این نیز روشن است که فرد یا جمعیت مستضعف به دلیل استضعاف و مغلوب قدرت مستکبران شدن از حقوق انسانی و الهی خود همچون حق آزادی و حق بهرهمندی از تمام مواهب الهی محروم شده و از ادای کامل وظیفه بندگی بازمیماند و زندگی تلخ و همراه با محرومیتی را تجربه میکند؛ چنانکه از نظر قرآن، گروه بنیاسرائیل در دوران حاکمیت فرعون در چنین وضعی به سر میبردند:
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَهً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ؛ (قصص: ۴)
فرعون در زمین برترىجویى کرد و اهل آن (مصر) را به گروههاى مختلفى تقسیم نمود؛ گروهى را به ضعف و ناتوانى مىکشاند، پسرانشان را سر مىبرید و زنانشان را [براى کنیزى و خدمت] زنده نگه مىداشت. او به یقین از مفسدان بود.
استضعاف واقعی و استضعاف ادعایی
نکته دیگر اینکه در فرهنگ قرآن چهبسا جمعیتی ضعیف باشند، ولی ادعای استضعاف آنها مردود باشد و از جمله مستضعفان قرآنی _ که احکام وامتیازات خاصی دارند _ به شمار نیایند. اینان در واقع مدعی استضعافاند و مستضعف نیستند؛ زیرا شاخص و معیار استضعاف قرآنی این است که افرادی به وسیله گروهی مستکبر در ضعف قرار گیرند و در نتیجه مقهور و مغلوب قرار گرفته، از مواهب طبیعی و حقوق انسانی خود محروم گردند و در آن حال، راه برونرفتی برای آنها وجود نداشته باشد و اگر امکان رهایی از قهر و غلبۀ مستکبران _ گرچه با کوچ کردن و هجرت از وطن _ وجود داشته باشد، ادعای استضعاف آنها عذری غیرموجه است؛ به آیات زیر توجه کنید:
إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَهً فَتُهاجِرُوا فِیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً * إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لَا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَهً وَ لَا یَهْتَدُونَ سَبِیلاً * فَأُولئِکَ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ کانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً؛ (نساء: ۹۷-۹۹)
کسانى که فرشتگان [قبض ارواح]، روح آنها را گرفتند، در حالى که به خویشتن ستم کرده بودند، به آنها گفتند: «شما در چه حالى بودید؟ [و چرا با اینکه مسلمان بودید، در صفِ کفّار جاى داشتید؟!]» گفتند: «ما در سرزمین خود، تحت فشار و مستضعف بودیم.» آنها [فرشتگان] گفتند: «مگر سرزمین خدا، پهناور نبود که مهاجرت کنید؟!» آنها [عذرى نداشتند، و] جایگاهشان دوزخ است، و سرانجام بدى دارند. مگر آن دسته از مردان و زنان و کودکانى که به راستى تحت فشار قرار گرفتهاند [و حقیقتاً مستضعفاند] نه چارهاى دارند، و نه راهى [براى نجات از آن محیط آلوده] مىیابند. ممکن است خداوند، آنها را مورد عفو قرار دهد و خداوند، عفو کننده و آمرزنده است.
مطابق آیه نخست، ادعای مستضعف بودن رد شده است؛ زیرا برای جمعیت ضعیف امکان هجرت و نجات از استکبار و ظلم ظالمان وجود داشته است؛ یعنی راه برونرفت از سلطۀ ظالمان و زندگی در محیطی دور از ظلم ایشان وجود داشته، ولی اینان سستی و تنبلی کردهاند و در واقع برای نجات خود از سلطه ظالمان از تمام امکانات و ظرفیتها استفاده نکردهاند
و به همین دلیل عذر ایشان در عدم قیام به وظیفه بندگی پذیرفته نیست و جایگاه بدی خواهند داشت؛ ولی مطابق آیه ۹۸ سوره نساء، گروهی استثنا شدهاند و اینان همان مستضعفان واقعی هستند که قرآن خود، آنان را به عنوان مستضعفان معرفی کرده است؛ زیرا هیچ راه گریزی از سلطه مستکبران و ظالمان نداشته و در بنبست کامل بودهاند. لَا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَهً وَلَا یَهْتَدُونَ سَبِیلاً، یعنی یا به دلیل ناتوانی جسمی یا بیپولی و عدم امکانات مادی یا به دلیل نقصان عقل و جهل و نادانی، از هجرت بازماندهاند؛ اینان مشمول عفو و غفران الهی خواهند بود.
در شأن نزول آیه نخست آمده است: پیش از آغاز جنگ بدر، سران قریش اخطار کردند که همه افراد ساکن مکه که براى شرکت در میدان جنگ آمادگى دارند، باید براى نبرد با مسلمانان حرکت کنند و هر کس مخالفت کند، خانه او ویران و اموالش مصادره مىشود. به دنبال این تهدید، عدهاى از افرادى که ظاهراً اسلام آورده بودند، ولى به دلیل علاقه شدید به خانه و زندگى و اموال خود حاضر به مهاجرت نشده بودند نیز با بتپرستان به سوى میدان جنگ حرکت کردند و در میدان در صفوف مشرکان ایستادند و از کمىِ نفرات مسلمانان به شک و تردید افتادند و سرانجام در این میدان کشته شدند. آیه فوق نازل شد و سرنوشت شوم آنها را شرح داد.
بنابراین مسلمانان در ارتباط با پدیده هجرت سه گروه بودهاند:
۱٫ گروهی که مدعی استضعاف بودند و با همین بهانه در مکه ماندند و در نهایت به صف مشرکان پیوستند.
۲٫ گروهی که ناتوان از هجرت به مدینه بودند و به همین دلیل به عنوان مستضعف واقعی معرفی شدند.
۳٫ گروهی که برای حفظ ایمان خود و تقویت اسلام هجرت کردند که اینان نیز جزء مستضعفاناند، ولی با هجرت از سرزمین شرک، بخشی از استضعاف را از خود دور کردند.
گروه اول و دوم در آیات سوره نساء معرفی شدند، ولی گروه سوم در آیه ۴۱سوره نحل آمدهاند و مورد تمجید و بشارت قرآن قرار گرفتهاند:
وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا حَسَنَهً وَ لَأَجْرُ الْآخِرَهِ أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ؛
آنها که پس از ستم دیدن در راه خدا، هجرت کردند، در این دنیا جایگاه [و مقام] خوبى به آنها مىدهیم و پاداش آخرت، از آن هم بزرگتر است، اگر مىدانستند.
نکته درخور توجه این است که خداوند دراین آیه از این گروه مستضعف که برای رهایی ازاستضعاف به هجرت روی آوردهاند به «مظلومان» تعبیر کرده است و از اینجا معلوم میشود که مستضعفان قرآن، همان مؤمنان مظلوماند؛ همانها که به دلیل ایمانشان مورد ظلم ظالمان واقع شدهاند و از همین جا راز استضعاف [ونه ضعف و زبونی] مؤمنان در طول تاریخ بشر معلوم میشود و آن عبارت است از پایبندی مؤمنان به تعهدات الهی و انسانی و در برابر، عدم التزام جبهه استکبار به تعهدات مزبور.
برای روشن شدن مطلب، باید به معنای ظلم توجهی کنیم:
قاموس مینویسد:
ظلم یعنی ستم؛ اصل آن به معنای ناقص کردن حق است یا گذاشتن شیء در غیر جای خودش (قاموس قرآن، ماده ظلم).
راغب میگوید:
الظلم … وضع الشیء فی غیر موضعه … والظلم یقال فی مجاوزه الحد (المفردات ماده «ظلم»).
در التحقیق میخوانیم:
هو اضاعه الحق و عدم تأدیه ما هو الحق سواء کان فی مورد نفسه أو غیره أو فی حقوق الله و بالنسبه إلی ذوی العقلاء أو غیرهم … فالظلم فی مورد نفسه: هو تضییع الحدود و الحقوق التی یلزم رعایتها و إجرائها فی حیاته حتی یصل إلی مرحله النور واللقاء … و فی مورد الناس: هو تضییع حقوقهم فی أنفسهم أو فی أهلهم و أموالهم و أعراضهم … فالظالم من حیث هو انما یکون فی قبال المتقی و هو من لا یبالی تضییع حق و لا یهتم برعایه حقوق الله و حقوق الناس و حقوق نفسه … (التحقیق فی کلمات القرآن، ماده «ظلم»).
غرض اینکه ایشان گفته است: «فالظالم من حیث هو فی قبال المتقی» و این تأیید معنایی است که اشاره شد که اهل حق چون التزام به حق (=تقوا) دارند مظلوم واقع میشوند، ولی جبهۀ باطل التزامی ندارد و به هر قیمتی و با هر وسیلهای میخواهد به منافعش برسد، و لذا به ورطۀ ظلم میغلطد. بنابراین اگر اهل ایمان به استضعاف کشیده میشوند، به دلیل ناتوانی و ضعف ذاتی آنها نیست، بلکه به دلیل ظلم و تجاوز ظالمان است که هیچ حقی را رعایت نمیکنند و هیچ حدی را محترم نمیشمارند و با تضییع حقوق خدا و مردم به دنبال منافع نامشروع خود هستند.
نتیجه اینکه در بحث نجات از منظر قرآن، معیار گروهی هستند که به دلیل حقگرایی و التزام به پیمانهای الهی از یکسو و ظلم و تجاوز مستکبران از سوی دیگر، این گروه مؤمن، مقهور و مغلوب و مظلوم واقع شدهاند. حال ممکن است در ادبیات قرآنی، اینان گاهی به مستضعفان و گاهی به مؤمنان مظلوم و گاهی به عباد صالح معرفی شوند؛ چنانکه از دشمنان آنها گاهی با عنوان مستکبر و گاهی ظالم و مانند آن تعبیرمی شود و نیز نجات و رهایی مؤمنان و مستضعفان از دست ظالمان و مستکبران تعابیر مختلفی مانند امامت و وراثت و جایگاه نیکو و… بیان شده است.
با این توضیح و توسعه در مفاهیم و کلمات ما میتوانیم در سطح وسیعتری از آیات قرآن، جریان استضعاف و استکبار را بررسی کنیم.
جریان استضعاف و استکبار در طول تاریخ
از بررسی آیات قرآن معلوم میشود که در طول تاریخ و در همه جغرافیای ادیان الهی بین ایمان و کفر و مؤمنان و کافران مستکبر، تقابل وجود داشته است. از اینرو جریان استضعاف و استکبار از دیرباز سابقه دارد که برخی از مهمترین آنها را قرآن کریم تصریح کرده است:
جریان استضعاف قوم صالح(ع)
قرآن کریم در ضمن داستان قوم حضرت صالح(ع) میفرماید:
قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِن قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحاً مُرْسَلٌ مِن رَبِّهِ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ * قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ؛ (اعراف: ۷۵-۷۶)
اشراف متکبر قوم او، به مستضعفانى که ایمان آورده بودند، گفتند: «آیا [به راستى] شما یقین دارید که صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده است؟! آنها گفتند: ما به آنچه او بدان مأموریت یافته، ایمان آوردهایم. متکبران گفتند: [ولى] ما به آنچه شما به آن ایمان آوردهاید، کافریم.
در این آیه گفتوگوی مستکبران و مستضعفان مؤمن بیان شده است و از چگونگی سخن مستکبران، خوی استکباری آنان هویداست؛ زیرا نه به عنوان سؤال حقیقی، بلکه از روی استهزا و تحقیر مؤمنان، پرسیدهاند که آیا به صالح(ع) به عنوان پیامبر خدا،
ایمان دارید و وقتی جواب روشن و قاطع مستضعفان مؤمن را میشنوند با کمال تکبر و خودبزرگبینی و استکبار در برابر حق، میگویند: ما به آنچه شما به آن ایمان دارید کافریم. و معلوم است که این گستاخی در برابر حق، به کبر و غرور در برابر اهل حق میانجامد. به بیان دیگر، این نپذیرفتن حق و تسلیم نشدن در برابر آن، به اذیت و آزار و تحقیر و تمسخر مؤمنان میانجامد و زندگی را برای مؤمنان تنگ و تلخ میکند و این همان استضعافی است که قرآن از آن سخن میگوید که البته معلول استکبار منکران حق و حقیقت است و شیوهای است که در تمام ادوار زندگی بشر وجود داشته که نمونههای دیگری از آن در ادامه میآید.
جریان استضعاف شعیب پیامبر و قومش
قرآن کریم در بیان داستان حضرت شعیب(ع) وقوم او میفرماید:
قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یَا شُعَیْبُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا قَالَ أَ وَ لَوْ کُنَّا کݡَارِهِینَ؛ (اعراف: ۸۸)
سران مستکبر قوم شعیب گفتند: اى شعیب، حتماً تو و کسانى را که با تو ایمان آوردهاند، از آبادىمان بیرون خواهیم کرد، مگر آنکه به آیین ما برگردید. [شعیب] گفت: گرچه بىرغبت باشیم؟
توضیح آیه: در این آیه شریفه، قرآن کریم پرده دیگری از خوی استکباری منکران حق برداشته است و آن تهدید مؤمنان به تبعید از شهر و دیار خویش است. البته همین لسان تهدید و ارعاب، دلیل روشن استکبار آنان است؛ زیرا اگر کسانی برای کار خود منطق روشن و معقولی داشته باشند، هرگز به تهدید و ترساندن مخالفانشان روی نمیآورند. این لسان متکبرانه در جای دیگری هم بیان شده است که نشان از استمرار و تداوم این خوی استکباری در همه مستکبران تاریخ دارد:
وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُم مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا فَأَوْحى إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکَنَّ الظَّالِمِینَ؛ (ابراهیم: ۱۳)
و کافران به پیامبران خود گفتند: ما قطعاً شما را از سرزمین خود بیرون خواهیم کرد، مگر اینکه به آیین ما بازگردید. در این حال، پروردگارشان به آنها وحى فرستاد که ما ظالمان را هلاک مىکنیم.
آری، مستکبران با غرور تمام از مؤمنان میخواهند که از را ه روشن و مستقیم _ که مستند به آیات و بیّنات است _ دست برداشته و به اجبارِ آنان و بهرغم تمایل نداشتن و کراهتشان نسبت به کفر و شرک، به آیین مستکبران بازگردند، وگرنه به قهر و انتقام آنان دچار شده، از مواهب زمین محروم خواهند شد.
جریان استضعاف بنیاسرائیل
از موارد برجسته استضعاف، جریان قوم حضرت موسی(ع) است که خداوند میفرماید:
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طَائِفَهً مِّنْهُمْ یُذبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَیَسْتَحْیی نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ؛ (قصص: ۴)
فرعون در زمین برترىجویى کرد و اهل آن (مصر) را به گروههاى مختلفى تقسیم نمود؛ گروهى را به ضعف و ناتوانى مىکشاند، پسرانشان را سر مىبرید و زنانشان را [براى کنیزى و خدمت] زنده نگه مىداشت. او به یقین از مفسدان بود.
این قوم مستضعف همان بنیاسرائیل هستند که مورد ظلم و تجاوز فرعون قرار گرفتند وچون فرعون نگران این بود که بنیاسرائیل قدرت یافته و در برابر سلطنت او قرار گیرند در پی تضعیف نیروی آنان برآمد و پسرانشان را میکشت و دختران را به خدمتکاری میگرفت.
جریان استضعاف هارون
هارون خلیفه و جانشین موسی(ع) نیز از جمله مستضعفان قرآنی است. خداوند درباره او میفرماید:
وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی مِن بَعْدِی أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ وَأَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی فَلَا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْدَاءَ وَلَا تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ؛ (اعراف: ۱۵۰)
و هنگامى که موسى خشمگین و اندوهناک به سوى قوم خود بازگشت، گفت: پس از من، بد جانشینانى برایم بودید [و آیین مرا ضایع کردید]! آیا درباره فرمان پروردگارتان [و تمدید مدّت میعاد او] عجله نمودید [و زود قضاوت کردید]؟! سپس الواح را افکند و سر برادر خود را گرفت [و با عصبانیت] به سوى خود کشید. او گفت: فرزند مادرم، این گروه مرا در فشار گذاردند و ناتوان کردند و نزدیک بود مرا بکشند، پس کارى نکن که دشمنان مرا شماتت کنند و مرا با گروه ستمکاران قرار مده!
در اینجا نکاتی درخور توجه وجود دارد:
۱٫ وقتی موسی(ع) به کوه طور میرود تا الواح تورات را از خداوند دریافت کند، هارون را به عنوان خلیفه خود در میان قوم بنیاسرائیل تعیین میکند، ولی در غیاب موسی(ع) و با فریب سامری، مردم به دنبال گوسالهپرستی رفته، مشرک میشوند و موسی(ع) در بازگشت، هارون را مؤاخذه میکند که چرا مانع انحراف قوم نشده است؟ جواب هارون این است: إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی.
۲٫ مراد هارون این است که قوم بنیاسرائیل به جانشینی او از موسی(ع) ایمان نداشته، به دستورها و ارشادهای او توجهی نکردند، بلکه او را ضعیف شمردند و به دلیل مخالفتهای او با قوم، نزدیک بود به قتلش برسانند.
۳٫ از این آیه درمییابیم که چنانکه گاهی اقوامی چون بنیاسرائیل مقهور ومغلوب کافران و مستکبران شده، به استضعاف کشیده میشوند، گاهی افراد نیز به دلیل ایستادگی در برابر انحراف قوم، مستضعف شده، از حقوق خود از جمله حق حیات محروم میشوند و مستکبران برای نابودی آنها قیام میکنند تا مانعی در برابر تجاوز و تعدی خود نداشته باشند.
۴٫ در منابع روایی شیعه آمده است که وقتی از امام علی(ع) خواستند با ابوبکر بیعت کند و آن حضرت امتناع فرمود و آنگاه به قتل تهدیدش کردند، رو به قبر پیامبر(ع) نمود و همین آیه را تلاوت فرمود (و اینگونه تاریخ تکرارمیشود) (مجلسی، ۱۴۰۴: ج۲۸، ۲۲۸).
جریان استضعاف مسلمین صدر اسلام
از آیات متعددی از قرآن کریم استفاده میشود که مسلمانان نیز مانند مؤمنان پیشین در دورهای از اسلام از سوی کفار و مشرکان به استضعاف کشیده شدهاند و آن دوره ابتدای بعثت و تا پیش از هجرت آنان به مدینه و نیز در اوایل هجرت بوده است، ولی طبق صریح آیات قرآن، خداوند از استضعاف نجاتشان داد و به آنان قدرت و امنیت و نیز مواهب مادی عنایت فرمود، که داستان آن به تفصیل در ادامه مقاله میآید.
عاقبت مستکبران از منظر قرآن
در قرآن کریم به ظالمان و مستکبران هشدار داده و آنها را از عذاب خود بیم داده است. در مواردی نیز از نابودی و هلاکت آنها خبر داده و در مقابل، به مظلومان و مستضعفان بشارت داده و فرجام نیکویی را وعده فرموده است:
۱٫ رستگار نشدن ظالمان
قُلْ یَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَى مَکَانَتِکُمْ إِنِّی عَامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَهُ الدّارِ إنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ؛ (انعام: ۱۳۵)
بگو: اى قوم من، هر کار در قدرت دارید بکنید! من [هم به وظیفه خود] عمل مىکنم، امّا بهزودى خواهید دانست چه کسى سرانجام نیک خواهد داشت [و پیروزى با چه کسى است! امّا] به یقین، ظالمان رستگار نخواهند شد.
در این آیۀ شریفه با تأکید، نفی رستگاری از ظالمان شده است و این به دلیل آن است که جریان کلی عالم تکوین بر عدالت است و ظلم و ظالم در حقیقت عالم کون جایی ندارد و تنها چند صباحی به قهر و غلبه جولانی میدهد، ولی در نهایت این حق و عدل است که میماند و عاقبت و فرجام نیکو برای اوست.
۲٫ ظالمان یاری ندارند و یاری نمیشوند
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّهً واحِدَهً وَ لکِنْ یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ؛ (شوری: ۸)
و اگر خدا مىخواست همه آنها را امّت واحدى قرار مىداد [و به زور هدایت مىکرد، ولى هدایت اجبارى سودى ندارد]، امّا خداوند هر کس را بخواهد در رحمتش وارد مىکند، و براى ظالمان ولىّ و یاورى نیست.
در این آیه شریفه فرموده است که مردم در برابر دعوت انبیا(ع) یکسان نیستند و این به حکم اختیاری است که در پذیرش یا عدم پذیرش حق دارند. البته اگر خدا میخواست همه آنها را بر قبول حق جمع کرده و امت یکپارچه تشکیل میداد، ولی [بر اساس اختیار مردم] هر کس را بخواهد در رحمت خود داخل میکند و ظالمان سرپرست و یاری نخواهند داشت.
بنابر این پس از دعوت انبیا(ع) دو جبهه حق و باطل تشکیل میشود و اهل باطل راه ظلم و تجاوز به اهل حق را در پیش میگیرند؛ ولی سرانجام مؤمنان مظلوم، در رحمت و لطف الهی خواهند بود، در حالی که ظالمان برای گریز از عذاب الهی یاوری نخواهند داشت.
نکته اینجاست که از مقابلۀ دو فراز آیه یعنی یُدْخِلُ مَن یَشَاءُ فِی رَحْمَتِهِ و وَالظَّالِمُونَ مَا لَهُم مِن وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ معلوم میشود که مراد از این دو گروه، ظالمان و مظلومان و به تعبیر روشنتر، مستکبران و مستضعفاناند.
۳٫ خداوند از ظالمان غافل نیست
وَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلاً عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّما یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصارُ؛ (ابراهیم: ۴۲)
خداوند را از آنچه ستمگران انجام مىدهند غافل مپندار؛ همانا او [کیفر و حساب] آنان را براى روزى به تأخیر مىاندازد که چشمها [از حیرت و وحشت] آن روز خیره مىماند.
این آیه در واقع در پاسخ این شبهه است که چرا خداوند ظالمان را کیفر نمیکند؟ و پاسخ این است که خداوند از ظالمان غافل نیست [ومظلومیت و استضعاف مؤمنان را هم میبیند]، ولی سنت او _ به دلایلی از جمله مسئلۀ آزمون و ابتلای مؤمنان، رشد و شکوفایی ایمان آنان و استحقاق یافتنشان برای پاداشهای الهی _ بر مهلت دادن و تأخیر عذاب ظالمان است.
بنابراین، لسان این آیه نیز لسان تهدید برای ظالمان و نوعی دلگرمی دادن به مؤمنان است.
۴٫ هلاکت، فرجام ظالمان
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا فَأَوْحَى إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکَنَّ الظَّالِمِینَ؛ (ابراهیم: ۱۳)
و کافران به پیامبران خود گفتند: ما قطعاً شما را از سرزمین خود بیرون خواهیم کرد، مگر اینکه به آیین ما بازگردید. در این حال، پروردگارشان به آنها وحى فرستاد که ما ظالمان را هلاک مىکنیم.
در این آیه نیز تعبیر کافران آمده است، ولی سخن از وجه کبر و استکبار آنان است؛ زیرا انبیا(ع) را به اخراج از وطن یا قبول تحمیلی شرک و کفر تهدید میکنند. از اینرو همین گروه در آیات سوره اعراف به مستکبران معرفی شدهاند:
قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یَاشُعَیْبُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِن قَرْیَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا قَالَ أَوَلَوْ کُنَّا کَارِهِینَ؛ (اعراف: ۸۸)
سران مستکبر قوم شعیب گفتند: اى شعیب، حتماً تو و کسانى را که با تو ایمان آوردهاند، از آبادىمان بیرون خواهیم کرد، مگر آنکه به آیین ما برگردید. [شعیب] گفت: گرچه بىرغبت باشیم؟
در ادامه آیه ۱۳ سوره ابراهیم در پاسخ به تهدید مستکبران، وعده حتمی و قطعیِ خداوند به هلاکت ظالمان داده شده است؛ یعنی سلطه و غلبه مستکبران مقطعی است و سرانجام کار آنان نابودی و هلاکت است.
گفتنی است در آیاتی متعدد از قرآن، مصادیقی معیّن از مستکبران نام برده شدهاند
و نوع هلاکت آنان نیز بیان گردیده است؛ مانند آنها که در برابر صالح(ع) و مؤمنان به او استکبار کردند:
قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِن قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحاً مُرْسَلٌ مِن رَبِّهِ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ * قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ * فَعَقَرُوا النَّاقَهَ وَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَقَالُوا یَاصَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن کُنتَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ * فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَهُ فَأَصْبَحُوا فِی دَارِهِمْ جَاثِمِینَ؛ (اعراف: ۷۵ – ۷۸)
اشراف متکبر قوم او به مستضعفانى که ایمان آورده بودند گفتند: آیا [به راستى] شما یقین دارید که صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده است؟! آنها گفتند: ما به آنچه او بدان مأموریت یافته ایمان آوردهایم. متکبران گفتند: [ولى] ما به آنچه شما به آن ایمان آوردهاید، کافریم! سپس «ناقه» را پى کردند و از فرمان پروردگارشان سرپیچیدند و گفتند: اى صالح، اگر تو از فرستادگان [خدا] هستى، آنچه ما را با آن تهدید مىکنى، بیاور! سرانجام زمینلرزه آنها را فرا گرفت و صبحگاهان، [تنها] جسم بىجانشان در خانه هاشان باقى مانده بود.
جمعبندی آیات
از مجموعه آیات یادشده درمییابیم که قرآن کریم تصویر روشنی از فرجام بد ظالمان _ که همان مستکبران عالماند _ ارائه کرده و به صراحت خبر داده است که سلطه ظالمان در این دنیا دائمی و همیشگی نیست. برای اثبات این حقیقت نیز موارد متعددی از هلاکت ظالمان به وسیله عذاب الهی یادآور شده است؛ همچون هلاکت دشمنان صالح، شعیب، نوح و موسی(ع).
عاقبت مستضعفان از منظر قرآن
درقرآن کریم همهجا سخن از عاقبت نیکو و فرجام نیک برای مستضعفان مطرح شده است و این حقیقت با تعابیر گوناگونی که هر یک نشان دهندۀ بعدی از ابعاد این عاقبت نیکوست بیان گردیده است؛ ضمن اینکه این فرجام زیبا گاهی در قالب وعدۀ الهی است و زمانی تصویری روشن از تحقق عینی و خارجی آن وعدههاست:
۱٫ بشارت نصرت الهی
أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ * الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِم بِغَیْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ … وَلَیَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌ عَزِیزٌ؛ (حج: ۳۹ – ۴۰)
به کسانى که جنگ بر آنان تحمیل گردیده، اجازه جهاد داده شده است؛ چرا که مورد ستم قرار گرفتهاند و خدا بر یارى آنها تواناست. همانها که از خانه و شهر خود به ناحق رانده شدند، جز اینکه میگفتند: پروردگار ما خداى یکتاست! … و خداوند کسانى را که یارىِ او کنند [و از آیینش دفاع نمایند] یارى مىکند. خداوند قوى و شکستناپذیر است.
در این آیات، سخن از مسلمانان مظلومی است که در مکه از سوی مشرکان مورد اذیت و آزار قرار گرفتند و سرانجام آنان را از شهر و دیار خود بیرون کردند، ولی خداوند بر نصرت و یاریشان تأکید کرده و در دو آیۀ پیدرپی، این وعدۀ خود را تکرار میکند و این بشارتی بزرگ برای مؤمنان است؛ زیرا بدیهی است این وعده مخصوص مسلمانان زمان نزول آیه نیست و شامل همه زمانها میشود؛ چنانکه لسان آیه به روشنی گویای این حقیقت است.
۲٫ جایگاه نیک دنیوی و اجر والای اخروی
وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا حَسَنَهً وَ لَأَجْرُ الْآخِرَهِ أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ * الَّذِینَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ؛ (نحل: ۴۱ – ۴۲)
و کسانى که پس از آنکه ستم دیدند در راه خدا هجرت کردند، بدون شک ما در همین دنیا جایگاه نیکویى به آنان خواهیم داد و اگر مىدانستند، البته پاداش آخرت بزرگتر خواهد بود. آنان کسانى هستند که صبر نمودند و بر پروردگارشان توکّل مىکنند.
این آیه نیز درباره مؤمنانِ هجرت کننده از مکه به مدینه است و آنچه را در آیه گذشته وعده داده بود به تفصیل بیان داشته و خبر داده است که آنان پس از هجرت در جایگاه نیکی قرار داده خواهند شد و البته اجر اخروی آنها نیز فراوان خواهد بود.
۳٫ بهرهمندی از برکات زمین (وراثت)
وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ؛ (انبیاء: ۱۰۵)
در «زبور» بعد از ذکر (تورات) نوشتیم: بندگان شایستهام وارث [حکومت] زمین خواهند شد.
در این آیۀ شریفه با تحقیق و تأکید بشارت داده است که بندگان شایسته، وارث زمین خواهند شد و مقصود از وراثت، تسلط بر منافع و بهرهمندی از مواهب الهی در زمین است؛ یعنی مستضعفان پس از دورهای محرومیت، به اراده غالبه الهی _ که به عنوان حکمی ازلی در کتابهای آسمانی نوشته شده و بر قلم تقدیر گذشته است _ از نعمتهای الهی خدا در زمین بهرهمند خواهند شد.
۴٫ امامت، پیشوایی، وراثت زمین وقدرتمندی پس از استضعاف
وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ * وَنُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَنُرِیَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا کَانُوا یَحْذَرُونَ؛ (قصص: ۵ – ۶)
و ما مىخواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روى زمین قرار دهیم، و حکومتشان را در زمین پابرجا سازیم و به فرعون و هامان و لشکریانشان، آنچه را از آنها (بنى اسرائیل) بیم داشتند نشان دهیم.
در این دو آیه به مؤمنان مستضعف بشارتهای متعددی داده شده است که عبارتند از: رسیدن به جایگاه بلند امامت و پیشوایی، وراثت و بهره مندی از مواهب الهی در زمین، تمکن و قدرتمندی پس از ضعف و استضعاف و در نهایت، شکست و ذلت دشمنان مستکبرشان به دست آنها.
جمعبندی آیات
از دقت در آیات یادشده معلوم میشود که فرجام نیک مستضعفان، تنها به برخورداری آنان از نعمتهای اخروی نیست؛ بلکه آنها در همین دنیا از امامت، سیادت و حاکمیت بهرهمند میشوند و از مواهب الهی زمین استفاده خواهند کرد و این سنت الهی و تقدیر حتمی خداوند است که وعده آن را از آغاز خلقت داده است و وعده او تخلف ندارد؛ چنانکه سنت او تغییر و تبدیل نمیپذیرد.
نجات بنیاسرائیل، نمونه عینی تحقق اراده الهی
از آنجا که داستان قوم بنیاسرائیل و دوره استضعاف آنها و سپس نجاتشان فراز و نشیبهایی دارد و طبق بیان رسول خدا(ص) آنچه در بنیاسرائیل رخ داده است در امت اسلامی نیز اتفاق خواهد افتاد بجاست جریا ن استضعاف و نجات آنان در قرآن بررسی شود.
قرآن کریم به صراحت درباره استضعاف بنیاسرائیل سخن گفته است:
وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ؛ (اعراف: ۱۲۷)
و اشراف قوم فرعون [به او] گفتند: آیا موسى و قومش را رها مىکنى تا در این زمین فساد نمایند و موسى تو و خدایانت را رها کند؟! [فرعون] گفت: به زودى پسرانشان را مىکشیم و زنانشان را [براى کنیزى] زنده نگاه مىداریم و ما بر آنان تسلّط کامل داریم.
همچنین فرموده است:
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَهً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ؛ (قصص: ۴)
فرعون در زمین برترىجویى کرد و اهل آن (مصر) را به گروههاى مختلفى تقسیم نمود؛ گروهى را به ضعف و ناتوانى مىکشاند، پسرانشان را سر مىبرید و زنانشان را [براى کنیزى و خدمت] زنده نگه مىداشت. او به یقین از مفسدان بود.
در آیه نخست، فرعون از قهر و غلبه بر بنیاسرائیل سخن گفته است که نشان از خوی استکباری او دارد و در آیه دوم، تعبیر یستضعف به روشنی بر استکبار فرعون و اطرافیانش دلالت میکند و ضعیف شمردن بنیاسرائیل به سبب کشتن پسران و زنده نگه داشتن زنان [و دختران] است و به تعبیر قرآن، این کار تباهی و فساد در زمین است که تا ظهور موسی(ع) تداوم مییابد.
با ظهور موسی(ع) و ایمان بنیاسرائیل به او، بشارت نجات و رهایی آنان داده میشود و این بشارت در آیات متعدد و با عبارات مختلف بیان میگردد:
قَالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ؛ (اعراف: ۱۲۸)
موسى به قوم خود گفت: از خداوند یارى بجویید و صبر و مقاومت کنید؛ زیرا زمین از آنِ خداوند است که آن را به هر یک از بندگانش که بخواهد به ارث مىگذارد و فرجام [نیک] از آنِ پرهیزکاران است
در این آیه، دو بشارت داده شده است: وراثت زمین و فرجام نیکو برای متقین.
در آیاتی دیگر، این عاقبت نیک و پایان کار بنیاسرائیل با صراحتی بیشتر توضیح داده شده است:
وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ * وَنُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَنُرِیَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا کَانُوا یَحْذَرُونَ؛ (قصص: ۵ – ۶)
و ما مىخواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روى زمین قرار دهیم، و حکومتشان را در زمین پابرجا سازیم و به فرعون و هامان و لشکریانشان، آنچه را از آنها (بنى اسرائیل) بیم داشتند نشان دهیم.
در این آیه علاوه بر وراثت زمین، به امامت و پیشوایی مستضعفان بنیاسرائیل تصریح شده است، البته با تعبیر «نرید» که از اراده تخلفناپذیر الهی حکایت دارد؛ زیرا هیچ چیز نمیتواند مانع از نفوذ و تحقق اراده خداوند شود؛ چنانکه فرموده است:
إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ؛ (یس: ۸۲)
چون چیزى را اراده کند، فرمانش این است که بگوید: «باش!» پس بىدرنگ موجود مىشود.
همچنین در این آیه، بشارت به مستضعفان در قالب منت الهی بر آنان مطرح شده است و منت الهی بر بندگان به معنای بخشیدن نعمت بزرگ به ایشان است و آن عبارت است از نجات مستضعفان از ظلم مستکبران و بهرهمندی آنان از مواهب زمین و حاکمیتشان بر زمین. در نهایت از تمکین و توانایی و قدرتمندی آنها پس از دورهای طولانی که در ضعف و استضعاف بودهاند خبر داده است که از بهترین بشارتها به آنان به شمار میرود؛ چرا که تمکین الهی نقطه مقابل ضعف و ناتوانی است و همان چیزی است که گمشدۀ مستضعفان بوده و از آن ناحیه مورد ظلم و استضعاف قرار گرفتهاند.
مرحله دیگری از بشارت به مستضعفان در قرآن، بشارت به نابودی قوم مستکبر و ضعف و زبونی آنهاست که برای قوم مستضعف بسیار شیرین و شادیآفرین است و امیدشان را به زندگی در آرامش و امنیت بیشتر میکند:
قَالُوا أُوذِینَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنَا وَ مِنْ بَعْدِ مَا جِئْتَنَا قَالَ عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ؛ (اعراف: ۱۲۹)
[قوم موسى] گفتند: هم پیش از آنکه نزد ما بیایى آزار مىشدیم و هم پس از آنکه آمدى! [پس چه باید کرد؟] موسى گفت: امید است پروردگارتان دشمن شما را نابود کند و شما را در این زمین، جانشین آنان سازد تا ببیند شما چگونه عمل میکنید.
در این آیه وقتی بنیاسرائیل از خاطرات تلخ گذشته و نیز ظلم فعلی فرعونیان شکایت میکنند، بلافاصله به آنها بشارت هلاکت و نابودی دشمنانشان داده میشود؛ آن هم هلاکتی که به دنبال آن جانشینی و خلافت بنیاسرائیل به جای فرعونیان است و این به معنای نابودی کامل دشمن و سلطۀ بیچون و چرای بنیاسرائیل است.
نکته جالب این است که در سوره قصص، این هلاکت و نابودی دشمن مستکبر و ظالم، به خود بنیاسرائیل نسبت داده شده است و این شیرینی پیروزی را دوچندان میکند:
وَنُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَنُرِیَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا کَانُوا یَحْذَرُونَ؛ (قصص: ۶)
و حکومتشان را در زمین پابرجا سازیم و به فرعون و هامان و لشکریانشان، آنچه را از آنها (بنى اسرائیل) بیم داشتند نشان دهیم.
البته قرآن کریم به تفصیل، عذاب و هلاک فرعونیان را بیان کرده و از انواع بلاهایی که به آن گرفتار شدند خبر داده است تا تصویری روشن از وعده راست الهی و اراده نافذ او برای اقوام مؤمن و مستضعف آینده ارائه کرده باشد:
وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ وَنَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ … فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آیَاتٍ مُفَصَّلَاتٍ فَاسْتَکْبَرُوا وَکَانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ؛ (اعراف: ۱۳۰ و ۱۳۳)
وما نزدیکان فرعون [و قوم او] را به خشکسالى و کمبود میوهها گرفتار کردیم شاید متذکر گردند. سپس [بلاها را پشت سر هم بر آنها نازل کردیم و] توفان و ملخ و آفت گیاهى و قورباغهها و خون را که نشانههایى از هم جدا بودند، بر آنها فرستادیم [ولى باز بیدار نشدند] و تکبر ورزیدند و جمعیت گنهکارى بودند.
مرحله پایانی آیاتِ مربوط به نجات بنیاسرائیل، آیاتی است که از تحقق وعده الهی در هلاکت فرعونیان و البته پس از آن وراثت و حاکمیت بنیاسرائیل بر سرزمین مصرخبرداده است تا آیندگان بدانند وعده الهی درباره بنیاسرائیل که در اوج استضعاف بودند بیکم و کاست تحقق یافت و از این رهگذر سایر مستضعفان نیز به آینده روشن خود _ به شرط صبر ومقاومت _ امید کامل داشته باشند و هرگز از مسیر مستقیم دیانت الهی منحرف نشوند:
فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَکَانُوا عَنْهَا غَافِلِینَ * وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ بِمَا صَبَرُوا وَدَمَّرْنَا مَاکَانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا کَانُوا یَعْرِشُونَ؛ (اعراف: ۱۳۶ – ۱۳۷)
سرانجام از آنان انتقام گرفته و در دریا غرقشان ساختیم؛ زیرا آیات ما را تکذیب کردند و از آنها غافل بودند. و بخشهاى شرقى و غربى سرزمین (فلسطین) را _ که در آن برکات قرار داده بودیم _ به قومى که پیوسته تضعیف مىشدند به میراث دادیم و وعدۀ نیکوى پروردگارت دربارۀ [پیروزى] بنى اسرائیل، به سبب صبرشان تحقّق یافت و آنچه را فرعون و قومش [از کاخ] ساخته و آنچه را افراشته بودند ویران کردیم.
جالب اینکه در آیات قرآن نجات بنیاسرائیل از استکبار فرعونی به عنوان مهمترین فصل زندگی آنها و نعمت بزرگ الهی به آنان یادآوری میشود تا شاکر پروردگار خود باشند و از شرک و بتپرستی برحذر باشند:
وَإِذْ أَنْجَیْنَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ یُقَتِّلُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ وَفِی ذلِکُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ؛ (اعراف: ۱۴۱)
و [به یاد آورید] زمانى که شما را از چنگال فرعونیان نجات دادیم که شما را سخت شکنجه مىکردند، پسران شما را مىکشتند و زنان شما را [براى خدمتگزارى و بردگى] زنده نگه مىداشتند و در این ناگوارىها، آزمایش بزرگى از سوى پروردگارتان براى شما بود.
جریان استضعاف مسلمین در قرآن پس از شنیدن داستان استضعاف قوم بنیاسرائیل و فرجام نیک ایشان، بجاست جریان استضعاف مسلمانان در ابتدای ظهور اسلام را نیز از قرآن بشنویم:
وَالَّذِینَ هَاجَرُوا فِی اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُم فِی الدُّنْیَا حَسَنَهً وَلَأَجْرُ الْآخِرَهِ أَکْبَرُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ * الَّذِینَ صَبَرُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ؛ (نحل: ۴۱ – ۴۲)
آنها که پس از ستم دیدن در راه خدا هجرت کردند، در این دنیا جایگاه [و مقام] خوبى به آنها مىدهیم و پاداش آخرت، از آن هم بزرگتر است اگر مىدانستند. آنها کسانى هستند که صبر و استقامت پیشه کردند و تنها بر پروردگارشان توکّل مىکنند.
در ابتدای این آیه و به اختصار، به جریان مظلومیت مسلمانان _ که تعبیر دیگری از استضعاف آنهاست _ اشاره شده است و اینکه به سبب همین ظلمهاست که مجبور به هجرت میشوند.
در تفاسیر فریقین آمده است که مراد از این مهاجران، مسلمانانی بودند که در مکه تحت آزار و اذیت مشرکان قرار گرفتند و برای حفظ دینشان و تقویت جبهه اسلام از خانه و کاشانه و اموال خود در مکه چشم پوشیده و به مدینه هجرت کردند و خداوند در عوض این فداکاری، به آنها وعده داد که جایگاه نیکی در این دنیا و نیز پاداشی بزرگتر در آخرت عنایتشان فرماید.
مرحوم طبرسی درباره مراد خداوند از تعبیر لَنُبَوِّئَنَّهُم فِی الدُّنْیَا حَسَنَهً سه احتمال بیان کرده است:
۱٫ مراد این است که به جای شهر و دیارشان به آنها شهر مدینه و سکونت در آن را میبخشد.
۲٫ به جای حالت ضعف و ترس و اضطراب، حالت فتح و پیروزی را به آنان عنایت میفرماید.
۳٫ آنها را بر بلاد و ولایات مسلط میکند.
به هر حال، آنچه خداوند به مسلمانان مستضعف وعده داده، عبارت است از وعده نجات و رهایی و بهرهمندی از مواهب الهی از قبیل امنیت، سکونت در دیار و سایر نعمتهای الهی که از اطلاق کلمه «حسنه» استفاده میشود؛ چنانکه خداوند از تحقق این بشارتها و وعدهها اینگونه خبر داده است:
وَاذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الْأَرْضِ تَخَافُونَ أَن یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآوَاکُمْ وَأَیَّدَکُم بِنَصْرِهِ وَرَزَقَکُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ؛ (انفال: ۲۶)
و به خاطر آورید هنگامى را که شما در روى زمین، گروهى کوچک و اندک و زبون بودید، آنچنانکه مىترسیدید مردم شما را بربایند! ولى او شما را پناه داد و با یارى خود تقویت کرد و از روزیهاى پاکیزه بهرهمند ساخت، شاید شکر نعمتش را بهجا آورید!
در تفسیر این آیات آمده است که مسلمانان مکّه پیش از هجرت پیامبر(ص) به مدینه، همواره مورد آزار و شکنجۀ مشرکان بودند. از اینرو با سفارش و تدبیر پیامبر(ص) به صورت فردى یا دستهجمعى به دیگر مناطق هجرت مىکردند؛ برخی به حبشه، بعضى به یمن و طائف و برخى به شعب ابىطالب رفتند و پیوسته در ترس و اضطراب بودند و هنگامى که به مدینه مهاجرت کردند، هیچ خانه و کاشانهاى نداشتند و بسیارى از آنان جزو اصحاب صُفّه و در مسجد پیامبر(ص) جاى گرفته بودند. انصار نیز در اوایل هجرت پیامبر(ص) به مدینه، در فقر و ندارى و قحطى گرفتار بودند، به حدّى که به دانهاى خرما بسنده مىکردند. همچنین از سوی یهودیان مورد اذیّت و آزار قرار میگرفتند. امّا این وضعیت دیری نپایید که در اواخر بعثت، خداوند به مسلمانان مکنت و توانایى داد و به چنان قدرتى رسیدند که اهل ذمّه به آنان جزیه مىدادند یا مشرکان همواره در ترس و اضطراب بودند که نکند به وسیله مسلمانان کشته یا اسیر شوند و یا به غلامی و کنیزی گرفتار گردند. برخی نیز با طوع و رغبت، اموال خود را تقدیم مسلمانان مىکردند. در اینجا خداوند ضعف و ناتوانى آنان را یادآور مىشود تا شکرگزار قدرت و امنیّت موجود باشند.
جریان نجات، سنت جاری الهی
از مباحث تفصیلی بالا روشن شد که جریان استضعاف و استکبار در طول تاریخ، ادیان الهی در اقوام و ملتهای گوناگون وجود داشته است و در همه آنها وعده نصرت و غلبه مستضعفان بر مستکبران از سوی خداوند داده شده است و این وعده پس از یک دوره زمانی و در شرایط خاصی تحقق یافته است و به طور خاص، این نکته قابل تأمل و دقت است که مسلمانان نیز در صدر اسلام گرفتار ضعف و استضعاف بودهاند و پس از آن نجات یافته به مکنت و قدرت دست یافتهاند. این سیر تاریخی آشکارا نشان میدهد که جریان نجات مستضعفان، سنتی الهی است که بر اساس شرایط و قواعد آن در موارد و مصادیق مختلف رخ داده و میدهد. بنابراین در آیندۀ تاریخ نیز همین جریان نجات ادامه خواهد داشت.
لسان آیات نیز در موارد مختلف از وجود این سنت خبر میدهد؛ مانند:
کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ؛ (مجادله: ۲۱)
خداوند چنین مقرر داشته که من و رسولانم پیروز مىشویم؛ چرا که خداوند قوىّ و شکستناپذیر است.
وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ * وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ (صافات: ۱۷۱ – ۱۷۳)
وعده قطعى ما براى بندگان فرستاده ما از پیش مسلّم شده که آنان یارى شدگاناند و لشکر ما پیروزند.
این آیات سخن از اراده ازلی خداوند مبنی بر غلبۀ قطعی مؤمنان بر مستکبران و ظالمان میدهند.
نکته جالب اینکه در آیات ۱۷۱ تا ۱۷۳ سوره صافات، سخن از نصرت قطعی الهی برای انبیای الهی(ع) فرموده و مقید به دنیا و آخرت نکرده است؛ چنانکه در آیه ۲۱
سوره مجادله نیز به شکل مطلق، قضای حتمی پروردگار مبنی بر غلبه خدا و رسولانش را بیان کرده است؛ ولی در آیات ۵۱ و ۵۲ سوره غافر، نصرت الهی را برای پیامبران خدا و نیز مؤمنان به آنان به تفکیک و تصریح بیان فرموده و ظرف تحقق این نصرت را هم این دنیا و هم آخرت دانسته است:
إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَیَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهَادُ * یَوْمَ لَا یَنفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَلَهُمُ اللَّعْنَهُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ ؛ (غافر: ۵۱-۵۲)
ما به یقین پیامبران خود و کسانى را که ایمان آوردهاند، در زندگى دنیا و [در آخرت] روزى که گواهان به پا مىخیزند یارى مىدهیم؛ روزى که عذرخواهى ظالمان سودى به حالشان نمىبخشد و لعنت خدا براى آنها و خانه [و جایگاه] بد نیز براى آنان است.
از اینرو این آیات، گویای این حقیقت است که نصرت الهی برای مؤمنان، سنت و برنامه قطعی و حتمی او در دنیاست و _ چنانکه در سراسر تاریخ گذشتۀ عالم محقق شده است _ در آیندۀ جهان نیز چنین خواهد بود؛ بنابراین هرچه دنیا به ظلم و جور بیشتر آلوده گردد، باید امید به نجات و رهایی و غلبه مؤمنان بر کفار و مستکبران بیشتر شود، همان طور که در روایات فراوان فریقین این بشارت آمده است:
الْمَهْدِیُّ یَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً. (طوسی، ۱۴۱۲: ۶۰۸)
بنابراین، آخرین حلقه نجات و رهایی مؤمنان از ظلم و جور مستکبران، مربوط به روزگار ظهور آخرین حجت حق از دودمان پاک رسول مکرم اسلام(ص) است و اوست که غلبۀ کامل حق و اهل آن را در این عالم رقم خواهد زد و مستضعفان را به امامت و حاکمیت خواهد رساند؛ چنانکه در تفسیر آیه پنجم سوره قصص آمده است:
عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) یَقُولُ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) نَظَرَ إِلَى عَلِیٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ(ع) فَبَکَى، وَ قَالَ: أَنْتُمُ الْمُسْتَضْعَفُونَ بَعْدِی. قَالَ الْمُفَضَّلُ: فَقُلْتُ لَهُ: مَا مَعْنَى ذَلِکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟ قَالَ: مَعْنَاهُ أَنَّکُمُ الْأَئِمَّهُ بَعْدِی، إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ فَهَذِهِ الْآیَهُ جَارِیَهٌ فِینَا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ؛ (صدوق، ۱۴۰۳: ۷۹)
مفضل بن عمر میگوید از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: پیامبر اکرم(ص) به امام علی و حسنین(ع) نگاه کرد و گریست و سپس فرمود: شما پس از من مستضعف خواهید شد. [راوی] میگوید: از امام پرسیدم: مقصود پیامبر چه بود؟ فرمود: معنایش این است که شما امامان پس از من خواهید بود. [سپس چنین استناد کرد:] خداوند میفرماید: «و ما مىخواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روى زمین قرار دهیم.» [سپس فرمود:] این آیه در ما اهلبیت تا قیامت جاری است [و یکیک ما امامان مصداق آن هستیم].
امیرالمؤمنین(ع) میفرماید:
هُمْ آلُ مُحَمَّدٍ(ع) یَبْعَثُ اللَّهُ مَهْدِیَّهُمْ بَعْدَ جَهْدِهِمْ فَیُعِزُّهُمْ وَ یُذِلُّ عَدُوَّهُمْ. (طوسی، ۱۳۸۷: ۱۱۳)
[مقصود از این مستضعفان] خاندان پیامبرند که سرانجام خداوند مهدیِ آنان را پس از تلاش و کوشش آنها برمیانگیزد؛ پس به وسیله او آنان را عزیز کرده و دشمنانشان را خوار میگرداند.
همچنین آن حضرت فرمود:
لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْیَا عَلَیْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَى وَلَدِهَا وَ تَلَا عَقِیبَ ذَلِکَ: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ …؛ (شریف رضی، ۱۴۱۴: حکمت ۲۰۹)
دنیا پس از سرکشى روى به ما نهد، چون مادهشتر بدخو که به بچۀ خود مهربان بود. سپس این آیه را خواند: «و ما مىخواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم…».
به راستی چه کسی در این عالم مظلومتر و مستضعفتر از آل محمد بوده است؟ و چه کسی از آنان سزاوارتر است که مصداق مؤمنان قرآنی و مورد وعده و بشارت الهی برای نجات و سروری بر عالم و حاکمیت و وراثت زمین باشد؟ و آیا میتوان تصور کرد که سنت الهی مبنی بر نصرت و نجات مؤمنان، شامل آنان نشود، با اینکه ایشان نمونه اتم و اکمل مؤمنان مستضعف در تمام تاریخ بشر هستند؟
وعده قرآن به حاکمیت اسلام و مسلمین
علاوه بر مطالب گذشته مبنی بر اینکه نجات مسلمانان در آیندۀ جهان هماهنگ با سنت الهی در تاریخ است، آیاتی از قرآن نیز مسئله نجات را برای مسلمین در آینده جهان قطعی نشان میدهد که این آیات دو گونهاند:
الف) بشارت قرآن به جهانی شدن اسلام
قرآن کریم در موارد متعدد خبر داده است که اسلام، سرانجام جهان را فراخواهد گرفت و بر همه ادیان، غالب خواهد شد:
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ (توبه: ۳۳؛ صف: ۹)
او کسى است که رسولش را با هدایت و آیین حق فرستاد تا آن را بر همه آیینها غالب گرداند، هر چند مشرکان کراهت داشته باشند!
درباره اینکه مراد از غلبه اسلام بر سایر ادیان چیست و در چه زمانی خواهدبود، در میان مفسران اختلاف است؛ ولی از شواهد و قرائن موجود در این آیه و نیز روایات ذیل آیه و همچنین آیات دیگر قرآن معلوم میشود که مراد از این بشارت، وعده خداوند به جهانی شدن اسلام و پیروزی قطعی آن بر همه ادیان است که این امر در روزگار ظهور امام مهدی(عج) خواهد بود. مرحوم طبرسی در تفسیر این آیه مینویسد:
معناه لیعلی دین الإسلام على جمیع الأدیان بالحجه و الغلبه و القهر لها حتى لا یبقى على وجه الأرض دین إلّا مغلوباً و لا یغلب أحد أهل الإسلام بالحجه و هم یغلبون أهل سائر الأدیان بالحجه و أما الظهور بالغلبه فهو أن کل طائفه من المسلمین قد غلبوا على ناحیه من نواحی أهل الشرک و لحقهم قهر من جهتهم.
و قیل: أراد عند نزول عیسى بن مریم لا یبقى أهل دین إلّا أسلم أو أدى الجزیه عن الضحاک.
و قال أبوجعفر(ع): «إن ذلک یکون عند خروج المهدی من آل محمد فلا یبقى أحد إلّا أقر بمحمد» و هو قول السدی.
و قال الکلبی: لا یبقى دین إلّا ظهر علیه الإسلام و سیکون ذلک و لم یکن بعد و لا تقوم الساعه حتى یکون ذلک.
و قال المقداد بن الأسود: سمـعت رسول الله(ص) یقول: «لا یبقى على ظهر الأرض بیت مدر و لا وبر إلّا أدخله الله کلمه الإسلام إما بعز عزیز و إما بذل ذلیل إما یعزهم فیجعلهم الله من أهله فیعزوا به و إما یذلهم فیدینون له.» (طبرسی، ۱۳۷۲: ذیل آیه شریفه)
معنای آیه این است که تا دین اسلام را به وسیله حجت و غلبه بر تمام ادیان پیروز گرداند، بدانسان که در روى زمین دینى به جاى نماند جز آنکه مغلوب حجت اسلام شود و کسى نباشد که در حجت و برهان بر مسلمانان پیروز گردد. و اما از نظر غلبه ظاهرى نیز چنان شد که هر دسته از مسلمانان بر ناحیهاى از نواحى مشرکان پیروز شدند، کفار به نوعى مقهور آنان شدند.
و ضحاک گفته است: منظور، زمان نزول عیسى بن مریم است که تمام پیروان ادیان مسلمان شوند یا خراج و جزیه دهند.
و امام باقر(ع) فرمود: این جریان در زمان ظهور حضرت مهدى از آل محمد است که احدى روى زمین باقى نماند، جز آنکه به نبوت محمد(ص) اعتراف کند. و همین قول را سدى نیز اختیار کرده است.
و کلبى میگوید: آیینى در دنیا باقى نخواهد ماند، جز آنکه اسلام بر آن پیروز خواهد شد و این جریان حتمى است، اگرچه تا کنون به وقوع نپیوسته، ولى قیامت برپا نشود تا این جریان وقوع یابد.
مقداد بن اسود میگوید: شنیدم از رسول خدا(ص) که میفرمود: هیچ خانه گلى و مویى در روى زمین به جاى نماند، جز آنکه کلمه اسلام در آن داخل گردد، یا با عزت و یا به خوارى، یا اینکه اسلام آنان را عزیز گرداند و خدا آنان را اهل این دین گرداند و در نتیجه به وسیله آن عزیز شوند و یا خوارشان گرداند و به خوارى تحت اطاعت اسلام درآیند.
جالب اینکه برخی از بزرگان تفسیر از اهلسنت نیز به این معنا اعتراف کردهاند:
قرطبی در تفسیر خود بر این آیه نوشته است:
قال أبو هریره و الضحاک: هذا عند نزول عیسى(ع) و قال السدی: ذاک عند خروج المهدی، لا یبقى أحد إلّا دخل فی الإسلام؛ (قرطبی، ۱۳۶۴: ج۸، ۱۲۲)
ابوهریره و ضحاک گفتهاند: این (غلبه دین بر ادیان دیگر)، هنگام نزول عیسی(ع) خواهد بود و سدی گفته: آن، هنگام قیام مهدی(عج) خواهد بود؛ آنگاه کسی نمیماند، جز اینکه مسلمان خواهد شد.
همین مطلب را مفسران بزرگ دیگری مانند ثعلبی، ابنجوزی، فخر رازی و ابوحیان اندلسی در تفاسیر خود آوردهاند (نک: ثعلبی، ۱۴۲۲: ج۵، ۳۶؛ ابنجوزی، ۱۴۲۲: ج۳، ۲۹۰؛ فخر رازی، ۱۴۲۰: ج۱۶، ۴۰؛ اندلسی، ۱۴۲۰: ج۵، ۳۴).
در تفسیر نمونه آمده است:
در اینکه اسلام چگونه بر همه ادیان پیروز مىگردد و این پیروزى به چه شکل خواهد بود، در میان مفسران گفتوگوست. بعضى این پیروزى را تنها پیروزى منطقى و استدلالى دانستهاند و مىگویند: این موضوع حاصل شده است؛ زیرا اسلام از نظر منطق و استدلال قابل مقایسه با آیینهاى موجود نیست.
ولى بررسى موارد استعمال ماده «اظهار» لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ … در آیات قرآن نشان مىدهد که این ماده بیشتر به معناى غلبۀ جسمانى و قدرت ظاهرى آمده است؛ چنانکه در داستان «اصحاب کهف» مىخوانیم: إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ؛ «اگر آنها (دقیانوس و دار و دستهاش) بر شما غالب شوند، سنگسارتان مىکنند» (کهف:۲۰).
و نیز در باره مشرکان مىخوانیم: «کَیْفَ وَ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّهً»؛ «هر گاه آنها بر شما چیره شوند نه ملاحظه خویشاوندى و قرابت را مىکنند و نه عهد و پیمان را» (توبه: ۸). بدیهى است غلبه در اینگونه موارد غلبه منطقى نیست، بلکه غلبه عملى و عینى است. به هر حال، صحیحتر این است که پیروزى و غلبه فوق را غلبه همهجانبه بدانیم؛ زیرا با مفهوم آیه که از هر نظر مطلق است نیز سازگارتر است؛ یعنى روزى فرا مىرسد که اسلام هم از نظر منطق و استدلال و هم از نظر نفوذ ظاهرى و حکومت بر تمام ادیان جهان پیروز خواهد شد و همه را تحتالشعاع خویش قرار خواهد داد. (مکارم شیرازی، ۱۳۷۴: ج۷، ۳۷۲)
افزون بر این، چیرگی اسلام از نظر منطق و استدلال از ابتدای طلوع اسلام بوده و از همان آغاز، کلمه توحید در دل مردم نفوذ میکرده است و چون کفار و مشرکان در برابر منطق برتر و غالب اسلام ناتوان بودند به پیامبراسلام(ص) نسبتهای ناروایی مانند کاذب، ساحر، شاعر و مجنون میدادند تا بدینوسیله از نفوذ کلمه اسلام و پیامبر(ص) جلوگیری کنند و مردم
را از پیرامون پیامبر(ص) پراکنده سازند؛ این در حالی است که آیات مورد بحث در هر سه مورد نزول، مربوط به اواخر عهد رسالتاند و اینکه در این ظرف زمانی قرآن کریم به غلبه منطق اسلام بر سایر ادیان بشارت دهد بیمعناست؛ بلکه باید این بشارت الهی نسبت به غلبه عینی و پیروزی خارجی و سلطۀ همهجانبۀ اسلام باشد؛ امری که تحقق آن در آینده مورد انتظار است.
برخی از مفسران غلبه ظاهری را پذیرفتهاند، ولی آن را به غلبه محدود و منطقهای تفسیر کردهاند و گفتهاند: با غلبۀ اسلام بر جزیره العرب، این بشارت الهی در اواخر عصر رسالت تحقق یافت؛ ولی این تفسیر نیز با متن آیه _ که غلبه بر ادیان را مطرح کرده _ هماهنگی ندارد؛ چنانکه با اطلاق آیه سازگار نیست.
نویسندۀ تفسیر نمونه نیز در اثبات فراگیری غلبه اسلام مینویسد:
گرچه بعضى از مفسران، پیروزى و غلبه در این آیه را به معناى پیروزى منطقهاى و محدود گرفتهاند که در عصر پیامبر(ص) و یا زمانهاى بعد از آن براى اسلام و مسلمین صورت پذیرفت؛ ولى با توجه به اینکه در آیه هیچگونه قید و شرطى نیست و از هر نظر مطلق است، دلیلى ندارد که معناى آن را محدود کنیم. مفهوم آیه، پیروزى همهجانبۀ اسلام بر همۀ ادیان جهان است، و معناى این سخن آن است که سرانجام اسلام همه کره زمین را فرا خواهد گرفت و بر همه جهان پیروز خواهد گشت. بدون شک در حال حاضر این موضوع تحقق نیافته، ولى مىدانیم که این وعده حتمى خدا تدریجاً در حال تحقق است. سرعت پیشرفت اسلام در جهان و به رسمیت شناخته شدن این آیین در کشورهاى مختلف اروپایى و نفوذ سریع آن در امریکا و آفریقا، اسلام آوردن بسیارى از دانشمندان و مانند اینها همگى نشان مىدهد که اسلام رو به سوى عالمگیر شدن پیش مىرود؛ ولى طبق روایات مختلفى که در منابع اسلامى وارد شده، تکامل این برنامه هنگامى خواهد بود که مهدى(عج) ظهور کند و به برنامه جهانى شدن اسلام تحقق بخشد. (مکارم شیرازی، ۱۳۷۴: ج۷، ۳۷۲)
برخی از روایات اینگونه است:
۱٫ عن أبی بصیر، قال: قال أبو عبد الله(ع) فی قوله عز و جل: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ. قال: و الله ما نزل تأویلها بعد، و لا ینزل تأویلها حتى یخرج القائم(ع) فإذا خرج القائم(ع) لم یبق کافر بالله العظیم و لا مشرک بالإمام إلّا کݡره خروجه حتى لو کان کافر أو مشرک فی بطن صخره، قالت: یا مؤمن! فی بطنی کافر فاکسرنی و اقتله؛ (عروسی حویزی، ۱۴۱۵: ج۳، ۱۰۸، ذیل آیه)
امام صادق(ع) درباره این آیه فرمود: به خدا سوگند تأویل این آیه هنوز نازل نشده است و تأویل آن نخواهد آمد، مگر آنگاه که قائم(عج) ظهور کند. پس وقتی او قیام کند، هیچ کافر و مشرکی نسبت به خدا و امام نمیماند، مگر اینکه از ظهور او نگران و ناراحت خواهد بود، به گونهای که اگر کافر یا مشرکی در دل سنگی [پنهان] باشد، آن سنگ خبر میدهد که ای مؤمن، در دل من کافری وجود دارد؛ مرا بشکن و او را بکش!
۲٫ و عن أمیر المؤمنین(ع) أنّه قال: أَظَهَر ذلک بعد؟ قالوا: نعم. قال: کلّا فو الّذی نفسی بیده حتى لا یبقى قریه إلّا و تنادی بشهاده أن لا إله إلّا اللَّه و محمّد رسول اللَّه(ص) بکرهً و عشیّاً؛ (فیض کاشانی، ۱۴۱۵: ذیل آیه)
امام علی(ع) درباره آیه فوق پرسید: آیا اسلام بر سایر ادیان غلبه یافته است؟ گفتند: آری. فرمود: هرگز [چنین نشده است]! قسم به خدایی که جانم در دست اوست [چنان جهان را فراخواهد گرفت] که روستایی نمیماند، مگر اینکه در آن هر صبح و شام به کلمه توحید و رسالت پیامبر اکرم(ص) ندا داده میشود.
۳٫ عن ابنعباس، فی قوله عز و جل: لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ، قال: لا یکون ذلک حتى لا یبقى یهودی و لا نصرانی و لا صاحب مله إلّا صار إلى الإسلام، حتى تأمن الشاه و الذئب و البقره و الأسد و الإنسان و الحیه، [و] حتى لا تقرض فأره جراباً، و حتى توضع الجزیه، و یکسر الصلیب، و یقتل الخنزیر، و هو قوله تعالى: لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ و ذلک یکون عند قیام القائم(ع).
از ابنعباس روایت شده که درباره آیه لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ گفت: این در زمانى است که تمام یهودیان و نصارا و پیروان هر کیشى به دین حنیف اسلام بگروند و گرگ و میش و گاو و شیر و انسان و مار از جان خود ایمن باشند، هنگامی که دیگر موش انبانى را پاره نمیکند، وقتى که حکم جزیه گرفتن از اهل کتاب ساقط مىشود و هر جا صلیبى است شکسته میگردد و خوکها معدوم مىشوند و این همان سخن خداست که فرموده: لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ و این به هنگام قیام قائم آل محمد(عج) خواهد بود.
۴٫ عن محمد بن الفضیل، عن أبی الحسن الماضی(ع) قلت: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ؟ قال: هو الذی أمر رسوله بالولایه لوصیه، و الولایه هی دین الحق. قلت: لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ؟ قال: یظهره على جمیع الأدیان عند قیام القائم(ع).
محمد بن فضیل میگوید: از امام کاظم(ع) درباره هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ پرسیدم [که مقصود از آن چیست؟] امام(ع) فرمود: [یعنی] اوست خدایی که رسولش را مأمور کرد تا ولایت را به وصیش بسپارد وولایت همان «دین حق» است. گفتم: [مراد از] لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ [چیست؟] فرمود: دین حق را بر همه ادیان چیره خواهد ساخت، آنگاه که قائم(عج) قیام کند.
ب) وعده استخلاف مسلمانان و حاکمیت آنان
پیش از این بیان شد که مسلمانان پس از یک دوره محرومیت و استضعاف در مکه، به مدینه هجرت کردند و به این وسیله در زندگیشان گشایشی پیدا شد و از ظلم مشرکان قریش و اذیت و آزار مستقیم آنان رهایی یافتند، ولی در همان زمان نیز مورد تعرض مشرکان بودند، جان و مالشان در خطر حملۀ مشرکان بود و جنگهای متعددی بر آنها تحمیل شد، چنانکه این تهدیدها پس از آن و تا امروز برای مسلمانان در مناطق مختلف زمین وجود داشته و دارد. اما قرآن کریم به طور خاص آیندهای را به مسلمین بشارت داده است که در آن، از حکومتی فراگیر در زمین بهرهمندخواهند شد و دین اسلام جهان را خواهد گرفت و مسلمانان در امنیتی کامل و همهجانبه زندگی خواهند کرد:
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ (نور: ۵۵)
خداوند به کسانى از شما _ که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام دادهاند _ وعده مىدهد که قطعاً آنان را حکمران روى زمین خواهد کرد، همانگونه که به پیشینیان آنها خلافت روى زمین را بخشید و دین و آیینى را که براى آنان پسندیده، پابرجا و ریشهدار خواهد ساخت و ترسشان را به امنیّت و آرامش مبدّل مىکند، آنچنانکه تنها مرا مى پرستند و چیزى را شریک من نخواهند ساخت. و کسانى که پس از آن کافر شوند، آنها فاسقاناند.
بسیارى از مفسران از جمله سیوطى در اسباب النزول، طبرسى در مجمع البیان، سید قطب در فى ظلال و قرطبى در تفسیر خود _ با تفاوتی مختصر _ در شأن نزول این آیه چنین نقل کردهاند:
هنگامى که پیامبر(ص) و مسلمانان به مدینه هجرت کردند و انصار با آغوش باز آنها را پذیرا گشتند، تمامى عرب بر ضد آنها قیام کردند و آنچنان بود که آنها ناچار بودند اسلحه را از خود دور نکنند؛ شب را با سلاح بخوابند و صبح با سلاح برخیزند [و حالت آمادهباش دائم داشته باشند]. ادامه این حالت بر مسلمانان سخت آمد. بعضى این مطلب را آشکارا گفتند که تا کى این حال ادامه خواهد یافت؟ آیا زمانى فرا خواهد رسید که ما با خیال آسوده، شب استراحت کنیم و اطمینان و آرامش بر ما حکمفرما گردد و جز از خدا از هیچکس نترسیم؟ آیۀ فوق نازل شد و به آنها بشارت داد که آرى، چنین زمانى فرا خواهد رسید. (مکارم شیرازی، ۱۳۷۴: ج۱۴، ۵۲۷)
علامه طباطبایی در تفسیر آیه میگوید:
این آیه وعده جمیل و زیبایى است براى مؤمنین که عمل صالح هم دارند، به آنان وعده مىدهد که به زودى جامعه صالحى مخصوص به خودشان برایشان درست مىکند و زمین را در اختیارشان مىگذارد و دینشان را در زمین متمکن مىسازد، و امنیت را جایگزین ترسى که داشتند مىکند؛ امنیتى که دیگر از منافقین و کید آنان، و از کفار و جلوگیریهایشان بیمى نداشته باشند، خداى را آزادانه عبادت کنند و چیزى را شریک او قرار ندهند … .
و مراد از «خلافت»، ارث دادن زمین به ایشان و مسلط کردن آنان بر زمین است، همچنانکه در این معنا فرموده: إِنَّ الْأَرْضَ لِلهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ و نیز فرموده: أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ … .
مراد از خلفاى قبل از ایشان، مؤمنین از امتهاى گذشته خواهد بود که خدا کفار و منافقین آنها را هلاک کرد و مؤمنین خالص ایشان را نجات داد؛ مانند قوم نوح و هود و صالح و شعیب … .
و تمکین دین عبارت است از اینکه آن را در جامعه مورد عمل قرار دهد؛ یعنى هیچ کفرى جلوگیرش نشود، و امرش را سبک نشمارند، اصول معارفش مورد اعتقاد همه باشد، درباره آن اختلاف و تخاصمى نباشد و مراد از دین ایشان _ آن دینى که برایشان پسندیده _ دین اسلام است.
و در جمله وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً … مراد از خوف آن ترسى است که مؤمنین صدر اسلام از کفار و منافقین داشتند … .
و مفسران در معنای الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحَات و مراد از آن اختلاف زیادی کردهاند … ولى آنچه از سیاق آیه شریفه به نظر مىرسد این است که بدون شک آیه شریفه درباره بعضى از افراد امت است، نه همه امت و نه اشخاص معینى از امت. و این افراد عبارتاند از کسانى که مصداق الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بوده باشند، و آیه نص در این معناست … .
و مراد از استخلاف آنان در زمین نظیر استخلاف نیاکان و امم گذشته این است که اجتماعى صالح از آنان تشکیل دهد که زمین را ارث ببرند، آنطور که نیاکان و امم گذشته صاحبان قوت و شوکت ارث بردند… .
و مراد از تمکین دین مرضى آنان در زمین _ همانطور که گذشت _ این است که دین پسندیده ایشان را پاىبرجا بدارد، به طورى که اختلافشان در اصول و سهلانگارىهایشان در اجراى احکام و عمل به فروع آن، دین آنان را متزلزل نسازد و همواره اجتماعشان از لکۀ نفاق پاک باشد … .
و مراد از تبدیل خوفشان به امنیت این است که امنیت و سلام بر مجتمع آنان سایه بیفکند، به طورى که نه از دشمنان داخلى بر دین و دنیاى خود بترسند، و نه از دشمنان خارجى، نه از دشمنى علنى، و نه پنهانى.
و اینکه بعضى از مفسرین گفتهاند: «مراد تنها ترس از دشمنان خارجى است، همچنانکه همه ترس مسلمانان صدر اول از کفار و مشرکین بود که مىخواستند نور خدا را خاموش ساخته و دعوت حقۀ دین را باطل سازند» حرف صحیحى نیست، و دلیلى بر گفتار خود ندارند، چون لفظ آیه مطلق است، و هیچ قرینهاى که مدعاى آنان را اثبات کند در آن نیست. علاوه بر این آیه شریفه در مقام امتنان است، و این چه منتى است که خدا بر جامعهاى بگذارد که دشمن خارجى را بر آنان مسلط نکرده، در حالى که داخل آن جامعه را فساد احاطه کرده باشد، و از هر سو بلاهاى گوناگون آن جامعه را تهدید کند، نه امنیتى در جان خود داشته باشند، و نه در عرض و نه در مال … .
و مرادش از اینکه فرمود: «خداى را عبادت مىکنند و چیزى را شریک او نمىگیرند» همان معنایى است که لفظ به طور حقیقت بر آن دلالت کند، و آن عبارت است از اینکه اخلاص در عبادت عمومیت پیدا کند و بنیان هر کرامتى غیر از کرامت تقوا منهدم گردد … .
آنچه از همه مطالب بر آمد، این شد که خداى سبحان به کسانى که ایمان آورده و عمل صالح انجام مىدهند، وعده مىدهد که به زودى جامعهاى برایشان تکوین مىکند که جامعه به تمام معنا صالح باشد، و از لکه ننگ کفر و نفاق و فسق پاک باشد، زمین را ارث برد و در عقاید افراد آن و اعمالشان جز دین حق، چیزى حاکم نباشد، ایمن زندگى کنند، ترسى از دشمن داخلى یا خارجى نداشته باشند، از کید نیرنگبازان و ظلم ستمگران و زورگویى زورگویان آزاد باشند … .
و این مجتمع طیب و طاهر با صفاتى که از فضیلت و قداست دارد هرگز تا کنون در دنیا منعقد نشده و دنیا از روزى که پیامبر(ص) مبعوث به رسالت گشته تا کنون، چنین جامعهاى به خود ندیده، ناگزیر اگر مصداقى پیدا کند، در روزگار مهدى(عج) خواهد بود؛ چون اخبار متواترى که از رسول خدا(ص) و ائمه اهلبیت(ع) در خصوصیات آن جناب وارد شده از انعقاد چنین جامعهاى خبر مىدهد. (طباطبایی، ۱۴۱۷: ذیل آیه شریفه با تلخیص)
در تأیید تفسیر علّامه و سایر مفسران، میتوان به روایات ذیل این آیه نیز توجه کرد که مصداق آیه شریفه را زمان ظهور امام مهدی(عج) بیان کردهاند:
۱٫ عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله(ع) فی قوله: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً قال: نزلت فی القائم و أصحابه؛ (نعمانی، ۱۳۹۷: ۲۴۰)
ابیبصیر از امام صادق(ع) درباره این آیه شریفه روایت میکند که فرمود: [این آیه] درباره قائم(عج) ویارانش نازل شده است.
۲٫ روى العیّاشیّ بإسناده عن علیّ بن الحسین(ع) أنّه قرأ الآیه، و قال: هم _ و اللّه _ شیعتنا أهل البیت یفعل اللّه ذلک بهم على یدی رجل منّا. و هو مهدیّ هذه الأمّه. و هو الّذی قال رسول اللّه۷: لو لم یبق من الدّنیا إلّا یوم، لطوّل اللّه ذلک الیوم، حتّى یلی رجل من عترتی، اسمه اسمی، یملأ الأرض قسطاً وعدلاً کݡما ملئت ظلماً و جوراً. و روی مثل ذلک عن أبی جعفر و أبی عبد اللّه(ع)؛ (طبرسی، ۱۳۷۲: ج۷، ۲۳۹)
امام علی بن الحسین(ع) این آیه را خواند و فرمود: به خدا آنها شیعه ما اهلبیتاند که خداوند به دست مردى از ما _ که مهدى این امت است _ این وعدهها را درباره آنها انجام میدهد. پیامبر خدا(ص) در باره او فرمود: اگر از دنیا یک روز مانده باشد، خدا آن روز را طولانى مىسازد تا مردى از عترت من که همنام من است، زمامدار شود و زمین را بعد از آنکه پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد کند.
نظیر همین روایت از امام باقر و امام صادق(ع) نیز نقل شده است.
۳٫ عن عبد اللّه بن سنان قال: سألت أبا عبد اللّه(ع) عن قول اللّه _ عزّ و جلّ _ : وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ. قال: نزلت فی علیّ بن أبی طالب و الأئمّه من ولده(ع). وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ، قال: عنى به ظهور القائم(ع)؛ (قمی مشهدی، ۱۳۶۸: ج۹، ۳۳۹)
از امام صادق(ع) درباره آیه شریفۀ وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا … مِنْ قَبْلِهِمْ سؤال شد؛ امام(ع) فرمود: این آیه درباره علی بن ابیطالب(ع) وامامان از فرزندانش نازل شده است. و درباره ادامه آیه که فرموده است: وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ … لا یُشْرِکُونَ فرمود: مقصود از این بخش آیه، ظهورقائم(عج) است.
نتیجه
جریان نجات مستضعفان در قرآن به عنوان یک سنت قطعی الهی مطرح است.
بنابراین چنانکه در گذشتۀ تاریخ بوده است، در آینده نیز خواهد بود. از اینرو امت اسلامی به عنوان قوم مستضعف، مشمول این برنامه و سنت الهی هستند و نجات آنها از شر استکبار جهانی و پیروزی نهایی و حاکمیتشان بر زمین، از وعدههای خداوند است. آنچه این چشمانداز روشن را تأیید میکند، دهها روایت صحیح در منابع فریقین است که به ظهور مهدی(عج) و غلبه اسلام بر جهان در روزگار ایشان بشارت داده است. بنابراین آیات مربوط به نجات مستضعفان و بهویژه مسلمانان مستضعف، آیاتی هستند که در واقع از دولت و حاکمیت مهدی(عج) در آخرالزمان خبر میدهند؛ زیرا مصداقی جز دولت امام مهدی(عج) برای آن یافت نشده و نخواهد شد.
منابع
_ ابنجوزی، ابوالفرج عبدالرحمن بن علی، زاد المسیر فی علم التفسیر، بیروت، دار الکتب العربی، ۱۴۲۲ق.
_ اندلسی، ابوحیان محمد بن یوسف، البحر المحیط فی التفسیر، بیروت، دارالفکر، ۱۴۲۰ق.
_ ثعلبی نیشابوری، ابو اسحاق احمدبن ابراهیم، الکشف و البیان، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۲ق.
_ حسینی استرآبادی، سید شرفالدین علی، تأویل الآیات الظاهره، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۴۰۹ق.
_ حسینی شاهعبدالعظیمی، حسین بن احمد، تفسیر اثناعشری، تهران، انتشارات میقات، ۱۳۶۳ش
_ حقی بروسوی، اسماعیل، تفسیر روح البیان، بیروت، دارالفکر، بیتا.
_ راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب الفاظ القرآن، دمشق، دارالقلم، ۱۹۹۱م.
_ شریف رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، قم، دارالهجره، چاپ اول، ۱۴۱۴ق.
_ صدوق، محمد بن علی بن حسین، معانی الاخبار، قم، جامعه مدرسین، چاپ اول، ۱۴۰۳ق.
_ طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، ۱۴۱۷ق.
_ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، ناصرخسرو، چاپ سوم، ۱۳۷۲ش.
_ طوسی، محمد بن حسن، الامالی، قم، انتشارات دارالثقافه، ۱۴۱۴ق.
_، الغیبه للحجه، ترجمه و تحقیق: مجتبی عزیزی، قم، مسجد جمکران، ۱۳۸۷ش.
_ طیب، سیدعبدالحسین، اطیب البیان فی تفسیرالقرآن، تهران، انتشارات اسلام، چاپ دوم، ۱۳۷۸ش.
_ عروسی حویزی، عبد علی بن جمعه، تفسیر نورالثقلین، قم، انتشارات اسماعیلیان، ۱۴۱۵ق.
_ فخر رازی، فخرالدین ابوعبدالله محمد بن عمر، تفسیر کبیر (مفاتیح الغیب)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۰ق.
_ فیض کاشانی، ملامحسن، تفسیر الصافی، تهران، انتشارات الصدر، ۱۴۱۵ق.
_ قرشی، علیاکبر، تهران، دارالکتب الاسلامیه،چاپ هشتم، ۱۳۷۸ش.
_ قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، تهران، انتشارات ناصر خسرو، ۱۳۶۴ش.
_ قمی مشهدی، محمد بن محمدرضا، تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد، ۱۳۶۸ش.
_ کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۴۰۷ق.
_ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، ۱۴۰۴ق.
_ مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، بنگاه نشر و ترجمه کتاب، ۱۳۶۰ش.
_ معرفت، محمدهادی، علوم قرآنی، قم، مؤسسه فرهنگی التمهید، ١٣٨١ش.
_ مغنیه، محمدجواد، تفسیر الکاشف، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۴۲۴ق.
_ مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۴ش.
_ نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبه، تهران، نشر صدوق، چاپ اول، ۱۳۹۷ق.