معرفی کتاب: فلسفه آباء کلیسا
هفت آسمان » شماره ۴۲ (صفحه ۱۹۳)
هفت آسمان » شماره ۴۲ (صفحه ۱۹۴)
هفت آسمان » شماره ۴۲ (صفحه ۱۹۵)
فـلسفه آباء کلیسا / علی شهبازی
فلسفه آباء کلیسا
علی شهبازی*
Harry Austryn Wolfson (1970), The Philosophy of The Church Fathers (Faith, Trinity, Incarnation), 3rd ed., Cambridge, Massachusetts: Harvard University Press, pp. xxvi+ 635.
هری اوسترین ولفسن را، اگـر نـگوییم بـینظیر، به جرئت میتوان یکی از مهمترین محققان تاریخ فلسفه دانست. او که بیش از نیم قرن عمر علمی خود را در دانـشگاه هاروارد گذراند استاد برجسته تاریخ فلسفه قرون وسطی، فلسفه اسلامی، یهودی و مسیحی بـود. ولفسن بر اساس دیدگـاه و رویکرد اصـلیاش که هر فیلسوف یا مکتب فلسفی را وامدار و وارث گذشته و منبع و منشأ تحولات آینده میداند، میکوشد با کاوش در هزارتوی آرا و اندیشهها، در بررسی هر نظام فکری یا حتی یک باور خاص ردپای گذشته را در آن و نفوذ آن را در باور یا باورهای بعدی آفتابی کند. به هـمین سبب است که او اولاً واکاوی و تحلیل متون را وظیفه اصلی خود میداند و ثانیاً روش مطالعه تلمودی و روش فرضیـاستنتاجی را بر دیگر روشهای متداول ترجیح میدهد. او از نگاه اتمی به
هفت آسمان » شماره ۴۲ (صفحه ۱۹۶)
مکاتب و اندیشهها سخت بیزار است؛ از این رو مرزهای ساختگیای که اندیشهها یا نـظامهای فـلسفی، مثلاً یهودی، مسیحی و اسلامی، را از هم جدا میسازد از میان برمیدارد و گستره وسیع داد و ستد میان آنها را بهخوبی نشان میدهد.
کتاب فلسفه آباء کلیسا، سومین پژوهش از سلسله پژوهشهای استاد ولفسن با عنوان سـاختار و رشـد نظامهای فلسفی از افلاطون تا اسپینوزا (Structure and growth of philosophical systens from Plato to Spinoza) است. این کتاب در چهار بخش و مجموعاً هیجده فصل تنظیم شده و شامل ۶۳۵ صفحه است. بخش اول به مبحث ایمان و عقل؛ بخش دوم به مسئله تثلیث، لوگوس و مُثل افـلاطونی؛ بـخش سوم به سرّهای سهگانه (سرّ پیدایش، سرّ تثلیث و سرّ تجسد)؛ و بخش چهارم به بدعتها اختصاص دارد.
بخش اول
ولفسن در مبحث ایمان و عقل و نسبت این دو با یکدیگر به پشت صحنه این بحث سر میکشد و خـاستگاه اولین بـاورهای نـخستین اجتماعات مسیحی در اورشلیم را میجوید تـا بـلکه بـتواند صورتهای مسیحیِ پوشانده شده بر باورهای یهودیانِ مسیحیشده را نشان دهد. در این مورد، و بهطور کلی در تمام بحثهای مربوط به «فلسفه دینی»، فیلون دارای اهمیت فـراوان اسـت. بـرای ولفسن، پس از فیلون مهمترین حلقه ارتباطی مسیحیت بـا گـذشته خود، بهویژه با آیین یهود، پولس است. او برای مشخصتر کردن تأثیر باورهای غیرمسیحیان بر اولین جماعتهای مسیحی، فرقههایی از یهودیان را به نقل از فـیلون و یوسـفوس نـام میبرد که ساکن فلسطین بودند و هنگامی که مسیحی شدند به پارهای از عـقاید خود رنگ و لعاب مسیحی بخشیدند. وی در این مورد، بهویژه بر پولس قدیس تأکید میکند که او نیز مانند فیلون یهودی با بـررسی جـهان امـتهای پیرامون خود دریافت که حقیقت تنها نزد او و همکیشان او نیست بلکه بهرههایی از آن را مـیتوان در مـجموعه باورهای امتهای دیگر نیز پیدا کرد. نسبت میان شریعت و ایمان، معنای ظاهری شریعت و معنای باطنی آن از دغدغهها و دلمشغولیهای مـهم پولس بـود. اگـر کسی بتواند به مدد قوه عقل خود پرده از معنای باطنی و نهان شریعت بـردارد، آیا آن مـعنا، یا مـعانی، باطلکننده کلام ظاهری خواهد بود؟ تا کجا میتوان بر دامن شریعت آویخت و بدان تمسک جست؟ اگر روزی شـریعت
هفت آسمان » شماره ۴۲ (صفحه ۱۹۷)
تـمامی امـکانها و اهداف خود را تحقق بخشد آیا این به معنای از میان رفتن آن است؟
پولس هنگامی که مسیحی شد عیسای مـصلوب را هـمان مسیحای موعود خواند. از نظر او زندگی عیسی با تولد زمینیاش آغاز نشد بلکه او مـوجودی روحـانی بـود که پیش از آفرینش جهان وجود داشت و برای رهایی آدمیان در هیئت یک انسان از زنی باکره زاده شد. پولسـ بـه دو حکمت قائل است: حکمت ازلی که از سوی خدا به آدمیان وحی میشود و حکمت انسانی و این جـهانی کهـ آدمـی با کوشش خود آن را کسب میکند. او انکشاف حکمت ازلی در شریعت موسی را امری گذرا میداند و معتقد اسـت انـکشاف حقیقی و واپسینِ آن در شخص عیسی است. وی اولی را حکمت خدا و دومی را حکمت جهان مـیخواند. حـکمت جـهان همان فلسفه است که یونانیان با عقل خود به کسب آن مبادرت کردند. حکمت خدا که ابتدا در شـریعت مـوسی و سـپس از طریق عیسی منکشف گشت «معرفت» نام دارد. پولس این دو حکمت را در تقابل با یکدیگر میداند.
با آغـاز نـیمه دوم قرن دوم و ظهور دستهای دیگر از آباء کلیسا (علاوه بر آباء رسولی) که به دفاعیهنویسان معروف شدند، مـسیحیت، بـه پیروی از فیلون، بهگونهای سازگار با فلسفه معرفی شد. در اینجا بود که مسیحیت در اندیشه کلمـنت اسـکندرانی به همان نقطهای رسید که یهودیت در اندیشه فـیلون رسـیده بـود. پیدایش مسیحیتِ فلسفیشده، یعنی مسیحیتی که با فـلسفه سـازگار و استوار بر آن باشد، معلول عواملی بود: ۱٫ مشرکانی که با فلسفه تعلیم یافته بودند مـسیحی شـدند؛ ۲٫ مسیحیان هنگام دفاع در مقابل ادعـاهای مـطرح علیه خـود از فـلسفه اسـتفاده میکردند؛ ۳٫ فلسفه علاوه بر اینکه وسـیلهای دفـاعی بود نوعی مصونیت یا پادزهر در مقابل بدعتهای مذهب گنوسی نیز محسوب میشد؛ لذا بـرخی از آبـا کلیسا کوشیدند در مقابل فلسفه گنوسی، یک فـلسفه جدید مسیحی را پدید آورند، یعـنی فـلسفهای که هم بر اصول درست فـیلسوفان یونـانی استوار باشد و هم بر باورهای سنتی کلیسا.
همزمان با تلاش برای سازگار کردن کتـاب مـقدس با فلسفه، حرکتی نیز از سـوی پارهـای دیگـر از آباء در نقد فـلسفه و بـیهودگی آن آغاز گردید. این گـروه در تـوجیه حرکت خود بر کذببودن بسیاری از نظریهها و آموزههای فلسفی و اختلافات موجود میان خود فلاسفه و در نـتیجه بـیفایدگی فلسفه بهعنوان راهنمای رسیدن به حـقیقت
هفت آسمان » شماره ۴۲ (صفحه ۱۹۸)
تـأکید میکردند.
عـموم آبـاء کلیسـا معتقد بودند کتاب مـقدس به سبب منشأ الاهیاش، همواره درست و حقیقی است؛ اما دیدگاههای مندرج در فلسفه چون منشأ بـشری دارنـد درست بودنشان همیشگی و قطعی نیست. آنان هـمچنین بـر آن بـودند که کتـاب مـقدس در طرح حقایق مـوجود در فـلسفه پیشگام فلسفه بوده است. در این مورد سه پرسش مهم مطرح است: ۱٫ آیا دلیل یا دلایلی برای صدق تعالیم کتاب مقدس وجـود دارد؟ ۲٫ فـیلسوفان چـگونه توانستند بدون استفاده از وحی حقایقی را کشف کنـند که پیامـبران صـرفاً بـه مـدد وحـی کشف کردند؟ ۳٫ چگونه میتوان حقایقی را که بدون وحی کشف و به زبان فلسفه بیان میشود با حقایقی که از طریق وحی کشف و به زبان کتاب مقدس بیان میشود یکی دانست؟ پاسخ این سه پرسـش را ابتدا فیلون در یهودیت و سپس چهرههای برجستهای از آباء نظیر یوستین شهید، کلمنت اسکندرانی و ائوسبیوس تدارک دیدند. آنان در این مورد بهویژه بر روش تفسیر تمثیلی، در مقابل روش تفسیر ظاهریـلفظی، تأکید میکردند. ولفسن در اینجا با طـرح خـاستگاه و سابقه تاریخی استفاده از تمثیل و تفسیر غیرلفظی، مجموعه تفسیرهای غیرلفظی عهد جدید را در چهار گونه ظهوری (مربوط به ظهور مسیح)، فرجامشناختی، ازلی (مربوط به وجود ازلی مسیح)، و اخلاقی میگنجانَد و معتقد است هر چـهار نـوع تفسیر از نوع تفسیر میدراشی حاخامهای یهودی و متأثر از آن هستند. آباء کلیسا، مانند فیلون یهودی، با دو گروه مواجه بودند: ۱٫تمثیلگرایان افراطی؛ ۲٫مخالفان تمثیل. تمثیلگرایان یهـودی بـا تأکید افراطی بر روش تمثیلیِ تـفسیر، بـه جایی رسیدند که مراعات شعائر و مناسک شریعت را نفی و تمثیلگرایان مسیحی (گنوسیها) به قدری به تفسیر تمثیلی عهد جدید اهمیت دادند که واقعیت تاریخی تولد، زندگی و مـرگ عـیسی را انکار کردند. مخالفان تـمثیل که فـیلون با آنها درگیر بود به صورتی مطلق و تمام عیار ظاهرگرا و قائل به اصالت لفظ نبودند؛ آنان تنها مخالف تمثیلسازی فلسفیِ کتاب مقدس بودند و در حد خود نوعی روش تمثیلی خاص داشتند که دسـتشان را بـرای تفسیر کتاب مقدس باز میگذاشت. قائلین به اصالت لفظ در مسیحیت نیز مخالفان تمامعیار استفاده از تمثیل نبودند، بلکه از جهاتی مخالف تمثیل و از جهاتی دیگر موافق چنان روشی بودند. اما در اینجا پرسشی مـطرح مـیشود و آن اینکه بـا توجه به چه معیار و ضابطهای میتوان گفت
هفت آسمان » شماره ۴۲ (صفحه ۱۹۹)
که فلان سخن از کتاب مقدس را نباید حمل بر معنای لفظی و فـلان سخن را باید حمل بر معنای ظاهری و لفظی کرد؟ فیلون در این مورد به تـقلید از رواقـیون مـیگوید هر سخنی از کتاب مقدس که پذیرش لفظی و ظاهری آن، شأن و منزلت آن را بهعنوان کلام خدا تنزل میدهد و یا بر خلاف حکم عـقل اسـت، نباید حمل بر معنای ظاهری گردد. آبا کلیسا نیز از این قاعده پیروی کردند؛ اما آنـان دریافـتند که اگـر عقل را به تنهایی حجت و مرجع چنین تشخیصی قرار دهیم یکی از اولین مشکلاتی که پدید میآید مشاجرات بیپایان است. در این صـورت مرجعیت عقل را باید در چه نقطهای متوقف کرد؟ فیلون پیشفرضهایی مبتنی بر کتاب مقدس بـه میان میکشد که مـقوم اصـول و مبانی دین مبتنی بر کتاب مقدساند. این اصول ریشه در وحی دارند نه عقل و مبنای پذیرش آنها مرجعیت کتاب مقدس است نه عقل.
آباء کلیسا نیز در این مورد به پیشفرضهایی چون «قاعده حقیقت» یا «حقیقت اعلام شده از سـوی کلیسا» یا «قاعده ایمان» اشاره میکنند و معتقدند که این پیشفرضها همان فصلالخطابهای مشاجرات احتمالی عقلیاند و عقل در چنین مواردی باید بر سخن کتاب مقدس اعتماد کند. مسلمات و قواعد ایمانی مانند تثلیث، تجسد، رستاخیز، و ظهور دوبـاره یا بـاورهایی نظیر باور به وجود و وحدانیت خدا، آفرینش جهان و کیفر و پاداش الاهی… از این جملهاند. لازم به ذکر است که اگر فیلون و آباء کلیسا پیشفرضهای کتاب مقدسی را مقدمه و مقوم اصول ایمانی میدانند، این بدان معنا نیست که آن پیشـفرضها را نـمیتوان اثبات عقلانی کرد؛ بلکه خود فیلون و آباء کلیسا بر این اعتقاد بودند که صدق چنان پیشفرضهایی را میتوان به مدد عقل بشری اثبات کرد. نکته شایان ذکر دیگر اینکه گرچه فیلون و آباء کلیسا هر دو در مـورد تـبعیت فلسفه از کتاب مقدس (تبعیت عقل از ایمان) همعقیدهاند، میان آنها به اقتضای اوضاع و احوال زمانی و مکانی اختلافهایی در باب معنا و گستره تبعیت عقل از ایمان وجود دارد. در یهودیت در روزگار فیلون گرچه مرتدهایی وجـود داشـتند، بـدعتگذار وجود نداشت و گرچه در مورد تـمثیلیکردن فـلسفی کتـاب مقدس اختلاف نظر وجود داشت، این اختلافها هیچگاه به فرقهسازی در درون یهودیت منجر نشد؛ اما مسیحیت را فرقهها و بدعتها پارهپاره کردند و هر گـروهی کهـ در اقـلیت بودند تکفیر شدند. در این میان فلسفه مسئول پارهای از مـهمترین بـدعتها شناخته شد. برخی چاره کار را در
هفت آسمان » شماره ۴۲ (صفحه ۲۰۰)
حذف کلی فلسفه از مسیحیت یا جلوگیری از مطالعه آن دانستند. برخی دیگر گفتند میتوان با بدعتها مبارزه کرد امـا نـه بـا حذف و طرد فلسفه بلکه با تبدیل آن به فلسفه راستین مـسیحی.
آباء کلیسا ــ که مبنای مشترک همه آنان اصل تبعیت فلسفه از کتاب مقدس بود ــ در مورد چیستی چنان تبعیتی به سـه گـروه تـقسیم شدند: به نظر یک گروه، ایمانِ بسیط و ساده به تعالیم کتاب مـقدس کافـی است؛ به نظر گروه دوم، عالیترین نوع ایمان، ایمان عقلانی است؛ به نظر گروه سوم، ایمان سـاده و عـقلانی دارای ارزش و مـزایای یکسانیاند. اختلاف این سه گروه در واقع به اختلاف آنان در باب معنای ایمان بـرمیگردد؛ از اینـرو، مـیتوان آن سه دیدگاه را تحت دو عنوان کلیِ نظریه ایمان یگانه و نظریه ایمان دوگانه ذکر کرد.
ترتولیان نماینده و شـخصیت بـرجسته نـظریه ایمان یگانه است. به نظر او ایمان پیراسته از عقل و فلسفه، حتی پیراسته از فلسفهای که با تـعالیم مـسیحی همخوانی دارد، بهترین نوع ایمان است. او میگوید: «آتن را با اورشلیم چه کار؟ چه سازگاری بـین آکادمـی و کلیسـا هست؟ تعالیم ما از رواق سلیمان میآید، که خود سلیمان به ما آموخته است که خداوند را با صفای دل بـجویید». بـه نظر ترتولیان ایمان به معنای پذیرش تعبدی تعالیم کتاب مقدس است. اوریگن نیز بـه گـروه نـظریه ایمان یگانه تعلق دارد، اما با ترتولیان اختلاف نظر دارد. از نظر او میان معرفت متصل به ایمان و ایمـان تـنها تفاوت هست و اولی برتر از دومی است. به اعتقاد او پذیرش آموزهها بر پایه دلایل حاصل از عقل و حـکمت بـسیار مـهمتر از پذیرش آنها بر مبنای ایمان صرف است. ترتولیان و اوریگن هر دو ایمان را مفهومی برگرفته از کتاب مقدس مـیدانند بـا این اخـتلاف که از نظر ترتولیان ایمان بهکار رفته در کتاب مقدس تنها به معنای پذیرش تعالیم کتـاب مـقدس است و چنین ایمانی برای نجات و رستگاری همه آدمیان کفایت میکند، اما از نظر اوریگن ایمان بهکار رفـته در کتـاب مقدس گرچه به معنای پذیرش تعالیم آن است، چنین ایمانی تنها برای افراد سـاده کفـایت میکند و کسانی که توانایی مطالعات فلسفی را دارند بـاید فـلسفه بـیاموزند و ایمان خود را به مدد براهین فلسفی تـقویت کنـند.
نماینده و نظریهپرداز نظریه ایمان دوگانه کلمنت اسکندرانی است. به اعتقاد او: ۱٫ در فلسفه لفظ «ایمـان»، مـتناظر با همان لفظ موجود در کتـاب مـقدس، وجود دارد؛
هفت آسمان » شماره ۴۲ (صفحه ۲۰۱)
۲٫ اصـطلاح فـلسفی ایمـان با اصطلاح فلسفی تصدیق یکی است؛ ۳٫ اصـطلاح فـلسفی ایمان (تصدیق) دارای معنایی دوگانه است: پذیرش آموزهای بدون برهان عقلی و پذیرش آموزهای در نتیجه اثـبات بـرهانی آن؛ ۴٫ لفظ ایمان که در کتاب مقدس آمده نـیز دارای معنایی دووجهی است؛ ۵٫ بـا تـوجه به پذیرش تعالیم کتاب مقدس، دو نـوع ایمـان وجود دارد؛ ۶٫ این دو نوع ایمان ارزش و مزیت یکسانی دارند.
بخش دوم
بخش دوم کتاب به مـسئله تـثلیث و بحث لوگوس، که میتوان آن را مهمترین و البـته بـحثانگیزترین آمـوزه مسیحی دانست، مـیپردازد. در اینـجا نیز چنان که عادت نـویسنده اسـت، به سرچشمهها و منشأ عبارتهای رسمی و قالبهای اعتقادی (Formula) مسیحی و چگونگی شکلگیری آنها بهعنوان قواعدی اعـتقادی مـیپردازد.
صور ابتدایی قالبهای تثلیثی بهطور پراکنـده و بـه صورت شـهادتهای ایمـانی، پیش از تـدوین رسمی اعتقادنامهها، در عهد جـدید وجود داشت و همین پارهشهادتهای ایمانی بودند که در نهایت به شکلی منسجم صورت رسمی و اعتقادی به خـود گـرفتند. این شهادتها یا همان اظهار ایمانهای پراکنده را بـهطور کلی مـیتوان در سـه گـروه دسـتهبندی کرد: برخی از آنها تـنها از یک جـزء تشکیل شدهاند و متضمن ابراز اعتقاد به عیسی بهعنوان مسیحای موعودند؛ برخی دیگر دوجزئی و حاوی ابراز اعـتقاد بـه وحـدانیت خدا و اعتقاد به عیسی مسیح هستند؛ و بـالاخره بـرخی دیگـر سـهجزئیاند و در آنـها نـه تنها به اعتقاد به خدا و عیسی مسیح بلکه به روحالقدس نیز گواهی داده میشود. در مورد گروه اول و دوم مشکلی به لحاظ چگونگی شکلگیری و منشأ آنها وجود ندارد، چراکه اعتقاد بـه خدا و عیسی مسیح از اعتقادات اصلی مسیحی هستند؛ اما در مورد گروه سوم باید گفت که منشأ آنها به عبارتهای قالبی و اعتقادی یهودی برمیگردد. بهتدریج ذکر آن عبارتهای رسمی سهجزئی در فرآیندی قرار گرفتند که نـهایت آن طـرح روحالقدس بهعنوان یکی از اجزای تثلیث مقدس بود. روحالقدس به واسطه پولس معنای جدیدی، معنایی اختصاصاً مسیحی، یافت که در آیین یهود فاقد چنان معنایی بود. به سبب همین معنای جدید و مسیحی بود که پولس روحالقدس را در کنـار خـدا و مسیح بهعنوان سومین متعلق اعتقاد و ایمان محسوب کرد. اینکه آن
هفت آسمان » شماره ۴۲ (صفحه ۲۰۲)
معنای جدید که مایه آن عبارت رسمی یا قالب تثلیثی شد چه معنایی بود، اینکه مراد پولس از آن قـالب تـثلیثی چه بود، اینکه مقصود دیگـر نـویسندگان کتابهای عهد جدید که از او پیروی کردند چه بود، و بالاخره اینکه آن عبارت قالبی بعدها چه معنایی در منظر آباء کلیسا پیدا کرد موضوعاتیاند که نویسنده به تفصیل در فصول بعدی (پنجم بـه بـعد) به آنها میپردازد.
پیش از مـسیحیت در آیین یهـود سخن از وجود ازلی مسیحا و وجود ازلی حکمت در میان بود. وجود ازلی مسیحا در ادبیات آخرالزمانی و وجود ازلی حکمت در یهودیت فلسطینی و یونانیمآب، و وجود ازلی هر دو در ادبیات حاخامی مطرح بود. پس در آیین یهود، حکمت موجودی ازلی بود و مسیحا نیز موجودی ازلی بـود؛ امـا پولس هنگام مسیحیشدنش تغییر مهمی در آن اعتقاد به وجود آورد. حکمت ازلی و مسیحای ازلی در آیین یهود دو موجود ازلی متمایز بودند: حکمت همان شریعت ازلی بود که به حضرت موسی وحی شد و مسیحا همان منجی ازلی بود که بنا بود از نـسل داود مـتولد شود. امـا تغییری که پولس ایجاد کرد این بود که حکمت (شریعت) ازلی را با مسیحای ازلی یکی کرد. از نظر او حکمت یا شریعت ازلی همان مسیحای ازلی است؛ وحی شدن شریعت مـوسی و تولد عیسی دو مرحله متوالی در انکشاف زمینی حکمت ازلیاند. پولس انکشاف زمـینی حـکمت ازلی را در دومـین مرحله تاریخی خود (تولد عیسی) با تعبیر «پسر خدا» بیان میکند. پس عیسی پسر خداست و این بدان سـبب اسـت که روحالقدس در او ساکن است. بدین ترتیب پولس ابتدا با یکسان انگاشتن حکمت یا شریعت ازلی با مـسیحای ازلی و سـپس یکسـان انگاشتن مسیحای ازلی با روحالقدس، ویژگی و کارکردی اختصاصاً مسیحی برای روحالقدس قائل شد. نکته شایان ذکر این است که در انـجیل چهارم (انجیل یوحنا) مسیحای ازلی با لوگوسِ موجود در فلسفه فیلون یکی میشود. فیلون حکمت ازلی را لوگـوس میخواند و برای آن سـه مـرحله وجودی قائل است: دو مرحله پیش از آفرینش جهان و یک مرحله پس از آفرینش آن. یوحنا همین لوگوس فیلون را جایگزین حکمت یا روحالقدس پولس کرد. از اینرو در انجیل چهارم نیز شاهد تثلیثی متشکل از خدا، مسیح و روحالقدس (لوگوس / کلمه) هستیم.
اما آنچه آوردیم تـثلیثی بود مربوط به پس از تولد عیسی مسیح. آیا پیش از تولد
هفت آسمان » شماره ۴۲ (صفحه ۲۰۳)
عیسی، به عبارت دیگر، از ازل نیز تثلیثی بدین صورت داریم؟ در انجیلها و نامههای پولس اشاره روشنی به وجود چنین تثلیثی نیست. از نظر آباء رسولی نیز تثلیثِ «خدا، مـسیح و روحـالقدس» با تولد عیسی آغاز میشود و پس از رستاخیز و عروج او تداوم مییابد. پیش از تولد او تنها دو موجود ازلی، خدا و روحالقدس، وجود دارند؛ از نظر آنها روحالقدس همان مسیح ازلی تلقی میشود و اگر سخنی از لوگوس به میان مـیآید آن نـیز با روحالقدس یکی دانسته میشود. اما با آباء دفاعیهنویس، میان لوگوس ازلی و روحالقدس ازلی تمایزی پدید میآید؛ لوگوس با مسیح ازلی یکی میشود و روحالقدس بهعنوان موجود سومی که ازلی و غیرمادی است تلقی میگردد. در نتیجه، تثلیث که اینک بـه صـورت تثلیث خدا، لوگوس و روحالقدس درآمده بود، با تولد عیسی آغاز نمیشود؛ بلکه پیش از تولد او، حتی پیش از آفرینش جهان، وجود داشته است. آباء کلیسا ابتدا به پیروی از فیلون دو مرحله وجودی برای لوگوس و روحـالقدس، پیش از آفـرینش جـهان، قائل شدند؛ اما سپس از فـیلون فـاصله گـرفته، برای آن دو تنها یک مرحله وجودی قائل شدند. بهتدریج در نیمه نخست قرن سوم دو نظریه در باب لوگوس در کنار هم مطرح شد: نظریه دومرحلهای بـودن لوگـوس و نـظریه یکمرحلهای بودن آن. نظریه دومرحلهای بهتدریج از میان رفت و نـظریه یکمـرحلهای رواج یافت. به نظر میرسد سبب اینکه آباء متأخر نظریه دومرحلهای را وانهادند، امری صرفاً روانشناختی بود؛ مثلاً ایرنایوس به سـبب مـخالفتش بـا مذهب گنوسی و دیگر آباء متأخر به سبب ضدیتشان با مـذهب آریوسی، که پسر را موجودی حادث و دارای آغاز زمانی میدانست، با نظریه دومرحلهای بودن لوگوس مخالفت میکردند.
پس از تثبیت نظریه یکمرحلهای بـودن لوگـوس، مـسئله تمایز یا وحدت جوهری اعضای سهگانه تثلیث مطرح شد. بنا بر دیدگـاه آریوس، که در مـسیحیت نوعی بدعت تلقی شد، پدر و پسر و روحالقدس به لحاظ جوهری اموری متمایز و بیگانه از هماند و هیچ مشارکت و جـنبه وحـدتی مـیان آنها وجود ندارد. از طرف دیگر آباء راستکیش در مقابل این بدعت آریوسی بر وحـدت جـوهری پدر و پسـر و روحالقدس تأکید و نام «خدا» را بر هر سه عضو اطلاق کردند. این امر در واقع به لحـاظ تـاریخی تـداوم یا احیای همان سنتی است که ابتدا روحالقدس را با مسیح ازلی یکی و سپس آن را با خدا برابر دانـست. در این صـورت اگر هر سه عضو تثلیث از یک طرف دارای عنوان «خدا» و
هفت آسمان » شماره ۴۲ (صفحه ۲۰۴)
از طرف دیگر دارای کارکردی یکساناند، مسئله تـمایز مـیان آنـها را چگونه میتوان مطرح یا حل کرد؟ تمایز میان پدر و دو عضو دیگر را آباء از قبل مشخص کرده بودند: وجود پدر مـعلول عـلل و اسبابی نیست، اما لوگوس و روحالقدس معلول پدر هستند. اما مسئله تمایز میان لوگوس و روحـالقدس، که هـر دو مـعلول پدر و با او برابر و شایسته عنوان خدا تلقی میشدند، محل بحث و مناقشه شد و در نهایت دو نوع تمایز مـطرح گـردید: ۱٫ تمایز لفظی. در عهد جدید و نزد آباء کلیسا، در وصف پدیدآمدن روحالقدس و لوگوس از اوصـاف و اصـطلاحات مـتمایزی استفاده شده است؛ ۲٫ تمایز علّی. در عهد جدید، مسیح ازلی که آباء آن را با لوگوس یکی گرفتند، پدید آمده از پدر قلمداد مـیشود؛ امـا دربـاره روحالقدس گاهی گفته میشود که روحالقدس از پدر صادر گردید و گاهی از زبان مسیح گفته مـیشود که روحـالقدس «از آنچه از آنِ من است خواهد گرفت». آباء کلیسا، از جمله ترتولیان، معتقدند که روحالقدس از پدر به واسطه پسر (لوگـوس) آفـریده شد، پس پسر بر روحالقدس تقدم دارد. اما هنگامی که مسیحیت به تدوین اعـتقادنامههای خـود اقدام کرد ابتدا در دومین شورای جهانی کلیساها در قـسطنطنیه (۳۸۱) روحـالقدس را «صـادر از پدر» و پسر را «پدید آمده از پدر» قلمداد کرد، که بدینسان تمایز مـیان آنـها تمایزی صرفاً لفظی است. این مطلب بهعنوان اعتقادنامه شرق باقی ماند. در سومین شورای کلیسـایی در طـلیطله، روحالقدس را «صادر از پدر و پسر» و پسر را «پدید آمـده از پدر» تـلقی کردند؛ این تـمایز هـم لفـظی است و هم علّی. این مطلب بـه اعـتقادنامه غرب تبدیل شد.
بخش سوم
ولفسن در بخش سوم این کتاب به سرّهای سـهگانه مـسیحیت میپردازد. آباء کلیسا از باورهای مربوط بـه خدا، کلمه (لوگوس) و روحـالقدس بـا عنوان راز و سرّ یاد میکنند: سرّ پیدایش، سـرّ تـثلیث و سرّ تجسد.
آباء پیدایش لوگوس را حقیقتاً یک راز میدانستند؛ اما بسیار کوشیدند تا با استفاده از تـمثیلهای گـوناگون، آن را تبیین کنند. بهرغم همه آن کوشـشها احـساس کردنـد که این امر را نمیتوان تـبیین کرد. پدید آمـدن لوگوس رویدادی یگانه و بینظیر، یعـنی یک سـرّ، است و با دیگر آفرینشها و پیدایشها تفاوت اساسی دارد. حتی در جهانی
هفت آسمان » شماره ۴۲ (صفحه ۲۰۵)
پر از اعجازها که همه چیز را خدا آفـریده، پیدایش لوگـوس معجزهای یگانه و بینظیر است؛ زیرا خدا هـمه چـیز را از عدم آفـرید امـا لوگـوس از ذات خدا پدید آمد. آنچه دربـاره لوگوس گفته میشود درباره روحالقدس نیز صدق میکند. از اینروست که مثلاً ایرنایوس میگوید اگر کسـی از مـا درباره چگونگی صدور پسر از پدر بپرسد، مـیگوییم هـیچ انـسانی نـمیتواند آن فـیضان (صدور) یا پیدایش یا آشکارشدگی یا هـر نـام دیگری که میتوان در وصف پیدایش او بهکار برد را، که در واقع توصیفناپذیر است، درک کند. آنان که میکوشند آن را با تمثیلهایی مـانند صـدور نـور یا ادای کلمه یا اموری از این قبیل توضیح دهند او را به کلمـه گـفتار بـشری تـشبیه کردهـاند. بـرخی دیگر از آباء، مانند باسیل، نارسایی تمثیلها، بهویژه تمثیلهای برگرفته از پدیدههای طبیعی را گوشزد میکنند و میگویند پسر به طریق جریان یافتن، یا شکوفا شدن جوانهها، از جوهر پدر پدید نیامد بلکه روش پیدایش الاهی او امـری توصیفناپذیر و درکناشدنی برای اذهان بشری است.
تثلیث نیز نوعی راز و سرّ است. آباء کلیسا، به پیروی از فیلون یهودی، به توحید قائل بودند؛ اما بر خلاف او، وحدت مطلق خدا را به نوعی وحدت نـسبی تـغییر دادند. از اینجا بود که تثلیث برای آنان بهعنوان یک مسئله مطرح گردید و ناگریز شدند از هر تمثیل یا قیاسی که به طریقی بتواند همراهی اعتقاد به توحید و اعتقاد به خدای متجلی در تـثلیث (خـدای سهگانه) را توجیه کند استفاده کنند. شرح مفصل این تمثیلها و نوع استفاده آباء از آنها، طرح مسائل گریبانگیر آباء و راهحلهای ارائهشده از سوی آنان، و مسئله تـمایز مـیان اعضای تثلیث، مطالبی عبرتآموز و خـواندنی و نـشاندهنده تسلط نویسنده بر آثار و اندیشههای آباء کلیساست. به هر حال مسئله تثلیث بهعنوان یک سرّ زمانی مطرح گردید که افرادی سخن پولس قدیس درباره مسیح ازلی ــ که او را «برابر بـا خـدا» میدانست ــ و سخن یوحنا دربـاره لوگـوس (کلمه) ــ که آن را «خدا» نامید ــ را حمل بر معنای ظاهری و لفظی کردند. و همانطور که گفتیم نقطه آغاز بحثهای مربوط به مسئله تثلیث آن بود که آباء کلیسا وحدت مطلق خدا را، آنگونه که تلقی فیلون اسـکندرانی بـه نمایندگی از آیین یهود بود، نفی کردند. آنان در همه مطالبی که در دفاع از تثلیث ایراد کردند آگاهانه با تلقی فیلون از وحدت مطلق خد
هفت آسمان » شماره ۴۲ (صفحه ۲۰۶)
ا مخالفت کردند؛ اما نکته این است که آباء کلیسا در همان حال با شرک و چـند خـدایی مشرکان نـیز مخالفت و بر این مطلب تأکید نمودند که اعتقاد به تثلیث مستلزم عدم اعتقاد به توحید نیست. راستکیشی در میان آبـاء به معنای برداشتی درباره خدای سهگانه بود که از یک طرف با توحید مـطرح در آیین یهـود تـفاوت داشت و از طرف دیگر با کثرت خدایان در آیینهای شرکآلود. هر گونه انحرافی از این راستکیشی متهم به این میشد که یا رنگ یهودیت دارد یا رنـگ کفـر و بیدینی یا آمیزهای از هر دو؛ مثلاً مذهب آریوسی (آریانیسم) متهم گردید که آمیزهای است از تـوحید یهـودی و شـرک مشرکان.
اما در واقع خود آباء کلیسا تلقی راستکیشی را آمیزهای از توحید یهودی و چندگانهپرستی غیرمسیحیان میدانستند. بـا این تفاوت که این آمیزه، آمیزهای مبارک تلقی میشد؛ آمیزهای آرمانی و مطلوب از بهترین چیز در توحید یهـودی و بهترین چیز در چندگانهپرستی امـتها.
تـجسد نیز یک راز و سرّ است. قبلاً گفتیم که فیلون برای لوگوس سه مرحله وجودی قائل بود: دو مرحله پیش از آفرینش جهان و یک مرحله پس از آفرینش آن: ۱٫ بهعنوان اندیشه خدا؛ ۲٫ بهعنوان موجودی غیرجسمانی که خدا آن را پیش از آفرینش جهان آفرید؛ ۳٫ بـهعنوان موجودی که پس از آفریده شدنش در جهان حلول کرد. این سه مرحله وجودی را میتوان درباره لوگوس (کلمه) مسیحی نیز مشاهده کرد. اما در مسیحیت مرحله وجودی تازهای برای لوگوس معرفی شد، و آن هنگام تولد عیسی بود. با تـولد او لوگـوس وارد مرحله جدیدی از وجود خود گردید: «کلمه جسم گردید» یا «کلمه در جسم ظاهر گشت». این دو آیه عهد جدید گویای آناند که لوگوس در مرحله جدید خود «جسم» یا «جسد» یا به تعبیر رایج دیگری «انسان» خوانده شد. بـدین تـرتیب عیسی متشکل از لوگوس و انسان است و چون متشکل از لوگوس و انسان است دارای نفس ناطقه و توأم با آن دارای نفس غیرناطق است. در باب رابطه لوگوس ازلی با جهان و رابطه آن با عیسی و چگونگی وحدت این دو، مباحث دامـنهدار و گـستردهای در میان آباء مطرح شد. گرچه آباء این ارتباط یا وحدت، که از آن با عنوان تجسد یاد میشود، را نیز یک سرّ میدانستند، کوشش فراوان کردند تا چگونگی آن را، آن هم با استفاده از اقسام تمثیلها، تبیین کنند.
در بهکارگیری تـمثیلها، که عـموماً بـرگرفته از پدیدههای طبیعیاند، ناگزیر پای «ترکیب» یا «امـتزاج» یا واژهـهایی از اینـ قبیل به میان آمد. شرح معانی خاصِ چنان
هفت آسمان » شماره ۴۲ (صفحه ۲۰۷)
اصطلاحاتی و معنای درست آنها در مورد اتحاد لوگوس با عیسی، مانند تبیین سرّهای گـذشته، سـرّ پیدایش و سـرّ تثلیث، صحنههایی تماشایی از بهکارگیری معانی و اندیشههای فلسفی در تـوجیه یا تـبیین مسئلهای الاهیاتی به وجود آورده است. آباء کلیسا با ملاحظه انواع اتحادهای جسمانی که ارسطو و نیز رواقیون برای بیان ترکیب دو جـسم بـهکار مـیبردند، با اعتقاد به اینکه شخص واحد در عیسی همان شخص لوگـوس بود، از اصطلاح «اختلاط» استفاده کردند. البته آنها «اختلاط» را به معنای ترکیب خاصی بهکار بردند و آن ترکیب یا اتحاد «دارای عنصر غـالب» بـود. اسـتفاده آنان از چنین تمثیلی بدین معنا نیست که از نظر آنان پیش از اتحاد، دو شخص وجـود داشـت، لوگوس و انسان، و سپس شخص انسان با این اتحاد از میان رفت و تنها شخص لوگوس باقی ماند؛ بـلکه آنـ تـمثیل تنها بدین معناست که در تجسد، که در رحم مریم عذرا روی داد، بدنی ایجاد شد که، هـمچون اتـحاد دو جـسم، با لوگوس اتحاد یافت. آباء کلیسا با همه کوششی که برای تبیین اتحاد لوگـوس و انـسان در عـیسی به عمل آوردند و بهرغم استفاده از تمثیلهای جسمانی گوناگون برای بیان چگونگی وجود دو طبیعت در یک شـخص در عـیسی، همواره معتقد بودند که تجسد امری یگانه و بینظیر و در واقع نوعی سرّ است.
بـحث بـر سـر چگونگی اتحاد لوگوس و انسان در عیسی بهتدریج به مسئله «دو طبیعت» یا «یک طبیعت» انجامید. از نظر قائلان بـه دو طـبیعت (دوذاتانگاران)، وحدت شخص در عیسی بهرغم دوگانگی طبیعتها به معنای آن است که لوگـوسِ مـتجسد، بـه سبب تفوق کاملش بر جنبه بشری، امکان هرگونه تعارض و کشمکشی میان آن طبیعتها را از بین بـرده اسـت؛ به همین جهت است که رابطه میان لوگوس و بدن در عیسی با رابطه مـیان نـفس و بـدن در انسان تفاوت دارد. طرح مسئله یک طبیعت یا دو طبیعت، مسئله یک اراده و عمل یا دو اراده و عمل را در پی داشت. دوذاتانگاران از دو اراده و عمل در عیسی و تکذاتانگاران از یک اراده و عـمل در او سـخن بـه میان آوردند و بدین ترتیب دو مذهب در مقابل هم پدیدار گشت.
بخش چهارم
کتاب فـلسفه آبـاء کلیسا با بخش چهارم وارد مبحث بدعتها و تکفیرها در عالم مسیحیت میشود.
هفت آسمان » شماره ۴۲ (صفحه ۲۰۸)
دو باور اصلیْ مقوم کلیسای جامع (کاتـولیک) در مـسیحیت به شمار میرفت: ۱٫ اعتقاد به مسیح ازلی، که لوگوس خوانده میشود، و همراه بـا آنـ اعتقاد به روحالقدس ازلی؛ ۲٫ اعتقاد به تجسد مـسیح ازلی در عـیسی، بـدان معنا که در عیسی که یک انسان واقعی بود، دو طـبیعت وجـود داشت: طبیعت الاهی و طبیعت بشری؛ اما از این دو طبیعت تنها طبیعت الاهی بود که علاوه بـر طـبیعت بودن شخص نیز بود. لذا این دو طـبیعت در عـیسی یک شخص را تـشکیل مـیدادند.
امـا در آن زمان که مسیحیت از یهودیت فـلسطینی بـرآمد و فلسفه فیلونی در یهودیت اسکندریه در حال شکلگیری بود تلفیقهایی از گونههای مختلف شرک و بـیدینی شـکل گرفته بود. همه اشکال شرک و چـندخدایی، یعنی چندخدایی مصری، یونـانی، فـروگیایی، بابلی و ایرانی خود را با اشـکال دینـ جدید تلفیق کردند. برخی از این تلفیقها را مشرکانِ تعلیمدیده در فلسفه صورت فلسفی بخشیدند و بخشی دیگـر تـحت تأثیر آیین یهود رنگ یهودی گـرفتند. پیروانـ چـنین تلفیقهایی زمانی کهـ بـه مسیحیت گرویدند، اعتقاد مـسیحی بـه مسیح ازلی و تجسد آن را پذیرفتند و این دو اعتقاد را بر تلفیقهای شکلگرفته پیشین افزودند و یا بر آن شدند که تلفیق جـدیدی را بـا رنگ و لعاب مسیحی به وجود آورنـد. نـتیجه آن شد که در مـیانه قـرن دوم، هـنگامی که صورتبندی کاتولیکی آن دو اعتقاد مـسیحی به کمال خود رسید، صورتبندیهای دیگری از آنها از سوی پیروان این مذاهب تلفیقی پدیدار گشت.
پیروان این تلفیقهای مسیحیشده جدید بـه گـنوسیان معروف شدند. مذهب گنوسی را به «دنـیویسازی شـدید یا یونـانیسازیِ مـسیحیت» تـوصیف کردهاند، اما دقـیقتر آن اسـت که در وصف مذهب گنوسی بگوییم که این مذهب توانست بر آیین شرک از لحاظ لفظی، صورتی مسیحی بپوشاند: مسیحیسازیِ لفظیِ آیین شـرک. بـنابراین هـرگاه میخواهیم نظامی از نظامهای گوناگون گنوسی را بررسی و مـطالعه کنـیم بـاید دو کار انـجام دهـیم: ۱٫ مـطالعه و بررسی منشأ و شکلگیری آن شرک و بیدینی خاص یا همان تلفیق مشرکانه خاص که آن نظام گنوسی با آن آغاز شده است؛ ۲٫ مطالعه و بررسی شیوهای که آن نظام گنوسی آن تلفیق مشرکانه خاص را صورتی مسیحی بـخشیده است.
نویسنده در این فصل نظامهای مختلف گنوسی را، بهویژه با تأکید بر وظیفه دوم از دو وظیفه فوق، مطرح و بررسی میکند و نشان میدهد که چگونه هر یک از آن نظامها
هفت آسمان » شماره ۴۲ (صفحه ۲۰۹)
آرا و اندیشههای مشرکانه خود را رنگ و لعاب مسیحی دادند. واکنـش آبـاء کلیسا در برابر موج نظامهای گنوسی در دو اقدام اساسی و تأثیرگذار خلاصه میشود. به عبارت دیگر، آباء برای رد کردن مذهب گنوسی در پی اثبات این مطلب برآمدند که: اولاً آموزههای این مذهب از کتاب مقدس گرفته نشده اسـت، و ثـانیاً دیدگاههای مطرح در نظامهای گنوسی دیدگاههای بدیع و تازهای نیستند. آباء کلیسا برای نشان دادن منبع و سرچشمه اندیشههای گنوسی منابعی را ذکر کردهاند که بهطور کلی تحت دو عنوان اصـلی دسـتهبندی میشوند: ۱٫ اعتقادات ادیان کفرآمیز؛ ۲٫ آرا و اندیشههای فـیلسوفان یونـانی.
کتاب فلسفه آباء کلیسا از سوی مرکز پژوهشهای دانشگاه ادیان و مذاهب به فارسی ترجمه شده است و به زودی در اختیار فارسیزبانان قرار خواهد گرفت انشاءالله.
* پژوهشگر مرکز مـطالعات و تـحقیقات ادیان و مذاهب وابسته به دانـشگاه ادیان و مـذاهب.
هفت آسمان » شماره ۴۲ (صفحه ۲۱۰)
پایان مقاله