نکاتی چند درباره ابن عربی
نکاتی چند درباره ابن عربی (۲۰ صفحه)نویسنده : توفیقی،حسین اشـاره
شخصیت متناقض محییالدین بنعربی از حدود هشتصد سال پیش که وی به نشر اندیشههای خـود مـشغول بـوده است، تا عصر حاضر و باید گفت تا آینده، مورد تحسین و تقبیح قرار گرفته است. نـویسنده در مقاله به بررسی اندیشههای شهید مطهری درباره وی و آثارش میپردازد و نکاتی از سایر موافقان و مـخالفان او را مطرح میکند.
شیخِ اکـبر مـحییالدین ابوبکر محمد بن علی الحاتمی الطایی (معروف به ابنعربی) در سال ۵۶۰ ق. در شهر مُرسیه اندلس به دنیا آمده و در سال ۶۳۸ در دمشق شام درگذشته و در دامنه کوه قاسیون به خاک سپرده شده است.
محییالدین عارفی بـزرگ است که جاذبه و دافعه بسیار نیرومندش در طی هشتصد سالی که از زمان او میگذرد، مدافعان و مخالفان سرسخت و بیشماری برای وی پدید آورده است: گروهی از بزرگان تشیع و تسنن او را از اولیاءاللّه شمرده و گروهی دیگر از آنان وی را کافر و زندیق دانـستهاند.
وی کـسی است که حضرت امام خمینی(ره) در پیام معروف خود به آقای گورباچف دربارهاش میگوید:
دیگر شما را خسته نمیکنم و از کتب عرفا به خصوص محییالدین بنعربی نام نمیبرم که اگر خواستید از مباحث ایـن بـزرگمرد مطلع گردید، تنی چند از خبرگان تیزهوش خود را که در این گونه مسائل قویا دست دارند، راهی قم گردانید تا پس از چند سالی با توکل به خدا از عمق لطیف باریکتر از موی مـنازل مـعرفت آگاه گردند که بدون این سفر، آگاهی از آن امکان ندارد.
و کسی است که به نوشته شهید مطهری(ره):
علامه طباطبایی معتقدند که اصلاً در اسلام هیچ کس نتوانسته است یک سطر مـانند مـحییالدین بـیاورد.(۱)
آنچه نقل شد، دو نمونه از اظـهار نـظر مـوافقان محییالدین بود. سخن مخالفان وی نیز دست کمی از سخن موافقان ندارد و به اندکی از آنها در ادامه مقاله اشاره خواهیم کرد.
هر دو گروه مـوافق و مـخالف ابـنعربی در کتابها و مقالات فراوان خویش، اظهارات وی را بررسی کرده و بـه داوری بـرخاستهاند. برخی از آن بررسیها و داوریها در کتاب محییالدین ابنعربی نوشته دکتر محسن جهانگیری آمده است.
مقاله حاضر به بررسی دیدگاه شهید مـطهری(ره) دربـاره ابـنعربی که در آن کتاب نیامده است، میپردازد و به چند نکته دیگر در ایـن باب اشاره میکند.
۱٫ نقش ابنعربی در تکامل عرفان اسلامی
شهید والامقام آیهاللّه مطهری(ره) در آثار ارزشمند خود بارها از محییالدین یـاد کـرده و او را بـسیار ستوده است. برخی از سخنان وی درباره آن عارف و نقش او در تکامل عرفان اسـلامی چـنین است:
محییالدین که احیانا با نام «ابنعربی» نیز خوانده میشود، مسلما بزرگترین عارف اسلام است، پیـش از او و نـه بـعد از او کسی به پایه او نرسیده است و به همین جهت، او را «شیخِ اکبر» لقب دادهـاند.
عـرفان اسـلامی از بدو ظهور قرن به قرن تکامل یافت. در هر قرنی، چنان که اشاره شد، عـرفای بـزرگی ظـهور کردند و به عرفان تکامل بخشیدند و بر سرمایهاش افزودند، این تکاملْ تدریجی بود، ولی در قرن هـفتم بـه دست محییالدین عربی «جهش» پیدا کرد و به نهایت کمال خود رسید.
______________________________
۱٫ مجموعه آثـار، ج۹، ص۱۹۴٫
مـحییالدین عـرفان را وارد مرحله جدیدی کرد که سابقه نداشت. بخش دوم عرفان یعنی بخش علمی و نظری و فلسفی آن بـه وسـیله محییالدین پایهگذاری شد، عرفای بعد از او عموما ریزهخوار سفره او هستند. محییالدین علاوه بر ایـنکه عـرفان را وارد مـرحله جدیدی کرد، یکی از اعاجیب روزگار است. انسانی است شگفت و به همین دلیل اظهار عقیدههای مـتضادی دربـارهاش شده است.
برخی او را ولیّ کامل و قطب الاقطاب، میخوانند و بعضی دیگر تا حـد کـفر تـنزلش میدهند. گاهی ممیتالدین و گاهی ماحیالدینش میخوانند. صدرالمتألهین فیلسوف بزرگ و نابغه عظیم اسلامی نهایت احترام بـرای او قـائل اسـت، محییالدین در دیده او از بوعلی سینا و فارابی بسی عظیمتر است.(۱)
و اینک توضیح بیشتر مـطلب فـوق از آن شهید بزرگوار:
عرفان نظری در واقع پایه بینش عرفانی است که بعضی هم آن را به عرفان فـلسفی تـعبیر میکنند. آغاز عرفان نظری از زمانی است که عرفان به صورت یک فـلسفه و یـک بیان و یک بینش درباره وجود و هستی مـدون شـد. البـته کم و بیش به طور متفرقه در کلمات عـرفا از صـدر اسلام شاهد آن بودهایم، ولی آن کس که عرفان را به صورت یک علم درآورد و عرفان را مـتفلسف کـرد و به صورت یک مکتب درآورد و در مـقابل فـلاسفه آن را عرضه داشـت و فـلاسفه را در واقـع تحقیر کرد و اثر گذاشت روی فـلاسفه، و فـلاسفهای که بعد از او آمدند، چارهای جز اعتنا به نظریات او نداشتند، محییالدین عربی اسـت. بـدون شک پدر عرفان نظری در اسلام محییالدین عـربی، این اعجوبه روزگار، اسـت.
مـحییالدین هم در عرفان عملی قدم راسـخ داشـته، یعنی از اول عمرش اهل ریاضت و مجاهده بوده و هم در ارائه عرفان نظری بینظیر بوده است.
مـحییالدین اول کـسیاستکه عرفانرا متفلسفکرد، یعنی به صـورت یـک مـکتب منظم درآورد. بحث مـسئله وحـدت وجود که محور عـرفان اسـت، برای اول بار توسط محییالدین بیان گردید. عرفان نظری بدین صورت که علمی مدون بـاشد و در مـسائل به شکل فلسفی اظهار نظر کـند، اگـرچه بیش و کـم سـابقه دارد، لیـکن مسلما تدوینکننده آن در دوره اسلامی مـحییالدین عربی طائی اندلسی است.
عرفان نظری قبل از محییالدین نظیر منطق قبل از ارسطو است. که هـم بـود و هم نبود. بود از این لحاظ کـه مـردم بـالفطره تـا حـدود زیادی طبق قـواعد مـنطقی عمل
______________________________
۱٫ آشنایی با علوم اسلامی (کلام، عرفان)، قم، انتشارات صدرا، ص۱۱۳ـ۱۱۴٫
میکردند؛ و نبود، یعنی به صورت یـک عـلم مـدون نبود.
عرفان نظری نیز چنین است. بـر تـمام مـسائل عـرفان نـظری مـیتوان شواهدی از آیات قرآنی و کلمات اولیای بزرگ حق مخصوصا حضرت امیر(ع) یافت، ولی محییالدین اول کسی است که عرفان نظری را به صورت علمی که موضوعش ذات حق است، درآورد. محییالدین چه در عـرفان نظری و چه در عرفانی عملی شیخالعرفا است و به حق او را «شیخ اکبر» لقب دادهاند.
بعد از او عرفان رنگ و بوی دیگری پیدا کرد. شاخصیت او در عرفان که به طور مطلق تحت عنوان «شیخ» از او یاد کـردهاند، از شـاخصیت بوعلی که «شیخ» در فلسفه و شیخ طوسی که «شیخ» مطلق فقه است در میان قدما و شیخ انصاری که «شیخ» مطلق فقه و اصول است در صد ساله اخیر و شیخ عبدالقاهر(۱) که «شیخ» مـطلق فـن فصاحت و بلاغت است، بیشتر است که کمتر نیست.
محییالدین غوغایی عرفانی در جهان اسلام از اندلس گرفته تا مصر و شام و ایران و هند برانگیخت. صدرالدین قـونوی (اهـل قونیه)، فخرالدین عراقی، ابن فـارض مـصری، داوود قیصری، عبدالرزاق کاشانی، مولوی بلخی، محمود شبستری، حافظ و جامی همه شاگردان مکتب اویند.(۲)
آن علامه شهید درباره تأثیر محییالدین بر فلسفه و فلاسفه اسلامی میگوید:
البـته در ایـنجا باید گفت که عـرفا یـک شاهکار بزرگ در اینجا داشتهاند که این شاهکار خیلی بزرگ از محییالدین است و اصولاً شاهکارهای اینچنینی از محییالدین است. این فکر محییالدین بر حرفهای فلاسفه خیلی تقدم و پیشی داشته است و بعدا در حرفهای فـلاسفه وارد شـده است.(۳)
وی باز هم به عارفانی اشاره میکند و محییالدین را مظهر و نماینده کامل عرفان اسلامی میشمارد.
روش عرفانی پیروان زیادی دارد و عرفای نامداری در جهان اسلام ظهور کردهاند. بایزید بسطامی، حلاج، شبلی، جنید بغدادی، ذوالنـون مـصری، ابوسعید ابـوالخیر، خواجه عبداللّه انصاری، ابوطالب مکی، ابونصر سرّاج، ابوالقاسم قُشَیری، محییالدین عربی اندلسی، ابن فارض مصری و مولوی رومـی را باید نام برد. مظهر و نماینده کامل عرفان اسلامی که عرفان را بـه صـورت یـک علم
______________________________
۱٫ در اصل عبارت سهوا «شیخ عبدالقادر» آمده است.
۲٫ تماشاگه راز، تهران، انتشارات صدرا، ۱۳۵۹، ص۵۵ـ۵۷٫
۳٫ مجموعه آثار، ج۹، ص۳۱۶٫
مضبوط درآورد و پس از او هر کـس آمـده، تحت تأثیر شدید او بوده است، «محییالدین عربی» است.(۱)
او حتی مولوی را که معاصر مـحییالدین بـوده و ۳۴ سـال پس از وی درگذشته است، «فوقالعاده تحت تأثیر» آن «پدر عرفان اسلامی» میداند.
مولوی ارتباطش با محییالدین از طریق صـدرالدین [قونوی [بوده است. اینها معاصر یکدیگر بودهاند و نیز با همدیگر دوست و رفیق بـودهاند…. اینکه اصطلاحات محییالدین در کـلمات مـولوی آمده است، در واقع، عرفان محییالدین است. بدون شک عرفان نظری مولوی همان عرفان محییالدین است. مثلاً اصطلاح «ما عدمهاییم هستیها نما ـ تو وجود مطلق و هستیّ ما» اصلاً مال محییالدین است. ایـنها از محییالدین به مولوی رسیده است. درست است که مولوی خودش هم یک نابغه فوقالعادهای است که در تشریح کردن و داستانآوردن و تمثیل کردن و حقایق را مجسم کردن نبوغ فوقالعادهای دارد، ولی فوقالعاده تحت تأثیر عرفان مـحییالدین اسـت؛ و اساسا هر کس در عالم اسلام بعد از محییالدین آمده است، تحت تأثیر محییالدین است و در واقع، باید محییالدین را پدر عرفان اسلامی شمرد.(۲)
و درباره مثنوی که شهرت جهانی دارد و افراد بیشماری را شیفته خود کرده اسـت، مـیگوید:
مثنوی اساسا بر مبنای همان وحدت وجود محییالدینی میچرخد.(۳)
و این هم نمونهای دیگر از سخنان آن فیلسوف الهی در ستایش محییالدین:
محییالدین خیلی اعجوبه است. ملاصدرا هم همین طور. محییالدین، مـثلِ هـمه نوابغ، مثلِ خودش [است] جز اینکه در وصف او باید گفت: «شگفت»؛ چیز دیگری نمیتوان گفت. اصلاً اغلب این اشخاص در هیچ قالبی نمیگنجند. یک وقت میبینید در یک اوج اوجی هست و یک وقـت مـیبینید در یـک حضیض حضیضی هست. اصلاً انـسان نـمیتواند ایـن جور اشخاص را بفهمد که چگونهاند، به این معنا که اینها هیچ وقت در یک قالب مخصوص نگنجیدهاند و حرکت نکردهاند. این است کـه مـیبینید دربـاره این گونه افراد اظهار نظرهای متناقض میشود. هـیچ کـس به اندازه محییالدین دربارهاش متناقض اظهار نظر
______________________________
۱٫ مجموعه آثار، ج۵، ص۱۴۹.
۲٫ مجموعه آثار، ج۹، ص۱۹۳٫
۳٫ مجموعه آثار، ج۹، ص۶۱٫
نشده است. بعضی او را از اولیاءاللّه و انسان خـیلی کـامل و قـطب اکبر میدانند و بعضی او را یک کافر مرتد. او سبکش این گونه اسـت، حرفهایش هم همین طور است. بعضی حرفهایش که از او شنیده شده است، شاید از منحطترین حرفهاست و در مقابل، عالیترین و پر اوجترین حـرفها هـم از او شـنیده شده است. اصلاً بعضیها (مثل ملاصدرا) در مقابلِ احدی به اندازه مـحییالدین خـضوع ندارند؛ یعنی ملاصدرا امثال بوعلی سینا را در مقابل محییالدین به هیچ میشمارد؛ یا مثلاً علامه طباطبایی مـعتقدند کـه اصـلاً در اسلام هیچ کس نتوانسته است یک سطر مانند محییالدین بیاورد.(۱)
تقطیع سـخن شـهید مـطهری(ره):
استاد محمدرضا حکیمی (شارح مکتب تفکیک) در سالهای اخیر، خطر کرده و جمعی از مشاهیر از ملاصدرا(۲) تـا دکـتر شـریعتی(۳) را تفکیکی یا متأثر از تفکیک قلمداد کرده است. این نویسنده برای نیل به این مـقصود، بـه تقطیع و گزینش کلمات آن بزرگان دست زده و هنگام روبهرو شدن با دو کلام که یکی «تـردیدآمیز» و دیـگری «قـاطع» بوده است، اولی را ترجیح داده و در آثار گوناگون خود ترویج کرده است.
استاد حکیمی برای نـشان دادن هـمسویی شهید مطهری با تفکیکیان در نفی محییالدین، از متن طولانی بالا یک عبارت دولنگهای را بـرمیگزیند و لنـگه اول آنـ را که مشتمل بر لفظ «شاید» است، در نوشتههای خود میآورد:(۴)
بعضی حرفهایش که از او شنیده شده اسـت، شـاید از منحطترین حرفهاست،
ولی از اشاره به لنگه دوم سخن که «قاطعانه» است، پرهیز مـیکند:
و در مـقابل، عـالیترین و پر اوجترین حرفها هم از او شنیده شده است.
این گزینش «قطرهچکانی» و «غیرعادلانه» از عبارت طولانی بالا مانند گـزینش «لاإلهـَ» از آیـهالکرسی است.
______________________________
۱٫ مجموعه آثار، ج۹، ص۱۹۴٫
۲٫ در آغاز کتاب معاد جسمانی در حکمت متعالیه (قم، انتشارات دلیـل مـا،۱۳۸۱، ص۵) آمده است: «تقدیم به: حضرت صدرالمتألهین شیرازی ـ فیلسوف بزرگ و تفکیکیِ سترگ ـ».
۳٫ عقل سرخ، قم، انتشارات دلیـلِ مـا، ۱۳۸۳، ص۴۲۵ـ۴۲۶ و ۴۲۸٫
۴٫ مکتب تفکیک، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۵، ص۱۰۴؛ متأله قرآنی، قم، انثشارات دلیـل مـا، ۱۳۸۲، (مقدمه استاد)، ص۷۶٫
همچنین استاد مذکور برای نـشان دادن هـمسویی عـلامه طباطبایی با تفکیکیان در نفی محییالدین، عبارت «تـردیدآمیز» زیـر را از آن مرحوم در آثار خود میآورد:(۱)
چطور میشود محییالدین را اهل طریقت دانست با وجودی کـه مـتوکل را از اولیای خدا میداند؟(۲)
ولی به دفاع «قـاطع» عـلامه از محییالدین در پایـان مـتن بـالا که ناقل آن عالم فرزانهای مانند شـهید مـطهری است، هیچ اشارهای نمیکند.
از مجموع سخنان علامه طباطبایی(ره) و شهید مطهری(ره) درباره ابـنعربی مـیفهمیم که ایندو فیلسوف متفکر در مورد وی دیـدگاهی معتدل داشتهاند وبه جـنبههای مـثبت ومنفی شخصیت او توجهکردهاند. سخن زیـر از عـلامه نیز دراین باب راهگشاست:
محییالدین و غیر محییالدین از نقطه نظر استدلال در نزد ما یـکسان اسـت. [او [در اوایل بحثهای خود دو سه تـا شـعر بـیمزه دارد؛ ولی انصافا بـه دنـبال آن، بحثهای خیلی گیرا و جـالبی مـیکند.(۳)
۲٫ مذهب ابنعربی
شخصیت والای حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع) به گونهای است که از یک سـو، پیـروان تشیع و تسنن (و مشربهای گوناگون آن دو گـروه: فـیلسوفان، عارفان، فـقیهان، اخـباریان، مـعتزله، اشاعره، اهل حدیث، سـلفیه و…) آن حضرت را از خود میدانند؛ و از سوی دیگر، خوارج و ناصبیان از وی بیزاری میجویند. عظمت مولای متقیان شناخت وی را دشوار سـاخته اسـت و به همین علت، برخی قائل بـه الوهـیت او شـدهاند و بـرخی
______________________________
۱٫ اجـتهاد و تقلید در فلسفه، تـهران، دفـتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۸، ص۲۲۱؛ معاد جسمانی در حکمت متعالیه، ص۲۲۴؛ مکتب تفکیک، ص۱۰۳ـ۱۰۴؛ متأله قرآنی، ص۷۶؛ عقل سرخ ص۷۴٫
۲٫ با مراجعه بـه مـنبع ایـن سخن، روشن میشود که علامه این مـوضوع را بـه شـکل سـؤال و در فـضای بـحث و حال و هوای مدرسه مطرح کرده است:
روزی بحث ما با حضرت استادنا الاکرم حضرت علامه فقید طباطبایی قدس اللّه نفسه بر سر همین موضوع به درازا انجامید. چون ایـشان میفرمودند: چطور میشود محییالدین را اهل طریقت دانست با وجودی که متوکل را از اولیای خدا میداند؟! عرض کردم: اگر ثابت شود این کلام از اوست و تحریفی در نقل به عمل نیامده است ـ چنانچه شعرانی مـدعی اسـت: در فتوحات ابنعربی تحریفات چشمگیری به عمل آمده است؛ با فرض آنکه میدانیم او مرد منصفی بوده است و پس از ثبوت حق انکار نمیکرده است ـ در این صورت باید در نظیر این نوع از مطالب، او را از زمـره مـستضعفین به شمار آوریم! ایشان لبخند منکرانهای زدند و فرمودند: آخر محییالدین از مستضعفین است؟! عرض کردم: چه اشکال دارد؟… (روح مجرد، نوشته مرحوم حاج سید محمدحسین طهرانی(رهـ)، تـهران، انتشارات حکمت، ۱۴۱۴، ص۴۱۱).
۳٫ مهر تابان، انـتشارات بـاقرالعلوم(ع)، ص۱۷۳٫
دیگر وی را کافر دانستهاند. جاذبه آن حضرت دوستانی در حدّ اعلای دوستی، و دافعه او دشمنانی در حدّ اعلای دشمنی برای وی پدید آورده است.
با اینکه هیچ کس از امت اسلام بـه هـیچ وجه با آن امام مـعصوم قـابل مقایسه نیست، اختلاف درباره ابنعربی تا اندازهای یادآور اختلاف در باره آن حضرت است. ابنعربی را برخی از مردم، صدّیق و برخی دیگر زندیق دانستهاند. همچنین بر اساس موافقت یا مخالفت با عرفان مصطلح، بـه شـکل زیر درباره وی اختلاف کردهاند:
۱٫ شیعیان موافق عرفان معمولاً او را شیعه دانستهاند؛
۲٫ سنّیان موافق عرفان معمولاً او را سنی دانستهاند؛
۳٫ شیعیان مخالف عرفان معمولاً او را سنی دانستهاند؛
۴٫ سنّیان مخالف عرفان معمولاً او را شیعه دانستهاند.
منطق گـروه ۱ و ۲ کـه موافق عـرفاناند، چنین است:
الف) ما مذهب خود را بر اساس حقجویی انتخاب کردهایم؛
ب) ابنعربی حقجو بوده است؛
ج) پس ابنعربی مذهب مـا را داشته است.
منطق گروه ۳ و ۴ که مخالف عرفاناند، چنین است:
الف) ما مـذهب خـود را بـر اساس حقجویی انتخاب کردهایم؛
ب) ابنعربی حقجو نبوده است؛
ج) پس ابنعربی مذهب ما را نداشته است.
سپس هر دو گروه بـرای گـردآوری شواهد و ادله از منابع به کاوش پرداختهاند و چون ابنعربی شخصیت متناقضی داشته و سخنان متشابهی گـفته اسـت، هـمه آنان با دست پر برگشتهاند.
درباره ارتباط میان اعتقادات و منابع توجه به این نکته ضروری اسـت که انسان هرگز اعتقاد خود را با منابع محک نمیزند، بلکه ابتدا بر اسـاس عواطف و احساسات به چـیزی مـعتقد میشود و پس از آن، منابع را مطابق اعتقاد خود تفسیر و تأویل میکند.
علاوه بر این، همه انسانها (حتی کثرتگرایان) به اعتقادات خود عشق میورزند و آرزویشان این است که عقیده سایر انسانهای شایسته نیز مـثل آنان باشد و به قول شاعر:
أنا حنبطّ ما حییتُ و إن أمُت فوصیّط للنّاس أن یَتَحَنبلوا تشیع ابنعربی
متفکرانی مانند امام خمینی(ره) و شهید مطهری(ره) که اعتقادات مردم را موروثی و تابع محیط میدانند (وسخنانشان دراینباب درمـقالهای از ایـنجانب درهفت آسمان، شماره ۱۵ آمده است)، بااینکه ابنعربیرا بزرگشمردهاند،برای اثبات تشیعوی اقدامی نکردهاند.
علامه طباطبایی(ره) (طبق نقلی نه چندان دقیق) گفته است:
محییالدین بسیار به تشیع نزدیک بود.(۱) اصولاً در صـدر اول و زمـانهای پیشین، مسئله تشیع صورت دیگری داشت و غالبا بزرگان از علما و عرفا در حقیقت شیعه بودهاند؛ ولی ناچار از نقطه نظر ضرورت تقیه میکردند؛ و سعی میکردند که آن حقیقت را به طوری که مصادم با مـزاحمتهای خـارجی نگردد، در خود حفظ کنند؛ و لذا با کتمان به شکلی خود را نگه میداشتند و از اشاعهاش مگر به رمز و اشاره و کنایه خودداری میکردند.(۲)
و سخن شهید مطهری(ره) در این باب میتواند تفسیر سخن علامه بـاشد:
در مـیان اهـل تسنن، تنها طبقهای از متصوفه آنـها هـستند کـه این مسئله [حجت و انسان کامل [را قبول دارند منتها به نامهای دیگری. این است که ما میبینیم متصوفه اهل تسنن با ایـنکه سـُنّی(۳) هـستند، مسئله امامت را در بعضی از بیانهایشان طوری قبول کردهاند کـه یـک شیعه قبول میکند. محییالدینِ عربیْ اندلسی است و اندلس جزو سرزمینهایی است که اهالی آن نه تنها سنّی بودند، بلکه نـسبت بـه شـیعه عناد داشتند و بویی از ناصبیگری در آنها بود. علتش این است کـه اندلس را ابتدا امویها فتح کردند و بعد هم خلافت اموی تا سالهای زیادی در آنجا حکومت میکرد. امویها هم کـه دشـمن اهـلبیت بودند و لهذا در میان علمای اهل تسنن، علمای ناصبیْ اندلسی هستند و شـاید در انـدلس شیعه نداشته باشیم و اگر داشته باشیم، خیلی کم است. محییالدین اندلسی است، ولی روی آن ذوق عرفانیای که دارد و معتقد اسـت زمـین هـیچگاه نمیتواند خالی از ولیّ و حجت باشد، نظر شیعه را قبول کرده و اسم ائمه(ع) را ذکـر مـیکند تـا میرسد به حضرت حجت و مدعی میشود که من در سال ششصد و چند،
______________________________
۱٫ راجع به تـشیع مـحییالدین، مـرحوم ملا محمد صالح خلخالی در مقدمه کتاب مناقب محییالدین که آن را شرح نموده است، دلایل بـسیاری را راجـع به تشیع او ذکر کرده است.
۲٫ مهر تابان، انتشارات باقرالعلوم(ع)، ص۱۷۳٫
۳٫ در اصلِ عبارت سهوا بـه جـای «سـُنّی»، «متصوف» آمده است.
محمد بن حسن عسکری را در فلان جا ملاقات کردم. البته بعضی از حـرفهایی کـه زده، ضد این حرف است و اصلاً سنّی متعصبی است. ولی در عین حال، چون ذوق عرفانی هـمیشه ایـجاب مـیکند که زمین خالی از یک ولیّ به قول آنها (و به قول ائمه ما: حجت) نباشد، ایـن مـسئله را قبول کرده و حتی مدعی مشاهده هم است و میگوید من به حضور مـحمد بـن حـسن عسکری که اکنون از عمرش سیصد و چند سال میگذرد و مخفی است، رسیده و به زیارتش نائل شـدهام.(۱)
در تـأیید سـخن شهید مطهری(ره) مبنی بر اینکه محییالدین اصولاً مذهب کشور خود را داشته اسـت، بـاید گفت: همین اندلس اسلامی که ابنعربی (متوفای سال ۱۲۴۰م.) را در بستر عرفان اسلامی پرورش داد، در سال ۱۴۹۲م. به اسپانیای مسیحی تـبدیل شـد و دیگر عارف مسلمان پرورش نداد. عرفای آن سرزمین از آن تاریخ به بعد، در بستر عـرفان مـسیحی پرورش یافتند و ایگناتیوس دو لویولا (متوفای سال ۱۵۵۶م) نمونهای از ایـشان اسـت. بـدیهی است که اگر اسپانیا روزگاری بتپرست شـود، عـارف بتپرست پرورش خواهد داد.(۲)
رَجَبیّون
گزارش ابنعربی درباره برخی از «رجبیون» که در مکاشفات خویش «رافضیان» را بـه صـورت خوک میبینند، موجب خشم و رنـجش شـیعیان شده اسـت و مـخالفان شـیعی ابنعربی با اشاره به آن در نوشتههای خـود شـدیدا به او انتقاد کردهاند:
و از آنان (رضی اللّه عنهم) رجبیوناند که در هر زمانی چهل تـن هـستند و کم و زیاد نمیشوند. آنان مردانی هـستند که حالشان قیام بـه عـظمت خدا است و از یگانگان هستند. آنـان صـاحبان قول ثقیل هستند که خدای متعال گفت: «به درستی که ما بر تـو قـولی ثقیل القا خواهیم کرد.» و ایـشان را از ایـن جـهت «رجبیون» نامیدهاند کـه چـنین حالی فقط در ماه رجـب، از آغـاز تا انجام آن، برایشان رخ میدهد؛ سپس آن حال را در درون خویش از دست میدهند و آن را تا فرارسیدن رجب سـال بـعد، نمییابند. و قلیلی از اهل طریقت ایشان را مـیشناسند. آنـان در سرزمینها پراکـندهاند و خـودشان یـکدیگر را میشناسند.
______________________________
۱٫ مجموعه آثار، ج۴، ص۹۴۴٫ ایـن بیان کامل درباره مذهب محییالدین میتواند ناظر به سخن معروف حضرت شیخ بهایی(ره) در کتاب اربـعین (ذیـل حدیث ۳۶) باشد.
۲٫ درباره «عارف وثنی» در کـلام مـرحوم عـلامه طـباطبایی(ره)، رک: هـفتآسمان، ش۲۲، ص۷۹٫
برخی از ایشان در یـمن، شـام و دیاربکر هستند. و من با یکی از آنان در شهر دُنَیْسیر از دیاربکر ملاقات کردهام؛ و جز او کسی از ایشان را ندیدهام، بـا ایـنکه بـه دیدارشان شوق داشتهام. برخی از آنان به گـونهای هـستند کـه انـدکی از مـکاشفات حـالشان از ماه رجب در بقیه سال باقی میماند؛ و برای برخی دیگر چیزی از آنها در بقیه سال باقی نمیماند.
و برای همین شخصی که در دُنَیْسیر دیده بودم، کشف کردن رافضیان از اهل تـشیع در بقیه سال باقی مانده بود و وی آنان را به شکل خوک میدید. پس هرگاه شخص پنهانکاری که هرگز این مذهب در او دیده نشده بود، ولی در درون خویش به آن ایمان داشت و در مقابل پروردگارش به آن متدین بـود، نـزد وی میآمد، هنگامی که از کنار او عبور میکرد، وی را به شکل خوکی میدید، پس او را فرا میخواند و به وی میگفت: «نزد خدا توبه کن! زیرا تو شیعی رافضی هستی.» و آن شخص در تعجب فرو مـیرفت. پس اگـر توبه میکرد و در توبهاش صادق بود، او را انسان میدید؛ ولی اگر زبانی میگفت: «توبه کردم!» و مذهبش را در باطن نگه میداشت، باز هم وی را به شکل خوک میدید و بـه او مـیگفت: «دراظهار توبه دروغ گفتی!» ولی اگـر راسـتمیگفت، به اومیگفت: «راستگفتی»، پس صحت کشف وی معلوم میشد و آن رافضی از مذهب خود برمیگشت.
و مانند این قضیه با دو مرد عاقل از اهل عدالت از شافعیان اتفاق افتاد. آنان سـابقه تـشیع نداشتند و از خاندان تشیع نـبودند، ولی بـررسیهای ایشان به آن انجامیده بود. و ایشان به سبب عقلی که داشتند، اعتقادشان را اظهار نمیکردند، ولی بین خود و خدای خود بر آن اعتقاد اصرار میورزیدند. پس به بدی ابوبکر و عمر معتقد شده بودند و در مورد عـلی غـلو میکردند. هنگامی که آن دو نزد این شخص آمدند و بر او وارد شدند، وی دستور داد ایشان را بیرون کنند، زیرا خدا باطن آنان را به شکل خوک برای وی مکشوف ساخته بود و آن نشانه را خدا برای شناسایی اهـل آن مـذهب در او قرار داده بـود. آن دو تن در وجود خود میدانستند که هیچ کس از اهل زمین از حال ایشان آگاه نیست. آنان شاهدانی عادل و مـعروف به تسنن بودند و خودشان این امور را به آن شخص یادآوری کردند. او پاسـخ داد: «مـن شـما را به شکل خوک میبینم، و این نشانهای است بین من و خدا برای شناسایی اهل آن مذهب.» پس آنان در درون خود تـوبه کـردند. در آن هنگام به ایشان گفت: «شما در این ساعت از آن مذهب دست برداشتید، زیـرا
مـن شـما را به شکل انسان میبینم.» آنان از این امر تعجب کردند و به سوی خدا بازگشتند….(۱)
متن بـالا صریح و روشن است، ولی برخی از شیعیان طرفدار ابنعربی در سند و دلالت آن شک روا داشته و گفتهاند:
۱٫ ابنعربی اهـل بیت(ع) را بسیار ستوده اسـت، پس مـمکن نیست که درباره شیعه اهل بیت(ع) این گونه سخن گفته باشد؛
پاسخ این که اهل سنت حساب اهل بیت(ع) از شیعیان جدا میکنند. آنان اهل بیت(ع) را میستایند، ولی شیعیان را رافضی مینامند و نـکوهش میکنند.(۲)
۲٫ نوشتههای ابنعربی از تحریف مصون نمانده و متن بالا از افزودههای دیگران است؛ پاسخ اینکه متن بالا درنسخه فتوحات که بهکوشش دکتر عثمانیحیی ودکترابراهیم مدکور ازروی نسخه خط مؤلف بهچاپ رسیده است، نیز یـافت مـیشود وبدگمانی مورد ندارد.
______________________________
۱٫ و منهم ـ رضی اللّه عنهم ـ الرجبیون. و هم أربعون نفسا فی کل زمان. لا یزیدون و لاینقصون. و هم رجال حالهم القیام بعظمه اللّه. و هم من الأفراد. و هم ارباب القول الثقیل، من قوله تـعالی: «إنـا سنلقی علیک قولاً ثقیلاً.» و سمُّوا رجبیون (کذا) لأن حال هذا المقام لا یکون لهم إلا فی شهر رجب، من أول استهلال هلاله إلی انفصاله؛ ثم یفقدون ذلک الحال من أنفسهم، فلایجدونه إلی دخول رجب، من السـنه الآتـیه. و قلیل من یعرفهم من أهل هذا الطریق. و هم متفرقون فی البلاد؛ و یعرف بعضهم بعضا. منهم من یکون بالیمن و بالشام و بدیاربکر. لقیت واحدا منهم بدُنَیْسیر؛ ما رأیت منهم غیره؛ و کـنت بـالأشواق إلی رؤیـتهم. و منهم من یبقی علیه، فـی سـائر السـنه، أمرمّا مما کان یکاشف به فی حاله فی رجب؛ و منهم من لا یبقی علیه شیء من ذلک.
و کان هذا الذی رأیته (فی دُنَیْسیر) قـد أُبـقی عـلیه کشف الروافض، من أهل الشیعه، سائر السَّنَه. فـکان یـراهم خنازیرَ. فیأتی الرجل المستور، الذی لا یُعرَف منه هذا المذهبُ قطُّ ـ و هم فی نفسه مؤمن به، یدین به ربه. فـاذا مـرَّ عـلیه یراه فی صوره خنزیر، فیستدعیه و یقول له: «تب إلی اللّه! فإنک شیعی رافـضی.» فیبقی الآخَر متعجبا من ذلک: فإن تاب و صدق فی توبته، رآه إنسانا؛ و إن قال له بلسانه: «تبتُ!» ـ و هو یضمر مذهبه ـ لا یزال یـراه خـنزیرا. فـیقول له: «کذبت فی قولک: تبتُ» و إذا صدق، یقول له: «صدقتَ» ـ فیعرف ذلک الرجل صـدقَه فـی کشفه. فیرجع عن مذهبه ذلک الرافضی.
و لقد جری لهذا مثل هذا مع رجلین عاقلین، من أهل العـداله مـن الشـافعیه؛ ما عُرف منهما قطُّ التشیعُ، و لم یکونا من بیت التشیع. غیر أنـهما أدَّاهـما إلیـه نظرهما. و کانا متمکنَین من عقولهما، فلمیُظهرا ذلک و أصرَّا علیه بینهما و بین اللّه. فکانا یعتقدان السوء فـی أبـی بـکر و عمر، و یتغالَون فی علیٍّ. فلما مرّا به و دخلا علیه، أمر بإخراجهما من عنده. فـإن اللّه کـشف له عن بواطنهما فی صوره خنازیر، و هی العلامه التی جعل اللّه له فی أهل هذا المـذهب. و کـانا قـد علما من نفوسهما أن أحدا من أهل الأرض ما اطلع علی حالهما. و کانا شاهدین عدلین، مـشهورین بـالسُّنَّه. فقالا له فی ذلک. فقال: «أراکما خنزیرین، و هی علامه بینی و بین اللّه فی من کان مـذهبه هـذا.» فـأضمرا التوبه فی نفوسهما، فقال لهما: «إنکما، الساعهَ، قد رجعتما عن ذلک المذهب، فإنی أراکما إنسانین.» فـتعجبا مـن ذلک، و تابا إلی اللّه….(الفتوحات المکیه، چاپ عثمان یحیی و ابراهیم مدکور، ج۱۱، ص۲۸۵ـ۲۸۸).
۲٫ این افترا که رافـضیان در قـبرشان بـه خوک مسخ میشوند، پیش از ابنعربی نزد اهل سنت رواج داشته و غزّالی یک قرن پیش از وی، به عـنوان شـایعهای بـیاساس به آن اشاره کرده است (رک: مقاله اینجانب در هفت آسمان، شماره ۱۵).
بر اساس شـایعهای دیـگر، رافضیان هنگام مرگ، به شکل خوک در میآیند. رافضیان حاضر از این حادثه شادمان میشوند و میفهمند که مـحتضر بـا عقیده رفض از دنیا رفته است؛ اما اگر چنین چیزی رخ ندهد و او بمیرد، انـدوهگین مـیشوند و میگویند: «وی سنّی از دنیا رفت.» (رک: الغدیر، تهران، ۱۳۷۲ق.، ج۷، ص۲۵۶).
۳٫ «رافـضیان از شـیعه» در ایـن متن، خوارج هستند و نه شیعیان؛(۱)
پاسخ ایـن کـه متن بالا «رافضیان از شیعه» را مخالف شیخین و غالی در مورد حضرت علی(ع) معرفی میکند و چـنین چـیزی در مورد خوارج معنا ندارد. واژه تـوهینآمیز «رافـضی» از زمان ائمـه طـاهرین(ع) هـمواره به شیعه اطلاق شده است و بـه هـمین علت، در بحارالانوار، ج۶۸، ص۹۶ـ۹۸ بابی با این عنوان وجود دارد: «باب فضل الرافضه و مدح التـسمیه سـا.»
باری، حضرت امام خمینی(ره) برای دفـاع از ساحت شیعیان به ایـن امـور ضعیف تمسک نکرده و قضیه را چـنین شـرح داده است:
گاهی سالک مرتاض خودش و عین ثابتش را در آینه مشاهَد میبیند و این به سـبب صـفای عین مشاهَد است؛ مانند ایـنکه بـرخی از مـرتاضان عامّه رافضیان را در خـیال خـود به شکل خوک مـیدیدند. و ایـن در واقع مشاهده رافضیان نبود، بلکه به سبب صفای آینه رافضی، آن مرتاض خودش را که بـه صـورت خوک بود، در آن آینه میدید و گمان مـیکرد کـه رافضی را دیـده اسـت، در حـالی که جز خودش را نـدیده بود.(۲)
شیعه امامیه در کلام ابنعربی
اظهارات سطحی برخی از موافقان و مخالفان ابنعربی در قضیه «رجبیّون» حاکی از ایـن اسـت که داوریهای ایشان بدون مراجعه مـستقیم بـه عـین عـبارت کـتاب فتوحات بوده اسـت و از اسـتناد قطعی آن کتاب به خطّ مؤلف چندان آگاه نبودهاند.(۳) پس جای شگفتی نیست که متن زیر ازفـتوحات دربـاره شـیعه امامیه از دیدشان پنهان بماند و درآثار خود بـه آن اشـاره
______________________________
۱٫ روح مـجرد، ص۴۱۶ـ۴۲۷.
۲٫ قـد یـشاهد السـالک المرتاض نفسه و عینه الثابته فی مرآه المشاهَد لصفاء عین المشاهَد؛ کرؤیه بعض المرتاضین من العامه الرفضهَ بصوره الخنزیر بخیاله. و هذا لیس مشاهده الرفضه کذا، بل لصفاء مـرآه الرافضی، رأی المرتاض نفسه التی علی صوره الخنزیر فیها فتوهم أنه رأی الرافضی و ما رأی إلا نفسه. (تعلیقات علی شرح فصوص الحِکَم و مصباح الأنس، قم، مؤسسه پاسدار اسلام، ۱۴۰۶، ص۲۲۱)
۳٫ این موضوع از کتاب مستدرک الوسـائل، نـوشته مرحوم حاج میرزا حسین نوری، (تهران، ۱۳۲۱ش، ج۳، ص۴۲۲) به نوشتههای بعدی راه یافته است و او قضیه رجبیون را از کتاب محاضره الأبرار و مسامره الأخیار، تألیف محییالدین نقل میکند. شگفتآور اینکه پس از مراجعه به کتاب مـحاضره الأبـرار (بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۲۲، ص۲۹۵ـ۲۹۶)، میبینیم که رجبیّون روافض را به «شکل سگ» میبینند («شکل خوک» در فتوحات آمده است). کلمه «مرتاض» و «ریاضت» نیز در هیچ یک از ایـن دو مـنبعِ اصلی یافت نمیشود و افزوده مـستدرک الوسـائل است که به نوشتههای بعدی راه یافته است.
نکنند. اینمتن نیز دیدگاه شهید مطهری(ره) را درمورد مذهب محییالدین تأیید میکند:
و بیشترِ ظهور آن [خواطر شیطانی] در شـیعه و مـخصوصا امامیه ایشان است. پسـ شـیاطین جن ابتدا از راه محبت اهل بیت و شدت دوستی آنان بر ایشان وارد شدند و آنان این امر را از بالاترین قربتها به سوی خدا دانستند. و همین طور هم میبود، اگر بر آن توقف میکردند و چیزی را بـر آن نـمیافزودند. ولی ایشان از محبت اهل بیت به دو طریق تجاوز کردند: گروهی از آنان با صحابه که ایشان را مقدم نداشته بودند، دشمنی کردند و به آنان ناسزا گفتند؛ و گمان کردند که اهلبیت برای این مـناصب دنـیوی اولویت دارنـد؛ پس آنچه معروف و زبانزد است، از ایشان صادر شد.
و گروهی دیگر علاوه بر ناسزاگویی به صحابه، بر رسول خـدا(ص) و جبرئیل(ع) و خدای عز و جل طعنه زدند؛ زیرا درباره رتبه و تقدم آنـان در خـلافت بـا مردم به صراحت سخن نگفته بودند، تا آنجا که شاعری از ایشان گفت: «کسی که آن امین را برانگیخت، خـودش امـین نبود.»
همه این امور از اصلی صحیح که محبت اهل بیت باشد، آغاز شـد، ولی بـه تـباهی اعتقادشان انجامید. پس گمراه شدند و گمراه کردند. اکنون بنگر که غلوّ در دین از کجا سر بر مـیآورد: آنان را از اندازه بیرون برده، پس کارشان به ضدش منقلب شده است….(۱)
متوکل از اقطاب!
انـتقاد دیگر شیعیان مخالف ابـنعربی بـه او این است که وی متوکل خلیفه عباسی را از اقطاب شمرده و گفته است:
و برخی از آنان حکومت ظاهری دارند و خلافت ظاهری را به دست آوردهاند،
______________________________
۱٫ و أکثر ما ظهر ذلک فی «الشیعه»، و لا سیما فی «الإمامیه» منهم. فدخلت عـلیهم شیاطین الجن، أولاً، بحب «أهل البیت» و افراغ الحب فیهم. و رأوا أن ذلک من أسنی القربات إلی اللّه. و کذلک هو لو وقفوا، و لا یزیدون علیه. إلا أنهم تعدَّوا من حب «أهل البیت» إلی طریقین: منهم من تعدی إلی بغض الصحابه و سـبِّهم، حـیث لم یقدِّموهم؛ و تخیلوا أن «أهل البیت» أولی بهذه المناصب الدنیویه؛ فکان منهم ما قد عرف و استفاض.
و طائفه زادت، إلی سبِّ الصحابه، القدحَ فی رسول اللّه(ص) و فی جبریل(ع) و فی اللّه جل جلاله حیث لم ینُصُّوا علی رتبتهم و تـقدیمهم فـی الخلافه للناس، حتی أنشد بعضهم: «ما کان مَن بعث الأمینَ أمینا.»
و هذا کله واقع من أصل صحیح ـ و هو حب أهل البیت ـ أنتج، فی نظرهم، فاسدا. فضلُّوا و أضلُّوا. فانظر مـا أدَّی الیـه الغلوُّ فی الدین: أخرجهم عن الحد، فانعکس أمرهم الی الضد…. (الفتوحات المکیه، چاپ عثمان یحیی و ابراهیم مدکور، ج۴، ص۲۸۰ـ۲۸۱).
همان طور که خلافت باطنی را از جهت مقام به دست آوردهاند: مانند ابوبکر، عـمر، عـثمان، عـلی، حسن، معاویه بن یزید، عـمر بـن عـبدالعزیز و متوکل. و برخی از آنان فقط خلافت باطنی دارند و در ظاهر حکومتی ندارند: مانند احمد سبتی فرزند هارونالرشید وبایزید بسطامی. و بیشتر اقطاب حکومت ظـاهری نـدارند.(۱)
ایـن در حالی است که متوکل به شهادت تاریخ قـطعی نـاصبی بوده و با آب بستن بر قبر مطهر حضرت سیدالشهدا(ع)، برای محو کردن آن تلاش کرده است.(۲)
قرار گرفتن متوکل در فهرست خـلفای راشـد و صـالح از آن رواست که وی با مکتب اعتزال مخالفت کرده و به تقویت مـکتب اهل حدیث همت گماشته است تا آنجا که به او لقب «محییالسنه» دادهاند. علمای اهل سنت به متوکل بـا ایـن دیـد مینگرند و به مقابله شدید وی با زیارت حضرت سیدالشهدا(ع) و محو کردن مـرقد مـنور او کاری ندارند و احیانا آن را از حسنات وی میشمارند. آری، محییالدین سنّی باید برای متوکل محییالسنه مقام بلندی قائل شـود و او را از اقـطاب بـداند و این مورد نیز دیدگاه شهید مطهری(ره) را درباره مذهب ابنعربی تأیید میکند.
۳٫ مـیراث ابـنعربی
شـهید مطهری(ره) درباره میراث ابنعربی میگوید:
محییالدین بیش از دویست کتاب تألیف کرده است. بسیاری از کـتابهای او و شـاید هـمه کتابهایی که نسخه آنها موجود است (در حدود سی کتاب) چاپ شده است. مهمترین کـتابهای او یـکی فتوحات مکیه است که کتابی است بسیار بزرگ و در حقیقت، یک دائرهالمعارف عرفانی اسـت. دیـگر کـتابفصوص الحِکَم است که گرچه کوچک است، ولی دقیقترین و عمیقترین متنِ عرفانی است. شروح زیـادی بـر آن نوشته شده است. در هر عصری شاید دو سه نفر بیشتر پیدا نشده باشد کـه قـادر بـه فهم این متن عمیق باشد.(۳)
______________________________
۱٫ و منهم من یکون ظاهر الحکم، و یحوز الخلافه الظاهره کما حـاز الخـلافه الباطنه من جهه المقام: کأبی بکر و عمر و عثمان و علی و الحسن و معاویه بـن یـزید و عـمر بن عبدالعزیز و المتوکل. و منهم من له الخلافه الباطنه خاصّه و لا حکم له فی الظاهر: کأحمد بن هارون الرشـید السـبتی و کـأبی یزید البسطامی. و أکثر الأقطاب لا حکم لهم فی الظاهر. (الفتوحات المکیه، چاپ عـثمان یـحیی و ابراهیم مدکور، ج۱۱، ص۲۷۵).
۲٫ برنامه قطع دست زائران حضرت امام حسین(ع) که به متوکل نسبت داده میشود، شایعهای است کـه تـاریخ آن را تأیید نمیکند و از نظر فقهی، برای شیعیان جایز نبوده است که برای زیـارت یـا هر عبادتی با این برنامه همراه شـوند.
۳٫ آشـنایی بـا علوم اسلامی (کلام، عرفان)، ص۱۱۴ـ۱۱۵٫
ادعای کشف و شـهود
شـیخِ اکبر در آغاز هر یک از فتوحات و فصوص، حجیت سخنان خود را از طریق خواب به حـضرت رسـول اکرم(ص) مستند میکند. پیروان وی ایـن خـوابها را کشف و شـهود مـیدانند و از ایـنجاست که داوود قیصری (شارح فصوص) در بحث ایـمان فـرعون، دهان هر معترضی را میبندد و میگوید:
پس نباید بر این سخن شیخ اعتراض کـرد در حـالی که او به این سخن مأمور بـوده است؛ زیرا همه مـطالب ایـن کتاب [فصوصالحِکَم] به امر حـضرت رسـول(ص) نوشته شده است. پس او معذور است، همان طور که معترض فریبخورده نیز معذور اسـت.(۱)
هـمچنین مؤیدالدین جَندی (نخستین شارح تـمام فـصوص) بـرای وی مدعی عصمت شـده و عـلامه سید جلالالدین آشتیانی در پاورقـی، ایـن ادعا را رد کرده و گفته است:
اما شیخ اکبر با جلالت قدر و علو مقامش، از معصومین نـیست؛ زیـرا وی خطاهای فراوانی در فتوحات و آثار دیگرش دارد کـه بـر هیچ کـس پوشـیده نـیست و گروهی از فساق مانند مـتوکل و سایر فجار را در زمره اقطاب شمرده است.(۲)
حضرت امام(ره) برخی از کشفهای او را بیارزش دانسته و طعنهزنان گفته اسـت:
… ولی کـشف شیخ مقتضی این است که داوود، بـلکه [هـمه] انـبیای مـرسل در احـکامشان خطا کنند و قـوم نـوح و سایر کافران مانند فرعون، عارفانی شامخ باشند.(۳)
و خود محییالدین در باب ۳۰۱ از فتوحات گفته است:
هرگاه کشف مـا بـا کـشف انبیا(ع) مخالف باشد، باید به کشف انـبیا(ع) رجـوع کـرد.(۴)
امـا بـه هـر حال، ابنعربی ادعاهای عریض و طویلی دارد؛ مثلاً در باب ۵۵۵ فتوحات،
______________________________
۱٫ فلا ینکر علی الشیخ ما قاله مع أنه مأمور بهذا القول: اذ جمیع ما فی الکتاب مسطور بأمر الرسول(ص). فـهو معذور، کما أن المنکر المغرور معذور. (شرح القیصری علی فصوص الحکم، قم، انتشارات بیدار، ۱۳۶۳ش.، ص۴۵۳)
۲٫ و أما الشیخ الاکبر مع جلاله قدره و علو مقامه، لیس من المعصومین لکثره وجود الهفوات فی فتوحاته و غـیرها مـن آثاره کما لایخفی علی أحد و هو قد عد جماعه من الفسقه فی زمره الاقطاب کالمتوکل و غیره من الفجار. (شرح فصوص الحِکَم، مؤیدالدین الجَندی، مشهد، انتشارات دانشگاه مشهد، ص۱۱۴)
۳٫ … إلا أن کشف الشـیخ یـقتضی أن یکون داود بل الأنبیاء المرسلون مُخطِئین فی أحکامهم و قوم نوح و سائر الکفار کفرعون عرفاء شامخین. (تعلیقات علی شرح فصوص الحِکَم و مصباح الأنس، ص۱۹۵)
۴٫ و إذا خالف الکـشف الذی لنـا کشفَ الأنبیاء، کان الرجوع إلیـ کـشف الأنبیاء(ع).
مدعی است که اسم و خصوصیات همه اقطاب آینده را تا روز قیامت میداند، ولی به منظور حفظ حریم آنان و گونهای دلسوزی برای مسلمانان، از ذکر اسم و خـصوصیات ایـشان در کتاب خود پرهیز مـیکند:
بـدان (وفقنا اللّه و ایاک) که آثار مکتوب تا روزی که خدا وارث زمین و اهل آن شود، باقی خواهد ماند. و در هر زمانی، باید اهل آن زمان بر آنها آگاهی یابند و در هر زمانی، باید قطبی وجود داشـته بـاشد که آن زمان بر گرد او بگردد. پس اگر نام وی را بگوییم و [شخص] او را معین کنیم، ممکن است که اهل زمانش وی را با آن اسم و خصوصیات بشناسند، ولی رتبه او را ندانند. زیرا خدا ولایت را در مخلوقاتش پنهان کرده است. و چـه بـسا آن قطب مـنزلتی را که در نفسالامر دارد، در نفوس ایشان نداشته باشد. پس هر گاه ببینند که در این کتاب او را یاد کردهام، به وی بیحرمتی روا مـیدارند و در نتیجه، همان طور که رُوَیم [بن احمد، عارف متوفای سال ۳۳۰ [گـفته اسـت، خـدا نور ایمان را از دلهایشان بیرون میکند و من موجب خشم گرفتن خدا بر ایشان میشوم. پس من از روی دلسوزی بـرای امـت محمد(ص) این کار را ترک کردم. و من در دلهای مردم و در نفسالامر و در نفس خودم به مـنزله پیـامبر نـیستم که ایمان به من و آنچه میگویم، بر ایشان واجب باشد. و خدا مرا به بیان چـنین چیزی مکلف نساخته است تا با ترک آن، گناهکار شوم.(۱)
عالم بزرگوار مرحوم مـلا محسن فیض(ره)(۲) در ردّ ادعاهای مـحییالدین مـیگوید:
اینک شیخِ اکبرِ آنان، محییالدین بن عربی، که از پیشوایان صوفیان و از سران اهل معرفت آنان است، در فتوحات خویش میگوید: «من از خدا نخواستم امام زمانم را به من بشناساند و اگر میخواستم، او را به من مـیشناساند.» پس ای اهل بصیرت، عبرت بگیرید. پس او با اینکه حدیث «من مات و ر یعرف إمامَ زمانه
______________________________
۱٫ اعلم (وفقنا اللّه و إیاک) أن الکتب الموضوعه لا تبرح إلی أن یرث اللّه الأرض و من علیها. و فی کل زمان لابدَّ من وقوف أهل ذلک الزمان عـلیها و لابـدَّ فی کل زمان من وجود قطب علیه یکون مدار ذلک الزمان. فإذا سمیَّناه و عیَّنناه قد یکون أهل زمانه یعرفونه بالاسم و العین و لا یعرفون رتبته. فإن الولایه أخفاها اللّه فی خلقه و ربما لا یکون عـندهم فـی نفوسهم ذلک القطب بتلک المنزله التی هو علیها فی نفس الأمر. فإذا سمعوا فی کتابی هذا بذکره أدَّاهم إلی الوقوع فیه فینزع اللّه نور الإیمان من قلوبهم کما قال رُوَیم و أکون أنـا السـبب فی مقت اللّه إیاهم. و ترکت ذلک شفقهً منّی علی أمه محمد(ص). و ما أنا فی قلوب الناس و لا فی نفس الأمر و لا عند نفسی بمنزله الرسول یجب الإیمان بی علیهم و بما جئت به و لا کـلفنی اللّه بـمثل هـذا فأکون عاصیا بترکه.
۲٫ وی شاگرد و دامـاد مـرحوم صـدرالمتألهین(ره) بوده است که دلبستگی شدید وی به ابنعربی در سخنان شهید مطهری(ره) گذشت.
مات مِیته جاهلیه» را که نزد همه علما معروف است شـنیده، بـاز هـم خود را از این شناخت بینیاز دانسته است و به هـمین عـلت خدا او را خوار کرده و به خودش واگذاشته است. پس شیاطین او را در سرزمین علوم سرگردان کردهاند، به گونهای که با فراوانی دانش و دقـت نـظر و سـیر در سرزمین حقایق و فهم اسرار و دقایق، در هیچ یک از علوم شرعی اسـتوار نیست و مرزهای آنها را به طور قاطع نشناخته است. در سخنان او مخالفتهای مفتضح با شرع و ضدیتهای آشکار با عقل بـه گـونهای اسـت که کودکان بر آنها میخندند و زنان آنها را مسخره میکنند؛ و این بـر کـسی که در نوشتههای او به ویژه فتوحات جستوجو کند، مخصوصا آنچه در باره اسرار عبادات نوشته است، بر کـسی پنـهان نـمیماند. علاوه بر ادعاهای طویل و عریض وی در مورد معرفت خدا و مشاهده معبود و همراهی بـا او در عـین شـهود و طواف بر گرد عرش مجید و فنای در توحید، میبینی که وی شطحیات و طامات و گستاخیها و سـبکسریهایی هـمراه بـا تخلیط و تناقضگویی دارد که گویا میخواهد جمع بین اضداد کند و در حیرت گیجکنندهای است که جـگر را مـیشکافد. وی یک بار سخنی صحیح و استوار میگوید و بار دیگر سخنی که از تار عنکبوت هـم سـستتر اسـت. در آثار و تألیفات او سخنانی مشتمل بر بیادبی با خدای سبحان وجود دارد که هیچ مسلمانی بـه هـیچ وجه از آن راضی نیست.(۱)
و حضرت علامه مجلسی(ره) با اشاره به اینکه انسان بـاید بـرای روز رسـتاخیز پناهگاهی داشته باشد، به کشف و شهودهای او اعتراض میکند و میگوید:
یا پناه به محییالدین خواهی بـرد کـه هرزههایش را در اول و آخر این کتاب [عین الحیاه [شنیدی و میگوید: جمعی از اولیاءاللّه هستند کـه رافـضیان را بـه صورت خوک میبینند و میگوید: به معراج که رفتم مرتبه علی(ع) را از مرتبه ابوبکر و
______________________________
۱٫ هذا شیخهم الأکـبر مـحیی الدیـن بن العربی و هو من أئمه صوفیتهم و من رؤساء أهل معرفتهم یقول فـی فـتوحاته: «إنی لم أسأل اللّه أن یُعرّفنی إمام زمانی و لو کنت سألته لعرّفنی.» فاعتبروا یا أولی الأبصار. فإنه لما استغنی عن هـذه المـعرفه مع سماعه حدیثَ «من مات و لم یعرف إمامَ زمانه مات مِیته جاهلیه» المـشهور بـین العلماء کافهً، کیف خذله اللّه و ترکه و نفسَه فـاستهوته الشـیاطینُ فـی أرض العلوم حیرانَ؛ فصار مع وفور علمه و دقـه نـظره و سیره فی أرض الحقائق و فهمه للأسرار و الدقائق لم یستقم فی شیء من عـلوم الشـرائع و لم یعرض علی حدودها بضرس قـاطع. و فـی کلماته مـن مـخالفات الشـرع الفاضحه و مناقضات العقل الواضحه ما یـضحک مـنه الصبیان و تستهزیء به النسوان کما لا یخفی علی من تَتَبَّع تصانیفه و لا سیما الفـتوحات خـصوصا ما ذکره فی أبواب أسرار العـبادات ثم مع دعاویه الطـویله العـریضه فی معرفه اللّه و مشاهده المعبود و مـلازمته فـی عین الشهود و تَطوافه بالعرش المجید و فناه فی التوحید، تراه ذا شطح و طامّات و صَلف و رُعـونات و تـخلیط و مناقضات تجمع الأضداد و حیره مـحیّره تـقطع الأکـباد. و یأتی تارهً بـکلام ذیـ ثبات و ثبوت و أخری بـما هـو أوهن من بیت العنکبوت. و فی کتبه و تصانیفه من سوء أدبه مع اللّه سبحانه فی الأقـوال مـا لا یرضی به مسلم بحال. (بشاره الشـیعه، تـهران، ۱۳۱۱ش.، ص۱۵۰)
عمر و عـثمان پسـتتر دیـدم و ابوبکر را در عرش دیدم. چـون برگشتم به علی گفتم: چون در دنیا دعوی میکردی که من از آنها بهترم؟ الحال دیدم مرتبه تـو را کـه از همه پستتری.(۱)
ابنعربی و مولوی
شهید مـطهری(ره) در مـتون بـالا، مـولوی را «فـوقالعاده تحت تأثیر» ابـنعربی دانـسته و در باره مثنوی گفته بود:
مثنوی اساسا بر مبنای همان وحدت وجود محییالدینی میچرخد.(۲)
در این مورد نـکتهای را یـادآوری مـیکنیم و آن این که محییالدین در فصّ موسوی از کـتاب فـصوص، کـوشیده اسـت بـا اسـتناد به برخی از آیات قرآنی، توبه و ایمان فرعون را در حال غرق، مقبول جلوه دهد. البته خود وی در باب ۶۴ فتوحات،(۳) فرعون را به سبب ادعای الوهیت مخلَّد در آتش میداند. مخالفان ابنعربی بـه ادعای قبولی توبه و ایمان فرعون سخت اعتراض کرده و مخالفت آن را با صریح قرآن مجید اثبات کردهاند، اما معلوم نیست که هدف محییالدین از این کار چه بوده است. عرفان به ظاهر امـور هـیچ کاری ندارد و وحدت وجود میتواند بین کفر و عناد فرعون و عبودیت و تسلیم او جمع کند (و اتفاقا لطفش به همین است). مولانا جلالالدین رومی چنین کرده و گفته است:
چونکه بیرنگی اسیر رنـگ شـد موسئی با موسئی در جنگ شد چون دوئی رنگ را برداشتی موسی و فرعون کردند آشتی(۴) آری، ابنعربی در این موضعگیری از یک عارف به یک متکلم تنزل کـرده اسـت. ای کاش همان طور که مـولوی از ابـنعربی استفاده کرده است، ابنعربی نیز میتوانست از مولوی استفاده کند! ولی چنین چیزی ممکن نشده است؛ زیرا مولوی به زبان فارسی سخن گفته و چند سالی دیـرتر از مـحییالدین به دنیا آمده و از دنـیا رفـته است.
استفاده از علم حروف
ابنعربی برای ترویج افکار عرفانی خود به علم حروف نیز متوسل شده و آن را با تفخیم
______________________________
۱٫ عین الحیاه، مؤسسه مطبوعاتی امیر کبیر، ص۶۴۷٫
۲٫ مجموعه آثار، ج۹، ص۶۱.
۳٫ چاپ عثمان یـحیی و ابـراهیم مدکور، ج۴، ص۳۹۳٫
۴٫ مثنوی، دفتر اول، ابیات ۲۴۶۷ـ۲۴۶۸٫ بیت دوم در مثنوی چاپ نیکلسون به گونهای دیگر است.
عرضه کرده است. مثلاً در فتوحات(۱) ابجد مشرقی(۲) را به «اهل الانوار» (= اهل مشرق) و ابجد مغربی را به خودش و «اهل الاسـرار»(۳) نـسبت میدهد و دربـاره فضائل هر یک از حروف الفبا با شعر و نثر سخن میگوید.
وی علاوه بر ویژگیهای عددی حروف، به سـایر جوانب حروف نیز توجه دارد؛ مثلاً جدا نوشته شدن حروف واژه «داوود» را اولین نـعمتی مـیداند کـه خدا به این پیامبر عطا کرده است….(۴)
و سرانجام این که وی در فصّ موسوی، پیشنهاد میکند واژه «مسجون» در آیـه ۲۹ از سـوره شعراء نه از ریشه «سجن»، بلکه از ریشه «جنّ» (به معنای «ستر») گرفته شود و حـرف «س» آن زایـد بـاشد.
و این بود نمونهای از منحطترین حرفهایی که به گفته شهید مطهری(ره) از او شنیده شده است.
______________________________
۱٫ در باب دوم، ج۱، ص۲۹۵ـ۳۶۱٫
۲٫ ابـجدِ معروف مشرقی است؛ «ابجد مغربی» نیز وجود دارد و به اندلس و مراکش مربوط میشود. در ایـن ابجد، به جای «سـعفص، قـرشت، ثخذ، ضظغ»، «صعفض، قرست، ثخذ، ظغش» دیده میشود و بر اساس آن، اعدادِ ۶۰ تا ۱۰۰۰ بعضا در قیاس با ابجد مشرقی تفاوت میکند. رک: بحارالانوار، ج۱۰، ص۱۶۴٫ ابجد مغربی بر ترتیب الفبای معمولی (ا، ب، ت، ث) آن مناطق نیز تأثیر گـذاشته است.
۳٫ زیرا «ابجد مغربی» مانند سرّ است و کمتر کسی از آن اطلاع دارد.
۴٫ فأول نعمه أنعم اللّه بها علی داود أن أعطاه اسما لیس فیه حرف من حروف الاتصال. فقطَعَه عن العالم بذلک إخبارا لنا عنه بـمجرد هـذا الاسم و هی الدال و الألف و الواو. و سمّی محمدا بحروف الاتصال و الانفصال. فوصَلَه به [أی بالحق] و فصَلَه عن العالَم؛ فجمع له بین الحالتین فی اسمه کما جمع لداود بین الحالین من طریق المعنی. و لم یجعل ذلک فی اسمه؛ فـکان ذلکـ اختصاصا لمحمدٍ علی داود صلوات اللّه علیهما، أعنی التنبیه علیه باسمه. فتمَّ له [أی لمحمد] الأمر من جمیع جهاته و کذلک فی اسمه أحمد. فهذا من حکمه اللّه. (فصوص الحکم، الفصُّ الداودیّ). و نـیز رک: الفـتوحات المکیه، ج۱، ص۱۱۰ـ۱۱۱، در باره اهمیت حروف انفصالی «ا، أ، و، ز، ر، د، ذ».