یک ترجمه و چند ملاحظه
یک ترجمه و چند ملاحظه :اشـاره
در شماره پیشین، مقالهای گرانمایه از حجتالاسلام والمسلمین جناب دکتر حسین مدرسی تحت عنوان بـررسی سـتیزههای دیـرین درباره تحریف قرآن با ترجمه جناب آقای محمدکاظم رحمتی به چاپ رسید، مؤلف محترم، ضـمن ارج نهادن به کوشش بیدریغ مترجم گرامی نقدهایی را متوجه این ترجمه نمودهاند، با سـپاس از آن استاد گرامی، توجه خـوانندگان گـرامی را به این مکتوب جلب مینماییم.
دوستان گرامی
شماره یازدهم مجله هفت آسمان که از جمله مشتمل بر برگردانِ فارسیِ مقالهای از این بنده ضعیف است، این چند روزه به دست رسید. در مورد این تـرجمه چند موردی را باید توضیح نمایم:
نخست آنکه در اصل نوشته، بخشهای مختلف آن با فواصل از یکدیگر جدا و مجزا بوده، و برداشتن آن فواصل در برگردان فارسی و درآوردنِ سراسر مقاله به گونه یک واحد متصل، تمییز عـناصر اسـتدلال را برای بسیاری از خوانندگان احتمالاً دشوار ساخته است.
دیگر آنکه برخی نارساییها در ترجمه متن، احیانا منظور نویسنده را به گونهای
نادرست جلوه داده است که چند نمونه آن را ناگزیر باید تذکر دهم: در صفحه ۴۴، سـطر دوم و سـوم، گفته شده که پیامبر اکرم بخشهایی از آیات قرآنی را «عمدا حذف کرده است». نویسنده مقاله هرگز چنین چیزی نگفته است. جمله موجود در اصل مقاله (صفحه ۷، سطر ۹) excluded by the prophef: به معنی آن است کـه پیـامبر آگاهانه آن عبارات را در قرآن «داخل ننمود». میدانیم که برخی از آن عبارات مانند دو سوره ادعاییِ خلع و حفد یا عبارت مربوط به دو وادیِ طلا، بنابر نظریه بسیاری از دانشمندان اهل سنت در شمار احـادیث قـدسی بـودهاند که گرچه به پیامبر، وحـی شـده لیـکن از نظر طبیعت، با قرآن، مختلف بوده و به همین دلیل نیز در قرآن، جای داده نشدهاند.
در همان صفحه در سطر ۸ و ۹ گفته شده است که «بـعدها مـفهوم نـسخ در سنّت سنّیان بسط یافت و چندین گروه از نظرها را شـامل شـد. بیشتر موارد همراه با شواهدی در مصحف عثمانی، موجود است به جز یک نظر شاذّ که در وجود آیهای منسوخ در قـرآن تـردید کـرده است». ترجمه درست عبارت مقاله (سطر ۱۵ صفحه ۷، تا سطر ۲ از صـفحه ۸) چنین است:
«بعدها در سنّت سنّی، مفهوم نسخ با دستهبندیِ آن به چند قسم فرضی گسترش یافت. برای بیشتر آن اقـسامِ فـرضی، مـثالهایی ارائه میشد که [متن آیه منسوخ] در مصحف عثمانیِ موجود، وجود دارد. بـا ایـن همه، این مسئله شدیدا مورد تردید است که به استثنای یک مورد احتمالی، هیچ آیه مـنسوخی در قـرآن وجـود داشته باشد». این نظر اخیر را از تفسیر البیان، اثر مرحوم آیتالله خوئی نـقل کـردهام کـه ایشان نیز چنان که به خاطر دارم، آن را از محمد بن مسلم بن بحر اصفهانی، مفسر مـعتزلی نـقل نـموده و با نقل و نقد یکایک مواردی که آیات موجود در مصحف شریف، منسوخ انگاشته شده اسـت بـه این نتیجه رسیدهاند که جز در مورد آیه نجوی در سوره مجادله، هیچ آیه مـنسوخی در قـرآن نـیست.
در صفحه ۵۰، سطر ۶ و ۷ از متن مترجَم، گفته شده که «در سنّت اسلامی که مبتنی بر حافظه جـمعیِ نـسلهای نخستِ مسلمانان و صرفا برخی اخبار واحد است این مطلب پذیرفته شده است کـه مـصحف رسـمیِ قرآن را عثمان نشر داد». این سخن به این صورت نه تنها گفته نویسنده نیست، که بـنیادِ سـخن او را در هم میریزد. در صفحه ۱۳، سطر ۱۷ـ۸ و صفحه ۱۴، سطر ۱، از اصلِ مقاله آمده است که سـنت اسـلامی در ایـن باب
«مبتنی بر حافظه جمعی نسلهای اولیه مسلمانان است و نه صرفا برخی اخبار آحاد». در ایـنباره تـوضیحی کـوتاه مفید تواند بود که نظر غالب در میان اسلامشناسان معاصرِ غربی ــ که مـخاطب اصـلی مقاله بودهاند ــ ، عدم اعتبار منقولات منابع اسلامی در مورد قرن اول هجری است، مگر آنکه شواهد خارجی آن را تـأیید کـند. استناد اصلیِ آنان نیز به شهادت جمعی از دانشمندان مسلمان در ادوار متأخرتر است کـه گـفتهاند نهضت تألیف و تدوین در میان مسلمانان پس از دوره امـوی آغـاز شـده است، و بنابراین، هیچ منبع مکتوبی که وقـایع تـاریخ اسلام را تا پایان دوره اموی در زمان وقوعِ آنها ثبت کرده باشد، وجود نـدارد و تـمامی منقولاتِ مربوط به آن عـهد، در مـتون دوره بعد، مـستند بـه روایـاتی شفاهی است که میتواند ساخته خـیالپردازیِ راویـان معدودِ آن بوده باشد. تکیه بنده بر مفهوم «حافظه جمعی» و «شیاع» ــ که در تـرجمه حـاضر، گاه به «شایعه» ترجمه شده ــ بـرای مقابله با آن فکر اسـت. ایـن مفاهیم در سنت تاریخنگاریِ معاصرِ غـربی بـه عنوان بنیادهای قابل بحث و تحقیق پذیرفته شده و در بسیاری موارد برای مقابله با تـردیدهای اسـلامشناسان غربی در مسلمات اولیه تاریخ اسـلامی سـودمند اسـت. مسئله عدم رضـایت امـیرمؤمنان(ع) از دخالت بزرگان قریش در مـسئله جـانشینیِ پیامبر که در صفحه ۵۳ ، سطر ۱۰ـ۱۲ از ترجمه حاضر ذکر شده است از چنین مواردی است. در مسئله سـدّ ابـواب (در بند ۵ ، صفحه ۵۶، از متن مترجَم)، نیز تـأکیدی کـه بر اهـمیت نـقش دخـتر پیامبر در این مورد مـیشود، از همین باب، و به مثابه استدلالی است که اگر در واقع، چنان امری صورت پذیرفته باشد، اسـتثنای درِ خـانه علی(ع) به اعتبار عقلائی نزدیکتر اسـت، در حـالی کـه اسـتثنای دریـچه خانه ابوبکر، نـوعی تـبعیض آشکار میان مسلمانان در جامعهای است که به تحلیل و تصدیق خودِ مورخان غربیِ اسلام، اساس جامعه و مـنشأ جـاذبه آن بـر مساوات و نفی تبعیضها استوار بود.
در صفحه ۵۸، سـطر دوم آوردهـاند کـه «شـایعات قـدیمی مـبنی بر آنکه برخی از صحابه بخشهایی از وحی را به یاد میآوردند که در مصحف عثمانی یافت نمیشد، محتملاً از ذهنها محو شده و توجهات به مصحف عثمانی معطوف گردیده بود». در اصل مـقاله (صفحه ۲۲، سطر ۸ـ۱۱) سخنْ آن است که منقولات قدیمی که ادعا میکرد برخی از صحابه بخشهایی از وحی را در قرآن [مدوّن در روزگار پیامبر[ نیافته بودند، اکنون در ذهنها خلط شده است و تصور میشد که مربوط بـه مـصحف عثمانی است.
در صفحه ۵۹، سطر سوم، عبارت «این مسئله در مورد شیعه کاملاً درست است که تردیدهایی درباره شرایطی که مصحف عثمانی رواج یافت، داشته است» با سخن اصل مقاله (صفحه ۲۳، سـطر ۹ـ۱۱) مـنطبق نیست. متن اصلی میگوید که تلاش اهل سنت برای آنان سرانجام مشکل آفرین شد؛ چه، مخالفان در مباحثات کلامیِ خود با آنان به هـمان مـنقولاتی که ایشان روایت کرده بـودند اسـتناد میکردند. «این مطلب (استناد به منقولات اهل سنت در این باب) در مورد شیعیان البته درست بود. آنان احتمالاً پیش از این نیز تردیدهایی در مورد شرایطی کـه حـدود مصحف رسمیِ عثمانی را پیـش آورد داشـتند».
در صفحه ۶۲ سطر ۸، از متن مترجَم آمده است: «باید اشاره کرد که تا نیمه نخست قرن سوم، نظرات و اخباری چون روایاتی که محدثان اهل سنت نقل و تأیید میکردند، هیچ جایی در جریان عـمده تـشیع نیافته بود» که طبعا به نظر خواننده، ادعایی خالی از استدلال جلوه میکند. در متن اصلی (صفحه ۲۷، سطر ۲۸) این عبارت به صورت استنتاج از مطالب نقل شده پیش از آن است؛ به این شکل کـه سـخنِ ذکر شـده در کتاب ایضاح، منسوب به فضل بن شاذان «شاید بر این معنی دلالت کند که تا دهههای نخستین قـرن سوم، نظرات و روایاتی از آنگونه که مورد نقل و تأیید محدثان اهلسنت بـود هـنوز بـه جریان عمده تشیع راه نیافته بود. چنین دلالتی را میتوان از جملات حارث بن اسد محاسبی بر شیعیان زمان خـود نـیز استنباط کرد». پس از این، در صفحه ۶۴، سطر اول و دوم نوشتهاند: «محاسبی اشارهای به حمایت شیعیان از نظر حـذف و تـبدیل در مـتن قرآن ندارد. موضع جاحظ متکلم در این مسئله همانند روایت محاسبیِ صوفی است. وی شیعیان زمانش را مـتهم میکند که از این نظر طرفداری میکنند». این سخن بدین شکل متناقض است و مـنطبق بر متن اصلی نـیز نـیست. در آنجا (صفحه ۲۸، سطر ۱۴ به بعد) آمده است: «محاسبی نه در این مورد و نه در فصل مربوط از کتاب خود درباره قرآن (پاورقی: محاسبی، فهم القرآن: ۳۹۸ـ۴۱۱)، هیچ اشارهای به این که شیعیان از نظریه نقص و تـحریف در متن قرآن جانبداری کرده باشند ندارد. مقایسه مطالب محاسبی صوفی در این باب با مطالب جاحظ متکلم که شیعیان زمان خود را به حمایت از چنان نظریاتی متهم میکند، به روشنی نشان میدهد کـه تـا آغاز قرن سوم، مسئله تحریف قرآن، موضوعی جدلی بوده است که متکلمان شیعه [در مقام جدال با خصم] بدان استناد
میکردند». منظور آن است که اگر چنین نظری در میان شیعیان وجود داشـت، مـحاسبی صوفی که بنا به طبیعت حرفه وعظ و ارشاد خود با قشرها و طبقات معمولیِ شیعیان در تماس بود، از آن با خبر میشد و ذکر میکرد. اینکه او چنین چیزی نگفته است بلکه شیعیان را فـقط بـه خاطر انتقاد از عمل عثمان در سوزانیدن نُسَخ قرآن، ملامت میکند، در حالی که جاحظ متکلم چنان نظری را به شیعیان نسبت میدهد، بیانگر آن است که عقیده تحریف، بخشی از مرام تشیع نبوده و داوری جـاحظ بـراساس آن اسـت که او به تناسب گرایش و حـرفه کـلامی خـود، نه با افراد عادی بلکه با متکلمان شیعه در تماس بوده و شاهد استناد آنان به سخن تحریف بوده است و این بدان مـعنی اسـت کـه سخن تحریف تنها دستاویزی برای متکلمان شیعی در مـناظرات کـلامی با حریف بوده است و نه بخشی از عقیدت تشیع.
در متن اصلی (صفحه ۳۱، پاورقی شماره ۱۶۲) گفته نشده که «سرتاسر کتاب سـیاری بـه مـنابع سنی اشاره دارد» چنان که در صفحه ۶۶، پاورقی ۱۲، از متن مترجَم آمده اسـت، بلکه گفته شده است که در کتاب سیاری، جابهجا، مدعا و مطالب سنی [در باب نقص مصحف عثمانی]، به عنوان سـخن بـرخی دانـشمندان شیعی، ولی نه به عنوان «روایت» که معمولاً باید به ائمه اسـتناد داده شـود، نقل میگردد.
انتخاب واژه «جریان الحادیِ غلو» در صفحه ۶۷، سطر اول و نهم از مترجم محترم است و در متن اصلی «گرایش انـحرافیِ غـلو» اسـت. همچنین «شکل گرفتن» به جای «گسترش یافتن» در بند بعدی از همان صفحه، و مـواردی دیـگر. اصـولاً در زبان اصلیِ مقاله که بنای آن بر ایجاز و ادای منظور با استفاده از ظرائف کلمات است، واژهـهای انـتخابی بـارِ بخش مهمی از مراد نویسنده را بر دوش میکشند و تسامح در یافتن معادل دقیق در برگردان، میتواند مـنظور را دیـگرگون جلوه دهد. تصحیف نام سوره ناس به انشقاق در صفحه ۴۹، سطر ۱۱، باید ناشی از خـطای چـاپ یـا سبق قلم مترجم باشد. مطلبی را که در صفحه ۷۴، پاورقی ۱ فرمودهاند که در شرح الاصول الخمسه قـاضی عـبدالجبار نیافتهاند، در اصل مقاله ندیدم و اگر در مکاتبه یا گفتوگویی شفاهی چنان نسبتی به قـاضی دادهـام، نـاگزیر از خطای حافظه بوده است.
رنجی که مترجم فاضل در ترجمه اصل، متحمل شدهاند، شایان قدردانی اسـت. نـقائص نخستین تجربهها اصلی است همیشگی که نباید در علاقه و اراده ایشان خللی
ایجاد کـند. مـلاحظات و اسـتدراکاتی که ایشان و دو تن از بزرگان بر مقاله افزودهاند، همه مفید و ممتِّع است و جز آن، موارد دیگری نـیز از نـقص و ضـعفِ استدلال در متن مقاله هست که کریمانه بر آن، مرور کردهاند. این نوشته مـانند بـرخی دیگر از نوشتههای این بنده ضعیف در زمینههایی بوده که بحثهایی موازی، مکتوب یا ملفوظ، دشواریهایی پدید آورده و کـارهای ایـن بنده ــ بیآنکه تصریح نمایدــ ، به منظور دفع یا تخفیف برخی از آن دشواریها در چـهارچوب اصـول موضوعه مورد قبول در آن سنت فرهنگی بـوده اسـت. در چـنین بحثهایی، معمولاً وجهه توجیه بر برهان، غـالب اسـت. حقیر شخصا این نوشتههای خود را در حدی که شایسته تحقیقِ صحیحِ علمی است، نـمیدانم و داوریـِ دانشمند ابوالحسن شعرانی را در مورد بـرخی مـؤلفات قرون نـخستین بـر ایـن آثار نیز منطبق مییابم که «واضـعه جـمع امورا مشهوره و غیر مشهوره لغرض صحیح».