متکلمان مسلمان و ضرورت آشنایی با الهیات نوین مسیحی
چـکیده: در این نوشتار به این نکته توجه داده شده که دغدغههای الهیاتی در غرب، به گـونهای تـهاجمی بـه قلمرو جهان اسلام وارد میشود و مردم ناگزیر از توجه بدانند. از اینرو به تأثیر تفکر غرب بر جـهان اسلام باید به طور جدی توجه شود. یکی از راههای مواجهه با این رویـکرد فکری خاص این اسـت کـه بدون پافشاری بر این نکته که معیارهای عقلی مسلمانان واضح یا بدیهیاند، ادعاهای سنتی تفکر اسلامی را از نو و متناسب با الهیات اسلامی معاصر به گونهای عرضه کنیم که برای مخاطبان قابل فـهم و جذب باشد. مسلمانان باید با زبان مطالعات جدید آشنا شود و با آگاهی کامل از همه جریانهای فکری رایج، با زبان و ادبیّاتی مخصوص به خود، تأملات عقلانی دینی خود را عرضه نمایند. برای تـحقق ایـن امر میتوان از تجربه الهیات مسیحیت سود جست؛ زیرا متألهان مسیحی سالیان درازی برای پاسخگویی به جریانهای مدرن تفکر غربی تلاش کردهاند. باید کار را با دیدی متفکرانه از مسائل کلامی مسیحیت آغاز و نـکات مـشترک را پیدا کرد و ضمن وفاداری و پایبندی کامل به سنتهای خویش، به پاسخهایی که مسیحیان معاصر برای مشکلات ارائه کردهاند، توجه نمود. نوشته حاضر در پی بسط و تبیین همین امر بایسته است.
الهیات در هـمه سـنتهای توحیدی بزرگ، یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام، با مسئله خدا آغاز میشود. متکلم معمولاً فرض میکند که مخاطبانش به دینی که او قصد ساماندهی، تبیین و دفاع از آن را دارد معتقدند و خدا را نیز میشناسند و بـه او ایـمان دارنـد. کار متکلم مستدل کردن ایـن اعـتقاد اسـت و در این زمینه، نخست باید وجود خدا را اثبات کند.
امروزه، در الهیاتمعاصر مسیحیت، در این که اولین وظیفه الهیات این موضوع باشد، شکو تـردید وجـود دارد و بـراهینخاصی که ابنمیمون، آکویناسو ابنسینا اقامه کردهاند، و مهمتر و اسـاسیتر از آن، شـیوههای استدلال آنان هدف حملات فلسفی قرار گرفته است. از دوره نهضت اصلاح دینی (قرن شانزدهم میلادی) به بعد، تردید بسیاری دربـاره ارتـباط مـنطق و مابعدالطبیعه یونانی با موضوع تبیین اعتقادات مسیحی پدید آمده اسـت.
در جهان اسلام نیز چنین تردیدهایی رواج داشته است. حتی بسیاری از شیعیان، که سنتی الهی و فلسفی را پروراندند، این سنت فـکری را زمـینه و بـستر مناسبی برای بررسی مسائل اعتقادی نمیدانستند. مخالفت جمعی از شیعیان با فـلسفه، تـاریخی بس طولانی دارد و برخی از عارفان و محدثان و اخباریان و از همه تازهتر، طرفداران مکتب تفکیک آن را تشدید کردهاند. با این حـال، مـخالفان مـسلمان فلسفه توفیق چندانی در ارائه بدیل و جایگزینی برای تبیین فلسفی اعتقادات نداشتهاند و در عوض، مـتمایل بـودهاند کـه پذیرش عناصر اساسی ایمان را امری فطری قلمداد کنند.
نقد فلسفه در میان متفکران مسلمان، بـیشتر بـه خـاطر دو عامل دچار غموض و پیچیدگی شده است. نخست آن که چیزی که معمولاً مورد نقادی قـرار گـرفته، سنت فلسفی خاصی در تفکر اسلامی است که نتیجه و محصول آثار ابنسینا، سهروردی و صـدرالمتألهین اسـت و هـمین امر امکان عرضه نظامی فلسفی در مورد ایمان و اعتقادات بر اساس سایر جریانهای فلسفی را مـنتفی نـمیکند. ثانیا، و بر اساس مطلب گذشته، بسیاری از منتقدان فلسفه مایلند که الهیات فلسفی مـخصوص بـه خـود را مطرح کنند. نمونه کلاسیک این جریان، غزالی است که پس از انکار و ردّ فلسفه، تبیین فلسفی خود را کـه شـامل براهین وجود وحدت و صفات مختلف خداست، ارائه داد.
به همینسان، صوفیان پیرو مکتب ابـنعربی نـیز بـا مشائیان وارد بحث فلسفی شدند و
طی آن، نظام فکری خود را به عنوان بدیل و جایگزین عقلی نظام فـکری آنـها ارائه کـردند؛ این در حالی بود که آنها به روش برهانی و بسیاری از مفاهیمی که مشائیان بـه کـار میبردند، پایبند بودند. دو نمونه درخشان این گرایش، کتاب الدره الفاخره اثر عبدالرحمن جامی و مکاتبات خواجه نصیر طـوسی و صـدرالدین قونوی است.
با این حال، تقابل و مواجهه موجود و روزافزون با تفکر و فـرهنگ غـرب، موجب بروز شک و تردیدهایی در مورد جایگاه و اهـمیت الهـیات نـظاممند عقلی شده است. این شک و تردیدها در غـرب، بـه لحاظ نهضتی تاریخی از «نهضت اصلاح دینی»(۱) در دوره روشنگری(۲) تا تفکر مدرن و پُست مـدرن، اهـمیت خاصی پیدا کرد. از سوی دیـگر، در جـهان اسلام اهـمیت چـنین تـردیدهایی کاملاً متفاوت با غرب است؛ زیـرا ایـن تردیدها جنبه وارداتی دارند و از جهات مختلف، با سنت الهیات اسلامی ناسازگارند. درسـت اسـت که برخی از مسلمانان خواهان آنند کـه تنها به قرآن و احـادیث و اسـتناد شود و راه بر روی هرگونه برهان عـقلی بـسته شود ـ موضوعی که بسیار شبیه خواسته اصلاح گرایان مسیحی است ـ ولی روند تدریجی مـخالفت بـا الهیات فلسفی در تفکر مسیحی، مـنجر بـه پیـدایش سبک دیگری از الهـیات شـد که در جهان اسلام مـشابهی نـدارد. افزون بر این، دلیل فلسفی نفی هرگونه الهیات عقلانی در جهان غرب را باید در مکاتب مـختلفی چـون اگزیستانسیالیسم و رئالیسم علمی جستوجو کرد. ایـن مـکاتب موضوعاتی را مـطرح کـردند کـه مسلمانان با آن بیگانه بـودند.
به نظر اکثر متکلمان مسلمان، به ویژه شیعیان، به تفکر و تأمل فلسفی، حداقل به مـفهوم عـام آن که منحصر به مکتب خاصی نـباشد، در قـرآن و احـادیث تـشویق و تـرغیب شده است. قـرآن کـریم مملو از آیاتی است که همگان را به تفکر درباره آیات الهی ترغیب میکنند؛ از جمله آیه شریفه: «اُنـظر کـیف نـُصرّف الایات لَعلّهم یَفقهون» (سوره انعام، آیه ۶۵). و نـیز آیـاتی کـه بـه شـماتت کـسانی میپردازند که تعقل نمیکنند؛ مانند آیه شریفه:
و لقد ذَرأنا لِجهنّم کثیرا من الجن و الانس؛ لهم قلوب لایفقهون بها و لهم اَعین لایبصرون بها و لهم آذان لایسمعون بها؛ اولئک کالانعام بـل هم اَضلّ، اولئک هم الغافلون (سوره اعراف، آیه ۱۷۹).
در فرهنگ اسلامی، به لحاظ کثرت چنین آیاتی، نمیتوان با استفاده از مبانی دینی،
______________________________
۱٫ Reformation
۲٫ Englightement
مکتبی را توجیه کرد که یکسره خردستیز باشد متفکران مسلمان نه تـنها از سـوی اسلام به تعقل تشویق شدهاند، بلکه این گونه آیات را دعوت الهی برای بهکارگیری تأمل فلسفی در درک قرآن و احادیث تلقی کردهاند. مسلمانان حکمت را ارزشمند میدانند؛ زیرا خداوند فرموده است: «یُؤتی الحـکمه مـن یشاء و من یُؤتَ الحکمهَ فقد اُوتی خیرا کثیرا» (سوره بقره، آیه ۲۶۹). شاید مسلمانان در تفسیر «الحکمه» در این آیه اختلاف نظر داشته باشند؛ با ایـن هـمه، حتی اگر بیشتر آنها حـکمت را نـاظر به سنتی خاص در تفکر اسلامی ندانند که قرنها در اندیشه اسلامی شکوفا بود، شمار کسانی که منکر ارزش دینی و عظیم تفکر عقلانی در اسلامند، اندک است.
هـمچنین روایـات بیشماری از پیامبر اکرم(ص) و امـامان مـعصوم علیهمالسلام نقل شده که در آن، فضیلت عقلانی حکمت، معرفت و خرد ستوده شده است. از جمله، از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است که: «فضیلت علم نزد خدا، بیشتر از فضیلت عبادت است» (بحارالانوار، ج۱، ص۱۶۷). روایات نـیز، هـمانند قرآن، تشویق به تعقل کردهاند و مسائلی را مطرح نمودهاند که حل آنها نیازمند تأمل فلسفی است. حکمای مسلمان، در بررسیهای عقلانی خود درباره دین، از اصطلاحات فلسفی استفاده کردهاند و بالعکس، برای بیان تـأملات فـلسفی خود، از اصـطلاحات دینی بهره جستهاند.(۱) آنها برای بسط اندیشههای مختلف فلسفی از قرآن و احادیث الهام گرفتهاند و از همین اندیشههای فلسفی، کـه برگرفته از منابع مختلفی است، برای فهم متون اسلام سود جستهاند.
در بـستر چـنین ارزش مـقدسی، که شالوده آن معرفت و عقل است، مجال بسیاری برای بحث در این موضوعات پدید میآید که کدامین معرفت و عـقل را بـاید ارج نهاد، عقل چیست و کارکردهای آن کدام است. شاید منتقدان مسلمان فلسفه چنین اسـتدلال کـنند کـه از فلسفه به صورت نامناسبی برای تفسیر کتاب خدا استفاده شده است، یا آن که فلسفه بـسیار محدود و نارساست و برای فهم مباحث دینی لازم است که فلسفه با شهود توأم شـود، با این که بـراهین فـلسفی تنها اشاراتی به خداوندند. این گونه مطالب برخاسته از فرهنگ اسلامیاند و امروزه نیز بحث درباره آنها ادامه دارد؛ ولی نقدها در غرب رنگ و صبغه دیگری دارند. مفهوم ایمان در فرهنگ اسلامی با آنچه در مسیحیت ایمان
______________________________
۱٫ Seyyed Hossein Nasr, “The Quran and Hadith as source and inspitation of islamic philosophy” History of Islamic philosophy (2 Vols.), Sayyed Hossein Nasr and Oliver Leaman, eds., (London: Routledge, ??) PP.27-39.
(faith) تـلقی میشود کاملاً متفاوت است؛ زیرا ایمان در مسیحیت مستقل از عقل و معرفت، و فراتر از آن است. در فرهنگ اسلامی هیچگونه ضدرئالیسم الهیاتی(۱) ـ از نوعی که در محافل علمی غرب از آن بحث میشود ـ پدید نیامده است. تفکر اسلامی هـرگز بـه الحاد و لاادریگری، که برخاسته از فرهنگ مسیحی است و متکلمان و فیلسوفان مسیحی هنوز هم به بحث از اهمیت دینی آن میپردازند، مجال نداده است.
بنا به دلایل مذکور و دلایل بسیار دیگری، دغدغههای الهیاتی در غـرب، بـه گونهای تهاجمی به قلمرو جهان اسلام پای میگذارند و پاسخ مسلمانان آنقدر بیفایده به نظر میرسد که گویی کسی بخواهد با گوینده تلویزیون مشاجره کند. به رغم همه بحثهای گستردهای کـه دربـاره گفت و گوی بین ادیان وجود دارد، پویایی روشهایی که جهان اسلام به واسطه آنها به مواجهه با غرب میپردازد، متفکران مسلمان را ناگزیر ساخته است که به اندیشههای غربی به طـور جـدی تـوجه کنند، حتی اگر این مـوضوع، تـوأم بـا نگرانی و بدگمانی باشد؛ این در حالی است که متفکران غربی، تحولات علمی جهان سوم را به طور کلی نادیده میگیرند. الهیات اسلامی در غـرب، هـمانند مـوضوعی بسیار فرعی، به حاشیه رانده میشود و تنها کـسانی کـه مایل به بررسی رشته خاصی مانند اسلامشناسیاند، به تحصیل آن اشتغال میورزند؛ ولی در جهان اسلام وضعیت به گونهای دیگر است. افـکار غـربی وارد جـهان اسلام میشود و مردم ناگزیرند که بدان توجه کنند؛ زیرا پژواک مـباحث غربی گوش هر انسانی را به شنیدن وا میدارد. تفاوت نیز در همین جاست؛ زیرا از نظر جهان غرب، هیچ نیاز و الزامـی بـه تـوجه به تفکر اسلام و مسلمانان نیست. این امر موجب میشود که گـفت و گـو، خسته کننده شود؛ زیرا تعامل دو جانبه نیست.
یکی از واکنشهای مسلمانان به این وضعیت، بازگشت به سـنت خـویش بـوده است. آنها با این عزم راسخ که از جهان مدرن شیطانی دست شـویند و بـه اسـلام اصیلِ ایامِ گذشته بازگردند، عظمت و شکوه پیشین خود را بازگو میکنند. لیکن این واکنش بـا مـخالفت آن دسـته از مسلمانان مواجه شده است که معتقدند اسلام میتواند ایدئولوژی مناسبی برای تحولات جوامع مـدرن بـاشد. هیچ راه گریزی از تضادهای مکرر میان این بینشها در تفکر اجتماعی ـ دینی نیست، مگر آن کـه حـداقل، تـأثیر و نفوذ تفکر غرب را بر
______________________________
۱٫ theological antirealism
جهان اسلام به خوبی بفهمیم و بپذیریم، و با نقدی سازنده و تـرکیبی هـماهنگ و متناسب با الهیات اسلامی معاصر به مواجه با آن بپردازیم.
قلب و روح جهان اسـلام کـاملاً بـا دین عجین شده است. مسلمانان باید به خود یأس و خودباختگی راه ندهند و با آگاهی کامل از هـمه جـریانهای فکری که امروزه در جهان اسلام رایج است، به تأملات عقلانی درباره دیـن روی آورنـد.
غـرب را صرفا نباید یک مهاجم فرهنگی پنداشت؛ زیرا اعوجاجات و کجیهای تفکر مدرن و پست مدرن، آن را بسیار آزردهـ و بـه انـحای گوناگون بر لبه پرتگاه پوچگرایی نشانده است. مسلمانان برای این که خـود را بـا جهان معاصر هماهنگ سازند، نباید دین را موضوعی تصور کنند که صرفا باید از آن دفاع کرد، بلکه بـاید آن را چـیزی بدانند که راهی را فراروی بشر قرار میدهد و هدایتش برای همه مغتنم اسـت. مـا نمیتوانیم به نجات برسیم، مگر آن که بـتوانیم تـمام جـهان را به نجات دعوت کنیم، و پیش از آن کـه بـتوانیم چنین کاری کنیم، باید تفاوتهای موجود در محیطهای فرهنگی و فکری و نیز مسائل مشترکی را کـه آن مـحیطها با آن مواجهند بشناسیم. مسلمان هـنگامی کـه دیگران را بـه نـجات و رسـتگاری دعوت میکنند، نباید ایشان را در دو راهی مـرگ یـا اسلام قرار دهند؛ یعنی نباید دعوتی را که مسلمانان برای نجات انجام مـیدهند، زمـانی قرین با توفیق بدانیم که نـتیجه آن پذیرش رسمی و صوری اسـلام، آن گـونه که خداوند به وسیله آخـرین پیـامبرش تعیین کرده است، باشد. خداوند سبحان نیز در قرآن کریم به ما دستور مـیدهد کـه با اهل کتاب بر سـر مـشترکات تـوافق کنیم:
قل یـا اهـلَ الکتاب تعالوا الی کلمه سـواء بـیننا و بینکم اَلاّ نَعبدَ الاّ الله و لانُشرکَ به شیئا و لایتّخذَ بعضنا بعضا اربابا من دون الله، فاِن تَولّوا فـقولوا اشـَهدوا بأنّا مسلمون (سوره آل عمران، آیه ۶۳).
بـاید مـحور نجات را هـمین کـلمه مـشترک بدانیم که اهل کـتاب را بدان دعوت میکنیم؛ حداقل به این معنا که آن را راهی برای نجات یابیم باید بـدانیم کـه نجات از چه چیزی مقصود ماست و دیـن چـگونه مـا را از آن نـجات مـیدهد. از دیدگاه آخرتشناسی، مـعنای نـجات، خلاصی یافتن از آتش جهنم است، ولی این تصور نباید موجب نادیده گرفتن قصورهای دنیویای گردد که نـتیجه آن جـهنم و نـشانهاش زشتی و ظلمی است که در بسیاری از اوقات، دنـیا مـظهر آن بـه حـساب مـیآید.
جـهان غرب، به رغم همه تمایلات سکولاریستیاش، وارث مسیحیتی است که ارزشهای آن ریشه در الهیات دارد. برای مثال، بنیانگذاران ایالات متحده آمریکا سعی در ایجاد حکومت الهی در مستعمره جدید داشتند. از این رو، فـقدان یقین و اطمینان خداوند، چه رسد به عقیده مرگ خدا، موجب به خطر افتادن انسانیت برای انسان غربی میشود؛ مگر آن که بتوان برای ارزشهای انسانی، زیربنایی پیدا کرد که جایگزین سـاختارهای الهـی شود که چه بسا بسیاری از ویران شدن آن استقبال میکنند.
از دیدگاه بعضی از مسیحیان، برای پایبندی آنان به ایمان خدا همین دلیل کافی است؛ ولی در عین حال که این استدلال میتواند انـگیزهای کـافی برای تلاش و کوشش باشد، نمیتواند به تنهایی از عهده پاسخ به تردیدهای فکری رایج در فرهنگ معاصر غرب برآید.
انتقادات فیلسوفان به ادله اثبات وجود خـداوند هـر چند موجب بروز پارهای از تـردیدها شـده است، اما تردیدهایی که برخی از منتقدان اجتماعی مطرح کردهاند، تأثیر عمیقتری در گرایش فرهنگ غرب به سمت سکولاریسم داشته است. ولتر(۱) (۱۶۹۴ـ۱۷۷۸م) با این گفته کـه اگـر خدا وجود نداشت لازم بـود او را بـیافرینیم، ضرورت وجود مفهوم خدا را برای حفظ نظام اجتماعی پذیرفت؛ اما در همین زمان نیز میخائیل بکیونین(۲) (۱۸۱۴ـ۱۸۷۶)، آنارشیست روسی، بانگ برداشت که اگر خدا وجود داشته باشد باید او را نابود کرد، زیرا مـظالم بـسیاری به نام او صورت میگیرد. اگر سخن ولتر مبین این امر است که خدا شاید اندکی بیش از اسطوره سودمند باشد، سخن بکیونین این است که خدا حتی آن اسطوره سودمند هم نـیست. بـسیاری از کسانی کـه مارکسیسم را قبول ندارند، این انتقاد مارکسیسم را به دین درست میدانند. امروزه بعضی از فمنیستها مفهوم خدا را دستآویز و تـکیهگاهی برای پدرسالاری قلمداد میکنند. همجنس بازان نیز از این شکوه دارند کـه پیـشداوریها و غـرضورزیهایی که در حق آنها روا داشته میشود به خاطر خداست. به طور کلی، متفکران یاد شده به درستی دریـافتهاند کـه به سوی خدا رفتن، محدودیتهایی را در جهت ارضای امیال مختلف انسانی به دنبال دارد و بـا آن چـیزی کـه بسیاری آن را کمال ارزش میدانند، ناسازگار است.
امروزه تفکر غربی ناگزیر است که در زمینه مسائل اخـلاقی، یکی از این دو ادعای
______________________________
۱٫ Voltaire
۲٫ Mikhail Bakunin
متناقض و ناسازگار با یکدیگر را برگزیند. ادعای اول این است که خـداوند متعال، به لحاظ بـرخورداری از کـمال قدرت، از ما میخواهد که تنها از او تبعیت کنیم. ادعای دیگر را طرز تفکر سکولار، که اساس آن ارزشهایی چون آزادی و اختیار انسان است، مطرح میکند. لیبرالهای دینی غرب میکوشند تا اراده را وادار به متابعت از ارزشـهای اومانیستی کنند و بدین شکل این دو را با یکدیگر آشتی دهند؛ لیکن این تلاش ناشیانه راه به جایی نمیبرد. بر این اساس، بشر سمت و سوی اخلاق را تعیین میکند و از خدای متعال خواسته میشود، و چه بـسا خـدا مجبور میشود، تا با او همراهی کند! خداوند میتواند بر بام جهان بایستد، اما هنگامی که بشر درباره درستی و نادرستی امور داوری کرد، خدا حق دخالت ندارد. الهیات دئیستی(۱) حداقل این دیـدگاه را صـادقانه ابراز میکند.
از سوی دیگر، در فرهنگ اسلامی، تردیدها و ارزشهای سکولاری که غرب را به ستوه آورده، یا اصلاً یافت نمیشود یا دست کم در این حد نیست. مهمترین موضوعی که ارزشهای سکولاری در آن بـا اسـلام تعارض پیدا میکند، ناسیونالیسم است. غالب روشنفکران مسلمان، نخست خود را عرب، ایرانی، اندونزیایی و امثال آن میدانند و سپس مسلمان. آنها گاهی اسلام را صرفا تا آنجا میپذیرند که مبین فرهنگ مـلی آنـان اسـت. جهتگیری زندگی آنها بر اسـاس تـحولات تـاریخی ملت یا قوم خودشان است، و بر اساس الگویی که به تصوّر آنها مبین نقش دین در جوامع پیشرفته است، دین را به حـوزه خـصوصی مـعنویت و عبادات شخصی محدود میکنند.
امروزه در میان الهیات دیـنی و سـکولار تعارضی است که معمولاً از آن به عنوان بحث قلمرو دین یاد میشود، ولی مواجهه مستقیم با خدا، به گونهای که در غـرب شـایع اسـت، به ندرت اتفاق میافتد. در میان مسلمانان، الهیاتِ مرگ خدا(۲) اصـلاً وجود ندارد.
مدرنیستهای مسلمان ممکن است به اسلام، آنگونه که در سنت خودشان فهمیده میشود، خرده بگیرند، ولی حاضر نـیستند دامـنه اعـتراض خود را به خدا نیز گسترش دهند. خوشبختانه به همین دلیل در جـهان اسـلام، برخلاف غرب، نگرانی و دلهره درباره خدا ریشهدار نیست و پرسشهایی درباره چگونگی توجیه ایمان به خدا، در دغـدغههای اسـاسی و الهـیاتی مسلمانان، کاملاً نامربوط به نظر میرسد؛ در حالی که همین موضوع در فلسفه دیـن در غـرب، بـه ویژه در دورههای متاخر، بسیار مورد توجه بوده است.
______________________________
۱٫ Deist theology
۲٫ death of God theology
با این حال، اگر فرض بـر ایـن اسـت که اسلام راه نجات همه مردم جهان و از جمله مردم مغرب زمین است، در الهیات اسلامی بـاید بـه طور جدی به مسائل و مشکلاتی که در فلسفه دین در غرب مطرح شده است تـوجه کـرد. دیـگر نمیتوانیم به براهین سنتی دل ببندیم؛ زیرا ملاکهای عقلی این براهین دیگر مقبولیتی فراگیر و جـهانی نـدارند. البته این بدان معنا نیست که الهیات و فلسفه متداول اسلامی را میتوان به سـادگی کـنار گـذارد یا باید چنین کرد؛ بلکه منظور این است که امروزه مسائل کلامی، در مقایسه با گـذشته، نـیازمند بررسیهای انتقادی اساسیتری است. باید رفتهرفته دریابیم که مفاهیم اساسی الهیات و مـفاهیمی چـون خـدا، بشر و عالم، در اسلام و فرهنگ مسیحیت چگونه بررسی میشود و تأملات عقلانی درباره این مفاهیم و تفاوت بـحث دربـاره آنـها در سنتهای مسیحی و اسلام، چگونه میتواند در روشن شدن راهی به سوی فهمی الهـیاتی بـه ما یاری رساند.
منظور ما در این جا این است که ملاکهای ما درباره خود عقلانیت نـیز نـیازمند بازنگری و ارزیابی انتقادی است. عمیقترین تردیدها درباره عقل دینی، ریشه در موفقیتهای عـلوم تـجربی و فنآوری دارد که شاهد آن تحولات جهان غرب اسـت. وقـتی مـلاحظه میشود که ملاکهای استدلال در علوم تجربی بـا مـلاکهایی که متکلمان از آن استفاده میکنند، تفاوت بارزی دارد، طبیعی است که سؤال کنیم: آیا مـلاکهای اسـتدلال در علوم تجربی برای همه اهـداف انـسانی کافی نیست؟ حـقانیت اسـتدلال کـلامی نیاز به تبیین این مطلب دارد کـه چـگونه میتوان پیشرفت علوم طبیعی را بر اساس ملاک استدلال کلامی توجیه کرد. الهـیات دیـگر نمیتواند فلسفه علم را نادیده بگیرد. بـنابراین، روشهایی که اسرار جـهان طـبیعی را با موفقیت گشودهاند، حداقل تـا حـدی باید آشکارکننده روند آفرینش الهی قلمداد شوند. آنچه امروزه مورد نیاز است (بـه قـول دکتر سیدحسین نصر) علم مـقدس اسـت.(۱) تـا زمانی که بـرای تـبیین این نکته راهی پیـدا نـکردهایم که علوم طبیعی علومیاند مقدس و مبتنی بر معیارهایی عقلانی (معیارهایی که خود شاخهای از روشـهایی عـامتر و فراگیرتر در تأملات عقلانی محسوب میشوند کـه هـم در الهیات و فـلسفه کـاربرد دارنـد و هم در ریاضیات، فیزیک، پزشـکی و علومِشناختی)، این تردید که الهیات بسیار محدود و جنبی است و به راحتی میتوان آن را نادیده گرفت، بـه
______________________________
۱٫ Seyyed Hossein Nasr, The Need for a Sacred science (Albany: State University of New York press, 1993).
قـوت خود باقی خواهد ماند. به عـلاوه از آن جـا کـه الهـیات بـاید از قوّه تخیل(۱) و عـقل، هـر دو، استفاده کند، باید نشان دهد که چگونه خیال آفرینی میتواند یافتههای خشک پژوهشهای تجربی و ریاضیات کـاربردی را تـبیین کـند و بدان عمق بخشد.
در تبیین علوم به عـنوان امـری مـقدس، لازم نـیست کـه هـمه نتایج علم سکولار را بدون نقد و سنجش بپذیریم؛ بلکه به عکس، باید با ارزیابی نقادانه، نیاز به علم مقدس را ثابت کنیم. باید به جای این که برای دفـاع از دین، آن را از صحنه مناقشات فکری به دور کنیم، آن را با سایر علوم هماهنگ سازیم؛ زیرا در جوامع غربی استراتژی دور نگه داشتن دین از مواجهه انتقادآمیز با سایر حوزههای معرفت بشری، تأثیر بسیاری در حذف دین از صـحنه اجـتماع و منزوی ساختن آن داشته است.
تقریرهای سنتی از الهیات در میان مسلمانان، مسیحیان، یهودیان و هندوها، منحصر به مباحث خداشناسی نیست، بلکه شامل مباحث جهانشناسی نیز میشود. تصدیقِ الهیاتیِ جهانشناسی مقدس را باید در مـواجهه بـا علوم مدرن احیا کرد تا الهیات سالم بماند؛ زیرا مکاتب جهانشناسی کلامی کلاسیک(سنتی) نیز از علوم رایج در زمان خود استفاده میکردند، بدون آنـ کـه وارد جزئیات علم هیئت شوند.
مـعمولاً تـنها نکات اساسی جهانشناسیهای دینیِ تقریر یافته، بر اساس زمین مرکزی جهان نیست که میتواند مورد تجدیدنظر قرار گرفته و با نظریات فراکپرنیکی سازگار آید؛ زیـرا جـهانشناسیهای دینی، غالبا به جـهان بـه دیده مخلوق و نشانه خدا مینگرند، بدون آن که شکل فیزیکی آن را نیز در نظر گیرند. با این حال، شکل فیزیکی عالم طبق فرضیات گذشته، ارزش نمادین داشت و با دیدگاه دینی هماهنگ بـود. هـنوز هم چنین دیدگاهی اصلاح نشده است و بر ماست که نشان دهیم میان دیدگاه دین و فیزیک هماهنگی وجود دارد.
میراث الهیات انسانشناسی کمتر از الهیات جهانشناسی نیست. اگر علوم طبیعی مدرن، توجه و اعـتنای الهـیات به جـهانشناسی را زیر سؤال برده است، انسانشناسی مدرن نیز انسانشناسی الهیات را به خطر انداخته است. حقیقت این است کـه حجم تفکرات ضددینی در میان روانشناسان و جامعهشناسان بیشتر از دانشمندان علوم
______________________________
۱٫ imagination
طبیعی اسـت.(۱) انـسان، در اسـلام، موجودی است که بر صورت پروردگارش آفریده شده و به خاطر غفلت، از هدفی که خدا برای او معین کـرده بـود دور مانده است. او کسی است که با خدا عهد و پیمان بسته است و به وسـیله هـمان پیـمان و با راهنماییها و ارشاداتی که خداوند همراه پیامبران فرستاده است، میتواند به هدایتی الهی برای نـیل به سعادت دست یابد. چنین انسانشناسی دینیای صرفا توصیفی نیست، بلکه پیامدها و لوازمـی عملی نیز برای چـگونگی زنـدگی کردن و چگونگی هماهنگ ساختن خود و پرستش صادقانه خداوند به همراه دارد. از این رو، مسائل اخلاقی و سیاسی نیز به اندازه دعاوی نظری درباره بشر و ماهیت خدا، در الهیات مورد توجه است.
به همین جهت، دیـن باید به مواجهه با منتقدان اجتماعی ـ که پیشتر از آنها سخن به میان آمد ـ بپردازد. اگر آنها بر اساس ارزشهای بشری و سکولار، تردیدها و شبهاتی درباره خدا ابراز کردهاند، عالمان الهیات نیز بـاید بـرای معرفی ارزشهای دینی راهی بیابند. در مورد اسلام، این معرفی دارای دو بعد با انشعابات بینهایت است. این دو بعد عبارتند از «ظاهر» و «باطن» که در ابتدا به «شریعت» و «طریقت» تقسیم میشوند. شریعت همان راه ظاهری و شـامل احـکام و دستورهای اسلام است. احکام نیز دربرگیرنده ارزشهاست؛ زیرا چگونگی عبادت و ارتباط با دیگران را به ما میآموزد. این احکام به آرمان شکوفایی انسان در جامعهای دینی نظر دارد که با خداوند پیـمان بـسته و فرد در آن مشتاق و آرزومند کمال فرمانبرداری و متابعت از احکام و قوانین است. توجه به جزئیات احکام و شریعت، نوعی قانونپرستی خشک و بیروح نیست که با عمل به آن بتوان خریدار نجات و رستگاری شد؛ بـلکه بـازتاب تـقوای دل است که پس از تسلیم کامل بـه خـدا حـاصل میشود. به دیگر سخن، شریعت نه صرفا مجموعهای از قوانین و مقررات، بلکه آکنده از ارزشهایی است که نمود و مظهر خارجیِ کاوش درونی و بـاطنی بـرای خـدا قلمداد میگردد.
اما «طریقت»، که مانند واژه شریعت بـه مـعنای راه و جاده است، همان کاوش درونی است. مترادف بودن این دو لفظ، حاکی از جداییناپذیری جنبه باطنی و ظاهری دین است. از جهت مـنطقی مـحال اسـت که بتوان در یکی از این دو جاده بدون گام نهادن در دیگری گـام نهاد؛ زیرا هر دو راه صرفا نامها و یا جنبههای مختلف هدایت الهیاند. کاوش
______________________________
۱٫ David. M. Wulff, Psychology of Religion (New york; john 2oth, wiley and Sons, 1991).
و جستوجوی باطنی جز در قالب قوانین ظاهری دیـن شـکل نـمیگیرد. حقیقت این است که قوانین و احکام الهی به آیین صوری و بـیمحتوایی تـبدیل میشود، مگر آن که رعایت آن، بیان بیرونی و ظاهری تقوا و خداترسی انسان باشد که حق تعالی آن را بهترین تـوشه بـرای سـیر معنوی مینامد: «وَ تَزوّدوا فانّ خیرَ الزاد التّقوی» (سوره بقره، آیه ۱۹۷).
راه باطنی یا «طـریقت»، جـستوجویی اسـت که مراحلی دارد و سالک باید از هریک از آن مراحل عبور کند، و رسیدن به هر مرحله نیازمند کـسب فـضیلت خـاصی است. در اینجا جهان میدانی است که باید پیمود و جبههای است برای عظیمترین جهاد و کـوششی اسـت علیه نفس. انسان صرفا یک ماهیت ایستا نیست، بلکه دایما در حال حرکت و پویـایی اسـت و یـا، به اصطلاح صدرالمتألهین، در حرکت جوهری است که نقطه اوج آن در مورد بشر، «انسان کامل» است کـه آیـنه صیقل داده شده خداست؛ و برای اوست که جهان آنچنان دگرگون میشود تا بتواند خـداوند را در هـر چـیز مشاهده کند.
دومین تقسیمبندی در مورد ظاهر و باطن مستلزم تصدیق این مطلب است که هر کـدام از شـریعت و طریقت نیز دارای جنبههای ظاهری و باطنیاند. ظاهر شریعت، مجموعه قوانین و باطن آن تسلیم بـه آن اسـت. تـسلیم باطنی به شریعت، با طریقت کامل میشود. طریقتشامل آن دستورهایمعنوی استکهسالک از راهنمایشدریافتمیکند و صورت باطنی طریقت، خـودِ آن راه مـعنوی و گـذر از احوال و مقامات و کسب فضیلت است.
بنابراین میبینیم که اسلام نیز، مانند یـهودیت و مـسیحیت، درباره خدا، انسان و جهان تعلیماتی دارد. الهیات دین اسلام، هم دارای جهانشناسی است و هم انسانشناسی. انسانشناسی اسلام دارایـ دو بـعد نظری و عملی است. بعد عملی آن هم ظاهر دارد و هم باطن، و از هر دو طریق خـصوصا طـریق باطن، مفاهیم خدا، انسان و جهان شکل مـیگیرد و عـمق مـییابد.
اسلام دیدگاه خود را درباره مسائل اساسی بـشر در هـر عصر و زمانی از درون این دایره بصیرت که هر لحظه بر عمق آن افزوده میشود، مـطرح مـیکند و پرسشگر را به داخل گردابی از تـأمل، بـصیرت، ارزش و عمل عـقلی مـیکشاند و او را در دریـای معرفت غرق میکند. همین امر در سـطوح اجـتماعی، جامعه مسلمانان را وحدت میبخشد؛ وحدتی که نماد آن طواف کعبه در حج است. ایـنجاست کـه فرد و جامعه بر محور توحید مـتمرکز میشوند.
بنابراین، کار در الهـیات بـاید با جهتگیری به سوی خـدا آغـاز گردد و با بررسی مفاهیم انسان و جهان و هدف ادامه یابد و بالاخره با بازگشت بـه او خـتم شود.
الهیات خود را به دو شـیوه مـعرفی مـیکند: نخست آن که الهـیات امـری است مربوط به عـقاید(۱) کـه به کار تبیین و تنظیم اعتقادات میپردازد؛ دوم آن که الهیات تداعی کننده و پیشنهاددهنده(۲) است و خـواهان آنـ است که مدعیاتش را بپذیریم. به عـبارت دیـگر میتوان الهـیات تـوصیفی(۳) را بـا الهیات تجویزی(۴) یا هـنجاری(۵) مقایسه کرد. الهیات توصیفی یا اعتقادی نسبتا صریح است و میکوشیم در آن آموزههای دینی و یا تعالیم شـارحان مـختلف دین اعم از متکلمان، مفسران و عرفان مـختلف را بـفهمیم.
امـا الهـیات هـنجاری مشکلتر است؛ زیـرا مـلاکهای ارزشیابی در آن، بیدرنگ مورد سؤال قرار میگیرد. در الهیات سنتی بار هنجارهای تأمل کلامی و الهیاتی را در نیروی الزام منطقی مـیدانند. آدمـی نـاگزیر از آن است که یا دعاوی متکلمان را بپذیرد و یـا پذیـرای درد جـاودانی تـناقض بـاشد. هـر که نتیجه استدلال کلامی را نپذیرد، در معرض خطر از دست دادن انسانیت خود قرار میگیرد؛ زیرا انسانیت را با توجه به عقل، که پایه استدلال متکلم است، تعریف کردهاند. امروزه چـنین رویکردی، آمرانه و اهانتآمیز تلقی میشود، ولی کمتر توجه میشود که چرا این رویکرد چنین است. ریاضیدانان و فیلسوفان غالبا حاصل کار خود را کم و بیش به عنوان دستورهای عقل محض مطرح میکنند، امـا هـیچ فرد، حتی لیبرالترین مسیحی، رنجیده و آزرده خاطر نمیشود؛ ولی هنگامی که کسی در دین چنین روشی را اتخاذ میکند، ناسزا میشنود و هدف هجوم قرار میگیرد. چرا چنین است؟ پاسخ این سؤال زمانی روشن مـیشود کـه بدانیم ملاکهای استدلال و تعقل در کلام سنتی مورد بحث و اختلاف نظر است.
دلایل و روشهای مختلفِ استدلال درباره موضوعات مربوط به الهیات ـ که صحت و درسـتی آن در سـنت اسلامی بدیهی محسوب میشود ـ نـتوانسته اسـت کسانی را که در فرهنگ غرب پرورش یافتهاند متقاعد سازد. اصرار و پافشاری بر این امر که معیارهای عقلی ما واضح و یا بدیهیاند، شیوه گریز از این بـنبست نـیست. نوشتهها و آثار ما در زمـینه الهـیات، باید راه ورود کسانی را که موافق با آرای ما نیستند، هموار سازد، و این مهم
______________________________
۱٫ doctrinal
۲٫ suggestive
۳٫ descriptive
۴٫ prescriptive
۵٫ normative
تحقق نخواهد یافت مگر آن که با جغرافیای فکری کسانی که مایلیم آنها را به مباحثات خود دعوت کنیم، آشنا شـویم. بـاید ببینیم طرف بحث ما از کجا میآید. اگر زمینه مشترک و کافی برای انجام بحثهای سودمند وجود ندارد، باید این زمینه را فراهم سازیم و زبان و روشی را که برای ابراز تأملات عقلی خود اسـتفاده مـیکنیم تا بـدان جا توسعه دهیم که بتوانیم آرای مخالف نظر خود و علت این مخالفت را به خوبی تبیین کنیم و در همان حـال باید بتوانیم ادعاهای سنتی تفکر اسلامی خود را از نو، به گونهای عـرضه کـنیم کـه برای دیگران قابل فهم و جذاب باشد.
اگر بخواهیم کلام هنجاری اسلام را به گونهای بنا کنیم که تـبوانیم بـا آن، جهان را ـ حتی جهانی را که بخش اعظم آن شیفته و فریفته فرهنگ سکولار مـدرن و پسـت مـردن شده است ـ به نجات و رستگاری دعوت کنیم، باید کار را از مسائل کلامی دین مسیحیت آغاز کـنیم. الهیات مسیحیت سالیان درازی برای پاسخگویی به جریانهای مدرن تفکر غربی تلاش کرده اسـت. ما باید از موفقیتها و نـاکامیهای آن درس بـگیریم. در عین حال، بسیاری از مسائل الهیات مسیحیت برای مسلمانان آشناست؛ به عنوان مثال: چگونه میتوان علم الهی را تبیین کرد؛ چگونه میتوان مسئله شرور را حل کرد؛ چگونه جهان از عدم به وجود پای گذارد؛ و نـیز چگونگی حیات پس از مرگ و حقایقی دیگر که در آیین ما وجود دارد. فیلسوفان و متکلمان مسیحی بسیاری از این مسائل را که در کلام اسلامی وجود دارد بررسی کردهاند. این مسائل مشترک نقطه تماس میان اسلام و مسیحیت است. ولی بـرای ایـن که بتوانیم بر اساس این مسائل مشترک، چیزی بسازیم که متکلمان مسلمان بتوانند به دغدغههای فکری کسانی که در فرهنگ سکولار غرق گشتهاند، پاسخ گویند، باید به مطالعه آثار مسیحیان مـعاصر دربـاره مسائل سنتی کلام بپردازیم، با این هدف که ببینیم چرا دلایل سنتی آنها از سنت خودشان به نظر انسان نامناسب است و چه اقدامی به نظر آنها برای درمان این عـدم کـفایت و شایستگی مناسب است.
اگر بخواهیم مسائل کلامی مسیحیت را با اعتماد بیش از حد به خود بررسی کنیم، به گونهای که گمان کنیم میتوانیم با مراجعه به منابع سنتی چون کـلام، فـلسفه و عـرفان پاسخگوی همه آن مسائل باشیم راه بـه جـایی نـخواهیم برد و به نتیجه سودمندی نخواهیم رسید؛ همچنان که هیچ تضمینی وجود ندارد که ملتی که دارای با ارزشترین منابع طبیعی است، بـتواند بـه نـحو شایستهای از آنها برای رسیدن به اهداف اقتصادی و
سـیاسی خـود استفاده کند. باید بیاموزیم که چگونه میتوانیم از منابع طبیعی و فکری خود در اوضاع و احوال فکری، سیاسی و اقتصادی معاصر به نـحو شـایستهای اسـتفاده کنیم و اگر به عنوان یک مسلمان مایل به چنین کـاری باشیم، باید کارایی خود را با میزان متابعت و تسلیم بودن به اراده الهی محک زنیم. قدرت اقتصادی و توان فکری بـرای مـسملمانان زمـانی ارزش دارد که آن را در جهت خدمت به خدا قرار دهند.
اگر نکات بدیع و نـو مـباحث مسیحیان درباره مسائل و مشکلات سنتی الهیات را دریابیم و نیز دریابیم که چرا این عناصر پذیرفته شدهاند، الهـیات (کـلام) خـود را نیز غنا بخشیدهایم؛ حتی اگر این بازنگری صرفا به میزانی باشد کـه بـتوانیم بـرای انکار اندیشههای جدیدی که به نظر ما غیرقابل قبول است، چند واژه یاد بگیریم.
البـته ایـن امـری مخاطرهآمیز است و باید آگاهانه و هوشیارانه با مخاطراتش مواجه شد. برای توفیق در این امر بـاید در هـر گام، منتقدانه به مسائل بنگریم. بدون شک برخی از کسانی که سعی در فهمیدن تـفکر مـسیحی مـدرن درباره موضوعات کلامی معاصر دارند، در گرداب جریانهای فکری رایج در غرب جان میبازند. بدترین شـیوه یـادگیری، تکرار اشتباهات دیگران است. ما باید کلام جدید غرب را به خوبی فراگیریم و بـه وسـیله آن، بـا زبان مطالعات جدید تا آن جا آشنا شویم که بتوانیم تفکر خود را با زبان جدید عـرضه کـنیم. اگر اصطلاحات زبان الهیات جدید مسیحی را با زبان متعارف اسلامی تکرار کـنیم بـه نـتیجهای نخواهیم رسید، بلکه باید مهارت زیادی در این زبان پیدا کنیم. یادگیری سلیس و روان زبان کلام جـدید مـسیحی، تـلاشی را میطلبد که کمتر از تلاش برای یادگیری یک زبان جدید نیست. امروزه دیـگر زمـان یادگیری به شکل تکرار عبارت کلیشهای سپری شده است.
در فن «نگارش ادبی و هنری»(۱) عبارت صاحب سـبک شـدن(۲) به این معناست که شخص در فرآیند یادگیری مهارتهای نوشتاری، تا بدان پایـه رشـد کرده باشد که بتواند سبک و موضوع خـود را، آنـگونه کـه خود میپسندد، بپروراند. اینک نیز نوبت آن فـرا رسـیده است که متکلمان مسلمان با استفاده از سبک خاص خود، نظرات و دغدغههای خود را مـطرح کـنند. البته فقط مهارت و چیرگی در زبـان تـفکر جدید و حـرفهای شـدن در آن کـافی نیست، بلکه افزون بر آن باید بـا سـلیقه و زیبایی قلم زد. ما به عنوان یک مسلمان،
______________________________
۱٫ Creative writing
۲٫ Finding ones voice
هیچ مایل نیستیم که بـه بـسیاری از نویسندگان متجدد و جاهطلبی بپیوندیم که هـمچون همسرایانی بدآهنگ، در پیِ یـافتن صـداهای خویشتناند؛ بلکه هدف ما آن اسـت کـه از نغمههای جدید سود جوییم و از آن برای پژواک دادن پیغام جاودانه الهی استفاده کنیم تـا تـوجه مخاطب ما از صدای ما بـه پیـامی کـه در آن نهفته است، مـعطوف گـردد.
بنابراین، اولین و آسانترین قـدم پیـدا کردن مسائل مشترک است. قدم بعدی توجه به پاسخهایی است که مسیحیان معاصر بـرای ایـن مشکلات ارائه کردهاند تا بتوانیم روانـی و سـلاست لازم را در زبان تـفکر دیـنی جـدید در جهان غرب به دسـت آوریم، و البته این امر مشکلی است. بعد از آن (یا هم زمان با آن) رفتهرفته باید تـلاش کـرد تا به درک موضوعات و مسائل جدید و روشـهایی کـه مـتفکران مـسیحی مـعاصر برای حل آن عـرضه کـردهاند، نایل آییم؛ موضوعاتی نظیر اخلاقِ محیط زیست،(۱) انجیل اجتماعی،(۲) فمینیسم، موضوعات مختلف الهیات شبانی،(۳) کلام پویـا،(۴) مـعرفتشناسی اصـلاح شده،(۵) الهیات ضد رئالیسم(۶) و موضوعات فراوان دیـگر. ایـن امـر شـاید مـشکل بـاشد، اما بر مسلمانان واجب است که بررسی این موضوعات را آغاز کنند. باید باری پرسشهایی که به زودی کودکانمان مطرح خواهند کرد پاسخهایی را آماده کنیم. این پاسخها باید آنـچنان پخته باشند که ذهن حقیقت جوی جوانانمان را راضی کند. اهمیت این مسائل در فرهنگ جدید، باید به خوبی درک شود. باید در زبانی که از آن برای مطرح کردن این سؤالها به کـار مـیبریم، سلاست پیدا کنیم. باید به سنتهای خود تا میتوانیم پایدار بمانیم تا بر اساس قرآن مجید و تعالیم اهل بیت علیهمالسلام، این سلاست را در مطرح کردن پاسخ به پرسشهای جدید بـه کـار بندیم.
______________________________
۱٫ environmental ethics
۲٫ the social gospel
۳٫ pastoral theology
۴٫ process theology
۵٫ epistemology reformed
۶٫ anti – realist theology