مطالعات متفرقه (خارج از سیر مطالعاتی)

سخنی با آقای واعظ زاده خراسانی

بر سر شاخ، بن می برید

جناب آقای واعظ زاده

پس از پیروزی انقلاب پرشکوه اسلامی، به نقل از جنابعالی، مطالبی درباره ولایت شنیده شد که بسیار سنگین بود و در باور نمی گنجید که فرزند حوزه علمیه و تربیت شده دانشگاه بزرگ جعفری(ع)، دارای افکاری چنین دور از حقیقت باشد، و به بهانه تقریب، این چنین، باورهای هزار و چهارصد ساله فرهنگ اصیل ولایت را نادیده بگیرد و خلافت بلافصل امیر مؤمنان(ع) را که اولین سنگ زیرین و اساس مذهب امامیه را تشکیل می دهد و بزرگترین خط فاصل میان حق و باطل بشمار می آید، به هر توجیه و تأویل، کنار بگذارد، و به خلافت خلفایی که شیرازه آن با مخالفت با رسول اکرم(ص) شکل گرفته و با هجوم بر خانه صدیقه طاهره(س) آغاز گردیده و با فرو بردن خار بر چشم و استخوان بر گلوی صاحب ولایت استمرار یافته، مشروعیت بخشد.

ولی با مطالعه سخنان بی اساس جنابعالی در مجله هفت آسمان که قلب بعضی از مراجع عظام و اساتید حوزه و دلباختگان مکتب ولایت را به درد آورد، تمام آن شنیده ها به واقعیت پیوست.

با اینکه نظر بزرگوارانه بعضی از حضرات آیات، و اساتید عظام حوزه علمیّه قم، نوشتن مطلبی مناسب به وسیله این ناچیز بود، ولی از آنجا که از نوشتن جوابیه بعضی از عزیزان و بزرگواران مطلع بودم، احساس کردم مابه الکفایه هست. پس از چاپ و نشر جوابیه ها، بر این تصور بودم اگر شبهاتی برای جنابعالی ایجاد شده، قطعاً مرتفع خواهد شد، ولی با کمال تأسف مصاحبه شما با فصلنامه نهج البلاغه، خط بطلان بر این تصور کشید و احساس گردید که قضیه خیلی بالاتر و عمیق تر از آن است که پنداشته می شد.

در نوشتن جوابیه و درد دل با جنابعالی، تردید داشتم ولی با توجه به رؤیای صادقه یکی از اعاظم و بزرگوارانی که تقوا و اخلاص ایشان، زبانزد همگان است، از حضرت رضا علیه آلاف التحیه والثناء، تصمیم جدی گرفتم در باره بخشی از سخنان جنابعالی، چند سطری، درددل نمایم.

من آنچه شرط بلاغ است با تو بگویم
تو خواه از سخنم پند گیر، خواه ملال

۱ – آیا مشروعیت حکومت حاکم، از راه بیعت به دست می آید؟

جناب آقای واعظ زاده!!

حضرتعالی در این مصاحبه، چندین بار از بیعت مردم با حاکم اسلامی سخن رانده اید و بیان فرموده اید که: “مشروعیت حکومت حاکم، از راه بیعت به دست می آید”.

از کدام حاکم سخن می گویید؟ از حاکمی که بدون رعایت موازین اسلامی، حکومت را تصاحب کرده و مبنای حکومت خود را بر پایه های استبداد استوار نموده است؟!

قرآن مجید با جمله (ومن لم یحکم بما أنزل اللّه فأولئک هم الکافرون) خط بطلان بر مشروعیت این چنین حکومتی کشیده و بیعت مائده: ۴۴٫ مردم بر چنین حکومتی نمی تواند مشروعیت دهد.

و جالب توجه اینجاست که مخالفان عثمان خلیفه سوم در آغاز، به استناد همین آیه، نامشروع بودن حکومت وی را ثابت و سپس اقدام به کشتن وی نمودند.

“ابن ابی الحدید” و “سید مرتضی” می گویند: “وقد روی من طرق مختلفه وبأسانید کثیره أنّ عمّاراً کان یقول: ثلاثه یشهدون علی عثمان بالکفر وأنا الرابع ، وأنا شرّ الأربعه (ومن لم یحکم بما أنزل اللّه فأولئک هم الکافرون)، وأنا أشهد أنه قد حکم بغیر ما أنزل اللّه”. شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید: ج ۳، ص ۵۰، با تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، الشافی فی الامامه: ج ۴، ص ۲۹۱٫ و همچنین رجوع شود به: نهج الحق وکشف الصدق علامه حلی: ص ۲۹۷، کشف الغطاء: ج ۱، ص ۱۹، وصول الأخیار پدر شیخ بهائی: ص ۷۷، تقریب المعارف ابو الصلاح الحلبی: ص ۲۷۳ و بحار الأنوار: ج ۳۱، ص ۲۸۰٫

و اگر سخن از حاکم اسلامی است، همانند پیامبر۹ و امام(ع)، مشروعیت خود را مستقیم از خدای متعال می گیرند: (إنّا جعلناک خلیفه فی الأرض فاحکم بین الناس بالحق) و (إنّی جاعلک للناس إماماً)”. ص: ۲۶٫ بقره: ۱۲۴٫

و یا همانند فقیه، مشروعیت خودرا از امام معصوم(ع) دریافت می کند: “فإنّی قد جعلته علیکم حاکماً”. کافی: ج ۷، ص ۴۱۲، من لایحضره الفقیه: ج ۳، ص ۸، تهذیب الأحکام: ج ۶، ص ۲۱۸ و وسائل الشیعه (آل البیت ): ج ۱، ص ۳۴٫

و حتی در ولایت عدول مؤمنین در موارد نیاز یا مستند به اذن معصوم(ع) است با جمله “إذا کان القیّم به مثلک ومثل عبد الحمید فلابأس”. و یا کاشف از این است که “مطلوب الوجود للشارع” و کافی: ج ۵، ص ۲۰۹ و تهذیب الأحکام: ج ۷، ص ۶۹٫ کتاب المکاسب، شیخ الأنصاری: ج ۳، ص ۵۶۱٫ “الشارع لا یرضی بترکه” می باشد. فرائد الاصول: ج ۱، ص ۳۷۶، چاپ مجمع الفکر الاسلامی.

پس بنابر این، حاکم اسلامی، حاکم به نصب خداوند است، چه مردم بخواهند و یا نخواهند، و شرایط تشکیل حکومت برای او فراهم باشد یا نباشد: “الحسن والحسین إمامان قاما أو قعدا”. ابن شهرآشوب فرموده: واجتمع أهل القبله علی أنّ الرسول قال: الحسن والحسین إمامان، قاما أو قعدا. المناقب: ۱۶۳/۳، بحار ج ۴۳ ص ۲۹۱٫

آری! مادامی که جامعه پذیرای حکومت نباشد و موانعی بر سر راه حکومت ایجاد کند، تشکیل حکومت برای حاکم اسلامی واجب نیست، ولی همین که موانع، برطرف و شرایط اجرای حکومت فراهم گردید، اقدام به تشکیل حکومت خواهد کرد.

پر واضح است که بیعت مردم، موانع اجرای حکومت را از بین برده و زمینه تشکیل حکومت را مهیا می سازد، نه اینکه به حکومت حاکم اسلامی، مشروعیت ببخشد.

بعد از رسول گرامی(ص) حتی در دوران خلافت خلفای سه گانه، علی(ع)، همان امام منصوب از طرف پیامبر(ص) به امر خداوند است و تنها فردِ اولی به مردم از خود مردم است، و اگر در زمان خلفا، در مسیر یاری اسلام بپا می خیزد و برای نجات دین قیام می کند، بعنوان همکاری با خلفا نیست، بلکه بعنوان عمل به وظیفه در محدوده امکان یا از باب دفع افسد به فاسد است که سخن حضرت در نهج البلاغه، گویای این حقیقت است: “فنهضت فی تلک الأحداث حتی زاح الباطل وزهق، واطمأنّ الدین وتنَهْنَه”. نهج البلاغه: نامه ۶۲، شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید: ج ۶، ص ۹۵، الامامه والسیاسه: ج ۱، ص ۱۷۵، الغارات: ص ۲۰۲، کشف المحجه سید بن طاووس: ص ۲۴۱، فصل ۱۵۵، المسترشد طبری: ص ۷۷٫

از اشتباهات بزرگ بعضی از اندیشمندان، این است که تصور نموده اند امامت با حکومت مترادف است و حال آنکه حکومت یکی از شؤون امامت است. همانگونه که هدایت مردم، حفظ شریعت، وساطت در فیض بر کلّ هستی وبسط عدالت از دیگر شؤنات امامت است.

تمامی این شؤنات جز بسط عدالت، در دوران خلافت خلفاء ثلاثه بر وجود مقدس حضرت امیر(ع) مترتب بود، ولی بسط عدالت در سایه حکومت مشروط به ایجاد زمینه و خواست مردم بود که بعد ازقتل عثمان فراهم گردید.

جناب آقای واعظ زاده!

اینکه فرموده اید: “اما دیدگاه دوم مستلزم مشروعیت خلافت خلفاء است در شرایط خاصی که پیش آمده به عنوان ضرورت و از باب رعایت مصالح اسلامی و حفظ کیان اسلام”.

آیا ضرورت فعل، موجب مشروعیت فاعل می شود؟ و تاکنون هیچ فقیهی از فقهاء شیعه بر مشروعیت خلافت آنان و لو ازبا ضرورت فتوی داده است؟

آری، اگر در صورت فقدان حاکم در جامعه، اختلال نظام و هرج و مرج پیش آید، حکومت فاسق نیز جایز شمرده می شود، ولی آیا این، شامل آن صورتی هم می شود که زورمداری در جامعه پیدا شود و حاکم اسلامی را کنار زند و خود جای آن بنشیند؟

راستی اگر این چنین باشد، حکومت معاویه، یزید، صدام، پهلوی، لنین و بوش نیز باید مشروعیت پیدا کند ، چون حکومت آنها نیز برخاسته از ضرورت است.

پس تکلیف مبارزه امام حسین(ع) بر ضدّ یزید و امام خمینی ۱ بر ضد پهلوی و … چه می شود؟

گیریم که نفس خلافت خلفاء از باب ضرورت، مشروعیت پیدا کرد، آیا خلافها و بدعتهایی هم که انجام گرفت، مشروعیت پیدا می کند؟

آیا حمله به خانه فاطمه (س) و ضرب و جرح حضرت که منجر به شهادت حضرت گردید از باب ضرورت و رعایت مصالح اسلامی و حفظ کیان اسلام بود که عمر آن خلیفه به اصطلاح مشروع، در برابر اعتراض حضرت زهرا(س) “یابن الخطاب! أتراک محرقاً علیّ بابی؟” گفت “نعم: وذلک أقوی فیما جاء به أبوک”. أنساب الاشراف: ۲۶۸/۲، باب امر السقیفه، با تحقیق دکتر زکار و دکتر زرکلی.

آیا کشتن جانگداز مالک بن نویره، هم بستر شدن با همسر او و تبرئه خالد بن ولید، تحت عنوان “تأوّل و أخطأ” از باب ضرورت بود؟ أسد الغابه: ۲۹۵/۴، ترجمه مالک بن نویره، تاریخ الطبری: ۵۰۴/۲، والبدایه والنهایه: ۳۵۵/۶٫

آیا نصب یزید بن ابو سفیان بر حکومت شامات که نتیجه آن، روی کار آمدن بنو امیه و تبدیل حکومت اسلامی به سلطنت گردید، از باب حفظ کیان اسلام بود؟

آیا گرفتن فدک از دست اهل بیت، برگرداندن مقام ابراهیم به حالت زمان جاهلیت، بدعت نماز تراویح، قضاوتهای جائرانه، طلاقها و ازدواجهای نامشروع، اسارت ناحق دودمان تغلب، محرومیت اهل بیت از خمس، تغییرات نا درست در وضوء و نماز، تحریم متعه، تکبیر چهارگانه نماز میت و … که امیر مؤمنان(ع) از تمامی اینها بعنوان کارنامه سیاه زمامداران قبل از خود و مخالفت صریح آنان با رسول گرامی(ص)، یاد می کند: “عملت الولاه قبلی أعمالاً خالفوا فیها رسول اللّه(ص) متعمّدین لخلافه ، ناقضین لعهده، مغیّرین لسنّته”. کافی ج ۸ ص ۵۹، وسائل الشیعه (آل البیت ) ج ۱ ص ۴۵۷ و ج ۸ ص ۴۶ ، الاحتجاج، ج ۱ ص ۳۹۲، بحار الأنوار ج ۹۳ ص ۲۰۳، تفسیر نور الثقلین ج ۲ ص ۱۵۶٫

آیا ارتکاب همه اینها از باب ضرورت و رعایت مصالح اسلامی و حفظ کیان اسلام بود؟

آیا مشروعیت دادن به خلافت آنان، مستلزم مشروعیت دادن به این خلافها نیست؟

۲ – آیا خلافت ابوبکر با اجماع مهاجرین و انصار محقق شد؟

جناب آقای واعظ زاده! در این مصاحبه، از مشروعیت خلافت خلفا، تحت عنوان “اولویت دوم با پشتوانه اجماع مهاجر و انصار” فرموده اید:

“در چنین صورتی، شورای اهل حلّ و عقد و انصار و مهاجر که می توانست جلوی منافقان و مرتدان و هم یهود و نصاری را که از اسلام زخم خورده بودند و انتظار فوت پیغمبر را می کشیدند، بگیرد”.

“در این صورت، تکلیف دوم یعنی تشکیل خلافت با اجماع مهاجر و انصار، که طبعاً مراد پیروی از اکثریت است، نه اجتماع کلی، و نباید سراغ تخلف افراد محدود رفت تا اجماع را خدشه دار کرد – این که فعلیت و مشروعیت پیدا می کند، به لحاظ موقعیت خطیر اسلام در آن هنگام”. فصلنامه نهج البلاغه: شماره ۴ و ۵ ص ۱۷۶٫

جناب آقای واعظ زاده! از کدام اجماع سخن می گویید که استوانه های کلامی اهل سنت از آن بی خبرند؟

مگر ماوردی شافعی متوفای ۴۵۰ و ابویعلی حنبلی متوفای ۴۵۸ به صراحت نگفته اند: در بیعت ابوبکر، اجماعی در کار نبوده و هر گونه سخن از اجماع سخن به گزاف است. “فقالت طائفه: لا تنعقد إلا بجمهور أهل العقد والحلّ من کلّ بلد، لیکون الرضا به عامّاً ، والتسلیم لإمامته إجماعاً، وهذا مذهب مدفوع ببیعه أبی بکر رضی اللّه عنه علی الخلافه باختیار من حضرها ، ولم ینتظر ببیعته قدوم غائب عنها”. الأحکام السلطانیّه ماوردی: ص ۳۳ و الأحکام السلطانیّه ابو یعلی محمد بن الحسن الفراء: ص ۱۱۷٫

و از کدام شورای اهل حلّ عقد انصار و مهاجر، دم می زنید که مفسران بزرگ اهل سنت از آن بی اطلاعند؟

مگر قرطبی مفسر بزرگ، متوفای ۶۷۱، نگفته: امامت، با یک نفر از اهل حلّ عقد منعقد می شود و نیازی به گردآمدن تعداد زیاد نیست، همانگونه ای که خلافت ابوبکر با نظر فقط عمر، پایه ریزی شد: “فإن عقدها واحد من أهل الحلّ والعقد فذلک ثابت، ویلزم الغیر فعله، خلافاً لبعض الناس حیث قال: لا ینعقد إلّا بجماعه من أهل الحلّ والعقد، ودلیلنا: أنّ عمر (رض) عقد البیعه لأبی بکر”. جامع أحکام القرآن: ج ۱، ص ۲۶۹ تا ۲۷۲٫

سخن از چه اجماعی است که متکلم بزرگ اهل سنت همانند امام الحرمین، منکر آن است! و می گوید: در تشکیل امامت، نیازی به اجماع نیست، همانگونه ای که در امامت ابوبکر بدون آنکه اجماعی در میان باشد و قبل از آنکه خبر امامت آن در بلاد اسلامی به گوش اصحاب برسد، حکمها امضا گردید و بخشنامه ها صادر شد. و در پایان نتیجه می گیرد که: امامت با تأیید یک نفر از اهل حل و عقد تشکیل می گردد: “اعلموا أنّه لا یشترط فی عقد الإمامه، الإجماع؛ بل تنعقد الإمامه وإن لم تجمع الأمّه علی عقدها، والدلیل علیه أنّ الإمامه لمّا عقدت لأبی بکر ابتدر لإمضاء أحکام المسلمین ، ولم یتأن لانتشار الأخبار إلی من نأی من الصحابه فی الأقطار ، ولم ینکر منکر. فإذا لم یشترط الإجماع فی عقد الإمامه، لم یثبت عدد معدود ولا حدّ محدود ، فالوجه الحکم بأنّ الإمامه تنعقد بعقد واحد من أهل الحلّ والعقد”. کتاب الإلهیّات: ج ۲، ص ۵۲۳٫

کدام اجماعی را پشتوانه خلافت ابوبکر می دانید که عضد الدین ایجی از پایه گذاران کلامی اهل سنت، منکر آن است و به صراحت می گوید: هیچ دلیل عقلی و نقلی برای اعتبار اجماع در کار نیست و همین که یک یا دو نفر از اهل حل و عقد اقدام به بیعت نمایند، امامت تشکیل می شود همانگونه ای که امامت ابوبکر با بیعت عمر و امامت عثمان با بیعت عبدالرحمان پسر عوف منعقد گردید: “وإذا ثبت حصول الإمامه بالاختیار والبیعه ، فاعلم أنّ ذلک لا یفتقر إلی الإجماع ، إذ لم یقم علیه دلیل من العقل أو السمع ، بل الواحد والإثنان من أهل الحلّ والعقد کاف ، لعلمنا أنّ الصحابه مع صلابتهم فی الدین اکتفوا بذلک، کعقد عمر لأبی بکر ، وعقد عبد الرحمن بن عوف لعثمان”.

و جالب اینجاست که همو اضافه می کند: در امامت ابوبکر، اجتماع مردم مدینه را هم لازم ندیدند تا چه رسد به اجتماع تمام امت!!!: “ولم یشترطوا اجتماع مَن فی المدینه فضلاً عن اجتماع الأمّه. هذا ولم ینکر علیه أحد، وعلیه انطوت الأعصار إلی وقتنا هذا”. المواقف فی علم الکلام طبع مصر ۱۳۲۵ ه : ج ۸، ص ۳۵۱٫

و همچنین ابن عربی مالکی متوفای ۵۴۳، از دیگر شخصیتهای بزرگ اهل سنت می گوید: در انتخاب امام، نیاز به حضور تمام مردم در انتخابات نیست، بلکه با شرکت یک یا دو نفر، انتخابات صورت می گیرد!!!: “لا یلزم فی عقد البیعه للإمام أن تکون من جمیع الأنام بل یکفی لعقد ذلک إثنان أو واحد”. شرح سنن الترمذی: ج ۱۳، ص ۲۲۹٫

سخن این دو شخصیت علمی اهل سنّت، برای کسانی که بیهوده از دموکراسی بعد از رسول خدا(ع) و یا به گزاف، بحث حکومت مردمی خلفای راشدین را به میان می آورند، جالب توجه است.

“فاعتبروا یا اولی الأبصار!!!”

۳ – آیا مردم به اختیار خود با ابوبکر بیعت کردند؟

جناب آقای واعظ زاده! اینکه فرموده اید: “ملاک در اجماع مهاجر و انصار، پیروی از اکثریت است، و نباید سراغ تخلف افراد محدود رفت تا اجماع را خدشه دار کرد”.

به نظر می رسد که این عبارت بدون توجه به عواقب فاسد آن که در تاریخ اتفاق افتاده و تاریخ نگاران آزاد آن را ثبت کرده اند، صورت گرفته.

آیا بهتر نبود قبل از بیان این سخن، عبارت شیخ مفید را ملاحظه می فرمودید که از ابو مخنف نقل نموده که: بعد از رحلت رسول خدا(ص)، عمر بن خطاب از عشایری که وارد مدینه شده بودند در برابر پول (هنگفتی) که در اختیار آنان قرار داد، درخواست کرد که مردم را به زور برای بیعت ابوبکر وادار کنند و اگر کسی ممانعت کرد، وی را مورد ضرب و جرح قرار دهند: “کان جماعه من الأعراب قد دخلوا المدینه لیمتاروا منها، فشغل الناس عنهم بموت رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله فشهدوا البیعه وحضروا الأمر فأنفذ إلیهم عمر واستدعاهم وقال لهم خذوا بالحظّ من المعونه علی بیعه خلیفه رسول اللّه وأخرجوا إلی الناس واحشروهم لیبایعوا، فمن امتنع فاضربوا رأسه وجبینه”.

آنگاه راوی می گوید: بخدا سوگند! دیدم که این عشایر چماق به دست، به طرف مردم هجوم آورده و آنان را لگد مال می کردند و به زور مردم را برای بیعت با ابوبکر وا می داشتند: “قال واللّه! لقد رأیت الأعراب تحزّموا، واتّشحوا بالأزر الصنعانیّه وأخذوا بأیدیهم الخشب وخرجوا حتی خبطوا الناس خبطا وجاؤا بهم مکرهین إلی البیعه”.

آنگاه شیخ مفید اضافه می کند: نظیر این قضیه که نشانگر بیعت اجباری مردم با ابوبکر می باشد، اخبار زیادی در دست است که این کتاب، گنجایش بیان آنها را ندارد: “وأمثال ما ذکرناه من الأخبار فی قهر الناس علی بیعه أبی بکر وحملهم علیها بالاضطراب کثیره ولو رمنا ایرادها لم یتّسع لها هذا الکتاب”. الجمل والنصره فی حرب البصره: ۵۹، چاپ دوم از منشورات مکتبه الداوری – قم.

و همچنین ابن ابی الحدید معتزلی از براء بن عازب یکی از اصحاب رسول خدا۹، نقل کرده که پس از سقیفه، عمر و ابو عبیده، گروه (چماق به دست) را دیدم که ژست حمله و تهاجم بخود گرفته و به هر کس می رسیدند وی را کتک می زدند و به زور دست او را گرفته، بعنوان بیعت، چه بخواهد و چه نخواهد، بر روی دست ابوبکر می کشیدند: “واذاً قائل آخر یقول: قد بویع أبوبکر فلم ألبث وإذاً أنا بأبی بکر قد أقبل ومعه عمر وأبو عبیده وجماعه من أصحاب السقیفه وهم محتجزون بالأزر الصنعانیّه لایمرّون بأحد إلّا خبطوه وقدّموه فمدّوا یده فمسحوها علی ید أبی بکر یبایعه شاء ذلک أو أبی”. شرح نهج البلاغ ابن أبی الحدید: ج ۱، ص ۲۱۹٫ طبع دار الکتب العلمیّه به تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم.

آیا تاکنون از خود پرسیده اید که چرا در واپسین لحظات سقیفه، وقتی چشم عمر به قبیله اسلم افتاد، فریاد برآورد که: دیگر پیروزی ما قطعی شد: “فکان عمر یقول : ما هو إلّا أن رأیت أسلم، فأیقنت بالنصر”. تاریخ الطبری: ج ۲، ص ۴۵۸، الشافی فی الامامه: ج ۳، ص ۱۹۰، سفینه النجاه سرابی تنکابنی: ص ۶۸ و بحار الأنوار: ج ۲۸، ص ۳۳۵٫

چه تفاوتی است میان توده مردم مدینه که به زور کتک چماقداران، باید بیعت کنند و میان قبیله اسلم که تمام کوچه و خیابانهای مدینه از آنان مملوّ گردیده و از هر سو برای بیعت با ابوبکر ازدحام می کنند: “أنّ أسلم أقبلت بجماعتها حتّی تضایق بهم السکک فبایعوا أبابکر”. همان مصادر.

آیا نه این است که این قضیه از یک موافقتهای سرّی میان قهرمان سقیفه با سران قبیله اسلم حکایت می کند؟

همانند توافق آشکار بین او و چماقدارن عشایر جهت گرفتن بیعت از مردم عادی.

آیا تاکنون به نقشی که بنو امیه در قضیه بیعت داشتند فکر کرده اید؟ که چگونه می شود در آن موقعیت آنچنانی شهر مدینه، با یک اشاره عمر بن خطاب تمامی بنوامیه برخیزند و با ابوبکر بیعت می کنند.

“قال لهم عمر : ما لی أراکم مجتمعین حلقاً شتّی ، قوموا فبایعوا أبا بکر ، فقد بایعته وبایعه الأنصار ، فقام عثمان بن عفان ومن معه من بنی أمیه فبایعوه ، وقام سعد و عبد الرحمن بن عوف ومن معهما من بنی زهره فبایعوه”. الامامه والسیاسه با تحقیق الشیری ج ۱ ص ۲۸، با تحقیق الزینی ج ۱ ص ۱۸٫ این کتاب قطعاً از تألیفات ابن قتیه می باشد وتشکیک بعضی در نسبت او به مؤلف بی مورد است، چون بزرگان اهل سنت در قرون گذشته از آن نقل کرده اند مانند: حافظ تقی الدین الفاسی المکی متوفای ۸۳۲، در کتاب “العقد الثمین” ج ۶ ص ۷۲٫

۴ – آیا مخالفین خلافت ابوبکر افراد محدودی بودند؟

اما اینکه فرموده اید: “نباید سراغ تخلف افراد محدود رفت تا اجماع را خدشه دار کرد”. از شگفتیهای تاریخ است!!

آیا خوش نبود که قبل از بیان این کلام، عبارت زبیر بن بکار را ملاحظه می فرمودید که می گوید: عموم مهاجرین و بخش عمده انصار، شبهه ای نداشتند که خلیفه پیامبر گرامی(ص) همان علی بن ابی طالب(ع) است:

“وکان عامّه المهاجرین وجلّ الأنصار لا یشکّون أنّ علیّاً هو صاحب الأمر بعد رسول اللّه(ص)”. الأخبار الموفّقیات: ص ۵۸۰ وشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج ۶، ص ۲۱٫

و یعقوبی در تاریخ خود می گوید: تمام مهاجرین و انصار، در اینکه علی خلیفه است، شکّی نداشتند: “وکان المهاجرون والأنصار لا یشکّون فی علی”. تاریخ یعقوبی: ج ۲، ص ۱۲۴، باب خبر سقیفه بنی ساعده.

مخالفت عموم بنی هاشم از بیعت با ابوبکر را ابن اثیر جزری مطرح کرده و مسعودی می نویسد: قبل از شهادت فاطمه زهرا رضی الله اسد الغابه: ج ۳، ص ۳۲۹ والکامل فی التاریخ: ج ۲، ص ۳۲۵٫ عنها یک نفر از بنی هاشم بیعت نکرد. مروج الذهب: ج ۲، ص ۳۰۱٫ جناب آقای واعظ زاده! ای کاش سخن علامه امینی را ملاحظه می نمودید، بعد لب به چنین سخن می گشودید. آنجا که می گوید: خلافت ابوبکر با دو نفر و حداکثر با پنج نفر، تشکیل گردید و حال آنکه شخصیتهای برجسته مهاجرین و انصار با وی به مخالفت برخاستند، همانند، علی و دو فرزند گرانمایه اش، عباس عموی پیامبر و تمامی فرزندان او از بنی هاشم، سعد بن عباده و فرزندان و قبیله او، حباب بن منذر و همه پیروان او. و همچنین زبیر، طلحه، سلمان، عمار، ابوذر، مقداد، خالد بن سعید، سعد بن ابو وقاص، عتبه بن ابو لهب، براء بن عازب، اُبیّ بن کعب، ابو سفیان و دیگران، از مخالفان بیعت ابو بکر بودند. الغدیر: ج ۷، ص ۹۳ به نقل از تاریخ یعقوبی: ج ۲، ص ۱۰۳، الریاض النضره: ج ۱، ص ۱۶۷، تاریخ ابی الفدا: ج ۱، ۱۵۶، روضه المناظر لابن شحنه هامش الکامل: ج ۷، ۱۶۴ و شرح ابن ابی الحدید: ج ۱، ص ۱۳۴٫

آیا صحیح است از این همه شخصیتهای برجسته صدر اسلام، بعنوان افراد محدود نام ببریم.

ای کاش به اندازه ابن حزم سنّی درک تاریخی داشتیم و می گفتیم: لعنت و نفرین خداوندی بر آن اجماعی که جای علی و یارانش در آن، خالی باشد: “ولعنه اللّه علی کلّ إجماع یخرج عنه علی بن أبی طالب ومن بحضرته من الصحابه”. المحلی: ج ۹، ص ۳۴۵، با تحقیق احمد محمد شاکر، چاپ بیروت – دارالفکر.

جناب آقای واعظ زاده! آیا عبارت شما “نباید سراغ تخلف افراد محدود رفت تا اجماع را خدشه دار کرد” کم مهری به مقام عصمت امیرمؤمنان(ع) و حضرت صدیقه و فرزندان آنان نیست؟

و اگر رسول گرامی(ص) روز قیامت از ما بپرسد با توجه به گفتار من “علی مع الحق والحق مع علی”، به چه جرأتی چنین حرفی به الکافی ج ۱ ص ۲۹۴، خصال شیخ الصدوق ص ۵۵۹ ، العمده لابن البطریق ص ۲۸۵ ، الغدیر ج ۳ ص ۱۷۶، از منابع متعدده اهل السنّه، مجمع الزوائد الهیثمی ج ۷ ص ۲۳۵، تفسیر الکبیر للرازی ۱ / ۲۰۵ ، تاریخ مدینه دمشق لابن عساکر ج ۴۴ ص ۳۷۰، البدایه والنهایه لابن کثیر ج ۷ ص ۳۹۸٫ زبان راندید؟ چه پاسخی خواهیم داشت؟

و آیا بهتر نبود عبارت شیخ مفید را که در پاسخ فقیه حنفی مذهب منطقه صاغان (نوغان)، ملاحظه می فرمودید که تکلیف کسانی را که استناد به اجماعی می کنند که علی(ع) از آن خارج می باشد، روشن نموده:

“وقد ثبت الخبر عن النبی(ص) أنّه قال: علی أقضاکم. وقال: علی مع الحق والحق مع علی ، اللهم أدر الحق مع علی حیثما دار. وإذا کان الأمر علی ما ذکرناه ، بطل ما ادعّاه الشیخ الضالّ من خلاف الإجماع فی ذلک ، إلا أن یخرج أمیر المؤمنین(ع) من الإجماع ، و یحکم علی قوله بالشذوذ والخروج عن الإیمان . فینکشف أمره لسائر العقلاء ، و تظهر ردّته لکافّه العلماء ، ویبیّن من جهله ما لا یخفی علی أحد من الفقهاء ، و کفاه بذلک خزیاً”. المسائل الصاغانییه ص ۱۰۹٫

۵ – آیا علی علیه السلام خلافت خلفاء را مشروع می دانست؟

جناب آقای واعظ زاده!! در این مصاحبه چندین بار از مشروعیت خلافت خلفاء بعنوان اولویت دوم سخن به میان آورده اید تإ؛چ؟ جایی که چند استدلال موهوم برای آن اقامه نموده اید که در صدر آنها نامه علی(ع) به معاویه به چشم می خورد.

آنگاه فرموده اید: “در این نامه، امام صریحاً اجماع مهاجرین و انصار را بر امامت کسی، باعث مشروعیت آن دانسته، از جمله آن را مصحح خلافت خود می داند، و آن را مورد رضایت خدا و باعث طعن بر مخالفین آن، و حتی حلال بودن قتال با آنان می داند”. مجله یاد شده، صفحه ۱۷۷٫

و کار را تا آنجا پیش برده اید که از شیخ شلتوت نقل کرده اید که ابوبکر مظهر صفت رحمت وجمال حق بوده: “إنّ الصدیق کان مظهراً لصفه الرحمه والجمال”. مجله یادشده، صفحه ۱۸۷٫

در اینجا از جنابعالی و سایر همفکرانتان چند سؤال مطرح است:

۱ – آیا تاکنون هیچ یک از فقهاو علماء شیعه، از مشروعیت خلافت خلفاء سخن گفته اند؟

جناب آقای واعظ زاده! شما را بخدا! چگونه به خود جرأت دادی در کشوری که افتخارش، عشق ورزی به خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) است، و همه روزه زمزمه زیارت عاشورا از منازل، مساجد، تکایا وحسینیّه ها به گوش می رسد، چنین عبارت بی پایه و اساس را از شیخ شلتوت نقل کنید؟

شاید تصور فرموده اید که در کشور مصر، سودان و سعودی مصاحبه می کنید که برای این حرف شلتوت ارزش قائلند!!

البته خدمات بی نظیر آقای شلتوت در معرفی فقه اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) بعنوان یکی از منابع فقهی مسلمانان، قابل تقدیر است ولی مستلزم این نیست که سخنان باطل او نیز مورد توجه شیعیان باشد، گرچه این سخن نزد خود و پیروان او محترم باشد.

آیا هیچ فکر نفرمودید که این حرف، برای پیروان مکتب اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) که اساس مذهب آنها قبل از آنکه به تولی مبتنی باشد بر تبری استوار است، چقدر بی معنا است.

ای کاش شاگرد صالحی برای امام امت، آن عبد صالح خدا، بودید و از کسانی که وی آنان را یک مشت هواپرست و ریاست طلب و چپاولگر معرفی می کند، این چنین تجلیل نمی نمودید. و اینچین بی پروا و کشف اسرار: ص ۱۰۷، گفتار دوم در امامت. بی باک به خلافت کسی که آن عبد صالح خدا، وی را اصل کفر و زندقه می داند لباس مشروعیت نمی پوشاندید. کشف اسرار: ص ۱۱۹، مخالفت عمر با قرآن خدا.

سنگ حمایت کسانی را به سینه نمی زدید که این مرد بلند آوازه تاریخ به صراحت فرموده: “لعدم الأخوّه بیننا وبینهم، بعد وجوب البراءه عنهم، وعن مذهبهم، وعن ائمّتهم، کما تدلّ علیه الأخبار واقتضته أصول المذهب”. المکاسب المحرمه: ج ۱، ص ۲۵۰، المسأله السادسه من المقام الثالث فی أنّ المخالف یجوز غیبته لانه لیس بمؤمن.

در اینجا شما را به سخنی از این یادگار غیور علی(ع) که تکلیف تمامی هم اندیشان کج اندیش را روشن کرده، جلب می کنم:

“پیغمبر اکرم(ص) در حال احتضار و مرض موت بود، جمع کثیر در محضر مبارکش حاضر بودند پیغمبر فرمود: بیایید برای شما چیزی بنویسم که هرگز به ضلالت نیفتید، عمر بن الخطاب گفت: “هجر رسول اللّه!”.

و این روایت را مورخین واصحاب حدیث، از قبیل بخاری، مسلم و احمد با اختلافی در لفظ ، نقل کردند و جمله کلام آنکه، این کلام یاوه، از ابن خطاب یاوه سرا صادر شده است و تا قیامت برای مسلم غیور کفایت می کند”. همان مصدر.

۲ – در صورت مشروعیت بخشیدن به خلافت آنان، آیا تکلیف مخالفان آنان را روشن فرموده اید که در رأس آنها حضرت صدیقه طاهره(س) قرار دارد که تا آخرین لحظه از حیات خویش، به مخالفت و مبارزه بر علیه حکومت باطل آنان ادامه داد: “فغضبت فاطمه بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم فهجرت أبا بکر فلم تزل مهاجرته حتی توفیّت”. صحیح بخاری: ج ۴، ص ۴۲، کتاب الجهاد والسیر باب فرض الخمس، السنن الکبری: ج ۶، ص ۳۰۰، والطبقات الکبری: ج ۸، ص ۲۸٫

کار مخالفت به جایی رسید که جنازه آن مظلومه تاریخ، شبانه به خاک سپرده شد و به ابوبکر خلیفه مشروع جنابعالی، اعلام شرکت در نماز او نشد: “فلمّا توفّیت دفنها زوجها علی لیلاً ولم یؤذن بها أبا بکر وصلّی علیها، وکان لعلیّ من الناس وجه، حیاه فاطمه، فلمّا توفّیت استنکر علی وجوه الناس”. صحیح بخاری: ج ۵، ص ۸۲، کتاب المغازی باب غزوه خیبر، الطبقات الکبری: ج ۲، ص ۳۱۵، و سیر اعلام النبلاء: ج ۲، ص ۱۲۱٫

۳ – اگر ابوبکر را به هر دلیلی، خلیفه و امام مشروع بدانید، باید معتقد باشید که مطابق حدیث شریف “من مات ولیس علیه إمام فمیتته میته جاهلیه” هرگونه مرگ بدون بیعت با امام عصر خویش، مساوی با مرگ الکافی: ج ۱، ص ۳۷۶، ح ۱، در بعضی از منابع از امام رضا(ع) آمده: “من مات بغیر إمام مات میته جاهلیه”، اختصاص شیخ مفید: ص ۲۶۸، مستطرفات السرائر: ص ۶۳۵، تفسیر عیاشی: ج ۲، ص ۳۰۳، تفسیر المیزان: ج ۱۳، ص ۱۷۱٫ در منابع اهل سنت از رسول اکرم(ص) نقل شده: “من مات بغیر إمام مات میته جاهلیه”. مسند أحمد: ج ۴، ص ۹۶، المعجم الکبیر طبرانی: ج ۱۹، ص ۳۸۸، مسند الشامیین طبرانی: ج ۲، ص ۴۳۷، مسند أبی داود الطیالسی: ص ۲۵۹، (عن زید بن اسلم عن بن عمر)، مجمع الزوائد الهیثمی: ج ۵، ص ۲۱۸، شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید: ج ۹، ص ۱۵۵ وی گفته: “وأصحابنا کافه قائلون بصحه هذه القضیه”. جاهلیت است، پس بنابراین تکلیف حضرت زهرا(س) آن شهیده دوران کلینی در کافی با سند صحیح از امام کاظم ۷ نقل کرده که: “إنّ فاطمه شهیده صدیقه”. کافی: ج ۱، ص ۴۵۸٫ و مرحوم مجلسی در ذیل این روایت آورده: “وهو من المتواترات”. مرآت العقول: ج ۵، ص ۳۱۸٫ چه می شود؟

وبا توجه به سخن رسول گرامی ۹ : “من مات ولیس له إمام یسمع له ویطیع مات میته جاهلیه”، امامی که اطاعت و فرمانبرداری او بر اختصاص شیخ مفید: ص ۲۶۹، مستدرک الوسائل: ج ۱۸، ص ۱۷۷٫ حضرت زهرا(س) لازم بود چه کسی بود؟ و آیا این چنین عقیده مستلزم انکار آیه تطهیر نیست؟

در اینجا بد نیست سخن علامه امینی را در این زمینه، مورد دقت قرار دهیم:

“فالحقیقه هاهنا مردّده بین أنّ الصدیقه سلام اللّه علیها عزبت عنها ضروریّه من ضروریّات دین أبیها وهی أولاها وأعظمها، وقد حفظته الأمّه جمعاء، حضریها وبدویها، وماتت – العیاذ باللّه – علی غیر سنّه أبیها، وبین أن لا یکون للحدیث مقیل من الصحّه وقد رواه الحفظه الأثبات من الفریقین وتلقّته الأمّه بالقبول ، وبین إنّها سلام اللّه علیها لم تک تعترف للمتقمّص بالخلافه ، ولا توافقه علی ما یدّعیه ، ولم تکن تراه أهلاً لذلک ، وکذلک الحال فی مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام . فهل یسع لمسلم أن یختار الشقّ الأوّل ویرتأی لبضعه النبوّه ولزوجها نفس النبی الأمین ووصیّه علی التعیین، ما یأباه العقل والمنطق، ویبرأ منه اللّه ورسوله ؟ لا ، لیس لأحد أن یقول ذلک . وأمّا الشقّ الثانی ، فلا أظنّ جاهلاً یسف إلی مثله بعد استکمال شرایط الصحّه والقبول وإصفاق أئمّه الحدیث ومهره الکلام علی الخضوع لمفاده ، وإطباق الأمم الإسلامیّه علی مؤدّاه. فلم یبق إلا الشقّ الثالث ، فخلافه لم تعترف لها الصدیقه الطاهره وماتت وهی واجده علیها وعلی صاحبها ، ویجوّز مولانا أمیر المؤمنین التأخّر عنها ولو آناًما ، ولم یأمر حلیلتها بالمبادره إلی البیعه ، ولا بایع هو ، وهو یعلم أنّ من مات ولم یعرف إمام زمانه ولیس فی عنقه بیعه مات میته جاهلیه ، فخلافه، هذا شأنها، حقیقه بالإعراض عنها، والنکوص عن البخوع لصاحبها”. الغدیر: ج ۱۰، ص ۳۶۱٫

از همه اینها گذشته در نامه حضرت امیر(ع) به معاویه توجه به چند نکته ضروری است.

۱ – آنچه که مسلم است، امام(ع) در این نامه در مقام بیان یک قاعده کلی کلامی نیست، بلکه در مقام احتجاج با دشمن عنودی است که معتقد به مشروعیت خلافت خلفاء از طریق بیعت مهاجرین و انصار بود. یعنی از باب استدلال به خصم از راه عقاید و افکار و اعمال خود اوست، که از او بعنوان “وجادلهم بالتی هی أحسن” تعبیر می شود. جهت اطلاع بیشتر رجوع شود به کتاب حوار مع الشیخ صالح بن عبد اللّه الدرویش، تألیف حضرت آیت اللّه سبحانی.

۲ – از آنجا که قصد مؤلف نهج البلاغه، نقل بخشهای بلیغ سخنان حضرت بوده، فلذا بخشی از این نامه را نقل کرده و دیگر مؤلفان همانند نصر بن مزاحم و ابن قتیبه این نامه را بصورت مبسوط نقل کرده اند و نکاتی در نقل آنان هست که نشانگر حقیقت یاد شده است.

۳ – در آغاز نامه حضرت(ع) آمده: “فإنّ بیعتی بالمدینه لزمتک و أنت بالشام”. یعنی همانگونه که بیعت با ابوبکر و عمر در مدینه بود و تو رجوع شود به کتاب: وقعه صفین، ابن مزاحم المنقری: ص ۲۹، با تحقیق عبدالسلام محمد هارون، چاپ مؤسسه العربیّه الحدیثه، الامامه والسیاسه، ابن قتیبه الدینوری با تحقیق شیری: ج ۱، ص ۱۱۳، و با تحقیق زینی: ج ۱، ص ۸۴ ، المناقب، موفق الخوارزمی متوفای ۵۶۸: ص ۲۰۲، با تحقیق شیخ مالک محمودی، چاپ جامعه مدرسین قم، جواهر المطالب، ابن دمشقی شافعی: ج ۱، ص ۳۶۷، با تحقیق شیخ محمودی، چاپ مجمع احیاء الثقافه الاسلامیّه، تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر: ج ۵۹، ص ۱۲۸ با تحقیق علی شیری، چاپ دارالفکر، شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید: ج ۳، ص ۷۵، و ج ۱۴، ص ۳۵ و ۴۳٫ در شام به آن ملتزم گردیدی، باید به بیعت من نیز تسلیم شوی.

و این فرمایش حضرت، در برابر استدلال سخیف معاویه است که دلیل تسلیم نشدن خویش در برابر حضرت را، سرپیچی مردم شام از بیعت با حضرت عنوان کرده: “وأما قولک أنّ بیعتی لم تصحّ لأنّ أهل الشام لم یدخلوا فیها کیف وإنّما هی بیعه واحده ، تلزم الحاضر والغائب ، لا یثنی فیها النظر ، ولا یستانف فیها”. شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید: ج ۱۴، ص ۴۳، بحار الأنوار: ج ۳۳، ص ۸۲، الغدیر: ج ۱۰، ص ۳۲۰ ونهج السعاده: ج ۴، ص ۲۶۳٫

۴ – حضرت در بخش پایانی نامه، داستان بیعت شکنی طلحه و زبیر را گوشزد نموده و سپس از معاویه می خواهد همانند سایر مسلمانها در برابر حکومت، سر تسلیم فرود آورد و خود را گرفتار ننماید و در غیر این صورت با وی به ستیز خواهد برخاست: “وإن طلحه والزبیر بایعانی ثم نقضا بیعتی، وکان نقضهما کردّهما، فجاهدتهما . علی ذلک حتی جاء الحق وظهر أمر اللّه وهم کارهون. فادخل فیما دخل فیه المسلمون، فإن أحب الأمور إلی فیک العافیه، إلا أن تتعرض للبلاء . فإن تعرضت له قاتلتک واستعنت اللّه علیک”. وقعه صفّین: ص ۲۰ و ۲۹، الامامه والسیاسه: ج ۱، ص ۱۱۳، المناقب خوارزمی: ص ۲۰۲، جواهر المطالب: ج ۱، ص ۳۶۷، تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر: ج ۵۹، ص ۱۲۸ و شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید: ج ۱۴، ص ۳۶٫

جناب آقای واعظ زاده! با توجه به نکات یاد شده، آیا جای این هست که بفرمایید قضیه اتمام حجت بر معاویه، بعنوان یک احتمال مطرح است؟ آقای واعظ زاده بعد از نقل نامه امام گفته اند: “ممکن است کسی بگوید: این یک حجت بر معاویه است که شورای مهاجرین و انصار را راه انتخاب خلیفه می دانسته است و دلیل نیست که آن حضرت، این شرط را اولویت دوم می دانسته و آن را مشروع می داند، خوب این یک احتمال است. اگر چنانچه یک احتمال باشد جنابعالی که در مقام استدلال هستید باید راه نفوذ هر نوع احتمال را مسدود فرمایید چون “إذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال”.

سپس برای مشروعیت خلافت خلفاء به خطبه ۲۰۵ نهج البلاغه استناد فرموده اید که حضرت می فرماید:

“واللّه ما کانت لی فی الخلافه رغبه ولافی الولایه إربه، ولکنّکم دعوتمونی الیها وحملتمونی علیها”.

پیداست این خلافت همان اولویت دوم است که به آن راغب نیست ولی بالاخره آن را مشروع می داند وبه آن تن می دهد، این عدم رغبت وی به خلافت، در نهج البلاغه مکرر آمده است و این خلافت همان اولویت دوم است. مجله یادشده صفحه ۱۷۷٫

جناب آقای واعظ زاده!

این از عجائب روزگار است که عده ای، بی رغبتی علی(ع) به حکومت را دلیل غیر منصوص بودن خلافت وی بدانند و گروهی هم آن را دلیل بر مشروعیت اولویت دوم در امتداد اثبات مشروعیت خلفاء سابق!!

اولاً: حضرتعالی در مورد اولویت دوم فرمودید: “در شرائط خاص از قبیل فقدان زمینه اجتماعی برای نیل به اولویت اول یا سر پیچی جامعه اسلامی واکثریت مردم” از باب ترتب و یا ضرورت مطرح است.

و این خطبه که بعد از قتل عثمان بیان شده، و زمینه اجتماعی و اکثریت نیز برای خلافت موجود بوده، دیگر موضوعی برای اولویت دوم باقی نمی ماند، یعنی انتفاء حکم به انتفاء موضوع است.

پس استدلال به این خطبه برای اولویت دوم بی مورد است.

ثانیاً: این خطبه بخاطر ناخشنودی طلحه و زبیر از عدم مشورت حضرت با آنان در امور مملکتی بیان شده و طرف سخن عمدتاً آن دو نفر می باشد که در آغاز خطبه می گوید: شما دو نفر به اندک چیز، خشم گرفتید، و خوبیهای فراوان نادیده انگاشتید و به من نمی گویید چه حقی از شما بازداشته ام و در چه سهمی خود را بر شما مقدم داشته ام: “لقد نقمتما یسیراً وأرجأتما کثیراً ألا تخبرانی أیّ شی ء کان لکما فیه حق دفعتکما عنه؟ أم قسم استأثرت علیکما به”.

و آنگاه می فرماید: به خدا سوگند! من به خلافت رغبتی نداشتم و به زمامداری شما علاقه نشان ندادم و این شما بودید که مرا به آن دعوت کردید و آن را به من تحمیل نمودید و پس از به دست گرفتن زمام امور به کتاب خدا و سنت پیامبر عمل نمودم و نیازی نداشتم که از شما نظر خواهی کنم…. این سخن نشان می دهد که طلحه و زبیر انتظار داشتند همانند زمان خلفای گذشته در امور مملکتی دخالت کنند و با به دست گرفتن مسئولیتهای کلیدی در چپاول بیت المال نقش فعال داشته باشند که حضرت با قاطعیت خود با جمله “فلم أحتج فی ذلک إلی رأیکما ولا رأی غیرکما”، آب پاک روی دست آن دو ریخته و برای همیشه، آنان را از دسترسی به مناصب حکومتی ناامید کرده است. و نیز حضرت با عبارت: “نظرت الی کتاب اللّه و ما وضع لنا وأمرنا بالحکم به فاتّبعته وما استنّ النبی(ص) فاقتدیته”، طعنه ای بر خلفاء گذشته زده وسیره حکومتی آنان را زیر سؤال برده و به عدم مشروعیت کار آنان را در این که به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) عمل ننمودند، اشاره نموده است، همانگونه که بعد وفات عمر در شورای معلوم الحال وقتی به او پیشنهاد قبولی حکومت به شرط عمل به سیره ابوبکر و عمر گردید، حضرت با صراحت آن را رد کرد و فرمود: “أسیر فیکم بکتاب اللّه وسنّه نبیّه مااستطعت”. تاریخ یعقوبی: ج ۲، ص ۱۶۲٫ ورجوع شود به: شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید: ج ۱، ص ۱۸۸، ج ۹، ص ۵۳، ج ۱۰، ص ۲۴۵ و ج ۱۲، ص ۲۶۳، الفصول فی الأصول جصاص: ج ۴، ص ۵۵، أسد الغابه: ج ۴، ص ۳۲، السقیفه وفدک جوهری: ص ۸۶، تاریخ المدینه ابن شبه النمیری: ج ۳، ص ۹۳۰، تاریخ الطبری: ج ۳، ص ۲۹۷، تاریخ ابن خلدون ق ۱، ابن خلدون: ج ۲، ص ۱۲۶ والشافی فی الامامه: ج ۴، ص ۲۰۹٫

ثالثاً: علت بی رغبتی حضرت به حکومت، بخاطر انحرافاتی بود که در زمان خلفای ثلاثه در جامعه ایجاد شده و زمینه های فساد دامنگیر اجتماع گردیده و راه اصلاح بسته شده بود.

همانطوری که حضرت، بعد از قتل عثمان، به هنگام هجوم مردم برای بیعت، فرمود: مرا واگذارید و به سراغ دیگری بروید زیرا به استقبال حوادثی می رویم که چهره های گوناگون و فتنه های رنگارنگ دارد، نه دلها ثابت می ماند و نه خردها استوار، بخاطر آنکه در عصر خلافت سه خلیفه گذشته، ابرهای فساد، چهره افق را تیره و تار و راههای مستقیم حق را ناشناخته کرده است. و اگر چنانچه دعوت شما را پذیرفته و زمام خلافت را به دست گیرم، آنچه خود تشخیص می دهم با شما رفتار خواهم نمود و به گفتار این و آن و سرزنش گران گوش فرا نخواهم داد: “دعونی والتمسوا غیری فإنّا مستقبلون أمراً له وجوه وألوان لا تقوم له القلوب، ولا تثبت علیه العقول، وإنّ الآفاق قد أغامت، والمحجّه قد تنکّرت. واعلموا أنّی إن أجبتکم رکبت بکم ما أعلم، ولم أصغ إلی قول القائل وعتب العاتب”. نهج البلاغه ، خطبه ۹۲٫

پر واضح است که انگیزه زیر بار بیعت نرفتن، همان انتظار مردم از علی(ع) است که روشهای گذشته ابوبکر و عمر را ادامه دهد، ولی علی(ع) می داند که بر اثر انحراف جامعه از مسیر صحیحی که رسول اکرم ۹ تعین نموده بود، چه بسیاری از بدعتها به سنت تبدیل شده و چه شبهه هایی بر خردها استوار گشته و مردم راه تشخیص حق را از ناحق و بدعت را از سنت، از یاد برده اند، که سخن علی بنا به نقل ابن ابی الحدید معتزلی گواه روشنی است بر این ادعا: “إنّ الشبهه قد استولت علی العقول والقلوب، وجهل أکثر الناس محجّه الحقّ أین هی”. شرح نهج البلاغه: ج ۷، ص ۳۴٫

این خطبه نیز گواه دیگری است که کارهای خلفای گذشته مورد تأیید حضرت علی(ع) نبوده است.

رابعاً: امیر المؤمنین(ص) در خطبه شقشقیه علت پذیرفتن حکومت و تن دادن به آن را، قیام حجت الهی پس از فراهم شدن زمینه آمادگی مردمی می داند. آنجا که می فرماید: اگر همانند گذشته زمینه حکومت فراهم نبود و مردم آمادگی خود را اعلام نمی کردند و با وجود پشتیبانی مردمی، حجت خداوندی بر من تمام نمی گشت، و اگر پیمان الهی از علماء نبود که در برابر شکم بارگی ستمگران و گرسنگی ستمدیدگان ساکت ننشینند، رشته خلافت را رها می کردم و چون گذشته، خود را از صحنه سیاست کنار می کشیدم: “لولا حضور الحاضر وقیام الحجّه بوجود الناصر، وما أخذ اللّه علی العلماء أن لا یقارّوا علی کظّه ظالم ولا سغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها ولسقیت آخرها بکأس أولها”. نهج البلاغه: خطبه ۳٫

شیخ مفید می گوید: این خطبه نشان می دهد که اگر علی(ع) با گذشتگان جهاد نکرد، بخاطر نداشتن نیروی کافی بود، و اگر با پیمان شکنان به مبارزه برخاست، بخاطر آن بود که نیروی لازم در اختیار داشت: “فدلّ علی أنّه علیه السلام إنّما ترک جهاد الأوّلین لعدم الأنصار، وجاهد الآخرین لوجود الأعوان”. الافصاح: ص ۴۶٫

سید بن طاووس هم می گوید: این خطبه در حقیقت اعتراض گویایی است بر پیشوایان گمراهی که بر علی (ع) سبقت گرفتند: “وفی الروایه من الطعون علی أئمّه الضلال الذین تقدّموا علی علیّ بن أبی طالب(ع)”. الطرائف: ص ۴۱۹٫

وخامساً: آنچه از سخنان حضرت در بی رغبتی به حکومت نقل شده، مربوط به حکومت ظاهری است که دیگران برای رسیدن به آن دست و پا می شکنند و هزاران گناه و معصیت مرتکب می شوند، و سخن حضرت در ذی قار به ابن عباس که این حکومت نزد من از یک کفش کهنه و مندرس بی ارزش تر است، مگر اینکه حقّی را بپا دارم و یا باطلی را دفع نمایم: “واللّه لهی أحبّ إلیّ من إمرتکم إلّا أن أقیم حقّاً أو أدفع باطلاً. و نهج البلاغه خطبه ۳۳٫ همچنین سخن حضرت در خطبه شقشقیه که این دنیای شما نزد من، از آب بینی بزعاله ای بی ارزش تر است: “أزهد عندی من عَفطه عَنز”، و در نامه نهج البلاغه خطبه ۳٫ ۶۲، این حکومت بر شما، کالای چند روزه دنیاست و به زودی ایام آن می گذرد، همانند سراب ناپدید شود یا چونان پاره های ابر که زود پراکنده شود.

و “… ولایتکم التی إنّما هی متاع أیّام قلائل، یزول منها ما کان، کما یزول السراب أو کمایتقشّع السحاب”، گواه زنده ای است بر این ادعا.

و قطعاً مراد حضرت، حکومت الهی نیست، همانگونه که جنابعالی نیز بدان اشاره فرموده اید که سمت الهی رها کردنی نیست.

۶ – آیا علی علیه السلام با اختیار با ابوبکر بیعت کرد؟

جناب آقای واعظ زاده فرموده اید: حضرت “به خاطر حفظ اسلام، بدون اجبار و با اختیار خود، با ابوبکر بیعت کرده و نهایت همکاری را در خلال تمام حوادث اهل ردّه بااو داشته است، و به نصح و خیر خواهی برای او، ادامه داده تا آن خطر رفع شده است، بعد هم با عمر بیعت کرده، رفتار آن دو تن را ستوده است”.

از کدام بیعت با اختیار و بدون اجبار سخن می گویید؟

از آن بیعتی که واپسین روزهای رحلت جانگداز رسول گرامی(ص) انجام گرفت؟

ظاهراً مراد جنابعالی این نیست، بلکه هیچ عاقلی چنین سخن به زبان نمی راند.

زیرا قضیّه بقدری مفتضحانه است که قلمِ پاره ای از مورخین مانند طبری که بدینجا رسیده سر بشکسته، و نتوانسته حقیقت را ترسیم کند. و با یک جمله سربسته مانند: (جامعه تحمل شنیدن چنین مطالبی ندارند)، بر روی آن سر پوش گذاشته و رها کرده است.

“کرهت ذکرها لما فیه مما لا یحتمل سماعها العامه”. چون تاریخ الطبری ج ۳ ص ۵۵۷، تحقیق نخبه من العلماء، طبعه مؤسسه الأعلمی. داستان هجوم به خانه زهرای مرضیّه (س) و تهدید به آتش زدن، چیز فراموش شدنی نیست، البته به مقداری که طبری صلاح دانسته و جامعه تحمل شنیدن آن را داشته اند: “أتی عمر بن الخطاب منزل علیّ وفیه طلحه والزبیر ورجال من المهاجرین فقال: واللّه لأحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ إلی البیعه، فخرج علیه الزبیر مصلتاً بالسیف فعثر فسقط السیف من بده فوثبوا علیه فأخذوه”. تاریخ الطبری ج ۲ ص ۴۴۳٫ ورجوع شود به السقیفه وفدک از جوهری، ص ۵۲ و ۷۳ با تحقیق دکتر محمد هادی امینی چاپ الکتبی – بیروت، شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید ج ۲ ص ۵۶ و ج ۶ ص ۴۸ والامامه والسیاسه با تحقیق شیری ج ۱ ص ۳۰ و با تحقیق زینی ج ۱ ص ۱۹٫

شما را به خدا، این چه بیعتی است که علی(ع) را کشان کشان به مسجد می برند و با تهدید به قتل او را وادار به بیعت می کنند؟!! و حضرت اشک می ریزد و ناله می کند فریاد بر می آورد و به رسول گرامی شکوه می کند: “فأخرجوا علیا ومضوا به إلی أبی بکر فقالوا له : بایع ، فقال : إن لم أفعل فمه ؟ قالوا : إذا واللّه الذی لا إله إلا هو نضرب عنقک ، قال : إذا تقتلون عبد اللّه وأخا رسوله . قال عمر : أما عبد اللّه فنعم، وأما أخا رسوله فلا ، وأبو بکر ساکت لا یتکلّم . فقال عمر: ألا تأمر فیه بأمرک ؟ فقال : لا أکرهه علی شئ ما کان فاطمه إلی جنبه. فلحق علی بقبر رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم یصیح ویبکی وینادی : یا ابن أم إن القوم استضعفونی وکادوا یقتلوننی. الإمامه والسیاسه ص ۱۲، باب کیف کانت بیعه علی بن أبی طالب.

و این چه بیعتی است شمشیر بر گردن علی(ع) نهاده و او را به بیعت وا می دارند. “وفی روایه المخالف فبایعت واللج علی قفی قال عبد الصراط المستقیم لعلی بن یونس العاملی المتوفی ۸۷۷، ج ۳ ص ۱۱۷، بتحقیق محمد باقر البهبودی، ط. المکتبه المرتضویّه. الرحمن بن عوف: فلا تجعل یا علی سبیلاً إلی نفسک ، فإنّه السیف لا غیر”. الامامه والسیاسه ، تحقیق الشیری ج ۱ ص ۴۵، تحقیق الزینی ج ۱ ص ۳۱٫

در کجای عالم سابقه دارد که حاکم جامعه بعنوان بیعت دست خود را بر دست بسته شهروندی بکشد: “فقالوا له: مد یدک فبایع! فأبی علیهم فمدّوا یده کرهاً ، فقبض علی أنامله فراموا بأجمعهم فتحها فلم یقدروا، فمسح علیها أبو بکر وهی مضمومه”. إثبات الوصیّه ص ۱۴۶، الشافی ج ۳ ص ۲۴۴ ، علم الیقین ج ۲ ص ۳۸۶ بیت الأحزان ص ۱۱۸، الأسرار الفاطمیّه للشیخ محمد فاضل المسعودی: ۱۲۲٫

و اگر مراد جنابعالی همان بیعتی است که پس از شهادت جانگداز حضرت صدیقه طاهره (س) انجام گرفت، گرچه در آن از تهدید به قتل و آتش زدن خانه و کشاندن علی به مسجد خبری نیست ولی با یک ملاحظه سطحی به آنچه در طول شش ماه گذشته بر سر جامعه نوپای اسلامی آمده و مشکلاتی که مسلمانها با آن مواجه گشته اند، علی(ع) مجبور به بیعت گردیده است، که مرور به سخنان حضرت، بهترین گواه این ادعا است.

و این صدای رسای علی(ع) است که در تاریخ طنین افکن شده:

بخدا سوگند باور نمی کردم و به ذهنم خطور نمی کرد که ملت عرب این چنین به توصیه های رسول اکرم پشت و پا زده و خلافت را از خاندان رسالت دور سازد، تنها نگرانی من، روی آوردن بدون حساب مردم به طرف ابوبکر بود ولی من زیر بار این چنین بیعتی که شاخصه های دینی نداشت نرفتم، تا آنجا که دیدم گروهی، از اسلام برگشته و برای نابودی دین محمد(ص) کمر همت بسته اند و ترسیدم اگر به یاری اسلام و مسلمانان بر نخیزم، باید شاهد رخنه جبران ناپذیری در دین باشم و یا نابودی آن را نظاره کنم، که این مصیبت بر من دشوارتر از مصیبت از دست دادن حکومت زود گذر بر مردم خواهد بود. پس در میان آن همه آشوب و غوغا بپا خواستم و توطئه دشمنان دین را در نطفه خفه کردم و آیین پیامبر گرامی را نجات دادم: “فو اللّه ماکان یلقی فی روعی ولا یخطر ببالی أنّ العرب تزعج هذا الأمر من بعده صلی اللّه علیه وآله عن أهل بیته ، ولا أنّهم منحوه عنّی من بعده ، فما راعنی إلا انثیال الناس علی فلان یبایعونه ، فأمسکت یدی حتّی رأیت راجعه الناس قد رجعت عن الاسلام یدعون إلی محق دین محمد صلی اللّه علیه وآله ، فخشیت إن لم أنصر الاسلام وأهله أن أری فیه ثلماً أو هدماً تکون المصیبه به علی أعظم من فوت ولایتکم التی إنما هی متاع أیام قلائل یزول منها ما کان کما یزول السراب ، أو کما یتقشع السحاب ، فنهضت فی تلک الاحداث حتی زاح الباطل وزهق ، واطمأن الدین وتنهنه” نهج البلاغه، الکتاب الرقم ۶۲، کتابه إلی أهل مصر مع مالک الأشتر لمّا ولاه إمارتها. آری علی(ع) نمی تواند تحمل کند که آیین مقدس اسلام که ثمره سالها تلاشهای بی وقفه رسول گرامی(ص) و خونبهای هزاران شهید به خون خفته است از بین رفته و تازه مسلمان شده ها بر اثر کج اندیشی و انحرافی که در سران حکومتی مشاهده می کنند، از اسلام برگشته و به آداب جاهلیت روی آورند، و جامعه گرفتار آشوب وجنگ خانمانسوز داخلی شود :”بایع الناس أبا بکر وأنا واللّه أولی بالأمر وأحقّ به ، فسمعت وأطعت مخافه أن یرجع الناس کفارا ، یضرب بعضهم رقاب بعض بالسیف ، ثم بایع أبو بکر لعمر وأنا واللّه أولی بالأمر منه ، فسمعت وأطعت مخافه أن یرجع الناس کفاراً”. مناقب الخوارزمی ص ۳۱۳، فصل ۱۹، فرائد السمطین ج ۱ ص ۳۲۰ رقم ۲۵۱، تاریخ مدینه دمشق ج ۴۲ ص ۴۳۴، میزان الاعتدال: ج ۱ ص ۴۴۲، لسان المیزان: ۱۵۶/۲ وکنز العمال ج ۵ ص ۷۲۴٫

علی(ع) در دوراهی میان ارتداد مردم و برگشتن آنان به رسوم جاهلیت و میان ظلم وبیدادی که بروی روا داشته اند، صبر شکیبایی بر ستم بر خویش را انتخاب می کند اگر چه عمق فاجعه خیلی درد آور بود و هیچ حدّ و مرزی نمی شناخت: “خیّرونی أن یظلمونی حقّی وأبایعهم، أو ارتدت الناس حتی بلغت الرده أحداً فاخترت أن أظلم حقّی وإن فعلوا ما فعلوا”. الشافی فی الإمامه ج ۳ ص ۲۴۴٫

جناب آقای واعظ زاده، جمله “وأطعت مخافه أن یرجع الناس کفّاراً ، یضرب بعضهم رقاب بعض بالسیف” دلیل بر این نیست که علی(ع) مجبور به بیعت گردیده؟

آیا جمله “فاخترت أن أظلم حقّی وإن فعلوا ما فعلوا” گواه بر این نیست که علی(ع) هیچ چاره ای جز بیعت نداشت؟

جناب آقا واعظ زاده مگر خود علی(ع) فریاد نمی زند: اگر عمویم حمزه و برادرم جعفر زنده بودند هرگز به اجبار تسلیم بیعت نمی شدم ولی چه کنم گرفتار عباس و عقیل شده ام که آگاهی آنچنانی از اسلام ندارند: “ولو کان لی بعد رسول اللّه ( صلی اللّه علیه وآله ) عمی حمزه وأخی جعفر لم أبایع کرهاً ، ولکنی بلیت برجلین حدیثی عهد بالإسلام ، العباس وعقیل”. کشف المحجه سید بن طاووس ص ۱۸۰، فصل ۱۵۵، چاپ المطبعه الحیدریه فی النجف، ورجوع شود به: المسترشد محمد بن جریر الطبری ص ۴۱۷، باتحقیق محمودی، نهج السعاده للشیخ المحمودی: ۲۱۹/۵، معادن الحکمه لعلم الهدی: ۳۳/۱ وبحار الأنوار: ۱۵/۳۰٫ چرا به ناله جانسوز امیر مؤمنان(ع) گوش فرا نمی دهیم که از هر کوی و برزن بر خاسته: “ما زلت مظلوماً منذ قبض اللّه نبیه صلی اللّه علیه واله والی یوم الناس هذا”. الشافی فی الإمامه ج ۳ ص ۱۱۰، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج ۲۰ ص ۲۸۳، ورجوع شود به: الامامه والسیاسه، تحقیق الشیری ج ۱ ص ۶۸، تحقیق الزینی ج ۱ص ۴۹، بحار الأنوار ج ۲۹ ص ۶۲۸٫

مگر علی(ع) نیست که به هنگام خطبه خواندن، صدای مظلومی را می شنود که ناله “وا مظلمتاه” سر می دهد، حضرت او را به نزد خود می خواند و می گوید: اگر به تو یک ظلم روا شده، در حق من به تعداد تمام ذرّات عالم ستم روا گردیده. بیا باهم فریاد “وا مظلوماه” سر دهیم.

بیا سوته دلان نزد هم آییم:

“بینا علی – علیه السلام – یخطب إذ قام أعرابی ، فصاح وامظلمتاه ! فاستدناه علی – علیه السلام – ، فلمّا دنا ، قال له : إنّما لک مظلمه واحده ، وأنا قد ظلمت عدد المدر والوبر ، قال : وفی روایه عباد بن یعقوب ، أنّه دعاه ، فقال له : ویحک ! وأنا واللّه مظلوم أیضا ، هات فلندع علی من ظلمنا”. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج ۴ ص ۱۰۶٫ الغارات ج ۲ ص ۷۶۸، کتاب الأربعین محمد طاهر القمی الشیرازی ص ۱۹۱٫ این قضیه بطوری از مسلمات تاریخ گردیده که ابن ابی الحدید ادعای تواتر می نماید:

“واعلم أنّه قد تواترت الأخبار عنه علیه السلام بنحو من هذا القول ، نحو قوله : مازلت مظلوماً منذ قبض اللّه رسوله حتّی یوم الناس هذا. وقوله : اللهمّ أخز قریشاً فإنّها منعتنی حقّی ، وغصبتنی أمری. وقوله : فجزی قریشاً عنّی الجوازی ، فإنّهم ظلمونی حقّی، واغتصبونی سلطان ابن أمّی. وقوله ، وقد سمع صارخا ینادی : أنا مظلوم فقال: هلمّ فلنصرخ معاً، فإنّی مازلت مظلوماً”. شرح نهج البلاغه ج ۹ ص ۳۰۶٫

به چه زود فراموش کردیم سخن علی را در خطبه شقشقیه که فرمود: صبر پیشه کردم در حالی که خار در چشم و استخوان در گلویم بود و می نگریستم که چگونه حق و میراث مرا به غارت می برند.

“صبرت وفی العین قذی وفی الحلق شجی أری تراثی نهباً”. نهج البلاغه، خطبه ۳٫

کار مظلومیت علی(ع) به جایی رسیده که عمر بن خطاب نیز بدان اعتراف کرده است. آنجا که ابن عباس می گوید در کوچه های مدینه با عمر قدم می زدیم که ناگهان گفت: ای ابن عباس! رفیقت علی را مظلوم می بینم، من به وی گفتم اگر اینچنیین می پنداری پس چرا حق اورا به وی بر نمی گردانی؟

پاسخ داد: مردم برای اینکه علی جوان و سن او کم بود، شایسته این مقام ندانستند.

به وی گفتم: به خدا سوگند، روزی که خداوند دستور داد سوره برائت را از رفیقت ابوبکر بگیر وبرای مردم مکه خواند، سن او را کوچک نشمرد. وی از این سخن بی پروای من، آزرده شده و از من جدا گردید و به راهش ادامه داد.

“روی الزبیر بن بکار فی کتاب الموفقیّات عن ابن عباس، قال: إنّی لأماشی عمر فی سکّه من سکک المدینه ، یده فی یدی. فقال : یا بن عباس ، ما أظنّ صاحبک إلا مظلوماً ، فقلت فی نفسی : واللّه لا یسبقنی بها، فقلت: یا أمیر المؤمنین ، فاردد إلیه ظلامته ، فانتزع یده من یدی ، ثمّ مرّ یهمهم ساعه ثمّ وقف ، فلحقته.

فقال لی : یا بن عباس ، ما أظنّ القوم منعهم من صاحبک إلّا أنّهم استصغروه، فقلت فی نفسی: هذه شرّ من الأولی، فقلت : واللّه ما استصغره اللّه حین أمره أن یأخذ سوره براءه من أبی بکر. قال : فأعرض عنّی وأسرع ، فرجعت عنه”. شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید ج ۶ ص ۴۵ و ج ۱۲ص ۴۶، ط مصر، بتحقیق محمد أبو الفضل، السقیفه وفدک جوهری ص ۷۲ ، کشف الیقین علامه حلی ص ۴۶۱ ح ۵۶۱٫

سید مرتضی با صراحت تمام می گوید: بعد از آنکه علی(ع) زمام امر را به دست گرفت، بر خلفای ثلاثه ایراد گرفت و مشروعیت حکومت آنان را زیر سؤال برد، و این گواهی است که رفتار مسالمت آمیز علی با آنان و بیعت حضرت، با رضایت انجام نگرفته است.

“إنّ علیا(ع) بعد ما بویع واستقر الامر له بعد عثمان، أظهر النکیر علی الخلفاء الثلاثه الذین سبقوه وکشف بذلک أنّه کان قد سالمهم وبایعهم لاعتبارات عده لیس منها الرضا بهم”. الشافی فی الإمامه: ج ۳ ص ۱۱۰٫ ودر جای دیگر بعد از نقل بیعت اجباری و شکوه های حضرت می گوید: “وفیما أشرنا إلیه کفایه ودلاله علی أنّ البیعه لم تکن عن رضی واختیار”. الشافی فی الإمامه: ج ۳ ص ۲۴۴٫

۷ – آیا علی علیه السلام رفتار عمر و ابو بکر را ستود؟

جناب آقای واعظ زاده فرموده اید: حضرت “رفتار آن دو تن را ستوده است” و برای اثبات نظریه خود به عبارت الغارات استناد نموده اید: “وکان مرضی السیره ومیمون النقیبه”.

اوّلاً: همین قضیّه در المسترشد طبری به این شکل آمده: “وکان مرضی السیره ، میمون النقیبه عندهم”. المسترشد ص ۴۱۵٫

و همچنین مرحوم سید بن طاووس در کشف المحجه، از الرسائل کلینی به این شکل نقل نموده: “فکان مرضیّ السیره من الناس عندهم” کشف المحجه لثمره المهجه ص ۱۷۳٫ یعنی نزد مردم آنان دارای روش پسندیده و نفس مبارک بودند نه اینکه عقیده حضرت در باره آنان این چنین بود.

وعبارت “فیسّر وشدّد وقارب واقتصد” در المسترشد موجود نیست و در کشف المحجه نیز “فیسّر وشدّد” وجود ندارد.

به همین جهت مرحوم علاّمه مجلسی می نویسد: آثار تقیّه در این حدیث مشهود است و ظاهراً آنچه در تمجید ابوبکر و عمر آمده از روی تقیه صادر شده: “قوله علیه السلام “فکان مرضی السیره” أی ظاهراً عند الناس وکذا ما مرّ فی وصف أبی بکر، وآثار التقیّه والمصلحه فی الخطبه ظاهره…”. بحار الأنوار ج ۳۳ ص ۵۷۴٫

ثانیاً: این عبارت با ده ها روایت دیگری که از حضرت امیر(ع) نقل شده است مانند خطبه شقشقیه منافات دارد. و در خطبه ۴ که می فرماید: کناره گیری من چون حضرت موسی برابر ساحران است که بر خویش بیمناک نبود، ترس او از پیروزی جاهلان و دولت گمراهان حاکم بود: “لم یوجس موسی خیفه علی نفسه بل أشفق من غلبه الجهّال ودول الضلال”. نیز در خطبه ۵، بعد از رحلت رسول گرامی ۹ و پس از پیشنهاد عباس و ابوسفیان برای بیعت، فرمود: امواج فتنه ها را با کشتی نجات (تمسک به اهل بیت پیامبر) درهم شکنید … واین زمامداری چون آبی بدمزه ولقمه ای گلوگیر است: “ایّها الناس شقّوا أمواج الفتن بسفن النجاه … هذا ماء آجن ولقمه یغص بها آکلها”.

در خطبه ۶، می فرماید: به خدا سوگند مرا همواره از حق خویش محروم کردند و از هنگام وفات رسول خدا تا امروزحق مرا از من باز داشته اند: “فواللّه مازلت مدفوعاً عن حقّی، مستأثراً علیّ منذ قبض اللّه نبیّه حتّی یوم الناس هذا”.

در خطبه ۱۶، می گوید: اگر باطل پیروز شود جای شگفتی نیست از دیر باز چنین بوده، و اگر طرفداران حق اندکند چه بسا روزی فراوان گردند: “لئن أمِرَ الباطل لقدیماً فعل، ولئن قلّ الحق فلرمّما ولعلّ”.

در خطبه ۳۳، می فرماید: مرا با قریش چه کار؟ آن روز که کافر بودند با آنها جنگیدم وهم اکنون که فریب خورده اند… به خدا سوگند انتقام قریش از ما برای آن است خداوند از میان آنان ما را برگزید وگرامی داشت: “ما لی ولقریش؟ واللّه لقد قاتلتهم کافرین، ولأقاتلنّهم مفتونین … واللّه ما تنقم منّا قریش إلّا أنّ اللّه اختارنا علیهم.

در خطبه ۲۱۷، می فرماید: خدایا برای پیروزی بر قریش ویارانشان از تو کمک می خواهم که پیوند خویشاوندی مرا بریدند، وکار مرا دگرگون کردند و همگی برای مبارزه با من در حقّی که از همه آنان سزاوارترم متّحد گردیدند، وگفتند: حق را اگر توانستی بگیر! واگر تو را از حق محروم داشتند، یا باغم واندوه صبرکن، ویا باحسرت بمیر! به اطرافم نگریستم دیدم که نه یاوری دارم ونه کسی از من دفاع وحمایت می کند جز خانواده ام، که مایل نبودم جانشان به خطر افتد، پس خار در چشم فرو رفته دیده برهم نهادم، وبا گلوی استخوان در آن گیر کرده، جام تلخ را جرعه جرعه نوشیدم، ودر فرو خوردن خشم درامری که تلخ تر ازگیاه حنظل ودرد ناک تر از فرو رفتن تیزی شمشیر در دل بود شکیایی کردم:

“اللّهم إنّی أستعدیک علی قریش فإنّهم قد قطعوا رحمی ، وأکفأوا إنائی ، وأجمعوا علی منازعتی حقّاً کنت أولی به من غیری ، وقالوا : ألا إنّ فی الحق أن تأخذه، وفی الحق أن تمنعه ، فاصبر مغموماً أو مت متأسفّاً ، فنظرت فإذا لیس لی رافد ولا ذاب ولا مساعد إلّا أهل بیتی ، فضننت بهم عن المنیه فأغضیت علی القذی ، وجرعت ریقی علی الشجی ، وصبرت من کظم الغیظ علی أمرّ من العلقم ، وآلم للقلب من حز الشفار”.

و در خطبه ۲۰۲ به هنگام دفن حضرت صدیقه طاهره(س) خطاب به پیامبر گرامی می گوید: به زودی دخترت ۷تو را آگاه خواهد ساخت که امت تو چگونه در ظلم و ستم بر او اجتماع کردند، به اصرار از او بپرس و احوال اندوهناک ما را از او خبر گیر که هنوز از آنهمه سفارشهای تو، زمان چندانی سپری نشده و یاد تو فراموش نگشته که این همه مصیبت ها بر ما وارد آمده: “وستنبّئک ابنتک بتضافر أمّتک علی هضمها فأحفها السؤال واستخبرها الحال، هذا ولم یطل العهد، ولم یخل منک الذکر”.

ثالثاً: مسلم در صحیح خود و ابن حجر در فتح الباری، از زبان عمر بن خطاب نقل کرده اند: امیر مؤمنان(ع) معتقد بود که ابوبکر و عمر دروغگو، گنهکار، فریبکار و خائن هستند:

“فلمّا توفّی رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله، قال أبو بکر: أنا ولی رسول اللّه ، فجئتما ، أنت تطلب میراثک من ابن أخیک ، ویطلب هذا میراث امرأته من أبیها، فقال أبو بکر: قال رسول اللّه صلی الله علیه وآله : نحن معاشر الأنبیاء لا نورث، ما ترکناه فهو صدقه، فرأیتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً ، واللّه یعلم أنّه لصادق، بارّ، راشد، تابع للحقّ ! ثمّ توفّی أبو بکر فقلت: أنا ولیّ رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله، ولی أبی بکر، فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً ! واللّه یعلم أنّی لصادق، بارّ، تابع للحقّ!” صحیح مسلم ج ۵ ص ۱۵۲، کتاب الجهاد باب ۱۵ حکم الفئ حدیث ۴۹، فتح الباری ج ۶ ص ۱۴۴ وکنز العمال ج ۷ ص ۲۴۱٫ ونکته جالب اینجاست که وقتی عمر به علی(ع) و عباس می گوید: شما ابوبکر را دروغگو، گنهکار، فریبکار و خائن می دانستید “فرأیتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً”، و آن دو این نظریه را انکار نمی کنند و این عدم انکار، نشانگر استمرار و اصرار بر این نظریه است.

شهید مطهری و انتقاد علی علیه السلام از خلفاء شهید مطهری می گوید: “انتقاد علی(ع) از خلفاء غیرقابل انکار است، وطرز انتقاد آن حضرت آموزنده است، انتقادات علی(ع) از خلفاء احساساتی و متعصبانه نیست … .

ابن ابی الحدید از یکی از معاصرین مورد اعتماد خودش معروف به ابن عالیه نقل می کند که گفته:

در محضر اسماعیل بن علی حنبلی، امام حنابله بودم که مسافری از کوفه به بغداد مراجعت کرده بود، اسماعیل از مسافرتش و از آنچه در کوفه دیده بود از او پرسید.

او در ضمن نقل وقایع، با تأسف زیاد جریان انتقادهای شدید شیعه را در روز غدیر از خلفاء اظهار می کرد، فقیه حنبلی گفت: تقصیر آن مردم چیست؟ این در را خود علی(ع) باز کرد، آن مرد گفت: پس تکلیف مإ؛ پ در این میان چیست؟

آیا این انتقادها راصحیح ودرست بدانیم، یا نادرست؟ اگر صحیح بدانیم یک طرف را باید رها کنیم، و اگر نادرست بدانیم طرف دیگر را؟

اسماعیل با شنیدن این پرسش از جا حرکت کرد و مجلس را به هم زد، همین قدر گفت: این پرسشی است که خود من هم تا کنون پاسخی برای آن پیدا نکرده ام.

البته شهید مطهری عبارت ابن ابی الحدید را خیلی محترمانه ترجمه کرده، بد نیست عین کلمات وی را مرور کنیم:

قال له : یا سیّدی لو شاهدت یوم الزیاره یوم الغدیر ، وما یجری عند قبر علی بن أبی طالب من الفضائح والأقوال الشنیعه وسبّ الصحابه جهاراً بأصوات مرتفعه، من غیر مراقبه ولا خیفه ! فقال إسماعیل : أیّ ذنب لهم ! واللّه ما جرأهم علی ذلک ، ولا فتح لهم هذا الباب إلا صاحب ذلک القبر ! فقال ذلک الشخص : ومن صاحب القبر ؟ قال : علی بن أبی طالب ! قال : یاسیّدی ، هو الذی سنّ لهم ذلک؟ وعلّمهم إیّاه؟ وطرقهم إلیه؟ قال : نعم واللّه. قال : یا سیّدی فإن کان محقّاً فمالنا أن نتولّی فلاناً وفلاناً ! وإن کان مبطلاً فمالنا نتولّاه ! ینبغی أن نبرأ إمّا منه، أو منهما. قال ابن عالیه : فقام إسماعیل مسرعاً ، فلبس نعلیه ، وقال : لعن اللّه إسماعیل الفاعل، إن کان یعرف جواب هذه المسأله ، ودخل دار حرمه ، وقمنا نحن وانصرفنا. شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید ج ۹ ص ۳۰۷٫

آنگاه شهید مطهری می نویسد: انتقاد از ابوبکر به صورت خاص در خطبه شقشقیه آمده است و در دو جمله خلاصه شده است:

اول: اینکه او به خوبی می دانست من از اوشایسته ترم و خلافت جامه ای است که تنها بر اندام من راست می آید، او با اینکه این را به خوبی می دانست چرا دست به چنین اقدامی زد، من در دوره خلافت، مانند کسی بودم که خار درچشم یا استخوان در گلویش بماند:

أما واللّه لقد تقمّصها ابن أبی قحافه و أنّه یعلم أنّ محلّی منها محلّ القطب من الرحی.

به خدا قسم، پسر ابو قحافه پیراهن خلافت رابه تن کرد در حالی که خود می دانست محور این آسیا منم.

دوم: اینکه چرا خلیفه پس از خود را تعیین کرد، خصوصاً اینکه او در زمان خلافت خود یک نوبت از مردم خواست که قرار بیعت را اقاله کنند و او را از نظر تعهدی که از این جهت بر عهده اش آمده آزاد گذارند، کسی که در شایستگی خود برای این کار تردید می کند و از مردم تقاضا می نماید استعفایش را بپذیرند، چگونه است که خلیفه پس از خود را تعیین می کند.

واعجبا بینا هو یستقیلها فی حیاته إذ عقدها لآخر بعد وفاته… .

پس از بیان جمله بالا علی(ع) شدیدترین تعبیراتش را در باره دو خلیفه که ضمناً نشان دهنده ریشه پیوند آنها با یکدیگر است، بکار می برد، می گوید: “لشدّ ما تشطّرا ضرعیها”. با هم به قوت وشدت، پستان خلافت را دوشیدند.

انتقاد نهج البلاغه از عمر به شکل دیگر است، علاوه بر انتقاد مشترکی که از او و ابوبکر با جمله “لشدّ ما تشطّرا ضرعیها” شده است، یک سلسله انتقادات با توجه به خصوصیات روحی و اخلاقی او انجام گرفته است علی(ع) دو خصوصیت اخلاقی عمر را انتقاد کرده است:

اول: خشونت وغلظت او، عمر در این جهت درست در جهت عکس ابوبکر بود عمر اخلاقاً مردی خشن و درشتخو و پر هیبت و ترسناک بوده است.

ابن أبی الحدید می گوید: اکابر صحابه از ملاقات با عمر پرهیز داشتند ابن عباس عقیده خود را در باره مسأله “عول” بعد از وفات عمر ابراز داشت، به او گفتند: چرا قبلاً نمی گفتی؟ گفت: از عمر می ترسیدم.

“دِرّه عمر” یعنی تازیانه او مَثَل بود تا آنجاکه بعد گفتند: “درّه عمر أهیب من سیف حجّاج” یعنی تازیانه عمر از شمشیر حجاج مهیب تر بود، عمر با زنان خشونت بیشتر داشت، زنان از او می ترسیدند.

دیگر از خصوصیات روحی عمر که در کلمات علی(ع) مورد انتقاد واقع شده، شتابزدگی در رأی وعدول از آن و بالنتیجه تناقضگویی او بود، مکرر رأی صادر می کرد و بعد به اشتباه خود پی می برد و اعتراف می کرد.

امیر المؤمنین(ع) عمر را به همین دو خصوصیت که تاریخ سخت آن را تأیید می کند مورد انتقاد قرار می دهد یعنی خشونت زیاد او به حدی که همراهان او از گفتن حقایق بیم داشتند و دیگر شتابزدگی و اشتباهات مکرر و سپس معذرت خواهی از اشتباه.

در باره قسمت اول می فرماید: “فصیّرها فی حوزه خشناء یغلظ کلمها ویخشن مسّها … فصاحبها کراکب الصعبه إن اشنق لها خرم، وإن اسلس لها تقحّم”.

یعنی ابوبکر زمام خلافت را در اختیار طبیعتی خشن قرار داد که آسیب رساندنهایش شدید، و تماس با او دشوار بود … آنکه می خواست بإ؛**پ پ او همکاری کند مانند کسی بود که شتری چموش و سر مست را سوار باشد، اگر مهارش را محکم بکشد بینی اش را پاره می کند و اگر سست کند به پرتگاه سقوط می نماید.

و در باره شتابزدگی و کثرت اشتباه وسپس عذر خواهی او می فرماید: “ویکثر العثار فیها والاعتذار منها” لغزشهایش و سپس پوزشخواهیش از آن لغزشها فراوان بود.

سپس شهید مطهری در باره جمله هایی که ضمن خطبه ۲۲۶ آمده، مبنی بر ستایش حضرت از شخصی تحت عنوان “فلان” که بعضی از شراح نهج البلاغه گفته اند مقصود عمر بن الخطاب است که به جد، یا به تقیه صادر شده است، بحث کرده و در پایان فرموده:

جمله های بالا، نه سخن علی است و نه تأییدی از ایشان است نسبت به گوینده اصلی که زنی بوده است، و سید رضی که این جمله ها را ضمن کلمات نهج البلاغه آورده است دچار اشتباه شده است. سیری در نهج البلاغه ۱۵۶ تا ۱۶۴٫

و نیز در مقدمه کتاب امامت و رهبری می نویسد: علی(ع) از اظهار و مطالبه حق خود و شکایت از ربایندگان آن خودداری نکرد و آن را با کمال صراحت ابراز داشت و علاقه به اتحاد اسلامی را مانع آن قرار نداد، خطبه های فراوانی در نهج البلاغه شاهد این مدعاست.

شخصاً هیچ پستی را از هیچیک از خلفا نمی پذیرد، نه فرماندهی جنگ و نه حکومت یک استان و نه امارت الحاج و نه یک چیز دیگر از این قبیل را، زیرا قبول یکی از این پست ها به معنای صرف نظر کردن او از حق مسلم خویش است”. امامت و رهبری ۲۰ و ۲۱٫

ثالثا: چگونه می شود علی(ع) کار آنان را بستاید و حال آنکه در هر خطبه ای ایراد می نمود بحث حقانیّت و مظلومیت خویش را مطرح می کرد و می گفت اگر نیرو داشتم در جنگ و مبارزه با ابوبکر وعمر درنگ نمی کردم: “قال أمیر المؤمنین(ع) فی جواب الأشعث بن قیس حین قال : فما یمنعک یابن أبی طالب حین بویع أخو تیم بن مره، وأخو بنی عدی بن کعب، وأخو بنی امیّه بعدهما أن تقاتل وتضرب بسیفک ؟ وأنت لم تخطبنا خطبه منذ کنت قدمت العراق إلا وقد قلت فیها قبل أن تنزل عن منبرک : واللّه إنی لأولی الناس بالناس وما زلت مظلوما منذ قبض اللّه محمدا ( صلی اللّه علیه وآله ) .

قال(ع): … فلم أدع أحداً من أهل بدر وأهل السابقه من المهاجرین والأنصار إلا ناشدتهم اللّه فی حقّی ودعوتهم إلی نصرتی فلم یستجب لی من جمیع الناس إلا أربعه رهط : سلمان وأبو ذر والمقداد والزبیر ، ولم یکن معی أحد من أهل بیتی أصول به ولا أقوی به ، أما حمزه فقتل یوم احد ، وأما جعفر فقتل یوم مؤته ، وبقیت بین جلفین جافیین ذلیلین حقیرین عاجزین ، العباس وعقیل ، وکانا قریبی العهد بکفر.

فأکرهونی وقهرونی فقلت کما قال هارون لأخیه : (یابن ام إن القوم استضعفونی وکادوا یقتلوننی) فلی بهارون اسوه حسنه ولی بعهد رسول اللّه ( صلی اللّه علیه وآله ) حجه قویه”. کتاب سلیم بن قیس: ۲۱۶ الحدیث ۱۲ بتحقیق الأنصاری، الاحتجاج للطبرسی: ۴۴۹/۱ الرقم ۱۰۴ ، ارشاد القلوب: ۳۳۹۴ ، بحار الانوار ج ۲۹ ص ۴۱۹ و۴۶۸، مستدرک الوسائل: ۷۶/۱۱٫

ودر جای دیگر می فرماید: اگر چهل نیروی رزمنده در اختیار داشتم برای گرفتن حق خویش قیام می کردم:

“أما والذی فلق الحبه وبرأ النسمه ، إنی لو وجدت یوم بویع أخو تیم – الذی عیرتنی بدخولی فی بیعته – أربعین رجلا کلهم علی مثل بصیره الأربعه الذین قد وجدت ، لما کففت یدی ولناهضت القوم ، ولکن لم أجد خامسا فأمسکت”. کتاب سلیم بن قیس: ۲۱۸ ، بحار الانوار ج ۲۹ ص ۴۷۰ ومستدرک الوسائل: ۷۶/۱۱٫

ودر جای دیگر می فرماید: اگر به اندازه تعداد لشکر طالوت و بدر نیرو داشتم، شمشیر می کشیدم و ولایت را به مسیر اصلی خود بر می گرداندم: “أما واللّه لو کان لی عدّه أصحاب طالوت أو عدّه أهل بدر وهم أعداؤکم لضربتکم بالسیف حتی تؤولوا إلی الحق وتنیبوا للصدق، فکان أرتق للفتق وآخذ بالرفق”. الکافی: ج ۸ ص ۳۲ ، بحار الأنوار ج ۲۸ ص ۲۴۱ و مجمع البحرین: ج ۳ ص ۱۳۲٫

کوتاه سخن اینکه، با توجه به سوگندی که علی(ع) یاد می کند: “أما واللّه لو وجدت أعوانا لقاتلتهم”. نمی شود باور کرد که حضرت کار مسألتان فی النص علی علی علیه السلام ج ۲ ص ۲۷ از شیخ مفید والاقتصاد ص ۲۰۹ از شیخ طوسی. آنان را ستوده و یا به اختیار خود با آنان بیعت نموده و همکاری کرده است.

رابعاً: در قضیه شورای شش نفره، سه بار به حضرت پیشنهاد قبول خلافت به شرط عمل به سیره شیخین مطرح می شود ولی حضرت با قاطعیت تمام رد نموده واعلام می دارد معیار و ملاک حکومت من فقط کتاب خدا و سنّت پیامبر است و با وجود این دو نیازی به ضمیمه کردن سیره دیگری نیست: “وخلا (عبد الرحمن بن عوف) بعلی بن أبی طالب ، فقال : لنا اللّه علیک ، إن ولیّت هذا الأمر ، أن تسیر فینا بکتاب اللّه وسنّه نبیّه وسیره أبی بکر وعمر. فقال : أسیر فیکم بکتاب اللّه وسنّه نبیّه ما استطعت. فخلا بعثمان فقال له : لنا اللّه علیک ، إن ولیّت هذا الأمر ، أن تسیر فینا بکتاب اللّه وسنّه نبیّه وسیره أبی بکر وعمر . فقال : لکم أن أسیر فیکم بکتاب اللّه وسنه نبیه وسیره أبی بکر وعمر.

ثمّ خلا بعلی، فقال له مثل مقالته الأولی ، فأجابه مثل الجواب الأوّل ، ثمّ خلا بعثمان، فقال له مثل المقاله الأولی ، فأجابه مثل ما کان أجابه ، ثمّ خلا بعلی فقال له مثل المقاله الأولی ، فقال : إنّ کتاب اللّه وسنّه نبیه لا یحتاج معهما إلی إجیری أحد.

أنت مجتهد أن تزوی هذا الأمر عنّی . فخلا بعثمان فأعاد علیه القول ، فأجابه بذلک الجواب ، وصفق علی یده”. تاریخ الیعقوبی ج ۲ ص ۱۶۲٫ ورجوع شود به: شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید ج ۱ ص ۱۸۸، ج ۹ ص ۵۳، ج ۱۰ ص ۲۴۵ زج ۱۲ ص ۲۶۳، الفصول فی الأصول از جصّاص، ج ۴ ص ۵۵، أسد الغابه ج ۴ ص ۳۲، السقیفه وفدک از جوهری ص ۸۶، تاریخ المدینه از ابن شبه النمیری ج ۳ ص ۹۳۰، تاریخ الطبری ج ۳ ص ۲۹۷، تاریخ ابن خلدون ق ۱، ابن خلدون ج ۲ ص ۱۲۶ والشافی فی الامامه ج ۴ ص ۲۰۹٫

و نکته جالب اینجاست که حضرت به عبد الرحمان می گوید: تو با طرح این پیشنهاد، تلاش می کنی که مرا از خلافت محروم سازی؛ چون بخوبی می دانی که سیره شیخین مورد تأیید من نیست. “أنت مجتهد أن تزوی هذا الأمر عنّی”.

و عاص بن وائل گوید: به عبد الرحمان گفتم: چگونه با وجود شخصیتی مانند علی با عثمان بیعت کردید؟

پاسخ می دهد: گناه من چیست که سه مرتبه به علی پیشنهاد کردم که خلافت را به شرط عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر و سیره ابوبکر وعمر بپذیرد ولی قبول نکرد. ولی عثمان زیر بار این پیشنهاد رفت: “عن عاصم عن أبی وائل قال قلت لعبد الرحمن بن عوف کیف بایعتم عثمان وترکتم علیا رضی اللّه عنه قال ما ذنبی قد بدأت بعلی فقلت أبایعک علی کتاب اللّه وسنه رسوله وسیره أبی بکر وعمر رضی اللّه عنهما قال فقال فیما استطعت قال ثم عرضتها علی عثمان رضی اللّه عنه فقبلها”. مسند احمد بن حنبل ج ۱ ص ۷۵، فتح الباری ج ۱۳ ص ۱۷۰٫

وخامساً: حضرت در خطبه ای که مرحوم کلینی نقل نموده با صراحت عملکرد خلفای سابق را مورد انتقاد شدید قرار داده و فرموده:

زمامداران قبل از من با پیامبر به مخالفت برخاستند و پیمان حضرت را شکستند و سنتّ او را تغییر دادند بطوری که اگر بخواهم آنها را اصلاح کنم و مردم را دوباره به همان سنت سابق پیامبر بر گردانم، تمام یاران من از دور من پراکنده می شوند جز اندکی از شیعیان من که آگاهی آنان به امامت من، از کتاب خدا و سنت رسول گرامی سرچشمه گرفته است. سپس حضرت موارد متعددی از قانون شکنی های زمامداران قبلی را می شمارد، مانند: تغییر مقام ابراهیم توسط عمر و برگرداندن آن به همان حالت زمان جاهلیت و غصب فدک و …:

“عملت الولاه قبلی أعمالاً خالفوا فیها رسول اللّه(ص) متعمدین لخلافه ، ناقضین لعهده، مغیّرین لسنته، ولو حملت الناس علی ترکها وحولتها إلی مواضعها وإلی ما کانت فی عهد رسول اللّه (ص) لتفرّق عنّی جندی، حتی أبقی وحدی أو قلیل من شیعتی الذین عرفوا فضلی وفرض إمامتی من کتاب اللّه عزّ وجل وسنّه رسول اللّه(ص) ، أرأیتم لو أمرت بمقام إبراهیم(ع) فرددته إلی الموضع الذی وضعه فیه رسول اللّه، ورددت فدک إلی ورثه فاطمه (س) ورددت صاع رسول(ص) کما کان ، وأمضیت قطائع أقطعهإ؛..پ؛ رسول اللّه(ص) …”. کافی ج ۸ ص ۵۹، وسائل الشیعه (آل البیت ) ج ۱ ص ۴۵۷ و ج ۸ ص ۴۶ ، الاحتجاج، ج ۱ ص ۳۹۲، بحار الأنوار ج ۹۳ ص ۲۰۳، تفسیر نور الثقلین ج ۲ ص ۱۵۶٫

۸ – آیا خلافت ابوبکر نقشه پیش ساخته بود؟

جناب آقای واعظ زاده، فرموده اید: “بیعت با ابوبکر چنانکه گفته می شود یک نقشه یاتوطئه پیش ساخته نبوده است بلکه یک حادثه اتفاقی یا به قول عمر که در دوران خلافتش به زبان آورده “کانت خلافه أبی بکر فلته وقی اللّه شرّها”. مجله یاد شده ص ۱۸۳٫

اولا: اینکه عمر گفته “وقی اللّه شرّها” با واقعیتی تلخی که تاریخ ثبت کرده تطبیق نمی کند و به تعبیر شیخ محمد انطاکی فارغ التحصیل دانشگاه الأزهر: “ونحن نقول : لا واللّه ما وقی اللّه شرّها ، بل ما زال شررها یلتهب ، وضررها مستمرّ إلی الأبد”. لماذا اخترت مذهب أهل البیت ص ۴۱۴٫

ثانیاً: پاره ای از حوادث تاریخی نشان می دهد که بیعت با ابوبکر نقشه از پیش طراحی شده بود مانند:

۱ – سخن أمیر مؤمنان (ع) در پیمان سرّی میان ابوبکر وعمر حضرت می فرماید: اگر آن ارتباط ویژه ای که میان ابوبکر و عمر نبود، امر خلافت را از من دفع نمی کردند:

“ولو لا خاصّه ما کان بینه وبین عمر، لظننت أنّه لا یدفعهاعنّی” شرح نهج البلاغه: ۹۵/۶٫ در عبارت طبری آمده: آنچه که مانع خلافت من شد، همان پیمانی سرّی بود که میان ابوبکر و عمر منعقد شده بود: “ولولا خاصّه ما بینه وبین عمر ، وأمر قد عقداه بینهما ، لظننت أنّه لا یدفعها”. المسترشد لمحمد بن جریر الطبری: ۴۱۳٫

در نقل سید بن طاووس از کلینی اینچنین آمده: “ولولا خاصّه بینه وبین عمر وأمر کانا رضیاه بینهما لظننت أنه لا یعدله عنی”. کشف المحجه لثمره المهجه: ۱۷۷،نقلاً عن محمد بن یعقوب فی کتاب الرسائل، بحار الأنوار: ۱۲/۳۰، نهج السعاده للشیخ المحمودی: ۲۱۰/۵٫ ابن ابی الحدید می گوید: شیعه نظریّه عمر را نپذیرفته که بیعت ابوبکر یک امر اتفاقی بوده و نقشه از پیش طراحی شده نبود: “واعلم أنّ الشیعه لم تسلم لعمر أنّ بیعه أبی بکر کانت فلته ، قال محمد بن هانئ المغربی:

ولکن أمراً کان أبرم بینهم وإن قال قوم فلته غیر مبرم وقال آخر :

زعموها فلته فاجئه لا ورب البیت والرکن المشید انما کانت امورا نسجت بینهم اسبابها نسج البرود شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید ج ۲ ص ۳۷٫ ۲ – سخن علی (ع) در وامداری ابوبکر به عمر هنگامی که عمر به امیر مؤمنان(ع) دستور بیعت با ابوبکر می دهد، حضرت می فرماید: از پستان خلافت تا می توانی شیر بدوش که سهم تو محفوظ است، و کار حکومت ابوبکر را محکم ساز که روزی به تو باز خواهد گرداند: “احلب یا عمر حلباً لک شطره، اشدد له الیوم أمره لیرد علیک غداً”. السقیفه وفدک للجوهری: ۶۲، شرح نهج البلاغه: ۱۱/۶، المسترشد لمحمد بن جریر الطبری: ۳۷۵، الامامه والسیاسه، تحقیق الشیری: ۲۹/۱، تحقیق الزینی: ۱۸/۱، أنساب الاشراف للبلاذری: ۴۴۰٫

چه زیبا گفته شهید صدر: “ومن الواضح أنّه یلمح إلی تفاهم بین الشخصین علی المعونه المتبادله واتفاق سابق علی خطه معینه ، وإلا فلم یکن یوم السقیفه نفسه لیتسع لتلک المحاسبات السیاسیه التی تجعل لعمر شطراً من الحلب”. فدک فی التاریخ: ص ۷۹

جناب آقای واعظ زاده !! آیا تا کنون فکر کرده اید که چگونه پس از داستان سقیفه مسئولیتهای کلیدی کشور اسلامی بین ابوبکر و عمر و ابو عبیده تقسیم می شود، به این صورت که در رأس قوه اجرایی وامور سیاسی ابوبکر قرار می گیرد، و قوّه قضائیّه به عهده عمر و امور مالی و اقتصادی هم از آن ابو عبیده می شود.

بنا به نقل احمد بن حنبل: “لما ولی أبو بکر، ولی أبا عبیده بیت المال وولی عمر القضاء”. العلل ج ۳ ص ۴۹۱، رقم ۶۱۰۴٫

وطیّ نقل طبری: “ولی أبو بکر، قال له أبو عبیده: أنا أکفیک المال وقال عمر: أنا أکفیک القضاء”. تاریخ الطبری: ج ۲ ص ۶۱۷٫

۳ – ممانعت عمر از نوشتن وصیتنامه پیامبر(ص) این از مسلمات تاریخ است که رسول گرامی قبل از رحلت فرمود: “ائتونی بکتاب اکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده أبداً”.

و عمر با جمله “إنّ النبیّ(ص) قد غلب علیه الوجع، وعندکم القرآن حسبنا کتاب اللّه” ویا “إنّ رسول اللّه(ص) یهجر” مانع کتابت حضرت شد و این قضیه بقدری درد آور بود که ابن عباس هر گاه به یاد آن می افتاد قطرات اشکش جاری می گشت و از آن بعنوان فاجعه و مصیبت روز پنجشنبه “رزیّه یوم الخمیس” یاد می کرد. صحیح بخاری کتاب الجهاد والسیر، باب جوائز الوفد، صحیح مسلم کتاب الوصیه، باب ترک الوصیه لمن لیس عنده شی، مسند احمد ج ۱ ص ۲۲۲٫ و … .

گفتنی است که عمر بخوبی می دانست که پیامبر(ص) می خواهد در آخرین لحظات عمر شریفش موضوع خلافت علی(ع) را مکتوب بدارد تا راه هر گونه توجیه و تأویل برای فرصت طلبان بسته شود. که در یک محاوره ای که میان او و ابن عباس رخ داد به این قضیه اعتراف نمود: “ولقد اراد فی مرضه أن یصرّح باسمه فمنعت من ذلک”. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج ۱۲ ص ۲۰ و۷۹٫

و این قضیّه نیز نشانگر توطئه قبلی برای جلوگیری خلافت علی و زمینه سازی خلافت ابوبکر است، همانگونه ای که در مصاحبه میان محقق توانا و دلسوخته ولایت، جناب آقای سید مرتضی رضوی و استاد عبد الفتاح عبد المقصود، بدان اشاره رفته: “ثمّ قال أستاذ عبد الفتاح عبد المقصود: أنّا لا أستبعد حدوث الاتفاق علی الخلافه بین أبی بکر وعمر فی مرض الرسول وأن الخلافه من حقّ الإمام علی وأنها بهذا النحو انتزعت منه”. مع رجال الفکر ج ۲ ص ۱۱۵٫

۴ – انکار عمر رحلت رسول الله(ص) را با اینکه عمر سه روز قبل از رحلت پیامبر ، با جمله “غلب علیه الوجع” آخرین لحظات عمر پیامبر را اعلام کرد، ولی بعد از رحلت رسول گرامی منکر آن گردید بطوری که قائلین به در گذشت رسول خدا را منافق خواند و رسماً اعلام نمود که که پیامبر، بعد از مراجعت از نزد خدا، دست و پای این منافقین معتقد به رحلت پیامبر را قطع خواهد نمود.

“أبی هریره قال لما توفی رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم قام عمر بن الخطاب فقال: إنّ رجالاً من المنافقین یزعمون أنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم توفّی وأنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم ما مات، ولکن ذهب إلی ربّه کما ذهب موسی بن عمران فقد غاب عن قومه أربعین لیله ثمّ رجع إلیهم بعد أن قیل قد مات، واللّه لیرجعنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم کما رجع موسی فلیقطعنّ أیدی رجال وأرجلهم زعموا ان رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم مات. الدر المنثور غ ج ۲ ص ۸۱، تاریخ الطبری ج ۲ ص ۴۴۲، سیره ابن هشام ج ۴ ص ۱۰۷۰ و… . مگر چه اتفاقی افتاده بود که عمر کسانی را در سوگ رسول خدا نشسته بودند تهدید به قتل و قطع اعضاء می کند؟

“وأخرج البیهقی فی الدلائل عن عروه قال لما توفی النبی صلی اللّه علیه وسلم قام عمر بن الخطاب فتوعد من قال قد مات بالقتل والقطع”. الدر المنثور ج ۲ ص ۸۱ ، تاریخ الطبری ج ۲ ص ۴۴۳٫ و شمشیر به دست گرفته و فریاد می کند: اگر بشنوم کسی بگوید، پیامبر خدا از دنیا رفته، گردن او را خواهم زد.

“وروی الطبرانی برجال ثقات عن سالم بن عبید رضی اللّه تعالی عنه قال: لما قبض رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم قال عمر : لا أسمع أحداً ، یقول مات رسول اللّه – صلی اللّه علیه وسلم – إلا ضربته بالسیف”. سبل الهدی والرشاد للصالحی الشامی ج ۱۱ ص ۲۵۷، المعجم الکبیر للطبرانی ج ۷ ص ۵۷ شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید ج ۲ ص ۴۰، أسد الغابه لابن الاثیر ج ۲ ص ۲۴۸ ، مجمع الزوائد ج ۵ ص ۱۸۲، منتخب مسند عبد بن حمید الکسی ص ۱۴۲ والغدیر ج ۷ ص ۷۴، نقلاً عن تاریخ الطبری ۳ : ۱۹۸ ، تاریخ ابن کثیر ۵ : ۲۴۲ ، تاریخ أبی الفدا ج ۱ : ۱۵۶ ، المواهب اللدنیّه للقسطلانی ، روضه المناظر لابن شحنه هامش الکامل ۷ : ۱۶۴ ، شرح المواهب للزرقانی ۸ : ۲۸۰ ، السیره النبویه لزینی دحلان هامش الحلبیه ۳ : ۳۷۱ – ۳۷۴ ، ذکری حافظ للدمیاطی ص ۳۶ نقلا عن الغزالی . در عبارت نسائی آمده: “قلت إن عمر یقول: لا یتکلم أحد بموته إلا ضربته بسیفی هذا”. کتاب الوفاه للنسائی ص ۷۴، السنن الکبری للنسائی ج ۴ ص ۲۶۴٫ ولی پس از آمدن ابوبکر از سنح و مزرعه خود در خارج ازمدینه، ورق برمی گردد واحساسات فروکش می کند و شمشیر داخل غلاف می رود.

“فخرج أبو بکر فقال علی رسلک یا عمر انصت فحمد اللّه وأثنی علیه ثم قال أیها الناس انه من کان یعبد محمدا فان محمدا قد مات ومن کان یعبد اللّه فان اللّه حی لا یموت ثم تلا هذه الآیه وما محمد الا رسول الآیه”. الدر المنثور ج ۲ ص ۸۱، تاریخ الطبری – الطبری ج ۲ ص ۴۴۲، سیره ابن هشام ج ۴ ص ۱۰۷۰٫ “فقال عمر: هذه الآیه فی القران؟ واللّه ما علمت أنّ هذه الآیه أنزلت قبل الیوم”. الدر المنثور ج ۲ ص ۸۱٫ آیا براستی عمر این آیه را نشنیده بود؟

مگر ابن ام مکتوم همین آیه را قبل از ابوبکر نخواند؟ پس چرا گوش شنوایی برای شنیدن آن نبود؟

“عن عروه بن الزبیر فی ذکر وفاه رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم ، قال: وقام عمر بن الخطاب یخطب الناس ویتوعّد من قال مات بالقتل والقطع، ویقول: إنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم فی غشیه، لو قد قام قتل وقطع، وعمرو بن قیس بن زائده بن الاصم بن أم مکتوم فی مؤخّر المسجد یقرأ: “وما محمد إلّا رسول قد خلت من قبله الرسل، الآیه”. السیره النبویه لابن کثیر ج ۴ ص ۴۸۱ ، البدایه والنهایه ج ۵ ص ۲۶۳ وکنز العمال ج ۷ ص ۲۴۷٫ درد آورتر از همه، عذر بدتر از گناهی است که دست جنایتکار برای توجیه کار عمر تراشیده: “قال فو اللّه لکأنّ الناس لم یعلموا أن هذه الآیه نزلت علی رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم”. صحیح البخاری ج ۲ ص ۷۱، تاریخ الطبری ج ۲ ص ۴۴۲، الدر المنثور غ ج ۲ ص ۸۱ وسیره ابن هشام ج ۴ ص ۱۰۷۰٫

رسواتر از این، عذری است که خلیفه مشروع !! در واپسین روز بیعت آورده: “عن أنس بن مالک قال لمّا بویع أبو بکر فی السقیفه وکان الغد، جلس أبو بکر علی المنبر فقام عمر فتکلمّ قبل أبی بکر، فحمد اللّه وأثنی علیه بما هو أهله، ثمّ قال: أیّها الناس إنّی قد کنت قلت لکم بالأمس مقاله ما کانت إلّا عن رأیی وما وجدتها فی کتاب اللّه ولا کانت عهداً عهده إلیّ رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم، ولکنّی قد کنت أری أنّ رسول اللّه سیدبّر أمرنا حتّی یکون آخرنا”. تاریخ الطبری ج ۲ ص ۴۴۹ کنز العمال ج ۵ ص ۶۰۰ ، البدایه والنهایه ج ۵ ص ۲۶۸، سیره ابن هشام ج ۴ ص ۱۰۷۴، السیره النبویه لابن کثیر ج ۴ ص ۴۹۲ والفصول المختاره للشیخ المفید ص ۲۴۳٫ ولی چه کار باید کرد که از قدیم گفته اند: بعضی ها کم حافظه هستند، این خلیفه مشروع فراموش کرده بود در ملأ عام گفته: “وما وجدتها فی کتاب اللّه” روز دیگری برای توجیه کار خود به ابن عباس گفت: “یا ابن عباس هل تدری ما حملنی علی مقالتی هذه التی قلت حین توفی اللّه رسوله؟ قال: قلت: لا أدری یا أمیر المؤمنین، أنت أعلم.

قال: واللّه إن حملنی علی ذلک إلّا أنّی کنت أقرأ هذه الآیه (وکذلک جعلناکم أمّه وسطاً لتکونوا شهداء علی الناس ویکون الرسول علیکم شهیداً) فو اللّه إنّی کنت لأظنّ أنّ رسول اللّه سیبقی فی أمّته حتّی یشهد علیها بآخر أعمالها، فإنّه للذی حملنی علی أن قلت ما قلت”. تاریخ الطبری ج ۲ ص ۴۵۰، سیره النبی (ص ) لابن هشام ج ۴ ص ۱۰۷۵، سبل الهدی والرشاد للصالحی الشامی ج ۱۲ ص ۳۰۱، الفصول المختاره للشیخ المفید ص ۲۴۳، مواقف الشیعه ج ۳ ص ۳ عن العقد الفرید: ج ۴ / ۲۷۰ – ۲۷۱ .

۵ – حرکت مرموز عمر و أبوبکر به سمت سقیفه با اینکه عمر و ابوبکر در خانه پیامبر گرامی(ص) همراه با ده ها مهاجر و انصار و هاشمی مشغول مراسم غسل بودند، پیک ویژه از طرف کسانیکه مراقب اوضاع جامعه بودند، به سرعت خبر آورد که جمعی در سقیفه گردهم آمده و بحث بیعت پیش کشیده اند: “جاء رجل یسعی فقال هاتیک الانصار قد اجتمعت فی ظله بنی ساعده یبایعون رجلا منهم یقولون منا أمیر ومن قریش أمیر قال فانطلق أبو بکر وعمر یتقاودان حتی أتواهم”. تاریخ الطبری ج ۲ ص ۴۴۴ ، البدایه والنهایه لابن کثیر ج ۵ ص ۲۶۸، مسند احمد بن حنبل ج ۱ ص ۵ ، تاریخ مدینه دمشق لابن عساکر ج ۳۰ ص ۲۷۳، مجمع الزوائد للهیثمی ج ۵ ص ۱۹۱٫

و این خبر ویژه جز به گوش عمر و ابوبکر نرسید، و غیر از آن دو نفر و ابو عبیده، کسی منزل پیامبر را به قصد سقیفه، ترک نکردند. آیا این نشانه نقشه سری آن دو نفر پیرامون خلافت نبود؟

۶ – نامه معاویه به محمد فرزند ابوبکر.

در پاسخ نامه معاویه به فرزند ابوبکر، کاملاً پرده از روی این حقیقت برداشته شده و موضوع نقشه از پیش طراحی شده خلافت ابوبکر فاش گردیده: وقد کنّا وأبوک معنا فی حیاه من نبیّنا صلی اللّه علیه وسلم نری حق ابن أبی طالب لازماً لنا ، وفضله مبرزاً علینا ، فلمّا اختار اللّه لنبیّه صلی اللّه علیه وسلم ما عنده ، وأتم له ما وعده ، وأظهر دعوته وأفلج حجته . قبضه اللّه إلیه ، فکان أبوک وفاروقه أوّل من ابتزّه وخالفه. علی ذلک اتّفقا واتّسقا. وقعه صفّین لابن مزاحم المنقری ص ۱۲۰، مروج الذهب: ۱۱/۳، شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید: ۱۹۰/۳، الاختصاص للشیخ المفید ص ۱۲۶، الجمل لضامن بن شدقم المدنی ص ۹۳ وبحار الأنوار ج ۳۳ ص ۵۷۹٫ شهید صدر در تحلیل زیبای خود از این قضیه می گوید: “کلمتی “اتّفقا واتّسقا” وهو قد یشعر بأنّ الحرکه کانت منظمّه بتنظیم سابق ، وأنّ الاتّفاق علی الظفر بالخلافه کان سابقاً علی الأیجابیّات السیاسیّه التی قاما بها فی ذلک الیوم”. فدک فی التاریخ: ص ۸۰٫

۷ – گواهی برخی از دانشمندان آزاد اندیش در پایان سخنان ارزنده پاره ای از علماء و دانشمندان سنی و شیعه را در این باره مرور می کنیم:

الف: استاد اسماعیل میر علی می گوید: “تسلّم أبو بکر الخلافه … بعد اتّفاق ثمّ بینه وبین عمر الخطّاب وأبی عبیده الجرّاج”. خلفاء محمد: ۸۷ ط بیروت.

ب: استاد احمد شرباصی: “لقد وقف عمر فی المسجد یعرض کتاب أبی بکر وهو مغلق علی القوم وقال: هذا کتاب أبی بکر، فقام أحد الحاضرین وقال له: أتعلم ما فیه یا عمر؟ قال: لا.

قال: “ولّاک أبو بکر هذا العام وولّیته عام أوّل”، فلم یتقاصر فرد من القوم أن یصرّح بما فی نفسه … وانجلی الأمر عن أنّ عمر تلی کتاب: استخلافه من أبی بکر. مجلّه لواء الإسلام القاهریه: ۳۸۷ السنه: ۲۱۴ / العدد۶٫

ج: علامه محمود ابو ریّه از قول مستشرق لامنس نقل می کند: “أنّه کانت بین أبی بکر وعمر وأبی عبیده بن الجرّاح مؤامره فی صرف الخلافه عن أهل البیت علیهم السلام – فیقول: إنّ الحزب القرشی الذی یرأسه ابو بکر وعمر وأبی عبیده لم یکن وضع حاضر ولا ولید مفاجأه، أو ارتجال وإنّما کان ولید مؤامرات سریّه مبرمه حیکت اصولها وربت أطرافها بکلّ عنایه وإحکام وإنّ أبطال هذه المؤامره: أبو بکر، عمر بن الخطاب، أبو عبیده الجرّاح، ومن أنصار هذا الحزب: عائشه وحفصه. حیاه الامام الحسن(ع) تألیف باقر شریف القرشی، ج ۱ ص ۱۴۷، من حیاه عمر بن الخطاب: ۱۶۷ نقلاً عن کتاب علیّ وما لقیه من صحابه رسول اللّه(ص): ۳۷۳) ومع رجال الفکر فی القاهره: ج ۲ ص ۱۰۶٫

ه : مرحوم شرف الدین بعد از آنکه قضیه تلاش بشیر بن سعد خزرجی واسید بن حضیر اوسی را در ممانعت از بیعت با سعد بن عباده و تحریک به بیعت با ابوبکر را نقل می کند آنگاه می گوید:

“وقد کان هذان علی اتّفاق سری مع أبی بکر وعمر وحزبهما ، فکانا من أولیاء أبی بکر علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله”. النص والإجتهاد ص ۱۸٫

و: شهید سیّد محمد باقر صدر در کتاب فدک، قضیّه نقشه از پیش طراحی شده بیعت ابوبکر را مطرح و ادله و شواهدی برای آن بیان می کند. فدک فی التاریخ ص ۷۵٫

۹ – وحدت به بهای از دادن اصول مذهب جناب آقای واعظ زاده حساسترین نکته ای که در مصاحبه حضرتعالی به چشم می خورد و ظاهراً عمده هدف حضرتعالی از طرح این مباحث این است که فرموده اید:

“اما دیدگاه دوم مستلزم قبول مشروعیت خلافت خلفا است، در شرایط خاصی که پیش آمده بود به عنوان ضرورت و از باب رعایت مصالح اسلامی و حفظ کیان اسلام.

در چنین وضعی باید با وسعت نظر همین دیدگاه را دنبال کنند و شواهد آن را در کتاب و سنت، و در لابلای تاریخ، جستجو نمایند، این گروه اگر بخواهند از اصرار بر دیدگاه اول به وحدت برسند، عادتاً محال می نماید، وقهراً اهل سنت به آنها خواهند گفت: شما با این دیدگاه خود، تمام انصار و مهاجرین را زیر سؤال بردید، و از آن همه آیات قرآن درباره آنان، چشم پوشی کردید. در این صورت ما و شما چگونه می توانیم به وحدت برسیم، و با هم در یک صف بایستیم؟” آیا حضرتعالی عواقب این سخن و تالی فاسد آن را لحاظ فرموده اید؟

این چه وحدتی است که تکیه بر خلافت منصوص که مورد اهتمام پیامبر از روز آغازین رسالت علنی تا آخرین لحظه حیات او بوده محال می نماید ولی با توجه به عملکرد تعداد انگشت شماری از مهاجرین و انصار امکان پذیر می شود؟

این چه وحدتی است که برای تحقق آن از تمام آیات مربوط به ولایت که در رأس آنها آیه شریفه “فإن لم تفعل فما بلغت رسالته” است، چشم پوشی شود مانعی ندارد!! ولی از برداشتهای غیر صحیح از آیات مربوط به مهاجر و انصار نباید چشم پوشی شود؟

این چه وحدتی است که مهاجر و انصار نباید زیر سؤال بروند ولی اگر شخص پیامبر با آیه ابلاغ، علی با داستان غدیر، زهرای مرضیّه بإ؛::پ پ سوره هل اتی واهل بیت با آیه تطهیر، زیر سؤال برود مانعی ندارد؟؟

این چه وحدتی است که احادیث مونتاژی کارخانه های حدیث سازی بنی امیه و بنی مروان مانند “اصحابی کالنجوم” باید از هرگونه اعتراض مصون بمانند ولی حدیث ثقلین و غدیر با آن تواتر مورد قبول شیعه و سنی، کنار گذاشته شود؟

راستی این وحدت باید بر محور حق دور بزند یا باطل؟ اگر محور حق است پیامبر فرمود: “علی مع الحق والحق مع علی ، اللّهمّ أدر الحق مع علی حیثما دار”. الکافی ج ۱ ص ۲۹۴، خصال للشیخ الصدوق ص ۵۵۹ ، الجمل للشیخ المفید ص ۳۶، الاحتجاج للطبرسی ج ۱ ص ۱۱۶، و ۱۹۱، العمده لابن البطریق ص ۲۸۵ ، الطرائف للسید ابن طاووس الحسنی ص ۳۱ ، بحار الأنوار ج ۲۹ ص ۳۴۳، الغدیر ج ۳ ص ۱۷۶، از منابع متعدده اهل السنّه. مجمع الزوائد للهیثمی ج ۷ ص ۲۳۵، وج ۹ ص ۱۳۴، فیض القدیر للمناوی ج ۶ ص ۴۷۴، خصائص الوحی المبین للحافظ ابن البطریق ص ۳۱، تفسیر الکبیر للرازی ۱ / ۲۰۵ ، المستصفی للغزالی ص ۱۷۰، المحصول للرازی ج ۶ ص ۱۳۴، تاریخ مدینه دمشق لابن عساکر ج ۴۴ ص ۳۷۰، البدایه والنهایه لابن کثیر ج ۷ ص ۳۹۸٫

مگر بنا است در جریان وحدت، شیعه از اصول خود مبنی بر خلافت منصوص علی(ع) ، صرف نظر کند؟

مگر نه این است که همین خلافت منصوص، سنگ زیرین تفکر امامیه در طول چهارده قرن بود، که با صرفنظر کردن از آن، امامت ائمه علیهم السلام بویژه امامت حضرت ولی عصر ارواحنا فداه زیر سؤال می رود؟

آیا این چنین وحدت به تعبیر حضرت امیر(ع) “احتجّوا بالشجره وأضاعوا الثمره”نیست؟ نهج البلاغه خطبه ۶۷٫

چرا محور وحدت چنگ زدن به حبل اللّه المتین نباشد که دستور خداوندی بر آن است: “واعتصموا بحبل اللّه جمیعاً ولا تفرّقوا”. آل عمران: ۱۰۳٫

مگر پیامبر گرامی نفرمود: مراد از حبل اللّه همین علی (ع) است که تمسک به وی سعادت دنیا و آخرت آدمی را تضمین می کند؟ “وأشار بیده إلی علی بن أبی طالب (ع) وقال : هذا حبل اللّه الذی من تمسّک به عصم به فی دنیاه ولم یضلّ به فی آخرته”. کتاب الغیبه للنعمانی ص ۴۱ ، تفسیر أبی حمزه الثمالی ص ۱۳۸ ،تفسیر کنزالدقائق ج ۲ ص ۱۸۶، تأویل الآیات ج ۱ ص ۱۱۸، نهج السعاده ج ۷ ص ۲۰۰ ، بحار الأنوار ج ۳۶ ص ۱۶٫

مگر صادق آل محمد (علیهم السلام) نفرمود: “نحن حبل اللّه الذی قال اللّه تعالی : واعتصموا بحبل الله جمیعا”. خصائص الوحی المبین للحافظ ابن البطریق ص ۱۹۳، تفسیر الثعلبی فی تفسیر الآیه، شواهد التنزیل للحسکانی ج ۱ ص ۱۶۹، ینابیع الموده للقندوزی ج ۱ ص ۳۵۶، الصواعق المحرقه، ص ۱۴۹ الفصل الأوّل من الباب ۱۱، تفسیر فرات الکوفی ص ۹۱، تفسیر البرهان ۱ / ۳۰۹، تفسیر مجمع البیان: ۳۵۶/۲، کنز الدقائق: ۱۸۷/۲، أمالی الطوسی ۱ : ۲۷۸، بحار الأنوار: ۸۴/۲۴، احقاق الحق ج ۳ ص ۵۳۹٫

مفسر بزرگ جهان تشیّع مرحوم طبرسی می گوید: “والذی یؤیّده ما رواه أبو سعید الخدری ، عن النبی (ص) أنّه قال : أیّها الناس ! إنّی قد ترکت فیکم حبلین، إن أخذتم بهما ، لن تضلّوا بعدی ، أحدهما أکبر من الآخر : کتاب اللّه، حبل ممدود من السماء إلی الأرض ، وعترتی ،أهل بیتی، ألا وإنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض”. تفسیر مجمع البیان ج ۲ ص ۳۵۶، بحار الأنوار ج ۶۳ ص ۲۱، تفسیر کنز الدقائق ج ۲ ص ۱۸۵، تأویل الآیات ج ۱ ص ۱۱۷٫

مگر صدیقه طاهره (س) نفرمود:

۱۰ – دفاع از مهاجر و انصار به چه قیمتی؟

جناب آقای واعظ زاده اینکه فرموده اید: “با این دیدگاه خود، تمام انصار و مهاجرین را زیر سؤال بردید” راستی از کدام مهاجر و انصار سخن می گویید؟ آن مهاجر و انصاری که قلب مقدس رسول خدا را خون کردند و پس از ۲۳ سال تلاش بی وقفه حضرت، برای بیرون آمدن از احرام عمره، یعنی رها ساختن یک رسم دوران جاهلیت، دستور پیامبر گرامی را زیر پا گذاشتند و خشم و غضب مردی که افتخار “إنّک لعلی خلق عظیم” ازدست خداوندی گرفته به اوج رساندند: “قال خرج رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم وأصحابه قال فأحرمنا بالحج فلمّا قدمنا مکّه قال اجعلوا حجّکم عمره قال فقال الناس یا رسول اللّه قد أحرمنا بالحج، فکیف نجعلها عمره قال انظروا ما آمرکم به فافعلوا فردّوا علیه القول فغضب ثمّ انطلق حتّی دخل علی عائشه غضبان فرأت الغضب فی وجهه فقالت من أغضبک؟ أغضبه اللّه، قال: ومالی لا أغضب؟ وأنا آمر بالأمر فلا اتّبع”. قال الهیثمی: رواه أبو یعلی ورجاله رجال الصحیح. مسند احمد ج ۴ ص ۲۸۶ ، باب حدیث قیس عنه البراء بن عازب، کنز العمّال ج ۵ ص ۲۷۵، تذکره الحفّاظ ج ۱ ص ۱۱۶، سیر أعلام النبلاء ج ۸ ص ۴۹۸ ، ذکر أخبار إصبهان ج ۲ ص ۱۶۲٫ مجمع الزوائد: ج ۳ ص ۲۳۳٫

یا آن مهاجر و انصاری که ترور پیامبر گرامی طراحی می کنند و با برملا شدن نقشه خائنانه آنان به وسیله پیک وحی الهی لکّه ننگی تا ابد بر پیشانی آنان نقش می بندند؟

جناب آقای واعظ زاده بهتر است که بدانید در نقل ابن حزم ، نام همان خلفاء مشروع، در رأس طراحان ترور، به چشم می خورد: “فإنّه (الولید بن جمیع) قد روی أخباراً فیها: أنّ أبابکر وعمر وعثمان وطلحه وسعد بن أبی وقّاص أرادوا قتل النبی(ص) وإلقاءه من العقبه فی تبوک”. المحلّی: ۲۲۴/۱۱٫ تحقیق أحمد محمد شاکر، ط. دار الجیل ودار الآفاق الجدیده، بیروت. والمحلّی: ۱۶۰/۱۲ مسأله ۲۲۰۳ ط. دار الفکر، تحقیق: الدکتور عبد الغفّار سلیمان البنداری.

گرچه ابن حزم بعد از نقل این خبر تلاش می کند از راه تضعیف ولید بن جمیع موضوع را زیر سؤال ببرد ولی بدون توجه به اینکه غالب رجال نویسان اهل سنت وی را توثیق نموده اند، همانند: عجلی در تاریخ الثقات و ابن سعد در طبقات، ابن حبان در کتاب الثقات، به وثاقت وی گواهی داده اند وهمچنین یحیی بن معین و ابوحاتم و ابوزرعه و ابو نعیم که تاریخ الثقات: ۴۶۵ رقم ۱۷۷۳، الطبقات: ۳۵۴/۶، کتاب الثقات: ۴۹۲/۵٫ همگی از پرچمداران علم رجال اهل سنت می باشند، وثاقت وی را تأیید نموده اند. الجرح والتعدیل: ۸/۹ رقم ۳۴ وتهذیب الکمال: ۳۵/۳۱، تاریخ الإسلام: ۶۶۱/۹٫

اینجانب در مقدمه کتاب سماء المقال در این زمینه مفصل بحث کرده ام.

و ماه رمضان سال گذشته بحث مفصلی که میان اینجانب و یکی از علماء بزرگ اهل سنتّ آقای شیخ محمد بن جمیل زینو در مکه مکرمه وی از مفتیان بزرگ سعودی است و دارای حدود هفتاد تألیف در موضوعات مختلف است و غالب کتابهای او به زبانهای مختلف ترجمه گردیده و بوسیله اداره امر به معروف ونهی از منکر مستقر در مسجد نبوی و بیت اللّه الحرام، در میان زائرین توزیع می شود. اتفاق افتاد، همین قضیه مورد بحث قرار گرفت ولی از دادن هرگونه پاسخ قانع کننده طفره رفت، همانگونه ای که در مناظره ای که با یکی از اساتید بزرگ دانشگاه ام القری داشتم، شانه خالی کرد. اینجانب شب ۱۶ ماه رمضان ۱۳۸۱ (۱۴۲۳)، حدود ۴ ساعت با جناب آقای دکتر حمدان از اساتید بزرگ جامعه ام القری مناظره داشتم و مطالب مفصلی مورد بحث قرار گرفت و به دنبال آن مکاتباتی بین اینجانب و ایشان ردّ وبدل شده که در آینده نزدیک ان شاء اللّه منتشر خواهد شد.

نکته جالب توجه اینجا است که عمر بن خطاب در زمان خلافت خویش از خواندن نماز بر جنازه أصحاب یعنی همان مهاجر و انصار که مورد حمایت جنابعالی است از ترس اینکه مبادا از همان منافقان باشد، خودداری می نمود مگر بعد شهادت حذیفه بر تبرئه وی، چون حذیفه بود که از پرونده سیاه منافقان و طراحان ترور حضرت مطلع بود: “کان حذیفه صاحب السرّ المکنون فی تمییز المنافقین ، ولذلک کان عمر لا یصلی علی میّت حتی یصلّی علیه حذیفه، یخشی أن یکون من المنافقین”. شذرات الذهب: ۴۴/۱، فی وقعه سنه ستّ وثلاثین. ورجوع شود به جامع البیان طبری: ۱۶/۱۱، تفسیر ابن کثیر: ۳۹۹/۲ و الأعلام زرکلی: ۱۷۱/۲٫

و از این جالبتر پرسشی است این خلیفه مشروع از حذیفه می نمود که آیا من هم در میان همان منافقان بودم یا خیر؟

“إنّ عمر قال لحذیفه أنشدک اللّه أمنهم أنا ؟ قال لا، ولا أومن منها أحداً بعدک”. تفسیر ابن کثیر: ۳۹۹/۲، البدایه والنهایه: ۲۵/۵ وجامع البیان طبری: ۱۶/۱۱٫

تاکنون از خود پرسیده اید که این سؤال پر معنی از روی چه انگیزه ای بوده؟ و از چه قضایای پشت پرده خبر می دهد؟ و اصلاً از باب اینکه دزد ناشی خود را لو می دهد، نیست؟ چرا این پرسش از سلمان و ابوذر و… سر نزده است؟

کسانی که پیامبر را در حال خواندن خطبه نمازجمعه، ترک کردند و تجارت را بر عبادت ترجیح دادند، مگر از مهاجر و انصار نبودند؟

“فإذا رأوا تجاره أو لهواً انفضّوا إلیها وترکوک قائماً”. جمعه: ۱۱٫

آنهایی که در جنگ احد، گمان های جاهلانه در دل می پروراندند، چه کسانی بودند؟ “وطائفه قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیه . . .”. آل عمران: ۱۵۴٫

بیماردلانی که وعده های الهی را به استهزاء گرفته اند غیر از مهاجر وانصارند؟ “إذ یقول المنافقون والذین فی قلوبهم مرض ما وعدنا الله ورسوله الا غروراً” احزاب: ۱۲ . گروهی که قرآن از امکان ارتداد آنان پس از درگذشت پیامبر خبر می دهد، چه کسانی هستند: “أ فإن مات أو قتل انقلبتم علی أعقابکم”. آل عمران: ۱۴۴٫

آن دسته از اصحابی که از کنار حوض طرد شده و وارد جهنم می شوند و جز اندکی از آنان نجات نمی یابند، چه کسانی هستند؟

“قال رسول اللّه((ص)) بینما أنا قائم فإذا زمره حتّی إذا عرفتهم، خرج رجل من بینی وبینهم. قال: هلمّ. قلت: أین؟ قال: إلی النار واللّه، قلت: وما شأنهم؟ قال: إنّهم ارتدّوا بعدک علی أدبارهم القهقری، فلا أراه یخلص منهم إلّا مثل همل النعم أی القلیل. صحیح بخاری: ج ۷ ص ۲۰۸، ورجوع شود نیز به صحیح بخاری: ج ۴ ص ۱۴۲ و۱۱۰ و۲۴۰:۵، ج ۷ ص ۲۰۸ وج ۸ ص ۸۷ وصحیح مسلم ج ۱ ص ۱۵۰ و ج ۷ ص ۶۶، ۷۱، و۱۵۷٫

در بعضی از روایات وارد شده است که رسول گرامی(ص) فرمود: “لیردنّ علیّ الحوض رجال ممّن صحبنی ورآنی، حتّی إذا رفعوا إلیّ ورأیتهم اختلجوا دونی ، فلأقولنّ ربّ أصحابی! أصحابی ! فیقال: إنّک لا تدری ما أحدثوا بعدک!” که این روایت راه هر گونه توجیه را مبنی بر مسند أحمد بن حنبل: ۴۸/۵، ۵۰ حدیث أبی بکره نفیع بن الحرث، والمصنّف لابن أبی شیبه: ۴۱۵/۷ رقم ۳۵، کتاب الفضائل، باب ما أعطی اللّه محمداً (ص)، وتاریخ دمشق: ۸/۳۶، وکنز العمال: ۲۳۹/۱۳ ح ۳۶۷۱۴٫ اینکه مراد از صحابه، افراد امت می باشند، کاملاً مسدود می کند. آقای دکتر حمدان از اساتید دانشگاه ام القری در پاسخ نامه ای ماه رمضان سال گذشته به وی داده بودم، و در تارخ ۱۴۲۳/۷/۲۷ قمری از مکه برای اینجانب فاکس کرده این چنین آمده: “وإمّا أن یراد به بعض أفراد الأمّه وسمّاهم بأصحابه لأنّ کلّ أمّته أصحابه؛ لمشارکته فی دینه وفی الجنّه”. شبیه این توجیه از قاضی عیاض، در تحفه الأحوذی ج ۹ ص ۶، نقل شده.

۱۱ – استفاده نا درست از آیات مربوط به مهاجرین و انصار جناب آقای واعظ زاده بهتر نبود عبارت برخی از بزرگان اهل سنت را در باره صحابه و مهاجرین و انصار ملاحظه می نمودید و آنگاه می فرمودید:

“بلی آیات قرآن درباره مهاجرین و انصار یکی دو تا نیست، آن هم در فرصت های متوالی پس از هجرت، من یک آیه از سال دوم و یک آیه از سال نهم پس از هجرت را ذکر می کنم که شامل کل مهاجرین و انصار می شود. در سوره انفال که در سال دوم پس از هجرت پس از سوره بقره نازل گردیده می خوانیم”. مجله یاد شده صفحه ۱۸۲٫

مگر تفتازانی متوفای ۷۹۱، از علماء بزرگ کلامی اهل سنت نیست که می گوید: “إنّ ما وقع بین الصحابه من المحاربات والمشاجرات علی الوجه المسطور فی کتب التواریخ، والمذکور علی ألسنه الثقات، یدلّ بظاهره علی أنّ بعضهم قد حاد عن طریق الحق، وبلغ حد الظلم والفسق، وکان الباعث له الحقد والعناد، والحسد واللداد، وطلب الملک والرئاسه”. شرح المقاصد: ۳۱۰/۵٫

چرا ما در باره صحابه پیامبر(ص) ، مقام و منزلتی را ادعا کنیم که آنها برای خود این چنین منزلتی قائل نبودند به تعبیر دکتر طه حسین “ولا نری فی أصحاب النبی ما لم یکونوا یرون فی أنفسهم، فهم کانوا یرون أنّهم بشر فیتعرّضون لما یتعرّض له غیرهم من الخطایا والآثام، وهم تقاذفوا التهم الخطیره، وکان منهم فریق تراموا بالکفر والفسوق”. الفتنه الکبری (عثمان): ۱۷۰ – ۱۷۳٫ و زیباتر از این، عبارتی است که دکتر أحمد أمین در این زمینه بیان نموده: “إنّا رأینا الصحابه أنفسهم ینقد بعضهم بعضاً، بل یلعن بعضهم بعضاً ولو کانت الصحابه عند نفسها بالمنزله التی لا یصحّ فیها نقد، ولا لعن، لعلمت ذلک من حال نفسها، لأنّهم أعرف بمحلّهم من عوام أهل دهرنا”. ضحی الإسلام: ۷۵/۳٫

امید است کلمات بزرگانی همانند: شوکانی متوفای ۱۲۵۵ () إرشاد الفحول: ۱۵۸٫ وشیخ محمود أبو ریّه متوفای ۱۳۷۰ وشیخ محمد عبده متوفای ۱۳۲۳، أضواء علی السنّه المحمدیّه: ۳۵۶ -۳۵۹ ط دار المعارف بمصر. وسیّد محمد رشید رضا متوفای ۱۳۵۴ ورافعی متوفای ۱۳۵۶، و … که تفسیر المنار: ۳۷۵/۱۰٫ قال الزرکلی: صاحب مجلّه المنار، وأحد رجال الإصلاح الإسلامی من الکتّاب، العلماء بالحدیث والأدب والتاریخ والتفسیر… رحل إلی مصر سنه ۱۳۱۵، فلازم الشیخ محمد عبده وتتلمذ له… وأصبح مرجع الفتیا فی التألیف، بین الشرعه والأوضاع العصریّه الجدیده … . الأعلام: ۱۲۶/۶٫ إعجاز القرآن: ۱۴۱٫ در این راستا بیان نموده اند به دقت مورد ملاحظه قرار دهید، آنگاه بفرمایید که آیه شریفه “والذین آمنوا وهاجروا” و “والسابقون الأوّلون” مشمول کل مهاجرین و انصار می شود.

گرچه کوچکترین دقت در آیه شریفه “والسابقون الأوّلون من المهاجرین والْأنصار” وملاحظه کلمه “من” بهترین گواه است که تمجید و تعریف، شامل کل مهاجرین و انصار نیست زیرا کلمه “من” در آیه تبعیضیّه است، نه بیانیّه، و اگر چه بصورت احتمال هم باشد، و از باب “إذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال”، مستدل باید در مقام استدلال راه هرگونه احتمال را مسدود کند.

و مفسران بزرگ اهل سنت نیز جرأت نکرده اند بگویند که آیه شامل تمام مهاجرین و انصار می شود بلکه در مراد از “السابقون الأوّلون من المهاجرین والْأنصار” احتمالات متعددی ذکر کرده اند همانند ابن جوزی حنبلی که می گوید: “فی قوله تعالی: (والأوّلون) ستّه أقوال. أحدها: أنّهم الذین صلّوا إلی القبلتین مع رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم قاله أبو موسی الأشعری وسعید بن المسیّب وابن سیرین وقتاده. والثانی: أنّهم الذین بایعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم بیعه الرضوان وهی الحدیبیّه، قاله الشعبی.

والثالث: أنّهم أهل بدر قاله عطاء بن أبی رباح.والرابع: أنّهم جمیع أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم حصل لهم السبق بصحبته، قال محمد بن کعب القرظی إنّ اللّه قد غفر لجمیع أصحاب النبی صلی اللّه علیه وسلم وأوجب لهم الجنّه، محسنهم ومسیئهم فی قوله “والأوّلون”.

والخامس: أنّهم السابقون بالموت والشهاده، سبقوا إلی ثواب اللّه تعالی وذکره الماوردی. والسادس أنّهم الذین أسلموا قبل الهجره ذکره القاضی أبو یعلی. زاد المسیر: ۳۳۳/۳، بتحقیق محمد بن عبد الرحمان عبد اللّه، ط. دار الفکر – بیروت.

شبیه این نظریه را طبری و سیوطی در تفاسیر خود تفسیر الطبری: ۱۰/۱۱، بتحقیق صدقی جمیل العطّار. ط. دار الفکر – بیروت. الدر المنثور: ۲۶۹/۳٫ ط. الفتح – جدّه. آورده اند.

در خاتمه باید گفت: این انتقادات به مهاجرین و انصار، منافات با خدمات ارزنده بسیاری از صحابه رسول خدا(ص) و مهاجرین و انصار ندارد که با تمام توان و تا آخرین نفس از اسلام و ولایت حمایت کرده اند.

۱۲ – افتراء به آیت اللّه العظمی بروجردی جناب آقای واعظ زاده! متاسفانه جنابعالی در هر دو مصاحبه شخصیت بزرگ جهان تشیع آیت اللّه العظمی بروجردی ۱ را سپر خود قرار داده و از موقعیت و شخصیت بی نظیر او برای تثبیت اندیشه های خود بهره برده اید.

سخنی که به معظم له نسبت داده اید، از نظر شاگردن ایشان که اکنون از مراجع و اساتید و استوانه های حوزه های علمیه به شمار میروند مانند آیات عظام صافی و شبیری و همچنین سبحانی و دیگران کاملاً مردود است.

آنچه نگارنده بارها از حضرت آیت اللّه العظمی شبیری مدّ ظلّه الوارف، شنیده است، این است که آیت اللّه العظمی بروجردی می فرمود: “اهل سنّت هیچ عذری برای ترک عمل به احادیث اهل بیت ندارند در حالی که حدیث ثقلین را قبول دارند و معتبر می دانند، و هر گز نفرمود: حالا خلافتی در عالم اسلام وجود ندارد که ما بر سر آن دعوا کنیم”.

جناب آقای واعظ زاده!! مگر امروز خلافت و امامت حضرت ولی عصر ارواحنا فداه همان امتداد خلافت بلافصل امیر مؤمنان(ع) نیست؟

ومعظم له نیز می فرمود: مرحوم شیخ محمدتقی قمی، مؤسس “دارالتقریب بین المذاهب الاسلامیه” و نماینده حضرت آیت اللّه العظمی بروجردی در مدرسه فیضیه می گفت: هدف از تأسیس این مرکز، تقریب میان مذاهب است نه توحید، هدف این نیست که شیعه از اصول خود دست بردارد و یا سنی از معتقدات خود را رها سازد. و علت فاصله میان مذاهب، عدم آشنایی صحیح از مبانی فکری یکدیگر است و با تأسیس این مرکز، صاحبان اندیشه های هر یک از مذاهب، با حفظ مبانی اعتقادی خود و احترام به معتقدات همدیگر، مسائل اختلافی را در محیطی آرام، مطرح نمایند. تا با آشنا شدن به افکار همدیگر و مشترکات میان مذاهب، تفاهم بیشتری داشته باشند. و ایشان می گفت: این قضیه در جمع به نفع شیعه است. این بخش از مقاله قبل از چاپ برای حضرت آیت الله العظمی شبیری عیناً قرائت گردید و مورد تأیید قرار گرفت.

گذشته از همه اینها اگر چنانچه زمان خلافت ابوبکر و عمر سپری شده ولی اثر اعتقادی آن هنوز باقی است، لطفاً به کتب فقهی اهل سنت مراجعه نمایید که چگونه حکم بر کفر منکرین خلافت و امامت ابوبکر و عمر صادر نموده اند: “من أنکر إمامه أبی بکر الصدیق (رض) فهو کافر، وعلی قول بعضهم هو مبتدع ولیس بکافر والصحیح أنّه کافر، وکذلک من أنکر خلافه عمر (رض) فی أصحّ الأقوال”. الفتاوی الهندیه للفرعانی ج ۲ ص ۲۶۳٫ “قال الزاهد: ومن أنکر خلافه أبی بکر فهو کافر فی الصحیح ومن أنکر خلافه عمر فهو کافر فی الأصحّ”. الفتاوی الهندیه للفرعانی ج ۶ ص ۳۱۸٫

“ومن أنکر خلافه الصدیق أو عمر فهو کافر، ولعلّ المراد إنکار استحقاقهما”. حاشیه رد المحتار لابن عابدین ج ۱ ص ۶۰۵٫

ابن نجیم می گوید:”والرافضی إن فضّل علیّاً علی غیره فهو مبتدع ، وإن أنکر خلافه الصدیق فهو کافر”. البحر الرائق لابن نجیم المصری ج ۱ ص ۶۱۱٫

وهمچنین شهادت وی را در محاکم قضایی مردود شمرده اند:

“فقال أبو إسحق : من أنکر إمامه أبی بکر رضی اللّه عنه ، ردّت شهادته لمخالفته الاجماع”. روضه الطالبین لمحیی الدین النووی ج ۸ ص ۲۱۵٫ سمعانی ذیل کلمه “الکنانی” در شرح حال أبو الولید عبد اللّه بن محمد کنانی آورده:

“وکان کتب الحدیث الکثیر ، ثم أنکر خلافه أبی بکر الصدیق رضی اللّه عنه ، فأحضره عبد العزیز بن دلف ، وکان والی أصبهان ، وجمع مشایخ البلد ، وفیهم أبو مسعود الرازی ، ومحمد بن بکار ، وزید بن خرشه ، وغیرهم ، فناظروه فأبی أن یرجع عن قوله ، فضربه أربعین سوطا ، فباینه الناس وهجروه ، وبطل حدیثه”. الأنساب ج ۵ ص ۹۹٫

با همه اینها باز می شود گفت: تاریخ مصرف بحث خلافت سپری شده است.

دست آورد وحدت چه بوده؟

جناب آقای واعظ زاده! در برابر امضاء مشروعیت خلافت شیخین و دست برداشتن از خلافت منصوص حضرت علی(ع) چه امتیازی به دست آورده اید؟

فقهاء اهل سنت که منکر خلافت ابوبکر و عمر را کافر می دانند، آیا با تن دادن به مشروعیت خلافت خلفاء، از این تکفیر دست بر می دارند؟

و یا در کتابی که با حمایت حاکمان مکه و مدینه در همین سالهای اخیر به نام “مسأله التقریب” منتشر شد، اولین پیش شرط وحدت کتاب “مسأله التقریب بین أهل السنّه والشیعه” رساله فوق لیسانس دکتر قفاری است که اخیراً در کشور سعودی، بارها چاپ شده است. جهت آگاهی بیشتر به ج ۲ ص ۲۵۳، از چاپ پنجم مراجعه شود و تقریب با شیعه را إثبات مسلمان بودن شیعه دانسته اند، آیا با دست کشیدن از خلافت منصوص حضرت امیر(ع)، جنابعالی و همفکران گرامی را بعنوان یک مسلمان قبول می کنند؟

اگر چنین است، این مسلمانی مبارک باد، ولی به قول حافظ:

گر مسلمانی همین است که حافظ دارد

وای اگر از پس امروز بود فردایی آیا امضاء مشروعیت خلافت شیخین، خط بطلان بر مظلومیت صدیقه طاهره (س) و زیر سؤال رفتن روایت صحیح إمام کاظم(ع) نیست که فرموده: “إنّ فاطمه شهیده صدیقه”. کافی ج ۱، ص ۴۵۸٫ و مرحوم مجلسی در ذیل این روایت آورده: “وهو من المتواترات”. مرآه العقول: ج ۵، ص ۳۱۸٫ و اگر کسی با شهید نامیدن تمام جان باختگان دفاع مقدس، به حکومت صدام مشروعیت ببخشد، حضرتعالی و تمام آزاد اندیشان به او نمی خندید؟

۱۳ – اهمیت وحدت در عصر حاضر گفتنی است که این جانب در موقعیت فعلی، نه تنها موافق کوچکترین اهانت به افراد مورد احترام اهل سنت نیستم، بلکه شرکت در جلساتی را که علنی به آنان ناسزا و افتراء گفته شود خلاف می دانم و هنگام تدریس بارها گفته ام که شرکت در جلساتی که به هر نام و عنوانی تشکیل شود و بدون در نظر گرفتن مصالح جامعه اسلامی، نا سزا، اهانت و افتراء به برخی از افراد مورد احترام اهل سنت گفته شود، خلاف شرع بیّن است، و معتقد هستم که تشکیل این چنین جلسات، قبل از آنکه به وحدت میان مسلمین و تقریب بین مذاهب ضربه بزند، چهره نورانی مکتب تشیع را در سطح بین الملل مخدوش می کند، و طبقه تحصیل کرده را به شیعه و ائمه(علیهم السلام) بد بین می سازد و مشمول این حدیث می شود که از امام صادق(ع) پرسیدند: “یا ابن رسول اللّه ، إنّا نری فی المسجد رجلاً یعلن بسبّ أعدائکم ویسمّیهم. فقال : ما له؟ لعنه اللّه ، یعرض بنا، وقال اللّه تعالی : “ولا تسبّوا الذین یدعون من دون اللّه فیسبّوا اللّه عدواً بغیر علم”. الاعتقادات للشیخ المفید: ۱۰۷، بحار الأنوار: ۲۱۷/۱۷٫

در این برهه از زمان که دشمن قسم خورده اسلام با قلدری و زورمداری، در درون خانه مسلمانها جای گرفته و با تمام توان برای از بین بردن اسلام و ارعاب مسلمین و به یغما بردن ثروت آنان کمر همت بسته، بیش از هر عصری مسلمانها نیاز به وحدت دارند و به نظر می رسد که هر گونه حرکت مشکوک که موجب تفرقه میان صفوف مسلمانان باشد، به صلاح اسلام نیست و رضایت حضرت ولی عصر(ع) را به دنبال ندارد.

در اوائل ماه ربیع الاول سال جاری از یکی از مراجع عظام تقلید که نظرشان برای همه حتی برای دیگر مراجع نیز محترم است، شنیدم که فرمود: “ائمه(علیهم السلام) به اهانتها و ناسزاها که در مجالس علنی و بالای منابر گفته شود، راضی نیستند”. و من این مطلب را در روز میلاد رسول اکرم (ص) در مصاحبه مستقیم خود که از رادیو معارف پخش می شد از معظم له، نقل کردم.

و با تکیه بر این روحیه اجتناب از هر گونه اهانت، در طول حدود سی سال که با تعداد زیادی از برادران تحصیل کرده بویژه روحانیون اهل سنت در داخل و خارج کشور جلسات و مباحثاتی داشتم، و به فضل الهی موفقیتهای خوبی هم داشته ام و هم اکنون نیز مکاتباتی بین این جانب و یکی از اساتید دانشگاه ام القری در جریان است که نتیجه آن در آینده منتشر خواهد شد، ان شاء الله.

ولی با تمام این احوال، توجیه مشروعیت خلافت خلفاء و دست کشیدن از خلافت منصوص را گناه نابخشودنی می دانم زیرا می دانم که راه رسیدن به تقریب، دست کشیدن شیعه از أصل خلافت منصوص نیست چون اساس تشیع بر آن استوار است و هیچ شیعه ای در عین شیعه بودن حاضر نیست از این اصل که قوام مذهبش به آن بستگی دارد، دست بردارد، و اگر چنانچه بر فرض محال، بخواهد در راستای تقریب، از این اصل صرف نظر کند و با برادران اهل سنت وحدت بر قرار کند، دیگر این وحدت شیعه با سنی نیست بلکه ذوب شدن تشیع در تسنن و در نتیجه وحدت یک سنی با سنی دیگر است.

به نظر می رسد بهترین و شاید منحصر ترین راه رسیدن به تقریب در آغاز، از بین بردن موانع آن و آنگاه زمینه های وحدت را فراهم نمودن است. جهت آگاهی از موانع تقریب رجوع شود به: رسائل و مقالات ص ۴۵۵ تألیف حضرت آیت اللّه سبحانی، صوت الحق و دعوه الصدق ص ۱۵ تألیف حضرت آیت اللّه صافی گلپایگانی، السلفیه بین أهل السنّه و الامامیّه ص ۷۰۹ و عقائد السنّه و عقائد الشیعه ص ۲۱ و ۲۱۷ نوشته صالح وردانی.

و اصلی ترین مانع تقریب همان موضع گیریهایی است که در گذشته و اکنون هر دو فریق در برابر هم داشته اند.

پر واضح است مادامی که فتوای “من انکر خلافه أبی بکر فهو کافر” از ناحیه علماء اهل سنت، و نظریه “من أنکر إمامه أحد الائمه الفتاوی الهندیه للفرعانی ج ۲ ص ۲۶۳، حاشیه رد المحتار لابن عابدین ج ۱ ص ۶۰۵، البحر الرائق لابن نجیم المصری ج ۱ ص ۶۱۱، روضه الطالبین لمحیی الدین النووی ج ۸ ص ۲۱۵٫ وجحد ما أوجبه اللّه تعالی من فرض الطاعه فهو کافر ضالّ مستحق للخلود فی النار” از طرف علماء شیعه حاکم باشد و در گفتگوها به رخ همدیگر أوائل المقالات شیخ مفید ص ۴۴٫ با تحقیق الشیخ إبراهیم الأنصاری، الانتصار للسیّد المرتضی ص ۴۷۷٫ تهذیب شیخ طوسی ج ۱ ص ۳۳۵ ح ۹۸۱ و… . کشیده شود، راه هرگونه وفاق مسدود می شود.

و لذا اولین قدم در راستای تقریب همان صرف نظر نمودن از موضع گیریهای تند هر دو فریق در گذشته و عصر حاضر است.

مادامی که نگرش آنان به شیعه یک نگاه برون مذهبی است و با تبعیت از اسلاف خود، شیعه را بدتر از یهود می دانند و وجدان بشری را زیر پا نهاده و با دشمنان قسم خورده اسلام همصدا گردیده و می نویسند: “نحن واللّه نعلم أنّ حکّام طهران أشدّ خطراً علی الإسلام من الیهود ولا ننتظر خیراً منهم ، وندرک جیّداً أنّهم سیتعاونون مع الیهود فی حرب المسلمین” و کینه وجاء دور المجوس ص ۳۷۴، نوشته دکتر محمد غریب. و دشمنی و بی شرمی را تا آنجا پیش می برند و اعلام می کنند: “إنّ الثوره الخمینیّه مجوسیّه، ولیست إسلامیّه ، أعجمیّه ولیست عربیّه ، کسرویّه ، ولیست محمدیّه”. همان مصدر ص ۳۵۷٫

و مادامی که کتابهایی همانند الخطوط العریضه، الشیعه والسنه، والعواصم من القواصم، به وسیله دانشگاه اسلامی مدینه منوره چاپ و منتشر می شود و عداوت و دشمنی با اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) را آشکار نموده و حقایق تاریخی را انکار کرده و هر گونه وحدت میان مسلمانان را زیر سؤال برده و با منادیان وحدت به مخالفت برخاسته، جهت آگاهی بیشتر رجوع شود به کتاب صوت الحق ص ۱۷، تألیف حضرت آیت اللّه العظمی صافی. چگونه می شود به تقریب مذاهب اسلامی و وحدت مسلمین دست یافت؟.

که حضرت آیت اللّه العظمی صافی از مراجع بزرگوار تقلید می نویسد:

هنگامی که کتاب “العواصم من القواصم” را خواندم، از تلاش نویسنده آن برای تفرقه میان مسلمانان شگفت زده شدم، و به حق سوگند، به ذهنم خطور نمی کرد که در عصر حاضر یک مسلمانی برای دور کردن مسلمانان از همدیگر و ایجاد اختلاف میان آنان این چنین کوشش کند و همه مصلحان و منادیان وحدت را به نادانی و دروغگویی و نفاق و حیله، متهم سازد. و بالاترین مصیبت اینجاست که این کتاب توسط دانشگاه بزرگ مدینه منوره چاپ و منتشر شده است. کتاب “العواصم من القواصم” الذی کان قد شرحه محب الدین الخطیب شرحاً أظهر فیه نصبه وعداوته للعتره النبویّه ، وولاءه لأعدائها ، وأنکر فیه الحقائق التاریخیّه المعلومه ظلماً وعدواناً . فقرأته ، وعجبت من سعی کاتبه فی تفریق کلمه المسلمین ، ولعمر الحق ما کان یخطر ببالی أنّ أحداً من المسلمین یجعل مهمته الإحتفاظ باختلاف الکلمه ، والتباعد ، وتشدید المجادلات الطائفیّه ، ویعارض دعوه المصلحین من الزعماء والرؤساء والعلماء إلی التقریب إلی الوحده الإسلامیّه ، ویخطئهم جمیعاً ، ویتّبع غیر سبیل المؤمنین ، ویرد فی هذه النداءات ، والصیحات التی رفعت من العلماء والرجال البارزین الغیاری علی الإسلام من الشیعه والسنه فی شرق الأرض وغربها ویتهم الجمیع بالجهل والکذب ، والنفاق والخداع، وأعجب من ذلک وأعظم مصیبه علی المسلمین، أن یکون القائم بنشرها جامعه المدینه المنوره الإسلامیه.

و همچنین مادامی که نا سزا به خلفاء در بالای منابر و در جلسات مذهبی عمومی بعنوان یک مراسم رسمی وتکلیف بر قرار باشد، راه هرگونه تفاهم بسته است.

البته باید توجه داشت که مبارزه با این امر بدون اعلام نظر موافق مراجع بزرگوار تقلید و اساتید و استوانه های مذهبی، امکان پذیر نیست.

وهمچنین برادران اهل سنت نیز با حفظ معتقدات خود باید از هر گونه اهانت و ناسزا به تشیع و بزرگان شیعه خود داری کنند.

قدم سوم: با هماهنگی افراد صاحب نفوذ و مسئولین فرهنگی کشورهای إسلامی از نوشتن هر گونه مطالب توهین و ناسزا نسبت به هر مذهبی از مذاهب إسلامی در جرائد، مجلات و کتب جلو گیری شود.

قدم چهارم: در راستای آگاهی هرچه بیشتر مذاهب اسلامی از مبانی یکدیگر و آشنایی با اصول مشترک و اختلافی، برپایی مجامع و همایش های علمی مشترک و اختصاص مجله و روزنامه ویژه ای جهت بیان مطالب مستند ومستدل صاحبان اندیشه از مذاهب مختلف و نقد آنها در محیط کاملاً دوستانه، یک امر لازم و ضروری است، تا دانش پژوهان از سراسر جهان با هر مذهبی که دارند، با تمام اندیشه ها آشنا شوند و مطابق آیه شریفه “فبشر عباد الذین یستمعون القول و یتّبعون أحسنه” بتوانند از میان آراء و افکار، بهترین ها را انتخاب نمایند.

ودر سایه اینگونه تفاهم ها تا حدودی می شود فتنه های اجتماعی و خشونت های فرقه ای را ریشه کن ساخت وامنیت فرهنگی، سیاسی، وسپر دفاعی مشترکی در برابر دشمنان، ایجاد نمود.

ولی با دست کشیدن از اصولی همانند خلافت منصوص و مشروعیت بخشیدن به چیزی که در طول ۱۵ قرن نامشروع شناخته شده نه تنها نمی شود به تفاهم رسید بلکه مردم را به منادیان وحدت و اصل تقریب بدبین می سازد.

در پایان توجه جنابعالی و خوانندگان گرامی به سخنی از دو شخصیت ممتاز و دلسوز اسلام و جامعه اسلامی که از نیت خالص آنان سرچشمه گرفته جلب می کنم:

۱ – حضرت آیت اللّه سبحانی استاد فرزانه و فقیه دور اندیش و محقق توانا در رابطه با مصاحبه شما با مجله هفت آسمان می نویسد:

سوگمندانه یادآور می شوم، که این مصاحبه ضربت شکننده ای بر اندیشه تقریب در میان انسانهای معتدلی وارد کرد که به صورت معقولانه مساله تقریب را تعقیب می کردند، و در همایشها به گفت وگو می پرداختند، ولی این مصاحبه، حربه دست مخالف داد تا بگویند، تقریب در طریق محو تشیع و عقاید شیعه پیش می رود. مجله هفت آسمان شماره ۱۲ و ۱۳، ص ۱۹۹، مقاله “تقریب در چشم انداز پایه گذاران آن”.

۲ – در تاریخ ۲۴ ژوئن ۲۰۰۱، برابر با سوم تیر ۱۳۸۰، شبکه تلویزیونی ANN در لندن، میزگردی درباره تقریب بین مذاهب اسلامی و وحدت مسلمانان با شرکت جمعی از متفکران ایرانی و لبنانی و مصری و بریتانیایی تشکیل داده بود آقای شیخ محمد عاشور، معاون رئیس دانشگاه الازهر و رئیس کمیته گفت وگو بین مذاهب اسلامی که به صورت تلفنی با برنامه در تماس بود، گفت: “فکره التقریب بین المذاهب الاسلامیه لاتعنی توحید المذاهب الاسلامیّه ولاصرف أیّ مسلم مذهبه وصرف المسلم عن مذهبه تحت التقریب تضلیل فکره التقریب . . . فان الاجتماع علی فکره التقریب یجب أن یکون أساسه البحث والاقناع والاقتناع، حتّی یمکن لسلاح العلم والحجّه محاربه الأفکار الخرافیّه . . . وأن یلتقی علماء المذاهب ویتبادلون المعارف والدراسات لیعرف بعضهم بعضاً فی هدوء العالم المتثبت الذی لاهمّ له إلّا أن یدری ویعرف ویقول فینتج”. مطارحات فکریه فی القنوات الفضائیّه، العدد الثالث، رجب ۱۴۲۲، صفحه ۱۹ نوشته “مرکز العقائد الاسلامیّه”، و باز خوانی اندیشه تقریب صفحه ۳۱٫

یعنی: هدف از اندیشه تقریب بین مذاهب اسلامی، یکی کردن همه مذاهب و روی گردانی از مذهبی و روی آوردن به مذهبی دیگرنیست که این، به بیراهه کشاندن اندیشه تقریب است، تقریب باید بر پایه بحث وپذیرش علمی باشد تا بتوان با این اسلحه علمی به نبرد با خرافات پرداخت، و باید دانشمندان هر مذهبی در یک محیط آرام، در گفتگوهای علمی خود، دانش خود را مبادله کنند ونتیجه بگیرند.

جناب آقای واعظ زاده مطالبی که در این چند صفحه بیان گردید، بعنوان درد دل یک برادر کوچک از برادر بزگوار بزگتر خود بوده و گرنه در مصاحبه جنابعالی در عین اشتمال به نکات سودمند، نقاط ضعف و مطالب بی اساس آن بیش از آن است که اشاره رفت. همانگونه که دفتر حضرت آیت اللّه العظمی شبیری زنجانی مدّ ظله الوارف در پاسخ به سؤال مسئول محترم فصلنامه نهج البلاغه ضمن تأیید آنچه از معظم له نقل گردیده، بیان داشته: پرداختن به دیگر نقاط ضعف مهم و غیر قابل اغماض مصاحبه مزبور فرصتی گسترده تر می طلبد.

و انتظار می رود از برادر بسیار گرامی، حجه الاسلام والمسلمین جناب آقای دین پرور که خود از فرزانه های علمی و استوانه های محکم واستوار مذهبی به شمار می روند و همواره در میان حوزه های علمیه و مجامع مذهبی بعنوان یک چهره نورانی مدافع ولایت شناخته شده اند، عین نامه دفتر حضرت آیت اللّه العظمی شبیری را جهت آگاهی بیشتر خوانندگان، از نظریه معظم له، در خلافت بلافصل امیر مؤمنان(ع) و نقش ولایت در قبولی اعمال و نقاط ضعف مصاحبه مذکور چاپ نمایند.

دعوت به مناظره در محفل دوستانه جناب آقای واعظ زاده! همانگونه ای که طی سخنانی در اجلاسیه اساتید سطوح عالی و خارج حوزه علمیّه قم مطرح کردم و مورد تأیید همگان قرار گرفت، از جنابعالی و سایر همفکران گرامی همانند آقایان حجتی کرمانی و بی آزار شیرازی، در خواست می شود که در یک محفل دوستانه علمی با برخی از اساتید حوزه علمیه قم و با نظارت یکی از مراجع عظام تقلید که سخن او فصل الخطاب باشد، حضور رسانید و مطالب مورد اختلاف، مطرح و اگر چنانچه شبهه ای در میان است از بین برود و اگر عنادی در کار است وظیفه حوزه های علمیه و حافظان شریعت و پاسداران ولایت، در برابر عنادگران روشن شود.

قم – ا . د . ابو مهدی القزوینی

شبکه بین المللی مطالعات ادیان

اینفورس (شبکه بین المللی مطالعات ادیان)،‌ بخشی از یک مجموعه فعالیت های فرهنگی است که توسط یک گروه جهادی مجازی انجام می شود. این گروه  بدون مرز، متشکل از اساتید، طلاب، دانشجویان و کلیه داوطلبان باایمان و دغدغه مندی است که علاقمند به فعالیت علمی جهادی در عرصه جنگ نرم هستند. شما هم می توانید یکی از اعضای این گروه باشید(اینجا کلیک کنید). فعالیت های سایت زیر نظر سید محمد رضا طباطبایی، مدرس ادیان و کارشناس صدا و سیماست. موضوعات سایت نیز در زمینه سیر مطالعاتی با رویکرد تقویت بنیه های اعتقادی و پاسخ به شبهات است.

0 0 رای ها
شما هم امتیاز بدهید..
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x