حنفا، حنفیت و رابطه آن با اسلام
، سال اول، شماره دوم، تابستان ۱۳۸۹، ص ۱۱۹ ـ ۱۴۲
حنفا، حنفیت و رابطه آن با اسلام
(بررسی تاریخی حنفا وآیین حنیف در دوران جاهلیت قبل ازاسلام)
سیدمحمدعلی احسانی*
چکیده
پیش از ظهور اسلام و بعثت پیامبر اکرم(ص)، که در جزیرهالعرب آیین شرک و بت پرستی حاکم بود، جنبش خود انگیختهای ظهور کرد که بعدها نام «آیین حنیف» شهرت یافت و گروندگان به آن را «احناف» نامیدند. احناف انسانهای پاک و بصیری بودند که با بصیرت و هدایت درونی خویش از بت پرستی دوری کرده و به خداجویی و خدا پرستی نایل آمدند. در اینکه مبنا و خاستگاه مشی اعمال دینی و رفتاری حنفا، دستورات بقایای شریعت ابراهیم بوده یا صرفاً فطرت نیالوده وخدادادی خود آنها و یا هردو عامل وجود داشته است، احتمالات مختلفی وجود دارد. قطع نظر از مبنا و منشأ آیین حنیف، حنفا کارکردهای مهمی در دوران جاهلی داشتند. آنها نه تنها از بتپرستی، ظلم، و خرافات اجتناب نموده، بلکه دیگران را نیز ازآن نهی میکردند. باری نقطه اوج احناف، اجداد پیامبر(ص) است که طبق شواهد تاریخی هرگز به بتپرستی و شرک گرایش نداشتهاند یا دست کم بنا بر باور برخی مذاهب و محققان، از بتپرستی و شرک دست برداشتند.
کلیدواژه: حنفاء، آیین حنیف، صابئی، شرک، توحید، اجداد پیامبر، شریعت ابراهیم فطرت و اسلام.
مقدمه
درمورد عقاید آیین حنیف و حنفاء اطلاعات زیاد و موثقی در دست نیست، چون در مکتوبات جاهلیت یا یونانی و… چیزی که ما را در این مورد یاری کند وجود ندارد. بنابراین، آشنایی ما از این دوران متوقف برتألیفات اسلامی وخصوصاً آیات و اخبار قرآنی است. آنچه مسلم است آیین حنیف در فراهم ساختن زمینه تحول اعتقادی عرب پیش از اسلام، تضعیف مبانی دینی جاهلی، گرایش به ترک و طرد بتپرستی، و توجه به توحید و یگانهپرستی تأثیر آشکاری داشته است.۱
مفهوم شناسی حنیف
۱) لغت شناسی حنیف
حَنَف بمعنای میل است. «الحَنَفُ هو میل عن الضلال الی الاستقامه؛ حنف، یعنی خروج و عبور از گمراهی به سوی درستی و صراط مستقیم است». «الحنف میل عن الاستقامه الی الضلال؛ حنف، عبور از راه درست و مستقیم به سوی گمراهی است». «الحنیف بمعنی مایل».۲ هم چنین لفظ «حنف» در نصوص عربى به معناى «صبأ» (میل عن شیء و ترکه) آمده است۳ که معناى خروج از دینى به دین دیگر را افاده میکند.۴
دهخدا در تعریف حنیف میگوید: حنیف، یعنی «مایل از هر دین باطل به سوی دین اسلام…»؛ « دین راست بدون اعوجاج» و «برگشته از ملتهای باطل». وی حنفاء را به «مسلمان راست دین، پاک دین و مستقیم» تعریف کرده است.۵
۲)کابردهای حنیف
۱٫ کسی که به سوی حق گرایش و تمایل دارد.
۲٫ حنیف کسی است که حج بیتالله الحرام انجام میدهد یا ختنه میکند. دهخدا دراین مورد مینویسد: هرگاه در قرآن حنیف با مسلم به کار رفته به معنای حاجی است، مانند: «و لکن کان حنیفا مسلماً»، و هرگاه به تنهایی به کار رفته است، به معنای مسلم است، مانند: « حنیفاً لله».۶
۳٫ حنیف کسی است که تسلیم امر خداوند باشد.۷
لفظ «حنیف» ده مرتبه و «حنفا» دو بار در قرآن به کار رفته است.
۴٫ علاوه بر موارد فوق، گفته شده حنیف به کسی گفته میشود که در دین و ملت ابراهیم و در تبعیت از آن مستقیم باشد. برخی دوری از بت و انجام غسل جنابت را نیز شرط کردهاند. چون اگرصرفاً حج و ختنه کردن معیار حنفیت باشد باید مشرکان که در جاهلیت این دو فریضه را انجام میدادند نیز از حنفاء شمرده شوند.۸ درحالیکه آیات قران این معیار را رد میکنند: «ولکن کان حنیفا مسلما و ما کان من المشرکین».۹
فخررازی و طبرسی ذیل آیه «و قالوا کونوا هوداٌ او نصاری تهتدوا، قل بل مله ابراهیم حنیفا و ما کنت من المشرکین»(بقره: ۱۳۵) اقوالی را در مورد حنفیت ذکر کردهاند:
۱٫ حج بیتالله الحرام؛ ۲٫ تبعیت از حق؛ ۳٫ تبعیت از شریعت ابراهیم؛ ۴٫ اخلاص برای خداوند یکتا و اقرار به ربوبیت و اذعان به عبادت و عبودیت؛ ۱۰ ۵٫ حنیف به معنای صابئی. دکتر جواد علی میگوید: حنیف به معنای خارج ازکیش وآیین قوم و تارک عبادت آنهاست. درادبیات عرب جنوبی نیز حنیف به معنای «ملحد»، «منافق» و «کافر» به کار رفته است. همچنین اهل مکه بر پیامبر و اصحابش «الصابئی» و «الصباه» اطلاق میکردند.۱۱
در کتابهای تفسیری و تاریخی، تصویر روشنی از حنفاء وجود ندارد، چون آنها میگویند حنفاء کتابهای تورات و انجیل را خوانده و به تحریف آنها آگاه بودند، از این رو به سوی دین حنیف گرایش یافته، کتاب ابراهیم را خوانده و به عباداتشان مقید میشدند.
اینکه کتاب ابراهیم چیست و عبادت آن چه بوده، روشن نیست. بنابر این، ارائه تعریف روشن از حنیف و حنفاء مقدور نیست، چون سندی تاریخی از دوران جاهلیت و همچنین کتاب دین ابراهیم و عقاید و عباداتشان وجود ندارد. تنها ازطریق تجزیه و تحلیل اشعار میتوان برآن واقف شد.۱۲
۶٫ در قرآن حنیف به دین فطرت و مستقیم و نیز به دین حضرت ابراهیم(ع) به کار رفته است. بنابراین، حنیف کسی است که در برابر شرک، ایستادگی کرده و به حق و توحید ابراهیمی تمایل دارد.
الف) حنفیت، دین یا جنبش
آیین حنیف مثل یهودیت و مسیحیت دین جدیدی نبود، بلکه جنبش دینی و اصلاحی بود که مبلغان آن به نام حنفیان پیرو دین ابراهیم توصیف میشدند. حنفاء درآیین شرک و بت پرستی تشکیک کرده و از آن دوری میگزیدند، برای عبادت و تفکر به غارها پناه میبردند و مردم را به راه آیین کهن ابراهیم دعوت میکردند. ایناندیشهها تأثیر شگرفی در تزلزل و ویران کردن بنیانهای بتپرستی در شبه جزیره عربستان برجای گذاشت و کمکم به خود آگاهی مردم منجر شد، ازاینرو مخالفت و مبارزه با خدایان دروغین در سالهای قبل ازاسلام شدت گرفت.۱۳
درسده نخست قبل ازبعثت پیامبراکرم(ص) باتأثیرپذیری ازفرهنگ همسایهگان و خود آگاهی فطری، عصیان علیه بتپرستی آغاز شد، منتها سیر این تحول، بسیارکند وآهسته بود و نباید تصور کرد که اگراسلام ظهور نمیکرد تحول عظیم و سریعی در جامعه حجاز پدید میآمد و بت پرستی نابود میشد.۱۴
بنابراین، حنفیت جنبش انفرادی افرادی بود که در تاریکی شرک در جستوجوی خود و
خدای بودند.
دیدگاهها درمورد احناف
۱٫ احیاگر دین ابراهیم: قرآن در مورد حضرت ابراهیم میگوید:
«و ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا، ولکن کان حنیفا مسلما، و ما کان من المشرکین».۱۵ حنفا از یکسو عبادت بتها را کنار گذاشته بودند، از اینرو مشرک نبودند و از سویی به توحید خالص روی آورده بودند که فوق توحید یهودیت و نصرانیت بود و نیز براساس فطرت خود مشی میکردند؛ نه خود شریعتی داشتند و نه ازشریعت یهودیت و مسیحیت پیروی میکردند، لذا یهودی و مسیحی نیز نبودند. ازاینرو میشود آنها را احیاگر دین ابراهیم نامید. «ان الحنفا لم یکونوا یهودا ولا نصاری واِنُّهم ینتمون فی عقیدتهم الی ابراهیم».۱۶
۲٫ مشی بر اساس فطرت: بسیاری ازمحققان برآنند که حنفا نه از دین حضرت ابراهیم چیزی زیادی میدانستند و نه از ادیان دیگر. به جز افراد معدودی ازآنان همچون امیه بن ابیصلت و قس بن ساعده و…که با مسیحیان و صابئیان ارتباط برقرار کرده و از آنها چیزهای آموخته بودند، عمدتاً بر اساس فطرت خود، زندگی زاهدانه و مؤمنانهای برای خود سامان داده بودند و بر دو مبنای فطرت و بقایایی از دین ابراهیم، اموری را حلال و حرام میشمردند.البته این کلیت در مورد برخی حنفا صدق نمیکند، چون برخی تاریخنگاران ازکسانی به عنوان حنفا یاد میکنند که به مسیحیت روی آورده بودند.۱۷
۳٫ نصرانی: برخی مستشرقان حنفا را به این دلیل که برخی از آنها مسیحی بودهاند، آنها را نصرانی یا از پیروان مسیحیت شمردهاند.۱۸
۴٫ مصلحین: دکتر جواد علی نتیجه میگیرد که آنچه که ما میتوانیم بر حنفا اطلاق کنیم عنوان مصلح است، چون آنها با درک عدم نفع و ضرر از سوی خدایان سنگی و چوبی، به فرهنگ جاری جاهلی معترض بودند؛ برخی به نصرانیت گرایش پیداکردند، البته نه نصرانی زمانه که به صلیب و عبادت خاص تمسک میکردند، بلکه به نصرانیتی که با عقل و فطرت سازگاری داشت. و برخی نیز توقف کرده و به هیج دینی گرایش نداشتند و فقط به حکم عقل و فطرت عمل میکردند.البته برخی نیز به نصرانیت خاص ( نصرانیت زمانه) گرویدند و تا آخر با همان دین مردند، ولی آنها را باید نصرانی بدانیم، نه ازحنفا(حج: ۳۱ـ۳۱).۱۹
عقاید و تفکرات حنفا
۱٫ اعتقاد به توحید
حنفا از شرک و بتپرستی روی برتافته و از دین ابراهیم تبعیت میکردند: «و من احسنُ دینا ًممن اسلم وجهه لله و هو محسن واتبع مله ابراهیم حنیفا و اتخذاللهُ ابراهیم خلیلا»(نساء: ۱۲۵) «…. بل مله ابراهیم حنیفا و ماکان من المشرکین»(بقره: ۱۳۵)
قرآن درمورد حنفا میگوید توحید خالص داشتند که فوق توحید یهود و نصاراست.۲۰
«حُنَفاءَ لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ وتهوی به الرّیحُ فی مکانٍ سِحیقٍ»(حج: ۳۱ـ۳۱) آیه شریفه، کسی که به خداوند شرک ورزد را مانند کسی دانسته است که ازآسمان سقوط کند و مرغ شکارى آن را به سرعت بگیرد. در این آیه، سقوط انسان از درجات انسانیت بر اثر شرک ورزیدن و در دام شیطان افتادن، به کسی تشبیه شده است که دارد از آسمان سقوط مىکند و عقاب لاشخور، او را به سرعت میگیرد.۲۱ و معناى اینکه مردمىبراى خدا حنفاء باشند این است که از اغیار (یعنى آلهه و بتها) به سوى خدا مایل گردند. ازاینرو، این جمله و جمله «غَیْرَ مُشْرِکِینَ» یک معنا را افاده مىکند.
این دو جمله، یعنى جمله «حُنَفاءَ لِلَّهِ» و جمله «غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ» هر دو حال از فاعل «فاجتنبوا» (که درآیه قبل است) میباشند، و آن را چنین معنا مىدهند: شما از اوثان و قربانى کردن براى آنها اجتناب کنید، در حالى که از غیر خدا مایل به سوى خدا باشید و در حج خود به او شرک نورزید. البته نمیتوان گفت توحید حنفا کامل بوده است و به توحید با تمام خصوصیات آن اشراف داشته است، بلکه آنها عقاید بسیط و مبهمی از خدا و دین ابراهیم داشتند برای مثال، امیه بن ابی صلت خداوند را جسم معرفی میکرد.۲۲
۲٫ اعتقاد به معاد
حنفا اعتقاد به معاد نیز داشتند. علاوه بر نیاکان پیامبر که از عبدالمطلب مشخصاً اعتقاد به معاد ذکرشده است، ۲۳ از برخی حنفای دیگر نیز اشعاری وجود داردکه بر اعتقاد آنها به معاد دلالت میکند.
«هر دینی به جز دین حنیف ابراهیمی نزد خداوند درقیامت باطل ومردود است».۲۴ البته این احساس شخصی شاعراست وگرنه دین معتبر زمانه دین مسیحت بود، هرچند که تحریف شده بود.
آنچه از اشعار ایشان به دست میآید عقاید و تفکرات نزدیک به اسلام درتمام زمینههاست، مانند توحید، معاد، ثواب و عقاب، جهنم و بهشت، قصص انبیا و… که معلوم نیست آرایی به این گستردگی را قبل از اسلام داشتند یا بعد ازاسلام از اسلام آموختند.۲۵
۳٫ اعتقاد به ارزشهای اخلاقی
ازبسیاری ازحنفا اجتناب و نهی از قتل دختران، خوردن شراب، قمار، خوردن ذبیخه بتها، ظلم و…حسن انفاق، عبادات، تحنث، اعتکاف، صله رحم و… حکایت شده است.
۴٫ ایمان به خداوند ونبوت حضرت ابراهیم
حنفا به خداوند یکتا، خالق و مدبر اعتقاد داشتند و نیز به نبوت و مقام شامخ و منحصر به فرد حضرت ابراهیم ایمان داشتند، ازاینرو برخی ازحنفا برای آگاهی از شریعت، آداب و عقاید دین حضرت ابراهیم فرسنگها راه را طی میکردند. امیه و زید بن عمرو نمونه آنهاست که هریک تا بحرین، شام و موصل پیش رفتند.۲۶
ج) رفتارها وعملکردهای حنفا
۱٫ تلاش برای اصلاح جامعه
حنفا خطاهای اعتقادی جامعه را برای مردم بازگو میکردند و اظهار میکردند که سنگ و چوب هیچ نفع و ضرری ندارد. همچنین آنها مردم را از اعمال ناپسند و رفتارهای خشن، مانند زنده به گور کردن دختران باز میداشتند. برخی از آنها مانند عبدالمطلب، و صعصعه و زیدبن عمرو، صدها دختر را در عوض شتران خود از پدرانشان خریده و از قتل نجات دادند.
۲٫ اعتکاف
حنفا درصحرا و دشت یا در مواضع خالی دور از مردم، معتکف میشدند و خود را درآن حبس میکردند و جز برای حاجت ضروری از آنجا خارج نمیشدند. آنها در مکانهایی مانند غار، در آفرینش تأمل میکردند و برای نیل به صدق و حق به عبادت و تهجد میپرداختند.۲۷ چنانکه حضرت پیامبر نیز شبها و روزها را در غار به عبادت میپرداختند.۲۸
۳٫ حج توحیدی و عاری از رسومات جاهلی و شعائر شرک آلود
مشرکان در عمل حج اینطور تلبیه مىگفتند: «لبیک، لا شریک لک الا شریکا هو لک، تملکه و ما ملک؛ لبیک اى خدا، شریکى براى تو نیست، مگر شریکى که مال خود توست، تو هم آن را مالکى و هم ما یملک آن را مالکى».۲۹ اما حنفا همچنان که از بتپرستی روی برتافته بودند، ازحج شرک آمیز و آمیخته با فرهنگ جاهلی نیز اجتناب میکردند.
۴٫ پرهیز از غذاها و آشامیدنیهای حرام و مسکر۳۰
۵٫ پرهیز از شرکت در اعیاد قریش
گفته شده برخی از احناف در یکی از روزهایی که قریش به مناسبت عید سالانه دور بت خود گرد میآمدند، از آنها دوری جسته و به کناری مینشستند؛ و تا هنگام مرگ، در این راه ( روی برگرداندن از عبادت قوم ) ثابت قدم ماندند. مشهور است که اولین بار زید بن عمرو در مقابل عقاید شرکآمیز قوم ایستاده و از آن انتقاد کرد.۳۱
۶٫ دعوت به یکتاپرستی
برخی از حنفا بطور علنی از دین ابراهیم تبلیغ میکردند و از پرستش بتها اعلام ننگ و انزجار میکردند.
۷٫ داشتن سواد خواندن و نوشتن
حنفا علاوه بر خواندن و نوشتن از حکمت نیز برخوردار بودند و این خصوصیت درهمه آنها فراگیر بود.۳۲ البته مراد از حکمت، حکمت عملی است، نه فلسفه. در مورد قس بن ساعده نقل شده است که «قد نقل لنا الأخباریون نتفا من آراء الرجل فی الحکمه فقد قیل لقس بن ساعده ی… ما افضل المعرفه…؟ قال: معرفه ی الرجل لنفسه، قیل له: فما افضل العلم؟ قال: وقوف المرء عند علمه و قیل له: فما أفضل المروءه ی قال: استبقاء الرجل ماء وجهه».۳۳
۸٫ دعوت به تفکر درنظام آفرینش۳۴
برخی ازحنفا از برخورد قریش در برابر اعلام عقاید توحیدی و تبشیر و انذار آنها ابایی نداشتند و در مواجهه با آنها مشرکان را به تفکر و تدبر در نظام خلقت فرا میخواندند. زید بن عمرو یکی از حنفا گفته است: «یا معشر قریش: أیرسل الله قطر السماء، و ینبت بقل الارض، و یخلق السائمه فترعی فیه و تذبحوها فغیره! و الله ما أعلم علی الارض أحداً عی دین ابراهیم غیری؛»۳۵
د)محدوده زمانی ومکانی حنفا
۱٫ محدوده زمانی حنفا
اینکه حضور حنفا به چه زمانی برمیگردد، اختلاف نظر وجود دارد. برخی محققان معتقدند که حنفیت جنبش نوظهوری بود که نهایتاً یک سده قبل از بعثت ظهور پیدا کرد. در این دوره تاریخی برخی به یک خود آگاهی فطری رسیدند و از بتپرستی و آیینهای شرک آلود دست کشیده و به توحید و دین کهن آبا و اجدادیشان رجوع کردند. آنها هرچند این آیین کهن را به خوبی نمیشناختند، آما برخی از آموزههای آن در جامعه عرب توأم با تحریفاتی، رواج داشت. حنفا با درک فطری خود، این تحریفات شرکآمیز را تشخیص داده و درپی شناخت هرچه بیشتر دین حنیف ابراهیم برآمدند.
این عده از نویسندگان معتقدند که جامعه عرب در سالیان متمادی قبل از بعثت به جزاندکی دین ابراهیم و اسماعیل را فراموش کرده و به شرک گراییده بودند، از اینرو حنفیت و حنفا را امر نوظهوری میدانستند. مستشرقان که اسلام را شکل تکامل یافته همین حنفیت میدانند نیز معتقدند که زمان حنفیت و حنفا به ربع قرن و نهایتاً یک سده قبل از بعثت برمیگردد.۳۶
اما برخی دیگر از محققان معتقدند که حنفیت جنبش نوظهوری نیست، بلکه در دین کهن ابراهیم ریشه داشته و از قبل در جامعه عرب حاکم بود. این دین اگرچه در فرایند زمان برای بسیاری از مردم فراموش شد؛ اما همواره کسانی بودند که اصالت دینی خود را حفظ کردند. بنابراین، همواره دین و آیین ابراهیمی درجامعه عرب ـ هرچند به صورت بسیارکم رنگ ـ وجود داشته است. «این سخن که نمیتوان میان حنفیت و تبلیغات کهن ابراهیم در عربستان رابطه قائل شد و باید حنفا را پدیده نوین در عربستان نامید، گمان خطایی است. علاوه برتصریخ قرآن کریم «مله ی ابیکم ابراهیم» روایات تاریخی این را مسلم میداند که در عربستان در دوران قبل از پیامبر(ص) از ابراهیم سخن زیاد بوده و حتی چیزی به نام شریعت ابراهیمی نیز مطرح بوده است».۳۷ تدین توحیدی نیاکان پیامبر(ص) در طول تاریخ نیز میتواند دلیل این اندیشه باشد.
۲٫ محدوده جغرافیایی و مکانی حنفا
از حنفا نظر مکانی به مکان خاصی تعلق ندارند، بلکه در تمام گستره شبه جزیره عربستان آن روز، یعنی مکه، یمن، یمامه، بحرین، مدینه و… حضور داشتند.به نظر میرسد هرچند تعداد و میزان حنفا و بحران بتپرستی گسترده نبود، اما همین تعداد اندک در جاهای مختلف شبه جزیره وجود داشتند.۳۸ گرچه غالباً در محدوده غرب جزیره عربستان، مانند عربستان فعلی و یمن زندگی میکردند.۳۹
ه ) مصداق شناسی حنفا
اینکه چه کسانی جزء حنفا شمرده میشوند اختلاف نظر وجود دارد، زیرا تعریف محققان و تاریخ نگاران از حنفا مختلف است. برخی تمام کسانی را که از شرک و بتپرستی دست کشیده، حتی اگر هیچ دین و آیین دیگری را نیز انتخاب نکرده یا به ادیان توحیدی دیگری نظیر مسیحیت، یهودیت گرایش یافته باشند نیز جزء حنفا شمردهاند.۴۰ اما برخی دیگر، صرف روی گردانی از بت و بتپرستی را برای حنیف خواندن کافی نمیدانند، بلکه معتقدند که کسانی جزء حنفا به حساب میآیندکه علاوه بر ترک بت پرستی و آیین آن، به یکتاپرستی و آیین حنیف ابراهیمی روی آورده باشند.۴۱
قطع نظر از اختلاف نظرهایی که درمورد برخی افراد وجود دارد، علاوه بر نیاکان پیامبر(ص) افراد ذیل جزء حنفا شمرده شدهاند:
قس بن ساعده ایادی، زید بن عمرو بن نفیل قرشی، أمیه ی ابن أبی الصلت ثقفی، أرباب بن رئاب، سوید بن عامر مصطقلی، أسعد أبوکرب حمیری، وکیع بن زهیر ایادی، عمر بن جندب جهنی، عدی بن زید عبادی، أبوقیس صرم، سیف بن ذی یزن حمیری، ورقه ی بن نوفل قرشی، عامر بن ظرب عدوانی، عبد طابخه ی بن ثعلب بن وبره ی بن قضاعه ی، علاف بن شهاب تمیمی، متلمس بن أمیه ی کنانی، زهیر بن أبی سلمی، خالد بن سنان عبسی، عبدالله قضاعی، عبیدالله بن ابرص اسدی و کعب بن لوءی بن غالب.
و)دین وعقاید نیاکان پیامبر(ص)
به اعتقاد شیعیان که ملهم از ائمه معصومان(ع) است، تمام نیاکان پیامبر(ص) موحد بودند. مورخان نیز در مورد برخی از آنها روایات و اظهاراتی دارند که نشان دهنده همین مسئله است.
کعب بن لؤی بن غا لب
«کعب بن لؤی بن غالب، یکی از نیاکان پیامبر(ص) بر دین حنیف بود. او قریش را به تفکر در خلقت آسمانها و زمین وگردش شب و روز دعوت میکرد و به صله رحم و وفاداری به عهدوپیمان ترغیب مینمود و مرگ و لحظات هراسناک آن را برای آنها یادآوری کرده و به بعثت پیامبر خدا(ص) مژده میداد.۴۲
همچنین در برخی منابع درباره وی آمده است که او در آیین حنیف بود و ویژگیهای زیر را داشته:
۱٫ قریش را در روزهای جمعه گردآوری و ارشاد میکرد؛
۲٫ قریش را به تفکر در خلقت زمین و آسمان دعوت میکرد؛
۳٫ به ارزشهای اخلاقی، چون صله رحم، حفظ عهد و پیمان، مراعات حقوق خویشاوندی و صدقه دادن به فقرا و ایتام، تذکر میداد.۴۳
۲٫ قصی
نامش زید وکنیه اش ابومغیره و لقبش مجمع است. او افتخارات و دستاوردهای زیادی داشت، از جمله: ۱٫ اتحاد قریش و جمعآوری آنها دور خانه کعبه؛ ۲٫ نوسازی خانه کعبه و دراختیارگرفتن امور کعبه؛ ۳٫ تأسیس دارالندوه ( مجلس مشورتی متشکل ازسران قریش)؛ ۴٫ ایجاد مناصب و شغلهای رفاده و سقایه برای تکریم و رفاه حاجیان.
او خطاب به طایفه قریش چنین گفت: شما همسایگان و متولیان خانه خدا و حرم او هستید، حاجیان مهمانان خدا و زائران خانه او هستند که سزاوارترین مهمان به گرامی داشتن میباشند. برشماست که در ایام حج برای آنها آب و نان فراهم آورید.۴۴
درمورد مشرک یا موحد بودن او دو دیدگاه وجود دارد:
الفـ شرک: طبری روایتی را نقل میکند که نشان میدهد قصی بتپرست بوده است: کان قصی یقول فیما زعموا ولد لی اربعه فسمیت الاثنین بصنمی و واحداً بداری و واحداً بنفسی عبدالمناف و عبدالعربی…»۴۵ هرچند خود طبری این روایت را قبول نکرده است. همچنین نقل شده است که زن قصی(حبی) فرزندش را به بزرگترین بت مکه، یعنی مناف بخشید که از آن پس به عبدالمناف مشهور شد: وکانت امه دفعته الی مناف (وکان اعظم اصنام مکه) فغلبت علیه عبد المناف.۴۶
سهیلی توجیه دیگری دارد که نویری آن را ذکر میکند: «مادرش او را خدمتکار منات که بت بزرگی بود، قرار داد و پدرش برای آنکه عبدمنات نام عبد منات بن کنانه بود، به عبد مناف تغییر داد».۴۷
ب ـ توحید: مناف دراصل از نوف به معنای بلندی است و به جایگاه بلند و ارزشمند گفته میشود. بعید نیست که قصی به سبب مقام بلند، بزرگی و حسن شهرت به این نام معروف شده باشد. و ازسوی دیگر، اینکه مناف اسم بتی بوده باشد، محل تردید است. به هر حال اگر هم مناف اسم بتی بوده این مسئله بتپرستی قصی را ثابت نمیکند چون وقتی اسمی در جامعه شهرت دارد مردم بدون توجه به معنایش از آن برای نامگذاری استفاده میکنند.۴۸
۳٫ عبد مناف
از عبد مناف (مغیره بن قصی ) سنگ نوشتهای پیدا شده که در آن نوشته شده است: «انا المغیره بن قصی أوصی قریشاً بتقوی الله جل و علا و صله الرحم»؛ من مغیره بن قصی هستم و قریش را به تقوا الهی و صله رحم توصیه میکنم».۴۹
این عبارت، نشان میدهد که عبد مناف نیز موحد بوده و دلیل نامگذاری وی به مناف نیز به سبب بزرگی و علو مقام بوده است.۵۰
۴٫ هاشم
نامش عمرو و کنیهاش ابونضله است که به عمرو العلی معروف شد. القاب وی هاشم، قمر و زاد الراکب است. نام مادرش عاتکه به معنای طاهره» است. وی دختر مره بن هلال و یکی ازدوازده عاتکهای بود که در سلسله مادران رسولخدا(ص) قرار داشتند. حدیثی از حضرت پیامبر(ص) نقل شده که فرموده است: « من فرزند عاتکهها هستم».۵۱
هاشم در بزرگواری، تقوا و دیانت، شهره بود. او بزرگ قریش بود و دو مسئولیت سقایت و رفادت را برعهده داشت. جناب هاشم به علت دو ویژگی ثروت و سخاوت که داشت، این دو مسئولیت را به شایستگی انجام میداد.
از کارکردهای مهم او میتوان سفرهای تجارتی زمستانی و تابستانی را نام برد که در قرآن نیز بدان اشاره شده است. او این نوع تجارتها را برای رفع بحران اقتصادی انجام داد و نیز برای رونق بخشیدن تجارت با پادشاهان روم، شام و غسانی پیمان بازرگانی بست. وی با این اقدامات به موقعیت ممتاز دست یافت، به گونهای که حسادت برخی، نظیر امیه را برانگیخت.
هاشم سیمایی نورانی داشت به گونهای که در وصف او روایت شده است: « ان نور النبی(ص) کان یتوقد شعاعه فی وجه هاشم ویتلأ لأ ضیاؤه و لایراه حبر الّا قبل یده ولا یمر بشئی الاّ سجده له؛۵۲ نور پیامبر(ص) در سیمای هاشم میدرخشید و هر کسی که او را ملاقات میکرد به تعظیم وی میپرداخت و بر هر چیزی میگذشت بر او سجده میکردند درسخاوتمندی ضرب المثل بود».۵۳
۵٫ عبدالمطلب
دیدگاهها درمورد ایمان عبدالمطلب
۱٫ عبدالمطلب موحد و مؤمن بود و اصولاً او و سایر نیاکان پیامبر(ص) شرک نورزیده بودند.
۲٫ اصل بر شرک عبدالمطلب و سایر نیاکان پیامبر(ص) مشرک است، مگر اینکه ثابت شود که موحد بودند. این مسئله میان امامیه ،معتزله، خوارج و مرجئه اختلافی است.۵۴
در مورد عبدالمطلب نقل شده است که وی دست از بتپرستی کشید و موحد شد (به عقیده شیعیان موحد بود) حتی اعمالی انجام داد که بعداً اسلام به آن دستور داده است، همچون: وفای به عهد و نذر، منع از ازدواج با محارم، قطع دست دزد، نهی از زنده به گورکردن دختران، تحریم خمر و زنا و نهی از طواف عریان زنان در خانه خدا. «تحنث» نیزکه همان عبادت در غار حرا بوده، به عبدالمطلب نسبت داده شده است. ۵۵
افزون برآن داستانهای شکست سپاه ابرهه وخواب و الهام برای حفرچاه زمزم نیز دلیلی برکرامات و شخصیت معنوی حضرت عبدالمطلب است.
معروف است که وقتی ابرهه برای تخریب بنای کعبه نزدیک مکه رسید، اموال و شتران اهالی مکه را مصادره کرد و عبدالمطلب برای آزادی شتران خویش نزد ابرهه رفت. ابرهه که از سیمای نورانی وی فهمیده بود شخصیت عظیمی است، از در خواستش مبنی بر آزادی شتران متعجب شد وگفت من فکر میکردم شما برای منع تخریب کعبه آمدهاید و این درخواست با شخصیت شما سازگاری ندارد. حضرت عبدالمطلب فرمود: «انا رب الابل و للبیت ربا سیمنعه/سیحمه»، بعد آمد قریشیان را به سوی کوهها کوچ داد و خود به درون کعبه رفت و با خدایش مناجات کرد.۵۶
داستان دیگر از وی که به عنوان کرامات یاد شده است، خواب و الهامی است که وی را به حفر دوباره چاه زمزم رهنمون ساخته است و ایشان چشمه زمزم اسماعیلی را بعد از خشک شدن و ناپدیدشدنش طی مدتهای مدید، دوباره کشف و احیاکرد وگنجینههایی را که همراه آب از چاه زمزم پیدا شده بود نیز به کعبه تقدیم کرد تا مناعت طبع و علو شخصیت خود را به نمایش بگذارد، هرچند که برخی از تاریخنگاران کشف چاه زمزم را نه کرامت و الهام از سوی خداوند که ناشی از حس غریزی فردی عبدالمطلب دانستهاند.۵۷
همچنین نقل شده است که عبدالمطلب به قیامت اعتقاد داشت و امام علی(ع) نیز به این مطلب اشاره کرده است. در روایتی از امام رضا(ع) نقل شده که چند عمل از عبدالمطلب در اسلام تأیید شده است که نشان دهنده پاکی و نگرش توحیدی وی است: حرام نمودن ازدواج فرزندان با نامادری بعد ازمرگ پدر، قراردادن دیه قتل به مقدارصد شتر، هفت دورطواف کردن خانه کعبه، پرداخت خمس گنج پیدا شده، وفای به نذر، منع نکاح بامحارم، حرام نمودن زنا و شراب و تحریم طواف عریان گرد خانه خدا.۵۸
وصیتهای عبدالمطلب به ابوطالب
وی فرزندش ابوطالب را به چند چیز وصیت میکند: صله رحم، اطعام طعام، سقایت و رفادت، ترغیب به افعالی که نشان دهنده اعتقاد به معاد و رستاخیز است و نیز توصیه به مراقبت از پیامبر حضرت محمد(ص).۵۹
ز) عصیان از بتپرستی زمینه ظهور اسلام در منابع
گزارشهایی وجود دارد که حاکی از عصیان مشرکان در برابر بتهاست که به برخی از آنها اشاره میشود:
۱٫ وقتی امرؤالقیس شاعر به قتل رسید او برای خونخواهی پدر در پیش بت «ذی خلصه» با تیرهای قمار تفأل زد، از قضا تیری بیرون آمد که وی را ازخونخواهی باز میداشت، وی خشمگین شد و تیر را به صورت آن بت زد و گفت: «ای ذوخلص اگر تو نیز مانند من صاحب خون بودی و پدرت در گور بود، بیدلیل و به ستم ازکشتن دشمن وگرفتن انتقام مرا باز نمیداشتی» پس از این واقعه کسی نزد آن بت تفأل نزد».
۲٫ مردی شترخود را برای تبرک پیش بتی به نام سعد آورد تا با نگاه داشتن شتر در کنار آن، شتر را متبرک کند، اما شتر ترسید و فرار کرد و صاحب شتر با سنگ بر پیشانی بت زد وگفت: «بدا خدایی که توهستی! شترم را رماندی». وی پس از آن درحالی که در جستوجوی شتر خود بود، گفت:
أتینا الی سعد لیجمع شملنا فشتتنا سعد فلا نحن من سعد
وهل سعد الا صخره بتنوفه من الارض لا یدعی لغی و لا رشدا
نزد سعد آمدیم تا کار پریشان ما را سامان دهد، اما سعد ما را پریشانتر ساخت، ما دیگر از معتقدان سعد نیستیم؛ آیا سعد ما را پریشانتر ساخت، ما دیگر از معتقدان سعد نیستیم، آیا سعد جز یک صخره افتاده در بیابانی است بیآب که نه مایه گمراهی است و نه موجب رستگاری و هدایت».۶۰
۳٫ جندب بن جناده، معروف به ابوذر غفاری که قبل از بعثت به خداپرستی گرایش یافت، در مورد این تحول میگوید: روزی سگ قبیله رفت و بت فلس را که معبود قبیله بود، آلوده کرد و بت فلس نیز هیج واکنشی از خود نشان نداد. وی از آن به بعد بتی را نپرستید و تا زمان اسلام در حالت حیرت به سر برده و به دین خاصی گرایش پیدا نکرد؛ صرفاً یکتاپرستی مبهم داشت.۶۱ البته برخی ابوذر را جزء حنفا شمردهاند.
ح) رابطه صابئین و حنفا
۱٫ تشابه
از منابع اسلامىو غیر اسلامی نوعى ارتباط و تشابه میان صابئین و حنفا، یعنى پیروان آیین حضرت ابراهیم به دست میآید. برخی از اعراب به حنفا، صابئی میگفتند؛ خواه اینکه خاستگاه آن را تغییر کیش در معنای حنیف بدانیم یا ناشی از انتساب به فردی به نام «صائب».
ابن ندیم در الفهرست از کتاب الحنفا و صابئین ابراهیمیه یاد مىکند و معتقد است صابئین ابراهیمیه، مؤمنان به ابراهیم(ع) بودند. مسعودى در التنبیه و الاشراف کلمه حنیف را مرادف صابئى دانسته و ابنحزم، صابئان را به دو گروه حنیف و مشرک تقسیم کرده است. ابنخلکان در وفیات الاعیان صابئى که صابئین به او منسوب مىباشند، نخستین کسى دانسته که بر دین حنیفیت اولى بوده است.۶۲
برخی محققان تشابه و همانندیهایی را میان حنفا و صابئین ذکر میکنند:
الف ـ تشابه لغوی میان «صَبأ» سریانی و «حَنَفَ» عربی که هردو معنای خروج و عدول از دین آبا و اجدادی و پذیرش دین صحیح را افاده میکنند.۶۳
ب ـ برخی محققان و نویسندگان حوزه اسلامی که حنفا وصائبی را دو اسم برای یک گروه میدانند، چون در هر دو، اعراض از عقاید قوم، ترک عبادات آنها، دوری از شرک وگرایش به توحید وجود دارد.۶۴
جـ حنفا و صابئینی متدینانی بودند که نبی و شریعت خاصی نداشته و صرفاً براساس فطرت و عقل خود عمل کرده وگرایش توحیدی داشتند. و اعتقاد آنها به توحید و معاد نیز بر همین مبنا توجیه و تفسیر میشود. البته این دیدگاه با ظهور آیاتی که صابئین و حنفا را از زمره اهل کتاب شمرده، تعارض است. پاسخ این است که در برخی آیات، به ویژه آیه ۱۷ سوره حج که از مشرکان در کنار ادیان و آیینهاى دیگر مانند یهود، مجوس و صابئین نام میبرد و نیز تأکید آیات بر لزوم ایمان به خداوند و روزجزا براى رستگارى این گروهها، چنین تصور مىشود که مقصود شمردن همه گروههاى صاحب اعتقاد، اعم از مؤمنین (مسلمانان)، اهل کتاب و مشرکان بوده است.
با توجه به ظهور آیات قرآن و مشخص بودن مصداق صابئین مورد نظر قرآن براى مسلمانان صدر اسلام، این احتمال وجود دارد که ایشان گروهى همانند حنفا، اما مستقل بودهاند که در آن هنگام شریعت خاصى نداشته و وجه مشخصه آنها اعتقاد توحیدى آنان بوده و به همین دلیل نیز مشرکین به پیامبر و مسلمانان، صابئین مىگفتهاند. طبرى در تفسیر خود از قول على بن زید نقل مىکند که صابئین گروهى هستند که لااله الّا الله مىگویند و «لیس لهم عمل و لاکتاب و لانبى». شیخ طوسى نیز در تفسیر خود از قول قتاده و بلخى چنین مىگوید: «الصابئون قوم معرفون لهم مذهب ینفر دون به من عباده النجوم و هم مقرون بالصانع و بالمعاد و ببعض الانبیاء». ابنکثیر مورخ و مفسر مشهور قرآن نیز پس از نقل اختلاف آراى مفسرین و محدثین پیش از خود در مورد این گروه مىگوید: «ایشان گروهى بودند نه بر دین یهود و نصارى و مجوس و نه مشرک بلکه بر فطرت خود باقى بودند و دین مقررى که از آن تبعیت کنند نداشتند و به همین علت، مشرکین به مسلمانان، صابئى مىگفتند؛ یعنى آنها از سایر ادیان اهل زمین خارج شدهاند و به همین دلیل بعضى از علما گفتهاند صابئین کسانى هستند که دعوت پیامبرى به ایشان نرسیده است».۶۵
به جز منابع اسلامىتحقیقات جدید نیز بیانگر وجود نوعى مشابهت و ارتباط میان حنیفان و صابئان مىباشد. مارگلیوث در مقاله حرانیان خود مىگوید: مسیحیان غالباً از حرانیان (صابئین حرانى) با عنوان مشرک یاد مىکنند که با حنیف از یک ریشه است. دکتر جواد على نیز معتقد است سریانىها لفظ Hanfa را بر صابئین اطلاق مىکردهاند. توجه به معناى لغوى دو کلمه صابئى و حنیف در نزد علماى لغت عرب نیز نوعى مشابهت مضمونى میان این دو را ثابت مىنماید. توجه به این قراین، همراه با در نظر داشتن این مسئله که پیامبر اسلام(ص) مکرراً خود را منسوب به آیین حنیف و حضرت ابراهیم معرفى مىنمودند و جملاتى از قبیل «بعثت بالحنیفیه السمحه السهله»، «احب الادیان الى الله تعالى الحنیفیه السمحه» و نظایر آن بر زبان جارى مىفرمودند، این تصور را به وجود میآورد که شاید اعراب مشرک جاهلى، تشابهى میان تمایل آن حضرت به حنیفیت و توحید و خروج از آیین معمول، با آنچه تحت عنوان صبوه مطرح بوده مىدیدند و به همین دلیل ایشان را صابئى مىخواندند. مشرکین هنگامىکه کسى اسلام میآورد مىگفتند: «قد صبأ». هنگامىکه عمر اسلام آورد، جمیل بن معمر جمحى، فریاد برآورد: «الا ان عمر بن الخطاب قد صبأ» یا قریش به حمزه مىگفتند: «ما نراک یا حمّزه الا قد صبأت».۶۶
این قراین، گروهى از محققان قدیم و جدید را به سمت یکى دانستن معناى حنیف و صابئى در میان اعراب جاهلى سوق داده است و آنان این فرضیه را طرح نمودهاند که صابئین همان حنفاى پیرو ابراهیم(ع) مىباشند. این فرضیه به رغم نقاط قوت ذکر شده، مشکلات و ضعفهایی نیز دارد که پذیرش آن را با مشکل روبهرو مىسازد.
۲٫ تمایز حنفا وصابئین
به رغم تشابه متعدد میان صابئین و حنفا (به ویژه حنفای یمنی، چون قس بن ساعده و نیز امیه بن ابیصلت زمانی را در بحرین بسر برده و علومی را از صابئین فراگرفته و درتفکرات و اعمال خود از آنها متأثر شده بودند.) به چند دلیل نمیتوان آنها را گروهی واحد یا دارای آیین مشابه دانست. نخست: اینکه پیامبر و و به تبع آن، مسلمانان هیچگاه خود را صابئی نخوانده وحتی از آن تنفرداشته و آن وصف را درمورد خود رد میکردند. «در داستان اسلام آوردن عمر که ذکر آن آمد، عمر ادعاى جمیل بن معمر را به شدت رد کرده، مىگوید: «کذبت و لکن اسلمت»؛ و اینگونه صابئى شدن خود را نمىپذیرد. حال آنکه مسلمانان به اظهار حنفیت، رغبت کامل داشته و همان گونه که حنیف در قرآن کریم در مواردى همان اسلام دانسته شده، مسلمانان نیز به انتساب خود به حنفیت افتخار مىکردند، که نمونههایى از آن، در کلمات پیامبر(ص) مشاهده شد. حضرت حمزه(ع) هنگام اسلام آوردن، اشعاری در پاسخ مشرکان به زبان میآورد که مؤید این معناست: «حمدت الله حین هدى فؤادى الى الاسلام و الدین الحنیف لدین جاء من رب عزیز خیبر بالعباد بهم لطیف».۶۷ آنچه از قراین به دست میآید، تفاوت مفهومی «حنفاء» و «صابئینی» است. به بیان دیگر، از عکسالعمل مسلمانان در مقابل این دو کلمه چنان برمیآید که در آن دوران از کلمه صابئى، نوعى سب و توهین برداشت میشده و حکایت از عدم پذیرش این عقاید در میان عموم دارد، در حالى که مردم برای حنفا به سبب انتسابشان به حضرت ابراهیم(ع) ـ به رغم عدم پذیرش عقایدشان ـ احترام قابل توجهى قائل بودند. در هر حال، حتی با پذیرش دیدگاه ابنحزم، در مورد ریشه مشترک تاریخى صابئین و حنفا، در زمان پیامبر اکرم(ص) صابئین به پیروان ابراهیم(ع) اطلاق نمىشده است.
دوم: اینکه آیین حنیف در قرآن کریم تأیید و در بعضى موارد با اسلام یکى دانسته شده است، اما صابئین در هیچ یک از موارد، مرادف آیین حنیف به کار نرفته و هیچ یک از مفسران قرآن نیز به مشابهت آن دو نظر ندادهاند.
سوم: اینکه برخى آثار ملل و نحل، مانند ملل و نحل شهرستانى، آشکارا «صبوه» را در برابر حنیفیت مطرح میکند هر چند که به نظر مىرسد مراد وى از صابئین، صابئین حران بوده است.
با توجه به آن چه گذشت برخى از محققان به این نتیجه رسیدهاند که کلمه صابئى و جمع آن صابئین، در دوران جاهلیت بر تمام افرادی که خارج از دین مرسوم بودهاند، اطلاق مىشده و چه بسا عرب به تمام فرقههای گنوسىگرى، صابئى اطلاق مىکرده است.
رابطه پیامبراکرم با حنفاء و حنفیت با اسلام
برخی پیامبراکرم(ص) را مولود فرهنگ و نیاز جامعه خود میدانند و دین اسلام را نیز نهضتی از سنخ بازگشت حنفا به آیین حنفیت میپندارند. نصر حامد ابوزید با گرایش سوسیالستی، تبیینی ویژه و دیالیکتیکی از فرهنگ عصرظهور اسلام ارائه میکند. وی میگوید: جامعه آن روز عرب از دوجهت درون و بیرون، مورد تهدید بود؛ تهدید بیرونی از سوی قدرتهای بزرگی، چون روم، ایران و حبشه که هرکدام بخشی از جامعه عرب را زیر سلطه داشتند و خراج میگرفتند. و تهدید درونی، ناشی از مشکلات اقتصادی و جنگهای داخلی که بسیاری را خسته کرده و به خود اگاهی رسانده بود. این اقتضائات منفعت جویانه از یکسو وخود آگاهی فطری بخشی ازجامعه که خود را به عنوان فرهنگ و آیین تحنث پدیدارساخته بود، ازسوی دیگر، جامعه را به سوی دین جدید ملی فرامیخواند،(چون ادیان موجود، یعنی مسحیت و یهودیت هیچکدام نیازهای عربها را تأمین نمیکرد، زیرا مسیحیت خود دین مهاجم بود و یهودیت قطع نظر از حصارنژادیاش، همواره عربها را تحقیر و تهدید کرده بود.۶۸ همین درک و احساس مبهم برآمده از استغاثههای تحنث، زید بن عمرو(یکی ازحنفا) را وادار کرد تا برای یافتن دین ابراهیم به راه افتد. وی به منظور یافتن شریعت و آموزههای دینی حضرت ابراهیم به نقاط مختلف جزیره عربستان سفر کرد. وی از هر راهب مسیحی و احبار یهودی در مورد دین حنیف ابراهیمی تحقیق و پرس وجو میکرد تا اینکه پس از پیمودن جزیرهالعرب به موصل رسید و در آنجا از راهب مسیحی که گویا تمام علوم روز به او ختم میشد در باره حنفیت (دین حضرت ابراهیم) سؤال کرد. راهب به او گفت:
تو دینی را میجویی که هیچ کسی را یارای انتقال و تعلیم آن به تو نیست، اما اکنون زمان ظهور پیامبری است که در سرزمین خودِ تو با دین ابراهیم –همان حنفیت- به رسالت مبعوث میشود. پس به او بپیوند که او اینک برانگیخته شده و هیچ یک از دو دین یهودیت و مسیحیت را نپسندیده است.» زید به محض شنیدن این سخن از راهب، به شتاب به سوی مکه راه افتاد، اما در سرزمین «لخم» برخی بر او تاختند و وی را کشتند.۶۹
بنابراین جستوجو ازدین ابراهیم جستوجو از دینی بود که ازیک سو هویت وکیان عرب را تحقق میبخشید و ازسوی دیگر، اهداف مزبور را برآورده مینمود، و اسلام دینی بود که توانست به این اقتضائات جامعه عمل بپوشد.
بنابراین، حضرت محمد(ص) و دینش متعلق به فرهنگ و نیاز زمان خود بود. ابوزید در پاسخ کسانی که این برداشت را رد میکنند و حضرت محمد(ص) را نافی فرهنگ عصر جاهلیت میدانند، یادآور میشود که در هرجامعهای درکنار فرهنگ غالبی، خورده فرهنگی نیز وجود دارد که در برابر آن قیام یا مقاومت میکند. درعصر ظهور اسلام نیز درکنار فرهنگ غالب جاهلی، خورده فرهنگ تحنث یا حنفیت نیز وجود داشت که در جستوجوی هویت دیرینه عربی و الهی خود بودند و حضرت محمد و دینش متعلق و مولود همان خورده فرهنگ بود.
این برداشت و تحلیل مادیگرایانه از منشأ و خاستگاه اسلام با واقعیتهای تاریخی سازگار نیست، چون اولاً: اگر اسلام حرکت و معتقدان به آن نهضت طبیعی در واکنش به فرهنگ منحط جاهلیت بود بایستی این دین در میان حنفا ظهور میکرد و ثانیاً: باید حنفا نخستین گروندگان به اسلام میبودند، درحالیکه هیچکدام ازحنفا به اسلام نگرویدند؛ برخی به همان زندگی زاهدانه خود ادامه دادند و برخی نظیر امیه بن ابیصلت حتی در مقابل پیامبراکرم(ص) و مسلمانها، از مشرکان حمایتکردند و برای کشتههای آنها درجنگ بدر، شعر سرودند. برخی میگویند آیه ۷۵ سوره اعراف درمورد همین امیه نازل شده است. تاریخ هیچ گزارشی را از ارتباط حضرت محمد(ص) با حنفا ارائه نکرده است. ۷۰
علاوه بر این، حنفیت و حنفا جنبش سازمان یافتهای نبود و عقاید منسجمی نداشتند که اسلام متأثر از آن یا شکل تکامل یافته آن باشد، آن گونه که مستشرقان گفتهاند، و نیز بحران بتپرستی در شبه جزیره آن قدر عمیق وگسترده نبود که چنان توهمی پدید آید. البته دین نیز همانند پدیدههای اجتماعی نیازمند زمینههای پذیرش در جامعه هست و جریان حنفیت میتواند زمینه پذیرش همگانی اسلام تلقی شود، نه اینکه منشأ آن باشد.
بیشتر حنفا با سواد و فرهنگی بودند و نیز برخی ازآنها با ادیان دیگر ارتباط برقرار کرده و سالها از آرا و افکار آنها بهره بردند و حتی برخی نظیر مسیلمه کذاب ادعای پیامبری کرده و مدتی پیروانی گرد آورده و حکومت تشکیل داده بود، اما هیچ کدام نتوانستند پیامی مانند قرآن بیاورند و در نتیجه، تلاششان ناکام ماند. با وجود اینکه منابع تاریخی، سرگذشت و دقایق تحول فکری حنفا را بیان میکند، اما در بیان ارتباط پیامبر با حنفا کمترین اشارهای ندارند.۷۱
ی) موضع رسول خدا(ص) درباره حنفا
از تأیید جریان حنفا در قرآن میتوان نتیجه گرفت که پیامبر اکرم(ص) دیدی مثبت به حنفا داشته است؛ البته این امر درخصوص تمام حنفا کلیت ندارد، بلکه حضرت پیامبر(ص) برخی از آنها را مذمت کرده است، از جمله:
۱٫ موضع پیامبر(ص)درباره امیه ی بن اباصلت
حضرت پیامبر در مورد وی فرموده است: « شعر او مومن، اما قلب اوکافر بود». او همان کسی است که برای کشتههای مشرکان در بدر مرثیه میخواند.۷۲
۲٫ موضع پیامبر نسبت به ابا عامر بن صیفی
ابا عامر که درکسوت رهبانیت در آمده بود وقتی به مدینه آمد از دین پیامبر(ص) سؤال کرد و حضرت پیامبر فرمود: دین ما همان دین ابراهیم حنیف است. ابا عامر نیز گفت: من هم برآن هستم. پیامبرفرمود: شما برآنچه من آوردهام نیستید (یعنی قرائت خودت را از دین ابراهیم داری) و پیامبر(ص) اباعامر را فاسق نامید. وی نیز غضبناک شد و به سوی قیصر روم رفت و در آنجا مرد.۷۳
۳٫ موضع حضرت پیامبر نسبت به مسیلمه بن حبیب حنفی
وی ـ چنانکه پیش از این گفته شد ـ ادعای پیامبری نموده و پیامبر اکرم(ص) را برای معامله در حکومت و تقسیم جزیره عربستان دعوت کرده بود پیامبر (ص) را کذاب خواند. او نیز در نهایت در مقابل سپاه اسلام مغلوب شد.۷۴
اما یکی از حنفا که پیامبر اکرم(ص) درباره او حسن نظر داشته، زید بن عمرو حسن است که گفته شده آن حضرت برای او دعا کرد و درباره او فرمود که در بهشت است و در روز قیامت مستقل و با ملیت جداگانه محشور میشود.۷۵
جمعبندی وتحلیل یافتهها
در دوران تاریک جاهلیت که آسمان جزیرهالعرب را غبار جهل، نادانی و بتپرستی فراگرفته بود؛ کسانی با بصیرت درونی و پاسخ به ندای فطری در تکاپوی صراط مستقیم بودند. آنها در پرتو ارشادات پیامبرِ درونی دریافته بودند که کرنش در مقابل ساختههای بشری، کاری سفیهانه است، زیرا تدبیر امور تحت امر و مشیت کسی است که جهان را ساخته است. آنها به درستی دریافته بودند اخلاق غارتگری، قبیلهگرایی، عصبیت کور، ظلم و ستم زیبنده انسان و انسانیت نیست.
کسانی که درجاهلیت از آیین و عبادات مشرکانه دوری کردند به «حنفا» معروف شدند. البته در خصوص دلیل نامگذاری حنفاء اختلاف نظر وجود دارد. برخی منشأ آن را رجوع حنفا به آیین دیرینه عربها، یعنی دین ابراهیم حنیف دانسته و برخی آن را ناشی از معنای صابئی نهفته در «حنیف» میدانند. این دسته، استدلال میکنند که عربها به کسانی که دین خود را تغییر میدادند به آن حنیف یا صابئی میگفتند و از اینرو در صدر اسلام به پیامبر و یارانش صائبی میگفتند. دسته دیگر، این تعبیر را رد میکنند چون مسلمانان در مقابل واژه صابئی واکنش نشان میدادند، ولی حنفیت را پذیرفته و به آن افتخار میکردند.
حال منشأ نامگذاری هرچه باشد این مطلب در تاریخ واضح و روشن است که حنفا عقاید و رفتارهای مشرکانه و جاهلانه مشرکان را قبول نداشتند و برخلاف آنها به توحید، معاد و ارزشهای اخلاقی اعتقاد داشته و بدان پایبند بودند.
آنچه از التزامات کلامی، اصول قطعی و شواهد تاریخی بر میآید این است که نیاکان پیامبر(ص) تماماً موحد بودند. این مسئله علاوه بر اظهارات پیامبر که خود را مولود اصلاب و ارحام مطهره خوانده، اعمال و رفتارآنها نیز گواه این مطلب است.
برخی ازپژوهشگران تاریخی معتقدند که عبدالمطلب یکی از اجداد پیامبر نه تنها موحد و یکی از احناف بوده، بلکه او را نبی هم دانستهاند. این ایده را پیشگویی عبدالمطلب در شکست ابرهه و کشف الهامگونه وی ازچاه زمزم، تقویت میکند، اما باتوجه به تردید برخی نویسندگان و فطری و بشری خواندن آنها، برای اثبات کفایت نمیکند.
حضرت پیامبراکرم(ص) هرچند از عقاید مردم بیزاری میجست و از اعمال و رسومات آنها دوری میکرد و زمانی را در غارحرا به عبادت و تحنث مشغول بود، لکن با حنفا ارتباطی نداشت. آنچه حنفا بروز میدادند نفی شرک و احساس مبهم به خداوند بود که در پرتو آن برخی از اعمال ناشایست را برخود حرام کرده بودند، لکن به وضوح نمیدانستند خدا چیست؟ و از آنها چه میخواهد؟. روزی یکی ازاحناف اعمال مشرکان را به استهزا گرفت، ولی نمیدانست که خود چگونه خدا را بخواند، فریاد برآورد که نمیدانم چگونه تو را بخوانم و بعد روی دستان خود سجده کرد. حال این احساس بسیط و حیران کجا، و دین مبین اسلام که هیچ بشری را یارای هم آوردی باکتابش نیست کجا؟ آیا آن معارف بلند و قوانین روشن که بسیاری از آنها نظیری در زمان خود نداشته، میتواند محصول تأملات بشر باشد؟ عجز ادیان ومکتبهای دیگر، اعم از الهی و بشری در برابر آن، نظریه بشری بودن قرآن و اسلام را ابطال میکند، چنانکه فیلسوف بزرگ مغرب زمین «نیچه» گفته است که مسیحیت باید در برابر اسلام سر به خاک میسایید، چون اسلام ما را به خودمان فرا میخواند و به آرمان و تفکر یونانی ما نزدیکتر است: «اگر اسلام، مسیحیت را خوار مىشمارد، در این کار، هزاران بار حق با اوست… زیرا این فرهنگ، شریف بود و خاستگاه خود را به غریزههاى مردانه مدیون بود، زیرا حتى در آن گنجینه نادر و عالىِ زندگانى اعراب اسپانیا، باز به زندگانى آرى مىگفت. بعدها جنگجویانِ صلیبى بر ضد چیزى جنگیدند که بهتر بود در برابرش به خاک مىافتادند؛ فرهنگى که در مقایسه با آن، حتى قرن نوزدهم ما باید خود را بس ناتوان و دیرآمده تصور کند».۷۶
هرچند تصویر و برداشت نیچه از اسلام منطبق بر واقعیت نیست، اما میتواند نشانگر علو معارف، جهانبینی روشن و کارآمدی اسلام باشد.
منابع
ابن منظور، لسان العرب، بیروت دارالحیإ التراث العربی، ۱۴۰۸ق.
ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق گروهی از محققین بیروت، داراحیإ التراث العربی، ۱۴۱۵ق.
آلوسی، سیدمحمود، بلوغ الارب فی معرفه احوال العرب، چ دوم، بیروت، دارالکتب العربیه، بیتا.
جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام (سیره رسول خدا)، بیجا، سازمان چاپ وانتشارات، ۱۳۷۳٫
دهخدا، علیاکبر، لغت نامه، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۳۸٫
ربانی، زهرا، «صابعین در قرآن»تاریخ اسلام، ش ۶، تابستان ۸۰، ص ۳ ـ ۲۴٫
زرگری نژاد، غلام حسین، تاریخ صدر اسلام، (عصرنبوت)، تهران، سمت، ۱۳۷۸٫
سالم، عبدالعزیز، تاریخ عرب قبل ازاسلام، ترجمه باقرصدری نیا، تهران علمی فرهنگی، ۱۳۸۰٫
صباغ، عماد، الاحناف، دمشق، دارالحصاد، ۱۹۹۸٫
طباطبائی، سیدمحمدحسین، المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی همدانی، «نرم افزار نور جامع التفاسیر».
طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، چ دوم، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۰۶ق.
طبری، جریر بن محمد، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، روائع التراث العربی، بیتا.
طبری، جریر بن محمد، جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دارالمعرفه، بیتا.
علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، چ دوم، بیروت، دارالعلم للملایین، ۱۹۷۰م.
فخررازی، تفسیر الکبیر، بیروت، دارالکتب العلمیه،۱۴۱۱ه.-۱۹۹۰م.
مسعودی، حسن علی، مروج الذهب، بیروت، دارالاندلس، ۱۹۷۳م.
مونس، حسین، تاریخ قریش، قاهره، دارالرشاد للنشر و التوزیع، ۲۰۰۷٫
نصرحامد ابوزید، معنای متن، تهران، طرح نو، ۱۳۸۰٫
نیچه فردریک ویلهم، دجال، ترجمه عبدالعلی دستغیب، تهران، آگاه، ۱۳۵۲٫
واثقیراد، محمدحسین، نگرش نو به تاریخ اسلام، قم، آفاق غدیر، ۱۳۸۳٫
* کارشناس ارشد کلام. دریافت: ۳/۳/۸۹ ـ پذیرش: ۲۹/۶/۸۹
ehsanimohammadali@gmail.com
۱. عبدالعزیزسالم، تاریخ عرب قبل ازاسلام، ترجمه باقرصدرینیا، ص۳۹۶٫
۲. جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج ۶، ص ۴۵۱٫
۳. همان، ص۴۵۳٫
۴. سیدمحمد آلوسى، بلوغ الارب فى معرفه احوال العرب، ج ۲، ص ۲۲۸ و ۲۲۲٫
۵. علیا کبر دهخدا، لغت نامه، ج ۶، (ذیل واژه حنیف).
۶. همان.
۷. ابن منظور، لسان العرب، ج ۳، ص ۳ـ۳۶۲٫
۸. همان ص۴۵۲٫
۹. طبری، جامع البیان، ج۱، ص۵۶۴٫
۱۰. طبرسی، مجمع البیان، ج،۱، ص۴۰۳؛ فخررازی، تفسیر الکبیر، ج ۴ ص۷۴٫
۱۱. جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج ۶، ص ۴۵۴٫
۱۲. همان ۴۵۴ـ۴۵۵٫
۱۳. عبد العزیز سالم، تاریخ عرب قبل ازاسلام، ص۳۹۶٫
۱۴. غلامحسین زرگرینژاد، تاریخ صدر اسلام، (عصرنبوت)، ۱۳۷۸٫
۱۵. آلعمران:۶۷؛ ر.ک: بقره:۳۷؛ آلعمران:۹۵؛ نساء: ۱۲۴؛ انعام: ۷۹و۱۶۲؛ یونس: ۱۰۵٫
۱۶. جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۶، ص۴۵۶٫
۱۷. غلام حسین زرگری نژاد، همان، ص۱۴۱٫
۱۸. جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۶، ص۴۵۶٫
۱۹. همان، ج ۶، ص۴۵۷٫
۲۰. همان ص ۴۵۴-۴۵۵٫
۲۱. سیدمحمدحسین طباطبائی، المیزان، ج۱۴، ص ۵۲۷٫ از نرم افزار نور “جامع التفاسیر”،
۲۲. رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام (سیره رسول خدا)، ص۱۸۶٫
۲۳. همان، ص۱۸۸٫
۲۴. جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۶، ص۴۸۵٫
۲۵. همان ج ۶، ص۴۸۹٫
۲۶. همان، ص۴۷۲؛ عماد الصباغ، الاحناف، دمشق، دارالحصاد، ص۹۱٫
۲۷. جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج ۶، ص۵۰۹- ۵۱۰٫
۲۸. همان، ج ۶، ص۵۰۹- ۵۱۰٫
۲۹. سیدمحمدحسین طباطبائی، المیزان، ج۱۴، ص ۵۲۷٫ از «نرم افزار نور جامع التفاسیر».
۳۰. محمودشکری الآلوسی، بلوغ الارب فی احوال العرب، ص۳۲۴٫
۳۱. جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ص۴۷۲٫
۳۲. عماد الصباغ، الاحناف، ص۶۷٫
۳۳. همان، ص۳۴٫
۳۴. همان، ص۶۴٫
۳۵. همان، ص۶۵٫
۳۶. غلامحسین زرگرینژاد، تاریخ صدراسلام، (عصرنبوت)، ص۱۴۳-۱۴۴٫
۳۷. رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام (سیره رسول خدا(ص))، ص۱۸۸٫
۳۸. غلامحسین زرگرینژاد، همان، ص ۱۴۴٫
۳۹. عماد الصباغ، الاحناف، ص۶۷٫
۴۰. غلامحسین زرگرینژاد، تاریخ صدراسلام، (عصرنبوت)، ص۱۴۴٫
۴۱. رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام(سیره رسول خدا(ص))، ص۱۸۷٫
۴۲. عبد العزیز سالم، تاریخ عرب قبل ازاسلام، ص۳۹۶٫
۴۳. رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام (سیره رسول خدا(ص))، ص۱۱۲٫
۴۴. محمدحسین واثقیراد، نگرش نو به تاریخ اسلام، ص ۹۹-۱۰۱٫
۴۵. ابیجعفرمحمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲ ص۲۵۴٫
۴۶. همان.
۴۷. محمدحسین واثقیراد، نگرش نو به تاریخ اسلام، ص ۱۰۵٫
۴۸. همان، ص ۱۰۴-۱۰۶٫
۴۹. رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام (سیره رسول خدا(ص))، ص ۱۱۲٫
۵۰. محمدحسین واثقیراد، نگرش نو به تاریخ اسلام، ص۱۰۷
۵۱. همان.
۵۲. سیدمحمود آلوسی، بلوغ الارب فی معرفه احوال العرب، ج۲، ص۲۸۳٫
۵۳. محمدحسین واثقیراد، نگرش نو به تاریخ اسلام، ص۱۱۲٫
۵۴. حسین مونس، تاریخ قریش، ص ۱۴۵ ـ ۱۴۶٫
۵۵. رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام (سیره رسول خدا(ص))، ص ۱۱۲٫
۵۶. حسین مونس، تاریخ قریش، ص۴۰-۴۱٫
۵۷. همو، تاریخ قریش، ص ۱۳۲-۱۳۴؛ طبری، تاریخ الطبری، ص ۲۵۱٫
۵۸. سیدمحمود آلوسی، بلوغ الارب فی معرفه احوال العرب، ج ۱، ص۳۲۴٫
۵۹. حسن علی مسعودی، مروج الذهب، ج ۱-۲، ص۱۰۸٫
۶۰. عبدالعزیز سالم، تاریخ عرب قبل ازاسلام، ص ۳۹۳٫
۶۱. غلامحسین زرگرینژاد، تاریخ صدر اسلام، ص۱۴۴٫
۶۲. زهرا ربانى، «صابئین در قرآن»، تاریخ اسلام، ش ۶، ص۱۲٫
۶۳. عماد الصباغ، الاحناف، ص۸۹٫
۶۴. همان، ص۸۹-۹۰٫
۶۵. زهرا ربانى، «صابعین در قرآن»، تاریخ اسلام، ش ۶، ص ۱۵٫
۶۶. همان ص۱۳٫
۶۷. ابن هشام، السیره النبویه، ص۳۱۲٫
۶۸. نصرحامد ابوزید، معنای متن، ص ۱۲۹ـ۱۳۰٫
۶۹. همان، ص۱۳۰٫
۷۰. غلامحسین زرگری نژاد، تاریخ صدراسلام(عصرنبوت)، ص۲۰۵٫
۷۱. همان ص۱۰۴٫
۷۲. جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ص۴۹۲٫
۷۳. همان.
۷۴. عماد الصباغ، الاحناف، ص۴۲٫
۷۵. جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ص۴۷۵٫
۷۶. نیچه فردریک ویلهم، دجال، ترجمه عبدالعلی دستغیب، ص ۱۳۱٫