با خود سازش نکردن
با خود سازش نکردن
آیین بودا برای امروز: تعبیری نو از سوره سهگانه نـیلوفر
دکـتر سـیدحسن اسلامی۱*
Nikkyo Niwano (2006), Buddhism for Today: A Modern Interpretation of the Threefold Lotus Sutra, Tokyo. Kosei Publication Co, 472 pp.
اگر بخواهیم گشتی در تعالیم آیین بودا بزنیم، بی آنکه وقت فراوانی را صرف فهم آمـوزههای مفصل آن کنیم، شاید کتاب حاضر بتواند این هدف را تأمین کند؛ چون سوره نیلوفر را کـه اصلیترین آموزههای شاخه مـهایانه ــ یا گـردونه بزرگ ــ به شمار میآید، شرح میکند. فهم این آموزهها آسان و در عین حال سخت است. آسان است، زیرا بر مباحثی سنگین و پیچیده استوار نیست؛ سخت است، به دلیل آنکه فهم آنها نیازمند درجهای از بلوغ مـعنوی و همدلی است.
- استادیار دانشگاه ادیان و مذاهب.
عصاره آموزههای بودایی
گفته میشود که آموزههای بودا به ۸۴۰۰۰ تعلیم میرسد، با این همه سوره نیلوفر قلب این آموزهها و عصاره آنها به شمار میرود. سوره نیلوفر، در پی وحدت بـخشیدن بـه همه آموزههای بودا در یک گردونه واحد است؛ گردونهای که، بر خلاف مدعای پیروان شاخه گردونه کوچک یا تیرهواده، همگان، زن و مرد و عارف و عامی، میتوانند از آن پیروی کنند و به مقام بوداشدگی برسند. این مضمون در سراسر سوره تکرار مـیشود.
افـزون بر آن، تعلیمات این سوره همه جانداران عالم را هدف قرار میدهد تا سرشت بودا شدن را در آنها بشکوفاند. بودا در این سوره از سه شیوه برای تعلیم استفاده میکند: نظریهپردازی یا تعلیم از راه نظریه؛ تحلیل علل یا تـعلیم از راه عـلیت؛ و تمثیل و داستانپردازی. بهویژه انواع تمثیلها در این سوره جایگاهی اساسی دارند و در سنت بودایی از آنها بهعنوان دستاویزهای خوب یا ماهرانه نام برده میشود.
با این همه، فهم مقاصد این سوره به دلیل داستانهای متنوع، عـبارات گـاه مـبهم، اصطلاحات فنی، ترجمههای پیاپی از زبانی بـه زبـان دیگـر۱ و از همه مهمتر فاصله زمانی و فرهنگی، برای بیشتر مردم دشوار است و این دشواری اولین دلیلی است که نیکیو نیوانو، استاد بودایی ژاپنی و مروج این آیین، را به شـرح آن بـرانگیخته اسـت. دومین دلیلی که مؤلف را به چنین کار مفصلی واداشـته اسـت ربط دادن مفاهیم سنتی آیین بودا به زندگی روزمره و صنعتی معاصر ما و بازسازی آن در قالبی امروزی است. اما علت انتخاب این سوره، از نـظر مـؤلف، آنـ است که این سوره در پی ترویج حرمت نهادن به انسان، کمالجویی و صـلح است و میتوان آن را عصاره انسانگرایی دانست.
مؤلف با این پیشداشت که بودا خود سورهای را جمع نکرد، و این کار بعدها به دسـت پیروانـش انـجام گرفت، کار خود را میآغازد، و در پی آن است تا به ما بگوید که هـنگام مـواجهه با داستانها و تعبیرات شگفت متعددی که در این سوره با آنها مواجه میشویم، بکوشیم تا از لایه الفاظ گذر کـنیم و بـه مـقصود اصلی آنها دست یابیم. برای
- برای توضیح بیشتر در این باب، نک: سوره نـیلوفر: یک مـتن بـودایی مهایانه، بر پایه برگردان چینی کوماره جیوَه، ترجمه ع. پاشایی، تهران: فراروان، ۱۳۸۶، مقدمه کتاب.
مثال در این سـوره بـارها سـخن از اعداد و ارقام به میان آمده است، مانند آنکه آموزههای بودا به ۸۴۰۰۰ آموزه میرسد؛ امـا نـباید این اعداد را به معنای عددی و ریاضیشان گرفت، بلکه آنها نوعی اغراق ادبی و بیانگر انـبوهی هـستند. بـنابراین هنگامی که در جایی سخن از دوازده هزار بیکشو، یا رهرو بودایی، به میان میآید، باید آن را به مـعنای تـعداد فراوان دانست، نه تعیین عددی خاص.
این سوره خودْ متشکل از سه سوره بههمپیوسته اسـت: نـخست، سـوره معانی بیشمار؛ دوم، سوره گل نیلوفر درمه شگفتانگیز؛ و سرانجام، سوره مراقبه عمل درمه بوذاسف ارجمند. سـوره نـخست در واقع مقدمه آن به شمار میرود و به اختصار حاوی تعلیمات بودا در شاهینکوه اسـت. سـوره نـیلوفر درمه شگفتانگیز، که به گونهای مختصر سوره نیلوفر خوانده میشود، بیست و هشت فصل دارد. سوره مـراقبه عـمل درمـه بوذاسف ارجمند عالم، نیز دربردارنده سخنان شاکیهمونی یا همان بودای خودمان، در دیر جنگل بـزرگ ویشـالی است و نحوه عمل به آموزههای سوره نیلوفر درمه شگفتانگیز را تعلیم میدهد. این سوره که نوعی مکمل یا پیگـفتار سـوره دومی یا درمه شگفتانگیز است، به سوره توبه نیز شناخته شده است. مـؤلف نـیز کتاب خود را در سه بخش سازمان داده است و پا بـه پای سـوره پیش مـیرود تا همه نکات پیدا و پنهان آن را شرح دهد و گـاه از تـکرار برخی گفتهها، به دلایل تعلیمی، نپرهیزد.
اولین نکتهای که خواننده ناآشنا با مفاهیم بودایی را درگـیر خـود میکند، نام این سوره اسـت؛ چـرا این سوره نـیلوفر نـامیده شـده است. گل نیلوفر، نمادی است از سـرشت و جـایگاه انسان در عالم. نیلوفر در لای و لجن ریشه دارد و در مرداب و گنداب میروید، با این همه از آن سر بـر مـیکشد، میشکوفد و گلی پاک و دور از هر لای و لجنی عرضه مـیکند؛ انسان نیز چنین اسـت از لای و لجـن زاده میشود، لیکن میتواند چون نـیلوفر زنـدگی کند و خود را از همه پلشتیها پاک نماید و در دل همین دنیای آلوده، دنیایی پاکیزه بیافریند. همچنین تعبیر سـوره، بـا بار معنایی دینی خاصی کـه دارد، در اصـل واژهـای آرامی است و بـه مـعنای دیوار یا حایل است. مترجم بـه جـای واژه سوترَه، آن را برگزیده و بدین ترتیب به آشناتر کردن بحث یاری رسانده است؛ هرچند که سوتره، بـه مـعنای «نخ یا تار بافندگی است» و شاید انـتخاب مـعادلی مانند «بـه نـظم کـشیده» یا «منظوم» گویاتر باشد.
در اینـجا بی آنکه از روند بحث نیوانو، پیروی کنیم و یا از آن چندان دور گردیم، میتوانیم برشهایی به نوشته او بزنیم و برخی از نـکات اسـاسی او را بازخوانی کنیم.
زندگی در شش عالم
این سـوره بـا هـمان آمـوزه عـام کَرمَه یا رابطه عـلیتِ حـاکم بر جهان آغاز میشود و به جویندگان رستگاری، راههای ممکن خلاصی از این گردونه رنج را تعلیم میدهد. تـعلق خـاطر و دلبـستگی به اشیای گذرای عالم، اندیشههایی در انسان پدید مـیآورد و در نـهایت او را در شـش عـالم یا قـلمرو وجـود سرگردان میکند. این عوالم عبارتاند از: ۱٫ دوزخ، ۲٫ ارواح گرسنه، ۳٫ جانوران، ۴٫ اهریمنها، ۵٫ انسانها، و ۶٫ آسمان. البته نباید این عوالم را به معنای فیزیکی و بیرونی خود گرفت، بلکه همه آنها در نهاد انسان هستند. دوزخ حالتی از وجـود ما است که اسیر خشم هستیم و آتش نفرت در دل ما زبانه میکشد و ما را رنج میدهد. مقصود از عالم ارواح گرسنه، همان حالت آزمندی و حرصی است که غالب انسانها اسیر آن هستند و بی آنـکه بـه مقصود برسند، همواره در طلب این خواسته و آن خواسته میدوند. عالم جانوران، همان قلمرو بیفرزانگی و بیخردی انسان است، زمانی که انسان به جای اندیشیدن، یکسره بر اساس غریزه عمل میکند. عالم اهـریمنها حـالت خودمحوری و منیّت انسان و تنها به خود اندیشیدن او است. حالت «انسان»، حالتی است که شخص از عوالم چهارگانه پیشین خود را رهانده و به مرحله انسانی گـام نـهاده است، با این حال هنوز هـمه وجـود خود را نشکوفانده است. سرانجام عالم آسمان است که در آن حالت انسان به شادی و بهجت نهایی دست پیدا میکند و از چنبره عوامل و محرکهای بیرونی و دل بستن به خوشیهای گـذرا رهـا شده، به آرامش و شـادی سـرمدی میرسد. این شش عالم همواره در جان انسان وجود دارند و مانند فصول سال، البته بدون ترتیبی خاص، جایگزین یکدیگر میشوند.
نکتهای که در این سوره و در این کتاب بر آن بارها تأکید میشود، آن است که راه رستگاری و کـمال، بـرای همگان فراهم است، نه جنس یا گروهی خاص. از این منظر، همه انسانها، حتی جانیان، سرشتی بودایی دارند، به این معنا که هیچ انسانی از امکان بودا شدن یا دستیافتن به کمال نهایی محروم نیست و مـیتواند اگـر بخواهد بـودا شود. نتیجه این تعلیم آن است که هرگز فراموش نکنیم که احترام به بدکاران، در واقع احترام
به سـرشت بودایی آنان است. نه تنها همه انسانها میتوانند بودا شوند، بـلکه این مـسیر بـر همه موجودات زنده عالم گشوده است.
سعادتمند واقعی کسی است که خود را از عوالم پنجگانه برهاند و به عـالم آسـمان برساند و همواره در آن مقیم گردد. برای رسیدن به این عالم یا حالت، باید دَرمَهها یا قـوانین حـاکم بـر جهان مادی را شناخت: رنج، تُهیّت، نپایندگی، و نداشتن خودی مستقل. اولین قانون آن است که سراسر زندگی انـسان رنج است. نداشتن چیزی رنجمان میدهد و هنگام به دست آوردنش، تلاش برای حـفظ یا هراس از فقدانش باز مـا را رنـج میدهد. این رنج در سراسر عالم گسترده است و در همه رفتارهای ما آشکار. تلاش میکنیم تا از رنجی برهیم، لیکن از رنج دیگری سر در میآوریم. قانون تهیَّت به ما میگوید که بر خلاف تصور رایج، نمیتوان مـرزی قاطع و همیشگی میان اشیا کشید و طبقهبندی سفت و سختی از اجزای عالم به دست داد، بلکه همه پدیدهها به نحوی با هم مرتبط هستند و با یکدیگر همپوشانی دارند. همچنین طبق قانون سوم متوجه مـیشویم کـه در این عالم هیچ چیز پاینده و ثابت نیست و تنها قانون ثابت همین نپایندگی است. و سرانجام آنکه ما خودی مستقل از عالم، چونان جزیرهای منفرد، نداریم. پس نباید برای خودمان سفرهای جداگانه بیاندازیم و تنها حـلیم خـود را هم بزنیم.
حال که چنین است، به گفته سعدی «آن چه نپاید، دلبستگی را نشاید»؛ لیکن نباید نتیجه گرفت که بهترین گزینه دست شستن از عالم و به گوشهای نشستن است. نـکته اصـلی آن است که به مقامی از آزادگی و وارستگی جان برسیم که در عین داشتن دنیا، به آن وابسته نباشیم و بتوانیم هر گاه لازم شد از آن دست بشوییم. این حالت به ما کمک میکند تا دلی بـخشنده داشـته بـاشیم و از خودمحوری و خویش را محور عالم دیدنـْ رهـا شـویم.
در واقع اصلیترین آموزه سوره اول، یا سوره معانی بیشمار، که مقدمه سوره دوم است، تعلیم همین نکته است که اگر به حقیقت درمـه یا سـرشت حـاکم بر عالم پی نبریم، بندیِ گردونه رنج خواهیم مـاند، حـال آنکه فهم آن به ما جانی آزاده عطا میکند.
رنج عام جهانی ما را به فهم و تعلمِ چهار حقیقت که بـودا آن را تـعلیم داده اسـت، میکشاند. چهار حقیقتی که هر یک مقدمه دیگری است تا نـردبانی برای بالا رفتن ما گردد. حقیقت اول آنکه همه عالم رنج است. دومین حقیقت آنکه این رنجزاده خواست
ما اسـت. سـوم آنـکه راهی برای غلبه بر این رنج وجود دارد که تنها با اصلاح خـواست مـا شدنی است، و چهارمین حقیقت تعلیم این راه است. گوهر این چهار حقیقت ساده است. نخست باید بدانیم که کـل زنـدگی رنـج است و این واقعیت را انکار نکنیم. دوم آنکه در پی علت رنج برآییم و بدانیم که ریشـه در آزمـندی، نـفرت، و نادانی ما دارد. سرانجام آنکه بکوشیم علل این رنج را در نهاد خود خاموش کنیم و برای اینـ کـار از راهـهای هشتگانهای که بودا تعلیم داده است و شش کمال مکمل آن، پیروی کنیم. اگر راه هشتگانه را شرطکمال فردیبدانیم، شـشکمال در واقـعگسترش این کمال به جامعه و دعوت فرد به انجام مسئولیتهای اجتماعی خویش است. آرمان سـوره نـیلوفر، دعـوت سالک به جدا شدن از جامعه نیست، بلکه گستردن زیبایی در همه سطوح آن است.
مقصود از نـپایندگی هـمه چیز، که در آیین بودا بر آن بارها انگشت گذاشته میشود، آن است که از سرشت واقـعی عـالم و حـوادث آن باخبر گردیم. این باخبری به ما آرامشی میدهد که از خوش و ناخوش روزگار رنجور نمیشویم و فراز و فـرود عـالم را به یک چشم مینگریم. اگر مجاز به مقایسه باشیم، چه بسا بتوان این آمـوزه را بـا این تـعلیم قرآنی سنجید که میآموزد: «تا بر آن چه از دست رفته است اندوهگین مشوید و بدان چـه دارید، شـادمان نـباشید» (حدید: ۲۳).
شاید کسانی تصور کنند که کمالطلبی بودایی آرمانی است دشوار و بـرای هـمگان ناممکن. لیکن مؤلف نظر دیگری دارد و بر آن است که در سرشت همه ما حالت انسان آرمانی و کمالجویی یا بـوداگی یا بـوداشدن وجود دارد. بنابراین، همانگونه که هر دانه گندم به طور طبیعی آماده تـبدیلشدن بـه خوشه گندم است و هر گیاهی به سـوی بـالا مـیرود، طبیعیترین حالت انسان حرکت به سمت تـحقق این آرمـان در وجود خویش است. هدف نهایی حرکت هر انسان یا هر بودای بالقوه رسیدن بـه مـرحلهای است که از آن به «نیروانه» تـعبیر مـیشود. این نیروانه، بـر خـلاف تـصور عامیانه، نه مرگ است و نه بـیکنشی. بـلکه آرامشی است که در نتیجه فهم حقیقت عالم و بر طرف شدن توهمات بـه شـخص واصل دست میدهد و این رسیدن نیز در هـمین زندگی دنیوی شدنی اسـت. اسـاساً مفاهیم دینی، همواره در معرض تـفسیر نـادرست و حداقل غیردقیق هستند و مؤلف در سراسر کتاب خود میکوشد تا مفاهیم رایج بودایی را چنان تـفسیر و تـبیین کند که به بیعملی و گـسستن از زنـدگی اجـتماعی نینجامد. از نظر او، بـه مـعنایی، میتوان کل
آیین بودا را در سـه قـانون گنجاند: همه چیز ناپایدار است، هیچ چیز خودی مستقل از دیگران ندارد، و نیروانه آرامش اسـت. این قـوانین به ما راه درست نگریستن به عـالم و در آن زیسـتن، نه بـندیِ آن شـدن را مـیآموزد. بدین ترتیب، این قوانین بـیش از آنکه آموزههایینظری یا متافیزیکی باشند، حاوی بذر تعلیمات اخلاقیبرای زیستن در جامعه به شمار میروند؛ قوانینی کـه هـمانند آنها را در ادیان دیگر میتوان بهروشنی یافت.
راهـهشتگانه
پیروزی بـر رنـج و افـتادن در مـسیر نیروانه از طریق بـه کـار بستن چهارمین حقیقت حاصل میشود. بودا در این سوره راه هشتگانه یا به تعبیر دقیقتر هشت اصل را برای سلوک بـه دسـت مـیدهد: ۱٫ شناخت درست، ۲٫ اندیشه درست، ۳٫ گفتار درست، ۴٫ کـردار درسـت، ۵٫ زیسـت درسـت، ۶٫ کـوشش درسـت، ۷٫ آگاهی درست و ۸٫ یکدلی یا مراقبه درست. البته در اینجا نیز، به گفته مؤلف، نباید این هشت راه را واقعاً و سرسختانه هشت راه و عمل متمایز در نظر گرفت. واقع آن است که برخی از این اعمال با هـم تداخل دارند. حتی بهتر است که آنها را به چهار قسمت تقسیم کنیم و بگوییم که مقصود از قسمت اول،کسب ایمان و عقیده درست است، در مرتبه دوم، نگرشی درست نسبت به مسائل روزمره اتخاذ کـنیم، در مـرتبه سوم رفتار درستی در زندگی روزمره داشته باشیم، و سرانجام به آموزههای بودا به درستی عمل کنیم و به آنها وفادار باشیم.
با این حال، مؤلف یکایک این هشت راه را به دقت وصف میکند. مـقصود از شـناخت درست، ترک خودمحوری، کسب نظر و دیدگاه مناسب نسبت به ماهیت عالم و به تعبیر متدینان بودایی، «پناه گرفتن در بودا است». غالب ما شناختهایی نـاقص داریمـ و علت این نقصْ جهل، نفرت و یا حـرص اسـت. بیخبری از حقیقتِ ساز و کار عالم، مانع شناخت درست است، دلبستگی به متعلقات خود، مانع شناخت درست است و سرانجام آنکه نفرت نسبت به دیگران مـانع شـناخت درست است.
اندیشه درسـت هـنگامی در ما پا میگیرد، که ریشه سه رذیلت، یا سه زهر یا سه آتش، را در خود بخشکانیم: آزمندی، خشم، و بداندیشی. در برخی از تمثیلات و نقاشیهایی بودایی، این سه رذیلت در قالب سه حیوان به تصویر کشیده میشوند، که از یکدیگر تغذیه مـیکنند و هـمواره فربهتر میشوند: خروس که نماد آز و خواهش دل
است، مار که نماد نفرت و دشمنی است، و خوک که نمایانگر جهالت است. ما به دلیل جهالت، خود را مستقل از عالم میدانیم و لذات را پایدار میشماریم. در نتیجه، در پی لذات همیشگی هستیم و مـنافع خـود را مقدم بـر دیگران قرار میدهیم و چون برخی از خواهشهای ما برآورده نمیشود، دچار خشم و نفرت میشویم. بر اثر شهوت و نـفرت قدرت دیدن حقیقت عالم را نداریم و دست به اعمالی میزنیم که رنـج و نـفرت مـا را فزون میکند و بدین ترتیب، در چرخهای بیپایان، گیر میکنیم.
لازمه داشتن گفتار درست، پرهیز از چهار رذیلت یا بدی دهـان اسـت: دروغگویی، دوپهلوگویی، غیبت و افترا، و بیدقتی در کلام. گفتار درست، نه تنها مستلزم دوری از دروغ و تهمت اسـت، بـلکه بـاید از سخنان بیحاصل و ناسنجیدهگویی نیز بپرهیزیم. مقصود از کردار درست، رفتار در زندگی روزمره بر اساس تعالیم بـودا است که عمدتاً شامل پرهیز از سه رذیلت بدنی است: قتل نفس، دزدی، و رفتارهای جنسی نـادرست. رفتار درست هنگامی کـارآیی کـامل را خواهد داشت که سه شرط حاصل شود: عمل خوب، سلوک قلبی، و مداومت بر عمل. زیست درست هنگامی حاصل میشود که مایحتاج روزانه خود را از راهی درست به دست آوریم. به این معنا که شـغلی مناسب و مشروع برای خود داشته باشیم و نان خود را در خون دیگران نزنیم و با فریب دیگران معاش خود را تأمین نکنیم و از اعمالی چون سرقت، اختلاس، داشتن پیشهای که با نابودی مردم یا محیط زیست سـر و کـار دارد، مانند کار در عرصه تسلیحات، دوری بجوییم.
آگاهی درست، یعنی واقعیت را از منظری بیطرفانه، نه خودمحورانه، بنگریم و همواره خود را حقبهجانب ندانیم. مقصود از مراقبه آن است که همواره هدف خود را که عمل به آمـوزههای بـودا باشد، مد نظر داشته باشیم و از هیچ تغییری پریشان و آشفته نشویم. مراقبه، لزوماً، به معنای گوشهای نشستن و هیچ کاری نکردن نیست. در واقع، دل آرام و نیاشفته خود را در هر شرایطی حفظ کردن، مـراقبه اسـت. تأمل در رفتار گذشته خویش و ارزیابی خویشتن، خود نیز نوعی مراقبه است.
شش فضیلت
افزون بر این راه هشتگانه، برای روشنشدگی کامل باید در پی کسب شش فضیلت یا
کمال باشیم. شش پارَمیتا یا کمال بـودایی عـبارتاند از: بـخشندگی، سلوک و به جای آوردن دستورها، بـردباری، ایسـتادگی، مـراقبه، فراشناخت یا فرادانش. راهرو واقعی آیین بودا یا بوذاسف، تنها در پی آن نیست که گلیم خویش را از آب بهدر برد، بلکه میکوشد تا غریقان عالم را نیز نجات دهـد و غـمخوار هـمه موجودات باشد. بخشش اولین کمال بودایی است که خـود در سـه شکل جلوهگر میشود: دهش مالی، تعلیم آموزههای بودایی به دیگران، و تلاش در جهت زدودن رنج و غم دیگران از طرق مختلف از جمله هـمدردی. عـمل بـه تعالیم بودا، دومین کمال است و از طریق آن نخست میآموزیم تا خـود را از پندارهای جهانی آزاد کنیم، سپس به آزادسازی دیگران اقدام نماییم. طبق سومین کمال، باید بردباری و رضای خاطر را تمرین و درونـی کـنیم، بـه گونهای که چون خود بودا شویم؛ یادمان باشد که در جایی ثـبت نـشده است که بودا هرگز عصبانی شده باشد. در واقع، خشم چهره ما را خراب و زشت میکند. نه تـنها بـاید رفـتارمان از هر نوع خشمی پیراسته باشد، که نگاهمان نیز باید چنین باشد؛ لینـکلن، درسـت گـفته است: «کسی که بیش از چهل سال دارد، باید برای نگاهش احساس مسئولیت بکند». بدین تـرتیب، بـاید بـر خشم خود غلبه، و با مردم همدردی کنیم و بدانیم که بودا «کسی بود که بـخشش کـاملی داشت». از طریق بردباری به آرامشی بیبدیل میرسیم. همت و پایداری در راه، چهارمین کمال آیین بودایی است، و لازمـه آن حـفظ هـدف خود در هر شرایطی و نومید و پریشان نشدن است. پنجمین کمالْ دیانه یا مراقبه است و مقصود از آن آرامـش دل و اسـتواری جان است. سرانجام نوبت به ششمین کمال میرسد که گیانه یا فراشناخت و فرزانگی اسـت و فـهم حـقیقت عالم را در پی دارد.
چراغ خود بودن
از نظر آیین بودا، ما همه تابع قانون کَرمَه یا کردار هستیم؛ یعنی وضـع فـعلی ما حاصل و برآیند اعمال یا زندگیهای گذشته ما است. این اندیشه چه بـسا نـوعی جـبرگرایی به شمار رود و ما را از هر نوع امیدی به رهایی باز دارد. اما این یک روی سکه است. روی دیگر سکه آن اسـت کـه هـمانگونه که وضع فعلی ما نتیجه اعمال گذشته است، وضع آینده ما نـیز نـتیجه اعمال فعلی ما خواهد بود و این تعلیم به ما آزادی و در عین حال مسئولیت میدهد تا آینده خود را بـسازیم. این آمـوزه هم ما را مسئول رفتار خود
میکند و هم امیدوارمان میسازد که میتوانیم آینـده را بـر اساس اعمال فعلی خود پدید آوریم. بدین معنا مـا هـمه امـکانات بوداگی را در خود داریم، «دل هر کسی ده جهان یا ده عـالم دارد، یعـنی شش جهان انسان معمولی و چهار جهان قدیسها». حال که چنین است باید پیگـیرانه خـود را از روابط فریبنده نجات دهیم و بـهخصوص بـه سموم سـهگانه درون خـود، یعـنی آز، نفرت و جهالت، اجازه چیرگی ندهیم. در این مـیان، بـهویژه کینه، که زاده ناکامی است، میتواند سخت ویرانگر باشد. عادت کردهایم که کـینه را بـا کینه پاسخ دهیم؛ اما تعلیم بـودا این است: کینه را نباید بـا کـینه شست. نمونهای از این گذشت را وزیر دارایی سیلان در بـاب مـطالبه غرامت جنگی از ژاپن بیان کرد و با اعلام انصراف کشورش از پیگیری این مسئله، این سـخنان را از بـودا نقل کرد: «اینجا هرگز کـین بـه کـین فرو ننشیند، مـگر بـه بیکینگی؛ این آیینِ همیشه اسـت».
مـسیر روشنشدگی، مسیری است نیازمند ثبات قدم و پشتکار. سالک باید فارغ از نفرت و تحقیر دیگران راه خـود را بـپوید و در عین دلسوزی بر دیگران، از راه باز نـماند و بـداند که اگـر دری را یکـسره بـکوبد، عاقبت آن در بر او گشوده خـواهد شد. داستان پشتکار رهرویی بودایی به نام ذِنکایی در نیمه قرن هیجدهم، نمونهای از این سلوک را نشان مـیدهد. وی بـه قصد آنکه روستاییان از تنگه یاباکی بـه سـلامت بـگذرند، یکـ تـنه مدت سیسال را بـه حـفر نقبی در دل تپه سنگی مشغول شد و موفق شد تا سرانجام این نقب را که ۱۸۵ متر طول داشت ایجـاد کـند. نـخست اندیشه و عمل او به مسخره گرفته شد؛ امـا پشـتکار او بـهتدریج شـگفتی، سـپس سـکوت، در پی آن همدلی، و سرانجام همکاری مشتاقانه مسخرهکنندگان را در پی داشت.
نکته اصلی آن است که ما نباید انتظار نجات از بیرون را داشته باشیم، به تعبیر بودا هر کسی باید چراغ خودش باشد؛ یعـنی در این مسیر در درجه اول به خودش، نه عوامل بیرونی، متکی باشد. این نگرش و سلوکِ زاده آن، به تعبیر مولانا به انسان دیدهای سبب «سوراخکن» میدهد و به تعبیر بودایی، سالک مانند بودا به عالم مـینگرد و چـشم او بودایی خواهد شد. بودا با چشمانی باز به همه لایههای عالم نفوذ و همه چیز را درک میکند، پیرو وی نیز از پنچ چشم یا پنج نوع نگرش به عالم سود میجوید: چشم حسی یا جسمی، چـشم عـلمی یا آسمانی، چشم فلسفی یا فرادانشی، چشم هنری یا درمه و چشم حقیقی یا چشم بودا.
میانهروی
ثبات قدم و پشتکار، به معنای سختگیری بیحد و بیرحمی با خود نـیست. بـودا، درست در برابر برخی آیینهای روزگـار خـود که تحمل مشقت و ریاضتهای شدید را لازمه رستگاری میدانستند، پس از آنکه خود این مسیر را پیمود و نادرستی آن را دریافت، راه میانه و اعتدال در همه زندگی را به پیروان طریقت تجویز کـرد. وی بـا دیدن رهرویی که بسیار بـر خـود سخت میگرفت، با زبان تمثیل که زبانی در خور فهم همگان است، او را اینگونه به راه میانه فراخواند:
«از چنگ صدایی در نمیآید،
اگر سیمها خیلی کشیده باشند.
همچنین هیچ صدایی نمیدهد،
اگر سـیمها خـیلی کم کشیده باشند.
فقط وقتی که سیمها را درست کشیده باشند،
تمام موسیقی موزون است».
در میان مردم بودن و نبودن
آموزههای آیین بودا، نباید ما را از جامعه جدا و به خود مشغولمان کند. از سوی دیگـر روزمـرگی و نیازهای گـذرای مردم، نباید ما را از هدف واقعی خود که رهایی آنان است، دور سازد. در اینجا آیین بودا اصل نیمقدم را بـه ما تعلیم میدهد. طبق این اصل نباید چنان آرمانی بیندیشیم و از جـامعه فـاصله بـگیریم که به آنان به دیده تحقیر بنگریم و نه آنکه خود را در جامعه حل کنیم. کافی است که همقدمی خـود را بـا آنان حفظ کنیم، اما همیشه اندکی در حد نیم قدم از آنان پیشتر باشیم تـا بـتوانیم آنـان را به سمتی که میخواهیم پیش ببریم. تنها در این صورت، امکان تعلیم و هدایت آنان وجود دارد. گاه از این اصل نـیمقدم، به مثابه شیوه پنهان نام برده میشود؛ یعنی شخصی که به روشنی رسـیده و راه حق را یافته است، بـی آنـکه جار و جنجال راه بیاندازد، وارد جمع میشود و با رفتارش آنان را هدایت میکند. نکته آن است که، به جای پرگویی، همواره سرمشقی خوب و عملی برای دیگران باشیم.
با خود سازش نکردن
آیین بودا، در عین احـترام به سرشت بودایی همه موجودات، کسی را به شکل فعلی و پرورشنیافتهاش قبول ندارد و همه را به تن زدن از تنبلی و به شورش بر ضد وضع فعلی خود فرا میخواند. این معنای توبه است که در سوره مـراقبه بـه تفصیل از آن بحث شده است. توبه دو معنا یا مرحله دارد: نخست اقرار به خطاهای جسمی و روانی گذشته است که ما را از اسارت آنها آزاد میکند و با این کار وجودمان را از آلایشها پاک میکند؛ دوم تلاش مدام در جهت تعالی خـود و از خـود فراتر رفتن است و این توبه واقعی و اساس آن است. از این منظر، باید نسبت به خودمان سختگیر و حسابرس باشیم و همواره سرشت بوداگی خود را صیقل دهیم و جوهر خویش را جلا ببخشیم؛ به یک معنا: «تـوبه یعـنی سازش نکردن با خود، نگرش سرد یا دو پهلو نداشتن، بلکه صیقل دادن سرشت بودا از راه پاک کردن تدریجی پندارها و آلایشها از دل خود». آیین بودا، تابع اصل همه یا هیچ نیست و چنین نیست که بوداگی یکشبه حـاصل شـود، بـلکه رسیدن به آن در گرو رفتار درسـت مـادام العـمر است. زندگی دینی ما از زمانی شروع میشود که این نکته را درک کنیم که همه موجودات سرشت بوداگی دارند؛ این جان آیین بودای مهایانه اسـت. در عـین حـال مستمراً به ارزیابی و اصلاح رفتار خود مشغول بـاشیم و دمـی از حرکت بازنایستیم و اگر گاهی قدمی به پس رفتیم، به جبران دو گام پیش بگذاریم؛ آری، «زندگی دینی ما یک فرایند مستمر آزمون و خطا اسـت: دو قـدم بـه پیش برداشتن و یک قدم به عقب رفتن». اما نکتهای که باید در نـظر داشت آن است که بودا کسی را دعوت نمیکند تا دین خود را واگذارد و به او بگرود و مناسک خاصی اجرا کند. بلکه از هـر کـس مـیخواهد تا به سرشت نپاینده عالم پی ببرد و به فرزانگی برسد و جهان را آنـگونه کـه هست، نه آنگونه که مینماید، بنگرد. به همین سبب، هنگامی که سرداری قدرتمند و پیرو آیین جین، به شـاگردیاش درآمـد و خـواست که آیین او را در سراسر قلمرو خود اجباری کند، بودا مانع این کار شد.
در نتیجه، هـر کـس بـاید خود بودا شود. با این همه، چه بسا آرمان بودایی که در این سوره به تفصیل آمـده اسـت، بـرای همگان دنبالکردنی نباشد، لیکن این نکته نباید مایه دلسردیگردد. تمثیلی بوداییکه مضمونآن در ادبیات فارسیرایج اسـت، مـا را از هرگونه افراط و تفریطی باز میدارد: آب دریا را اگر نتوان کشید هم بهقدر تشنگی باید چـشید.
پیوسـتگی هـمه جانداران
یکی از تعلیمات اساسی آیین بودا آن است که ما خودی مستقل از عالم و جدای از دیگران نـداریم. حـال آنکه جهالت و خودمحوری مایه چنین توهمی در ما شده است که خویشتن را تافته جـدا بـافته مـیدانیم و هرچه میگذرد این منِ ما فربهتر میشود و جای بر عالم تنگ میکند و به همان نسبت، رنـج و نـفرت ما فزونی میگیرد. فرادانش، یعنی آنکه به کُنه عالم و حقیقت آن پی ببریم. فـرزانگی بـه نـسبتی در ما شکل میگیرد، که از خودخواهی و منیّت ما کاسته میشود و خویشتن را بخشی از جامعه انسانی میدانیم و از خـودپرستی رهـا مـیگردیم. طبق تعالیم بودایی، بودا خود یکسره بیخویشتن و فاقد هر نوع من و مـنیتی بـوده و خود را با همه عالم یکی میدانسته است. هنگامی که همچنان مسیر روشنشدگی را پیمودیم و نگاهی عمیقتر بـه پیرامـون خود افکندیم، متوجه میشویم که نه تنها بخشی از جامعه خود، که بـخشی از انـسانیت هستیم و بدین ترتیب غمخوار همه عالم خـواهیم شـد. پیشـتر که رفتیم و به طبیعت و تاریخ طبیعی تـکامل زمـین نظری افکندیم، متوجه میشویم که با همه اجزای زنده عالم، حتی گیاهان، رابـطه خـونی و خویشاوندی داریم. از این بررسی، همبستگی همه عـالم را درک مـیکنیم و به نـسبت خـودمان بـا حیوانات و حتی گیاهان پی میبریم و به جـای خـودمحوری چه بسا به صلح و احترام به محیط پیرامون خویش روی میآوریم. دکتر آلبـرت شـوایتزر، فیلسوف و متأله آلمانی، یکی از این کسان اسـت که با شنیدن قـطعهای مـوسیقی از باخ، به پیوند عمیق مـیان هـمه انسانها پی برد و زندگی عادی خود را دگرگون کرد و راهی آفریقا شد تا به مـردم آنـجا کمک کند. از نظر آیین بودای مـهایانه، فـقط یک گـردونه وجود دارد و رستگاری نـهایی هـر کسی در گرو نجات دیگـران اسـت: هیچ کس به تنهایی بودا نمیشود، بلکه نجات نهایی او در گرو نجات دیگران است. هـدف بـودا آن است که همه جانداران را به مـرحله بـوداگی برساند. بـه گـفته بـودا: «با پرورش تدریجی عمل کـردن و یاد گرفتن، شما همه بودا خواهید شد».
پدیدآورندگان
نیکیو نیوانو، سخنگوی قدرتمند آیین بودا در ژاپن و رئیس سازمان بـوداییان غـیر رهرو است که مقر آن در تـوکیو اسـت و شـصت مـیلیون عـضو در سراسر جهان دارد. وی آثـار
مـتعددی در تبیین و دفاع از آیین بودا نوشته است و در این کتاب نیز بر آن است تا گامبهگام آموزههای اساسی سوره نـیلوفر را بـیان کـند، ابهاماتش را روشن نماید، و بدفهمیهای آن را بر طرف سـازد. وی بـا این اعـتقاد کـه مـشکلات و مـعضلات اصلی بشر امروز، با مشکلات انسان روزگار بودا تفاوتی ندارد، دست به تبیینی امروزی از آموزههای این آیین زده و کوشیده است مخاطبان را به باورهای آن معتقدتر سازد.
وی خود بودایی و فردی مـتعبد به همه آموزهها و عبادات بودایی است و این را پنهان نمیکند و میکوشد به یاری دانستههای گسترده مدرن خود گوهر این آموزهها را مدلل و ترویج کند. در این راه از یاری گرفتن از فیزیک تا داوری بوداشناسانی غربی چون کریسمس همفریز، خودداری نمیکند. در این نـوشته زبـانی روشن و گاه تمثیلاتی بسیار ساده به کار میگیرد و از زبانی مردمپسند، نه لزوماً آکادمیک، بهره میبرد. وی در عین حالی که بر گوهر آموزههای واقعی بودا، نه ظاهرپرستی، تأکید دارد، تشریفات رسمی و صـوری و حـرمت نهادنهای متداول میان متدینان به این آیین را موجه میشمارد و آن را لازمه کمال و حقشناسی نسبت به این منجی بزرگ میداند.
انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب، در آینده نزدیک تـرجمه این کـتاب را منتشر خواهد کرد. مترجم کـتاب ع. پاشـایی است که پس از سالها کار ترجمه و کلنجار رفتن با متون مختلف انگلیسی و پرورش آگاهی و حساسیت زبانی در خود، به زبانی راحت و بیدستانداز دست یافته که آرزویِ نـاکام بـسیاری از قلمزنان است. وی چنان تـعبیرات و واژهـهای عامیانه را در این متن بودایی مینشاند که چه بسا مؤلف نیز در اثر اصلی خود موفق به این حد از عمومیسازی نشده باشد. بهخصوص باید به برخی از معادلگذاریهای مترجم دستخوش گفت، و امید بست تا جـا بـیفتند، مانند «هنرینه» به جای اثر هنری work of art، «یکدلی» در مقابل سمادی، «بوداگی» در مقابل buddhahood، «پاکبوم» در مقابل pure land، و «بومْ نور همیشه آرام» در مقابل the Land of Eternally Tranquil Light.
همچنین علیرضا شجاعی، که حوزه کار وی آیین بودا است، با وسواس و دقت ستودنیاش، بـررسی این تـرجمه و مقابله آن را بـا متن اصلی به عهده گرفته و بر آن است تا زبان پیراسته مترجم را با محتوای گاه فنی متن هـمخوان سازد.
پایان مقاله