خواجه نصیرالدین طوسی و اسماعیلیان
اشـاره
درباره خواجه نصیرالدین طوسی، فیلسوف، متکلّم و دانشمند قرن هفتم، بسیار گفتهاند و نوشتهاند، امـا هـنوز نـقاط ابهامی در زندگی او وجود دارد؛ از جمله این ابهامها مذهب وی است: با توجه به اینکه وی حدود سی سـال با اسماعیلیان زیسته، و نیز تحقیقات و کتابهایی بر طبق مشرب باطنیان نگاشته است، آیـا در این مدت بر مـذهب خـود (شیعه امامی) باقی بوده یا به کیش اسماعیلی نزاری گرویده است؟
اگرچه کتابها و مقالههای بسیاری درباره خواجه نوشته شده است، ولی همچنان لازم است در این زمینه تحقیقات مفصلتری انجام گیرد. در این مقاله سعی شـده تا جاییکه ممکن است دیدگاهها و نظریات مختلف درباره جنبههای مختلف زندگانی خواجه، از قبیل علت ورود به قلاع اسماعیلیه، آیین ومذهب وی در مدت اقامت در نزد باطنیان، کتابها و رسالههای وی بر طبق مشرب تعلیمیان، و از همه مـهمتر، تـأثیرپذیری وی از اسماعیلیه و میزان انعکاس این تأثیر در نوشتههای بعدی او، عرضه شود تا امکانِ جمعبندی نسبتاً کاملی فراهم آید.
زندگانی خواجه
خواجه نصیرالدین ابوجعفر محمد بن محمد بن حسن طوسی، فقیه، محقق، مـنجم، ریـاضیدان، متکلم وحکیم مشهور، در سال ۵۹۷ ق در خانوادهای اهل علم در طوس به دنیا آمد. اصل وی از جهرود ساوه است. خواجه پس از تحصیلات ابتدایی، در نیشابور در فقه، اصول و حکمت نزد پدر خود محمد بن حسن طوسی، و در کـلام و فـلسفه بهویژه اشاراتِ ابنسینا در محضر فریدالدین داماد، و ریاضیات در حضور کمالالدین محمد حاسب، به تحصیل پرداخت. وی سپس به بغداد رفت و در آنجا طب و فلسفه را نزد قطبالدین، ریاضیات را نزد کمالالدین یونس، و فقه و اصـول را نـزد مـعینالدین سالم بن بدران مصری خـواند و پس از مـدت زمـانی کوتاه، یکی از عالمان مشهور و برجسته قرن هفتم شد و سرانجام در ۱۸ ذیحجه ۶۷۲ در بغداد درگذشت و در کنار قبر امام موسی بن جعفر کاظم(ع) به خـاک سـپرده شـد.(۱)
مذهب خواجه قبل از پیوستن به اسماعیلیان
بیشتر تـاریخنویسان و دانـشمندان قائلاند خواجه طوسی در ابتدا شیعی امامی بوده است.(۲) درعینحال، عدهای از شرقشناسان احتمال دادهاند که خواجه در یک خانواده شیعی اسـماعیلی تـولد و رشـد یافته باشد.
ولادیمیر ایوانف (۱۸۸۶ـ۱۹۷۰)(۳) در مقاله «یک اثر اسماعیلی به قـلم خواجه
______________________________
۱٫ محمدتقی مدرس رضوی، احوال و آثار خواجه (چاپ دوم، انتشارات اساطیر، سال ۱۳۷۰)، ص۳و۴؛ مصطفی حسینی تفرشی، نقد الرجال (چاپ اول، مـؤسسه آلالبـیت، ۱۴۱۸ق)، ج۴، ص۳۱۳؛ عـبداللّه مامقانی، تنقیح المقال فی علم الرجال (چاپ قدیم، کتابفروشی مرتضویه، نـجف اشـرف، ۱۳۵۲)، ج۳، ص۱۷۹؛ محمد مدرسی زنجانی، سرگذشت و عقاید فلسفی خواجه (امیرکبیر، تهران، ۱۳۶۳)، ص۲۳؛ میان محمد شریف، تاریخ فلسفه در اسلام، تـرجمه گـروهی از مـترجمان (مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۶۲)، ج۱، ص۸۰۵؛ ابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث (انتشارات مدینهالعلم خـوئی)، ج۱۷، ص۱۹۴۰۵؛ شـیخ عـبداللّه نعمه، فلاسفه شیعه، ترجمه جعفر غضبان (سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، ۱۳۶۷)، ص۲۸۲؛ قاضی نـوراللّه شـوشتری، مـجالس المؤمنین (انتشارات اسلامیه، تهران)، ص۲۰۳؛ علی دوانی، مفاخر اسلام (چاپ اول، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۴)، ج۴، ص۹۴؛ جعفر سبحانی، مـوسوعه طـبقات الفقهاء (چاپ اول، مؤسسه امام صادق(ع)، قم، ۱۴۱۹ق)، ج۷، ص۲۴۳٫
۲٫ همان.
۳٫ محقق روسیالاصل و اسماعیلیشناس معروف که عـمرش را وقـف مـطالعه و بررسی تاریخ اسماعیلیان کرد. وی علاوه بر تألیف آثاری در اینباره، متون متعددی از آثار اسماعیلی را نـیز تـصحیح و منتشر کرد. البته باید توجه داشت که وی با ایوانف، نویسنده کتاب تاریخ نـوین ایـران، کـه گرایشهای مارکسیستی داشت، اشتباه نشود. وی بیشتر سالهای عمر خود را در هند در بین اسماعیلیان گذراند و دهه آخـر زنـدگی خود را در ایران سپری کرد و در سال ۱۳۴۹ در تهران درگذشت (به نقل از: اسماعیلیان در تاریخ، تـرجمه یـعقوب آژنـد، مقدمه مترجم، ص۱۴).
نصیرالدین طوسی» و در مقدمهای بر روضه التسلیم، حدس میزند که خواجه در یک خانواده اسـماعیلی بـه دنـیا آمده است.(۱)
البته ایوانف معتقد است که چون مدارس اثناعشری در تعلیم و تـربیت کـارآمدتر بودهاند، خواجه به آنجا رفته و در ابتدا خود را از روی تقیه دوازدهامامی وانمود کرده و پس از مدتی واقعاً امامیمذهب شده، ولی از تـرس اسـماعیلیان آن را مخفی کرده است. بنابراین، خواجه در باطن شیعیِ امامی بوده، ولی در ظاهر چـون یـک اسماعیلی رفتار میکرده است.(۲)
مصطفی غالب نـیز مـیگوید کـه خواجه در سال ۵۹۷ در طوس تولد یافت، و چون مـدارس اسـماعیلی درآن زمان زیاد بودند، در این مدارس به کسب علوم دینی و فلسفی پرداخت و سـپس بـه الموت رفت.(۳)
سال و علت ورود خـواجه بـه قلاع اسـماعیلیه
دقـیقا مـعلوم نیست که خواجه نصیر در چه سـالی بـه قلاع اسماعیلیان رفته یا برده شده است. محمدتقی دانشپژوه از زایجهای که در نـهم رجـب ۶۳۲ برای کیخسرو و پسر علاءالدین و برادر رکـنالدین خور شاه اسماعیلی کـشیده شـده و تاریخ رساله معینیه که در ۶۳۲ یـا ۶۳۳ق در قـهستان انجام گرفته است، چنین نتیجه میگیرد که خواجه طوسی میان سالهای ۶۱۹ و ۶۳۳ق گرفتار اسـماعیلیان بـوده و تا روز جمعه ۲۸شوال ۶۵۴ در قلاع آنـان مـیزیسته اسـت.(۴)
اما فرهاد دفـتری مـینویسد خواجه طوسی حوالی سـال ۶۲۴ق بـر ناصرالدین عبدالرحیم بن ابیمنصور، محتشم قهستان، وارد شد و به سبب دوستی و الفت خاصی که بـا وی پیـدا کرد، در سال ۶۳۳ق تألیف مهم خود را دربـاره اخـلاق، به نـام اخـلاق نـاصری، که مقدمهای اسماعیلی داشـته است، به وی اهدا کرد.(۵)
______________________________
۱٫ به نقل از فرهاد دفتری، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدرهای (چـاپ اول، انـتشارات فرزانروز، ۱۳۷۵)، ص۷۹۹٫
۲٫ مارشال گ. س. هاجسن، فرقه اسماعیلیه، تـرجمه فـریدون بـدرهای (کـتابفروشی تـهران، تبریز، ۱۳۴۳)، ص۴۳۷.
۳٫ اعلام الاسـماعیلیه (مـنشورات دارالیقظه)، ص۵۸۷؛ مصطفی غالب محقق اسماعیلی است که در این باره کتب متعددی تألیف یا تصحیح و تحقیق کـرده اسـت؛ از جـمله القرامطه بین المدّ والجزر (انتشارات دارالاندلس)، تـحقیق کـتب الرسـاله الجـامعه، المـجالس المـؤیدیه، عیون الاخبار و…
۴٫ رک: مقدمه وی بر اخلاق محتشمی (چاپ دوم، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، ۱۳۶۱)، ص پنج.
۵٫ پیشین، ص ۴۶۶٫
دانستن سال و تاریخ ورود خواجه به نزد اسماعیلیان از آن جهت مهم است که اگر خواجه در حـدود سال ۶۱۹ق به قلاع رفته باشد، میتوان ورود وی را به سبب حمله مغولان به خراسان دانست، چون مغولان در حدود ۶۱۸ق به خراسان و از جمله نیشابور حمله کردند و در سال ۶۲۱ق خراسان را ترک گفتند.(۱)
آرای نویسندگان و تاریخنگاران درباره عـلت ورود خـواجه به قلاعْ مختلف است. عدهای برآنند که خواجه به اجبار نزد اسماعیلیان رفته است. در مقابل، گروهی قائلاند که خواجه با میل و اراده خود به قلاع اسماعیلیه رفته است و در عین حـال، پسـ از این که تصمیم گرفت از پیش آنان برود، به وی اجازه ندادند و وی را محبوس کردند.
ظاهراً رشیدالدین فضلاللّه همدانی(۲) نخستین کسی است که گفته اسـت خـواجه طوسی را به اجبار به قـلاع اسـماعیلیان بردهاند:
مولانایِ سعید خواجه نصیرالدین طوسی که اکمل و اعقل عالم بود و جماعتی اطبای بزرگوار رئیسالدوله و موفقالدوله و فرزندان ایشان که به غیراختیار به آن ملک افـتاده بـودند… و خاطر ایشان از ملازمت مـلاحده مـلول و متنفر شده بود و میل ایشان به هواخواهی هلاکو هرچه تمامتر [بود].(۳)
در تاریخ وصافالحضره آمده است که خواجه در قلاع اسماعیلیه سکونت داشت و برای رهایی از آنجا نامهای همراه با قصیدهای در مدح خـلیفه بـغداد بدانجا فرستاد؛ ولی مؤیدالدین علقمی وزیر خلیفه بغداد صلاح ندید که خواجه به آنجا برود و لذا بر پشت همان نامه خواجهْ قضیه را برای عبدالرحیم بن ابیمنصور محتشم، حاکم قهستان، نوشت و او نیز از کـار خـواجه طوسی نـاراحت شد و وی را زندانی کرد تا زمان هلاکو، که پس از فروپاشی دولت نزاری اسماعیلی، خواجه آزاد و وزیر هلاکو خان مغول شـد.(۴)
______________________________
۱٫ علی دوانی، پیشین، ج۴، ص۹۵ـ۹۷٫
۲٫ خواجه رشیدالدین همدانی در حدود سالهای ۶۳۸ـ۶۴۸ق در همدان متولد شـده اسـت. پدر وی ابـوالخیر که لقب عمادالدوله داشته [بعضی جد اعلای او را موفقالدوله علی گفتهاند] همراه با عموی پدرش رئیسالدوله و خواجه نصیرالدین طـوسی در خـدمت دربار اسماعیلیان الموت و پزشکِ آنجا بودند. وی کتاب جامعالتواریخ را در سال ۷۱۰ق به پایان رسانده اسـت.
۳٫ جـامعالتواریخ، تـصحیح و تحشیه محمد روشن ومصطفی موسوی (چاپ اول، نشر البرز، ۱۳۷۳، تهران)، ج۲، ص۹۸۵؛ غیاثالدین بن همامالدین الحسینی (معروف بـه خواندمیر)، حبیب السیر (چاپ دوم، کتابفروشی خیام، ۱۳۵۳)، ج۲، ص۴۷۶٫
۴٫ فضلاللّه بن عبداللّه شیرازی، وصاف الحضره (چـاپ سنگی، کتابخانه ابنسینا و کـتابخانه جـعفری تبریزی، ۱۳۳۸)، ص۲۹ـ۳۰؛ تاریخ وصاف در قرن هشتم هجری نوشته شده است. همچنین هانی نعمان فرحات در نصیرالدین الطوسی و آراوه الفلسفیه والکلامیه این نکته را از عبدالامیر اعسم نقل کرده است (ص۱۹).
اما قاضی نوراللّه شوشتری نحوه ارتباط خـواجه طوسی با قلاع اسماعیلیه را بهگونهای دیگر بیان میکند:
در ابتدا خواجه برای خلیفه بغداد نامهای نوشت، ولی از سوی او جوابی نیامد. در آن زمان، هم اذیت و آزار سنّیان متعصب بود و هم بیم فتنه قوم تاتار و چـنگیز وجـود داشت و از سوی دیگر، حاکم قهستان، ناصرالدین محتشم، که از افاضل زمان و نزدیکان علاءالدین محمد، پادشاه اسماعیلیان الموت وقهستان بود، خواجه را با لطایف الحیل، نزد خویش برد، به او احترام فراوان گذاشت و از او اسـتفاده شـایان برد. اگرچه خواجه در اصل مذهب با آنان شریک بود و برایش اسباب فراغت و مطالعه فراهم کردند ولی خواجه تا زمان فتح قلاع اسماعیلیه به دست هلاکوخان در نزد آنان در رنج و عذاب بـود.(۱)
البـته نظریه وی جای تأمل دارد؛ چرا که اگر حاکم قهستان از افاضل زمان و انسانی علمدوست بود و به خواجه احترام فراوان میگذاشت و حتی اسباب فراغت و مطالعهاش را فراهم کرد، پس علت ناراحتی خواجه چـه بود؟
از تـاریخ سـرجان ملکم نقل شده است کـه فـداییان اسـماعیلی خواجه را برای نجات پادشاه اسماعیلی از مریضی و بهعبارت دیگر، نجات دولت نزاری از هرج و مرج و جنگ و خونریزی به اجبار به قلاع اسماعیلیه بردند. عـبارت وی چـنین اسـت:
علاءالدین محمد پس از پدرش جلالالدین در سن ده سالگی وارثِ مـسند پدر گـشت و چون بر سریر فرمانروایی متمکن گشت جمعی از رؤسای ملت را که از امنای حضرت بودند، به بهانه مسمومساختن پدر، معدوم ساخت وایـن عـملش مـوجب شد که پیروان از او روگردان شوند. به این سبب، مالیخولیای صـعب بر وی طاری گشت. لذا وزرا چنان مصلحت دیدند که به جهت استخلاص وی از آن حالت، خواجه نصیرالدین طوسی را که از معاریف حـکمای عـصر بـود و در حکمت و ریاضی و سیاست سرآمدِ ابنای روزگار بود به صحبتِ وی طلب دارنـد و خـواجه در آن اوان در بخارا میزیست. آنچه کردند به این امر راضی نشد؛ لاجرم حکمی از علاءالدین به حاکم قهستان صـادر شـد کـه این کار را به انجام رساند. روزی خواجه در
______________________________
۱٫ قاضی نوراللّه شوشتری، پیشین، ص۲۰۳ و ۲۰۴؛ حـسن امـین، دائرهالمـعارف الاسلامیه الشیعیه (چاپ پنجم، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، ۱۴۱۶ق)، ج۳، ص۱۷؛ ایشان قتل و غارت مغول را از عوامل پناهندهشدن خـواجه مـیداند.
بـاغهای قریب شهر تفرج مینمود؛ چند نفر با اسب دور او را گرفته، اشارت کردند که بر اسـب سـوار شود و پیش از آنکه کسی مطلع شود از نیمه راه بهطرف قهستان گذشته بود.(۱)
سـید حـسن صـدر در تأسیس الشیعه گفته است که خواجه در قلعه دیلم بهدستور خورشاه قرمطی حبس شده بـود. وقـتی قوم تاتار به آنجا حمله کردند خواجه را آزاد کردند و او را بهسبب علم نجومش مورد تـکریم واحـترام قـرار داده، وزیرش کردند.
با توجه به اینکه خورشاه آخرین حاکم اسماعیلی بوده، بنابراین نظریه، محتملاً ارتـباط خـواجه با اسماعیلیانِ قبل از وی با میل و رغبت همراه بوده است.
در مقابل دیدگاه مـذکور، چـنانکه پیـشتر گفته شد، عدهای برآنند که خواجه با میل و اراده خویش بر اسماعیلیان وارد شد. یکی از معتقدان بـه ایـن نـظریه مجتبی مینوی است. وی بهشدت منکر این است که خواجه را به اجبار بـه نـزد اسماعیلیان برده باشند.(۲) وی دلیل پیوستن خواجه به اسماعیلیان را علمدوستی آنان دانسته است؛ زیرا اهل فضل و عـلم در نـظر آنان محترم و معزز بودند و اینان برای وی امکانات لازم را فراهم آوردند و فقط تقاضا مـیکردند کـه بهتدریج و باحوصله برای ایشان کتاب بنویسد. ولی بـعدها، از قـرار مـعلوم میل و هوس دیگری به سرش زده و خواسته اسـت آنـان را ترک کند که نگذاشتند.(۳)
مدرس رضوی هم در احوال و آثار خواجه در همین زمینه، بـا انـدکی تغییر و در واقع با تصحیح دیـدگاه مـجالس المؤمنین، قـائل اسـت کـه خواجه طوسی به میل و اراده خویش نـزد اسـماعیلیان رفته است، ولی از عبارات خواجه در آخر شرح اشارات نتیجه میگیرد که خواجه در نـزد اسـماعیلیان در رنج و زحمت بوده و از خود اختیاری نـداشته است و لذا از خداوند میخواهد کـه هـرچه زودتر از آن حال نجات پیدا کـند و از حـبس اسماعیلیه آزاد شود.(۴)
______________________________
۱٫ به نقل از مدرسی زنجانی، پیشین، ص۴۷؛ هانی نعمان فرحات، پیشین، ص۱۹؛ شیخ عـبداللّه نـعمه، پیشین، ص ۲۸۲ به بعد؛ حسن امـین، پیـشین، ص۱۸٫
۲٫ مـجتبی مینوی، مقدمه اخـلاق نـاصری (چاپ پنجم، انتشارات خـوارزمی، تـهران، ۱۳۷۳)، ص۳۰٫
۳٫ همان، ص۱۵ـ۱۶٫
۴٫ مدرس رضوی، پیشین، ص۱۲ـ۱۳؛ از عبدالامیر اعسم در کتاب نصیرالدین الطوسی وآراؤه الفلسفیه والکلامیه (ص۲۱) نیز نقل شـده اسـت که خواجه به سبب حمله مـغول و فـرار از قتل و غـارت آنـان و بـا اختیار خود و علم بـه حیات خویش نزد اسماعیلیه رفته است؛ ونیز حسن امین، پیشین، ج۳، ص۱۸٫
ترجمه عبارت خواجه در آخر شـرح اشـارات چنین است:
بیشتر مطالب آن را در چنان وضـع سـختی نـوشتهام کـه مـشکلتر از آن ممکن نیست و بـیشتر آنـها را در دورانی همراه با کدورت و تشویش خاطر به رشته تحریر درآوردهام که هر جزئی از آن زمان حاوی غـصه و عـذاب دردنـاکی بود و پشیمانی و حسرت بزرگی همراه داشت. در جـاهایی بـودم کـه آتـش جـهنم در هـر لحظه، در آنها زبانه میکشید و آتش گداخته به سرم میریخت، و زمانی بر من نگذشت که چشمهایم پر از اشک و خیالم ناراحت و مشوش نباشد و زمانی پیش نمیآمد که دردم در آن مضاعف نشود و غـم و غصهام فزونی نیابد. نمیدانم چرا در دوره زندگانیام به زمانی برنخوردم که پر از حادثههایی نباشد که مستلزم پشیمانی دائم است و زندگانی من در بین سپاه غم و عساکر میگذشت. خداوندا، مرا از تزاحم امواج بلا و توفانهای مـشقت و سـختی نجات بده، به حق رسول برگزیدهات و وصی پسندیده او؛ درود خداوند بر رسول تو و بر وصی او و خانواده آنان باد و مرا به حرمت آنکه خدایی نیست جز تو از آنچه در آن افتادهام فـرجی عـنایت فرما، و تو ارحم الراحمینی.
هانی نعمان فرحات، انزجار و ناراحتی خواجه را در آخر شرح اشارات، یک حالت طبیعی و معمولی قلمداد میکند و میگوید اگر هم خـواجه نـاراحت بوده بهسبب حمله مغول و آن قـتل و غـارتهاست. مخصوصاً آن موقعی که خواجه دید که اسماعیلیه در مقابل مغول شکست خوردند، برای نجات خود به حیله جدیدی متمسک شد.(۱)
محمدتقی دانشپژوه منشأ ارتباط خـواجه و اسـماعیلیان را سرگذشت علمی و دانشاندوزی خـود خـواجه میداند که وی بهدنبال حق بود ــ چنانکه در سیر و سلوک آمده است ــ و لذا نخست از شهابالدین باطنی پرسش میکند و جوابی میشنود و در فرصتی دیگر هنگام سفر از عراق به خراسان در گرد کوه دو سه روزی نزد او ماند و از زبـان او سـخن دعوت شنید و نوشت و پس از خواندن فصول مقدس به مجلس ناصرالدین محتشم وارد شد.(۲)
فرهاد دفتری نیز دراینباره چنین مینگارد:
هیچ شاهد و مدرکی در دست نیست که نشان دهد این دانشمندان را علیرغم میل وارادهـ خـودشان در جامعه اسـماعیلی نگه داشته یا مجبور به قبول کیش اسماعیلی در
______________________________
۱٫ پیشین، ص ۲۲٫
۲٫ رک: مقدمه اخلاق محتشمی، ص یازده.
طی اقامتشان در مـیان نزاریان کرده بودند. اگرچه هنگام حمله مغول خواجه نصیرالدین طوسی و چـند تـن دیـگر که موقعیتی چون شیخ طوسی داشتند برخلاف این ادعا کردند، برعکس این ادعاها، گمان میرود که ایـن مـیهمانان دانشمند به میل و رضای خود میهماننوازی نزاریان را پذیرفته بودند و در دوره ستر آزاد بودند که مـعتقدات دیـنی پیـشین خود را حفظ کنند.(۱)
بهنظر میرسد علل مختلفی که در این بحث مطرح شده است همه درسـت و قابلجمعاند. از یک طرف، حمله مغول و قتل و غارت و خونریزی وجود داشته و اذیت و آزار سنّیان مـتعصب هم به آن اضـافه شـده است،(۲) و از سوی دیگر، علمدوستی طایفه اسماعیلیه و بهویژه ناصرالدین محتشم، حاکم قهستان، معروف بوده است،(۳) و لذا از خواجه دعوت کردند تا نزد آنان برود؛ خواجه در آن زمان کمتر از سی سال داشته و در پی علماندوزی بوده اسـت و چنانکه از سیر و سلوک(۴) بهدست میآید، بهدنبال حق بوده و برای رسیدن به حق به نزد باطنیان رفته و به این نتیجه رسیده است که هرچند در مسائلی حق با تعلیمیان است، ولی در این مدت ــ حـدود سـی سال ــ همیشه اوضاع و احوال موافق طبع وی نبوده است ولذا با ناهمواریها و مشکلات و احیاناً نواقصی هم روبهرو بوده است که از آنها اظهار ناراحتی و انزجار میکند.
مذهب خواجه طوسی در طی اقامت در قلاع اسـماعیلیه
یـکی از مباحثی که درباره خواجه مطرح است، مذهب وی در مدت اقامت در نزد اسماعیلیان است که باعث دیدگاههای مختلفی در نوشتههای محققان و دانشمندان شده است. در این بخش، که مهمترین قسمت مقاله است، بـاید تـحقیق و بررسی بیشتری کرد که آیا خواجه طوسی در مدت حدود سی سال سکونت در نزد اسماعیلیان به آیین آنان گرویده یا شیعی امامی باقی مانده است. مسلم است که خواجه عـالمی مـحقق و مـتفکری برجسته و حتی در مسائل سیاسی ـ اجـتماعی، شـخصیتی بـا کیاست و سرآمد روزگار خود بود؛ لذا درجهان اسلام، بهطور عام، و درتاریخ تشیع، بهطور خاص، سهم عمدهای دارد.
______________________________
۱٫ پیشین، ص۴۶۵ـ۴۶۶.
۲٫ چنانکه در مجالسالمؤمنین، احوال و آثار خـواجه، مـقدمه اخـلاق محتشمی، مفاخر اسلام و خواجه نصیرالدین الطوسی و آراؤه الفلسفیه والکـلامیه مـطرح شده است.
۳٫ رک: مقدمه اخلاق ناصری.
۴٫ خواجه نصیرالدین طوسی، تحقیق ایوانف، سیر و سلوک، ص۵ـ۶٫
فعالیتهای علمی متعدد، کتابها و رسالههایی که وی در زمـینههای مـختلف نـوشته، و نیز مدت طولانیای که با اسماعیلیان زندگی کرده و با آنـان حشر و نشر داشته است، عامل مهمی در اختلاف آرا و اقوال دانشمندان و نویسندگان درباره وی شده است. اینک به گوشههایی از فعالیت عـلمی وی مـیپردازیم.
اولاً، اگـرچه خواجه نصیر در حدود سال ۶۱۹ق اجازه روایت در علوم فقهی و شرعی را از ابومعینالدین سـالم بـن بدران مصری گرفته است(۱) ولی در زمینه فقه و حدیث، جز شرح اصول کافی تألیف دیگری ندارد، و بیشتر فـعالیتهای وی در زمـینه عـلوم معقول، اعم از مسائل فلسفی و حکمت و کلام، و مسائل ریاضی و نجوم و هیئت بوده اسـت. ثـانیا فـعالیتهای علمی وی در مدت اقامت در نزد اسماعیلیان، در جهت ترویج مذهب شیعی اسماعیلی ــ بنابراین فرض که ایـن کـتابها و رسـالهها را نوشته خود خواجه بدانیم ــ و یا در موضوعات عمومی، بدون ارتباط با مذهبی خاص، بوده اسـت، چـون شرح اشارات در فلسفه، تحریر اقلیدس در ریاضیات، اخلاق ناصری و اخلاق محتشمی در زمینه مسائل اخـلاقی؛ بـنابراین، خـواجه در این مدت در زمینه مذهب امامیه تألیفی ندارد. ثالثا پس از فروپاشی دولتِ نزاری اسماعیلی، خواجه نـیز ــ دسـتکم در زمینه فعالیت علمی ــ دچار تغییر و تحول فکری و علمی شد و در این زمان، کلیه آثـار کـلامی و عـقلی ـ مذهبی خواجه رنگ شیعی امامی به خود گرفت، و برخی از آنها چون تجرید الاعتقاد، قواعد العـقائد، اعـتقادات و رساله امامت صرفاً درباره اثباتِ عقیده شیعه اثناعشری نوشته شده است.
خـواجه طـوسی، عـلاوه بر تألیف کتب متعدد، شاگردانِ مشهور و نامآوری را چون ابومنصور حسن بن یوسف بن علی بـن مـطهّر حـلّی معروف به علاّمه حلی، ابوالمظفر عبدالکریم بن جمالالدین احمد بن طاووس، ابـوالثناء مـحمود بن مسعود بن مصلحالدین کازرونی مشهور به قطبالدین شیرازی، و ابوالفضائل حسن بن محمد بن شرفشاه عـلوی اسـترابادی معروف به سید رکنالدین تربیت کرد.
______________________________
۱٫ مدرس رضوی، پیشین، ص ۳ـ۴؛ دانشپژوه، در مقدمه اخـلاق مـحتشمی، ص۵؛ مدرسی زنجانی، پیشین، ص۵ . تمام منابع مذکور از بـحارالانوار (چـاپ سـوم، مؤسسه الوفاء، بیروت، ۱۴۰۳)، ج۱۰۷، ص۳۱ـ۳۲ نقل کردهاند. در قسمتی از اجـازهنامه چـنین آمده است: «وأذنت له فی روایه جمیعه عنّی عن السید الأجلّ عزالدین أبی المـکارم حـمزه بن علی بن زهره وجـمیع تـصانیفه وجمیع تـصانیفی ومـسموعاتی وقـراءاتی واجازاتی عن مشایخی ما اذکر أسـانیده ومـا لم أذکر إذا ثبت ذلک عنده وما لعلّی ان أصنّفه؛ به [خواجه طوسی] تمام مسائلی کـه مـن از سید ابوالمکارم نقل کردم و همه نـوشتههای او و خود را وشنیدههایم و خواندههایم و اجـازات خـود از اساتیدم آنچه را سندهایش ذکر کـردم و آنـچه را ذکر نکردم اگر در نزد وی ثابت شد و آنچه ممکن است در آینده به رشته تـحریر درآورم، اجـازه روایت دادم».
در اینجا به نقل اقـوال دربـاره مـذهب وی در مدت اقامت در نـزد اسـماعیلیان میپردازیم. فرهاد دفتری دربـاره مـذهب خواجه میگوید:
علمای اثناعشری که خواجه را امامی میدانند مصرانه منکرند خواجه به کیش اسـماعیلی درآمـده بوده و صحت انتساب رسالات اسماعیلی بـدو را کـه در میان اسـماعیلیان مـحفوظ مـانده است، انکار میکنند. عـدهای دیگر، چون سرگذشتْنامهنویسان ایرانی و معاصر وی، بر این باورند که طوسی به عنوان یک شیعه امـامی، تـقیه به کار بسته و برای حفظ جـان خـود در دوره اسـارت خـود در قـلاع نزاری به تـألیف آنـ کتب و رسالات پرداخته است.(۱)
به گفته مدرس رضوی، ظاهراً علامه حلی اولین شخصیتی است که خـواجه نـصیرالدین طـوسی را شیعی امامی میداند.(۲) مدرسی زنجانی به نـقل از مـسامرهالاخبار ومـسایره الاخـیار دربـاره مـذهب محقق طوسی چنین نگاشته است: «او [خواجه طوسی [امامی کامل و بقیه سلف و سرآمدِ خلف علمای جهان بود».(۳)
ادامه این عبارت تصریح دارد که منظور وی پس از سال ۶۵۴ق است، یعنی زمانی کـه در مراغه بوده است؛ و این مورد اتفاقِ علمای امامیه است. مصطفی حسینی تفرشی درباره خواجه طوسی مینویسد:
طوسی، نصیرالملّه والدین، سرآمد محققان، سرور حکما و متکلمان است. در روزگار خویش ریاست امامیه را عـهدهدار بـود.(۴)
اگرچه نقدالرجال تعبیر «انتهت ریاسه الإمامیه فی زمانه إلیه» را دارد، ولی عبارت حاکی از آن است که این امر مربوط به اواخر عمر وی و زمانی است که خواجه از قلاع اسماعیلیه خارج شده بود. عـبارت «تـبحّره فی العلوم العقلیه والنقلیه» ظاهرا از کلام علاّمه حلّی گرفته شده است.
قاضی نوراللّه شوشتری نیز خواجه را شیعی امامی میداند و چنانکه پیشتر ذکر شـد، بـیآنکه دلیلی ذکر کند میگوید کـه وی در مـدت اقامت در نزد اسماعیلیان در رنج و
______________________________
۱٫ پیشین، ص۴۶۶٫
۲٫ پیشین، ص۸۹.
۳٫ پیشین، ص۱۸۹٫ وی میگوید که محمود بن محمد، مشهور به کریم اقسرایی، مسامره الاخبار را در سال ۷۲۳ نوشته است.
۴٫ نقدالرجال (طبع اول، تـحقیق و انـتشارات مؤسسه آلالبیت، ۱۴۱۸ق)، ج۴، ص۳۱۳؛ و نیز رکـ: عـبداللّه مامقانی، تنقیح المقال فی علم الرجال (چاپ سنگی، کتابفروشی مرتضویه، نجف اشرف، ۱۳۵۲)، ج۳، ص۱۷۹. او خواجه را شیخ الثقات والأجلاء میداند، که البته بر امامی بودن وی در مدت اقامت در قلاع اسماعیلیه دلالتی ندارد.
عذاب بـوده اسـت.(۱)
درعینحال، نویسندگان جدید با استناد به عبارات متقدمان معتقدند که خواجه مردی شیعیمذهب، پیرو و مروج آیین جعفری است و دراینباره جای حرف و تردیدی وجود ندارد. مدرس رضوی میگوید:
در اینکه خواجه طـوسی ــ عـلیهالرحمه ــ مسلمانی مـعتقد و مردی شیعهمذهب و پیرو آیین جعفری و از مروجین این طریقه بوده، جای حرف و محل تردید نیست، جز عدهای از عـلمای اهل تسنن، خصوصا حنبلیهای متعصب مانند ابن تیمیه، ابن القیم الجـوزی، عـبدالحی حـنبلی، مؤلف شذرات الذهب و سُبکی که وی را کافر و ملحد و بیدین دانستهاند… اما علمای شیعه همگی او را به دیانت و ترویج مـذهب و وثـاقت در نقل حدیث توصیف کرده و با تجلیل بسیار از او نام برده و رئیس اسلام و مسلمینش خـواندهاند و هـیچکس از اسـماعیلی بودن او و یا تأیید او از آیین باطنی در تألیفاتش سخنی نرانده و همه او را امامی مذهب و از زعمای شیعه اثنی عـشریه دانسته و به تعبیرات مختلف، مانند حجه الفرقه الناجیه، من انتهت الیه ریاسه الإمـامیه، شیخ الثقات والأجلاّء، مـؤسس اسـاس دین، او را ستودهاند.(۲)
وی در قسمتی دیگر، دیدگاه خواجه را نسبت به مذهب خویش، که در رساله امامت خود نوشته، ذکر و از آن چنین نتیجهگیری میکند:
بنابراین، کسانی که خواجه را باطنی یا اسماعیلی دانسته یا ادعا کـردهاند که او آیین این گروه را در کتب خویش تأیید کرده، گفته آنها خالی از دلیل و تهمتی صرف است که به آن بزرگ بستهاند و با توجه به تألیفاتش در مورد مذهب خویش اظهارنظر کردن و اسماعیلی خواندن و یـا مـتمایل به این طایفه دانستن، اجتهاد در مقابل نص و بیارزش است و کتبی هم که به روش باطنیه ساخته شده و در مقدمه آن نام نصیرالدین طوسی و محمد طوسی ذکر گردیده و بعضی هم از روی غفلت بدو نسبت دادهـاند بـهطور قطع و یقین از او نیست.(۳)
بههرحال، از عبارات این دسته از دانشمندان، امامی بودن خواجه برنمیآید و اگر هم دلالتی بر این مطلب هست، مربوط به بعد از سال ۶۵۴ق است. کسانی که میگویند خواجه در مـدت حـضور در نزد اسماعیلیان برای آنان کتاب نوشته است، علت این امر را
______________________________
۱٫ پیشین، ص ۲۰۳٫
۲٫ پیشین، ص۹۱ـ۹۳٫
۳٫ همان.
تقیه میدانند. در مقابل این دیدگاه، مجتبی مینوی معتقد است خواجه در قلاع اسماعیلیه محبوس نبوده و بدون تـقیه بـرای آنـان کتاب و رساله نوشته است. وی در روزهـای آخـر عـمر خویش یادداشتی درباره خواجه نصیر نوشته که در مقدمه اخلاق ناصری به چاپ رسیده است:
این را که خواجه نصیرالدین گفته باشد کـه مـرا در دسـتگاه اسماعیلیه مانند محبوس و برخلاف میلش نگاه داشته بـاشند، بـنده درست نمیدانم، و ناروا میدانم که چنین گفتهای را به او نسبت دهم. نویسندگان پیرو مذهب شیعه اثناعشری برای اینکه او را از تهمت بـاطنیگری تـبرئه کـنند، این سخن را ساختهاند تا قلمداد کنند که به اجبار چـندی از آنان پیروی کرده و سخن ایشان را بازگو کرده است.(۱)
باز در قسمتی دیگر، در طعن کسانی که میگویند خواجه در نزد اسـماعیلیان بـا تـقیه عمل میکرده، مینویسد اگر کتابی که در همین اواخر به نام مـطلوب المـؤمنین در هندوستان منتشر شده از خواجه طوسی باشد باید گفت که وی اسیر دست آنان بوده و چارهای جز تـقیه نـداشته اسـت، بنابراین سرزنشی متوجه او نیست.(۲)
از این نظریه برنمیآید که خواجه در مدت حضور در نـزد اسـماعیلیان بـه کیش ایشان روی خوش نشان داده یا مذهب آنانرا پذیرفته باشد، چنانکه دفتری چنین تصور کـرده اسـت.(۳)
ویـلفرد مادلونگ نیز قائل است خواجه طوسی بهطور موقت آیین اسماعیلیه را پذیرفت و نقش اساسی را درایـنباره تـعالیم اسماعیلی شهرستانی داشته است، چرا که خود شهرستانی نیز در سده قبل از آن پنهانی بـه مـذهب اسـماعیلیه نزاری جذب شده بود. بنابراین، او بود که باعث شد خواجه طوسی به مذهب اسـماعیلیه بـپیوندد.(۴)
البته وی معتقد است که خواجه نصیر بعدها فرقه اسماعیلیه را رها کرد و دوباره بـه فـرقه اثـناعشری برگشت.(۵)
محمدتقی دانشپژوه در مقدمه اخلاق محتشمی چنین مینگارد:
______________________________
۱٫ ص۳۰ـ۳۲٫
۲٫ همان، ص۱۸٫
۳٫ پیشین، ص۷۹۹٫
۴٫ فرقههای اسلامی، ترجمه ابوالقاسم سـرّی، ص۱۶۴ـ۱۶۵٫
۵٫ هـمو، مکتبها وفرقههای اسلامی در سدههای میانه، ترجمه جواد قاسمی، ص۲۴۹ـ۲۵۰؛ وی در مقاله «اخلاق خواجه نـصیرالدین طـوسی مـیان فلسفه، تشیع و تصوّف» خصلت اسماعیلی اخلاق ناصری را بررسی و استدلال میکند که خواجه بهسبب توجهات فـلسفی خـود بـه اسماعیلیان پیوسته بوده است (بهنقل از: فرهاد دفتری، پیشین، ص۷۹۹).
اگر هم سیر و سـلوک را از خـواجه ندانیم، خود اخلاق ناصری و رساله جبر و قدر که در آن از فصول مقدس یاد شده، و آغاز و انجام، و اخلاق مـحتشمی، و تـرجمه ادب وجیز بهخوبی میرساند که خواجه در این مدت دستخوش تحولی فکری شـده بـود، و دور هم نیست؛ چه، او نزدیک به سی سـالگی یـا انـدکی کمتر یا بیشتر دچار باطنیان شده و در اصـول شـیعی امامی هم بهویژه عصمت و اصل تعلیم و قاعده تسلیم که از نشانههای آیین شیعی و در کـافی و کـتب دیگر به آنها برمیخوریم و روش تـأویل بـاطنی که در بـصائر صـفار و مـرئاه الأنوار و مشکاه الأسرار ابوالحسن شریف عـاملی مـیبینیم بسیار به آیین اسماعیلی نزدیک بوده است، بهخصوص اینکه او فلسفه آموخته بـود و بـا رأی افضلالدین کاشانی که شاید خود از اهـل تأویل اسماعیلی یا بـاطنی صـوفی بوده آشنایی داشته است و او بـود کـه مدارج الکمال الی معارج الوصال کاشانی را خوانده و دوبیتی در ستایش آن بر نسخهای از کتاب نوشته بـود و آیـین اسماعیلی هم با فلسفه آمـیختگی داشـته اسـت. پس هیچ دور نمینماید کـه طـوسی به این آیین روی خـوش نـشان داده باشد؛ آن هم خواجه به دربار باطنیان آنگاه رفته بود که آنها درسیاست دینی تـجدید کـردند وخود را متعبد و پایبند مناسک مرسوم نـشان دادنـد و در ماه رمـضان نـماز تـراویح خواندند و مادر جلالالدین هـم به حج رفته بود.(۱)
دانشپژوه در قسمتی دیگر، کمالالدین حاسب، حکیم و ریاضیدان، شاگرد افضلالدین کاشی، را اولیـن کـسی میداند که طوسی را به تعالیم اسـماعیلیان مـتوجه کـرد؛ ولی چـون ورق بـرگشت و حقایقی از تعالیم آنـان و نـقص این آیین برای خواجه روشن شد، از آلودگیهای الحاد و باطنیگری کناره گرفت و آشکارا به مذهب اثناعشری رویـ آورد، تـا جـایی که اسماعیلیان را خارج از دین معرفی کرد و نـوشتههایی را کـه بـه سـود آنـان نـوشته بود، چون مقدمهها وخاتمههای اخلاق ناصری، معینیه و حل مشکلات آن، تغییر داد. بنابراین، وی یک دوره «مهله النظر» را گذرانیده و با یک جستوجوی علمی و تحری به گمان خود به مذهب حـق که آیین خانوادگی او نیز بود، یعنی مذهب امامی روی آورد و بهترین کتابهای کلامی خود چون تجرید، قواعد العقائد، فصول، امامت را به سود اثناعشریان نگاشت؛ به همین دلیل بود که دانشمندان شیعی چـون عـلامه حلّی، تفرشی، شیخ بهایی، مجلسی، مامقانی، و نوری از وی تجلیل کردند.(۲)
______________________________
۱٫ ص نُه.
۲٫ همان، ص۱۱و۱۲٫
اگرچه ممکن است این دیدگاه نیز اشکالاتی داشته باشد، با این همه، از دیدگاههای دیگر محققانهتر است و در آن دقت و بـررسی بـیشتری شده است. وی در مقدمه اخلاق محتشمی نحوه ارتباط خواجه با اسماعیلیان را بررسی کرده و به فعالیتهای علمی وی در آنجا و پس از فروپاشی اسماعیلیه اشاره کرده است و مطالبی نـسبت بـه نقد و بررسی کتابهای خواجه بـیان داشـته و از همه مهمتر، به تأثیرپذیری خواجه از اسماعیلیه ونحوه ارتباط دوباره خواجه با امامیه اشاره کرده است.
فرهاد دفتری هم قائل است که خواجه طوسی بـه احـتمال زیاد در مدت توقفش در قـلاع نـزاری به آیین اسماعیلی درآمده است و پس از سقوط دولت اسماعیلی دوباره شیعی امامی شده است. وی مینویسد:
به احتمال زیاد، طوسی از روی میل درطی مدت توقفش در قلاع نزاری موقتاً به کیش اسماعیلی نـزاری درآمـده و پس از سقوط دولت نزاری دوباره به کیش شیعه دوازدهامامی برگشته و چند رساله کلامی در تأیید نظریات دوازدهامامیان نوشته بوده است.(۱)
دلیل اساسی وی برای گرایش خواجه به آیین اسماعیلیه، رساله سیر وسلوک اسـت کـه زندگینامه مـعنوی خواجه است. برخی نیز از اظهارنظر صریح در این باره خودداری کرده و یا بهصورت مبهم نظری را ارائه دادهاند. برنارد لوئیـس(۲) از جمله اینان است ومیگوید خواجه در مدت اقامت خود در نزد اسماعیلیان چـون یـک نـفر اسماعیلی رفتار میکرد و چندین رساله نیز به روش آنان نگاشت که هنوز فرقه اسماعیلیه، آنها را از جمله کتابهای مـستند خـود میشمارند، و با آنکه بعدها وی خود را اثناعشری معرفی کردو رابطه خویش را با اسماعیلیه از روی اضـطرار دانـست امـا دقیقا معلوم نیست که دین اصلی وی چه بوده است.(۳)
هاجسن هم در ابتدا خواجه را یک شـخص فرامذهبی معرفی میکند و معتقد است چنین شخصی با چنین قدرت اندیشهای را نمیتوان در زمـره یکی از عقاید مرسوم
______________________________
۱٫ پیـشین، ص۴۶۷٫
۲٫ وی اسـتاد دانشگاه لندن، و صاحب چندین اثر درباره تاریخ اسلام، اعراب و ترکیه است. وی دو اثر مهم درباره اسماعیلیان تألیف کرده که اولی با عنوان پیدایش اسماعیلیه با ترجمه یعقوب آژند و دیگری با عنوان تاریخ اسـماعیلیان با ترجمه بدرهای منتشر شده است. علاوه بر این، مقالات متعدد دیگری نیز در مجلات علمی درباره اسماعیلیان نوشته است (رک: اسماعیلیان در تاریخ، ترجمه یعقوب آژند، ص۱۳).
۳٫ برنارد لوئیس. تاریخ اسماعیلیان، ترجمه فریدون بـدرهای، انـتشارات طوس، ص۲۴۶٫
گنجانید. وی سپس درباره آیین و مذهب خواجه چنین نوشته است:
عقاید و احساسات خود وی هرچه بوده است، باشد ولی نقش بزرگی در افکار اسماعیلی عهد خود بازی کرده است. دو اثر منتسب به وی بـه مـا میشناساند که حداقل به عنوان یک اسماعیلی در جامعه اسماعیلیان زیسته و از تمام زیر وبمهای این مذهب اطلاع داشته است. شاید اصول عقاید مربوط به ستر تا حد زیادی بهوسیله وی در ایـن دو اثـر صورت تحقق یافته باشد، اصولی که یکی از هنرها وکمالات اسماعیلی نسل او بهشمار میرود.(۱)
در پایان این بخش، پس از یک جمعبندی کلی، به این نتیجه میرسیم که دیدگاههای هیچیک از سه گـروه یـاد شـده به طور کامل پذیرفتنی نـیست.بـعضی ازدیـدگاهها فاقد دلیل است و برخی نیز به کتابهای خواجه بر مشرب باطنیان استناد کردهاند که در بخش نقل کتابهای وی بررسی خواهد شد، و بـرخی نـیز ادلّهـای ذکر کردهاند که چندان درست به نظر نـمیرسد.
بـا این همه، ظاهرا دلیل و سند معتبری وجود دارد که بهآسانی نمیشود از آن گذشت و آن مقدمه جدید خود خواجه طوسی بر اخلاق نـاصری اسـت کـه در حدود سی سال و یا اندکی کمتر(۲) پس از نگارش آن نوشته است. خـواجه در این مقدمه تصریح دارد که به حکم اضطرار بر اسماعیلیان وارد شده و مقدمه کتاب را بر طبق عقیده آنان نه اهـل شـریعت و سـنّت نگاشته است. مقدمه چنین است:
محرر این مقاله و مؤلف این رسـاله احـقر العباد محمد بن محمد بن حسن الطوسی المعروف به النصیر گوید که تحریر این کتاب کـه مـوسوم اسـت به اخلاق ناصری در وقتی اتفاق افتاد که به سبب تقلبِ روزگار جـلای وطـن بـر سبیل اضطرار، اختیار کرده بود و دستِ تقدیر او را به مقام قهستان پایبند گردانیده و چون آنـجا بـه سـببی که در صدر کتاب مسطور است، در این تألیف شروع پیوست… به جهت استخلاص نفس و عـِرض از وضـع دیباچه بر صیغتی موافق عادت آن جماعت در ثنا و اطرای سادات و کبرای ایشان بپرداخت و اگـرچه آنـ سـیاقت مخالفِ عقیده و مباین طریقه اهل شریعت و سنت است چاره نبود.
______________________________
۱٫ فرقه اسماعیلیه، ترجمه فـریدون بـدرهای، ص۴۳۸ـ۴۴۰٫
۲٫ مجتبی مینوی، پیشین، ص۱۷؛ مدرس رضوی، پیشین، ص۴۵۴٫
بنابراین، با توجه به این مقدمه، در صـورتی کـه واقـعاً از خود خواجه باشد، امامی بودن ایشان در زمان اقامت در نزد اسماعیلیان تقویت میشود.
تأثیرپذیری خواجه از اسـماعیلیه
مـسلم است که خواجه طوسی پس از فروپاشی دولت اسماعیلی نزاری تا پایان عمر شـیعی امـامی بـود و در این مدت کتابهایی نیز بر طبق این آیین نوشت؛ ولی نکته درخور توجه این است کـه از بـرخی از کـتب ایشان که به روش امامیه نوشته شدهاند برمیآید که وی تا حدودی تحت تـأثیر افـکار و عقاید اسماعیلیه بوده است و یا دستکم هالهای از ابهام و تردد وجود دارد که به چند نمونه آن اشاره مـیگردد.
الف) مـسئله رجعت: اصل مسئله رجعت و اعتقاد به آن یکی از اصول اساسی اعتقادی مـسلم شـیعه است که دانشمندان و متکلمان شیعی هم قـبل و هـم بـعد از خواجه بدان پرداخته(۱) و درباره آن آثاری نیز نـوشتهاند.(۲) بـا این همه، خواجه طوسی به هیچوجه این مسئله را در کتب خویش مطرح نکرده اسـت. مـمکن است چنین تصور شود کـه نـیاوردن مسئلهای دلیـل بـر نـپذیرفتن آن نیست، ولی توجه به این مطلب لازم اسـت کـه خواجه در تجریدالاعتقاد، که یک دوره کامل مسائل کلامی شیعی امامی است، حتی مـسائلی از جـمله اسعار، اصلح، اعواض، آجال و ارزاق را بیان کـرده، اما به رجعت حـتی اشـارهای نیز نکرده است، و این البـته پرسـشبرانگیز است.
ب) مسئله بداء: بداء نیز از دیرزمان از مسائل اساسی و مطرح میان متکلمان و محدثان امـامی بـوده است. خواجه طوسی به ایـن مـسئله پرداخـته است ولی چـون فـقط یک روایت، که خـبر واحـد است، درباره آن نقل شده است، بداء را کنار میگذارد. خواجه در جواب افترای حکایتشده از سلیمان بـن جـریر زیدی به واسطه فخر رازی در مـسئله بـداء و تقیه چـنین مـیگوید:
______________________________
۱٫ رک: الاعـتقادات از شیخ صدوق؛ اوائل المقالات از شـیخ مفید، ص۲۸؛ رسائل شریف مرتضی از سیدمرتضی، ج۱، ص۱۲۵.
۲٫ بعضی از این آثار عبارتاند از: الرجعه واحادیثها از فضل بن شاذان؛ الرجـعه از شـیخ صدوق؛ اثبات الرجعه از علاّمه حلی؛ اثـبات الرجـعه از عـلاّمه مـجلسی؛ الرجـعه وظهور الحجّه از مـیرزا مـحمد مؤمن استرآبادی؛ الایقاظ من الهجعه از شیخ حرّ عاملی؛ اثبات الرجعه از محمد رضا طبسی.
امامیه قائل بـه بـداء نـیستند و قول به بداء، فقط به واسطه یـک روایـت اسـت کـه از امـام صـادق(ع) نقل شده است و آن اینکه آن حضرت پسرش اسماعیل را قائممقام خویش قرار داد، ولی وی در زمان حضرت فوت کرد و [امام صادق(ع) [حضرت موسی را جانشین خود فرمود. از ایشان در این باره سؤال شد؛ فـرمودند: «برای خدا در امر اسماعیل بدا حاصل شد». در باب بداء همین یک روایت وجود دارد که آن هم خبر واحد است و خبر واحد موجب علم و عمل بدان نمیشود.(۱)
خواجه در اینجا اصل مـسئله بـداء را رد میکند، در حالی که بداء، اصل مسلم و مورد اتفاق متکلمان شیعی امامی است. میرداماد در این باره ادعای تواتر کرده است.(۲)
ج) مسئله تعلیم: مسئله دیگری که خواجه به آن پرداخته و در کلامش مـیتوان گـونهای از تناقض را یافت، قاعده تعلیم است. فخر رازی در بحث نظر مسئله تعلیم را به ملحدان نسبت میدهد و میگوید در شناخت خدا (برخلاف نظر ملحدان) به معلم احـتیاجی نـیست. خواجه در جواب میگوید:
اسماعیلیه مـقدمات اثـبات صانع جهت رسیدن به نتیجه را لازم میدانند، لکن میگویند مقدمات عقلی به تنهایی کافی نیست و نجات بدون معلم بدست نمیآید، چرا که پیامبر(ص) میفرماید: بـه مـن دستور داده شده مردم را بـکشم تـا بگویند:لااله الاّ اللّه. پس اگر عقول کافی بود عرب میگفت ما خدا را به واسطه عقول خودمان اثبات میکنیم و توحید را میشناسیم و احتیاجی به معلم نداریم. بنابراین، استدلال اینان با بیان کوتاه چـنین اسـت: آیا عقل تنها کافی است یا خیر؟ اگر عقل تنها کافی باشد، احدی از مردم حتی انبیا نمیتوانند دیگران را هدایت کنند و اگر عقل به تنهایی کافی نباشد…. به تعلیم احتیاج است.(۳)
امـّا خـواجه طوسی در رسـاله دیگر خود به نام امامت، اسماعیلیان را بدون استثنا خارج از دین دانسته است و هیچیک از آرای ایشان را، گرچه درست بـاشد، نمیپذیرد.(۴)
از عبارات فوق برمیآید که گونهای از تردد و تناقض در سخنان خواجه در ایـن بـاره وجـود دارد. محمدتقی دانشپژوه نیز به این دوگانگی در آثاری که خواجه پس از
______________________________
۱٫ خواجه نصیرالدین طوسی، تلخیص المحصل (انتشارات دانشگاه تـهران)، ص۴۲۱ـ۴۲۲٫
۲٫ نـبراس الضیاء و تسواء السواء (مؤسسه انتشارات هجرت)، ص۸٫
۳٫ تلخیص المحصل، ص۵۲ و ۵۳٫
۴٫ رساله امامت، ص۴۳۳٫
۶۵۴هجری نوشته، اشـاره کـرده اسـت.(۱)
میانمحمد شریف نیز، به تأثیرپذیری خواجه از اسماعیلیان به صورت بسیار مجمل و بدون دلیل اشاره کـرده است.(۲)
در پایان، به آن دسته از محققان و پژوهشگران علاقهمندی که مایلاند در این زمینه تـحقیقات بیشتری انجام دهند، تـوصیه مـیشود درباره «عقیده ستر» خواجه که در تجرید الاعتقاد درباره غیبت امام زمان(ع) بیان کرده و قائل است که «وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منّا» تحقیق کنند. این عزیزان در تحقیقات خود به ایـن نکته توجه کنند که عقیده ستر اوّلاً بازتاب وسیعی در عقاید اسماعیلیه ایجاد کرده است و ثانیا در کتب کلامی امامیه قبلایشان نیز چنین دیدگاهی بدینصورت، بررسی نشده است.
از مباحث دیگر قابل تحقیق مسئله عـلم خـدا در شرح اشارات و تأثیرپذیری ایشان از اسماعیلیه است.(۳)
حسین بن منصور حلاج(۲۴۴ـ ۳۰۸ق) در نگاه خواجه
پس از بیان سه آموزهای که در آنها خواجه با دانشمندان شیعی اختلاف رأی داشت، اختلاف وی را با این دانشمندان درباره یک شـخصیت مـشهور، یعنی حسین بن منصور حلاج (۲۴۴ـ۳۰۸ق) بررسی میکنیم.
هرچند امروزه حلاج را صوفی و عارفی نامی میدانند، زندگی او در هالهای از ابهام قرار دارد. آنچه در اینجا مورد توجّه ماست جایگاه وی در میان دانشمندان شیعی و نیز تـا حـدی مذهب اوست. متکلمان شیعی پیش از خواجه طوسی، مانند شیخ مفید در المسائل الصاغانیه،(۴) شیخ طوسی در الغیبه،(۵) و ابنندیم در الفهرست،(۶) حلاج را طرد و تکفیر میکردند و برای وی هیچگونه منزلتی قائل نبودند.(۷)
ابنتیمیه درباره مـذهب حـلاج و ارتـباط وی با علمای شیعه چنین مـینگارد: حـلاج
______________________________
۱٫ مـقدمه اخلاق محتشمی، ص ده.
۲٫ تاریخ فلسفه در اسلام، ص۸۲۳٫
۳٫ بحث علم خدای شرح اشارات را با مصارعه الفلاسفه شهرستانی مقایسه کنید.
۴٫ مصنفات، المسائل الصاغانیه (چاپ اول، انـتشارات المـؤتمر العـالمی لالفیه الشیخ المفید، قم ۱۴۱۳ق)، ج۳، ص۵۷ـ۵۸٫
۵٫ الغیبه (انتشارات مکتبه الصـادق فـی النجف)، ص۲۴۴، ۲۴۶ و ۲۵۰٫
۶٫ محمد بن اسحاق ندیم، الفهرست، تحقیق رضا تجدّد (چاپ سنگی، انتشارات مکتبه الاسلامی ومکتبه الجعفری، تهران، ۱۳۵۰)، ص۲۴۱٫
۷٫ محمدباقر مـوسوی خـوانساری، روضـات الجنات (انتشارات کتابفروشی اسماعیلیان)، ج۳، ص۱۴۴٫
وقتی داخل بغداد شد، مردم صـدا میزدند: این داعی قرامطه است؛ به شیعیان که میرسید، اظهار میداشت که از آنان است. بر ابن نوبخت رئیـس شـیعه وارد شـد و از ایشان خواست که از او پیروی بکند. ابن نوبخت از او کراماتی طلب کرد کـه او از اظـهار آنها عاجز ماند.(۱)
ماسینیون درباره حلاج چنین میگوید:
حلاج سالهای ۲۶۰ تا ۲۸۴ هجری با شیوخ صوفیه (تـستری ، عـمرو مـکی وجنید) در خلوت گذراند و سپس از آنان جدا شد و وارد اجتماع گردید. مردم را به زهـد و تـصوف فـرا میخواند و در این هنگام، در بلاد خراسان، اهواز، فارس، هند و ترکستان داعی قرامطه بود. شاگردان حـلاجیه در بـرگشت از مـکه به سمت بغداد در سال ۲۹۶ به سرعت دور او جمع شدند. در این هنگام بود که معتزله او را بـه شـعبدهبازی وساحری متهم کردند، و به سبب توقیعی که عالمان امامی صادر کردند و فتوای فـرقه ظـاهریه، وی خـارج از دین و مرتد معرفی شد.(۲)
مصطفی غالب نیز حلاج را شیعی اسماعیلی میداند، و میگوید وی در اهـواز بـا داعی اسماعیلی، حسین اهوازی، ملاقات کرده است.(۳)
اوّلین شخصیتی که منزلتی برای حـسین بـن مـنصور قائل شد و نظریه «انا الحق» او را تأویل کرد، خواجه نصیرالدین طوسی است.(۴) وی در اوصاف الاشراف مـیگوید:
هـمچنانکه دعای منصور حسین حلاج که گفته است: «بینی و بینک انّی ینازعنی / فـارفَع بـفضلک انـّی من البین» مستجاب شد و انّیت او از میان برخاست تا توانست گفت: «أَنا مَنْ أهوی ومن أهـوی أنـا» و در ایـن مقام معلوم شود که آن کس که گفت: انا الحق و آن کس که گـفت: سـبحانی ما أعظم شأنی، نه دعوی الهیت کردند بل دعوی نفسی انیّت خود و اثبات انّیت غیر خـود کـردهاند، وهو المطلوب.(۵)
ممکن است گفته شود خواجه طوسی با توجه به کـتاب اوصـاف الاشراف و رساله آغاز و
______________________________
۱٫ ابن تیمیه، شرح العـقیده الاصـفهانیه (طـبع اول، مکتبه الرشد، ریاض، سال ۱۴۱۵)، ص۱۱۵؛ هربرت وبیسن، حـلاج، تـرجمه مجدالدین کیوانی (چاپ اول، نشر مرکز، تهران، سال۱۳۷۸)، ص۲۲ و ۳۲٫
۲٫ دائرهالمعارف الاسلامیه (دارالشعب، قاهره)، ج۱۵، ص۳۵۵.
۳٫ حلاج حـسین بـن منصور، مؤسسه عزالدین، ص۳۴ـ۳۵.
۴٫ ماسینیون، پیـشین، ص ۳۶۶.
۵٫ اوصـاف الاشراف (انـتشارات امـام، مـشهد)، ص۱۵۶.
انجام(۱) در مسائل عرفانی صاحب نظر بـوده و انـاالحق حلاج را از این حیث درست خوانده است. در پاسخ میتوان گفت: خواجه هرچند در زمـینه عـرفان نیز کتاب نوشته است، در آن، برخلاف عـلوم معقول و حکمت، متخصص نـبوده اسـت. بنابراین، طبق روال فقها و متکلمان قـبلِ خـود، چون محمد بن علی بن بابویه، ابوجعفر طوسی، شیخ مفید، جمالالدین مطهر حـلّی، احـمدبن فهد حلّی، جنید اسکافی و سـید مـرتضی عـلمالهدی،(۲) خواجه نیز بـاید یـا حلاج را رد و یا دستکم دربـاره ویـ توقف میکرد. البته بعد از خواجه طوسی این روند تغییر یافت وحتی تعدادی ازمتکلمان وفـلاسفه مـانند سیدحیدر آملی، میبدی، میرداماد، ملاصدرا، شـهابالدین سـهروردی، و شوشتری، حـلاج را تـأیید کـردند.(۳)
آثار خواجه بر طـبق مشرب اسماعیلیان
الف) رساله تولا و تبرا
این رساله را خواجه در ایام توقف در قهستان به درخواست نجیبالدین حـسن بـه زبان فارسی بر مشرب تعلیمیان نـگاشته اسـت.(۴) ایـن رسـاله بـه اهتمام دانشپژوه در آخـر اخـلاق محتشمی چاپ شده است. وی در توضیح آن چنین میگوید:
این مسئله در رساله به روش فلسفی و بسیار شیوا و شیرین بـحث شـده اسـت [… [خود خواجه طوسی در اخلاق محتشمی همه قـواعد دیـنی را بـه ایـن دو بـرمیگرداند مـگر این که خواجه در این رساله از رهگذر فلسفی و روانشناسی و خلقت این مسئله را روشن ساخته است. […] از این رساله راز پرورش فدائیانِ از خود گذشته و جانباز آشکار میگردد.(۵)
ب) رساله مطلوب المؤمنین
ظاهرا تـردیدی نیست که این رساله در تأیید مذهب اسماعیلیه نگاشته شده است؛ با این همه، عدهای در صحت انتساب آن به خواجه تردید کردهاند. در این رساله به بیانی
______________________________
۱٫ طبق مبنای کسانیکه قائلاند این رسـاله بـه شیوه عرفانی نگاشته شده است.
۲٫ محمدباقر موسوی خوانساری، پیشین، ج۳، ص۱۴۴٫
۳٫ ماسینیون، پیشین، ج۱۵، ص۳۵۶٫
۴٫ مدرس رضوی، پیشین، ص ۵۹۲.
۵٫ مقدمه اخلاق محتشمی، ص بیست و چهار ــ بیست و پنج.
مختصر به بحث درباره عقیده ستر پرداخته شـده اسـت. ایوانف روسی این رساله را ویراسته است.(۱)
ج) آغاز و انجام
خواجه این کتاب را در بیست فصل نگاشته است. برخی معتقدند که در این کتاب به روش عرفانی از آغـاز و انـجام خلقت و قیامت وبهشت وجهنم وغـیر آن بـحث شده است.(۲) ولی برخی دیگر میگویند روش این کتاب، روش باطنی و دارای تأویلات اسماعیلی است. سبک و روش تأویلی آن همانند سبک و سیاق نوشتههای ناصرخسرو است.(۳)
د) اخلاق ناصری
این کـتاب تـرجمه طهاره الاعراق ابن مـسکویه هـمراه با اضافاتی از خواجه طوسی است. وی کتاب را به نام علاءالدین خورشاه محمد بن حسن و ناصرالدین ابوالفتح عبدالرحیم بن ابی منصور نخعی اشتری نگاشته است. تاریخ نگارش آن را به سال ۶۳۳ و یا بـین سـالهای ۶۳۰ و ۶۳۳ میدانند.(۴) کتاب ابتدا دارای یک مقدمه و خاتمه بوده که رنگ اسماعیلی باطنی داشته است، ولی نویسنده حدود سی سال بعد اینها را برداشته و مطالب دیگری را جایگزین آنها کرده است. نقل است که در مـیانه کـتاب هم پارهـای از مطالب را تغییر داده است.(۵)
ه ) اخلاق محتشمی
ناصرالدین عبدالرحیم بن ابی منصور، محتشم قهستان (م۶۵۵)، نوشتن این کتاب را آغاز کـرد، ولی به دلیل اشتغالات مملکتی، نتوانست آن را به پایان ببرد؛ ناگزیر به خـواجه طـوسی دسـتور داد کتاب را طبق مصلحت حاکم به پایان برد. در این کتاب، نخست آیات قرآن و سپس اخبار نبوی، آنگاه خـبرهای عـلوی و پس از آن سخنان امامان دیگر شیعی به ویژه صحیفه سجادیه و در آخر هم سخنان داعیان اسـماعیلی و فـیلسوفان آورده شـده
______________________________
۱٫ رک: فرهاد دفتری، پیشین، ص۷۹۹٫
۲٫ مدرس رضوی، پیشین، ص۴۵۸.
۳٫ دانش پژوه در مقدمه اخلاق محتشمی، صشش.
۴٫ مدرس رضوی، پیشین، ص۴۴۹ـ۴۵۶؛ دوانـی، پیشین، ج۴، ص۹۵ـ۹۷؛ دانشپژوه در مقدمه اخلاق محتشمی، ص۶٫
۵٫ همان.
است.(۱) سال نگارش کتاب معلوم نیست. دانـشپژوه میگوید: «اخلاق ناصری در ۶۳۳ سـاخته شـده ولی سال نگارش اخلاق محتشمی معلوم نیست. شاید از سادگی آن بتوان گمان برد که پیش از اخلاق ناصری و گویا برای تبلیغ و دعوت نوشته شده، و پیداست جنبه عملی و مذهبی آن بیشتر از اخلاق ناصری است کـه فلسفی صرف میباشد».(۲)
و) سیر و سلوک
خواجه در این رساله ــ چنانکه از متن آن بدست میآید ــ شمهای از اعتقادات و شرح حال خویش را بیان میکند: «مدتی است تا کمترین بندگان محمدالطوسی میخواهد که نموداری از صورت اعتقاد و شـمهای از شـرح حال خود بر رأی حقیقتنمای مجلس عالی، سلطان الدعاه والوزراء ــ دام عالیا ــ عرضه بدارد».(۳)
مدرس رضوی یقین دارد که کتابهای منسوب به خواجه که به روش تعلیمیان نگاشته شدهاند، از وی نیستند.(۴) در مقابلِ این نظریه، برخی مـیگویند کـه این رساله از خواجه است.(۵)
ز) روضهالتسلیم یا تصورات
این کتاب توسط ایوانف روسی تصحیح شده و در سال ۱۹۵۰ میلادی در بمبئی به چاپ رسیده است. کتاب ۲۸ تصور داشته که اکنون تصور آخر آن مـفقود اسـت. عدهای از نویسندگان این کتاب را نوشته خود خواجه نصیرالدین طوسی میدانند.(۶) محمدمحیط طباطبایی در مقدمه ترجمه ملل و نحل شهرستانی، روضه التسلیم را منسوب به حسن صباح میداند. وی میگوید: «اگر از شهرستانی مجالس دیـگری جـز مـجلسی که در خوارزم منعقد نموده در دسـت مـا بـود و یا آنکه اصل چهار فصل حسن صباح نیز مانند روضهالتسلیم منسوب به او از سوختن نجات یافته بود، به دیده بصیرت مینگریستیم».(۷)
______________________________
۱٫ مـدرس رضـوی، پیـشین، ص ۵۵۸؛ مقدمه اخلاق محتشمی، ص۱۳ـ۱۵٫
۲٫ مقدمه اخلاق محتشمی، ص۲۳.
۳٫ سیر و سـلوک، ص۱؛ ایـن رساله در حال حاضر همراه با ویرایش و ترجمه انگلیسی آن توسط سید جلال حسینی بدخشانی (چاپ لندن، ۱۹۹۸) منتشر گردیده است.
۴٫ پیـشین، ص۹۲ و ص۵۹۱٫
۵٫ دفـتری، پیـشین، ص۴۶۷؛ دانشپژوه در مقدمه اخلاق محتشمی، ص۶ـ۷٫
۶٫ رک: دفتری، پیشین، ص۷۷۹؛ هاجسن، پیشین، ص۴۰؛ برنارد لوئیـس، پیشین، ص۴۳۸؛ هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ص۲۴۶؛ حنا الفاخوری و خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلام، ص۴۶۰؛ و…
۷٫ رک: مقدمه ملل ونحل، ص۵ .
مـدرس رضـوی نـیز کتاب را از خواجه نمیداند و در این باره دلایلی را مطرح میکند:
در مورد کتاب روضـه التـسلیم یا تصورات، کتابی که راجع به عقاید تعلیمیان و اسماعیلیه نگاشته شده است، نام آن در فهرست تـألیفات خـواجه نـیامده و نسبت آن هم به وی درست نیست؛ علاوه بر اینکه اسلوب و روش نگارش آن بـا عـبارت خـواجه متفاوت است و لغات و ترکیبات غلطی در آن دیده میشود که نمیتواند از خواجه باشد. دیگر اینکه ذکـر بـرادری بـه نام بدرالدین حسین برای خواجه شده که در هیچ کجا یادی از آن نشده، مسلم میدارد کـه ایـن کتاب از آن خواجه نیست.(۱)
درباره این دیدگاه میتوان گفت: لغات و ترکیبات غلط کـتاب مـمکن اسـت ناشی از سهو در استنساخ باشد، و نیز ممکن است منظور از برادر در اینجا برادر دینی باشد؛ اسـلوب و روشـ نگارش آن نیز، چنانکه دانش پژوه نیز گفته است، با اخلاق محتشمی و تولا و تبرا هـمانند اسـت، مـگر این که وی این کتابها را از خواجه نداند. بنابراین بعید است که این کتاب هم از خـواجه نـباشد مگر در این باره دلایل قطعیتر و روشنتری ارائه شود.
عقیده ستر در روضه التسلیم
خـواجه طـوسی بـر آن است که نشان دهد همه سیاستها و خطمشیهای اجتماعی و فکری هر یک از خداوندان الموت که بـهظاهر مـتناقض مـینمایند، از یک واقعیت معنوی واحد نشأت گرفتهاند، چرا که هر امام معصومی مـطابق بـا ضروریات روزگار خود عمل میکرده است. نظریهای که ایشان و دیگر اندیشمندان مطرح کردند، به نظریه «سـتر» مـعروف گشت. از این رو، در نظر خواجه، اشکالی نداشت که در یک دوره، حاکمی چون جلالالدین حـسن بـه شریعت اهل سنت روی بیاورد، وعقیده دینی واقـعی خـود را پنـهان کند و در دورهای دیگر، دور قیامت برپا گردد (مـنظور از قـیامت رویداد معادی و آخر زمانی در تاریخ بشر نیست، بلکه حالت و وضعی گذران در زندگی اسـت، کـه حقیقت در آن آشکار است). خواجه طـوسی در تـصور ۲۴، ضمن تـوضیح مـعنای امـام وقائم به بیان دور ستر و تقیه و دور قـیامت مـیپردازد.(۲)
فرهاد دفتری درباره اصطلاح ستر از دیدگاه خواجه چنین مینگارد:
خواجه طوسی اصـطلاح سـتر را نسبت به اسماعیلیان متقدم در یک مـعنای متفاوت
______________________________
۱٫ پیشین، ص۵۹۳ـ۵۹۴٫
۲٫ روضه التـسلیم، ص۱۱۹ـ۱۲۰ و نـیز ص۱۱۰ و ۱۱۳٫
و در عین حال وسیعتری به کـار بـرد. اسماعیلیان متقدم، اصطلاح ستر را برای بیان آن دورههایی از تاریخشان که امام از انظار عموم یـا حـتی از انظار پیروانش پنهان است، مـانند دوره مـیان مـحمد بن اسماعیل و عـبیداللّه مـهدی در تاریخ قدیم اسماعیلیه و هـمچنین در دوره سـتر میان نزار وحسن دوم در تاریخ نزاریه به کار برده بودند. امّا خواجه این اصطلاح را بـه مـفهوم پوشیدگی حقایق دینی و پوشیده بودن واقـعیت روحـانی حقیقی امـام بـه کـار برده است نه بـه معنای اختفای غیبت جسمانی امام. بنابراین، علیرغم حضور جسمانی امام، ممکن بود دوری، دور ستر باشد.(۱)
آنـچه گـذشت، اشارهای کوتاه بود به دیدگاههای مـختلف دربـاره جـنبههای مـختلف زنـدگی خواجه نصیرالدین طـوسی، و بـه ویژه آثاری که وی بر طبق مشرب اسماعیلیان نوشته است. قضاوت نهایی درباره این دیدگاهها و نیز مـذهب خـواجه را بـر عهده اندیشمندان گرامی میگذاریم.
______________________________
۱٫ پیشین، ص۴۶۸ و ۴۲۹٫
کتابنامه
۵۱٫ ابـنتیمیه، احـمد: شـرح العـقیده الاصـفهانیه، مـکتبه الرشد، ریاض، ۱۴۱۵ق.
۵۲٫ امین، حسن: دائرهالمعارف الاسلامیه الشیعیه، چاپ پنجم، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، ۱۴۱۶ق.
۵۳٫ حسینی تفرشی، مصطفی: نقد الرجال، مؤسسه آلالبیت، قم، ۱۴۱۸ق.
۵۴٫ حلی، حسن بن یوسف: کشف المراد فـی شرح تجرید الاعتقاد، منشورات مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، ۱۳۹۹ق.
۵۵٫ خوئی، سیدابوالقاسم: معجم رجال الحدیث، انتشارات مدینه العلم، قم، بیتا.
۵۶٫ خواند میر: حبیب السیر، چاپ دوم، کتابفروشی خیام، تهران، ۱۳۵۳٫
۵۷٫ دفتری، فرهاد: تاریخ و عـقائد اسـماعیلیه، ترجمه فریدون بدرهای، انتشارات فرزانروز، تهران، ۱۳۷۵٫
۵۸٫ دوانی، علی: مفاخر اسلام، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۶۴٫
۵۹٫ سبحانی، جعفر: موسوعه طبقات الفقهاء، مؤسسه امام صادق، قم، ۱۴۱۹ق.
۶۰٫ شریف، میانمحمد: تاریخ فلسفه در اسلام، ترجمه گـروهی از مـترجمان، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۶۲٫
۶۱٫ شوشتری، قاضی نوراللّه: مجالس المؤمنین، انتشارات اسلامیه، تهران، ۱۳۷۵ق.
۶۲٫ شهرستانی، محمد بن عبدالکریم: ملل ونحل، ترجمه افضلالدین ترکه اصفهانی، مـقدمه مـحمدمحیط طباطبایی، تصحیح جلالی نائینی، چـاپ دوم، انـتشارات تابان، تهران، ۱۳۳۵٫
۶۳٫ شیرازی، فضل اللّه بن عبداللّه: وصاف الحضره، کتابخانه ابنسینا و کتابخانه جعفری تبریزی، تهران، ۱۳۳۸٫
۶۴٫ صدوق، ابوجعفر محمد بن علی: الاعتقادات، انتشارات محقق، قم، ۱۴۱۲ق.
۶۵. طـوسی، خـواجه نصیرالدین، محمد بن مـحمد بـن الحسن: اخلاق محتشمی، با مقدمه و تصحیح محمدتقی دانشپژوه، چاپ دوم، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، ۱۳۶۳.
۶۶. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ : اخلاق ناصری، با مقدمه مجتبی مینوی، چاپ پنجم، انتشارات خوارزمی، تهران، ۱۳۷۳٫
۶۷٫ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ : اوصاف الاشراف، انتشارات امام، مشهد، ۱۳۶۱٫
۶۸٫ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ : تـلخیصالمحصل، انـتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۵۹.
۶۹. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ : روضه التسلیم، نشر جامی، تهران، ۱۳۶۳٫
۷۰٫ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ : سیر و سلوک، تحقیق ایوانف، چاپ لندن، ۱۹۹۸م.
۷۱٫ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ : فصول نصیریه، با مقدمه و تصحیح محمدتقی دانشپژوه، چاپ دانشگاه تهران، تهران، ۱۳۳۵.
۷۲. طوسی، محمد بن حسن : الغیبه، انـتشارات مـکتبه الصادق فـی النجف
۷۳. علمالهدی، مرتضی علی بن الحسین: رسائل شریف مرتضی، انتشارات دارالقرآن الکریم، مطبعه سیدالشهداء، قم، ۱۴۰۵ق.
۷۴٫ غالب، مـصطفی: اعلام الاسماعیلیه، دارالیقظه، بیروت، ۱۹۶۴م.
۷۵٫ ــــــــــــــــ : حلاج حسین بن منصور، مؤسسه عزالدین، بـیروت، ۱۴۰۲ق.
۷۶٫ الفـاخوری، حـنا و خلیل الجر: تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ترجمه عبدالمحمد آیتی، چاپ دوم، کتاب زمان، تهران، ۱۳۵۸٫
۷۷٫ فرحات، هانی نـعمان: نـصیرالدین الطوسی و آراؤه الفلسفیه والکلامیه، نشر احیاء التراث العربی، بیروت، ۱۴۰۶ق.
۷۸٫ فضلی، عبدالهادی: تاریخ التشریع الاسـلامی، مـؤسسه دارالکـتب الاسلامی، ۱۴۱۴ق.
۷۹. کربن، هانری: تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه جواد طباطبایی، چاپ دوم، انتشارات کویر، تهران، ۱۳۷۷٫
۸۰. گرجی، ابـوالقاسم: تاریخ فقه و فقها، سمت، تهران، ۱۳۷۵٫
۸۱٫ گروهی از نویسندگان: اسماعیلیان در تاریخ، ترجمه یعقوب آژند، انـتشارات مولی، تهران، ۱۳۶۳٫
۸۲٫ لوئیس، بـرنارد: تـاریخ اسماعیلیان، ترجمه فریدون بدرهای، انتشارات طوس، تهران، ۱۳۶۲٫
۸۳٫ مادلونگ، ویلفرد: فرقههای اسلامی، ترجمه ابوالقاسم سرّی، چاپ اساطیر، تهران، ۱۳۷۷.
۸۴٫ ـــــــــــــــــــ : مکتبها و فرقههای اسلامی در سده میانه، ترجمه جواد قاسمی، انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد، ۱۳۷۵.
۸۵٫ مـاسینیون، لوئی: «الحلاج»، دائرهالمعارف الاسلامیه، دارالشعب، قاهره، بیتا.
۸۶٫ مامقانی، عبداللّه: تنقیح المقال فی علم الرجال، کتابفروشی مرتضویه، نجف اشرف، ۱۳۵۲ق.
۸۷٫ مجلسی، محمدباقر : بحارالانوار، چاپ سوم، مؤسسه الوفاء، بیروت، ۱۴۰۳ق.
۸۸٫ ـــــــــــــــــــــ : الوجیزه فی الرجال، تصحیح محمدکاظم رحـمانستایش، مـؤسسه الطباعه والنشر وزاره الثقافه والارشاد الاسلامی؛ تهران، ۱۴۲۰ق.
۸۹. مدرس رضوی، محمدتقی: احوال و آثار خواجه، چاپ دوم، انتشارات اساطیر، تهران: ۱۳۷۰٫
۹۰٫ مدرسی زنجانی، محمد: سرگذشت و عقائد فلسفی خواجه، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۶۳.
۹۱٫ مدرسی طباطبایی، حسین: مـقدمهای بـر فقه شیعه، انتشارات آستان قدس رضوی، ۱۳۶۸٫
۹۲٫ مفید، محمد بن محمد بن نعمان: اوائل المقالات، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، ۱۳۷۲٫
۹۳٫ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ : تصحیح اعتقادات الامامیه، انتشارات المؤتمر العالمی لالفیه شیخ مفید، قم، ۱۴۱۳ق.
۹۴. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ : مصنفات، المـسائل الصـاغانیه، انتشارات المؤتمر العالمی لالفیه الشیخ المفید، قم، ۱۴۱۳ق.
۹۵٫ موسوی خوانساری، محمدباقر: روضات الجنات، انتشارات کتابفروشی اسماعیلیان، قم، ۱۳۹۰ق.
۹۶٫ میرداماد، سیدمحمدباقر: نبراس الضیاء وتسواء السواء، مؤسسه انتشارات هجرت، ۱۳۵۹٫
۹۷. میسن، هربرت و.: حلاج، تـرجمه مـجدالدین کـیوانی، نشر مرکز، تهران، ۱۳۷۸٫
۹۸٫ ندیم، مـحمد بـن اسـحاق : فهرست، تحقیق رضا تجدد، چاپ سنگی، انتشارات مکتبه الاسلامی و مکتبه الجعفری، تهران، ۱۳۵۰٫
۹۹٫ نعمه، عبداللّه: فلاسفه شیعه، ترجمه جعفر غضبان، سازمان انـتشارات و آمـوزش انـقلاب اسلامی، تهران، ۱۳۶۷٫
۱۰۰٫ هاجسن، مارشال، گ. س. : فرقه اسماعیلیه، ترجمه فـریدون بـدرهای، کتابفروشی تهران، تبریز، ۱۳۴۳.
۱۰۱. همدانی، رشیدالدین: جامعالتواریخ، تصحیح محمد روشن و مصطفی موسوی، نشر البرز، تهران، ۱۳۷۳٫