گونه شناسی اندیشه موعود در ادیان مختلف
اشـاره
«منجی موعود» در معنای عامش، از خصایص اندیشه بشری است. تا آنجا که مینگریم، تـقریبا قـوم و مـردمی را نمیبینیم که به نوعی سرِ این سودا نداشته باشند. اما نگاه مردمان به افق تـاریخ از یکدیگر متفاوت است، و به تبَع، موعودشان گونهگون. پس دو کار باید کرد: یکی اینکه مـوعود ملل و نحل را بازشناسیم، و دیـگر آن کـه گونههای اصلی این باور را معلوم نماییم. در این بررسی، نویسنده پس از طرح گونههای اصلی این اندیشه، تلقیهای مختلف از موعود ـ به جز تلقیهای اسلامی ـ را در این گونهها بازشناخته است. طرح تلقیهای مختلف مسلمانان را از موعود و سـنخشناسی آنها به مجالی دیگر وانهادهایم.
گونههای اصلی اندیشه موعود
در نخستین نگاه، منجی موعودِ فرهنگها و ادیان را به دو گونه اصلی مییابیم، یکی موعود نجاتبخش جمعی، و دیگری نجاتبخش فردی، که این دومین عمدتا بـه نـجات معنوی (osteriology) میاندیشد.(۱) اما موعود نجاتبخش جمعی خود به سهگونه تواند بود: میتواند صرفا به نجات اجتماعی (رفاه، بهروزی و آزادی اجتماعی) نظر داشته باشد، یا اینکه نجات اینجهانیِ اجتماع را با نجات و رسـتگاری مـعنویِ افرادش یکجا بخواهد، و یا این که در باب اجتماع ساکت بماند و فقط سودای رستگاری افرادش را بپرورد. و دیگر باره، موعود نجاتبخش جمعی، یا به رونق و رفاه قوم و ملت خاصی راهبردار اسـت، یـا حاکمیت عدل و امن را برای همه جهانیان وعده میدهد. باز که
______________________________
۱٫ این مفهوم را باید با مفاهیمی چون رستگاری (Salvation)، نجات (Save)، و… مقایسه کرد.
مینگریم، اندیشه موعود نجاتبخش جمعی یا رو به گذشته دارد و انـتظار بـازگشت کـسی یا وضعیت سابقی را میکشد، یـا کـه نـویدِ آمدن شخصی یا اوضاعی را در آینده میدهد که از پیش سابقه ندارد، یا چیزی بر آن میافزاید یا قالبی نو بدان میبخشد یا، بـه گـونهای، تـازگی در آن پدید میآورد. و آن که رو به گذشته دارد، گاه به آرمـانشهر (utopia)یـا مدینه فاضلهای خِردمدار میاندیشد (utopianism)، و گاه به بازبرپاییِ حکومت پادشاهان باستان (ancient kingdom) یا عصر طلاییِ (golden age)اساطیری فکر میکند. و آن که رو به آیـنده دارد، مـوعودش یـا در پیوند با پایان جهان است، یا که در هر مقطعی، چـون هر هزارهای، وعده آمدن کسی یا اوضاعی را میدهد (millenarianism).
در نگاهی دیگر، موعود مردمان گاهی شخصی و گاه وجودی غیرشخصی اسـت.(۱) فـرهنگها و دیـنهای دارای موعود شخصی، گاه برای او جنبه الوهی نیز قائلند، و گاه او را صرفا بـشری بـرجسته و ممتاز میشمارند.
شاید بتوان این تنوع و تکثر را با ربط و پیوندها و مصادیقش در نموداری مثل این یکجا نـمایش داد:
دارای جـنبه الوهـی (مثل «مسیح» برای مسیحیان یا
موعود شخصی«مَیتریه» برای بوداییان مهایانه)
بـه لحـاظ مـاهیتموعودبشری صِرف (مثل موعوداسلامی، درنگاهعام)
موعود غیرشخصی
گونههای اندیشه موعود
نجاتبخش فردی (همچون موعود بـودایی مـهایانه)
بـه لحاظ کارکرد
نجاتبخش جمعی
______________________________
۱٫ اصطلاح امر غیرشخصی )impersonal( را در مطالعات فلسفی و دینپژوهانه، فراوان به کار مـیبرند. ایـن مفهوم اشاره به ماهیتی همچون قانون، قاعده، نفس هستی (در مقام اطلاقش) و مانند ایـنها دارد. خـصیصه ایـن امور آن است که ارتباط انسان با آنها به نحو تخاطب و رابطه فرد با فـرد نـیست، بلکه اموری عامّند که باید آنها را شناخت و با آنها هماهنگ شد. برهمنِ هـندوان، بـودای مـطلقِ آیین بودایی مَهایانه، دائو در آیین دائو، و خدا در مقام ذاتش، در ادیان ابراهیمی، چنین امری است. در برابر این، وجـود شـخصی (personal(قرار دارد که همچون فردی با صفات مشخص طرف مخاطبه و رابطه ما مـیگردد، یـعنی مـیتوان با او مناجات کرد، بدو عشق ورزید، از جلال و جبروتش هراسید، یا به لطف و عنایتش امید بـست.
مـوعود «نـجاتبخش جمعی» را با لحاظهای مختلف میتوان بازشناخت؛ چهار نمودار زیر نمونههایی از این مـلاحظات اسـت:
نجاتبخش صرفا اجتماعی (همچون موعود برخیادیانسرخپوستی وبرخیادیان آفریقایی)
(۱) به لحاظ کارکرد اجتماعینجاتبخش معنوی و اجتماعی (همچون مـوعود اسـلام شیعی)
نجاتبخش صرفا معنوی (همچون موعود مسیحیت و موعود آیین دائو)
تفاوت موعود نـجاتبخشِ صـرفا معنوی با موعود نجاتبخش فردی را میتوان در ایـن دانـست کـه اولی وعده نجات همه را در روند تاریخ (یا چـرخه زنـدگانیها) میدهد، و دومی به نجات و رستگاری مردمان (مثلاً) در آخرین مرحله تاریخ میاندیشد، هرچند ایـن انـدیشه معمولاً با نجات اجتماعی و دنـیوی نـیز همراه اسـت.
مـوعود قـوممدار (همچون موعود یهودیت و صهیونیزم)
(۲) به لحـاظ کـارکرد انحصاری یا فراگیر
موعود جهانشمول (همچون موعود آیینهای اسلام، هندو، بودا و…)
آرمـانشهرگرا (هـمچون موعود افلاطون)
رو به گذشتهبهشتگرا(۱)
(۳) به لحـاظ آرمانباستانگرا (همچون موعود کـنفوسیوس)
مـوعود پایانی (همچون موعود اسلامی)
رو بـه آیـنده
موعود مقطعی (همچون موعود زرتشتی)
دارای کارکرد کیهانی
(۴) به لحاظ کیهانشناختی
بدون کارکرد کـیهانی
______________________________
۱٫ مـراد از بهشت در اینجا، اوضاع اساطیری ایـدهآلی اسـت کـه در برخی ادیان تـصویر مـیشود؛ اوضاعی که درآن، حقیقت بـه عـیان در اختیار بشر است، هماهنگیِ انسان و طبیعت کامل است، غفلت از حقیقت رخ ننموده و…
اندیشه موعود نـجاتبخش درادیـان و فرهنگها
پس از این گونهشناسی کلّی، معرفی مـصادیق عـینی منجی مـوعود در بـرخی از ادیـان و فرهنگها میتواند روشنیبخش بـاشد:
یهودیت
در عهد قدیم (یا به تعبیر خود یهودیان، کتاب مقدس عبرانی) عنوان «مسیح»، به مـعنای مـسح شده خداوند، تداعیگر رهانندهای رسالتمدار اسـت. ایـن عـنوان را بـر سـه گروه اطلاق کـردهاند: نـخست، پادشاهان اسرائیل، دوم کاهنان بزرگ، که ایشان را نیز مسح شده میشمردند، و بالاخره، برخی پادشاهان غیراسرائیلی، مثل کـورش، کـه مـعتقد بودند وی را خدا برگزید و مسح کرد تا نـقش رهـاننده اسـرائیلیان را بـرعهده گـیرد.(۱)
از آنـ پس، عنوان «مسیح» حکایتگر شخصیت بسیار پرجذبهای بوده است که باید میآمد تا پادشاهی اسرائیل را احیا کند. خصایص او در یهودیت عبارتاند از: پادشاهی مسح شده، دینمداری عادل، پیامبر آخـرالزمان، از نسل داوود؛ و اگر تعبیر سفر پیدایش ۴۹ـ۱۰ را که میگوید: «عصا از یهودا دور نخواهد شد و نه فرمانروایی از شیلو، و مر او را اطاعت امتها خواهد بود»،(۲) همان نویدِ آمدنِ مسیح بدانیم، چنانکه برخی مفسران گفتهاند،(۳) صفتِ «فـرمانروای هـمه عالم» نیز بدان افزوده خواهد گشت.(۴) این عنوان در دوران اشغال رومی اهمیت محوری یافت و مدعیان متعددی برای احرازش ظهور کردند. عیسی علیهالسلام ، به زعم یهود، یکی از این مدعیان محسوب مـیشود. درقـرن اول پیش از ولادت عیسی علیهالسلام نیز، بنا بر گزارش یوسیفوس مورخ، یهودای جلیلی (Judas the Galilean)، و در پی او تئوداس (Theudas) رهبری قیام علیه رومیان را به دست گرفته بودند. پس از عیسی نیز ایـن رونـد تداوم یافت. نمونه دیگرش شـمعون بـن کوخبا (Simeon Bar Kokhba)بود که عنوان «پسر خورشید» را از عقیوا (Akiva)، مهمترین مرجع دینی زمان خود، گرفت و در سال ۱۳۲م. با حمایت وی اورشلیم را تسخیر کرد، ولی سرانجام به دست رومیان بـه قـتل رسید. و نیز، در قرن ۱۲م. در اروپای مـسیحی، کـوهن سولومون
______________________________
۱٫ المسیح در: الاب جان کوربون، معجم الایمان المسیحی.
۲٫ کتاب مقدس، ترجمه انجمن کتاب مقدس
۳٫ شیلو در: مسترهاوکس، قاموس کتاب مقدس.
۴٫ البته تفسیرهای دیگری نیز از این شیلو یا شیلون کردهاند. همان
قـرائیمی (مـنسوب به قرائتکنندگان کتب عهد عتیق) ظهور کرد. در جهان اسلام نیز شخصی به نام شابتای زوی Shabbetai Zvi)، ۷۶ـ۱۶۲۶) را گزارش میکنند، که در پی ملاقات با قدیس ناتان، مدعی این عنوان شد، ولی پس از دستگیری در ترکیه امروزی به اسـلام گـردن نهاد تـا کشته نشود، و سرانجام در آنجا مرد. اما پیروان وی بر این عقیده ماندند و جریانهایی را پدید آوردند.
بنابر باور یـهود، آنگاه که مسیح بیاید، «پادشاهی خدا» بر زمین مستقر میشود و هـمه مـلتها بـه اورشلیم باز خواهند گشت. بدینسان یهودیت انتظاری قدیمی و تأثیرگذار را تجربه میکند. تأثیر این انتظار، هم در دینورزی فـردی، و هـم در بُعد اجتماعی آشکار است.
در این اواخر، جریانات پیشرو یهودی کمتر بر اندیشه مـسیحِ شـخصی گـردن مینهند، و بیشتر بر آرمان ظهور عصر طلایی در آینده تأکید میورزند. برخی محافل یهودی برپایی حـکومت اسرائیل را به مثابه آغاز رهانندگی (به معنایِ فکِّ رهن و بازخریدِ دَین) از سوی مـسیح میدانند. از طرف دیگر، بـسیاری از اسـرائیلیهای سکولار اصولاً هر شکل از امید به مسیح آینده را رد میکنند.(۱)
در ردهبندی موعودباوریِ یهود، شاید بایسته این باشد که آن را از گونه اندیشه موعود نجاتبخشِ جمعیِ قوممدار و رو به آیندهای بینگاریم که بیشتر دغدغه بازگردانیِ سـروری و رونق دنیای مردمانش را دارد و کمتر به نجات و رستگاری معنوی، به ویژه از سنخ عرفانیش میاندیشد.
مسیحیت
اندیشه موعود در مسیحیت به سهگونه نمودار گشته است: در یک پرده، همان اندیشه موعود یهودی است که در آن عیسای نـاصری نـقش مسیح نجاتبخش را ایفا میکند که انتظار دیرپای یهود را به سر میآورد. و در پرده دیگر، با نوید رجعت عیسی به مثابه «داور جهان» در آخرالزمان، نمایشگر سنخ دیگری از اندیشه موعود است. و در پرده، یا بهتر بگوییم، چـهره سـوم، سخن از شخص دیگری است که خود عیسی مسیح وعده آمدنش
______________________________
۱ . Messiah in: Lavinia and Dan Cohn-Sherbok: A Popular Dictionary of Judaism: Curzon: 1997 (Rivised Edition)
را میدهد، کسی که چونان «تسلّیدهنده» و «روح راستی» میآید و عیسی مسیح را جلالت میبخشد و بر او شهادت میدهد. مسیحیان این را همان روحالقدس مـیدانند، و مـعتقدند که اندک زمانی پس از مسیح ظهور کرد و همو هماره بر کلیسا حکم رانده است. بر این پایه، مسیحیت دربردارنده سه سنخ اندیشه موعود و سهگونه منجیباوری است. درباب هر کدام از ایـن صـورِ مـنجیباوریِ مسیحی سخنهایی برای گفتن هـست:
دربـاره گـونه اول از اندیشه منجی موعود در مسیحیت، که با معرفی عیسی به عنوان مسیح موعودِ یهود رُخ نمود، چند نکته بایسته تأمل است: نـخست ایـنکه، یـهودیان که خود صاحب اصلی این وعده بودند، هـرگز بـه آسانی به پذیرش این ادعا تن ندادند. ایشان با مطرح ساختن اینکه «مسیحِ موعود» باید از نسل داوود باشد، و با اسـتناد بـه سـرودها (Psalms) که امکان مسیح بودن مثلِ عیسی را نفی کرده است(۱) و بـا تأکید بر لزوم پادشاه بودن مسیح، که عیسی آشکارا فاقد این شرط بود، تحقق این وعده را در عیسی نپذیرفتند. دومـ ایـنکه، مـسیحِ یهود «پسر خدا» نبود، ولی عیسای ناصری را مسیحیت به مثابه پسر خـدا و پروردگـاری مجلّل و داوری شاهانه معرفی میکرد (انجیل یوحنا، ۲۸: ۸، ۱۳: ۳، ۵۱: ۱)، هرچند از خودِ وی درباره خویشتن جز دعوی «پسر انسان» بـودن نـرسیده اسـت، که آن را نیز در برخی تفاسیر به معنای «آدمی زاد» فهم کردهاند (رساله بـه عـبرانیان، ۸ـ۶: ۲). نـکته سوم اینکه، اسلام در مقام دینی ابراهیمی که قریب به شش قرن پس از مسیحیت آمد تـا بـه طـور گستردهای مطرح گردد، با تأیید مسیح بودن عیسی (نساء، ۱۷۱ و آلعمران، ۴۵) و وعده رجعت او در آخرالزمان، مـفهوم مـوعود مسیحی را با قدری اصلاح پذیرفت. این نکته از آن جهت اهمیت دارد که به این تـرتیب انـدیشه مـوعود مسیحی در بخش وسیعتری از جهان بسط یافت، هرچند اسلامْ موعود متفاوت و برجسته دیگری را نیز بـرای خـود برشناخت. نکته آخر اینکه، نجاتبخشیِ عیسی در عهد جدید نه با قیام اجتماعی و نـه بـا بـرپایی حکومت، و نه حتی با تربیت معنوی مردمان تأمین گردید، بلکه با رنجی که در مقام «بـنده رنـجکش»(۲) به جان خرید، پشت مؤمنانِ به خویش را از بار گناه نخستین آسوده سـاخت (اعـمال رسـولان، ۳۲: ۸). این تلقی مسیحیان از منجی، مایه تمایز اندیشه موعود مسیحی از دیگر جریانهای منجیباور تواند بود.
______________________________
۱ . Messianism in: Mircea Eliade The Encyclopedia of Religion.
۲ . Suffering Servant
امـا در بـاب پرده دوم و گـونه دیگرِ اندیشه موعود در مسیحیت، که «رجعت» عیسی مسیح به عنوان «داور جهان» در آخـرالزمان را وعـده میدهد، نیز چند نکته گفتنی است: نخست آنکه، در عهد جدید هرچند عیسی با رنجی که بـه جـای بنیآدم برد و با مرگ محنتبار خویش به انتظار موعود نجاتبخش پایان داد، امـا ایـن را نیز یادآور شدهاند که او دوباره برمیگردد تـا مـردم را بـه کمال خود برساند. آمدن «پسر خدا» در آخـرالزمان را بـرخی فرازهای عهد جدید تأکید کردهاند (انجیل متّی، ۳۷: ۲۴، ۲۷: ۲۴ و انجیل لوقا، ۱۸: ۱۸، ۶۹: ۱۸، ۲۲: ۱۸ و…)، و در بعضی تفاسیر به صـراحت مـیگویند که همان عیسی است کـه دوبـاره بازمیگردد تـا «داور جـهان» بـاشد. در برخی، گرچه بر رنج بردن و مـرگ عـیسی تأکید میکنند، اما گاه رستاخیز او را نیز وعده میدهند (انجیل مرقس، ۳۱: ۸، ۹: ۹، ۳۱: ۹، ۳۳: ۱۰، ۲۱: ۱۴ و…). نکته دوم ایـنکه، چـنان که یاد شد، موعود مسیحی در چـهره «داور جهانی» رجعت میکند، و ایـن شـاید نجاتبخشیِ وی در آخرالزمان را به گونهای مـتفاوت از دیـگر دینها و فرهنگهای منجیباور ترسیم کند، هرچند رهانندگی معنویِ مسیح عهد جدید در طی دوران و در سـاز و کـار ایمان به او تحقّقی مدام دارد. و امـا نـکته سـوم آنکه، عهد جـدید از سـیاسی شمردن مسیح موعود بـرحذر اسـت و توصیف سرودهای شمعون را درباره او نمیپذیرد.
چهره سوم موعودِ مسیحی چهرهای به کلی دیگر اسـت. او آنـ مسیحی نیست که امّت موسی انـتظارش را مـیکشیدند و به بـاور امـّت عـیسی همو بود که آمـد و هموست که باز خواهد آمد، این فرد دیگری است که عیسی مسیح وعده آمدنش را مـیدهد، «تـسلّیدهنده» دیگری است که مسیح از خدا (پدر) بـرای امـّتش درخـواست مـیکند و خـدا او را اعطا میکند تـا هـمیشه با ایشان باشد. او هدایتگر به همه راستیهاست (گویی با او فقدان مسیح جبران میشود)، از خود چیزی نـمیگوید، بـلکه از مـسیح خبر میدهد و او از خدا (پدر). جهان او را نمیبیند و نمیشناسد ولی مـؤمنانِ بـه مـسیح مـیشناسندش.
در ایـن بـاره در کتاب مقدس چنین مییابیم:
لیکن چون تسلّیدهنده، که او را از جانب پدر نزد شما میفرستم آید، یعنی روح راستی که از پدر صادر میگردد، او بر من شهادت خواهد داد و شما نیز شهادت خواهید داد، زیـرا که از ابتدا با من بودهاید.انجیل یوحنا، ۱۶: ۲۷
و من از پدر سؤال میکنم و تسلّیدهندهای دیگر به شما عطا خواهد کرد تا
همیشه با شما باشد. یعنی روح راستی که جهان نمیتواند او را قبول کند زیـرا کـه او را نمیبیند و نمیشناسد، اما شما او را میشناسید زیرا که با شما میماند و در شما خواهد بود.انجیل یوحنا، ۱۴: ۱۷
و من به شما راست میگویم که رفتن من برای شما مفید است زیرا اگـر نـروم تسلّیدهنده نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را نزد شما میفرستم. و چون او آید جهان را بر گناه و عدالت و داوری ملزم خواهد نمود… ولیکن چون او، یـعنی روح راسـتی آید شما را به جمیع راسـتی هـدایت خواهد کرد، زیرا که او از خود تکلّم نمیکند، بلکه به آنچه شنیده است سخن خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد. او مرا جلال خـواهد داد، زیـرا آنچه آنِ من اسـت خـواهد گرفت و به شما خبر خواهد داد…(۱)انجیل یوحنّا، ۱۶:۸
درباره این چهره سوم از وعده مسیحی نیز نکاتی هست:
یکم، تلقی مسیحیان از این فرازهاست. مسیحیت هرگز به این تن درنداد که «تسلّیدهنده» و «روح راسـتی» کـه کتاب مقدس وعده آمدنش را داده کسی چون پیامبری یا وصّی پیامبری باشد، بلکه مصداق این وعده نزد ایشان همان «روحالقدس» بوده است که، به زعم ایشان، در فقدان مسیح خلأ او را پر مـیکند و کـلیسا را به هـمه راستیها هدایت مینماید. آموزه «روحالقدس» از همان قرنهای اولیه مسیحی، و هماکنون نیز، کارکرد بسیار مهمی در مسیحیت داشته و دارد.
نـکته دوم، به دریافت و استفاده مسلمین از فرازها و مفاهیم یاد شده مربوط میشود. مـسلمانان ایـنها را بـشارتِ آمدن نبی خاتم صلیاللهعلیهوآله میشمردهاند، و در این دریافت بر شواهد لغتشناختی،(۲) تاریخی و تفسیری تکیه زدهاند.(۳) این دعوی بـحثهای دامـنهداری را نیز برانگیخته است. ایشان سعی کردهاند مسیحیت را در تأویلش از کتاب مقدس، و به خاطر ادعـای چـیزی کـه در سنّت ادیان ابراهیمی سابقهای برایش نمیتوان یافت (یعنی آمدن روحی هدایتگر به جای پیامبری مـرسل) به چالش بکشند.
نکته سوم مربوط به برداشت یا استفاده شتابزدهای است کـه گاهی از فرازهای انجیل یـوحنا در بـشارت به آمدن «تسلّیدهنده» و «روح راستی» میکنند. برخی از سَرِ
______________________________
۱٫ کتاب مقدس، ترجمه انجمن کتاب مقدس
۲٫ اشارهام به مبحث «پریکلیتوس»، یا «پارکلیتوس» و «فارقلیط» است. ر.ک. به: محمدصادق فخرالاسلام، انیس الاعلام، جلد۵ .
۳٫ ر.ک. به: جعفر سبحانی، احـمد؛ موعود انجیل.
کمحوصلگی با گذاردن فرازهای یاد شده در کنار فرازهای دیگر کتاب مقدس در باب «پسر انسان» و بشارت به ظهورش در آخرالزمان، همه را بر مهدی موعود(عج) منطبق میسازند و بشارت و وعده منجی آخـرالزمان تـلقی میکنند.(۱) حال آنکه، با اندک زحمتی، که معمولاً دردِ دینداران از آن طفره میروند، میتوان دریافت که مفهوم «پسر انسان» و مفهوم «تسلّیدهنده» در کتاب مقدس مسیحی دو مفهوم یکسره متفاوتند که یکی بر خود مـسیح و دیـگری بر کسی که او بشارت آمدنش را میدهد راهبردار است.
بدینسان، موعود آخرالزمانِ مسیحی از دسته اندیشههای موعودِ «صرفا اجتماعی» و حتی موعود نجاتبخش «معنوی ـ اجتماعی» به کنار میرود و در زمره موعودهای «صرفا مـعنوی» جـای میگیرد. اندیشه موعود رهاننده در مسیحیت هرچند با پایان جهان و واپسین داوری پیوند مییابد، اما «هزارهگرا» (millenarian) نیز هست. هنوز هم بسیاری از مسیحیان آمدن مسیح را در رأس هزارهها انتظار میکشند و برای آن تدارک مـیبینند.
مـوعود مـسیحی موعودی «شخصی» (personal) اما دارای «جنبه الوهـی» اسـت. قـضاوت در این باره که نجاتبخشی مسیح، «فردی» یا «جمعی» است قدری دقت و تأمل میطلبد. در پرده اولِ اندیشه موعود در مسیحیت، عیسای ناصری بیشتر در هـیئت نـجاتبخشی «فـردی» چهره مینماید. از یک سو، نه قیامی اجتماعی در کـار اسـت و نه از برپایی حکومتی یا رهایی امّتی سخن میرود، و از دیگر سو، محمل نجاتْ رنجی است که مسیح در مقام «بنده رنـجکش» بـه جـان میخرد تا گناه نخستینِ بنیآدم را کفاره باشد، اما این مـوهبت نصیب کسی میشود که به او و مقامش ایمان بیاورد. نجاتی از این سنخ بیشتر فردی است تا جمعی، چنانکه کـسی بـا تـهذیب و ریاضت به روشنایی و بصیرت دست یابد، یا نقل حال کسی کـه بـا دست زدن به دامن پیری روشنضمیر راه خویش بازشناسد.
فردی بودن اینگونه نجاتبخشی آنگاه آشکارتر میشود که بـه تـداوم ایـن حادثه در طول تاریخ و در مورد هرکس که به وی ایمان بیاورد توجه کـنیم. سـنّت مـسیحی بر این باور است که تنها با ایمان به مسیح و مقام اوست که قـید گـناهِ نـخستین از پای بشر باز میشود و به ملکوت خدا راه مییابد، و این در هر زمان و برای هرکس شـدنی اسـت.
______________________________
۱٫ برای نمونه بنگرید به: مقاله مسیحیت در انتظار منجی بشریت، از علی امیری، از مجموعه مـقالات دومـین اجـلاس دوسالانه بررسی ابعاد وجودی حضرت مهدی(عج)، سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۹٫
اما چهره دوم از موعودباوریِ مـسیحی، کـه رجعت مسیح به عنوان «داور جهان» و «پسر انسان» را نوید میدهد تناسب بیشتری با نـجاتبخشیِ «جـمعی» دارد.
مـوعود مسیحی را نمیتوان موعودی «قوممدار» شمرد. کارکرد او آشکارا «جهانشمول» و فراگیر مینماید. به لحاظ آرمان نیز، هـموارتر آن اسـت که وی را در زمره موعودهای «رو به آینده» انگاشت. و بالاخره اینکه، به نظر نمیآید در سـنّت مـسیحی شـواهدی آشکار بر «کارکرد کیهانیِ» موعودِ رهاننده بتوان یافت. آنچه مسیح به عنوان پسر انسان و داور جـهان انـجام مـیدهد بیشتر دربرگیرنده حیات معنوی بنیآدم است.
آیین هندو
اندیشه موعود در آیین هـندو بـا شخصیت کَلْکی (KalkiÎ( یا کَلْکین (Kalkin) شکل میگیرد، و در عین حال به نحو استواری با اصلِ «ادوار جهانی» و مفهوم کـَلی یـوگه (KaliYuga) یا «عصر کَلی»، که آخرین دوران از ادوار چهارگانه جهان هندوست، ربط پیدا میکند. بـنابر فـکر هندویی، جهان از چهار دوره رو به انحطاط تشکیل مـیشود. در چـهارمین دورهـ، یعنی عصر کَلی، سراسر جهان را ظلم و تـاریکی فـرامیگیرد، ناشایستگان بر جان و مال مردم مسلط میشوند، و دروغ و دزدی و رشوه سایه سیاه خویش را بر دنـیا مـیگستراند. در این عصر، که بنابر بـاورهای هـندویی ما اکـنون در آن بـه سـر میبریم، فقط به یک چهارم دَرْمـه (دیـن یا نظم کیهانی) عمل میشود، و سه چهارمش به فراموشی سپرده شده اسـت.(۱) در پایـانِ چنین دوران سیاهی، دهمین و آخرین تنزّل (اَوَتـاره) ویشنو (Vishnu)، که کَلْکی یـا کـَلْکین نام دارد، سوار بر اسبی سـفید و بـا شمشیری آخته و شهابگون، ظهور میکند تا شرارت و ظلم را ریشه برکند و عدالت و فضیلت را بـرقرار سـازد. اسب سفید نماد قدرت و فـراگیری اسـت (قـدرت اسب و فراگیری رنـگ سـفید، که همه رنگها را در خـود دارد). او یـَمه (Yama) یا مرگ را درهم میشکند و تار و مار میسازد و بر همه قوای مخالف پیروز میگردد. کـَلْکی جـنبه «الوهیت» نیز دارد؛ او مردی الوهی و به نـوعی مـتحد با مـقام بـیانتهای خـداست.(۲)
اوصاف یاد شده بـرای کَلْکی در کتابهای مهم و مقدسی چون مَهابْهارَته
______________________________
۱٫ بنگرید به: ورنیکا ایونس، باجلان فرخی، اساطیر هند، صـص. ۲ـ۴۱ و ۲۶ـ۱۲۵٫
۲ . Kalki in: The Rider Encyclopedia of Eastern Pilosophy and Religion, Rider Books, also poblished by Shambhala.
(MahaÎbhaÎrata) و پورانـهها (PuraÎnas) آمده است. مَهابهارته متعلق به قـرنهای ۲۰۰ پ. م. تـا ۲۰۰م. اسـت. امـا پورانـهها محصول قرنهای شـشم تـا هفدهم میلادی است.
کَلْکی در آیینه آیینها و اعتقادات هندوان انعکاسی قوی دارد. تصاویر و تماثیل او با هیبت مردی سـوار بـر اسـبِ سفید و شمشیری برکشیده در دست (و گاه با شـمشیری دو دَم!) در جـایجای نـمادنگاریِ هـندویی یـافت مـیشود.(۱) در ویشنو پورانه آمده است که او پسر برهمنی به نام ویشنویَشَس خواهد بود؛ در بَهْگَوَته پورانه میگوید فرمانروایی وی عالمگیر خواهد شد، و رسالتش احیای درمه، یا قانون و ناموس حقیقت و عـدالت است.
به اینسان، موعود هندو موعودی «شخصی» و دارای «جنبه الوهی» است. به لحاظ کارکرد، به «نجات جمع» میاندیشد و رسالتی «معنوی ـ اجتماعی» برعهده دارد. از این لحاظ، و نیز به لحاظ ویژگیهای ظاهری و شخصیتی، شـباهت عـجیبی به موعود اسلامی (مهدی(عج)) نشان میدهد. اندیشه موعود منجی در آیین هندو به هیچ روی «قوممدار» نیست، وبهرغم ظاهر نژادمدارانه دین هندویی، کاملاً «جهانشمول» است. بهلحاظ آرمان میتوان انـدیشه مـوعود هندویی را از آن جهت که میخواهد جهان را به روزگار پربهجت وبهشتیِ عصرزریّن بازگرداند «روبهگذشته» خواند.تنزّل (اوتاره) دهمِ ویشنو آخرینمرحله از مراحل یک چرخه جهانی مـحسوب مـیشود و بدینسان در خط سیری دایرهوار نـقش مـیآفریند. از همینروست که باید آن را دارای «کارکرد کیهانیِ» سترگی دانست.
آیین بودا
اندیشه منجی موعود در آیین بودا با مفهوم مَیْتْرِیه (maitreya) تبیین میگردد. مَیْتْرِیه واژهای سنسکریت به مـعنای «مـهربان» است. در الهیات بودایی او را بـودای پنـجم،(۲) و
______________________________
۱٫ نک. به: Merriam – Websters Encyclopedia of World Religions, p. 629
۲٫ در الهیات بوداییِ مهایانهای چهار لایه الوهی قابل شناسایی است. در بالا، «بودای مطلق» با دو جنبه شخصی و غیرشخصی قرار دارد، که از آن با عنوان درمهکایه (DarmakaÎya)یاد میکنند. در لایه پایینتر، پنج بودای بـرتر جـای دارند، که به منزله تجلّیات صفات بودای مطلقند. مفهوم سَمبُگه کایه (SambhogakaÎya) در الهیات مهایانهای اشاره به این وجودات ماورایی است. در مرتبه بعد، بودایان خاکی یا نَرمانهکایه (NarmaÎnakaÎya) جای دارند که هرکدام بـه نـوعی وابسته بـه یکی از بودایان برتر است. اینان به نوبت در زمین تجلّی کردهاند یا خواهند کرد. شاکیه مونی (ShaÎkyamuni)، که هـمان گُتَمه بودای مشهور است، چهارمین از اینهاست، و مَیْتریه پس از او خواهد آمد. در پایـین ایـن سـلسله بُدی سَتوه (Bodhisattava)های برترند که آخرین مرحله نیروانهشان را به تأخیر انداختهاند تا همه موجودات نجات یابند. (نـک بـه: هانس ولفگانگ شومان، آیین بودا، ترجمه ع پاشایی، ص۱۲۱)
آخرین بودا از بودایان زمینی میدانند، کـه هـنوز نـیامده است، اما خواهد آمد تا همگان را نجات دهد. اورا درنمادنگاریِ بودایی بههیبت مردی دروضعیت نشسته آمـاده برخاستن نمایش میدهند تا نمادی باشد از آمادگیِ وی برای قیام! از دو سنّت یا مذهب اصـلی بودایی،سنّت مهایانه بـیشتربهشخصیت وکـارکرد مَیْترِیه پرداختهاست. هرچند درآموزههای فرقه تِرهواده (هینهیانه) نیز حضوردارد.(۱) درکتاب مهاوَستو (MahaÎvastu)، ازمتون مکتب مهاسنگیکه آیین بودای هینهیانه، از مَیْتریه با نام اَجیته (Ajita)، بهمعنای «پسر خورشید» یاد کرده است.(۲) اما در آیین بودای تـبتی به طور گستردهتری به مَیْتْریه توجه میکنند.
درباره زندگی و سرنوشت مقدّرِ او به عنوان آخرین بودا اختلاف است. در «کانون پالی»، منبع اصلی اطلاعات ما از آیین بودای اولیه، اهمیت چندانی به میتریه ندادهاند؛ تـنها در یـک سوره از این مجموعه نام او را بردهاند (سوره چَکّه وتّی سیهه ناده). اما از آثار غیرکانونی(۳) دو اثر به این آموزه اختصاص یافته است.
در مَهاوَنْسه (MahaÎvansa)، که به تاریخ سریلانکا میپردازد، روزشمار حوادث مربوط بـه قـیام میتریه به وضوح گفته شده است: پس از آنکه شاکیهمونی به پَرینیروانه (نیروانه بزرگ) رسید، جهان پای به سراشیبیِ اجتماعی و کیهانشناختی نهاد؛ پنجهزار سال پس از آخرین بودا، آفتاب آموزههای بودایی افول مـیکند، و طـول عمر آدمیان به ده سال فرومیکاهد. در این زمان، چرخه وارو میگردد: زندگی متحول میشود، تا آنجا که متوسط عمر مردم به هشتاد هزار سال میرسد. با این عمرهای طولانی و زمینه مـناسب بـرای تـعالیم بودا، یک چَکْرهورتین (cakravartin) یا «راهـنما» خـواهد آمـد. او برای مردم رفاه و بهروزی میآورد و آموزههای بودا را ترویج میکند. آنگاه که چنین فضایی بهشتگون فراهم آمد، مَیْتْرِیه از آسمان توشیته (Tushita)نزول مـیکند، بـوداییِ خـویش را به کمال میرساند، و درمه را به فرهیختگان میآموزد. مـَهاکَشیَپه (MahaÎkashyapa)، از مـریدان برجسته بودا، از خلسهای که پس از پرینیروانه معلم خویش بدان فرو رفته بود بیرون میآید تا بار دیگر بودا را خدمت کـند و آمـوزههای آنـ روشنییافته را بشنود.(۴)
______________________________
۱ . Maitreya in: The Rider Encyclopedia Eastern Pilosophy and Religion.
۲ . Maitreya in: Micea Eliade, The Encyclopedia of Religioned.
۳٫ غیرمقدس یا غیررسمی
۴٫ آموزه «رجعت» در ادیانی مثل مـسیحیت، اسلام، زرتشتیگری و آیین بودا، هرکدام به نوعی مطرح است، که خود میتواند موضوع تحقیق مستقلی باشد.
هنوز چـنین دیـدگاه هـزارهگرایی نسبت به مَیْترِیه در مناطق بودایی جنوب و جنوب شرقی آسیا رواج دارد. در شمالِ بـرمه مـردم عقیده دارند بوداو (Bodaw)، از رهبران دینی معاصر، پادشاهی جهانی و همان بودای آینده، یعنی مَیْتْرِیه بوده است. درمـیان بـوداییان آسـیا فراوان پیش میآمده که رهبران و پایهگذاران جریانهای دینیـ اجتماعی را همان مَیْتْرِیه مـیانگاشتهاند.(۱)
از مـکتبهای بـوداییِ مهایانهایِ متأخر، گویا مکتب تَنْتْری (Thantric) کمتر به موضوع مَیْتریه علاقه نشان میدهد، با ایـن حـال بـه کلی بدان بیتوجه نیست. از میان مناطق بودایی، در چین و کره، اقبال نسبتا گستردهای به مـَیتْرْیه داشـتهاند.(۲)
بدینسان، منجی موعود بودایی، نجاتبخشی «فردی» است و اهداف اجتماعی، لااقل بالاصاله، مورد تـوجه او نـیست. از ایـن روی شاید بتوان نجاتبخشیِ موعود بودایی را از نوع «صرفا معنوی» تلقی کرد. او موعودی شخصی و دارای خصایص «بـشری ـ الوهـی» است. شاید بتوان رسالت او را «جهانشمول» دانست، زیرا شاهدی بر عنایت ویژه او به قـوم و مـلت خـاصی نمیبینیم. نگاه بوداییان به موعودْ «رو به آینده» است، اما بازآفرینی و رواج آموزههای گذشته را نیز از نظر دور نـمیدارد. تـحقق اندیشه موعود در آیین بودا فقط در پایان عالم نیست، از این رو از زمره موعودهای «صـرفا پایـانی» بـه کنار میرود و میتوان آن را از مصادیق «هزارهگرایی»، به معنای عامش، در حساب آورد. و بالاخره اینکه، به سختی میتوان «کـارکرد کـیهانیِ» خـاصی را برای موعود بودایی برشناخت، هرچند نفی این کارکرد از مَیْتریه، بهمثابه آخرین راهـنمای تـاریخ یک دین شرقی، نیز چندان آسان نیست.
آیین زرتشت و زرتشتیگری(۳)
در این آیین، موضوع موعود رهاننده بـا مـفهوم سَوشیَنت(۴) (Saoshiant) گره خورده است.
______________________________
۱ . The Encyclopedia of Religion, v. 9, p. 136-8
۲٫ همان
۳٫ آوردن عنوان «زرتشتیگری» در کنار «آیین زرتشت» به ایـن سـبب بوده است که، در مطالعات جدید درباره دیـن زرتـشتی، بـه درستی بر این نظریه تأکید دارند کـه بـاید میان آنچه منسوب به شخص اشوزرتشت است با آنچه در تطورات و تحولات بعدی آیـین شـکل گرفته تمایز نهاد.
۴٫ در فرهنگ زرتـشتی و دیـگر منابعْ تـلفظها و فـارسینوشتهای گـوناگونی برای این واژه وجود دارد.
سَوشیَنت از ریـشه سـو (su)، به معنای «سود رساننده» است. این مفهوم، فیالجمله، اشاره به کسانی اسـت کـه به نوبت در رأس هر هزاره از واپسین سـه هزاره روزگار میآیند تـا پلیـدی را ریشهکن و جهان را نو کنند. مـهمترین ایـشان آخرینشان است. اما این آموزه پیچیدگیهایی نیز دارد. از این رو، ابتدا باید سیر تحول و تـکامل انـدیشه سوشینت را وارسیم.
سوشینت ابتدا در گـاتها، مـهمترین و اصـیلترین بخش اوستا، بـه صـیغه مفرد و به عنوان صـفتی کـه زرتشت خویش را بدان خوانده آمده است؛ آنجا که او در مناجاتی با مزدا از او میخواهد که سـوشینت را از سـرنوشت خویش با خبر سازد (در اینجا زرتـشت صـفت سوشینت را بـرای خـودش بـه کار برده است). در هـمان گاتها، از سوشینت به صیغه جمع، و همراه با مضامینی درباره اِخبار از آینده، یاد میکند.
مثلاً دریـسنا، هـات ۳۴، بند۱۳ میگوید: «ای اهورا ! راهی که بـه مـن نـشان دادی راه آمـوزش سـوشینتهاست، که کار نـیک در پرتـو راستی و شادمانی به بار آورد».(۱) دراینجا و در دیگر جاهای گاتها، مفهوم سوشینت صفتی است که بر همه خـیراندیشان و مـصلحان گـذشته و آینده قابل انطباق است. اما در کتابهای مـتأخر زرتـشتی، زمـزمه سـوشینتهای آیـنده، کـه نوکننده جهانند و هنوز زاده نشدهاند، آغاز میشود. در یشتها، در چندین فقره از اَسْتروَت اَرَت، و دو کَس دیگر که پیش از او ظهور خواهند کرد، و همچنین از یارانشان ستایش میکند.(۲) در برخی از این فقرهها، اشاراتی حاکی از جـهانی بودن رسالت سوشینت مییابیم: «از این جهت، سوشینت است که او به سراسر جهان سود خواهد بخشید.»(۳)
در وندیداد به محل ولادت وی اشاره کرده و او را سوشینت پیروزگر خوانده است: «تا آنکه سوشینتِ پیروزگر از آب کیسانیه، در سـمت مـشرق، در جهات شرقیه متولد شود.» حتی از نام مادران سوشینتهای سهگانه نیز در جایی یاد کردهاند.(۴)
و بالاخره، در همان یشتها از آمدن استروت ارَت یا سوشینت پیروزگر با قهرمانان اسطورهای، فریدون، افراسیاب و کیخسرو، خبر مـیدهد.(۵) هـمچنین برای او به نوعی
______________________________
۱٫ گاتها، سرودههای زرتشت: ترجمه موبد فیروز آذر گشسب، انتشارات فروهر.
۲٫ فروردین یشت، فقره ۱۱۰ و ۱۱۷ و ۱۲۸ و ۱۲۹
۳٫ فروردین یشت، فقره ۱۲۹
۴٫ فروردین یشت، فقره ۱۴۲ و ۱۴۳
۵٫ این آمـوزه را مـیتوان به عنوان شاهدی بر مـفهوم «رجـعت» در آیین زرتشت مطالعه کرد.
کارکرد رهاییبخشی قائل شده است و از یاورانش به نیکی و بزرگی یاد میکند. در همانجا، نوید شکست منش بد از منش خوب، دروغ از راست، گـرسنگی و تـشنگی به دست خرداد و امـرداد، و هـزیمت اهریمن و یارانش را سر میدهد.
اندیشه منجی موعود در زرتشتیگری از چنین سرچشمههایی جریان یافته و اکنون به صورت آموزهای مهم و پرشاخ و برگ درآمده است. در سنّت متأخر زرتشتی، این آموزه را به آخرتشناسی پیوند مـیدهند، بـه گونهای که ظهور منجی با جریانات روز محشر و داوری، درهم آمیخته است، گویا قیامت در همان زمان و در همین زمین برپا میشود و حوادث آن جهان، همچون نوشدن عالم (فرشگرد)، را در پی خود میآورد.(۱) از سویی، با افزون دانـستن تـعداد رهانندگان، از یـکی به سه نفر، آموزه سوشینتها را با چرخه زمان و پایان دوران، سازوار یافتهاند؛ به این ترتیب که حوادث روز رسـتاخیز را در پیوست با زمان و کارکرد سوشینت میآورند. در کتاب بندهش، از متون دینی مـتأخر زرتـشتیان، پس از یـاد کردن اوضاع مردمان در هنگام ظهور سوشینت، میگوید: «پس از آن سوشینت مردگان را برمیخیزاند…(۲)»، آنگاه به تفصیل به جریان روز داوری مـیپردازد.
بـدینسان، اندیشه منجی موعود در دین زرتشتی از رسته «موعود نجاتبخشِ جمعی» است، زیرا از قیام عـلیه بـدی، دروغ و کـژیْ سخن میراند و آیندهای را نوید میدهد که تمام مردمان یکجا به رهایی و آسایش میرسند، نه چـونان موعود بوداییِ مهایانهای که بیشتر به نجات هرکس و رساندن او به مقام بودایی، در هـر عصر و در پایان، نظر دارد.
در جـمله مـوعودهای نجاتبخش جمعی، موعود زرتشتی را نمیتوان رهایشگری «صرفا اجتماعی» شمرد، زیرا فارغدل از معنویت مردم نیز نیست، اما معنویتی بیشتر اخلاقی، که آن را نیز در سمت و سوی آسایش و امنیت اجتماعی میخواهد.
در نگاهی دیگر، اندیشه مـوعود زرتشتی، همانند موعود اسلامی، هندویی، بودایی و مسیحی، اندیشهای «جهانشمول» است نه «قوممدار». برخاستن سوشینت از ایران و از تخمه زرتشت، با فراگیری رسالتِ وی در تضاد نیست. همچنین به سختی میتوان ایران ـ محوریِ اندیشه موعود زرتـشتیان را دلیـل بر قوممداریش گرفت؛ زیرا در متون
______________________________
۱٫ در این باره بنگرید به دینکرد و همچنین به بندهش (از متون زرتشتی قرن سوم هجری).
۲٫ این فراز به دلالتِ کتاب سوشیانت یا سیر اندیشه ایرانیان درباره مـوعود آخـرالزمان، ص۱۰۹ یافت شد. آقای علیاصغر مصطفوی دراین اثر سیر مطالب مربوط به منجی موعود در دین زرتشتی را در کتابهای مقدس و دینی زرتشتیان پی گرفته است.
ایشان مانند این گفته کم نیست که: «هـمه مـردم گیتی همنَشَن (هممنش)، همگوشن (همگویش)، و همکنش (همکنش) شوند.»(۱)
شاید بتوان گفت، اندیشه موعود رهاننده در آیین زرتشتی «رو به گذشته» دارد، و یکسره به زنده کردن گذشتهای پرنور و سُرور میاندیشد، یعنی نخستین سـه هـزاره اول تـاریخ، که در آن اورمزد سلطنت میکرد بـیآنکه اهـرمن در حـکم او خللی آورد.(۲)
چه بسا گفته شود، اگر وعده زرتشتیگری در سههزاره آخر عالم سر میرسد، و اگر، چنانکه سنّت زرتشتیان میگوید، در هر هزاره آخـرین مـوعودی ظـهور میکند، پس موعودباوریِ زرتشتی را باید در زمره اندیشههای مـوعودیِ «رو بـه آینده» و «مقطعی» (از نوع «هزارهگرا») انگاشت؛ و باز، با توجه به اهمیّت پرده آخر این ماجرا، موعود زرتشتیان را باید در کنار «موعودهای پایـانیِ» ادیـان نـشاند. اما اگر «رو به آینده» بودن موعود را به این معنا بـدانیم که نوید اوضاع دیگری جز آنچه در گذشته تاریخی یا اساطیری رخ نموده است بدهد، یا لااقل آن آموزهها یا حـقایقی را کـه در گـذشته تعلیم شده است تکمیل کند، یا حتی تفسیری ژرفتر از آن به دسـت دهـد، در این صورت کمتر موعودی را بدیننام و نشان خواهیم شناخت، و احتمالاً موعود زرتشتی از آن جمله نخواهد بود.
در آخـرین نـگاه، و در پرسـشی دیگر، موعود زرتشتی را موعودی کاملاً «شخصی» مییابیم که چونان مسیح نزد مـسیحیان، و مـَیْتریه نـزد بوداییانِ مهایانهای، از الوهیت بهرهمند نیست، بلکه صرفا بشری اسطورهای از پشت زرتشت است که تـخمهاش مـعجزآسا پس از گـذشت سههزار سال در رحم مادری باکره جای میگیرد تا به دنیا آید، بجنگد و پیروز شـود.
گـرچه گفتیم آخرین نگاه، اما این را هم باید افزود که موعود زرتشتی از جمله مـوعودهای دارای «کـارکرد کـیهانی» در شمار است؛ پیوند آن با پایان عالم، گواهی بسنده بر این باور است. اما ایـن خـصیصه قابل ملاحظه را نیز دارد که به نوعی حلقه واسطه حوادث پایانی این عالم بـا رویـدادهای نـخستینِ آن سرا محسوب میشود. گویی صحنه رستاخیز و داوری و صراط و بهشت و دوزخ را به همین جهان میکشاند و در همین زمین بـرپا مـیکند.
______________________________
۱٫ از جاماسبنامه، از متون دینی زرتشتیگری؛ به نقل از کتابِ سوشینت یا سیر اندیشه ایـرانیان دربـاره مـوعود آخرالزمان، ص۱۷۰
۲٫ بنگرید به: دوشن گیمن، دین ایران باستان، ترجمه رویا منجم، ص۳۸۲٫
آیین کنفوسیوس
کنفوسیوس شـعار بـازگشت بـه عصر فرزانه ـ شاهانِ(۱) باستان را سرلوحه اندیشههای اصلاحی خویش قرار داده بود. برقراری حـکومتی هـمچون حکومت پادشاهان باستان و نظامی بر پایه قانون و حکمت، آرمان اصلی وی بود. کنفوسیوس به چیزی که «هـماهنگی بـزرگ» (دادُنگ)(۲) میخواندش فکر میکرد. گویا بر این باور بود که زمانی چـنین یـگانگی و هماهنگیای میان آسمان و زمین و همه چیزها تـحقق داشـته اسـت و میتوان باز هم چشم به راهش بـود و بـرای تحقق دوبارهاش کوشید. در کتاب لی جی (کتاب آیینها) در فصل لییون (شکفتن آیینها) به اوضـاع زنـدگی در آن دورانِ آرامش اشاره میکند.
آنـگاه کـه دائوِ (راهِ) بـزرگ را عـمل مـیکردند، یک روح بهروزیِ همگانی جهان را سرشار کـرده بـود. مردان مستعد و با هنر به مقامهای رسمی برگزیده میشدند… این عصر هـماهنگی بـزرگ بود.(۳)
اما آیا کنفوسیوس وعده آمـدن چنین دوران فرهمندی را نـیز داده، یـا صرفا سرِ سودایش را داشته است؟ نـگارنده ایـن سطور از چنین وعدهای بیخبر است و شاهدی بر آن نمییابد. اما، چنان که میدانیم، آیـین کـنفوسیوس گرچه یک دین تمامعیار نـبوده اسـت، در کـنار دو دین دائویی و بـودایی، در حـیات دینی مردم چین تـا بـدین زمان نقش ایفا کرده است. درهمآمیختگیِ این سه جریان چنان زیاد است که بـازشناختِ پیـروان یکی از دیگری را ناشدنی ساخته است؛ از هـمین روسـت که هـیچ آمـار دقـیقی از پیروان این سه دیـن نمیتوان یافت.(۴) آیینهای کنفوسیوس، دائو و بودا، هرکدام در یکی از جنبههای دینیـ فرهنگیِ چین نقش بازی میکنند. بـنابراین، اگـر بتوان در چین، رگههایی از اندیشه انتظار مـنجی مـوعود را بـازشناخت، کـه مـیتوان، چنین اندیشهای را نـباید در انـحصار یکی از این سه سنّت گرفت. بیگمان مَیتْرِیه بودایی یا لیهونگ دائویی(۵) خلأ امید به آینده را تـنها
______________________________
۱٫ شـنگ وانـگ، یا فرزانه شاهان، بنابر سنّت چینی، پنـج تـن بـودند کـه در عـصر بـاستان بر چین حکومت داشتند. بنا بر این باور، ایشان فرزانگیِ درون و شهریاریِ برون را با هم گرد آورده بودند. (جوجای و وینبرگ جای، تاریخ فلسفه چین، ترجمه ع پاشایی، ص۹)
۲ . Da Dong
۳٫ لی جی، کـتاب چهارم، فصل ۹ (به نقل از تاریخ فلسفه چین، ص۴۴)
۴ . A New Handbook of Living Religions; John R. Hinnells; p. 370
۵٫ بنگرید به مبحث آیین دائو و آیین بودا در همین نوشتار
برای پیروان آیین بودا و دائو پر نمیکردهاند. با چنین تداخل فرهنگی و دینی، هریک از این موعودها همچون سـتارهای در تـاریکیِ شب برای مردم چین، با هر صبغه فکری و دینی که باشند، نویدبخش آمدن روزگاری خوش بوده است. بدینسان، اگر پاسخ به سؤال از وجود اندیشه موعود رهاننده در آیین کنفوسیوس، مـنفی بـاشد، اما موضوع منجی باوریِ مردم چین، و از جمله هواداران نگرش کنفوسیوسی، منتفی نیست.
گونهشناسی اندیشه منجی موعودِ آیین کنفوسیوس، به سبب همین درهمآمیختگی دیـنی و فـکری نمیتواند به طور مستقل صـورت گـیرد؛ یا لااقل کمحاصل خواهد بود. از همین رو، این کار را یکجا، پس از بررسی اندیشه موعود در آیین دائو، انجام خواهیم داد.
آیین دائو
در بستر فرهنگی و دینیِ مردمان چین، آیین دائو در کنار آیـین کـنفوسیوس و دیگر مکاتب فکری نـقش آفـریده است. اگر آیین کنفوسیوس عهدهدار تبیین فلسفه سیاسی و اخلاق اجتماعیِ چینیان باشد، آیین دائو بیان جهانبینیِ عرفانیِ آن مردم است. درآیین دائو، اما، رگههای روشنتری از منجی باوری و انتظار موعود را میتوان برشناخت.
لائو دزو،(۱) بنیانگذار مـکتب دائو (قـرن ششم پ. م.)، چنان که از دگرگونیهای لائودزو(۲) برمیآید، خویش را رهبری نجاتبخش معرفی کرده است(۳) که این را میتوان شاهدی بر وجود زمینه منجیباوری در اندیشه چینی گرفت. البته ادعای ظهور یک منجی در مقطعی از تاریخ، لزومـا بـه معنای حـضور اندیشه «موعود» نیست، زیرا میتوان مدعی چنین ظهوری بود ولی انتظارِ آمدن موعود رهاننده دیگری را در دل نپروراند؛ یا ایـنکه بنیانگذار آیین چه بسا خود را نجاتبخش مردمش بداند، اما هرگز وعـده آمـدن رهـانندهای چون خود یا «رجعت» خویش را ندهد. اما ردپای موعودباوری در آیین دائو به همین جا ختم نمیشود.
بر پایه مـتن Shang-ching hou-sheng tao chün ligh-chi، (زنـدگی قدیس آخرالزمان و
______________________________
۱٫ Lao Tzü، یا لائوزه Lao zi؛ بنگرید به: ع پاشایی، دائو راهی برای تفکر، ص۱۳
۲ . The Transformations of lao Tzü
۳ . Mircea Eliade, The Encyclopedia of Religion, V. 14, p. 310, 320
پروردگار طریقت)، نوشته شـانگ چـینگ، در یـک سال جِن ـ چِن،(۱) یعنی بیست و نهمین سال از دوره شصت ساله، که احتمالاً ۳۹۲ باشد، لیهونگ(۲) ظهور خـواهد کرد تا جهانی نو برپا کند که در آن، برگزیدگان تحت حکومت «قدیس آخرالزمان» بـزیند.(۳) اگر مراد از این گـفته را خـوب دریافته باشیم، به یقین «قدیس آخرالزمان» مصداق روشنی از نویدِ آمدن شخصی کمال یافته و کمالبخش است که کمال معنوی و تعالی سیاسی و اجتماعی را باهم فراگرد میآورد.
ماجرای موعودباوری در آیین دائو بعدها گسترش بیشتری یـافت. درعصر خاندان تانگ(۴) (۹۰۵ـ۶۱۸ م.) اندیشه منجی موعود به همراه رهبانیت توسعه یافت.(۵) البته منجیباوری و آرمانشهرگرایی، که در بسیاری موارد با هم جمع میشوند، هردو خصیصه سیاسی داشتند، اما به هر حال هیچ جـریان سـیاسیای نیست که بدون بنمایههای فرهنگیِ پرقوّت شکل بگیرد.
شاهد دیگر بر موعود باوریِ عمیق پیروان آیین دائو، ظهور و بروز جریان پیامبران دروغین و مدعیان نجاتگری در تاریخ تحولات آن آیین است. الیاده در دایرهالمعارف دیـن از مـتنی نام میبرد که به ماجرای این مدعیان پرداخته است.(۶) اینها همه حکایت از جدی بودن اندیشه منجیباورِ چینیان است.
اکنون اگر بخواهیم با لحاظ سه جریان فکری و معنویِ حاکم بـر ذهـن و دل چینی، یعنی آیینهای کنفوسیوس، دائو و بودا، به گونهشناسی منجیباوری آن مردم بپردازیم، باید گفت: موعود چینیان «نجاتبخشی جمعی» است که رهایش و کمال اجتماعی و معنوی را با هم نوید میدهد. در اوصاف موعود چـینی خـصیصه «قـوممداری» قابل تشخیص نیست، بلکه «جـهانشمول» بـودن رسـالتش پذیرفتنیتر است. موعود چینی تحتتأثیر سنّت کنفوسیوسی «رو به گذشته»ای زریّن دارد. چنانکه یاد شد، شعار کنفوسیوس بازگشت به نظم و نظام فـرزانه ـ شـاهان بـاستان بود، یعنی زمانی که مردم، حکومت و جهان، هـمه بـا هم و نیز با دائو هماهنگ و متحد بودند. صد البته، این خود وعدهای است که در آینده تحقق مییابد، اما از آن رو که الگـویش را پیـشینیان سـاختهاند،
______________________________
۱ . Jen-chen
۲ . Li Hüng
۳ . The Encyclopedia of Religion, v.
۴ . Táng
۵ . The Encyclopedia of Religion, v.14, p.310.
۶ . Lao – Chün gin – sung chieh – ching in: The Encyclopedia of Religion, v. 14
و این شعار فقط نوید بازیافتِ همان الگو را میدهد، در زمره مـوعودهای «رو به گذشته» در میآید. و بالاخره این که موعود دائویی، چنانکه ظاهر است، ماهیتی «شخصی» دارد. لیهونگ کسی است که مـیآید تـا حـکومت «قدیس آخرالزمان» را برپا کند، و موعود چینیان اگر لیهونگِ دائویی یا مـَیتریه بـودایی باشد، که اقتضای غلبه فرهنگی و دینیِ این دو نیز همین است، باید در شمار موعودهای «شخصی» درآید.
اشـاره
ژاپن نـیز، هـمچون چین، فرهنگ و دیانتی چندگانه دارد. در این جا دین شینتو و آیین بودا در هم آمـیخته و درونـمایه آرمـانها، بیمها و امیدهای آن ملت را ساختهاند. ظهور مذاهب منجیباور از درون سنّتهای دینیِ عامه در آن سرزمین چیز غریبی نـیست. در چـند قـرن اخیر نیز که تماس فرهنگی و اقتصادی با غرب، موجب تضعیف اعتبار و یکپارچگی دولت در ژاپن گـردید، شـماری از مذاهب منجیباور سربرآوردهاند. مهمترین آنها عبارتاند از: کورُزومیکوُ(۱)، که شخصی به نام کاواته بـونجیرو(۲) (۱۸۸۳ـ۱۸۱۴م) پایـهگزارِ آنـ بود، و نهضت تنریکیو(۳)، که پرچم آن را ناکایاما میکی(۴) (۱۸۸۷ـ۱۷۹۸م.) برافراشت.(۵)
یونان باستان
در فرهنگ و اندیشه یونان بـاستان نـیز سخن از صلح و آرامش در پسِ جنگها و نوید حکومت جهانیِ مردی بوده است که خـواهد آمـد تـا بر همه بشریت فرمان براند. در ۱۶۵ تا ۱۶۸ پ. م. پیشگویانِ پیامبرسانِ یونانی(۶) از «شاهزادهای مقدس» سخن میگوید که بـر هـمه جهان تا ابد حکم خواهد راند. و در جای دیگر، پادشاهی را نوید میدهد کـه در مـشرق قـیام می%