مطالعات متفرقه (خارج از سیر مطالعاتی)

چیستی عرفان

آدرس مقاله در پایگاه مجلات تخصصی نور: مجله هفت آسمان » بهار ۱۳۹۰ ، سال سیزدهم – شماره ۴۹ (از صفحه ۷ تا ۲۲)
عنوان مقاله: چیستی عرفان (۱۶ صفحه)
نویسنده : آندرهیل،اولین
مترجم : حسینی زاده،مائده السادات
چکیده :
آنچه در پی می‌آید ترجمه دو فصل نخست از کتاب عرفان عملی (practical mysticism) اثر عرفان‌پژوه و عارف مسیحی معاصر، خانم اولین آندرهیل است. وی سهم عمده‌ای در تبیین اندیشه و عمل روحانی داشت، چنان‌که وی را احیاگر مفهوم «قدسیت» به عنوان رسالت هر مسیحی می‌دانند. شاید در ابتدا کتاب کوچکی چون عرفان عملی در میان ۳۹ کتاب و ۳۵۰ مقاله خانم آندرهیل جلب نظر ننماید؛ اما با ملاحظه عنوان فرعی کتاب، جایگاه ویژه آن روشن می‌گردد: کتابی کوچک برای مردم عادی. آندرهیل در این کتاب سعی دارد از یک سو حاصل و ثمره عرفان نظری در حیات بشر را در عرفان عملی به تصویر کشد و از سوی دیگر آن را از انحصار طبقه‌ای خاص خارج سازد و همه مردم را به سوی این ضیافت باشکوه الاهی دعوت نماید. او با زبانی درخور فهم انسان عادیِ روزگار خویش به توصیف مراحل سلوک می‌پردازد.
کلمات کلیدی :
عرفان مسیحی، اولین آندرهیل، عرفان عملی

هفت آسمان » شماره ۴۹ (صفحه ۷)


‌ ‌‌‌چـیستی‌ عرفان۱*

اِوِلـــین آنـــدرهـــیل

مائده‌السادات حسینی‌زاده۲**

  1. مشخصات کتاب‌شناختی این اثر چنین است:Evelyn Underhill‌ (۱۹۶۵‌), “What‌ is Mysticism?” and “World of Reality” in: practical mysticism: a little book for normal people, London‌: Jm Dent & Sons LTD.
  2. دانشجوی دکتری عرفان اسـلامی.

هفت آسمان » شماره ۴۹ (صفحه ۸)


بـخش اول: عـرفان چیست؟

اشخاصی‌ که به آن نگرش‌ خاص‌ نسبت به جهان که امروزه مسامحتاً به آن نگرش عرفانی مـی‌گویند علاقه دارند، خود را در میان انبوه افرادی می‌یابند که ــ برخی از روی اشتیاق حقیقی، عده‌ای بـا کنجکاوی و گروهی‌ با تـحقیر ــ هـمواره می‌پرسند «عرفان چیست؟». آنان پس از مراجعه به نوشته‌های خودِ عارفان و آثاری که ظاهراً پاسخگوی این پرسش است، اظهار می‌دارند که آن کتاب‌ها کاملاً برایشان نامفهوم‌اند.

از سوی‌ دیگر‌، پرسشگر حقیقی در مدتی کوتاه شماری از رسولان خـودْگمارده (self-appointed) را می‌یابد که مشتاق‌اند با شیوه‌هایی بسیار عجیب و ناسازگار به پرسش او پاسخ گویند، شیوه‌هایی که به جای برطرف‌ ساختن‌ ابهام، بر پیچیدگی آن می‌افزایند. او می‌آموزد که عرفان نوعی فلسفه، گونه‌ای توهم، نوعی دیـن یـا گونه‌ای بیماری است؛ و به اموری چون داشتن مکاشفه، انجام تردستی، زندگی را بی‌معنا‌، خیال‌پردازانه‌ و خودبینانه سپری نمودن، غفلت از مسئولیت، غوطه‌خوردن در هیجانات روحانی مبهم، و «هماهنگی با امر نامتناهی» تعبیر می‌شود. او درخواهد یـافت عـرفان که او را از همه جزمیات ــ و گاهی‌ از‌ کل‌ اخلاق ــ رهایی می‌بخشد در‌ عین‌ حال‌ بسیار خرافی هم هست. یکی از اهل فن به او می‌گوید عرفان صرفاً «پارساییِ کاتولیکی» است، دیگری والت ویتمن۱ را نمونه‌ عارف‌ واقـعی‌ مـی‌داند و سومین نفر به او اطمینان می‌بخشد که‌ هر‌ عرفانی از شرق برمی‌خیزد و تردستی مانگو۲ را شاهد سخن خویش می‌سازد. پس از گذشت سخنرانی‌ها، مواعظ، مهمانی‌های عصرانه و گفت‌وگو‌ با‌ افراد‌ مشتاق بسیار، همچنان این آوا ــ غـالباً بـا لحـنی حاکی‌ از خشم ــ از پرسشگر به گـوش مـی‌رسد کـه «عرفان چیست؟».

من جرئت نمی‌کنم حل مشکلی را ادعا کنم‌ که‌ در‌ گذشته قربانیان بسیار گرفته است. در حقیقت، هدف این جستار کوتاه‌ ترغیب‌ اهـل عـمل بـه سلوکی رضایت‌بخش در جهت کشف پاسخ برای خویشتن اسـت. بـا این حال، مایه‌ اطمینان‌ خاطر‌ است اگر من در بدو امر به یافتن تعریفی از عرفان اذعان‌ کنم‌ که‌ در نظرم، کـل ایـن حـوزه یا دست‌کم کل آن بخش از این حوزه را‌ شامل‌ می‌شود‌ که مـی‌تواند ذیل این تعریف قرار گیرد. این تعریف تردستی مانگو را دربرنمی‌گیرد؛ ولی‌ برای‌ اهل شهود و فلاسفه، همانند والت ویتمن و قدیسان جـایی مـی‌یابد. آن تـعریف این است‌:

هفت آسمان » شماره ۴۹ (صفحه ۹)


عرفان‌ هنر‌ یگانگی با حقیقت است و عارف شخصی اسـت کـه کمابیش به این یگانگی واصل شده‌ یا‌ در پی این اتحاد و باورمند به آن است.

انتظار نمی‌رود که پرسشگر در‌ نـگاه‌ اول‌، از ایـن جـمله کاملاً خرسند گردد. این پرسش بنیادین که «حقیقت چیست؟» ــ پرسشی که پیش‌تر‌ شـاید‌ هـرگز بـه ذهنش خطور نکرده بود ــ هم‌اکنون در ذهن وی در‌ حال‌ شکل‌گیری‌ است؛ و او می‌داند که این پرسش وی را به رنـجی بـی‌پایان دچـار خواهد ساخت. تنها‌ عارف‌ می‌تواند‌ به این پرسش پاسخ دهد، آن هم در قالب الفاظ و مـفاهیمی کـه‌ تنها‌ عرفای دیگر خواهند فهمید. از این رو، در حال حاضر، مرد عمل ممکن است ایـن پرسـش‌ را‌ بـه کناری نهد. اکنون تمام آنچه از او انتظار می‌رود در نظر‌ گیرد‌ این است: واژه «یگانگی» نه بـر عـملی‌ بسیار‌ نادر‌ و تصورناپذیر دلالت دارد ــ همانند فعلی که‌ شخص‌ به صورت ناقص و مبهم در هر لحـظه از حـیات آگـاهانه‌اش انجام می‌دهد ــ‌ و نه‌ بر عملی که با جدیت‌ و دقت‌ در تمام‌ لحظات‌ ارزشمندتر‌ آن حیات آگاهانه انـجام مـی‌دهد. ما‌ یک‌ شیء را تنها با یگانه‌شدن با آن، جذب کردن آن، و داشتن تفسیری‌ از‌ آن و از خـودمان درک مـی‌کنیم. آنـ‌ شیء خود را به‌ ما‌ می‌دهد دقیقاً به همان اندازه‌ که‌ ما خود را به او می‌دهیم؛ و چـون جـریان مـا نسبت به اشیا عموماً‌ بسیار‌ سطحی و سست است، دریافت ما‌ از‌ اشیا‌ نـیز بـه همان‌ صورت‌ بسیار سست و سطحی می‌شود‌. آن‌ صوفی بزرگ۳ با این سخن از حقیقتی آشکار پرده برداشت: «نـایل شـدن به مقام‌ فرزانگی‌ مستلزم رهایی از آتش هجران است‌». حکمت‌ ثمره مصاحبت‌ اسـت‌ و جـهالت‌ تقدیر ناگزیر کسانی است‌ که «از دیگران کـناره مـی‌گیرند»، گـوشه‌ای می‌ایستند، و به قضاوت و تحلیل اموری می‌پردازند کـه هـرگز به‌درستی‌ نشناخته‌اند‌.

به این دلیل میهن‌پرست وطنش را‌، هنرمند‌ موضوع‌ هنرش‌ را‌، عاشقْ محبوبش را‌ و قـدیس‌ خـدایش را، آن هم به طریقی تصورناپذیر و دسـت‌نیافتنی بـرای ناظر بـیرونی، مـی‌شناسد و خـودش را به آن‌ تسلیم‌ کرده‌ و با آن «یـکی» شـده است. معرفت حقیقی‌، از‌ آنجا‌ که‌ همواره‌ مستلزم‌ همدلی شهودیِ کمابیش عمیق اسـت، بـا نماد‌های لامسه و ذائقه دقیق‌تر ارائه می‌شود تـا با نمادهای شنوایی و بـینایی. انـدیشه تحلیلی راستین، بی‌درنگ در پی تماس، ادراک و اتـحاد حـاصل‌ می‌گردد و ما، با شیوه مغشوش و پریشانمان، خود را

هفت آسمان » شماره ۴۹ (صفحه ۱۰)


متقاعد نموده‌ایم که اندیشه، بخش ضـروری دانـش است ــ یعنی در واقع، پخت خـرگوش مـهم‌تر از صـید آن است. امّا هـنگامی کـه‌ از‌ این توهم رهایی یـابیم و بـه فعالیت‌های ابتدایی‌تری بازگردیم که از طریق آن آشپزخانه ذهنمان، آذوقه‌هایش را تدارک می‌بیند، درمی‌یابیم که تمایز بـین عـارف و غیرعارف تنها تمایز بین عقل‌گرا و رؤیـاپرداز‌ و بـین‌ عقل و شـهود نـیست. پرسـشی که موجب تمایز آنـها می‌شود در واقع این است: آگاهی، از بین انبوهی از مواد ارائه‌شده به آن، به‌ ادراک‌ چه می‌پردازد؟ و با چـه جـنبه‌هایی از‌ عالم‌ «متحد» می‌گردد؟

مایه شرمساری است کـه آگـاهی انـسان مـتعارف، نـه با اشیا هـمان‌گونه کـه هستند (نفس الامر اشیا)، بلکه با تصاویر، مفاهیم و جنبه‌هایی از آنها‌ متحد‌ می‌گردد. فعل «بودن»، که‌ مـرد‌ عـمل آنـ‌قدر به آسانی به کار می‌برد، در واقع بـر هـیچ یـک از اشـیائی کـه وی گـمان می‌کند در میان آنها ساکن است، اطلاق نمی‌شود. از نظر او، خرگوشِ واقعیت‌ همیشه‌ آماده و طبخ‌شده است، او آن موجود زنده، دوست‌داشتنی، وحشی و چابک که قربانی‌شده تا وی از ظرف نفرت‌انگیزی به نام «اشـیا چنان‌که واقعاً هستند» تغذیه کند را درک نمی‌کند. در واقع‌ آگاهی‌ او آن‌چنان‌ از واقعیات هستی جدا افتاده که وی هیچ‌گونه فقدانی را احساس نمی‌کند و کاملاً از «فهم»، تزیین و خوردن‌ لاشه‌ای که اصل حیات و نموّ از آن جدا گشته و تـنها قـابل‌ هضم‌ترین‌ بخش‌هایش‌ باقی مانده است، احساس خرسندی می‌کند؛ او «عرفانی» نیست.

امّا گاهی به او گفته می‌شود که دانش ‌‌او‌ آن‌قدرها که می‌پندارد، کامل نیست. فیلسوفان شیوه‌ای برای نشان دادن سطحی و خام بـودن‌ آنـ‌ دانش‌ و اثبات این واقعیت دارند که او بر حسب عادت، حسیّات شخصی‌اش را به جای ویژگی‌های‌ ذاتی اشیایِ مرموز جهان خارج می‌پندارد. او از آن ویژگی‌های اندکی چـون رنـگ‌، اندازه، بافت و… که ذهنش‌ قـادر‌ بـه ثبت و طبقه‌بندی آنها است، برچسبی می‌سازد که مجموعه تجاربش را ثبت می‌کند. این آن چیزی است که او می‌داند و با آن «یگانه می‌شود»؛ زیرا آفریده خودش است، و امـری اسـت منظم‌، یکدست و نامتغیر بـا حـدودی کاملاً مشخص و قابل‌اطمینان. در واقع وی وجودِ مخلوقات آگاه را که ملاک‌های خودشان از واقعیت را دارند، به دست فراموشی می‌سپرد. با این حال دریا به‌گونه‌ای که‌ ماهی‌ آن را احساس می‌کند، گل گاوزبان به صورتی کـه زنـبور آن را می‌بیند، صداهای ظریف پرچین

هفت آسمان » شماره ۴۹ (صفحه ۱۱)


همان‌طور که خرگوش آنها را می‌شنود، برخورد نور بر صورت مشتاق گل پامچال، چشم‌انداز‌ با‌ همان وسعتی که موریانه و مورچه آن را درک می‌کنند ــ به‌طور کلی همه تجاربی که او بـرای هـمیشه از درک آنها مـحروم است ــ به همان اندازه مدعی وصف‌ وجود‌ هستند که تفاسیر محدود و ذهنی او از اشیا.

از آنجا که راز برای مـا امری مهیب و هولناک به شمار می‌رود، عمدتاً پذیرفته‌ایم تا در عالمِ بـرچسب‌ها[ی ذهـنی خـود] به‌سر‌ بریم‌ و از‌ آنها سکه رایج تجربه را‌ بسازیم‌ و ویژگی‌ صرفاً نمادینِ این برچسب‌ها و سلسله نامحدود ارزش‌هایی را که وارونه جـلوه ‌ ‌دادهـ‌اند نادیده بگیریم. ما برای یگانه‌شدن با حقیقت هیچ تلاشی‌ انجام‌ نمی‌دهیم‌. امّا گـاه آن ویـژگی نـمادین به ناگاه به‌ ما‌ فهمانده می‌شود. احساسی شدید، مواجهه‌ای فوق‌العاده با زیبایی، عشق یا درد، مـا را به سطح دیگر آگاهی ارتقا می‌دهد‌؛ و لحظه‌ای‌ متوجه‌ این تمایز می‌شویم، تمایز مـیان مجموعه منظم از اشیای مـجزا‌ و تـجاربی که آن را جهان می‌نامیم با بلندا، ژرفا و وسعت آن واقعیت زنده و در حال رشد و دگرگونی‌ای که‌ اندیشه‌، حیات‌ و انرژی بخش‌هایی از آن هستند و در آن واقعیت است که «ما‌ زندگی‌ می‌کنیم و تکاپو داریم و وجود داریم». آنگاه درمی‌یابیم کـل حیاتِ ما در سیطره نیروهایی بس عظیم و زنده‌ است‌؛ نیروهایی‌ ناشناخته و از این رو هولناک. حتی آن نیرو که در سطل زغال‌سنگ‌ نهفته‌ است‌، در لامپ الکتریکی می‌درخشد، در موتور اتوبوس می‌تپد، و در امور شگفت و وصف‌ناپذیری نظیر تولید‌مثل‌ و رشـد‌ خـود‌ را نمایان می‌سازد امری فراحسی است. ما جز آثار آن را درک نمی‌کنیم. مرتبه‌ مقدس‌تر‌ حیات و انرژی ــ که ظاهراً در نیروهایی که ما «روحانی و عاطفی» می‌خوانیم جلوه‌گر‌ گشته‌ است‌، یعنی در عشق، هــــراس، خلسه و پرستش ــ از مـا رخ مـی‌پوشاند. نشانه‌ها و ظواهرْ تمام‌ آن‌ چیزی است که عقل‌های ما می‌توانند تمیز دهند: هجمه‌های شدید و ناگهانی تمام آن‌ چیزی‌ است‌ که دل‌های ما می‌توانند درک کنند. نیروهای لازم برای زیستنی عمیق‌تر، آگـاهی بـا وسعت و ژرفای‌ بیشتر‌، و دریافتی ژرف‌تر از هستی‌مان در دریچه‌های وجود ما نهفته‌اند. امّا ما از‌ آن‌ جدا‌ مانده‌ایم، توان جذب آن را نداریم و جز در لحظاتی غیرعادی به ندرت درمی‌یابیم که آن‌ نیرو‌، در‌ درون ماست.

اکـنون مـا در راه دسـتیابی به معنایی هرچند پراکنده و نـاقص‌ از‌ عـبارت «عـرفان هنر یگانگی با حقیقت است» هستیم و درمی‌یابیم این ادعا که شاعری چون ویتمن عارف‌

هفت آسمان » شماره ۴۹ (صفحه ۱۲)


است‌، ریشه در این حقیقت دارد که او به پیـوندی پرشـور بـا مراتب‌ عمیق‌تر‌ حیاتی که عموماً با آن مرتبطیم دسـت‌ یـافته‌، و تصور‌ متعارف از واقعیت را به دور افکنده‌ است‌. همچنین ادعای قدیسه ترزا۴ را مبنی بر اینکه به یگانگی با خود ذات‌ الاهـی‌ نـایل آمـده است درمی‌یابیم. انسان‌ اهل‌ بصیرت زمانی‌ عارف‌ خوانده‌ می‌شود کـه شهودش واسطه دسترسی او‌ به‌ واقعیات ماورای حسی شود. فیلسوف با حرکت از ورای اندیشه و دستیابی به‌ درکی‌ ناب از حقیقت عـارف خـوانده مـی‌شود‌. انسانِ کنشگر هنگامی که‌ افعال‌ خویش را بخشی از کنشی‌ عظیم‌تر‌ می‌داند، عـارف مـحسوب می‌شود. پیوندی وجود دارد که بلیک،۵ فلوطین،۶ ژاندارک،۷ و یوحنای صلیبی‌۸ را‌ به یکدیگر مرتبط می‌سازد. امّا‌ پرسشگر‌ بـرای‌ بـهره‌گیری از آنـ‌، باید‌ آن حلقه ارتباط را‌ برای‌ خود بیابد. این چهار نفر گونه‌های متفاوتی از نـحوه عـمل آگـاهی اهل مراقبه را‌ به‌ نمایش می‌گذارند؛ قوه‌ای که شایسته هر‌ انسانی‌ است، گرچه‌ قلیل‌اند‌ افـرادی‌ کـه رنـج پروردن آن‌ را به جان می‌خرند. تمرکز این افراد بر حیات، ویژگی حیات را دگرگون ساخته و بـه‌ کـانون‌ حیات قوت بیشتری بخشیده و در نتیجه‌ آنان‌ چشم‌اندازی‌ وسیع‌تر‌، و جهانی‌ جامع‌تر، پرمعناتر و درخشان‌تر‌ از‌ آن جـهانی مـی‌یابند کـه در دید فهم متعارف که از دقت و فرهیختگی کمتری برخوردار است، پدیدار‌ می‌گردد‌.

داستان‌ کهن «کـور و بـینا»، در واقع داستان گونه‌های‌ عرفانی‌ و غیرعرفانی‌ است‌. «کور‌» توجه‌ خویش را بر لزوم گام برداشتن معطوف نـموده اسـت. بـه زعم او، عنصر اساسیِ هستیْ حرکت او در امتداد جاده است؛ حرکتی که می‌خواهد آن را تا‌ حد توان خـویش بـا کفایت تمام و به‌خوبی تحقق بخشد. پرسش او به قصد شناختن فراسوی پرچین‌ها نـیست. او تـا زمـانی‌که احتمال افتادن کلاهش پدید نیاید به نوازش باد اعتنایی ندارد‌. وی‌ به تنهایی، استوار، بـاجدیت، گـریزان از آبـگیرهای گل‌آلود و بی‌توجه به پرتوی انعکاس آنها به زحمت گام برمی‌دارد. «بینا» نـیز قـدم برمی‌دارد و این حرکت به نظرش تجلی بی‌وقفه زیبایی و تحیر‌ است‌. وی سرمست از پرتو خورشید و مشعوف از وزش بادها اسـت. نـَفْسِ تلاش برای سفر، لذتی دارد. موجودات ناپیدای شگفت‌انگیز در کناره جاده ازدحام‌ می‌کنند‌ یـا از مـراتع ناپیدا به‌ او‌ احترام می‌گذارند. از آنجا که او مـی‌گذرد، جـهان بـاشکوه در مرکز آگاهی‌اش قرار می‌گیرد و در هر گام اسـرار نـویی را به او تسلیم می‌نماید‌. «کور‌» در هنگام صحبت از‌ ماجراهای‌ سفرش، از پذیرش اینکه هر

هفت آسمان » شماره ۴۹ (صفحه ۱۳)


دو مسافر از یک مـسیر گـذشته‌اند، امتناع می‌ورزد. او گمان می‌کند هـمتایش در هـوا سیر مـی‌کرده یـا در مـیان توهماتی دلپذیر احاطه شده است. مـا‌ هـرگز‌ درصدد قبولاندن خلاف آن به وی نیستیم و تنها وی را ترغیب می‌کنیم به جست‌وجوی خویش بـرآید.

بـنابراین مرد عمل به عرفان عملی فـراخوانده می‌شود: به سوی پرورش قـوای پنـهانش، جان‌ و روحی‌ تازه دمیدن‌ بـه آگـاهی بی‌رمقش، رهایی از بندهای ظاهر، و توجه نمودن به مراتب جدیدی از عالم. امید است او‌ بـه عـالَمی آگاهی یابد که هنرمند اهـل مـعنا هـمواره می‌کوشد تا‌ جـلوه‌ای‌ از‌ آن را در مـقابل نسل بشر به نـمایش بـگذارد. این میزان ادراک عرفانی و به اصطلاح اهل فن‌ «‌‌شهود‌ معمولی»، برای هر انسانی ممکن اسـت و بـی آن انسان‌ها کاملاً آگاه و صاحب حیات‌ بـه‌ شـمار‌ نمی‌روند. آن فـعالیت فـعالیتی طـبیعی برای انسان است و هـمان‌طور که حظ معمول از موسیقی مستلزم‌ داشتن قوای خلاقه ویژه یک موسیقیدان بزرگ نیست، برخورداری از آن ادراک نـیز‌ مـستلزم داشتن نیروهای عظیم‌ و تجارب‌ متعالی فـلاسفه و قـدیسان عـارف نـیست.

از آنـجا که امر زیـبا تـنها برای هنرمند یا شاعر وجود ندارد ــ گرچه آنها می‌توانند معنای به‌شدت عمیق‌تری نسبت به دیگر انـسان‌ها در آن بـیابند‌ ــ پس عـالم واقعیت برای همه موجود است و همه بـه فـراخور ظـرفیت و قـوت و خـلوص اشـتیاقشان می‌توانند در آن سهیم شده با آن یگانه شوند. نویسنده سحاب جهالت۹ می‌گوید: «زیرا بهشت معنوی‌ همان‌ قدر به پایین نزدیک است که به بالا، و همان قدر به بالا کـه به پایین، همان قدر به پشت که به جلو، همان قدر به جلو که به پشت، همان‌ قدر‌ به یک جهت که به جهت دیگر. به همین جهت، آن کس کـه اشـتیاقی حقیقی به بودن در بهشت معنوی دارد، در همان حال در آنجا خواهد بود؛ زیرا‌ طریق‌ متعالیِ پیش رو، با طلب پیموده می‌شود و نه با گام‌های انسان». بنابراین، هیچ کس به وحشت از آنچه بـلیک آن را «نـگرش واحد (تک‌بعدی)» می‌خواند محکوم نمی‌گردد مگر از‌ جانب‌ غرور‌، تنبلی یا لجاجت خویش؛ نگرشی‌ که‌ به‌ معنای توجه دائمی و کامل به عمل تصویربرداری مـستمری اسـت که در آن ذهن به منظور مـداخله مـیان ما و جهان زنده، با‌ حواس‌ تبانی‌ نموده است.

بخش دوم: عالم حقیقت

شاید مرد‌ عمل‌ در این هنگام به‌درستی دریابد که جهانِ «نگرش واحد (تک‌بعدی)» تـنها

هفت آسمان » شماره ۴۹ (صفحه ۱۴)


جـهانی است که می‌شناسد، و در نـظر او واقـعی‌، معتبر‌ و دارای‌ انسجام درونی است و تا زمانی که وجودِ ــ یا حداقل‌ امکان وجودِ ــ دیگر مراتب حقیقت برایش روشن نشده، هر سخنی از اتحاد با آن مراتب صرفاً یاوه‌ای‌ است‌ مؤید‌ این عـقیده او کـه عرفان ترفندی است تنها مناسب حال زنان‌ بیکاره‌ و شعرای دون‌پایه. لذا روشن است که نخستین وظیفه مبلغ، در صورت توان، ایجاد حس نارضایتی نسبت‌ به‌ عالمی‌ است که مرد عمل همواره در آن زیـسته و بـه فعالیت پرداخـته، و همچنین‌ اشاره‌ به‌ ویژگی پراکندگی و ذهنی بودن آن است. بنابراین به بررسی بیشتر این حقیقت بدیهی ــ‌ یعنی‌ حـقیقتی‌ بس روشن برای اهل فلسفه و بس زجرآور برای غیر آنان ــ بـازمی‌گردیم کـه انـسان‌ در‌ شرایط عادی ساکن عالم خیال است و نه عالم واقع، و جهانی که در آن‌ به‌ سر‌ می‌برد و به آن مـی‌نگرد ‌ ‌بـنایی است که ذهن در ایجاد آن فقط اندکی از‌ انبوهِ‌ مصالح در اختیارش را به کار برده اسـت.

پیـوند مـیان این عالم با‌ جهان‌ واقع‌ به رابطه میان تصویر تابلوفرش و منظره‌ای می‌ماند که تصویر از روی آن بـافته شده است‌. تو‌ نیز، ای مرد عمل، به ناچار تصویر خود از عالم بیرون را‌ بـر‌ شالوده‌ای‌ محکم از ذهنیت خـویش مـی‌بافی که همواره قواعد خود را تحمیل می‌کند و مانع از تجسم‌ بی‌ قید‌ و شرط حیات می‌گردد. همان‌طور که تصویر تابلوفرش گرچه پر از معنا و تنوع‌ است‌، در نهایت می‌تواند به مربع‌های کوچک تبدیل گردد؛ عالم حس مـتعارف نیز می‌تواند در نهایت به‌ سلسله‌ای‌ از عناصر ساکن و تحت کنترل دستگاه مغز تقلیل یابد. این دستگاه قادر‌ به‌ نشان دادن منحنی‌های ظریف، جنبش سریع و تغییرات‌ لطیف‌ نیست‌ و آنها را از قلم می‌اندازد. از میان‌ پیشنهادات‌ بـی‌شمار و تـوده پشم‌های رنگارنگ، که جهان واقع پیش رویت می‌نهد، یکی را از‌ اینجا‌ و آنجا برمی‌گزینی. از میانشان ثمربخش‌ترین‌، واضح‌ترین‌، و غالباً پرتکرارترین‌ را‌ به‌ هم می‌بافی؛ آنهایی را که وقتی‌ از‌ جهت درست به آنها می‌نگری الگویی مـنظم و مـنسجم می‌سازند. با پنهان ساختن‌ این‌ تصویر نمادین، در اندک زمانی با‌ آن همچون یک شیء‌ و نه‌ یک تصویر رفتار می‌کنی. توجه‌ خویش‌ را به آن معطوف نموده، با آن «یگانه» می‌شوی. با این حـال، اگـر‌ به‌ جهت نادرست ــ به ته‌ گره‌های‌ بسیار‌ کوتاه، به درزها‌ و تکه‌های‌ ناظریف ــ بنگری چه‌ بسا‌ بنیان این فلسفه ساده در هم ریزد. شاید مجبور شوی به ویژگی متعارف این‌ تـصویر‌ ــ که هـوشمندانه آن را ایجـاد‌ کرده‌ای‌ ــ اذعان‌ کنی‌؛

هفت آسمان » شماره ۴۹ (صفحه ۱۵)


یعنی‌ بـگویی] بـافتن آن تـصویر‌ موجب اتلاف مواد فراوانی شد؛ زیرا در میان انبوه ادراکات حسی ما، تنها اندکی از‌ آنها‌ هستند که جلب تصویر (ذهنی) ما‌ از‌ عالم‌ مـی‌شوند‌ و آنـ‌ را شـکل می‌دهند‌. علاوه‌ بر این، ممکن است تغییر انـدکی در نـظم حواس، گستره کاملاً جدیدی از مواد را در‌ اختیارتان‌ قرار‌ دهد که چشم و گوش شما را به‌ روی‌ صداها‌، رنگ‌ها‌ و حرکاتِ‌ اکنون‌ نـادیدنی و نـاشنیدنی، بـگشاید و آن بخش سابق از نظم مستقر اشیا را از جهان شما خارج سازد. حـتی رشته‌ها [تارها]یی که [در بافت این تصویر] به‌کار برده‌ای، می‌توانند‌ [با در نظر گرفتن] نتایج شوم «عالم حسن متعارف»، و با این حال بـدون کمـترین کاهـشی از واقعیتشان، به صورتی دیگر ترکیب شوند، (منظور این است که ترکیبات تازه‌ای از تـارهای‌ بـافت‌ تصویر، می‌تواند گستره‌های ناپیدای دیگری را در مقابل حواس ما بگشاید).

شما نمی‌توانید خود این تارها را اصلی بـدانید. هـمان‌طور کـه شاید محتاط‌ترین منطقدانان جسارت یابند وجود گوسفند را‌ از‌ کلافی از پشم استنباط کنند؛ تـو نـیز مـمکن است جسارت استنباط وجود جهانی را در ماورای نیروهای مولد دستگاه بافندگی (ذهنی) خود داشته‌ بـاشی‌. حـتی دوربـین عکاسی،که دقیق‌تر‌ از‌ ذهن انسان است، محدودیت این نیروها را در بعضی جهات به ما نـشان داده و شـماری از خطاهای ناشیانه‌تر کسی را که نتایج آن نیروها‌ را‌ به معنای ظاهری می‌پذیرد‌ یا‌ به گـفته خـویش، تـنها به چشمان خود اعتماد دارد گوشزد نموده است. مثلاً به ما نشان داده است که اسـب مـسابقه در حال تاخت با پاهای کشیده، همان‌گونه که آن‌ را‌ می‌بینیم، حیوانی موهوم و احتمالاً مـبتنی بـر تـصویر ذهنی سگ دونده است. هیچ اسبی تاکنون این گونه چهار نعل نتاخته است؛ بلکه حـرکت واقـعی‌اش برای ما بسیار سریع است، و [در نتیجه]‌ ما‌ آن را‌ برای خود با چیزی هـمانند حـرکتِ آهـسته‌تر سگ که در حال دویدن دریافت و ثبت نموده‌ایم تبیین می‌کنیم‌. عالم مشهود انسان آکنده است از اسب‌های مـسابقه کـه حـقیقتاً سگ‌های‌ دونده‌ هستند‌؛ مشحون از امواج جاری که نخست در تصاویر [تابلوها] دیده شده و آنگاه در مـورد دریا تـصور می‌شود‌؛ ‌‌مملو‌ از موقعیت‌های روان‌شناختی مأخوذ از کتب‌که بر حیات انسان تحمیل شده‌اند؛ آکنده از‌ خصائص‌ نژادی‌ منتج از دادهـ‌های‌ناکافی و آنـگاه «کشف‌شده» در واقعیات؛ مشحون از قالب‌های‌کلامی و «قوانین» عملی که بر تنِ‌ «ابدیت» پوشانده شده‌اند هـمان‌طور کـه تصویر جادویی فانوس بر پرده منعکس می‌گردد.

هفت آسمان » شماره ۴۹ (صفحه ۱۶)


بـیشتر‌ ویـژگی‌های صـحنه رنگارنگی که‌ خوش‌بینانه‌ به آن می‌نگری، در واقع، مـرهون فـعالیت‌های بیننده و در گرو فرایند اندیشه‌ـ‌مفهوم‌ـ‌شناخت است، همان فرآیندی که «کیتس»۱۰ با نوای «آه، برای حـیاتی سـرشار از احساسات نه اندیشه‌ها» گریز از آنـ‌ را بـا اصرار از درگـاه خـداوند طـلب می‌نمود؛ عباراتی که به نظر تـو و بـر طبق منش ذهنی‌ات یا محرک کسالت بیشتر است یا یکی از ژرف‌ترین آرمـان‌های روان انـسان. او، همانند‌ تمام‌ شعرا، آن عالم جذاب‌تری را احـساس نمود که نشانی از شـگفتی‌های بـاورنکردنی دارد، سرشار از متعالی‌ترین موسیقی و چشم‌انتظار افـرادی اسـت که بتوانند خویش را از زنجیرهای ذهن آزاد سازند، شانه‌ و ماکوی‌ بافنده را به زمین نهند، و از ورای تـصویرِ مـفهومی به سراغ تماسِ شهودی بـا خـود شـیء بروند.

رخدادهای مـبارکی وجـود دارند که می‌توانند لحـظه‌ای انـسان را با این عالم‌ باشکوه‌تر‌ و زنده‌تر آشنا سازند. این حوادث ــ به گفته عارفی کهن ــ «چـرخ‌های خـیال» را از حرکت بازمی‌ایستاند؛ یعنی همان نیروی سـهمگینِ قـوه تصویرساز انـسان کـه پیـام‌های دریافتی حس را‌ در‌ کنار‌ هـم نهاده، ماهیت آنها را‌ دگرگون‌ می‌سازد‌. این حوادث انسان را از ماشین بافنده (ذهن) جدا می‌سازد و در وضوح عـریان روحـش، وی را با دیگری مواجه می‌کند که‌ مـنشأ‌ مـواد‌ اولیـه صـنعت اوسـت. در این ساعات آگـاهی انـسان‌ از‌ سطح اندیشه به مرتبه شهود ارتقا می‌یابد و دست‌کم از جهان محل اقامت عرفا آگاه گشته، به بـیان قـدیس آگـوستین‌،۱۱‌ لحظه‌ای‌ «نور لایزال، فراتر از چشم جان و بـرتر از عـقل» را‌ مـشاهده مـی‌کند. مـی‌توان گـوهر این تجربه را «احساس مطلق» نامید؛ یعنی حالتی صرفاً احساسی که در آن تماس‌های‌ پراکنده‌ با‌ حقیقت ــ که به‌واسطه حواس حاصل آمده‌اند ــ کاملاً به یکدیگر‌ می‌پیوندند‌ (و با هم یکی مـی‌شوند)، به گونه‌ای که عقل هرگز یارای درک آن را ندارد، و جزئیات آن‌ کل‌ را‌ عاشق، آهنگساز و هنرمند می‌شناسند.

به گفته بلیک با تطهیر ورودی‌های ادراک هر‌ چیز‌ آن‌گونه‌ که هست ــ بی‌کران ــ برای انسان نمودار مـی‌شود. امـا ورودی‌های ادراک با تارهای‌ اندیشه‌، پیش‌داوری‌، جبن و کاهلی مسدود گشته است. ابدیت با ماست و پیوسته شهود ما را فرامی‌خواند، ولی‌ ما‌ آن‌قدر وحشت‌زده، بی‌حال و بدگمانیم که پاسخی نمی‌دهیم و مغرورتر از آنیم کـه انـدیشه‌مان را‌ فرونشانده‌، به‌ حس ملکوتی اجازه دهیم به راه خود رود. برای ایجاد این

هفت آسمان » شماره ۴۹ (صفحه ۱۷)


تحول نیازمند سخت‌کوشی‌ و حسن‌نیت‌ هستیم؛ زیرا این فرایند مستلزم خانه‌تکانیِ کامل جان، بـیرون ریـختن و مرتب‌سازی دوباره اسباب‌ ذهنی‌مان‌ و گـشایش‌ کـامل پنجره‌های بسته است تا نغمه‌های پرنده‌های وحشی بر فراز باغمان ما را سرشار از‌ حیرت‌ و نشاط سازد و موسیقی آنها، نوای گرامافون درون را به دنبال آرد. انسان‌هایی‌ که‌ ایـن‌ تـحول را پشت سر گذاشته‌اند پی مـی‌برند کـه در عالمی بی‌جان می‌زیسته‌اند، حال آنکه وارث‌ عالم‌ شکوه‌ صبحگاهی‌اند که در آن هر موشی، پیام‌آوری آسمانی و هر جوانه که به‌ زحمت‌ سر بر می‌آرد، آکنده از معنای سرشار حیات است.

بسیار خواهند بـود افـرادی که در امکان‌ پذیرش‌ این پیشنهاد احساس تردید می‌نمایند و از روی احتیاط به فدا نمودن جهان‌ کهنه‌ اما به ظاهر راحت، تنها بر اساس‌ وعده‌ دریافت‌ جهانی نو در ازای آن، تمایلی ندارند‌. شاید‌ این افـراد مـحتاط باید بـه خود یادآوری کنند نگرشی که تمامی شعرا و هنرمندان‌ برجسته‌ ــ همان‌ها که چون با‌ آنان‌ خو نگرفته‌ایم‌ به‌ نـظرمان‌ غریبه می‌آیند ــ از این عالم‌ به‌ ما ارائه نموده‌اند، همواره درصدد اثبات ویـژگی ذومـراتب بـودن آگاهی انسان و اثبات‌ عوالم‌ جدیدی است که پس از رهایی‌ آگاهی از قید دستگاه‌های‌ کاراندوز‌ (labour-saving) ــ که ذهن‌ عموماً‌ با آنـها ‌ ‌کـار می‌کند ــ در انتظار انسان هستند. اگر ادراکات دقیق‌تر و به‌ نظر‌ ما «روحانی» را کنار بـگذاری‌، بـازهم‌ تـصاویر‌ متعلق به نقاشان‌ کهن‌ چینی و امپرسیونیست‌های۱۲ مدرن‌، نقاشی‌های‌ واتو،۱۳ ترنر،۱۴ منت،۱۵ دگا۱۶ و سزان،۱۷ اشعار بـلیک، ورد زورث‌،۱۸‌ شلی،۱۹ ویتمن و بسیاری دیگر، تو‌ را‌ نسبت به‌ بهره‌مندیِ‌ پدیدآورنده‌ آنها از اتصال مـستقیم‌، نه با جهان نـسبتاً مـبهم تخیل، بلکه با نظم طبیعی مشهود و ناشناخته آسوده‌خاطر می‌سازد. این‌ افراد‌ در آثارشان رشته‌هایی را گلچین کرده‌ و به‌ هم‌ بافته‌اند‌ که‌ همواره از دید‌ تو‌ پنهان بوده‌اند؛ اشکال ارزشمندی که از خاطرت رفته‌اند، نوا‌ها و پیـوندهایی که نسبت به آنها نابینا هستی‌ و حقایق‌ زنده‌ای‌ که جهان متعارف تو جایی برای آنها‌ نمی‌یابد‌. آنها‌ با‌ عمل‌ خود‌ بر این گفته بلیک که «نادان به همان درختی نمی‌نگرد که خـردمند بـه آن می‌نگرد» مهر تأیید می‌نهند و اثبات می‌کنند که روان‌شناسان، با تأکید بر کنش انتخابی‌ ذهن و تأثیرپذیری جهان ما از پیش‌فرض‌های‌مان، تنها اثبات‌پذیرترین حقایق را تعلیم می‌دهند. اگر همان‌گونه که باید، گزارش‌های پرحرارت آنـان را جـدی بگیرید، احتمالاً از کندی و محدودیت آگاهی خود بیزار شوید‌.

هفت آسمان » شماره ۴۹ (صفحه ۱۸)


پس‌، عامل تمایز دیدگاه هنرمندان و شعرای برجسته با ذهن‌گراییِ خودبینانه فهم متعارف چیست؟ باید آن را در پاکدامنی و فروتنی جست. آنان در باب هیچ امری بـه پیـش‌داوری و خرده‌گیری نمی‌پردازند و نگرششان نسبت‌ به‌ جهان تا حدی همانند نگرش کودکان است؛ لذا به همان میزان در بهشت حقیقت سهیم می‌گردند و در حد خود آرزوی کیتس را جامه‌ عمل‌ می‌پوشانند، یعنی در جهانی به‌ سـر‌ مـی‌برند کـه بر احساس تأکید می‌ورزد تـا انـدیشه؛ زیـرا آن حالتِ تقریباً وصف‌ناپذیر همان حالت آرمانی پذیرش و هماهنگی کامل با گوهر اشیا است که‌ میان‌ تمام هنرمندان مشترک است‌ و تعداد‌ انـدکی از عـرفای بـرجسته، در واقع نه تمامشان، و به گفته خودشان، به مـیزان «اتـحادشان با حقیقت اشیا»، از آن بهره‌مندند. هر چه هنرمند برجسته‌تر باشد، دامنه این احساس ناب گسترده‌تر‌ و ژرف‌تر‌ می‌گردد و آگاهی وی از بارش حـیات و عـشق و شـدت سرشار زیبایی و صور ممکن، عمیق‌تر می‌شود. او همواره می‌خواهد ادراکش را ژرفـ‌تر و گسترده‌تر نماید تا با کل آن حقیقت یگانه گردد، حقیقتی‌ که‌ آگاهی کامل‌ به آن دارد و حیاتش بخشی از آن حقیقت به شـمار مـی‌رود. حـقیقتاً او همواره آماده گذار از‌ مرحله هنر به عرفان است. پس، در تجربه هنرمندانه یـعنی تـلاش‌ جاودانی‌ هنرمند‌ در تحقق آرمان مورد نظر کیتس، می‌توان نقطه عزیمتی برای کاوشمان در حیات متأملانه (سلوک) بـیابیم.

ایـن ‌‌حـالت‌ که بر ادراک بی‌واسطه و بر پیام‌های رسیده از جهان تأکید دارد و نه بر‌ جهان‌ پیـچیده‌ای‌ کـه ذهـن‌های هوشمند ما در آنْ پیام را دگرگون می‌سازند، برای روح حقیقتاً مجذوب چه‌ معنایی دارد؟ واضح است کـه بـه مـعنای دستیابی به عالمی نوین و مرتبه جدیدی از‌ حقیقت است: گریز از‌ عالم‌ موزه‌مانند و هولناک حیات روزمـره، هـمان‌جا که همه چیز طبقه‌بندی شده و دارای برچسب است و تمام حقایق سیالِ تدریجی و بدون بـرچسب، نـادیده گـرفته می‌شود. این حالت به معنای معصومیت درک‌ناپذیر چشم و گوش است‌، به معنای شهود پرشـور صـورت ناب و آزاد از قید تمام معانی مزین و مبدل ذهن، و به معنای بازآفرینی اسرار گم‌گشته عـجیب‌ترین حـواس یـعنی لامسه و شامه. آن حالت به معنای معاوضه جهان مفهومی‌ منظم‌ ــ که ساخته اندیشه‌های ما و محصور شده در سـاختارهای مـحکم عالم امکان است ــ با شکوه تصورناپذیر عالمی بی‌حصار (بی‌مرز) است که مـا از شـکوه آن کـاسته‌ایم. آن حالت به‌

هفت آسمان » شماره ۴۹ (صفحه ۱۹)


این‌ معناست که باید از هر گل نه تنها تصویری زیبا با برچسب «گـل»، کـه تـأثیر کامل زیبایی و اعجاب باورنکردنی و احساس مستقیم حیات را پس از اتصال با حیات دریافت‌ نـمود‌: بـه این معنا که رایحه باران پس از توقف، آوای درختان، لطافت عمیق پوست بچه‌گربه و طعم تند گیاه ترشک بـر زبـان باید در خود تجاربی عمیق، کامل و مطلق داشته‌ باشند‌ که‌ به پاسخی روشـن در جـان‌های‌ ما‌ بینجامند‌.

از این رو، احساسِ نابْ ماده ضـروری شـعر و یـکی از سهل‌الوصول‌ترین راه‌های یگانگی با حقیقت است کـه عـارف آن را «خود‌ هدف‌ حیات‌» اعلام می‌کند. ولی شاعر باید آن امر مطلق‌ جوهری‌ و زنده را بدون نـکته‌سنجی و خـرده‌گیری، با حیرتی تحلیل‌ناپذیر، از زمین و رودخـانه دریـابد، همان‌گونه کـه وجـود روح را از مـحراب‌ اقتباس‌ می‌کند‌. و نباید آن را در معرض پخت و تـصفیه فـرایند ذهن قرار‌ دهد؛ زیرا می‌داند چگونه از این نکته‌سنجی سهمگین حقیقت بگریزد و فـضایل هـنرمندانه متعالی ــ چون فروتنی و عشق (همان‌ شـعر‌) ــ‌ در نگرش او به جهان تـاثیرگذارند. و البـته در گستره هنر شاعرانه‌، شعر‌ رنـگین نـقاش و شعر بی‌کلام آهنگساز و رقصنده نیز جای می‌گیرند.

در اینجا، خواننده باریک‌بین یقیناً مخالفتی را‌ ابـراز‌ مـی‌دارد‌. او خواهد گفت: «شما مرا بـه اطـمینان نـسبت به حواس خـود و نـیز‌ اعتماد‌ به‌ قدرت آن خـیال‌پردازان عـرصه‌های ناممکن، یعنی شاعران، تشویق می‌نمایید. حال آنکه همگان بر فریبندگی‌ حواس‌ اتفاق‌ نظر دارنـد و حـتی عبارت‌های پیشینتان بر آن دلالت می‌کند. پس، چگونه پذیـرش کـامل و بی‌ چـون‌ و چـرای حـواس در اتحاد با حقیقت بـه من یاری می‌رساند؟ بسیاری از این حواس‌ میان‌ ما‌ و حیوانات مشترک است. در برخی از آنها، حیوانات به‌وضوح از مـا پیـشی می‌گیرند. آیا‌ منظور‌ شما این اسـت کـه سـگ "تـری‌یر»۲۰ مـن ــ که با‌ شـامه‌اش‌ راهـ‌ خود را از میان جهانی نامتوازن می‌یابد ــ از من عارف‌تر است؟

در پاسخ باید گفت‌: گرچه‌ تماس‌های تری‌یر با جهان بـی‌شک خـام و نـاکامل است، اما او وضوح ادراکی‌ را‌ حفظ‌ نموده اسـت کـه تـو فـاقد آنـی. در حـقیقت او رایحه واقعی و نه مفهوم یا نام‌ رایحه‌ را‌ استشمام نموده، به آن پاسخ می‌دهد. یقیناً حواس، با نظر به ارزش‌ ظاهری‌شان‌، ما را می‌فریبند؛ اما در مقایسه با جهانِ مفهومی‌ای کـه بر ایجاد آن بر اساس گزارش‌های‌ حواس‌ پای می‌فشریم و حواس را عهده‌دار آن می‌دانیم، این فریبندگی دیری نمی‌پاید. حواس‌ هنگام‌ درک گزارش‌های خام و طبقه‌بندی‌نشده

هفت آسمان » شماره ۴۹ (صفحه ۲۰)


همچون تجارب بسیط‌ و بی‌واسطه‌، کمتر‌ ما را می‌فریبند. آنگاه، در پس وقفه‌ای‌ استثنایی‌ و نـاقص کـه در اصطلاح ما، رنگ، صدا، رایحه و… نام دارند گاه حقیقتی مطلق‌ ــ‌ و با این همه بسیط و بی‌اندازه‌ متفاوت‌ ــ را‌ تشخیص‌ می‌دهیم‌ که منشأ این پیام‌های نسبی و بیان‌شده‌ در‌ قالب آنها است. در چنین حـالتی، بـا انتقال به آن جنبه از‌ عالم‌ که می‌توانیم کل معنا و ویژگی‌اش را‌ ادراک نماییم، پی می‌بریم‌ که‌ حقیقت مجمل از معنایی عظیم‌ بهره‌مند‌ است. هر چه جنبه هنرمندانه وجـودمان قـدرتمند‌تر باشد، معنا و ویژگی پدیدارشده شـدیدتر مـی‌شود‌ نیز‌، این باور را کامل‌تر می‌گرداند‌ که‌ در‌ صورت دستیابی و اتحاد‌ با‌ حقیقت به جای اتحاد‌ با‌ مفهومی که ما از آن داریم، پریشانی و ابهام واکنش‌های ما بـه اشـیا از میان‌ می‌رود‌. هنرمند یـا شـاعر بزرگ به اتحادی‌ نایل‌ می‌شود که‌ ناشی‌ از‌ ورودی‌های ناب حس است‌ و به محتوای اندیشه نیالوده است.

به نظر می‌رسد در این عبارات، از عارف و آن آگاهی‌ شهودی‌ که وی را تا تماس با‌ حقیقت‌ ارتـقا‌ مـی‌دهد‌، دور‌ مانده‌ایم. در حقیقت‌ ما‌ تنها، طبیعی‌ترین و سهل‌الوصول‌ترین شکل آگاهی را در نظر می‌گیریم؛ زیرا شهود از یک سو، فعالیت ضروری‌ تمام‌ هنرمندان‌ است، و از سوی دیگر، هنرآموزان ممکن است‌ از‌ طریق‌ هنر‌، تا‌ حدی‌، برحسب مـعیار خـود، در تجربه اسـتثنایی عارف و شاعر سهیم گردند. آنان از طریق هنر به نگرشی پاکیزه نسبت به امور، به نیروی الاهی اتـصال با حیات واقعی‌ ــ که با رهایی «احساس» از قید «اندیشه» پدید مـی‌آید ــ نـایل مـی‌شوند. هنرمند دقیقاً فردی اهل مراقبه است، که آموخته است خویشتن را ابراز کند و عشق خود را در‌ قالب‌ رنگ، سـخن ‌ ‌یـا صدا بریزد. عارف، نیز بر حسب طبیعتش، هنرمندی استثنایی و برجسته است که واسـطه مـیان حـقیقت و نوع بشر و در پی اظهار بخشی از مکاشفه خویش است. در‌ داد‌ و ستد آگاهی انسان و جهان خارج، عارف و هنرمند مـی‌آموزند تا به جای تأکید بر واکنش خود و تجدید نظر در آن، تنها بر پیام‌های بـیرونی‌ پای‌ فشرند. هر دو، آن تـصور‌ نـادرست‌ که احساسات و شهودهای خویشتن را به دایره محدود خود می‌کشاند و آنها را مورد تحریف و تبدیل قرار می‌دهد، تغییر می‌دهند و آن را به تصوری صحیح‌ تبدیل‌ می‌سازند که مشتاق، کنجکاو‌ و فداکار‌ خود را به سوی جهانی عـظیم‌تر سوق می‌دهد.

هفت آسمان » شماره ۴۹ (صفحه ۲۱)


پی‌نوشت

هفت آسمان » شماره ۴۹ (صفحه ۲۲)


  1. Walter Whitman (1819–۱۸۹۲)، شاعر امریکایی. بسیاری از نقادان او را بزرگ‌ترین شاعر امریکایی و مبلغ آزادی و حیثیت انسان و ستایشگر دموکراسی معرفی‌ می‌کنند‌.
  2. Mango Trick؛ تردستی جادویی مانگو شیوه‌ای است در هند که افسونگر با چمباتمه زدن در مقابل پاهای تماشاگر دانه انـبه را در قـوطی می‌نهد و برای آن فلوت می‌نوازد. سپس در‌ حالی‌که‌ روی آن‌ دانه را با پارچه‌ای می‌پوشاند، آن را به کناری نهاده، بر آن آب می‌پاشد و به صورت متوالی‌ شاخه‌های منشعب شده و درختِ دارای میوه ظاهر می‌شود.
  3. منظور «مولانا» است‌.
  4. St‌.Teresa‌؛ قـدیسه تـرسای آویلایی یا قدیسه ترز (۱۵۱۵-۱۵۸۲). راهبه و نویسنده اسپانیایی. پایه‌گذار جماعت کرملیان اصلاح‌شده. نوشته‌های ساده ‌‌او‌ از برجسته‌ترین آثار ادبیات عرفانی مسیحیت است.
  5. William Blake (1827-1757)، هنرمند و شاعر‌ انگلیسی‌. اشعارش‌ و تصاویری که ساخته ترکیبی است از رویاهای ماورای طـبیعی و خـطوط محکم ساده.
  6. Plotinus (269-203‌)، از فلاسفه بزرگ یونان و بنیان‌گذار فلسفه نوافلاطونی، شاگرد معروف آمونیاس ساکاس. صاحب آثاری‌ چون انئادها یا تاسوعات‌.
  7. Joan‌ of Arc (1431-1412)، ملقب به دوشیزه اورلئان. قهرمان ملی فرانسه و از قدیسه‌های مسیحی. وی دارای الهامات غیبی بود و بـرضد انـگلیسی‌ها مـی‌جنگید.
  8. John of the cross 1542-1591)، متصوف و شاعر اسپانیایی‌ که نام اصـلی‌اش خـوان دیپس بـوده است. مؤسس فرقه کرملیان پابرهنه. صاحب شاهکارهایی در الاهیات عرفانی چون شب تاریک روح و صعود کوه کرمل.
  9. The cloud of unknowing؛ اثری با نویسنده‌ای گمنام‌ از‌ عرفان مسیحی که در انـگلیسی مـیانه در قـرن ۱۴ نوشته شده است. این متن راهنمای روحانی در نیایش شـهودی و شـیوه‌های درونی و معانی رهبانیت قرون وسطای متأخر است. نویسنده جست‌وجوی خداوند‌ را‌ با «نیت عریان» و «عشق نابینا» می‌داند که موجب می‌شود تـمامی انـدیشه‌ها بـه‌جز عشق خداوند در زیر «سحاب فراموشی» نهان شود و بدین وسیله سحاب جـهالت با «ناوک عشق حسرت‌بار»، شکافته‌ گردد‌. این شکل شهود با خرد هدایت نمی‌شود بلکه مستلزم یگانگی روحانی با خـداوند از طـریق قـلب است.
  10. Keats؛ (۱۷۹۵-۱۸۲۱)، شاعر غنایی انگلیسی. علی‌رغم زندگی کوتاهش یکی از بزرگ‌ترین‌ شعرای‌ انگلیسی‌ مـحسوب مـی‌شود. منظومه‌های معروفش، قصیده‌ای‌ تقدیم‌ به‌ بلبل، قصیده‌‌ای تقدیم به اندوه، و به پاییز هستند.
  11. st. Augustine (354-430) مجتهد کلیسا. متألهان مـسیحی اعـم از کاتـولیک و پروتستان او‌ را‌ استاد‌ الاهیات دانسته، از آثارش استفاده فراوان برده‌اند. کتاب‌ اعترافات‌ و شهر خـدا از جـمله تـألیفات وی هستند.
  12. Impressionist؛ پیرو امپرسیونیسم که نهضتی در نقاشی است که در قرن نوزدهم‌ میلادی‌ از‌ اندیشه آزاد کردن این هنر از قید قوانین متصلب نـقاشی‌ کلاسـیک در فـرانسه به وجود آمد و اساس آن تأثرات بصری گذرای هنرمند بود.
  13. Watteau؛ آنتوان واتو (۱۶۸۴-۱۷۲۱‌). نقاش‌ فرانسوی‌ فـلاندری الاصـل. از پیشوایان سبک ژرانش. او از بزرگ‌ترین نقاشانی است‌ که‌ رنگ در کار ایشان نقش اساسی داشته اسـت.
  14. Turner، جـوزف مـلرد ویلیام ترنر (۱۷۷۵-۱۸۵۱). نقاش‌ انگلیسی‌ که‌ ساخته‌های وی پیش‌درآمدی بر جنبش امپرسیونیسم بود.
  15. Manet، ادوارد منت (۱۸۳۲-۱۸۸۳‌). نقاش‌ فرانسوی‌ که در آثـار خـویش انتقال از رئالیسم گوستاو کربت به امپرسیونیسم را محقق نمود‌.
  16. Degas‌، ایلیر‌ ژرمن ادگار دگا (۱۸۳۴–۱۹۱۷). نقاش امـپرسیونیست فـرانسوی. نـقاشی‌های او را می‌توان تحلیل روانی‌ دقیق‌ از احوال نسل معاصر وی به حساب آورد.
  17. Cezanne، پُل سزان (۱۸۳۹-۱۹۰۶‌). نقاش‌ بزرگ‌ فرانسوی و از برجسته‌ترین شـخصیت‌های هـنر نوین فرانسه. وی توانست بهترین جنبه‌های مکتب امپرسیونیسم را‌ با‌ هنر والای قدیم پیوند دهـد.
  18. Wordsworth، ویلیام وردز ورث (۱۷۷۰-۱۸۵۰). شـاعر انـگلیسی‌. از‌ نخستین‌ پیشوایان رمانتیسم. او با وارد کردن زبان تکلم متعارف در شعر انگلیسی آن را از‌ شر‌ قراردادهای ساختگی و الزامی قرن هـجدهم خـلاص نـمود.
  19. Shelley (1792-1822). شاعر غنایی‌ انگلیسی‌. وی‌ به مطالعه آثار فلاسفه و شکاکان جدید گرایش داشـت و در سـال ۱۸۱۱ با یکی از دوستانش‌ رساله‌ «ضرورت‌ انکار خدا» را منتشر کرد که منجر به اخراج هر دو از‌ دانشگاه‌ گـردید. اشـعار غنایی او را در تاریخ ادبیات انگلستان بی‌رقیب شمرده‌اند. وی مردی ایدئالیست، فیلسوف و صاحب‌ روحی‌ سـرکش بـود.
  20. Terrier؛ گونه‌ای سگ که اکثراً در انگلیس پرورش می‌یابند و عموماً‌ بـرای‌ حـفظ طـویله‌ها و اصطبل‌ها در مقابل جانوران موذی‌، بیرون‌ کشیدن‌ جـوندگان نـامطلوب و کشتن موش‌ها به کار گرفته‌ می‌شوند‌.

پایان مقاله

شبکه بین المللی مطالعات ادیان

اینفورس (شبکه بین المللی مطالعات ادیان)،‌ بخشی از یک مجموعه فعالیت های فرهنگی است که توسط یک گروه جهادی مجازی انجام می شود. این گروه  بدون مرز، متشکل از اساتید، طلاب، دانشجویان و کلیه داوطلبان باایمان و دغدغه مندی است که علاقمند به فعالیت علمی جهادی در عرصه جنگ نرم هستند. شما هم می توانید یکی از اعضای این گروه باشید(اینجا کلیک کنید). فعالیت های سایت زیر نظر سید محمد رضا طباطبایی، مدرس ادیان و کارشناس صدا و سیماست. موضوعات سایت نیز در زمینه سیر مطالعاتی با رویکرد تقویت بنیه های اعتقادی و پاسخ به شبهات است.

0 0 رای ها
شما هم امتیاز بدهید..
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x