آنک مسیح…اینک انسان! واکاوی عناصر و زمینه های عرفی شدن در آموزه ها و تجربه تاریخی مسیحیت
اشــاره
راز ناتوانی مسیحیت در همراه ساختن خویش با تحولات روبهپیشرفت و پیچیدگیهای روزافزون جوامع و پاسخگویی بـه نـیازها و پرسـشهایِ دائماً روبهتزایدِ انسانِ متجدد چیست و چرا مؤمن مسیحی پس از چند قرن تلاشِ کلامی و استقامتِ ایمانیِ صـَرفشده در راه بازسازی و بازخوانیِ آموزههای کهن و اِقبال به سوی نواندیشان دینی، بهیکباره از به نتیجهرسیدنِ ایـن قبیل تلاشها ناامید شـد و کـتاب قطور ادبیات اِحیایی و اِصلاحیِ دین را نیمهتمام گذاشت و نگارش داستان جدیدی به نام «عرفی شدن» را آغاز کرد؟ چه شد که جامعه مسیحی غربی در یک اجماعِ همگانی که از دو طیفِ مؤمنان و بیایمانان، متألهان و اندیشمندانِ لائیـک، و سنتگرایان و متجددان نیز در آن حضور داشتند، جملگی به این باور مشترک نائل آمدند که شایستهترین جایگاه و امنترین موضع برای دین، که اصالت و بقای آن را توأما تضمین کند، حاشیه اجتماع و خلوت فرد است؟
______________________________
۱٫ این اسـتعاره از پل تـیلیش الهام گرفته شده است که میگوید: «… انسان به عوض مسیح در مرکز کائنات مینشیند…». رک: الهیات فرهنگ، ترجمه مراد فرهادپور و فضلاللّه پاکزاد (چاپ اول، طرح نو، تهران، ۱۳۷۶)، ص۵۲٫
این تغییر جهت، به جز عـواملی در بـستر اجتماعی ـ تاریخیِ نشو و نمای مسیحیت و زمینههای مساعد در فضای اندیشهای غرب، موجبات و مقتضیاتی درونْدینی داشت که از جوهر و ذات مسیحیت برمیخاست. مسیحیت بر حسبِ آموزههای مضبوط و منقول از عیسی مسیح(ع) و تعالیم رسولان و بـرداشت و تـفسیری که آبای کلیسا از آنها ارائه کردند، یک دین سراسر «تجزیگرا» است. دینِ آخرتگرای مسیحی میانِ طبیعت و ماوراءالطبیعه، میانِ انسان و خدا، و میانِ عقل و ایمان، چنان فراق و نقار سختی برقرار میسازد کـه جـز بـا فروگذاری و ترک یکی، به وصـال دیـگری نـمیتوان رسید. تلقی و احساس مؤمن مسیحی به او چنین اِلقاء میکند که جز از طریق چالش و درآویختن با آنچه به حیات زمینی تعلق دارد، بـه ایـصال آسـمانی نمیرسد و با ذات متعالی در نمیآمیزد.
ماهیتِ تجزیگرا و رهیافت آخـرتگرایانه مـسیحیت، این دین را از اساس از فرآوردههایی چون «شریعت»، «کلیسا» و «کلام» که حلقههای اتصال دنیا و آخرت، ماندگاریِ ایمان و پایداریِ امور مقدس و مـتعالی در حـیاتِ ایـنْجهانی هستند، بینیاز میکرد. معالوصف تجربه تاریخی مسیحیتْ فرایندهایی را در خاطر دارد کـه طی آن، این جوهر «غیرشریعتی»، «غیرنهادی» و «غیرکلامی» به تدریج قلب شد و ماهیتی کاملاً متفاوت با آنچه از ذهن و روح مسیح(ع) مـیگذشت و در عـُمر کـوتاه تبشیریاش تعلیم داد و در حیات معنویاش متجلی شد، پیدا کرد.
روآوریِ مسیحیان بـهسوی دنـیا در آغاز جنبه تبشیری داشت و از مسئولیتی برمیخاست که از سوی پیامآورِ این آیین برای رساندن خبر خوش بـه گـوش تـمامی امتها بر دوش آنها گذاشته شده بود. رسولان و مسیحیان قرون نخست، مشعوف از ایـن آگـهی، مـشتاقانه مژده آمدنِ فرزند خدا و تقدیمِ قربانیِ خداوند برای نجات بشر را به میان بیخبران بـردند تـا آنـان را برای زمان موعودی که به زودی فرامیرسید و با خاتمه جهان، ملکوت آسمان در آن برپا میگردید، آمـاده سـازند؛ لذا با اطمینان میتوان گفت که انتشار مسیحیت در مناطقی از امپراتوری و رسوخ آن در دستگاهِ قدرت از ابـتدا حـاوی و حـامل هیچ جهتگیری دنیامدارانه نبوده و اهداف و مقاصد اینْجهانی را تعقیب نمیکرده است. بااینحال، این رهیافت، تـحتتأثیر واقـعیتهایی غیرقابل انکار و الزاماتی اجتنابناپذیر، جهتگیریِ دنیاگریز و بیاعتنا به قدرت را کنار گذاشت و بیآنکه
صـراحتاً بـدان اذعـان کند و یا خود را به مستلزمات آن پایبند و با تبعاتش همراه سازد و پارادکسهای فکری و عملی برآمده از آن را چـاره کـند، به یک مرام سراسر دنیوی، ساختاری کاملاً نهادی و آموزههایی بهشدت آیینی و کـلامی بـدل شـد.
رسمیتیافتن مسیحیت و مسیحیشدن کنستانتین، امپراتور روم در نیمه اول قرن چهارم میلادی، مسیحیت را وارد مرحلهای تازه و درگیر مـسائلی کـاملاً بـدیع کرد که هیچ آمادگیِ پیشین و ظرفیت فراخی برای مواجهه مثبت و فعّال و از سـر اراده و تـدبیر با آن را نداشت؛ لذا بیآنکه بخواهد و یا سرانجام آن را پیشبینی کند، سرنوشت خویش را به اقدامات و تصمیمات ارباب کلیسا پیـوند زد و مـُهرِ تأیید ایمان را به پای تمامی آنچه از کلیسا به عنوان متولی نهاد دین سـرمیزد، نـهاد. تجربه تاریخی کلیسا در مداخلهجویی در امر حکومت و مـقابلهجویی بـا عـلم و عالِم، به سبب همان نقصانهای موجود در یـک دیـن ناتمام و عدم بضاعت و ظرفیتهای آموزهای کافی و بسیاری از عوامل بیرونیِ دیگر، تجربه خوشایند و قـابل دفـاعی از کار در نیامد و هیچ فخر و مـباهاتی بـرای مؤمن مـسیحی و تـوفیق و شـأنیتی برای ایمان مسیحی به همراه نـیاورد، بـلکه پردههایی از آن موجب وهن متدینان و سرافکندگی ایمانداران تا زمان حاضر شده است.
دوران جـدید، بـه جز جلوه و آثاری در حوزه ادبیات و هـنر، در اندیشه و تفکر و در علم و فـنآوری و هـمچنین در عرصههای اجتماع و سیاست و اقتصاد و فـرهنگ، نـمود و نشانههایی از شکلگیری تمایلی جدید در درون مسیحیت با خود داشت. تمایل و تلاش برای پالایـش و وارهـانیدن دین از بندِ دنیا از یکسو و آزادسـازیِ دنـیا از جـورِ کلیسا و از سیطره دیـن از سـوی دیگر، حرکتهایی بودند بـه ظـاهر متخالف که از آبشخورهای متفاوتی تغذیه میکردند و از جانب نیروهایی معارض حمایت میشدند؛ اما در هر دو، یـک هـدف تعقیب میشد و آن عبارت بود از بازگرداندنِ مـسیحیت بـه جوهرِ «تـجزیگرا»یـِ خـویش و پالودنِ آن از تمامی تعلقات و تـوجهات اینْجهانی. مؤمنِ مسیحی در این راه، بازیابیِ هسته ناب و قدسی مسیحیت را، و متجددِ لائیک، گشودن و درنوردیدن فضاهای جـدید بـه روی انسانِ آزاد را جستوجو میکردند؛ لذا باید گفت کـه در تـجربه غـربی ـ مـسیحی، تـمامی عوامل بروندینی و درونـدینی، مـساعد و مؤیدِ تحقق فرایند عرفیشدن بود و همه طرفهای مسئله موافق و بلکه مُصرّ بودند تا این پروژه بیکم و کـاست و هـرچه سـریعتر به ثمر بنشیند؛ چراکه از یکسو، به نـجات ایـمان مـسیحی
و از سـوی دیـگر، بـه رهایی انسان غربی مدد میرسانْد.
پل تیلیش هسته اصلی راز عرفیشدن را یافته و در عباراتی کوتاه و عمیق، چراییِ وقوع این فرایند در مسیحیت و همچنین راهِ برونْشدِ از آن را بهزیبایی روایت کرده است:
دین، خـود را به امر غایی مبدل میکند و ساحت دنیوی را پست و حقیر میشمارد. از اساطیر و آموزهها، مناسک و احکام خویش، اموری غایی میسازد و کسانی را که به آن گردن ننهند، آزار میدهد. دین از یاد میبرد که هستیاش حـاصلِ بـیگانهگشتگیِ تراژیک آدمی از هستیِ واقعیِ خویشتن است. دین از یاد میبرد که امری اضطراری و زاییده وضعیتی اضطراری است. دلیل واکنش تند جهانِ دنیوی و سکولار علیه دین همین است، واکنشی که بـرای جـهان دنیوی نیز عواقب تراژیکی در پی دارد؛ زیرا ساحت دینی و دنیوی در تنگنا و مضیقه یکسانی قرار دارند. این دو نباید از هم جدا باشند. هر دو باید آگاه باشند کـه هـستی جداگانه هر یک، نشان وضـعیت و هـستی اضطراری آن دو است و هر دو در دین به معنی اعم آن و در تجربه مسئله غایی ریشه دارند. هرگاه این نکته دریافته شود، خصومت دین و دنیا از میان بر میخیزد و فـیصله مـییابد و دین جایگاه راستین خـویش را در حـیات معنوی انسان، یعنی در ژرفای آن باز مییابد و از درون این ژرفا به همه نقشهای روح بشر، جوهر و معنای غایی و نیروی داوری و شجاعتِ آفرینش را ارزانی میدارد.(۱)
تیلیش معتقد است پیآمدِ تلقی و برداشتی وجودی از دین، از میان رفـتنِ ورطـه میان قلمرو قدسی و عرفی است. او میگوید:
اگر دین همان حالت رهاشدن به دست نوعی دلبستگی غایی است، دیگر این حالت محدود و منحصر به قلمروی خاص نیست… همه عالم محضر و حـریم خـداست؛ هر روزی، روز خـدا و هر شامی، شام خدا و هر کاری، تحقق رسالتی الهی و هر مسرتی، مسرت خداست. در همه دلبستگیهای کوچک، آنـ دلبستگی غایی حضور دارد و آنها را تقدس میبخشد.(۲)
او نتیجه میگیرد که در چنین رهـیافتی، قـلمرو دیـنی و عرفی به لحاظ ذاتی از یکدیگر جدا نیستند، بلکه در درون یکدیگر حضور دارند.(۳)
______________________________
۱٫ پلتیلیش، پیشین، صص۱۶ـ۱۷٫
۲٫ همان، ص۴۹٫
۳٫ همان.
هـر چـند نگره تیلیش برای نجاتِ ادیان از قرار گرفتن در مسیر سیلاب عرفیشدن راهحل نویدبخشی بـه نـظر مـیرسید، لیکن چون متضمن نوعی تحول جوهری در بنیاد هستیشناسی و جهانبینی مسیحی بود و در واقع به انقلاب عـمیق آموزهای و کلامی در مسیحیت نیاز داشت، چندان توجهی را در این سنت دینی به سوی خـویش جلب نکرد.(۱) با ایـن حـال، تبیین و راهحل ارائه شده از سوی تیلیش برای سنتهای دینی غیرمسیحی، پیام و راهکارهایی دربردارد که محل توجه و تأمل جدی است.
فحوای نخست مدعایِ تیلیش آن است که عرفیشدن به جز عوامل بیرونی، بـهشدت از نوع نگاه و تعامل دین با دنیا متأثر است و نتیجه دوم این که چنانچه بهجای رویکردِ تجزیگرا و دنیاگریزِ مسیحی، رهیافتِ انضمامی و تفاهمیِ وجودی درباره امور قدسی و عرفی ومیان ساحاتدینی ودنیوی برقرارباشد،لزوما بـهچنانسرنوشتیکه جـامعهمسیحی غربی بدان دچار شد و باعث هبوط و بیگانهگشتگی انسان گردید،(۲) نخواهد انجامید.
از تبیین او این سخنِ ناگفته نیز قابل استنباط است که ادیانِ «جامعنگر» و «اندماجی» که در آنها امور قدسی و عرفی به هـم مـمزوج و آمیخته و مدغماند و نه ساحات مجزا، بلکه ابعاد و جنبههای به یکدیگر وابسته یک امر را تشکیل میدهند(۳) و در آموزههایشان آخرت، پیآمدِ دنیاست(۴) و حیات اینْجهانی مقدمه ضروری و کشتزار آنْجهان،(۵) لزوماً مشمول نسخه از پیـش پیـچیدهشده فرایند عرفیشدن، به آن صورتی که در غرب واقع شده است، نمیشوند.
از عیسی تا مسیح(ع)(۶)
مسیحیت پس از پذیرشِ دو تغییر جهت عمده در آموزههای نخستین، یعنی بنیادگذاری
______________________________
۱٫ جرالد براوئر در تأیید ضمنی همین کماقبالی بـه نـگرش دیـنی پل تیلیش در محیط مسیحی میگوید: «چـنین الهـیدانی را در مـحیط آمریکا به آسانی درک نمیکردند و ارج نمینهادند.» رک: آینده ادیان، ترجمه احمدرضا جلیلی (چاپ اول، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، قم، ۱۳۷۸)، ص۳۵٫
۲٫ پلتیلیش، پیشین، ص۵۰٫
۳٫ در قـرآن آمـده اسـت: «مَنْ کانَ فی هذهِ اَعمی فهُوَ فیِ الآخـره اَعـمی…» (سوره اسراء، آیه ۷۲).
۴٫ حضرت علی(ع)، در خطبه ۱۵۳ نهجالبلاغه در نسبت میان دین و دنیا میفرمایند: «کَما تَدینُ تُدانُ و کَما تَزرَعُ تَحصُدُ ومـا قـَدَّمْتَ الیـوم تَقدَمُ علیه غَدا».
۵٫ و حدیث نبوی است که میگوید: «الدُنیا مـَزرَعَهُ الآخِرَه».
۶٫ مسیح لغتی است عربی، معادل Christ انگلیسی و فرانسه، Christusلاتینی، Khristosیونانی و ماشیح عبری. مسیح اسم عام و به معنای «مـسحشده» و «تـدهینشده»، یـعنی با روغن متبرکشده، است و با عیسی (Jesus) یا یشوع که اسم خـاص اسـت، فرق دارد. منظور از مسیح در این متن همان عیسای ناصری است.
آیین و معبد جدید، و روآوری به سمت دنیا، سـرگذشتی مـتفاوت از آنـچه مسیح(ع) طی دوران کوتاه رسالتش تعلیم میداد و وعده میکرد، یافت. در تاریخ آغازین مـسیحیت، چـند رویـداد مهم وجود دارد که سهم سرنوشتسازی در آینده این دین داشته و حکم نقاط عطف را در مسیر حـرکت آن پیـدا کـرده است. مسیحیت در این گردنههای حسـاس و پیچهای تندِ تاریخ، گاه از آموزههای نخستین دور و گاه بدان نـزدیک مـیشده است؛ اما مثل تمامی ادیان و ایدئولوژیهای بشری که همواره با فاصلهای از حقیقتِ خـویش تـحقق یـافتهاند، هیچگاه در همان مجرا و مسیر آرمانی خویش قرار نگرفت و راه نپیمود.
بدیهی است بررسی و اثـبات ایـن مدعا که روندها و اقتضائات تاریخی با مسیحیت، به عنوان یک جریان دینی ـ اجـتماعیِ سـاری در بـستر تاریخ، چه کردهاند، مستلزم آن است که ابتدا روح و جوهر اصیل(۱) و عناصر مقوم آن شناسایی شـوند تـا بر حسب آن بتوان از رفت و بازگشتها، از تأثیرگذاری و تأثیرپذیریها و از بودن و شدنهای این دین در صـیرورت و تـحقق تـاریخی خویش سخن گفت و احیاناً از اصالت یا انحراف و دورافتادگی مسیحیت از مسیر اصلی آن در دنیای جدید تصویری ارائه کـرد. تـلاش مـا در اینکار در قالب یک مطالعه پدیدارشناسانه میگنجد؛ ازاینرو، بیآنکه خود را درگیر بحثهای کـلامی و تـفسیری با اهداف حقیقتیابانه کنیم و یا به حجیتهای آزمونناپذیر دروندینی متوسل شویم، با رجوع به متون مـقدس پذیـرفتهشده در میان تمامی پیروان این دین،(۲) اصلیترین شاخصهای معرِف و عناصر مقوم آن را که از نـظر مـا مهمترین عناصر و زمینههای عرفیشدن مسیحیان و جامعه مـسیحی بـوده اسـت، استخراج و معرفی خواهیم کرد.(۳)
______________________________
۱٫ اصطلاح اصیل در ایـنجا فـاقد هرگونه بار ارزشی است و چیزی جز معنای «اولیه» از آن مستفاد نمیشود.
۲٫ تمامی مسیحیان، اعـم از کـاتولیک و پروتستان و ارتدکس، متن واحدی را کـه حـاوی چهار انـجیل و یـک گـزارش از اعمال رسولان و متنی از یوحنا به نـام مـکاشفه و بیست و یک رساله از رسولان است و تحت عنوان عهد جدید شناخته میشود، قـبول دارنـد. فرقههایی که به اناجیل و متنهای دیـگری به جز موارد مـذکور اعـتقاد دارند، اقلیتهایی هستند که در مـقابل جـریان غالب مسیحیت، از اعتبار و اهمیت چندانی برخوردار نیستند. در اینباره رک: توماس میشل، کلام مسیحی، تـرجمه حـسین توفیقی (چاپ اول، مرکز مطالعات و تـحقیقات ادیـان و مـذاهب، قم، ۱۳۷۷)، ص۲۶.
۳٫ توجه شـود کـه مطالعه ما درباره مـسیحیت و بـررسی زمینهها و واکنشهای آن در برابر جریان عرفیشدن، به هیچ رو منوط به اثبات صحّت دعوی مسیحیان دربـاره وحـیانی بودنِ عین عبارات یا مضمون کـتاب مـقدس، آسمانی بـودنِ عـیسی مـسیح(ع) و درستی وقایع تاریخی مـذکور در اناجیل نیست؛ بلکه موضوع کار آن، همان دینی است که چنین عقاید درست و نادرستی در اطراف آن شـکل گـرفته، گسترش یافته و سالیانی دراز بر ذهن و احـساس و عـمل پیـروان خـویش اثـر گذاشته است. لذا ضـمن مـهم و ارزشمند دانستن بحثهای کلامی و نقدهای بروندینی به مسیحیت، بررسی خویش را بر پیشفرضهایِ آنها مبتنی نکرده و بـر نـتایج حـاصل از آنها متکی نساختهام. از این رو، حتی اثبات ایـن کـه مـسیحیت چـیزی نـیست جـز تغییر نام تعالیم رواقی و آموزههای سنکا (ف. ۶۵)، فیلسوف همعصر عیسی، و همچنین قبول این مدعا که رسولان و آبای کلیسا، در محتوای آموزههای اصیل مسیح(ع) دستکاریهای مهمی کردهاند و برخی از اصول آن را بـه نفع خویش و با تشخیص خود، حذف و اصلاح کردهاند، کمترین لطمهای به هدف این مطالعه نخواهد زد. اشارات ما در طول کار به نحو گذرا به برخی از این استشکالات، صِرفا به جهت آشـنایی بـیشتر با زمینهها و عوامل تحولات پدیدآمده در مسیحیت است و لااقل در این کار، هیچ نتیجه دیگری از آن منظور نبوده و نیست.
عیسی که بود؟
اگر از نتیجه حاصل از نقادیِ تاریخیِ برونو بائر که وجود تاریخیِ شـخصیتی بـه نام عیسی را کلاً مورد تردید قرار داده است و نفی میکند،(۱) درگذریم، به دسته دیگری از ناقدین میرسیم که برای شناختنِ شخصیت واقعیِ عیسای تاریخی(۲) بـه سـراغ منابع و مکتوبات غیرمسیحی رفتهاند. تـلاش کـسانی چون دیوید فردریک اشتراوس در کتاب زندگی عیسی (۱۸۳۵)، ارنست رنان در کتابی به همان نام (۱۸۶۳) و آلبرت شوایتزر در کتاب درجستوجوی عیسای تاریخی (۱۹۰۶) بنابر این اعتقاد شکل گـرفت کـه نویسندگان اناجیل، برحسبِ ایـمان و عـلاقه خویش، در شرح حال واقعی عیسی دستکاریهایی کردهاند و بر وقایع پیرامون این شخصیت تاریخی افزودهاند. وِلِف در کتاب درباره مفهوم انجیلها با توسل به این شبهه که وجود تاریخی عیسی و اتفاقاتی که پیـرامون ایـن شخصیت رخ داده است، مورد توجه و اعتنای هیچ یک از فلاسفه و مورخان مشهور این دوره مثل سنکا، فیلسوف رومی، تاسیت، و سوهتن، دو مورخ رومی، و همچنین شعرای مشهور این عصر قرار نگرفته است، نتیجه میگیرد کـه اسـاسا وجود تـاریخی چنین شخصیتی مورد تردید است. او استناد مسیحیان به نقلی از کتاب یوسیفوس فلاویوس را، که تألیف سال ۹۰ میلادی اسـت، مشکوک و افزوده خود مسیحیان میداند. وِلِف حتی در وجود تاریخی رسولانی چون پولس هـم تـردید مـیکند.(۳)
هوردرن میگوید که نگاه نقادانه به صدر مسیحیت باعث شد تا در قرن نوزدهم دهها شرح حال بـرای عـیسی نوشته شود و در آنها چهره واقعی عیسی، عرفی و غیرمقدس و به دور از معجزات و تعالیم لاهوتی و کـاملاً مـتفاوت بـا فرزند خدا، آنچنان که در اناجیل
______________________________
۱٫ کارل کائوتسکی، بنیادهای مسیحیت، ترجمه عباس میلانی (کتابهای جیبی، تـهران، ۱۳۵۸)، ص۳۵٫
۲٫ Historical Jesus
۳٫ گری ولف، درباره مفهوم انجیلها، ترجمه محمد قاضی (انتشارات فرهنگ، تهران، ۱۳۵۶)، صص۶۲ـ۶۷ و ۸۹.
آمده اسـت، ترسیم شود.(۱) البته ایـن قـبیل تلاشها به شرط رعایت اصل بیطرفی و به قصد کشف یک حقیقتِ تاریخی، فینفسه ارزشمند و مفید است و در زمره کاوشهای علمی مفید بهشمار میآید؛ لیکن در تغییر آنچه به دنبال آن در ذهنیت معاصران و تابعانِ عـیسی ثبتشده و سپس همچون یک روایت مقدس، سینه به سینه منتقل گردیده و سنت و تمدن بزرگی به نام مسیحیت را پدید آورده است، کوچکترین تأثیری ندارد.(۲) به واقع نیز آنچه تعالیم یک مبلّغ یهودی را بـه یـک دین تاریخی و جهانی بدل ساخت و تاریخ مسیحیت را با تمام فراز و نشیبهایش شکل داد، همان عیسی مسیحِ(ع) اناجیل است، حتی اگر وجود تاریخی او از مجرای چنین مطالعاتی مورد سؤال و تردید قرار گیرد.(۳) ازایـنرو، در پاسـخ به سؤالِ «عیسی که بود؟» لاجرم به همین منابع مقدس که شکلدهنده تصویر ذهنی مسیحیان وباور شایع مسیحیت ازمنجی خویش است، رجوع خواهیم کرد.
عیسی در بیتلحم در استان یهودیه از مادری بـهنام مـریم بهدنیا آمد. متی میگوید نام پدر او یوسف بود(۴) و چهار برادر بهنامهای یعقوب،(۵) یوسف، شمعون و یهودا(۶) و تعدادی
______________________________
۱٫ ویلیام هوردرن، راهنمای الهیات پروتستان، ترجمه طاطهوس میکائلیان (چاپ اول، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ۱۳۶۸)، صـص۳۷ـ۳۹.
۲٫ اریـک فـروم نیز در مطالعه خود درباره تـأثیر عـوامل اجـتماعی ـ روانی بر تحولات اعتقادی مسیحیت در سدههای نخست، بحث عیسای تاریخی را در پرانتز قرار داده و از آن درگذشته است. رک: جزماندیشی مسیحی، ترجمه منصور گودرزی (مـروارید، تـهران، ۱۳۷۸)، ص۶۲٫
۳٫ کـییرکهگور میگوید: ایمان دینی لزوماً نسبتی با شناخت واقـعیتی تـاریخی که از طریق پژوهشهای تاریخی احراز شده باشد، ندارد؛ چنانکه ایمان حواریون به مسیح، نهاده عیسای تاریخی که با او زیـستهاند، نـیست، بـلکه ناشی از آن مسیحی است که پس از مرگ عیسی متولد شد (رک: کارل یـاسپرس، مسیح، ترجمه احمد سمیعی، چاپ اول، خوارزمی، تهران، ۱۳۷۳، صص۵۹ـ۶۰). یاسپرس میگوید: با اینکه سرگذشت عیسی در حاشیه و سایهروشن جهان هـلنی ـ رومـی قـرار دارد و به لحاظ تاریخی همانند بسیاری از افراد و فِرَق و جریانها در گوشه و کنار جـهان بـاستان است، امّا این سؤال همچنان باقی است که چرا از میان آن همه، فقط سرگذشت عیسی است کـه چـنین پُرشـور تداوم مییابد (رک: همان، صص۴۲ـ۴۳).
۴٫ مسیحیان معتقدند که مریم هنگامی که عیسی را بـاردار شـد، بـاکره بود. کاتولیکها اعتقاد دارند که او تا آخر عمر باکره باقی ماند و لذا اقوال کتاب مـقدس دربـاره وجـود پدر، برادران و خواهران عیسی را به گونه دیگری تفسیر میکنند؛ درحالی که پروتستانها بکارت مریم را بـه ولادت عـیسی محدود میکنند و معتقدند که مریم پس از تولد عیسی، صاحب فرزندانی از یوسف گردیده است و لذا تـعابیر انـاجیل دربـاره پدر، برادران و احیانا خواهران وی نیازمند هیچ تفسیر غیرلفظی نیست. برای تفصیل دراینباره نگاه کنید بـه: تـوماس میشل، پیشین، ص۶۷؛ و همچنین به: عبدالحسین زرینکوب، در قلمرو وجدان (چاپ دوم، سروش، تهران، ۱۳۷۵)، صص۲۱۱ـ۲۱۲٫
۵٫ در عـهد جـدید از چـند یعقوب نام برده شده که یکی پسر اسحاق از اجداد عیسی است؛ دوتای دیگر، یعنی پسـر زبـدی و پسر حلفی از حواریوناند. چهارمی که از او گاهی به عنوان پسر مریم و گاهی بـرادر عـیسی یـاد میشود، همان کسی است که پس از مصلوب شدن عیسی به او ایمان آورد و در عهد رسولان، عهدهدار ریاست کـلیسای اورشـلیم شـد.
۶٫ یهودا برادر ناتنی عیسی است؛ ظاهرا او هم مانند یعقوب پس از مصلوب شدن عـیسی بـه او ایمان میآورد. مریل سیتنی یکی از رسالههای عهد جدید را به او منسوب دانسته که به نظر میرسد، مـرتکب خـطا شده است. رک: مریل سیتنی، معرفی عهد جدید، ترجمه طاطاووس میکائلیان (حیات ابـدی، بـیتا)، ص۱۰۸٫
خواهر داشت(۱) (۱۳:۵۵). لوقا میگوید در کودکی او را به اورشـلیم بـردهاند (۲: ۲۲) و از آنـجا به موطن اجدادیاش، ناصره، از توابع استان جـلیل، بـازگشتهاند. عیسی دوران رشدش را در همین شهر بوده است و در دوازده سالگی به اورشلیم آمده و مجدداً بـه نـاصره بازگشته است.(۲) (لوقا، ۲: ۳۹ـ۴۲). او در سی سـالگی(۳) بـرای تعمیدشدن بـه دسـت یـحیی، به بیت عَبَره در ساحل رود اردن و در استان یـهودیه بـاز میگردد (یوحنّا، ۱: ۲۸).
خانواده عیسی و حتی مادرش مریم که بعدها به واسطه زادنـِ چـنین فرزند مبارکی بسیار مورد احترام مـسیحیان قرار گرفت،(۴) حضور و نـقش فـعالی در طی سالهای کوتاه رسالت عـیسای مـسیح(ع) در همراهیِ با او ندارند و در اناجیل هم جز در مواردی معدود، و آن هم نه چندان خوشبینانه و بـا اهـمیت، یادی از ایشان نمیشود.(۵) عیسی در سـفری بـه مـوطِنِ خود، شهر نـاصره، هـنگامی که با بیاعتنایی و بـیمهری اهـالی آنجا مواجه میشود، میگوید: «پیامبر را همه جا گرامی میدارند، مگر در شهر خودش و میان خـویشاوندان و خـانوادهاش» (مرقس، ۶: ۴). ظاهراً رابرت هیوم با نـظر بـه همین واقـعیتِ مـنعکسشده در انـاجیل میگوید: نه تنها اهـالی شهرِ او [عیسی]، پذیرای دعوت او
______________________________
۱٫ یاسپرس میگوید: عیسی چهار برادر و چهار خواهر داشت. رک: کارل یاسپرس، پیـشین، ص۲۶٫
۲٫ روایـت متی از این دوره با آنچه لوقا آوردهـ، مـتفاوت اسـت. او مـیگوید کـه والدین عیسی بـه دلیـل خوف از تصمیم هیرودیس که در صدد قتل عیسی در کودکی بود، به مصر گریختند و پس از مرگ هیرودیس به نـاصره بـازگشتند (۲:۱۳ و ۲۳ـ۲۱).
۳٫ لوقـا میگوید: «عیسی تقریباً سی ساله بود کـه خـدمت خـود را شـروع کـرد» (۳: ۲۳).
۴٫ بـهجز موارد مذکور، بیش از دو جای دیگر از مریم، مادر عیسی یاد نمیشود. یک بار در انجیل یوحنا، وقتی از زنان پای صلیب نام میبرد، میگوید که یکی از آن مریمها، مادر عیسی بـوده است (۱۹: ۲۵)؛ و بار دوم، لوقا در اَعمال رسولان از حضور مادر عیسی در جمع حواریون و پیروان خاص، پس از بازگشت از کوه زیتون که مسیح(ع) از آنجا به آسمان رفت، یاد میکند (۱: ۱۴). فروم میگوید که در عهد جدید، مـریم بـر مردم عادی امتیازی ندارد، اما در ادوار بعدی اهمیتی در حد «مادر خدا» پیدا میکند و مورد احترام و پرستش مسیحیان قرار میگیرد. رک: اریک فروم، پیشین، صص۱۰۳ـ۱۰۴؛ نیز به: عبدالحسین زرینکوب، پیشین، صص۲۱۱ـ۲۱۲٫
۵٫ در انـجیل مـتّی آمده است که: «یک نفر برای عیسی پیغام آورد که آنها [مادر و برادرانش] بیرون در منتظرند. عیسی گفت مادر من کیست، برادرانم کیستند؟ بعد به شـاگردانش اشـاره کرده و گفت اینها هستند مـادر و بـرادران من. بعد اضافه کرد هر که از پدر آسمانی من اطاعت کند، برادر و خواهر و مادر من است» (۱۲: ۵۰ ـ ۴۸). شاید غرضِ متّی از آوردن این روایت، نشان دادن اهمیت قرابتهای ایـمانی نـسبت به قرابتهای خونی در نـزد عـیسی مسیح(ع) بوده باشد و نتوان به روشنی بیاعتناییِ عیسی به خانوادهاش را از آن استنباط کرد. لیکن با توجه به قول یوحنا مبنی بر ایمان نیاوردن برادرانش در طول حیات زمینی وی، احتمال دوم هم تاحدی وارد اسـت. فـیضی میگوید که مادر عیسی نیز در هنگام شهادت وی بر روی صلیب ایمان آورده است. رک: محمدعلی فیضی، تاریخ دیانت مسیح (کیهان، تهران، ۱۳۴۰)، ص۲۲٫
نبودند، بلکه خانوادهاش نیز در قبول ادعاهای او بلاتکلیف بودند».(۱) یوحنا مـیگوید: «حـتی برادرانش بـه او ایمان نداشتند» (۷: ۵).
درباره طول مدت رسالتِ بشارتی عیسی که با غسلِ تعمید در نهرِ اردن به دست یحیای تـعمیددهنده آغاز و به واقعه مجازات مرگ بر صلیب ختم شد، اقوال مـختلفی وجـود دارد کـه از چند ماه کمتر و از سه سال بیشتر نیست.(۲) عیسی پس از تعمید، چهل روز را در بیابانها سپری کرد و پس از آن همچون شبانی کـه در پی گـوسفندانِ رمیده خویش باشد،(۳) سفر بشارتی خود را آغاز کرد و در طی این مدت، هیچ وطـن و کـاشانهای بـرای خویش اختیار نکرد.(۴) براساس آنچه در اناجیل آمدهاست، شعاع سفرهای او، به جز اورشلیم، دو استان جلیل و یـهودیه است. ساکنان شهرها و روستاهایی که در معرض بشارتهای عیسی قرار گرفتند، جز در یک نـقطه، تماماً یهودیاند. عیسی در ایـن بـشارتها خود را فرستادهای برای نجات بنیاسرائیل میخواند. او به حواریون خویش چنین حکم میکند که: «پیشِ غیر یهودیها و سامریها نروید… فقط پیشِ قوم بنیاسرائیل که گوسفندان گمشده خدا هستند، بروید» (متی، ۱: ۵ـ۶). عیسی خـود در مقابل درخواست یک زن کنعانی برای مساعدت به دختر بیمارش میگوید: «از طرف خدا فرستاده شدهام تا به یهودیها کمک کنم، نه به غیر یهودیها…» (متی، ۱۵: ۲۴). اما حواریون با ابتکار خویش، و البـته بـا استناد به فرمانی از سوی مسیح(ع)(۵) در روزی که پس از مرگش بر یازده حواری ظاهر شد، حصار محدود مخاطبان یهودی را شکستند و
______________________________
۱٫ رابرت هیوم، ادیان زنده جهان، ترجمه عبدالرحیم گواهی (چاپ پنجم، دفتر نشر فـرهنگ اسـلامی، تهران، ۱۳۷۶)، ص۳۴۰٫
۲٫ برای تفصیل دراینباره نگاه کنید به: فندر، سنجش حقیقت (بدون مشخصات مترجم و ناشر، ۱۹۳۴)، صص۱۱۶ـ۱۱۹؛ کارل یاسپرس، پیشین، ص۲۷؛ مریل سیتنی، پیشین، ص۶و۲۹؛ کنتآستر، دید کلی از خدا و انسان، (بنیاد ادونتیست، تـهران، ۱۳۵۶)، صـص۲۱۰ـ۲۲۳٫
۳٫ در نامه به عبرانیان، به عنوان «شبان اعظم گوسفندانش» (۱۳: ۲۱ ـ ۲۰) و در نامه اول پطرس به عنوان «شبان اعظم» (۵: ۴) خوانده شده است. «گوسفندان رمیده خداوند»، شاید اشاره به پیروان یحیی پس از به شهادت رسیدن وی دارد؛ چـرا کـه بـیشتر پیروان اولیه عیسی را همین افـراد تـشکیل مـیدادهاند. ر.ک: محمدعلی فیضی، پیشین، ص۵٫
۴٫ عیسی مسیح(ع) درباره خود میگوید: «روباهها برای خودشان لانه دارند و پرندگان آشیانه؛ اما من که مسیح هستم، جـایی را نـدارم کـه استراحت کنم» (متی، ۸: ۳۰).
۵٫ «تمام اختیارات آسمان و زمین بـه مـن داده شده است. پس بروید و تمام ملتها را شاگرد من بسازید و ایشان را به اسم پدر و پسر و روح پاک خدا غسل تعمید بدهید» (متی، ۲۸: ۱۸ـ۱۹). درباره تـجویز جـهانی شـدن بشارت مسیح(ع) رک: (مرقس، ۱۶: ۱۵)، (لوقا، ۲: ۳۲) و (اعمال رسولان، ۱: ۷ـ۸).
بشارت را جهانی ساختند. پولسـ که خود را رسولی برای نجات غیریهودیان میدانست،(۱) در سفر تبشیری دومش به همراه سیلاس، بشارتِ مسیح(ع) را به فیلیپی، تـسالونیکی، آتـن و قـرنتس بُرد.
عیسی خود را نسخکننده ادیان پیشین و پیامآور آیینی جدید ندانست، بـلکه تـکمیلکننده تورات موسی و به انجامرساننده کتب انبیا معرفی کرد.(۲) یاسپرس میگوید که عیسی هیچ آیین پرستش جـدیدی بـنیاد نـنهاد؛ نه سازمانی را پایه گذاشت، نه امتی و نه کلیسایی. او در جامعه یهود با یـهودیت، انـبازی کـرد و هرگز به دلش راه نیافت که از ایمان یهودی بگسلد.(۳) بههمینرو، آیین عیسی را در آغاز و تا قبل از بـردن بـشارت بـه میان غیریهودیان و بروز اختلاف بین مسیحیان یهودی و غیریهودی، به عنوان یکی از فـِرَق یهودی مـیشناختند.
عـیسی هیچگاه شریعتی همچون شریعت موسی، که بر هر جزئی از حیات فردی و اجتماعی مـؤمنان تـکلیفی مـعین میکرد، با خود نیاورد و به جز پرستش خدای یگانه، توبه ازگناهان، رعایت تقوا وبـذل مـحبت ودستگیری ازضعیفان هیچ حکمی صادر نکرد وهیچ اِمارتی برپا نکرد و با هیچ حـاکمی نـیامیخت و بـه هیچ قدرتی در نیاویخت و جز برپایی «ملکوت آسمان»،هیچوعده دیگری برای نجات درزمین بهپیروان خویش نـداد.(۴) مـجموع اوامر و نواهی عیسی از چند دستور اخلاقی که در غالب ادیان پیش از او و پس از او نیز بـدان تـوصیه شـده است، فراتر نمیرود: آدم نکش؛ زنا نکن؛ دزدی نکن؛ دروغ نگو؛ به پدرومادرت احترام بگذار؛دیگران را مثل خـودت دوسـتبدار (مـتی۱۹:۱۸ـ۱۹)؛ ازمالت بهفقرا انفاقکن (متی ۱۹:۲۰ـ۲۱)؛ و ازگردنفرازی وریاکاری پرهیزنما (متی،۲۳:۵ـ۱۲). تنها تعلیم مناسکی او نـیز هـمین فعلی است که در شامِ آخر خویش با حواریون انجام داده است و در آن، تکه نان و ظرف شرابی را بین شـاگردان قـسمت کرده و برحسب قول لوقا، آن را نمادی از شریکشدن مؤمنان در بدن و خون خود دانسته اسـت (۲۲: ۱۹ـ۲۰).
______________________________
۱٫ پولس در نـامه به مسیحیان روم میگوید: «همانطور که مـیدانید، خـدا مـرا به عنوان فرستاده مخصوصی برای غیر یـهودیان انـتخاب کرده است» (۱۱: ۱۳).
۲٫ «فکر نکنید که من آمدهام تا تورات موسی و نوشتههای پیغمبران دیـگر را مـنسوخ کنم. من آمدهام تا آنـها را تـکمیل کنم و بـه انـجام بـرسانم» (متی، ۵: ۱۷).
۳٫ کارل یاسپرس، پیشین، صص۳۵ـ۴۲٫
۴٫ بـرای تـفصیل در اینباره نگاه کنید به: و. م. میلر، تاریخ کلیسای قدیم در امپراطوری روم و ایران، ترجمه عـلی نـخستین (چاپ دوم، انتشارات حیات ابدی، ۱۹۸۱)، صص۲۷ـ۴۰؛ ه . بـارنز و ه . بکر، تاریخ اندیشه اجـتماعی، تـرجمه جواد یوسفیان و علیاصغر مجیدی (کـتابهای جـیبی، تهران، ۱۳۵۸)، ص۲۷۸.
عیسی تصوری از خود داشت و تصورات متفاوتی نیز از خود باقی گذاشت. یاسپرس بـا طـرح سؤالاتی درباره آخرین آمدنِ عـیسی بـه اورشـلیم و قراردادنِ آگاهانه خـود در مـعرض خطر و عدم هرگونه مـقاومت و دفـاع جدی از خود، وارد بررسی این موضوع میشود که اساساً عیسی چه تصوری از خود داشته اسـت. او بـا آوردنِ مستنداتی از اناجیل، میگوید که عـیسی خـود را «پیامبر»، «پسـر انـسان»، «پادشـاهِ یهود»، «مسیح» و «پسر خـدا» میدانسته است و مدعی میشود که از کنار هم گذاشتن تمامی این تعبیرات، که همگی نیز از انـاجیل قـابل استخراج است، جوینده حقیقت بهراستی سـرگشته و حـیران مـیماند.(۱) یـاسپرس بـا اظهار عجز از پیـبردن بـه تصور عیسی از خود از این طریق، تلاش میکند تا بفهمد عیسی چه کسی نبود و بالاخره به ایـن نـتیجه مـیرسد که او «فیلسوفی» دارای اندیشهای مدون، «مصلح اجتماعی» دارای بـرنامه روشـن بـرای ایـن دنـیا، «مـرد عمل و سیاست» برای دگرگون ساختن اوضاع و در انداختن طرحی نو نبوده است. عیسی «قهرمان» و «نابغه» هم نیست و با استناد به قول خویش، حتی بنیانگذار یک دین جدید هـم نبوده است.(۲)
آنچه برای این مطالعه اهمیت دارد، تلقی دیگران از عیسی مسیح(ع) است که البته تا حد زیادی تحتتأثیر تصور عیسی از خود و ابرازات بیرونی این تصور شکل گرفته و از طریق متون مـقدس مـنتقل شده است. عیسی در عهد جدید با القاب و اوصاف مختلفی معرفی شده است: «پیامبر»،(۳) «خداوند»،(۴) «یگانه فرزند خدا»،(۵) «پسر خدا»،(۶) «پسر انسان»،(۷) «برهای بیگناه و بیعیب و لک»،(۸) «بره خدا»،(۹) «شبان اعظم گـوسفندانش»،(۱۰) «شـبان اعظم»،(۱۱) «شبان نیکو»،(۱۲) «کاهن اعظم»،(۱۳) «استاد»،(۱۴) «استادِ توانا»،(۱۵) «کلمه»،(۱۶) «کلمه خدا»،(۱۷) «راه»،(۱۸) «راهِ حقیقت»،(۱۹) «زندگی»،(۲۰) «در»،(۲۱) «درِ نجات»،(۲۲) «درِ گوسفندان»،(۲۳) «نان
______________________________
۱٫ کارل یاسپرس، پیشین، صص۲۷ـ۳۲٫
۲٫ هـمان، صـص۳۵ـ۳۷٫
۳٫ مرقس، ۶: ۴٫
۴٫ عبرانیان، ۱: ۱۴٫
۵٫ اول یوحنا، ۴: ۹٫
۶٫ عبرانیان، ۱: ۴٫
۷٫ مـتی، ۱۸: ۱۱ و مـرقس، ۱۰: ۴۵.
۸٫ اول پطرس، ۱: ۱۹٫
۹٫ یوحنا، ۱: ۲۹٫
۱۰٫ عبرانیان، ۱۳: ۲۰ـ۲۱٫
۱۱٫ اول پطرس، ۵: ۴٫
۱۲. یوحنا، ۱: ۱۱٫
۱۳٫ عبرانیان، ۴: ۱۴.
۱۴. یوحنا، ۲۰: ۱۶٫
۱۵. لوقا، ۲۴: ۱۹٫
۱۶٫ یوحنا، ۱: ۱٫
۱۷. مکاشفه، ۱۹: ۱۳٫
۱۸٫ یوحنا، ۱۴: ۶٫
۱۹٫ یوحنا، ۱۴: ۶٫
۲۰٫ یوحنا، ۱۴: ۶٫
۲۱٫ یوحنا، ۱۰: ۶٫
۲۲٫ یوحنا، ۱۰: ۹٫
۲۳٫ یوحنا، ۱۰: ۷٫
حیات»،(۱) «نان واقعی»،(۲) «نور عالم»،(۳) «ستاره صبح»،(۴) «سـنگ زاویـه گرانبهای خانه خدا»،(۵) «درخـت مـو واقعی»(۶) و…
بدیهی است که بسیاری از این تعابیر و عناوین، مفهومی نمادین و رمزی دارند و هنگام استعمال، بیش از معنای ظاهری، به مضمون معنوی آن نظر بوده است؛ لیکن چه در معنای ظاهری و تحتاللفظی آن و چه در فـحوای مـجازی و خفی، گویای تلقی و انتظاری است که از عیسی وجود داشته است ــ در درجه نخست، نزد حواریون و سپس مسیحیانی که از طریق ایشان مسیح(ع) را شناختهاند و حفظ کردهاند و به آیندگان انتقال دادهاند. رابرت هیوم، کـه بـا احصای عـناوین غیر لاهوتی عیسی چون «فرزند انسان» و «فرستاده خدا» در کتاب مقدس، سعی دارد تا این شبهه را که عیسی مـسیح(ع) خود را خدا دانسته است، رفع کند، اِقرار میکند که از هر چـهار انـجیل چـنین استنباط میشود که تأثیری که عیسی بر روی مشاهدهکنندگان خویش میگذاشت، این بود که او «پسر خدا» است.(۷) ایـن کـه یاسپرس در مواجهه با القاب گونهگون و فراوان، از کشف حقیقتِ کیستی عیسی، اظهار عجز کـرده و خـود را سـرگردان یافته است، چندان اهمیت ندارد؛ مهم آن است که مسیحیان مؤمن، چه آنان که با او زیـسته بودند و چه آنان که از طریق گزارشهای شفاهی و مکتوبِ این تجربه زیسته با مـسیح(ع) آشنا شدهاند، از این بـسیاری و تـنوعِ اوصاف، متحیر نماندهاند؛ بلکه تمامی آنها را معرف و مقوم شخصیت حقیقی عیسی مسیح(ع) یافتهاند.
بههرصورت، تصویری که بلافاصله پس از مصلوبشدنِ عیسی توسط حواریون و رسولان از او ساخته و معرفی شد و در مواعظ تبشیری، رسائل و سرگذشتنامههای عیسی (انـاجیل) ضبط و ماندگار گردید، مبتنی بر انگاره لاهوتی مسیح(ع) بوده است. تیلیش این انتقال از عیسی به مسیح(ع) را با تعبیری موجز چنین بیان کرده است که: «او پیروزمندانه وحدت خویشرا با خدا حفظ وعـیسیرا قـربانی مسیح کرد».(۸) فروم نیز مدعی است که برداشتمسیحیاندرباره عیسیمسیح(ع)تحتتأثیرتحولاتاقتصادی ـ اجتماعی
______________________________
۱٫ یوحنا، ۶: ۳۵٫
۲٫ یوحنا، ۶: ۳۵٫
۳٫ یوحنا، ۸: ۲٫
۴٫ دوم پطرس، ۱: ۱۹٫
۵٫ اول پطرس، ۲: ۶٫
۶٫ یوحنا، ۱۵: ۱٫
۷٫ رابرت هیوم، پیشین، ص۳۴۶. برخلاف نظر هیوم، منشأ رواج این تلقی، غالبا انجیل یوحنا دانـسته شـده است؛ چراکه سه انجیلِ معروف به «اناجیل همْنوا»، عاری از این تعابیر و برداشتها درباره عیسی است.
۸٫ پلتیلیش، پیشین، ص۴۹.
جامعه روم و تبعات روانی آن بر اقشار فرودست اجتماعی، دستخوش دگرگونی شده اسـت و از سـده دوم به بعد است که نظریه «خدابودنِ ازلیِ» مسیح(ع) غلبه پیدا کرده است. او معتقد است که مسیحیان اولیه به «فرزندخواندگیِ» عیسی از سوی خداوند اعتقاد داشتند؛ یعنی چنین میاندیشیدند که عـیسی وجـودی انـسانی داشته که پس از برانگیخته شدن و یـا پس از مـصلوبشدن بـه مقام الهی نائل آمده و از سوی خداوند به فرزندی پذیرفته شده است. درعینحال، فروم میپذیرد که آنچه بعدها در شورای نیقیه (۳۲۵ میلادی) بـه تـصویب رسـید و عقیده رسمی مسیحیان گردید، این اعتقاد بود کـه: «هـیچ انسانی تا مقام خدایی بالا نرفت، بلکه خدایی برای انسان شدن پایین آمد».(۱)
شرارد معتقد است که اساساً بـدون چـنین اعـتقادی، مسیحیت عاری از معناست.(۲) رابرت هیوم نیز که تلاش دارد با ذکـر و احصای خصوصیات انسانیِ ذکرشده از عیسی در اناجیل، جنبه بشری وی را تقویت کند، در برابر همان ابهام و شاید ایهامی که در ذات این مـوضوع نـهفته اسـت، متوقف میماند و چنین اعتراف میکند که از یک طرف، عیسی مسیح(ع) بـه نـحو اصیل و قابلتحسینی یک فرد انسانی است و از طرف دیگر، اصالتاً الهی است؛ او ترکیب روشنی از فرزند بشر و هـمچنین فـرزند ازلی خـداوند است.(۳) و بالاخره راهِ برونشد از این پارادکس را در این میبیند که بگوید: «… او برادر بـزرگتر هـمه انـسانهاست…».(۴) دکتر فندر نیز درحالیکه مسیح(ع) را انسان، پسرِ انسان، و انسانِ کامل معرفی میکند، میگوید او جـنبه اُلوهـیت نـیز داشت. فندر معتقد است که ذات الهی و طبیعت بشری در عیسی مسیح(ع) متحد شده بـود و ازایـنرو، نتیجه میگیرد که مسیح(ع) هم انسان کامل و هم خدای کامل حقیقی است.(۵) و بـالاخره جـان هـیک با تفسیری نو و امروزی از عقیده راستْکیشیِ کهن درباره وجود دوطبیعتیِ عیسی مسیح(ع)، آن را یک اعـتقاد اسـطورهای و رازآلود میداند و معتقد است که باید تعابیری چون «پسرِ خدا»، «خدایِ پسر» و «خدایِ مـجسد» را نـه در مـعنای تحتاللفظی، بلکه در معانی شاعرانه و غیرحقیقی آن فهمید و تفسیر کرد.(۶)
______________________________
۱٫ اریک فروم، پیشین، صص۷۵ـ۹۶٫
۲٫ فیلیپ شرارد، «انـسانشناسی مـسیحی»، ترجمه مسعود غفورزاده (روزنامه انتخاب، ش۱۱۰).
۳٫ رابرت هیوم، پیشین، ص۳۴۶ و ۳۸۶٫
۴٫ همان، ص۳۸۶٫
۵٫ فندر، پیشین، صـص۱۲۷ـ۱۳۱٫
۶٫ جـان هـیک، «عیسی وادیان جهانی»، ترجمه عبدالرحیمسلیمانی (فصلنامههفتآسمان، سال دوم،شماره۶،تابستان۱۳۷۹).
بحث و کنکاش درباره چیستیِ گوهر وجـودی عـیسی نـه مربوط به ادوار اخیر است و نه انتظار میرود که با این تلاشهای تـوجیهی و مـجادلات نظری به نتیجهای قاطع برسد. شاید ایهام نهفته در آن، همان راز پایداری و بقای مسیحیت باشد. گفته شده اسـت کـه اولین اختلافِ کلامی که در میان مسیحیان سدههای نخست درگرفت و به اجتماع و تـصمیمگیری اسـقفان در شورای نیقیه انجامید، همین موضوع بوده اسـت. کـشیش آریـوس از تفاوت طبیعت عیسی با ذات خداوند دفاع مـیکرد، اگـرچه او را فراتر از بشر میدانست، اما آتانازیوس از نظریه «همگوهری»، که عاقبت نیز به تأیید شـورا رسـید و به عقیده رسمی مسیحیان بـدل شـد، جانبداری مـیکرد.(۱) فـروم مـیگوید براساس اعتقادی که «متشرعین»(۲) و آبای کـلیسا تـرویج میکردند، نازلتر بودنِ مقام عیسی مسیح(ع) از خداوند، نه به خاطر تفاوت گـوهر، بـلکه به دلیل منشأ او بود؛ چراکه مـسیح(ع) نسبت به خداوند، مـخلوق بـه شمار میآمد.(۳) معطوفشدنِ توجهاتی بـه سـویِ مارسیون و مونتانوس که در قرون اولیه ظهور مسیحیت مروجان عقیده «خدایی عیسی» بودند و رویـههای تـارکدنیایی و زاهدانه را توصیه میکردند و همچنین شـکلگیری تـجمعاتی در اطـرافِ فرقههای آریوسی، مـونوفیزیتها و مـونوتئیستها، که همگی از دلِ مجادلات نـظری پیـرامون «ماهیت عیسی» برخاستند و بررسی دستور کار بحث و تصمیمگیری شوراهای اسقفی اوایل مسیحیت، که عـمدتا حـول همین موضوع بود،(۴) همگی مؤید ایـن واقـعیت است کـه مـسیحیان قـرون اولیه دراینباره در حیرت و بـلاتکلیفی جدی قرار داشتهاند.(۵)
بههرصورت، انگاره اُلوهیت مسیح(ع) در مرز لغزانی میان شرک و توحید،(۶) همچون جوهری انـفکاکناپذیر بـا مسیحیت باقی ماند و رشد کرد و هـرگونه تـلاش بـرای جـداکردن آنـ از چهره عیسای تـاریخی و از شـخصیت عیسای صاحب رسالت و همچنین از ذات
______________________________
۱٫ اریک فروم، پیشین، صص۱۱۷ـ۱۱۸٫
۲٫ Apologists
۳٫ همان، ص۱۱۳.
۴٫ برای تفصیل دراینباره نگاه کنید به: عـزتاللّه نـوذری، مـسیحیت از آغاز تا عصر روشنگری، صص۳۷ـ۴۶؛ و نیز: مـحمدعلی فـیضی، پیـشین، صـص۲۹ـ۳۴.
۵٫ جـان هـیک معتقد است که این تحیر و تردید مربوط به انسان دوران جدید است که با نگاه امروزی به این عقاید نمادین و اسطورهای مینگرد، و الاّ مسیحیان نخست، بدون هیچ ابـهام و پرسشی این مفاهیم و تعابیر زبانی را پذیرفته بودند و به آن ایمان داشتند. رک: جان هیک، پیشین.
۶٫ ژولین فروند میگوید: به عقیده وبر تنها دو دین در جهان به معنای مطلق کلمه یکتاپرست و موحدند: یـهودیت و اسـلام. رک: جامعهشناسی ماکس وبر، ترجمه عبدالحسین نیکگهر (نیکان، تهران، ۱۳۶۲)، ص۱۶۸.
مسیحیت تاکنون نامیسر و البته بیثمر مانده است؛ چراکه به نظر میرسد بدون چنین اعتقادی، نه از آن چیزی باقی میمانَد و نه از این. بـعد از ایـن، آنجا که از «انسانشناسی مسیحی» سخن خواهیم گفت، با تفصیل بیشتری به این موضوع خواهیم پرداخت؛ لذا بحث درباره کیستیِ عیسی را، که بهناگزیر با تـطویل و اطـناب مواجه شد، از مسیری که یـاسپرس پیـشنهاد کرده است، ادامه میدهیم. او میگوید برای شناختن بیشتر عیسی سه راه مکمل وجود دارد: ۱٫ بررسی روانشناختی شخصیت عیسی؛ ۲٫ بررسی تاریخی عیسی و مسیحیت در یک بافت فکری؛ ۳٫ بـررسی عـیسی از طریق آرمانها و آموزههایش.
یـاسپرس مـعتقد است که نیچه در کتاب دجال، شخصیت عیسی را به لحاظ روانی، بهخوبی بررسی کرده است. نیچه میگوید که عیسی دارای ظرفیتی فوقالعاده برای «رنج کشیدن» بود. عیسایِ «گریزان از واقعیت»، در جهان مواج و بـیقرار رمـزها و رازها میزیست و یک «انفعالگراییِ» مفرط در برابر دنیا و حقوقِ بشریِ خویش بر او غلبه داشت. نسبت به هر چیزی که به اینْجهان تعلق داشت نه مخالف، بلکه «بیتفاوت» بود. در عین بیتفاوتی و گـریز از واقـعیتهای بیرونی، بـه حقایق درونی اعتنا و توجه جدی داشت و تنها آنها را حقیقی میشمرد. البته یاسپرس، خود، این تصویر یکبعدی نـیچه از عیسی را که تنها بخشی از اناجیل آن را تأیید میکنند، برنمیتابد و با استناد بـه عـبارات دیـگری از اناجیل که به واکنشهای فعالانه و معطوف به واقعیات پیرامونیِ از سوی عیسی اشارت دارند، نتیجه میگیرد که در طـریقت عـیسی، آمیزهای از «ملایمت» و «آشتیناپذیری» وجود داشته است.(۱)
جریانهای فکری همْزمان با ظهور مسیحیت
آیـینی کـه پسـ از مصلوبشدن عیسی نضج گرفت و از طریق حواریون و رسولان وی در جهان انتشار یافت، از چند جریان فکری ـ مرامیِ شـناختهشده در عصر خویش تغذیه کرده است. از بین چهار جریان مسلکی ـ آیینیِ رایج در دوره هلنی،(۲) مـکتب رواقی
______________________________
۱٫ کارل یاسپرس، پیـشین، ص۳۵ـ۳۹٫
۲٫ کـلبیون، شکاکان، اپیکوریان ورواقیون چهار جریان مسلکی ـ آیینی دوره هلنی یا یونانیمآبی شناخته شدهاند. برای تفصیل بیشتر نگاه کنید به: علیرضا شجاعیزند، «خاستگاه جامعهشناسی در فرایند رشد عقلیگری»، ماهنامه کیهان فرهنگی (شماره ۱۶۳ و ۱۶۴، اردیبهشت و خـرداد ۱۳۷۹).
بیشترین تأثیر را بر آموزههای کلامی مسیحیت داشته است. ریشه عقایدی چون «پدرمآبیِ» خداوند، «برادری و برابریِ» ابنای بشر، «دوگانگی» و «منافستِ» میان زمین و آسمان، به دورافتادن از «عصر زرین» و وجود دوره طلایی در پشتِ سر، اهـمیت دادن بـه «علم اخلاق» به جایِ علوم طبیعی و ترویجِ «اخلاق تحمل»، «تقدیرگرایی» و «میل به مرگ» و همچنین «شرِّ ناگزیر» دانستنِ دولت را که از اجزای اعتقادات مسیحیان است، در اندیشههای رواقی یافتهاند.(۱)
درعینحال، از تأثیرات کلبیون، نه در عـقاید، بـلکه بر سلوک اجتماعی بعضی از جریانهای موجود در عصر منتهی به ظهور مسیحیت نمیتوان درگذشت. کلبیون اهل پرهیز از «لذات دنیا»، «تحمل رنج» و «زندگی درویشمسلکانه» بودهاند و در یکی دو قرن قبل از میلاد توجه بعضی از اقـشار فـرودست اجتماعی را به خود جلب کرده بودند.
هرچند مقابلههای سختی با عقاید گنوسی(۲) به عنوان نخستین بدعت در مسیحیت، صورت گرفت و خود باعث رشد و تقویت الهیات مسیحی، به منظور دفاع نـظری از عـقاید آن شـد،(۳) امّا به رغم این، از آن بـه عـنوان یـکی از جریانهای اثرگذار بر مسیحیت نام برده شده است.(۴) هوردرن ناستیکها را تهدیدی درونی برای مسیحیت قرون دوم و سوم قلمداد کرده است و معتقد اسـت کـه اگـر عقیده آنها در میان مسیحیان رواج مییافت، مسیحیت از یک دیـن جـهانی و همگانی، به یک مسلک مرتاضانه محدود فرومیکاست؛(۵) چرا که آنان به معرفتی روحانی که هر کسی نمیتواند بدان نـائل گـردد، اعـتقاد داشتند.(۶) بهعلاوه، آنان درصدد بودند که تمام ادیان جهان را در هـم ادغام سازند.(۷) برخلاف او،
______________________________
۱٫ جان جاک شوفالیه، تاریخ الفکر السیاسی، ترجمه محمود عرب صاصیلا (المؤسسه الجامعیه للدراسات، بیروت، ۱۹۹۳م)، ص۴۹؛ جـرج سـاباین، تـاریخ نظریات سیاسی، ترجمه بهاءالدین پازارگاد (امیرکبیر، تهران، ۱۳۵۱)، صص۱۴۲ـ۱۴۳؛ عزتاللّه نوذری، پیـشین، ص۲۹٫
۲٫ Gnosis از ریـشه یونانی به معنی معرفت یا عرفان گرفته شده است و معتقدان به این عقاید را ناستیکها، گنوستیکها، گـنوسیها و غـنوصیها هـم گفتهاند.
۳٫ میلر میگوید: مخالفت کلیسا با عقاید ناستیکی که توسط اولین آبـای کـلیسا چـون ژوستینین شهید، آیرینیوس، ترتولیانوس و کلمنت اسکندری صورت گرفت، موجب شد تا مسیحیان راجع بـه عـقاید خـود بیندیشند و به دفاع نظری از آن بپردازند و همین امر مقدمه شکلگیری الهیات مسیحی در دوره قبل از آگوستین بـوده اسـت. برای تفصیل نگاه کنید به: و. م. میلر، پیشین، صص۷۶ـ۲۰۰٫
۴٫ جوان اُ. گریدی، مسیحیت و بدعتها، تـرجمه عـبدالرحیم سـلیمانی (چاپ اول، مؤسسه فرهنگی طه، قم، ۱۳۷۷)، صص۵۱ـ۶۳؛ کالین براون، فلسفه و ایمان مسیحی، ترجمه طاطهوس مـیکائلیان (عـلمی و فرهنگی، تهران، ۱۳۷۵)، ص۳٫
۵٫ ویلیام هوردرن، پیشین، ص۱۵.
۶٫ و.م. میلر، پیشین، ص۱۸۶٫
۷٫ ویلیام هوردرن، پیشین، ص۱۵٫
گریدی مقابله بـا افـکار بـدعتآمیز گنوسی را ناشی از یک مخالفت جوهری نمیداند و میگوید، این مخالفتها سرانجام نتوانست مسیحیت را از زیر تأثیر انـدیشههای گـنوسی نجات دهد.(۱) فروم نیز همین اعتقاد را دارد و میگوید که مسیحیت در قرون بعدی بـسیاری از عـقاید آنـان را درباره ذات شریر دنیا و عدم امکان رستگاری در آن و طبیعت عیسی و رابطهاش با خدای پدر را ــ البته به شـکل مـعتدلتری ــ پذیـرفت و ترویج کرد.(۲)
محکمترین جای پای اندیشههای گنوسی در عقاید مسیحیت در این اعتقاد نهفته اسـت کـه برای نجات روح، علاوه بر معرفت نفس، کلید دیگری نیز وجود دارد که در دست «منجی» است و برای نـجات از جـهان مادی به بشریت کمک میکند.(۳) گریدی میان محوریترین اصل گنوسی، یعنی شـربودنِ مـاده و جسم، با توصیه مسیحیت به ترک دنـیا و تـحمل رنـج، همسانی و قرابت قرینی میبیند.(۴) مسیحیان گنوسی،(۵) مـسیح(ع) را بـشر نمیدانستند و او را صاحب وجودی غیرمادی و لطیف میشناختند.(۶) آنان به همین سبب خدای عهد عـتیق را کـه خالق جهان مادی بود، شـریر مـیدانستند.(۷) براون مـیگوید کـه در قـرن سوم، مانویت جای عقاید گنوسی را در مـیان مـسیحیان گرفت.(۸)
تروئلچ در جستوجوی بنیادهای غیرمسیحیِ تمدن مسیحی و بحث از چگونگی شکلگیری این تـمدن در قـرون میانه و در تعقیب عوامل و زمینههای اجتماعی ـ اقـتصادی پیدایی آن، به سراغ انـدیشههای بـاستانی دولت در امپراتوری روم رفته است. او میگوید اگـرچه امـپراتوری روم مضمحل شد و عقاید دینی بتپرستانه از میان رفت، لیکن سایه اندیشههای باستانیِ دولت و اداره یک نـظام عـقلانیِ دیوانسالارانه و سیطره قانونی بر تـمامی مـناسبات هـمچنان باقی ماند و بـه تـمدن مسیحی منتقل شد؛ چـرا کـه مسیحیان حامل هیچ ایده و مفهومی از دولت که براساس آن جامعه خویش را استوار سازند،
______________________________
۱٫ جوان. اُ. گـریدی، پیـشین، صص۷۳ـ۷۷٫
۲٫ اریک فروم، پیشین، صص۱۱۰ـ۱۱۱٫
۳٫ جـوان اُ. گـریدی، پیشین، صـص۷۳ـ۷۴٫
۴٫ هـمان.
۵٫ مـسیحیانِ گنوسی معتقد بودند کـه مسیح(ع) برخی تعالیم سرّی داشته که بهخواصی از شاگردان خویش داده است و آنان نیز آن را به برگزیدگان سـپردهاند. گـنوسیها انجیل توماس را حاوی گفتههای سری عـیسی مـیدانند. مـهمترین شـخصیت مـسیحی گنوسی، والنتیوس اسـت کـه در قرن سوم میزیسته و مسیحیان را در روم راهنمایی میکرده است. او با مخالفتهای جدی از سوی آبایِ کلیسا مواجه بود. رک: جـوان اُ. گـریدی، پیـشین، صص۷۴ـ۸۵٫
۶٫ جوان اُ. گریدی، پیشین، همانجا.
۷٫ ویلیام هـوردرن، پیـشین، ص۱۵٫
۸٫ کـالین بـراون، پیـشین، ص۳٫
نـبودهاند.(۱)
اما مسیحیت بیش از هر جریان فکری ـ مسلکی دیگر، به آیین یهودیت وابسته و متعلق است و بیشترین تأثیر را از آموزههای آن پذیرفته است. یهودیان براساس پیشگوییهای انبیای قوم یهود که در کـتب مقدس ایشان مندرج بود، آمدن «پسرِ داوود»، «بنده خدا» و «پسرِ انسان» در روز خداوند را انتظار میکشیدند.(۲) آنان چشم به راه آمدنِ نجاتبخشی بودند که قوم پراکنده و آواره یهود را به سرزمین موعود بازگرداند و پادشاهی داوود را از نو احـیا کـند. «ایده انتظار» از سوی فِرَق مختلف یهودی تعقیب میشد، اما به اعتقاد بسیاری، از این میان فرقه منزوی و حاشیهگزینِ اِسِنیها بیشترین تأثیر را بر آیین نوظهور مسیحیت برجای گذاشت. اِسِنیها، برخلاف دو فـرقه دیـگرِ یهودی، یعنی فریسیها که بهشدت «شریعتگرا» و صدوقیها که «عقلگرا» بودند و در حیات اجتماعی ـ سیاسی جامعه یهود حضوری فعال داشتند، دارای تمایلات «عرفانی» بودند و به عـنصر روح کـه در زندان بدن محبوس است، بـسیار تـوجه داشتند.(۳) انزواگزینی و ترک دنیا و همچنین کراهت ایشان از ازدواج و تشکیل خانواده(۴) که بعدها در قالب آیین رهبانیت در بین مسیحیان رواج یافت، چند دلیل عمده داشت: ۱٫ جدیت در حـفظ تـقوا و پاکدامنی خویش؛ ۲٫ اعتقاد بـه فـاسدشدن اجتماع و اَحبار یهود؛ ۳٫ حفظ آمادگی برای نبرد نهایی با هدف برپایی حکومت مسیحایی.(۵)
بسیاری ازآموزههای اصلی مسیحیت،چون اعتقاد بهتوحید،اعتقاد به ماوراءالطبیعه، یعنی به سرای آخرت و روز بازپسین، به مـلائک و بـه طور کلی به هستی غیرمادی، اعتقاد به ارسال فرستادگانی از سوی خداوند، اعتقاد به داستان خلقت و سرگذشت و حقانیت بسیاری از انبیای الهی، خصوصاً از ابراهیم(ع) بدینسو، و بسیاری از شرایع دین یهود که مسیح(ع) نـیز بـر آنها صـحّه گذاشت، از جمله مأخوذات مسیحیت از یهودیان و به عبارت
______________________________
۱٫ Ronald Robertson, the Sociological Interpratation of Religion (Basil Blackwell Oxford, 1970), p.116.
۲٫ در کتاب حزقیال نبی از آمدنِ مسیح، «پسرِ داوود»، در کتاب اشعیا از آمدنِ «بـنده خدا» و در کتاب دانیال نبی با مضمونی مکاشفهای از آمدنِ «پسرِ انسان» در روز خـداوند خـبر داده شـده است.
۳٫ برای تفصیل دراینباره نگاه کنید به: گئورک فردریک هگل، استقرار شریعت در مذهب مسیح، ترجمه باقرپرهام (آگـاه، تـهران، ۱۳۶۹)، صص۳۷ـ۳۸؛ جوان اُ. گریدی، پیشین، ص۵۹؛ ه . بارنز و ه . بکر، پیشین، ص۲۷۱؛ عبدالحسین زرینکوب؛ پیشین، صص۱۷۳ـ۱۷۵٫
۴٫ ه بارنز و ه بـکر، پیـشین، ص۲۷۱٫
۵٫ ویـل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمه حمید عنایت و دیگران (چاپ پنجم، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ۱۳۷۶)، ج۳، صـص۶۳۱ـ۶۳۲٫
بهتر، تأییدات مسیحیت بر یهودیت است.