قاضی نعمان و مذهب او
اشـاره
ابوحنیفه محمد بن نعمان، معروف به قاضی نعمان، پایهگذار فقه اسماعیلی و بزرگترین فـقیه در هـمه ادوار اسـماعیلیه است. شخصیت برجسته، تألیفات فراوان و تأثیرگذاری عمیق او بر اسماعیلیه و همچنین خدمات بیبدیل او در راه استواری مذهب اسـماعیلی، از او چهرهای پرفروغ ساخته است. بزرگان اسماعیلیه همیشه از قاضی نعمان با احترام و تجلیل یـاد کردهاند و هنوز هم کـتابهای او در مـیان گروههایی از اسماعیلیه رواج دارد.
در این میان، نکته قابل توجه این است که علمای امامیّه ( = اثناعشری) در قرون اخیر قاضی نعمان را از خود دانسته و کتاب معروف او، دعائم الاسلام، را از منابع فقهی و حدیثی خود به شمار آورده و بدان اسـتناد کردهاند. قاضی نعمان در قرن چهارم میزیست و با بزرگانی چون ابن بابویه و کلینی(ره) همعصر بود. شخصیت برجسته و مقام و آثار علمی او اهمیت پرداختن به آثار و افکار او و کاوش در راه فهم حقیقت مذهب او را بهخوبی نمایان مـیسازد.
مـروری بر زندگینامه قاضی نعمان
تذکرهنویسان نام کامل قاضی نعمان را چنین نوشتهاند: القاضی ابوحنیفه النعمان بن ابیعبداللّه محمّد بن منصور بن احمد بن حیون التمیمی المغربی.
آصف فیضی، پژوهشگر مبرّز اسـماعیلی، در مـقدمه دعائم الاسلام میگوید: «قاضی نعمان در تاریخ ادب دعوت اسماعیلیه با عنوان سیدنا قاضیالقضاه وداعیالدعاه النعمان ابن محمد شناخته میشود و گاهی نیز تاریخنگاران نام او را به اختصار «قاضی نعمان» ذکر میکنند تـا از ابـوحنیفه معروف سنی متمایز گردد و ابنخلّکان و مؤلفان شیعه اثناعشری به او «ابوحنیفه شیعی» میگویند».(۱)
در مقدمه کتاب المجالس والمسایرات بعد از نقل نام قاضی نعمان آمده است: «والنسبه تدلّ علی انّه عربی الاصـل»؛(۲) یـعنی کـلمه «تمیمی» که در نام قاضی نـعمان وجـود دارد دلالت مـیکند که او اصالتاً عرب است.
تاریخ ولادت قاضی نعمان بهدرستی معلوم نیست و همه کسانی که تاریخی را ذکر کردهاند، مبنای سخنشان حدس و گمان بـا اعـتماد بـه قرائن و شواهد بوده است. «لایعرف تاریخ میلاده فـلذلک عـمد الباحثون الی التخمین والتقریب مثل قوتهایل(۳) و آصف فیضی اللّذین قدّراه بسنه ۲۵۹ه. وبسنه ۲۹۳٫ ولعلّه ولد بین سنه ۲۸۳ و ۲۹۰ق کما قدّرنا بدورنا».(۴)
قاضی نـعمان خـود در المـجالس والمسایرات میگوید: «و خدمت المهدی باللّه ــ صلوات اللّه علیه ــ من آخر عـمره تسع سنین و شهوراً وأیّاماً».(۵) مهدی در سال ۳۲۲ق فوت کرده است؛ بدینترتیب قاضی نعمان در حدود ۳۱۳ق به خدمت مهدی درآمده اسـت و بـنا بـه قاعده، در آن زمان حداقل، بیست سال داشته و در ۲۹۳ق تولّد یافته است. فرهاد دفـتری مـیگوید: «قاضی نعمان که در حدود سال ۲۹۰ق به دنیا آمده بود، در ۳۱۳ق به خدمت عبیداللّه مهدی درآمد».(۶)
______________________________
۱٫ قاضی نـعمان، دعـائم الاسـلام، تحقیق آصف فیضی، ص۱۱٫
۲٫ همو، المجالس والمسایرات، تحقیق الحبیب الفقی، ابراهیم الشبوح، مـحمّد الیـعلاوی، ص۶٫
۳ . Gottheil
۴٫ المـجالس والمسایرات، مقدمه، ص۶٫
۵٫ همان، ص ۷۹.
۶٫ تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص۲۸۷٫
مکان تولد قاضی نعمان همانند زمان آن مشخص نـیست. زِرِکـلی مـیگوید: «من اهل قیروان مولداً و منشأً»؛(۱) امّا دلیلی برای این گفته ذکر نمیکند. در مقدمه المـجالس والمـسایرات آمده است که «ونرجّح ذلک لانّ اباه دفن بها بباب سلم عن سنّ عـالیه (مـائه وأربـع سنین) سنه ۳۵۱ق حسب کلام ابنخلکان».(۲)
از خانواده قاضی نعمان نیز اطلاعاتی در دست نیست، به جـز اشـارههایی که در بعضی منابع به پدر او شده است. ابنخلکان میگوید: «وکان والده ابوعبداللّه محمّد قـد عـمّر ویـحکی اخباراً کثیره نفیسه حفظها وعمره أربع سنین وتوّفی فی رجب سنه احدی وخمسین وثلاث مـائه وصـلی علیه ولده أبوحنیفه المذکور ودفن فی باب سلم وهو أحد أبواب القـیروان وکـان عـمره مائه وأربع سنین».(۳)
این تعابیر نشان میدهد که پدر قاضی نعمان عمری طولانی داشته و اهل عـلم و فـضل بـوده و روایات بسیاری را از برداشته است. در مقدمه المجالس والمسایرات آمده است: «ولعلّ أباه کـان داعـیاً من دعاه الفاطمیّین، حسب ما تشعر به عباره ابنخلکان نقلاً عن ابن زولاق: ابوحنیفه النعمان بن مـحمّد الداعـی، فعباره الداعی قد تعنی الوالد أیضاً»؛(۴) تعبیر «داعی» که ابنخلکان در نام قاضی نـعمان آورده اسـت، ممکن است صفت محمّد نیز باشد، یـعنی پدرشـ داعـی اسماعیلی بوده است. فرهاد دفتری میگوید: «آنـچه مـسلّم است این است که پدرش پیش از سال ۳۱۱ق به کیش اسماعیلی گرویده بود».(۵) البته ویـ هـیچ دلیلی برای این مطلب ذکـر نـمیکند.(۶)
______________________________
۱٫ الاعلام، قـاموس تـراجم، ج۸، ص۴۱.
۲٫ ص۶٫
۳٫ وفـیات الأعیان، ج۵، ص۴۱۶٫
۴٫ ص ۷٫
۵٫ پیشین، ص ۲۸۶.
۶٫ حسینی جلالی در مقدمه شـرحالاخبار مـیگوید: «وذکر محمد بن حارث الخشنی ترجمه نصّها: «محمد بن حیان الذی کان شـیخاً عـالی السنّ وکان صاحبالصلوه بسوسه وکان مـدنیّاً صحب ابنسحنون فتشوق فـکان لذلک مـستتراً». جاء فی هامش المجالس احـتمال کـون صاحب الترجمه والد النعمان وهو احتمال وجیه جدّاً، فان وصف ابنخلّکان ایاه بطول العـمر یـطابق تماماً وصفه بعلوّ السن وأظـن انـّ کـلمه «حیّون» تصغیر لکـلمه «حـیّان» وانّ هذه الکلمه غـلبت عـلی المؤلف فیما بعد لشیوعها عند عامّه الناس، فاذا ثبت ذلک فتکون الاسره مدنیّه الاصل هـاجرت الی المـغرب واظن انّ کلمه «تشوّق» تصحیف لکـلمه «تـشیّع» حتی یـناسب کـونه عـله للاستتار» (ج۱، ص ۲۵). این مطلب درسـت به نظر نمیرسد، چرا که مطلب نقلشده در پاورقی المجالس و المسایرات چنین است که: «یذکر مـحمّد بـن حارث الخشنی فی باب من شـرق مـمن کـان یـنسب الی عـلم من اهل قـیروان مـحمد بن حیان…کان مدنیاً صحب ابن سحنون «فتشرّق» فکان لذلک مستتراً». جدای از اینکه ایشان تعبیر تشرّق را تـشوّق نـقل کـردهاند، که به نظر میرسد اشتباه چاپی بـاشد، شـایسته بـود بـا تـوجه بـه اینکه این تعبیر یعنی «شرق» و «تشرّق» دو مرتبه در متن به کار رفته است، ایشان دقت بیشتری بفرمایند و آن را تصحیف تشیع نشمارند. قاضی نعمان در افتتاح الدعوه (ص۷۹) میگوید: «واستشهر امر ابـیعبداللّه ببلد کتامه وسمّی المشرقی لقدومه من المشرق. ثم نسب الیه کلّ من بایعه ونحل فی دعوته وسمّوا المشارقه واذا دخل الواحد منهم فی ذلک قیل: تشرّق»؛ و در جای دیگر (افتتاحالدعوه، ص۵۲) گفته است: «وعـرف ابـوعبداللّه وشهر امره بالمشرقی ومن ادّعاه ودخل فی امره نسب الیه فقیل انّه مشرقی، فسمّوا المشارقه». این تعبیر کاربردی مشخص دارد و تصحیف تشیع نیست ولی دقیقاً به همان معنای تشیع به کـار مـیرود. خود ابوعبداللّه شیعه و به ابوعبداللّه شیعی معروف بود.
از این رو هم تعلیل «فکان لذلک مستتراً» درست میشود و هم این مفهوم به دست میآید که مـحمد بـن حیّان ــ اگر پدر قاضی نعمان بـاشد ــ بـه مذهب شیعه درآمده است. البته حسینی جلالی در بحثی که در پیرامون مذهب خانواده قاضی نعمان دارد به این مطلب توجه کرده و گفته است: «انّ معنی العـباره لایـستقیم فانّ التشرّق لا یمکن أن یـکون سـبباً للتستّر فانّ الاستتار إنّما یکون لسبب معقولٍ وطبیعی ان یتستّر بسبب تشیّعه لاخوفاً من الفاطمیّین(او) انّ کلمه التشرّق کانت تعنی التشیع عند أهل المغرب آنذاک فلا یکون تستّره إلا لتشیّعه» (شرح الاخـبار، ج۱، ص ۳۹).
در مـورد فرزندان قاضی نعمان نیز این نکته اهمیت دارد که آنان وارث علم و فضل پدر بودند. قاضی دو پسر داشت که در مغرب متولد شدند و در مصر وفات یافتند. فرزندان قاضی نعمان بر مسند پدر تکیه زدند و قـضاوت در دسـتگاه فاطمی تـا سال ۴۴۱ق در این خاندان باقی ماند.
عموم تذکرهنویسان وفات قاضی نعمان را در ماه رجب سال ۳۶۳ ق ذکر کردهاند، امّا بـعضی دیگر ماه جمادیالآخر همان سال را ذکر میکنند. در مقدمه المجالس والمسایرات نـیز هـمین قـول پذیرفته شده است؛ آصف فیضی میگوید: «وتوفی بالقاهره فی ۲۹ من جمادی الثانیه سنه ۳۶۳ وصلّی علیه الإمام المـعزّ لدیـن اللّه».(۱) عظمت مکانی و جایگاه رفیع قاضی نعمان وعلاقه وارادت فراوان خلیفه بافضل فاطمی بـه او، خـلیفه را بـر آن داشت تا خود، قاضی را در تابوت بگذارد و بر او نماز بخواند: «حزن المعزّ لموته و اضجعه فـی التابوت و دفنه فی داره بالقاهره».(۲)
موقعیت علمی
نام قاضی نعمان همواره با تعریف و تـمجید فراوان و ستودن مقام شـامخ عـلمی او همراه بوده است. تمام متونی که سرگذشت او را ذکر کردهاند، حتما این نکته را یادآور شدهاند که او نه تنها در زمان خود، که در طول تاریخ اسماعیلیه فقیهی ممتاز و یگانه به شمار میرفته است. حـتی تذکرهنویسانی که مذهب او را قبول ندارند و او را باطناً زندیق میشمارند، نتوانستهاند فضل و علم او را انکار کنند.
ابنخلّکان، به نقل از تاریخ امیرمختار مسبّحی، میگوید: «کان من أهل العلم والفقه والدین والنبل علی ما لامزید عـلیه وله عـدّه تصانیف».(۳) آصف فیضی میگوید: «کان
______________________________
۱٫ مقدمه دعائم الاسلام، ص۱۱٫ داعی ادریس هم وفات قاضی را در جمادی الثانیه میداند (عیون الاخبار، ج۶، ص۲۰۰).
۲٫ مقدمه شرح الاخبار، ص۲۳ (به نقل از الاتعاظ، ص۲۰۱).
۳٫ پیشین، ج۵، ص ۴۱۵٫
القاضی النعمان رجلاً ذا مواهب عـدیده، غـزیر العلم، واسع المعرفه باحثاً محققاً مکثراً فیالتألیف عادلاً فی أحکامه».(۱) یافعی میگوید: «کان من أوعیه العلم والفقه والدین».(۲) قاضی نوراللّه شوشتری میگوید: «در غایت فضل و از اهل قرآن و عالم به مـعانی آن بـود و عالم بود به وجوه فقه و اختلاف فقها و عارف بود به وجوه لغت و شعر و تاریخ، و به حلیه عقل و انصاف آراسته بود و در مناقب اهل بیت چندین هزار ورق تألیف نموده بود بـه نـیکوترین تـألیفی و لطیفترین سجعی».(۳) احمد بن عـثمان ذهـبی، کـه خود سنّی است، میگوید: «وله ید طولی فی فنون العلم والفقه والاختلاف ونفس طویل فی البحث فکان علمه وبالاً علیه».(۴)
فعالیتهای سـیاسی اجـتماعی
قـاضی نعمان در دستگاه فاطمیان وظایف خطیری چون قاضیالقضاتی را بـرعهده داشـته است. قاضی از ابتدای دعوت فاطمیان همراه آنان بود و چهار خلیفه فاطمی را خدمت کرد. تألیفات قاضی نعمان از عوامل مهمّ تـحکیم پایـههای حـکومت فاطمی به شمار میروند. به تعبیر آقای حسینی جلالی، مـحوریت اندیشه و خطدهی فکری با قاضی نعمان بود، به همانسان که خلفای فاطمی مدار حرکات سیاسی بودند.(۵) وی خدمات قـاضی نـعمان را بـا استفاده از آنچه خودش در المجالس والمسایرات نقل کرده است، چنین ذکر مـیکند:
از سـال ۳۱۳ تا ۳۲۲ ق مؤلف مسئولیت رساندن اخبار را به عبیداللّه وقائم عهدهدار بوده است. من نمیدانم که این مـسئولیت دقـیقاً چـه کاری بوده است؛ احتمال دارد که صرف خدمت یا مراقبتی بوده است.
از سـال ۳۲۲ تـا ۳۳۴ق در زمـان خلیفه دوم فاطمی، القائم بامراللّه، مؤلف همان مسئولیت رساندن اخبار را به خلیفه به عهده داشـت و بـه اسـتنساخ کتب برای اسماعیل فرزند قائم نیز میپرداخت.
از سال ۳۳۴ تا ۳۴۱ق هنگامی که اسماعیل خلیفه سـوم فـاطمی شد و لقب ابیطاهر المنصور باللّه را بر خود نهاد، جایگاه مؤلف تا قضاوت ارتـقا یـافت. خـود
______________________________
۱٫ مقدمه دعائم الاسلام، ص ۱۱.
۲٫ مرآهالجنان، ج۲، ص ۲۷۸.
۳٫ مجالس المؤمنین، ص۵۳۸ (به نقل از ابن زولاق).
۴٫ سیر اعلام النبلاء، ج۱۲، ص ۲۸۴٫
۵٫ مـقدمه شـرح الاخبار، ص۱۷٫
میگوید: «من اوّلین کس بودم که منصب قضاوت را به من داد ونامم را بـلند گـردانید و مـقامم را نکو داشت».(۱)
از سال ۳۳۴ تا ۳۳۷ق منصور او را قاضی شهر طرابلس کرد.
در سال ۳۴۱ق در عهد معز، خلیفه چهارم فـاطمی، شـوکت و عظمت نعمان افزایش یافت، چرا که نعمان قبل از خلافت وی با او ارتباط وثـیقی داشـت. «آنـچه را میخواستم به عرض منصور باللّه برسانم، ابتدا به معز لدین اللّه عرضه میکردم؛ اگر نظر او مـساعد بـود، انـجام میدادم و آنچه را نمیپسندید ترک میکردم».(۲) همین پیروی مطلق ازمعزّ راه را برای وصول نـعمان بـه مراتب بالا در دولت فاطمی هموار کرد و او را از بزرگان اندیشه اسماعیلی قرار داد. قاضی از فرصت بهدستآمده بهترین استفاده را برد و بـسیاری از کـتابهایش را در این دوره منتشر کرد.
در سال ۳۶۲ق معزّ به مصر نقل مکان کرد و رکن مـستحکم خـلافت فاطمی شد. نعمان نیز همراه او به مـصر رفـت و مـعزّ با کمکهای فکری او، پایههای حکومت را بر مـبنایی اسـلامی و شیعی استوار کرد و شهر قاهره را بنیان نهاد.
در سال ۳۶۳ق ــ کمتر از یک سال بعد از ورود بـه مـصر ــ قاضی نعمان درگذشت.(۳)
باید تـوجه داشـت که هـرچند آثـار زیـادی از قاضی نعمان برجای مانده امّا بـسیاری از جـوانب زندگی او بر ما مخفی است و اطلاع چندانی از آن در دست نداریم.
خدمات فرهنگی
یـکی از جـنبههای بسیار برجسته شخصیت قاضی نعمان اهـتمام او به نویسندگی است. او بـه دلیـل تألیفات فراوان، در زمره پرکارترین نـویسندگان فـاطمی قرار گرفته است. هنوز هم کتابهای او در میان گروههایی از اسماعیلیه متداول است.
فرهاد دفـتری مـیگوید:
قاضی نعمان نویسندهای پرکار بـود. بـیش از چـهل رساله به نـام او ثـبت کردهاند. ظاهراً وی بیشتر عـمر خـود را به تصنیف و تألیف آثار متعدّد خود در فقه و نیز موضوعات
______________________________
۱٫ المجالس والمسایرات، ص۸۱٫
۲٫ همان، ص ۳۵۱٫
۳٫ مقدمه شـرح الاخـبار، ج۱، ص۲۰ـ۲۳ (با تلخیص).
دیگری از قبیل تاریخ، تـأویل و حـقایق گذرانیده اسـت. از قـرار مـعلوم و به روایت داعی ادریـس، در هر آنچه که نوشته مشورت و رأی امامان همزمان خویش را خواستار شده است واساساً در نتیجه این سـنّت و روش کـار بوده است که اسماعیلیان چنان مـرجعیت رفـیع و احـترامی بـرای وی قـائل هستند.(۱)
دکتر مـصطفی غـالب در مورد اهمیّت کتب قاضی نعمان میگوید: «وتعتبر مؤلفاته من الدعائم القویه التی رکز علیها المذاهب الاسـماعیلی ولا تـزال کـتبه حتی یومنا هذا من أقوم الکتب لدی الإسـماعیلیه».(۲)
خـلیفه فـاطمی المـعزّ لدیـن اللّه دربـاره اهمیت آثار قاضی نعمان گفته است: «من أتی بعشر عشیر ما أتی به النعمان ضمنت له عنداللّه الجنّه».(۳)
دقت در موضوعات مختلف کتابهای قاضی نعمان و سبک نگارش و فصلبندی کـتب و روانی نوشتههای او ما را به این مهم رهنمون میشود که نویسنده از توانایی علمی بسیار بالا و قدرت تألیف بیمانندی برخوردار بوده است.(۴)
تعداد آثار و تألیفات قاضی نعمان را مختلف نقل کردهاند. «ایوانف کـتابهای او را ۴۵ اثـر دانسته است ولی به اینکه این کتب در کجاست اشارهای نکرده است.»(۵) «پونا والا، نویسنده اسماعیلی، تعداد کتابهای او را ۶۲ عدد میداند.»(۶)
فراوانی آثار قاضی نعمان، با توجه به مناصبی که داشته، جـنبهای قـابل توجه در کار اوست. به علاوه، قاضی نعمان در میدانهای مختلف قلم زده است: فقه، تاریخ، تأویل، عقاید، وعظ و ردّیه بر مخالفان. مصطفی غالب به نـقل از ایـوانف کتب قاضی نعمان(۷) را چنین بـرمیشمارد:(۸)
یـازده کتاب در فقه: ۱٫ کتابالایضاح، ۲٫ مختصرالایضاح، ۳٫ کتاب الاخبار فی الفقه، ۴٫مختصر الآثار فیما روی عن الائمه الاطهار، ۵٫ الاقتصار، ۶٫ القصیده المنتخبه، ۷٫ دعائم الإسلام و ذکر الحلال
______________________________
۱٫ پیشین، ص ۲۸۷.
۲٫ اعلام الاسـماعیلیه، ص۵۹۰٫
۳٫ داعـی ادریس، عیون الاخبار، ج۶، ص۴۹. ایـن عـبارت را مصطفی غالب چنین آورده است: «من یؤدی جزءاً مما ادّاه النعمان اضمّن له الجنّه بجوار ربّه» (اعلام الاسماعیلیه، ص۵۹۰).
۴٫ برای نمونه میتوانید به کتابهای دعائم الاسلام، شرح الاخبار، تأویل الدعائم و اختلاف اصول المذاهب مـراجعه کـنید.
۵٫ مقدمه شرحالاخبار (به نقل از دلیلالادب الاسماعیلی، ص۲۷ـ۴۰).
۶٫ همان (به نقل از مصادرالادب الاسماعیلی، ص۵۱ـ۶۸).
۷٫ برای اطلاع بیشتر از کتب قاضی نعمان و کیفیت آنها میتوانید به عیون الاخبار، ج۶، ص۴۱ـ۴۸ مراجعه کنید.
۸٫ پیشین، ص۵۹۱٫
والحرام والقضایا والأحکام، ۸٫ مـنهاجالفرائض، ۹٫ الاتـفاق والافتراق، ۱۰. المـقتصر، ۱۱. الینبوع.
سه کتاب در اخبار: ۱٫ شرح الاخبار فی فضائل الائمه الاطهار، ۲٫ قصیده ذات المحنه، ۳٫ قصیده ذات المنن.
نُه کتاب در حـقایق: ۱٫ دعائم الإسلام،(۱) ۲٫ تأویل الشریعه،(۲) ۳٫ اساس التأویل، ۴٫ شرح الخطب التی لأمیرالمؤمنین عـلی، ۵٫ کـتاب التـوحید والامامه، ۶٫ اثبات الحقائق فی معرفه توحید الخالق، ۷٫ حدود المعرفه فی تفسیر القرآن و التنبیه علی التأویل، ۸٫ نهجالسبیل الی مـعرفه عـلم التأویل، ۹٫ الراحه والتسلّی.
پنج کتاب در ردّ مخالفان: ۱٫ اختلاف اصول المذاهب،(۳) ۲٫ الرساله المصریه فی الردّ عـلی الشـافعی، ۳٫ الردّ عـلی ابن سریبح البغدادی، ۴٫ ذات البیان فی الرد علی ابن قتیبه، ۵٫ دامع الموجز فی الردّ علی العتقی.
چهارده کـتاب در عقاید: ۱٫ القصیده المختاره، ۲٫ کتاب الهمّه فی آداب اتباع الأئمّه، ۳٫ کتاب الطهاره، ۴٫ الارجوزه، ۵٫ مفاتیح النـعمه، ۶٫ کتاب الدعاء، ۷٫ کتاب عـباده یـوم ولیله، ۸٫ کیفیه الصلاه علی النبی، ۹٫ التعقیب والانتقاد، ۱۰. کتاب الحلی والثیاب، ۱۱٫ کتاب الشروط، ۱۲٫ منامات الأئمّه، ۱۳٫ تأویل الروایات، ۱۴٫ التفریع والتصنیف.
پنج کتاب در وعظ و تاریخ: ۱٫ رساله الی المرشد الداعی بمصر فی تربیه المؤمنین، ۲٫ کتاب المـجالس والمسایرات والمواقف والتوقعیات، ۳٫ معالم الهدی، ۴٫ المناقب لأهل بیت رسولاللّه، ۵٫ افتتاح الدعوه.
تقریبا نیمی ازاین کتب اکنون موجودند وبقیه یا ازبین رفتهاند و یا در دسترس نیستند.
کتب موجود قاضی نعمان را حسینی جلالی چـنین بـرشمرده است: ۱٫ الاخبار، ۲٫ اختلاف اصول المذاهب، ۳٫ الارجوزه المختاره، ۴٫ اساس التأویل، ۵٫ افتتاح الدعوه، ۶٫ الاقتصار، ۷٫ الایضاح، ۸٫ تأویل الشریعه، ۹٫ تربیه المؤمنین بالتوقیف علی حدود باطن الدین (تأویل الدعائم)، ۱۰٫ تقویم الانام، ۱۱. التوحید، ۱۲٫ دعائم الاسلام فـی مـسائل الحلال والحرام والقضایا والاحکام
______________________________
۱٫ آقابزرگ تهرانی میگوید: «عدّه مؤلف کتاب المرشد الی أدب الاسماعیلیه من کتبه المؤلّفه فی الحقائق بعد ذکره أوّلاً، دعائم الاسلام من کتبه الفقهیه وکلامه صریح فی تعددهما، (الذریـعه، ج۸، ص ۱۹۸).
۲٫ حـمیدالدین کرمانی این کتاب را از آثار المعزّ لدین اللّه برشمرده است و مسلماً حرف او، که متقدمتر و مطلعتر است، معتبرتر است (راحهالعقل، ص۱۰۹).
۳٫ این کتاب بیشتر کتابی اصولی است و به ردّ ادّله اجتهاد سنّی میپردازد. ابـنحجر در لسـان المـیزان (ج۶، ص۲۰۱) درباره این کتاب گفته اسـت: «کـتاب الخـلاف یردّ فیه علی أدلّه الاجتهاد وینصر الاسماعیلیه».
(معروفترین کتاب نعمان)، ۱۳. ذات البیان، ۱۴٫ الراحه والتسلّی، ۱۵. الرساله المذهبیه فی العقائد الاسماعیلیه، ۱۶٫ شرح الاخبار فـی فـضائل الأئمـه الاطهار، ۱۷٫ الطهارات، ۱۸٫ قصیده فی الامام الحسین، ۱۹. المجالس والمـسایرات، ۲۰٫ مـختصر الآثار فیما روی عن الأئمه الأطهار، ۲۰. مفاتیح النعمه، ۲۲٫ المناقب والمثالب، ۲۳٫ المنتخبه (قصیدهای فقهی)، ۲۴٫ منهاج الفرائض، ۲۵٫ الهمه فی آداب اتباع الأئمـه، ۲۶. الیـنبوع، ۲۷٫ کـتاب یوم ولیله فی الصلاه المفروضه.
امّا آثار مفقود قاضی نـعمان عبارتاند از:
۱٫ الآثار النبویه، ۲٫ الاتفاق والافتراق، ۳٫ اصول الحدیث، ۴٫ الامامه، ۵٫ البلاغ الاکبر والناموس الاعظم (درباره اصول دین)، ۶٫ تأویل القرآن، ۷٫ التـفریع والتـصنیف لمـن لایعلم العلم، ۸٫ الدامع الموجز فی الردّ علی العتکی، ۹٫ الدّعاء، ۱۰. الرد علی الخوارج، ۱۱٫ ذات المـحنه، ۱۲٫ ذات المـنن، ۱۳٫ الرساله المصریه فی الردّ علی الشافعی، ۱۴٫ کیفیه الصلاه علی النبی، ۱۵٫ کتاب فیما رفضته العامّه من کتاب اللّه وانـکرته، ۱۶٫ مـعالم الهـدی، ۱۷٫ نهج السبیل الی معرفه علم التأویل، ۱۸٫ التعقیب والاتحاد، ۱۹٫ الحلی والثیاب، ۲۰٫ الشروط، ۲۱٫ منامات الائمـّه، ۲۲٫ رسـاله الی المـرشد الداعی بمصر فی تربیه المؤمنین، ۲۳٫ المغازی.(۱)
معرفی اجمالی چند اثر مهم قاضی نعمان
۱٫ دعـائم الاسـلام: مـهمترین اثر قاضی نعمان کتابی است با نام دعائم الاسلام و ذکر الحلال والحرام والقضایا والاحـکام. ایـن کتاب، اثری فقهی و بیشترْ نقل حدیث(۲) است و به اختلاف روایات اشارهای ندارد. امـروزه ایـن کـتاب یکی از مصادر مهم حدیثی و فقهی اسماعیلیه و همینطور شیعه اثناعشری است. فرهاد دفتری میگوید:
یـکی از اسـاسیترین تألیفات قاضی نعمان در باب فقه کتاب دعائم الاسلام است که به خواهش مـعزّ کـه شـخصاً بر نوشتن آن نظارت دقیق داشت، نوشته شده است. دعائم که منبع اصلی مطالعه فقه اسـماعیلی فـاطمی است، از زمان معزّ به بعد سند و قانوننامه
______________________________
۱٫ شرح الاخبار، ج۱، ص۴۱ـ۷۱ (با تلخیص). بـاید تـوجه داشـت که بسیاری از کتب ذکرشده خلاصه دیگر کتب قاضی نعمان هستند که به دست خود او خـلاصه شـدهاند و بـرخی دیگر قسمتهایی از کتابهای دیگر او هستند که به عنوان کتاب مستقل مطرح شـدهاند. در ضـمن، در انتساب بعضی از این کتب به قاضی تردید وجود دارد. در اسامی کتابهای او نیز اختلاف فراوان مشاهده میشود کـه بـا تأمل در دو نقلی که از مصطفی غالب و آقای حسینی جلالی آمد این اختلاف بـه خـوبی مشهود است.
۲٫ روایات نقلشده در این کتاب مـرسل هـستند و بـه سند آنها اشارهای نشده است. عدم نـقل سـلسله سند روش قاضی نعمان است و او فقط در کتاب الایضاح به راویان اشاره کرده است.
رسـمی فـقهی اسماعیلیان فاطمی شد و هنوز هـم مـهمترین متن فـقهی بـرای اسـماعیلیان طیبی از جمله اسماعیلیه بهره است. دعـائم از دومـجلد تشکیل شده است: جلد اول درباره عبادات است و از هفت ستون دین اسلام (بـنابر مـذهب اسماعیلیه) یعنی ولایت، طهارت، صلات، زکـات، صوم، حج و جهاد بـحث مـیکند. بدینترتیب، اسماعیلیان فاطمی به عـنوان اهـل تشیع، ولایت وطهارت را به ارکانی که مورد شناخت اهل تسنّن قرار گرفته بـود اضـافه کردند. جلد دوم دعائم درباره مـعاملات، یـعنی امـوردنیوی است،مانند خـوراک،لبـاس،وصایا، ارث، نکاح و طلاق.(۱)
۲٫ افـتتاح الدعـوه:(۲) این کتاب یکی از مصادر مهم تاریخ فاطمیان است. فرحات الدشراوی در مقدمه افتتاح الدعوه مـیگوید: «بـرایم روشن است که الافتتاح مهمترین و اصـلیترین مـنبع برای شـناخت وضـعیت فـاطمیان در مغرب است؛ کلید فـهم مجهولات تاریخی فاطمیان در سرزمین ما و روشنگر حقیقت دعوت آنان و نمایانگر نور تمدّنی است که در عـهد آنـان جلوهگر شده است».(۳) «افتتاح نصّ اصـلی روایـت تـاریخ مـربوط بـه پیدایش دعوت فـاطمیان در مـغرب است، یعنی مأخذ عمدهای که دیگر نقلهای مربوط به قرون چهارگانه پنجم، ششم، هفتم و هشتم هـجری از آن نـشأت گـرفتهاند».(۴)
فرهاد دفتری در مورد افتتاح الدعوه میگوید: «ایـن کـتاب کـه تـألیف آن در ۳۴۶ق بـه پایـان رسیده، تاریخچه اوضاع و احوالی را که زمینهساز استقرار خلافت فاطمی بوده است، دربردارد و منبع عمده تمام نوشتههای اسماعیلی (و بعضی از نوشتههای غیر اسماعیلی) درباره این موضوع است».(۵)
۳٫ المجالس و المـسایرات والمواقف والتوقیعات: این کتاب که بیشتر جنبه تاریخی دارد، در پی بیان مسائلی است درباره چهار خلیفه نخست فاطمی مخصوصاً «معزّ».(۶) قاضی در مقدمه این کتاب میگوید: «وان اذکر فی هذا الکتاب ما سـمعته مـن المعزّ من حکمه وفائده وعلم ومعرفه عن مذاکره فی مجلس أو مقام أو مسایره وما تأدّی الیّ من ذلک عن بلاغ او توقیع أو مکاتبه».(۷)
______________________________
۱٫ پیشین، ص۲۸۷.
۲٫ نامهای دیگر این کتاب عبارتاند از: ابتداء الدعوه للعـبیدیین، افـتتاح الدعوه و ابتداء الدوله و….
۳٫ ص ج ود.
۴٫ همان.
۵٫ پیشین، ص۱۱۰٫
۶٫ منابع بعدی که درباره زندگانی معزّ نوشته شدهاند، همه از این کتاب قاضی استفاده کردهاند؛ به عنوان نمونه رک: عیون الاخـبار، ج۶٫
۷٫ ص۴۷٫
قـاضی نعمان تاریخ هر مجلس را دقـیقاً نـقل میکند و این از نکات جالب این کتاب است. کتاب فوق که برای شناخت زندگی و افکار نخستین خلفای فاطمی بسیار مفید است، بهخوبی جایگاه خود قـاضی نـعمان را نیز در دستگاه فاطمی نـمایان مـیسازد. نکات دیگری نیز در این کتاب مطرح شده است، همانند:(۱)
الف) بعضی از مسائل عقیدتی، مثل امامت، مسائلی در ظاهر و باطن و… ؛
ب) مشکلاتی که فاطمیان در راه گسترش دعوت خود با آن مواجه بودند؛
ج) میزان دانش ومعلومات مـهدی،قـائم،منصور ومعزّ وسیاست داخلی وخارجیآنان.
۴٫ شرح الاخبار فی فضائل الائمه الاطهار: این کتاب که در شانزده جزء تألیف شده، کتابی است روایی که قاضی نعمان در آن، همانند کتاب دعائم الاسلام، احادیثی را کـه امـامان اسماعیلیان فـاطمی از پیامبر روایت یا تأیید و تصدیق کردهاند و نیز احادیثی را که از خود امامان مورد قبولشان روایت شده، مانند احـادیث منقول از امام جعفر صادق(ع)، جمعآوری کرده است.
قاضی نعمان در این کـتاب بـه نـقاط مهم زندگی اهل بیت(ع) از حضرت علی(ع) تا امام جعفر صادق(ع) اشاره کرده و در مورد فضایل امام علی(ع) و دیـگر ائمـه اهل بیت(ع) به نحو مبسوط سخن گفته و شبهات مخالفان را پاسخ داده است. وی در این کـتاب، پس از بـیان حـالات و فضایل ائمه به فرقههای بهوجودآمده بعد از امام صادق(ع) اشاره و به نوعی آنها را ردّ میکند.(۲)
۵٫ تأویل الدعـائم: این کتاب در بیان تأویل باطنی احکام و فرایضی است که در کتاب دعائم الاسلام آمـده است. این کتاب از مـهمترین کـتابهای تأویلی اسماعیلیه و شاید اوّلین تألیف در تأویل احکام یعنی تأویلات فقهی است. قاضی نعمان در کتب تأویلی خود حدّ وسط را پیموده است، یعنی در تأویل و باطنیگری افراط نکرده است. به تعبیر مصطفی غالب: «وتـمتاز مؤلفات القاضی النعمان بعدم الاغراق فی التأویل الذی نلمسه فی کتب الدعاه الاسماعیلیه التی وضعوها فی أدوار الستر».(۳)
قاضی نعمان پیش از اینکه این کتاب را به پایان برساند، درگذشت. وی تقریباً نیمی از مطالب طـرحشده در دعـائم، یعنی تا پایان کتاب جهاد را که آخر جلد اوّل کتاب دعائم الاسلام است، در تأویل الدعائم بیان کرده است.
______________________________
۱٫ رک: مقدمه المجالس والمسایرات.
۲٫ از نیمه جزء ۱۴ کتاب به بعد.
۳٫ پیشین، ص۵۹۴٫
مذهب قاضی نـعمان
مـهمترین مسئله درباره زندگانی قاضی نعمان مذهب اوست. از آنجا که قاضی یک شخصیت برجسته وصاحب آثار ارزشمندی است، مسلماً مذهب او در شناخت وی و آثارش تعیینکننده و راهگشا خواهد بود.
در مورد مذهب قـاضی نـعمان اختلافات فاحشی در اقوال و نظریّات بزرگان دیده میشود. ظاهر امر از اسماعیلی بودن وی حکایت میکند، چرا که او سالهای طولانی در خدمت خلفای فاطمی بوده و در دربار آنان منصب قاضیالقضاتی را برعهده داشته است. بـه هـر حـال، اگرچه کشف حقیقت کاری اسـت مـشکل، امـّا برآنیم تا با برشمردن دلائل، شواهد و قرائن بدان حقیقت تقرّب جوییم.
سیر تاریخی مسئله
الف) پیش از ورود به حکومت فاطمیان
اگرچه اختلاف اصلی در مـذهب قـاضی نـعمان بعد از ورود وی به دستگاه حکومتی فاطمیان است، امّا نـسبت بـه قبل از آن نیز اختلافاتی وجود دارد که فهرستوار بدان اشاره میکنیم.
۱٫ مالکی بودن: عموم منابع قاضی نعمان را مالکی دانستهاند. ابن خـلّکان مـیگوید: «انـّه کان مالکیّاً ثمّ تحول امامیّاً».(۱) علاّمه مجلسی هم به تـبع ابن خلّکان میگوید: «کان مالکیّاً أوّلاً ثمّ اهتدی وصار امامیّاً».(۲) فرهاد دفتری نیز میگوید: «قاضی نعمان نیز در اوایل زنـدگی و پسـ از تـعلیم یافتن به عنوان یک فقیه مالکی به دین اسماعیلی درآمد».(۳)
۲٫ اسـماعیلی بـودن: بعضی از منابع و مراجع اسماعیلی، قاضی را از همان ابتدا اسماعیلی دانستهاند. در مقدمه کتاب المجالس والمسایرات آمده است: «ونـحن نـستبعد أن یـکون النعمان قد تمذهب منذ اوّل عمره بغیر المذهب الاسماعیلی؛ ذلک لانّ دخوله فی خـدمه الدوله الفـاطمیّه کـان مبکراً».(۴)
______________________________
۱٫ پیشین، ج۵، ص ۴۱۵٫
۲٫ بحارالانوار، ج۱، ص۳۸٫
۳٫ پیشین، ص۲۸۵٫ هیچکس نگفته که قاضی نعمان یک فقیه مالکی بوده اسـت امـّا کـامل حسین میگوید: «ویخیّل انّ النعمان کان فی ذلک الوقت قد عرف بالفقه، فقرّبه المهدی لیـستفید مـن علمه فی نشر دعوته» (الهمه فی آداب اتباع الائمه، ص۷).
۴٫ ص۷٫
۳٫ حنفی بودن: ابنتغری بردی (ت۸۷۴ق) بـر آن اسـت کـه قاضی نعمان در ابتدا حنفی بود، و چنین استدلال کرده است که «لانّ المغرب کان یـوم ذلک غـالبه حنفیه».(۱) البته این مطلب نمیتواند درست باشد، چرا که طبق شواهد تاریخی، مـذهب رایـج آن زمـان مغرب، مالکی بوده است.
ب) پس از ورود به حکومت فاطمیان
همانطور که پیشتر اشاره شد، کسی که در خـدمت اسـماعیلیان بوده، قاعدتا اسماعیلی بوده است؛ امّا اینکه چرا اکنون درباره مذهب قـاضی چـنین اخـتلافنظر فاحشی وجود دارد و سرچشمه این اختلافات کجاست، نیازمند تتبع در سیر تاریخی مسئله و خاستگاههای این اقوال مـختلف اسـت.
۱٫ اسـماعیلی بودن
۱ـ۱٫ در متون اسماعیلی
تمام منابع اسماعیلی قاضی نعمان را از خود دانسته و همیشه بـا عـزت و احترام از او یاد کرده و کتبش را از متون معتبر اسماعیلیه شمردهاند. قبل از نقل اقوال در مورد اسماعیلی بودن قاضی نـعمان بـه این نکته اشاره میکنیم که برای قضاوت در مورد مذهب قاضی نعمان، ارادت فـراوان خـلفای فاطمی و مخصوصاً معزّ نسبت به وی و تعریف وتـمجیدهای مـبالغهآمیز و فـراوان از او را نباید از خاطر دور نگهداشت و باید برای آن جایگاه خـاصی را در نـظر گرفت.
ابنزولاق (ت۳۸۷ق) در تاریخ خود گفته است: «انّ النعمان بن محمّد القاضی کان فـی غـایه الفضل من أهل القرآن والعـلم بـمعانیه وعالماً بـوجوه الفـقه وعـلم اختلاف الفقهاء واللغه والشعر والمعرفه بـأیّام النـاس مع عقل و انصاف».(۲)
حمیدالدین کرمانی (ت بعد از ۴۱۱) داعی بزرگ اسماعیلی در مقام بیان کـتبی کـه باید پیش از راحه العقل خوانده مـیشود، هفت کتاب از کتابهای قـاضی نـعمان را نام میبرد: «ومن الکتب المـؤلّفه الجـامعه لظاهر العباده المتعلّقه بالعمل مثل کتاب الطهاره للقاضی
______________________________
۱٫ النجوم الزاهره، ج۴، ص ۱۰۶٫
۲٫ نقل از ابنخلکان، پیـشین، ج۵، ص ۴۱۵٫ مـصطفی غالب در مورد مذهب ابن زولاق مـیگوید: «فـهناک مـن یشکّ بانّه کـان عـلی المذهب الفاطمی ویذهب آخـرون الی القـول بانّه کان سنیّاً علی المذهب الشافعی بینما نری مؤرخی الدعوه الاسماعیلیه یعتبرونه من اتـباع المـذهب الاسماعیلی» (اعلام الاسماعیلیه، ص۲۰۶).
النعمان بن مـحمّد و کـتاب الدعائم و کـتاب الاقـتصار و الاخـتصار وفی أثناء ذلک المغازی وشـرح الاخبار وکتاب المناقب والمثالب».(۱)
دیگر داعی بزرگ اسماعیلی، المؤید فیالدین هبهاللّه شیرازی (ت۴۷۰ق)، میگوید: «انّه کـان یـعقد مجلساً خاصاً کلّ یوم خمیس یـقرأ فـیه عـلی السـلطان ابـیکالیجار البویهی فصلاً مـن کـتاب دعائم الاسلام».(۲)
ابراهیم بن حسین حامدی (ت۵۵۷ق) میگوید: «کما ذکر سیّدنا النعمان وسیدنا حمیدالدین ــ قدس اللّه سرّهما ــ عـن مـولانا الصـادق».(۳)
علی بن محمد الولید (ت ۶۱۲ق) نیز درباره دعـائم الاسـلام قـاضی نـعمان مـیگوید: «وقـد جاء فی ذلک من الاخبار الصحیحه المسنده عن الرسول ما فیه کفایه، فلینظر فیها من أراد کشفها من مکانها فی کتاب دعائم الاسلام».(۴)
ارادت داعی ادریس (ت ۸۷۲) به قاضی نعمان نـیاز به ذکر ندارد. سرتاسر جلد ششم عیون الاخبار مملوّ از تمجید و تعریف از قاضی نعمان است: «وکان للقاضی النعمان بن محمّد مع الأئمّه اللذین عاصرهم المکان المکین والمنزل القرین.»(۵) «وفضائل القاضی النـعمان بـن محمّد مشهوره ومناقبه مأثوره مذکوره.»(۶) متأخران اسماعیلی، مثل مصطفی غالب و عارف تامر و دیگران، با تلاش خود در راه انتشار آثار قاضی نعمان موقعیّت خاص او در اسماعیلیه را به خوبی نمایان کردهاند.
۲ـ۱٫ در متون امـامیّه
در مـیان این اقوال، توجّه به نظریات بعضی از بزرگان شیعه اثناعشری که همین دیدگاه را دارند، ما را در فهم بهتر سیر تاریخی این مسئله یاور خواهد بـود. ابـن شهر آشوب (ت۵۸۸ق)، که قدیمترین مـرجع شـیعی است که نامی از قاضی نعمان به میان آورده است، میگوید: «القاضی النعمان بن محمد لیس بامامی وکتبه حِسان».(۷) صاحب نقد الرجال (ت۱۰۱۵ق)، مقدس اردبیلی (ت۱۱۰۱ق)، و صاحب مـنتهیالمقال (ت۱۲۱۶ق) نـیز دقیقا همین عبارت مـعالم العـلماء را نقل کردهاند.(۸)
______________________________
۱٫ راحهالعقل، ص ۱۰۹.
۲٫ اعلام الاسماعیلیه، ص۵۹۴ (به نقل از السیرهالمؤیدیه).
۳٫ کنزالولد، ص۱۸۷٫
۴٫ تاج العقائد، ص۱۵۷.
۵٫ عیون الاخبار، ج۶، ص ۳۸٫
۶٫ همان، ص ۴۹٫
۷٫ معالم العلماء، ص۱۲۶٫
۸٫ سیدمصطفی بن الحسین الحسینی التفرشی، نقد الرجال، ج۵، ص۱۷؛ مقدس اردبیلی، جامعالرواه، ج۲، ص۲۹۵؛ محمد بن اسماعیل المـازندرانی، مـنتهی المقال، ج۶، ص۲۸۶٫
آیتاللّه خویی میگوید که صاحب جواهر (ت۱۲۶۶) در باب «من فاتته صلوات متعدّده» گفته است که: «انّ دعائم الاسلام مطعون فیه وفی صاحبه»(۱) و در ادامه میافزاید که در دعائم الاسلام قاضی نعمان فـروعی بـر خلاف مـذهب امامیّه وجود دارد. هرچند محدّث قمی کوشیده است تا او را شیعه امامی نشان دهد، امّا این مطلب ثابت نـشده است. این مرد مجهولالحال است. حتّی اگر بپذیریم که او شیعه اسـت بـاز هـم کتاب دعائمالاسلام وی غیرمعتبر خواهد بود، چرا که تمامی روایاتش مرسلاند».(۲)
افندی(ت۱۱۳۰ق) مطلب را با دقت و تحلیل بهتری بـیان کـرده، میگوید: «نهایت چیزی که از کلام ابنخلّکان و دیگرانی که چون او سخن گفتهاند به دسـت مـیآید ایـن است که این قاضی بعد از این که مالکی بوده، امامی شده است، امّا اینکه اثـناعشری شده باشد، فهمیده نمیشود».(۳) موسوی خوانساری (ت۱۳۱۳) نیز چنین میگوید: «ظاهر این است کـه او از امامیّه حقه نیست، اگـرچه در کـتابهایش تمایل به سیره و روش اهل بیت به چشم میآید».(۴)
۳ـ۱٫ در متون اهل سنّت
بعضی از بزرگان عامه نیز همین دیدگاه را درباره قاضی نعمان داشتهاند. شمسالدین ابوعبداللّه احمد بن عثمان ذهبی (ت۷۴۸ق) میگوید: «کان مـالکیّاً فارتدّ الی مذهب الباطنیه.»(۵) و «ابوحنیفه النعمان بن محمد المغربی الرافضی وله تصانیف کثیره تدلّ علی زندقته.»(۶) ابنحجر عسقلانی نیز چنین میگوید: «کان مالکیّاً ثمّ تحوّل امامیّاً وولّی قضاء المعزّ العبیدی وصنّف لهم التصانیف عـلی مـذهبهم وفی تصانیفه ما یدلّ علی انحلاله».(۷) ابنتغری بردی (ت۸۷۴ق) میگوید: «والنعمان بن محمّد ابوحنیفه المغربی الباطنی قاضی مملکه المعزّ».(۸) ابن عماد حنبلی نیز میگوید: «القاضی ابوحنیفه الشیعی ظاهرا، الزندیق باطناً قـاضی قـضاه الدوله العبیدیه».(۹)
۲٫ شیعه اثنا عشری بودن
در کتابهای رجالی متقدم اثناعشری مثل رجالکشی (ت قرن چهارم) و طوسی (ت۴۶۰ق) و نجاشی (ت۴۵۰ق) نامی از قاضی نعمان به میان نیامده است. همچنین
______________________________
۱٫ پیشین، ج۱۹، ص۱۶۸ (نگارنده ذیل باب «من فـاتته…» را کـاملاً جستوجو کرد، امّا مطلب مذکور را نیافت).
۲٫ همان.
۳٫ ریاض العلماء، ج۵، ص۳۷۵٫
۴٫ روضات الجنّات، ج۸، ص۱۴۷٫
۵٫ سیر اعلام النبلاء، ج۱۲، ص ۲۸۴٫
۶٫ دول الاسلام، ص۲۰۰٫
۷٫ لسان المیزان، ج۶، ص۲۰۱٫
۸٫ پیشین، ج۴، ص ۱۰۶٫
۹٫ شذرات الذهب، ج۳، ص ۴۷٫
است بعضی از کتابهای رجالی متأخرتر مثل رجال علاّمه حـلی (ت۷۲۶ق)، رجـال ابـن داود (ت۷۰۷ق) و تهذیب التهذیب (ت۷۴۲).
اولین کسی کـه تـعبیر «امـامی» را برای قاضی نعمان به کار برده، ابن خلّکان (ت۶۸۱) است: «کان مالکی المذهب ثمّ انتقل الی مذهب الامامیّه».(۱) یافعی (ت۷۶۸ق) از قاضی نام برده امـّا بـه مـذهب او اشاره نکرده است: «کان من أوعیه العلم والفـقه والدیـن».(۲) شیخ حرّ عاملی(ت۱۱۰۴ق) میگوید: «کان مالکی المذهب ثمّ انتقل الی مذهب الامامیه»؛(۳) و پس از نقل مطالبی چند در پایان میگوید: «ذکر ذلک کلّه ابـنخلّکان»؛ یـعنی مـستند گفته او نیز ابن خلّکان است. همین نکته را قاضی نوراللّه شـوشتری (ت ۱۰۱۹ق) نیز از ابنخلکان نقل کرده است.(۴)
جالب است بدانیم که شیخ حر عاملی، در وسائل الشیعه هیچ حدیثی را از دعائم نـقل نـکرده و کـتاب قاضی نعمان را از منابع وسائل به شمار نیاورده است. محدّث نوری ایـن مـسئله را چنین توجیه میکند که محتملاً دعائم در دسترس ایشان نبوده است، و برای اثبات این مطلب قرائنی را بـرمیشمارد. امـّا بـا توجّه به استناد بسیاری از فقها و اهل حدیث همعصر حرّ عاملی به دعـائم، مـثل عـلاّمه مجلسی(ره) در بحارالانوار، بعید به نظر میرسد که وی از آن اطلاعی نداشته است. شاید عدم نـقل بـه سـبب عدم اعتماد بر آن باشد.(۵)
علاّمه مجلسی (ت۱۱۱۱ق) میگوید: «النعمان بن محمد ضعیف»؛(۶) امّا دربحارالانوار چـنین آورده اسـت:
برای ما مشخص شد که این کتاب تألیف ابوحنیفه النعمان بن محمد مـنصور اسـت کـه در ایام حکومت اسماعیلیان قاضی مصر بوده است. وی ابتدا مالکی بود، سپس
______________________________
۱٫ پیشین، ج۵، ص۴۱۵٫
۲٫ پیشین، ج۲، ص ۲۷۸٫
۳٫ امـل الآمـل، ج۲، ص۳۳۵، شماره ۱۰۳۲٫
۴٫ پیشین، ص۵۳۸٫
۵٫ محدث نوری میگوید: «معلوم نیست که عدم نقل صاحب وسائل از دعـائم بـه سـبب عدم اعتماد بر آن باشد؛ بلکه ظاهرا به این دلیل است که به آن دسترسی نـداشته اسـت، چرا که ایشان در آخر کتاب هدایه، در بیان کتبی که از آنها نقل نـکرده، مـیگوید: عـدم نقل یا به سبب اندک بودن نصوص این کتابهاست (چند نمونه از این کتابها را برمیشمارد) و یـا بـه سـبب عدم ثبوت اعتماد بر آنهاست (و از جمله آنها فقه الرضا و طب الرضا را نـام مـیبرد) یا به دلیل ثبوت عدم اعتماد است مثل مصباح الشریعه. در امل الآمل هم میگوید: کتابهایی در نـزد مـاست که مؤلّفان آنها را نمیدانیم (ده کتاب را نام میبرد). امّا نامی از دعائم در هـیچ کـجا وجود ندارد. بعید است که کتاب در نـزدش بـوده و بـدان اشاره نکرده باشد، چرا که حتی اگـر نـمیدانست مؤلفش کیست، نام بردن از آن در ردیف کتب مجهولالمؤلف، از طب الرضا و کشکولی که هیچ حـکم فـرعی در آن نیست، اولی بود» (خاتمه مستدرک الوسـائل، ج۱، ص۱۴۶ـ۱۴۷).
۶٫ الوجـیزه فی عـلم الرجـال، ص۳۳۲٫
هـدایت گردید و امامی شد. بیشتر روایاتی کـه در ایـن کتاب ذکر شده، موافق روایاتی است که در کتابهای مشهور ما نقل شـده اسـت؛ امّا از ائمه بعد از امام صادق(ع)، بـه سبب ترسی که از خـلفای فـاطمی داشته، روایتی نقل نکرده، امـّا از ورایـ پردههای تقیّه، حقیقت را آشکار کرده است. این مطلب برای کسی که با دقـت در ایـن کتاب تأمل کند، روشن مـیشود. اخـبار ایـن کتاب مورد تـأیید و تـأکید است.(۱)
بدینترتیب، مجلسی تـصریح مـیکند که او شیعه امامی است، امّا از ترس خلفای فاطمی تقیه کرده و مذهبش را آشکار نکرده اسـت. البـته وی سخن ابن شهر آشوب را هم نـقل مـیکند ولی دربـاره آنـ نـظری نمیدهد.
سیّد بحرالعلوم(ت۱۲۱۲ق) نـیز همانند علاّمه مجلسی میگوید: «وکتاب الدعائم کتاب حسن جیّد، یصدّق ما قد قیل فیه الاّ انـّه لم یـرو فیه عمّن بعد الصادق(ع) من الأئمـّه، خـوفاً مـن الخـلفاء الإسـماعیلیه حیث کان قـاضیاً مـنصوباً من قبلهم بمصر لکنّه قد ابدی ــ من وراء ستر التقیّه ــ حقیقه مذهبه بما لا یخفی علی اللبیب».(۲)
کـاظمی، در بـیان قـائلان به عدم نجاست آب قلیل با ملاقات، گـفته اسـت: «در مـیان قـدما، صـاحب دعـائم این نظر را دارد و این مرد، همانطور که از کتابش آشکار است، از افاضل شیعه بلکه امامیّه است و آنچه در معالم ابنشهر آشوب آمده که ایشان امامی نبوده، مورد خدشه است».(۳)
مـحدث نوری (ت۱۳۲۱) اوّلین عالم اثناعشری است که بهتفصیل در مورد مذهب قاضی نعمان و کتاب دعائمالاسلام سخن گفته و به وجوه مختلفی برای اثبات اثناعشری بودن او استدلال و گفتار مخالفان را نقد کرده است و حتّی، بـه تـعبیر آیتاللّه خویی: «محدّث نوری، در اعتبار قاضی نعمان و این که او از امامیه راستین بوده مبالغه کرده است».(۴) به هر حال، محدث نوری نیز بر اثناعشری بودن او پای میفشرد: «قاضی حقیقت امر را از پس پردهـهای تـقیه نمایان کرده است. کسی که با دقت بنگرد این مسئله را درمییابد. هیچ شکی در این نیست، بلکه حتی به دقت در نظر نیز احتیاجی نـیست».(۵)
مـامقانی (ت۱۳۵۱ق) میگوید: «ذکر ابنخلّکان وابن کـثیر الشـامی انّه کان من الفضلاء المشهورین وکان مالکیّاً ثمّ انتقل الی مذهب الامامیه… فما فی معالم ابن شهر آشوب من
______________________________
۱٫ ج۱، ص۴۸٫
۲٫ رجال، ج۴، ص۵ـ۱۴.
۳٫ مقابسالانوار، ص ۶۵.
۴٫ پیشین، ج۱۹، ص ۱۶۸.
۵٫ پیشین، ج۱۷، ص۱۳۳٫
انّه لم یـکن إمـامیّاً اشتباه قطعاً».(۱)
شیخ عـباس قـمی (ت۱۳۵۹) نیز کلام ابنخلّکان را نقل و مسئله تقیه را مطرح کرده است و با اشاره به کلام محدّث نوری، از نظر صاحب روضات اظهار تعجب میکند.(۲) آقابزرگ تهرانی درتأیید شیعهبودن قاضی نعمان،(۳) شیوهتقیهاش را چنین تـوضیح مـیدهد:
از آنجا که او قاضی منصوب از طرف خلفای فاطمی بود، خلفایی که به امامت اسماعیل بن جعفر و سپس فرزندان او معتقد بودند، در نقل روایات تقیه میکرد و از ائمه بعد از امام صادق(ع) در کتب خودش صـراحتاً روایـتی را نقل نـمیکرد، امّا با کنیههای مشترکْ این کار را کرده است. او با عنوان ابیالحسن از امام رضا(ع) و با عنوان ابیجعفر از امـام جواد(ع) روایت نقل کرده است.(۴)
محمدتقی تستری نیز چنین میگوید: «روی عـن الجـواد بـلفظ أبیجعفر موهماً اراده الباقر(ع) به، یظهر من خبر فی آخر کتاب وقف دعائمه».(۵) آقای سبحانی کلام ابنخلّکان را کـه گـفته است: «انتقل الی مذهب الامامیّه» نقل کرده و سپس در پاورقی افزوده است که «ذهـب آخـرون الی انـّه لم یکن إمامیّاً بل کان إسماعیلیّاً ویری السید بحرالعلوم بانّه کان یخفی حقیقه مذهبه».(۶) اگرچه ایـشان به صراحت نظر خود را بیان نکرده است، امّا چنین برداشت میشود که اثـناعشری بودن قاضی را ترجیح داده اسـت.
بـررسی وبرآیند سیر تاریخی
با دقت در اقوال ذکرشده، بهراحتی میتوان به این نتیجه رسید که مبنای گفته تمام کسانی که قاضی نعمان را اثناعشریمذهب دانستهاند، تنها کلام ابنخلّکان است که گفته: «انتقل الی الامـامیه». از سوی دیگر، کسانی که قاضی نعمان را اسماعیلی میدانند به جهات متعددی، همانند خدمات صادقانه او به خلفای فاطمی، شواهد موجود در آثارش، خاندان و فرزندان او و نیز تصریح ابن شهر آشوب به این که «لیـس بـامامیّ» استناد کردهاند.
______________________________
۱٫ تنقیح المقال، ج۳، ص۲۷۳.
۲٫ الفوائد الرضویّه، ص۶۹۳٫
۳٫ ایشان میگویند: «صرّح بتشیعه کلّ من ذکره من الخاصّه والعامّه» (الذریعه، ج۱، ص۶۱).
۴٫ همان؛ طبقات اعلام الشیعه، ج۱، ص۳۲۴ (با همین مضمون)؛ نوابغ الرواه، ج۴، ص ۳۲٫ ایشان در الذریعه، ج۸، ص۱۹۷، در مدخل «دعائم الاسـلام» اشـاره میکند که در رابطه با ترجمه قاضی نعمان مستندی جز گفته ابنخلّکان ندارد.
۵٫ قاموس الرجال، ج۹، ص۲۲۲٫
۶٫ موسوعه طبقات الفقهاء، ج۴، ص ۴۹۳٫
الف) درباره دو گفته متضاد ابن خلّکان و ابن شهرآشوب توجه به چند نکته ضـروری اسـت:
۱٫ تقدّم زمانی ابن شهر آشوب: ابن شهر آشوب متوفای سال ۵۸۸ق است، در حالی که ابن خلّکان متوفّای ۶۸۱ق است، یعنی حدود ۱۰۰ سال بعد و طبعاً آنکه متقدمتر است، هم مطلعتر است وهـم کـلامش مـعتبرتر.
۲٫ اتقان کلام ابن شهر آشـوب: آشـنایان بـا تاریخ و اهل تحقیق بر این مسئله واقفاند که ابنخلکان تنها یک فهرستنویس شافعیمذهب است و در چنین مسائلی به کلام یک تذکرهنویس چـندان نـمیتوان تـکیه کرد.(۱) از سوی دیگر، اثناعشری بودن ابن شهر آشـوب گـواه آن است که او بهتر میتواند در مورد مذهب قاضی نظر دهد.
۳٫ دقت در تعبیر امامی: اگرچه امروزه تعبیر امامیّه برای مذهب اثـناعشری عـلم شـده است، امّا این دلیل نمیشود که ما در متون تاریخی نـیز این تعبیر را دقیقاً معادل اثناعشری بودن بدانیم. اگر بپذیریم که ابنخلّکان در استفاده از تعبیر امامیّه دقت کافی را داشته اسـت بـاز هـم باید توجه داشت که وصف امامیه گاهی در معنای خاص و گاهی در مـعنای عـام به کار برده میشود. معنای عام امامیّه، مطلق کسانی است که به امامت معتقدند، در مقابل کـسانی کـه امـامت را نپذیرفتهاند. پس منافاتی وجود ندارد که قاضی نعمان امامی به معنای عام بـاشد کـه بـا اسماعیلیبودن هم سازگار است. از اینروست که بعضی تعبیر امامیّه ابنخلّکان را دقیقاً به معنای اسـماعیلی گـرفتهاند. کـامل حسین میگوید: «…غیر ما ذکره ابن خلّکان انّه کان مالکی المذهب ثمّ اعتنق مـذهب الفـاطمیّین».(۲)
عدم دقت در این تعبیر و به اشتباه افتادن به دلیل آن در کلام بعضی از بزرگان کـاملاً مـشهود اسـت. به عنوان نمونه، مامقانی میگوید: «ثمّ لا معنی لتصنیف غیر الامامیّ کتاباً فی مثالب الغـاصبین للحـق وکتاباً آخر فی فضائل أئمّه الأطهار وکتاباً ثالثاً فی الإمامه».(۳) روشن است کـه ایـشان تـعبیر امامی را دقیقاً معادل اثناعشری بودن میدانند. در غیر این صورت، چه مشکلی دارد که یک شیعه اسـماعیلی کـتابی در امامت یا فضایل ائمه بنویسد، همانند کتبی که حمیدالدین کرمانی در این مـورد نـوشته است؟
______________________________
۱٫ بـه عنوان نمونه، ابنخلّکان شهرستانی را سنی اشعری میداند، در حالی که همه معاصران و شاگردانش او را به تمایل بـه اهـل قـلاع متهم میکنند یا حتی او را شیعی اسماعیلی غالی میدانند (رک: مهدی فرمانیان، «شهرستانی، سـنی اشـعری یا شیعی باطنی»، فصلنامه هفت آسمان، شماره۷، ص۱۳۵).
۲٫ مقدمه الهمه فی آداب اتباع الأئمّه، ص۶٫
۳٫ پیشین، ج۳، ص ۲۷۳.
در کنار این مـسئله، بـاید توجه داشت که وقتی در تعابیر علمای اثناعشری گفته میشود که کسی امـامی نـیست، معنای خاص اراده میشود، یعنی اثناعشری نیست. مـمکن اسـت اسـماعیلی یا پیرو دیگر مذاهبی باشد که بـه اصـل امامت معتقدند امّا در تعداد ائمه با ما اختلاف دارند. (البته نفی امامی بـودن قـاضی نعمان معنایی جز اسماعیلی بـودن نـدارد، چرا کـه وجـه دیـگری در مذهب او ادعا نشده است.) میرزا عـبداللّه افـندی بهخوبی به این نکته توجه کرده و گفته است:
نهایت چیزی که از گـفته ابـن خلّکان و دیگران به دست میآید آن اسـت که قاضی در آغاز مـالکی بـوده و سپس امامی شده است. ولیـ مـعلوم نیست که اثناعشری شده باشد. مطلوب ما هم اثبات همین مطلب است، چـرا کـه امامی بودن سایر مذاهب شـیعه را نـیز شـامل میشود. از کجا مـعلوم اسـت که او از اصحاب ما بـوده و از تـرس خلفای فاطمی تقیّه کرده است؟ آیا این مسئله چیزی جز یک ادعا و احتمال است؟ چه دلیـلی وجـود دارد که او واقعاً اسماعیلی نبوده است؟(۱)
علمای اهـل سـنت دو تعبیر امـامی و اثـناعشری را در دو مـعنای مختلف به کار مـیبرند. به عنوان نمونه، سامی النشّار در نشأه الفکر الفلسفی، ج۲، عنوان باب چهارم را الشیعه الامامیه قرار دادهـ و در بـاب پنجم، الشیعه الاثناعشریه را مورد بحث قـرار داده اسـت. شـهرستانی در مـلل و نـحل، باب اول از فصل سـوم را بـه شیعه اختصاص داده و در فرق شیعه، امامیه را ذکر کرده است که زیر مجموعههایی مثل الاسماعیلیه الواقفه، الموسویه، الافـطحیه و الاثـناعشریه دارد. تـصریحات بعضی از بزرگان شیعه نیز که بعد از تـعبیر «امـامی» گـفتهاند «وهـو اثـناعشری لا اسـماعیلی»(۲) مؤیّد همین مطلب است.
بعد از بیان این مقدمات میتوان چنین نتیجه گرفت که طرح اثناعشری بودن قاضی نعمان در میان علمای ما به احتمال زیاد از خطا در فهم تـعبیر «امامی» ناشی شده است و مشترک لفظی بودن آن را در نظر نگرفتهاند. این خطا کمکم امری یقینی تلقی شد و سپس آنان درصدد توجیه خدمات او به خلفای فاطمی و کتبی که در تأیید اسماعیلیه نوشته اسـت بـرآمدند.
نکته مهم دیگری هم هست که فرهاد دفتری بدان اشاره کرده است:
قاضی نعمان از آنجا که معاصر چندتن از معروفترین مراجع امامی قدیم مانند
______________________________
۱٫ پیشین، ج۵، ص۲۷۵٫
۲٫ سید محسن امین، اعیان الشـیعه، ج۱۰، ص ۲۲۳٫
کـلینی و ابنبابویه بوده است، تألیفات وی بهحقّ از زمره قدیمترین تألیفات شیعه در زمینه فقه و حدیث به شمار میرود و این ممکن است روشنگر احترامی باشد که شـیعیان اثـناعشریِ نسلهای مختلف برای وی قائل بـودهاند.(۱)
ب) چـند قرن سکوت: دقت در منابع تاریخی شیعه اثناعشری نشان میدهد که بعد از نقل ابن شهر آشوب، تا قرن یازدهم اثری از قاضی نعمان و مذهب او در میان کـتب شـیعه اثناعشری نیست. این نـکته بـسیار قابل تأمل است که چرا در این میان هیچکس به تذکره و ترجمه او نپرداخته است؛ چرا علمای معاصر او نامی از او نبردهاند؟ آیا این تعلیل که قاضی نعمان درمصر بوده و ازعراق وایران و… دور بوده است مـیتواند عـلت این امر باشد؟
به هر حال، بعد از ابن شهر آشوب تا زمان قاضی نوراللّه شوشتری(ت۱۰۱۹ق) اثری از قاضی در میان نیست، تا اینکه او در مجالس المؤمنین میگوید او از امامیه است، ولی تصریحی به اثناعشری بودنش نـدارد. «و انـت تعلم لو کـان لهذه النسبه [اثناعشری بودن [واقعٌ لذکر سلفنا الصالحون وقدماؤنا الحاذقون بامثال هذه الشؤون ولم یکن یخفی الی زمان صـاحب الامل».(۲)
ج) مسئله تقیّه: نکته دیگری که با بررسی اقوال ذکرشده بـه دسـت مـیآید، استناد به تقیّه است.(۳) اوّلین کسی که مسئله تقیه را مطرح کرد، علاّمه مجلسی است: «کان مالکیّاً أولاً ثـم اهـتدی وصار امامیّا واخبار هذا الکتاب [دعائم الاسلام] أکثرها موافقه لما فی کتبنا المـشهوره، لکـن لم یـرو عن الأئمه بعد الصادق خوفاً من الخلفاء الاسماعیلیه وتحت ستر التقیه أظهر الحقّ لمن نـظر فیه متعمقّاً».(۴) به نظر میرسد بعد از آن که تعبیر امامیّه را به معنای اثناعشریه پذیـرفتند، تناقض بین این اعـتقاد بـا مشی او در زندگی وخدمتش به خلفای فاطمی و… مشکلآفرین شده است، لذا مسئله تقیّه مطرح شده و در کلام علمای بعدی این تقیّه کمکم بیشتر توضیح داده شده است. پیشتر اشاره کردیم که آقا بزرگ تهرانی(۵) و شـیخ محمدتقی تستری(۶) ادّعا کردهاند که قاضی نعمان برای نقل روایت
______________________________
۱٫ پیشین، ص۲۸۶ـ۲۸۷٫
۲٫ روضات الجنّات، ج۸، ص۱۴۷٫
۳٫ آقای حسینی جلالی در مقدمه شرح الاخبار بااعتماد بر «تقیه» میگوید: «فالوجوه الآنفه توحی بانّ المؤلف کان من اسـره شـیعیه امامیه المذهب وانّه تعاطف مع الفاطمیین فکتب لهم ما یرغبون اشاعته فی المجتمع، ولم یتعدّ رغباتهم قید انمله وانّه قد أفرط فی الاحتماء بالتقیه التی کان یعیها باسالیبها وعیاً کـاملاً» (ص۴۱).
۴٫ بـحارالانوار، ج۱، ص۳۸٫
۵٫ الذریعه، ج۱۷، ص۶۱؛ النوابغ، ج۴، ص۳۲٫
۶٫ پیشین، ج۹، ص۲۲۲٫
از ائمه بعد از امام صادق از کنیههای مشترک استفاده کرده، برای مثال، کنیه ابیالحسن را برای امام رضا(ع) و ابیجعفر را برای امام جواد(ع) به کار برده است. محدث نوری بـا تـفصیل بیشتری به این مسئله پرداخته و روایاتی را ذکر کرده که از ائمه بعد از امام صادق(ع) نقل شدهاند.(۱)
وی میگوید: این درست نیست که او از ائمه بعد از امام صادق(ع) روایت نقل نکرده باشد،(۲) چـرا کـه از ابـوجعفر ثانی و از امام رضا(ع) روایت نـقل کـرده اسـت. در کتاب وصایا از ابنابیعمیرنقل شده که گفته: «کنت جالساً علی باب ابیجعفر…»؛ این ابیجعفر مسلماً امام جواد(ع) است، نه امام باقر(ع)، چـرا کـه ابـن ابیعمیر امام صادق(ع) را درک نکرده است، چه برسد بـهامام بـاقر(ع)؛ بلکه او از اصحاب امام رضا وامام جواد(ع) بوده است.
برخلاف نظر ایشان، قاضی نعمان این حدیث را از «حکم بن عیینه» نـقل مـیکند نـه از«ابن ابیعمیر»، این حدیث در مجامع روایی ما نیز یا از حـکم بن عیینه نقل شده است، مثل فقیه شیخ صدوق،(۳) یا از حکم بن عتیبه، مثل کافی،(۴) تهذیب،(۵) استبصار.(۶)
حـدیث دیـگری کـه مورد استناد قرار میدهد، حدیثی است در کتاب وقوف از ابیجعفر محمد بـن عـلی، بدین مضمون که: «انّ فلاناً ابتاع ضیعه وجعل لک فی الوقف الخمس».(۷) وی میگوید این روایت در کافی و تـهذیب و فـقیه از عـلی بن مهزیار که از اصحاب امام جواد وامام رضا(ع) بود نقل شده اسـت. روشـن اسـت که این استدلال خیلی ضعیف است، چرا که روایات مشابه از جهت متن و مختلف از لحـاظ سـند فـراواناند؛ شباهت متنی دلیل نمیشود که حتما از یک سند نقل شده باشند.
سومین روایتی کـه بـدان استدلال میکند از حذیفه بن منصور است: «مات اخ لی
______________________________
۱٫ در بیان این قسمت از معجم رجال الحـدیث، ج۱۹، ص ۱۶۹ و مـقدمه شـرح الاخبار بهره بردهام.
۲٫ فرهاد دفتری میگوید: «احادیثی که قاضی نعمان نقل کرده است از حـضرت مـحمّد(ص)، علی بن ابیطالب(ع) و پنج امام بعدی جانشین اوست، ولی اکثریت آنها از امام محمّد بـاقر(ع) و امـام جـعفر صادق(ع) روایت شده است و جالب آن است که قاضی نعمان معمولاً حدیثی از ائمه اسماعیلی بعد از امـام جـعفر صادق(ع) که سرچشمه فقه اسماعیلی است، روایت نمیکند […]. قاضی نعمان به طـور کـلی هـمه احادیث منقول از امامان شیعه اثناعشری بعد از امام جعفر صادق(ع) را که با امام موسی کاظم(ع) شـروع مـیشود، نـادیده گرفته است. آن دست از علمای امامی که قاضی نعمان را همکیش خود میدانند ایـن عـمل او را حمل بر تقیه میکنند و میگویند از ترس فاطمیان چنین کرده است. به هر حال، این یکی از تـفاوتهای مـهم میان احادیث نقل شده توسط قاضی نعمان و چهار مجموعه عمده حدیث شـیعیان امـامی است که به وسیله کلینی، ابن بـابویه و شـیخ الطـائفه طوسی گردآوری شده است (تاریخ و عقاید اسـماعیلیه، ص۲۸۸ـ۲۸۹).
۳٫ ج۴، ص۱۶۶٫
۴٫ ج۷، ص ۲۴و ۱۶۷.
۵٫ ج۹، ص ۱۶۴.
۶٫ ج۴، ص۱۱۴٫
۷٫ دعـائم الاسلام، ج۲، ص۳۴۴. این حدیث در کتاب «وقوف» نیست بلکه در کتاب «عطایا» است.
وترک ابنته فـامرت اسـماعیل ابن جابر أن یسأل أباالحسن عـلیّاً صـلوات اللّه عـلیه عـن ذلکـ مسأله فقال: المال کلّه لابنته». ایـن روایـت در دعائم الاسلام موجود نیامده است. شاید در نسخه ایشان، این روایت موجود بـوده اسـت.(۱)
محدث نوری به وجوه دیگری نـیز برای اثبات تمسک قـاضی نـعمان به تقیه استناد کرده اسـت کـه در فصل مؤیدات اثناعشری بودن قاضی ذکر خواهیم کرد.
مؤیدات و شواهد اسماعیلی بودن قـاضی نـعمان
الف) شواهدی از آثار قاضی نعمان
۱٫ اصـل تـألیف و تـدوین کتب: چنانکه مـیدانیم، قـاضی نعمان در حدود پنجاه جـلد کـتاب و رساله نوشته است. تمام این کتب بر طبق اعتقادات اسماعیلیه تألیف شدهاند. مورخان اشـاره کـردهاند که قاضی در تمام نوشتههایش رضایت خـلفای فـاطمی را در نظر داشـته اسـت. داعـی ادریس گفته است: «وانـّما ألّف ما ألّف وجمع ما جمع و صنّف، ممّا أخذه عن أئمّته الّذین عاصرهم ممّا ألقاه إلیهم آبـاءهم الطـاهرون صلوات اللّه علیهم أجمعین ولمیؤلّف تألیفاً ولا جـمع کـتاباً حـتّی عـرضه عـلیهم شیئاً فشیئاً فـاثبتوا الثـابت منه والصحیح وقوّموا الأود بالتصحیح ومن بحرهم اغترف وبهم عرف ما عرف وبفضلهم فیما ألّف وصنّف اعترف».(۲)
قـاضی نـعمان بـعضی از کتابهایش را بنا به دستور یا تمایل خـلفای فـاطمی نـوشته اسـت؛ بـرای مـثال، دعائم را به خواست معزّ و تحت نظارت او نگاشته شده است.(۳) امّا آیا او در نوشتن تمامی این کتابها مجبور بوده است؟ مسلّماً نمیتوان چنین ادعایی کرد. این همه کتاب که قـاضی نعمان در تأیید مذهب فاطمیان و بر مسلک آنان نوشته است،
______________________________
۱٫ آقای حسینی جلالی در مقدمه شرح الاخبار میگوید: «ومن هنا نجد انّ للدعائم روایتین، روایه شیعیه واخری اسماعیلیه، وانّ عوامل التعصب للمـذهب دعـی الی تحریف النسخه وهذا یحتاج الی مقارنه دقیقه عسی ان یقوم بها بعض طالبی المعرفه» (ج۱ ص۳۱)؛ و در جای دیگری میگوید: «والامامیّه تروی هذا الکتاب بروایه تختلف اختلافاً فاحشاً عن الروایه الاسماعیلیّه، خاصّه فـیما یـتعلّق بالعقیده والمذهب (همان، ص۵۲). شاید این مسئله درست نباشد. فرهاد دفتری میگوید: «غلامحسین که در بمبئی زندگی میکرد […] کتاب دعائم الاسلام قاضی نعمان را به صـورت خـلاصه در شرح المسائل خود [… [در میان عـامّه اسـماعیلیان هند رواج داد. متن کامل دعائم، که مورد استفاده سلیمانیها و داودیها هر دو است، به وسیله مرحوم آصف بن علی اصغر فیضی، یکی از معروفترین محقّقان سـلیمانی و مـتخصص نامبردار معاصر در فقه اسـماعیلی، تـصحیح شده و به چاپ رسیده است» (تاریخ اسماعیلیه، ص۳۶۴). نسخه مورد استناد ما همین تصحیح آصف فیضی است.
۲٫ پیشین، ج۶، ص۴۲٫
۳٫ همان (داستان تألیف دعائم ص۴۲ـ۴۳)؛ قاضی المناقب والمثالب را نیز به دستور معزّ نوشته اسـت (هـمان، ص۴۷).
چه مبنایی داشته و از چه اعتقادی نشأت گرفته است، کتابهایی که هم از جهت تاریخی، هم از جهت نشان دادن موقعیت سیاسی وعلمی خلفای فاطمی از منابع درجه اوّل و یا منحصر به فرد به شمار میآیند؟ اگـر قـاضیْ اثناعشری اسـت، چرا بدون الزام واجباری این همه کتاب را در تأیید اسماعیلیه نوشته است و اگر مجبور بوده است چرا با اشـاره و کنایهای این اجبار و اکراه را نرسانده است؟
۲٫ نقل درآمدن ابوالقاسم حسن بن فـرح بـن حـوشب(۱) به کیش اسماعیلی
قاضی نعمان در اوایل کتاب افتتاح الدعوه، قضیه اسماعیلیشدن ابن حوشب را چنین نقل میکند:
ابـتدای کـار ابوالقاسم ــ صاحب دعوت یمن ــ آنگونه که اهل علم و افراد ثقه از اصحاب ما گـزارش کـردهاند، چـنین بوده که وی اهل کوفه و از خانوادهای اهل علم وشیعه بوده است، قرآن رابا اتقان خوانده و در طـلب حدیث و فقه گام برداشته، از مذهب امامیّه اثناعشریه بوده، یعنی پیروان محمّد بن الحـسین [الحسن] بن علی بـن مـحمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمّد. کسانی که گمان میکنند این محمد بن حسین، مهدی(ع) است و ظهور خواهد کرد و کارش آنگونه که در روایات منقول از رسول خدا آمده، پیش خـواهد رفت. آنان این کیش را پذیرفته و گردن نهادند با این که او را ندیدند و گمان میکنند که او غایب شده است، امّا فهمیدند که این اعتقاد، اعتقاد باطلی است.(۲)
تعابیر متن عربی این جملات قـابل تـوجه است. اعتقاد ما به غیبت را با تعبیر «زعم» یعنی گمان باطل، بیان میکند و همینطور تعبیر «بطل ذلک فی أیدیهم» که بسیار قابل تأمل است.
۳٫ تصویر جایگاه علمی و معنوی خلفا: قاضی نـعمان در بـعضی از کتب خود مثل افتتاح الدعوه و المجالس والمسایرات که تا حدّی به زندگانی خلفای فاطمی پرداخته، گاهی فضایلی را برای اینان برمیشمارد که تنها شایسته خلیفه راستین رسول خداست. به عـنوان نـمونه، در نقل قضیهای، گفتار المعزّ لدیناللّه را آورده، سپس میگوید: «فقال الرسول، فلما بلغته ذلک تحیّر ولم یدر ما یقول، غیر انّه قال واللّه ما هذا الاّ من کلام النبوه وهو ابن رسول اللّه
______________________________
۱٫ مـعروف بـه مـنصور الیمن.
۲٫ ص۴٫
حقّاً وهذا من مـیراث حـکمته».(۱) قـاضی نعمان پیوسته تعبیر «امیرالمؤمنین» را برای خلفای فاطمی به کار برده است؛ تمام نقاط برجسته اعمال و رفتار آنان را خاطرنشان کرده و چنان در ایـن زمـینه داد سـخن داده است که داعی ادریس میگوید: «قاضی نعمان مـطالبی را دربـاره فضائل و مناقب و علم معزّ نقل کرده که تنها در مورد حجتهای الهی میتوان اینگونه سخن گفت».(۲) آیا این مبالغهها و بـزرگنماییها تـأمّلانگیز نیستند؟
۴٫ تـحکیم پایههای فکری و اعتقادی نهضت فاطمیان: جایگاه رفیع قاضی نعمان در نـزد خلفای فاطمی روشن میسازد که او در این دوره نقشی محوری داشته است. آنچه او خود در کتاب المجالس والمسایرات به قلم آورده و ارتـباطش را بـا المـعزّ لدیناللّه به تصویر کشیده است، بهخوبی نشان میدهد که وجود فـقیهی تـوانا همچون قاضی نعمان، میتواند چه نقش عظیمی در پیشبرد اهداف یک نهضت دینی، آن هم در بدو شکلگیری آنـ، داشـته بـاشد. همانگونه که محور حرکات سیاسیِ فاطمیانْ خلفا بودند، محورِ اندیشه و اعتقاد ایـن مـذهبْ قـاضی نعمان بود. وی پنجاه سال صادقانه به فاطمیان خدمت کرد و گامی بدون رضایت خلفا بـرنداشت. قـاضی افـتتاح الدعوه را تألیف کرد و در آن زمینههای استقرار سلسله فاطمی را شرح داد و مبانی حکومت فاطمیان را استوار کرد. در اخـتلاف اصـول المذاهب به رد مبانی اجتهادی مذاهب اهل سنّت پرداخت و در پایان شرح الاخبار به تـأیید مـذهب اسـماعیلی و ردّ دیگر فرقهها اهتمام ورزید.
به هر حال، این مسئله بهخوبی از کتابهای تاریخ اسماعیلیه بـرمیآید کـه قاضی نعمان در استوار کردن پایههای حکومت فاطمی نقشی مهم و اساسی داشته است. مـصطفی غـالب مـیگوید: «ویعتبر القاضی النعمان المشرع الاسماعیلی لما له من اثر کبیر فی الحیاه العقلیّه للدولهالاسماعیلیه فی مـصر».(۳)
۵٫ تـطبیق احادیث راجع به حضرت مهدی (عج) بر عبیداللّه مهدی: قاضی نعمان درمـوارد مـتعدد و درکـتب مختلف این موضوع را مطرح کرده است. وی در افتتاح الدعوه به مسائل تاریخی درباره عبیداللّه مهدی، اولیـن خـلیفه فـاطمی، اشاره کرده(۴) و در شرح الاخبار(۵) به تفصیل به «مهدی» بودن او پرداخته است: «فـلمّا آن وقـته وحان حین قیامه الذی قدّره اللّه عزّوجلّ فیه وحدّه له ودعت الدعاه الیه وسلّم من کان الأمر بیده الیـه مـا کان بیده منه فقام
______________________________
۱٫ عیون الاخبار، ج۶، ص۱۰۳ (به نقل از المجالس والمسایرات، ج۲، ص ۲۶۱).
۲٫ همان، ص ۵۷٫
۳٫ پیـشین، ص ۵۹۰٫
۴٫ قـضیه رفتن مهدی به آفریقا خواندنی است (افـتتاح الدعـوه، ص۲۸۷).
۵٫ ص۳۵۳ـ۴۳۱٫
وحـده وأولیائه والدعاه الیه، بایعون عنه وحیداً فـریداً کـما جاء الخبر عن رسول اللّه … بذلک».(۱)
قاضی نعمان احادیث مربوط به طلوع خورشید را از مـغرب ــ کـه ما از علائم ظهور میدانیم ــ بـر ظـهور عبیداللّه مـهدی از مـغرب تـأویل برده و گفته است:
روی یحیی بن سـلام ــ صـاحب التفسیر ــ رفعه باسناده الی رسول اللّه(ص) انّه قال: «تطلع الشمس من مغربها عـلی رأس الثـلاثمائه من هجرتی»؛ وهذا حدیث مشهور ولم تـطلع الشمس من مغربها فـی هـذاالوقت ولا بعده وانّما عنی رسول اللّهـ بـذلک قیام المهدی بالظهور من المغرب والعرب تقول: طلع علینا فلان وطلع من مـکان کـذا وکذا اذا اقبل منه والمهدی هـو المـراد بـالشمس التی ذکر رسـول اللّهـ(ص) انّها تطلع من المـغرب عـلی رأس الثلاثمائه من هجرته.(۲)
در جای دیگر میگوید:
ومن حدیث سفیان الثوری یرفعه الی رسول اللّه(ص) انـّه قـال: المهدی رجل من ولدی اری وجهه کالکوکب الدرّی، اللون لون عـربی والجـسم جسم اسـرائیلی، فـکذلک کـان المهدی (ص) وسیماً من أجـمل الرجال وجهاً کانّ وجهه کوکب درّی کما قال(ص) فی صفته… ولقد حاول المهدی باللّه فی حـین اسـتتاره أن یخفی نفسه ویخملها فما قدر عـلی ذلک وکـان حـیثما مـرّ و رآهـ من یحصل أمـره یـقول: واللّه ما هذا الاّ ملک من الملوک.(۳)
در شرح الاخبار از این نمونه تعابیر بسیار میتوان یافت. قاضی کتاب مـستقلی نـیز بـه نام معالم الهدی تألیف کرده است کـه ظـاهراً اکـنون مـوجود نـیست. وی در ایـن کتاب مفصلاً به مسائل پیرامون مهدی پرداخته است. در ابتدای بحث درباره مهدی در شرح الاخبار میگوید: «ونحن نذکر الآن أیضاً جملاً ممّا جاد به صفاته والبشاره فیه بمقدار مـا اتّسع له هذاالکتاب وإن کنت أفردت کتاباً قبل هذا لذلک وهو کتاب معالم الهدی».(۴)
قاضی در شرح الاخبار روایاتی را نقل میکند که مهدی باید از اهل بیت و از نسل فاطمه باشد و مفصل در اینباره بحث میکند؛(۵) امـّا در افـتتاح الدعوه از هارون بن یونس نقل میکند که به مهدی گفته است: «انّا قد شککنا فی أمرک فأتنا بآیه إن کنت المهدی ولم یأت
______________________________
۱٫ ص۳۵۳٫
۲٫ شرح الاخبار، ج۳ ص ۴۱۹ـ ۴۱۸٫
۳٫ همان، ص۳۷۸ـ۳۷۹٫
۴٫ همان، ص۳۵۵٫
۵٫ همان، ص۳۸۲ـ۴۰۰٫
بجواب مقنع لهـم واکـتفی بالقول «انّکم کنتم أیقنتم والیقین لا یزیله الشک».(۱)
۶٫ یکسان ذکر کردن شیعه اثناعشری با دیگر فرق باطل شیعه: قاضی در اواخر جلد سوم شرح الاخـبار(۲) بـه بیان بعضی از فِرق شیعه کـه بـعد ازامام صادق(ع) پدید آمدند، میپردازد. ابتدا اسماعیلیه را مطرح میکند و در ادامه به فرق دیگر شیعه اشاره میکند که یکی از آنها شیعه اثناعشری است. قاضی شـیعه اثـناعشری را در کنار دیگر اقوال بـاطل ذکـر میکند و به هیچوجه ترجیحی برای آن قائل نمیشود، که خود بسیار قابل تأمل است. اصلاً پیدا کردن شیعه اثناعشری در بین فرقههایی که قاضی نعمان ذکر میکند کاری است دشوار تا چـه رسـد به ترجیح دادن آن بر دیگر نظریهها و فرقهها.
۷٫ عدم نقل از راویان قم: روش قاضی نعمان در نقل روایات در عموم کتابهایش، نقل روایت بدون ذکر سلسله سند و راویان آن است. در میان آثار بهجایمانده از قاضی قسمتی ازکـتب الایـضاح که اخـیراً پیدا شده از جهاتی قابل توجه است.(۳) قاضی در این کتاب سلسله سند روایات را دقیقاً نقل میکند.
اختلاف قـابل توجّه دیگر بین احادیثی که قاضی نعمان از آنها استفاده کرده اسـت و احـادیثی کـه در چهارمجموعه فقهی امامیّه گردآوری شده است، با بررسی دقیقتر سلسله روات آنها کاملاً آشکار میشود. در منابع امـامیّه، نـفوذ و اقتدار علمای قم بسیار بیشتر است؛ در حقیقت بیش از هشتاد درصد احادیث موجود در کـتاب کـافی شـیخ کلینیرا محدّثان قم نقل کردهاند.اگر احادیث منقول از علمای ری را که با مکتب قم ارتباط تـنگاتنگی داشتند نیز بر آن بیفزاییم، سهم آنان بهبیش از نوددرصد میرسد. احادیثی که قاضی نـعمان نقل کرده است، کـاملاً فـاقد این ویژگی است. ظاهراً هیچ یک از صاحبان مجموعههایی که وی از آنها استفاده کرده است و هیچیک از راویان، ازعلمای قم نیستند. آیا قاضی نعمان بهعمد مکتب قم را ردّ کرد؟ بعید نیست.(۴)
به نظر میرسد مـعتقد بودن قمیان به ائمّه بعد از امام صادق(ع) در این مسئله نقشی اساسی داشته باشد و حداقل یکی از علل عمدهای باشدکه باعث شده است تا قاضی نعمان از آنان روایتی نقل نکند.(۵)
______________________________
۱٫ ص۳۱۵ـ۳۱۸٫
۲٫ ص۳۱۰ـ۳۱۲.
۳٫ رک: ویلفرد مـادلونگ، «مـنابع فقه اسماعیلی»، مکتبها و فرقههای اسلامی در سدههای میانه، ترجمه جواد قاسمی، ص۲۵۲٫
۴٫ همان، ص۲۵۵٫
۵٫ شاید بتوان «مقصّره» بودن قمیان را ــ به تعبیر شیخ مفید ــ علّت این امر دانست، یعنی قمیان ائمّه را از مقام خود پایـینتر مـیآوردند و اسماعیلیان از این جهت حرف آنان را نمیپذیرفتند. شیخ مفید میگوید: «وقد وجدنا جماعه وردوا الینا من قم یقصّرون تقصیرا ظاهرا فی الدین، وینزلون الائمه(ع) عن مراتبهم ویزعمون انهم کانوا لایعرفون کـثیرا مـن الاحکام الدینیّه حتی ینکت فی قلوبهم [… [ویدعون مع ذلک انّهم من العلماء وهذا هو التقصیر الذی لاشبهه فیه» (تصحیح الاعتقاد، ص۱۱۳ـ۱۱۴).
۸٫ اختلافات فتوایی با شیعه اثناعشری: در میان احکام موجود در دعـائم الاسـلام تـفاوتهای فراوانی را با فقه امامیّه مـییابیم. کـاظمی مـیگوید: «اگر چه قاضی نعمان بر سیاق اصحاب پیش رفته، امّا در بعضی از مسائلی که حکمش روشن است با ما مخالف است؛ حـتی بـعضی از ایـن احکام از ضروریات مذهب ماست، مثل حلال بودن مـتعه…»(۱) آقـای خویی نیز میگوید: «انّ کتاب دعائم الاسلام فیه من الفروع علی خلاف مذهب الامامیه».(۲)
محدث نوری برای توجیه ایـن اخـتلافات فـتوایی به وجوهی استناد کرده است که اشارهای گذرا به آنـها میکنیم:(۳)
۱٫ اختلافها بر مبنای دلیل بوده و به قیاس و استحسان و مثل آن متوسّل نشده است. ممکن است دلائلی در دست داشته کـه بـه مـانرسیده است.
۲٫ احکام در آن زمان بین فقها منقّح و متمایز نبوده است.
۳٫ در هـر فـرعی که مخالفت کرده، موافق معروفی از علما دارد.
۴٫ محل زندگیاش از مجمع علما و محدثان و فقها دور بوده است.
این مـسئله کـه قـاضی نعمان در مغرب میزیسته و از مجمع علما و محدثان دور بوده و طبعاً اطلاعات دقیقی از آثار و اقـوال آنـان نـداشته است نکتهای است که ممکن است به ذهن هر محققی خطور کند، امّا بـاید تـوجه داشـت که با دقت در آثار قاضی درمییابیم که او اطلاعات دقیقی از آثار و کتب زمانه خود، حـتی کـتبی که در عراق و…نوشته میشده، داشته است.
وداد القاضی درباره کتاب الارجوزه المختاره قاضی نـعمان کـه در مـوضوع امامت نگاشته شده، میگوید: «مقاطعی از این کتاب بهخوبی دلالت میکند که نویسنده آن اطلاع دقیقی از کـتب فـرق تا زمان خودش داشته است، مخصوصاً از دو کتاب نوبختی و قمّی».(۴)
با توجه به ایـن نـکته کـه ویژگی اصلی قاضی نعمانْ تخصص وی در فقه است، مسلماً از فقه دیگران بیش از موضوعات دیگر مثل فـرق و عـقاید مطلع بوده است ونمیتوان دلائل
______________________________
۱٫ پیشین، ص۶۶٫
۲٫ پیشین، ج۱۹، ص ۱۶۸٫
۳٫ پیشین، ج۱، ص۱۴۳ـ۱۴۶٫
۴٫ الکیسانیه فی التاریخ والادب، ص۴۶٫ «البته قـاضی نـعمان، هـیچگاه به این که از این کتب استفاده کرده، اشارهای نکرده است».
محدث نوری را توجیهکننده اختلافات فـتوایی وی دانـست. مـهمترین مسئلهای که قاضی نعمان در حکم آن با علمای اثناعشری مخالفت کرده، جواز مـتعه اسـت که وی آن را جایز ندانسته است. محدث نوری این مسئله را نیز توجیه کرده و گفته است اگرچه قاضی تـصریح بـه این مطلب دارد امّا نظرش این نیست. سپس شواهدی را برمیشمارد تا اثبات کـند وی در ایـن مسئله نیز با علمای اثناعشری همرأی اسـت.
ب) شـواهد خـارجی: حتی بدون درنظرگرفتن آثار قاضی نعمان، شـواهد دیـگری وجود دارد که اسماعیلی بودن وی را تقویت میکند، که در ذیل به بعضی از آنها اشاره مـیکنیم.
۱٫ اسـماعیلی بودن پدر و فرزندان او وخدمات ایشان بـه اسـماعیلیه: پیشتر اشـاره کـردیم کـه بعضی پدر قاضی نعمان را اسماعیلی دانسته(۱) و حـتی او را از داعـیان اسماعیلی قلمداد کردهاند. فرزندان قاضی نعمان نیز که مدتها منصب قاضیالقضاتی را در حـکومت فـاطمیان عهدهدار و از اعتبار و مقام بالایی برخوردار بـودند، آثاری را تألیف کردند و هـمچون پدر سـعی ایشان بر آن بود که در تـمامی اعـمال خود رضایت خلفا را همراه داشته باشند.(۲) در هیچ منبع و مأخذی ادّعا نشده که یـکی از فـرزندان قاضی اثناعشری بوده است. مـشی آنـان نـیز اسماعیلی بودنشان را تـأیید مـیکند.
۲٫ عدم شیوع مذهب شـیعه اثـناعشری در مغرب: ظاهراً در زمان قاضی نعمان مذهب اثناعشری در مغرب اصلاً رایج نبوده است. تشیع در مـغرب سـابقهدار است امّا نه تشیع اثناعشری. مـادلونگ تـلاش میکند تـا بـا بـرشمردن شواهدی ثابت کند شـیعه غیراسماعیلی، آن هم شیعه موسوی، در مغرب موجود بوده است.(۳) به هر حال، با توجه به شـواهد مـوجود میتوان این نکته را به دست آورد کـه مـذهب رایـج آن زمـان مـغرب، مالکی بوده اسـت و در کـنار آن تشیع اسماعیلی و بعضی فرق دیگر هم موجود بودهاند، امّا شیعه اثناعشری هیچ جایگاهی در آن زمان نداشته اسـت.
______________________________
۱٫ فـرهاد دفـتری، پیشین، ص۲۸۶٫
۲٫ در تأیید این مطلب به این عـبارت تـوجّه کـنید: «قـال قـاضی القـضاهالنعمان، عبدالعزیز بن محمّد بن النعمان: رویت هذا الکتاب وهو «اختلاف اصول المذاهب» […] عن ابی القاضی محمد بن النعمان […] ورواه أبی عن أبیه القاضی النعمان بن محمد [… [مصنّف هـذا الکتاب بعد عرضه ایّاه علی مولانا وسیّدنا الامام المعزّ لدین اللّه امیر المؤمنین […] واجازه له ومکان تصنیفه وروایته له ولولده من بعده بعد عرض کل راوٍ منهم علی امام زمانه واستئذانه ایّاه فی روایـته عـنه، فاجاز مولانا العزیز باللّه لوالدی محمد بن النعمان، قاضیه اجازه ثانیه، فعرضت ذلک علی مولانا الامام الحاکم بأمر اللّه، امام العصر، فأجاز لی روایته واطلق الیّ املائه الی عبیده ووقّع علی ظهره تـوقیعاً مـعظماً، بخطّ یده الغالیه» (اختلاف اصول المذاهب، ص۲۷ـ۲۸).
۳٫ ویلفرد مادلونگ، «تشیع غیر اسماعیلی در مغرب»، ترجمه جواد قاسمی، پیشین.
۳٫ خدمت به خلفای فاطمی: خدمات صادقانه پنـجاهساله قـاضی نعمان به حکومت فاطمیان را نـمیتوان نـادیده گرفت. او از ابتدای جوانی وارد دستگاه حکومتی فاطمیان شد وتا آخرعمر بهآنان خدمت کرد؛گامی بدون رضایتآنان برنداشت وحرفی درتضعیف آنان یا در تأیید دیگران نزد. آیـا بـا وجود این شواهد نـمیتوان گـفت او اسماعیلی بود؟
مؤیّدات و شواهد اثناعشری بودن قاضی نعمان
در این مجال، به مواردی که محدث نوری به عنوان دلایل اثناعشری بودن قاضی نعمان ذکر کرده است میپردازیم:(۱)
۱٫ نام نبردن از اسماعیل ومحمّد بـن اسـماعیل در دعائم
محدث نوری میگوید قاضی در آخر ادعیه تعقیب(۲) آورده است: «وروینا عن الأئمّه(ع) انّهم أمروا بعد ذلک بالتقرّب لعقب کلّ صلاه فریضه والتقرب أن یبسط المصلی یدیه إلی ان ذکر الدعاء وهو: اللّهـمّ انـّی أتقرّب إلیـک بمحمّد رسولک وبنبیّک وبعلی وصیّه ولیّک وبالأئمّه من ولده الطاهرین الحسن والحسین وعلی بن الحسین ومحمّد بن عـلی وجعفر بن محمّد ویسمّی الأئمه اماماً اماماً حتّی یسمّی امام عـصره(ع)».(۳) بـعد مـیفرمایند: «اگر قاضی اسماعیلی بود حتماً بعد از جعفر بن محمّد، اسماعیل بن جعفر ومحمد بن اسماعیل و… را ذکر مـیکرد و هـیچ انگیزهای برای ابهام وجود نداشته است، چرا که تصریح مطابقِ اعتقاد باطنی او بـوده اسـت و در ظـاهر نیز این کار را خلفا میطلبیدهاند؛ پس یقینا امامی بوده که این مطلب را به اجمال گـذاشته است.»
در جایی دیگر نیز دقیقاً این نکته را میبینیم: «وقد ذکرنا توقیف رسول اللّه النـاس علی امامه علی ونـصبه ایـّاه وکذلک فعل علی بالحسن والحسن بالحسین والحسین بعلی بن الحسین وعلی بن الحسین بمحمد بن علی ومحمد بن علی بجعفر بن محمد وکذلک من بعدهم من الأئمّه اماماً اماماً بعده».(۴)
بـهنظر میرسد اینکه نامی ازاسماعیل ومحمد بن اسماعیل برده نشده، نکتهای عادی و رایج در میان مؤلفان اسماعیلی بوده است که با مراجعه به کتب دیگر بزرگان اسماعیلی
______________________________
۱٫ البته ایشان به خصوص کتاب دعـائم نـظر داشتهاند و دلائلشان مستفاد از این کتاب است.
۲٫ دعائم الاسلام، ج۱، ص ۱۷۱٫
۳٫ همان، با اختلاف.
۴٫ همان، ص۴۳٫
روشن میشود؛ برای مثال، حمیدالدین کرمانی در راحهالعقل و الریاض، ابو حاتم رازی در الاصلاح، ابویعقوب سجستانی در الافتخار، نامی از اسماعیل و مـحمد بـن اسماعیل به میان نیاوردهاند. فرهاد دفتری درباره معزّ میگوید که او: «از محمد بن اسماعیل به اسم نام نمیبرد».(۱) وقتی خلیفه چنین باشد، کار قاضی زیردست او عجیب نخواهد بود.
در کنار ایـن مـسئله باید به خلفای دیگری که قاضی نام آنان را فراوان میبرد و ارادت خود را به آنان نشان میدهد نیز توجه کرد؛ آیا این ذکر نکردن دلیل اثناعشری بودن میشود، امّا آن ذکر کـردن هـمراه بـا تعریف و تمجید دلیل اسماعیلی بـودن نمیشود؟
۲٫ مـطابقت روایـات قاضی نعمان با جعفریات: بسیاری از متون روایات قاضی نعمان با روایات جعفریات مطابقت دارد، به گونهای که انسان یقین حاصل میکند از آن گـرفته شـده اسـت، و میدانیم که سند روایات جعفریات به موسی بـن جـعفر میرسد.
در جواب این مسئله باید توجه داشت که بر فرض پذیرش صحت روایات جعفریات، تمام این روایات از امام صـادق(ع) نـقل شـدهاند، و امام موسی کاظم تنها نقش راوی را دارد. قاضی در جاهای دیگر نیز روایـاتی را که امام کاظم از پدرشان نقل کردهاند روایت میکند. این مسئله به پذیرفتن امام کاظم(ع) به عنوان امام هـیچ اشـارهای نـدارد. مسئله دیگری که در همینجا باید بدان توجه داشت، امکان اتحاد مـتنی روایـات و اختلاف سندی آنهاست؛ یعنی ممکن است قاضی این روایات را از سند دیگری غیر از سند جعفریات نقل کـرده بـاشد ولیـ تشابه در متن روایات وجود داشته باشد و این مسئلهای است رایج که نـمونههای فـراوانی دارد.
۳٫ عـدم استفاده از رموز و اشارات اسماعیلیه: دلیل دیگری که محدث نوری بدان استناد کردهاند این اسـت کـه اسـماعیلیه، قواعد، اصطلاحات و رموزی دارند که نمونههایی از آن را برمیشمارد و بعد اشاره میکند که ساحت کتاب دعـائم از ایـن مسائل مبرّاست.
شاید استدلال ایشان درباره کتاب دعائم درست باشد، ولی اگر تأویل الدعـائم، شـرح الاخـبار، افتتاح الدعوه و… را میدیدند مسلماً چنین قضاوت نمیکردند. حتی مبنای تألیف کتاب دعائم نیز بـر عـدد هفت استوار است و حدیثی را انتخاب کرده است که برطبق آن، دعائم الاسلام هفت عـدد اسـت؛ آیـا عنایت به عدد هفت از رموز محوری اسماعیلیه نیست؟ درباره استفاده از اصطلاحات خاص اسماعیلیان، قاضی در تأویل الدعـائم(۲) بـه
______________________________
۱٫ پیشین، ص ۲۰۸٫
۲٫ تأویل الدعائم، ج۱، ص ۳۱۲.
عنوان مثال، تعابیر «داعی»، «مأذون»، «اساس»، «نقیب»، «مستجیب» و «نـاطق» را فـراوان بـه کار برده است.
۴٫ خارج بودن اسماعیلیه از دین: محدث نوری میگوید در کتب رجال میبینیم که عـلما و فـقهای فـِرق دیگر مثل زیدیه وناووسیه وواقفیه و فطحیه نامبرده شدهاند و تألیفات ایشان را اصحاب مـا پذیـرفتهاند، امّا در میان جمیع راویان هیچ اسماعیلیای حتی ضعیف پیدا نمیشود، چه برسد به این که ثـقه یـا فقیه و مؤلف باشد، و این دلیلی است روشن که آنان از ابتدای امر از حـدود شـریعت خارج بودهاند. شیخ مفید هم به ایـن مـطلب اشـاره کرده است: «ولمّا مات اسماعیل انصرف عـن القـول بامامته بعد أبیه من کان یظنّ ذلک، فیعتقده من أصحاب أبیه وأقام علی حـیاته شـرذمه لمتکن من خاصّه أبیه ولا مـن الرواه عـنه وکانوا مـن الابـاعد والاطـراف».(۱)
این گفته محدث نوری و استناد بـه کـلام شیخ مفید در خصوص کسانی است که بعد از مرگ اسماعیل قائل به حـیات او شـدند؛ امّا گروه دیگری از اسماعیلیه را نیز شـیخ مفید برمیشمارد که ایـن صـفت را برایشان ذکر نمیکند:
افترق البـاقون فـریقین، فریق منهم رجعوا عن حیاه اسماعیل وقالوا بامامه ابنه محمّد بن اسماعیل، لظـنّهم انـّ الامامه کانت فی ابیه وانـّ الابـن أحـقّ بمقام الامامه مـن الاخـ وفریق ثبتوا علی حـیاه اسـماعیل وهم الیوم شذاذ لا یعرف منهم أحد یؤمی الیه، وهذان الفریقان یسمّیان بالاسماعیلیه والمعروف مـنهم الان مـن یزعم الامامه بعد اسماعیل فی ولدهـ وولد ولدهـ الی آخر الزمـان.(۲)
تـعابیر شـیخ مفید صراحتی در خروج اسـماعیلیان از دین ندارد. وی تعبیر «شذاذ» را تنها برای قائلان به حیات اسماعیل به کار میبرد.
نکته دیـگر ایـن که، تمامی اسماعیلیان با توجه بـه نـشیب و فـرازی کـه در سـیر پیدایش و تکامل خـود داشـتند، دارای اندیشه و عمل یکسانی نبودند. ممکن است در بدو پیدایش اسماعیلیه، مسلمانانْ دیگر آنان را خارج از دین دانسته بـاشند امـّا بـعدها ایشان یکی از فرق اسلامی دانسته شدند و جـایگاه خـاص خـود را پیـدا کـردند، مـخصوصاً زمانی که اباحیگری و باطنیگرایی افراطی در آنان تعدیل شد، یعنی دقیقاً همان دورهای که قاضی نعمان در آن میزیست.
______________________________
۱٫ الارشاد، ج۲، ص ۲۰۱٫
۲٫ همان، ص۲۰۲.
۵٫ تصریح به کفر باطنیه: قاضی در دعائمالاسلام به کفر بـاطنیه و گمراهی آنان و خروجشان از دین تصریح کرده است. محدث نوری برای تأیید این حرف چند صفحه از دعائم را نقل میکند.(۱) مطالبی که در این صفحات آمدهاند دو دستهاند: الف) مطالبی درباره شأن و مقام واقعی ائمـه در مـقابل افراط و تفریطها در این زمینه (در مقابل مارقین و غالیان)؛ ب) گفتههای قاضی نعمان در مقابل باطنیگری افراطی.
اینکه قاضی نعمان خود به باطن اعتقاد دارد مسئلهای نیست که قابل خدشه باشد. کتابهای او مثل اسـاس التـأویل و نیز تأویل الدعائم(۲) مؤید این امرند. هیچ مانعی وجود ندارد که قاضی نعمان اسماعیلی باشد امّا باطنیه به معنای خطّابیه را مردود و شرک بـشمارد. مـیدانیم که فاطمیان ــ مخصوصاً خود قـاضی ــ بـاطنیگری را تعدیل کردند، چرا که حکومت بر مسلمانان با باطنیگری افراطی اصلاً هماهنگ نبود.
خواننده محترم با دقت در دلایل محدث نوری درمییابد که این دلایـل تـوان مقاومت در برابر مستندات اسـماعیلیبودن او را نـدارند و یکسویهنگری ایشان واستناد کردن فقط به دعائم نکتهای است که اتقان ادلّه ایشان را خدشهدار کرده است.
به نظر میرسد با دقت در مواردی که برشمردیم، اسماعیلی بودن قاضی نعمان اگر نگوییم یـقینی اسـت مسلماً ترجیح مییابد. امّا باید توجه داشت که مسئله مذهب او نمیتواند خدشهای به ارزشمندی آثار او وارد کند. کتب او به عنوان یک امامی اسماعیلی و همینطور روایاتی که در کتابهایش نقل کرده برای مـا قـابل استفاده اسـت. البته مرسل بودن روایات دعائم و غیر آن اشکالی است که به روایات ایشان وارد است، امّا به تعبیر عـلاّمه مجلسی «واخباره تصلح للتأیید والتأکید».(۳)
______________________________
۱٫ ج۱۷، ص۴۷ـ۵۰٫
۲٫ نمونهای از تأویلهای قاضی نعمان در تأویل الدعـائم چـنین اسـت «پیشتر گفتیم که مَثَل صلاه جمعه، مثل دعوت به سوی ائمه است؛ نمازجمعه مَثَل دعوتهای ائمّه مـستوره از زمـان امیرالمؤمنین علی(ع) تا زمان مهدی است، و روزه مَثَل کتمان و ستر است، و فطر مَثَل مـهدی اسـت؛ هـنگامی که قیام کرد، دعوت مستور را علنی کرد و آن را برپا داشت و ستر و کتمانی را که مَثَل آن مَثَل روزه بـود، از بین برد. قیام او و اظهار دعوتش، شادی مؤمنان و برداشته شدن بلا و محنت از آنان بـود ــ کما قدکان ذلک بحمداللّه ــ مـَثَل ایـن شادی مثل شادی مفطرین است در فطر بعد از روزه، و بشارتی که مؤمنان به عید داده میشوند، همچون بشارتی است که به مهدی ــ علیه الصلاه والسلام ــ داده میشود» (ج۱، ص۳۳۵ـ۳۳۶). کتاب تأویل الدعائم مملو از چنین تأویلها و باطنگراییهایی اسـت.
۳٫ بحارالأنوار، ج۱، ص ۳۸٫
کتابنامه
۱٫ ابنتغری بردی، جمالالدین ابیالمحاسن یوسف: النجوم الزاهره، وزاره الثقافهوالارشادالقومی، بیتا.
۲٫ ابنخلّکان، احمد بن محمّد بن ابی بکر: وفیات الاعیان فی انباء ابناء الزمان، ۸ج، دارالفکر والصادر، بیروت، بیتا.
۳٫ افندی، عبداللّه: ریـاض العـلماء، تحقیق سید احمد حسینی، چاپ قیام، قم، ۱۴۰۱ق.
۴٫ الولید، علی بن محمّد: تاج العقائد ومعدن الفوائد، تحقیق عارف تامر، دارالمشرق، بیروت، ۱۹۸۶م.
۵٫ امین، سید محسن: اعیان الشیعه، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، بیتا.
۶٫ بـحرالعلوم طـباطبایی، سیدمحمد مهدی: الفوائد الرجالیه، مطبعهالآداب، نجف، چاپ اوّل، ۱۳۸۶ق.
۷٫ تستری، محمّد تقی: قاموس الرّجال، جامعه مدرسین، قم، چاپ دوم، ۱۴۱۵ق.
۸٫ تهرانی، آقابزرگ: الذریعه الی تصانیف الشیعه، دارالاضواء، بیروت، چاپ سوم، ۱۴۰۳ق.
۹٫ ـــــــــــــــــ : طبقات اعلام الشیعه، مـؤسسه اسـماعیلیان، قم، چاپ دوم، بیتا.
۱۰٫ ـــــــــــــــ : نوابغ الرواه، بیروت، ۱۳۹۲ق.
۱۱٫ حاجی خلیفه، عبداللّه القسطنطنی الرومی: کشفالظنون عن اسامی الکتب والفنون،دارالفکر، ۱۴۰۲ق.
۱۲٫ صامدی، ابراهیم بن حسین: کنز الولد، تحقیق مصطفی غالب، دارالاندلس، بیروت ۱۴۱۶ق.
۱۳٫ حرّ عاملی، مـحمد بـن حـسن: امل الآمل، تحقیق سید احـمد حـسینی، مـطبعهالآداب، نجف اشرف، بیتا.
۱۴٫ حسینی تفرشی، سید مصطفی: نقد الرجال، تحقیق مؤسسه آل البیت، چاپ اوّل، ۱۴۱۸ق.
۱۵٫ حنبلی، ابنعماد: شذرات الذهب فی اخبار من ذهـب، ۸ج، مـکتبه قـدسی، قاهره، ۱۳۵۱ق.
۱۶٫ خوئی، ابوالقاسم: معجم رجال الحدیث، مدینه العـلم، قـم، بیتا.
۱۷. دفتری، فرهاد: تاریخ و عقاید اسماعیلیّه، ترجمه فریدون بدرهای، نشر و پژوهش فرزان روز، تهران، چاپ اوّل، ۱۳۷۸٫
۱۸٫ ذهبی، شمسالدین: سیر الاعلام النـبلاء، تـحقیق مـجدالدین ابن عزاته عمرودی، ۱۷ج، دارالفکر، بیروت، چاپ اوّل، ۱۴۱۷ق.
۱۹٫ ـــــــــــــــــــــ : دول الاسلام، مؤسسه الاعلمی للمـطبوعات، بیروت، ۱۴۰۵ق.
۲۰٫ زرکلی، خیرالدین: الاعلام، ۸ج، دارالعلم للملائین، چاپ نهم، ۱۹۹۰م.
۲۱٫ سبحانی، جعفر: موسوعه طبقات الفقهاء، مؤسسه امام صادق(ع)، قم، ۱۴۱۸ق.
۲۲. شـوشتری، قـاضی نـوراللّه: مجالس المؤمنین، کتابفروشی اسلامیه، تهران، ۱۳۷۵٫
۲۳٫ شیخ مفید، محمد بن محمد بـن نـعمان: الارشاد، انتشارات علمیّه اسلامیه، تهران، بیتا.
۲۴٫ ـــــــــــــــ : تصحیح الاعتقاد، منشورات رضی، قم، ۱۳۶۳٫
۲۵٫ شهر آشوب، محمد بن عـلی: مـعالم العـلماء، مطبعه الحیدریه، نجف، ۱۳۸۰ق.
۲۶٫ عسقلانی، ابنحجر: لسانالمیزان، دارالفکر، بیروت، چاپ اول، ۱۴۰۷ق.
۲۷٫ غالب، مصطفی: اعـلام الاسـماعیلیه، دارالیـقظه العربیه، بیروت، ۱۹۶۴م.
۲۸٫ قاضی نعمان، نعمان بن محمّد: اختلاف اصول المذاهب، تحقیق مصطفی غالب، دارالانـدلس، بـیروت، بـیتا.
۲۹٫ ـــــــــــــــ : افتتاح الدعوه، تحقیق فرحات الدشراوی، الشرکه التونسیّه، بیتا.
۳۰٫ ـــــــــــــــ : الهمّه فی آداب اتباع الأئمّه، تحقیق دکـتر مـحمّد کامل حسین، دارالفکر العربی، بیتا.
۳۱٫ ـــــــــــــــ : المجالس والمسایرات، تحقیق الحبیب الفقی، ابراهیم الشبّوح ، مـحمّد الیـعلاوی، تـونس، ۱۹۷۸م.
۳۲٫ ـــــــــــــــ : تأویل الدعائم، تحقیق عارف تامر، دارالاضواء، بیروت، چاپ اوّل، ۱۴۱۵ق.
۳۳٫ ـــــــــــــــ : دعائم الاسلام وذکر الحلال والحرام والقـضایا والاحـکام، تحقیق آصف فیضی، مؤسّسه آل البیت(ع)، قم، ۱۳۸۳ق.
۳۴٫ ـــــــــــــــ : شرح الاخبار فی فضائل أئمّه الأطهار، تـحقیق حـسینی جـلالی، دارالثقلین، بیروت، چاپ اوّل، ۱۴۱۴ق.
۳۵٫ قاضی، وداد: الکیسانیّه فی التاریخ والادب، دارالثقافه، بیروت، ۱۹۷۴م.
۳۶٫ قرشی، ادریس عمادالدین: عیون الاخبار وفـنون الآثـار، تحقیق مصطفی غالب، دارالاندلس، بیروت، ۱۴۱۶ق.
۳۷٫ قمی، عباس: فوائد الرضویه، بیجا، بیتا.
۳۸٫ کـاظمی، اسـداللّه: مـقابس الانوار، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، بیتا.
۳۹٫ کرمانی، حمیدالدین احمد: راحهالعقل، تحقیق مصطفی غالب، دارالاندلس، بـیروت، چـاپ دوم، ۱۹۸۳م.
۴۰٫ مـادلونگ، ویلفرد: مکتبها و فرقههای اسلامی در سدههای میانه، ترجمه جواد قاسمی، انتشارات آستان قـدس، چـاپ اوّل، ۱۳۷۵٫
۴۱٫ مازندرانی، محمد بن اسماعیل: منتهی المقال فی احوال الرجال، مؤسّسه آلالبیت، چاپ اوّل، ۱۴۱۶ق.
۴۲. مامقانی، محمدحسن بن عـبداللّه: تـنقیح المقال فی علم الرجال، مطبعه المرتضوی، نجف، ۱۳۵۲ق.
۴۳٫ مجلسی، محمّد باقر: الوجیزه فـی عـلم الرجال، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، چاپ اوّل، ۱۴۱۵ق.
۴۴٫ ــــــــــــــــــــــ : بحارالأنوار، ۱۱۰ ج، مـؤسسّه الوفـاء، بـیروت، چاپ سوم، ۱۴۰۳ق.
۴۵٫ مزی، جمالالدین ابی الحجاج یـوسف: تـهذیب الکمال فی اسماء الرّجال، مؤسسه الرساله، چاپ سوم، ۱۴۱۵ق.
۴۶٫ مقدس اردبیلی، محمّد بن عـلی: جـامع الرّواه، کتابخانه آیتاللّه مرعشی، قم، ۱۴۰۳ق.
۴۷٫ مـوسوی خـوانساری، محمّد بـاقر: روضـات الجـنّات فی أحوال العلماء والسادات، ۸ ج، مکتبه اسـماعیلیان، قـم، بیتا.
۴۸٫ نمازی شاهرودی، علی: مستدرکات علم رجال الحدیث، چاپ شفق، تهران، چـاپ اوّل، ۱۴۱۲ق.
۴۹٫ نـوری طبرسی، حسین: خاتمه مستدرک الوسائل، مـؤسّسه آلالبیت(ع) لاحیاء التراث، چـاپ اوّل، ۱۴۱۵ق.
۵۰٫ یـافعی یمنی، ابومحمّد عبداللّه: مرآه الجـنان وعـبره الیقظان، ۵ ج، مؤسسه الاعلمی، بیروت، چاپ سوم، ۱۳۹۰ق.