تقریب در چشم انداز پایه گذاران آن
تـقریب میان طوایف اسلامی و کم کردن فاصلهها، از آرزوهای دیرینه و والای بزرگان اسلام است که وضـع اسـفبار جـامعه اسلامی در قرن اخیر، چنین اندیشهای را در دل آنان پدید آورده است، زیرا به روشنی احساس میکنند که تـفرقه و چنددستگی آنان را از رسیدن به جایگاه واقعی خود در نظام بینالمللی بازداشته است، و با در دسـت داشتن ثروتهای کلان و جـمعیت فـزون، از بسیاری از مزایای زندگی محروم هستند و خاک و سرزمین آنها جولانگاه قدرتهای بزرگ است و هر بخشی از آن را قدرتی در غرب اداره میکند، هرچند به ظاهر، نام استقلال را یدک میکشند.
پس از پایان جنگهای بینالمللیِ دوم در سال ۱۹۴۵م. برابر با ۱۳۲۴ ه . ش. کـه جهان از یک جنگ طولانی رهایی یافته بود، اندیشه تقریب در میان متفکران اسلامی در مصر و ایران قوت گرفت و گروهی به نام «جماعه التقریب» در قاهره تشکیل شد، و جهان اسلام را به تقریب و تفاهم میان گـروهها، و احـترام به عقاید و اندیشهها دعوت نمود.
و چون داعیان تقریب انسانهای والامقامی در جامعه اسلامی بودند، و به راستی، درد دین و غم شریعت در دل داشتند، ندای آنان را بزرگانی از فریقین پاسخ مثبت گفتند و مرحوم آیتاللّه بروجردی از ایـران، و شـیخ محمود شلتوت از مصر مهمترین حامیان این اندیشه گشتند و شخصیت عظیمی مانند کاشفالغطاء که سوابق درخشانی در مسأله
______________________________
۱ وابسته به مدرسه الامام امیرالمؤمنین، قم.
تقریب داشت، به این گروه پیوست و بـا نـوشتن مقالاتی در مجله رساله الاسلام، ارگان داعیان تقریب، هدف این جمعیت را روشن ساخت و مرحوم شیخ محمدتقی قمی به عنوان نماینده شیعه در جمعیت شناخته شد.
۱٫ هدف از تقریب چیست؟
واقعیت تقریب در دو جمله کـوتاه خـلاصه مـیشود:
۱٫ دعوت به شناخت مذاهب اسـلامی از یـکدیگر تـا قدر مشترکها روشن گردد.
۲٫ ایجاد تفاهم میان فِرَق اسلامی، و عرضه اندیشه از طریق دلیل و برهان، با حفظ حرمت دگراندیشان.
به خاطر دارم در سـال ۱۳۲۸ ه . ش. کـه از عـمر تقریب چندان نمیگذشت، مرحوم شیخ محمدتقی قمی در مـَدرَس مـدرسه فیضیه برای جمعی از طلاب و فضلای آن روز که مشایخ امروز میباشند، هدف از تشکیل «دارالتقریب بین المذاهب الاسلامیه» را تشریح کرد. محور گـفتار او ایـن بـود:
«هدفْ تقریب مذاهب است نه تذویب مذاهب، و به دیگر سـخن، هدفْ این نیست که سنی شیعه شود، یا شیعه سنی گردد، بلکه هدف این است که هریک بـا حـفظ مـوقف خود، با طرح مشترکات، الفت بیشتری پیدا کنند و مسائل اختلافی را در مـحیطی آرام، مـطرح نمایند و در عین حال به عقاید یکدیگر احترام بگذارند».
روشنترین گواه بر این که هدف از تقریب، ذوب عـقاید، یـا ذوب فـرق در یک عقیده، یا یک فرقه نیست، کلمه خود «تقریب» است، لذا از این واژه، بـهره مـیگرفتند، نـه از واژه «وحدت». و اگر هم آن را نیز بر زبان جاری میکردند، مقصودشان وحدت اجتماعی و سیاسی بـود، نـه وحـدت در اندیشه.
مجله رساله الاسلام در آن سالها که زبان گویای این گروه بود، جولانگاه نشر افـکار شـیعه و سنی از اثناعشری و زیدی، از اشعری و وهابی و دیگران بود. اگر هدف از تقریب این بود کـه هـمه گـروهها یا گروه خاصی از بازگویی عقاید خود خودداری کنند و همه از مشترکات، دم بزنند، هرگز شایسته نـبود کـه صفحات این مجله جولانگاه افکار نویسندگان مختلف و گوناگون باشد.
بنابراین، مسدود کردن بـاب مـذاکره دربـاره مسائل جانبی، کاملاً برخلاف مقصودِ
پایهگذاران تقریب بوده است و هرگز آنان امت اسلامی را بر تـرک مـذاکره در فروع ــ هرچند از اصول سرچشمه میگیرند ــ توصیه نفرموده و چنین راه و روشی را نپیمودهاند.
اصولاً یـکی از مـواهب الهـی بر امت اسلامی این است که دانشمندان آنان از روز نخست باب نقد و نظر را به روی خود نـبسته و از ایـن طـریق توانستهاند، واقعیت اسلام را در ضمن مکتبها و مسلکها حفظ کنند، و اگر باب مذاکره در ایـن مـسائل به خاطر حفظ وحدت، ترک میشد، از اسلام جز سه اصل به نام توحید، نبوت و معاد، چـیزی بـاقی نمیماند.
اگر وحدت مسلمانان نوعی از اصول اسلام است، و قرآن پیوسته، اتحاد و یـگانگیِ مـسلمانان را تحسین کرده و از تفرقه و دو دستگی نکوهش کرده اسـت، ولی در کـنار ایـن اصل، اصل دیگری به نام «حفظ مـکتب» کـه روی دیگر سکه است، نیز مطرح میباشد، و ما نباید یکی را فدای دیگری سـازیم، بـلکه در عین دعوت به مشترکات کـه خـیمه وحدت را تـشکیل مـیدهد، در داخـل آن به صورت منطقی به بیان واقـعیات نـیز بپردازیم، و چه بسا در پرتو گفتگوها هدایت الهی شامل همگان گردد و تفرقه تـبدیل بـه وحدت شود.
۲٫ مرجعیت علمی اهلبیت(ع)
شـکی نیست که اهل بـیت پیـامبر گرامی(ص) به حکم «حدیث ثـقلین»، بـاب احکام و مرجع علمیِ مسلمانان جهان میباشند و سینه آنان مخزن علوم نبوی میباشد و در پرتـو الهـامها و تربیتهای غیبی، حافظ و نگهبان اصـول و فـروع اسـلام هستند، ولی سخن ایـنجاست کـه آیا مقام و موقعیت آنـان در هـمین مرجعیت علمی خلاصه میشود، یا مرجعیت علمی، یکی از شئون آنهاست.
در مقاله «چشمانداز تقریب»، تـقریبا و تـلویحا اصرار بر این است که بـاید از ائمـه اهلبیت، اصـول و فـروع را آمـوخت، و آنان را به عنوان مـرجع احکام و معارف شناخت، زیرا آنان «امام» بودند، نه «خلیفه»، و خلافت اسلامی و حکومت از آنِ دیگران بـود و آیـتاللّه بروجردی نیز همین نظر را داشت.
اکـنون بـه بـررسی ایـن نـظریه میپردازیم:
۱٫ در آن مقاله کـه چـکیده مصاحبه است، تصریح شده که خلافت و حکومت یکی از
ضروریات اسلام است و کسانی که وجود حکومت را در اسـلام انـکار مـیکنند، خطرناکتر از کسانی هستند که خلافت بلافصل عـلی(ع) را مـنکر مـیباشند، زیـرا وجـود دولت و احـکام سیاسی یکی از واضحات اسلام است. چگونه میتوان گفت که در اسلام، حکومتی وجود ندارد!؟
اکنون سؤال میشود: هرگاه اساس خلافت اسلامی را تنصیص الهی تشکیل نمیدهد، و علی و فرزندان او، وظـیفهای جز بیان احکام نداشتند، پس چرا این اصل ضروری، در قرآن، حدیث و سیره پیامبر، مسکوت و خاموش مانده و درباره شیوه حکومت اسلامی و دیگر ویژگیهای آن سخنی گفته نشده است؟
هرگاه درباره خلافت اسلامی، شیوه تـنصیص را انـکار ورزیم و تمام نصوص بر خلافت را از حدیث «یومالدار»، «منزلت» و «غدیر» بر مرجعیت علی(ع) حمل نماییم، در این صورت، شیوه حکومت اسلامی که از نظر اهمیت در نظر ایشان در کنار اصول سهگانه است، بـاید بـه صورت «گزینشی» و انتخابی باشد، پس چرا درباره خصوصیات این اصل ضروری به این شیوه، حتی یک حدیث، چه رسد به آیه، وارد نشده است، و مـخالفان در مـقام استدلال ـ فقط ـ به اجماع مـهاجر و انـصار تکیه مینمایند!؟
۲٫ اگر صلاحیت ائمه اهل بیت در مسألهگویی و بیان احکام خلاصه میشود، پس این تاریخ پرهیاهوی تشیع را که از دوران سقیفه تا امروز که ناظر به خـلافت آنـها است، چگونه میتوان تـوجیه نـمود و چرا ائمه اهلبیت آنان را از چنین اندیشههایی منع نکردند. تا از این طریق حافظ و نگهبان خون هزاران شیعه شوند؟
۳٫ اگر آنان مقام و موقعیتی جز بیان احکام و اصول و فروع نداشتهاند، پس این سؤال پیش مـیآید کـه چرا پیوسته مورد خشم خلفا و زمامداران قرار داشتند و همه آنان یا جام شهادت نوشیدند و یا حداقل زندانی و تبعیدی گشتند.
هرگاه مقام و موقعیت امام صادق(ع) همین بود و بس، و فرقی با مـالک بـن انس نـداشت، چرا یکی مورد تکریم عباسیان بود که به هنگام ورود به مسجد نبوی دامنهای گسترده او را مأموران خلیفه بـه دست میگرفتند،(۱) ولی امام صادق(ع) به کوفه و حیره تبعید میگشت.
۴٫ اگر مـناصب ائمـه اهـلبیت به آنچه که در آن مصاحبه آمده است محدود میباشد،
______________________________
۱٫ رساله امام شافعی.
طبعا باید آخرین حلقه از آنان نـیز وظـیفهای جز بیان احکام نداشته باشد. در این صورت، قیام حضرت مهدی ـ عجلاللّه تعالی فـرجه الشـریف ـ نـیز چه معنا خواهد داشت؟ آیا موضوع «یملأ اللّه به الارض قسطا و عدلاً» با مسألهگویی و سخنرانی عملی میگردد؟
حکومت جـهانی حضرت مهدی ـ عجلاللّه تعالی فرجه الشریف ـ چیزی نیست که تنها مورد پذیرش شـیعیان باشد، بلکه مسلمانان جـهان بـر این اصل اتفاقنظر دارند، و صحاح و مسانید اهلسنت از احادیث حضرت مهدی(ع) موج میزند و جهان در انتظار چنین حاکم دادگری است، ولی لازمه سخن ایشان این است که او نیز پیرو نیاکان خود، فقط بـاب علم و احکام میباشد.
۵٫ حدیث غدیر و گردآوری مسلمانان را در هوای گرم، و معرفی امیرمؤمنان را با جمله «من کنت مولاه فهذا علی مولاه»، آن هم پس از جمله «ألست أولی بکم من أنفسکم»، چگونه میتوان تفسیر کرد؟ چرا از اولویت پیـامبر و عـلی(ع) نسبت به آنان سخن به میان آمده است؟
اگر واقعا هدف بیان مرجعیت بود، باید پیامبر(ص) بگوید: «أیها الناس انّ علیا واولاده مراجع الدین فی الاحکام والعقائد والفروع والاصول» و یا هر جـملهای کـه بیانگر آن میباشد، نه اینکه پس از دعوت مردم به توحید و نبوت و معاد، ولایت علی را مطرح کند.
از روز نخست، ادبا، شعرا و نویسندگان منصف جز خلافت بلافصل، مطلب دیگری از این حدیث تلقی نکردند. فـقط عـده کمی برای حفظ مذهب به تأویل آن پرداختهاند. حتّی خود مصاحبهکننده محترم در «کنگره شناخت شیعه» در ترکیه با جمله «ألست أولی بکم من انفسکم» بر تفسیر مولی به معنی «مولی» استدلال مـیکرد. حـالا چـه شد که پس از اندی، اندیشه جـدیدی رخـ داده است؟ خـدا میداند!
آقای دکتر رمضان بوطی ـ استاد دانشکده الهیات دمشق ـ در دلالت حدیث غدیر بر خلافت بلافصل امام، خدشه کرد و گفت: مقصود از «مـولی»، «مـحب و نـاصر» است. وقتی نوبت سخن گفتن به جناب آقـای واعـظزاده رسید، ایشان در ردّ سخنان وی چنین گفت: آنان که «مولا» را به «اولی» تفسیر مینمایند، بر صدر حدیث تکیه کرده و آن را گواه بر تـفسیر بـه «اولی» مـیگیرند، یعنی همان جمله «ألست أولی بکم من أنفسکم».
۶٫ در آن مصاحبه، گـفته شده است که پس از رحلت پیامبر(ص)، غدیر به دست
فراموشی سپرده شد و از خاطر صحابه، بیرون رفت و علی(ع) نیز حـکومت خـلفا را قـبول کرد. آنگاه در دوران خلافت علی، امام حدیث غدیر را احیا کرد.(۱)
اصـولاً در ایـن دو گفتار تناقض روشنی است، اگر واقعا امام حکومت خلفا را قبول کرد، پس چرا در دوران خلافت خود حدیث غـدیر را احـیا کرد؟ آیـا در این یک نوع تناقض بین رفتار و گفتار نیست؟ و اگر حدیث غدیر را احیا کـرد، چـگونه مـیتوان گفت، امام خلافت خلفا را قبول کرد؟
اصولاً یک مطالعه کلی در نهجالبلاغه و خطبه دخت گرامی پیـامبر در فـدک و سـخنان فرزندان امام در مورد خلافت خلفا روشن میسازد که هرگز خلافت آنان مورد پذیرش امـامان نـبود و اگر امام هم به حکومت خلفا تن داد، یک نوع پذیرش ظاهری و ناچاری بـود و مـصلحت ایـجاب میکرد که اسلام را از این طریق، کمک کند.
حقیقت این است که علاقه ایشان بـه وحـدت اسلامی و مطالعه در مسائل مربوط به تقریب، و سفرها و ملاقاتها با شخصیتها، در روح و روان او اثـر گـذارده و بـرخلاف انتظار از مقام شامخ ایشان، میفرماید: «امام خلافت خلفا را قبول کرد»، تو گویی اصلاً هجومی بـر خـانه دخت گرامی پیامبر(ص) صورت نگرفته، فدک غصب نشده، ابیذرها تبعید نگشته و عـمارها مـورد ضـرب و شتم قرار نگرفتهاند.
حکومتی که شالوده آن را حقکشیها و تجاهل نسبت به قوانین اسلام و عقب راندن اهـلبیت و تـأسیس حـکومت اموی تشکیل میداد، چگونه میتواند مورد پذیرش امام باشد؟ آنان در بیمهری نسبت بـه صـاحب رسالت تا آنچا پیش رفتند که از ذکر حدیث رسول خدا جلوگیری کردند، ولی درمقابل، به راهبان و احـبار اجـازه دادند که روایات عهدین را بازگو کنند.
سکولاریسم در لباس نو
سکولاریسم به مـعنی تـفکیک دین از سیاست، اندیشهای است که پس از شکست کـلیسا در اروپا مـطرح گـردید. سرانجام دانشمندانِ به ظاهر منصف، راه وسـطی را بـرگزیدند به این صورت که دین در جایگاه خود محفوظ بماند، ولی در مسائل سیاسی مداخله نـکند، و از ایـن طریق توانستند کلیسا را از ترفند مـخالفان دیـن (لائیکهایی کـه بـا اصـل دین میجنگیدند)، مصون نگاه دارند.
______________________________
۱٫ هـفت آسـمان، شماره ۹ و ۱۰، ص۲۰ و ۳۸٫
هرگاه چنین اندیشهای در آیین کلیسا صحیح و روا باشد، ولی با آیین اسـلام، بـا این همه احکام حکومتی، قطعا سـازگار نیست، و سیره پیامبر و وصـّی او بـرخلاف آن، گواهی میدهد. اعتقاد به چـنین تـفکیکی، نوعی انکار مسائل مسلّم اسلام میباشد.
ولی پس از درگذشت پیامبر(ص)، نوعی «سکولاریسم» در لسـان خـلفا مطرح بود و مذاکرهای که خـلیفه دوم بـا ابـنعباس انجام داد، بر ایـن مـطلب گواهی میدهد؛ خلیفه بـه ابـنعباس گفت: پسر عموی تو در چه حال است؟ آیا اندیشه خلافت در ذهن او نیز هست؟ ابنعباس پاسخ مـثبت داد. خـلیفه گفت: در روزهای اخیر که پیامبر(ص) در بـستر بـیماری بود، قـلم و کـاغذ خـواست تا چیزی بنویسد. مـن از نیّت پیامبر آگاه شدم و میدانستم که او میخواهد بر خلافت علی(ع) تأکید کند. سپس افزود: هـرگز امـکان ندارد، نبوت و خلافت در یک خانواده جـمع شـود. هـرگاه نـبوّت و رهـبریِ روحی و معنوی در خـانواده بـنیهاشم صورت پذیرفته است، خلافت باید در عشیرهای دیگر باشد.(۱) متأسفانه برداشت هرخوانندهای از آن مصاحبه پرورش چنین اندیشهای است کـه مـا از آن، بـه سکولاریسم نو که در عین حال ریشه دیـرینه دارد، تـعبیر مـیکنیم.
شـگفتآور ایـن کـه چنین اندیشهای به مرجع بزرگ، مرحوم آیتاللّه عظمای بروجردی که نویسنده سالهای درازی از فیض درس او بهره برده، و چنین سخنی را از او نشنیده است، نسبت داده میشود.
آنچه ایشان کرارا در مجلس درس مـیفرمود، این بود:
«از آنجا که اهلسنّت حدیث ثقلین را پذیرفتهاند، به حکم این پذیرش، باید احکام و روایات ائمه اهلبیت(ع) را نیز بپذیرند، زیرا اهلبیت(ع)، عِدل قرآن و ملازم با قرآن معرفی شدهاند. چگونه مـیشود، یـکی را گرفت و دیگری را رها کرد؟
باز میفرمود: حدیث ثقلین حجّت را بر فقهای اسلام تمام کرده است و آنها باید از علوم اهلبیت(ع) بهره بگیرند.
او هرگز این جمله را به زبان نمیراند که اهلبیت(ع) تـنها مـرجع احکام بوده و سهمی در خلافت و رهبری نداشتند. اگر چنین سخنی میگفت، قطعا در خاطر همه تلامیذ او باقی میماند که خوشبختانه اکثر آنان در قید حیاتند.
هـماکنون اخـوان صافی و دیگر آیات که از دسـتپروردههای درس ایـشان میباشند، در قید حیاتند و همگی از این نسبت، اظهار بیاطلاعی میکنند.
______________________________
۱٫ شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، ۲۰/۱۵۵ و برای تفصیل تاریخ طبری ۲۲۲ـ۲۲۴ طبع المعارف.
در مصاحبه، تلویحا اشاره میشود کـه مـرحوم آیتاللّه بروجردی در جلسات نـگارش جـامع احادیث الشیعه، این سخن را بر زبان میراند. پذیرفتن این سخن بستگی دارد، به اینکه از اعضای موجود آن جلسه سؤال شود و گروهی از آنان زنده و در حوزه دارای مسئولیت میباشند.
در برابر این، آنچه اینجانب به خـاطر دارم، ایـن است که مرحوم آیتاللّه بروجردی، کتاب المراجعات را که نگارش شرفالدین عاملی است، ندیده بود. مرحوم آیتاللّه سلطانی نسخهای از آن را به ایشان هدیه کرد، تا مطالعه کند. روز بعد هنگامی که به بـیرونی تـشریف آوردند، بـه جناب آقای سلطانی فرمودند: من دیشب این کتاب را به دست گرفتم و تا تمام نکردم، به زمین نـگذاشتم. بسیار کتاب متقن و خوبی است.
مرحوم سلطانی افزودند که جناب شـرفالدین کـتاب دیـگری به نام النص والاجتهاد دارند که فعلاً مخطوط است و برای چاپ آن، نیاز به کمک مالی دارند. آیـتاللّه بـروجردی هزینه طبع آن را پذیرفت و در حیات مرحوم بروجردی به چاپ رسید.
شرح این هجران و ایـن خـون جـگر | این زمان بگذار تا وقت دگر |
۳٫ نکوهش صحابه
از اموری که در مصاحبه، بر آن تکیه شده اسـت و صفحاتی را به خود، اختصاص داده، موضوع صحابه است. در این مصاحبه، آنچه را که مـا از افراد ناآگاه درباره عـقیده شـیعه نسبت به صحابه میشنیدیم و یا در کتابها میخوانیم، تکرار شده است، زیرا افراد ناآگاه هر موقع بخواهند، شیعه را معرفی کنند، میگویند: شیعه کسی است که صحابه را سب میکند و به همسران پیامبر، نـاسزا میگوید و امثال اینها.
غالبا آگاهیِ افراد ناآگاه نسبت به مذهب شیعه در همین حد است و متأسفانه برخی از همین مطالب در این مصاحبه، تکرار شده است. ما در اینجا نکاتی را یادآور میشویم، تا میزان صـحت ایـن نوع نسبتها روشن شود:
۱٫ صحابی در اصطلاح علمای رجال، کسی است که با پیامبر دیداری داشته باشد. در تحدید مدت دیدار، علمای رجال اختلافنظر دارند. برخی به یک دیدار اکتفا کرده و بـرخی دیـگر نوعی معاشرت را در آن، شرط کردهاند. ما فعلاً درباب تعریف صحابه،
سخن نمیگوییم. ابنعبدالبر در آغاز کتاب الاستیعاب(۱) به گونهای در این باره سخن گفته است.
علمای رجال توانستهاند در حدود اسامی ۱۵ هزار صـحابی را ضـبط کنند، در حالی که شمار صحابه پیامبر با توجه به شرایط آن روز از مرز ۱۰۰ هزار میگذرد، ولی تاکنون کسی بر غیر آنچه نام آنها در این کتاب و امثال آن آمده است، واقف نشده اسـت.
اکـنون سـؤال میشود چگونه میتوان گفت گـروهی بـسان شـیعه، افرادی را که اصلاً نام و نشان آنها در خاطرهها و ذاکرهها و رسالهها نیست، دشمن میشمارند و حتی قسمت اعظم کسانی که اسامی و نامهای آنها ضـبط شـده اسـت، برای آنان شناخته شده نیست. معالوصف آنها را نـیز سـب میکنند.
بخشی از یاران رسول خدا در غزوات بدر، اُحد، خندق و حنین، جان به جان آفرین سپردند و در راه اعلای کلمه اسلام، جـام شـهادت نـوشیدند؛ آیا تاکنون شنیده شده است که فردی هرچه هم نـادان باشد، این افراد را نکوهش کند؟ بلکه به هنگام دعا از خدا خواسته میشود که شهیدان ما را با شهیدان بدر و اُحـد مـحشور فـرماید.
۳٫ گروهی از صحابه پیامبر پیشروان تشیع میباشند و تاریخ نام و نشان آنها را ضـبط کـرده است که پیوسته به ولایت بلافصل علی تظاهر مینمودند و دست از یاری او برنداشتند و ما نام و نشان ۵۰ نـفر از ایـن افـراد را در نوشتههای خود درج کردهایم. چگونه یک فرد محب اهلبیت به شخصیتهای وارستهای مـانند: عـبداللّه بـن عباس، عقیل بن ابیطالب، ابوسفیان بن حرث، نوفل بن حرث، عبداللّه بن جعفر، عـون بـن جـعفر، محمد بن جعفر، ربیعه بن حرث بن عبدالمطلب و امثال آنان، میتواند، بدگویی کند در حـالی کـه همه آنان در عین صحابی بودن از بیت بنیهاشم و از یاران صمیمی امام میباشند؟
و امّا از غیر بـیت بـنیهاشم از پیـشروان تشیع میتوان افراد زیر را نام برد:
سلمان محمدی، مقداد بن أسود کندی، ابوذر غـفاری، عـمار یاسر، حذیفه بن یمان، خزیمه بن ثابت، ابوایوب انصاری، مالک بن تیهان، قـیس بـن سـعد بن عباده، عدی بن حاتم، ابورافع، عمرو بن حمق، حجر بن عدی، محمد بن ابـوبکر، زیـد بن صوحان و امثالهم.
بنابراین تعبیرِ سب صحابه بسیار تعبیر غیرواقعبینانه و تکرار گـفتار مـخالفان اسـت.
______________________________
۱٫ الاستیعاب، ۱/۲ در حاشیه الاصابه؛ أسد الغابه، ۱/۱۱ـ۱۲٫
۴٫ اصولاً باید مقام و منزلت صحابه را از معدودی از حاکمان از صحابه جدا کـرد. اگـر گـفتوگویی هست، مربوط به چند نفر از حاکمان است که رفتار صحیحی با اهـلبیت نـداشتند و لباس خلافت را بدون ملاک بر تن کردند و تعداد آنان از تعداد انگشتان تجاوز نمیکند.
۵٫ چگونه میتواند انـسان نـسبت به پیامبر عشق ورزد و نسبت به یاران آنها کینه ورزد و چگونه این دو حالت روانـی در انـسان عاقل پدید میآید؟
۶٫ اگر سخنی هست، درباره وارسـتگیِ هـمه صـحابه است و این که هرکس پیامبر را دیده از لحـظه رؤیـت تا آخرین روزهای زندگی عادی، پیراسته گشته و هیچ خطا و گناهی از او سر نزده اسـت. ایـن همان مسأله کلامیای است کـه دربـاره آن، گفتوگوهایی انـجام گـرفته اسـت.
از مصاحبه استفاده میشود که اصلاً نـباید عـدالت صحابه را زیر سؤال برد و مفاد این سخن این است که اصولاً قـرآن و سـنت و تاریخ را به سخن درنیاوریم، در حالی کـه قرآن و سنت درباره عـدالت صـحابه سخن گفته، عدالت همه صـحابه را بـه صورت یک اصل کلی صحیح نمیداند، بلکه عدالت صحابه را به صورت یک قـضیه جـزئی پذیرا میباشد زیرا:
۱٫ آن فردی کـه قـرآن او را در سـوره حجرات، آیه ۶، فـاسق مـعرفی میکند، و میفرماید: «إنْ جـاءَکُم فـاسقٌ بنبِإٍ فتبیّنوا» کیست؟ آیا جز فرد صحابی مانند ولید بن عقبه و امثال او بوده است؟
۲٫ گروهی کـه پیـامبر را در حال خواندنِ خطبه نمازجمعه، ترک کـردند و تـجارت را بر عـبادت تـرجیح دادنـد، چه کسانی بودند؟ قرآن دربـاره آنان میفرماید: «فَاِذا رَأوا تِجارَهً أو لَهْوا انْفَضُّوا إلیها وَتَرَکُوکَ قائِما قُلْ ما عِنْدَاللّهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهـْوِ ومـنالتِجاره واللّهُ خَیرُ الرّازِقین» (جمعه: ۱۱).
آیا ایـن گـروه را مـیتوان عـادل و وارسـته دانست؟
۳٫ گروهی که در جـنگ احـد، گمانهای جاهلانهای در دل میپروراندند، چه کسانی بودند، آنجا که میفرماید: «وطائِفَه قَدْ أَهَمَّتهُم أنْفُسهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّهِ غـَیْر الحـَقِّ ظـَنَّ الجاهِلیَه…». (آلعمران: ۱۵۴).
۴٫ گروهی که هنگام عزیمت بـه جـنگ احـد، از کـوه بـالا مـیرفتند و پشت سر خود نگاه نمیکردند و به ندای رسول، لبیک نمیگفتند، چه گروهی بودند، چنانکه میفرماید: «إذْ
تُصْعِدُونَ وَلاتَلْوونَ عَلی أحدٍ والرسول یَدْعُوکُمْ فِی أُخراکم» (آلعمران: ۱۵۳).
۵ . گروهی که قـرآن از امکان ارتداد آنان پس از درگذشت پیامبر خبر میدهد، چه کسانی میباشند، چنانکه میفرماید: «أفإنْ ماتَ أوْ قُتِل انْقَدَبْتُمْ عَلی أعْقابِکُمْ وَمَنْ یَنْقَلب عَلی عَقِبَیْه فَلَنْ یَضرّاللّه شَیئا» (آلعمران: ۱۴۴).
۶٫ منافقان پنهان در مـیان یـاران رسول خدا که ساکنان مدینه را تشکیل میدادند، چه کسانی بودند؟ این گروه آن چنان خود را میان یاران رسول خدا، پنهان کرده بودند، که هرگز شناخته نمیشدند و همگان میاندیشیدند که آنان مـسلمان هـستند، ولی کوچکترین ایمانی به پیامبر نداشتند و قرآن درباره آنان میفرماید: «وممّن حولکم من الاعراب منافقُون ومن أهل المَدینه مَرَدوا علی النِّفاق لاتعلمهم نَحْن نـَعلمهم» (تـوبه: ۱۰۱).
۷٫ بیماردلانی که قرآن از آنان خـبر مـیدهد، چه گروهی بودند، آنجا که میفرماید: «إذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَض ما وَعَدَنا اللّه وَرَسُوله إلاّ غُرُورا» (احزاب: ۱۲).
۸٫ آیه مبارکه «أفَمَنْ کانَ مُؤمِنا کَمَنْ کـانَ فـاسِقا لایَستَوُون» (سجده: ۱۸)، درباره چـه کـسی نازل شده است؟ این نهتنها قرآن است که درباره عدالت صحابه به صورت اصل کلی رأی و نظر منفی دارد و آنها را به دو گروه وارسته و غیروارسته تقسیم میکند، بلکه احادیث صحیحی که فریقین بر صـحت آن نـظر دارند، درباره صحابه ساکت و آرام نیست.
۹٫ محدثان از رسول گرامی نقل کردهاند که پیامبر به هنگام ساختن مسجد مدینه به عمار یاسر چنین گفت: «تقتلک الفئه الباغیه: تو را گروه ستمگر میکشد».
اکـنون سـؤال میشود رهـبر این گروه ستمگر چه کسی بود؟!
۱۰. سرانجام چه گروهی همسر رسول گرامی را از خانهاش بیرون کشیدند، در حالی که بـه حکم قرآن باید در خانه بنشیند «وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُن» (احزاب: ۳۳).
و با تـشکیل سـپاه سـنگین به نبرد با امام مفترض الطاعه پرداختند و قریب به پانزده هزار نفر از مسلمانان در این جنگ کشته شـدند.
بـالاخره ضامن این خونها و مسئول این نبرد کیست؟ جز چند نفر که همه را صحابی مـیدانیم.
۱۱٫ بـالاخره مـا لب فرو میبندیم، امّا بخاری و مسلم لب فرونبسته و درباره همان صحابه که دین خود را از آنها گرفتهاند، روایـات فراوانی نقل کردهاند که حاکی از ارتداد
آنها است هر دو کتاب نقل میکنند: کـه روز قیامت پیامبر وارد حوض مـیشود، سـپس گروهی به سوی او میآیند، امّا از ورود آنان، ممانعت به عمل میآید. پیامبر میگوید: اینها یاران من هست، خطاب میآید: «انّک لاتدری ما أحدثُوا بعدک، فأقول: سُحْقا، سحقا لمن بدّل بعدی».(۱)
البته ایـن نه بدینمعنی است که همه یاران پیامبر یک دست بودند، بلکه گروهی از آنان از تقوا و وارستگی به پایهای رسیدند که میتوان آنها را وارستگان جهان و حجتهای خدا پس از معصومین شمرد.
نظر شیعه درباره آنـان، هـمان نظر است درباره تابعان، و کوچکترین تفاوت میان این دو گروه نیست. اگر برادران اهلسنت دین خود را از صحابه گرفتند، از تابعان نیز گرفتند، ولی هرگز اخذ دین از تابعان، کسی را بر این وانداشته که لبـاس عـصمت بر آنان بپوشاند.
آری، صحابه در نظر برادران اهلسنت نهتنها عادلند، بلکه معصومند، زیرا هرگز حاضر نیستند گناهی را به آنان نسبت دهند و یا خطای صادر از آنان را تحمل کنند.
۱۲٫ کتابهای حـدیث و تـاریخ اهلسنت مملو از نسبت گناه و خطا به پیامبران بزرگواری مانند داود و سلیمان و غیرهما است. آنان نه از نقل آنها رنج میبرند و نه از استماع آنها، امّا از ایراد کوچکترین خدشه به مقام صحابه، سـخت نـاراحت مـیشوند آیا این جز این اسـت کـه تـبلیغات امویها در تعظیم صحابه به حدّی بوده است که آنان را معصوم جلوه داده است تا از این طریق از عظمت و موقعیت اهلبیت بکاهند؟
و نخستین کسی کـه عـقیده بـه خلافت شیخین را جزء عقاید درآورد، «عمروعاص» در مسأله «حکمیت» بـود.(۲)
۱۳٫ درسـت است که در پرتو جهاد صحابه، پرچم اسلام بر فراز بیشترین نقاط به اهتزاز درآمده است، ولی اینکار را نمیتوان مربوط بـه خـلافت دانـست، زیرا پس از پیامبر(ص) هرکس این مقام را اشغال میکرد، از پیمودن این راه چـارهای نداشت، زیرا تربیت اسلامی آنچنان در بسط اسلام قوی بود که در نشر توحید سر از پا نمیشناختند. حالا خواه این پرچـم بـهدست امـام منصوب بود یا در دست پیشوای برگزیده سقیفه.
۱۴٫ فرض کنیم، جامعه اسـلامی از خـلافت خلفا بهره گرفت و از گفته خود که این بهره
______________________________
۱٫ جامع الاصول: ۱۱/۱۱۹ـ۱۲۳، شمارههای ۷۹۶۹ـ۷۹۷۹، از احادیث مراجعه فرمایید.
۲٫ مروج الذهـب، ۲/۳۹۰ـ۳۹۷٫
مـربوط بـه مقام خلافت نبود، و از آنِ مجاهدان بود، صرفنظر کردیم، ولی باید دید که ایـن خـلافت چـه مقدار کاستیهایی پدید آورد، و از عقب زدن شخصی مانند علی(ع)، چه ضررهایی متوجه اسلام شد، تا آنـجا کـه ربـع قرن از رحلت پیامبر(ص) نگذشته بود، که حکومت امویها پیریزی گردید و دشمنان قسم خورده اسـلام، وارث آن گـردیدند.
۴٫ لغزش در بیان مشترکات
در مصاحبه برای نزدیک کردن دو گروه مورد نظر، یادآور میشوند:
۱٫ تـقسیم امـّت اسـلامی به عدلیه و غیرعدلیه، صحیح نیست. مگر کسی از مسلمانان خدا را ظالم میداند؟
۲٫ برای ایجاد وفاق و آشـتی یـادآور میشود که اصل رؤیت خدا مسلّم است، در حالی که از کیفیت آن گزارشی نمیدهد.
مـا دربـاره دو مـوضوع، توضیح مختصری میدهیم:
درست است که اشاعره و عدلیه، که مقصود از آنان معتزله و امامیه است، هـمگی خـدا را عادل میدانند و آیات قرآنی نیز بر این عقیده گواهی میدهند، ولی در فهم مـعنای عـدل آنـچنان اختلاف دارند که هرگز نمیتوان آنان را در مسأله عادل بودن خدا، متّحد و همرأی دانست.
عدلیه مـیگویند: خـرد تـواناییِ آن را دارد که کارهای موافق عدل را از ظلم تمییز دهد و زیباییها را از زشتیها جدا سازد؛ مـجازات کـردن یک انسان مطیع در نزد خرد، ستم است، یا کودک شیرخوار را به دوزخ فرستادن، قبیح است و از خدای حـکیم چـنین کاری صادر نمیشود، چون برخلاف عدل و حکمت است.
در حالی که گروه دیـگری بـه نام اشاعره، تعریف صحیحی از عدل ارائه نکردهاند و مـیگویند، آنـچه را کـه خدا انجام دهد، همان عدل است، حـتی اشـعری در کتاب اللمع میگوید: هرگاه خدا طفلی را در آتش بسوزاند، عین عدل است.
اکنون بـا چـنین تفسیرهای کاملاً متغایری، آیا مـیتوان هـر دو گروه را مـتحد در مـسأله عـدل دانست؟
اصرار بر این نوع تقریب را مـیتوان یـک نوع تقریب سیاسی نامید، نه تقریب حقیقی. در تقریب حقیقی باید این نـکات در مـحیطی آرام و دور از تعصب مطرح شود و انسانهای
منصف بـه یک واقعیت مشترک بـرسند وگـرنه شعار خدا عادل است، آن هـم بـه آن معنی، نوعی سرپوش گذاری بر حقایق است.
درباره رؤیت، یادآور میشویم کـه از روز نـخست، علی(ع) و علویانْ نافیان رؤیت بـودند، در حـالی کـه مخالفان علی(ع) بـر اثـر روایت ابوهریره در صحیح بـخاری از رؤیـت جانبداری میکردند و از قدیمالایام گفتهاند: «العدل والتنزیه علویان والجبر والتشبیه أمویّان».
امام رضا(ع) در مذاکره خـود بـا ابوقرّه که از محدّثان عالی مقام عـصر خـود بود، سـخنی دارد کـه مـوضوع رؤیت روشن میسازد. ابـوقرّه به امام میگوید: خدا، رؤیت و تکلم را میان دو پیامبر تقسیم کرده است:
تکلم و سخن گفتن را بـه مـوسی داد و رؤیت خویش را به پیامبر اسلام. امـام در پاسـخ ابـوقره فـرمود: چـه کسی از جانب خـدا ایـن آیات را آورده است؟!
«لاتُدْرکُهُ الأبْصار…»
«لاتحیطُون به عِلما».
«لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیء».
ابوقره: پیامبر اسلام.
امام: آیا ممکن اسـت یـک نـفر در عین آوردن این آیات از جانب خدا، به مـردم بـگوید: مـردم مـن هـمان خـدایی را که به آن نحو در آیات، توصیف شده است، با چشمان خود دیدم و به او احاطه علمی پیدا کردم و او در صورت بشر بود.
آیا خجالت نمیکشید؟ زنادقه جهان نتوانستند چنین تهمتی را بـه پیامبر(ص) بزنند ولی متأسفانه به دست مسلمانان ناآگاه، پیامبر(ص) متهم به تناقضگویی میشود.
مسأله رؤیت یک اندیشه وارداتی است که به وسیله یهودیانِ مسلماننما وارد حوزه عقاید اسلامی شد و گروهی از محدّثان نـیز، اخـبار آنان را پذیرفتند و کتب عهدین از رؤیت خدا موج میزند.
کتابهای مدّعیان صحت رؤیت جز از رؤیت حسی سخن نمیگویند و برای فرار از تشبیه و تجسیم، از واژه «بلاکیف» بهره میگیرند و نتیجه این میشود که رؤیـت حـسی بدون کیفیت صورت میپذیرد که خود یک نوع تناقضگویی است، زیرا واقعیت رؤیت حسی با حفظ کیفیت صورت میگیرد و نفی کیفیت، نفی رؤیـت حـسی است.
به خاطر دارم، در یکی از هـمایشها در تـرکیه که یکی از دانشجویان عرب زبان اسکندرون که فعلاً جزئی از خاک ترکیه است، مسأله رؤیت را با من مطرح کرد.
به او گفتم: شما معتقدید که خـدا در روز قـیامت، دیده میشود، در پاسخ گـفت: آری.
گـفتم: آیا همه خدا دیده میشود یا بخشی از خدا؟
او در پاسخ فروماند دید هرکدام را معین کند، پا در گل خواهد نشست!
اگر همه وجود او دیده شود که معنایش این است که بشر بر وجود خـدا مـحیط و خدا محاط باشد و اگر بخشی از وجود او دیده شود، معنای آن این است که خدا دارای اجزا و مرکب است.
اصولاً رؤیت قلبی، جای بحث و گفتگو نبوده است، لذا امیرمؤمنان برای انتقاد از آن، این جمل مـعروفه را فـرموده است: «لم تـره العیون بمشاهده الأبصار ولکن رأته القلوب بحقائق الإیمان».
در مصاحبه، علم و دانش امثال فخرالدین رازی و غیره مطرح شده کـه آنان با چنین مقام علمی چگونه میتوانستند در مسأله عدل و رؤیت مـخالفت کنند؟
بـاید یـادآور شویم که کتابهای آنان، در اختیار است. مراجعه به تفسیر رازی، موضع او را در این دو مسأله روشن میسازد، هرچند رازی در مواردی از اهـلبیت( ع) جـانبداری میکند، ولی در این دو مسأله نمیتوانست، مخالفت کند، زیرا متهم به ارتداد و خروج از دین مـیشد.
نـکته ظـریفی که اینجا هست، اینکه آقایانی مانند رازی و غزالی و امثال آنان، از دوران کودکی، در خانوادههای اشعری پرورش یافتند، و بـه همین نحو بالا رفتند، نه اینکه پس از نیل به مقامات علمی، مکتب اشعری را بـرگزیدند. این آقایان نخست اشـعری مـذهب بودند، بعد رازی و غزالی شدند، نه اینکه رازی و غزالی، اشعری مذهب گشتهاند.
ضررهای مصاحبه برای تقریب
سوگمندانه یادآور میشوم، که این مصاحبه ضربت شکنندهای بر اندیشه تقریب در میان انسانهای معتدلی وارد کرد که بـه صورت معقولانه مسأله تقریب را تعقیب میکردند، و در همایشها به گفتوگو میپرداختند، ولی این مصاحبه، حربه دست مخالف داد تا بگویند، تقریب در طریق محو تشیع و عقاید شیعه پیش میرود.
گذشته بر این، نظام جمهوری اسـلامی، از طـریق این مصاحبه ضرر سختی دید، زیرا فردی که سالیان دراز از طرف مقام رهبری، دارای شئون و مسئولیتهایی بود، صریحا خلافت و حکومت را از اهلبیت(ع) سلب کرد. طبعا این اندیشه تا آخرین امام نیز ادامه مـییابد. بـنابراین، ولی عصر ـ عجلاللّه تعالی فرجه الشریف ـ ولایتی بر جان و مال مردم ندارد و فقیهان وارسته نیز دارای چنین مقامی نمیباشند و نتیجه آن، چیزی جز انکار ولایت فقیه یعنی اساس جمهوری اسلامی چیزی نـیست.
اصـولاً نحوه سؤال و جواب، حاکی از آن است که مجموع مصاحبه قبلاً طراحی شده و هدف مشخص گشته است، آنگاه مجری مصاحبه با طرح سؤالات، طرف را وادار میکند که پاسخ موردنظر او را بدهد. این نـوع مـصاحبهها، هـرگز واقعبینانه نبوده و همواره هدف خـاصّی را تـعقیب مـیکند. اگر طرح سؤال و جواب هدف خاصی را تعقیب میکرد، انسان میتوانست به این مصاحبه با دیده علمی بنگرد و به آن خوشبین باشد، امـّا مـجموع حـاکی از آن است که یک نوع سازش فکری بین طـرفین در کـار بوده و لذا به این صورت درآمده است.
اندکی با تو بگفتم غم دل، ترسیدم | که دلآزردهشوی، ورنه سخن بسیار است |