خدای سه گانه در کتاب مقدس و ظهور راست کیشی
خدای سه گانه در کتاب مقدس و ظهور راست کیشی یکی از مقالات کتاب Companion Encyclopedia of Theology است، در این مقاله نویسنده مراحل تکوین سه جلوه خـدا را در قـرون اولیـه مسیحیت بررسی کرده است. در این مقاله بهجای واژه تثلیث (Trinity)، واژه خدای سهگانه (The triune God) به کار رفته است تـا از این رهگذر، سیر تکوّن هر یک از این سه جلوه خدا بررسی شود. گـرچه خدای سهگانه برای اولیـن بـار در شورای نیقیه (۳۲۵ م.) و سپس در شورای قسطنطینیّه (۳۸۱ م.) پذیرفته و تایید شد؛ اما این سؤال برای آیندگان مطرح شد که چگونه مردمی که هر روز در مراسم نیایش خود میخواندند: «یهوه خدای ما، یهوه واحد است.» بـه خدای سهگانه مسیحی ایمان آوردند و چه عواملی در شکلگیریِ این آموزه تأثیر داشتند؟
برای پاسخگویی به سؤالات فوق، نویسنده در ابتدا منشأ این سؤالات را بررسی میکند، سپس به عواملی که در شکلگیریِ این آموزه مـؤثر بـودند میپردازد؛ و مهمترینِ این عوامل را کتاب مقدس و مناسک عبادیِ مسیحی میداند.
هر چند مسیحیان اولیه همانند یهودیان به خدای واحد اعتقاد میورزیدند، آنان مسیح را با تعابیری همچون پسر خدا، صورت خـدای نـامرئی، کلمه سرمدی که با خداست، تصویری گویا از هستیِ خود خدا و مانند اینها تقدیس میکردند. لذا علمای مسیحی در جستوجوی راههای پایان دادن به تضادِ آشکار بین ستایش مسیح به عنوان خدا و پرسـتش خـدای واحد بودند؛ و این آغاز راه برای تکوین این آموزه مسیحی بود.
نویسنده تبیینهای مختلف از این آموزه را به صورتی عقلپذیر و منظم و سلسلهوار بیان میکند و در پایان، گفتوگوهای عالمان مسیحی و مسلمان، و مـتهم شـدن مـسیحیان به شرک ورزیدن به خـدا را بـررسی مـینماید.
______________________________
۱٫ مشخصات کتاب شناختیِ این مقاله چنین است:
Robert L.Wilken, the Triune God of the Bible and the Emergence of Orthodoxy, in Companion Encyclopedia of Theology, pp. ۱۹۸ – ۲۰۵٫
مسیحیان به خدای پدر، پسر و روح القدس اعتقاد میورزند. حکم سنتی ایمان به خدای سهگانه در شـورای نـیقیه بـه سال ۳۲۵ م. پذیرفته و به سال ۳۸۱ م. در شورای قسطنطینه بار دیـگر تـایید شد و شرح و بسط یافت. این اعتقاد نامه که ساختاری سه بخشی دارد: (ما به یک خدای پدر توانا که آسمان و زمـین را آفـرید… و یـک خداوند، عیسی مسیح، تنها فرزند خدا، مولود پدر قبل از همه چـیز… و به روح القدس، خداوند و حیات بخش، اعتقاد داریم) تا به امروز توسط میلیونها مسیحی در سراسر جهان به هنگام مـراسم عـشای ربـانی به کار رفته است. این قدیمیترین تلخیص معتبر از تعالیم مسیحی و نـشان مـسیحیت راست کیش است.
نزد بسیاری از مسیحیان، نظریه تثلیث ساختاری الهیاتی دارد و احتمالاً شیوه مفیدی برای وصف راهـهای مـختلفی اسـت که خداوند خود را به ما میشناساند. با این حال، این دیدگاه از ضـروریات مـسیحیت نـیست. در اوایل قرن نوزده، فریدریک شلایر ماخر هنگامیکه نظریات اعتقادی خود را در کتاب ایمان مسیحی(۱) سـامان مـیداد، نـظریه تثلیث را در بخش ضمیمه جای داد. وی اذعان داشت که این آموزه حقیقتی بنیادین را درباره اتحاد خـدا بـا انسان بیان میکند، اما او آن را نه صِرْف یک آموزه بلکه ابزاری برای دفـاع از امـر دیـگری میدانست که عبارت بود از کوشش برای تبیین الهیاتیِ حقایقِ بنیادیتر. او نوشت که نظریه تـثلیث «نـزدیکترین بیان برای خودآگاهی مسیحی» نیست. از دیدِ او، تنها این دو گفته نزدیکترین بیان در این بـاره اسـت: یـکی اینکه ذات و هویت خدا در مسیح حضور دارد، و دیگر اینکه الوهیتْ خود را با ذات انسان در روحالقدس متحد میکند؛ هـمان روح القـدسی که حیاتبخش مسیحیت است. هیچیک از این گفتهها مستلزم فرض خدایی سهگانه نـیستند.
رویـکرد شـلایر ماخر در این مسئله، تازگی نداشت. پیش از این در مسیحیت اولیه، سابلیوس تعلیم داده بود که الفاظ مـختلف پدر، پسـر و روح القـدس صرفا نامهایی هستند که مسیحیان بر نحوه دانش و تجربه ما از عمل و حـضور خـدا مینهند؛ یعنی نحوه هایی که خدا خود را میشناساند. گفتهاند وقتی خدا را پدر، پسر و روح القدس مینامیم صرفاً در ایـن مـورد صحبت میکنیم که چگونه خدا خود را بر ما آشکار میکند، و اصلاً سـخنی در بـاره ذات خدا نگفتهایم. سؤالاتی را که قرنها پیش سـابلیوس مـطرح کـرد، و دیگر منتقدان
______________________________
۱٫ The Christian Faith
نظریه تثلیث نیز در طول تـاریخ مـسیحیت آنها را بازگو کردهاند، میتوان به ترتیب ذیل بیان کرد: اگر به نحو اصـل مـوضوعی بپذیریم که خدا یکی اسـت، آیـا میتوان بـه دلیـل راهـهای مختلفِ شناسانده شدنِ خداوند به مـا، تـکثری را که در تجربه خود از خدا موجود است، به هستی خدا نیز سرایت دهیم؟ چـرا بـاید گمان شود تجلیات الهی، مشخص کـننده تمایزات درونی خداست؟
سابلیوس تـنها مـتفکر مسیحی نبود که سؤالاتی را در مـورد شـکلگیری نظریه تثلیث مطرح کرد. تقریباً از ابتدا بعضی مسیحیان از اقرار به سهگانه بودن خـدا ابـا داشتند. واژههای پدر، پسر و روح القدس در کـتاب مـقدس و مـناسک مسیحی بهکار رفـته بـود، اما همه در نحوه فـهم ایـن تعابیر توافق نداشتند. به نظر میرسید عبارت «خدای پدر، پسر و روحالقدس» اعتقاد به خدای واحـد را مـخدوش میسازد. در قرون اولیه هنگامی که مـتفکران مـسیحی برای بـیان آنـچه را کـه از راه تجلی خدا در عیسی مـسیح فهمیده بودند، این موضوعات را مورد بحث قرار دادند. دیری نپایید که نگرشهای متفاوت، پیرامون یـک کـانون متحد شدند و همین کانون بود کـه در اعـتقادنامه نـیقیه ـ قـسطنطنیّه مـتبلور شد و مسیحیت راسـتکیش را مـشخص کرد. به لحاظ تاریخی و الهیاتی، دانستن چگونگی وقوع این امر مهم است. در ادامه مقاله تعدادی از عـوامل مـؤثر در ایـن موضوع، یعنی کتاب مقدس، رستاخیزِ عیسی، و حـیات مـناسک(۱) مـسیحی را کـه بـه شـکلگیری ایمان به تثلیث کمک کردهاند، مورد بحث قرار خواهیم داد.
خدای سهگانه کتاب مقدس
مسیحیان اولیه یهودیانی بودند که کلمات قدیمی شِمَعْ(۲) را در دعاهای روزانهشان میخواندند: «ای اسرائیل بشنو یـَهوه، خدای ما، یهوه واحد است. پس یهوه، خدای خود را، به تمامی جان و تمامی قدرت محبت نما»، (سفر تثنیه ۶:۴). در پاسخ به این سؤال که کدام فرمان قبل از همه است، عیسی کلمات شـمع را نـقل میکرد: «مسیحیان اولیه نیز ایمان به خدای واحد داشتند ما را یک خداست یعنی پدر که همه چیز از اوست» (اول قرنتیان ۸:۶).اولین فرمان، طبق کتاب شبان هرماس که در قرن دوم نوشته شده، چـنین اسـت:
______________________________
۱٫ Liturgical
۲٫ Shema یکی از دعاهای یهودیان است. ـ م.
باور داشته باش که خدا یکی است، خدایی که همه چیز را آفرید و کامل کرد.(هرماس، فرمان ۱:۱) اولین فقره ایـن اعـتقاد نامه این است که مـا بـه یک خدا ایمان داریم.
هر چند مسیحیان اولیه با همنوعان یهودیشان در وجود خدای واحد موافق بودند، مسیحیت از همان آغاز با تقدیس مسیح، خود را از یـهودیت جـدا ساخت. این مطلب از تـعابیر والایـی که در وصف مسیح در عهد جدید وجود دارد و نیز از سرودهایی که به افتخار مسیح تصنیف گشتهاند، آشکار است؛ تعابیری مانند پسر خدا، صورت خدای نامرئی، کلمه سرمدی که با خداست، تنها کـسی کـه در او خدا با تمام کمالش جای گرفته است؛ تصویری گویا از هستیِ خود خدا، و سرودهایی مانند: خدا او را بسیار بالا برد و نامی بدو داد که برتر از همه نامهاست، (فیلیپیان: ۲).
در دستور العمل غسل تعمید هـم ایـن نکته را مـیتوان دید؛ زیرا موجودی بشری مانند مسیح را در کنار خدا که خالق همهچیز است قرار میدهد، و یا در اولین عـشای ربانی، مسیح در مراسم شکستن نان آنچنان ستایش میشود که گویی در ایـن مـراسم، زنـده و حاضر است. مقارن دومین دهه قرن دوم، پلینی، حاکم رومی بیزانس، که از بیرون به مسیحیت مینگریست، گزارش کـرده اسـت که مسیحیان عادت داشتند در روزی معین قبل از روشن شدن هوا جمع شوند و برای مـسیح مـانند یـکی از خدایان سرود تسبیح بخوانند.
یکی از راههای پایان دادن به تضاد آشکار بین ستایش مسیح بعنوان خـدا و پرستش خدای واحد و ارائه توجیهی عقلانی برای شکل خاص عمل و گفتار مسیحیان، بـه کارگیری مستقیم سنت فـلسفی یـونان بود. ما به دلیل تأثیر مسیحیت و یهودیت بر غرب عادت کردهایم که الوهیت را مقولهای دارای یک فرد (خدای واحد متعال) بدانیم، اما در عهد باستان، مقوله الوهیتْ موجودات زیاد و متنوعی را در بر مـیگرفت و مصادیق بسیار متفاوتی داشت. در این سنت، روشنترین راه برای بحث در مورد الوهیت مسیح و روح القدس، تصور سلسله مراتب برای موجودات الهی بود. هر فردی میتوانست ضمن پذیرش یک خدای برتر، خدایان پائین مـرتبهای را نـیز تقدیس نماید. این خدایان مانند خدای برتر بر تمام جهان فرمان نمیراندند، اما با این حال موجوداتی الهی به شمار میآمدند. سیلیوس، فیلسوف مشرک قرن دوم، نوشت: فردی که خدایان مـتعدد را مـیپرستد، از آنجا که خدایی متعلق به خدای بزرگ را میپرستد، حتی با همین عمل،
کاری را انجام میدهد که خدای بزرگ دوست دارد.
اولین دفاعیهنویسانِ مسیحی، تحت تأثیر این فهم از الوهیت، گمان مـیکردند کـه در جهانِ چندخدایی روم باستان، برجسته کردن خصیصه کثرتگرایانه مفاهیمِ ناظر به الوهیت در مسیحیّت، تدبیر زیرکانهای است. آتناگوراس، دفاعیه نویسی که در آتن متولد شد و در دومین نیمه قرن دوم قلم میزد، در حالیکه خـوشحالی خـود را از زیـرکیای که در غلبه بر یکی از مـخالفانش بـه کـار برده است به سختی پنهان میسازد، به اطلاع منتقدانش میرساند که:
… اگر شنیدیم مردمی که ملحد نامیده میشوند خدای پدر، خدای پسـر و روح القـدس را مـطرح میکنند، نباید به حیرت افتیم… آموزههای ما در مـورد الوهـیت فقط همینها نیست، بلکه همچنین میگوییم: انبوهی فرشته و کارگزار وجود دارند که خدا آنها را… در مکان خاصشان قرار داده اسـت…
آتـناگوراس تـلویحاً این سؤال را مطرح کرد: چگونه ممکن است ملحد نامیده شـویم با اینکه نه تنها به یک خدا، بلکه به سه خدا و به خدایان کوچکتر بسیاری نیز اذعان داریـم کـه بـه آن سه وابسته هستند؟ کثرتگرایی موجود در الهیات مسیحی در جامعه رومی ـ یونانی مایه نـگرانی نـبود، برای برخی این الهیات فرصت مناسبی برای عرضه این نهضت نوین بود.
دیگر دفاعیه نویسان عـبارات مـشابهی را بـهکار بردهاند. برای مثال: ژوستین شهید گفته است: «مسیحیان عیسی مسیح را در منزلت دوم قـرار دادهـ، او را بـه عنوان پسر خودِ خدای حقیقی گرامی میدارند و روح مخصوص نبوت را در رتبه سوم میگذارند»؛ اوریگن(۱) اسـکندرانی تـا آنـجا پیش رفت که اصطلاح خدای دوم را بدون اشاره به پسر بهکار برد. وی در گـفتوگو بـا اسقفی مسیحی از عربستان گفت: «ما هراسی نداریم که به یک معنا از دو خدا، و در مـعنایی دیـگر از یـک خدا سخن برانیم». وجود چنین عقایدی در باب تکثر خدایان به متفکران اولیه مسیحی کـمک کـرد تا به طور موقت تبیین کنند که چگونه مسیح و روح القدس میتوانند خدا بـاشند، و در عـین حـال ایمان به خدای واحد باقی بماند، ولی با دقت بیشتر معلوم شد که آن گفتهها رضایتبخش نـیست و در نـهایت، کنار گذاشته شد.
______________________________
۱٫ Origen (۱۸۵؟ـ۲۵۴؟)؛ متأله بزرگ مسیحی و تدوینکننده کتاب مقدس در شش قرائت عـبرانیِ یـونانی (دایـرهالمعارف فارسی)، م.
زیرا به نظر میرسید در این گفتهها پسر و روحالقدس به صورت دو دستیار(۱) خدا نه هـمکار(۲) او مـطرح مـیشوند. بههرحال، مسئله تکثر خدا از همان ابتدا متفکران مسیحی را تحت تأثیر قرار داده بـود.
بـا وجود این، وقتی برخی در کلیساها میشنیدند که الهیدانان در مورد خدای دوم و یا مراتب مختلفی در الوهیت سخن مـیگویند، مـعتقد بودند که اشتباهی رخ داده است. هر چه باشد، آنها با مسیحی شدن از پرسـتش خـدایان مختلف رهایی یافته بودند و خدای احد حـقیقی را مـیپرستیدند. آیـا سخن از چند خدایی، باز گشتی به زنـدگیِ تـرک شده پیشین نبود؟ ترتولیان، اهل کارتاژ در شمال آفریقا، در ابتدای قرن سوم، که اولین دانـشمند مـسیحیای بود که به زبان لاتـین مـینوشت، گفته اسـت: «عـامه مـسیحیان (او آنها را مردم عادی مینامید) اعتقاد داشـتند کـه با تبلیغ دو یا سه خدا، اعتقاد مسیحیت به خدای واحد صدمه خـواهد دیـد. آنها میگویند: «ما تک فرمانروایی را پذیـرفتهایم»، یعنی خدای واحدی کـه بـر تمام جهان فرمان میرانَد. از آنـجا کـه آنها اعتقاد به وجود تنها یک فرمانروا دارند، چنین مسیحیانی را «مونارکیان»(۳)، یعنی پیـروان حـکمرانی(۴) تنهای(۵) خدا مینامند.
با بـررسی نـوشتههای انـتقادی متفکران بزرگ دوره اولیـه مـسیحی، یعنی ایرینیوس، ترتولیان، یـا اوریـگن در باب مونارکیانیزیم، روشن میشود موضوعاتی که در عمق سنت مسیحی ریشه دارد، متفکران مسیحی را واداشته اسـت تـا از حد مفاهیم موجود در باب وحدت و یـگانگی خـدا فراتر رونـد. بـدون تـردید یکی از دستمایههای این تـحول، خود کتاب مقدس بود، البته نه صرفاً عهد جدید، بلکه همچنین ترجمه یونانی عهد قـدیم، یـعنی ترجمه سبعینیّه. بر اساس تصور بـرخی مـحافل یـهودی پیـش از ظـهور مسیحیت، حکمت(۶) نـه تـنها وصفی الهی بود که عمل خدا در جهان یعنی خلقت را نشان میداد، بلکه کارگزار الهی(۷) به حـساب مـیآمد کـه مجری اهداف خدا برای نوع بشر بـود. هـر چـند «حـکمت» ارتـباط نـزدیک با خدا داشت و با خدا یکی بود، آنها در زمان مناسب، نوعی استقلال وجودی در قلمرو آسمان برای آن قائل شدند. در باب هفتم کتاب حکمت
______________________________
۱٫ assistants
۲٫ associates
۳٫ monarchianکسی که تک فرمانروایی را پذیـرفته است. ـ م.
۴٫ arche
۵٫ monos
۶٫ Sophia
۷ . divineagent
سلیمان، یکی از مهمترین متون حکمت، آمده است:
از آنجا که حکمت سبکبالتر از هر حرکتی است، لذا به دلیل خلوصش همه چیز را فرا میگیرد و در آنها نفوذ میکند. زیرا حکمت نسیمی از قدرت الهـی و فـیضان خالصی از جلال قادر مطلق است؛ بنابر این، چیز ناپاک در او نفوذ نمیکند. چون فروغ(۱) نور ازلی و آینه صاف عمل خدا و سیمای خیر اوست (۷ :۲۴ – ۲۶).
در کتاب حکمت سلیمان، حکمت را شکلدهنده همه چیز، شـریک در عـمل [خدا[ (۴:۸) عضوی از شورای آسمانی خدا که از ازل وجود دارند (۹:۲۴) نامیدهاند.
عهد جدید، مسیح را با حکمت یکی میداند: مسیح قدرت خدا و حکمت خداست (اول قرنتیان ۱:۲۴). بـنابراین، یـکی از وظایفِ متفکرانِ اولیه مسیحی، مـطرح کـردن لوازم یکسان شمردن مسیح با حکمتی است که در کتابهایی چون حکمت و امثال سلیمان به عنوان کارگزاری الهی توصیف شده است. عهد جدید به این شـیوه اشـاره کرده است. برای مـثال، در اولیـن عبارات رساله به عبرانیان که لحن کتاب حکمت سلیمان را دارد، این توصیف آمده است: مسیح فروغِ جلال خدا وخاتم جوهر اوست(۲) (عبرانیان ۱:۳). اوریگن در رساله، در باب اصول اولیه، توجه خواننده را به شـباهت ایـن عباراتِ عهد جدید با عبارات ترجمه سبعینیّه جلب میکند (علاوه بر حکمت سلیمان، امثال ۸:۲۲ـ ۲۵)، همچنین عبارات دیگری در عهد جدید هست که مسیح را صورت خدا میداند، برای مثال: صورت خدای نـادیده، در رسـاله کولسیان (۱:۱۵). او از ایـن متون، نتیجه گرفت که قوام وجودیِ حکمت خدا تنها به خداست که منشأ تمام اشیاء است. اوریـگن مدعی است که مسیح حکمت خداست، لذا بهحق، خدا نامیده میشود. مـسیح هـمچنین «تـنها پسرِ» خدا نامیده شده است، پسری که منشأش را باید در خدا جست. از اینرو، این سخن که مسیح صـورت خـداست بدین معناست که او در ذات خدا سهیم است همانند فرزندی که در طبیعت والدینش سهیم اسـت .
اوریـگن مـیدانست که اصطلاح «حکمت» معمولاً به صورت صفت بهکار میرود، مانند عبارتِ «مرد حکیم»؛ یعنی «حـکمت» به کیفیت یا صفت یا ویژگی فرد اشاره دارد. در استعمالات عرفی، حکمت نقش کـارگزار را نداشت و مستقل از دیگر مـوجودات
______________________________
۱ . apaugasma
۲٫ ومـظهر کامل وجودِ اوست ( به نقل از انجیل شریف، ترجمه جدید فارسی ،۱۹۸۱، انجمن کتاب مقدس ایران). ـ م.
نبود. سؤالی که در مباحث اعتقادی ناظر به خدا مفید واقع شد، این بود که آیا حکمت (یـعنی مسیح) را باید چیزی بدانیم که برای خود، وجود خاص دارد یا این مسئله فقط یک نوع سخن گفتن از نحوه وجود خدا در رابطه با انسانها است. به زبان فنیِ الهیات، سؤال این بـود کـه آیا باید به حکمت «تشخص»(۱) داد، یعنی آنرا هویتی مستقل، که در عین حال در خداست، دانست؟ هویت یاد شده را بعدها در الهیات «اقنوم»(۲) نامیدند.
وجود عباراتی در ترجمه یونانی عهد قدیم که از حکمت به عـنوان عـنصری الهی، البته برجسته یاد میکند، به مسیحیان کمک کرد تا زبان عهد جدید را بفهمند و از چارچوب ادراکی مقدماتیای برخوردار شوند که به مددِ آن از یک طرف، این اعتقاد را که مـسیح خـداست بیان کنند، و از طرف دیگر، اظهار دارند که مسیح نه تنها نماد و تجلی الوهیت است بلکه وجودی مخصوص به خود دارد. با این همه، حکمت صرفاً «عنوانی»(۳) از عناوین مسیح در عهد جـدید بـود و مـتفکران مسیحی تنها وقتی میتوانستند دربـاره حـقیقتی کـه در مسیح دریافته بودند حق مطلب را ادا کنند که حکمت را در پرتوِ دیگر عناوین موجود در کتاب مقدس، به ویژه «پسر خدا» و کلمه (لوگوس) خـدا، تـفسیر کـنند. اوریگن در تفسیرِ انجیل یوحنا، این عناوین و عناوین دیـگری مـثل نور، در، راه، شبان، پادشاه، زندگی و مانند آنها را مفصلاً مورد بحث قرار داد، اما در صورت بندی تعالیم مسیحیت در مورد تثلیث، فـقط سـه عـنوان «حکمت»، «پسر» و «کلمه» بیشترین اهمیت را داشتهاند.
پیش از این، در زمان اوریـگن معنای واژه لوگوس به موضوعی مورد مناقشه در جامعه مسیحیت تبدیل شده بود. سؤال این بود که آیا «کـلمه» را بـه مـعنای عرفی آن باید گرفت تا درنتیجه، وجودی جدا از وجود گویندهاش نداشته بـاشد، یـا آنگاه که در مورد مسیح بکار میرود دارای معنای متفاوتی است. واژه لوگوس در ترجمه سبعینیّه مزمور ۴۵:۲ (۴۴:۲)(۴) وجود دارد. این آیـه مـیگوید: قـلبم کلمه نیکی را ذکر میکند. «کلمه» ذکر شده در مزامیر داود، با کلمه ای که در ابـتدای انـجیل یـوحنای قدیس هست، به یک معنا گرفته شده است. بعضی مسیحیان گمان میکردند که مـعنای ایـن واژه روشـن است؛ از آن رو که «کلمه» بیانی است که به تدریج ادا میشود، یعنی صدایی است که بـه مـحض شنیده شدن ناپدید
______________________________
۱ . hypostasized
۲ . parson
۳ . title
۴٫ احتمالاً دو گونه نشانی ناشی از استفاده مؤلف از دو نسخه یهودی و مسیحی اسـت. ـ م.
مـیگردد و طـبیعی بود که به معنای متعارفِ آن گرفته شود. وقتی این اصطلاح را درباره مسیح بـهکار مـیبریم، یعنی او وجودی جدا از پدر ندارد.
اوریگن میگوید: فهم این مسئله که چگونه کسی مـیتواند بـه گـونهای از «کلمه» سخن بگوید که از «پسر» سخن میراند، مشکل است. از این رو واژه کلمه میباید در پیوند با عـنوان «پسـر» تفسیر شود، عنوانی که متضمن معنای «مستقل حیات» است. هر چند حـیات بـچه از مـادرش است اما به صورت انسانی مستقل از مادر حیات دارد. اگر واژههای «کلمه» و «پسر» مثل هم مـعنا شـوند، روشـن است که «کلمه» متمایز از خدا (پدر) و دارای وجودی مختص به خود است. اوریگن بـه مـخاطب خود یادآور میشود که در مطالعه کتاب مقدس باید «معنای» واژههای بهکار رفته را به خوبی دریافت کـند؛ وقـتی کسی واژه «در» یا «تاک» یا «راه» را میخواند، هرگز فکر نمیکند که مسیح واقعاً «در» یـا «تـاک» یا «راه» است. باید این واژهها را به مـعنایی فـهمید کـه موردنظر است و به امری معنوی اشاره دارد کـه مـانند «در» یا «تاک» است. پس کلمه متعلق به خدا، باید به مثابه چیزی فـهمیده مـیشد که شبیه کلمه متعلق بـه انـسانها است امـّا نـه خـود آن. اوریگن مینویسد: «کلمه خدا» فردیت خـاص خـود را دارد، یعنی حیات مستقلی دارد؛ و بدین ترتیب از کلمه یا عقلی «که درون انسانهاست یعنی از کـلمه یـا عقلی که فردیتی مستقل از ما نـدارد»، تمیز داده خواهد شد. اوریـگن مـیگوید: متون مقدس تعلیم میدهند کـه «پسـر غیر از پدر است» یعنی: دارای وجودی مخصوص به خود است.
ترتولیان به نتیجه مشابهی رسـیده بـود، اگرچه دلایلش اندکی متفاوت اسـت. او مـانند اوریـگن مدعی بود کـه ایـن عنوان در متون مقدس نـباید بـه تنهایی در نظر گرفته شود، هیچ عنوانی، چه کلمه، چه پسر و چه حکمت، نمیتواند بـه تـنهایی یا با اتکا به خودش مـعنا شـود. متون مـقدس هـمه جـا از یک «قدرت» سخن بـه میان میآورند… گاه با نام حکمت، و گاه با عنوان کلمه؛ عناوین مختلفی که مکمل یـکدیگرند. از ایـن رو، ترتولیان در پاسخ به کسانی که گـمان مـیکردند مـزمور ۴۵ «قـلبم کـلمه نیکی را ذکر مـیکند» مـستلزم تمایز بین خدا و «کلمه»اش نیست، عبارات دیگری را میآورد که در مورد مسیح به کار رفتهاند و از او به عـنوان «پسـر» یـاد میکنند. اگر کسی ادعا کند که کـلمهای کـه تـوسط پدر گـفته شـده اسـت نمیتواند با پدر فرقی داشته باشد، به نظر او پسر در مزمور ۲:۷ «تو پسر منی اینک من پدر تو شدهام»، باید همان پدر باشد، ولی این حرف نامعقول است.
تحلیل ترتولیان در مورد واژه «کـلمه» یا «عقل» و واژه logos در یونانی و ratioدر لاتین به یک اندازه دارای اهمیت است. او مدعی است که به یک معنا میتوان عقل در انسانها، و در نتیجه در خدا را چنین معنا کرد که برای خود دارای وجودی خاص اسـت. تـرتولیان توجه میدهد که بشر به شکل خدا و همانند او آفریده شده است.
تو در درون خود عقل داری… توجه کن که چگونه هنگامی که در درون خود به وسیله عقل و در سکوت به تأمل مـیپردازی، عـین همان عمل [که در خدا رخ میدهد] در تو نیز پیدا میشود، اما در عین حال عقلِ توأم با بیان(۱) در هر لحظهای از اندیشهات و در هر دریافتی کـه از بـاطنت داری با توست؛ هر اندیشهای کـه داری بـیان است و هر خودآگاهی عقل است؛ تو ناچار باید آن را در ذهن به بیان آوری، و وقتی آن را میگویی همانند کسی که مشغول گفتوگو(۲) است دو گونه بیان را در کنار هم مـییابی بـه عبارت دیگر، بیانی کـه در خـود، همان عقلی را جای داده است که وقت فکر کردن به وسیله آن سخن میگویی، و بیانی که در سخنی که به وسیله آن فکر میکنی موجود است.
ترتولیان نکته ساده اما مهمی را متذکر میشود؛ مـا انـسانها خود را افراد منفرد و دارای خودآگاهیِ مخصوص به خود میدانیم، و از دریچه «نفس» بی نظیر و متمایز خودمان به جهان مینگریم. با این وجود، این تجربه عام آدمیان است که در درون خویش دارای قدرت تعقل هـستند؛ زیـرا مخلوقاتی عـاقلاند. تعقل همچنین طرفینی است؛ یعنی مستلزم پرسیدن، پاسخ مثبت یا منفی دادن، و پس و پیش شدن افکار است و این امـور در حالی صورت میگیرند که کلمات، اندیشهها و مفاهیم با یکدیگر درگیر مـیشوند، و هـمدیگر را بـه نقد میکشند و یا تایید میکنند، بدون آنکه کلمهای بر زبان جاری شود. در تفکر، ما از چیز دیگری در درونـ خـویش مطلع میشویم. البته این چیز به اَشکال بسیار گوناگونی که بستگی به مـوضوع و هـدف تـفکر ما دارد، ظاهر میشود؛ خواه در درون خویش در حال فکر کردن باشیم یا با شخص دیگری گـفتوگو کنیم. با این حال، این «دیگری» همیشه در قالب یکی از اشکال زیر ظاهر مـیشود: سؤال، بدیل فکر، شـک، فـرض مخالف، یا چیزی که آن «دیگری» را تکمیل میکند. خود اصطلاحِ «تأمل» خبر میدهد که تفکر شکلی از گفتوگو است که در درون نفس اتفاق میافتد.
______________________________
۱٫ sermo
۲٫ conlocutorem
ترتولیان مدعی است که دیالکتیکی بودن تعقل آدمی، به مـعنای سخن گفتن از «شخص» دیگری در درون ما، امر معقولی است. «از این رو به یک معنا میتوان گفت که شما در درون خود بیان دومی دارید که به وسیله آن در هنگام صحبت، فکر میکنید و هنگام تفکر، صـحبت مـیکنید؛ یعنی این بیان غیر] از شما] است.» ترتولیان گرچه کتاب حجیمی در مورد روح آدمی نگاشته است، اما دلمشغولیِ وی آن نبود که حقیقتی را درباره روانشناسیِ انسان اظهار دارد، بلکه میخواست بین عقل انسان و ذات خدا، از آن حـیث کـه خداست، تشبیهی صورت دهد. آدمیان به «صورت و مثالِ خدا» آفریده شدهاند. اگر حقیقتاً بتوان از «طرف یک گفتگو» و یا از وجود یک «شریک» در ذهن آدمی سخن گفت، پس باید شکل بسیار کـاملترِ ایـن امر در خدا تحقق داشته باشد؛ زیرا با اقتدار تمام، اعلام شده است که بشر به صورت خدا و شبیه او است، و حتی تنها آنگاه که خدا ساکت است در درون خود، عقل و در [آنـ] عـقل، بـیان را داراست؛ پس نامعقول نیست که بـگوییم خـدا یـک ذاتِ تنها نیست.
پس من توانستهام با تأمل نتیجه بگیرم که حتی قبل از خلقت جهان، خدا تنها نبود؛ زیرا پیوسته در درون خود عـقل، و در عـقل، بـیان را داشته و در کنار خود، دیگری را توسط عمل درونیِ خـود، آفـریده است.
خدا تنها نیست
عناوین حکمت، کلمه و پسر که در کتاب مقدس آمدهاند، در ارتباط با شرح حال عیسی به روایـت انـاجیل، تـفسیر شدهاند. عهد جدید مسیح را در حکم انسان متولد شده از زن نشان مـیدهد که همچون دیگر کودکان زندگی کرد و بزرگ شد، در روستاها و شهرکهای منطقه جلیل مردم را تعلیم داد و معجزه آورد، در اورشلیم به صـلیب کـشیده شـد، و سه روز بعد از مردن، زندگیِ دوباره یافت. این وصف، همیشه بخشی از انـدیشه و تـجربه مسیحیت بوده است. از این رو، وقتی مسیحیان عباراتی چون «حکمت خدا» یا «کلمه خدا» را به کار مـیبردند، یـا مـیگفتند که در مسیح «کمال خدا به طور کامل سکنا گزید» به شخصی اشـاره داشـتند کـه علاوه بر واقعی و تاریخی بودن، موجودی الهی نیز هست؛ موجودی که در مصاحبتی نزدیک بـا خـدا مـیزیست. اطلاعاتی که آنان در باره حکمت یا کلمه خدا داشتند، نهتنها از طریق کتاب مقدس بـلکه هـمچنین توسط زندگی مسیح، یعنی
آنچه در تاریخ رخداد، بر آنها روشن گردید. این عـناوین مـختلف مـکمل هم بودند ولی باید در ارتباط با یکدیگر تفسیر شوند. با مطالعه ترجمه سبعینیه، میتوان حـکمت خـدا را شناخت، اما بدون شناخت اولیه پسر در زندگی زمینیاش، از روی ترجمه سبعینیه او را نمیتوان شناخت؛ آنـچنانکه ایـرینیوس قـدیس این مطلب را در پایان قرن دوم بیان کرد: «بر اساس طرحی که برای نجات در نظر گـرفته شـده است، یک پدر و یک پسر داریم.»
ایرینیوس اصطلاح «طرح نجات»(۱) را به کار مـیبرد کـه بـرای خوانندگان جدید، معماگونه است؛ اما این عنوان برای فهم نظریه تثلیث در مسیحیت ضروری است. در الهـیات مـسیحی، عـنوان «طرح نجات» به خودـ آشکارسازی منظم خدا(۲) در آفرینش و در تاریخ قوم اسرائیل، و عـمدتاً بـه زندگی، مرگ و دوباره زنده شدن مسیح اشاره دارد. از اینرو، این اصطلاح مانند علامتی اختصاری است که بـه تـجسد و وقایعی اشاره دارد که نتیجه نزول خدا در امور آدمیان یعنی در تاریخ انجیلی اسـت. ایـن اصطلاح بیش از هر اصطلاح دیگری ویژگیهای خـاص مـسیحیت، و بـه قول ایگناتیوس اهل انطاکیه (اوایل قرن دوم) رنـج و مـرگ مسیح را در خود داشت: «اینک انجیل ویژگی خاصی دارد؛ آمدن منجی، پروردگار ما عیسی مـسیح؛ رنـج کشیدن و دو باره زنده شدن مـسیح».
مـهمترین دلیل تـرتولیان در بـرابر «مـونارکیانها» این است که وقتی آنها مـدعی مـحافظت از عقیده به خدای واحد میشوند، از طرح نجات یعنی تاریخ انجیلی غفلت مـیکنند. آنـها نمیفهمند که، در عین اینکه باید تـنها به خدای واحد اعـتقاد داشـته باشند، باید در کنار اعتقاد بـه خـدا، معتقد به طرح نجات او نیز باشند. به نظر او، و به نظر تمام متفکران اولیـه مـسیحی، اندیشیدن در مورد خدا، بهخصوص در مـورد حـضور خـدا در شخص مسیح، بـاید بـا تاریخ شروع شود. تـعقل در مـورد خدا در این زمان، با زمان قبل از آمدن مسیح میباید متفاوت باشد. توده مردم، یـعنی کـسانی که ترتولیان از روی تحقیر آنها را «مـردم سـاده»(۳) مینامد، ایـن مـطلب را نـمیفهمند و از طرح نجات واهمه دارنـد.
مشکل مونارکیانها این است که به مفاهیمی از خدا، که قبل از آمدن مسیح شکل گرفته بـود، سـخت دلبسته بودند. البته، باید اذعان داشـت کـه مـنتقدان مـونارکیانیزم نـیز دچار نوعی جـمود الهـیاتی بودند. آنها در موضوعات خاصی مثل: مفاهیم تغییر ناپذیری
______________________________
۱٫ economy
۲ . God””s orderad Self-disclosure
۳٫ simpliciores
و فنا ناپذیری خدا، به مفاهیم قدیمیتر مربوط بـه الوهـیت مـبتلا بودند. برای مثال، اوریگن گفت که در نـتیجه «نـزول خـدا در امـور انـسانی» یـعنی طرح نجات، ما توانستهایم به روشنی، مفهوم حقیقی ذات خدا را بفهمیم؛ اما با این حال او در بیان آموختههای خود، مقولههای متعارف یونانی را به کار میبرد مثل: خدا «زوالناپذیر، بـسیط، غیرمرکب و تجزیهناپذیر است. ترتولیان متفکری است که دریافت که «طرح نجات»، در مقایسه با مفاهیم اولیه مربوط به خدا به نقدی اساسیتر، بیش از آنچه معاصران وی انجام دادهاند، نیازمندند. اما همه پذیـرفته بـودند که اندیشیدن در مورد خدا باید باطرح نجات یعنی خودـ آشکارسازی منظم خدا در تاریخ شروع شود. گریگوری نیصی مینویسد که «ذهن آدمی تنها میتواند از خدا سخن بگوید که آن را از افعال خـدا فـراگرفته باشد»؛ یعنی آثاری که در طرح نجات آشکار شده است. طرح نجات، موتور محرک تفکر تثلیثی است.
میزان اهمیت «طرح نجات» را در وادار کردن مسیحیان بـه بـازبینی عقایدشان در مورد خدا میتوان از عـبارات هـیلاری پوئیترسی،(۱) الهیدان لاتینی قرن چهارم، فهمید. وی را گاهی آتاناسیوس غرب نامیدهاند. زیرا هیلاری مانند متفکر معاصرش، آتاناسیوس، بیشتر عمر خود یعنی تقریباً سراسر قرن چـهارم را در دفـاع از فرمانهای شورای نیقیه (۳۲۵ م) گـذراند. (او حـدود سال ۳۰۰ م. متولد و در سال ۳۶۷ فوت کرد). او همچنین مفسر کتاب مقدس بود. ما از او تفسیری بر انجیل متی و تفسیری دیگر بر مزامیر (روی هم رفته حدود پنجاه مزمور) در دست داریم. اما بزرگترین مـحصول او کـتاب حجیم در باره تثلیث است که در اوج مناقشه آریوسی نوشته شده است. هیلاری در این اثر، نه تنها نشان میدهد که بر استدلالهای نویسندگان نخستین تسلط دارد، بلکه توانسته است آنها را با نوآوریهای قـابل تـوجهی باز نـویسی کند. او مینویسد: «ما به عنوان معتقدان واقعی،نمیتوانیم اظهار کنیم که خدا یکی است، اگر منظور مـا از یکی بودن این باشد که او تنهاست….». اگر خدا تک و تنهاست، در ایـن صـورت جـایی برای کلمه او باقی نمیماند. از سوی دیگر، اگر ما صرفاً ادعا کنیم که پسر، خدای دومی است در کـنار خـدای متعال، در این صورت ما انکار کردهایم که خدا یکی است. هیلاری میگوید: مـا بـاید تـصدیق کنیم که «خدا یکی است اما تنها نیست».
______________________________
۱٫ Hilary of Poitiers
اینکه هیلاری این موضوع را به این شـیوه مطرح میکرد مهم است. آریوس گفته بود: الوهیتِ پسر کامل نیست. برای مـثال، کتاب مقدس پسر را «اولیـن مـولود قبل از همه مخلوقات» نامید. (کولسیان ۱:۱۵) در عبارتهای دیگر (امثال ۸:۲۲) آمده است که باید او را به عنوان بلند مرتبهترین موجود آفریده شده دانست. در پاسخ به این مطالب، آتاناسیوس و دیگر مدافعانِ عبارت شورای نیقیه (هـم جوهر با پدر) سعی کردند با تأویل متون مورد مناقشه کتاب مقدس نشان دهند که مسیح کاملاً خداست. سؤال مطرح شده از سوی پیروان آریوس درباره شأن پسر بود، نه ذات خدا. البته هـیلاری در دفـاع از الوهیت کامل پسر، به دیگر متفکران نیقیه پیوست؛ اما در عبارتی که کمی پیش از این آوردم، او با تبدیل کردن بحث به گفتوگویی در مورد ذات خدا، موضوع را وارد گسترههای جدیدی کرد.
استدلال او به شرح زیـر اسـت: اولین مسیحیانْ یهودی بودند و به همین جهت، هر روز دعای قدیمی یهود، یعنی شمع را میخواندند: «بشنو، ای اسرائیل! خداوندْ خدای تو یکی است». سؤالی که از سوی هیلاری مطرح میشود این اسـت کـه در این صورت از این اعتراف توماس(۱): «پروردگار من و خدای من»(۲) چه باید فهمید؟ چگونه توماس میتوانست در مورد عیسی با اینکه «یک موجود انسانی» است، با تعبیر «خدای من» اظهار عقیده کـند و در عـین حـال دعای شِمَع را بخواند؟ چگونه یک یـهودی و حـواری مـؤمن میتواند فرمان الهی آمده در شمع را فراموش کند و ایمانی جدید را آشکار سازد که مسیح خداست، در حالیکه میدانست که اصل زندگیاش منوط بـه اعـتراف بـه یگانگی خدا بود؟ توماس بارها شنیده بود که عـیسی چـیزهایی میگفت، از قبیل: «من و پدر یکی هستیم» و «تمام چیزهایی که پدر داراست، من هم دارم» ؛ نظیر آنچه از انجیل یوحنا میفهمیم.
آنچه در مورد اسـتدلال هـیلاری بـسیار جالب است، این است که استدلال او به گونهای بسیار حـساب شده، مبتنی بر تاریخ است. او بیان میکند که واقعیتی تاریخی یعنی «طرح نجات» موجب شده که شیوه سـنتیِ درک خـدا بـازاندیشی شود. هیلاری ابتدای مسیحیت را در نظر دارد؛ زمانی که تمام مسیحیان، یهودیانی بـودند کـه هنوز سنتهای
______________________________
۱٫ توماس همان توما یکی از حواریون دوازدهگانه است (انجیل متا ۱۰:۳). ـ م.
۲٫ انجیل یوحنا ۲۰:۲۹
یهودی را رعایت مـیکردند. تـفسیرهای او نـشان میدهند که او خود این دغدغه را داشت که «من مطمئنم افراد زیادی، بـهخصوص وقـتی نـوشتههای پولس قدیس را میخواندند، از خود میپرسیدند، چگونه پولس به عنوان یک مؤمن یهودی، که در سنت یهودی پرورشـ یـافته و بـه آیینها و دعاهای یهودی خو گرفته است و اساسیترین عقیده درنظر او یکی بودن خدا بود، مـیتوانست چـنین بیان مبالغهآمیزی را در مورد مسیح بهکار ببرد و گاه عباراتی را از قبیل آنچه میآید در تعارفات بـهکار گـیرد کـه مسیح را با خدا پیوند میزنند: «فیض پروردگارمان، عیسی مسیح، محبت خدا و همراهی روح القدس بـا هـمه شما باد» (۲ قرنتیان ۱۳:۱۳).
جواب هیلاری این است که همه چیز با برخاستن مـسیح [مـیان مـردگان] دگرگون شد، و توماس اولین کسی بود که ماهیت این تغییر را درک کرد. از آن زمانی که عیسی بـر انـگیخته شد، توماس «تمام رازهای ایمان را بهوسیله قدرت رستاخیز مسیح درک کرد»؛ زیرا «هـیچ کـس نـمیتواند با قدرت خود از میان مردگان برخاسته و دوباره حیات یابد مگر ذات خدا». توماس اینک در پرتـو زنـده شـدن مسیح میتوانست شهادت دهد که مسیح خداست،«بدون اینکه وفاداری خود را بـه خـدای یکتا از دست بدهد»، زیرا او میدید که اظهار ایمانش نه «به رسمیت شناختن خدای دوم» بود نه «نـادیده گـرفتن وحدانیت ذات الهی»؛ هیلاری میگوید: «رستاخیز مسیح به ما میآموزد که خـدا» و «خـدایی تک» یا «تنها»(۱) نیست، با این وجـود بـه مـا نمیآموزد که دو خدا وجود دارد.
از دید هیلاری، زنـده شـدن مسیح پایهای است برای ردّ هر نظریهای که در مورد خدا عمیقاً تک گرا(۲) بـاشد. نـمیتوان در مورد اهمیت این استدلال در ظـهور نـظریه تثلیث مـسیحی مـبالغه کـرد. طرح نجات نه تنها اهداف خـدا بـرای بشریت را آشکار میکند بلکه حیات باطنی خدا را نیز ظاهر میسازد. به قـول ولفـهارت پننبرگ، الهیدان معاصر، «خدا همانگونه کـه خود را ظاهر ساخته اسـت، در الوهـیت ازلی خود نیز وجود دارد».(۳) گرچه خـدا غـیر قابل وصف است و راههای رسیدن به او فراتر از فهم است، اما کتاب مقدس مـیآموزد کـه ما در مسیح نه تنها «صـورت» خـدا را مـیبینیم بلکه میتوانیم بـه درون خـدا نیز بنگریم. در این خـصوص، مـتن کولسیان ۱:۱۹ بسیار جالب است: «پسندیده آمد که تمام کمال خدا در [مسیح [جای گیرد.» اوریـگن بـا شجاعتی مخصوص به خود، این
______________________________
۱٫ in solitudine
۲٫ monistic
۳٫ Panremberg003:1991
عـبارت را ایـن چنین مـعنا کـرد: در نـتیجه ظهور خدا در مسیح، مـا «تماشاگرانِ» «ژرفای خدا» میشویم.
بدینترتیب، موجه است که هیلاری بگوید بهوسیله برخاستن مسیح از قبر، حـواریان چـیزهایی در مورد خدا یاد گرفتند که قـبل از «طـرح نـجات» روشـن نـبود. او آنچه را که در گـفتوگوهای مـسیحیت آغازین در مورد تثلیث، پنهان بود آشکار میسازد و استدلالی را که در تفکر مسیحیت آغازین در مورد خدا وجود داشـت، بـیان مـیکند. از امور تعیینکننده در مسأله خودْ آشکارسازی خدا، بـرخاستن مـسیح از مـردگان بـود کـه در زنـدگی او رخ داد و رسالت او را تأیید و تکمیل کرد. ارتباط منحصر به فرد مسیح با خدا از طریق این رستاخیز آشکار میشد. به قول پولس قدیس، «با برخاستن از میان مردگان بی تردید معلوم شـد که [مسیح]، از جهت روح قدّوسیّت،(۱) پسر خداست» (رومیان ۱:۳).
هرگز پسر بهتنهایی عمل نمیکند
آنچه در طرح نجات آشکارا آمده بود، به متفکران نخستینِ مسیحیت اعتماد به نفس داد تا با هدایت کتاب مـقدس بـار دیگر ذات خدا را مطالعه و بررسی کنند. اندیشیدن در مورد خدا دیگر نمیتوانست جدای از آنچه در تاریخ انجیلی رخ داده بود، دنبال شود. البته، به صورت روشن، این اصطلاح (خدا یک «خدای تنها» نیست) نـظریه تـثلیث را بیان نمیکند. این بحث بر شأن پسر متمرکز بود و اینکه آیا پسر یا کلمه از پدر صادر شده است یا اینکه دارای هویتی مخصوص به خـود اسـت. اما تعابیر مسیحی صراحتاً سـه بـخشی است. این نکته در ذکری که در غسل تعمید به زبان میآورند، از همه جا واضحتر است: بهنام پدر، به نام پسر و به نام روح القدس؛ اما عبارات دیـگری نـیز در کتاب مقدس وجود دارد، مـثل: تـعارفات موجود در رساله دوم پولس رسول به قرنتیان ۱۳:۱۳ که پیشتر ذکر شد، یا کلمات آغازین رساله اول پطرس: «به آوارگانی… که توسط خدای پدر، برگزیده و در نظر گرفته شدهاند، و توسط روحالقدس تقدیس یافتهاند تا فرمانبر عـیسی مـسیح باشند و با خون او آب پاشی شوند» (رساله اول پطرس ۱:۲). جی.ان.دی کِلی در مورد این عبارات در کتاب، اعتقاد نامههای نخستین مسیحی(۲) آورده است:
______________________________
۱٫ در مقابل «از جهت بدن» (سیاق با رومیان ۱: ۱ – ۴)
۲٫ Early christiam Greeds
تا آنجا که به نحوه بـیان ایـن عبارات مـربوط است، در هیچ یک از آنها اثری از تثبیت شدگی وجود ندارد، و به هیچ یک از معانی رایج کلمه، اعتقادنامهای فـراهم نیامده است. با وجود، این همه جا طرح ابتدائی تثلیث سـرسختانه خـودنمایی مـیکند، و از آنجا که غالباً در سیاق آن، چیزی وجود ندارد که مستلزم تثلیت باشد حضوری بیش از اندازه مییابد. تصوری کـه بـه ناچار حاصل میشود این است که مفهوم ظهور سهگانه خدا از آغاز در عمق تـفکر مـسیحی حـضور داشته است».(۱)
علیرغم آنکه تعابیر رایج در جهان مسیحیت «سه بخشی» بود، اما قدری میباید زمـان میگذشت تا اعتقادات مربوط به نظریه روح القدس در معرض تحلیلهای الهیاتی قرار گیرد. آگـوستین در قرن پنجم نوشت:
تـاکنون از سـوی محققان دانشمند و برجسته کتاب مقدس، بحث کامل یا دقیقی [در باره روح القدس] صورت نگرفته است تا بتوانیم درکی هوشمندانه از آنچه فردیتِ(۲) خاص او پدید میآورد، کسب نماییم… .
در انتهای قرن چهارم، زمانی که تـعالیم مربوط به پسر، شکل ثابتی به خود میگرفت، همان متفکرانی که آثاری در باره منزلت پسر نوشته بودند، به موضوع روح القدس پرداختند. اینان گرچه بحثشان مربوط به عمل مخصوص روحالقدس بود، اسـتدلال آنـها با استدلالشان در مورد نظریه پسر فرقی نداشت. یعنی آنها برای الوهیت روحالقدس نیز به طرح نجات استدلال کردهاند، مثلاً هم به نقش روح القدس در عمل مسیح و هم به موهبتهای روحالقدس بـه جـامعه مسیحی استدلال کردهاند. تاریخ، آنچنانکه در کتاب مقدس آمده، و تجربه، بهخصوص تجربه مناسک کلیسا(۳)، مکمل هم دانسته شده و به کار روشن کردن یکدیگر آمدند.
وجود روح القدس در زندگی جامعه مسیحی آشـکار بـود. در مهمترین نیایشهای مناسکیِ مسیحیت، یعنی دعای نان و شراب در عشای ربانی (آنافورا(۴))، اسقف از روحالقدس تقاضا میکند که بر موهبتها نازل شود. در نمونه رومیِ این نیایش در قرن سوم، بعد از خواندن روایـت پایـه گـذاری عشای ربانی، و به یادآوردن مـردن و زنـده شـدن
______________________________
۱٫ Kelly 1950:23
۲٫ proprium
۳٫ liturycal experience
۴٫ The anaphora
نجاتبخش، اسقف ادامه میدهد:
و ما دعا میکنیم که تو روحالقدسات را بر فیوضات کلیسای مقدس خود بفرستی؛ و دعا میکنیم که بایکی کـردن قـدیسانت، بـه هر یک از آنانکه از آن عطایا چیزی بر میگیرند، بـخششی کـنی تا از روحالقدس لبریز شوند… .
همچنین برای تقدیس اسقف جدید، اسقفهای دیگر دستهای خود را بر او میگذارند و این دعا را میخوانند:
اکـنون آن قـدرتی را کـه از آن توست و به بنده محبوبت عیسی مسیح دادی و او آن را به شـاگردان قدسی خود عطا نمود، از روح ملوکانهات فرو ریز… و توسط روحالقدسی که دارای مقام کاهنی عظماست به او قدرتی ده تا برپایه فـرمانهایت گـناهان را بـبخشد… .
کسانی که به مسیحیت میگروند به نام پدر، پسر و روح القدس غسل تـعمید داده مـیشوند همچنین تَرَنُّم تسبیحات تثلیثی در سراسر مراسم عبادی مسیحیان به گوش میرسد.
این «تجربهها» برای عقیده تـثلیث در مـسیحیت، اسـاسی بوده است. اینها شواهدی قطعی بر این است که حضور خدا را در مـیان امـتش مـحدود به زمان اقامت مسیح بر زمین نیست. کتابهای مقدس تعلیم داده است که بعد از رفـتن مـسیح، روح القـدس بر پیروانش فرستاده میشد: «وقتی روح راستی میآید شما را به تمامِ راستی هدایت خـواهد کـرد…» (یوحنا ۱۶:۹ ؛ ۱۴:۱۶ ؛ ۱۵:۲۶). این وعدهها، در آغاز با فیضان روح القدس در عید پنجاهه و در ادامه با موهبتهای مـعنوی در حـیات مـسیحیت محقق شده بودند. «در حالیکه روحالقدس وعده داده شده[عیسی] را یافته بود آن را به ما افاضه کـرد کـه شما آن را میبینید (!) و میشنوید» (اعمال رسولان ۲:۳۳). عیسی به عنوان مسیح هنگامی که بر زمـین سـکنا گـزید ثابت کرد که کیست، به همین ترتیب روح القدس حضورش را در آیینهای مقدس، در گواهی شهیدان، و در زندگی مـردان و زنـان مقدس و در اسقفها ثابت میکرد. یقینی بودن روح القدس کمتر از عیسی مسیح نبود. گـریگوری اهـل نـازیانزوس(۱) مینویسد: «روح القدس در میان ما ساکن است و به روشنترین شکلی خود را به ما مینمایاند».
______________________________
۱ . Gregory of Nazianzus
اما مـخالفان الهـیاتِ روبـه رشدِ تثلیثی میگفتند که الهیدانان نیقیهای «خدای غریبی [روحالقدس] را به میان مـیآورند کـه کتاب مقدس در باره او ساکت است». البته همه میدانستند که کتاب مقدس روح القدس را، برای مثال، در دستورالعمل تـعمیدِ مـطرح شده در مَتّا ۲۸ یا در تعارفات سه پارهای آخر رساله دوم قرنتیان و خیلی جاهای دیـگر ذکـر کرده است. موضوع مورد بحث این بـود کـه آیـاعمل نجات را خداوند تنها از طریق مسیح انجام مـیداد یـا عملی مشترک بین مسیح و روح القدس بود که با کار روح القدس کامل میشد. مـتفکران مـسیحی در واکنش به این چالش بـه عـباراتی اشاره مـیکردند کـه وقـایع خاصی از زندگی عیسی را با عمل روح القـدس پیـوند میداد. گریگوری اهل نازیانزوس در نطق الهیاتیاش در مورد روحالقدس از ما خواسته است بـه ایـن نکتهها توجه کنیم:
مسیح متولد مـیشود و روحالقدس پیامآور اوست (لوقـا ۱:۳۵)؛ مـسیح تعمید داده میشود و روحالقدس شهادت مـیدهد (لوقـا۳:۲۱ ـ ۲۲)؛ مسیح وسوسه میشود و روحالقدس به او کمک میکند (لوقا ۴:۲، ۱۴)؛ مسیح معجزه میکند و روحالقدس بـا او هـمکاری میکند (متی ۱۲:۲۸)؛ مسیح صعود مـیکند و روحـالقدس جـای او را میگیرد (اعمال رسـولان ۱:۸ ـ ۹).
کـارهای مسیح در کتاب مقدس بـه صـورت فعالیتهای پسر، تنها، معرفی نشده است. ظهور خدا در مسیح از طریق حضور روح القدس امـکانپذیر شـده است. ذات سهگانه خدا در نحوه ارتباطی کـه پدر، پسـر و روح القدس در وقـایع وابـسته بـه ظهور و آشکارسازی(۱) با یـکدیگر پیدا میکنند، آشکار است .
گریگوریِ اهل نیصه مینویسد:
در ارتباط با ذات الوهیت….کتاب مقدس به مـا نـمیآموزد که پدر به تنهایی و بدون همکاری پسـر یـا پسـر بـه تـنهایی و بدون روحالقدس کـاری را انـجام میدهد؛ بلکه هر عملی که از سوی خدا به سمت مخلوقات بسط مییابد، و هر یک از ما بـا بـرداشتهای مـختلفمان از آن سخن میگوییم، خاستگاهش در پدر است، از طریق پسر جـریان مـییابد و روحـالقدس آن را تـکمیل مـیکند.
گـاهی گفته میشود که نظریه الوهیت روح القدس، نتیجهای مبتنی بر منطق تفکر
______________________________
۱٫ revelation
مسیحیت در باره منزلت پسر است. این گفته خالی از حقیقت نیست، اما نسبت به گفتههای صریح کـتاب مقدس در باره عمل روح القدس در طرح نجات، حق مطلب را بیان نکرده است. برای مثال در رساله پولس به رومیان ۸:۱۱ چنین آمده است:
اگر روح خدا که عیسی را پس از مرگ، دوباره زنده کرد [توجه کنید کـه پدر، پسـر، روح القدس همه یک کار را انجام میدهند] در شما سکونت یابد، کسی که مسیح را از میان مردگان برانگیخت، بدنهای فانی شما را هم پس از مرگ به وسیله همین روح که حالا در وجود شما هست زنـده خـواهد کرد.
آتاناسیوس اسکندرانی این عبارت را در اولین نامهاش به سراپیون میآورد. این نامه سند مهمی است از مسیحیت قدیم که آیاتی را از کتاب مقدس که بـه روحـالقدس مربوط میشود، روشن میسازد. هـمچنین او در هـمین نامه، این آیههای رسالهاول یوحنا ۴:۱۲ ـ ۱۳ را نقل میکند: «خدا در ما زندگی میکند و دوستی او در ما کامل میشود، اگر همدیگر را دوست بداریم. با این ترتیب میدانیم کـه مـا در او هستیم و او در ما، زیرا او بـه مـا روح خود را داده است». وی در توضیح این آیه، کلماتی از انجیل را میآورد: «هر کس مرا دوست بدارد مطابق آنچه میگویم عمل خواهد کرد و پدر من او را دوست خواهد داشت و ما پیش او آمده، با او خواهیم ماند» (انـجیل یـوحنا ۱۴: ۲۳).
آتاناسیوس از این عبارات و مانند آن، نتیجه میگیرد که ما به واسطه موهبت روحالقدس، شریکِ زندگی خدا هستیم و به همراه مسیح وارثان خدا میشویم. آتاناسیوس مینویسد: «روح القدس از پسر، بیگانه نیست».
پسر هـمیشه بـا روح القدس کـار میکند، نه به تنهایی. کتاب مقدس در این باب ابهامی نداشته است. فراموش نکنید که کتاب مقدس در بـاره مقام الوهیتِ روحالقدس تصریحی ندارد، اما از طرف دیگر نیز هرگز بـه صـراحت نـمیگوید که مسیح بیقید و شرط «خدا» است. با این همه، در کتاب مقدس، روح القدس را موهبت آب حیات نامیدهاند، (انجیل یـوحنا ۷:۳۹) یـعنی کسی است که به افرادی که او را دریافت کنند حیات میدهد. او کسی است کـه بـه بـدنهای فانی ما «حیات میدهد» (رساله پولس قدیس به رومیان ۸:۱۱). بر خلاف مخلوقاتی که زندگی را از غیر خـودشان دریافت میکنند، روحالقدس زندگی میبخشد. سیریل اهل اسکندریه در تفسیر عبارت «متولد شده از خـدا» در انجیل یوحنا ۱:۱۳، نوشت: «کـسانی کـه در اثر ایمان به واسطه روحالقدس دوباره زاده شدهاند،
تولدیافتگان از خدا نامیده میشوند و بهراستی آنان تولدیافتگان از خدا هستند». وقتی روح القدس در ما سکنا میگزیند ما «معبدهای خدا» میشویم (رساله اول قرنتیان ۳:۱۶؛ رساله دوم قـرنتیان ۶:۱۶). فقط خدا میتوانست از میان مردگان به زندگی برگردد و فقط خدا میتواند زندگی عطا کند. متفکران مسیحی بارها گفتهاند که در کتاب مقدس کار روح القدس همان کار خداست، نکتهای که کارل بارث نـیز در قـرن بیستم آن را تکرار کرد: «طبق این جملات [کتاب مقدس] کاری که روح القدس در واقعه ظهور انجام میدهد، کاری است که تنها میتوان به خدانسبت داد و خیلی آشکار نیز به خدا نسبت داده شده اسـت».(۱)
هـمچنین آبای کلیسا گفتهاند که نویسندگان کتاب مقدس در برخی از عبارات آن، نه تنها از نقش روحالقدس در طرح نجات، بلکه از زیستن روحالقدس در خدا نیز سخن میرانند. متن مهم در این باره آیه آمده در رسـاله اول قـرنتیان ۲:۱۰ است:
روحالقدس همه چیز حتی اعماق خدا را نیز میکاود. کیست که بهتر از روح شخص با باطن او آشنا باشد؟ به همان طریق هیچ کس جز روح خدا با خدا آشنا نیست.
باسیل در انـتهای قـرن چـهارم، در کتابی که در باره روحالقدس نـوشت، در تـفسیر ایـن متن (که در دو جا آورده شده است) به همان راهی رفت که ترتولیان در بحث خود از اصطلاح «کلمه» دنبال کرده بود. او مینویسد: «اما عـمدهترین دلیـلِ یـکی بودن روح القدس با پدر و پسر، سخنی است که دربـاره او گـفتهاند که او دارای همان ارتباطی با خداست که روح ما با ما دارد». به همان گونهای که خدا ظهور پیدا میکند، وجود بـاطنی او هـم آشـکار میشود.
کتاب مقدس و خویشاوندی الهی
شکل سنتی آموزه تثلیث را کـتاب مقدس ارائه کرده است. آبای، آنان کلیسا تاکید میکردند که کتاب مقدس در تفکر مسیحی جایگاه ویژهای دارد. در نتیجه نسبت بـه کـوششهای صـورت گرفته در باب «ترجمه» مفاهیم و واژههای آن به اصطلاحات عقلیای که تـصور مـیرفت بیشتر قابل درک باشند جانب احتیاط را فروگذار نمیکردند.
______________________________
۱٫ Barth ۱۹۳۶:۴۶۷
نباید فراموش کرد که متفکرانی چون گریگوری اهـل نـیصه، بـرای شرح کتاب مقدس از مفاهیم و واژههای فلسفی کمک میگرفتند. اما با این حـال، گـریگوری مـعتقد بود که تعابیر کتاب مقدس جانشینپذیر نیست. این مسئله در مجادلات جالب توجه او و یکی از هـمکاران اسـقفش کـه به اعتقاد نامه تصویب شده در نیقیه شدیداً انتقاد داشت، آشکار است. سؤالی که مـطرح بـود این است که آیا میتوان به جای این واژههای آمده در کتاب مقدس، یـعنی «پدر»، «پسـر» و «روحـالقدس» واژههای دیگری گذاشت که به لحاظ فلسفی دقیق ترند. اونامیوس به جای پدر، پسر و روح القـدس اصـطلاحاتی را که مناسبتر میدانست، نشاند. به جای پدر، تعبیر «بالاترین و اصیلترین موجود» را برگزید، و برای پسـر عـبارت «کـسی که به سبب و به تبع موجودی که از تمام موجودات دیگر برتر است وجود دارد» را آورد و برای روح القـدس ایـن بیان: «به لحاظ علیت، تابعِ این یکی و به لحاظ فعالیتی که وجـودش در گـرو آنـ است تابع دیگری است» را برگزید. گریگوری میگوید:
به اعتقاد گریگوری، مشکل طرح اونامیوس این اسـت کـه او بـه بهانه دقت و صحت، نسبت به نامهای پدر، پسر و روح القدس روی میگرداند در حالی کـه ایـن نامها با نص کتاب مقدس مطابقند، مسیحیانِ تمام نقاط جهان از همان زمانی که آن را از جوامع مسیحی نـخستین دریـافت کردند، آن را به کار بردند. گریگوری میگوید: کشاندن متن اعتقاد نامه [یـا مـتن کتاب مقدس] به این مسیر جدید نـه صـحیح و نـه پرهیزکارانه است».
حال میتوان در جواب گفت کـه گـریگوری با تمسک به مرجعیت کتاب مقدس و سنت، نکته واقعی را نادیده انگاشته است، یـعنی چـه اندازه تعابیر کتاب مقدس تـعدیل شـده و یا احـتمالاً بـازسازی شـدهاند، تا برای مردمی که در فرهنگ یـونانی بـار آمده بودند قابل درک شوند؟ ترجمه اونامیوس از تعابیر کتاب مقدس بر این داوری مبتنی بـود کـه در فرهنگ رومی ـ یونانی از نظر فلسفی چـه چیزهایی معقول بود. تـعابیر کـتاب مقدس «مطابق تفسیری که از سـنت مـسیحی به ما رسیده است» با تصوراتی که درکی صحیح از ذات الوهیت به شمار مـیرفت هـماهنگ نبود.
البته گریگوری، همانند اونـامیوس، از مـشکلات فـلسفیِ مفاهیم سنتیِ مـربوط بـه خدا آگاه بود. بـا ایـن حال، او از زبان کتاب مقدس دفاع میکند و در مورد اینکه چرا باید آن زبان را حفظ کرد، و یـا حـتی بیشتر از آن، چرا باید آن را بر پیـشنهادات اونـامیوس ترجیح
داد اسـتدلالاتی نـیز ارائه مـیدهد. گریگوری میگوید: کلماتی را کـه اشخاص به کار میبرند بی دلیل نمیتوان تبدیل کرد و پنداشت که گویی آنچه منظور آنـان بـوده، صرف نظر از اینکه به چه وسـیلهای بـیان شـده بـاشد، بـاقی خواهد ماند. کـلمات بـرای اشاره به کار نمیروند، بلکه دارای معنایی ضمنی و پیوستهایی معنایی هستند. اگر به جای آنها، از واژههای دیـگری اسـتفاده شـود، جنبههای معناییِ موجود در آنها از دست خواهد رفـت. ایـن امـر بـهویژه در بـاره کـلماتی استعاری مانند پدر و پسر صادق است. برای مثال، اصطلاح پدر با «موجود متعالی و کامل» و واژه پسر با «آن که به تبع دیگری وجود دارد» بهکلی فرق میکند. زیرا وقتی واژههای پدر و پسر بـه زبان آورده شوند، شنونده بی درنگ «خویشاوندی(۱) اصلی و طبیعیِ یکی با دیگری» را که این واژهها متضمن آن اند، میفهمد. این دو واژه دلالت بر نوعی خویشاوندی دارند که بین دیگران موجود نیست. اونامیوس با فـروگذاشتن واژهـهای «پدر» و «پسر» تنها تعابیر مربوط به کتاب مقدس را کنار نمیگذارد، بلکه او همچنین مفهوم خویشاوندی را که با آن کلمات به ذهن میآید رها میکند.
نکته مهم در ملاحظات ما این است که واژهـهای پدر و پسـر در قیاس با کلماتی همچون عقل(۲) یا حکمت(۳) به طور مستقیم به ظهور خدا در مسیح، یعنی به طرح نجات مربوط میشوند. عهد قدیم وقـتی از خـدا صحبت میکند، به ندرت از واژه «پدر» اسـتفاده مـیکند. این واژه در بعضی از عبارات اصلی و مهم، یعنی در پیام غیبی به داود، که از زبان ناتان نبی به او میرسد، یافت میشود: «خدا سلطنتی ابدی بنا خواهد کرد و در آن، پدری بـرای خـاندان اسرائیل خواهد بود» (رسـاله دوم سـموئیل ۷:۱۴). این واژه به نحو پراکنده در بخش انبیا نیز یافت میشود، اما در عهد قدیم فقط یازده بار این واژه در مورد خدا به کار رفته، در حالیکه عیسی در عهد جدید بیش از یکصد و هفتاد بـار خـدا را«پدر» خوانده است. عهد جدید تشخص خدا را به عنوان پدر پررنگتر میکند. گریگوری میدانست که واژههای پدر و پسر، که به خاطرِ ظهور خدا در مسیح، در میان مسیحیان رواج یافته، متضمن نوعی «خویشاوندی»(۴) میان پدر وپسر اسـت کـه در کانون الهـیات تثلیثی قرار دارد. اونامیوس با فروگذاشتن واژههای پدر، پسر و روح القدس مجبور شد
______________________________
۱٫ relationship
۲٫ logos
۳٫ Wisdom
۴٫ Kin ship
همان چیزی را کنار بگذارد که شاخصترین ویـژگی خداست.
نظریه خویشاوندی حاکی از این بود که «نَسَب» یکی از ویژگیهای اصـلی زنـدگی خـداست. برای مثال واژه «پدر»، «ذات» خدا را نشان نمیدهد، بلکه مشخص میکند که در درون خدا نَسَبی باطنی وجود دارد. واژههای دیگری که در الهـیات تـثلیثی به کار رفتهاند نیز اینچنین هستند، برای مثال واژههای «متولد نشده»(۱) و «متولد شـده»(۲) واژهـهایی انـتزاعی نبودند که حاکی از ویژگیهای الوهیت باشند؛ «متولد نشده» (واژهای که برای خدا به عنوان خـاستگاه اشیاء بهکار رفته است) لفظی است که همچون کلمه پدر حاکی از نَسَب است. گـریگوری اهل نازیانزوس مینویسد کـه ایـن واژه به معنای «نسبتی که پدر با پسر، و پسر با پدر دارد» است. این حقیقتِ ژرفِ برگرفته از طرح نجات، که پسر حکمت یا کلمهای نیست که فقط از خدا صادر شده باشد، بلکه باید در حکم شـخص «دیگر» یا «هم صحبت» یا شریک تصور شود، باعث میشود که «نَسَب» در درک خدا نقش محوری داشته باشد. همانطور که رابرت جنسون مینویسد: «نکته اصلی احتجاجات تثلیثگرایان برقراری نسب بین شـخصیت هـاست…» و نیز درنتیجه، ارتباط دادن میان ساختارهای اینجهانیِ تاریخ انجیلی است که در خدا تحقق مییابد. اعمال خدا، آنگونه که در کتاب مقدس عرضه شده است، هرگز فعالیتهای یک خدای تنها نیست.
اینکه مـسیحیان چـگونه با این حقیقت، که نسبتهای موجود میان «اقنومهای» تثلیث برای ذات خدا ضروری اند، زندگی کرده و آن را تجربه نمودهاند، همانطور که قبلاً یاد شد، به شکل آشکاری در مناسک مسیحیت بـیان شـده است؛ و البته در آنافورا، یعنی دعای مهمی که درباره موهبتهای نان و شراب گفته شده است، و در آیین غسل تعمید، نمودِ آن بارزتر است. اما همانطور که در کتاب ریچاردِ اهل سَن ویکتور، الهـیدان لاتـینی قـرن دوازدهم میتوان دید، این مـوضوع هـمچنین در الهـیات نظری و معنویت مسیحی ریشه داشته است. او میگوید: «اگر ما بپذیریم که خدا محبت است، همانگونه که از اولین نامه یوحنا آموختهایم، پس مـیتوان گـفت کـه محبت، پیش از همه و بیشتر از هر جا در محبت بـین پدر و پسـر نمایان شده است. البته برخی ممکن است بگویند که صورت نخستین محبت که در کتاب مقدس یافت میشود، محبتی اسـت کـه خـدا «نسبت به
______________________________
۱ . agen[n]etos
۲ . gen[n]etos
مخلوقاتش» دارد. ریچارد پاسخ میدهد که چنین محبتی را بـه سختی میتوان «بالاترین محبت» نامید، زیرا چگونه خدا میتواند کسی را که شایسته بالاترین محبت نیست، بی نهایت دوسـت بدارد؟
ریـچارد از زمـره نخستین مَدرَسیان است، و دلایل خود را به سبک الهیات قرون وسطی ارائه مـیکند، نـه به سبک آبای کلیسا؛ یعنی از متون کتاب مقدس شاهد نمیآورد (مگر به عنوان نقطه شروع)، بـلکه از دانـستههای قـبلی، استنتاجات لازم را انجام میدهد. به این جهت است که او میگوید برای اینکه کـمال «مـحبت بـتواند در خدا وجود داشته باشد» ضرورت داشت که اقنوم الهی با «اقنومی هم تراز خـود» کـه او نـیز به ناچار باید الهی باشد، نسبتی پیدا کند. درست همانگونه که محبت نیازمند تـعدد اقـانیم است، زیرا کسی نمیتواند محبت داشته باشد مگر اینکه شخص دیگری نیز مـوجود بـاشد کـه محبت را دریافت کند، همین طور نیز «بالاترین محبتْ نیازمند همترازیِ اقنوم هاست».
ریچارد مـحبت را خـصیصه اصلی نَسَب اقنومها میداند و برخلاف آگوستین (که در کتابش به نام در باره تثلیث (۱) احـتمالات مـربوط بـه تثلیث محبت را تشریح کرده بود) آن را به ذهن تشبیه نمیکند؛ در نتیجه ریچارد با این فرض تـوانست نـه تنها برای تعدد اقانیم بلکه همچنین برای ویژگی مخصوص نسبهای درون خدا اهـمیت قـائل شـود. به عبارت دیگر وی راهی را یافت که وجود «تکثر» یا «شریکهایی» را در خدا ضروری میساخت، زیرا بـا دادن جـایی هـمسان به روحالقدس در حیات الهی، به الهیات مسیحی کمک کرد تا حقیقتاً تـثلیثی شـود نه آنکه فقط تثنیهای بماند.
ریچارد با بیانی مثال زدنی که تنها میتوانست از سوی کسی اظـهار شـده باشد که خدا را دوست داشته و در عین حال، محبت انسان را نیز شناخته اسـت، مـیگوید:
آنجا که خیرخواهیِ همسان، در هر دو شخص وجـود داشـته بـاشد باید هر کدام با شوقی همسان و بـه دلیـلی مشابه، شریکی برای نشاط متعالی خود طلب کنند. زیرا وقتی دو نفر که مـحبت مـتقابل دارند، همدیگر را با اشتیاقی بـی انـدازه در آغوش گـیرند و بـیشترین لذت را از مـحبت یکدیگر برند، آنگاه دیگر بالاترین لذت یـکی در مـحبت عمیق دیگری است، و در مقابل، عالیترین شادی آن طرف در محبت این یکی اسـت.
______________________________
۱/ De Trinitate
امـا سپس اضافه میکند:
تا زمانی کـه اقنوم اول محبوب اقنوم دوم اسـت، بـه نظر میرسد که فقط او از شـیرینیِ بـیاندازهای که آن یکی دارد برخوردار است. همین طور، تا زمانی که اقنوم دوم در کنار خویش اقـنومی را نـداشته باشد که در عشق به اقـنومی سـوم شـریک او شود، بهرهای از مـشارکت در لذتـِ عالی را نخواهد داشت. بـرای ایـن که هر دو بتوانند در این نوع لذتها شریک شوند، ضروری است که اقنومی را داشته بـاشند کـه شریکشان در محبت به اقنوم سوم بـاشد.
از نـظر اگوستین، روحـالقدس مـحبتی بـود که پدر و پسر را به هـم پیوند میداد، اما از دیدگاه ریچارد، محبت، سومین اقنوم بود که بدون او، محبت پدر و پسر به یـکدیگر نـاقص میماند.
مشرکان
مسلمانان در باره مسیحیان واژه مـخصوصی را بـهکار مـیبرند. آنـها مـسیحیان را «مشرک» مینامند. ایـن کـلمه اولین بار در زمان قدیس یوحنای دمشقی به ادبیات مسیحی راه یافت. تولد وی یک سال بعد از فـتح خـاورمیانه از سـوی مسلمانان بود (۶۷۵م). پدرش نماینده اعظم مسیحیان نزد خـلیفه مـسلمانان در دمـشق بـود. یـوحنّا کـه عربی صحبت میکرده با متفکران مسلمان در ارتباط بود. او در اثر ماندگار خود به نام سرچشمه حکمت(۱)، که در دوران زندگی رهبانیاش در صومعه مَرسَبَع(۲) در فلسطین نگاشته بود، بخش بزرگی را به اسـلام اختصاص داده است، این اثر یکی از نخستین تلاشهای متفکران مسیحی در پاسخ به چالشهایی است که دین جدید در چند نسل پیش از او پدید آورده بود. او مینویسد: «[مسلمانان] ما را مشرک مینامند زیرا آنها مـیگویند، مـا مسیحیان با گفتن اینکه مسیح پسر خداست و خودش خداست برای خدا شریک قائلیم». یوحنا فقط به مطالبی که از منتقدان مسلمان در دمشق و یا فلسطین شنیده بود اکتفا نکرد، بلکه او قـرآن را مـطالعه کرده بود و میدانست که این اتهام در کتاب مقدس مسلمانان نیز یافت میشود. در سوره سوم، یعنی آل عمران ماخوانیم:
بگو ای اهل کتاب! بیایید از آن کلمه حـق کـه میان ما و شما یکسان اسـت
______________________________
۱٫ Fount of Wisdom
۲ . MarSaba
پیـروی کنیم، که به جز خدای یکتا هیچکس را نپرستیم، و چیزی را با او شریک قرار ندهیم، و همدیگر را بهجای خدا به ربوبیت تعظیم نکنیم.
(آیه ۵۴) یوحنای دمشقی در هـمین رسـاله حتی به عبارت صـریحتری از قـرآن اشاره میکند که ضعفهای دیدگاه مسیحیت را در مورد خدا برشمرده است. یوحنا میگوید: «[حضرت] محمد[ص] میگفت که «یک خدا وجود دارد خدایی که نه کسی فرزند اوست و نه او فرزند کسی است». ایـن گـفته به، سوره ۱۱۲ اشاره دارد:
به نام خدای بخشنده مهربان. بگو: او همان خداست که یکتاست، خدایی که پناه همیشگی است و همه عالم به او نیازمند است، نه کسی فرزند اوست و نه او فرزند کـسی اسـت، و هیچکس هـمتای او نیست.
از این سوره روشن میشود که [حضرت] محمد[ص [با دیدگاه تثلیث مسیحی آشنا بود. بدون تردید، قـرآن ترجمهای از دو دو اصطلاح فنیِ به کار رفته در الهیات تثلیثی را ارائه میکند، یعنی مـتولد شـده(۱) و مـتولد نشده(۲).
منتقدان مسلمان درست میگفتند. مسیحیان مشرک بودند. مسیحیان به دلیل طرح نجات لازم دیدند که بـگویند خـدای پدر شریک دارد. بلکه مهمتر از این نکته، آنچه را متفکران مسیحی در پاسخ به مسلمانان بر آن اذعـان داشـتند، ایـن بود که چنین شیوهای برای تصور خدا بهتر است؛ نه فقط به خاطر معقول بـودن این شیوه، بلکه به خاطر اینکه در سنت مربوط به کتاب مقدس، که مـسلمانان با مسیحیان و یهودیان در آن شـریک بـودند، این شیوه یافت میشد و در قرآن نیز همین شیوه آشکار بود. یوحنّای دمشقی در گفتوگو با مسلمانان، معمولاً بحث را با استدلال در باره ذات خدا آغاز نمیکرد. وی متذکر میشد که قرآن از «کلمه» و نیز از روحالقدس، سـخن به میان آورده است. متفکران مسلمان با گفتن اینکه کلمه و روح القدس «خارج از خدا» هستند، در حقیقت «در تلاشی که برای اجتناب از شریک تراشیدن برای خدا» دارند، «خدا را پاره پاره» کردهاند. او ادامه میدهد:
اعـتقاد بـه شریک داشتن خدا بهتر از آن است که خدا را پاره پاره کرده، در باره او به گونهای سخن گوییم که گویی او یک سنگ، یا چوب، یا یکی از اشیاء بی جان است. از این رو، شما مسلمانان ما را بـه نـاحق مشرک مینامید، ولی ما شما را پاره پاره کنندگان خدا مینامیم.
______________________________
۱٫ gen[n]etos
۲٫ agen[n]etos
عبارت قدیس هیلاری «نه یک خدای تنها» عبارت بجایی بود. این تعبیر در اوایل پیدا شدن آن، قطعیتی نداشت بلکه عجالتاً کوشیده بود تـا تـبیینی برای این امر ارائه دهد که پس از آمدن مسیح امکان نداشت که خدا را ذاتی تنها بدانیم. به رغم اینکه هنوز خدا یکی دانسته میشد، تنها نبود. اما این عبارت به ایـن حـد هـم بسنده نکرد. اگر خدا تـنها نـیست و هـمواره وجودش در رابطه باچیز دیگری است، به نظر میرسد نمیتوان از خدایی صحبت کرد که متضمن محبت نباشد. محبتْ پدر، پسر و روحالقدس را به هـم پیـوند مـیدهد، محبتْ خدا را به جهان مرتبط میکند، و با مـحبت، انـسانها به خدا و به همدیگر وفادار میشوند.