سرمقاله فراست مؤمنانه
یـکم
هر قدر زمانْ پیشتر میرود و هر چه انسانْ بیشتر می پوید ومیکاود و هر انـدازه جـهانْ پیـشرفتهتر و پیچیدهتر میشود، گرایش و گِروش به دین نه تنها کمتر نمیشود که دامنهدارتر و عمیقتر میگردد. بـرخی زمانی از دینی رومیگردانند و به دینی دیگر رو میآورند، یا حتی گاهی از هر نوع دیـن و دیانتی فاصله میگیرند، امـا اغـلب از نو به دین یا حتی به همان آیین پیشین بازمیگردند.
تمدن جدید دستاوردهای گرانقدری را به انسانها پیشکش کرده و عقل و تجربه جمعیِ بشر نیز ارزشهای والامرتبتی را شناخته و پرداخته است؛ اما هیچ کـدام از این دستاوردهای عینی و ذهنی نتوانسته است بر جای دین بنشیند و عطش روافزونِ آدمی را به دین فروبنشاند.
از نگاههای منطقهای یا مقطعی که بگذریم، در نگاهی جهانی و فرازمانی به خوبی میتوان حکم کرد کـه دیـنگرایی بر دینگریزی غلبهای چشمگیر و انکارناپذیر دارد. فشارها و نقدهای خردکنندهای بر کلیّت دین و دینداری و بر ادیان سنتی و وحیانی ــ به طور خاص ــ وارد آمده است، اما همچنان ادیانْ پایدار ماندهاند. زمانی علمْ رقیب ایـمان و فـلسفه همزاد الحاد تلقّی میشد و دانشمند و فیلسوف متدین میکوشید تا دینداریِ خود را مخفی نگاه دارد، اما امروزه دانشمندان و فیلسوفان بسیاری را میشناسیم که متدیّنانه زندگی میکنند و به دین تعلّق قلبی و التزام عـملی دارنـد. بسط و توسعه گرایشهای مختلف دین پژوهی نیز گواه همین تعلّق خاطر است.
گسترش جنبشهای نوپدید دینی را نیز میتوان در این جهت دید و بررسید. ضعفهای راهیافته به فهمهای غالب و رفتارهای شـایع دیـنی، کـسانی را ــ در پی برخی مکاشفات و الهامات، یا بـنا بـه عـواملی دیگر یا در طی فرایندهایی متفاوت ــ به ساخت و پرداخت قالبهایی نوین برای ادیان پیشین واداشته است، یا حتی کسانی بنا به انـگیزههای نـادرست و نـاموجه، شبه دینهایی را وضع و جعل کرده و رواج دادهاند. بنیانگذاری ایـن آیـینها و اقبالی که به آنها صورت گرفته است، خود نشاندهنده غالب بودن و عمقداشتن گرایشهای دینی است و البته این کیشهای جـعلی یـا سـطحی یا آن جنبشهای نوظهور دینی هیچ کدام نتوانستهاند جا و فـضا را بر ادیان سنّتی تنگ کنند و همچنان مردمان پیوند عمیق خود را با ادیان سنّتی حفظ کردهاند.
دوم
گاهی چنین تـصور یـا القـا میشود که گویا دینگرایی مردمان رهین نوع بینشها و کوششهای ما، دیـنداران یـا نهادهای متولّی امور دینی، است و گویا این تلاشهای ما بوده است که به ثمر نشسته و انـبوه انـسانها را بـه قلمرو دیانت کشانده است. همچنین گاهی برخی چنین وانمود میکنند که تـعلّق خـاطر مـردم به دین و حضور فزاینده آنان در آیینهای دینی و مذهبی مهر تأییدی است بر همه بـرداشتها و رفـتارهای مـسلّط دینی.
اینکه میان اقبال مردم و درستی و رواییِ یک باور دینی یا فلسفی واقعا چـه نـسبتی برقرار است؟ و اینکه نوع و میزان دلالت فعل چیست و با چه سازوکارهایی قابل استنباط و در نتیجه، قـابل اسـتناد اسـت، پرسشهاییاند که پاسخهایشان را باید از صاحبنظران جویا شد. آنچه در این مجال، میتواند طرح شود ــ و طـبعا هـمین هم باید از نظر ارباب معرفت بگذرد ــ این است که نه در تبلیغ و تطبیقهای رایـج و غـالب دیـنی چنان کششی وجود دارد که بتواند منشأ دینباوری مردم باشد و نه در نوع رویکرد مردم به دیـن شـواهد و قرائن کافیای وجود دارد که نشاندهنده سمتگیری آنان به سوی نهادهای متولّی امـور دیـنی بـا همه ویژگیهای کنونی آنها باشد.
رمز و راز دینگرایی و دینداری انسانها را باید در نیاز عمیق و درونی آنها بـه ارزشـها و بـینشهایی یافت که دین نماینده و نمایانگر آنهاست. باورهای اصیل دینی با ساحتهای وجـودیِ آدمـی آنچنان همگرا و همخوان است که اگر از دین، غبارها، و از
ذهن و جان آدمی، موانع و حجابها زدوده و برچیده شوند، بـیدرنگ ایـن دو به هم میپیوندند. ظرفیتها و جذّابیّتهایی را که در بنمایههای دینی وجود دارد، هرگز نباید بـه نـام دینورزان یا به پای نهادهای دینی نگاشت و گـذاشت. شـعور و خـرد جمعی انسانها در حدّ و اندازهای هست که بـتواند ــ در اصـول اساسی و جهتگیریهای کلّی ــ میان آنچه دین میگوید و میخواهد و آنچه به نام دین تـرویج مـیشود و عمل میگردد جدایی بیندازد و مـرز بـیفکند.
گریز و پرهـیزی نـیز کـه از دین در برخی دیده میشود، لزوما بـه مـعنای بیاعتنایی به باورهای دینی نیست. برخی از دینورزان و متولّیان امور دینی آنچنان بـا گـفتهها و کردههای خود مردم را میتارانند و آنقدر خـودشان را به دین میآویزند و دیـن را بـه خود پیوند میزنند که در یـک واکـنش انفعالی و زودگذر، کسانی ناگزیر از دین بیزاری میجویند. ملامتکردن اینان هیچ سودی ندارد. بـاید آنـانی را سرزنش کرد که اینان را بـدین سـمت و سـوی سوق میدهند و شـاهراههای دیـنداری را به تنگراهههایی تبدیل مـیکنند کـه جز اندکی از افراد، کسی را شوق یا یارای گذر از آن راهها نیست.
گاهی چنین به نـظر مـیرسد که این اندک افرادی که خـود را جـلودار دین و داعـیهدار دیـانت سـاختهاند و متأسفانه علیرغم کمشماربودنشان بـیشتر به فرصتها و امکانات رسانهای و تبلیغی دسترسی دارند و بیشتر در جلوی دیدگان مردم قرار دارند، اگر سـخنی نـگویند و تبلیغی صورت ندهند و دین را و دیانت مـردم را بـه حـال خـویش واگـذارند، به دین بـیشتر و بـهتر خدمت کردهاند. اگر اینان دانش کافی و فضیلت اخلاقیِ لازم را برای فهم، تبلیغ و اجرای درستِ دین نـدارند و اگـر شـجاعت و جسارتِ آن را ندارند که خود را بازنشسته کنند و دیـن و مـردم را بـه حـال خـود وانـهند، دست کم این درایت را داشته باشند که به مردم بگویند که آنچه ما از دین میگوییم و به نام دین عمل میکنیم برداشت ما و در حدّتوان و ظرفیت ماست و چه بـسا گفته و خواسته دین جز این باشد و چه بسا برداشتها و دریافتهای دیگری در کار باشد که به واقعیتِ دین نزدیکتر باشد.
سوم
دین همچون دیگر پدیدههایی که از ابعاد زمینی و انسانی برخوردارند بـا دیـگر پدیدههای اینجهانی تعاملی آشکار دارد؛ زمانی در پرتو این فعل و انفعالات رونق فرایندهای
مییابد و زمانی نیز میرسد که غبار غربت بر چهره آن مینشیند و از اقبال عمومی بینصیب میماند و البته روشن است کـه دیـن و دیگر مقولههای متعالی همواره در سطحی از غربت واقعی قرار دارند و انگشتشمارند کسانی که به عمق آنها دست مییابند. نیاز به تأکید ندارد که ایـن سـطح و ساحت از همگان خواسته نشده اسـت و هـمگان را یارای شکار آن عنقای آشیانگزیده در قلّه قاف معرفت و عشق نیست. دین را حدّاقلی است که نجات در گرو آن است و به مقتضای منابع دینی و بنا به عرفان و حـکمت اسـلامی، اکثریِ مردم بدان نـایلند و از آن بـرخوردار. آنچه از عالمان دینی و از عموم دینداران خواسته شده است ارتقابخشیدن به این ایمان عمومی و رساندن آن به سطوح والاتر، آگاهانهتر و عاشقانهتر است.
عنایت سخن در این مجال، معطوف به اوج و افولهای ظاهری دین اسـت و ایـنکه گاه دین را چنان شوکت و دولتی میرسد که کانون توجه همگان میشود. در چنین وضعیتی اگر دلبستگان به دین و دستاندرکاران امور دین از فراستِ مؤمنانه و دوراندیشیِ حکیمانه برخوردار باشند، به جای برخوردهای تـحکّمآمیز و تـحمیلگرایانه و به جـای آنکه همه مردمان را پایبند به همه اصول و فروع دین بخواهند و گاه این مطالبات را تا مباحات و امور ذوقـی و سلیقهای تعمیم دهند، با رواداری تمام، حلاوت دین را به ذائقهها میچشانند و هـمزمان ایـن فـرصت به دستآمده و این امکانات در اختیار قرارگرفته را مغتنم میشمارند و به بازنگری در باورهای رایج و رفتارهای غالب دینی اهتمام مـیورزند. کـدام دانشور دینی است که همه آنچه را به نام دین در اذهان جای گرفته و بـر زبـانها جـاری، و در رفتارها متبلور است مقبول و معتبر بداند؟ کدام دینپژوهی است که نداند بر بخشهایی از میراث دینی و مـذهبی ما چه گذشته است؟ و کدام مورّخ و متکلّم دین است که نداند شکلگیری برخی از آمـوزههای دینی چه فرایندهایی را طـی کـرده است؟ به راستی چه کسی همه این فرایندها را قابل دفاع و پذیرش میداند؟ و سرانجام، چه کسی میتواند مدّعیِ آن شود که وضع فعلیِ دینداری و دینباوریِ ما مورد پسند پیامبر بزرگ اسلام و دیگر اولیای دین است؟
اگـر زمانی دستها بسته بودند و در تنگنای ستیزها، دشمنیها و تاریکاندیشیها جانها پریش و دلْخسته بودند و جز حفظ اصل کیان دین و مذاهب، گزینه دیگری در ذهنها نمیگنجید، اما اینک که روزگار بسطید دینباوران است، چگونه مـیتوان
پذیـرفت که همچنان ترکیب باورها و ساختِ رفتارهای دینی دستنخورده باقی بمانند و بلکه گاه شاهد سیری قهقرایی به گذشتههای غیر قابل دفاع باشیم. بیاییم باور کنیم که با رواداری درعمل، وبا انفتاح واصـلاحگری درانـدیشه، بیشتر وبهتر میتوان به دین خدمت کرد. هر دو نوع تجربه پیشروی ماست؛ رواداری مسلمانان در سدههای نخستین اسلامی در مواجهه با دیگر تمدنها و دینها که به جذب انبوه انسانها به دین اسـلام و بـه پیدایی و شکوفایی تمدّن درخشان اسلامی انجامید و در مقابل، رفتارهای انقباضی و انحصارگرایانه نظامهای کلیسایی و پاپی در قرون میانه میلادی که همچنان نظارهگر بازخوردهای منفی وآسیبهای ناشی ازآن درعرصه دین واخلاق دردنیای مدرنهستیم.
نمونه دیـگر تـجربه تـعامل و تفاهم میان مسلمانان و هندوان در هـندِ دوران اکـبرشاه و جـانشینانش به ویژه در زمان داراشکوه است که به شکلگیری میراث عظیم و مشترک اسلامی ـ هندویی انجامید و نیز در همان قلمرو، تجربه سختگیری و تنگاندیشانه اورنـگ زیـب و دوران پس از وی پیـشروی ماست که به زوال شوکت اسلام در آن دیار انجامید؛ مـبحثی کـه به خوبی در مصاحبه استاد گرانقدر دکتر فتح اللّه مجتبائی در همین شماره بدان پرداخته شده است.