بررسی کاربردهای لقب «امیرالمؤمنین» در بستر تاریخ اسلام (۲)
چکیده
کلمات کلیدی
فـصلنامهHistory in the Mirror
علمی ـ تخصصی تاریخ در آینه پژوهشof Research:
صفحات ۱۵۹ ـ ۱۸۰An Academic Quarterly
سال پنجم، شماره دوم، تابستان ۱۳۸۷Vol 5, No.2, Summer 2008
بررسی کاربردهای لقـب «امـیرالمؤمنین» در بـستر تاریخ اسلام (۲)
حامد منتظری مقدم۱
چکیده
واژگان کلیدی:
- استادیار مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی قـدسسره. تاریخ دریافت: ۲۰/۱۰/۸۶ ـ تاریخ پذیرش: ۲۵/۱/۸۷٫
ب) کاربردِ لقبِ «امیرالمؤمنین» در دوران امویان
پیش از این، در قسمت نخست پژوهـش در مورد کاربرد لقب امـیرالمؤمنین بـرای معاویه، بنیانگذارِ حکومتِ اموی سخن به میان آمد. در این باره، مسعودی خبر از آن میدهد که ابوعثمان عمرو بن بحر نامور به جاحِظ (۱۶۳ ـ ۲۵۵ ق) کتابی زیر عنوانِ امامه امیرالمؤمنین معاویه بن ابیسفیان در دفاع از مـعاویه در برابر علی علیهالسلام و تأیید خلافت امویان نوشته بوده است۱ که البته اکنون در میان آثار در دسترس از جاحظ، کتابی به این نام موجود نیست.۲
در خصوص ماجرای ولیعهدیِ یزید، ابناَعْثَم کوفی (م ۳۱۴ ق) متن عهدنامهای را گـزارش کـرده که بر اساس آن، معاویه ضمن معرفیِ یزید در جایگاهِ ولیعهد و جانشین خود، او را امیرالمؤمنین ـ پس از خویش ـ نامیده است.۳ یزید در دوران حکومتش، افزون بر ارتکاب به جنایاتی عظیم، به عادتهای بسیار ناشایستِ خود نیز تـداوم بـخشید. با وجود این، چون بر مسند خلافت تکیه داشت، امیرالمؤمنین نامیده میشد! عبیداللّه بن زیاد کارگزار یزید هنگامی که با حکم امارت کوفه، بدان شهر وارد شد، خطاب به کـوفیان اعـلام کرد که «امیرالمؤمنین (یزید) او را گماشته است».۴ یزید، حتی در شعری که خود در ستایش از میمونِ دستپروردهاش ـ موسوم به ابوقیس ـ سرود، اِبایی نداشت از اینکه در چنان موردِ نابهنجاری، خویشتن را امیرالمؤمنین بخواند.۵
به طـور کـلی کـسانی که در جایگاه خلفا قرار مـیگرفتند ـ صـرف نـظر از نگرش و رفتاری که داشتند ـ به شدت میکوشیدند و بسیار شیفته بودند که امیرالمؤمنین خوانده شوند. در اینجا در اشاره به انگیزه ایشان میتوان یـادآورِ مـفهوم دیـنیِ این واژه شد که ضرورت تظاهر به چنین مـفهومی بـرای جلب اطاعت مسلمانان بود. البته تفصیل درباره این سخن، نیازمندِ مجالی دیگر است.
در دوران حکومت امویان (۴۱ ـ ۱۳۲ ق)، همچون دورانِ سه خـلیفه پیـش (عـمر، عثمان و علی علیهالسلام)، لقب امیرالمؤمنین در نقشِ نشانهای از خلافت در میان حـاکمان اموی، یکی پس از دیگری تداوم یافت. ایشان، هم در نامههای رسمی و
- مسعودی، مروج الذهب، ج ۳، ص ۲۵۳٫
- همچنین کتاب مورد سخن، در مجموعه مـوسوم بـه رسـائل الجاحظ که مشتمل بر ۴۵ رساله مختصر نگاشته جاحظ است، موجود نـیست.
- ابـناعثم کوفی، الفتوح، ج ۴، ص ۳۴۷٫
- شیخ مفید، الارشاد فی معرفه حججاللّه علیالعباد، ج ۲، ص ۴۴٫
- «فما فعل الشیخ الذی سبقتْ به ـ جیادَ امـیرالمؤمنین أتـان» (ر.ک: زبـیر بن بکّار، الاخبار الموفّقیّات، ص ۳۴۶).
هم در گفتوگوها با لقب امیرالمؤمنین معرفی و خطاب مـیشدند. بـیگمان بـا مراجعه به متون و اسناد تاریخی و ادبی کهن (اشعار و…)، به آسانی میتوان به حجمِ گـستردهای از نـمونههای کـاربردِ امیرالمؤمنین درباره حاکمان اموی دست یافت. در اینجا، فقط چند مثال ارائه میشود.
در دوره مروانیان، عبدالملک در نـامههایی سـرزنشآمیز به حَجّاج،۱ و هشام در توبیخنامه به خالد بن عبداللّه قَسْری،۲ خود را امیرالمؤمنین خواندند. سـلیمان نـیز در غـیاب پدرش عبدالملک از او با همین واژه یاد،۳ و در نامه به ولید، به تکرار، او را امیرالمؤمنین خطاب کرد.۴
ابنخلدون در سـخنی بـسیار کلی مینویسد:
هیچ کس در دوران دولت امویان در این لقب و نشانه خاص با ایـشان شـرکت نـمیکرد.۵
وی در این سخن، درصدد است به این نکته اشاره کند که در دورههای دیگر، بهویژه دوران عباسی، در بـرابرِ امـیرالمؤمنین (خلیفه) مستقر در قلمروی مرکزی، رقیبان و مدّعیانی وجود داشتهاند که با او در کاربرد واژه امـیرالمؤمنین رقـابت مـیورزیدند. بر این اساس، باید اذعان کرد که سخن مزبور، سخن درستی نیست.
ابنخلدون، همانند بـسیاری از نـظریهپردازان اهـلسنت، در فقه سیاسی خود چنین نظر داده است که لقب امیرالمؤمنین، عنوان برای کـسی بـود که فرمانروای حجاز و شام و عراق و ممالکی باشد که دیار و مسکنِ عرب و مرکزِ دولت و اصلِ ملت اسلام و جـایگاه فـتح باشد.۶ در این حال، روشن است که در یک دوره دوازده ساله از عصر اموی، در فاصله سـالهای۶۱ ـ ۷۳ ق، از زمـان خلافتِ یزید بن معاویه، در رقابت با ویـ و جـانشینانش، عـبداللّه بن زُبیر (۱ ـ ۷۳ ق) مدعیِ خلافت شد و بر بـخش وسـیعی از سرزمینهای اسلامی، شامل حجاز، عراق، مصر، خراسان، یمن و حتی بخشهایی از شام حکومت مـیکرد.۷
در ایـن باره باید دانست که بـنا بـه تصریح یـعقوبی، ابـنزبیر امـیرالمؤمنین خوانده شد.۸ او، در مکه، در ستیز با سـپاهیانِ اعـزامی از سوی عبدالملک بن مروان، به
- ر.ک: همان، ص ۳۳۱؛ همچنین، ر.ک: مسعودی، همان، ج ۳، ص ۱۴۱٫
- ر.ک: زبیر بن بـکّار، هـمان، ص ۲۹۰ ـ ۲۹۵.
- همان، ص ۳۳۲.
- در این مورد، سلیمان درصدد بـود تا خواسته ولید مـبنی بـر تحویل دادنِ یزید بن مـهلّب را کـه به وی پناه آورده بود، نپذیرد ر.ک: همان، ص ۴۹۷ ـ ۴۹۹.
- ابنخلدون، مقدمه ابن خلدون، ج۱، ص ۴۳۶٫
- همان، ص ۴۳۷٫
- عبداللّه بن زبـیر مـرکز حکومت خود را شهر مکه قـرار داد. او، کـه بـا امویان در ستیز بـود، در هـمان شهر پذیرای شکست شـد و بـه قتل رسید. ر.ک: زرکلی، الاعلام، ج ۴، ص ۸۷٫
- همچنین، یعقوبی از گرایش مردم در همه بلاد اسلامی به ابن زبـیر سـخن به میان آورده، و فقط سرزمین اُردن را استثنا کـرده اسـت یعقوبی، تـاریخ الیـعقوبی، ج ۲، ص ۲۵۵٫
فـرماندهی حَجّاج ثَقَفی، به مـسجدالحرام پناه بُرد و در آخرین مرحله از پیکار که به شکست و قتل وی انجامید، در حالی که میجنگید و میکوشید تـا مـعدود افرادِ بازمانده خود را به پایداری فـرا خـواند، رو بـه آنـان اعـلام داشت:
… کسی نـگوید امـیرالمؤمنین کجاست؟ هر کس درباره من پرسید، بدانَد من در میدان جنگ، جلودارَم.۱
همچنین در گزارشی آمده است:
بر روی سـکهای کـه در دارابـگرد فارس به نام عبداللّه بن زبیر ـ آنـگاه کـه بـه خـلافت بـرخاسته بـود ـ به سال ۶۵ هجری ضرب شده، به پهلوی، او را… عبداللّه، امیرالمؤمنین خواندهاند.۲
اکنون، با گذر از معیار یاد شده در بالاکه ناظر به تبیین یکی از شرایط اساسی برای عینیّت یافتنِ مـنصبِ امیرالمؤمنین (خلیفه) از دیدگاه فقه سیاسی اهلسنت است، در ادامه نوشتار، سیر تاریخی کاربرد امیرالمؤمنین در عصر اموی، پیگیری میشود.
در این باره، باید دانست که گزارشهای موجود، بیانگر آن است که در دوران امویان، افـزون بـر عبداللّه بن زبیر، برای سرانی از فرقه خوارج و نیز محمد حنفیّه، فرزند علی علیهالسلام و امام فرقه کیسانیّه،۳ لقبِ امیرالمؤمنین به کار رفته است. یعقوبی گزارش کرده است که در سال ۶۸ ق در عـرفات (مـکه) چهار پرچم، به وسیله چهار گروه افراشته شد: محمد حنفیّه (به وسیله کیسانیه)، ابنزبیر، نَجْدَه بن عامِر (به وسیله خوارج)، و پرچم امویان. او تـصریح کـرده است که مردم چند شـاخه شـدند و هر شاخه برای خود جداگانه امیرالمؤمنین داشتند.۴
همچنین نوبختی در بیان باورهای یکی از گروههای کیسانی، اذعان کرده است که آنان محمد حنفیّه را امیرالمؤمنین میانگارند.۵ پس از مـحمد حـنفیّه، درباره فرزندش ابوهاشم بـه صـراحت این سخن مطرح شد که او، خود را امیرالمؤمنین میخواند. او به همین اتهام از سوی خلیفه اموی ولید بن عبدالملک به زندان افکنده شد، آنگاه با وساطت امام سجاد علیهالسلام آزاد شد.۶
در این مـیان، تـردیدی نیست که با شکست مختار، و پس از او زبیریان، عملاً در
- همان، ص ۲۶۷٫
- معین، فرهنگ فارسی، ج ۴، بخش دوم، ص ۲۹٫
- در باورداشتِ شیعیانِ دوازدهامامی، محمدحنفیّه، خود مدعیِ امامت نبود در این باره، ر.ک: مامقانی، تنقیح المَقال فی علم الرجال، ج ۳، ص ۱۱۵ ـ ۱۱۶٫
- یعقوبی، هـمان، ج ۲، ص ۲۶۳٫ هـمچنین، ر.ک: طبری، تـاریخ الامم و الملوک، ج ۶، ص ۱۳۸٫
- نوبختی، فرق الشیعه، ص ۲۹٫
- بلاذری، انساب الاشراف، ج ۳، ص ۴۶۵ ـ ۴۶۶٫
دو مورد، ادعایِ لقب امیرالمؤمنین فروکش کرد. با وجود ایـن، خوارج سرسختانه در میدان رقابت حضور داشتند و با استفاده از هر زمینه و فـرصتی، قـلمروی را مـتصرف، و در بیشتر موارد، مدعیِ لقبِ امیرالمؤمنین میشدند. بدینسان، آنان با خلفای اموی و سپس با خلفای عباسی، در لقبِ مـزبور شـراکت جُستند. البته باید توجه داشت که بیشترِ شاخههای خوارج، فقط خویشتن را مؤمن مـیانگاشتند و سـایر مـسلمانان را کافر و بیرون از جرگه اسلام به شمار میآوردند.۱ از این رو، از میانِ آنان کسی که مدعیِ لقب امـیرالمؤمنین بود، فقط ادعای ولایت بر خودِ ایشان را داشت.
همچنین از برخی گزارشها میتوان دریـافت که با توجه بـه انـشعابهای داخلی میان خوارج، هنگامی که سرکرده یکی از آن انشعابات، بر گروهی دیگر ـ و احیانا، بر بیشترِ خوارج ـ چیره میشد، برای او این زمینه بهتر فراهم بود که از لقب امیرالمؤمنین برخوردار شود. عبدالقاهر بغدادی (م ۴۲۹ ق) گـزارش کرده است حمزه خارجی که به سال ۱۷۹ ق در دوران خلافت هارونالرشید عباسی، در نواحی خاوری ایران (خراسان، سیستان، کرمان و…) ظهور کرد، در اوایل خلافت مأمون (۱۹۸ ـ ۲۱۸ ق)، پس از غلبه بر گروهی از خوارج، موسوم به بَیْهَسِیّه، امیرالمؤمنین خـوانده شـد. او در ادامه این گزارش، شعری را نیز که یکی از سُرایندگان خوارج در این باره سُروده و در آن، به برتریِ امیرالمؤمنین (در اینجا، حمزه) بر امیران دیگر تأکید نموده، نقل کرده است.۲
خاطرنشان میشود که دربـاره اسـتفاده خوارج از واژه امیرالمؤمنین در عصر امویان، گزارشهای صریحی وجود دارد. مسعودی خبر از آن داده که خود در بخشی از کتاب اخبار الزّمان ـ کتابی که اکنون موجود و در دسترس نیست ـ نامهای سرکردگانی از شاخههای گوناگون خوارج (اَزارقه، اِباضیّه، نـَجدات و…) را کـه امام و امیرالمؤمنین خوانده میشدند، نگاشته است. او، در ادامه این سخن، به یاد کرد از سُرایندگان خارجی و ذکرِ نمونهای از سرودههای ایشان پرداخته است. شایان توجه آنکه در متن این سروده از شَبیب۳ خارجی (۲۶ ـ ۷۷ ق) بـا لقـبِ امـیرالمؤمنین یاد شده است.۴
- برای آگـاهی بـیشتر دربـاره خوارج و انشعاباتِ آنان، ر.ک: بغدادی، الفَرق بین الفِرَق، ص ۷۸ ـ ۱۱۲ و شهرستانی، المِلَل و النِّحَل، ج ۱، ص ۱۱۴ ـ ۱۳۸.
- بغدادی، همان، ص ۹۹٫
- شبیب بن یزید شیبانی، در موصل بر ضد امویان قـیام کـرد و خـود را خلیفه خواند. او به سوی کوفه عزیمت کرد، امـا در رویـارویی با حجّاج ثقفی که با نیروهای اعزامی از شام پشتیبانی شده بود، هزیمت یافت. هنگام گریز، بر روی پُل دُجَیل، در نـواحی اهـواز، از اسـب واژگون و در آب غرق و کشته شد. فرقه شبیبیّه منسوب به اوسـت زرکلی، همان، ج ۳، ص ۱۵۶ ـ ۱۵۷٫
- مسعودی، همان، ج ۳، ص ۲۰۳٫
حمداللّه مستوفی (م ۷۵۰ ق) نیز با اشاره به دو تن از امامان خارجیِ معاصر با امویان، به صـراحت نـوشته اسـت:
نافع بن ازرق [م ۶۰ ق]، به بصره و اهواز دعویِ خلافت کرد و خـود را امـیرالمؤمنین خواند، و نجده بن عامر [م ۶۹ ق] به یمامه.۱
بغدادی درباره نافع و یکی از جانشینانش به نام قَطَریّ بـن فـُجاءه (م ۷۸ ق) گـفته است که آن دو، امیرالمؤمنین خوانده شدند.۲ همچنین مسعودی در گزارش خود از رخدادهای پایانیِ عـصر امـوی نـگاشته است که در سال ۱۲۹ ق، خوارجِ یمن، وارد مکه و مدینه شدند و همگان را به امامتِ عبداللّه بن یـحیی (طـالب الحـقّ) با لقبِ امیرالمؤمنین فرا خواندند.۳
بنابر آنچه گذشت، سخنِ ابنخلدون را در خصوص کاربرد انحصاریِ واژه امـیرالمؤمنین بـرای امویان ـ پیشتر بیان شد ـ نمیتوان پذیرفت. با وجود این، نمیتوان این نکته را نـیز نـادیده گـرفت که پس از امویان و هنگامی که قدرت به خاندان عباسی (۱۳۲ ـ ۶۵۶ ق) رسید، در کاربرد لقب امیرالمؤمنین، مـدعیان و رقـیبانِ بسیار جدی و سرسَختتری فرارویِ آن خاندان قرار گرفتند.
ج. کاربردِ لقبِ «امیرالمؤمنین» در دوران عباسیان و پس از آن
با گـسترش قـلمروی اسـلام و پیداییِ پراکندگی سیاسی و مذهبی در دوران خلفای عباسی، شمارِ مدعیانِ لقب امیرالمؤمنین در برابر آن خلفا فزونی یافت. ایـن در حـالی است که خلفای عباسی که بر بخش مرکزی جهان اسلام حکومت مـیکردند، نـمیتوانستند بـا حضور در سراسر پهنه گسترده اسلامی، همه مدعیان را برجای نشانَند.
در میان همه مدعیان و رقیبانی که در کـاربرد امـیرالمؤمنین (تـصدی خلافت)، با عباسیان به رقابت پرداختند، دو مورد اهمیتی فراوان یافتند. نخست، فـاطمیان کـه در مغرب و مصر (۲۹۷ ـ ۵۶۷ ق) مدعیِ این لقب بودند. دیگر، بازماندگان اموی که در اندلس (۱۳۸ ـ ۴۲۲ ق) خود را امیرالمؤمنین خواندند. بدینسان، دورانـِ تـقارنِ عباسیان با هر دو رقیب (سده چهارم و اوایل سده پنجم
- مستوفی، تاریخ گـزیده، ص ۲۶۹٫
- بـغدادی، همان، ص ۸۸ ـ ۸۹٫
- مسعودی، همان، ج ۳، ص ۲۵۷٫
هجری)، دورانی است کـه بـهطور هـمزمان، دستکم سه امیرالمؤمنین در گستره قلمروی اسلام حـضور داشـتند.۱
فاطمیان که شیعه اسماعیلی بودند،۲ در شمال افریقا، از آغاز، خود را امیرالمؤمنین خواندند، اما در انـدلس، وضـع به گونهای دیگر بود؛ پسـ از بـَرافتادنِ خلافتِ پیـشینِ امـوی بـا مرکزیت دمشق، امیر مروانی، عبدالرحمن بـن مـعاویه (داخل) در سال ۱۳۹ق، پس از یک سال حضور در اندلس، بر آنجا تسلط یافت، آنگاه او در بـرابر عـباسیان، مدعی خلافت شد،۳ اما به تـصریح جلالالدین سیوطی (م ۹۱۱ ق)، وی به امـیرالمؤمنین لقـب نیافت و فقط امیر خوانده شـد.۴ بـرای مدت زمانی نسبتاً دراز، جانشینان او نیز همین گونه بودند و در اساس، بنیالخلائف (خلیفه زادگان) نـام داشـتند.۵
نخستین امیرِ امویِ اندلس کـه خـود را امـیرالمؤمنین خواند، عبدالرحمن نـاصر (۳۰۰ ـ ۳۵۰ ق) بـود. او هنگامی به این امـر مـبادرت ورزید که مقتدر عباسی (۲۹۵ ـ ۳۲۰ ق) ـ مستقر در قلمرو مرکزی ـ به شدت ضعیف شد۶ و از اقتدار جُز نـامی نـداشت. با مشاهده ضعف روزافزون عباسیان، عـبدالرحمن جـسورانه اعلام کـرد: «مـن، از هـمگان نسبت به خلافت شـایستهترم».۷ همچنین، سابقه خاندان اموی در تصدی خلافت را یادآور و مدعی شد که ایشان ـ از جمله، خود او ـ برای خـلافت سـزاوارترند.۸
قَلْقَشَنْدی (۷۵۶ ـ ۸۲۱ ق)، به اجمال، تاریخ این اقـدام عـبدالرحمن را بـیست و نـه سـال پس از خلافتش به شـمار آورده اسـت.۹ در این باره به سال ۳۱۶ ق نیز تصریح و تأکید شده است که پس از وی، امویان در اندلس، خود را امیرالمؤمنین خواندند.۱۰ بـر ایـن اسـاس، با توجه به آنکه امویان اندلس در مـقایسه بـا خـلفای فـاطمی لقـب امـیرالمؤمنین را دیرتر به کار بُردهاند، تأثیرپذیریِ ایشان از فاطمیان بسیار محتمل مینمایاند.
مسعودی مینویسد:
در سال ۳۳۶ ق، در فسطاط مصر، در نامهای که به دستم رسید [بدان دسترسی یافتم] و آن را عرماز ـ نام ـ اسقف شـهر جریده، به تاریخ [۸۲۳ ق] به حَکَم بن
- سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص ۳۹۲ و بارتولد، خلیفه و سلطان، ص ۲۹٫
- فاطمیان، شاخهای از اسماعیلیه مبارکیه بودند (برای آگاهی از چگونگی انشعاب و باورهای ایشان، ر.ک: صابری، تاریخ فرق اسلامی…، ج ۲، ص ۱۲۰ ـ ۱۳۲ و برنجکار، آشـنایی بـا فرق و مذاهب اسلامی، ص ۹۶ ـ ۱۰۱).
- قلقشندی، مآثرالاِنافه …، ج ۲، ص ۲۴۶.
- سیوطی، همان، ص ۲۶۲٫
- زرکلی، همان، ج ۳، ص ۳۲۴. بر این اساس، هنگام سلام به حاکم اموی مستقر در اندلس، گفته میشد: «السّلام علیک یا ابن الخلائف» ر.ک: ابنفقیه، کتاب البـلدان، ص ۱۳۵.
- سـیوطی، همان، ص ۵۲۳٫ سیوطی در جایی دیگر، این اقدام را همزمان با خلافت راضی عباسی ۳۲۲ ـ ۳۲۹ ق دانسته است (ر.ک: همان، ص ۳۹۲).
- سیوطی، همان، ص ۳۹۲٫
- زرکلی، همان، ج ۳، ص۳۲۴٫
- قلقشندی، همان، ج ۲، ص ۲۴۶.
- زرکلی، همان، ج ۳، ص ۳۲۴٫ اقـدام یـاد شده، شانزده سال پس از آغاز خـلافت عـبدالرحمن ۳۰۰ ق بوده است.
عبدالرحمن… ولیعهد پدرش… در این زمان، اهدا کرد، چنین دیدم: ای امیرالمؤمنین!… .۱
متنِ این نامه، مشتمل بر آگاهیهایی درباره تاریخ سیاسیِفرنگ (اروپا) است. شایان توجه اسـت کـه در این نامه، نگارنده آن کـه بـه گمان، تابع امویان اندلس بوده، حاکم اموی را با لقب امیرالمؤمنین خطاب کرده است. البته با توجه به اینکه مسعودی، فرد مخاطب را دقیقاً مشخص نکرده است، به گمان قوی، خطابِ نـامه بـه خودِ عبدالرحمن بوده، اما به ولیعهد داده شده است تا آن را به او تحویل دهد. در همین نامه، با یاد کرد از صلح میان یکی از ملوکِ فرنگ و یکی از حاکمانِ پیشینِ اموی به نام مـحمد بـن عبدالرحمن بـن حَکَم (۲۰۷ ـ ۲۷۳ ق) ـ تصریح شده است که او امام خوانده میشد.۲
به هر روی، امویان در اندلس گرچه دیرهنگام مدعیِ لقـب امیرالمؤمنین شدند، اما آن را میان خود چنان تثبیت کردند که در روزگار تـفرّق و تـعددِ امـیرانِ اموی در آنجا، همه، خود را خلیفه میخواندند تا آنجا که حضورِ همزمانِ شش خلیفه (امیرالمؤمنین) در آنجا گزارش شـده اسـت.۳
چنانکه گذشت، فاطمیان و امویان اندلس مهمترین رقبای خلفای عباسی بر سرِ کاربردِ لقـب امـیرالمؤمنین بـودند، اما در عصر عباسی دامنه رقابت، بسیار گستردهتر بود. افزون بر آنها خوارج نیز که از پیـش (عصر اموی) در گوشه و کنار قلمروِ اسلام برای خود حکومتهایی داشتند، همچنان در این دورانـ نیز حاکمانِ خود را بـا لقـب امیرالمؤمنین خطاب میکردند.۴ همچنین مدعیانی از فرقه شیعه زیدیّه، پیوسته در برابر عباسیان به جنبش و قیام مسلحانه میپرداختند. قیامهای ایشان گرچه در بسیاری از موارد به خون مینشست، گاهی نیز به برپاییِ حکومت در قلمروی هـرچند کوچک، و پیدایش امیرالمؤمنین (امام)های دیگر میانجامید.
زید بن علی بن حسین علیهماالسلام که زیدیه او را امام خود میدانند، در سال ۱۲۰ یا ۱۲۱ ق در برابر امویان قیامی خونبار کرد که به شهادت وی انجامید. شیعیان امـامی بـر این باورند که او، خود داعیه امامت نداشت.۵ با این حال، پس از او در قیامهای
- مسعودی، همان، ج ۳، ص ۲۰۳٫
- همان.
- سیوطی، همان، ص ۲۵٫
- با توجه به شواهد فراوانی که پیشتر درباره کاربرد لقب امیرالمؤمنین برای رهبران خـوارج بـیان شد، سخن یاد شده، بینیاز از ذکر شاهد خواهد بود.
- ر.ک: مامقانی، همان، ج ۱، ص ۴۶۷ ـ ۴۷۱٫
پیدرپی و پرشمار زیدیه، میتوان یک انگیزه کلی را بازشناسی کرد و آن، «دستیابی به حکومت مرکزیِ جهان اسلام» (تصدی خـلافت) بـود. با چنین انگیزهای، رهبران قیام عموماً از سوی پیروان ایشان، امام خوانده شدند. این واژه، در کنار واژههای امیرالمؤمنین و خلیفه، نزد همه مسلمانان یکی از سه واژه اصلی برای شناساییِ ولیّ امر بـه شـمار مـیآید.
با گذشت زمان، زیدیه دریـافتند کـه تـوانِ براندازی حکومت مرکزی (عباسی) را ندارند و قیامهای آنان برای تصاحب قلمروِ مرکزی جهان اسلام، به نتیجه نخواهد رسید. از این رو، با ایجاد تـغییری اسـاسی در روشـِ (تاکتیک) خود، به تأسیس دولت در مناطق پیرامونیِ دنیای اسـلام روی آوردنـد و توانستند در بخشهایی از این گونه مناطق، حکومتهایی را به وجود آورند.۱
ادریسیان، نخستین حکومتِ زیدی ـ در اساس، حکومت شیعی ـ را در مغرب بنیاد نـهادند کـه دربـاره دو امیر آغازین ایشان این صراحت وجود دارد که امام نام یـافتند.۲ در این میان، با بنیادِ دو حکومت زیدی در دو منطقه طبرستان و یمن به طور همزمان، زیدیه در اساس، همزمانیِ دو امام را رَوا دانستند.۳
ابـن خـلدون نـگاشته است که شیعیان، پیشوایان خود را پیش از آنکه به دولت و حکومت دست یـابند، عـموماً امام میخواندند، اما پس از دستیابی به حکومت، به آنان امیرالمؤمنین میگفتند. او، برای اثبات این سخن به نـمونههایی، هـمچون، عـباسیان۴ و فاطمیان استناد کرده است.۵ در این باره، باید گفت سخنِ وی، مشتمل بر دو بـخش اسـت کـه بخشِ نخستِ آن (تأکید بر کاربردِ لقب امام در مرحله جنبش و قیام)، با شواهد تاریخی سـازگار اسـت، امـا بخش دوم (تأکید بر کاربردِ لقب امیرالمؤمنین در مرحله حکومت) چندان سازگار نیست.
در برخی منابع تـاریخی، تـصریح شده است که در قیامهای علوی، رهبران، خود را امیرالمؤمنین نمیخواندند، و کاربرد این لقب تـوسط مـحمد دیـباج فرزند امام جعفر صادق علیهالسلام یک استثنا بود.۶ بنابر این تصریح، باید بتوان بـخش نـخست از سخن ابنخلدون را پذیرفت، اما باید دانست که کاربرد لقب امیرالمؤمنین در مرحله
- از این رهـگذر، دولتـهایی هـمچون ادریسیان ۱۷۲ ـ ۳۷۵ ق، علویان طبرستان (۲۵۰ ـ ۳۱۶ ق) و علویان یمن (از۲۸۳ ق تا اعلامِ جمهوری در سال ۱۹۶۲م) بنیاد یافتند.
- ر.ک: ابن خلدون، مقدمه ابـن خـلدون، ج۱، ص ۴۳۷٫ به گمان، دیگر امیرانِ ادریسی نیز از لقب اِمام بهره میگرفتند.
- صابری، هـمان، ج ۲، ص ۸۷ ـ ۸۸٫ البـته پایـاییِ این دو حکومت یکسان نبود. علویان در طبرستان تا سال۳۱۶ ق دوام یافتند، اما امامان زیدی یمن تا دورانـ مـعاصر اسـتمرار پیدا کردند ر.ک: صابری، همان، ج ۲، ص ۸۹٫
- ابن خلدون با توجه به پیوند آغازین مـیان عـباسیان و تشیعِ کیسانی، در اساس، خلافت عباسی را حکومتی شیعی انگاشته است. گویا او از تسننِ عموم خلفای عباسی چشم پوشـیده اسـت.
- ر.ک: ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ج ۱، ص ۴۳۶ ـ ۴۳۷٫
- در این باره، ر.ک: مسعودی، مروج الذهب، ج۴، ص ۲۶ ـ ۲۷؛ شیخ مـفید، الفـصول المختاره، ص ۳۱۱٫ همچنین، ر.ک: مسکویه، تجاربالأمم، ج ۴، ص ۱۲۰ و ابنطقطقی، تاریخ فـخری…، ص ۳۰۴٫
جـنبش و قـیام، در موردی دیگر درباره محمد نفس زکیه (مـقتول بـه سال ۱۴۵ق) نیز گزارش شده است۱ و بدینسان با افزایش دامنه استثنا، از استحکام بخش یـاد شـده از سخن ابنخلدون کاسته میشود، چـنانکه مـوارد بهرهگیری گـسترده زیـدیه از لقـب امام، حتی پس از تأسیس حکومت که در بـالا بـدان اشاره شد، خدشه آشکاری بر بخش دوم سخنِ اوست.
گرچه زیدیه در مسئله امـامت، اخـتلافات مهمی با دیگر گروههای شیعی داشـتند،۲ اما به نظر مـیرسد بـا ملاحظه اینکه در فرهنگ عمومی شـیعی پیـوستگی خاصی میان کاربرد واژه امیرالمؤمنین و شخصِ علی علیهالسلام وجود دارد، بیشتر به لقبهایی جُز آن روی کـردند، چـنانکه دستکم، کاربرد واژه امام۳ ـ یا واژهـای هـمچون داعـی (دعوت کننده) کـه نـسبت به ادعای خلافت، واژهـای گـنگ است ـ درباره حاکمان زیدی بسیار چشمگیرتر است.۴
با وجود این، در کنار این گونه لقـبها بـه کاربردِ لقب امیرالمؤمنین درباره ایشان نـیز تـصریح شده اسـت. سـیوطی در یـادکرد از دولت علوی یمن، دربـاره پایهگذار آن دولت، یحیی نامور به الهادی الی الحقّ۵ (۲۲۰ ـ ۲۹۸ ق)، به صراحت نگاشته است که او امیرالمؤمنین خوانده شد.۶ افـزون بـر این، از نامبرده، هماکنون سکههایی برجاست کـه ضـرب آنـها در صـَعْده ـ واقـع در یمن ـ به تـاریخ ۲۹۸ ق بـوده و روی آنها عبارتِ «یحیی ـ الهادی الی الحقّ ـ امیرالمؤمنین بن رسولاللّه» نقش شده است. از چنین نقشی میتوان دریـافت کـه دسـتکم خودِ او لقب امیرالمؤمنین داشته است.۷
همچنین در رقـابت بـر سـرِ کـاربرد لقـب امـیرالمؤمنین، نام یکی از سرانِ قرامطه ـ شاخهای افراطی از فرقه اسماعیلیه ـ مطرح شده است. قرامطه که در بخشهایی از دنیای اسلام، بهویژه بحرین به تأسیس حکومت پرداختند،۸ محمد بن اسماعیل (م ۱۴۵ ق) ـ نواده امـام صادق علیهالسلامـ را مهدی موعود و منتظر انگاشتند.۹ بنابر چنین مبنایی، هیچ یک از سران ِ ایشان نباید خود را امام (امیرالمؤمنین) میخواندند. با وجود این، گزارش شده است که در سال۲۹۱ ق حسین بن زکرویه کـه خـود را از تبار
- ر.ک: عقیقی، المعقّبین مِن وُلد الامام امیرالمؤمنین، ص ۱۱۷.
- برای آگاهی از شرایط امامت نزد زیدیه، ر.ک: صابری، همان، ج ۲، ص ۸۶ ـ ۸۹ و خضیری احمد، دولت زیدیه در یمن، ص ۸۷ ـ ۸۸٫
- واژه امام، در فرهنگ اسلامی جایگاهی ویژه دارد و درخورِ پژوهشی مستقل است.
- واژهـ امـام درباره علویان یمن، و واژه داعی درباره علویان طبرستان رواج داشته است (برای نمونه، ر.ک: ابن خلدون، العِبَر: تاریخ ابنخلدون، ج ۳، ص ۲۹ و ۱۵۷٫ همچنین، ر.ک: باسورث، سلسلههای اسلامی، ص ۱۱۸ ـ ۱۲۱).
- امام یحیی بـن حـسین بن قاسم علوی در سال ۲۸۳ ق بـر صـعده، و در ۲۸۸ ق بر صنعاء تسلط یافت. دامنه قدرت او به مکه نیز کشانیده شد و در آنجا به مدت هفت سال به نام او، خطبه خوانده شد. روی هم رفته او بـا عـباسیان و قرمطیان در رقابت بود. بـیشتر امـامان زیدی یمن از تبار اویَند. وی تألیفاتی نیز داشت زرکلی، همان، ج ۸، ص ۱۴۱ و خضیری احمد، همان، ص ۳۷ ـ ۶۲٫
- سیوطی، همان، ص ۵۲۵٫ همچنین، ر.ک: زرکلی، همان، ج ۸، ص ۱۴۱ و کحّاله، معجم قبائل العرب…، ج ۲، ص ۴۹۳٫
- خضیری احمد، همان، ص ۳۷، پاورقی۱٫ تصویر سکهها: ص ۱۱۳ ـ ۱۱۴.
- برای آگـاهی از چـگونگی انشعاب و باورهای ایشان، ر.ک: صابری، همان، ج ۲، ص ۱۱۲ ـ ۱۱۴ و برنجکار، همان، ص ۱۰۱ ـ ۱۰۳٫
- قرامطه، با افراط و غلوّ، حتی پیامبریِ محمد بن اسماعیل را مطرح کردند ر.ک: نوبختی، همان، ص ۷۲ ـ ۷۵.
محمد بن اسماعیل معرفی کرد، در بخشهایی از شام (دمشق و حمص) خـود را امـیرالمؤمنین و مهدی خـواند و کار وی چندان بالا گرفت که خلیفه وقت (مکتفی عباسی) شخصاً برای رویارویی با او روانه شد.۱
در پیگیریِ سـیر تاریخیِ واژه امیرالمؤمنین باید دانست ابناثیر (م ۶۳۰ ق) با اشاره به اختلافات موجود در مـنطقه مـغرب و انـدلس، از جمله اختلافات درونی خاندان بنیحَمّود، در سده چهارم هجری تصریح کرده است:
… کار تا بدانجا به زشتی گـرایید کـه در بخشی از زمین به وسعت سی فرسنگ، چهار تن امیرالمؤمنین خوانده شدند.۲
همچنین ابـنخلدون (۷۳۲ ـ ۸۰۸ ق) گـزارش کـرده است که در اِفریقیّه و مغرب (شمال غربی افریقا)، بنیعَبدالمؤمن (۵۲۴ ـ ۶۶۸ ق) و سپس بنیحَفص (۶۲۵ ـ ۹۴۱ ق) خود را امیرالمؤمنین میخواندند. افزون بـر این، وی خبر از آن داده است که فرمانروایان زنّاته که در مغرب قدرت یافته بودند، نـخست به لقب امیرالمسلمین۳ اکـتفا کـردند، اما بعداً خود را امیرالمؤمنین نامیدند. ابنخلدون به صراحت گفته است که ایشان تا زمان حیات وی به این رسم، تداوم بخشیدهاند.۴
شایان توجه است که دو خاندان بنیعبدالمؤمن و بنیحَفص، کار خود را از یک نـقطه مشترک (با نفیِ «تجسیم» از خداوند، و تأکید بر توحید) آغاز کردند و موحّدین نام یافتند. قَلْقَشَندی (۷۵۶ ـ ۸۲۱ ق) که معاصر با ابنخلدون بوده، آغاز کار آن دو را به اجمال، تبیین کرده است. در این میان، او بر ادعای حـفصیان در خـصوص لقب امیرالمؤمنین تأکید بیشتری داشته، آنان را همپایه با امویان اندلس و فاطمیان مصر، سومین رقیب قدرتمند برای خلفای عباسی بر سرِ کاربردِ این لقب دانسته است.۵
ناگفته نماند که در اینجا، مـنظور از خـلافت عباسی، اعم از خلفای نامدار و غالباً مستقر در بغداد و خلفایی است که پس از سقوط پیشینیان، به وسیله دولت ممالیک به شکل عواملی کاملاً وابسته، در مصر پیدایش یافتند. به هر روی، قلقشندی در دفاع از عباسیان، ادعـای ایـن هر سه رقیب را باطل دانسته، درباره حَفصیان، به امتناع
- ذهبی، تاریخ الاسلام، ج ۲۱، ص ۴۶ ـ ۴۷، قلقشندی، همان، ج ۱، ص ۲۶۹ ـ ۲۷۰ و سیوطی، همان، ص ۳۷۷٫
- ابن اثیر، الکامل فیالتاریخ، ج ۹، ص ۲۸۲٫
- در آغاز همین فصل، از واژه امیرالمسلمین سخن به میان آمد.
- ابـنخلدون، مـقدمه ابـن خلدون، ج ۱، ص ۴۴۰ ـ ۴۴۱٫
- ر.ک: قلقشندی، همان، ج ۲، ص ۲۴۵ ـ ۲۵۵٫
امیری از ایـشان نـسبت بـه اینکه امیرالمؤمنین خوانده شود، استناد کرده است. او نگاشته است که یکی از شاعران به امیر ابوزکریا یحیی قصیدهای ستایشآمیز تقدیم داشت و در آن، وی را بـا لقـب امـیرالمؤمنین خطاب کرد و سزاوارترین فرد برای این لقب بـه شـمار آورد، اما امیر، سراینده را از چنین سرودی منع کرد. با وجود این، قلقشندی خود معترف است که فرزند همین امیر ـ بـه نـام مـحمد ـ از لقبهای خلافت بهره جُست.۱
روشن است که قلقشندی در ابطالِ ادعـاهای یاد شده، در پی اثباتِ صحت و مشروعیت برای خلافتی یگانه در دنیای اسلام است، در حالی که در اینجا، سخن در شناخت کـاربردهای واژه امـیرالمؤمنین اسـت. بر این اساس، شایان توجه است که ادریس الواثق باللّه، از دیـگر امـیران حَفصی که در سال ۶۶۸ ق به دست یعقوب ابنعبدالحقّ از بنیمَرین کشته شد، ملقب به همین واژه بود.۲ همچنین در ایـن بـاره بـاید دانست که امیران منطقه تِلِمْسان ـ واقع در مغرب ـ که بنیعبدالوادی نام داشتند و تـابع مـوحدین بـودند، در خطاب به ایشان «مولانا، امیرالمؤمنین…» میگفتند.۳
پس از آنان، امیران بنیمَرین (۵۹۱ ـ ۸۷۵ ق) که در مغرب حکم رانـدند، بـرخی امـیرالمؤمنین و برخی دیگر امیرالمسلمین خوانده شدند.۴ ابن خلدون (۷۳۲ ـ ۸۰۸ ق) در اهدای کتاب تاریخ خود به یکی از امـیران مـَرینی، در یادکرد از نام وی از همین لقب بهره گرفته است.۵ بیگمان، با ضعف فزاینده خلافت عـباسی و نـیز سـقوط مدعیان اصلیِ دیگر، برای امیران مَرینی ـ دستکم، در شمال غربی افریقا ـ فرصتِ استفاده از لقب امـیرالمؤمنین کـاملاً فراهم شد. شایان توجه است که بیعت با یعقوب مَرینی در سال ۶۵۶ ق، همان سـالِ بـراُفتادنِ خـلافت عباسی در بغداد رخ داد. همچنین او نخست، لقب المؤیّد باللّه را برای خود برگزید، اما سپس دو لقب القائم بـأمراللّه و المـنصور باللّه را بر لقبِ پیشین ترجیح داد.۶ بیگمان، این دو لقب، واگوییِ روشنتری از جایگاه خـلافت داشـتند.
شـُرَفای مراکش نیز که به طور پیدرپی در دو طبقه حَسَنی و فِلالی، در فاصله
- «ألا! صِل بالأمیرالمؤمنینا ـ فأنت بها أحـقّ العـالَمینا» هـمان، ص ۲۵۹٫
- ابن اَحمر، روضه النّسرین…، ص ۲۹.
- از آن سو، موحّدین در خطاب به این اَتباع خود، فـقط شـیخ ـ و نه، سلطان یا امیر ـ میگفتند همان، ص ۵۷٫
- در این باره، از منبع پیشین، به چند نمونه ـ به ترتیبِ امـارت ـ اشـاره میشود: امیرالمؤمنین یعقوب، ص ۲۷؛ امیرالمسلمین یوسف، ص ۳۰؛ امیرالمسلمین عامر، ص ۳۲؛ امیرالمسلمین سلیمان، ص ۳۳؛ امیرالمسلمین عثمان، ص ۳۴؛ امـیرالمسلمین عـلی، ص ۳۵؛ امیرالمؤمنین ابوبکر، ص ۴۰؛ امیرالمؤمنین تاشفین، ص ۴۲؛ امیرالمؤمنین متوکل، ص ۴۳؛ امـیرالمسلمین احـمد، ص ۴۹٫
- او کـتاب خود را به “امیرالمؤمنین ابوفارس عبدالعزیز، از ملوک بـنیمرین” هـدیه کرده است (ابنخلدون، مقدمه ابن خلدون، ج ۱، ص ۱۰).
- ابن اَحمر، همان، ص ۲۷٫
سالهای ۹۵۱ ـ ۱۳۱۱ ق، در سرزمین مغرب حـکم رانـدند، به خود، لقبِ خلیفه و امـیرالمؤمنین مـیدادند.۱
با آن هـمه، پسـ از خـلفای عباسی، این سلاطین عثمانی بودند کـه بـا تکیه بر قدرت و قلمرویِ وسیعِ خود، نام خود را در جایگاه آخرین سلسله از فـرمانروایان مـسلمان که مدعیِ لقب امیرالمؤمنین شدند، بـه ثبت رساندند. به طـور مـشخص، آنان از سال ۹۲۳ ق به بعد، خـود را بـا این لقب معرفی کردند. این امر، پس از آن بود که در آن سال، سلطان سلیم اول، خلیفه عـباسی سـاکن در مصر را به اطاعت واداشت و خـود را بـه عـناوین امیرالمؤمنین و خلیفه مـسلمانان مـلقب ساخت.۲ کاربرد این لقـبها دربـاره آنان با پایان یافتنِ حکومت عثمانی و تأسیس جمهوری ترکیه (۱۹۲۳م) به سرانجام رسید.۳
بنا بـه تـصریح ابنخلدون خلفای عباسی به دلیل آنـکه هـمه خلفا در لقـبِ امـیرالمؤمنین شـراکت داشتند، هر کدام یـک لقب دیگر نیز اختیار کردند تا بدینسان، هم اسامیشان در افواه عامّه بزرگی یابد و هم آنـکه بـازشناسی هر خلیفه از دیگری آسانتر شود، از ایـن رو القـابی هـمچون سـفّاح، مـنصور، مهدی، هادی، رشـید و… بـر لقب امیرالمؤمنین افزودند.۴ همچنین بسیاری از دیگر حاکمان در قلمروهای گوناگونِ جهانِ اسلام، از این شیوه تقلید کردند، چـنانکه فـاطمیان در افـریقیّه و مصر، و حاکمان اموی در اندلس از شیوه یاد شـده پیـروی کـردند.۵
د. دگـرگونی در کـاربردِ لقـبِ «امیرالمؤمنین»
چنانکه گذشت، دانشمندان مسلمان، همچون قلقشندی میکوشیدند تا با اثباتِ صحت و مشروعیت برای خلافتی یگانه در دنیای اسلام، از فراوانیِ کسانی که امیرالمؤمنین نامیده میشدند، جلوگیری کنند. بـا وجود این، با گذشت زمان، دامنه قدرت خُلفا (کاربرانِ دیرینِ واژه امیرالمؤمنین) کاهش، و در برابر، شمارِ رقیبان و مدعیان افزایش یافت.
در اینجا، صرف نظر از مفهوم دینیِ واژه امیرالمؤمنین که در این نوشتار در
- ر.ک: لیـن پول، تـاریخ طبقات سلاطین اسلام، ص ۵۱٫
- معین، همان، ج ۴، بخش دوم، ص ۲۹٫ برای آگاهی تفصیلی درباره اقدام سلطان سلیم عثمانی در اخذِ عنوان خلافت، ر.ک: بارتولد، همان، ص ۸۳ ـ ۱۰۷٫
- صدر حاج سیدجوادی؛ احمد زیر نظر «امیرالمؤمنین» دائره المعارف تشیع، ج ۲، ص ۵۲۲.
- پیـداست کـه مفاهیم این القاب جدید، بهویژه مفهوم مهدویت نیز مورد توجه خلفا بود.
- ابنخلدون، مقدمه ابن خلدون، ج۱، ص ۴۳۷ ـ ۴۳۸٫
جایگاه مفهوم اصلی ـ نیز مفهوم حاضر در تـمامی کـاربردها ـ شناسایی شده است، باید اذعـان کـرد که روند یاد شده در بالا (افزایش مدعیان)، به خودی خود توانست کاربرد امیرالمؤمنین را دگرگون کند.
در پیگیری سیر تاریخیِ واژه امیرالمؤمنین تا بدین جا، مواردِ شـناسایی شـده، کاربردهایی بوده است کـه بـرابر با واژه خلیفه، درباره حاکمانِ بخش مرکزیِ دنیای اسلام و نیز مدعیان و رقیبانِ ایشان به کار رفته بود. حال باید دانست که با گذشت زمان، پس از آنکه این گونه ادعاها از سوی افراد گـوناگون، فـزونی، و کاربردهای ادعایی به جای فرو نِشستن، رواج و پذیرش یافت،۱ به تدریج، این زمینه فراهم شد تا امیرانی، حتی بدون ادعا برای خلافت و فقط برای تأکید ـ یا تظاهر ـ بر اینکه حاکمی دیـن دارَنـد، راست و نـاراست، خود را امیرالمؤمنین بنامَند، چنانکه شاهان مراکش (مغرب)، خدیوهای مصر و شاهان افغان، امیرالمؤمنین خوانده شدند.۲
افزون بر ایـن ـ همچنانکه در بررسیِ واژگانی گذشت ـ کاربرد امیرالمؤمنین درباره خلیفه با تأکید بـر فـرماندهیِ او هـمراهی داشت. در این میان، به جرئت میتوان گفت بسیاری از کسانی که در بستر تاریخ اسلام، امیرالمؤمنین خوانده شدند، هـیچگاه فـرماندهانِ کارآمدی نبودند و در موارد فراوان، خود زیر سلطه امیران و فرماندهان نظامی بودند، با وجـود ایـن، آنـان حق اعلانِ جنگ (جهاد) را ـ هرچند به ظاهر ـ برای خود نگاه داشتند.۳
بنابراین میتوان دریافت کـاربرد واژه امیرالمؤمنین از سوی گروههایی، همچون امیران زیدی، سران خوارج و سلاطین عثمانی که در نظر و عـمل، خود را عهدهدارِ جهاد مـیدانستند، بـا تأکید بر چنان حقی همراه بود. بر همین اساس، میتوان برای این واژه، مفهوم عامّی از فرماندهی نظامی را شناسایی کرد که سبب شد در دورههای متأخر در افریقای غربی، رهبران نظامی مسلمان، خود را امیرالمؤمنین بـنامند، بدون آنکه هیچ ادعایی نسبت به خلافت داشته باشند، چنانکه در نیجریه چنین کاربردی مشاهده میشود.۴
در اینجا باید بر این نکته پای فشرد که کاربردِ لقب امیرالمؤمنین به معنای عام
- در اینجا برای نـمونه، مـیتوان به کاربرد همزمانِ واژه خلیفه امیرالمؤمنین درباره شش تن از امیران اموی اندلس که پیشتر نیز در متن بیان شد، اشاره کرد.
- «امیرالمؤمنین» دائرهالمعارف تشیع، ج ۲، ص ۵۲۲٫ همچنین، ر.ک: بارتولد، همان، ص ۵۳ ـ ۵۴٫
- البته خلفا فرماندهی جنگ را بـه امـیران نظامی تفویض میکردند ر.ک: ماوردی، الاحکام السلطانیه، ص ۳۵٫
- در این باره، ر.ک:The Encyclopaedia Of Islam,Vol.1, P.445.
فرمانده و امیر، منحصر به دوران متأخر نیست. پیشتر گذشت که در عصر پیامبر صلیاللهعلیهوآله، عبداللّه بن جَحش، در چنین مفهومی امیرالمؤمنین خوانده شد. هـمچنین، در گـزارشی درباره یعقوبِ لیث امیرصَفّاری (م ۲۶۵ ق)، با تأکید بر فرمانبرداری یارانش از او، به کاربرد امیرالمؤمنین درباره وی ـ دستکم، در یک مورد ـ تصریح شده است.۱ افزون بر این، در کاربردهای دیگری که حتی چنین مـفهوم عـامی (امـارت و فرماندهی نظامی) را نیز دربرندارد، از شـُعْبَه بـن حـَجّاج محدّث (۸۲ ـ ۱۶۰ ق) به امیرالمؤمنین در روایت و حدیث،۲ از سُفیان ثوری (۹۷ ـ ۱۶۱ ق) به امیرالمؤمنین در حدیث،۳ و از ابوحَیّان نَحوی غَرناطی (۶۵۴ ـ ۷۴۵ ق) به امیرالمؤمنینِ نحو تعبیر شده است.۴ این گـونه کـاربردها کـه شاید موارد مشابهینیز داشته باشند، در واقع، نوعی کـاربردهای مـَجازیاند که در آنها واژه امیرالمؤمنین به معنای عام امام۵ (پیشوا) و نه به معناهایی همچون خلیفه یا امیر و فرمانده است.
نتیجه
واژهـ امـیرالمؤمنین در مـفهومِ فرمانروایِ باوردارندِگان به اسلام (امتِ واحد)، صبغه دینی داشت و در تـاریخ اسلام، معادل با خلیفه رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله پدید آمد و کاربرد یافت.
پیدایشِ این واژه در عصر پیامبر صلیاللهعلیهوآله، درباره علی عـلیهالسلام بـود، سـپس همراه با اصلِ خلافت، از او باز داشته شد. از آنسو، در خلافتِ عُمَر، واژه مـزبور بـه جایِ ترکیبِ خلیفهُ خلیفهِ رسولاللّه، درباره وی به کار رفت.
پس از عُمَر، لقبِ امیرالمؤمنین نشانهای از خلافت و هـمپایه بـا لقـبهای خلیفه و امام به شمار آمد. خُلفا، با لقبِ امیرالمؤمنین، معرفی و خطاب شـدند. در بـرابر، مـخالفان از کاربردِ آن امتناع ورزیدند. عثمان، و سپس امام علی علیهالسلام در خلافتشان، با همین لقب شناخته شـدند. مـعاویه و دیـگر اُمَویان نیز با جایگرفتن در مسند خلافت، خود را امیرالمؤمنین خواندند. در دوره امویان، عبداللّه بن زُبیر و مـحمد حـنفیّه در برابرِ ایشان امیرالمؤمنین خوانده شدند. افزون بر این، رهبرانِ خوارج، رویارویِ آنان، و هـم عـباسیان، در کـاربردِ لقبِ امیرالمؤمنین رقابت جُستند.
- مسعودی، همان، ج ۴، ص ۲۰۲٫ گرچه یعقوب، در برابر معتمد عباسی (خلیفه وقت) لشـگر کـشید، خود مدّعیِ خلافت نشد.
- ابونعیم اصفهانی، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج ۷، ص ۱۴۴٫
- زرکلی، همان، ج ۳، ص ۱۰۴٫
- ۳٫ The Encyclopaedia Of Islam, Vol.۱, P.445.
- چـنانکه گـفته مـیشود امام در فقه، امام در قرائت، امام در بلاغت، امام در فنّ خطّ. ر.ک: قلقشندی، همان، ج ۱، ص ۱۸۰، ۱۹۱، ۲۷۶ و ۲۸۷٫
در عصرِ عباسی، در کاربرد لقـبِ امـیرالمؤمنین، رقیبانِ پُرشماری پدیدار شدند که مهمترین ایشان فاطمیان و امویانِ اندلس و نیز ادریـسیان، عـلویان ِیـمن، قرامطه و حَفْصیان بودند.
در سال۹۲۳ ق سلطان سلیم عثمانی با برکناریِ خلیفه عبّاسی مستقر در مصر، لقبِ امـیرالمؤمنین را از آنـِ خـود ساخت. سپس، این لقب درباره عثمانیان تا بقای ایشان ـ و تأسیس جمهوریِ تـرکیه (۱۹۲۳م) ـ تـداوم یافت.
به طور کلی لقبِ امیرالمؤمنین معادل با خلیفه، درباره حاکمانِ مرکزی دنیای اسلام به کـار مـیرفت و رقیبان نیز در همین مفهوم، آن را ادعا میکردند. در این حال، فُزونیِ کاربردهای ادعایی، مـنشأ دگـرگونی در کاربردِ امیرالمؤمنین شد و برخی فرمانروایان، بدون ادعـای خـلافت و فـقط برای اینکه در جایگاهِ حاکمی دیندار بنمایَند، خـود را امـیرالمؤمنین خواندَند، مانند شاهانِ مراکش و افغانستان و خدیوهای مصر.
همچنین امیرالمؤمنین درباره چندی از امیران در مـفهومِ عـامّ فرمانده نظامی، و درباره برخی از پیـشگامانِ عـلمی در مفهومِ عـامّ امـام (پیـشوا)، کاربرد یافت.
··· پینوشت
منابع
ـ ابن اثـیر، عـزالدین ابوالحسن علی، الکامل فیالتاریخ، بیروت، دار صادر ـ دار بیروت، ۱۳۸۵ق / ۱۹۶۵م.
ـ ابن احمر، اسماعیل، روضه النـّسرین فـی دوله بنی مَرین، تحقیق عبدالوهاب بن مـنصور، چاپ سوم: رباط، المـطبعه المـلکیه، ۱۴۲۳ ق / ۲۰۰۳م.
ـ ابن اعثم کوفی، ابومحمد احـمد، الفـتوح، تحقیق علی شیری، چاپ اول: بیروت، دارالاضواء، ۱۴۱۱ ق / ۱۹۹۱م.
ـ ابن خلدون، عبدالرحمن، العِبَر، تاریخ ابن خـلدون، تـرجمه عبدالمحمد آیتی، چاپ اول: تهران، مـؤسسه مـطالعات و تـحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۳٫
ـ ــــــــــــــــــ، مقدمه ابـن خـلدون، ترجمه محمدپروین گنابادی، چـاپ هـفتم: تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۹.
ـ ابن طقطقی، محمد بن علی بن طباطبا، تاریخ فـخری در آداب مـلکداری و دولتهای اسلامی، ترجمه محمدوحید گلپایگانی، چـاپ دوم: تـهران، بنگاه تـرجمه و نـشر کـتاب، ۱۳۶۰.
ـ ابن فقیه، ابوعبداللّه احـمد بن محمد بن اسحاق همذانی، کتاب البلدان، تحقیق یوسف هادی، چاپ اول: بیروت، عالم الکتب، ۱۴۱۶ ق / ۱۹۹۶م.
ـ ابـونعیم اصـفهانی، احمد بن عبداللّه، حلیه الاولیاء و طـبقات الاصـفیاء، چـاپ پنـجم: بـیروت، دارالکتاب العربی ـ قـاهره، دارالریـان للتراث، ۱۴۰۷ ق / ۱۹۸۷م.
ـ بارتولد، و. و، خلیفه و سلطان، ترجمه سیروس ایزدی، چاپ دوم: تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۷٫
ـ باسورث، کلیفورد ادموند، سلسلههای اسلامی، تـرجمه فـریدون بـدرهای، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه)، ۱۳۷۱٫
ـ بـرنجکار، رضـا، آشـنایی بـا فـرق و مـذاهب اسلامی، چاپ چهارم: قم، مؤسسه فرهنگی طه، ۱۳۸۱٫
ـ بغدادی، عبدالقاهر بن طاهر بن محمد ، الفَرق بین الفِرَق، تحقیق ابراهیم رمضان، چاپ دوم: بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۱۷ق / ۱۹۹۷م.
ـ بلاذری، احمد بن یحیی، انـسابالاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، چاپ اول: بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۷ق / ۱۹۹۶م.
ـ خضیری احمد، حسن، دولت زیدیه در یمن، ترجمه احمد بادکوبه هزاوه، چاپ اول: قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، ۱۳۸۰٫
ـ ذهبی، شمسالدین محمد بن احمد، تاریخ الاسلام و وفـیاتالمشاهیر و الأعـلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، چاپ دوم: بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۱۳ق / ۱۹۹۳م.
ـ زبیر بن بکّار، الاخبار الموفّقیّات، تحقیق سامی مکّی عانی، افست، چاپ اول: قم، انتشارات الشریف الرضی، ۱۳۷۴ / ۱۴۱۶ق.
ـ زرکلی، خیرالدین، الأعلام: قاموس تراجم لأشـهر الرجـال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، چاپ دوم: بیروت، دار العلم للملایین، ۱۹۸۹م.
ـ سیوطی، جلالالدین عبدالرحمن بن ابیبکر، تاریخ الخلفاء، تحقیق محمد محییالدین عبدالحمید، افست، چـاپ اول: قـم، انتشارات شریف رضی، ۱۳۷۰ / ۱۴۱۲ ق.
ـ شهرستانی، ابـوالفتح مـحمد بن عبدالکریم، المِلَل والنِّحَل، تحقیق محمد سید کیلانی، بیروت، دارالمعرفه، ۱۳۸۱ق / ۱۹۶۱م.
ـ صابری، حسین، تاریخ فرق اسلامی (۲): فرق شیعی و فرقههای منسوب به شیعه، چاپ اول: تهران، سـازمان مـطالعه و تدوین کتب علوم انـسانی دانـشگاهها (سمت)، ۱۳۸۳٫
ـ صدر حاج سید جوادی، احمد (زیر نظر) «أمیرالمؤمنین»، دائره المعارف تشیع، زیر نظر صدر حاج سید جوادی، چاپ چهارم: تهران، نشر شهید سعید محبی، ۱۳۸۰٫
ـ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامـم و المـلوک (تاریخ الطبری)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، روائع التراث العربی، [بیتا].
ـ عقیقی، ابوالحسین یحیی بن الحسن، المعقّبین مِن وُلد الامام امیرالمؤمنین، تحقیق محمدکاظم، قم، کتابخانه آیتاللّهالعظمی مرعشی نجفی، ۱۳۸۰ / ۱۴۲۲ق / ۲۰۰۱ م.
ـ قلقشندی، احمد بن عـبداللّه، مـآثرالاِنافه فی مـعالم الخلافه، تحقیق عبدالستار احمد فراج، بیروت، عالم الکتب، [بیتا].
ـ کحّاله، عمر رضا، معجم قبائل العرب القدیمه و الحـدیثه، چاپ هفتم: بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۱۴ ق / ۱۹۹۴ م.
ـ لین پول، استانلی، تاریخ طبقات سلاطین اسـلام، تـرجمه عـباس اقبال، چاپ دوم: تهران، دنیای کتاب، ۱۳۶۳٫
ـ مامقانی، تنقیح المقال فی علم الرجال، تهران، انتشارات جهان، [بیتا].
ـ ماوردی، ابـوالحسن عـلی بن محمد ، الاحکام السلطانیه، چاپ دوم: [بیجا]، مرکز النشر ـ مکتب الاعلام الاسلامی، ۱۴۰۶ق.
ـ مستوفی، حـمداللّه بـن ابـی بکر بن احمد قزوینی، تاریخ گزیده، تحقیق عبدالحسین نوایی، چاپ سوم: تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۴٫
ـ مسعودی، ابـوالحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت، دار المـعرفه، ۱۳۶۸ق / ۱۹۴۸م.
ـ مسکویه، ابوعلی الرازی، تجارب الأمـم، تـحقیق ابوالقاسم امامی، چاپ دوم: تهران، سروش، ۱۳۷۹٫
ـ معین، محمد، فرهنگ فارسی، چاپ چهارم: تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۰٫
ـ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد فی معرفه حججاللّه علی العباد، تحقیق مؤسسه آل البیت علیهمالسلاملاحیاء التراث، چـاپ اول: قم، المؤتمر العالمی لالفیه الشیخ المفید، ۱۴۱۳ ق.
ـ ــــــــــــــــــ، الفصول المختاره، تحقیق سید میرعلی شریفی، بیروت، دارالمفید، ۱۴۱۴ ق / ۱۹۹۳ م.
ـ نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، تصحیح سیدمحمد صادق آل بحرالعلوم، نجف، المکتبه الرضویه، ۱۳۵۵ق / ۱۹۳۶م.
ـ یعقوبی، احمد بن واضـح، تـاریخ الیعقوبی، بیروت، دارصادر، [بیتا].
– The Encyclopaedia Of Islam, Leiden, E.J. Brill, ۱۹۸۶.
خلاصه الـمحتویات
المترجم: خلیل جلیحاوی
خلفیات وأسباب نفوذ الخوارج فی سیستان وتأثیرهم فی عصر الخلافه الامویه
محمدحسن بورقنبر
طالب ماجستیر فی التاریخ
یمکن اعتبار الخوارج أهـم فـرقه معارضه للخلافه الإسلامیه فی القرون الأولی للهجره. حیث قاموا بثورات عدیده ضد الخلفاء. ولهذا فقد کانوا یواجهون ضغوطاً من قبل اولئک الخلفاء. وهو ما دفعهم إلی الالتجاء والعیش فی المـناطق النـائیه من أقالیم الخلافه الإسلامیه خوفاً علی أنفسهم وللبقاء بعیداً عن الملاحقه والتعذیب التی کان تمارسه علیهم السلطات یومذاک. وکانت سیستان واحده من المناطق التی کان یقصدها الخوارج. ولهذا السـبب ولاسـباب اخـری خاصه تحوّلت هذه المنطقه إلی واحـده مـن أهـم المراکز المهمه للخوارج فی القرون الأولی للهجره.
* * *
التجمّل والزینه فی سیره رسول الفضیله صلیاللهعلیهوآله
محمد رضا جباری
استاذ مساعد فی مؤسه الإمـام الخـمینی قـدسسره للتعلیم والبحوث
البحث والتنقیب فی سیره المعصومین عـلیهم السـلام، وخاصه سیره رسول الاعظم صلی الله علیه وآله، من الامور التی هی موضع حاجه علی الدوام، ولحصیلتها رونق وسناء باهر؛ وذلک لأن التحلیل والتـبیین الدقـیق لسـیره المعصومین وإبراز الاصول والمبادیء المتعلّقه بذلک، له تأثیر مباشر فی رسـم القدوه لمختلف مستویات الشرائح الاجتماعیه ودفعها إلی الاقتداء والتأسی بها.
والمحور التی نتناوله بالبحث فی هذه المقاله یـختص بـسیره النـبی صلی الله علیه وآله – الذی جمع من الفضائل التی یتسنّی لأبناء البشریه التـحلّی بـها – وفی مجال التجمّل والزینه علی وجه الخصوص. وهذا المحور یتعلق بالاخلاق الفردیه من جهه ویتعلق بـالاخلاق الاجـتماعیه مـن جهه اخری. وقد انصبَّ اهتمامنا هنا علی أن نرسم، من خلال مجموع مـا وقـع فـی أیدینا من الروایات المتعلّقه بسیره النبی فی هذا المضمار فی مصادر الفریقین، صوره واضـحه عـن الاخـلاق النبویه فی حقل الزینه والتزیّن. وفی ضوء ذلک فقد تمّ بحث هذه الامور تحت عـناوین مـثل: الاهتمام بالزینه، حلاقه الشعر، التمشیط وترتیب الظاهر، استعمال الدهان والخِضاب، واستعمال الطیب والتـختّم.
* * *
الجـغرافیه التـاریخیه لمدینه بُست من البدایه إلی العصر الراهن الباب الأوّل:
الجغرافیه الطبیعیه والریاضیه، والاقتصادیه، والبشریه
سیدمحمدرضا عـالمی
مـاجستیر فی تاریخ الحضاره
تقع مدینه بُست فی شرق اقلیم سیستان، وإلی جانب نهر هـیرمند، وتـقع عـلی خط عرض جغرافی واحد مع مدینه زرنک مرکز اقلیم سیستان. واُعتبرت فی المصادر التاریخیه مـن تـوابع کابل، وخراسان وسیستان. وقد کانت هذه المدینه التی یعود تاریخها إلی ۵۰۰ سـنه قـبل المـیلاد، مرکزاً للتبادل التجاری بین الهند والبلاد الإسلامیه. اُحرقت بُست للمرّه الأولی علی ید الغوریین، وبعد ذلکـ دُکـّت بـالمدفعیه فی العهد الصفوی. مدینه بُست الجدیده یُطلق علیها الیوم اسم لشکرکاه، وقـد اضـحت مرکزاً لولایه هلمند وهی احدی المناطق الزراعیه الرئیسیه فی افغانستان.
* * *
تأثیر العوامل السیاسیه فی النزاعات المـذهبیه فـی اصفهان
من القرن الرابع حتی القرن السابع للهجره
منظر قنبری
ماجستیر فـی تـاریخ الإسلام
العوامل السیاسیه هی مجموعه الاجراءات والتـدابیر التـی تـمارسها الطبقه الحاکمه فی سبیل تحقیق مآربها وغـایاتها، وللحـفاظ علی تسلّطها علی الشعب.
والعوامل السیاسیه من اکثر العوامل تأثیراً فی تکوین وصـیاغه المـجتمعات بما فی ذلک الاقتصاد، والثقافه، والجـوانب العـسکریه والدینیه، وغـیر ذلکـ. هـذا الموضوع یبحث حول تأثیر العوامل السـیاسیه فـی النزاعات المذهبیه التی نشبت فی اصفهان ابتداءً من القرن الرابع وحتی القـرن السـابع للهجره. ویطرح هذا البحث أیضاً سـؤلاً وهو: ما مدی تـأثیر التـوجّهات المذهبیه للسلطه الحاکمه (من السـلاطین والولاده) فـی اندلاع النزاعات المذهبیه فی اصفهان؟ ثم یبحث من خلال الاجابه عنه التحوّلات السیاسیه وتـأثیرها فـی النزاعات التی وقعت فی اصـفهان.
* * *
شـیعه مـصر فی عهد صـلاح الدیـن الایوبی
داوود کاظم بور
طـالب مـاجستیر فی تاریخ التشیع
کانت دراسه اوضاع الشیعه فی المجتمعات المختلفه وکیفیه تعامل السلطات مـعهم، غـالباً من المواضیع التی حظیت باهتمام بـعض البـاحثین. وفی هـذا البـحث نـتناول بالدراسه اوضاع الشیعه فـی عهد صلاح الدین الایوبی، وکیفیه وصوله الی السلطه من خلال حکومه الفاطمیین فی مصر، وطبیعه مـوقفه مـن التشیّع. ویبحث اثناء ذلک أیضاً اسباب اضـمحلال التـشیّع فـی مـصر.
* * *
دراسـه لاستعمالات لقب “امـیر المـؤنین” فی تاریخ الإسلام
حامد منتظری مقدّم
استاذ مساعد فی مؤسه الإمام الخمینی قدسسره للتعلیم والبحوث
هـذه الدراسـه عـباره عن اجابه عن السؤل التالی: ما هـی اسـتعمالات ومـفاهیم لقـب امـیر المـؤنین فی تاریخ الإسلام؟ التی صدر القسم الأوّل منها فی العدد السابق من المجلّه.
وقد بحثنا فی ذلک القسم ثلاثه مواضیع وهی: دراسه لغویه لمعنی الکلمه، الاستعمال الأوّل لها، واتساع دائره استعمالها. والقـسم الحالی امتداد لبحث اتساع دائره استعمال هذا اللقب. وفی الختام اُدرجت نتیجه هذا البحث.
Abstracts
translated by: Seyyed Rahim Rastitabar
The Grounds for the Expansion of Kharijites’
Influence in Sistan at the Time of umayyid Dynasty Muhammad Hasan Pur Qanbar
(M.A. student in History)
Kharijites can be considered the most important opposition party for the Islamic government in the early centuries in the Muslim era. They Provoke numerous riots against caliphs and were thus under pressure by them. They tried to settle in far-off areas of Islamic territory to survive and escape the pursuit and torture of the caliphs. Sistan is one of the regions of main attraction for Kharijites and, for special reasons, gradually became one of the major centers of Kharijite’s activities in the early centuries of Muslim era.
* * * *
Elegance and Embellishment in the Prophet’s Life-Style
Muhammad Reza Jabbari
(Associate professor in Imam Khomeini Educational and Research Institute)
Exploration and research on the life-Style (biography) of the In fallible, especially that of the Prophet, has always been Felt Necessary and the result of such a research always enjoys a particular freshness and vivacity; this is because careful explanation and analysis of the Life-Style of the In fallible as Well as the Presentation of related principle plays a direct role in setting an example of behavior in different levels of society. The focus of discussion in this paper is the Prophet’s Life-Style – who himself enjoys all virtues accessible for human beings – in term of elegance and embellishment. This discussion is concerned with both individual and collective ethics. We have tried to make use of all Sira traditions, in both Shii and Sunni sources accessible to the writer, to present a right picture of the Prophetic ethics on this issue. Therefore, the following topics have been discussed here: concerning oneself with embellishment, having a haircut, combing one’s hair, tiding one’s appearance, anoiting and dying the hair, using perfumes and Wearing rings.
* * * *
The Historical Geography of Bost City from the Beginning to the Modern Age
Part one: natural, mathematical, economical and human geography Sayyid Muhammad Reza Alemi
(M.A. of History of Civilization)
Bost a city in the east of Sistan and near Hirmand River, is situated on the same latitude as the Zarang city, the center of Sistan, and as far as its resourses are concerned, it has been considered as part of Kabul, Khorasan and Sistan. This city, whose history goes back to 500 B.C., had been the center of commercial transactions between India and Islamic countries. Bost was first set on fire by Ghurids and then was cannonaded by Safavids. Today, the new city of Bost, named Lashkargah, is the center of Helmand province and one of the major agricultural centres of Afghanistan.
* * * *
The Effect of Political Factors on the Religious Struggles
in Isfahan from the ۴th Century up to the 7th Century
Manzar qanbari
(M.A. in History of Islam)
The political factors are a series of methods applied and measures taken by the ruling class to further their goals and preserve their control over society.
Political factors are one of the most influential factors in the structure of society, other factors being economy, culture, militarism, religion, etc. In this study, the effect of political factors of religious struggles in Isfahan from the 4th century up to the 7th century has been discussed, and the political changes and their effect on struggles in Isfahan have been reviewed by posing the following question: “What was the effect of the religious leaning of authorities (rulers and governors) on religious struggles in Isfahan?”
* * * *
The Egyptian Shiis under Salahuddin Ayyubid
Davoud Kazem pour
(M.A. student of History)
Studying the Shiis’ conditions in various societies and the way in which governors have treated them have often been one of the Primary Concerns of some scholars. In this article, while reviewing the Shiis’ condition under Salahuddin Ayyubi, the way in which he came into power at the Time of Fatimid dynasty in Egypt, and the way he treated Shiism would be mentioned. Meanwhile, the reasons Why Shiism Continued to decline in Egypt have also been investigated.
* * * *
A Survey on the Usages of the Eepithet “Amir al-momenin”
in the Historical Context of Islam (2)
Hamed Muntazari Muqaddam
(Associate professor in Imam Khomeini Educational and Research Institute)
The present study has been organized to answer the following question: “What were the usages and meanings of the epithet ‘Amir al-mo’menin’ in the history of Islam?” The first section of the study was published in the previous issue of the magazine.
In that section, three chapters entitled “the lexical review”, “the early usage”, and “the common of usage” were presented. The present section is the rest of the third chapter, i.e. “the Common of usage”. Besides, a conclusion has been presented for the whole study at the end of this section.
Vol.5, No. 2, Summer 2008 A.H.S
Proprietor: Imam Khomeini Education and Research Institute
Licence Holder: Dr. Muhammad Reza Jabbari
Editor in Chief: Mahdi Pishvai
Executive Director: Majid RobatJazi
Editorial Board:
Professor, Instructor Training University Dr. Sadiq AyinevandAssistant Professor, Imam Sadiq University Dr. Muhsen AlviriResearch Manager, History Department, Imam Khomeini Education and Research Institute Hujjat al-Islam Mahdi PishvaeAssistant Professor, Imam Khomeini Education and Research Institute Dr. Muhammad Reza JabbariProfessor & Researcher working on the Quranic Sciences and the history of Islam, Imam Khomeini Education and Research Institute Hujjat al-Islam Yaqub JafariAssociate Professor, Isfahan University Dr. Sayyed Asghar Mahmudabadi Associate Professor, Isfahan University Dr. Asghar Muntazir al-QaemAssociate Professor, Al-Zahra University Dr. Ali Muhammad ValaviProfessor & Researcher working on the history of Islam and Shiism. Hujjat al-Islam Muhammad Hadi Yusefi Gharavi
Scholarly Collaborators:
A PHD Student and Researcher on the history of Islam and Ancient Iran. Muhammad DashtiResearcher working on the history of Islam and Shiism Muhsen RanjbarFaculty Member, Imam Khomeini Education and Research Institute Javad SoleimaniAssistant Professore’ Isfahan Medicine University Ali Gholami DehaqiAssistant Professor, Imam Khomeini Education and etutitsnI hcraeseR Hamed MuntazerimuqaddamA PHD Student and Researcher Working on the Theology Hasan Yusefiyan
Address:
#۱۱ Gulestan 2, Gulestan St., Amin Blvd., Qum, Iran.
Qum Office:
POBOX: 37185-4333 / Fax: (0251) 2934483 / Tel: (0251) 2113689