الاهیات به سبک داستان
اشـاره
افسانه و اسطوره جلوهای از فرهنگ بشری است که با خلاقیت قومی رابطهای مستقیم دارد: هـم بـیانکننده سـرگذشت تاریخی و فرهنگی هر قوم و ملتی است و هم باعث حفظ آن فرهنگ. تأکید عالمان، دانشمندان و مورخان بـر اهمیت اسطوره و داستان بدین سبب است که نقش بسزایی در ادبیات، فرهنگ، تربیت و الاهـیات هر جامعهای دارد، زیرا ایـن اسـطورهها هستند که شکل داستان پیدا کرده و این داستانها هستند که فرهنگ، ادبیات و الاهیات هر جامعهای به وسیله آن حفظ میشود.
علّت جذابیت داستان برای تمام سنین را میتوان عامیانه و بدون تکلف و روان بودن آن دانـست و همین عامل باعث شده که داستان به عنوان یکی از عناصر سازنده تجربه بشری و در نتیجه تجربه دینی بر پیروان هر دین و آیینی و حتی بر شاخههای الاهیات نیز تأثیرگذار باشد.
______________________________
۱ این نوشته تـرجمهای اسـت از:
Brian Horne, “Theology in the Narrative Mode” in Companion Encyclopedia of Theology, ed by Peter Byrne and Leslie Holden (Routledge, 1995), PP.958-975.
۲ مدرس الاهیات نظاممند در دپارتمان الاهیات و مطالعات ادیان در کالج پادشاهی لندن است. او در آفریقای جنوبی، بریتانیا و ایالات متحده به تعلیم پرداخته و مدارج علمی خود را از دانشگاه ناتا، دورهام، لندن و حوزه الاهیاتی عام در نـیویورک کـسب کرده است. از آثار وی کتاب جهانی که میتوان بدان دست یافت و چندین مقاله و نوشته در موضوعات الاهیاتی و ادبیات است.
تأثیر کتاب مقدس (تورات و اناجیل و سایر نوشتهها) بر پیروانش را تا حد زیـادی مـیتوان نتیجه داستانیبودن آنها دانست که در تمام قسمتهای آن وجود دارد. مثلاً در کانون یهودیت قصه خروج و در کانون مسیحیت قصه مرگ و رستاخیز مسیح به چشم میخورد.
بنابراین در رشد، حیات و تداوم یک فرهنگ یـا جـامعهای نـمیتوان چیزی عمیق و پایدار یافت کـه دارایـ شـکل داستان و قصه نباشد و در عین حال حفظ شده باشد. داستان در هر عصر و مکان و هر جامعهای حضور دارد و مانند خود زندگی به سادگی هـمیشه در جـریان اسـت.
مقاله حاضر بیانکننده چنین دیدگاهی درباره داستانی بـودن الاهـیات و تأثیر داستانی بودن الاهیات بر جامعه و افراد است. نویسنده در این مقاله به بیان موضوعاتی چون: جهانشمولی بودن قصه یـا داسـتان، شـکل و سبک داستان، الاهیات و داستان و در پایان به انتقادات الاهیات داستانی مـیپردازد. لازم به ذکر است که کلمه Narrative دارای معانی متعددی از قبیل: روایت، حکایت، قصهگویی، داستانسرایی، داستانپردازی و قصهپردازی است که چون مـعادل مـناسبتری یـافت نشد، در اینجا تنها به معنای داستان بسنده شد.
جهانشمول بودن داسـتان
رولنـد بارت(۱) فیلسوف و منتقد فرانسوی در سال ۱۹۶۶م مقاله معروف خود را تحت عنوان «درآمدی بر تحلیل ساختار داستان» بـا ایـن گـفته آغاز کرد: داستان در هر عصر، در هر مکان و در هر جامعهای حضور دارد… داستان، امـری بـینالمللی فـراتاریخی و فرافرهنگی است یعنی داستان بهسادگی همانند خودِ زندگی در جریان است.» (Barthes 1977, 79)
جوزف کمپل،(۲) مردمشناس آمـریکایی در مـقدمهای بـر تحقیق خود درباره خاستگاه و کارکرد اسطوره،(۳) اظهارنظر مشابهی داشته است: ظاهرا بشر نمیتواند خـودش را در عـالم بدون اعتقاد نظامی از میراثِ عام اساطیر حفظ کند. (campbell 1960, 40) تحقیقات وی در جوامع ـ اعم از بـاستانی و جـدید، غـربی و شرقی ـ نشان داده است که هیچ فرهنگ
______________________________
۱٫ Roland Barthes
۲٫ joseph campbell
۳٫ The Masks of God؛ اساطیر شرقی، ترجمه علیاصغر بهرامی، انتشارات جوانه رشـد، سـال ۱۳۸۳٫
بشری را سراغ نداریم که خود را بدون اسطورهها (myths) حفظ کرده باشد، و این اسطورههایند کـه شـکل داسـتان پیدا کردهاند. از نظر کمپل، داستان «بهسادگی همانند زندگی در جریان نیست» بلکه وسیلهای است که بـا آن هـم جامعه شکل میگیرد و هم پایدار میماند.
آنچه را که علم مردمشناسی در مورد زنـدگی اجـتماعی و اشـتراکی اثبات کرده، علم روانشناسی در مورد زندگی شخصی و فردی به اثبات رسانده است. برای مثال، کـارل گـوستاو یـونگ(۱) عمیقا با توان و هدف صورتهای اسطورهای در ساختار روان انسان سروکار داشت و اظهارات او در بـاب اهـمیت اسطوره در یکی از آخرین مقالاتش، یادآور اظهارات جوزف کمپل است:
نیاز به بیانات اسطورهای هنگامی برآورده مـیشود کـه ما درباره جهان دیدگاهی را بپذیریم که به قدر کافی معنای زندگی انـسان را در ایـن عالم تبیین کند؛ یعنی دیدگاهی که از کـلِّ روان مـا و از تـعامل میان خودآگاه و ناخودآگاه ناشی میشود. بیمعنایی مـانع کـمال زندگی است و لذا همتای بیماری است. (jung 1978, 372)
بدون سامان دادن واقعیت در قالب ساختارهای اسطورهای نفس مـتلاشی مـیشود. برونو بتلهیم،(۲) که نماینده یـکی از مـکتبهای روانشناسی کـاملاً مـتفاوت [بـا مکتب یونگ [است در کتاب خود بـه نـام «کار بردهای جادو(۳) تحلیلی مبسوط از هدف و عملکرد داستانهای پریان، در زمینه کاریاش بـا کـودکان روانپریش، ارائه داده است.
وظیفه اصلی من بـه عنوان مربی و درمانگرِ روانـ کـودکانی که شدیدا روانپریش بودند، بـازگرداندن مـعنا به زندگی آنها بود. این کار برای من روشن کرد که اگر بـچهها طـوری تربیت شده باشند که زنـدگی بـرای آنـها بامعنا باشد، نـیازمند کـمک خاصی نخواهند بود. امـا از آنـجا که زندگی کودک برای او بسیار حیرتزا است، لازم است که هر چه بیشتر به او فـرصت داده شـود تا بتواند جایگاه خود را در این دنـیای پیـچیده، که بـاید دسـت و پنـجه نرم کردن با آن را یـاد بگیرد، درک و فهم کند. برای توانایی بر انجام چنین کاری، باید به کودک کمک کرد تـا از مـیان احساسات آشفتهاش به معنای منسجمی بـرسد… کـودک ایـن نـوع مـعنا را در داستان پریان مـییابد. (Bettelheim 1976, ۵)
______________________________
۱٫ Carl Gustav Jung
۲٫ Bruno Bettel heim
۳٫ The uses of Enchantment
شـاید ما با تحلیل بتلهیم از داستانهای خاص پریان یا مفهوم نظمی که این داستانها بر توده آشـفته تـجربههایی کـه خصیصه زندگی بشر اولیه است تحمیل مـیکند، مـوافق نـباشیم، امـا نـباید فـراموش کرد که او در اعتقاد به اینکه یکی از ابزارهای ضروری کشف معنا و شکلدادن به زندگی را باید در مواجهه با سبکی داستانی یافت، با کمپل و یونگ همعقیده است. من از تمایزی کـه بتلهیم میان داستانهای پریان و اساطیر در کتاب کاربردهای جادو ترسیم میکند و از تمایلش به اینکه در مداوای کودکان روانپریش، استفاده از اساطیر را همان استفاده از داستانهای پریان قرار ندهد، آگاهم؛ اما او منکر خصیصه داستانی اسـطوره نـیست، و در مورد ضرورت و گریزناپذیری داستان به مثابه قالبی رایج در تجربه و فهم بشر کاملاً موافق است.
ما از اولین سالهای زندگیمان در شبکهای از داستانها گرفتار شده و در دام آن افتادهایم و حتی به تعبیری با آنها سـاخته شـدهایم، به گونهای که تصور زندگی بدون داستان برایمان ناممکن است و در روزگار ما، اعتقاد به این خصیصه اساسی داستان در زندگی، هم در روانکاوی و هم در بـیشتر گـونههای روانپزشکی به اصلی بنیادی تـبدیل شـده است. بازیابی گذشته آدمی از طریق کشف وقایع و احساساتِ سرکوبشده یا فراموششده، آغاز حرکت به سمت یکپارچگی شخصیت است. راه داستان، راه رسیدن به فهم خود و مـداواکردن اسـت. شخص در وضعیت پریشانروانی بـاقی مـیماند تا اینکه حوادثِ فاقد ارتباط تاریخ زندگیاش در طراحی منسجم چیده شوند و آنگاه راه حل عرضه میشود. البته این فرایند را نمیتوان در همین جا خاتمه داد؛ بدین معنا که شخص نمیتواند صرفا با قـرار دادن خـود در محدوده داستان مخصوص خود به یکپارچگی در شخصیتش دست یابد. انسان نمیتواند تنها در اسطورههای خاص خود زندگی کند. از آنجا که فرد با جامعه نیز مرتبط است، لازم است که روابط ثمربخشی را بـا دیـگر اعضای آن جـامعه برقرار کند؛ و هر گروه داستان خاصِ خود را دارد که با آن به شناختی از خود میرسد. بنابراین، لازم است که شـبکهای از قلمروهای خصوصی و عمومی وجود داشته باشد؛ بدین معنا که داستانِ شـخص بـاید از داسـتان محیطی که در آن به سر میبرد، بافته شود و بالعکس. گاهی ممکن است این دو داستان با یکدیگر در تعارض بـاشند و مـوجب تنش وناکامی شوند وممکن است منطبق برهم بوده و موجب سازش و هماهنگی شوند.
در جـوامع بـاستانی و فـرهنگهای شفاهی، جایگاههای افتخارآمیزی به کسانی که از
موهبت داستانگویی برخوردار بودند اختصاص داده میشد، و خود این مـوهبت غالبا نشانهای از لطف خدا تعبیر میشد. در هر نسلی قصهگو داستانهایی را که قبیله بـا آنها زندگی میکرد، حـفظ کـرده، زنده نگه داشته و انتقال میداد. بدون این داستانها، جامعه در خطر تبدیل شدن به واحدهای جدا و متعارض بود.(۱) در جوامع مدرن، که تقسیم پذیریشان بیشتر است، کار کرد قصهگویان از طریق عوامل متعددی، کـه برخی روشنتر از برخی دیگرند، گسترش یافته است. کار رُمّاننویس هنوز هم با قصهگویی در تمدنهای باستان پیوندی ملموس دارد. در سال ۱۹۲۲ هنگامی که جیمز جویس(۲) رمان خود به نام یولیسیز(۳) را منتشر کرد و با ایـن کـار طوفانی از مشاجرات بر سر عقل او پدید آمد، تی. اس. الیوت(۴) از این کتاب به این دلیل دفاع کرد که جویس با برابر نهادن گزارش تخیلیاش از یک روز از زندگی مردی که در دوبلین(۵) جدید زنـدگی مـیکند، در مقابل داستان بلند اودیسه هومر(۶) راهی را یافته است تا «به چشمانداز گسترده بیهودگی و هرج و مرج که عبارت است از تاریخ معاصر، شکل و معنایی ببخشد.»(Eliot ۱۹۲۳, ۴۸۲)ساحل دریا و خیابانها، رودخانهها و خانهها، خـنده و نـزاعها، محبت و حسادتِ دوبلین جدید همگی از محدوده داستان سفرهای اودیسیوس(۷) و بازگشتش به نزد پنلوپه(۸) گنجانده میشوند، جهان هومری نیز بهنوبه خود در ایرلند معاصر جذب میشود. رمان جدید و داستان باستان در هـم آمـیخته شـده و به یکدیگر شکل میبخشند.
در چـهارمین دهـه قـرن نوزدهم، با انتشار کتاب زندگی عیسی(۹) (۱۸۳۶) که نویسندهاش به نام دی. اف. استراوس(۱۰) جرئت کرده و در توصیف دین مسیح واژه «اسطوره» را به کار گرفته بـود، طـوفانی بـه مراتب شدیدتر برخاست. استراوس با کنار نهادن ایـن عـقیده که حوادث فوق طبیعی مذکور در عهد جدید واقعا رخ دادهاند، نویسندگانِ اناجیل را به عنوان اسطورهسازانی خلاّق تصویر کرده و پیشرفت بـعدی سـنت و عـقاید مسیحی را بهمثابه نوعی اسطورهشناسی که جامعه مسیحی آن را با هدف دسـتاویز ساختن تجربه واقعیتی معنوی پدید آورد. این کتاب بر الاهیاتِ پروتستانِ آلمان تأثیر عمیقی گذاشت،
______________________________
۱٫ نگاه کنید به: Eliade, ۱۹۶۳٫
۲٫ James Joyce
۳٫ Ulysses
۴٫ T. S. Eliot
۵٫ Dublin
۶٫ Homeric
۷٫ Odysseus
۸٫ penelope
۹ Das Leben Jesu
۱۰٫ D. F. Strauss
یـعنی مـیگفت کـه توجه جدی به مفهوم اسطوره در رابطه با اندیشه و عمل مسیحی نـهتنها مـمکن بلکه ضروری است. در قرن بیستم اثر تفسیری رودولف بولتمان(۱) بر متون عهد جدید، این رویکرد را به پیـش بـرد و راهـ «اسطورهزدایی» نظاممند از مسیحیت را گشود. (Bultmann ۱۹۶۰) الاهیدانان داستانیِ روزگارِ ما مفهوم اسطوره را از این هـم بـیشتر بـسط دادهاند، اما در ارتباطی تردیدآمیز با بولتمان و اسطورهزدایان به سر میبرند. آنان ضمن اینکه خـود را مـدیون مـحققان نسل قبلی، که بر جنبه اسطورهای در متون دین مسیحی اصرار میورزیدند، میدانند اما قـویا عـلیه جریانی از اسطورهزدایی استدلال کردهاند که درصدد است تا این متون را به گونهای بـازخوانی کـند کـه عنصر داستانی در احکام و فرایض انتزاعی اخلاقی، معنوی و یا فلسفی منحل شود.
جوزف کمپل در آخـرین مـجلد کتاب نقابهای خدا(۲) به راههایِ عملکردِ اسطوره توجه کرده است. او در این فرایند چـهار عـنصر را تـشخیص داده است
اساسیترین و خطیرترین کارکرد اسطورهشناسی پرورش روحیه تمرکز و گشودگی فرد به صورت یکپارچه است؛ یعنی مـوافق بـا د) خودش (عالم صغیر)، ج) فرهنگش (عالم میانی)، ب) جهان (عالم کبیر) و الف) آن راز نهایی هیبتانگیز کـه هـم در درون و هـم در بیرون خود و همه چیزها وجود دارد. (Compbell 1982, 6)
آنگاه که به آثار الاهیدانان جدیدِ سبکِ داستانی دقیقتر بـنگریم، خـواهیم دیـد که برداشت آنان از شیوه کار داستانهای دینی با تحلیل کمپل تا چـه انـدازه شباهت یا اختلاف دارد.
شکل داستانی
بحث گسترده و جامع راجع به داستان در کتاب وزلی کورت(۳) به نـام داسـتان، متن و کتاب مقدس(۴) گنجانده شده است. او پس از خاطرنشان کردن حضور فراگیر و آشکار داسـتان در تـمام جوامع و در تمام مراحل گسترش و توسعه آنها، آنـچه را کـه قـبلاً در آثار کمپل، یونگ و الیاده به طور تـلویحی دیـدهایم، تقویت میکند؛ بدین معنا که «مطالعه داستانهای یک
______________________________
۱٫ Rudolf Bultmann
۲٫ The Masks of God
۳٫ Wesley Kort
۴٫ Story, Text and Scripture
فرهنگ، پژوهش و تحقیقی است کـه بـیدرنگ به مطالعهای در فرهنگ و حتی در خـود انـسان تبدیل مـیشود».(Kort 1988, 8) (جـملات پایـانی مقاله رولند بارت به نام «تـحلیل سـاختاری داستانها» به نحو تحریکآمیزتری نکته مشابهی را بازگو میکند.) کورت در بررسی رابطه مـیان شـکل داستانی و خود زبان بر این نـکته تأکید بیشتری میکند و مـیگوید: بـه جای اینکه داستان را ناشی از زبـان بـدانیم، باید بگوییم که داستان یا با منشأ زبان و یا از جهتی حتی با پدیـدآورنده زبـان همرتبه است.» (Ibid, 22) این نظریه جـنجالبرانگیز اسـت، هـر چند میتوان پذیـرفت کـه داستان به عنوان شـکل اولیـه، و نه ثانویه، تکلّم لحاظ شود، ادعای شأن «پدیدآورنده زبان» برای آن به طور قابل قـبولی تـردیدآمیز است. خاستگاههای تکلّم آدمی موضوعی اسـت کـه هنوز هـم در مـیان فـیلسوفان و مردمشناسان بسیار مورد بـحث است و هیچچیز به قطع ثابت نشده است. با وجود این، هنوز با قدری اطمینان مـیتوانیم بـگوییم که «در حیات یک فرهنگ، نقطهای آنـچنان عـمیق وجـود نـدارد کـه عاری از شکل داسـتانی بـاشد» (Frank Kermode, ۱۲)، ولو اینکه در مورد وجود شکلی از سخنگفتن «مقدم بر داستان که داستانها بر آن مبتنی باشند» دچار تردید هـستیم. (Ibid)
قـصهگویی جـوامع قدیمی احتمالاً از بیشتر فرهنگها تقریبا ناپدید شـده امـا در فـرهنگ غـربی افـزایش حـیرتآوری از داستانها در دویست سال اخیر وجود داشته است. فرانک کرمود درکتاب احساس یک پایان(۱) بهرشد و تکامل رمان در ادبیات غربی توجه داده است. «اتفاقا در برهه فرهنگی ما، رمان شکل اصـلی هنر ادبی است»(Kermode 1967, 28) . تصادفی نیست که الاهیات داستانی، به عنوان یک سبک بیانی قابل تشخیص، در دوره و در فرهنگی سربرآورده است که با رمان ابداع و تغذیه شود.
پیش از آنکه درصدد تحقیق در انواع مـختلف داسـتان برآییم، مناسب است که قدری در ماهیت داستان درنگ کنیم؛ یعنی بکوشیم تا به این پرسش ساده پاسخ دهیم که: داستان چیست؟ دراینجا تعریفهای متعددی، البته باقدری آشفتگی، وجوددارد. برخی از پژوهـشگران مـانند سی. اس. لویس،(۲) و دان کیوپیت(۳) اصطلاحات «قصّه»(۴) و «داستان»(۵)
______________________________
۱٫ The Sense of an Ending
۲٫ C. S. Lewis
۳٫ Don Cupitt
۴٫ Story
۵٫ Narrative
را تقریبا قابل جابجایی میدانند؛ اما از نظر دیگران چون رولند بارت(۱) و رابرت شولز(۲) و رابرت کِلاگ(۳) این اصطلاحات را مـیتوان مـتمایز کرد؛ به این معنا کـه «قـصّه» با طرح(۴) یا موضوع اصلی مترادف میشود و یک بخش از کلام داستانی را تشکیل میدهد. همچنین میتوان تشخیص داد که تمام نویسندگان در استعمال خاص خود، اصطلاحات هـماهنگ بـا هم را به کار نـمیبرند و گـاهی با استعمال کلمات واحد در معانی مختلف یا استعمال کلمات متفاوت در معنای واحد ابهاماتی پدید میآورند. یکی از جنبههای برجسته این بحث این است که پژوهشگران دامنه این بحث را از میان خود بـه گـفتوگو با ارسطو(۵) نیز کشیدهاند.
شاید چارهای جز این نباشد که ارسطو به شکل کاملاً بارزی مطرح شود، زیرا او بود که در بحث تراژدی در «فن شعر»(۶) به اهمیت داستان توجه داد و نخستین کـسی بـود که کـوشید تا تحلیلی نظاممند (هر چند مختصر) از آن به عنوان یک سبک بیانی ارائه دهد. تعریف او از تراژدی به عنوان «تـقلید از یک عمل» او را بدانجا کشاند که به بهای [از دست دادن [شخصیت، بر طـرح پافـشاری کـند: «تقلید از عملْ حکایت(۷) [قصه [است؛ زیرا مراد و مقصود من از حکایت بافتی از حوادث یا همان طرح است.»(۸) (Aristotle 1955, 15)شـخصیت از عـمل ناشی میشود. (این دیدگاه برعکس برداشت متداول دراروپای غربی است که شخصیت را باعث ایـجاد حـوادث مـیداند.) کلمات ارسطو به دلیل نسبتی که با رابطه میان داستان و زمان دارند، دارای اهمیتی ویژهاند. یـک عمل برحسب تعریف از میان زمان میگذرد و داستان باید حسّ مرور زمان را منعکس و مـنتقل کند. شکلهایی از هنر وجـود دارد کـه به نظر میرسد خواستار فرار از چرخه زماناند. عجیب است که یک شعر غنایی که خواندنش وقتگیر است، میتواند یک لحظه از وجد، شور و هیجان را، که عمدا از «قبل» و «بعد» جدا شده، به غـنیمت گیرد. اگرچه ممکن است گفته شود که درک درست من از لحظه ثابت و ساکن احتمالاً به فرض یک «قبل» و یک «بعد» بستگی دارد و، چنانکه گفتم، تأمل در احساسی که در این شعر
______________________________
۱٫ Roland Barthes
۲٫ Robert Scholes
۳٫ Robert Kellogg
۴٫ plot
۵٫ Aristotle
۶٫ poetics
۷٫ Fable
۸٫ فن شعر ارسطو، تـرجمه عـبدالحسین زرینکوب.
گنجانده شده در یک چرخه زمانی رخ میدهد. ارسطو با توجه به عمل به جای شخصیت (تراژدی تقلیدی از یک عمل است) بر خصیصه داستانی تجربه ما تأکید میکرد. ما که در نـوعی تـوالی به سر میبریم، هستی را بهمثابه الگویی از قبل و بعد تجربه میکنیم. اعمال آغاز و پایانی دارند. زمانی که ارتباطی بین حادثهای در گذشته با رویدادی در زمان حال را مشاهده میکنیم، زمانی که نـتیجه عـملی را در زمان حال پیشبینی میکنیم یک طرح یا موضوع اصلی خلق کردهایم. در یک جهان بیزمان نه عملی وجود خواهد داشت و نه قصهای. در آنجا تنها شخصیت داستانی (character)وجود خواهد داشت و بـدون قـصه هـیچ داستانی وجود نخواهد داشت.
دان کـیوپیت در کـتاب قـصه چیست؟(۱) از پارمنیدس(۲) به عنوان اولین کسی نام میبرد که کوشید تا نوعی «متافیزیک ناظر به مطلق»(۳) ایجاد کند؛ یعنی آرمانی از علم و آگـاهی کـه هـنر داستان بدون زمان «جداشده از عمل»، را پیشنهاد میکند.(Cupitt 1991, 41) امـا هـمانگونه که کیوپیت خاطرنشان میکند (و من در مورد آن شعر غنایی اشاره کردم)، این تلاش پر از تناقضگویی است، زیرا بهرغم آنکه نشانی از «در نـظر آوردن امـری مـطلق و ازلی» به آن داده شده، پارمنیدس آن را در متنی اِعمال کرده که همانند هر مـتن دیگری رشتهای از «نسبتها» است. این امر مسئله رابطه متن با زمان را در حادترین شکل خود مطرح میکند. بیهوده اسـت کـه بـگوییم تمام متون داستان است، اما گزافه نیست اگر ادعا کنیم کـه درک و فـهم متون بهناچار داستانی است؛ یعنی تا آنجا که خواندن آنها وقت میگیرد و عملِ خواندن عملی اسـت کـه بـخشی از داستان خود خواننده را شکل میدهد، ما به عنوان خواننده هماکنون هر مـتنی را در یـک چـرخه از حوادث قرار میدهیم که تاریخ ما را شکل میدهد و خودآگاهی ما را افزایش میدهد.
اما دادن جـایگاه بـرتر بـه موضوع داستان در یک ساختار داستانی از سوی برخی از محققان مورد تردید قرار گرفته است، هـر چـند باید پذیرفت که تجربه قصهگویی برای کودکان حاکی از آن است که حقیقتا طرح اصـلی «آنـگاه چـه رخ داد؟» یا «چی شد؟» ـ است که توجه آنها را در بنیادیترین سطح جلب میکند. شخصیت، چنانکه برونو بـتلهیم خـاطرنشان کرده، برای کودکان علاقه نسبتا کمتری ایجاد میکند؛ با این حال، همچنانکه
______________________________
۱٫ What Is a Story?
۲٫ Parmenides
۳٫ Metaphysics of The Absolute
انـسان بـزرگتر مـیشود، از دیگر اجزای سازنده داستان آگاه میشود. رابرت شولز و رابرت کلاگ هر دو در یکی از مهمترین کتابهای اخـیر [خـود] در موضوع داستان، بر اهمیت بیشتر شخصیت و عنصر مشکلساز «دیدگاه» استدلال کردهاند. وزلیـ بـا بـسط مباحث آن دو، چهار عنصر ضروری و وابسته به هم را در ساختن یک داستان مطرح میکند، یعنی «اشخاص (شـخصیت) کـه تـحت شرایط و محدودیتهای خاصی (حال و هوا) و در ارتباط با یک گوینده (لحن) در جریاناتی (طـرح اصـلی) درگیر شدهاند.» (Kort 1988, 14-15) این عناصر احتمالاً نقشهای متفاوتی به خود میگیرند. «هر یک از این چهار عنصر بـه لحـاظ تأثیر و اهمیتشان آن قدر پیچیده و اثرگذارند که هر کدام بر داستانی خاص سـیطره یـافتند، سه عنصر دیگر را به سمت خود تـغییر شـکل مـیدهند.» (Ibid, 17)
اریخ یورباخ(۱) در کتاب تقلید(۲) (که ابتدا در سـال ۱۹۴۶ در آلمـان منتشر شد) مثالی از این نوع «تغییر شکل دادن» را ارائه میدهد. این کتاب رتبه یک مـتن کـلاسیک در باب نظریه ادبی را به خـود اخـتصاص داده و بسیاری از نـویسندگان در مـوضوع داسـتان به آن ارجاع میدهند. در یکی از بندهای مـشهور فـصل اول کتاب، نویسنده سعی کرده تا اختلاف بین شیوه داستانی هومر و شیوه نـویسندگان کـتاب مقدس را نشان دهد. (داستانهایی که بـه طور مشخص مورد دقـت قـرار گرفتهاند، داستان بازگشت اودیسیوس و گـزارش قـربانی کردن اسحاق است.) وی مدعی است که هومر در اودیسه از «هیچ پیشینهای آگاهی ندارد. عـجالتا آنـچه او نقل میکند فقط [مربوط بـه زمـان [حـاضر است و صحنه و ذهـن خـواننده، هر دو را کاملاً پر میکند.»(Ibid, 11) او از حـادثه کـشف اثر زخم اودیسیوس سخن میگوید که در اینجا داستان ناگهان از حکایت بازگشت این قهرمان، بـه بـازگویی حادثه قدیمیتری در زندگیاش تغییر جهت مـیدهد. ایـن تغییر جـهت نـاگهانی بـرای خوانندگان جدید که بـه شیوه متفاوتی از قصهگویی عادت کردهاند، غیرمنتظره است. یورباخ مینویسد: «هر گونه دیدگاه ذهنباورانهای از این قـبیل، کـه پیشزمینه و پسزمینهای ایجاد میکند،… کاملاً بـا اسـلوب هـومر بـیگانه اسـت؛ اسلوب هومر تـنها یـک پیشزمینه، یک امر تماما روشن یعنی امر حاضر تماما عینی را میشناسد.»(Ibid, 5) اگر روش یورباخ درست باشد، ایـن نـمونهای از «تـغییر شکل دادن» از طریق سیطره عنصر
______________________________
۱٫ Erich Auerbach
۲٫ Mimesis
«حال و هوا» اسـت. در ایـن داسـتان شـخصیتهایی (اودیـسیوس و اوریـکلا) و طرحی (بازگشت مرد جنگجو با لباس مبدل نزد همسر و خانهاش) و قصهگویی حاضراند، اما همگی آنها ذیل نحوه عرضه حال و هوا گنجانده شدهاند. داستان ابراهیم و اسحاق در سفر پیـدایش، کاملاً متفاوت است؛ بدین معنا که در آنجا «پسزمینه» سیطره دارد. هدفْ «مجذوب کردن» حواس نیست و با این حال اگر آنها آثار یا نتایج حسّی پرنشاطی پدید آورند، فقط به این سـبب اسـت که پدیدههای اخلاقی، دینی و روانشناختی که یگانهمتعلق حواساند، به این ماده باشعور عالم [یعنی حواس [متصل شدهاند. (Ibid, 11) در این مثال به نظر میرسد که «لحن» پراهمیت است؛ یعنی چیزی کـه شـولز و کلاگ ممکن است «دیدگاه» بنامند. «عقیده و انتظار در آنها تجسم یافته و از آنها جداییناپذیر است؛ به همین دلیل است که آنها پر از «پسزمینه» و امور پنهانیاند و مـعنایی ثـانوی و پوشاندهشده دربردارند.»(Ibid, 12) در اینجا نیز تـأکید بـیشتر بر «شخصیت» است؛ یعنی از خواننده خواسته میشود که ماهیت خدایی که چنان مطالبهای دارد و حالت کسی که خود را در دوراهیِ انتخاب میان عشق به فرزندش و اطـاعت از قـادر متعال گرفتار میبیند، در نـظر بـگیرد. اینکه یورباخ در تفسیر خود از این داستانها، بویژه داستان سفر پیدایش، بر صواب است یا نه، پرسشی است که به آن بازخواهم گشت.
هنگامی که به ماهیت داستان میپردازیم، باید بـهخاطر داشـته باشیم که ارسطو آراء خود درباره رابطه طرح اصلی با شخصیت را در زمینهای خاص یعنی در تحلیل تراژدی بیان کرده است. او به مسئله داستان بهمثابه گونهای ادبی نمیپرداخت؛ و راهی وجود ندارد که بـدانیم کـه آیا قـواعدی که او در خصوص داستان تراژیک به کار میبرد، در مورد همه داستانها بهنحو عام کاربرد دارند یا نه. حـتی اگر کسی تحلیل کورت را آموزنده و مفید بداند. چنانکه من میدانم، بـاز هـم مـمکن است بپرسد: آیا ساختاری مبناییتر از این هم وجود دارد یعنی الگویی ساده برای همه انواع سبک داستانی؟ به نـظر مـیرسد که برخی از محققان (شولز و کلاگ و کرمود) پاسخ مثبت میدهند و الگویی تنشی را، که بـه تـصمیم مـیانجامد، پیشنهاد میکنند. ظاهرا همه داستانهای پریان بر چنین الگویی بنا شدهاند، هر چند ممکن اسـت گاهی تصمیم مورد نظر هولناک باشد. مطمئنا این ساختاری است که به اعـتقاد ارسطو الگویی ضروری بـرای داسـتان تراژیک است ـ و همین یکی از دلایلی است که چرا او شعر تراژیک را برتر از شعر حماسی میپنداشت.
او به طرحهای «نامنسجم» بیاعتنا بود، مثلاً آیا قصههایی که در آنها حوادث «بدون هر گونه پیوند محتمل یـا ضروری دنبال یکدیگر میآیند.»(Aristotle 1955, 21) ارسطو طرحها را به دو نوع ساده و پیچیده تقسیم کرد. او اقدامی را «که نتیجهاش بدون تصمیم یا کشف پدید آمد» ساده و «آنگاه که همراه با یک یا هر دو مورد بـاشد، پیـچیده» (Ibid, 22) مینامید. داستانهای یهودیت، مسیحیت و احتمالاً اسلام را نیز میتوان از هر دو نوعِ ساده و پیچیده دانست. اما آنچه اساسی است، مفهوم نتیجه داستان است؛ یعنی حرکتی از یک حالت از هستی به حالت دیگر. البـته دیـدگاه ارسطو به افق تراژیکِ تمدن یونانی محدود میشود، و تغییر این حالت از هستی همواره فاجعهآمیز است. دیدگاه یهودیت و مسیحیت چنین نیست و به دلیل وعده خدا به مخلوقاتش، داستانها نمیتوانند فـاجعهآمیز (تـراژیک) باشند.
جی. آر. آر. تالکین(۱) در یکی از بحثهایش درباره داستانهای خیالی، این موضوع را اختیار کرده و بسط میدهد. او برای توصیف حرکت از یک حالت از هستی به حالت دیگر در دیدگاه یهودی و مسیحی درباره جهان واژه «فـرجام خـوب»(۲) را پیـشنهاد میکند.
داستان فرجام خوب صـورت حـقیقی داسـتان خیالی و بالاترین و مهمترین نقش آن است. تسلیخاطر از داستانهای خیالی، لذت از پایان خوش… ضرورتا «واقعگریزانه» و «ناپایدار» نیست…، این به معنای انکار وجـود فـرجام بـد و اندوه و شکست نیست… بلکه (بهرغم وجود شواهد بـسیار) انـکار شکست نهایی جهان است و به این معنا انجیل حقیقت(۳) است. (Tolkien 1966, 81)
اگرچه همه طرحها بر تنش و تصمیم استوارند، امّا بـاید پذیـرفت کـه همه آن ساختارهای کلامیای که ما داستان مینامیم، در سطح ظاهریشان نـشانگر این الگو نیستند. من معتقدم برای اینکه طرحی یک طرح دقیق باشد، چیزی که کاملاً زاید و دیمی اسـت، نـباید در آن وجـود داشته باشد؛ یعنی حادثهای که با هیچیک از حوادث دیگر مرتبط نـیست و بـا رشتهای از حوادثِ کاملاً گسسته از هم، که ساختار داستان را ویران میکنند. اینکه نتیجه یا فرجام خوب بـه عـنوان تـصمیم به ما عرضه شود، اهمیت ندارد؛ مگر اینکه کسی معتقد باشد کـه نـتیجه یـک تصمیم نیست، اما این عقیده نمیتواند
______________________________
۱٫ J. R. R. Tolkien
۲٫ eucatastrophe
۳٫ evangeliam: رسالهای گنوسی از جمله متونِ قبطی کشفشده در نجع حـمادی کـه بـا عبارت «انجیل حقیقت» آغاز میشود.
از فهم شخص از داستان، ناشی شود. ما نمیتوانیم از نهادن نـام داسـتانی بر قصهای که فاقد تصمیم است، ابا کنیم؛ اما اینکه فقدان تصمیم را تـشخیص مـیدهیم، ظـاهرا نشانگر آن است که وجود آن را احتمال دادهایم. انتظار ما از قصهها آن است که پایانی داشته بـاشند؛ و تـصور مطالعهای همیشه ناتمام با الاهیات یهودی و مسیحی که عمیقا آخرتشناختی و از اینرو در ماهیت خـود داسـتانی اسـت، سازگار نیست.
الاهیات و داستان
قبلاً به این واقعیت اشاره کردهام که منشأ اصطلاح «الاهیات داسـتانی» نـسبتا جدید است و اینکه از زمان شناسایی آن به عنوان سبکی متمایز از بحث، بیش از رُبـع قـرن نـمیگذرد. الاهیات داستانی با انتشار شماری از کتابها و مقالات در دهه ۱۹۷۰م، به ویژه در ایالات متحده آمریکا، که پرسـشها و پاسـخهای مـشابهی را مطرح میکردند، آغاز شد. در پدید آمدن این نوشتهها چند عامل دخیل بـودند. نـخست آنکه دانش کتاب مقدس بهتدریج آغوش خود را به روی تأثیراتِ نظریه ادبی و نقادی ادبی میگشود. علاقهها عـوض شـد، و دغدغهها از مسائل متنمحور و تاریخی به ملاحظاتی معطوف گشت که آشکارا ماهیتی ادبـیتر و فـلسفیتر داشتند: نیت مؤلف، فنون بلاغت در کتاب مـقدس، اسـطورهنگاری، مـفهوم شریعت، روششناسی هرمنوتیک. نارضایتی از نقادی منابع و نـقادی شـکلِ داستان، منجر شد به عرضه مفهومی مهم نظیر میان متنگرایی(۱) یعنی این نـظریه کـه متنها وابسته به هماند (بـویژه در خـصوص کتاب مـقدس) و نـهتنها یـکدیگر را انعکاس میدهند، بلکه یکدیگر را «جذب کـرده و تـغییر میدهند.»(Kristeva 1980, 66) شکلهای مختلف ساختارگرایی که به امکان تشخیص ساختارهای پایه مشابه در گـونههای ظـاهرا متفاوتی از نوشتهها توجه میکردند، نیز انـگیزهای را در کار آوردند. در همین زمـان، فـیلسوفان و مردمشناسانِ اجتماعی نیز به مـطالب کـتاب مقدس اظهار علاقه کردند. چارهای نبود از اینکه مفهوم داستان به سطح بیاید و بـررسی دقـیقی را مطالبه کند.
در سال ۱۹۶۶م «رولند بـارت» مـقاله تـأثیرگذار خود درباره تـحلیل سـاختاری داستان را منتشر کرد. بـه دنـبال آن در سال ۱۹۷۱م مقاله او به نام «کُشتی با فرشته»(۲) که برداشت ساختاری از متن باب ۳۲ سفر پیـدایش بـود، منتشر شد. در سال ۱۹۶۷م «فرانک کرمود»
______________________________
۱٫ inter-textuality
۲٫ The Struggle with the Angel
کـتاب خـود به نـام احـساس یـک پایان را، که تحقیقی دربـاره «سبکهای داستانی» بود، منتشر کرد. وی در این کتاب استدلال کرد که مقوله اختصاصا دینیِ مکاشفه بـاید بـخشی از این سبک را شکل دهد.
من بـا الاهـیدانان و بـرداشتشان از مـکاشفه بـهمثابه الگویی از چیزی رفـتار مـیکنم که میتوانیم انتظارِ یافتش را نهتنها در برداشتهای ادبیتر از یک داستان پایه، بلکه در برداشت ادبی از داستانهای پایه بـه طـور عـام، داشته باشیم. (Kermode 1967, 28)
پانزدهسال بعد «رمز کل»(۱) اثـر نـورتروپ فـری(۲) مـنتشر شـد. ایـن کتاب تلاشی بود برای «قرائت» و عرضه کتاب مقدس با شکلهای متنوعش، به عنوان نظامی درهمتنیده از متون و ساختاری متحد با هدفی فراگیر یعنی متنی ارجاعدهنده به خود(۳) کـه به عنوان داستانی بزرگ با استعاره و اسطوره طرحریزی شده است. اثر پل ریکور(۴) که به لحاظ ادبی، فلسفی و الاهیاتی مبهمتر و مشکلتر از آن است که بتوان آن را خلاصه کرد، همواره بر اذهان کسانی کـه بـا جریان هرمنوتیک سروکار داشتهاند، تأثیر گذاشته و آنها را تحریک کرده است. به ویژه تمرکزی بر رابطه میان داستان و زمان (که بعدا مورد بحث قرار میگیرد) باعث رونق بحثِ سبک داسـتانی در الاهـیات شده است. تأکید بر داستان به عنوان یکی از عناصر سازنده تجربه بشر و در نتیجه تجربه دینی، بر همه شاخههای الاهیات تأثیر گذاشته است. ایـن تـأکید برای اصلاح و اندیشهسازی سودمند بـوده اسـت. هم در دو حوزه قابل پیشبینی یعنی تفسیر کتاب مقدس و فنّ موعظه، و هم در زمینههای عقاید، اخلاقیات و مراسم عبادی.
یکی از مؤثرترین کتابهایی که در این سالها منتشر شـده اسـت و بسیاری از محققان بعدی بـه آن ارجـاع میدهند، کتاب هانس فری(۵) است به نام افول داستان کتاب مقدس:(۶) تحقیقی در باب هرمنوتیک قرن هیجدهم و نوزدهم. این کتاب تحقیقی تاریخی بود که نظریهای الاهیاتی را عرضه میکرد؛ یعنی تلاشی بـود بـرای نشان دادن اینکه تا قرن هفدهم مسیحیانِ تمام سنتها عادت داشتند که کتاب مقدس را داستانوار بخوانند؛ یعنی مثل
______________________________
۱٫ The Great Code: رمز کل اثر نورتروپ فری، ترجمه صالح حسینی، انتشارات نیلوفر، اول ۱۳۷۹٫ ـ م.
۲٫ Nornthop Frye
۳٫ self – referential
۴٫ Paul Ricoeur
۵٫ Hans Frei
۶٫ The Eclipse of Biblical Narrative: A Study of Eighteenth and Ninteenth Century Hermeneutics
یک قصه بـهم پیـوسته. اما در دوره روشـنگری که شیوه فهم متون به تدریج در مسیر متفاوتی قرار میگرفت، این عادت در خواندن و تفسیر کتاب مقدس نـیز ناپدید یا رها شد. اثباتگرایی،(۱) تجربهگرایی، ایدهگرایی با روشهای متفاوتشان، بـه مـنظور اصـالت دادن به قلمرو تجربه با هم متحد شدند. خواندن کتاب مقدس دقیق و موشکافانه(۲) شد و متنهای کتاب مقدس بـه مـیزان شباهت و تناسبشان با حقیقتِ مطلق و ضروریای، که قبلاً شناخته شده بود، مورد ارزیـابی قـرار گـرفتند. در نتیجه داستانهای اعتقادی به ویژه کتاب مقدس نمونه تصویر آن حقیقت شدند و از جهتی میتوانست مجزّا از آن بـاشند. در مقابل، فری برای کشف مجددِ حقیقتی جدا از متن و متأثر از آن استدلال میکرد؛ و کانون ایـن نظریه، عقیده او در باب «داسـتان واقـعگرایانه» است. او نوشت: «معنا مثالزدنی» نیست (چنانکه گویی معنا عقلانیتش از پیش موجود یا صورت نوعی از پیش تصورشده یا جوهری مثالی باشد، بلکه از طریق تجدید یافتن و متقابلِ عوامل، سخن، زمینه اجتماعی و شرایطی کـه شبکه ضروری داستان را تشکیل میدهند، تشکیل میشود.(frei 1979, 280) زندگی به لحاظ بافتش داستانی است و این متن اساسا به لحاظ ساختارش داستانی است یعنی این دو متناظرند. ظاهرا فری با تأکید خود بر «جـایگاه مـعنا در داستانِ نوع رآلیستی در این متن، و خودِ ترتیب یا ساختار داستانی» با برداشت اریخ یورباخ از نوشتههای کتاب مقدس مخالفت میکند. چنانکه دیدیم، یورباخ استدلال میکرد که این قصهها آکنده از «پس زمینه» و رازآلود و مـشتمل بـر معنایی ثانونی و پنهاناند ولی او به نتیجهگیری محتمل از برداشتش از نظریه تفکیکپذیریِ داستان و آموزهای که در ذهن بیان شده، آگاهی دارد و با اتخاذ موضعی شبیه به موضع فری خود را از آن دور میکند. او خاطر نشان مـیکند کـه قصههای کتاب مقدس «پیوسته در خطر از دست دادن واقعیت خودند، چنانکه این خطر خیلی زود به وقوع پیوست و هنگامی که تفسیر به چنان تناسبهایی دست یافت که امر واقعی دیگر ناپدید شـد.» (Auerbach 1957, 12) ولی یـورباخ، بـر خلاف فری، اثباتگرایی عصر روشـنگری را مـقصّرِ تـلاش این متن میداند.)
در باب گزارش فری از تاریخِ تفسیر کتاب مقدس و نیز درباره روشی که طبق آن معنا و داستان با هم متناظرند، مـیتوان بـا او مـخالفت کرد، ولی نمیتوان اهمیت او در حوزه
______________________________
۱٫ positivism
۲٫ atomistic
الاهیات داستانی را نادیده گـرفت. او تـا بدانجا پیش رفت که بگوید سبک داستانی، سبکِ اولیه و اصلیِ گفتگوی بشر بوده است، چنانکه برخی از محققان پس از او بدان قـائل شـدند، ولی ایـن سبک را به گونهای به پیش راند که حذف دوباره آن از مـطالعات جدی درباره متون کتاب مقدس هرگز ممکن نیست. نتیجه آنکه دیگر نمیتوان گفت که کتاب مقدس اساسا در اصـل مـجموعهای از گـزارههای اعتقادی یا احکام اخلاقی است که حکایات روشنگری به آنها ضـمیمه شـدهاند. لذا پرسش از ماهیّت مرجعیّت کتاب مقدس ناگزیر است. الاهیات داستانی این ادعا را که مرجعیت در روشی نهفته اسـت کـه طـبق آن کتاب مقدس حقایق ازلی را در قالب گزارهها ادا میکند، به پرسش میگیرد. اصول اخـلاقی و بـیانات اعـتقادی را میتوان فهم کرد، اما نمیتوان آنها را جدای از داستانی که پدیدشان میآورد، تصاحب کرد. بـعضی از آنـها هـنگامی حجیّت دارند که خواننده در جهانی که آن داستان ارائه میدهد، درگیر شود.
لذا میتوانیم تعریفی از الاهیات بـه سـبک داستانی را طراحی کنیم. اریخ یورباخ قبلاً سرنخی از این الاهیات را بدست داده است. او مـینویسد:
[داسـتان کـتاب مقدس] همانند هومر درصدد آن نیست که صرفا ما را برای ساعاتی از واقعیتمان غافل کند، بـلکه درصـدد سیطره بر واقعیت ماست: ما باید زندگیمان را با دنیای آن متناسب کنیم و خود را عـناصر سـاختار تـاریخ جهانشمول آن بدانیم.(Ibid, 12)این الاهیات نوعی مطالعه کردن خودمان در پرتو متن است؛ یعنی اینکه داستان زنـدگی خـود را با داستان آن کتاب به هم ببافیم. اعتقاد بیشتر الاهیدانان که به ایـن سـبک در الاهـیات اشتغال دارند آن است که «باورهای اساسی ما درباره ماهیت و معنای زندگیمان، زمینه و وضوح خود را در نـوعی داسـتان ایـدهآل و فراگیر بدست میآورند. (Goldberg 1983, 381)اگر درست باشد که ما، به طرز اجتنابناپذیری، مـخلوقاتی هـستیم که جهان را داستانوار تجربه میکنیم، در این صورت گفته میشل گولدبرگ(۱) در این باره کاملاً محتمل است و داسـتان خـدا حکایتی پارادایمی برای داستانِ تمامی نژاد بشر و بلکه هر فرد انسان مـیشود. بـه گفته ژُرژ استروپ(۲) «مکاشفه وقتی روی میدهد که داسـتان مـسیحیت بـا هویت فرد برخورد میکند و هویت فرد از طـریق داسـتان مسیحیت
______________________________
۱٫ Michael Goldberg
۲٫ Georgestroup
بازسازی میشود.(۱) این سبک در الاهیات همانطور که خواهیم دید نتایج گستردهای هـم بـرای مفهوم وحی و هم برای تـلقی از راهـی که طـبق آن انـسانها بـه حقایق نجاتبخش وحی پاسخ داده و به آنـها تـمسک میکنند در پی دارد.
برخلاف آیین هندو و آیین بودا (که مملو از قصهاند) یهودیت و مسیحیت و اسـلام مـاهیتی داستانی دارند. قصههای هندوئیسم و بودیسم در زنـجیره داستانی متصلی با هـم مـرتبط نیستند بلکه قصههای مجزاییاند کـه جـنبههای متفاوتی از یک حقیقت مطلق را به تصویر میکشند. علاوه بر این، زمان و تاریخ از مـفاهیمی مـوهوماند و زندگی حالت چرخهای دارد تا زمـانی کـه از عـهده فرار از زندان مـتحرک زمـان برآید. سنت یهودی ـ مـسیحی سـنتی است که در زمان و از طریق زمان حرکت میکند و تاریخ معطوف به نجات(۲) و تاریخی از نجات را شـکل مـیدهد.(۳) زمان، به عنوان جزء لاینفک سـاختار جـهان مادی، هـمانند مـاده بـاید آزاد و رها شود. فرایند رهـاییسازی به طور اجتناب ناپذیری داستانی است. در آنجا یک پایان و یک هدف ـ فرجام ـ وجود دارد. حتی مـیتوان گـفت این پایان است که موجب آن فـرایند مـیشود و آنـ را تـبیین مـیکند و پیشبینی این پایـان اسـت که آن فرایند را قابل تحمل میکند. به راحتی میتوان دید که چگونه الگوی اصلی طرحی که قـبلاً راجـع بـه آن بحث شد ـ الگوی تنشی که راه حل را مـییابد ـ بـا داسـتانهای ایـن ادیـان مـنطبق میشود. وعده و تحقق آن درونمایههای اصلیاند. در کانون یهودیت، قصه خروج قرار دارد؛ قصه مردمی که از بردگی به سوی آزادی میروند. در کانون مسیحیت قصه عیسیمسیح، قصه مرگ و رستاخیز او، قرار دارد. بـا تکرار مداوم این قصهها چه به طور خصوصی و چه به صورت گروهی است که هم جامعه و هم افراد به راهحلّ تنش دست مییابند. قصّههای آنها با داستانهای گذشته برخورد مـیکند، مـکاشفهای میتواند روی دهد و فرآیند «بازسازی» میتواند آغاز شود. بنابراین، متخصص الاهیات داستانی کسی است که میگوید اساسا داستانهای یک دین نه به منظور استخراج حقایق متعالیای که با الفاظ دقـیقتر و انـتزاعیتر قابل بیاناند، وجود دارند و نه برای ارائه اصول رفتاری منسجم و نه به منظور فراهم کردن انگیزهای برای تجارب خلسهای. در حقیقت عدهای گفتهاند که فـرایند تـوضیح به خود روش شکل طرح
______________________________
۱٫ stroup 1984, 124.
۲٫ salvation history
۳٫ history of salvation
اعـتقادی و حـکم اخلاقی سؤالبرانگیز است. عدّه دیگری تنها به نشاندادن شکاف آزاردهندهای اکتفا کردهاند که ظاهرا داستانها را از نظریهپردازیهای فلسفی و پندهای اخلاقیای که بعدا حاصل میشوند، جـدا مـیکنند. مثلاً تأکید میشود کـه جـامعه مسیحی باید خود را نه به عنوان اجتماعی از افرادی که در عقاید واحدی سهیماند و با اصول اخلاقی واحدی زندگی میکنند، بلکه به عنوان جامعهای ملاحظه کند که از طریق داستانی مشترک انسجام یـافته و بـه طور مرتب برای بازگو کردن قصههایش گرد میآید.
شاید در سالهای اخیر بوده که الاهیات متمرکز بر داستان ظهور کرده و نامی به خود گرفته است، اما در عمل چنین روشی هم در جـوامع یـهودی و هم مـسیحی در طول حیات این دو دین رواج داشته است. سرگذشت قومی که خود را قوم برگزیده خدا میداند و در تاریخ به سـمت غایتی و هدفی در حرکت است، به ناچار همانند شکل ادبی مسلط بـر آن، داسـتانی خـواهد داشت. «هنگامی که قوم اسرائیل از مصر بیرون آمدند و خاندان یعقوب از قوم اجنبیزبان» (مزامیر، ۱۱۴) بودند. محققان اولیه جـامعه مـسیحی نوعی ظریف و پیراسته از سبک داستانی یعنی گونهشناسی(۱) را به وجود آوردند. این مفسران کـتاب مـقدس و تـاریخ، حوادث و اشخاص توصیفشده در کتاب مقدس عبری را به مثابه «انواع» آنهایی که قرار بود در دوره مسیحیت ظـاهر شوند، تلقی میکردند؛ مثلاً قصه عبورِ معجزهوار بنیاسرائیل از دریای سرخ تبدیل شد بـه «نوع» آیین مقدس تـعمید یـعنی [گذر از [تاریکی به روشنایی [و از [مرگ به زندگی. قربانی کردن اسحاق تبدیل شد به «نوع» قربانی کردن مسیح. دانستن این نکته مهم است که آنان با خواندن کتاب مقدس و تاریخ بدین شـیوه، «عهد قدیم حوادث و شخصیتهای کتاب مقدس را از حقیقتشان بازنمیداشتند و بنابراین ابزاری قوی برای وارد کردن خلاقانه تمام هستی در یک جهان مسیحی محور فراهم آوردند.»(Lindbeck 1984, 117) بدون شک، آنان متخصصان الاهیات داستانی به سبک خـاص خـودشان بودند، و هرگاه شخص خود را به صورت و بر حسب یک قصه تفسیر کند، درگیر فعّالیتی میشود که به فعالیت گونهشناسان رسمی قرون اولیه شباهت دارد.
نمونههای جدید روش استفاده از داستانهای کتابهای مقدس عـبری و مـسیحی را میتوان در شکلهای گوناگون الاهیات رهایی بخش مشاهده کرد. این الاهیدانان با تأکید
______________________________
۱٫ Typology
بر «عمل» و «جانبداری از فقرا» از پذیرش آرای فلسفیِ موجود در اکثر الاهیات غربی اروپایی و نیز از بیشتر اصول رفتار اخلاقی و اجـتماعی خـودداری میکنند. از نظر بیشتر آنها این آرا و اصول معلول و برخاسته از شرایط تاریخیای است که با شرایط تاریخی خاص آنها بیارتباط است. داستانهای کتاب مقدس و سنّت هر دو نجاتبخش میباشند: بدین معنا کـه آنـها بـا «گشودگی و انعطافپذیری»(۱) خلاقانهشان زمینه مـناسبتری را بـرای بـازسازی زندگی محرومان در آمریکای لاتین یا آفریقا فراهم میآورند. غالبا کتاب مقدس به عنوان یکی از قصههای طولانیِ رهایی و نجات خوانده میشود. بـرخورد قـصههای نـجات که در عهد قدیم و عهد جدید وجود دارد با قـصههای کـسانی که از ظلم و فقر رنج میبرند، امید به امکان تغییر و تحوّل را پدید میآورد. از نظر عدهای، داستانِ اقدام خدا به آزادسـازی بـنیاسرائیل از بـردگی در مصر داستانی ایدهآل گردیده است. برخلاف روشیکه مطابق آن بـیشتر مواعظ وتعالیم سنتی مسیحی، حوادث تاریخی را «درونی ساخته» و به آنها «جنبه معنوی بخشیدهاند»، این قصهها به عنوان الگـوهایی بـرای رسـیدن به نجات در سطح عینیِ سیاست و اجتماع به کار گرفته میشوند.
از قـضا هـمین قصه خروج است که تا زمانهای اخیر داستان ایدهآل آفریکانزی زبانهای(۲) آفریقای جنوبی بوده است کـه آنـها تـاریخ خودشان را در داخل و خارج بر طبق این تاریخ یهودیان استخراج میکردند؛ یعنی نـژادی بـرگزیده کـه برای سرنوشت مخصوصی انتخاب شدهاند. عزیمت آنها در اوایل قرون نوزدهم از کیپ کولونی(۳) با فـرار از سـلطه انـگلیسیها و سرگردانی در مناطق ساحلیِ آفریقای جنوبی مواجهه خشونتآمیز و نهایتا شکستشان از اقوام بومی همگی با داسـتانهای عـهد عتیق قابل تحمل میشدند. واعظان و معلمان آنها، همانند پدران اولیه مسیحی یا حامیان الاهـیات رهـاییبخش آمـریکایِ لاتین همگی برای بیان این وقایع سبک داستانی را ارائه میکردند.
با ارائه نمونهای از الاهیات آفریکانزیهای قـرن نـوزدهم و اوایل قرن بیستم یکی از مشکلات الاهیات داستانی را نشان دادهام؛ یعنی سهولتی که از طـریق آن مـیتوان قـصهای را تصاحب کرد و نیرویی که خود همین شکل داستانی را بر قوه خیال اعمال میکند.
______________________________
۱٫ open endedness
۲٫ Afrikaaner؛ زبان آفـریکانز، زبـان سفیدپوستان آفریقای جنوبی که در قرن هفدهم از هلند کوچ کردند (شاخهای از زبان هـلندی).ـ م.
۳٫ Cape Clony
زمـانی کـه قصه به عنوان قصه خاص فرد خوانده میشود، گریز از چرخه تقویت کردن دوجانبه دشوار اسـت. قـدرت مـطلق داستان مواضع سیاسی، اجتماعی و الاهیاتی را تحکیم میبخشد و تنها راه غلبه بر ایـن مـواضع از طریق استدلال عقلی نیست بلکه از طریق کشف قصه قویتر و متقاعدکنندهتر دیگری است. مشکل دقیقا هنگامی مـقابلِ مـشکلِ مذکور به وجود میآید که فرد یا گروهی از مردم به این نـکته واقـف شوند که در سنتی خاص داستانی یافت نـمیشود کـه قـدرت صحبت کردن درباره شرایط ویژه آنان را داشـته بـاشد. در اینجاست که قدرت داستان، قدرتی کاملاً ظالمانه و بیگانهکننده تلقی میشود و به دلیل ایـجاد شـرایط بیگانگی و مخالفت در زندگی روزمره مـقصر اعـلام میشود. ایـن هـمان دیـدگاهی است که برخی از الاهیدانان فمینیست(۱) در رابـطه بـا یهودیت و مسیحیت مطرح کردهاند. آنها شِکْوه کردهاند که زنان (در کتاب مقدس) فـاقد قـصههاییاند که تجربه خاص آنان را بیان کـند و در نتیجه آنان [از آن متن[ حـذف شـدهاند و راههای معتبری برای آنکه از خـود تـصوری داشته باشند در اختیار ندارند. روشن نیست که آیا زنان باید آگاهانه قصههای تـازهای را بـرای خودشان ببافند یا اینکه قـصههای قـدیمی کـتاب مقدس و سنت بـاید از دیـدگاه فمینیستی دوباره بازسازی شـوند. الاهـیدانان مختلف پاسخهای متفاوتی به این پرسش دادهاند.
این بخش را با گفتن این نکته بـه پایـان میبرم که عالمان الاهیات داستانی دربـاره رابـطه ایمان و قـوه تـخیل در زنـدگی مؤمنان پرسشی جدّی مـطرح کردهاند. اگر کسی بر این عقیده باشد که «باورهای اصلی ما درباره ماهیت و معنای زنـدگیمان، مـبنا و معقولیت خود را در نوعی از قصه پارادایمی فـراگیر مـییابند (Goldberg 1983, 381) و نـیز داسـتان سـبک اولیه هستی مـا اسـت، در این صورت آیا ایمان با قوه تخیل جابهجا شده است؟ اگر قرار باشد که ما خودمان را در داسـتانها و بـر طـبق آنها تفسیر کنیم، اینکار با ایمانآوردن مـقدور نـیست بـلکه تـنها از طـریق فـعالیت قوه خیال میسر است. اگر وحی در قالب گزاره نباشد ما نمیتوانیم به هر جهت «به گزارهای تن دردهیم» که بسیار پیش پاافتاده است. اگر لطف الاهی و حـقیقت از قالب داستانی که حامل آنهاست، جداییناپذیرند، بنابراین ایمان تنها هنگامی پدید میآید که قوه تخیل لوازم برخورد با این قصه را دریافته باشد، و تعلیم از طریق ایمان پس از بازسازی خود با استفاده از قوه تـخیل خـواهد بود. من عالم الاهیات
______________________________
۱٫ Fiminist
داستانیای سراغ ندارم که به این مسئله پرداخته باشد. اما به نظر میرسد این مسئله پیامدهای گستردهای برای آن راهی دارد که در آن ما میفهمیم که پاسخمان بـه خـدا باید سامان یابد.
نقد الاهیات داستانی
ژُرژ استروپ(۱) در مورد مناسبت اصطلاح «الاهیات داستانی» در حیرت بود و میگفت رضایتمندی از این اصطلاح مبتنی است بر تعاریف غـیرمتعارف از دوکـلمهای که آن را شکل میدهند. روشن اسـت کـه فرایند واقعی تأمل و تفسیر، شامل استفاده از مهارتهای زبانیای میشود که به خودی خود داستانی نیستند.(Stroup, 1984) تعریف شورای کالسدون(۲) یا اصل خلق از عدم(۳) در تنسیق (نـظم و نـسقهای) دقیقشان، به صورت گـزارهاند، نـه قصه؛ هر چند ممکن است از قصه ناشی شده باشند. همچنین روشن است که حکایت داود و بتشبع(۴) یا ایمان آوردن پولس قدیس از اصول اعتقادی نیست، هر چند هر دو آکنده از «نگرش» دینیاند، و تفسیرهای الاهیاتی از ایـن قـصهها در درون همین متنها گنجانده شدهاند. آشکار است که برخلاف قصههای پریان و بیشتر اسطورهها، در کتاب مقدس تقریبا هیچ چیز نیست که در سطح یک قصه صرف باقی بماند. (در اینجا تفاوت میان سـبک هـومر و سبک کـتاب مقدس را به یاد میآوریم که در کانون نظریه اریخ یورباخ درباره بازنمایی واقعیت قرار داشت.) معمولترین قالب مـربوط به کتاب مقدس تفسیر الاهیاتی است که با قصه به عـنوان نـوعی شـرح همراه است؛ یعنی الاهیات و داستان در کنار هم، یکدیگر را توضیح میدهند. عجیب است که تعداد اندکی از قصهها «بـدون حـشو و زواید»اند و حتی در این صورت نیز در زمینه تفسیری گستردهتری جای میگیرند. به هـمین دلیـل اسـت که باید به ادعای اینکه آنچه در داستان فهمیده میشود با کمی دقت از خود داستان کـه جداییناپذیر است، نزدیک شویم. اگر الاهیاتِ مبتنی بر گزارهها(۵) در تمامی اشکالش طرد شـود، معنا بدون کلمات بـالفعلی کـه حاوی معنا هستند، امری غیر قابل دسترس میشود. تفسیر نه تنها زائد بلکه غیرممکن میشود. تنها
______________________________
۱٫ George Stroup
۲٫ The Chalcedonian Definition
۳٫ Creation en nihilo
۴٫ Bathsheba، ر.ک: کتاب دوم سموئیل، ۱۱/۳٫
۵٫ propositional theology
قصهگویی میتواند باقی بماند، و تفسیر قصهها (و تفسیر «اسطوره» مسیحیت) که بطور سنتی وظیفه (و تـعریف) الاهیات بوده، را باید به عنوان فرآیندی از ابطالگریِ زبانی قلمداد کرد.
آنتونی هاروی (Anthony Harvey 1981) در مقالهاش به نام «گزارههای مسیحی و قصههای مسیحی» پارهای از این مشکلات را که از این دیدگاه ناشی میشوند، مطرح کرده است. او بـه ایـن حقیقت اعتراف کرد که «منبع اولیه همه معلومات ما درباره عیسی… اساسا داستان است، نه نظریهای اعتقادی» و اینکه راه مناسبتری برای بیان رابطه «عیسی با خدا و رابطه خدا با انسانها» شـاید راهـی باشد «که از کتاب مقدس مشخصتر است یعنی راه قصهگویی.» (Ibid, 15) اما برخلاف نورتروپ فری، او با دیدگاهی که کتاب مقدس را همچون یک داستان طولانی میداند، مشکل دارد، و با پیبردن به وجود شماری از قـصهها اسـتدلال میکرد که «قصه نمیتواند با کتاب مقدس یکی باشد.» در این صورت، برای سنجش اعتبار قصهها و داوری در میان آنها چه معیاری تأسیس کنیم؟ خود قصهها صحت و اصالت خود را اثبات نمیکنند. برای پرهـیز از هـمانگویی(۱) ایـن فرآیند باید شامل استنباط از روی قـصهها بـاشد. ایـن امر ضرورتا ما را در زمره کسانی قرار نمیدهد که مدعیاند ما نوعی شناخت پیشین از حقیقت مطلق داریم که با آن هر ارزشـی قـابل تـشخیص است و داوریها از طریق آن صورت میگیرد، بلکه فرض بـر ایـن است که حتی اگر قصه ضروری و مقدم بر تجربه باشد، حقایقی وجود دارد که بدون قصه قابل درکاند و پیوسته مـعیاری را مـیسازند کـه با آن میتوان میان قصهها داوری کرد. بنابراین نه هر دانشی داسـتان است و نه هر داستانی حامل حقیقت. همانطور که قبلاً اشاره کردهام، بسیاری از زنان داستانهای موجود در سنتهای یهودی و مـسیحی را داسـتانهای سـاختگی میدانند. این داوری بر چه پایهای صورت میگیرد؟ [آیا] بر پایه داسـتانهای دیگر؟ امـا شِکوه و گلایه منتقدان فمینیست این است که در گنجینه مسیحیت داستانهای دیگری وجود ندارد و همین فقدانْ سـبب بـیزاری و بـریدگی آنها است. اگر داستان زنانه بدیلی وجود ندارد که با آن داستان مـردانه مـسلط مـورد داوری قرار گیرد، در این صورت قضاوت از ابتدا باید بر پایهای غیرداستانی شکل گیرد.
اگـر یـکی از نـقاط قوّتِ الاهیات داستانی اثبات کافی نبودن آن روایت از وحی که به
______________________________
۱٫ toutology
عنوان روایت «گزارهای» شـناخته مـیشود، بوده است اما یکی از نقاط ضعف آن این بوده که در جلب توجه به داسـتان بـه عـنوان سبکی اساسی در وحی و تجربه، گاهی محققان را وسوسه میکند که داستان را به عنوان سبکی مـطرح کـنند که تمامی سبکهای دیگر را در بطن خود قرار دهد. (schneider in McConn (L; 1986)) از اینرو، برای مثال دان کیوپیت شـادمانه اظـهار کـرده است که تنها داستان است که این «زمان و جهان را سامان میدهد و تاریکی، بیخبری و مرگ را پس مـیراند… داسـتان و فقط داستان است که بر تاریکی و خلاء چیره میشود.»(cupitt ۱۹۹۱, ۸۰) در مقابلِ چنین گـزافهگوییهایی اسـت کـه باید اعتراض هوشمندانه هانس فری علیه نوع خاصی از الاهیات را تفسیر کنیم؛ یعنی الاهیاتی که نـظریهای را دربـاره «خـصلت عام و لاینفکّ بشر به نام «داستان» یا «داستانی بودن»(۱) که اناجیل در چـارچوب آنـ تفسیر میشوند»، طرح ریزی میکند. این حقیقت که اناجیل داستاناند، نمیتواند «مجوز بنیادی برای احتمال مـعنادار بـودن وجودی و هستیشناختی آنها صادر کند.(McConnell 1980, 73) او میگوید فرآیندی بسیار پیچیدهتر در کار است کـه مـستلزم تصور یک جامعه، مناسک مشترک آن، زبان و سـبکِ نـشانهگذاری آن، ایـنکه چگونه به وجود میآید و چگونه تصمیم مـیگیرد کـه کدام متن باید خوانده شود، است. صرفِ گفتن «داستانی بودن» به معنای ارائه تـوضیحی کـافی درباره یک ارگانیسم پیچیده نـیست. شـاید تنها اسـتفاده از مـتون اسـت که به طور شایسته معنای داسـتانی آنـها را معین میکند.
نویسندگان، فیلسوفان و منتقدانی مخالف این پیشنهادند که داستان میتواند و بـاید بـه عنوان شیوه اولیه و اصیل خودآگاهی و وصـفالحال انسان تلقی شود، نـقدهای مـتفاوت اما مرتبطی را مطرح میکنند. ایـن نـقدها شکلهای متفاوتی یافته است. در نوشتههای فیلسوفان شالودهشکنی نظیر ژاک دریدا(۲) و میشل فوکو(۳) به ایـن اعـتقاد که داستان امکان کشف مـعنا را فـراهم مـیآورد، شدیدا حمله مـیشود. در عـوض گفته میشود که رابـطه مـیان یک متن و جهان (یا فرد انسان) باید رابطهای بسیار پیچیده تلقی شود. هیچ مـتنی نـمیتواند معنایی واحد و ثابت را ارائه دهد. معنا از جـهتی هـیچگاه حاضر و دمـِدست نـیست بـلکه همیشه به واسطه مـاهیّت خود زبان به تعویق میافتد؛ یعنی فقدان آنچه که
______________________________
۱٫ Narrativity
۲٫ Jacques Derrida
۳٫ Michel Foucault
گفته میشود که قابل تعریف نـیست، و بـه اندازه آنچه که ظاهرا موجود اسـت، اهـمیّت دارد. بـر اسـاس ایـن مقدمه، آن نوع از گـفتمان الاهـیاتی که استعاری و نمادین است، از آن نوعی که مدعی ارائه اطلاعات واقعی است ـ اغلب به سبک داستان یعنی تـاریخ و آمـوزه ـ کـمتر گمراهکننده است. اثر جدیدتر ژان فرانسوا لیوتار(۱) در پی اثـبات ایـن نـکته بـوده اسـت کـه جهانی که ما اکنون در آن زندگی میکنیم، مخالف تفسیر با یک داستان واحد شده است. لیوتار در کتاب وضعیت پستمدرن(۲) دوره مدرن را به جهانی تعریف میکند که در آن تمامی قصههای بـزرگ از قدرت اقناع و هدایت تهی گشتهاند. «من “پستمدرن” را به منزله بیاعتقادی و بیایمانی نسبت به فراروایت توصیف میکنم.» نه تنها روایتهای کلان دینی بلکه روایتهای کلانِ لاادریهای عصر روشنگری یعنی عقل و پارادایـم عـلمی نیز به کنار نهاده میشوند. همه اینها باورنکردنی شده است و به جای آنها شمار زیادی از بازیهای زبانی به وجود آمده که هیچ اشارهای به ماورای خودشان ندارند. بعضی از ایـن نـظامها ممکن است که هرازگاهی ویژگیهای داستانی داشته باشند. اما اساسا آنها بیثباتاند و به مقتضای شرایط متحمل تحولاتی مییابند که برخلاف ادعاهای عالمان الاهـیات داسـتانی دیگر هیچ «قصّه جهانی» فـراگیری نـمیتواند وجود داشته باشد و هیچکس قادر نیست که زندگی خودش را با یک الگوی ایدهآل تطبیق دهد.
دشوار است که بدانیم چگونه کنار گذاشتنِ کامل سـبک داسـتانیِ بیان میتواند با اعـتقاد بـه خدای یهودیت یا مسیحیت همخوانی داشته باشد. این امر نشاندهنده چالشی همهجانبه با تمامی مفاهیم زمان و وحی است. تنها عارفان و مجذوباناند که رابطه با زمان و تاریخ را قطع میکنند تا مـدعی وحـیی منحصر و «بی زمان» باشند. اتفاقا ایمان یهودی و مسیحی هم با مفهوم جامعه و هم با مفهوم امر واقع گره خورده است. اعمال ایمانی اموری شخصی هستند اما با جامعهای مرتبطاند، و ریـشه در تـاریخ آن جامعه و خـود دارند. به علاوه هم فرد و هم جامعه به خصیصه ناتمام زندگی اذعان دارند و چشم انتظار اتمام آنـ در آیندهاند. زندگی با گرفتار شدن در میان خاطراتِ [گذشته] و آرزوهای [آینده [بـه طـور گـریزناپذیری داستانی میشود. تنها در صورت بیرون راندن خدا از جهان است که انسان متدین میتواند از ضرورت داستان در الاهیات رهـایی یـابد؛ تنها در صورت
______________________________
۱٫ jean – Francois Lyotard
۲٫ The post modern condition؛ وضعیت پستمدرن، ژان فرانسوا لیوتار، ترجمه حسینعلی نوذری، نشر گام نـو، اول ۱۳۸۰٫ ـ م.
بـیرون آوردنـ خود از زمان (نظیر حالت خلسه) است که میتوان از سبک داستانی به نفع ایمان چشمپوشی کـرد. ممکن است در دین حالت خلسهای بیش از آن مقدار که ما میپنداریم وجود داشته بـاشد و در الاهیات برای اشعار غـنایی مـجالی بیش از آنچه ما مجاز میدانیم، باشد؛ اما مادام که اعتقاد به وحیی در تاریخ و اختصاص آن وحی در زمان و از طریق آن وجود دارد، سبکی داستانی اجتنابناپذیر خواهد بود.
کتابنامه
Aristotle (1955) Poetics and Rhetoric, trans. T. A. Moxon, London: J. M. Dent.
Auerbach, E. (1957) Mimesis, trans. W. Trask, New York: Princeton University Press.
Barthes, R. (1977) “Introduction to the Structural Analysis of Narrative”, in Image, Music, Text, trans. S. Health, London: Collins.
Bettelheim, B. (1976) The Uses of Enchantment, London: Penguin.
Bultmann, R. (1960) Jesus Christ and Mythology, London: SCM Press.
Campbell, J. (1960) The Masks of God: Primitive Mythology, London: Secker and Warburg.
——- (۱۹۸۲) The Masks of God: Creative Mythology, London: Penguin.
Cupitt, D. (1991) What Is A Story?, London: SCM Press.
Derrida, J. (1978) Writing and Difference, trans. A. Bass, Chicago: Chicago University Press.
Eliade, M. (1963) Myth and Reality, New York: Harper & Row.
Eliot, T. S. (1923) “Ulysses, Order, and Myth”, in Dial, L××V.5: 480-3.
Frei, H. (1974) The Eclipse of Biblical Narrative, New Haven: Yale University Press.
——- (۱۹۸۶) “The Literal Reading of Biblical Narrative in the Christian Tradition”, in F. McConnell (ed.) The Bible and the Narrative Tradition, New York: Oxford University Press.
Frye, N. (1982) The Great Code, London: Routledge and Kegan Paul.
Goldberg, M. (1983) Expository review in Interpretation, vol.×××VII, no.۳۷: ۳۸۹-۹۱٫
Harvey, A. E. (1981) “Christian Propositions and Christian Stories”, in A. E. Harvey (ed.) God Incarnate: Story and Belief, London: SPCK.
Jung, C. G. (1978) Memories, Dreams, Reflection, London: Collins.
Kermode, F. (1967) The Sense of an Ending: Studies in the Theory of Fiction, New York: Oxford University Press.
Kort, W. A. (1988) Story, Text and Scripture: Literary Interests in Biblical Narrative, London: Pennsylvania State University Press.
Kristeva, J. (1980) “Word, Dialogue, and Novel”, in L. S. Roudiez (ed.) Desire in Langauge: A Semiotic Approach to Literatuve and Art, New York: Columbia University Press.
Lewis, C. S. (1966) “On Stories”, in C. S. Lewis (ed.) Essays Presented in Charles Williams, Oxford: Oxford University Press.
Lindbeck, G. A. (1984) Religion and Theology in a Postliberal Age, London: SPCk.
Lyotard, J. F. (1986) The Postmodern Condition, trans. G. Bennington and B. Massumi, Manchester: Manchester University Press.
McConnell, F. (ed.) (1986) The Bible and the Narrative Tradition, New York: Oxford University Press.
Scholes, R. and Kellogg, R. (1960) The Nature of Narrative, New York: Oxford University Press.
Strauss, D. F. (1972) The Life of Jesus, Philadelphia: Fortress.
Stroup, G. (1984) The Promise of Narrative Theology, London: SCM Press.
Tolkien, J. R. R. (1966) “On Fairy – Stories”, in C. S. Lewis (ed.) Essays Presented to Charles Williams, Oxford: Oxford University Press.