مطالعات متفرقه (خارج از سیر مطالعاتی)

اسلام و یکتاپرستی مسیحی

آدرس مقاله در پایگاه مجلات تخصصی نور: هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۰ (از صفحه ۷۷ تا ۹۶)
URL : http://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/328502
اسلام و یکتاپرستی مسیحی (۲۰ صفحه)
نویسنده : جان هیک،
مترجم : محمد پور،محمد حسین
هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۰ (صفحه ۷۷)


‌ ‌‌‌مـقاله‌ : اسلام و یکتاپرستی مسیحی / جان هیک ؛ محمدحسین محمدپور

اسلام و یکتاپرستی مسیحی

جان هیک

مـحمدحسین‌ مـحمدپور‌

اشـاره‌:

در این نوشته [۱] ، جان هیک به بررسی تحولات تازه ای که در مفهوم خدا در‌ مسیحیت پدید آمده، مـی پردازد. وی این دیدگاه را مطرح می کند که‌ بر خلاف سنت دیرینه‌ مسیحی‌، تعالیمی مـانند تثلیث، تجسد و فدیه نـه حـقایقی وحیانی بلکه، چنانکه در عصر روشنگری به بعد روشن شده، نظریه های الهیاتی و ساخته اندیشه بشر است. این آموزه های الهیاتی، خطرناپذیر یا تغییرناپذیر‌ نیست بلکه نیازمند بازنگری است. وی معتقد است کـه آموزه سنتی تثلیث برای صیانت از آموزه پیشین تجسد که مؤید الوهیت مسیح بود، پدید آمد، هم چنان که آموزه تجسد برتری‌ محض‌ مسیحیت را اقتضا می کند. وی ضمن پذیرفتن اختلاف میان دیـدگاه مـسیحی ـ که تثلیثی است ـ با دیدگاه اسلام ـ که توحیدی است ـ بر این نکته مهم تأکید می کند که هنگامی‌ که‌ از ساحت الهیات به ساحت امور عبادی سیر کرده و از حاشیه به مـتن زنـدگی گام می نهیم، شرایط کاملا دگرگون می شود. وی برای نمونه به کتابی حاوی ادعیه‌ و مناجات‌ های دو آیین یادشده اشاره می کند که خواننده از محتوای آن نمی تواند حدس بزند کـه مـنبع آن مسیحی است یا اسلامی.

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۰ (صفحه ۷۸)


مقدمه

من در این نوشته، درباره‌ تحولات‌ اخیری‌ که در مفهوم خدا در‌ مسیحیت‌ پدید‌ آمده است، سخن خواهم گفت. از این رو، برای تحقق چنین امری خواهم کوشید تـا نـهضت مـعاصری را که در شاخه‌ آزاداندیش‌ تر‌ مـسیحیت بـرای تـفسیر دوباره آموزه های سنتی تثلیث‌،تجسد‌ و برای پذیرش کثرت گرایی دینی پدید آمده، فراروی خوانندگان قرار دهم.

امروزه این شیوه انـدیشیدن در مـیان شـماری از‌ مسیحیان‌ دیدگاهی‌ خاص درباره ماهیت تفکر الهیاتی را مـفروض مـی گیرد، و جا‌ دارد که در آغاز این مطلب را روشن کنیم. در حالی که سنت معهود گذشته، تعالیم مهم مسیحیت‌ مانند‌ آموزه‌ هـای تـجسد، تـثلیث و فدیه را حقایق وحیانی می پنداشت، در عصر‌ روشنگری‌ و در حال حاضر جـریان دیگری سر برآورده که این آموزه های دینی را ساخته اندیشه بشر‌ می‌ پندارد‌. آن را کوشش هایی برای نظام دادن بـه مـعنای تـجربه مسیحی با‌ استفاده‌ از‌ اصطلاحات نظری به شمار می آورد و بر این بـاور اسـت که این امر با‌ مواجهه‌ حواریون‌ نخستین با عیسی آغاز شده و در تاریخ تجربه مسیحی ادامه یـافته اسـت. بـه عبارت‌ دیگر‌، آموزه های دینی را نمی توان گزارش هایی از واقعیت به شـمار آورد‌، بـلکه‌ مـی‌ توان آنها را صرفاً یک نظریه پنداشت و می توان آن را با نظریه های‌ علمی‌ چون تـکامل، فـیزیک کـوانتوم یا نسبیت مقایسه کرد. در قلمرو دین با پیشرفت‌ تاریخ‌ تجربه‌ مسیحی دانسته های جـدیدی انـدوخته می شود و تفاسیر جدیدی از جدال نقد و گفت و گو به‌ منصه‌ ظهور می رسـد. بـنابراین، هـم تطورات تدریجی آموزه ها را می توان‌ دید‌ و هم‌ آنچه را که در تاریخ علم، تغییر الگـوها[۲] نـامیده می شود; زیرا بر اساس این‌ دیدگاه‌ نظام‌ های الهیاتی هم جائزالخطا و هـم بـا فـرهنگ در ارتباط است. این نظام‌ ها‌ را می توان حاصل کار مردمی دانست که در مکان و زمان مـشخصی مـی زیسته اند، لذا‌ دستخوش‌ مقتضیات تاریخی ویژه ای می شوند و ناچارند که از ابزارهای فـلسفی و زبـانی‌ کـه‌ در فرهنگ خودشان در دسترس است بهره‌ ببرند‌ و از‌ این رو، نتایجی که حاصل می آید‌ ذاتاً‌ موقتی و قـابل اصـلاح اسـت و در واقع می توان در هر دوره فرهنگی جدیدی‌ درباره‌ آنها بازنگری و بازاندیشی کرد. دو‌ عـامل‌ عـمده ای‌ که‌ امروزه‌ باعث پدید آمدن تغییر الگو در‌ تفکر‌ مسیحی شده است عبارت است از ۱

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۰ (صفحه ۷۹)


) نتایجی کـه از مـطالعه محققانه جدید‌ کتاب‌ مقدس و خاستگاه های مسیحیت حاصل شده‌ است و ۲) درک عمیق ایـن‌ واقـعیت‌ که ما در جهانی با‌ ادیان‌ متنوع زنـدگی مـی کـنیم. اهمیت این دو عامل بعداً در طی بررسی حـاضر‌ روشـن‌ خواهد شد.

تصور مسیحیان و مسلمانان‌ از‌ خدا‌

اگر کسی از‌ من‌ بخواهد که تصور مـسیحیان‌ و مـسلمانان‌ از خدا را با یکدیگر مقایسه کـنم، نـخستین و واضح تـرین چـیزی کـه خواهم گفت‌ این‌ است که تـصور مـسلمانان تصوری توحیدی‌، و تصور‌ مسیحیان تصوری‌ مبتنی‌ بر‌ تثلیث است. اسلام به‌ یـگانگی خـدا گواهی می دهد، به گونه ای کـه چیز دیگری را نمی تـوان بـا‌ او‌ مقایسه کرد و در کنار او چیز‌ دیـگری‌ را‌ نـمی‌ توان‌ پرستش نمود. از‌ سوی‌ دیگر مسیحیت به خدا به عنوان پدر، پسر و روح القدس گـواهی مـی دهد،[یعنی [یکی در‌ سه‌ و سـه‌ در یـکی. شـاید این گونه بـه نـظر‌ برسد‌ که‌ هیچ‌ اخـتلاف‌ الهـیاتی‌ بزرگ تر و حل ناشدنی تر از این وجود ندارد.

با وجود این، هنگامی که از سـاحت الهـیات به ساحت و قلمرو امور عبادی سـیر مـی کنیم، یـعنی از‌ حـاشیه بـه کانون و متن زندگی مـتدینانه گام می نهیم، شرایط به گونه ای شگفت انگیز دگرگون می شود. کنت کرگ،[۴] (لندن: انـتشارات دانـشگاه آکسفورد، ۱۹۷۰) درباره دعاهای اسلامی و مسیحی نـگاشته‌ اسـت‌. اگـر فـردی دعـاهای این کتاب را مـطالعه کـند غیر ممکن است که از محتوای دعاها بفهمد که از منبع مسیحی است یا منبع اسلامی. برای نـمونه مـن ایـن کتاب‌ را‌ به صورت اتفاقی باز کردم و مـتن زیـر را خـواندم:

ای خـداوندی کـه غـنی و شایان ستایشی و ای کسی که خالق مطلق و حی هستی، ای‌ آن‌ که مهربان و دوست داشتنی هستی‌، مرا‌ آن گونه ساز که بدانچه از دید تو رواست بپردازم و با لطف و فـیض تو تسلیم درگاهت شوم… (ص۷۳).

من که یک مسیحی ام، مایلم‌ این‌ دعا را به عنوان‌ یک‌ دعای مسیحی بخوانم; اما واقعیت این است که این دعا از آن غزالی است.

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۰ (صفحه ۸۰)


یک بار در شهر بـیرمنگام انـگلستان که اجتماع عظیمی از مسلمانان در آن جا وجود دارد‌، به‌ گروهی از مسلمانان و مسیحیان برخوردم که مدتی است به صورت مرتب در کنار یکدیگر قرار می گیرند و به نقطه مشترکی رسیده اند که مـی تـوانند با سوره فاتحه الکتاب، اولین‌ سوره‌ قرآن، به‌ نیایش بپردازند و هم اکنون در نظر دارند که از عبارات «پدر ما»،[۶] دانشمند عهد جدید معاصر که‌ مـطالعه ویـژه ای درباره آن انجام داده، این دعا را واضـح‌ تـرین‌ و به‌ رغم ایجاز و اختصارش، غنی ترین گزیده پیام عیسی می داند که ما در اختیار داریم.

دعای «پدرما‌» ‌‌با‌ استعاره کهن و کثیرالاستعمال خداوند به مـثابه پدر آسـمانی آغاز می شود. گـرچه ایـن‌ نحوه‌ بیان‌ را می توان در نوشته های مقدس عبری (برای نمونه در مزامیر داوود، مزمور ۱۰۳‌) و در دیگر جوامع خاورمیانه باستان (برای مثال، اور کلدانیان، رک: یرمیاس، همان، ص۹۱‌) و نیز در سنت های‌ هند‌ باستان (مثلا در بهگودگیتا ۴۴ و ۱۱:۳۴) مشاهده کـرد، امـا مسلمانان هنگام اشاره به خدا هرگز آن را به کار نبرده اند. شاید این به سبب ارتباطی است که میان دیدگاه‌ متداولی که خداوند را پدر همه ابنای بشر می داند و دیدگاه مسیحی کـه مـنحصراً خدا را پدر عـیسی مسیح

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۰ (صفحه ۸۱)


معرفی می کند، برقرار است. البته هیچ ارتباط ضروری میان این دو‌ دیدگاه‌ وجود ندارد. فرد مـی تواند بدون قرار گرفتن در دام آموزه سنتی مسیحی که مسیح را پسر یـگانه خـدا مـی داند، با اصطلاح مجازی پدر درباره خدا بیندیشد و آنگاه می‌ توان‌ به وضوح فهمید که نسبت دادن عنوان پدر بـه ‌ ‌خـدا مجاز و استعاره ای بیش نیست. با این اوصاف، من به جرئت می توانم مـعتقد شـوم کـه مسلمانان نیز می‌ توانند‌ بدون هیچ مانعی از این عنوان برای ارتباط با خداوند بهره جـویند; زیرا این لقب به عنوان مجاز ناظر به این نیست که خداوند عـیناً پدر ]جسمانی [ابنای بشر‌ بـه‌ شـمار‌ می رود، بلکه ناظر به‌ این‌ مطلب‌ است که همچنان که نوع پدران در قبال فرزندان خود وظایفی دارند، خداوند نیز در قبال انسان ها کارهایی انجام می‌ دهد‌. البته‌ ممکن است پدرها خوب یـا بد و بامحبت یا‌ بی‌ رحم باشند. عیسی در مجموعه ای از سخنان و امثال، به وضوح نشان می دهد که به چه پدری اشاره‌ دارد‌. مثلا‌ می گوید: «و کدام آدمی است از شما که پسرش نانی‌ از او خواهد و سـنگی بـه او دهد یا اگر ماهی خواهد ماری به او بخشد. پس هرگاه شما‌ که‌ شریر‌ هستید دادن بخشش های نیکو را به اولاد خود می دانید‌ چقدر‌ زیاده پدر شما که در آسمان است چیزهای نیکو را به آنـانی کـه از او سؤال‌ می‌ کنند‌ خواهد بخشید.» (متی ۹:۷-۱۱). افزون بر این مثل مشهور دیگری به نام‌ پسر‌ ولخرج‌ یا پدر بخشنده وجود دارد. پسری بر پدرش تمرد می کند و به کشور دوردستی‌ رخت‌ بـرمی‌ بـندد. او اموالی را که از پدر به ارث برده بود به تاراج می‌ دهد‌ و در نتیجه به فلاکت و دریوزگی می افتد. این پسر از کرده خویش پشیمان‌ می‌ شود‌ و به خانه بازمی گردد. «اما هنوز دور بـود کـه پدرش او را دیـد و ترحم‌ نمود‌ و دوان دوان آمد و او را در آغوش خـود کـشید و بـوسید» (لوقا ۲۰:۱۵‌) و گفت‌: «زیرا‌ این پسر من مرده بود زنده گردید، و گم شده بود یافت شد» (لوقا ۵:۲۴). این‌ پدر‌ همان پدری است که عـیسی خـدا را هـمچون او می انگارد. باید‌ به‌ این‌ نکته توجه داشـت کـه نمی توان در پرتو این تعالیم، استعاره پدر الهی را ضرورتاً‌ با‌ نام‌ هایی همچون رحمن، رحیم، مهیمن، غفار، غفور، وهاب، رزاق، حـلیم، کـریم، ودود‌، ولیـ‌، عفوّ، و رئوف که در قرآن به الله نسبت داده شده، هم معنا دانست. مـنظور من این‌ است‌ که می توان آن بعد از ماهیت الله را که در قرآن‌ با‌ این نام ها به آن اشاره شده‌، مـشابه‌ آنـ‌ بـعدی دانست که در تعالیم عیسی از‌ خداوند‌ مجازاً به عنوان کلی پدر یاد شـده اسـت. اگر این گونه باشد به‌ نظر‌ می رسد که مسلمان می‌ تواند‌ الله را‌ پدر‌ خطاب‌ کند و از طریق عـبارات نـخست ایـن‌ دعاهای‌ کاملا مسیحی به او تقرب جویند.

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۰ (صفحه ۸۲)


آموزه تثلیث

آنچه در ادامه این‌ دعـا‌ مـی بـینیم این است که نوعی‌ رابطه با خداوند را‌ از‌ طریق تفکر درباره او به‌ عنوان‌ پدر آسمانی بـه تـصویر مـی کشد که ما در آن شکوه و عظمت الهی‌ را‌ می ستاییم و خواهان تحقق اهداف‌ خدا‌ و برپا‌ شـدن مـلکوت او‌ بر‌ روی زمینیم «نیز در‌ جست‌ و جوی لطف و عنایت او در زندگیمان و خواستار بخشایش او برای آمرزیده شـدن گـناهانمان و خـواهان‌ این‌ هستیم که او ما را در‌ خطرات‌ و وساوس زندگی‌ حفاظت‌ کند‌. بنابراین این دعا، دعایی‌ مـبسوط و جـامع است. اما چنان که مشاهده می کنیم در این دعا هیچ اشاره ای‌ بـه‌ مـضامین الهـیاتی عمده ای از جمله‌ تجسد‌ خدا‌ در‌ عیسی‌ مسیح یا کفاره‌ گناهان‌ بشر شدن او از راه مرگش بر روی صلیب یـا خـداوند به عنوان تثلیثی از پدر‌، پسر‌ و روح‌ القدس نشده است. در واقع باید این‌ واقـعیت‌ فـوق‌ العـاده‌ و تفکر‌ برانگیز‌ را پذیرفت که این آموزه های سنتی مسیحی هیچ سهمی در این دعا که خـود عـیسی زبـده تعالیمش را با آن برای بشریت بیان کرده، نداشته است‌. با مطالعه صادقانه انـاجیل هـمدید[۷] قطعاً به این نتیجه خواهیم رسید که عیسی درباره خداوند منحصراً با اصطلاحات توحیدی و یکتاپرستانه مـی انـدیشیده است. نکته ای که درخور توجه و عنایت است‌ این‌ است که مقدار قـابل تـوجهی از سخنان و باورهای مطرح در مسیحیت درباره خداوند قـرن هـا تـابع او بوده است. البته منظور من این نـیست کـه کلیسای مسیحی رسماً و صراحتاً‌ از‌ آن هنگام که آموزه تثلیث رسمیت یافته، مبتنی بر تـثلیث نـبوده است; بلکه منظور من ایـن اسـت که عـاقلانه بـیندیشیم و بـگوییم که مقدار‌ قابل‌ توجهی از بحث دربـاره وجـود‌ و ماهیت‌ خداوند بدون هیچ اشاره ای به تثلیث پیش رفته است. با کـمال تـعجب مشاهده می کنیم که مقدار زیـادی از بحث هایی که آبـای‌ کـلیسا‌ درباره خداوند داشته اند‌، ایـن‌ گـونه بوده است. اگر به دوران معاصر گام نهیم شورای اول واتیکان (۱۸۷۰) خداوند را به صورت زیـر تـوصیف می کند:

کلیسای پاپی کاتولیک مـقدس روم مـعتقد اسـت و اقرار می‌ کـند‌ کـه تنها یک خدای راسـتین و زنـده وجود دارد که آفرینده و پروردگار آسمان و زمین است. او خدایی است که دارای قدرت مطلق، ابدی، نـادیدنی، درک نـاشدنی و در عقل و اراده و همه کمالات‌

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۰ (صفحه ۸۳)


نامحدود‌ است. از‌ آن جـا کـه یک جـوهر روحـانی واحـدی است و کاملا بسیط و تـغییر ناپذیر است، باید اعلام کرد که‌ او واقعاً و ضرورتاً از جهان متمایز است، ذاتاً و ماهیتاً سعادت کـامل‌ را‌ داراسـت‌ و به طرز وصف ناپذیری بر هـر چـیزی کـه وجـود دارد یـا می توان غـیر از او تـصور ‌‌کرد‌ برتری دارد.[۸]

دوباره متذکر می شوم که هرگز منظور من این نیست که‌ تعالیم‌ کاتولیکی‌ شـورای اول واتـیکان نـیز مبتنی بر تثلیث نیست; بلکه منظور مـن ایـن اسـت کـه بـسیاری‌ از اظـهارات مسیحی مهم درباره خداوند، مانند این بیانیه شورا، را در واقع‌ نمی توان اظهارات مبتنی‌ بر‌ تثلیث قلمداد کرد. افزون بر این، اگر کسی اثر دوجلدی الهیدان کاتولیک کـاریک ـ لاگرنج[۱۰] به نام خدا در اندیشه و تجربه مسیحی (۱۹۳۰) نوشته، تنها یکی از دوازده فصل آن را‌ به تثلیث اختصاص داده است. ماتیوس در ابتدای این فصل می گوید:

باید همه بپذیرند که آن کس که برخوردار از اصول فـهم تـاریخی باشد، اذعان خواهد کرد که آموزه تثلیث‌، به‌ عنوان یک آموزه، هیچ نقشی در شکل گیری پیام نخستین نداشته است… انجیل، نخستین و سرنوشت سازترین پیروزی خودش را بدون این که آمـوزه تـثلیث را نظام مند کند، به دست‌ آورد‌ (ص۱۸۰).

و غیر از این یک فصل، بقیه کتاب با اصطلاحات غیر تثلیثی درباره خداوند بحث می کند.

اما به رغـم ایـن واقعیت که مسیحیان به آسـانی مـی توانند بدون‌ اشاره‌ به نظریه تثلیث، درباره خدا سخن بگویند، عقیده به تثلیث به وضوح همچون یک عقیده کانونی در مسیحیت بر جای خواهد مـاند. بـنابراین من می خواهم بـر ایـن نکته‌ تأکید‌ کنم‌ و شما را به این واقعیت‌ توجه‌ بدهم‌ که در درون این سنت، با تنوع درونی قابل توجهش در طول قرن ها عقیده به تثلیث به طرق گوناگون فهمیده‌ شده‌ و موقعیت‌ هـای گـوناگونی کسب کرده است و کارکردهای متفاوتی در‌ آن‌ مشاهده شده است که به لحاظ اجرایی دارای

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۰ (صفحه ۸۴)


اهمیت است. از یک سو دیدگاهی ـ که بیانگر عقیده سنتی کاتولیک‌ است‌ ـ وجود‌ دارد که بر طبق آن، آموزه تـثلیث یـک حقیقت وحـیانی‌ الهی است و رازی است که ما باید بدان معتقد باشیم اما نمی توانیم امیدوار باشیم که آن را‌ بفهمیم‌. از‌ سـوی دیگر، امیل برونر،[۱۱]یکی از تأثیرگذارترین الهیدانان پروتستان در‌ این‌ عصر، رساله خـود دربـاره خـداوند را با عبارات زیر آغاز می کند:

هنگامی که به مسئله‌ تثلیث‌ برمی‌ خوریم، به طرز عجیبی بـا ‌ ‌یـک موقعیت متناقض مواجه می شویم. از‌ یک‌ سو‌ تاریخ الهیات و عقیده مسیحی به مـا مـی آمـوزد که عقیده به تثلیث را وجه‌ تمایز‌ دیدگاه‌ مسیحیت درباره خداوند در نظر بگیریم که از دیدگاه دیـن یهود و دین اسلام و در‌ واقع‌ از همه اشکال خداباوری متمایز است. یهودیت و اسلام و خداباوری[۱۲] عـقلانی توحیدی اند‌. از‌ سوی‌ دیـگر، بـاید صادقانه بپذیریم که آموزه تثلیث هیچ بخشی از پیام مسیحیت نخستین یعنی‌ عهد‌ جدید را شکل نمی دهد و ایمان راسخ در حیات دینی کلیسای مسیحی در‌ هیچ‌ دوره‌ ای از تاریخ مسیحیت بر تثلیث استوار نبوده اسـت.

نتیجه ای که او می گیرد‌، این‌ است که عقیده تثلیث بخشی از پیام مسیحی نیست، بلکه نظریه ای‌ است‌ که‌ بشر آن را به درستی برساخته است تا از نظریه بنیادی تر دیگری که تجسد‌ نـام‌ دارد‌ صـیانت کند. او می گوید: «آموزه کلیسایی تثلیث که عقیده کلیسای اولیه‌ آن‌ را ابرام کرد، بیانیه ای مبتنی بر کتاب مقدس نیست و بنابراین بیانیه کلیسا به شمار نمی‌ رود‌، بلکه یک آموزه الهیاتی اسـت کـه از اعتقاد مهم کتاب مقدس و کلیسا‌ دفاع‌ می کند».

من معتقدم که این تحلیل‌ به‌ لحاظ‌ تاریخی صحیح است. آموزه تثلیث همچون چارچوبی‌ روشنگر‌ برای استحکام بخشیدن به آموزه مـهم تـر الوهیت مسیح شکل گرفته است. یعنی‌ اگر‌ عیسی مسیح تجسد خداوند بود‌ اما‌ از طرفی‌ این‌ خداوند‌ در سرتاسر حیات زمینی عیسی در‌ کار‌ نگهداری جهان بود، و دعاها را اجابت می کرد و در بـیرون از اقـنوم‌ عـیسای‌ تاریخی به کارهایی مبادرت مـیورزید، نـتیجه‌ ای کـه از این‌ مطلب‌ حاصل می شود این است‌ که‌ مقام خداوندی دارای دو جنبه است، یعنی جزء پدر و جزء پسر. این بیان‌ لازمه‌ عقیده بـه تـجسد الهـی است‌ که‌ توحید‌ را بسط می‌ دهد‌ و پیچیده

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۰ (صفحه ۸۵)


مـی سـازد و آن‌ گاه‌ که روح خداوند که در نوشته های مقدس عبری بدان تصدیق شده، در تعالیم‌ عیسی‌ و در تجربه دینی آن روزگار به‌ ایـن‌ دو جـزء‌ پدر‌ و پسـر‌ افزوده شود، یک تثلیث‌ خواهیم داشت.

لذا پذیرش آموزه تجسد کـه برای صیانت از مفهومی دوگانه انگارانه و سه گانه‌ انگارانه‌ درباره خداوند شکل گرفته، اجتناب ناپذیر‌ است‌. اما‌ اگرچه‌ اجـتناب‌ نـاپذیر اسـت، نمی‌ توان‌ آن را به صورتی فهم پذیر طرح کرد. در واقع، دو گونه مـختلف از آمـوزه تثلیث‌ شکل‌ گرفته‌ است. بر اساس آنچه که مفهوم اجتماعی‌ تثلیث‌ نامیده‌ می‌ شود‌، سه‌ شـخص الهـی تـثلیث در حکم سه مرکز ادراک و اراده است. بنابراین، در میان آبای کاپادوکیه ای[۱۷] چارلز لوری، تثلیث و آمـوزه مـسیحی (۱۹۴۶); امـتیازی که این نظریه‌ در پی دارد ـ اگر چه تنها امتیاز نیست ـ این است که ما را قادر مـی سـازد کـه درباره مقام احدیت خداوند که قائم به ذات و ابدی است، بدون نظر به‌ خلقت‌، و بـه عـنوان آنچه اصالتاً و ذاتاً شخصی و ]موجودی [عاشق است، بیندیشیم; زیرا پدر، پسر و روح القدس شخص مـحسوب مـی شـوند و هر یک دیگری را دوست دارد.

به هر حال، این‌ شکل‌ از تثلیث باوری به طرز خـطرناکی بـه سه خدایی منجر می شود که اسلام همیشه از آن ابا داشته و بدان بدگمان بـوده اسـت‌ کـه‌ مبادا عقیده به تثلیث به‌ سه‌ خدایی ]که مظهر چندگانه پرستی است [منجر شود. البـته شـمایل هایی که از اشخاص تثلیث در قرون وسطی موجود است غالباً به رواج سه‌ خـدایی‌ واقـعی در سـطح عوام‌ دینداران‌ میدان داده است. به هر تقدیر، باید با قطعیت و یقین بدین مسئله اذعان کـرد کـه

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۰ (صفحه ۸۶)


هـرگز مراد واقعی آموزه تثلیث آن چیزی نبوده است که الهیدانان فهمیده اند، بـلکه بـه‌ همان‌ اندازه که بر سه گانه انگاری تأکید شده بر یگانگی هم تأکید شده است. عـلاوه بـر این، همیشه گفته شده است که عقیده به تثلیث یک راز است، یـعنی چـیزی‌ است‌ که مسیحیان‌ اقرار می کنند کـه آن را نـمی فـهمند. با این حال، از آن جا که ما هـرگز‌ نـمی توانیم به گونه ای عقلانی در این حوزه بیندیشیم، می‌ توانیم‌ فرض‌ کنیم که گـونه دیـگری از نظریه مبتنی بر تثلیث وجـود دارد کـه از سه شـخص سـخن مـی ‌‌راند‌ اما نه با فهم امـروزی کـه ما از این اصطلاح داریم، بلکه با‌ فهم‌ دیرین‌ که سه شخص را سـه personae یـا سه نقش می پنداشتند. ]اگر ایـن گونه باشد‌، این دیـدگاه [مـی تواند قاطعانه حافظ توحید بـاشد. بـر اساس آنچه اغلب مفهوم‌ اعتقادی تثلیث نامیده می‌ شود‌، پدر، پسر و روح القدس سه شـخص مـختلف نیستند، اما عمیقاً به هـم مـرتبطند. بـه بیان دقیق تـر، نـام هایی که به اطـوار مـتمایز عمل یک خدا اشاره دارند، در قلمرو آفرینش‌، در قلمرو نجات و در قلمرو الهام و وحی عمل مـی کـنند. بر اساس این دیدگاه، سه جـزئی بـودن از دیدگاه بـشری مـا نـشئت می گیرد: خداوند بـی هیچ ابهامی یکتاست، و ما هستیم‌ که‌ فعالیت او را در ارتباط با خودمان از سه طریق می فهمیم. هـنگامی کـه یک گام فراتر می نهیم مـتوجه مـی شـویم کـه عـقیده تثلیث مهر تـأییدی اسـت بر کثرت‌ و تنوع‌ عمل خداوند در ارتباط با بشر. شاید این کثرتی که عرفاً پدید آمده، از گـرایش جـبلی بـشر به اندیشیدن درباره سه رأس ناشی شده بـاشد.

اگـر ایـن فـهم از‌ عـقیده‌ تـثلیث، یعنی قائل شدن به کثرت و تنوع فعالیت های خداوند در ارتباط با آفرینش خود، به دقت بررسی شود می تواند فتح بابی باشد بر این مسئله که ادیـان‌ بزرگِ‌ جهان‌ را پاسخ هایی به لحظه‌ های‌ مختلف‌ وحی الهی بینگاریم. آنچه سد راه بسط این اعتقاد می شود،تا جایی که مسیحیت راست کیش نگران آن است، آموزه‌ تجسد‌ است‌، آمـوزه ای کـه به عقیده من تثلیث برای‌ صیانت‌ از آن پدید آمده است. تا زمانی که تثلیث کارکردی این چنین داشته باشد، طبیعتاً این عقیده در برابر‌ هر‌ تفسیری‌ که از آن می شود مانند نـمادی بـرای تغییر و تنوع‌ اطوار فعالیت الهی خواهد ایستاد.

تجسد

حال که این گونه است، اجازه دهید به سراغ آموزه تجسد برویم‌. بر‌ کسی‌ پوشـیده نـیست که کوشش های فراوانی بـرای تـفسیر دوباره آموزه تجسد‌ صورت‌ گرفته است که از این میان

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۰ (صفحه ۸۷)


کتاب اسطوره تجسد خداوند که گروهی از الهیدانان کلیسای انگلیکن‌ آن‌ را‌ به نگارش درآورده اند، تنها یـکی از شـواهد بر این مدعا اسـت‌. امـا‌ به‌ جای این که بر این کتاب که خودم هم یکی از مقاله های آن‌ را‌ نوشته‌ ام تأکید داشته باشم، مایلم به کتاب تأثیرگذار الهیدان پرسبیتری، دونالد بایلی، به نام‌ خداوند‌ در مـسیح بـود اشاره داشته باشم. رودولف بولتمان در وصف این کتاب گفته‌ است‌: «این‌ کتاب ارزنده ترین کتاب در زمینه مسیح شناسی در عصر ما به شمار می‌ رود‌.» نه تنها عنوان این کتاب بلکه لحن و مـحتوای کـلی آن نشان دهـنده آن‌ است‌ که‌ قصد و نیت مؤلف کاملا راست کیشانه بوده است. او در این کتاب در پی نقد‌ عقیده‌ تجسد خـداوند در عیسی مسیح نیست; بلکه می کوشد آن را برای‌ انسان‌ قرن‌ بیستم مـعقول و فـهم پذیـر جلوه دهد. وی برای نیل به این مقصود تلاش می کند‌ تا‌ مفهوم‌ تجسد را بر حسب آنچه او تـناقض ‌ ‌لطـف می نامد توجیه کند‌. این‌ یک واقعیت متناقضی است که هنگامی که مـا اراده خـداوند را مـد نظر قرار می دهیم‌، هم‌ صحیح است بگوییم که ما هستیم که آزادانه و با مـسئولیت خودمان کارهایمان‌ را‌ انجام می دهیم و نیز صحیح است بگویم‌ که‌ خداوند‌ از راه لطف فـراطبیعی اش در ما‌ عمل‌ می کـند. ایـن تناقض در عبارات پولس قدیس که درباره اعمال خودش بیان‌ می‌ کند، خلاصه شده است که‌ گفت‌: «اما نه‌ من‌ بلکه‌ فیض خدا که با من بود‌» (قرنتیان‌ اول،۱۰:۱۵). به گفته بایلی، روح این تـناقض در این عقیده‌ راسخ‌ که یک مسیحی بدان پایبند است‌ خلاصه می شود، عقیده‌ ای‌ که می گوید هر چیز‌ خوبی‌ که در انسان هست و هر چیز خوبی که او انجام می دهد بـه‌ دلایـلی‌ او خود آنها را انجام‌ نمی‌ دهد‌ بلکه خداست که‌ آنها‌ را انجام می دهد‌. این‌ عقیده، عقیده متناقض نمای بزرگی است. زیرا هنگامی که همه کارها را به خداوند‌ منسوب‌ می کنیم، شـخصیت بـشر زایل نمی‌ شود‌ و مسئولیت فردی‌ او‌ از‌ گردنش ساقط نمی گردد‌. هرگز فعل بشر کاملا صحیح و کاملا فردی نیست و هرگز فاعل کاملا احساس مختار بودن نمی‌ کند‌، جز در آن لحظه هایی کـه‌ بـه‌ عنوان‌ یک‌ مسیحی‌ می تواند بگوید‌ که‌ هر فعل نیکی که در انسان ها وجود دارد از آنِ آنها نیست بلکه از آن‌ خداوند‌ است‌. به هر حال، بایلی این تناقض لطف‌ را‌ سـرنخی‌ بـرای‌ فـهم‌ تناقض‌ بزرگ تر تجسد مـی پنـدارد، یـعنی در عین حال که زندگی عیسی یک زندگی کاملا بشری بود، خداوند از طریق این زندگی بر روی زمین عمل کرده‌ است. بایلی مـی گـوید:

آنـچه می خواهم پیشنهاد کنم این است که ایـن تـناقض لطف شیوه ای را پیش می نهد که بتوانیم به گونه ای واضح تر و با رویکردی‌ بهتر‌ نسبت به دیگر شیوه هـا،

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۰ (صفحه ۸۸)


بـه راز تـجسد پی ببریم. یعنی این تناقض در شکل ناقص خود در زندگی های مـسیحی ما بازتابی از آن اتحاد کامل خداوند و انسان‌ در‌ تجسد است که سرتاسر زندگی مسیحی ما به آن متکی است و لذا می تـواند بـهترین سـرنخ برای فهم آن به شمار آید. ما‌ در‌ عهد جدید می بینیم کـه‌ انـسانی‌ که خداوند در او متجسد شده، در امتناع از این ادعا که همه چیز مستقلا به خاطر او پدید آمده، بـر دیـگر انـسان ها‌ برتری‌ دارد و همه خوبی ها‌ را‌ به خداوند نسبت می دهد. نیز مـا مـی بـینیم که او تمایل دارد که انسان های دیگر را در تقربش با خداوند سهیم کند تا آنها هـم بـتوانند مـانند او‌ باشند‌ و اگر این انسان ها قطره ای از این اتحاد را بنوشند تناقض لطف را در طرق ناقص تـجربه مـی کنند و ناگزیر می شوند بگویند: « من نبودم بلکه خدا بود» ]حال‌ [آیا‌ نـمی تـوان‌ آن را کـلیدی برای فهم آن زندگی کامل که این پارادوکس در آن به صورت کامل و مطلق‌ تحقق می یـابد، یـعنی زندگی عیسی که کمال بشر است، دانست؟ یا‌ حتی‌ نمی‌ توان با درکی عـمیق تـر و مـهم تر گفت که این زندگی، زندگی واقعی خود خداوند است؟ اگر این ‌‌پارادوکس‌ هرگز در زندگی هـای نـاقص و ضعیف ما واقعیت نداشته باشد، به نظر نمی‌ رسد‌ که‌ عین آن یـا شـبیه آن پارادوکـس در راز تجسد در سطحی کامل و مطلق وجود داشته‌ باشد.

به عبارت دیگر، اتحاد فعل الهی و بشری کـه هـر گـاه فیض خداوند‌ به گونه ای تأثیرگذار‌ در‌ زندگی یک مرد یا یک زن عمل کـند، اتـفاق می افتد در سطحی مطلق در حیات عیسی رخ می دهد. حال پیشنهاد بایلی، که ریشه های آن را می تـوان در‌ انـدیشه آگوستین قدیس و پیش از او در اوریگن و نیز تئودور اهل موپسواستیا[۱۸] و اعضای مکتب آنتیوکین مـتأخر یـافت، مزیتی که دارد این است که مرتبه پایـینی از فـهم ایـن نظریه را‌ بر‌ ما عرضه می دارد که زنـدگی عـیسی همان گونه که کاملا الهی است، رویدادی کاملا بشری نیز هست. البته بـایلی در جـریان فهم پذیرساختن عقیده تجسد نـتیجه مـی گیرد کـه‌ بـاید‌ لحـن سنتی را که معتقد است عیسی دارای دو طـبیعت کـاملا بشری و الهی است و در ماهیت الهی اش با پدر هم جوهر است، کنار گذاشت. ایـن سـبک سخن گفتن‌ درباره‌ آموزه تجسد در جـهان فلسفی قرن های اولیـه مـسیحیت رایج و مورد پذیرش بوده اسـت; امـا امروزه به یک راز تبدیل شده است که تنها می شود از روی سرسپردگی‌ محض‌ آنـ‌ را پذیـرفت و دیگر هیچ

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۰ (صفحه ۸۹)


معنای‌ باطنی‌ ایـ‌ در پسـِ آن نـهفته نیست. بنابراین، بـاید چـنین تفسیر مجددی که بـایلی پیـشنهاد می کند، کوششی در جهت همسو کردن آموزه‌ تجسد‌ با‌ زندگی عصر جدید تلقی کـرد، بـه طوری که‌ معنایی‌ را که بدان بـخشیده، مـی توان حـقیقتی تـلقی کـرد که با تجربه بـشری ما ارتباط پیدا می کند و حداقل‌ آن‌ را‌ با اصطلاحات جدید فهم پذیر می کند; زیـرا در حـالی‌ که امروزه افراد اندکی ـ جز الهـیدانان سـنتی ـ مـفهوم «جـوهر» را بـه کار می بـرند و عـقیده به یک شخص‌ با‌ دو‌ ماهیت را امری مضحک می پندارند، بیشتر مسیحیان اندک بها و ارزشی‌ برای‌ واقـعی بـودن عـمل فیض خداوندی در زندگی بشر قائل نمی شـوند. آنـها ایـن واقـعیت را بـیشتر‌ بـه‌ رویدادهای‌ شگفت انگیز عهد جدید نسبت می دهند.

اما نتیجه جالب، و در واقع‌ بسیار‌ مهمی‌ که از این نوع تفسیر مجددِ امروزی از آموزه تجسد حاصل می شود این‌ اسـت‌ که‌ این آموزه دیگر نمی تواند ادعای برتری محض مسیحیت ]بر سایر ادیان [را، که‌ فهم‌ سنتی تر از تجسد بدان معتقد بود، برتابد; زیرا اگر کسی بر طبق‌ نظام‌ های‌ مـسیحی کـهن تر قائل باشد به این که جوهر الهی یک بار و فقط یک‌ بار‌، یعنی در وجود عیسی مسیح بر روی زمین حاضر شده، نتیجه اش این‌ خواهد‌ شد‌ که خداوند مسیحیت و نـه دیـگر ادیان را در وجود یک شخص بنا نهاده و قطعاً پیامدش‌ این‌ خواهد شد که خداوند می خواهد همه ابنای بشر فقط مسیحیت را‌ به‌ عنوان‌ دیـنی کـه برای آنها پدید آورده، برگزینند. از ایـن نـقطه آغاز، ادیان دیگر مانند اسلام‌، دین‌ یهود‌ و حتی ادیانی که در هند، چین و آفریقا نشو و نما یافته اند، راه‌ های‌ متعددی اند که ابتدایی و نـاقص هـستند، اما محترم اند. البـته ایـن شیوه ای بود که کلیسا‌ در‌ گذشته برای محترم شمردن این ادیان بدان متوسل می شد. اما اگر‌ ما‌ در زندگی مسیح نمونه متعالی سازگاری لطف‌ خداوند‌ و اختیار‌ آدمی را مشاهده کنیم و ]بر ایـن بـاور‌ باشیم‌ که این سازگاری [در همه پاسخ های اصیل بشر و تسلیم او به خداوند‌ روی‌ می دهد، آنگاه شرایط تغییر‌ خواهد‌ کرد; زیرا‌ دیگر‌ درباره‌ محل تلاقی الوهیت و بشریت که تنها‌ در‌ یـک مـورد روی می دهـد سخن نمی گوییم بلکه درباره تلاقی این‌ دو‌، که به انحاء و درجات گوناگون، در‌ همه گشاده رویی ها‌ و عـکس‌ العمل های آدمی به عمل‌ خداوند‌ اتفاق می افتد، سخن مـی گـوییم. بـا این اوصاف، دیگر مانعی بر سر‌ راه‌ ما نیست که بپذیریم تناقض‌ لطف‌ را‌ می توانیم درباره‌ مـحمد]ص‌ ‌ ‌[و مـسلماً درباره سایر‌ بندگان‌ مخلص خداوند نیز به کار ببریم. البته مسیحیانی که احـساس مـی کـنند که ناگزیرند‌ از‌ این که مدعی برتری دین

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۰ (صفحه ۹۰)


خودشان‌ ]بر‌ ادیان دیگر‌ [باشند‌ هنوز‌ می تـوانند راهی را‌ برای گریز از چنین امری و انجام چنین کاری بیابند. آنها می توانند ادعـا کنند که‌ تناقض‌ لطـف، کـه هرگاه آدمی به اختیار‌ خود‌ به‌ لطف‌ الهی‌ عکس العمل نشان‌ دهد‌، رخ می دهد، در حیات عیسی مسیح کامل تر از زندگی های دیگر بوده است. در‌ واقع‌، به‌ نظر می رسد که ایـن دیدگاه، دیدگاه‌ خود‌ بایلی‌ است‌. اما‌ باید‌ خاطر نشان کرد که درست است که هنوز از این ادعا بوی برتری محض ]مسیحیت بر ادیان دیگر [به مشام می رسد، اما ماهیت ایـن ادعـا دگرگون‌ شده است. این عقیده دیگر یک عقیده پیشینی[۲۰]] بودا [عیسی و محمد]ص [را که بین دوهزار و پانصد سال تا هزار و چهار صد سال پیش می زیسته اند، با یکدیگر‌ مقایسه‌ کـنند. البـته آنهایی که جرئت انجام چنین قضاوت هایی را دارند، نخواهند توانست به نتیجه مشابهی درباره همه این شخصیت ها برسند. در مقابل، عده ای دیگر تصورشان این‌ خواهد‌ بود که گزارش هـایی کـه از این زندگی های بزرگ به دست می آید بسیار ناقص بوده و در عین حال عمیقاً تحت تأثیر‌ سنت‌ هایی است که ایشان به‌ آن‌ وابسته اند و نیز ارزیابی های مـا دربـاره آنـها به ناچار متأثر از سرسپردگی دیـنی مـا خـواهد بود در نتیجه چنین قضاوت هایی فاقد ارزش‌ و وزن‌ واقعی خواهند بود.

مسیحیت‌ و کثرت‌ گرایی دینی

الهیدان متأخر دیگری که مایلم بـه تـألیفات او اشـاره کنم، جفری لمپ

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۰ (صفحه ۹۱)


۲۲] مبدل می سازد.» عمل اصـلی خـدای روح در بشر الهام است و بر این اساس، مسیح‌ شناسی‌ لمپ «مسیح شناسی الهام» نامیده می شود; زیرا مفهوم الهام و سـاکن بـودن خـدای روح در بشر به ویژه در سخن گفتن ما از رابطه خلاق و مستمر خـداوند با آدمیان و نیز‌ از‌ حضور فعال‌ او در ]وجود [عیسی به عنوان نقطه مرکزی و کانونی این رابطه یاریگرمان خواهد بود. نـیز بـه کـار‌ گیری چنین مفهومی ما را قادر می سازد قائل باشیم به‌ ایـن‌ کـه‌ خداوند در روح بشری عیسی ساکن شده است و آن را برانگیخته است تا با این روش رابطه ‌‌ای‌ را که مدنظر آفـریننده بـا انـسان بوده کاملا واقعی جلوه دهد.

از این‌ رو‌، لمپ‌ از پذیرش الگوی سنتی تجسد وجـود آسـمانی ازلی یـعنی ]همان [لوگوسی که خدای پسر است‌، ابا دارد; زیرا پذیرش آن الگو مستلزم پذیرش دو دیدگاه دیـگر اسـت: یـکی‌ این که بپذیریم انسان‌ نخستین‌ از درستکاری به گناه سقوط کرده است و دیگر این کـه خـداوند مداخله کرده و بر روی زمین آمده و در وجود شخصی به نام عیسای ناصری جای گـرفته و پس از مـدتی بـر روی‌ صلیب قربانی شده تا کفاره گناهان بشر شود. لمپ به جای آن، ترجیح مـی دهـد که به هنگام اندیشیدن، به استمرار آفرینش الهی بشر، از آبای کلیسای یونانی زبـانِ نـخستین مـانند‌ ایرنئوس‌ پیروی کند.

ایرنئوس از آفریده شدن انسان به صورت خداوند، به خلق مدام تعبیر مـی کـند… انسان به تدریج پیشرفت می کند تا این که کمال بشریت مـخلوق خـود را‌ کـه‌ همانند خداوند، نا مخلوق بودن است، کسب کند. از نظر ایرنئوس، انسان به دست خداوند شـکل مـی پذیـرد و سپس دمیدن روح، یعنی زندگی اصیل، را از خداوند دریافت می‌ کند‌ و سرانجام مسیح روح حـیات بـخش به او ارزانی می دارد و او را پسر خداوند می گرداند. با این حال، این استحاله و تغییر شکل با آفـرینش ادامـه می یابد و این‌ کمال‌ آفرینش‌ است.

بر اساس این دیدگاه‌، روح‌ خـداوند‌ هـمیشه در روح آدمی فعال است و به انسان ها الهـام مـی کـند که آغوش خود را با طیب خاطر بـرای پذیـرش‌ حضور‌ الهی‌ بگشایند و در

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۰ (صفحه ۹۲)


زندگی خویش به اراده خداوند پاسخ‌ مثبت‌ دهند. مراد از این فـعالیت خـلاق و مستمر روح خداوند این است کـه او هـمیشه در وجود آدمـیان مـتجسد مـی‌ شود‌ و ارواح‌ آنها را از راه داخل شدن و مـکشوف سـاختن خود به‌ ایشان شکل می دهد. بر این اساس، ما باید از ایـن اسـتمرار به عنوان فعالیت خلاق و نجات بـخش‌ خدای‌ روح‌ در روح انسان و نـیز حـضور او در شخص عیسی به عنوان‌ لحـظه‌ ای ویـژه در آفرینش یاد کنیم; زیرا اتحاد خدای متشخص با بشر می تواند تنها شـکل‌ کـامل‌ وحی‌ به شمار آید. لمـپ بـا تـوجه به این درک مـشخص از عـمل‌ خداوند‌ در‌ مسیح که نـمونه مـتعال وحی الهی در زندگی بشر به شمار می آید، هنوز‌ قادر‌ است‌ ادعای منحصر بـه فـردی برای این لحظه مخصوص از فعالیت الهـی بـتراشد; زیرا بـه‌ گـفته‌ او ایـن لحظه، لحظه تحقق هـمه فعالیت های خداوند محسوب می شود و نیز‌ حالتی‌ را‌ تعیین می کند که خدای روح در تمام لحـظه هـای بعدی تجربه می شود‌. او‌ در ادامه مـی گـوید: « شـاهدی کـه دال بـر تصدیق این ادعـا اسـت، این‌ واقعیت‌ عملی‌ است که مسیحیان منبع وحی الهی خودشان را در مسیح می یابند، آنها جذب او‌ مـی‌ شـوند تـا با ایمان به خداوند و عشق به هـم نـوعانشان زنـدگی خـود‌ را‌ دوبـاره‌ جـهت دهند والگوی این طرز تلقی از بُنوَّت و اُخوَّت را در او مشاهده کنند».

با‌ این‌ حال‌، آن کس که لمپ برای او این اهمیت صرف را قایل است‌، شخص‌ عیسای تاریخی نیست; زیرا در مـقام تجزیه و تحلیل، اطلاعات ما درباره او غالباً ناقص و ناموثق است‌، بلکه‌ درباره مسیح زنده است که یک کُل را شامل می شود. مسیح‌ زنده‌ که ما این چنین جایگاه محوری را‌ در‌ تاریخ‌ مـکشوف شـدن خدا به بشر برای او‌ قائلیم‌، دربردارنده همه تفکر بشری است که خداوند الهام کرده است و عیسی معیاری است‌ که‌ می توان به او ارجاع‌ داد‌. به عبارت‌ دیگر‌ مسیحیت‌ که بـه عـنوان یک سنت تاریخی‌ بر‌ محور عیسی مسیح می گردد، مصداقی برای الهام محوری صرف به شمار‌ می‌ رود. لذا لمپ می گوید: «اگر‌ سخنی در انـاجیل، مـثلا‌ یکی‌ از موعظه های سر کـوه‌، وجـدان‌ خواننده را متأثر کند و قوه تخیل او را برانگیزد موضوع مهمی نیست که‌ بدانیم‌ آیا این سخن را خود‌ عیسی‌ گفته‌ یا این که‌ یک‌ پیامبر مسیحی نـاشناخته ایـ‌ که‌ طرز تفکری هـمچون مـسیح داشته آن را بیان کرده است. در هر صورت یک‌ ذهن‌ بشری وجود داشته که سخن خداوند‌ را‌ بیان کرده‌ است‌. یعنی‌ سخن خدای روح است‌ که بر زبان بشر جاری شده است. بنابراین، اهـمیتی نـدارد که بدانیم آیا سخنان مشهور‌ مسیح‌ در اناجیل واقعاً از زبان خود‌ عیسای‌ تاریخی‌

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۰ (صفحه ۹۳)


تراویده‌ است‌ یا نه. در‌ هر‌ حال ما آنها را ارزشمند تلقی می کنیم چرا که حقیقتی را در آنها یافته ایـم‌ و از‌ آنـها‌ الهام گـرفته ایم. ما شخصیت عیسی را‌ بسیار‌ با‌ اهمیت‌ می‌ دانیم‌ زیرا یا او مؤلف این سخنان است یا ایـن که شخص دیگری در یک حرکتی این سخنان را از زبان دیگران یعنی از مـردمانی کـه خـود را‌ مدیون او می دانستند گرفته و آنها را آنچنان بزرگ یافته که به نام عیسی به نگارش درآورده است به گـونه ‌ ‌ای کـه گویا خود او آنها را سروده است. در‌ این‌ جا یعنی در نظریه تناقض لطفِ بایلی، بـار دیـگر شـکافی را که در میان مسیح شناسی و الهیات سایر ادیان وجود دارد مشاهده می کنیم. یعنی دیگر از مسیح شـناسی‌ های‌ بایلی و لمپ برتری صرف وحی مسیحی که یک نتیجه منطقی به هـمراه داشته باشد، برنمی آیـد. بـرای این که عیسی را به مثابه‌ الگویی‌ در یک رتبه ویژه که‌ بایلی‌ آن را تناقض لطف می نامد و لمپ الهام خدای روح می خواند، و مطمئناً دو توصیف از یک حقیقت روحانی یگانه است، تصور کنیم، بعید‌ بـه‌ نظر می رسد که‌ جایی‌ برای طرح این سؤال وجود داشته باشد که چگونه این الگوی ویژه دربرابر الگوهای دیگر که در دیگر ادیان بزرگ جهان وجود دارد، قد علم می کند. بـایلی مـعتقد است‌ که‌ تحقق تناقض (یا الهام الهی) در حیات عیسی منحصر به فرد است، زیرا هم کلی و هم مطلق بوده است. اما دیدگاهی که من می خواهم بدان تأکید کنم ایـن اسـت‌ که‌ این عقیده‌ دیگر در پرتو مسیح شناسی بایلی و لمپ یک نتیجه ضروری در باب ماهیت عمل خداوند در عیسی‌ به دست نمی دهد بلکه در عوض باید قضاوتی باشد که‌ بر‌ یـک‌ مـدرک تاریخی مبتنی است. اما پرسش مسئله ساز و مهمی که در ذهن هر مسیحی آشنا با مطالعه ‌‌محققانه‌ عهد جدید پدید می آید، این است که آیا ما شناخت کافی از‌ وجـود‌ عـیسای‌ تـاریخی داریم که ما را قادر سـازد تـصدیق کـنیم که این زندگی کامل نمونه به‌ کمال رسیده تناقض لطف یا الهام الهی به شمار می رود؟

ما در تفکر‌ لمپ تغییر جـهتی از‌ عـیسای‌ تـاریخی به نهضت مسیحی به مثابه یک کل کـه کـانون رویداد وحیانی مرکزی و محلی به شمار می رود، احساس می کنیم. اما هر چند که اطلاعات تاریخی کافی در دست نـداریم‌ تـا بـه گونه ای مطلق از عیسای تاریخی سخن بگوییم، در عوض به گمان مـن اطلاعات فراوانی در دست است که ما را قادر سازد به گونه ای مطلق درباره مسیحیت‌ به‌ مثابه یک پدیده تـاریخی سـخن بـگوییم. برای لمپ که مسیحی به دنیا آمده و عمری را به مطالعه مـتون مـقدس و ادبیات مسیحی سپری کرده و

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۰ (صفحه ۹۴)


هیچ علاقه ای به مطالعه سنن دینی‌ دیگر‌ نداشته، بدیهی است که مـسیحیت شـعبه اصـلی و سرنوشت ساز تاریخ به شمار آید. اما ممکن است کسی خود را بـه مـخاطره بـیندازد و بگوید که این امر برای دیگران که‌ زندگی‌ معنویشان در محیط دینی مختلفی رشد کـرده و روابـطشان بـا خداوند با معنویت متفاوتی شکل گرفته، بدیهی و پروضوح نیست. از این رو ممکن است برای یـک مـسلمان نیز بدیهی به‌ نظر‌ برسد‌ که اسلام آخرین و فراگیرترین وحی‌ به‌ شمار‌ مـی رود. اگـر نـظر من را بخواهید، من ترجیح می دهم به دینی اشاره کنم که خود را در آن یافته‌ امـ‌ یـا‌ خداوند مرا در آن قرار داده است، بدون‌ این‌ که سایر ادیان را، که خداوند یکتا مـعتقدان بـه آنـها را نیز در این سنت ها قرار داده، تحقیر‌ کنم‌. در‌ این مورد نمی توانم آنچه را که یک مـسلمان مـد‌ نظرش است کاملا دریابم و مشابه آن، یک مسلمان نمی تواند آنچه را یک مـسیحی بـدان مـعتقد است کاملا‌ درک‌ کند‌. اما من معتقدم که ما می توانیم در اصول و مقدمات اصلی‌ سـنت‌ دیـنی دیـگر مدرک قانع کننده ای که دربردارنده آگاهی موثقی از خداوند، الله سُبْحانَهُ وَ تَعالی‌ و پاسخ‌ بـه‌ ]درخـواست او [باشد، بیابیم.

به نظر من این نوع برداشت تازه و مدرن‌ آموزه‌ تجسد‌ که به دست دونـالد بـایلی و جفری لمپ شکل گرفته ـ همچنین به دست شماری از‌ نظام‌ های‌ الهیاتی مـعاصر ـ مـی تواند این امکان را به مسیحیان بدهد کـه بـا هـمان تلقی‌ شان‌ از کثرت گرایی دینی، دارند پاسـخی مـختلف اما کاملا معتبر به خداوند بدانند‌ که‌ در‌ یک برهه وحیانی مختلف یعنی تـلقی مـحمد]ص [از قرآن پدید آمده است. اکـنون مـی‌ خواهم‌ سـؤال را بـه گـونه ای دیگر مطرح کنم که آیا چـنین تـفسیری که‌ بایلی‌ و لمپ‌ به دست دادند می تواند مسلمانان را قادر سازد کـه عـقیده تجسد را، که عبارت‌ از‌ واکنش های درونـی لطف یا الهام الهـی بـه پاسخ های آزادانه بشر‌ اسـت‌، نـه‌ تنها در زندگی عیسی بلکه در زندگی همه پیام آوران صادق خداوند روی می دهد‌، بپذیرند؟

نتیجه‌

۱٫ آمـوزه‌ هـای مسیحی، نظیر این آموزه کـه خـداوند تـثلیثی از پدر، پسر و روح‌ القـدس‌ اسـت حقایق وحیانی به شـمار نـمی روند بلکه نظریه های الهیاتی محسوب می شوند که برای‌ حل‌ مسائل مهم طـراحی شـده اند و همیشه چنین کاری را با تـکیه بـر‌ پیش‌ فـرض هـا و مـنابع عقلی و زبانی یک دورهـ‌ خاص‌ انجام‌ می دهند.

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۰ (صفحه ۹۵)


۲٫ آموزه های الهیاتی خطاناپذیر یا‌ تغییرناپذیر‌ نیست بلکه به عکس، نـیازمند بـازنگری در هر دوره فرهنگی جدید است.

۳٫ آموزه‌ سـنتی‌ تـثلیث بـرای صـیانت از آمـوزه‌ پیشین‌ تجسد، کـه‌ مـؤیِّد‌ الوهیت‌ مسیح بود، پدید آمد.

۴٫ فهم سنتی‌ از‌ تجسد، برتری محض مسیحیت را به عنوان یک دین و تـنها دیـنی کـه‌ خداوند‌ در وجود یک شخص بنیان نهاده‌ اسـت، ایـجاب مـی کـند‌.

۵٫ تـفسیرهای‌ جـدیدی که اخیراً در باب‌ آموزه‌ تجسد خداوند (مثلا بیانات دونالد بایلی و جفری لمپ) صورت گرفته، آن را نمونه‌ تناقض‌ لطف یا الهام خدای روح‌ پنداشته‌ اند‌.

۶٫ این تفاسیر مجدد‌ بـه‌ لحاظ منطقی برتری محض‌ وحی‌ مسیحی را ایجاب نمی کند، بلکه راه را برای پدیدآمدن کثرت گرایی دینی ناب‌ هموار‌ می کند.

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۰ (صفحه ۹۶)


شبکه بین المللی مطالعات ادیان

اینفورس (شبکه بین المللی مطالعات ادیان)،‌ بخشی از یک مجموعه فعالیت های فرهنگی است که توسط یک گروه جهادی مجازی انجام می شود. این گروه  بدون مرز، متشکل از اساتید، طلاب، دانشجویان و کلیه داوطلبان باایمان و دغدغه مندی است که علاقمند به فعالیت علمی جهادی در عرصه جنگ نرم هستند. شما هم می توانید یکی از اعضای این گروه باشید(اینجا کلیک کنید). فعالیت های سایت زیر نظر سید محمد رضا طباطبایی، مدرس ادیان و کارشناس صدا و سیماست. موضوعات سایت نیز در زمینه سیر مطالعاتی با رویکرد تقویت بنیه های اعتقادی و پاسخ به شبهات است.

0 0 رای ها
شما هم امتیاز بدهید..
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x