چهار متن کهن از زیدیان نخستین
مـقاله: چهار متن کهن از زیدیان نخستین / ماهر جرّار / سید علی موسوی نژاد
اشاره:
در مـطالعات ادیـان و مـذاهب، نخستین منابع و قدیمی ترین اسناد اهمیت ویژه ای دارند. در خصوص مذهب زیدیه نیز که پیدایش و تـکوین آن به قرن دوم هجری باز می گردد، اسناد و منابعی که به این مقطع (قـرن دوم) بازمی گردد، از نهایت اهـمیت بـرخوردار است.
دکتر ماهر جرّار استاد دانشگاه آمریکایی بیروت که پیش از این با برخی از تحقیقات ارزشمند او، از جمله تحقیق تحلیلی و مفصل کتاب أخبار فخّ نوشته احمد بن سهل رازی (د. ۳۱۵ هجری) آشنا بودیم، در مقاله ای بـه بررسی و تجزیه و تحلیل چهار نامه کهن از نخستین رهبران زیدیه پرداخته که تاریخ هر چهار نامه به نیمه دوم قرن دوم هجری باز می گردد. اهمیت بررسی این متون از آنجا ناشی می شود کـه در آنـها به نکات ارزشمندی اشاره شده که بر اعتقادات و نگرش زیدیه در آن دوران روشنی می افکند. همچنین ندرت اسناد و منابع تاریخی ای که زمان تدوین آن به این مقطع از تاریخ زیدیه بازگردد، به این مـتون اهـمیت مضاعفی می بخشد، به ویژه از آن رو که زیدیان در آن مقطع بیشتر به دنبال قیام و مبارزات سیاسی بودند و کمتر به تدوین آثار توجه داشتند.
این چهار نامه عبارتند از:
۱٫ نامه ای که ابـراهیم بـن ابی یحیی از طرف یحیی بن عبدالله بن حسن مثنّا، برادر محمد نفس زکیّه، خطاب به ابومحمد حضرمی در مصر نوشته و ادریس بن عبدالله، برادر یحیی،آن را باخود به مصر بـرده اسـت. مـی دانیم که یحییو ادریس هـر دو ازرهـبران و امـامان زیدیه بودند که در دوره هادی و هارون عباسی دست به قیام و مبارزه زدند. ادریس در سال ۱۷۲هجری، موفق به تشکیل اولین دولت پایدار زیدیه در مـغرب عـربی شـد.
۲٫ نامه ای که ادریس بن عبدالله به قبیله هـای «بـربر» در هنگام اقامت در افریقیه (در تونس کنونی) نوشته است.
۳٫ نامه ادریس بن عبدالله به مردم مصر.
۴٫ نامه یحیی بن عبدالله بـه هـارون الرشـید در جواب امان نامه ای که هارون به او عرضه کرد.
دکتر مـاهر جرّار در این مقاله با بهره گیری از روش علمی در بررسی متون، به نوبه خود الگویی علمی را در تجزیه و تحلیل متون تـاریخی ارائه مـی کـند که می تواند برای پژوهشگران راهگشا باشد. وی پس از بررسی این نامه هـا، مـتن آنها را نیز با استفاده از منابع کهن به عنوان اسنادی تاریخی، ضمیمه کرده است. با سپاس از دکـتر جـرار کـه اجازه ترجمه این اثر را به فصلنامه دادند، برگردان این مقاله را همراه بـا تـعلیقات تـوضیحی و نسخه شناسنامه مترجم محترم تقدیم می نماییم.
منبع متون مورد نظر، کتابی است تـاریخی از زیـدیه کـه به ربع اولِ قرن چهارم هجری باز می گردد. نام این کتاب أخبار فخّ و خـبر یـحیی بن عبدالله، و مؤلف آن احمد بن سهل رازی است. تنها اطلاع ما از این شـخص، هـمین اسـت که او مؤلف این کتاب است. این کتاب در کتابخانه های یمن به دور از دسترس و تقریباً نـاشناخته بـاقی مانده بود[۳]
این کتاب همانگونه که از عنوان آن برمی آید، به گزارش نبردی مـی پردازد کـه در سـرزمین فخّ در نزدیکی مکّه اتفاق افتاده و سرنوشت ادریس و یحیی دو فرزند عبدالله، را پی گرفته است. نبرد فخّ در ذیـقعده و ذیـحجه ۱۶۹ میان علویان و عباسیان اتفاق افتاد و به شکست علویان منجر شد. این کـتاب بـه نـقل از منابع تاریخی زیدی و غیر زیدی که امروزه در شمار منابع مفقود هستند، در این زمینه اطلاعات مـهم و جـدیدی را ارائه مـی کند.
أخبار فخّ قدیمی ترین منبع این نامه هاست. و گر نه عـلامه زیـدی حُمَیْد بن احمد محلّی (ـ۶۵۴)[۱۱] یافت می شود که با توجه به سندهایی که مؤلف ذکر کـرده بـه نظر می رسد منبع آن، کتاب أخبار فخّ باشد.
همه این نامه هـا بـه یک مقطع زمانی، یعنی دهه های هـفتم و هـشتم قـرن دوم هجری بازمی گردد. در این مقطع، یحیی و ادریـس فـرزندان عبدالله بن حسن مثنّا پس از نبرد فخّ، موفق به فرار و اختفا و به دنبال آن طـرح مـجدد دعوت خود شدند. ادریس پسـ از بـازگشت خود و بـرادرش از حـبشه، تـوانست به شمال آفریقا رفته، در آنجا دولت ادریـسیان را تـأسیس نماید. این در حالی بود که یحیی پس از سفری طولانی و طاقت فرسا در دیلم ظـهور کـرد و برای مدت کوتاهی در سال ۱۷۵/۷۹۱ با او بـیعت شد، ولی بعدها امان نـامه هـارون الرشید را قبول کرد و به مـشرق[۱۳]
ایـن نامه ها که به حوادث همین مقطع می پردازد، عبارتند از:
۱٫ نامه ای که ابراهیم بـن ابـی یحیی از طرف یحیی بن عـبدالله خـطاب بـه ابومحمد حضرمی در مـصر نـوشته و ادریس آن را با خود بـه مـصر برده است. (منبع: أخبار فخّ و الحدائق الوردیّه).
۲٫ نامه ای که ادریس بن عبدالله به قـبیله هـای «بربر» در هنگام اقامت در «افریقیه» نوشته اسـت. (مـنبع: أخبار فـخّ، الشـافی و الحـدائق الوردیّه).
۳٫ نامه ادریس بـن عبدالله به مردم مصر (منبع: المصابیح)
۴٫ نامه یحیی بن عبدالله به هارون الرشید در جواب امـان نـامه ای که هارون به او نوشته بود. (مـنبع: أخـبار فـخّ، الشـافی و الحـدائق الوردیّه).
موضوع ایـن نـامه ها بیان «دعوت» و «دیدگاه» نخستین بنیان گذاران این فرقه است. آنها در این نامه ها به تـبیین تـاریخ و بـرداشتشان از خود و نقشی که در تاریخ اسلامی دارند، پرداخـته انـد. بـنابر ایـن مـی تـوان برخی از این نامه ها را منشورهایی اعتقادی دانست. این نامه ها دو کارکرد دارند: یکی کارکردی سیاسی که در قالب مطرح کردن دعوت یا همان برنامه سیاسی عقیدتیِ مبتنی بـر مذهب نویسندگان، جلوه گر شده است، و دیگری برانگیزانندگی، با هدف گردآوردن یاران و ایجاد این احساس که آنان متمایز از دیگران هستند. این گونه نامه ها از اواخر قرن اول در فرهنگ فرقه های مـختلف اسـلامی با نام «سیره» شناخته می شدند; این موضوع را به تفصیل و به روشنی درپژوهش قبلی خود
توضیح داده ام.[۱۴]
این نوع نامه ها موضوع پژوهش های مختلف و مورد اهتمام پژوهشگران گـوناگون بـوده است. اینان با روش های گوناگون به مطالعه و سنجش آنها پرداخته و در پی آن بوده اند که با تکیه بر شواهد درونی و بیرونی، از صحت انـتساب ایـن نامه ها اطمینان یابند و اصـطلاحات، لغـت ها و ساختارهای ادبی آن را بررسی نمایند.[۱۸]
این تحقیق مدعیِ همه جانبه بودن نیست; من به قرار دادن این نامه ها در روند تاریخی آن، بررسی صحت انتساب آنـها، تـوجه به گفتمان اعتقادی حـاکم بـر آنها و بررسی اصطلاحات به کار رفته در آنها اکتفا خواهم کرد; بدون آنکه به ساختار آنها بپردازم. امید دارم که این کار به منزله مقدمه ای برای تحقیقی کامل تر باشد.
در خصوص نـامه هـای زیدیه باید گفت که تعداد اندکی از آنها مورد بررسی و مطالعه قرار گرفته اند که از آن میان باید از نامه های امام زید که در بردارنده دعوت اوست و همچنین نامه های رد و بدل شده مـیان مـحمد (نفس زکـیّه) و ابوجعفر منصور نام برد; چه اینکه هم آرندوک[۲۳]
من در این تحقیق از این نامه ها و دیگر نامه هـای زیدیه که در منابع مختلف آمده است و همچنین نامه های دیگر فـرقه هـا در دو قـرن اول، برای مقایسه استفاده خواهم کرد.
۱٫ اولین نامه از یحیی بن عبدالله به ابومحمد حضرمی در مصر
یحیی پس از آن که بـا بـرادرش ادریس از حبشه بازگشت، این نامه را نوشت. او در درّه حضارمه سکنا گزید و داعیان خود را فراخواند. از آن مـیان هـفتاد مـرد گرد او جمع شدند و این در موسم حج به سال ۱۷۰[۲۴] بود، یعنی نه ماه بعد از مرگ هـادی ]خلیفه عباسی[. یحیی با مناطق مختلفی نامه نگاری کرد و نمایندگانی به سوی ایـشان گسیل داشت. و برادرش ادریـس را بـه همراه سه نفر دیگر به سوی مردم مغرب فرستاد. این گزارش را ابن سهل رازی از هارون بن موسی ]وشّاء[ از عبدالعزیز بن یحیی کنانی نقل کرده است.
کنانی متوفای حدود سال ۲۴۰، مؤلف کتاب الحـیده[۲۵] و شاگرد شافعی است که با او به یمن سفر کرده و به نظر می رسد که در یمن با یحیی بن عبدالله ملاقات داشته است. ابن سهل رازی و دیگر منابع زیدیه او را از جمله داعیان یحیی بـه شـمار آورده اند. در کتاب أخبار فخّ به نقل از او روایات دیگری نیز از یحیی بن عبدالله نقل شده است.
ابن سهل نامه را با این مقدمه شروع می کند که: او ]عبدالعزیز کنانی [گفت: «سه تـن را بـه مصر و سرزمین های آن سوی مصر، فرستاد و همراه ایشان نامه ای نوشت; ابراهیم بن محمد بن ابی یحیی فقیه که از او به عنوان استادِ محمد بن ادریس شافعی یاد می شد و از جـمله داعـیان یحیی و از بزرگان یاران و معاصران او بود، در آن نامه خطاب بهابومحمد حضرمی آمده است..»
این گزارش حکایت از آن دارد که ابراهیم بن محمد بن ابی یحیی نویسنده این نامه بوده و این همان چیزی اسـت کـه ابـن سهل در جای دیگری هم بـر آن تـأکید کـرده است; چرا که در پایانِ نامه ـ و در آغاز شرح حال ادریس ـ به نقل از ابوزید ]عمر بن شبه [می گوید: «مدائنی گفت: … و یحیی جـماعتش را در نـاحیه مـسور گرد آورد و سفارش های خود را با برادرش ادریس در مـیان گـذاشت و فُلیت بن سلیمان را همراه او به مصر فرستاد
تا نامه ای را به یکی از شیعیان حضرمی به نام ابومحمد برساند. و این نـامه را ابـراهیم بـن ابی یحیی نوشته بود».
ما نمی توانیم تشخیص دهیم کـه این جمله: «این نامه را ابراهیم بن ابی یحیی نوشته بود»، از سخنان مدائنی است یا افزوده ابن سهل رازی کـه بـه نـامه ای اشاره دارد که به سند خود از هارون وشّاء روایت کرده است؟ چه ایـنکه اگـر از سخنان مدائنی باشد به معنای آن است که ابن سهل رازی در نقل این نامه به دو منبع دسـترسی داشـته اسـت، هر چند او به تفاوت های این دو اشاره ای نکرده است.
با تـأمل در مـقدمه ایـن نامه، اطمینان می یابیم که نویسنده آن شخصی است به نام ابراهیم بن ابی یـحیی; حـال سـؤال این است که این ابراهیم کیست؟
وی محدّثی اهل مدینه و از موالیِ آل اسلم بن افصا[۲۹]
مـنابع امـامیه او را از جمله شاگردان جعفر صادق ]ع[ شمرده و اغلب کتاب های واقدی را در اصل نوشته هـا او دانـسته انـد که واقدی آنها را نقل کرده و ادعا کرده که از آن اوست.[۳۵]
کتاب أخبار فخّ تأکید دارد کـه او زیـدی مذهب و از جمله داعیان یحیی بن عبدالله و استاد شافعی بوده است. بنا به مـنابع زیـدیه، شـافعی نیز به هنگام اقامتش در یمن از یحیی کسب علم کرده است.
اما در مورد ابومحمد حضرمی کـه ابـراهیم بن ابی یحیی به او نامه نوشته است، جز آنچه متن این نـامه در اخـتیار مـا می گذارد، اطلاعی نداریم. بر اساس این نامه او از حضرمیان و از شیعیان (بدون تعیین گرایش) بوده اسـت. یـحیی و ادریـس پس از بازگشت از حبشه در موسم حج به سال ۱۷۰ در درّه حضارمه در مکّه سکنا گزیده بودند و از آنـجا بـود که ادریس به سوی مصر روان شد. در مصر نیز شاخه هایی از حضرمیان حضور داشتند که بـرخی از آنـها متولی امر قضاوت بودند.[۳۶] حضرمیان عموماً از شیعیان امام علی ]ع [بودند. این نـامه نـیز یادآور شده است که ابومحمد حضرمی مـحبت خـاندان پیـامبر را به طور عام و محبت یحیی را (که چـه بـسا در یکی از موسم های حج با او ملاقات داشته) به صورت خاص در دل داشت. البته از نـامه ابـراهیم بن ابی یحیی بر مـی آیـد که او دارای گـرایشی روشـن در تـشیع نبوده است وگرنه چرا به حـضرمی هـشدار می دهد که از افراط و مجادله در باب محبت خاندان پیامبر پرهیز کند و از ایـنکه عـنوان «رافضیان غالیِ اهل فِریه» بر او صـدق کند، برحذر باشد، و مـا دلیـلی برای این هشدار جز ایـنکه او دارای گـرایش های شیعی غالیانه بوده است، نمی یابیم.
«فِریه» به معنای دروغ و دروغ پردازی است. ریشه ایـن کـلمه به معنای شکافتن و جداساختن بـا نـیت فـسادانگیزی است.[۴۱] اصطلاح اهـل فـریه نیامده بود بلکه تـعابیر «أعـلنوا الفریه» یا «أظهروا الفریه»، یعنی آشکارا دروغ بستند به کار رفته است، بنابراین ابراهیم بـن ابـی یحیی در کاربرد «رافضه» و «غلات» به چـه کـسانی اشاره دارد؟
از نـقطه نـظر تـاریخی لقب رافضه به کـسانی داده شده که زید بن علی (د. ۱۲۲) را یاری نکردند و موضع او را در خصوص شیخین، ابوبکر و عمر، رد کردند، چرا کـه او از آنـ دو تبری نجست.[۴۶]
از اصطلاحاتی که در متن نـامه ابـراهیم بـن ابـی یـحیی وجود دارد می تـوان دریـافت که او نیز گرایشی جارودی داشته، چرا که اهل بیت را «جایگاه عصمت و قرارگاه رسالت» می شمارد و از عـلی ]عـ[ بـه عنوان «وصیّ» یاد می کند و شواهدی دیـگر.[۵۳]
از هـمه آنـچه گـذشت بـه دسـت می آید که ابومحمد حضرمی یک شیعه غیر زیدی بوده که ابراهیم بن ابی یحیی، اعتماد زیادی به او نداشته است، زیرا نگران بوده که او دارای
گرایش هایی نـزدیک به رافضه و غالیان باشد. با این وجود، ابراهیم بن ابی یحیی (و به دنبال او یحیی بن عبدالله) امیدوار بودند که او ادریس را یاری کند و به زیدیه مدد رساند.
اکنون به ساختار ایـن نـامه و اصطلاحات به کار رفته در آن می پردازیم تا ببینیم چه نتایجی به دست می آید:
این نامه به سه بخش اصلی تقسیم می شود: بعد از خطبه آغازین، بخش نخست بـا کـلمه «اما بعد» شروع می شود که در آن ابن ابی یحیی ابومحمد حضرمی را مورد ستایش قرار داده، زیرا به او خبر رسیده که وی «دوستدار خاندان پیامبر بـه طـور کلی و دوستدار یحیی به طـور خـاص است». کلمه «به من خبر رسیده» اشاره به آن دارد که پیش از این، ابن ابی یحیی با ابومحمد ارتباطی نداشته است. همچنین این جمله بـر نـگاه شیعیان به «اهل بـیت» بـه عنوان راهی برای نجات اخروی، تأکید دارد. در اینجاست که یک پژوهشگر باید در اصطلاح «اهل بیت» درنگ نماید تا معنای آن را بکاود و کاربرد آن را نزد زیدیه مورد بررسی قرار دهد.
نباید غفلت کنیم کـه کـلمه «زیدیه» چون به مجموعه های متعددی که به امامت زید بن علی ]ع[ قائل بودند اطلاق می شده، واژه ای مبهم است. از زید بن علی ]ع [سخنی روشن و مورد اعتماد در بیان امـتیازات اهـل بیت و بـزرگداشت آنها یا در خصوص نص و وصیت وجود ندارد، به ویژه آنکه اغلب آنچه در این خصوص به وی نسبت داده مـی شود، رنگ و بوی زیدیان نخستین را به خود گرفته است; از این قـبیل اسـت جـارودیّه که به نص و وصیت تمایل بیشتری نشان می دادند و به همین دلیل امامیه آنان را «زیدیان قوی» نـامیده انـد.[۵۶]
اطمینان به صحت این رساله ها دقت و تأمل بسیار را می طلبد، به ویـژه آنـکه اغـلب منابع زیدیه تا پیش از قرن چهارم هجری تدوین نشده بودند، یعنی زمانی که فرقه زیـدیه به یک نهاد تبدیل شد و عقاید آن تا حد زیادی با نظرات امامان آن و بـه صورت خاص با نـظرات امـام قاسم بن ابراهیم رسّی و امام هادی ]یحیی بن حسین[ پیوند خورد. در نظر قاسم رسّی امامت «تنها در افرادی مصداق می یابد که معدن رسالت و محل آمد و شد ملائکه و کانون نبوت باشند، هـمان هایی که خداوند پلیدی را از آنها زدوده و آنان را پاک و پاکیزه قرار داده است».[۵۸]
همچنین باید توجه داشت که در میان یاران یحیی بن عبدالله برخی از بتریّه نیز حضور داشتند; از جمله حسن بن صالح بن حـیّ کـه «با یحیی مخالفت و ذهن یاران او را تخریب می کرد».[۶۱] به نظر من این گرایش جارودی و تأکید بر نص و وصیت و نقش اهل بیت،بعد از قیام نفس زکیّه تبلور یافت و بعد از امام قـاسم رسـّی به عنوان یک عقیده زیدی به کمال خود رسید. در این خصوص نامه ابراهیم بن ابی یحیی سند مهمی به شمار می آید.
به بخش اول نامه ابن ابی یحیی کـه مـا را به بررسی اصطلاح اهل بیت کشاند، باز می گردیم: او خطاب به ابومحمد حضرمی بر نقش اهل بیت در تاریخ رستگاری و نجات تأکید می کند: «تو با محبت خود به آنـان، بـه کـمال و رشد خود دست یافتی، چـرا کـه آنـان به این امر هم از تو و هم از امّت سزاوارتر هستند، و از همه بیشتر این شایستگی را دارند که
محبت آنها تو را به پروردگارت نـزدیک سـازد، زیـرا آنان خاندان رحمت و جایگاه عصمت و قرارگاه رسالت هـستند، آمـد و شد ملائکه به سوی ایشان است و آنان خاندان رسول خدا و عترت اویند. بنابراین آنها معدن علم و آگاهی و نهایت حـکمتند». در ایـنجا اصـطلاح «مختلف الملائکه»، ما را به درنگ وا می دارد. صبحی صالح این اصـطلاح را چنین شرح می دهد: «محل رفت و آمد ملائکه، یعنی یکی پس از دیگری وارد می شود، گویا دومی جانشین اولی است و هـمینطور…»[۶۴]
سـپس ابـن ابی یحیی از ابومحمد حضرمی می خواهد که «در سایه سار یحیی مـأوا گـیرد» و به او در کارش کمک رساند. انتخاب کلمه سایه گرفتن (استظلال) زمینه ساز این نکته است که یـحیی از درخـتی بـا شاخسارهایی سر برافراشته است، یعنی از درختِ نبوت. وصف اهل بیت به درخـت نـبوت، از قـدیم در ادبیات شیعه وجود داشته و در نهج البلاغه، به امام علی ]ع[ نسبت داده شده،[۶۷] ابن ابـی یـحیی کـه در موارد بسیاری از معانی قرآن سود برده و الهام گرفته، نامه خود را با استفاده از این لفـظ پی ریـزی کرده است.
بخش نخست نامه همچنان با تأکید بر نقش اهل بیت ادامـه مـی یـابد و ابن ابی یحیی آن
را با این چکیده به پایان می برد که «به این ریـسمان مـحکم چنگ بزن که حق خدا را بر خود بشناسی که همان یاری کردن یـحیی و پاس داشـتن حـرمت اوست و نیل به آنچه بر تو واجب است را غنیمت بشمار، یعنی نگهبانی از جایگاه پیامبر و جـایگاه امـام و وصی پس از پیامبر…».
ابن ابی یحیی در بخش دوم نامه، مخاطب خود را از غلو در محبت اهـل بـیت بـرحذر می دارد و اوصاف و نهی هایی را در قالب شرطی ذکر می کند، از این قبیل است: «بدان که هـر کـس بـه ترک منهیات در خلوت و جلوت معتقد باشد، حق را در همه جا آشکار سازد، مـلازم تـقوا باشد، حق نزدیکان پیامبر را ادا نماید، در محبت آنان از افراط و سرسختی پرهیز کرد و راه میانه را پیمود..»; جواب شرط در بـخش نـهایی آمده است: «هر کس چنین صفاتی داشته باشد به صالحان پیوسته اسـت…». در ایـنجا تصویر بهشت به عنوان پاداش و اجر مطرح شـده و بـدین تـرتیب این نامه راهی را میان ترساندن و تشویق کـردن انـتخاب کرده است، زیرا نامه ای است با مضمون دینی که به دنبال تـأثیر در خـواننده خود (در اینجا ابومحمد حضرمی) اسـت تـا تأیید او را در خـصوص حـرکت یـحیی به دست آورد. نکته قابل توجه ایـن اسـت که در این نامه نام ادریس و یاری به او مطرح نیست، در حالی که ایـن نـامه به وسیله او ارسال شده است.
بـا توجه به آنچه گـذشت در ایـن نامه بر این مطالب تـأکید شـده: اعتقاد به اهل بیت، پرهیز از غلو، یادآوری پاداش مؤمنی که در محبت به اهل بـیت راه مـیانه را بپیماید.[۶۸]این همه صرفاً واژه هـایی هـستند کـه طبعاً باید بـا سـاختاری هنری و با تکیه بـر شـیوه نثر مزدوج (جفت نگاری)، صفات فراوانی را ذکر کند تا به ساختار آن، ابعاد تازه ای بـبخشد. ابـن ابی یحیی برای این همه از قـرآن بـهره جُسته; مـفردات آن را بـه کـار می برد، از معانی آن الهـام می گیرد و گاهی برخی از آیات را در لابلای کلام خود می گنجاند. آنچه به دنبال می آیـد بـرخی از واژه ها و آیاتی است که او به کـار بـرده:
الشـجره البـاسقه ابـراهیم ۱۴/۲۴٫
استمسک بالعروه الوثـقی البـقره ۲/۲۵۶; لقمان ۳۱/۲۳٫
شنآن مائده ۵/۲، ۸٫
القسط المعجم المفهرس، ص۵۴۵٫
خیر دار عند أکرم جبار برگرفته از آیات متعدد.
الغلّ اعراف ۷/۴۳; ابـراهیم ۱۴/۲۳٫
یـتلاقون بـأحسن تحیه ]ملهَم از[ یونس ۱۰/۲۱; ابراهیم ۱۴/۲۳٫
حبل الله آل عـمران ۳/۱۰۳، ۱۱۲٫
البـأساء و الضـراء الاعـراف ۷/۹۴٫
امـتحنوا بـعظیم البلوی ]ملهَم از[ الحجرات ۴۹/۳٫
عقبی الدار الرعد ۱۳/۲۲ـ۲۴، ۳۵، ۴۱٫
می دانیم که الهام گرفتن از قرآن در متون منثور اولیه رواج داشته است و بهترین مثال بر این مطلب، نامه های بشر بن ابی کـبار بلوی است که خانم دکتر وداد قاضی آنها را در تحقیقی ممتاز منتشر کرده است.[۶۹]
می ماند جواب به سؤالی که پیش از این مطرح کردیم: چرا ابن ابی یحیی در این نامه به ادریـس اشـاره ای نکرده است؟ می توان چنین فرض کرد که هدف این نامه تنها به دست آوردن دل حضرمی و گرفتن تأیید او بوده است. این مأموریت به ادریس و همراهان او واگذار شده بود تا به هـنگام مـلاقات با ابومحمد حضرمی در مصر تایید لازم را از او بگیرند. کاملا روشن است که ابومحمد حضرمی ویژگی مهمی داشته و در میان حضرمیان مصر مورد توجه بوده و به هـمین دلیـل این نامه برای او ارسال شـده اسـت.
این در حالی است که منابع تاریخی به نقش ابومحمد حضرمی در زمینه سازی برای اقامت ادریس در مصر یا فرار او به شمال آفریقا، اشاره ای ندارند و در ایـن خـصوص تنها از شخصی به نـام واضـح از موالی منصور نام برده اند که به شغل نامه رسانی اشتغال داشته است.[۷۰]
ما دلائل خارجی مورد اعتمادی که صحت نسبت این نامه را به ابن ابی یحیی ثابت کند، در اختیار نـداریم، چـرا که هیچ یک از کتاب ها و رسائل او به دست ما نرسیده است، همانگونه که رسائل دیگری از یحیی بن عبدالله در اختیار نداریم که از آنها موضع اعتقادی او را به دست آوریم، ما پیش از ایـن تـرجیح دادیم کـه او دارای گرایش جارودی
بوده است، ولی از روی یقین نمی توان آن را ثابت کرد، زیرا دلیل قاطعی بر آن نداریم. بـله، اصل نامه و اصطلاحات به کار رفته در آن بدان اشاره دارد که نـویسنده، جـارودی مـسلک بوده است.
باقی می ماند مسئله اتهام «رفض» که همانگونه که پیش از این اشاره کردیم،[۷۱]مسئله ای نـسبی اسـت که میزان آن را جایگاه اعتقادی شخص متهم کننده تعیین می کند.
با نبود دلیـل خـارجی مـورد اعتماد، ما خود را در برابر اثبات صحت انتساب این نامه عاجز می یابیم، هرچند من تـرجیح می دهم که انتساب آن را بپذیرم. ولی مسئله ای که ما را به احتیاط دعـوت می کند آن است کـه تـعداد زیادی از نامه های منتسب به زیدیان نخستین، محصول مقاطع بعدی، یعنی قرن سوم و چهارم[۷۲] و به قلم افرادی با گرایش جارودی است، در این مقطع گرایش های بزرگ دیگر همچون «اهل سنت و جـماعت» و «شیعه امامیه» شکل گرفته بود و بزرگ ترین جناح زیدیه، توانسته بود دولتی را در دیلم تأسیس کند که موجب تبدیل این فرقه به یک نهاد شده بود. و دیدیم که چگونه قاسم رسّی بـه عـنوان نظریه پرداز این گرایش شناخته شد.
۲٫ نامه ادریس بن عبدالله به بربرها
ابن سهل رازی، این نامه ادریس را به نقل از حسن بن علی بن محمد بن حسن بن جعفر بن حـسن بـن حسن بن علی بن ابی طالب ]ع[ آورده است. آنگونه که از نسب این شخص برمی آید وی نواده محمد بن حسن بن جعفر مشهور به سیلق است.[۷۵]
می توان ایـن نـامه ادریس را به منزله «دعوت نامه» یا «سیره»ای به حساب آورد که در آن اصول کلی را بیان می کند; از این قبیل است توحید، عدل، ایمان به رسالت پیامبر(ص); امر به معروف و نهی از مـنکر و تـرغیب بـه جهاد. بدین ترتیب ادریس بـسیاری از اصـول مـعتزله و گفتمانی از زیدیه را که مبتنی بر مکتب اعتزال بود،[۷۸] و قبیله «اوربه» که به ادریس پناه دادند به تفکر اعتزالی معتقد بودند، هـمانگونه کـه تـاهرت مرکز مهمی برای اعتزال بود.
ابن سهل رازی مـی گـوید: «یکی از دو مردی که از اهالی بصره و از شیعیان ابراهیم بن عبدالله همراه برادرش ادریس بودند، معتزلی مذهب و سخنران بلیغی بود; بـه هـمین دلیـل ادریس با مردم مکاتبه می کرد و این شخص بصری بـا آنان سخن می گفت و از آنجا که او مردی نیکو بیان بود مردم به سرعت به ادریس گرویدند و از او پیروی نـمودند». ایـن گـفتمانی معتزلی را نشان می دهد که ادریس به هنگام روی آوردن به قبایل از آنـ سـود می برده است.
نامه ادریس به هفت بخش تقسیم می شود:
۱٫ خطبه آغازین که در آن به وحـدانیت خـداوند و مـنزه بودن او از ظلم تأکید شده است. (س ۱ـ۵).
۲٫ درود و سلام بر پیامبر و تأکید بر «مختاربودن» و «بـرگزیدگی» (س ۶ـ۷).
۳٫ دعـوت بـه کتاب خدا و سنت رسول او و رعایت عدالت در میان مردم و تقسیمِ عادلانه ثروت و زنده کردن سـنت و مـیراندن بـدعت. همه گفتمان های سیاسی مخالف در
این دعوت مشترکند.[۷۹] سپس نامه ظلم و جور حاکمان عـباسی و تـعطیلی قوانین الاهی را به وسیله آنان یادآور شده است. (س۸-۱۶).
۴٫ جهاد با زبان و با دسـت: «هـر گـاه از میان آنها عده ای گرد هم آمدند که توان جلوگیری از فساد و ایستادگی در برابر ظالمان و بـه زانـو در آوردن ظلم و تجاوز را داشتند، آنان دعوت خود را آشکار سازند..»، و تأکید می کند که خـداوند خـود عـهده دار یاری لشکریان خود شده است و مثال هایی از نصرت پیامبران می آورد. (س۱۶ـ۳۴).
۵٫ لزوم اقتدا به پیامبر برای ایـنکه خـداوند به وعده خود در مورد یارانش وفا کند. اقتدا به وسیله امر بـه مـعروف و نـهی از منکر محقق می شود. (س۳۵ـ۵۳).
۶٫ مخاطب قرار دادن بربرها به صورت خاص تا به یاری کتاب و سـنّت بـپردازند و ظـلم و جور را از بین ببرند. (س۵۳ـ۵۶).
۷٫ بیان نسب خود و اینکه او مظلوم، و از ذریه پیامبر و فرزندان مـجاهد فـاطمه است. (س۵۷ـ۶۹).
در پایان رساله می گوید: «این دعوتِ عادلانه و غیر ظالمانه من است، پس هر کس مرا اجـابت کـند همان سودی را می برد که من می برم و همان ضرری متوجه اوسـت کـه متوجه من است…».
زید بن علی ]عـ[ نـیز در خـطبه ای که ابوالجارود از او نقل کرده دعوت خود را دعـوتی وحـدت آفرین و نه تفرقه زا، و عادلانه و نه ظالمانه نامیده است[۸۲] حکم به کتاب خدا و عـمل بـه آنچه در آن است و امر به مـعروف و نـهی از منکر نـیز در دعـوت نـفس زکیّه دیده می شود.
آنچه در خـصوص پیـداییِ فساد و ترک کتاب و از میان رفتن اسلام در این نامه آمده، در سخنان حسین بـن عـلی فخّی نیز وجود دارد،[۸۳] همانگونه که تـوجه ادریس به نسبش و یـادآوری فـواطم و نام بردن از خاندان پیامبر، مـا را بـه یادِ نامه محمد نفس زکیّه به ابوجعفر منصور می اندازد. این نامه نـیز هـمچون نامه ابراهیم بن ابی یـحیی، هـر چـند در سطح
پایین تـری، خـوشه چین اصطلاحات قرآنی و حـاوی مـعانی آن است; ادریس در اینجا به جنبه ادبی توجهی ندارد، بلکه در پی توضیح معنای امر به مـعروف و نـهی از منکر و پی ریزی پایه های قیام و خـروج اسـت. به هـمین جـهت ایـن نامه امتیاز خاصی دارد، زیـرا شرایط قیام را مشخص، و قواعد آن را روشن می سازد. الهام گرفتن ادریس از قرآن با هدف تأثیر گـذاری و آراسـتن قیام و معرفی «هوادارانش» به عنوان یـاران خـداوند اسـت. از ایـن مـعانی برگرفته از متون قـرآن بـهره گرفته است تا نشان دهد چگونه خداوند بندگان و حزب خود را یاری خواهد کرد. این نامه بـر روالی روشـن و مـرتب استوار است و گرایش آشکارِ معتزلی را نشان مـی دهـد.
مـناسب اسـت در ایـنجا انـدکی در مفهوم «امر به معروف و نهی از منکر» و روش اجرای آن درنگ کنیم. همه مسلمانان بر این وظیفه اتفاق نظر دارند و این گفته ای است قرآنی که حاوی معنای امر است: (آل عـمران ۳/۱۰۴ و ۱۱۰ و ۱۱۳)[۸۵] البته ما از مقطعی سخن می گوییم که هنوز معتزله (و هواداران مختلف آنان) در فهم این اصل، دچار اختلاف و شاخه شاخه نشده بودند، هر چند دیدگاه های قابل اعتمادی از این گروه یـا از زیـدیه در چگونگی فهم «امر به معروف و نهی از منکر» به دست ما نرسیده است، ولی مسلم است این شعار از زمان نهضت زید بن علی]ع[ و تا بعد از قیام نفس زکیّه و برادرش ابـراهیم، دو طـرف را در جنگیدن با امامان ظلم متحد کرده بود.
از نکات قابل توجه در نامه ادریس این است که وی برای تأکید بر «امر به معروف و نـهی از مـنکر» روایتی نقل نمی کند،[۸۹]
الهـام گـرفته است. آنچه در این نامه اهمیت دارد مطرح کردن راهکار اجرایی این وظیفه است: «پس باید به زبان باشد; با موعظه ای نیکو و خیرخواهی و نهی از گناهان… تا آیـینشان بـه کمال نائل آید». ایـن سـخن اشاره به آیین خاصی دارد و چه بسا به معنای پیروی از فرقه خاص آنان است. این در حکم تخصیص معنای عام امر به معروف و نهی از منکر است. مؤید این برداشت جمله دیگری اسـت کـه می گوید: «هر گاه عده ای از آنان که توان جلوگیری از فساد را داشتند گرد هم آمدند..» در این جمله کلمه «از آنان» به همان اهل آیین اشاره دارد. بنابراین، دعوت به زبان در درجه اول دعوتی اسـت سـیاسی به اعـتقادات فرقه ای که خود را «جماعت» به حساب می آورد.
زیدیان شرط خروج را مشخصاً رسیدن به عدد شرکت کنندگان در جـنگ بدر می دانند[۹۰] و اضافه می کنند که اگر این تعداد گـرد هـم آمـدند «دعوت خود را آشکار می کنند و ظالمان را سر جای خود می نشانند»، یعنی با شمشیر خروج می کـنند و تـکیه گاهشان یاری خدا خواهد بود، چه «کمی یاران نباید شما را از چیرگی حق نـاامید سـازد» و خـداوند پیامبران خود را یاری کرده است. خلاصه آنکه خداوند امر به معروف و نهی از منکر را ضمیمه ایـمان قرار داده و ما را به جهاد در راه آن فرمان داده است.
ادریس در ادامه تاکید می کند که او فـرزند پیامبر است، بدان مـعنا کـه جنگیدن در رکاب او و در راه اهداف او با پیروزی همراه خواهد بود. از آنچه گذشت در می یابیم که تلقی ادریس از «امر به معروف و نهی از منکر» به صورت مشخص یک تلقی زیدی است و به عبارت دیگر او نـماینده تلقی زیدیه در این موضوع است.[۹۱]
آیا می توان به انتساب این متن به ادریس اعتماد داشت؟ و چرا این نامه در منابع دیگری غیر از أخبار فخّ ذکر نشده است؟ در خود نامه یا در مضمون آن چیزی کـه دلالت بـر جعلی یا ساختگی بودن آن داشته باشد، وجود ندارد و ظاهر آن نشان می دهد که دارای ترتیب و ساختاری استوار است و نویسنده آن با مکتب اعتزال و چارچوب های اصلی حاکم بر آن، به صورت کلی آشـنا بـوده، هر چند گرایش خاصی هم از خود نشان نداده است. و این نکته ای است که در خصوص گفتمان زیدیه نیز قابل ذکر است. این شواهد در مجموع، ما را به اعتماد و اطمینان نسبت بـه مـتن سوق می دهد.
۳٫ نامه ادریس به مردم مصر
این نامه تنها در کتاب المصابیح در بخشی که علی بن بلال آ ن را تکمیل کرده[۹۲] ذکر شده است. این نامه در آغاز بخش مربوط بـه ادریـس آمـده و عنوان آن چنین است: «خبر ادریـس بـن عـبدالله بن حسن بن حسن(ع) حاکم مغرب و نامه او به مردم مصر». در آنجا آمده است: «ابوالعباس حسنی ـ که خدایش او را ببخشاید ـ به سند خـود از ادریـس بـن عبدالله بن حسن(ع) برای ما روایت کرد». ولی او بـه جـهت صدور این نامه و شخصی که این نامه برای او ارسال شده اشاره نمی کند. البته چه بسا از عنوان نامه بـرمی آیـد کـه نامه پس از آن که ادریس به عنوان «حاکم مغرب» شناخته شده بـود ارسال شده، یعنی پس از استقرار او در آن دیار و بیعت با او در رمضان ۱۷۲٫
ما اطلاع نداریم که مقصود از اهل مصر در اینجا چـه کـسانی هستند؟ تـنها می توان گفت که نامه باید برای شیعیان زیدیه در مصر یـا هـواداران نهضت علویان، نوشته شده باشد. در اینجاست که ذهن ما بی درنگ به سمت ابومحمد حضرمی سـوق پیـدا مـی کند، همان کسی که ادریس به هنگام حرکت از حجاز به مصر حـامل نـامه ای بـرای او بود. سؤالی که پیش می آید این است که اگر او مخاطب این نامه بـوده چـرا نـام او ذکر نشده است؟
در پایان این نامه افتادگی وجود دارد: «این همه، علاوه بر سخنان طولانی ای اسـت کـه او در آن، ایشان را به یاری خود فراخوانده است»، این مسئله باعث شده که ما نـتوانیم از
ایـن نـامه به دست آوریم که مقصود ادریس در اینجا از یاری او چیست؟ آیا این نامه دعوتی است بـرای یـاری به او در پوشش دادن به فرارش از مصر و یاری به او در به پاداشتن دولتش در افریقیه یـا دعـوتی اسـت برای یاری او در برابر دشمنانش در مغرب بعد از بیعتی که با او شده تا بتواند دولتش را تثبیت کـند، یـا…؟
این نقاط کور در سند نامه، در دلیل ارسال آن و در شخصی که نامه به او ارسـال شـده اسـت، ما را در همین آغاز در خصوص درستی آن به شک می اندازد. بنابراین به سراغ متن آن می رویـم; شـاید مـتن ما را در یافتن پاسخِ این سؤال ها یاری کند:
بعد از «نام بردن از خـدا» مـستقیماً به کلمه «اما بعد» برمی خوریم، سپس حمد خدا و درود بر همه پیامبران ذکر می شود، و ایـن عـجیب است، چه اینکه تعبیر «اما بعد» معمولا، به ویژه در نامه های نـگارش شـده در قرن های نخستین،[۹۴] همچنین با وجود آنـکه مـا تـقریباً هیچ اطلاعی از ادریس تا پیش از واقعه فـخّ نـداریم، ولی هیچ گونه گزارشی از زندانی شدن او هم در منابع نیامده است. این در حالی اسـت کـه مهدی، علویان زندانی را آزاد کرد تـا آنـجا که نـقل شـده او عـلی بن عباس بن حسن مثنّا را بـا وسـاطت حسین بن علی فخّی آزاد نمود. تصویری که این نامه ارائه می کند بـیشتر بـا سیاست هادی منطبق است تا بـا سیاست مهدی. در ادامه بـی درنـگ به کشته شدن سلیمان بـن عـبدالله و حسین بن علی و حسن بن محمد در زمان هادی اشاره می کند.
در بخش سـوم و پایـانی این نامه که بنا بـه خـودِ نـامه، آخر آن افتاده اسـت، ایـن نکته یادآوری شده کـه نـویسنده این نامه «فرزند پیامبر شماست» و اینکه او آنان را به «کتاب خدا و سنت پیامبرش…» و به یـاری کـردن پیامبرشان و حفظ حرمت او از راه تکریم عـترتش دعـوت می کـند; بـاشد تـا به شفاعت او نایل آیـند و از حوض او بنوشند. ملاحظه می شود که اصطلاح «عترت» که ربط و نسبت ضمیر جمع را ـ که مـا پیـش از این در آن تأمل و درنگ کردیم ـ تـفسیر مـی کـند، تـنها در ایـن بخش از این نـامه نـاقص آورده شده است.
در اینجا پرسشی دوبخشی مطرح می شود که پیش از این به آن اشاره کردیم: هـویت
شـخص یـا اشخاصی که نامه برای آنها ارسال شـده چیست؟ و در نـتیجه چـرا ایـن بـیان انـتخاب شده است؟
یادآور شدم که امکان ندارد این نامه برای همه «اهل مصر» که گویا مجموعه ای مشخص با ویژگی هایی خاص بودند ارسال شده باشد، بلکه منطقی و مـناسب آن است که نامه یا به شخص معین یا به مجموعه اشخاصی دارای گرایش سیاسی روشن و تعریف شده که دوستدار «اهل بیت» به طور کلی یا زیدی مذهب به صورت خـاص بـاشند، ارسال شده باشد. ولی ما در این خصوص با الفاظی مبهم و غیر روشن مواجهیم، زیرا در این نامه بر خلاف نامه های قبلی، به خصوص نامه ابن ابی یحیی به ابـومحمد حـضرمی در مصر، اصطلاحاتی همچون شیعه یا علویان وجود ندارد و مرجع ضمیرها به روشنی مشخص نشده است. همانگونه که در این نامه در نقل روند تاریخی مـسایل نـیز به صورت آشکاری عجله شـده و ایـن علاوه بر مطالبی است که در مورد خلافت مهدی آورده که با هیچ یک از منابع تاریخیِ شناخته و حتی منابع تاریخی زیدیه جور در نمی آید. هـمچنین در نـگاهی سریع به ادبیات ایـن نـامه، تفاوت آشکار آن با نامه ادریس به اهل مغرب (نامه شماره ۲) که در آن اصطلاحاتی با تکیه بر اصول و قواعد معتزله به کار گرفته شده بود، مشخص می شود.
در مجموع به دلایل زیـر تـقریباً می توان اطمینان یافت که این نامه جعلی و منتسب به ادریس است:
به کار نرفتن اصطلاحات علویان و معتزله; خلط مباحث تاریخی; زبان مبهم; شروع نامتناسب و ناهمخوان با شروع معمول در دیـگر نـامه ها; سـاختار ضعیف نامه در مقایسه با نامه ادریس به اهل مغرب; این که برای ارتباط این نامه با مـصر تنها به یادی گذرا از قیام علی بن محمد بن عبدالله در آن سـامان، اکـتفا شـده است، در حالی که نویسنده نامه اگر می خواست گروهی از مردم مصر را مخاطب خود قرار دهد باید کـسانی را مـورد توجه قرار می داد که در آن زمان گرد علی بن محمد بن عبدالله جمع شـده بـودند، پس بـاید به گونه ای از او یاد می شد که آنان نسبت به تأیید ادریس و دعوتش تشویق می شـدند; همه این شواهد ما را بر آن می دارد که با اطمینان از جعلی بودن این نـامه سخن بگوییم. و پیش از ایـن هـم یادآوری کردیم که در تکیه بر اطلاعات آن بخش از کتاب المصابیح که علی بن بلال آن را تکمیل کرده است، باید احتیاط کرد.
۴٫ نامه یحیی بن عبدالله به هارون الرشید[۹۵]
این نامه را احمد بـن سهل رازی در أخبار فخّ آورده و ظاهراً عبدالله بن حمزه در کتاب الشافی و محلّی در الحدائق الوردیّه این نامه را از آن کتاب نقل کرده اند، هر چند منابع خود را صریحاً معرفی نکرده اند. همه منابع بر این نـکته اتـفاق نظر دارند که هارون الرشید، فضل بن یحیی برمکی را مأمور یحیی بن عبدالله کرد.[۹۸] یحیی امان را پذیرفت.
محلّی در گزارش خود آورده است:[۹۹] «هارون نامه ای را خطاب به یحیی(ع) به فضل داده بود کـه در صـورت امتناع پادشاه دیلم به او داده شود و در آن امان و تضمین هایی داده و وعده کرده بود که به او سه ملیون و هر آنچه از زمین بخواهد، بدهد و به هر سرزمینی که بخواهد او را بفرستد. و یحیی(ع) نیز جـواب نـامه او را داد». روشن است که محلّی این مطلب را از ابن سهل در أخبار فخّ نقل کرده و ابن سهل نیز این گزارش را از ابوزید عمر بن شَبّه و او آن را از مدائنی روایت می کند. این است سند ایـن نـامه آنـگونه که از سیاق
این گزارش بـرمی آیـد، مـگر اینکه ابن سهل رازی این نامه را در وسط گزارش گنجانده باشد. پس می توان گفت که مدائنی تنها کسی است که این نامه را گـزارش مـی کـند.
نامه یحیی با «بسم الله الرحمن الرحیم أما بـعد» آغـاز می شود و بلا فاصله با استفاده از صیغه مخاطب خطاب به رشید می گوید: «پس من امانی را که به من عـرضه کـردی فـهمیدم; این که اموال مسلمانان را به من ببخشی و از زمین های آنـان سهمی برایم قرار دهی، در حالی که خداوند آنها را در اختیار آنان قرار داده، نه در اختیار من و تو…» این نـامه ای طـولانی اسـت که پانزده صفحه چاپی را پر می کند. این نامه به سه بـخش یـا سه محور اساسی تقسیم می شود که بخش دوم آن را می توان لبّ آن به حساب آورد که طـولانی تـرین بـخش نامه نیز می باشد. بخش اول که از همه کوتاه تر است ـ چون از پنـج سـطر تـجاوز نمی کند ـ همان مطالبی را پی می گیرد که نمونه ای از آن را آوردیم این که مسلمانان در اموالشان صـاحب اخـتیارند و ایـن حق توسط عباسیان غضب شده است. این بخش این گونه به پایان می رسـد: «پس ای بـشر ]تحقیر را ملاحظه کنید[ مال و زمین خود را برای خود نگاه دار و از برآوردن نیازهای من دریـغ کـن. چـرا ]که اگر خواسته تو را بپذیرم [در آن صورت مادرم مرا معوج و ناقص تربیت کرده و عاق ]والدیـن[ و قـاطع ]رحم[ به دنیا آورده است». پس از این بی درنگ به بخش دوم و اصلی نامه منتقل مـی شـود کـه با این جملات مقدمه چینی شده است: «به خدا سوگند اگر کسانی از خاندان من کـه بـه دست تو کشته شدند تُرک و دیلم بودند و به اندازه آنان نَسَبشان از مـن دور و رَحـِمشان از مـن جدا بود، باز یاری آنان و خون خواهی ایشان بر من لازم و واجب بود، چرا که خـونشان نـاروا و ظـالمانه ریخته شد و خداوند در کمین شماست…».
این بخش، سیزده صفحه چاپی از مجموع پانـزده صـفحه را در بر می گیرد و در آن یحیی بن عبدالله دیدگاه خود را در خصوص تاریخ اسلام ]از موضع[ «مخالف» بیان می کـند، یـعنی دیدگاه و فهم و خودش را از تاریخ نهضت های علویان از زمان وفات پیامبر. اینجا تـاریخِ مـبارزه و «خروج» برای مطالبه حقوق مشروع. در اینجا بـه مـهم تـرین نقاطی که یحیی بر آن تأکید کرده مـی پردازم و بـررسی اصطلاحات این نامه و مقایسه آن را با دیگر نامه های کهن زیدیه ـ جز در مـوارد ضـروری ـ به آینده موکول می کـنم; در آغـاز و قبل از هـمه ادریـس بـه پدرش عبدالله بن حسن مثنّا و خاندان او تـوجه داده، از او چـنین یاد می کند: «از جان پاکیزه و همتی بلند و دیانتی پسندیده و فروتنی و خداترسی بـرخوردار
بـود. او پیر فواطم و آقای همه فرزندان پیـامبران بود… و به دنبال او قـرار مـی گیرند برادران و فرزندان پدر او و پس از آنـان بـرادران و پسر عموهای من که ستارگان آسمان و مایه استواری دنیا و زینت زمین و امان آفـرینش و مـعدن حکمت و سرچشمه دانش و پناه مـظلوم و… بـودند». از صـفات فراوانی که یـحیی مـی آورد و اصراری که در «متمایزساختن» ایـن خـاندان دارد، تأکید بر نوعی برگزیدگی دیده می شود، هر چند این کلمه به صراحت بـه کـار برده نشده است همانطور که کـلمه عـصمت نیز بـه کـار نـرفته، هرچند از نحوه چینش کـلمات این معنا به دست می آید. این در حالی است که محمد نفس زکیّه پیش از ایـن در خـصوص نسبش با ابوجعفر منصور رقابت داشـته و مـشابه هـمین صـفات را در مـقابل او بر شمرده اسـت.
سـپس یحیی بخش کاملی را به یادآوری کشته شدگانِ این خاندان و سوگواری بر آنها و اصرار بر گرفتن انـتقامشان اخـتصاص مـی دهد. او الگوی خود و الگوی پیروانش را همان پدران و بـرادران خـود مـی دانـد کـه اولیـن آنها علی بن ابی طالب]ع[ است که «به هنگام قیام، قیام کننده بود و مبارزه را حتمی و جهاد با زورگویان را واجب می دانست. ولی کسانی که همچون سم ستوران در بـرابر پاپوش آدمیان بودند به مخالفت با او برخاستند و آنان که همچون تاریکی در برابر خورشید بودند با او درگیر شدند…» ممکن است خواننده گمان کند که مراد یحیی در اینجا خلفای راشدین اند، ولی این سـخن یـحیی «به هنگام قیام، قیام کننده بود» به زمان خلافت آن حضرت اشاره دارد و ربطی به قبل از آن ندارد و در ادامه هم سیاق، تأییدی بر همین نکته است: «… و اگر امیرمؤمنان می خواست، بـا تـعارف و مهربانی با پیمان شکنان (ناکثان) و حمایت از گمراهان (مضلان) و دوستی با از دین رمیدگان (مارقان)، آرامش را برقرار می کرد و همه تسلیم او می شدند، ولی خدا و رسـولش نـمی پسندیدند که او خائنان را به دوسـتی بـگیرد..».
به نظر می رسد که «ناکثان» و «مضلان» و «مارقان» اشاره ای است به گروه هایی که از یاری امام علی ]ع[ دست کشیده با او جنگیدند. ولی در اینجا بـرای مـا دشوار است به صـورت تـمام و کمال آنها را مشخص کنیم. چه بسا مراد از ناکثان، طلحه و زبیر و پیروان آن دو باشند، زیرا آنان بیعت خود را با امام علی ]ع[ نادیده گرفتند. اما گمراهان امویان، و مارقان همان خوارج اند کـه در مـورد آنان حدیثی نقل می شود که در آن آمده است: «مروق الرمیه من السهم» ]=رمیدن تیر از کمان[. یحیی با احتیاط کامل از اشاره به خلفای سه گانه
پرهیز کرده و در برابر آنها موضعی نگرفته اسـت. تـنها می مـاند این عبارت: «چهارمیِ آنها از سرِ حسد و دشمنی گفت: چرا هم خلافت و هم نبوت به آنها برسد؟» که بـرای من دشوار است آن را به شخص معینی نسبت بدهم.[۱۰۰]
وی بلا فـاصله ایـن آیـه را می آورد: )فَقَدْ آتَیْنَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَآتَیْنَاهُم مُلْکًا عَظِیمًا( ]النساء ۴/۴۵[ و این همان آیه ای است که دوبـار در کـتاب الصفوه که منتسب به زید بن علی]ع[ است[۱۰۲]
سپس یحیی به ترتیب، قـیام کـنندگان عـلوی بر ضد دستگاه اموی را این گونه می شمارد:
۱٫ حسن بن علی بن ابی طالب]ع[;
۲٫ حـسین بن علی بن ابی طالب]ع[;
۳٫ جدش حسن بن حسن بن عبدالله[۱۰۳]
و یادآور مـی شود که عبدالرحمن بـن اشـعث (ـ۸۵) که علیه عبدالملک بن مروان قیامی را سامان داد و گروه های مخالف برگرد او جمع شدند، در ابتدا با حسن بن حسن بیعت کرد، هر چند بعدها پیمان شکنی کرد. و این نکته ای است کـه دیگر منابع زیدیه نیز آورده اند،[۱۰۴] ولی در دیگر منابع تاریخی تأییدی برای آن نمی توان یافت.
۴٫ زید بن علی]ع[ و یحیی بن زید
سپس به حقانیت علویان در امر خلافت می پردازد و اینکه عباسیان این حـق را از آنـها غصب کردند: «برادرم محمد بن عبدالله پس از زید و فرزندش یحیی دعوت خود را آشکار ساخت و اولین کسانی که به او پاسخ مثبت دادند و با سرعت به سوی او آمدند جدّ تو محمد بن عـلی بـن عبدالله ابن عباس و برادران و فرزندان او بودند. پس از آن، وی
برای دعوت به سوی او به پاخاست تا اینکه مردمانی را به وسیله دعوت به سوی خود فریفت. و همه امت اسلام می دانند که شـما بـه سوی ما دعوت می کردید و بازگشتتان به سوی ما بود و خداوند از شما برای ما پیمان گرفته بود و ما نیز از شما برای «مهدیِ» خود محمد بن عبدالله بیعت گرفته بـودیم، هـمو کـه جانی تربیت شده (نفس زکـیّه) و تـرسا و خـدا ترس و پسندیده داشت، ولی شما این پیمان را شکستید و از میراث خلافت چیزی را ادعا کردید که قبل از آن نه در قدیم و نه در جدید مدعی آن نبودید.. ایـن در حـالی اسـت که دعوت شما به او آشکار، و درخواست برای رهـبری او بـا تصریح به نام او بود و امامت او در پرچم های شما ـ محمد یا منصور ـ ثبت شده بود…». این جملات نشانگر دیدگاه زیـدیه در خـصوص بـیعت ابواء است که در منابع آنها منعکس شده، در حالی که خـود محمد نفس زکیّه در نامه هایی که با منصور تبادل کرده، به این بیعت اشاره نکرده است.[۱۰۵]
یحیی نـامه را بـا یـادآوری مصیبت هایی که به دست هادی و برادرش رشید بر برادران او وارد آمـده ادامـه می دهد، ولی نامی از مهدی نمی برد. او رشید را متهم می کند که به دلیل طغیان و دشمنی، نـسبت بـه عـلی بن ابی طالب]ع[ اظهار کینه می کند و از منزلت او می کاهد تا آنـجا کـه در دشـمنی با آن حضرت از بنی امیه هم پیش افتاده است و فرمان داده که قبر حسین بن عـلی بـن ابـی طالب]ع[ را شخم بزنند. ولی در مورد رشید نقل نشده که او به دشنام علی]ع[ فرمان داده و بغض او را اظـهار کـرده باشد و این از متوکل (۲۳۲ـ۲۴۶) نقل شده و او بود که به تخریب قبر حسین ]ع[ و خـانه هـای اطـراف آن فرمان داد و اینکه مکان قبر آن حضرت را شخم بزنند و در آن کشت و کار نمایند و آن را آبیاری کنند و ایـن واقـعه در سال ۲۳۶ اتفاق افتاد.[۱۰۸]
به پایان می برد. دیگر گروه های مخالف نیز از قـرن اول هـجری بـه این دو آیه استناد کرده، و فرقه های شیعی با گرایش های مختلف آن را به کار برده انـد.
پسـ از این معرفی سریع به بررسی صحت انتساب این نامه بر می گـردیم. روشـن اسـت که این نامه نشانگر تاریخ زیدیه است، که تاریخ قیام مخالفانی است که کوشیدند بـرای زیـدیه مـشروعیت کسب کنند و تاریخ خاص آن را بنویسند. ما پیش از این یادآور شدیم کـه در دیـگر منابع از نامه یحیی به رشید تا پیش از قبول امان نامه گزارشی وجود ندارد و تنها ابن سـهل رازی اسـت که این نامه را به نقل از عمر بن شبّه از مدائنی نقل می کـند، ولی مـن نتوانستم اطمینان حاصل کنم که این نـامه در مـتن گـزارش مدائنی آمده باشد، چرا که این گـزارش را ابـن سهل از ابوزید عمر بن شبّه از مدائنی نقل می کند، بدون آنکه در این مـیان بـه سندی اشاره کند و تنها در بـخشی کـه در آخرش ایـن نـامه را آورده مـی گوید: «ابوزید گفت»، بدون آنکه مـشخص کـند که آیا ابوزید عمر بن شبّه همچنان در حال نقل گزارش مدائنی اسـت یـا از دیگری نقل می کند. مدائنی مـیان سال های ۲۱۵ و ۲۲۸ از دنیا رفـته، در حـالی که در این نامه از تخریب مـرقد حـسین بن علی ]ع [سخن به میان آمده و ـ همان گونه که اشاره کردم ـ منابع بـه تـخریب این قبر در زمان عباسیان تـا قـبل از سـال ۲۳۶ در زمان خلافت مـتوکل اشـاره ندارند. این مسئله ای اسـت کـه ما را در مورد صحت انتساب این نامه متوقف می کند، چه اینکه ممکن نیست ایـن نـامه در گزارشی که سندش به مدائنی مـنتهی مـی شود آمـده بـاشد، حـال آنکه مدائنی بنا بـر دورترین احتمالات در سال ۲۲۸ از دنیا رفته است.[۱۰۹] اما وفات عمر بن شبّه در سال ۲۶۳ اتفاق افتاده اسـت; آیـا احمد بن سهل رازی نامه را از منبعی نـقل کـرده کـه نـام آن را نـیاورده و می خواسته بـه ایـن وسیله رد گم کرده، چنین وانمود سازد که آن را از گزارشگری بزرگ همچون مدائنی گرفته است؟
این از نظر سند، امـا وقـتی بـه متن نامه توجه کنیم خواهیم دید کـه ایـن نـامه بـه نـامه «مـنتسب» به محمد نفس زکیّه خطاب به ابوجعفر منصور شباهت دارد، زیرا در آن آمده است که «پدرمان علی، وصیّ و امام بود» و «خداوند ما را برگزید و برای ما برگزید»،[۱۱۰]ولی در این نامه هـرگز به آن نامه نفس زکیّه اشاره نشده است، با اینکه چنین اشاره ای می توانست موضع یحیی را تقویت کند. از طرف دیگر این نامه در ردّ «امان دادن» به یحیی از طرف رشید نوشته شده، یعنی در ایـن جـهت، مشابه نامه محمد نفس زکیّه به منصور است که در پایان آن محمد نفس زکیّه می گوید: «چه امانی به من می دهی؟ امانی که به ابن هبیره داده شد یا امانی کـه بـه ابومسلم؟»
همچنین نباید فراموش کنیم که در این نامه هیچ اشاره ای، نه مستقیم و نه غیر مستقیم به ادریس بن عبدالله هم وجود ندارد و ما نـمی تـوانیم به طور دقیق سالی را کـه یـحیی امان نامه را پذیرفت مشخص کنیم، زیرا منابع تاریخی به آن اشاره ندارند، هر چند طبری آن را در سال ۱۷۶ به هنگام روایت خروج یحیی از دیلم بر اساس روال خـود در نـقل حوادث سالیانه آورده است.[۱۱۳] پسـ جـا داشت در این نامه از ادریس یاد می شد، آنجا که یحیی خطاب به رشید می گوید: «خداوند بعد از او ]یعنی مهدی[ ما را به وسیله تو مورد امتحان قرار داد، پس تو در کشتن مـا حـریص و در جستوجوی گریختگانِ ما از دست خود بودی. دوری منزل و فاصله مکانی آنان را از دست تو در امان قرار نمی داد و نیرنگ و حیله های تو در جای جای سرزمین تُرک و دیلم به دنبال آنان بود و تو تـا تـسلط بر آخـرین نفر ما آرام نمی گرفتی». می بینیم که یحیی از سرزمین تُرک و دیلم یاد می کند، ولی از ادریـس یادی نمی کند و حتی اشاره ای هم به او ندارد که آیا او در آنـ زمـان زنـده و به دنبال تأسیس دولت زیدیه در مغرب بوده، یا وفات یافته بوده و در هر دو حالت یادکردن از او می توانست به مـوضع یـحیی مدد رساند.
این همه ما را در صحت انتساب این نامه به یحیی به تـأمل و احـتیاط وا مـی دارد و به این سمت سوق می دهد که بگوییم این نامه جعلی است و در سال هایی پسـ از ۲۳۶ (سالی که متوکل قبر حسین]ع[ را تخریب کرد)، نوشته شده است،یا اینکه فـرض بگیریم که هسته اولیـه آن وجـود داشته، ولی در این زمان بازنویسی و بر آن مطالبی افزوده شده است.
این نامه به حق از نظر ادبی قطعه ای ممتازی است که می توان آن را از نظر بلاغت و انتخاب الفاظ و تنوع موسیقایی که با جـفت نگاری و الهام از واژه ها و آیات قرآنی فراهم آورده، با نامه ابراهیم بن ابی یحیی مقایسه کرد. این نامه در سبک، شبیه خطبه منسوب به یحیی بن عبدالله است که آن را در برابر بزرگان اهل جبل و دیـلم ایـراد کرده[۱۱۵]
* * *
در مروری که داشتیم روشن شد که قبل از یقین به صحت انتساب این نامه ها، باید در آنها تأمل کرد، چرا که نامه ادریس به مردم مصر علاوه بر ضعف سـاختاری و زبـانی، در برابر نقد تاب نمی آورد. نامه یحیی بن عبدالله به هارون الرشید نیز علی رغم استواری ساختار و متانت روش و بلاغت خاص آن، نویسنده (یا یکی از نویسندگانش) به مغالطه تاریخی فاحشی دچـار شـده است. این در حالی است که نتوانستیم در صحت نامه ابراهیم بن ابی یحیی به ابومحمد حضرمی و نامه ادریس به بربر تشکیک کنیم، ولی این بدان معنا نیست که به صـحت ایـن دو نـامه یقین داریم، به ویژه آنـکه قـراین خـارجی آنقدر فراوان نیست که به ما اجازه دهند تا مطالعه فراگیرتری داشته باشیم. این مشکل به صورت کلی به دو مسئله کـه هـر دو مـربوط به منابع است باز می گردد:
اول آنکه اغـلب مـنابع زیدیه همچنان تحقیق نشده باقی مانده است، هرچند در دو دهه اخیر چند کار جدید در فهرست نویسی میراث زیدی منتشر شـده اسـت.
و دوم آنـکه این منابع، به مقطعی باز می گردد که در آن زیدیه بـه تدوین تاریخ خود پرداخته بودند، یعنی اواخر قرن سوم، و قرن چهارم هجری، مقطعی که برخی از «گروه ها»ی زیـدی مـوفق بـه برپایی حکومت شده بودند و زیدیه نیز در قالب یک «نهاد» درآمد، بـا هـمه لوازم آن یعنی تحول در اندیشه و اعتقاد و آگاهی این «نهاد» از سرآغاز و تاریخ خودش. و این بدان معناست کـه نـگارش تـاریخ تابع ساز و کارهای شفاهی / کتبی شده بود. نگارش خوشه چین مجموعه ای از سـاختارهای نـوشتاری و بـیانیِ آماده است، همانطور که در زمان معین اجماع که نمایان گر «آگاهی» به خویشتن اسـت، تـمایل دارد اصـطلاحات اعتقادی ای را به کار گیرد که نهادپذیر شده و تابع دیدگاه نوشونده تاریخیِ آن است.[۱۱۶]
در برابر ایـن مـورخان مجموعه بزرگی از اسناد و ادبیات «دعوت» قرار دارد که میراث خاصی را تشکیل می دهد کـه اسـاساً بـه صورت شفاهی روایت می شدند ـ و برخی هم بدون شک به صورت سند یا نـامه هـای مکتوب بودند. این منابع یا مآخذ مختلف، «فضاهای معنایی» مشخصی را تشکیل می دادنـد کـه هـر یک عهده دار کارکردی خاص بود[۱۱۷] و از «فضاهای معنایی» خودشان جدا می شدند تا در فضاهای جدید بـا کـارکردهای متفاوت به کار گرفته شوند و از این راه فرایند ـ آگاهانه یا نا آگـاهانه ـ سـنگ بـنای «معماری» بیانیِ نوینی گذاشته می شود که ساز و کارها و قالب های خاص خود را دارد و گاهی در تـشکیل «گـفتمانی» مـشارکت می کند که در مقطعی خاص دیگر مذاهب و گرایش ها را هم تحت شـمول خـود قرار می دهد.
بنابراین «فضای معناییِ» مثلا یک خطابه شورآفرین با «فضای معناییِ» یک خطابه سـیاسی یـا ایدئولوژیک ـ دینی یا… مختلف است. همین مسئله در مورد دیگر «اصناف و طبقات» هـم صـدق می کند. هر «گفتمانی» مردمانی مشخص، زبـانی ویـژه بـا نمادها و «وابسته های متنیِ» خاص خود را دارد، ولی بـه هـنگام جداشدنِ آن گفتمان از «فضای معنایی اش» برای آنکه در قالب تدوینی و بیانیِ جدیدش به کار گـرفته شـود، آن گفتمان دلالت های خود را بـه دوش مـی کشد تـا آنـها را بـرای مخاطب قرار دادن مردمانی جدید به خـدمت بـگیرد، کاری که به زوال معانی و «وابستگی های متنی» و مرجعیت یا
مرجعیت های جـدیدی مـنجر خواهد شد که «فضای معنایی» مـتفاوتی را شکل خواهد داد. در اینجا تـوجه مـا بر روی بررسی سند متمرکز نـشده، بـلکه بحث ما متوجه آن «فضای معنایی»ای است که مضمون آن از آن جدا شده و متوجه آن فضای جـدیدی اسـت که در آن به کار گـرفته شـده اسـت.
برخی از نامه هـایی کـه پیش روی ماست نامه هـایی مـحرمانه در باب «دعوت» به شمار می روند; همچون نامه ابراهیم بن یحیی[۱۱۸] به ابومحمد حـضرمی کـه سند آن به یکی از داعیان، یعنی عـبدالعزیز بـن یحیی کـنانی مـی رسـد که این رساله را از سـندی زیدی درحلقه ای دیگرروایت می کند. ما نتوانستیم بهوجود سند دومی برای این نامه که مـدائنی آن را روایـت کرده باشد، مطمئن شویم. همینطور اسـت نـامه ادریـس بـه بـربر که نامه ای «عـمومی» در بـاب دعوت است و دارای سند زیدیِ خانوادگی است. امّا نامه ادریس به مردم مصر سندی ندارد و در هر صـورت سـست تـر از آن به نظر می آید که در برابر نـقد مـقاوم بـماند.
مـی مـاند نـامه یحیی بن عبدالله به هارون الرشید که آن را عمر بن شبه از مدائنی روایت کرده است. این نامه ــ همانگونه که گفتیم ــ علی رغم استواریِ ساختار و تکیه بر ادبـیات زیدی، انتسابش ثابت نشد، بلکه این احتمال را ترجیح دادیم که چه بسا نوشتن یا بازنویسی آن به بعد از سال ۲۳۶ هجری بازگردد. این نامه از جمله نامه هایی است که تاریخ «دعوت» را بـازنویسی مـی کند تا در سیاق تاریخی ای قرار گیرد که ما آن را «تاریخ نجات» نامیده ایم. بنابراین باید هر یک از نامه ها را برای تحلیل گفتمان، هندسه و وابسته های متنی اش در درون صنفی که به آن مـنتسب مـی شود مورد بررسی قرار دهیم.
بررسی این نامه ها نمی تواند کامل شود، مگر بعد از فراهم آمدن شرایطی که برای چنین تحقیقاتی ذکـر کـردیم. و این مسئله ای است کـه هـمچنان این دو مهم را انتظار می کشد: انتشار منابع اولیه زیدیه[۱۱۹] و مطالعه سیر تحول عقیده یا عقاید زیدیه و مقایسه آن با وابستگی های متنی اش در میان اولین گـفتمان هـای فرق زیدیِ نخستین و دیـگر فـرق اسلامی. امیدوارم این تحقیق توانسته باشد اولین گام را در این مسیر بردارد.
متن نامه ها[۱۲۰]
نامه ابراهیم بن ابی یحیی به ابومحمد حضرمی
…و وجَّه إلی مصر و ما یلیها ثلاثه. و کتب معهم إبـراهیم بـن محمد بن أبی یحیی الفقیه الذی یقال له: أستاذ محمد بن إدریس الشافعی، و کان من دعاه یحیی، و من أجله أهل زمانه إلی أبی محمد الحضرمی کتاب فیه:[۱۲۱]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام عـلیک فـإنِّی أحمد الله إلیـک[۱۲۲] الذی لا إله إلا هو و أسأله أن یُصلِّی علی محمد عبده و رسوله صلی الله علیه و علی المستوجبین الصلاه من أهله.
أما بعد، فـقد بلغنی حبُّک أهل بیت نبیک عامّه، و یحیی بن عبدالله خاصه لمـکان النـبی صـلی الله علیه و سلم[۱۲۹] بدلآء ملاء مبذوله غیر ممنوعه، معروضه غیر مقطوعه.
فاستمسک بالعروه الوثقی من معرفه حق الله عـلیک فـی نصره یحیی، و تحریم حرمته، و استغنم الظفر بما یلزمک من حفظه بمکان[۱۳۱
] و فی أهـل البـیت عـامه.
و أحببهم جمیعاً حباً نافعاً، و اجعل حبّک إیَّاهُمْ حبّاً دائماً بغیر[۱۳۴] للقائمین بالحقّ من عتره الرسـول، و سوء النیّه فیهم، و الجرأه علی الله بالإفک و الشنئان، و هم أهل الخلابه و قلّه المهابه للعـواقب.
و اعلم أن من اعتقد تـرک مـا نُهِیَ عنه فی السِّر الباطن، و أظهر الحقّ فی المواطن، و لزم التقوی، و حفظ حقّ ذی القربی، و تجنّب فی حبِّهم الجور و الحُزونه،[۱۳۸] و إلی کتابه و سنّه نبیّه، و لم یر الإغماض فی دینه، و لم ینقض مبرماً، و لم یستحلّ محرماً، فـمن کانت هذه صفته لحق بالصالحین من سلفه و بخیر آبائه الطاهرین.
فتدبّر ما وصفتُ لک، و میّزه بقلبک، فإن کنت کذلک لحقتَ بأهل الولایه الباطنه و الموَدَّه الواثنه[۱۴۶]
نامه ادریس به قبایل بربر
..و کـان إدریـس قد کاتب قبائل البربر و أهل شلف[۱۴۸] له و وعدوه النصر و القیام معه حتی یبلغ ما یرید أو یموتوا عن آخرهم.
و هذه رسالته إلیهم کما قال الحسن بن علی بن محمد بن الحـسن بـن جعفر بن الحسن بن الحسن بن علی بن أبی طالب:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله الذی جعل النصر لمن أطاعه، و عاقبه السوء لمن عَندَ عنه، و لا إله إلا الله المتفرّد بالوحدانیّه، الدالّ علی ذلک بـما أظـهر من عجیب حکمته و لطف تدبیره، الذی لا یُدْرَکُ إلا بأعلامه و بیّناته، سبحانه منزّهاً عن ظلم العباد و عن السوء و الفساد، )لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ ]الشوری ۴۲/۱۰[ و صلّی الله علی محمّد عبده و رسوله و خـیرته مـن جـمیع خلقه، انتجبه و اصطفاه و اختاره و ارتـضاه صـلوات الله عـلیه و علی آله أجمعین.
أما بعد، فإنِّی أدعوکم إلی کتاب الله و سنّه نبیّه صلّی الله علیه و آله، و إلی العدل فی الرَّعیه، و القسم بالسویّه، و دفع الظالم و الأخذ بـید المـظلوم، و إحـیاء السنّه و إماته البدعه، و إنفاذ حکم الکتاب علی القـریب و البـعید، فاذکروا الله فی ملوک تَجبَّروا و فی الأمانات خفروا،[۱۴۹] و عهود الله و میثاقه نقضوا، و ولد نبیّه قتلوا، و أذکّرکم الله فی أرامل افتقرت، و یتامی ضُیِّعَتْ، و حـدود عـُطّلت و فـی دماء بغیر حقّ سفکت، قد نبذوا الکتاب و الإسلام ورآء ظهورهم کـأنّهم لایعلمون، فلم یبقَ من الإسلام إلا اسمه و لا من القرآن إلا رسمه.
و اعلموا عباد الله أن ممّا أوجب الله علی أهل طاعته المجاهده لأهـل عـداوته و مـعصیته بالید و اللسان، فباللسان الدعاء إلی الله بالموعظه الحسنه و النصیحه و التذکره، و الحضّ عـلی طـاعه الله، و التوبه عن[۱۵۱]
و تجتمع کلمتهم، و تنتظم ألفَتُهُم، فإذا اجتمع منهم من یکون للفساد دافعاً، و للظالمین مقاوماً، و عـلی البـغی و العـدوان قاهراً، أظهروا دعوتهم و ندبوا العباد إلی طاعه ربّهم، و دافعوا أهل الجور عن ارتـکاب مـا حـرّم الله علیهم، و حالوا بین أهل المعاصی و بین العمل بها فإنّ فی معصیه الله تلفاً لمن رکـبها، و هـلاکاً لمـن عمل بها.
و لا یؤیسنّکم من عُلُوّ الحقّ و إظهاره قلّه أنصاره، فإن فیما بدیء به مـن وحـده[۱۶۳] )
وَ إنْ طَائِفَتانِ مِنَ المُؤمِنِین اقْتَتَلُوْا فَأصْلِحُوا بَینَهُمَا فإنْ بَغتْ إِحْدَاهُمَا عَلَی الأُخْرَی فـَقَاتِلُوا الَّتـِی تـَبْغی حَتی تَفِئ إِلی أمْرِ الله(]الحجرات ۴۹/۹[.
فهذا عهد الله إلیکم، و میثاقه علیکم بالتعاون[۱۶۵] لازماً، فأین عن الله تـذهبون، و أنـّی تؤفکون، و قد جابت الجبابره فی الآفاق شرقاً و غرباً، و أظهروا الفساد و امتلأت الأرض ظـلماً و جـوراً، فـلیس للناس ملجأً و لا لهم عند أعدائهم حسن رجاء.
فعسی أن تکونوا معاشر إخواننا من البربر الید الحـاصده للجـور و الظلم، و أنصار الکتاب و السنّه، القائمین بحقّ المظلومین من ذریّه خاتم النبیّین، فـکونوا رحـمکم اللهـ[۱۶۷]
و اعلموا معاشر البربر أوتیتم[۱۷۰] ۴۶/۳۲[ أعاذنا الله و إیاکم من الضلال و هدانا و إیّاکم إلی سبیل الرشاد.
و أنا إدریس بـن عـبدالله بـن الحسن بن الحسن بن علی بن أبی طالب. رسول الله صلّی الله علیه،[۱۷۵]
الحـسین سـیّده بنات ذراری النبیّین أُمَّای، و الحسن و الحسین إبنا رسول الله أبوای، و محمّد و إبراهیم إبنا عبدالله، المهدی و الزاکی، أخوای.
فـهذه دعـوتی العادله غیر الجائره، فمن أجابنی فله مالی و علیه ما علیَّ، و من أبـی فـحظّه أخطأ، وَ سَیری ذلک عالم الغیب و الشهاده. إنّی لم أسـفک له دمـاً و لا أسـتحللت له محرماً و لا مالا و استشهدک یا أکبر الشاهدین شـهاده، و أسـتشهد جبریل و میکائیل أنّی أوّل من أجاب و أناب، فلبّیک اللهم لبّیک. مزجی[۱۷۸]
خبر ادریس بـن عـبدالله بن حسن بن حسن حـاکم مـغرب و نامه او بـه مـردم مـصر
حدثنی أبوالعباس الحسنی رضی الله عنه بـإسناده عـن إدریس بن عبدالله بن الحسن علیهم السلام:
بسم الله الرحمن الرحیم
أما بـعد، فـالحمد لله ربّ العالمین، لا شریک له الحیّ القیّوم، و السـلام علی جمیع المرسلین، و عـلی مـن اتبعهم، و آمن بهم أجمعین.
أیـها النـاس إن الله ابتعث محمداً صلّی الله علیه و آله و سلّم بالنبوّه و خصّه[۱۹۰]
یق فطبّق علیهم بیتاً حتّی قـتلهم بـالجوع.
و بعث أخی محمّد بن عـبدالله بـن الحـسن صلوات الله عـلیه ابـنه علیاً إلیکم، فخرج بـمصر فـأخذ فأوثق[۱۹۵] ]الحج ۲۲/۱۱[.
ثمّ ملک بعده ابنه الفاسق فی دین الله، فسار بما لاتبلغه الصـفه مـن الجرأه علی ربّ العالمین، ثمّ بـعث لیـأخذ نفراً مـنّا فـیضرب أعـناقهم بین قبر رسول الله صـلّی الله علیه و آله و سلّم[۱۹۶] و منبره، فکان من ذلک ما لا أظنّه إلاّ قد بلغ کلّ مسلم.
ثم قتل أخـی سـلیمان بن عبدالله، و قتل ابن عمّی الحـسین بـن عـلی صـلوات الله عـلیه فی حرم الله، و ذبـح ابـن أخی الحسن بن محمد بن عبدالله فی حرم الله بعد ما أُعطِیَ أمان الله.
و أنا ابن نبیّکم صـلّی الله عـلیه و آله و سـلّم أدعوکم إلی کتاب الله و سنّه نبیّه[۱۹۸] هلاکنا.
هذا فـی کـلام طـویل دعـاهم فـیه إلی نـصرته.[۱۹۹]
نامه یحیی بن عبدالله به هارون الرشید
وکتب هارون إلی یحیی بن عبدالله کتاباً یعرض علیه فیه الأمان له و یبذل لیحیی من المال; ألف ألف، و ألف ألف، و ألف و ألف، و من القطائع کذا و کذا، و أن یـنزلوه من البلاد حیث أحبّ و یولّوه من الولایات و البلاد ما أراد و یقضوا له من الحوائج کلّ ماطلب.
فکتب یحیی إلی هارون جواب کتابه بکتابه هذا و هو معتصم بما یؤکّد الدیلمی من ذمّته راج مـنه الوفـاء و حسن المدافعه، و لِمَا أظهر من منعه و عقد من ذمّته. و هذاکتابه:
بسم الله الرحمن الرحیم
أما بعد، فقد فهمت ما عرضت علیّ من الأمان علی أن تبذل لی أموال المسلمین، و تقطعنی ضیاعهم التـی جـعلها الله لهم دونی و دونک، و لم یجعل لنا فیها نقیراً و لا فتیلا، فاستعظمت الاستماع له فضلا عن الرکون إلیه، و استوحشت منه تنزّهاً عن قبوله. فاحبس
أیها الإنسان عـنّی مـالک و إقطاعک و قضاءک حوائجی، فقد أدّبـتنی إذن خـالفٌ ناقصاً[۲۰۱] من أهلی تُرکا و دیالم علی بُعدِ أنسابهم منّی و انقطاع رحمهم عنّی لوجبت علیّ نصرتهم و الطلب بدمائهم، إذ کان منکم قتلهم ظلماً و عدواناً، و الله لکم بـالمرصاد لمـا ارتکبتم من ذلک، و علی المـیعاد لمـا سبق فیه من قوله و وعده و وعیده، و کفی بالله جازیاً و معاقباً و ناصراً لأولیائه و منتقماً من أعدائه.
و کیف لا أطلب بدمائهم و أنام عن ثأرهم، و المقتلول بالجوع و العطش و النکال و ضیق[۲۲۰]
ثم تلاه الحسن سـلیل[۲۲۷] الخـائنین، فقتلوه و منعوه ماء الفرات و هو مبذول لسائر السباع، و أعطشوه و أعطشوا أهله و قتلوهم ظلماً، یناشدونهم فلا یُجابون و یستعطفونهم فلا یرحمون. ثم تهادوا رأسه إلی یزید الخمور و الفجور تقرّباً إلیه، فبعداً للقوم الظـالمین.
ثـم توجّهت جـماعه من أهل العلم و الفضل إلی سجستان فی جیش،[۲۳۴]
و قد کان أخی محمّد بن عبدالله دعا بعد زید و ابـنه یحیی، فکان أوّل من أجابه و سارع إلیه جدّک محمّد بن علی بـن عـبدالله بـن عباس و إخوته و أولاده، فخرج ـ زعم ـ[۲۵۰]و نهم بهم نهم الخنزیر، و الله له و لمن عمل بعمله بالمرصاد.
فلمّا أهلکه الله قابلتنا أنت و أخـوک الجـبّار الفظّ الغلیظ العنید[۲۵۳] إلا قتل الحسین بن علی و أسرته بفخّ، لکفی بذلک عند اللهـ وزراً عـظمیاً، و سـیعلم و قد علم ما اقترف، و الله مجازیه و هو المنتقم لأولیائه من أعدائه.
ثم امتحننا الله من بـعده بک، فحرصت علی قتلنا و طلبت من فّرَّ عنک منّا، لا یؤمنّک منهم[۲۶۰]
و أمّا[۲۶۴] مـن مثلها بمنّه و طوله. أفـأبیع المـسلمین و قد سمت إلیَّ أبصارهم، و انبسطت نحوی آمالهم بدعوتی، و اشرأبّت أعناقهم نحوی. إنّی إذاً لدنیُّ الهمّه، لئیم الرغبه، ضیّق العطن; هذا و الأحکام مهمله، و الحدود معطّله، و المعاصی مستعمله، و المحارم منتهکه، و دین الله محقور، و بصیرتی مـشحوذه و حجّه الله علیَّ قائمه فی إنکار المنکر، أفأبیع خطر مقامی بمالکم، و شرف موقفی بدراهمکم، و ألبس العار و الشنار بمقامکم لـ )قَدْ ضَلَلْتُ إِذًا وَ مَا أَنَاْ مِنَ الْمُهْتَدِینَ( ]الأنعام ۶/۵۶[ و والله ما أکلی إلا الجشب، و ما لباسی إلا الخشن، و لا شـعاری إلا الدرع، و لا صـاحبی إلا السیف، و لا فراشی إلا الأرض، و لا شهوتی من الدنیا إلا لقاؤکم و الرغبه إلی الله فی مجاهدتکم، و لو موقفاً واحداً إنتظار إحدی الحسنین فی ذلک کلّه من ظفر أو شهاده.
و بعد، فإن لنا علی الله وعداً لا یخلفه، و ضماناً سوف ینجزه، حـیث یـقول: )وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِی الاَْرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِکُونَ بِی شـَیْئًا([۲۶۷]