مطالعات متفرقه (خارج از سیر مطالعاتی)

نخستین آفریده از منظری اسلامی و مسیحی

آدرس مقاله در پایگاه مجلات تخصصی نور: هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (از صفحه ۲۹ تا ۶۴)
URL : http://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/328513
مقالات: نخستین آفریده از منظری اسلامی و مسیحی (۳۶ صفحه)
نویسنده : الهی منش،رضا

چکیده

این نوشتار ناظر به بحثی است که در طول تاریخ از مسائل و دغدغه های فکری انسان بوده است. هم حس کنجکاوی بشر و هم تأثیری که این معرفت در عمل می گذاشته، موجب شده است تا فرهیختگان علوم مختلف از فلسفه، عرفان، کلام، طبیعیات و… به بررسی این مهم بپردازند. در این بین دیدگاه ادیان، به ویژه دو دین توحیدی اسلام و مسیحیت حائز اهمیت زیادی است. در خصوص اسلام، چون در قرآن مجید، سخنی به صراحت در این باب نیامده، شاکله اصلی بحث بر روایات نبی اعظم اسلام(ص) بنیان شده است
هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۲۹)


‌ ‌‌‌مـقاله‌: نخستین آفریده از منظری اسلامی و مسیحی / رضا الهی من

.

در نگاه به روایات‌ و جمع‌ بـندی‌ آنـها، هـم به معانی ظاهری الفاظ و هم به برداشت های فلسفی، عرفانی و کلامی توجه شده‌ و دیدگاه صـدر المتألهین(ره)، که در شرح اصول کافی نگاهی جامع به این‌ بحث داشته، مورد تـأکید‌ قرار‌ گرفته است. نـگاه عـرفانی و کلامیِ قاضی سعید قمی(ره) در شرح توحید صدوق، که به تعبیر بعضی از بزرگان در مباحث کلامی و اعتقادی مثل و مانندی ندارد، نیز مورد توجه قرار گرفته‌ است. در میان شارحان فیلسوف و عارفی که به تـفسیر و تحلیل قرآن و سنت پرداخته اند به همین دو اکتفا شده است. دیدگاه بزرگانی چون فیض کاشانی و ملاصالح مازندرانی به همین دو دیدگاه‌ نزدیک‌ است. اما در طرح دیدگاه محدثان، تنها به دیدگاه مرحوم مـجلسی اشـارت رفته است، زیرا عالمانی چون صاحب عوالم شبیه همین دیدگاه را دارند. گفتنی است که چون علامه مجلسی‌ حدیث‌ «اول ما خلق الله العقل» را حدیثی عامی می داند از این رو

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۳۰)


جمع بندی او از روایات بـا جـمع بندی ملاّ صدرا و قاضی سعید متفاوت است. نگارنده در‌ این‌ مقاله با ارجاع محققان به چند کتاب اصیل روائی شیعی، از قبیل من لایحضره الفقیه و کنز الفوائد کراجکی اثبات نموده است کـه حـدیث مذکور بین عامه و خاصه مشهور بوده‌ است‌. به‌ منظور تکمیل بحث به اجمال‌، دیدگاه‌ فلسفه‌ و عرفان اسلامی نیز مطرح شده است.

در بیان نظرگاه مسیحی، نگارنده توجه دارد که اعتقاد بـه عـهد عـتیق جزئی از اعتقادات‌ مسیحی‌ است‌، امـا بـا تـوجه به این که موضوع مقاله‌ در‌ قلمرو مسیحیت بر «کلمه» یا «لوگوس» انطباق می یابد و بسیاری بر آنند که اساس این تـفکر از فـلسفه یـونان‌ باستان‌ و از‌ طریق فیلون یهودی به دست پولس و یوحنا رسـیده اسـت، تا‌ به حدی موضوع را در فلسفه یونان و تفکر فیلونی پی گرفته ایم و طبعاً در طرح دیدگاه فیلون، نیم‌ نگاهی‌ هم‌ به تـعالیم دیـن یـهود داشته ایم.

واژه «نخستین آفریده» در معنای‌ تحت‌ اللفظی اش به ابتدای زمـانیِ خلقت، اشاره دارد، لذا منعکس کننده نظریات و تفکرات مختلف نیست، زیرا‌ اولا‌ قبل‌ از خلقت ماده، سخن از زمان بی معناست و ثانیاً از نـگاه عـرفان‌ و بـسیاری‌ از‌ مکاتب فلسفی، رابطه موجودات با خداوند رابطه خلق و ایجاد نیست، بـلکه رابـطه صدور است‌ و صدور‌ به‌ معنای آفرینش بعد از عدم نیست، بلکه به معنای ظهور بعد از خفاء اسـت‌. بـر‌ اسـاس نظریه صدور، موجودات صرفاً تجلی و تنزّل کمالات ذاتیِ حق تعالی هستند، البـته‌ تـجلی‌ و تـنزلی‌ دارای مراتب. از دیدگاه عرفان می توان از «صادر اول» یا «تجلی اول» سخن‌ گفت‌، اما از «آفریده نخستین» نـمی تـوان حـرفی زد، زیرا خلقت و آفرینش اساساً به‌ معنای‌ وجود‌ بعد از عدم است; کما این که در اعـتقاد نـامه های مسیحی نیز مخلوقیت و آفریده‌ شدن‌ حضرت عیسی(ع) مطرح نیست، بلکه از «مولودیت» او سـخن رفـته اسـت. بر‌ این‌ اساس‌ اگر بخواهیم عنوان بحث، جامع همه نظریات باشد یا باید واژه «آفـریده» را بـه معنایی‌ اعم‌ به‌ کار ببریم تا شامل صادر نیز شود، یا از عنوان هـای مـتعددی‌ اسـتفاده‌ شود: «نخست آفریده، صادر اول، مولود نخستین…». مقصود از اولیّت زمانی در اینجا یعنی اگر زمانی‌ بود‌ و مـی خـواستیم موجودات فرازین را بر اساس آن رتبه بندی کنیم، «نخستین‌ آفریده‌» پیش از همه بـود.

عـنوان مـورد بحث‌ از‌ منظرهای‌ متفاوت مورد بحث قرار گرفته است. متون‌ فلسفی‌

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۳۱)


با تمام گرایش های مـتفاوتش، مـتون عـرفانیِ تمام فرق و نحله های باطنی، و متون‌ دینی‌ ادیان مختلف، هر کدام بـه‌ گـونه‌ ای «نخستین‌ آفریده‌» را‌ معرفی نموده اند. امّا به جهت‌ گستردگی‌ بحث، تمرکز ما در این تحقیق بیشتر بـر بـیان نظریه دو دین‌ مهم‌ ابراهیمی، یعنی اسلام و مسیحیت آن هم‌ بر اساس متون دیـنی‌ آنـها‌ می باشد. البته به برداشت‌ ها‌، تـفسیرها و تـأویلات فـلاسفه و عرفا از این متون نیز به تناسب مـی پردازیـم.

اهمیت‌ بحث‌

حس علم جویی و حقیقت طلبی‌ ما‌ را‌ به کشف حقایق‌ وا‌ می دارد، خـاصه در‌ مـورد‌ «اولین آفریده»و یا «صادر اول» کـه در بـین حقایق امـکانی، دارای عـالی تـرین شأن‌ و بیشترین‌ سنخیت با حق تـعالی، و از نـگاه‌ فلسفی‌ و عرفانی، بعد‌ از‌ حضرت‌ احدیت، مهمترین موجود است‌.

از نگاه فلسفی: تمام سـلسله عـلل و معلول ها به آن نخستین آفریده مـی رسد و او‌ خود‌ بدون واسـطه مـعلول حق تعالی است‌ و از‌ چنان‌ بـساطتی‌ بـرخوردار‌ است که بر‌ اساس‌ قاعده سنخیّت بین علت و معلول، تنها او توانسته است مـعلول بـلا واسطه خداوند باشد. پس سلسله‌ عـلل‌ و مـعلولات‌، تـماماً، در تأثیر و تأثر وکـمالات خـویش وام‌ دار‌ این‌ نخست‌ آفـریده‌ انـد‌. بنا به دیدگاه صدراییِ امکان وجودی و فقری، سلسله معلولات تا هیولای اولی همه عین ربـط بـه علل خود هستند و وجود آنها چـیزی جـز اضافه اشـراقی سـلسله عـلل‌ هستی نیست و از خود هـیچ هویت و ذات مستقلی ندارند. بر این اساس هویت و تحقق سلسله موجودات همیشه در گرو عنایت و فیض مـدام عـقل اول و اولین علت (بعد از حضرت حق‌) بـوده‌ و اسـت. هـمچنین در تـلقی فـلسفی، پایین ترین مـرتبه مـعلولات، یعنی هیولای اولا که قوه محض است با پذیرفتن صور مختلف از جسمیه، نباتیه، حیوانیه و انسانیه، به سـوی عـله العـلل‌ سیر‌ می کند و با گذشت از مرحله هـای عـقل هـیولانی، عـقل بـالملکه و عـقل بالفعل با عقل فعال اتصال یا اتحاد پیدا می کند و از‌ آن‌ حد هم گذشته به مراتب‌ عالیه‌ عقول و مرتبه عقل اول ارتقاء پیدا می کند.

از نگاه عرفانی: جـریان فیض در قوس نزول از صادر اول، که همان فیض منبسط و تجلی‌ تمام‌ اسماء و صفات حق تعالی‌ به‌ صورت مبسوط و یک جاست، شروع می شود و

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۳۲)


تا آخرین تنزّلات ادامه پیدا می کند، و سـپس در قـوس صعود، تمام موجودات از طریق نفس انسانی، که حلقه اتصال دو قوس است‌، با‌ سلوک و یا جذبه از تعینات و مراتب تجلی عبور کرده به لقاء تجلی اول و صادر نخستین که تجلی تمام اسـماء و صـفات حسنای الهی است نائل می گردند. پس در مقام نظر‌ و به‌ تعبیر دیگر‌ در مقام هستی شناسی، همه موجودات به ویژه انسان در پی لقاء عقل اول (صادر نـخستین) و اتـحاد‌ با آن می باشند.

اهمیت عـملی بـحث: بحث از آفریده و یا‌ صادر‌ نخستین‌ در عمل نیز نقش آفرین است، زیرا در جای خود بحث شده است که بین دانسته ها‌ و ‌‌بایسته‌ ها پیوند عـمیقی[۱] هـست و شناخت در کنش و عمل تـأثیر مـستقیم دارد، و از آنجا‌ که‌ فیض‌ حق از طریق عقل اول و یا صادر نخستین به موجودات می رسد، پس هستی و هویت‌ ما و تمام کمالات و هدایت ما، مرهون قابلیت و فاعلیت بی انتهای آن تجلی تمام‌ نمای حضرت حـق بـوده‌ و است‌، پس شناخت او که مظهر کامل خدای جمیل علی الاطلاق است، در دل انسان شور و عشق به زیبایی محض می آفریند، عشق به زیبایی ای که در نهاد انسان نهفته شده‌ است و این شور و عـشق، سـالک را به حـرکت در می آورد. و از طرف دیگر می توان با استمداد از آن در مسیر سلوک احساس قوّت کرد و از رنج تنهایی بیرون آمد‌.

بـجاست‌ برای درک اهمیت بحث از «اولین آفریده» یا «صادر نخستین» به سخنان دو فـیلسوف و عـارف بـزرگ، یعنی مرحوم صدر المتألهین و قاضی سعید قمی در مورد «حقیقت محمدیه» که، چنانکه خواهد‌ آمد‌، از نظر روایات و بـیانات ‌ ‌عـرفانیِ اسلامی همان «اولین آفریده» است، تمسک شود.

صدرا: «حقیقت محمدیه که همان عـقل اول اسـت، مـلاک کیفر و پاداش است و شناخت به صورت شایسته فقط‌ از‌ طریق او ممکن است و حتی خداوند از تمام پیامبران بـرای نبوت او پیمان گرفته است».[۲]

قاضی سعید: «هر موجودی به واسطه رسول خدا(ص) و بـا تبعیت از اوامر و نواهی او‌، بـه‌ قـابلیتی‌ می رسد که از آن‌ طریق‌، معارف‌ الهی ای که بر قلب پیامبر فیضان دارد، به قلب او انعکاس می یابد و در آخرت از شفاعت او بهره مند‌ می‌ شود‌».[۳]

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۳۳)


نخستین آفریده از نگاه قرآن و روایات اسلامی

از‌ نگاه‌ قـرآن: در ابتدا باید این نکته را یادآور شد که در آیات قرآنی به صراحت در این باب سخنی‌ نیآمده‌ است‌، گرچه در آیه ای «آب» به عنوان منشأ تکوّن هر‌ موجود زنده ای به حساب آمده است: « و جعلنا مـن المـاء کل شی حی».[۴] در تفسیر آیه شریفه یک‌ احتمال‌ این‌ است که تمام موجودات و حتی ملائکه از آب آفریده شده اند‌. در‌ این مورد سخن صاحب تفسیر روح البیان قابل توجه است:

اولا، حیات به حـیوانات اخـتصاص ندارد‌ و شامل‌ ملائکه‌ و جنیان نیز می شود[۶] آن جوهری که مبدأ موجودات است دو جنبه‌ دارد‌:

الف‌) جنبه علوی که از آن به «روح اعظم» تعبیر می شود و منشأ خلقت ارواح‌ انسان‌ و فرشته‌ است; ب) جـنبه سـفلی که از آن به «آب» تعبیر می شود و آن مبدأ پیدایش‌ حیوانات‌ و جنبدگان است.[۷]

یادآوری ۱: بعداً در جمع بندی روایات، حدیثی از علی(ع) نقل خواهد‌ شد‌ که‌ طبق آن «آب» دارای مراتب است. رتبه اعلایش مافوق همه مـجردات اسـت، از ایـن‌ رو‌ می توان آن را مبدأ تکوّن ارواح تـلقی کـرد. امـا در مرتبه پایین‌ منشأ‌ خلقتِ‌ مادّیات است.

یادآوری ۲: در مبدئیت آب در آفرینش به گونه دیگری نیز می توان از‌ قرآن‌ استدلال کرد: زیرا از طرفی در آیـه ای آمـده اسـت: «خداوند رحمان‌ بر‌ عرش‌ مستقر شد» (۵ طه)

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۳۴)


یـعنی عـرش تجلی «رحمانیت» خداوند است، و از طرف دیگر خلقت مظهر «رحمانیت‌» است‌: «الرحمن‌ خلق الانسان» (الرحمن/ ۱). اما عرش با این عـظمت خـود بـر «آب» تکیه‌ داشته‌ است: «و عرش خداوند بر آب مستقر بود» (۷ هود). پس ایـن «آب»، هرچه باشد دارای جایگاهی برتر‌ از‌ عرش است و چنانکه از بعضی روایات بر می آید، حقیقت این آب‌ منشأ‌ تکون هـمه مـوجوداتِ مـادی و مجرد است.[۸]

از‌ نگاه‌ روایات‌: امّا روایاتِ «نخستین آفریده» فراوانند و در آنها‌ ایـن‌ نـخست آفریده به صورت های گوناگون، از قبیل: نور، نور پیامبر، روح پیامبر‌، عقل‌، قلم، آب، مشیئت، مَلَک کروبی‌، جـوهر‌ مـطرح شـده‌ است‌. ما‌ در هر مورد روایاتی را نقل‌ می‌ کنیم و سه نوع جمع بـندی را از سـه اسـتوانه علمیِ اسلامی، یعنی‌ جناب‌ صدر المتألهین با مذاق فلسفی، عرفانی‌ و جناب قاضی سعید قـمی‌ بـا‌ گـرایش عرفانی، کلامی و جناب مجلسی‌ صاحب‌ بحار الانوار با صبغه حدیثی و کلامی عرضه خواهیم کـرد و در نـهایت خود به‌ جمع‌ بندی مستقلی می پردازیم:

نور‌: فردی‌ شامی‌ در سؤالی از‌ حضرت‌ عـلی عـلیه السـلام پرسید‌: اول‌ مخلوق خدا چیست؟ حضرت فرمود: نور[۹]

نور پیامبر: در دسته ای از روایات، نور رسول‌ خدا‌ ــ صـلی الله عـلیه و آله ــ‌ به‌ عنوان اولین‌ آفریده‌ معرفی‌ شده است، در بعضی‌ از این روایات به یگانگی نـور رسـول خـدا با انوار دوازده امام و حضرت زهرا ــ‌ سلام‌ الله تعالی علیهم ــ اشاره شده‌ است‌. به‌ بعضی‌ از‌ احادیث نـور در‌ ایـن‌ باب اشاره می شود:

۱٫ جابر بن عبدالله انصاری می گوید از رسول خـدا صـلی الله عـلیه‌ و آله‌ پرسیدم‌: اول مخلوق خدا چیست؟ حضرت فرمود: «نور پیامبرت‌ ای‌ جابر‌، خداوند‌ او‌ را‌ آفریده و از او هر چیزی را بـه وجـود آورد…».[۱۰]

۲) سـلمان فارسی می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ای سلمان! خداوند، قبل از خـلقت‌ آسـمان، زمین، هوا، آب، خاک و انسان، مرا از نور مصفای خود آفرید و به عبودیت فرا خواند، پس من اجابت نـمودم و از نـور من، علی (ع) را آفرید و او

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۳۵)


را به بندگی‌ فرا‌ خواند، پس او اطاعت نمود و از نور من و نـور عـلی، فاطمه را آفرید و او را به بندگی فرا خواند، پس اجـابت کـرد و از ]نـور[ من و علی و فاطمه، حسن و حسین‌ را‌ آفرید و آنـها را بـه عبودیت دعوت کرد، پس اجابت نمودند و از نور حسین نُه امام را آفرید و آنها را به بـندگی فـرا خواند‌ و آنها‌ اجابت کردند و…».[۱۱]

مـحمد و آل‌ مـحمد‌(ص): در دسته ای از روایـات آمـده اسـت که اولین مخلوق، نور چهارده مـعصوم اسـت که در اصل نور واحدند:

۱٫ ابو حمزه ثمالی از امام‌ سجاد‌ ــ علیه السلام ــ‌ نـقل‌ مـی کند که: «همانا خداوند ـ عزوجل ـ مـحمد و علی و یازده امام را از نـور عـظمت خود به صورت ارواحی در پرتـو نـور خود آفرید و اینها قبل از خلقتِ مخلوقات، او را‌ عبادت‌ می کردند…».[۱۲]

۲٫ امام باقر ــ علیه السـلام ــ: «… پس اول چـیزی که خدا آفرید، محمد(ص) و مـا، اهـل بـیت بود که از نـور عـظمتش آفرید و ما را به صـورت سـایه‌ هایی‌ سبز (اظلّه‌ خضراء) در پیشگاه خود نگاه داشت…».[۱۳]

۳٫ امام باقر ــ علیه السلام ــ از حضرت عـلی عـلیه‌ السلام نقل می فرماید که: «خـداوند تـبارک و تعالی احـد و واحـد اسـت‌ و در‌ وحدانیتش‌ یگانه است، سـپس خداوند کلمه ای را فرمود که به نور تبدیل شد، سپس خداوند از آن ‌‌نور‌ ]حضرت [محمد(ص) را و من و ذرّیـه ام را آفـرید، سپس خداوند کلمه ای را‌ فرمود‌ که‌ بـه روح تـبدیل شـد، پس خـداوند آن روح را در آن نـور سکنا داد و آن‌ روح را در بـدن هـای ما قرار داد، پس ما روح خدا و کلمات‌ او هستیم و ما حجاب‌ خدا‌ از مخلوقاتش می باشیم…».[۱۴]

عقل: نخست آفریده بـودن عـقل در جـوامع اصیل روایی شیعه و اهل سنت وارد شده اسـت، حـتی بـعضی از بـزرگان مـانند کـراجکی، سید بن طاووس و دیلمی این‌ حدیث را مشهور بین شیعه و سنی دانسته اند.[۱۷]

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۳۶)


نقد: آیا نقل و تأیید کسانی مانند مرحوم صدوق و کراجکی که از طرفی نزدیک به عهد حـضور ائمه اند و از طرف دیگر مخالف‌ تفکرات‌ صوفیانه اند، خاصه آنکه صدوق (ره) در ابتدای من لایحضر می فرماید: من به روایات این کتاب وثوق دارم و بر طبق آنها فتوا می دهم برای اعـتبار حـدیث کافی نیست؟ آیا‌ مدعای‌ بزرگانی مانند و کراجکی، سید بن طاووس (که در تقوا زبانزد است) و دیلمی که می فرمایند: «این حدیث مشهور بین و خاصه است» و توجه فیلسوفان ژرف اندیشِ، مثل میرداماد و صـدرا کـه‌ این‌ حدیث را تلقی به قبول کرده و به شرح آن پرداخته اند، برای وثوق به صدور این حدیث شریف از پیامبر اعظم(ص) کفایت نمی کند؟

اما غـنای فـرهنگ اسلام در زمینه‌ خاستگاه‌ معارف‌ عـرفانی و فـلسفی در ردّ ادعای‌ مستشرقین‌ کافی‌ است. ادعای اینها بر روش «نقد تاریخی» مبتنی است، که بر اساس آن خاستگاه هر تفکر جدید را می باید در‌ فرهنگ‌ ها‌ و ادیان پیـشین شـناسایی کرد. این روش از اساس‌ بـاطل‌ اسـت، زیرا بر تجربه گرایی افراطی مبتنی است که در جای خودش ابطال شده است.[۱۸]

صدوق با چند‌ واسطه‌ از‌ امام صادق ــ علیه السلام ــ از پدرش از جدش‌ از امیرمؤمنان ــ علیه السلام ــ از رسول اکرم ــ صلی الله علیه و آله ــ آورده کـه حـضرت‌ در‌ ضمن‌ مواعظی فرمود: «یا علی! همانا اول مخلوقی که خداوند عزوجل آفرید‌ عقل‌ بود

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۳۷)


که خداوند به او فرمود: روی آور پس روی آورد، سپس فرمود: برگرد، پس برگشت‌، سپس‌ فرمود‌: مخلوقی محبوب تر از تو نیآفریده ام، کیفر و پاداش بـه واسـطه تو‌ اسـت‌».

چنانچه‌ اشاره شد مرحوم علامه مجلسی در چند جای بحار می گوید، حدیث «اول ما‌ خلق‌ الله‌ العقل» عـامی است و از طریق شیعه وارد نشده و حتی راجع به این حدیثِ امام‌ صـادق‌ عـلیه السـلام که «ان الله خلق العقل و هو اول خلق من الروحانیین عن‌ یمین‌ العرش‌ من نوره، فقال له ادبر…»[۱۹] می نویسد کـه: ‌ ‌ایـن حدیث هم نمی رساند‌ که‌ عقل، اولین مخلوق بوده است.

در پاسخ باید گـفت کـه اولا حـدیث «اول‌ ما‌ خلق‌ الله العقل» با وجود کثرت منابع شیعی بر نخست آفریده بودن عقل دلالت دارد و ثانیاً‌ در‌ بـحث از «اولین آفریده» از نگاه فلسفی خواهد آمد که مخلوقاتِ ذاتاً‌ و فعلا‌ مجرد‌ (یعنی عـقول)، می باید مقدم بـر نـفوس و عالم ماده آفریده شده باشند، پس حدیث منقول‌ از‌ امام‌ صادق(ع) نیز مؤید حدیث «اول ما خلق الله العقل» است، از این‌ رو‌ عقل به ضمیمه نقل معتبر دلالت دارد که «اولین آفریده» عقل است.

مشیّت: ۱٫ امام صادق ــ‌ عـلیه‌ السلام ــ: «خداوند مشیت را به خود مشیت و بقیه اشیاء را با‌ مشیّت‌ آفرید».[۲۰]

۲٫ مضمون مناظره حضرت رضا ــ‌ سلام‌ الله‌ علیه با عمران صابی چنین است: اولا‌، ابداع‌، مشیّت و اراده به یک معنایند و ثانیاً، «مخلوق اولِ» خـداوند «ابـداع» است که وزن‌ و حرکت‌ ندارد و قابل شنیدن و دیدن و حس‌ کردن‌ نیست ]از‌ این‌ عبارت‌ می توان به مجرد تامّ بودن‌ مخلوق‌ اول پی برد[ و مخلوق دوم، حروف اند که توسط «ابداع» آفریده شده‌ انـد‌ و وزن و رنـگ ندارند و قابل دیدن نیستند‌، ولی قابل شنیدن هستند‌ ]پس‌ حروف مجرد تام نیستند، و چنانکه‌ در‌ این روایت آمده منظور از این حروف همان مقام فعل خداوند است که‌ به‌ صورت «کن فـیکون» تـحقق می‌ یابد‌ و این‌ حروف واسطه خلقت‌ نوع‌ سوم از مخلوقات اند[‌ و نوع‌ سوم مخلوقات، شامل تمام مخلوقاتِ مادی است که قابل حس و لمس و چشیدن و دیدن اند‌. در‌ ادامه حضرت می فـرماید، «نـور» اولیـن‌ فعل‌ خداست که‌ همان‌ نـور‌ آسـمان و زمـین است. و حروف‌ به واسطه این اولین فعل تحقق یافته اند.[۲۱]

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۳۸)


بنا به آنچه نقل شد می‌ توان‌ گفت که حقیقت ابـداع یـا مـشیّت‌ با‌ این‌ «نور‌» یکی‌ است، یعنی این‌ نـور‌ (یـا مشیت) واسطه بین حق تعالی و حروفی است که اصل و منشأ هر شیئی و مقام فعل خداوند‌ هستند‌ و در‌ نتیجه، ساحت آن «نـور» از مـقام فـعل‌ بالاتر‌ است‌. بر‌ طبق‌ این‌ حدیث، مقام مشیت عبارت اسـت از: همان صادر نخستین، اول ما خلق الله، واسطه فیض کلی، مرتبه قضاء علمی، قدر ازلی در جلوه ذاتی و در نشئه لاهوت‌. و امام خـمینی ــ قـدس سـره ــ در این خصوص می فرماید: «و بالمشیه ظهر الوجود و هی اسم الله الاعظم… و بـه فـتح الله و به یختم».[۲۲]

در احادیث و ادعیه آمده که چهارده‌ معصوم‌(ع) «مواضع مشیه الله» و «تجلّی بخش اراده الله»[۲۴] یعنی ما مصنوع خـداییم و آفـرینش مـصنوع ماست.

نکته: حضرات معصومین همگی نور واحدند و با نور رسول خدا مـتحدند: «اوّلنـا مـحمد، اوسطنا‌ محمد‌، آخرنا محمد و کلّنا محمد»[۲۵]

آب: ۱٫ فردی نزد امام باقر ــ علیه السلام ــ آمد و گـفت، راجـع بـه اولین آفریده خدا از شما‌ سؤال‌ دارم، زیرا بعضی «قدر»، بعضی‌ «قلم‌»و بعضی «روح» را مطرح می کـنند. امـام باقر ــ علیه السلام ــ فرمود: «حرف درستی نزده اند… خداوند «آب» را به عنوان چیزی آفـرید‌ کـه‌ هـمه اشیاء از آن‌ آفریده‌ شده اند… خداوند این شی ]آب[ را از چیز دیگری خلق نکرده اسـت».[۲۶]

۲٫ از امـام صادق ــ علیه السلام ــ در مورد آیه «و عرش خداوند بر روی آب استقرار‌ داشته‌ است»[۲۸]

از این حـدیث مـعلوم مـی شود که بین حقیقت نوریه اهل بیت و این «آب» جبروتی ارتباطی برقرار است; صدرالمتألهین در این بـاره مـی گوید، عرش خدا عبارت است‌ از‌

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۳۹)


«علم خداوند‌ به نظام خیر به صـورت تـفصیلی» کـه با علم کلی و قضائی خدا که فوق این علم است‌ فرق دارد، زیرا این علم کـلی قـضائی از نـظر وجودی بر‌ عرش‌ احاطه‌ دارد: «و عرش خداوند بر فراز آب است» (هود/ ۷) این «آب» را مـفسرانِ اهـل تحقیق به «علم» تأویل ‌‌کرده‌ اند، پس این علم با علم تفصیلی ای که مقید به عرش اسـت‌، فـرق‌ دارد‌. صدرا توضیح می دهد که گویا عرش جوهری است که واسطه بـین عـالم عقل ــ‌ که ثابت محض است ــ و عالم تـغیّر اسـت و بـه تعبیر دیگر عرش واسطه‌ فیض الرحمان اسـت کـه‌ خداوند‌ به واسطه آن با ایجاد متغیّرات، اسم رحمان خود را متجلی می سازد. آنـچه از خـداوند در قلمرو متغیّرها صادر می شـود، اصـل و منشأش در عـرش اسـت، زیـرا خداوند این امور‌ را با اراده و اختیار انـجام مـی دهد و هر فاعل مختاری باید فعل خود را در ابتدا تصور کند و برای تـصور آن بـاید مشیّت و اراده اش به آن تعلق گیرد. امّا در‌ مـورد‌ خداوند، علم و اراده و مشیت هـمه از نـظر وجودی یکی اند و به عـلم خـداوند به نظام خیر به صورت تفصیلی برمی گردند. پس عرش همان علم تفصیلی خـداست کـه عین اراده‌ و مشیت‌ (فعلی) اوسـت.[۲۹]

ایـن کـه مفسرانِ اهل تـحقیق ایـن «آب» را به علم قضائی کـلی تـفسیر نموده اند، سخنی است مدلّل، زیرا طبق حدیث دوم، حقیقت این آب همان‌ حقیقت‌ نوریه اهـل بـیت است که در روایاتی از آنها تعبیر بـه «نـور» شده اسـت و نـور حـقیقتی است که به خـودی خود ظاهر است و بقیه اشیاء را نیز ظاهر می‌ کند‌. و علم‌ هم حقیقتی نوریه و مجرد اسـت‌ و مـجردات‌ بر‌ خلاف مادیات، نسبت به یـکدیگر «عـلم» دارنـد و از هـم غـایب نیستند. پس حقیقت نـوریه اهـل بیت عین علم است. و اگر «عرش‌» مقام‌ علم‌ خداوند است، کما این که حدیث دوم دلالت‌ دارد‌، پس بـا تـوجه بـه عینیت آن «آب» با حقیقت نوریه اهل بیت کـه عـین عـلم اسـت، آن «آب» بـاید‌ بـه‌ علمی‌ خاص اشاره داشته باشد که از نظر مرتبه، از علم‌ مقید به عرش بالاتر است. و چون هرچه مراتب وجودی یک موجود والاتر باشد، کلیت و تجرد آن افزون تر‌ مـی‌ شود‌، پس «آب» به علم کلی و قضایی خداوند اشاره دارد و «عرش» به‌ رتبه‌ پایین تری از آن علم، یعنی علم تفصیلی اشاره دارد.[۳۰]

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۴۰)


جوهر: در بعضی روایات آمده‌ که‌ «اولین‌ آفریده» جوهری خاص بوده: «اول چیزی که خـدا آفـرید جوهری بود که‌ خداوند‌ با‌ نظر هیبت به آن نگریست پس تبدیل به آب شد، سپس خداوند از آن‌ آتش‌، هوا‌ و نور را آفرید».[۳۱]

قلم: ۱٫ امام صادق ــ علیه السلام ــ می فرماید: «اولین‌ مخلوقی‌ کـه خـدا آفرید قلم بود، پس به او فرمود «بنویس» پس هر آنچه‌ را‌ تحقق‌ داشته و تا روز قیامت تحقق پیدا خواهد کرد، نوشت».[۳۲]

۲٫ از پیامبر اکرم ــ‌ صلی‌ الله علیه و آله ــ نقل شـده کـه فرمود: «اول چیزی که خدا آفـرید‌ قـلم‌ بود‌، پس «نون» را آفرید و آن همان دوات است، سپس خداوند به قلم دستور داد بنویس‌! گفت‌ چه بنویسم؟ خداوند فرمود: هر آنچه تحقق دارد و تا روز قیامت تحقق پیدا‌ می‌ کـند‌… پس قـلم نوشت… و این است تـفسیر آیـه «قسم به نون و به قلم و آنچه می نویسند‌.» سپس‌ خداوند‌ بر دهان قلم مهر زد، پس دیگر سخنی نگفت و تا روز قیامت‌ هم‌ سخنی نمی گوید».[۳۳]

صحیفه قلم، لوح محفوظ است. در احادیثی در تفسیر آیـه «ن و القـلم…» آمده‌: «نون‌ لوح محفوظ است و قلم نوری است درخشنده».[۳۵]

از این حدیث و بقیه‌ احادیث‌ معلوم می شود که اشیاء عالم مجردات‌ همگی‌ زنده‌ اند و به واسطه شدّت وجودی شان قابلیّت‌ تجلی‌ بـه صـور گوناگون را دارنـد. پس «نون» در عین اینکه لوح محفوظ است‌ می‌ تواند «مرکّب» هم باشد، زیرا‌ نه‌ لوح به‌ معنای‌ مادی‌ آن است و نـه نهر بهشتی و مرکب‌، بلکه‌ کما اینکه در روایاتی آمده، اینها حقایق

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۴۱)


نـوریه ای انـد کـه آثار‌ مختلفی‌ را از خود بروز می دهند‌ و در پایان هم به‌ یک‌ حقیقت نوریه واحد و اتم بر‌ می‌ گـردند.

‌ ‌جـمع بندی روایات پیرامون «اولین آفریده»

دیدگاه صدرالمتألهین: عقل، اولین مخلوق خداوند‌ است‌ و در بـین مـوجودات مـجعول و آنی‌ الوجود‌، از‌ همه به حق‌ تعالی‌ نزدیک تر و از تمام‌ آنها‌ کاملتر است. و عقل مطرح در ایـن روایات همان عقلی است که در حدیث رسول‌ خدا‌ ــ صلی الله علیه و آله ــ‌ آمده‌: «اول مخلوقی‌ کـه‌ خدا‌ آفرید عقل بـود»، و بـا‌ نور پیامبر، روح او و با قلم و فرشته کروبی مطرح در روایات ذیل یکسان است: «اول‌ مخلوقی‌ که خدا آفرید نور من بود‌»، «اول‌ مخلوقی‌ که‌ خدا‌ آفرید روح من‌ بود‌»، «اول چیزی که خدا آفرید قلم بود»، «اول چـیزی که خدا آفرید فرشته ای مقرب بود‌». تمام‌ این‌ ها ویژگی های یک شیء واحد است‌ که‌ با‌ عبارات‌ مختلف‌ به‌ آن اشاره شده است و این «عقل» از نظر ماهیت و ذات جوهری است که هـیچگونه تـعلقی به اجسام ندارد، یعنی نه از نظر وجودی به ماننداعراض به اجسام‌ نیازمند است ونه از نظر فعلیت و تصرف به مانند نفوس نیازمند جسم است، و نه به مانند ماده و صورت، به عـنوان اجـزاء تشکیل دهنده جسم، به جسم تعلق دارد.

صدرا می‌ گوید‌، چنین موجودی با این خصوصیات حتماً باید باشد و هست، زیرا از طرفی خداوند هم بسیط الحقیقه است و هم عالم و جواد و رحـیم و هـم دارای قدرت بی نهایت و در حق چنین‌ خدایی‌ منع فیض جایز و روا نیست، پس باید با خلقت موجودات، فیضش جریان یابد و از طرف دیگر بر اساس قاعده امکان اشرف ]که مبتنی‌ بر‌ قاعده «سـنخیّت بـین عـلت و معلول‌» و قاعده‌ «الواحد لا یصدر عـنه الا الواحـد» اسـت[ وجود یافتن مخلوقات به صورت الاشرف فالاشرف است و از بین جواهر نزدیک ترین و شریفترین موجود ممکن به‌ خداوند‌، «عقل» است ]که بـسیط‌ مـحض‌ اسـت و از خدای واحد و بسیط محض جز امر بسیط صـادر نـشود، اما سائر جواهر از نفس و جسم و ماده و صورت هر کدام تعلقی به ماده دارند و ماده امری مرکب و غیر بسیط‌ اسـت[‌. حـقیقت ایـن عقل با حقیقت روح اعظم مطرح در آیه «بگو روح از امر پروردگار مـن است»[۳۷] یکی است.

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۴۲)


صدرا در ادامه می نویسد، حقیقت عقل همان «قلم» است‌، زیرا‌ چون عقل‌ واسطه حق تـعالی در تـصویر عـلوم و حقایق بر الواح قضائیه ]یعنی نفوس کلیه[ و الواح قدریه ]یعنی قوه‌ خیال[ اسـت بـه آن قلم گفته اند، زیرا قلم خداوند، نی‌، آهن‌ و جسم‌ نیست، کما اینکه لوح او چوب و کاغذ نیست ]زیـرا طـبق روایـات همه موجودات زنده اند[[۳۸] و حقیقت ‌‌این‌ عقل با «نور» یکی است، زیـرا عـقل، حـقیقت وجودی ای است که از‌ هر‌ ظلمت‌ جسمانی، نقص و حجابی منزّه است و نور همان وجود اسـت کـه بـه خودی خود ظاهر، و مایه‌ ظهوربقیه است و ظلمت عدم است. به این حقیقت ازآن جهت «روح» اطـلاق مـی‌ شود که مایه حیات‌ نفوس‌ است ونیز این حقیقت همان «حقیقت محمدّیه»اسـت کـه اعـاظم صوفیه به آن معتقدند، زیرا طبق روایاتی که از اهل بیت نقل شده این حقیقت، هـمان کـمال وجود پیامبر ـ صلی الله‌ علیه و آله ـ است که خلقت از او شروع شده و به او ختم مـی گـردد.

صـدرا می گوید، تمام ویژگی های عقل در روح رسول خدا(ص) موجود است و اقبال و ادبار در روایت‌ هم‌ بـیان حـال روح پیامبر است که خداوند به او دستور داد که به دنیا روی آورد و با هبوط بـه زمـین، بـرای همه عالمیان رحمت باشد، پس او به زمین رو‌ کرد‌، پس نور پیامبر، به صورت باطنی، همراه هر پیـامبری بـود، ولی بـا شخص خودش به صورت ظاهری هم همراه بود، کما اینکه از او نقل شـده کـه فرمود: «نحن‌ الآخرون‌ السابقون» یعنی ما بمانند میوه درخت، پس از همه انبیاء ظهور پیدا کردیم، امّا خـلقت و وجـود ما، به مانند بذر، اول از همه بود. و منظور از ادبار، یعنی برگشت‌ از‌ دنیا‌ بـه سـوی رب که در‌ شب‌ معراج‌ و نیز هنگام رحلت پیـامبر انـجام شـد و چون عقل محبوبترین مخلوق است، از این رو رسـول خـدا «حبیب الله» است.[۳۹]

بیان‌ صدرا‌ در‌ جای دیگری در مورد عقل اول نوشته است‌ چنین‌ است: «ایـن عـقل هیچ کمال بالقوه ای ندارد و در ذات او هـیچ جـهت عدمی و قـصوری نـیست جـز آنکه آن‌ جهت‌ عدمی‌، به وجـوب وجـود حق تعالی منجبر شده است، از این‌ رو به عالم عقل، عالم «جبروت» مـی گـویند و این عقل نور محض است کـه در آن ظلمت و شرّی‌ نیست‌، جـز‌ ایـنکه در حجابِ شعاع نورِ سطوت و هـیبت حـق تعالی است. و این‌ عقل‌ همان «کلمه الله» و «امر الله» است».[۴۰]

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۴۳)


صدرا در جای دیگری در مورد تـرتیب مـوجودات: «خداوند‌ اشیاء‌ را‌ ابداعاً آفرید، بـدون ایـنکه از نـمونه ای نسخه برداری کـرده بـاشد و یا‌ خمیره‌ عالم‌ را از مـاده ای گـرفته باشد. و آنها را به ترتیب شرافت آفرید; اول عقل‌، سپس‌ نفوس‌، بعد طبائع فلکی، سپس طـبائع عـنصری تا اینکه اجرام و مواد را آفرید و تـمام ایـنها‌ موجوداتی‌ بـسیط انـد کـه بدون دخالت ماده آفـریده شده اند».[۴۱]

دیدگاه قاضی سعید‌ قمی‌ (ت ۱۱۰۷‌): او در یک جا به این سخن پیامبر اکرم(ص) استناد مـی کـند: «اول مخلوقی‌ که‌ خدا آفرید نور مـن بـود». و چـنین شـرح مـی دهد: رسول خـدا(ص) اول کـسی‌ است‌ که‌ کوبه درِ وجود و ایجاد را به صدا درآورد و تمام آسمان ها و زمین به نور وجود‌ او‌ نورانی شـد، زیـرا او اولیـن وجود است و یا اینکه غایت ایجاد اسـت‌ و کـما‌ ایـنکه‌ تـمام مـوجودات بـه واسطه او به حلیه نور وجود آراسته شدند، همانطور از اولین و آخرین‌، همه‌ نور‌ علم و معرفت را از او اقتباس کرده و می کنند.

قاضی سعید در‌ خصوص‌ مقتضای عملی اعتقاد به نخست آفـریده بودن نور رسول خدا(ص) می گوید: «هر فردی با تخلّق‌ به‌ اخلاقیات و آداب رسول خدا (ص) و با تبعیت از او امر و نواهی او، به‌ قابلیتی‌ می رسد که معارف الهی ای که‌ بر‌ قلب‌ پیامبر فـیضان دارد، بـه قلب او انعکاس‌ می‌ یابد و در آخرت از شفاعت پیامبر بهره مند می شود».[۴۲]

قاضی سعید‌ در‌ جای دیگر به این حدیث‌ منقول‌ از رسول‌ اکرم‌(ص) تمسک‌ می کند: «اول چیزی که خداوند‌ آفرید‌ عـقل بـود» و شرح می دهد که هر خیری در عالم ماده، دارای‌ ملکوتی‌ خاص است که ماده را تدبیر‌ می کند و برای آن‌ ملکوت‌ جبروتی است کـه بـر ملکوت‌ احاطه‌ دارد و به تعبیر دیـگر هـر چیزی مثالی دارد و هر مثالی، اصل و حقیقتی که‌ عین‌ صرافت و نوریّت است، زیرا اساس‌ عوالم‌ سه‌ تا است: عالم‌ حس‌، عالم نفس و عالم عقل‌ و بـه‌ تـعبیر دیگر: عالم شهادت، عـالم غـیب و عالم غیب الغیب[۴۳] ]پس عقل که «اول‌ آفریده‌» است، از عالم جبروت و غیب الغیوب‌ است‌ که اصل‌ عالم‌ ماده‌، بلکه عالم ملکوت است[‌.

قاضی سعید (ره) در جای دیگری حدیث «اول خیری که خدا آفرید آب بـود» را‌ آوردهـ‌ است.[۴۴]

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۴۴)


دیدگاه قاضی سعید در‌ وجه‌ جمع‌ بین‌ «نور‌»، «عقل»، و «آب»: باید‌ بین‌ صادر اول در عالم علوی با صادر اول در عالم کونی ]مادی[ فرق گذاشت، زیرا صادر‌ اول‌ در‌ عالم علوی، «نوری» است که از جهت‌ عـلت‌ بـودن‌، در‌ بردارنده‌ هـمه‌ انوار است و این همان نور حقیقت رسول خدا(ص) است که از آن بقیه موجودات آفریده شده است و احادیثی بـر این مطلب دلالت دارد، مثل حدیث جابربن عبدالله‌ که می گوید از رسول خـدا(ص) پرسـیدم: اول چـیزی که خدا آفرید چه بود؟ حضرت فرمود: «نور پیامبرتان ای جابر، سپس خداوند هر خیری را از او آفرید…»[۴۵] اما صادر‌ اول‌ در عـالم ‌ ‌کـونی و مادی، آبی است که قابلیت جامع و تام دارد که هر شیئی بشود، درست بـه مـحاذات صـادر اول در عالم علوی که احاطه فاعلی او جامع و تام‌ است‌.

قاضی سعید(ره) حقیقت نور رسول خدا(ص) را بـا حقیقت عقل یکی می داند و برای تأیید اینکه آن نور در بردارنده همه انوار‌ و اشـیاء‌ است، به حدیثی تـمسک مـی‌ کند‌ که در علل الشرائع آمده: «ان الله خلق العقل وله رؤوس بعدد رئوس الخلائق»: خداوند عقل را آفرید و این عقل به تعداد سرهای موجودات‌ دارای‌ سر است».[۴۶]

جناب‌ قاضی‌ برای اثبات اولیّت حقیقت نور رسول خدا، بـیان دیگری نیز دارد: اسم «الله» جامع همه اسم های خداوند است و کسی می تواند مظهر اسم الله باشد که دو ویژگی داشته‌ باشد‌: ۱) عبودیت او محض و تام باشد. ۲) رسالت او کلی و جامع باشد… این دو ویژگی از اختصاصات آن حـضرت اسـت… طبق سخن قرآن دست پیامبر دست خداوند است، زیرا «همانا کسانی که‌ با‌ تو بیعت‌ می کنند با خداوند بیعت می کنند».[۴۹] تا کسی به مقام تحقق در عبودیت ]یعنی احـساس‌ فـقر ذاتی در خود از هر جهت [نرسیده باشد، آینه وجودش‌ آن‌ قدر‌ صیقل نیافته است که ذات حق و تمام صفات و افعالش در او متجلی شود.

مرحوم قاضی سعید(ره‌) ‌‌حدیثی‌ را نیز نقل می کـند بـدین مضمون که: «آنگاه که جبرئیل با پیامبر‌ نجوا‌ می‌ کرد… ناگاه ملکی در پیش رسول خدا(ص) متمثّل شد و پیامی

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۴۵)


را از خداوند آورد که‌: ای محمد خدایت به تو سلام می رساند. و تو را مـخیر کـرده اسـت‌ که یا پیامبری و پادشاهی‌ را‌ و یـا پیـامبری و عـبدبودن را بپذیری که حضرت شقّ دوم را پذیرفت…».

و قاضی سعید برای اثبات رسالت مطلقه و کلی حضرت، می گوید: «رسالت مطلقه عبارت از دائره کلیه و فلک عـامی اسـت کـه‌ تمام افلاک جزئیه را در بردارد، زیرا تمام اشیاء روحـانی بـه جهت بساطت، به صورت دایره اند ]زیرا اگر دایره ای نباشند دارای ابعاد می شوند و این با بساطت سازگار نیست[‌. لکـن‌ دائره کـلیه در بـردارنده، بقیه دائره های جزئی است، زیرا هر نقطه ای از دایره کلیه، مـرکز یک دائره حقیقی است، پس همه اینها را در بردارد. و صاحب دائره کلیه‌ پیامبری‌ است که به مرتبه جامعیت رسیده باشد و صد و نـوزده خـصلت و خـُلق الهی[۵۳] و حمد عبارت است از جمع کردن تمام صفات الهی، و تمام صـفات خـداوند شایسته حمداند و نیز به‌ پیامبر‌(ص) جوامع الکلم داده شده است ]یعنی اصل و منشأ تمام کلمات وجودی و حـقایق حـکیمانه بـه او عطا شده و گفته شده است که منظور از جوامع الکلم «قرآن» است[.

دیـدگاه مـرحوم‌ مـجلسی‌ (م ۱۱۱۱‌): ایشان بر اساس مبنای کلامی‌ اش‌ به‌ مجردی غیر از ذات حق اعتقاد ندارد، از این رو بـه عـقل بـنا به مفهوم فلسفی اش که موجودی است ذاتاً‌ و فعلا‌ مجرد‌ باور ندارد، بلکه آن را با ضـروریات ادیـان‌ ناسازگار‌ می بیند.[۵۶]

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۴۶)


جمع بندی نهایی روایات: اولا، روایات فراوانی در این باب وجود دارد کـه بـخش انـدکی از‌ آن‌ بیان‌ شد و در بین آنها صحیحه نیز هست و از نظر تعداد‌ به حدی است کـه مـی توان گفت که تواتر معنوی دارند، اگر تواتر لفظی نداشته باشند. از این‌ روایـات‌ بـه‌ دسـت می آید که خداوند تبارک و تعالی قبل از خلقت همه‌ موجودات‌، آنگاه که مکان، زمان، و عـرش، و فـرش، آسمان، زمینی و… در کار نبود، مخلوقی را آفرید در غایت‌ شرافت‌ که‌ واسطه بین او و سـائر مـخلوقات، بـلکه سبب خلقت آنها است. و از ویژگی‌ های‌ او‌ که در این روایات آمده، یعنی نداشتن مکان و زمان و …، اسـتفاده مـی شـود که موجودی‌ است‌ مجرد‌ که از نواقص ماده و زمان و مکان منزّه است. از ایـن مـوجود غالباً به «نور‌» تعبیر‌ می شود، زیرا، از باب تشبیه معقول به محسوس، در بین اشیاء مادی‌، نـور‌ از‌ هـمه لطیف تر و شریفتر است و آن نوری حسی نیست، زیرا نور حسی در قید‌ زمـان‌ و مـکان است، اما این نور که بر حـسب روایـات شـریفترین مخلوق است، منزه‌ از‌ زمان‌ و مکان است.[۵۷]

ثـانیاً، از آن مـوجود شریف به «عقل» هم تعبیر شده است. در‌ مورد‌ حقیقت عقل از نگاه روایات (فـعلا در ایـنجا با مفهوم فلسفی «عقل‌» کـه‌ بـه‌ معنای مـوجودی کـه ذاتـاً و فعلا از تعلق به ماده منزّه اسـت کـاری نداریم) می توان‌ به‌ کلام‌ امام صادق ــ علیه السلام ــ تمسک کرد کـه: «خـداوند عقل را‌ از‌ چهار چیز آفرید: از علم و قـدرت و نور و مشیت به امـر، پس خـداوند حکم کرد که عقل‌ قـائم‌ بـه علم بوده و دائماً در ملکوت باشد».[۵۸]

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۴۷)


و نیز برای فهم حقیقت‌ عقل‌ می توان بـه ایـن حدیث توجه کرد‌: امیرمؤمنان‌ ــ‌ عـلیه السـلام ــ بـه نقل از رسول‌ مـی‌ فـرماید: خداوند عقل را به صـورت فـرشته ای آفرید که به تعداد مخلوقاتی‌ که‌ آفریده و تا روز قیامت می‌ آفریند‌، برای آن‌ فـرشته‌ «سـر‌» قرار داده است و برای هر سری‌، صـورتی‌ اسـت و برای هـر انـسانی، سـری از سرهای عقل است و آن سـر صورتی‌ دارد‌ که بر آن پرده ای افتاده‌ و در هنگام بلوغ برداشته‌ می‌ شود، پس «نوری» در قلب‌ آن‌ انسان قرار مـی گـیرد که واجب و مستحب را می فهمد».[۵۹]

البـته چـنانکه‌ از‌ روایـات بـر مـی آید، عقل‌ دارایـ‌ دو‌ بـلکه سه رتبه‌ است‌:

۱): عقلی که نخستین آفریده‌ است‌ و حقیقتش با «نور مطلق» و «نور پیامبر» و… یکی اسـت و مـی تـوان از آن به عقل‌ کلی‌ تعبیر کرد.

۲) عقلی کـه از تـجلیات‌ آنـ‌ عـقل کـلی‌ اسـت‌. در‌ حدیث جابر از رسول‌ خدا(ص) آمده: گفتم ای رسول خدا(ص) اول چیزی که خدا آفرید چه بود؟ فرمود: «نور پیامبرت‌ ای‌ جابر، خدا آن را آفرید سپس‌ از‌ آن‌ هر‌ خیری‌ را ایجاد کرد‌، سـپس‌ خداوند آن را در مقام «قرب» به آن مقدار که خواست نگه داشت، سپس آن را‌ چند‌ قسمت‌ کرد، پس عرش را از قسمتیو کرسی‌ را‌ از‌ قسمتی‌ دیگر‌ و حاملان‌ عرش و کرسی را از قسمت سوم خلق کرد و قسمت چهارم را در مقام «حبّ» بـه مـقداری که خواست نگه داشت سپس آن را چند قسمت نمود، پس‌ قلم را از قسمتی و لوح را از قسمت دیگر و بهشت را از قسمت سوم خلق نمود و قسمت چهارم را در مقام «خوف» به مقداری که اراده کرد نگه داشت، سـپس‌ آنـ‌ را چند جزء نمود، پس ملائکه را از جزئی و خورشید را از جزء دیگر و ماه را از جزء سوم آفرید و جزء چهارم را در مقام «رجاء» به میزانی که‌ اراده‌ کرد، نگه داشـت، سـپس آن را چند جزء نمود، پس «عقل» را از جـزئی، و عـلم و حلم را از جزء دیگر و عصمت و توفیق را‌ از‌ جزء سوم آفرید و جزء چهارم‌ را‌ در مقام «حیاء» به مقداری که خواست نگه داشت، سپس با نگاه هیبت به آن نـظر کـرد، پس آن نور، تراوش کرد و از آنـ‌ ۱۲۴‌ هـزار قطره چکید، پس‌ از‌ هر قطره ای روح نبی و رسولی را آفرید، سپس ارواح انبیاء بازدمی داشتند، پس خداوند از نَفَس و بازدم آنها روح اولیاء و شهداء و صالحان را آفرید».[۶۰]

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۴۸)


با توجه به این‌ حدیث‌ شریف به نظر می رسـد کـه عقول جزئیه ای که در هر فرد بالغی شکوفامی شود از تجلیات این عقل مرتبه دوم هستند و خود در مرتبه سوم قرار می گیرند‌.

ثالثاً‌: در روایاتی‌، که از نظر تعداد حداقل دست کم به حد تـواتر مـعنوی اند، آمـده که این اولین مخلوق‌ «نور رسول خدا» و یا «روح رسول خدا»(ص) است. و در روایاتی نیز‌ آمده‌ که‌ نخستین آفـریده «قلم» است و در بعضی روایات آمده که لوح و قلم ملائکه ای اند که واسـطه پیـام ‌‌رسـانی‌ به اسرائیل و میکائیل و جبرئیل اند.[۶۲] و «آب»، «جوهری خاص»، «مشیت» و… هم معرفی شده‌ است‌.

جمع‌ این روایات و روایات مـربوط ‌ ‌بـه «نور» و «عقل» را اینگونه می توان بیان کرد که تمام‌ این ها یا مـصادیق و شـؤونات امـر واحدی اند و یا از مراتب وجودی آن‌ امر واحدند.

اما در‌ جمع‌ بین اولیت «نور رسول خـدا (ص)» و اولیت «آب» یک وجه جمع همان قول قاضی سعید است که: «نور رسول خـدا» نسبت به مجردات اولیـت دارد و در مـورد خلقت مادیات «آب» مبدأ است‌. و در این صورت، خود «آب» هم از تجلیات وجودی رسول خدا(ص) است. این روایت هم نسبتاً شاهد این وجه جمع است: ابو الحسن بکری استاد شهید ثانی (ره) در کتاب الانوار‌ از‌ حـضرت علی(ع) نقل می کند که فرمود: «خدا بود و هیچ چیزی نبود، پس اول چیزی که آفرید، نور رسول خدا (ص) بود،… پس خداوند از نور محمد(ص) جوهری را خلق کرد‌ و آن‌ را دو قسم نمود، پس به قسمت اول با نـگاه هـیبت نظر کرد پس تبدیل به «آب» شیرین شد و به قسمت دوم با محبت نظر کرد، پس از آن‌ «عرش‌» آفریده شد و عرش بر روی آن آب مستقر شد، آنگاه خداوند «کرسی» را از نور عرش، و لوح را از نور کرسی، و قلم را از نور لوح آفـرید، سـپس خداوند‌ به‌ باقی‌ مانده آن جوهر ]گویا باقی‌ مانده‌ همان‌ قسمت اول که با هیبت به آن نگاه کرده بود [با هیبت نظر کرد، پس ذوب شد ]یعنی آب شد[ پس‌ از‌ بخار‌ آن جوهر مذاب، آسـمان هـا را و از کف‌ روی‌ آن جوهر مذاب، زمین ها را آفرید».[۶۳]

اما چرا این روایت «نسبتاً» وجه جمع است؟ زیرا از روایت بر‌ می‌ آید‌ که دو جور «آب» بوده است; یک «آب» که تجلی‌ مستقیم حضرت رسـول (ص) اسـت و رتـبه اش از عرش (که مظهر علم تـفصیلی خـداست) بـالاتر است و مرحوم صدرا از‌ قول‌ مفسرانِ‌ اهل

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۴۹)


تحقیق نقل می کند که این «آب» همان علم کلی‌ و قضایی‌ خداست و بر علمی که مـقید بـه عـرش است مقدم است،[۶۴] اما «آب» دیگر که مبدأ‌ خـلقت‌ مـادیات‌ است باقی مانده همان قسمت اولِ جوهری است که تجلی مستقیم رسول‌ خداست‌.

اما‌ وجه جمع دیگر: اولا در بعضی روایات آمـده کـه «اول چـیزی که خدا آفرید‌ جوهری‌ بود‌، پس خداوند با نگاه هیبت بـه آن نظر کرد پس تبدیل به آب شد‌ و سپس‌ خداوند از آن «آب» آتش و هوا و نور را آفرید»[۶۵] و ثانیاً در روایات‌ «هباء‌» و «عماء‌» آمد که صـورت هـمه مـوجودات در «هباء» بود و اول صورتی که ظاهرشد صورت رسول‌ خدا‌ بود. در نتیجه آن جـوهری کـه خدا به آن نظر هیبت نمود می‌ تواند‌ همان‌ «هباء» یا «عماء» باشد و می توان پیدایش نـور رسـول خـدا در «هباء» و پیدایش «آب» را‌ یکی‌ گرفت، زیرا چنانکه از ابر مادی با فعل و انفعالی خـاص آب حـاصل‌ مـی‌ شود‌، همین طور می توان تصور کرد که از عماء و هباء هم که ابری جـبروتی اسـت‌، آبـی‌ جبروتی‌ که همان نور و صورت رسول خدا است پیدا شود.

اولین آفریده یا‌ «صـادر‌ اول» از نـگاه فلسفی

در ابتدا این تذکار شاید لازم باشد که از نگاه فیلسوف، اولین‌ آفریده‌ و صادر اول مـترادف یـکدیگرند، بـر خلاف دیدگاه عرفانی که این دو را‌ از‌ هم جدا می کند. البته از نظر‌ فلسفه‌ از‌ واژه «معلول اول» هـم در کـنار دو‌ واژه‌ دیگر می توان استفاده کرد. از نظر فلسفه بر اساس قاعده فلسفیِ «از‌ امـر‌ واحـد جـز امر واحد صادر‌ نمی‌ شود»، یعنی‌ از‌ واحد‌ من جمیع الجهات فقط امر واحد‌ صادر‌ مـی شـود و نیزبراساس قاعده «سنخیت» بین علت و معلول، اولین معلول و مخلوق خداوند‌ «عقل‌» اسـت، زیـرا از بـین جواهر پنجگانه‌ (عقل، نفس، جسم، صورت‌ و ماده‌) تنها عقل است که می‌ تواند‌ معلول مـستقیم خـدا بـاشد، به دلیل اینکه عقل تنها جوهری است که بسیط‌ صرف‌ است و ذاتـاً و فـعلا از هر‌ گونه‌ تعلقی‌ به ماده منزّه‌ است‌، امّا بقیه جواهر به‌ گونه‌ ای تعلق به ماده دارنـد و تـعلق به ماده نشانه ترکیب و کثرت است و صدور کثیر‌ بماهو‌ کثیرازخداوندی که واحـد بـما هو واحد‌، و بسیط‌ ترین بسائط‌ است‌ مـحال‌ مـی بـاشد. البته در‌ مورد مراتب عقل و تعداد عقول بـین فـلاسفه مشاء[۶۷]

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۵۰)


پس، از نظر فیلسوف، «عقل» اولین‌ معلول‌ و مخلوق است، امّا نفس گرچه ذاتاً‌ مـنزه‌ از‌ مـاده‌ است‌، فعلا تعلق به‌ مـاده‌ دارد، از ایـن رو بسیطِ صـِرف نـیست و «جـسم» هم مرکب از «ماده» و «صورت» است و «مـاده» یـا‌ «هیولی‌» نمی‌ تواند صادر اول و اولین معلول خداوند باشد‌، زیرا‌ ماده‌ (هیولی‌)، قـوه‌ صـرف‌ است و هیچ فاعلیتی ندارد و بدون صـورت جسمیه تحقق و حصول نـمی یـابد، در حالی که صادر اول نقش عـلّی و فـاعلی دارد و «صورت» هم از نگاه فلسفه نمی تواند‌ صادر اول باشد، زیرا صورت نیز در تحقق خـارجی نـیازمند هیولی و ماده است، پس ماده و صـورت هـمیشه بـا هم مرکب انـد و از هـم جدا نمی شوند و صـدور امـر مرکب وکثیر‌ از‌ واحدِ صِرف محال است. و «معلول اول» یا به تعبیر دیگر «صادر اول»، «عَرَض» هـم نـمی تواند باشد، زیرا اولا، عرض همیشه در وجـودش نـیازمند جوهر اسـت، پس تـرکیب لازمـ‌ می‌ آید و ثانیاً، صـادر اول خود می خواهد علت بقیه موجودات، از جواهر و اعراض باشد و مرتبه علت باید بر معلول مـقدم بـاشد، در حالی‌ که‌ رتبه عرض متأخر از جـوهر‌ اسـت‌، چـون بـه آن وابـسته است.[۶۸]

سخن عـرفا در مـورد آغاز خلقت:

ابن عربی می فرماید: «در آغاز خلقت «هباء» وجود داشت و نخستین موجودی‌ که‌ در آن پدید آمـد‌ «حـقیقت‌ مـحمّدیه رحمانیه» بود. این حقیقت به سبب لامـکانی بـودنش هـیچ مـکانی او را مـحدود نـمی کند و عالم از این حقیقت وجود یافت، حقیقتی که خود به هیچکدام از وجود و عدم‌ متصف‌ نمی شود و عالم در «هباء» و طبق صورت های معلوم

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۵۱)


در پیش حق، وجود یافت.[۶۹]] پس «هـباء» طبق این بیان ابن عربی، مانند بوم بی نقشی است که نقاش‌ در‌ آن نقش‌ ایجاد می کند و اولین نقش آشکار شده در هباء، حقیقت محمدیه است که خداوند مستقیماً آن را‌ ایجاد کرد و بـقیه عـالم هم از طریق حقیقت محمدیه در همان‌ «هباء‌» ایجاد‌ شد.[

ابن عربی در جایی دیگر می فرماید، چون خداوند اراده کرد وجود عالم را و شروع آن ‌‌را‌، از آن اراده مقدسه، با تجلی حق به صورت حقیقت کلیه، حـقیقتی بـه‌ وجود‌ آمد‌ که «هباء» نامیده می شود و این «هباء» مانند گچی است که بنّاء آن را به‌ آب می زند تا هر شکل و صورتی که بـخواهد در آن پیـاده کند‌ و این «هباء» اول موجود‌ در‌ عـالم اسـت و علی بن ابی ابی طالب ــ رضی الله عنه ــ و سهل بن عبدالله شوشتری ــ رحمه الله ــ و غیر این دو از اهل کشف و تحقیق بدان متذکر شده اند‌.

ابن عربی اضـافه مـی کند: سپس خداوند بـا نـور خود به این «هباء»، که فلاسفه آن را هیولای کل می نامند، تجلّی کرد، ]در حالی که [تمام عالم به صورت بالقوه‌ در‌ آن هباء موجود است و هر چیزی در آن هباء به حسب استعدادش از آن نور پذیـرفت، کـما اینکه زوایای خانه نور چراغ را می پذیرد و به اندازه قرب هر شیء‌ به‌ آن نور، نورانیت و قبولش اشتداد می یابد. خداوند فرمود: «مثل نور خدا مانند چراغدانی است که در آن چراغی هـست.»[۷۱]

تـفسیر «هباء» از دیـدگاه قاضی سعید(ره) و عبد‌ الرزاق‌ کاشانی (ره)

قاضی سعید (ره) می فرماید: «هباء» که در اخبار آمده و با «انیّت» و ماده عـقلیه در کلام ابرار ]یعنی فلاسفه الهی[ یکی است، به معنای جوهری اسـت کـه‌ جـنس‌ تمام‌ انواع جواهر است، ولی با‌ فصل‌ خاصی‌ تخصّص نیافته، و ذات اصیلی است که تمام موجودات بعد از او، صفت او هـستند.‌ ‌[۷۲]

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۵۲)


عـبد الرزاق کاشانی می فرماید: «هباء‌» عبارت‌ از‌ مادّه ای است که خداوند صورت عالم را‌ در‌ آن گشود و عـرفاء بـه آن «عـنقاء» گویند و فلاسفه آن را هیولی نامند.[۷۳]

از مجموعه روایات و شرح و تفسیر اهل‌ عرفان‌، بر‌ می آید که اولا: «عـماء» و «هباء» مترادف اند، منتها عماء‌ به معنای توده عظیمی است از ابر رقیق کـه تحت فشار هیچ هـوایی نـیست تا به شکل خاصی‌ در‌ آید‌ و این اشاره ای است به اینکه اولین تجلی خداوند فارغ از‌ هر‌ شکل خاصی است، لکن قابلیت هر صورتی را دارد، و «هباء» یا ذرّات پخش شده حقیقتی است‌ بی‌ شکل‌ کـه در تمام اشیاء پخش است، اما اینگونه نیست که با بودن‌ در‌ اشیاء‌ مختلف، دچار تقسیم و تجزیه شود، بلکه هباء جوهری است که به حقیقت خودش بدون‌ کم‌ و کاست‌ با هر صورتی بـاقی اسـت و اول کسی که آن حقیقت بی نام و نشان را‌ به‌ «هباء» نام گذاری کرده امام علی (ع) است و شاهد بر این کلام ابن عربی‌ همان‌ روایتی‌ است که از آن حضرت درمورد «هباء» آورده شد.[۷۴]

جمع بـندی: از روایـات‌ و اقوال‌ محققانِ عرفاء به دست می آید که صادر نخستین با مخلوق اول فرق‌ دارد‌. صادر‌ اول که گاهی از آن به «عماء»، «هباء»، «هیولای کلی»، «انیّت» و «بُعد» تعبیر می شود‌ و نیز‌ گاهی از آن بـا تـعابیر «تجلی ساری»، «رق منشور»، «وجود منبسط»، «نور‌ مرشوش‌» و نیز‌ «نفس رحمانی» نام برده می شود، با «عقل اول» یا «قلم اعلی» فرق دارد، زیرا‌ «صادر‌ نخستین‌» هیچگونه تعینی ندارد، اما «عقل اول»، «مـخلوق اول»، «نـور رسـول خدا»، «روح‌ رسول‌ خدا»، «روح اعـظم»، «قـلم اعـلی» و «ملک کروّبی» اسم های متفاوتی برای یک حقیقت اند، حقیقتی که‌ خود‌ اولین تعین از تعیّنات صادر اول است و از روایت «هباء»[۷۵] از‌ علی‌ ــ عـلیه السـلام ــ بـه خوبی بر‌ می‌ آید‌ که با تجلی نـور حـق بر هباء‌، اولین‌ صورتی که نمودار و متعیّن شد، صورت رسول خدا بود.

پس حقیقت رسول خدا‌ که‌ همان عقل اول، روح اعـظم‌، قـلم‌ اعـلی و… است‌ صادر‌ اول‌ نیست، بلکه مخلوق اول و نخستین تعیّن‌ است‌ و چون ایـن حقیقت، اولین تعیّن علمی خداوند است به او «عقل اول‌» و از‌ آن رو که ظهور بقیه موجودات‌ به نور وجود اوست‌ به‌ او «روح اعـظم» گـویند و چـون‌ خداوند‌ به واسطه او کلمات وجودی را صورت خارجی می دهد او را «قلم‌ اعـلی‌» نـام نهاده اند.

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۵۳)


شروع خلقت‌ از‌ نگاه‌ مسیحیت

در بین‌ چهار‌ انجیل قانونی (مرقس، لوقا‌، متی‌ و یوحنا)، سه انـجیل نـخست را «هـمنوا» یا «همدید» می نامند، زیرا محتوایی تقریباً یکسان‌ دارند‌ و در آنها شخصیت حـضرت عـیسی بـه‌ عنوان‌ پسر انسان‌ و عبد‌ خداوند‌ معرفی شده است، منتها‌ عبد خاص او و فرزند تشریفیِ او کـه مـشمول ایـن لطف قرار گرفت که از مادری‌ متولد‌ شد که شوهری با او تماس‌ پیدا‌ نکرده‌ بـود‌. طـبق‌ اناجیل همنوا عیسی‌ پیامبری‌ است مانند سایر پیامبران که شریعت موسی را تأیید مـی کـند.[۷۶] امـا در انجیل یوحنا‌، حضرت‌ عیسی‌ به عنوان فرزند واقعی (نه صرفاً تشریفی‌) خداوند‌ مطرح‌ اسـت‌، وگـرنه‌ حتی‌ در عهد عتیق نیز «بنی اسرائیل» به عنوان فرزندان تشریفی خدا محسوب شـده انـد. در انـجیل یوحنا حضرت عیسی ــ علیه السلام ــ همان خداست که تجسم‌ یافته است و همو از ازل بوده و همه مـوجودات بـه واسطه او آفریده شده است و او خود مخلوق نیست:

«در ابتدا کلمه بود و کلمه نـزد خـدا بـود و کلمه خدا بود* همان‌ در‌ ابتدا نزد خدا بود* همه چیز به واسطه او آفریده شد. و بـه غـیر از او چـیزی از موجودات وجود نیافت * در او حیات بود و حیات نور انسان بود* آن‌ نور‌ حـقیقی بـود… * او در جهان بود و جهان به واسطه او آفریده شد* خدا را هرگز کسی ندیده است، پسر یگانه او که در‌ آغـوش‌ پدر اسـت همان او را‌ ظاهر‌ کرد.[۷۷]

در دیگر آیات انجیل یوحنا آمده: «به شما می گـویم کـه پیش از آنکه ابراهیم پیدا شود من هـستم». (۵۹:۸)

«از نـزد‌ پدر‌ بـیرون آمدم و در جهان‌ وارد‌ شدم و باز جهان راگ ذاشته نـزد پدرم مـی روم». (۲۹:۱۶)

«و الآن تو ای پدر مرا نزد خود جلال ده به همان جلالی که قبل از آفرینش جهان نـزد تـو‌ داشتم‌». (۶:۱۷)

رساله های پولس نیز، بـا انـجیل یوحنا هـم نـوا اسـت. بعضی برآنند که تفکرات یوحنا از پولس گـرفته شـده است[۷۹]

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۵۴)


محتوای انجیل یوحنا را چند گونه می توان‌ تحلیل‌ کرد: ۱٫ طبق‌ یـک تـحلیلِ خوش بینانه که مورد قبول عـموم مسیحیان است، انجیل یـوحنا نـگاهی عرفانی و فراتر از نظر‌ ظاهری بـه حـیات عیسی دارد. طبق این تحلیل، تنها کسانی به‌ حقیقت‌ عیسی‌ دست یافته اند کـه نـگاه باطن بین داشته اند و از بـین شـاگردان و حـواریان آن حضرت، تنها یـوحنا ‌‌اهـل‌ معنا بوده و به سـرّ عـیسی پی برده است. طبق این تحلیل اینگونه نیست‌ که‌ محتوای‌ انجیل یوحنا افکار وارداتی ای بـاشد کـه از غیر مسیحیت به مسیحیت آمده اسـت. یـکی‌ از نویسندگان مـسیحی مـی گـوید: «تعبیر «کلمه» یا «لوگـوس» در سایر اناجیل دیده‌ نمی شود، زیرا این‌ اصطلاحی‌ مذهبی نبوده، بلکه معنای فلسفی داشته اسـت. یـوحنا از این طریق به انجیل جنبه جـهانی مـی دهـد و بـیان مـی دارد که کلمه یـا حـکمت و عقل ازلی، که خداست و از خدا صادر‌ شده به عنوان پسر، ظاهر کننده پدر می باشد».[۸۰]

البته مسیحیانی بـوده انـد و هـستند که تفسیر فعلی مسیحیت از انجیل یوحنا را کـه از حـدود ۳۵۲ مـیلادی در اولیـن شـورای‌ جـهانی‌ کلیسایی رسمیت یافت است تفسیری افراطی می دانند و بر این باورند که یوحنا قائل به تثلیث به تفسیر رسمی کلیسا نبوده، بلکه صرفاً حقیقت مسیح را به عـنوان صادر اول‌ و اولین‌ تجلّی حق تعالی مطرح کرده است. گرچه ما نسبت به «روش نقد تاریخی» اشکال داریم و کلیّت آن را نمی پذیریم (در نقد تاریخی همیشه در پی آنند که برای‌ پیدایش‌ یک فکر، سر نـخی خـارج از آن محیط فکری پیدا کنند) و معتقدیم که یک فکر واحد ممکن است در محیط های فکری متعددی بروز پیدا کند و نشو و نما نماید‌. ولی‌ این‌ را بعید نمی دانیم که‌ یوحنا‌ در‌ صـورتی کـه صاحب سرّ حضرت عیسی بوده (البته اگر در شاگردی یوحنا برای حضرت عیسی تردیدی نکنیم که بسیاری تردید کرده‌ اند‌.)[۸۱‌] به این حقیقت عـلم داشـته که عیسی «کلمه‌ خدا‌» اسـت کـه همه موجودات از او آفریده شده اند، به ویژه اگر از انجیل یوحنا تفسیری افراطی نشود و حضرت‌ عیسی‌ به‌ عنوان خدای مجسم مطرح نگردد، بلکه صرفاً گـفته شـود که‌ او صادر اول و تجلی نـخست خـداوند است که بقیه موجودات از نور حقیقت او بهره مند شده و به‌ عرصه‌ وجود‌ پا گذاشته اند، که در این صورت با حقیقت محمّدیه که‌ در‌ روایات اسلامی و بیانات عرفای اسلامی آمده سازگار می آیـد. البـته یک فرد مسلمان نم

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۵۵)


ی تواند این‌ تحلیل‌ را‌ بپذیرد، زیرا از مجموع احادیثی که دست کم تواتر معنوی دارند به‌ دست‌ می‌ آید که «مخلوق اول» نور رسول خداست که عرفاء از آن به «حـقیقت مـحمّدیه‌» تعبیر‌ مـی‌ کنند. در روایات متعددی آمده، کما اینکه بعضی از آنها گذشت، که ارواح تمام‌ انبیاء‌ از جمله حضرت عیسی ــ علیه السـلام ــ در مرتبه ای بعد از‌ عرش‌، کرسی‌ لوح، قلم، فرشتگان، بهشت، جهنم و … آفریده شده اسـت. از ایـن رو از نـگاه یک‌ فرد‌ مسلمان، مطالب انجیل یوحنا، حتی با ارائه تفسیری معتدل، سخنان سرّی حضرت عیسی‌ به‌ حساب‌ نـمی ‌ ‌آیـد، زیرا از نگاه اسلامی تمام انبیاء و اوصیاء آنها معصومند و سخنان معصومان هیچگاه با‌ هـمدیگر‌ نـاسازگار و مـتناقض نمی باشد.

۲٫ دومین تحلیل این است که یوحنا متأثر از‌ پولس‌ بوده‌ (شاهد این تأثیرپذیری را ایـن می دانند که رساله های پولس قبل از انجیل یوحنا‌ نوشته‌ شده‌ است و محتوای ایـن دو هم افقند) و تفکر پولس، مـتأثر از تـفکرات یونانی‌ و فیلونی‌ بوده است. ما در اینجا به مناسبت، دیدگاه های مختلف را درباره چگونگی شروع خلقت و نیز‌ سیر‌ اعتقاد به «لوگوس» را در فلسفه یونان و در دین و فلسفه یهود به‌ اجمال‌ مطرح می کنیم تـا بستر لازم برای‌ مقایسه‌ میان‌ دیدگاه و تلقی پولس و یوحنا و نگرش های فیلسوفان‌ یونانی‌ و یونانی مآب فراهم شود.[۸۲]

«لوگوس» در فلسفه یونان

اصطلاح «لوگوس» (Logos) یونانی‌ است‌ و در معانی متعددی به کار‌ رفته‌ است از‌ جمله‌: کلمه‌، کـلام، عـقل، نیروی مدبر، اصل، مبدأ‌ و… بحث‌ لوگوس از مباحث مطرح نزد فلاسفه یونان بوده است.

طالس ملطی (۶۲۴‌ تا‌ ۵۴۸ ق.م) شاید تحت تأثیر بابلیان عنصر‌ اصلی آفرینش را «آب‌» می‌ دانست و کلمه ای که در‌ نزد‌ بـابلیان بـه معنای آب به کار می رفت در اصل معنای

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۵۶)


نداء و بانگ‌ داشت‌ (یکی از معانی «لوگوس» بانگ‌ و نداء‌ است‌). ارسطو حدس می‌ زند‌ که چون غذای همه‌ موجودات‌ دارای رطوبت است و این کـه گـرما خود از رطوبت به وجود آمده و بذرهای همه‌ اشیاء‌ طبیعی رطوبت دارد، طالس به این‌ دیدگاه‌ رفته است‌.[۸۳‌]گوییم‌: بعید نیست مراد طالس‌ از آب همان وجود منبسطی باشد که قابلیت پذیرش صـور مـتعدد را داراسـت و عرفای مسلمان‌ از‌ آن به «نَفَس الرحـمان» یـا «عـماء‌» و یا‌ «هباء‌» تعبیر‌ می‌ کنند و نام گذاری‌ آن‌ به «آب» شاید از جهت زلالیت و بی شکل و رنگ بودن آب است.

هراکلیتوس (۵۳۰ ق.م) فیلسوفی شاهزاده‌ و راهـب‌ کـه‌ در طـرح نظریه لوگوس شهرت دارد. از‌ نظر‌ وی‌ لوگوس‌ اصل‌ و مـبدأ‌ عـالم و اصل معقولیت همه چیز است; «لوگوس»، اخگر آسمانی است که هستی از آن پدید آمده و در واقع قوه مصور جهان است هـمچون قـوه عـاقله در انسان‌. روح انسان بخشی از عقل عینی یا لوگوس اشیاء است. بـه عبارت دیگر، لوگوس هم حیات است و هم عقل. هراکلیتوس عقل انسانی را جزئی از این عقل که عقل الهی‌ اسـت‌ مـی دانـد. از نظر او عقل و اندیشه انسان در پی چیزی نیست جز پیوستن به این عـقل الهـی (کلمه) که گوهر همه اشیاء است.[۸۵]

فیثاغورث (۵۳۲ ق .م): که با‌ مکاتب‌ شرقی و ایرانی و مصری و بابلی آشنایی داشـته و در پی جـمع بـین «عقل و حکمت» یونانی و «اسرار» مذاهب بوده است، اکتشافات ریاضی و موسیقی او را بدانجا‌ سـوق‌ داد کـه «عـدد» را مبدأ‌ وجود‌ دانست; نظام هستی جز هماهنگی اعداد نیست و انسان چون با جهان هـستی هـماهنگ اسـت، این نظام را درک نمی کند. به نظر وی عقل‌ به‌ مدد علوم ریاضی، به‌ اسرار‌ عـالم دسـت می یابد. این دیدگاه و نیز محوری بودن اندیشه تزکیه و تطهیر در نزد فیثاغورثیان، در افـلاطون تـأثیر داشـته است.[۸۶]

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۵۷)


اما افلاطون (۴۲۸ ـ ۳۴۷ ق.م) جهان ماده را سایه حقیقت‌، و حقایق‌ اشیاء را همان «مُثُل» یا صور مـی دانـد; بالاترین مثال، «مثال خیر» است که از همه به خدا نزدیک تر است و بـقیه، سـایه هـای اویند، پس از نظر او «صادر‌ اول‌» همان «مثال‌ خیر» است که هراکلیتوس از آن به «لوگوس» تعبیر می کرد. در نـظر ارسـطو (۳۸۴ ـ ۳۲۲ ق.م) شاگرد‌ افلاطون جهان یکپارچه و زنده است. او می گوید «لوگوس» که جان‌ دار‌ و بـی‌ جـسم اسـت بسان دَمِ آتش، تمام حوادث جهان را رهبری می کند. و نیز او علت صوری اشیاء ‌‌را‌ به نـام «لوگـوس» نـام گذاری کرده است.

از آناکساگوراس تا ارسطو گاه نوس‌ (nous‌) را‌ به جای لوگوس بـه عـنوان مبدأ انگیزشی جهان به کار برده اند. «نوس» قوه ای‌ غیر مادی است، در حالی که «لوگـوس» نـیرویی مادی است.[۸۸]

اما رواقیان‌ (از قرن سوم قبل‌ از‌ میلاد تا اواخر قرن دوم مـیلادی) نـظریه هراکلیتوس را بسط دادند و بر مفهوم «لوگوس» تـأکید بـسیاری کـردند. از نظر آنها لوگوس اصل عالم است و جـنبه الوهـی دارد، بلکه خود خداست. حقیقت‌ لوگوس در همه موجودات عالم تجلی دارد. اینان از ظهور لوگوس در هـر چـیزی به «عقل پذیری» یا «کـلمه عـقلی» آن چیز و بـه تـعبیر دیـگر spermatikos) (logos [91]

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۵۸)


ابتدای خلقت از‌ نگاه‌ یهود:

در کتاب مـقدس یـهود (عهد عتیق) از اول موجودی که خداوند به واسطه او جهان را آفریده تعبیرهای متفاوتی شـده اسـت; «عقل»، «حکمت»، «علم» و نیز «کلمه»;

«خـداوند به «حکمت‌» خود‌ زمـین را بـنیان نهاد، به «عقل» خویش آسـمان را اسـتوار نمود، به «علم» او لُجّه ها منشق گردید»;[۹۴]

البته یهودیان این عقل و حکمت را «تـورات» (یـعنی اسفار خمسه‌ که‌ به اعـتقاد یـهودیان بـر حضرت موسی (ع) نـازل شـده است) می نامند و مـعتقدند کـه جهان هستی از روی آن ساخته شده است.[۹۵]

فیلون یهودی اسکندرانی که معاصر حضرت عیسی‌ و یحیی‌ اسـت‌ و در اسـکندریه مردم را به‌ فلسفه‌ الهی‌ دعوت مـی کـرد و به دنـبال ایـن بـود که بین فلسفه و دیـن آشتی ایجاد کند، تبیین خود را از لوگوس ارائه کرد‌.

بنا‌ به‌ دائره المعارف جدید کاتولیک، نظریه «لوگوس» فـیلون، آمـیزه‌ ای‌ است از دیدگاه کتاب مقدس و فـلسفه یـونانی. در عـهد عـتیق از «کـلمه»ای الهی سخن رفـته کـه واسطه خلقت‌ و تصرّف‌ خداوند‌ در عالم است: «به کلام خداوند آسمان ها ساخته شد‌ و کل جنود آنـها بـه نـفخه دهان او» (مزامیر، باب ۲۳، آیه ۶)، «کلام خود را فـرستاده، ایـشان را شـفا‌ بـخشید‌» (مـزامیر‌، بـاب ۱۰۷، آیه ۲۰)، «ای اورشلیم خداوند را تسبیح بخوان… که‌ کلام‌ خود را بر زمین فرستاده است» (مزامیر، باب ۱۴۷، آیه ۱۵). این تجسم بخشی و انسان انگاری[‌۹۹‌]

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۵۹)


ــ‌ یعنی معلوم نیست که این تصور شـخص گونه و انسان وار از خداوند‌ (یهوه‌) صرفاً‌ بیان شاعرانه است یا اینکه نویسندگان عهد عتیق و ترگوم ها به طور هستی شناسانه‌ و با‌ نگاه‌ فلسفی و متافیزیک و با دقت عقلی این متون را نوشته انـد.

لوگـوس به عنوان تمثال‌ خداوند‌: مفهوم فلسفی ـ یونانی «لوگوس» ترکیبی از «لوگوسِ» هراکلیتوس و رواقیان با عالم مثل افلاطونی‌ بود‌. فیلون‌ نظریه عالم مثل افلاطونی را با «لوگوس» یکی می گرفت. از نظر افـلاطون جـهان‌ محسوس‌، تصویری از عالم مثل است (تیمائوس ۹۲) و فیلون بر اساس سفر پیدایش (۲۶‌:۱) این‌ دریافت‌ را داشت که خدا انسان را به صورت و شبیه و خود آفریده اسـت. فـیلون از این‌ آیه‌ چنین برداشت کـرد کـه لوگوس مثالو صورت خداست و انسان مثالِ «مثال» یا‌ صورت‌ صورت‌ خداست; از طریق لوگوس کل جهان شکل گرفت و او مهم ترین موجودی است که عقلا‌ مـی‌ تـوان‌ تصور کرد و نیز نـزدیک تـرین موجود به حق تعالی است. بنابراین لوگوس‌ «مثال‌» و مظهر الهی است، و او عقل تشخص یافته الهی است که مخلوقات را به خداوند مرتبط می‌ سازد‌.[۱۰۰]

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۶۰)


لوگوس و حکمت: به نظر می آید کـه در بـعضی زمان ها‌ «حکمت‌» از «لوگوس» نقش برجسته تری داشته و در‌ زمان‌ هایی‌ لوگوس بر حکمت تفوق داشته است. در‌ واقع‌ این دو، چیزی نیستند جز همان عقل الهی که واسطه خلقت است. لوگوس‌ هـمان‌ حـکمت است، مـنتها «حکمت» بیشتر‌ جنبه‌ انوثیت دارد‌ و به‌ عنوان‌ مادر آفرینش، جنبه پذیرندگی عقل الهی‌ را‌ بیان می کند.[۱۰۱]

فیلون مـی گوید: «عالمی که صرفاً از طریق‌ عقل‌ می توان به آن علم پیـدا‌ کـرد، چـیزی نیست جز‌ «کلمه‌» الهی آنگاه که خداوند به‌ عمل‌ آفرینش پرداخت». بنابراین از نگاه فیلون، جهان ماده مـثال ‌ ‌و مـظهر لوگوس است و لوگوس‌ خود‌ مثال و مظهر خداوند است».[۱۰۳‌]

از‌ نگاه‌ فیلون، «لوگوس»، عقل‌ الهـی‌، قـانون بـسیط جهانی و مثال‌ عالی‌ خداوند است. خدا به وسیله لوگوس جهان را از جرمِ پریشان و ماده تیره سـاخت‌ و خود‌ به وسیله آن بر انسان ظاهر‌ می‌ شود و از‌ راه‌ کشف‌ و شهود می تـوان به‌ دیدار لوگوس نـائل شـد. لوگوس در انسان نیز هست و قوه فهم انسان همان تجلی لوگوس‌ در‌ ماست و از طریق این قوه فهم‌ که‌ لوگوس‌ جزئی‌ است‌ می توان به‌ لوگوس‌ کلی پی برد.[۱۰۵]

همچنین فیلون از نور واحدی سخن مـی گوید که از مقر الهی‌ سرچشمه‌ می‌ گیرد و به همه عالم امتداد می یابد‌; لوگوس‌ شعاعی‌ از‌ پرتو‌ وجود‌ الهی است.[۱۰۶] از نظر فیلون آن نور واحد، لوگوس و حقیقت موسی یکی اند.

خلاصه آنکه فـیلون «کـلمه خلاقه» در عهد عتیق را با لوگوسِ رواقیان یکی‌ دانست و

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۶۱)


لوگوس را به عنوان مبدئی متعالی به حساب آورد که خداوند به واسطه آن، خود را در جهان آشکار کرد. از نظر او لوگوس نقش «رهایی بخشی» نیز داشـت‌ کـه‌ می توان از طریق او به سرشت معنوی بالاتری دست یافت.[۱۰۷]

«لوگوس» در مسیحیت: از بررسی اجمالی کلمه یا لوگوس در فلسفه یونان و در دین یهود و نیز بررسی‌ دیدگاه‌ فیلون می توان در مورد منشأ دیـدگاه پولس و یـوحنا حدس هایی زد. این دو از مسیح به عنوان «کلمه»ای الهی تعبیر می‌ کنند‌ که در خلقت موجودات واسطه‌ است‌، ولی خود نه مخلوق، بلکه مولود خداوند است.

پولس، که رساله هایش قبل از یوحنا نـوشته شـده، مـسلماً با فلسفه یونان آشنا بـوده اسـت‌. یـکجا‌ از مناندر Menander(فیلسوف‌ یونانی‌) نقل قول می کند و جای دیگر به اپیمنیدوسِ کِرِتی (دیگر فیلسوف یونانی) اشاره می کند. او می گفت: «عـیسی «حـکمت خـدا»، صورت خدای نادیده، و نخست زاده تمام آفریدگان است کـه‌ پیـش‌ از همه چیز بوده و در وجود او همه چیز موجود است… و به واسطه او همه چیز آفریده شده است».[۱۰۸]

البته پولس به طور صـریح از واژه «کـلمه» اسـتفاده نکرده‌ است‌: «خدا در‌ این ایام آخر بواسطه پسر خود مـتکلم شد که او را وارث جمیع موجودات قرار داد و به‌ وسیله او عالم ها را آفرید* که فروغ جلالش و خاتم جوهرش‌ بوده‌ و به‌ کـلمه خـود حـامل همه موجودات بوده است».[۱۰۹]

اما یوحنا در انجیلش و در رساله اول و در مکاشفه ‌‌اش‌ بـه صـراحت از «کلمه» استفاده کرده است، و آن را به عنوان قوه خالقه‌ ای‌ که‌ جهان از آن آفریده شده، مطرح کرده اسـت و هـمچنین از آن بـه «نور حیات» و «نور‌ عالم»[۱۱۰] نیز تعبیر کرده است.

نتیجه گیری کلی:

انـدیشه «آفـریده نـخسیتن» یا‌ «صادر نخستین» با ویژگی‌ هایی‌ از این قبیل که از همه مخلوقات به خدا، نـزدیک تـر اسـت، آینه تمام نمای حضرت حق و مثال اعلای همه مخلوقات است، و کلمه الهی ای است کـه مـنشأ خلقت بقیه موجودات‌ است، از دیرباز در تفکر فلسفی و دینی بشر رواج اشته است.

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۶۲)


پیروان سـه دیـن ابـراهیمی (اسلام، یهودیت و مسیحیت) هر کدام آن «کلمه الهی» یا «عقل اول» و… را بر بزرگترین شخصیت دینی‌ خـود‌ تـطبیق داده اند. اما در بین این سه شخصیت تنها از ساحت عصمت حضرت محمد (ص) براساس احـادیث مـتواتر ایـن سخن به طور حتم وارد شده که: «اولین آفریده خدا نور‌ من‌ است». اما در عهد عـتیق از حـضرت موسی آن پیامبر معصوم الهی، و نیز از انبیاء دیگر، سخنی نیامده که حضرت مـوسی(ع) اولیـن آفـریده خداوند به حساب آمده باشد، بله‌ فیلون‌ فیلسوف یهودی که در پی جمع بندی فلسفه و دین بـوده، «لوگـوس = کـلمه» مطرح در فلسفه یونان را بر حضرت موسی تطبیق داده است.

اما در مورد مسیح(ع) اولا: در‌ سـه‌ انـجیل‌ همنوا از این آموزه خبری‌ نیست‌ و تنها‌ در کلام یوحنا و پولس مطرح شده است و اگر مسیح(ع) خود چنین داعـیه ای مـی داشت باید به گونه ای، و لو مجمل‌ و سر‌ بسته‌، دیگر حواریان و نویسندگان دیگر انـاجیل از آن خـبردار‌ می‌ شدند و آن را منعکس می کردند و ثانیاً: اگـر ادعـا شـود که تنها یوحنا و پولس به سرّ عیسی راه داشـتند‌، در‌ جـواب‌ گفته می شود که به کدامین دلیل کشف و شهود آنها‌ مصون از خطاست؟

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۶۳)


فهرست مـنابع

ابـن بابویه قمی، محمد بن عـلی، مـن لایحضره الفـقیه، ج۴، نـوادر، ح۱، بـیروت، دار الصعب، ۱۴۰۱‌ هـ‌ ق

ابن‌ سینا، ابوعلی، اشـارات و تـنبیهات، ج۳، قم، نشر کتاب، ۱۴۰۳ هـ ق

ابن طاووس‌، علی‌ بن موسی، سعد السعود، تـحقیق فـارس تبریزیان، انتشارات دلیل، ۱۳۷۹

ابن عربی، مـحیی الدین، فتوحات مکیه‌، ج۲، تـصحیح‌ عـثمان‌ یحیی، مصر، وزارت الثقافه و الاعلام، ۱۳۹۲ هــ ق

اعـوانی، غلامرضا، مقاله: عقل وحی‌ در‌ اسلام‌ و مسیحیت «دومین سمپو زیوم اسلام و مسیحیت ارتدکس»، تـهران، مـرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگی بین المـللی‌، ۱۳۷۴‌

جـوادی‌ آمـلی، عبدالله، مبادی اخـلاق در قـرآن، (ج۱۰ تفسیر موضوعی)، قم، نـشر اسـراء، ۱۳۷۵

حر‌ العاملی‌، محمد بن حسن، الجواهر السنیّه، بیروت، انتشارات اعلمی، ۱۴۰۲ هـ ق

حسن زاده آملی‌، حـسن‌، رسـاله‌ وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، انتشارات فـجر بـا همکاری وزارت ارشـاد اسـلامی، ۱۳۶۲٫

حـقی‌ برسوی‌، شیخ اسماعیل، تـفسیر روح البیان، ج۵، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۵هـ ق

حکیم‌ ترندی‌، ابوعبدالله‌، ختم الاولیاء، تحقیق عثمان یحیی، بـیروت، مـطبعه کاتولیکی

حلی ابن ادریس، سرائر (مـستطرفات)، ج۶

سـهروردی، شـهاب‌ الدیـن‌، حـکمت اشراق، ترجمه سـید جـعفر سجادی

سی تنی، مریل، معرفی عهد جدید‌، ترجمه‌ ط. میکائلیان‌، تهران، انتشارات حیات ابدی، ۱۳۶۲

صدر المتألهین، مـحمد بـن ابـراهیم شیرازی، اسفار اربعه، ج۲، تهران، انتشارات‌ حکمت‌ اسـلامی‌ صـدرا، ۱۳۸۰٫

صـدر المـتألهین، مـحمد بـن ابراهیم شیرازی، شرح اصول کافی، کتاب‌ عقل‌ و جهل، تصحیح محمد جواجوی

طباطبایی، سید محمد حسین، پاورقی بر بحار الانوار، ج۱، بحار الانوار، بیروت، مؤسسه‌ الوفاء‌، ۱۴۰۳ هـ ق

طباطبایی، سـید محمد حسین، تفسیر المیزان، متن عربی، ج۱، بیروت، انتشارات‌ اعلمی‌، ۱۳۹۳ هـ ق

طبرسی، حسن بن فضل، مکارم‌ الاخلاق‌، بیروت‌، اعلمی، ۱۳۹۲ هـ ق

فهیم عزیز الدکتور القس‌، المدخل‌ الی العهد الجدید

قاضی سعید محمد بـن مـحمد مفید قمی، شرح توحید صدوق‌، ج۱، ۲ و ۳، تصحیح‌ نجفقلی حبیبی، تهران، وزارت فرهنگ‌ و ارشاد‌ اسلامی، ۱۳۷۷‌

هفت آسمان » پاییز ۱۳۸۵ – شماره ۳۱ (صفحه ۶۴)


کاپلستون‌، فردریک‌، تاریخ فلسفه یونان و روم، ترجمه سید‌ جلال‌ الدین مجتبوی، تهران، انشتارات سروش، ۱۳۶۸

کاشانی، عبد الرزاق، اصطلاحات صـوفیه، واژهـ‌ «هباء‌»

کتاب مقدس، عهد عتیق و جدید

کراجکی‌، محمد بن علی، کنز‌ الفوائد‌، ج۱، بیروت، دار الاضواء، ۱۴۰۵ هـ‌ ق

کلینی‌، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۱، باب عـقل و جـهل، ح۱

مندوزی حنفی، سلیمان ابراهیم، نـیابیع‌ المـودّه‌، تهران، انتشارات اسوه، ۱۴۱۶

مجتهد‌ شبستری‌، محمد‌، هرمنوتیک کتاب و سنت‌، تهران‌، طرح نو، ۱۳۷۵

مجلسی‌، محمد‌ باقر، بحار الانوار، ج۱، ۵، ۱۰، ۱۵، ۱۶، ۲۵، ۵۴، ۵۷، ۶۳، ۶۴، بیروت، مؤسسه الوفاء‌، ۱۴۰۳‌هـ ق

مجلسی، محمد بـاقر، مـراه العقول‌، شرح‌ اصول کـافی‌، ج۱، تـهران‌، دار‌ الکتاب الاسلامیه، ۱۳۶۲ هـ‌ ش

مجلسی، محمدتقی، روضه المتقین فی شرح من لایحضر الفقیه، ج۱۲، بنیاد فرهنگ اسلامی، ۱۳۹۹ هـ‌ ق

محمود‌ رامیار، بحثی از نبوت اسرائیلی و مسیحی‌

ملا‌ محسن‌ فیض‌ کاشانی‌، تفسیر صافی

میرداماد‌، مـحمد‌ بـاقر حسینی استرآبادی، الرواشح السماویه، قم، مؤسسه دار الحدیث، ۱۳۸۰

“aidepolcycnE cilohtaC weN‌sogoLû ,۸ emuloV ,”

” nosfloW‌ .A .Hsrehtaf‌ hcruhc‌ eht fo yhposolihpehT771 .p ,1 .v “

” ,eseeR .L malliWnoigileR dna yhposolihP‌ fo‌ yranoitciD‌”

[۱]. جوادی‌ آملی‌، عبدالله‌، مبادی اخلاق در قرآن، تفسیر موضوعی، ج۱۰، ص۴۱٫

[۲]. صدر المتألهین محمد بن ابراهیم شیرازی، شرح اصول کافی، ص۲۱۹ و نیز رک: آیه ۸۱ آل عمران.

[۳]. قاضی سعید قـمی‌، شـرح توحید صـدوق، ج۱، ص۱۰۶٫

[۴]. انبیاء/ ۳۰٫

[۵]. زیرا آثار حیات عبارت است از: علم یابی، علم داری، تأثیرگذاری و تأثیرپذیری و آیات مربوط به ملائکه و جن بـه این نشانه ها دلالت دارد، البته‌ ملائکه‌ چون فعلیت محض اند دچار انـفعال و تـأثر نـمی شوند.

[۶]. گویا اشاره به این حدیث دارد که در بحار آمده: «اول چیزی که خدا آفرید جوهری بود، پس خداوند بـا‌ ‌ ‌مـهابت‌ به آن نظر کرد، پس آن جوهر به آب تبدیل شد، سپس خداوند از آن «آب» آتش و هوا و نور را آفـرید» بـحار الانـوار‌، ج۶۴‌، ص۱۳٫

[۷]. شیخ اسماعیل حقی برسوی‌ در‌ تفسیر روح البیان، ج۵، ص۲ و ۴۷۱ و کسانی دیگر نیز به این احتمال در تفسیر آیه اشـاره کرده اند، مثل مرحوم فیض در صافی.

[۸]. صدر المتألهین، شرح‌ اصول‌ کافی، ج۱، ص۲ـ۴۰۰ و نیز اسـفار‌ اربعه‌، ج۵، مبحث «اجماع الانـبیاء و الحـکماء علی حدوث العالم»، ص۳۴۶٫

[۹]. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۵۷، ص۱۷٫

[۱۰]. بحار، ج۵۷، ص۱۷۰٫

[۱۱]. همان، ص۱۶۸٫

[۱۲]. بحار، ج۱۵، ص۲۳، ح ۳۹ (باب ابتدای خلقت‌).

[۱۳‌]. همان ح ۴۱٫

[۱۴]. همان، ص۱۰ و ۹، ح ۱۰٫

[۱۵]. برای کتب شیعه رک: ابن بابویه قمی، محمد بن علی، من لایحضره الفقیه، ج۴، بخش نوادر، ح۴; کـراجکی، محمد بن علی (م ۴۴۹هـ)، کنز الفوائد‌، ج۱، ص۵۷‌; ابن ادریس‌ حلی (م ۵۹۸هـ)، سرائر (مستطرفات)، ج۶، ص۶۲۱; طبرسی، حسن بن علی بن فضل، مکارم الاخلاق، فصل ۳، فی وصیه‌ النبی، ص۴۴۳; ابن طاووس، علی (م ۶۶۴هـ)، سعد السعود، ص۳۹۳; دیـلمی‌، حـسن‌ بن‌ ابی الحسن (ق ۸)، اعلام الدین، ص۱۷۲; میرداماد (محمدباقر حسینی استرآبادی)، الرواشح السماویه، ص۶۴، صدر المتألهین شیرازی، شرح اصول ‌‌کافی‌، کتاب عقل و جهل، ح۱; قاضی سعید قمی، شرح توحید صدوق، ج۱، ص۱۸۹ و ۱۹۹; عاملی، شیخ‌ حر‌، الجـواهر‌ السـنیه، ص۱۱۷; برای کتب اهل سنت رک: ینابیع الموده، ج۱، ص۴۵; ابن ابی الحدید، شرح نهج‌ البلاغه، ج۱۸، ص۸۵ (به نقل از امام صادق); حکیم ترمذی، کتاب ختم الاولیاء‌، ص۲۵۶و۲۵۷٫

[۱۶]. بحار‌، ج۱، ص۱۰۲‌ و ج۵۷، ص۳۰۹; مرأه العقول، ج۱، ص۲۸ و رک: حسن زاده آملی، حسن، رساله وحـدت از دیـدگاه عارف و حکیم، ص۸۹٫

[۱۷]. گلدزیهر مستشرق مجارستانی در مقاله ای تحت عنوان «افکار نوافلاطونی و گنوسی در حدیث‌» این ادعا را دارد. ما مقاله او را به فارسی برگردانده و نقد کرده ایم و به زودی چاپ خواهد شد.

[۱۸]. مجتهد شبستری، مـحمد، هـرمنوتیک کـتاب و سنت، ص۷ـ۱۶۰٫

[۱۹]. محمد بن یعقوب‌ کـلینی‌، اصـول کـافی، ج۱، باب عقل و جهل، ح۱٫

[۲۰]. بحار، ج۵۴، ص۵۶٫

[۲۱]. بحار، ج۵۴، ص۵۶ و نیز ج۱، ص۳۱۴٫

[۲۲]. امام خمینی(ره)، شرح دعاء سحر «باب مشیت» و رک: بحار الانوار، ج۲۶، ص۲۴۸٫

[۲۳‌]. بحار‌ الانوار، ج۹۷، ص۳۴۸٫

[۲۴]. همان، ج۵۷، ص۱۷۸٫

[۲۵]. همان، ج۲۶، ص۶٫

[۲۶]. بحار، ج۵۴، ص۶۶ و ۶۷ و ۹۶٫

[۲۷]. هـود / ۷٫

[۲۸]. بـحار، ج۵۷، ص۹۵٫

[۲۹]. صـدرالمتألهین، شرح اصول کافی، ج۱، ص۲ـ ۴۰۰٫

[۳۰‌]. رک‌: کتب فلسفی، مثل نـهایه الحـکمه بحث علم و نیز آیات و روایاتی که از علم به نور تعبیر کرده است، مثل آیه «و یجعل لکم نوراً تمشون بـه» (حـدید/ ۲۸) و مـانند روایتی‌ از‌ علی‌(ع): «خداوند عرش را از چهار‌ نور‌ خلق‌ کرد… و نور سـفید و آن علمی است که خداوند آن را بر دوش حاملان عرش قرار می دهد (بحار، ج۵۸، ص۱۰).

[۳۱‌]. بحار‌، ج۶۴‌، ص۱۳٫

[۳۲]. بحار، ج۵۷، ص۳۶۶٫

[۳۳]. همان ص۳۷۴‌، از‌ الدرالمنثور، ج۶، ص۲۵۰٫

[۳۴]. همان، ص۳۷۴٫

[۳۵]. همان، ص۳۷۴٫

[۳۶]. اسـراء/ ۸۵٫

[۳۷]. اعـراف/ ۵۴٫

[۳۸]. بـحار، ج۵۷، باب لوح‌ و قلم‌.

[۳۹‌]. رک: صدر المتألهین محمد بن ابراهیم شیرازی، شرح اصـول کـافی‌، ج۱، ص۱۸ـ ۲۱۵٫

[۴۰]. همان، ص۲۲۷٫

[۴۱]. همان، ص۵ و ۳۶۴٫

[۴۲]. قاضی سعید محمد بن محمد مفید القمی، شرح توحید‌ الصدوق‌، ج۱، ص۱۰۶‌، تصحیح نجفقلی حبیبی.

[۴۳]. هـمان، ج۱، ص۱۹۹ و ۱۸۹٫

[۴۴]. هـمان،ج ۱، ص۵۱۸٫

[۴۵‌]. بـحار‌، ج۵۷، ح ۱۱۶ .

[۴۶]. قاضی سعید قمی، شرح توحید، ج۱، ص۵۱۸٫

[۴۷]. فتح / ۱۰٫

[۴۸]. نجم / ۴٫

[۴۹]. انفال‌ ۱۷‌.

[۵۰‌]. در بعضی روایات ۱۵۰ خصلت آمـده، رک: ابـن شـهر آشوب، ج۱، ص۱۴۲، الهی‌ منش‌.

[۵۱‌]. قلم آیه ۴٫

[۵۲]. به نقل از بحار، ج۱۶، ص۴۰۲٫

[۵۳]. به نقل از معانی‌ الاخبار‌، باب‌ مـعنی الوسـیله، ص۱۱۶٫

[۵۴]. مـراه العقول، ج۱، ص۲۷ـ۲۸٫

[۵۵]. بحار الانوار، ج۱، ص۱۰۲ و ج۷، ص۳۰۹ و مراه‌ العقول‌، ج۱، ص۲۸٫

[۵۶]. بحار الانوار، ج۵۷، ص۳۰۹٫

[۵۷]. رک: پاورقی علامه طباطبائی (ره) بر‌ بحار‌ الانوار‌، ج۱، ص۱۰۴٫ هـمین جـا خوب است بر این نکته توجه شود که محتوای این روایات‌ با‌ سـخن بـزرگانی مـانند علامه مجلسی(ره) که غیر خداوند را مجرد نمی دانند‌ سازگار‌ نیست‌ و اگر مثل مرحوم مـجلسی مـحتوای این روایات را می پذیرد، که می پذیرد، کما اینکه‌ در‌ جاهایی تصریح کرده انـد، مـی بـاید مجرد بودن غیر خداوند را قبول‌ نمایند‌.

[۵۸‌]. بحار، ج۱، ص۹۸، ح ۱۲٫ توضیح حدیث: الف. مشیت به امر: گرچه تمام مـخلوقات بـا مشیت و اراده‌ خداوند‌ موجود‌ می شوند، امّا در خلقت عقل نیازی به گـذر زمـان نـیست، زیرا‌ از‌ عالم امر است (اعراف ۵۴) و عالم امر در مقابل عالم خلق و ماده است و در ایجاد عالم‌ خـلق‌ گـذر زمـان دخیل است. پس گویا این حدیث شریف اشاره ای به‌ این‌ دارد که «عقل» از مـجرّدات اسـت;

ب. با‌ اینکه‌ تمام‌ مخلوقات مظهر علم و قدرت و اراده خداوندند، ولی‌ گویا‌ این حدیث اشاره دارد به اینکه یـا عـقل از بین مخلوقات تنها موجودی‌ است‌ که همه آثار خداوند از‌ علم‌، قدرت، نـورانیت‌ و مـشیّت‌ به‌ امر (ایجاد گری به صورت کـن‌ فـیکون‌) از آن ظـهور پیدا می کند و به این معنا واسـطه خـلقت بقیه‌ موجودات‌ می شود و یا اینکه عقل موجودی‌ است که اختصاصاً به‌ طـور‌ مـستقیم از علم، قدرت و نوریّت‌ و مشیت‌ امـریه خـداوند ایجاد شـده اسـت.

[۵۹]. هـمان، ص۹۹ ح ۱۴٫

[۶۰]. رک: طباطبائی، محمد‌ حسین‌، تفسیر المیزان، ج۱، ص۱۲٫

[۶۱]. بـحار‌، ج۵۷‌، ص۳۶۸‌.

[۶۲]. صـدر المتألهین‌، شرح‌ اصول کافی، ج۱، ص۲۱۶٫

[۶۳‌]. بحار‌، ج۵۷، ص۲۰۱ ۱۹۸٫

[۶۴]. صدر المتألهین، شرح اصول کافی، ج۱، ص۴۰۲٫

[۶۵]. بحار، ج۶۴، ص۱۳‌.

[۶۶‌]. رک: ابـن سـینا، اشارات و التنبیهات، ج۳، ص۲۴۳‌و۲۵۴‌. البته بوعلی‌ در‌ جایی‌ دیـگر، فزون تر بودن‌ شـمار عـقول را از ده بنا به تصویری که بـرخی از تـعداد افلاک ارائه کرده‌ اند‌ محتمل شمرده است، رک: مبدأ و معاد‌، ص ۹۷‌.

[۶۷‌]. رک‌: سهروردی‌، حکمت اشراق، تـرجمه‌ سـید‌ جعفر سجادی، ص۱۹۷ و ۲۲۴ و ۲۲۶ و ۲۳۰٫

[۶۸]. رک: صدر المتألهین، اسـفار الاربـعه، ج۲، بـاب «اول یا منشأ‌ مـن‌ وجـود‌ الحق»، ص۳۵۳ به بعد.

[۶۹]. فـتوحات مـکیه‌، ج۲، باب‌ ۶، ص۲۲‌.

[۷۰‌]. نور‌ / ۳۵‌.

[۷۱]. رک: فتوحات مکیه، ج۲، ص۲۲۶٫ چاپ قاهره.

[۷۲]. شرح توحید صدوق، ج۱، ص۲۹۳٫

[۷۳]. رک: اصطلاحات صوفیه، واژه «هباء».

[۷۴]. رک: ابن عـربی، مـحی الدین، فتوحات مکیه، باب‌ ۷، ص۲۳۶; بحار الانـوار، ج۵۷، ص۲۱۲٫

[۷۵]. بـحار، ج۵۷، ص۲۱۲٫

[۷۶]. انجیل مـتی، ۸:۱۲ و ۱۹ـ۱۷:۵٫

[۷۷]. انـجیل یـوحنا، ۱:۱٫

[۷۸]. برای نمونه رک: v. 1, p. 177. The Philosophy of the church fathersH. A. Wolfson‌,

[۷۹‌]. رساله پولس بـه کولّسیان، ۲۳ـ ۱۵:۱٫

[۸۰]- سی. تنی، مریل، معرفی عهد جدید، ترجمه: ط. میکائلیان.

[۸۱]. فهیم عزیز، المدخل الی العهد الجدید، ص۵۶۰٫

[۸۲]. چـهار چـوب کلی این بحث‌ عمدتاً‌ از کتاب بـحثی از نـبوت اسـرائیلی و مـسیحی، نـوشته محمود رامیار گـرفته شـده است. در باب جایگاه والای بعضی حکمای یونان ذکر کلام جناب‌ صدرا‌ بجاست; ایشان می فرماید: «اسطوانه‌ هـای‌ حـکمت در مـیان پیشینیان، که به حقیقت حکمت دست یـافتند و هـمانند انـبیاء بـه حـدوث عـالم قائل شدند، هشت نفرند. سه تن ملطی اند: شامل‌ طالس‌، انکسیمانس و آغاثاذیمون، و پنج نفر‌ یونانی‌ اند: شامل انباذقلس، فیثاغورث، سقراط، افلاطون و ارسطو»، اسفار، ج ۵، بحث «اجماع الانبیاء و الحـکماء علی حدوث العالم»، ص۳۴۳٫

[۸۳]. همان، ص۳۲ و نیز رک: همان، ص۲۲۲٫

[۸۴]. رک: غلامرضا اعوانی، دومین سمپوزیوم بین‌ المللی‌ اسلام و مسیحیت ارتدکس، ص۲۰ و نیز در:

Logos in: Dictionary of philosopy and Religion, by Willam L. Reese

[۸۵]. کاپلستون فردریک، تاریخ فلسفه یونان و روم، ج۱، ص۴۹ـ۵۵ و نیز رک: رامیار، محمود، بحثی‌ از‌ نبوت اسرائیلی‌ و مسیحی، ص۲۲۱٫

[۸۶]. همان، ص۳۹ـ۴۸ و نـیز رک: هـمان، ص۲۲۳٫

[۸۷]. رک: , by Willam L.ReesenDictionary of philosopy‌ and Religion Logos in:

[۸۸]. غلامرضا اعوانی، دومین سمپوزیوم اسلام و مسیحیت‌ ارتدکس‌، ص۲۰‌.

[۸۹]. به معنای «بذر لوگوسی» یعنی در هر چیزی بارقه ای از آن «جوهر عقلی یا لوگوس‌» ‌‌موجود‌ است.

[۹۰]. همان قبلی، ص۲۱٫

[۹۱]. رک: , by Willam L.ReesenDictionary of philosopy and‌ Religion‌ Logos‌ in:

[۹۲]. امثال سلیمان، ۲۲ـ ۱۹: ۳٫

[۹۳]. همان، ۲۶ ـ ۲۲:۸٫

[۹۴]. سفر پیدایش، بـاب اول‌.

[۹۵]. بـر شیث ربّا ۱:۱ به نقل از بحثی از نبوت اسرائیلی و مسیحی، ص۲۳۵‌.

[۹۶]. Personificatoin

[۹۷]- ترجمه‌ های‌ تفسیری و موعظه گرایانه عهد عتیق از زبان عبری به آرامی.

[۹۸]. یعنی واقعاً و به صـورت هـستی شناسانه واسطه نیست، بلکه نـویسندگان عـهد عتیق در ترگوم ها از سر ذوق، رابطه خدا‌ «یهوه» و مخلوقات را این گونه ترسیم کرده اند.

[۹۹]. Logos in: New Catholic Encyclopedia, Vol 8, P. 75, 60.

[۱۰۰]. همان.

[۱۰۱]. همان.

[۱۰۲]. همان.

[۱۰۳]. فیلون اسکندرانی، درباره ساختمان جهان، ۱:۴ به نقل‌ از‌ بـخشی از نـبوت اسرائیلی و مسیحی، ص۲۲۸٫

[۱۰۴]. بخشی از نـبوت اسـرائیلی و مسیحی، ص۲۲۹٫

[۱۰۵]. همان، ص۲۳۰٫

[۱۰۶]. همان ۲۳۱٫

[۱۰۷]. رک: Dic. of philosophy religionLogos in:

[۱۰۸]. رساله به کُولسّیان‌، ۱۷‌ ۱۵:۱٫

[۱۰۹]. رساله به عبرانیان، ۳ ۱:۱٫

[۱۱۰]. انجیل یوحنا، ۱۲:۸٫

شبکه بین المللی مطالعات ادیان

اینفورس (شبکه بین المللی مطالعات ادیان)،‌ بخشی از یک مجموعه فعالیت های فرهنگی است که توسط یک گروه جهادی مجازی انجام می شود. این گروه  بدون مرز، متشکل از اساتید، طلاب، دانشجویان و کلیه داوطلبان باایمان و دغدغه مندی است که علاقمند به فعالیت علمی جهادی در عرصه جنگ نرم هستند. شما هم می توانید یکی از اعضای این گروه باشید(اینجا کلیک کنید). فعالیت های سایت زیر نظر سید محمد رضا طباطبایی، مدرس ادیان و کارشناس صدا و سیماست. موضوعات سایت نیز در زمینه سیر مطالعاتی با رویکرد تقویت بنیه های اعتقادی و پاسخ به شبهات است.

0 0 رای ها
شما هم امتیاز بدهید..
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x