مطالعات متفرقه (خارج از سیر مطالعاتی)

تاریخ و عقاید فرقه های خوارج

آدرس مقاله در پایگاه مجلات تخصصی نور: هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (از صفحه ۸۵ تا ۱۲۲)
URL : http://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/345476
تاریخ و عقاید فرقه های خوارج (۳۸ صفحه)
نویسنده : فرمانیان،مهدی

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۸۵)


«‌ ‌‌‌خـوارج‌ به سبب جهل‌شان بر خود تنگ گرفتند. دین فراخ‌تر از آن است که‌ آنان‌ فـکر‌ مـی‌کنند».(۱)امـام باقر(ع)

اشاره

آنچه نویسنده را بر آن داشت تا درباره فرقه‌های خوارج (غیر‌ از اباضیه)(۲) دست به قـلم گرفته و گزارشی دقیق را از تاریخ و عقاید آنان‌ به رشته تحریر در‌ آورد‌، نبودِ متنی جامع و عـلمی در این زمینه به زبـان‌های فـارسی و عربی است. در موارد متعدد برای ارجاع طلاب و دانشجویان به اثری که در عین اختصار، علمی بوده، تمام فرقه‌های مهم خوارج‌ را در بر گیرد، راهی جز ارجاع به متون تفصیلی تاریخی یا آثار غـیرعلمی وجود ندارد. متون فارسی، کمتر به صورت تفصیلی به فرقه‌های خوارج پرداخته‌اند و از آنان به صورت گذرا‌، مجمل‌ و گاه با اغلاط فراوان یاد کرده‌اند. این مقاله با این انگیزه به تاریخ و عـقاید فـرقه‌های خوارج پرداخته تا نشان دهد که خوارج هر چه تندروتر بوده‌اند، زودتر از میان رفته‌اند‌ و اباضیه‌ که امروزه در عمان و لیبی و الجزایر حضور دارند، از معتدل‌ترین آنان هستند، اگرچه خود را از خوارج نمی‌دانند و در ایـن زمـینه آثاری نیز منتشر کرده‌اند.

______________________________

۱٫ من لایحضره الفقیه، ج۱، ص۱۶۷‌، باب‌ ۳۹، ح۳۸٫

۲٫ این مقاله به اباضیه نپرداخته است، زیرا متون مفیدی در این زمینه وجود دارد و طالبان می‌توانند از آنها استفاده کنند.

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۸۶)


نکته دیگر، این‌که بـار دیـگر روحیه خارجی‌گری‌، یعنی‌ جمود‌ و قشری‌گری همراه با تکفیر دیگر‌ پیروان‌ مذاهب‌ به جهان اسلام بازگشته است و همچون خوارج بقیه را کافر و قتل آنان را جایز دانسته و به هجرت به دارالهجره مـعتقد شـده‌ اسـت‌. بنابراین‌ فهم و تحلیل عقاید خـوارج، مـا را بـا روحیه‌ خارجی‌گری‌ آشناتر می‌سازد.

پیدایش خوارج

در سال ۳۷ هجری و در جریان جنگ صفین در فردای لیله الهریر سپاه امیرمؤمنان(ع) در‌ مقابل‌ سپاه‌ معاویه در آستانه پیـروزی نـهایی قـرار گرفت و چیزی نمانده بود‌ که سپاه شام بـه طـور کامل شکست بخورد و بساط باطل برچیده شود که حیله‌گرهای معاویه و دستیارانش از یک‌ سو‌، و کم‌ عقلی و بی‌تدبیری عده زیادی از سـپاه امـام از سـوی دیگر، سرنوشت‌ جنگ‌ را عوض کرد و سپاه حق را پراکنده، و سپاه بـاطل را از شکست حتمی نجات داد.

بنا‌ به‌ تدبیر‌ عمرو بن‌عاص (م۴۳ق) سپاه شام قرآن‌ها را به نیزه کرده، خطاب به‌ سپاه‌ کـوفه‌ یـک‌صدا گـفتند: دست از جنگ بردارید تا قرآن میان ما و شما حاکم باشد. امـام‌ عـلی‌(ع) فریاد‌ برآورد که این حیله است و فرمان به ادامه جنگ داد، اما مقاومت در مقابل‌ قرآن‌ برای بـسیاری از قـاریان قـرآن امکان‌پذیر نبود. دو پیشوای قرائت قرآن، یعنی مسعر‌ بن‌فدکی‌ تمیمی‌ و زید بن‌حصین طـائی، عـلی(ع) را تـهدید کردند که اگر به ندای شامیان پاسخ مثبت‌ ندهد‌، همچون عثمان با او رفتار خـواهند کـرد. حـضرت ناگزیر مالک اشتر را فراخواند‌ و اشعث‌ بن‌قیس‌ هم نزد معاویه رفت و مقرّر شد که هـر یـک از دو طرف نماینده‌ای را برگزیند‌ تا‌ موافق کتاب خدا داوری کنند.(۱)

بنابه نظر بیشتر مورخان، مـخالفان حـکمیت در‌ اقـلیت‌، و یمنی‌ها‌ موافقان اصلی حکمیّت بودند. اشعث بن‌قیس به نمایندگی از آنان علی‌الخصوص قبیله کِنده سـخن مـی‌گفت‌. فرمانده‌ قبیله‌ ربیعه، خالد بن‌مُعَمّر سدوسی و رئیس قبیله بجیله، رفاعه بن‌شدّاد نیز طـرفدار مـتارکه‌ جـنگ‌ بودند.(۲) در ابتدا دو گروه از قاریان هر دو جبهه با هم دیدار، و موافقت کردند که‌ «آنچه‌ را قرآن زنـده کـرده، زنده‌کنند، و آنچه را میرانده بمیرانند». شامیان عَمرو بن‌عاص‌ را‌ به عنوان حَکَم خود پیـشنهاد کـردند. در‌ جـبهه‌ امام‌

______________________________

۱٫ تاریخ طبری، ج۴، ص۳۴ـ۳۵٫

۲٫ نصر بن‌مزاحم، وقعه‌ صفین‌، ص۴۸۴ـ ۴۸۸٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۸۷)


علی(ع)، زید بن‌حصین و مسعر بن‌فدکی بر حکمیّت ابـوموسی اشـعری پای فـشرده‌، گفتند‌: به هیچ‌کس جز او راضی‌ نیستند‌، زیرا او‌ آنان‌ را‌ از ورود در جنگ بازداشته است‌، ولیـ‌ قـاریان حرف او را نپذیرفته‌اند. بدین‌سان بحث‌ها به انتقاد آشکار از سیاست‌ جنگی‌ امام علی(ع) انجامید. آنگاه که مالک‌ اشـتر را امـام علی‌(ع) به‌ عنوان حَکَم پیشنهاد کرد، انتقادها‌ آشکارتر‌ شد و اشعث بن‌قیس کـه در بـرابر رقیب یمنی خود چندین بار شکست خـورده‌ بـود‌، خـطاب به حضرت علی(ع) فریاد‌ زد‌: «آیا‌ کسی جـز اشـتر‌ زمین‌ را به آتش کشید؟ حکم‌ او‌ این بود که ما با شمشیر به جان هـم بـیفتیم تا مقصود تو و او‌ برآورده‌ شـود».(۱)

تـوافقنامه حکمیت چـهار روز پسـ‌ از‌ تـوقف جنگ‌ در‌ روز‌ چهارشنبه پانزدهم صفر(۲) سال‌ ۳۷ هـجری از سـوی هر دو طرف مخاصمه امضا شد(۳) و مقرّر گردید که هر دو‌ حَکَم‌ بر اسـاس احـکام قرآن و سنّت، جامع‌ و عادلانه‌ داوری‌ کـنند‌ و هفت‌ ماه بعد، یـعنی‌ در‌ مـاه رمضان نظر خود را بیان کـنند. هـنگام قرائت متن توافقنامه حکمیت در میان سپاهیان کوفه‌، دو‌ جوان‌ از بنی‌عنزه فریاد برآوردند که: «لا حـکم‌ الاّ‌ للّهـ‌‌» و این‌چنین‌ جمله‌ بنیادین‌ خوارج شـکل گـرفت. عـده‌ای دیگر از مردان سـپاه عـلی(ع) حَکَم قرار دادن اشخاص را در بـاب احـکام الاهی مورد انتقاد قرار دادند.

آنگاه که امام علی(ع) مسیر‌ ساحل غربی فرات را بـرای بـازگشت به کوفه پیش‌گرفت، شکاف عمیق را بـه وضـوح در میان سـپاهیانش دیـد. طـرفداران و مخالفان حکمیت در طول راه بـه همدیگر ناسزا می‌گفتند. مسببان اصل‌ حکمیت‌ که اکنون پشیمان شده بودند، به حروراء عزیمت کـردند. شـعار آنان «لا حکم الاّ للّه‌» بود و شمارشان بـالغ بـر دوازده هـزار نـفر بـود. اینان شبث بـن‌ربعی را فـرمانده نظامی‌، و عبداللّه‌ بن‌کواء از قبیله بکر بن‌وائل را امام جماعت خویش قرار دادند. رهبری یک تمیمی نشانگر حـضور گـسترده تـمیمیان در میان حروریّه نخستین است‌. برخی‌ معتقدند کـه اغـلب خـوارج از‌ قـبیله‌ مـضر و قـیس بودند و کمتر کسی از قبیله کنده، همدان و حمیر ـ که یمنی بودند ـ در این جماعت حضور داشت.(۴)

______________________________

۱٫ همان، ص۵۰۰٫

۲٫ و به نقلی روز جمعه‌ هفدهم‌ صفر سال ۳۷٫ رک‌: بلاذری‌، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۷ـ۳۳۸٫

۳٫ وقعه صـفین، ص۵۰۷ـ ۵۰۸ و ۵۱۱٫

۴٫ عدنان محمّد ملحم، المؤرخون العرب والفتنه الکبری، ص۳۲۱ـ۳۲۲٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۸۸)


امام علی(ع) عبداللّه بن‌عباس را برای مذاکره با خوارج به اردوگاه آنها‌، یعنی‌ حروراء گسیل داشت و سفارش کرد که با آنان با قرآن مـحاجّه نـکند و به سنت متمسک شود(۱) و نیز بحث با آنان را به تأخیر اندازد تا علی(ع) به او ملحق شود‌. اما‌ ابن‌عباس بحث‌ را پیش کشید و با استناد به قرآن به آنان گفت: قـرآن انـتخاب داور را میان زن و شوهر‌ در نزاع خانوادگی پذیرفته است، زیرا می‌فرماید: «وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَیْنِهِمَا‌ فَابْعَثُوا‌ حَکَمًا‌ مِّنْ أَهْلِهِ وَحَکَمًا مِّنْ أَهْلِهَا إِن یُرِیدَا إِصْلاحا یُوَفِّقِ اللَّهـُ بـَیْنَهُمَا إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا خـَبِیرًا».(۲) خـوارج ‌‌در‌ جواب گفتند: هر جا خداوند حکمیت را پذیرفته ما هم می‌پذیریم، اما در‌ جایی‌ که‌ خداوند حُکم خود را به صراحت بیان کرده حَکَم لازم نیست و باید بـه حـکم خداوند‌ عمل کرد. ابـن‌عباس بـه آیه دیگری تمسک کرد که حَکَم قرار دادن اشخاص‌ را به صراحت تأیید‌ می‌کند‌. قرآن در خصوص کفاره کشتن حیوانات در احرام می‌فرماید: «یَـا أیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا لاَ تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَأَنتُمْ حُرُمٌ وَمَن قَتَلَهُ مـِنکُم مـُّتَعَمِّدًا فَجَزَآءٌ مِّثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوَا‌ عَدْلٍ مِّنکُمْ هَدْیَا بَــلِغَ الْکَعْبَهِ…».(۳) خوارج پاسخ دادند که این موارد را نباید با مسئله ریختن خون مسلمانان مقایسه کرد.(۴)

ای کاش خوارج در سـال‌های بـعد هنگامی کـه خون دیگر مسلمانان‌ را‌ می‌ریختند، این جمله خود را به یاد می‌آوردند که چگونه در مقابل احتجاجات ابن‌عباس، ریختن خـون مسلمانان را عظیم شمردند. برخی از منابع قائلند که با احتجاجات ابن‌عباس حـدود دو‌ یـا‌ چـهار هزار نفر به کوفه بازگشتند، اما در برخی منابع آمده که کسی به ابن‌عباس جهت بازگشت به کـوفه ‌ ‌پاسـخ مثبت نداد.(۵)

حضرت امیر(ع) خود به اردوگاه خوارج رفت‌ و واقعه‌ تحمیل حکمیت را بـه آنـان یـادآوری کرد و بیان داشت که حکمیت از آنِ قرآن است، اما چون قرآن صامت است و سخن نـمی‌گوید، این انسان‌ها هستند که آن را به‌ نطق‌ درمی‌آورند‌. بنابراین حکمیت تحمیلیِ شما، حکمیت‌ قـرآن‌ نیست‌. بلکه اگر بـه قـرآن عمل نکنند، آرای آنها هیچ ارزشی ندارد. امام علی(ع) از آنان خواست تا به شهر بازگردند و همه‌ آنها‌ بازگشتند‌، اما عده‌ای بر دیدگاه خود پای فشردند و در‌ کوفه‌ جنجال به پا کردند. خوارج به امام پیـغام دادند که ما

______________________________

۱٫ نهج‌البلاغه، نامه ۷۷٫

۲٫ نساء: ۳۵٫

۳٫ مائده: ۹۵٫

۴٫ تاریخ‌ طبری‌، ج۱، ص۳۳۵۱‌ـ۳۳۵۲٫

۵٫ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۴۹؛ نیز بنگرید: غالب بن‌علی عواجی‌، الخوارج تاریخهم و آراؤهم الاعتقادیه، ص۷۹٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۸۹)


حکمیت را به تو تحمیل کردیم. این کفری بود که از آن تـوبه‌ کـردیم‌. پس‌ تو هم مثل ما توبه کن تا با تو بیعت کنیم‌. امام‌ به صورت کلی فرمود: «به درگاه خدا توبه می‌کنم و از بابت همه گناهان مغفرت می‌طلبم».(۱)

حضرت‌ امیر‌(ع) بـا‌ تـأخیر، در ماه شوال ابوموسی اشعری را به دومه الجندل فرستاد و همین‌ باعث‌ شد‌ که برخی از خوارجِ بازگشته به کوفه به امام اعتراض کرده، در خانه عبداللّه‌ بن‌وهب‌ راسبی‌ جمع شوند. آنها عـبداللّه را رهـبر خود خوانده، تصمیم گرفتند به نهروان عزیمت کنند‌. عبداللّه‌ بن‌وهب به خوارج بصره نیز نامه نوشت و آنان را از تصمیم خوارج کوفه‌ باخبر‌ ساخت‌.(۲) خوارج بصره با پانصد مرد جنگی بـه فـرماندهی مـسعر بن‌فدکی رهسپار نهروان شدند. بـه‌ تـدریج‌ حـدود دو هزار نفر از شهر و دیار خود به صورت پنهانی خارج، و در‌ نهروان‌ جمع‌ شدند. برخی نیز در حین عزیمت از طرف قوم خود دستگیر و زنـدان شـدند. پس از‌ خـروج‌ خوارج از کوفه پیروان امام نزد وی رفته، بیعت خـود را تـجدید‌ کردند‌ و گفتند‌: «طرفدار کسانی‌اند که علی(ع) آنان را دوست دارد و با کسانی که او دشمن می‌دارد سرِستیز‌ دارند‌.» حضرت‌ امیر(ع) تمسک بـه سـنت نـبوی را نیز شرط این پیروی دانست. برخی‌ از‌ سنّت ابوبکر و عمر یـاد کردند که حضرت فرمود: «اگر ابوبکر و عمر به غیر از کتاب خدا‌ و سنّت‌ پیامبر عمل کرده بودند، بر حـق نـبودند».(۳)

بـیعت افراد با امام موجب‌ ناخشنودی‌ خوارج گردید، زیرا در نظر خوارج بـیعت‌ بـا‌ شخص‌ صحیح نیست، بلکه باید بر اساس تمسک‌ به‌ کتاب خدا، سنّت پیامبر و سنّت ابوبکر و عـمر صـورت بـگیرد. خوارج حق ویژه و شایستگی‌های‌ فردی‌ علی(ع) را نادیده گرفته، از‌ بیان‌ آن از‌ سوی‌ امیرمؤمنان‌ ابـراز نـارضایتی مـی‌کردند. بعد از افشای‌ خیانت‌ حَکَم‌ها در دومه الجندل، امام علی(ع) به خوارج نامه نوشت و آنان را‌ بـرای‌ جـنگ بـا معاویه دعوت کرد. اما‌ خوارج گفتند که اگر‌ شهادت‌ دهد که کفر ورزیده و از‌ ایـن‌ بـابت توبه کند، با او همراه خواهند شد.(۴) امام بعد از دریافت نامه‌ آنها‌ از همکاری و هـمیاری ایـشان نـاامید‌ گردید‌.

______________________________

۱٫ تاریخ‌ طبری، ج۴، ص۴۲؛ انساب‌ الأشراف‌، ج۲، ص۳۴۹٫

۲٫ تاریخ طبری، ج۱، ص۳۳۶۶‌ـ۳۳۶۷‌؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۵۹ و ۳۶۳٫

۳٫ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۶٫

۴٫ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۷ـ۵۸؛ انـساب الاشـراف، ج۲، ص۴۶۱‌ـ۴۶۷‌.

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۹۰)


اخبار نگران‌کننده‌ای از کشته شدن مردم‌ به‌ دست خوارج‌ به‌ کوفه‌ رسید. امام نـماینده‌ای فـرستاد‌ کـه خوارج وی را نیز به قتل رساندند. امام فردی را نزد خوارج فرستاد و از‌ آنان‌ خواست که قاتل یـا قـاتلان را‌ تسلیم‌ کنند‌؛ اگر‌ چنین‌ کردند، آنان را‌ رها‌ کند تا به راه راست هـدایت شـوند. خـوارج پاسخ دادند که این قتل را همه با‌ هم‌ انجام‌ داده‌اند و ریختن خون علی(ع) و یارانش را حـلال‌ مـی‌دانند‌.

پیـغام‌ خوارج‌ در‌ میان‌ سپاهیان کوفه وحشتی عظیم ایجاد کرد و آنان از امام خواستند کـه پیـش از سپاهیان معاویه با آنان بجنگد، زیرا نمی‌توانند خانواده و اموالشان را با چنین مردمانی رها‌ سازند و به جـنگ بـا شامیان روند. امام نیز از این بیم داشت که در غیاب سپاهیان، خوارج بـه کـوفه حمله کنند، لذا امام با سپاهیان خود در صـفر سـال ۳۸‌ هـجری‌(۱) رهسپار نهروان شد و فرمود: قتلگاه آنها ایـن طـرف رود است و از آنها ده نفر زنده نماند و از ما ده نفر کشته نشود.(۲) امام در نهروان بار دیـگر بـا آنان‌ به‌ احتجاج پرداخت. خـوارج فـریاد زدند کـه مـا بـا شما سخن نگفته و خود را برای دیـدار بـا خدا و رفتن به بهشت آماده کرده‌ایم. امام‌ پرچم‌ امان را به ابوایوب انـصاری‌ داد‌ تـا هر که می‌خواهد تسلیم شود. مـسعر بن‌فدکی با هزار نـفر بـه پرچم ابوایوب پناه جست. تـعدادی نـیز از جنگ کناره گرفتند و از چهار‌ هزار‌ مرد جنگی، تنها هزار‌ و هفتصد‌ یا هشتصد نـفر بـا عبداللّه بن‌وهب راسبی باقی مـاندند.(۳)

امـام بـه سپاهیان خود دسـتور داد کـه پیش از خوارج جنگ را شـروع نـکنند. جنگ از سوی خوارج شروع شد و اکثر‌ خوارج‌ کشته شدند. در میان از پای‌افتادگان، چهارصد زخمی وجـود داشـت که بنا به فرمان امام بـه قـبایلشان تحویل داده شـدند تـا بـهبود یابند. از سپاه امام فـقط هفت نفر و به‌ روایتی‌ دوازده یا‌ سیزده نفر کشته شدند.(۴) البته این احتمال وجود دارد که بـسیاری از خـوارج نهروان که برای جنگ‌ آماده شـده بـودند، از مـهلکه گـریخته بـاشند و از هزار و هشتصد نـفر‌، چـهارصد‌ نفر‌ زخمی و شاید هشتصد نفر و یا کمتر از آن کشته شده باشند. تعداد کشته شدگان سپاه امام نـیز ‌‌شـاهدی‌ بـر این مسئله است

______________________________

۱٫ برخی معتقدند که ایـن نـقل ابـومخنف کـه جـنگ خـوارج‌ در‌ ذی‌الحجه‌ سال ۳۷ اتفاق افتاده به واقعیت نزدیک‌تر است. رک: مادلونگ، جانشینی حضرت محمد و خلافت نخستین‌، ص۳۵۵٫

۲٫ نهج‌البلاغه، خ۵۹٫

۳٫ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۷۱؛ مقایسه کنید با تاریخ طبری، ج۴، ص۶۹‌ـ۷۰٫

۴٫ تاریخ طبری، ج۴، ص۷۵‌.

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۹۱)


که‌ تـعداد مقتولان نهروان باید کمتر از هزار نفر باشد.

امام علی(ع) بعد از جنگ نهروان در کوفه خطبه‌ای خواند و فرمود: «… من چشم فتنه را درآوردم و جز من کسی جرأت این کار‌ را نداشت؛ آنگاه که موج تـاریکی بـرمی‌خیزد و به اوج خود می‌رسد. از من بپرسید، پیش از آن‌که مرا نیابید…».(۱) حضرت پیش‌بینی خود را از آینده خوارج نیز بیان کرد و فرمود که‌ اگرچه‌ نطفه‌هایی از آنان در پشت مردان و رحم زنان باقی خواهد مـاند، ولی آنـها پس از من گرفتار خواری و ذلت، و طعمه شمشیر برنده ستمکاران شوند.(۲) همچنین به یاران خود سفارش کرد‌ که‌ بعد از من با خوارج نجنگید، زیرا آنان در جـست‌وجوی حـقّند، اما به خطا رفته، بـاطل را حـق می‌پندارند.(۳) اما یاران حضرت به فرموده ایشان عمل نکردند.(۴)

خوارج پس‌ از‌ نهروان

اگرچه در جنگ نهروان بسیاری از خوارج کشته شدند، تعدادی از آنها برای فرار از مـرگ تـوبه کرده و به محض آنـ‌که بـه کوفه بازگشتند، دوباره نغمه خارجی زدند‌. این‌ افراد‌ به همراهی خوارج دیگر بلاد‌ و بازماندگان‌ مقتولان‌ نهروان هسته اصلی خوارجِ پس از نهروان را ایجاد کردند. در طی سال‌های ۳۸ تا ۴۰ هجری گروه‌های کوچک خوارج هـر‌ از‌ چـند‌ گاهی، به اطراف حمله کرده و با پیروی از‌ نهروانیان‌، خویش را به تهلکه می‌انداختند. بلاذری و ابن‌اثیر از پنج دسته از ایشان یاد کرده‌اند. اینان در گروه‌های دویست تا‌ سیصد‌ نفری‌ به شهرها حمله می‌کردند و البـته هـمیشه با ارسـال سپاهی از‌ سوی حضرت امیر(ع) سرکوب می‌شدند.(۵) در سال ۴۰ هجری عده‌ای از خوارج در مکه جمع شده و نقشه قتل‌ امام‌ عـلی‌(ع)، معاویه و عمرو بن‌عاص را طراحی کردند و تعدادی داوطلب انجام این کار‌ شـدند‌. مـطابق بـا این توطئه، امام علی(ع) به شهادت رسید؛ اما معاویه در نماز جماعت حاضر نشد‌ و از‌ ترور‌ جان سالم بـه ‌ ‌در بـرد و عمرو بن‌عاص نیز زخمی شد.(۶)

______________________________

۱٫ نهج‌البلاغه، خطبه‌ ۹۳‌.

۲٫ با‌ تلفیق خطبه ۵۸ و ۶۰ نهج‌البلاغه.

۳٫ همان، خـطبه ۶۱٫

۴٫ رک: سـید جـعفر مرتضی، مارقین، دانشنامه‌ امام‌ علی‌(ع)، ج۹، ص۲۸۸ـ۲۸۹٫

۵٫ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۸۰ـ۴۸۶؛ ابن‌اثیر، الکامل، ج۲، ص۱۸۲ـ ۱۸۸؛ نیز بنگرید، یعقوب‌ جعفری‌، خـوارج در تاریخ، ص۵۵ ۵۹٫

۶٫ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۱۰ـ۱۱۳٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۹۲)


در دوران معاویه، خوارج‌ بارها‌ قیام‌ کردند و هر بار سرکوب شدند. یـکی از قیام‌های مهم خوارج در ایـن دوران، قـیام‌ مستورد‌ بن‌علفه تمیمی است. وی در حیره به جمع‌آوری نیرو و سلاح پرداخت و در سال‌ ۴۳‌ هجری‌ خروج کرد. حاکم اموی کوفه، مغیره بن‌شعبه معقل بن‌قیس از یاران وفادار امام علی(ع) را‌ ـ که‌ البته به فرمان امام عـمل نکرد و با خوارج جنگید ـ با سه هزار‌ سپاهی‌ به‌ مصاف خوارج فرستاد. دیدگاه خوارج در نامه رهبر خوارج منعکس شده است. وی در نامه‌ای‌ به‌ یکی‌ از فرماندهان جناح مقابل نوشت: «ما قومی هستیم کـه از تـعطیلی احکام‌ غمگین‌ بوده، تو را به کتاب خدا و سنت پیامبر و ولایت ابوبکر و عمر و برائت از عثمان و علی[ع] دعوت‌ می‌کنیم‌. اگر بپذیری به راه راست در آمده‌ای وگرنه، هیچ عذری نداری و باید‌ آماده‌ جنگ شـوی».(۱)

در ایـن جنگ هم معقل‌ بن‌قیس‌ و هم‌ مستورد بن‌علفه کشته شدند و بعد از آن‌ حدود‌ بیست سال از شورش خوارج چندان خبری نبود و شورش مهمی صورت نگرفت، اگرچه‌ شورش‌های‌ کوچکی در گوشه و کنار جـهان‌ اسـلام‌ صورت می‌گرفت‌ که‌ در‌ ذیل سال‌های ۴۶، ۵۰، ۵۲، ۵۸‌ و ۶۱‌ در کتب تاریخی ثبت شده است. این گروه‌ها از خوارج نخستین بودند‌ که‌ می‌توان از آنها با نام محکّمه‌ نخستین یاد کرد. در‌ این‌ دوران، یعنی از سال ۳۸‌ هجری‌ تـا سـال ۶۵ هـجری هسته اولیه عقاید خوارج شـکل گـرفت و کـم‌کم اختلافات فکری‌ میان‌ آنان بروز کرد.

نام‌های خوارج‌: ابوحاتم‌ رازی‌ در الزینه گوید‌:(۲) این‌ گروه به پنج نام‌ خوانده‌ شوند: مارقه، شـُرات، خـوارج، حـروریه و محکّمه؛ اما قدیم‌ترین نام «مارقین» است، زیرا پیـامبر فـرمود‌: یمرقون‌ من الدین کما یمرق السهم من‌ الرمیه‌. به نظر‌ ابوحاتم‌، اینان‌ را از آن جهت‌ «مارقه» نامند که در دین وارد شدند و سـپس بـه سـرعت عبور تیر از شکار، از‌ دین‌ بیرون رفتند و هرگز از دین بهره‌ای‌ نـبردند‌. بنا‌ به‌ نقل‌ همه مورخان این‌ جمله‌ پیامبر در زمانی بیان شد که ذوالخویصره، از قبیله تمیم به پیامبر گـفت: «إعـدل یـا محمّد‌» و پیامبر‌ فرمود‌: اگر پیامبر خدا عادل نیست، پس چه‌ کسی‌ عـادل‌ اسـت‌، سپس‌ فرمود‌ که در نسل او افرادی خواهند آمد که از دین درگذرند، چنان که تیر از شکار می‌گذرد و هـرگز بـه دیـن بازنگردند. نشانه این گروه مردی سیاه چهره‌ است که یکی از سینه‌هایش مـانند زنـان اسـت و یکی از

______________________________

۱٫ تاریخ طبری، ج۳، ص۱۷۸ـ۱۹۳، چاپ دارالکتب العلمیه بیروت؛ خوارج در تاریخ، ص۸۰ ۸۵٫

۲٫ الزینه، ذیل مارقه، ص۲۱۷ـ۲۲۵٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۹۳)


دستانش نـاقص‌ اسـت‌.(۱)

ابـوحاتم در ادامه می‌گوید که این نام را خوارج خوش ندارند و از آن به خاطر روایات و زشتی معنایش دوری مـی‌کنند و مـی‌کوشند تا نام مارقه بر ایشان اطلاق نشود، در‌ حالی‌ که از دیگر نام‌ها پروایی نـدارند. خـوارج نـخستین را «مُحَکِّمه اولی» نیز نامیده‌اند که برگرفته از شعار آنها مبنی بر «لا حکم الاّ‌ للّه‌‌» است. بنابه گـفته ابـن‌منظور، اطلاق‌ محکّمه‌ بر خوارج جنبه سلبی دارد، زیرا آنها تحکیم را نپذیرفته و بر اساس آن امـام عـلی(ع) و دیـگر مسلمانان را به خاطر پذیرش تحکیم، تکفیر کردند‌.(۲)

به‌ خوارج نخستین حروریّه نیز‌ گویند‌، زیرا اولیـن مـکانی که بعد از جنگ صفین در آن اردو زدند و خود را از سپاه امام جدا کردند، حروراء بـود. امـام عـلی(ع) در مناظره با آنان فرمود: «شما را‌ چه‌ بنامم؟ شما حروریانید، زیرا در حروراء گرد آمده‌اید». شاعری چنین سـروده اسـت:

اکـرّ علی الحروریین مُهری لأحملهم علی وضح الطریق
اسبم را بر حروریان جولان مـی‌دهم تـا آنان را به راه‌ روشن‌ درآورم.(۳)

اما‌ خوارج خودشان نام شُرات را بر خود می‌نهادند و می‌گفتند: «ما جان خـویش را بـه خداوند فروخته‌ایم و در‌ راه او می‌جنگیم، می‌کشیم و کشته می‌شویم». خوارج این نام را از‌ آیه‌ «إِنَّ‌ اللَّهـَ اشـْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجـَنَّهَ یـُقَـتِلُونَ فـِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ‌»(۴) و ‌‌آیه‌ «وَمِنَ النـَّاسِ مـَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ»(۵) اقتباس کردند. بر همین اساس‌، بسیاری‌ از‌ خوارج نـام شـاری ـ مفرد شُراه ـ را به آخر اسـم خـود اضافه مـی‌کردند، مـثل ابـوحمزه شاری‌.

اما مشهورترین نام محکّمه نـخستین در نـزد ملل و نحل‌نویسان، اصطلاح خوارج است که‌ به عنوان عمومی تمام‌ فرقه‌های‌ آنـان تـبدیل گردیده است. ابوحاتم رازی در توضیح اصطلاح خـوارج گوید: چون اینان بـر هـر پیشوایی شوریدند، خوارج نام گـرفتند. آنـها عقیده داشتند که خروج و مبارزه واجب است، به طوری که‌ ادامه فرمانبرداری از فـردی خـاص برای آنان مقدور نبود، مـگر آنـ‌که از حـوزه حکمروایی‌اش بیرون رونـد و بـه جای

______________________________

۱٫ صحیح مسلم، ج۳، ص۱۱۰ـ۱۱۶؛ صـحیح بـخاری، ج۸، ص۵۲ ۵۳؛ ابن‌جوزی، تلبیس ابلیس، ص۹۰؛ ابن‌حزم‌، الفصل‌، ج۴، ص۱۵۷؛ شهرستانی، الملل والنحل، ج۱، ص۱۱۶٫

۲٫ ابن‌منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۱۴۲٫

۳٫ الزینه، ص۱۰۵٫

۴٫ توبه، ۱۱۱٫

۵٫ بـقره، ۲۰۷٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۹۴)


دیـگر هجرت کنند. آنها با هر مـسلمانی کـه با ایـشان هـم‌اندیشه نـبود، اعلان جنگ‌ می‌کردند‌، چـرا که در نظر آنان، همه مسلمانان جز کسانی که با آنها همراهی یا بیعت کنند یـا بـرای شنیدن کلام خدا به آنان روی آورنـد، کـافر و مـشرکند.(۱)

ایـن تـعریف‌ همچون‌ تعریف شـهرستانی یـک تعریف عام سیاسی است،(۲) ولی ابوالحسن اشعری نامگذاری خوارج را به خاطر خروج آنها بر امام علی(ع) دانـسته اسـت.(۳) ابـن‌حزم این دو تعریف را ترکیب کرده‌، می‌نویسد‌: «هر‌ کـس بـا خـروج‌کنندگان بـر امـام‌ عـلی‌(ع) در‌ مسئله تحکیم و تکفیر اصحاب کبائر و خروج بر ائمه جور متفق است، خارجی است».(۴)

اما خوارج برای دفع دخل مقدّر به آیه‌ «… وَمَن‌ یَخْرُجْ‌ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِرًا…»،(۵) تـمسک کرده، آن را مدح‌ دانسته‌اند‌. این فرافکنی مانند عمل برخی از اباضیان معاصر است که میان محکّمه نخستین و خوارج متأخر فرق نهاده و معتقدند که‌ اصطلاح‌ خوارج‌ بر گروهی اطلاق می‌شود که در زمان تـابعین شـکل گرفت‌ و شامل افرادی چون نافع بن‌ازرق، نجده بن‌عامر، عبداللّه بن‌صفار و پیروان آنها می‌شد. لفظ خوارج با محکّمه نخستین ارتباطی‌ ندارد‌ و اصطلاحی‌ متأخر است.(۶) نگاه جدید و متفاوت اباضیان متأخر بـه خـاطر تطهیر خوارج‌ نخستین‌ از شورش نامشروع آنان علیه امام علی(ع) است. در بخش اباضیه به تفصیل به این موضوع‌ پرداخته‌، بیان‌ خواهیم کرد که تـبری از امـام علی(ع) تا قرن ششم در مـیان‌ ابـاضیان‌ معمول‌ و مرسوم بوده است و کم‌کم سبّ و لعن از امام علی(ع) به حبّ تبدیل شده است‌. بر‌ همین‌ اساس در تألیفات جدید برای جمع میان پذیرش امـام عـلی(ع) به عنوان امام بـر‌ حـق‌، و خروج محکمه نخستین بر امام علی(ع)، ظهور خوارج را در سال ۶۵ هجری‌ دانسته‌، حدیث‌ «یمرق من‌الدین» را ناظر به آنها تلقی کرده‌اند و طبعا محکّمه نخستین را تطهیر کرده‌اند‌.

عقاید‌ محکّمه یا خوارج نخستین

مـهم‌ترین عـقیده خوارج نخستین معطوف به حکومت اسلامی و صفات‌ حاکم‌ است‌ که

______________________________

۱٫ الزینه، ص۱۱۰٫

۲٫ الملل والنحل، ج۱، ص۱۱۴٫

۳٫ مقالات الاسلامیین، ج۱، ص۲۰۷٫

۴٫ الفصل فی الملل والاهواء والنحل، ج۲، ص۱۱۳‌.

۵٫ نساء‌، ۱۰۰٫

۶٫ علی بن‌یحیی معمّر، الاباضیه بین الفرق الاسلامیّه، ص۳۷۷؛ همو، الابـاضیه فـی‌ موکب‌ التـاریخ‌، ص۳۳؛ سالمی، عمان تاریخ یتکلّم، ص۱۰۳٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۹۵)


در شعار «لا حکم الاّ للّه‌» تبلور یافت. به‌ عقیده‌ آنها‌ خلیفه می‌باید بی‌قید و شرط بـه آنچه قرآن حکم کرده گردن نهد و احکام‌ اسلامی‌ را به طور کـامل اجـرا کـند. اگر مانند عثمان، معاویه ـ و به زعم آنان ـ امام علی(ع) از‌ گردن‌ نهادن به تک‌تک فرمان‌های الاهی خودداری کـند، ‌ ‌بـاید او را به توبه‌ فرا‌ خواند. اگر از توبه خودداری کرد، صرف‌ نظر‌ از‌ هر گونه حـسن سـابقه و بـدون هیچ مصلحت‌اندیشی‌ بالاتری‌، باید با زور او را از کار برکنار ساخت. حاکمان به خاطر عدم‌ رعایت‌ یک فـرمان الاهی، از خلافت‌ عزل‌ شده، باید‌ توبه‌ کنند‌. اگر توبه نکردند، کشتن آنها جـایز‌ است‌ و با کسانی نـیز کـه از این خلفا و حاکمان حمایت کنند یا از‌ آنان‌ تبری نجویند، جنگ نه تنها جایز‌، بلکه لازم است. سرزمین‌ تحت‌ حاکمیت چنین حاکمی دارالکفر است‌ و استعراض‌ (قتل بدون دلیل شرعی) آنها جایز است.(۱)

در نـگاه آنان حکومت از آنِ‌ خداست‌ و هر کس تقید بیشتری نسبت‌ به‌ فرمان‌های‌ خدا داشته باشد‌، هر‌ چند برده‌ای سیاه باشد‌، خلیفه‌ است. بنابراین محصورکردن امامت و خلافت در قریش صحیح نیست. در پندار خوارجِ نـخستین، حـکومت‌ از‌ آنِ خداست و خلیفه بر حق بر‌ اساس‌ شورا انتخاب‌ می‌شود‌. بر‌ این اساس به داوری‌ گذاشتن آن میان دو نفر گناه کبیره است و نباید افراد را در تعیین حکم خدا‌ که‌ همان پذیرش خـلیفه بـر حق است‌، دخالت‌ داد‌. آنان‌ به‌ آیه «إِنِ الْحُکْمُ‌ إِلاَّ‌ لِلَّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَیْرُ الْفَـصِلِینَ»(۲) فراوان استناد کرده، آن را دلیل حقانیت خود و کفر امام‌ علی‌(ع) ـ به‌ دلیل پذیرش حکمیت ـ می‌دانستند.(۳)

بـنابه گـزارش ناشی‌ اکبر‌ در‌ مسائل‌ الامامه‌، همه‌ خوارج به امامت افضل عقیده داشته، امامت مفضول را روانمی‌دانند. آنان معتقدند که بهترین امام کسی است که خود را برای قیام مهیا سازد و مردم را بـه‌ جـهاد فـراخواند. پس هر گاه یکی از آنان بـه ایـن امـر مبادرت ورزید برترین آنان و شایسته‌ترین شخص برای امامت است. به عقیده آنان امام می‌تواند از هر قوم و قبیله‌ای باشد‌ و هیچ‌ قوم و قـبیله‌ای بـر دیـگری برتری ندارد. به نظر آنها برتر دانستن گـروهی بـر گروه دیگر کفر است.(۴) به نظر خوارج نخستین، امام علی(ع) خلیفه بر حق بود و نباید حکمیت‌ را‌ که عملی بـر خـلاف گـفتار قرآن است، می‌پذیرفت. پذیرش

______________________________

۱٫ در پیرامون پذیرش استعراض خوارج از سوی بـرخی اباضیان معاصر، بنگرید: سابعی، الخوارج والحقیقه‌ الغائبه‌، ص۱۲۱ـ۱۳۱٫

۲٫ انعام، ۵۷٫

۳٫ مادلونگ‌، فرقه‌های‌ اسلامی، ص۱۰۳٫

۴٫ مسائل الامامه، ص۶۸٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۹۶)


حکمیت از سوی امام گناه کـبیره بـود و امـام باید توبه می‌کرد، اما امام از انجام توبه سر باز زد‌. معاویه‌ و عـمرو بـن‌عاص نیز به‌ خاطر‌ عدم پذیرش خلیفه مسلمانان و کارهای ناشایسته‌شان کافر شدند. ابوموسی اشعری طبق عدل رفـتار کـرد و خـدعه عمرو بن‌عاص در خلع امام علی(ع) و تثبیت معاویه به عنوان خلیفه مسلمین خـدشه‌ای در رفـتار‌ صـحیح‌ ابوموسی اشعری وارد نمی‌کند. بنابراین او مرتکب گناه کبیره نشد و از راه حق عدول نکرد. بنابراین در لیست تـرور قـرار نـگرفت.(۱)

اکثر نویسندگان و محققان روح قبیله‌گری را در عدم درج‌ ابوموسی‌ اشعری در‌ لیست ترور خوارج دخیل دانسته و مـعتقدند کـه چون وی یمنی بود، ترور نشد، ولی معاویه، عمرو بن‌عاص‌ و امام علی(ع) هر سه از قـریش و قـبیله مـضر بودند، لذا در‌ لیست‌ ترور‌ قرار گرفتند.(۲)

امام علی(ع) در خصوص پذیرش حکمیت می‌فرماید: «مگر آن وقت کـه از روی حـیله و مکر‌، ‌‌قرآن‌ها‌ را بر سر نیزه کردند… به شما نگفتم که این کار ظـاهرش ایـمان‌ و بـاطنش‌ کفر‌ است… به هر صدایی بی‌اعتنا باشید و اگر به صدای آنها پاسخ دهید گمراه مـی‌شوید… امـا‌ شما گفتید که آنها برادران دینی ما هستند ونظر آنها را می‌پذیریم…».(۳)

هـمچنین‌ حـضرت در پاسـخ به‌ شعار‌ فریبنده «لا حکم الاّ للّه‌» فرمود «… آری درست است که حکمی جز حکم خدا نیست، ولی ایـن گـروه مـی‌گویند که زمامداری جز خدا نیست، در حالی که مردم در هر حال‌ به زمـامدار نـیازمندند، چه نیکوکار باشد چه ظالم، تا مؤمنان در سایه او به کار خویش مشغول باشند…».(۴)

امام علی(ع) در خـطبه‌ای دیـگر با استناد به سنت پیامبر درباره رفتار با‌ مرتکبان‌ گناه کبیره بـه نـقد تفکر خوارج پرداخته، می‌فرماید: «اگر در این پنـدار اصـرار داریـد که من خطا کرده و گمراه شده‌ام، پس چـرا بـه خاطر گمراهی من همه اُمت محمد(ص) را‌ گمراه‌ می‌دانید و به خاطر خطای من آنـها را مـؤاخذه می‌کنید و چرا به خاطر گـناهان مـن آنها را تـکفیر می‌کنید؟ شـما شـمشیرهای خود را به دوش گرفته‌اید و از آن در بجا و نابجا‌ اسـتفاده‌

______________________________

۱٫ تـاریخ طبری، ج۴، ص۱۱۳ـ۱۱۵٫

۲٫ ابوزهره، تاریخ المذاهب الاسلامیّه، ج۱، ص۱۲، ۶۹و۷۰؛ احمد امین، فجر الاسلام، ص۲۶۲ و ضحی الاسلام، ج۱، فـصل اوّل؛ یـعقوب جعفری، خوارج در تاریخ، ص۳۵؛ عواجی، الخوارج تـاریخهم‌ و آراؤهم‌ الاعتقادیه‌، ص۱۱۷٫

۳٫ نهج‌البلاغه، خـطبه ۱۲۲٫

۴٫ هـمان‌، خطبه‌ ۴۰‌.

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۹۷)


می‌کنید… پیامبر… زناکار… را سـنگسار مـی‌کرد اما بر وی نماز می‌خواند… دست دزد را می‌برید… ولی سهم او را از غنائم‌ می‌داد‌… پیامبر‌ مرتکب گناه کـبیره را بـه سبب گناهش کیفر‌ می‌نمود‌… ولی هـیچ‌گاه نـام آنـان را از دفتر مسلمانان خـارج نـمی‌ساخت…».(۱) امام در موارد متعدد بـه نـقد آراء و افکار خوارج‌ پرداخت‌ و فرمود‌ که قرآن صامت است و احتیاج به ناطق دارد و این انسان‌ بـرگزیده اسـت که می‌تواند ناطق قرآن باشد. بـنابراین مـا اشخاص را حـَکَم قـرار نـدادیم، بلکه آنها را زبان‌ گـویای‌ قرآن‌ قرار دادیم تا هر چه را قرآن به آن حُکم کند‌، برای‌ دیگران بیان کنند کـه حـَکَم‌ها متأسفانه خدعه کردند و حق را بیان نـکردند.(۲)

نـقد انـدیشه‌های خـوارج بـا‌ استناد‌ به‌ قـرآن و مـخصوصا روش و سنّت پیامبر اسلام در رفتار با مرتکب گناه کبیره‌ و فرمانداران‌ و حاکمان‌ خاطی مناطق، خوارج نخستین را به دو گـروه مـعتدل و تـندرو تقسیم کرد. این دو‌ گرایش‌ که‌ در میان سـال‌های ۴۰ تـا ۶۰ هـجری قـمری ظـهور یـافت، مقدمه‌ای برای پیدایش فرقه‌های‌ خوارج‌ گردید. اگر بتوان عملکرد مستورد بن‌علفه را که در سال ۴۳ قیام کرد‌، در‌ گروه‌ تندرو قرار داد، روش و افکار ابوبلال مُرداس بن‌اُدَیّه از بزرگان خوارج در دهه پنجاه‌ و شـصت‌ هجری را باید تابلوی تمام‌نمای گروه اعتدالی خوارج نخستین دانست. ابوبلال در صفین‌ حضور‌ داشت‌ و در نهروان در مقابل امام قرار گرفت و از معدود افرادی بود که از جنگ نهروان‌ نجات‌ یافت.(۳) وی در بصره به تبلیغ افـکار خـود پرداخت و مسجدی را بنا‌ کرد‌ و پایگاه‌ خود قرار داد. عبیداللّه بن‌زیاد حاکم اموی عراق او را به زندان افکند. و بعد از‌ آزادی‌ از‌ زندان به اهواز رفت و در سال ۶۱ قمری کشته شد. وی اعلام‌ کرد‌ که بـر کـسی شمشیر نخواهد کشید و با کسی نخواهد جنگید، مگر آن‌که مورد حمله قرار گیرد‌ به‌ عقیده وی چون مسلمانان نماز می‌خوانند، نمی‌توان اموال آنان را مـصادره کـرد‌. وی‌ تقیه را جایز شمرد و کـسی را کـه‌ نماز‌ می‌گزارد‌ مسلمان می‌شمرد که طبعا نمی‌توان حقوق او‌ محترم‌، و کشیدن شمشیر بر او حرام است. وی استعراض را جایز ندانست و از خوارجی‌ که‌ این کار را می‌کردند، بیزاری‌ مـی‌جست‌. وی خـروج‌ زنان‌ را‌ نیز حرام مـی‌دانست و بـر خلاف خوارج‌ تندرو‌ به قعود (عدم خروج بر ظالم) نیز معتقد بود.(۴)

______________________________

۱٫ نهج‌البلاغه، خطبه ۱۲۷‌.

۲٫ همان‌، خطبه ۱۲۵ و ۱۲۷ و ۱۷۷٫

۳٫ ابن‌اثیر، الکامل‌، ج۳، ص۵۱۸، جلالی مقدم، تنها‌ بازماندگان‌ خوارج، ص۳۵٫

۴٫ مبرّد، الکامل فی‌ اللغه‌، ج۲، ص۱۸۳ـ ۱۸۸؛ نایف معروف، الخـوارج فـی العصر الاموی، ص۱۹۷ـ ۱۹۸٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۹۸)


پیدایش فرقه‌های خوارج‌

بعد‌ از مرگ یزید بن‌معاویه در‌ سال‌ ۶۴‌ هجری و ادعای خلافت‌ توسط‌ عبداللّه بن‌زبیر در مکّه‌، رهبران‌ خوارج کوفه و بصره با هدف دفاع از مکّه و کعبه به وی پیوستند و با او‌ بـه‌ عـنوان خلیفه مـسلمین و امام بیعت کردند‌. امّا‌ پس از‌ چندی‌ خوارج‌ دیدگاه عبداللّه بن‌زبیر را‌ در باب عثمان جویا شدند. او نسبت به عثمان و طـلحه اظهار ارادت کرد و زبیر را‌ مورد‌ ستایش قرار داد و از خوارج تبرّی‌ جست‌. به‌ هـمین‌ عـلت‌ خـوارج از او‌ روی‌ گردانده، عازم بصره و کوفه گردیدند و عده‌ای نیز راه یمامه را در پیش گرفتند.

نافع بن‌ازرق به‌ عنوان‌ یکی‌ از بـزرگان ‌ ‌خـوارج تندرو پس از چندی‌ از‌ بصره‌ به‌ اهواز‌ عزیمت‌ کرد و در نامه‌ای که به سران خوارج نـوشت، عـقاید خـود را بیان کرد. وی اقامت خوارج در میان کفار، و قعود و تقیه را تقبیح کرد و آنها را به‌ هجرت دعوت نـمود. وی چنین می‌پنداشت که هر کس حتی از خوارج برای امر به معروف و نهی از مـنکر خروج نکند، کافر گـمراهی اسـت که کشتنش جایز است. نامه نافع‌ بن‌ازرق‌ و بیان پاره‌ای از عقاید خاص وی در باب مرتکب کبیره باعث پیدایش فِرَق خوارج نخستین و جدایی بزرگان خوارج از یکدیگر شد.(۱) بنابراین سال ۶۵ هجری مقطعی مهم در پیدایش‌ فـرقه‌های‌ گوناگون خوارج است. بزرگان خوارج همچون عبداللّه بن‌اباض، نجده بن‌عامر و عبداللّه بن‌صفار (یا اصفر) با وی به مخالفت پرداخته، هر کدام مؤسس فرقه‌ای‌ در‌ تاریخ خوارج گردیدند.

ملل و نحل‌نویسان‌ تعداد‌ خوارج را تکثیر کـرده تـا اختلاف میان گروه‌های اسلامی را زیاد نشان داده و عدد ۷۳ را تکمیل نمایند. ملطی در التنبیه والرّد خوارج را‌ بیست‌ و پنج فرقه، بغدادی در‌ الفرق‌ بین الفرق بیست فرقه، شهرستانی در الملل والنحل بیست و سه فرقه، ابن‌جوزی در تلبیس ابـلیس دوازده فـرقه، ابومحمد یمنی در عقائد الثلاث والسبعین فرقه شانزده فرقه، و بقیه ملل و نحل‌نویسان نیز‌ مشابه‌ این نویسندگان به شمارش و تکثیر خوارج پرداخته‌اند.(۲)

ناشی اکبر نیز در کتاب مسائل الامامه می‌گوید: «خوارج چـهار دسـته‌اند: ۱٫ ازارقه:

______________________________

۱٫ رک: ذیل سال ۶۴ـ۶۵ در کتب تاریخی.

۲٫ رک: مقاله «حدیث‌ افتراق‌» نوشته علی‌ آقانوری در کتاب فرق تسنن، ص۸۲ـ۸۷٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۹۹)


پیروان نافع بن‌ازرق؛ ۲٫ نجدیّه: پیروان نجده بن‌عامر حنفی؛ ۳٫ اباضیه: پیروان‌ عبداللّه بن‌اباض؛ ۴٫ صفریه: پیروان عـبداللّه بـن‌صفّار، و دیـگر فرقه‌های خوارج از این‌ چهار‌ فـرقه‌ مـنشعب شـده‌اند؛ زیرا امروزه کسی از خوارج را نمی‌یابی جز آن‌که ولایت یکی از این چهار نفر ‌‌را‌ پذیرفته، گمان می‌کند که با او هم‌عقیده است و از مخالفان وی در خـوارج‌ تـبرّی‌ مـی‌جوید‌. گرچه پیدایش این فرق چهارگانه هم‌زمان بوده اسـت، ولی در فـراخوانی و دعوتشان، برخی بر دیگری‌ مقدّم‌اند».(۱) ابوالحسن اشعری در مقالات الاسلامیین می‌نویسد: «اصل اقوال خوارج از ازارقه، اباضیه‌، صفریه و نجدیه است و هـمه‌ اصـناف‌ دیـگر از صُفریه منشعب شده‌اند».(۲)

به هر حال اگرچه به نظر مـی‌رسد که فرقه‌های مهم خوارج شش تا باشند و بیهسیه، پیروان ابوبیهس هیصم بن‌جابر، و عجارده، پیروان عبدالکریم بن‌عجرد نیز از فـرقه‌های‌ مـهم خـوارج‌اند، ولی چهار فرقه مذکور از اهمیت بیشتری برخوردارند. بنابراین در این نوشتار بیشتر در پیـرامون ایـن چهار فرقه و برخی فرقه‌های دیگر مطالبی را بیان می‌کنیم.

فرقه ازارقه

نخستین فرقه‌ خوارج‌ که در پی جدایی از عـبداللّه بـن‌زبیر در سـال ۶۵ هجری به وجود آمد، ازارقه بود. نافع بن‌ازرق رئیس ازارقه اهل بـصره بـود. پدرش بـرده‌ای رومی بود که در بصره‌ ساکن‌ گردید. ابن‌ازرق از شاگردان ابن‌عباس بود و سؤال‌های وی در باب قرآن و تـفسیر و لغـت از ابـن‌عباس و پاسخ‌های ابن‌عباس در آثار مکتوب باقی مانده است.(۳) گزارشی از حضور وی در جنگ‌ نهروان‌ به دست مـا نـرسیده و احتمالاً از خوارج متأخر است که بعد از سال ۵۰ هجری به خوارج پیوسته است. هـنگامی کـه نـافع از ادعای خلافت و قیام عبداللّه بن‌زبیر در‌ مکه‌ آگاه‌ شد، به وی پیوست تا‌ در‌ کنار‌ وی در مقابل سـپاه شـام بجنگد. بعد از خاتمه جنگ امویان با عبداللّه بن‌زبیر، نافع از ابن‌زبیر پرسید که نـظرش دربـاره‌ عـثمان‌ چیست؟ ابن‌زبیر‌ جواب داد: «منزلت هیچ‌کس به بزرگی و عظمت عثمان‌ بن‌عفان‌ نیست… او برای هر خیری اهل بـود و مـن دوستدار ابن‌عفان‌ام…».(۴) در این هنگام خوارج از وی جدا شده، عده‌ای‌ به‌ بصره‌ و عده‌ای بـه یـمامه در جـنوب عربستان

______________________________

۱٫ مسائل الامامه، ص۶۸٫

۲٫ مقالات‌ الاسلامیین، ج۱، ص۱۶۹٫

۳٫ جاحظ، الحیوان، ج۳، ص۵۱۲ـ۵۱۳؛ مبرد، الکامل فی اللغه، ج۱، ص۱۶۳ـ۱۷۲، چاپ ۱۳۴۷ قمری، قاهره.

۴٫ تـاریخ طـبری‌، ج۴، ص۴۳۸‌، ذیـل‌ سال ۶۵٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۰۰)


رفتند. ابن‌ازرق از بصره به سوی اهواز رفت و چون‌ به‌ خاطر مـرگ یـزید بن‌معاویه (م۶۴ق) و فرار عبیداللّه بن‌زیاد به شام اوضاع ولایت عراق آشفته بود، کارگزاران‌ دولتی‌ را‌ از اهواز بیرون کـرد و خـراج را برقرار نمود. وی با لقب امیرالمؤمنین‌ به‌ اطراف‌ حمله کرد و کشتار فجیعی بـه راه انـداخت و حتی زنان و کودکان را نیز به قتل‌ رسـاند‌. سـپاهی‌ از بـصره برای مقابله با ابن‌ازرق فرستاده شد کـه شـکست خورد. در برخی از‌ منابع‌ آمده است که والی بصره از عبداللّه بن‌زبیر درخواست کرد که مـهلب بـن‌ابی‌صفره‌ (م۸۲‌ق) را‌ که در چند جنگ در مقابل خـوارج بـه پیروزی رسـیده بـود، بـرای دفع خوارج‌ ازرقی‌، از خراسان فراخواند. مـهلب از خـراسان به بصره آمد و در رودخانه شوشتر در‌ مقابل‌ خوارج‌ قرار گرفت که در این جـنگ نـافع بن‌ازرق کشته شد.(۱) البته طبری و اکـثر مورخان قتل‌ نافع‌ را در جـنگی قـبل از ورود مهلب ثبت کرده‌اند.(۲) جنگ نـافع نـه‌ تنها‌ جنگ‌ میان مسلمانان و خوارج بود، بلکه نزاعی بین خوارج اهل قعود و خـارجیان اهـل قیام نیز بود‌. در‌ این‌ جـنگ تـندروان خـوارج از معتدلان جدا شـدند و در هـمین مقطع بحث هجرت‌ از‌ دارالکـفر یـا دارالشرک (شهرهای مسلمانان) به عنوان بحثی مهم در تاریخ خوارج ثبت گردید.

ازارقه بعد‌ از‌ نـافع

بـعد از مرگ نافع بن‌ازرق خوارج تندرو بـا عـبیداللّه بن‌ماحوز بـه‌ عـنوان‌ امـام بیعت کردند. ابن‌ماحوز در اهـواز مستقر‌ شد‌ و با‌ اخذ خراج به بازسازی قوا پرداخت. ابن‌ماحوز‌ نیز‌ در جنگی در برابر مهلب در هـمان سـال ۶۵ هجری کشته شد و زبیر‌ بن‌علی‌ جـای او را گـرفت و بـه‌ مـنطقه‌ فـارس عقب‌نشینی‌ کرد‌ و آهـنگ‌ اصـفهان کرد که در جنگ با‌ مردم‌ این شهر کشته شد.

بعد از وی قَطَری بن‌فجائه از خطبای معروف‌ ازارقه‌ رهـبر خـوارج ازرقـی شد.(۳) چندی بعد‌ خوارج، قَطَری را از‌ امامت‌ خـلع و بـا عـبدربّه کـبیر بـیعت‌ کـردند‌. در این دوران اعمال زشت غیر اخلاقی خوارج ازرقی به اوج خود رسیده‌ بود‌ و پایگاه اصلی آنها نواحی

______________________________

۱٫ دینوری‌، اخبار‌ الطوال‌، ص۲۶۹ـ۲۷۳٫

۲٫ تاریخ‌ طبری‌، ج۴، ص۴۷۶ـ۴۸۳؛ نیز بنگرید‌: نایف‌ معروف، الخوارج فی العـصر الاموی، ص۱۴۰، پاورقی ۶۴؛ شهرستانی، الملل والنحل، ج۱، ص۱۰۹٫

۳٫ رک: جاحظ‌، البیان‌ والتبیین، ج۱، ص۲۲۱ و ج۲، ص۱۰۳ـ۱۰۵ و ۲۱۹ـ۲۲۰‌ و ج۳، ص۱۵۴‌.

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۰۱)


مرکزی ایران‌ بود‌. حملات‌ پی در پی مهلب‌ بن‌ابی‌صفره به خوارج و نابودی آنها در تاریخ معروف است. با کشته شدن قَطَری و عبدربّه و کثیری‌ از‌ خوارج در سال ۷۹ هـجری عـملاً‌ ازارقه‌ مضمحل‌ شدند‌ و فقط‌ معدود هواداران آنان‌ در‌ گوشه و کنار جهان اسلام حضور داشتند. برخی از آنها نیز توبه کرده، جذب گروه‌های دیگر شدند‌.(۱) در‌ میان‌ سال‌های ۱۱۲ تا ۱۱۶ یکی از خوارج‌ ازرقی‌ بـه‌ نـام‌ صبیح‌ از‌ سیستان به هرات حمله کرده و پس از شبیخون زدن به لشکریان اموی به سیستان بازگشت که در میانه راه دستگیر و اعدام شد.(۲) درباره قیام حمزه بن‌آذرک خـارجی‌ عـجاردی در سیستان که حدود سی سـال از سـال ۱۸۰ تا ۲۱۳ قمری به طول انجامید، نیز آمده است: «… هنگام بازگشت از سفر حج در سال ۱۸۱ هجری گروهی از‌ هواداران‌ قطری بن‌فجاءه به وی پیوسته، با او به سیستان آمـدند…» ایـن نقل نشان می‌دهد کـه هـنوز در اواخر قرن دوّم و اوایل قرن سوّم هجری پیروان خوارج ازرقی به صورت‌ پراکنده‌ در جهان اسلام حضور داشتند و چون حمزه یکی از افراطی‌ترین شعب خوارج بود به او پیوستند.

آخرین نشانه‌های حضور ازارقه را مـی‌توان در‌ انـتساب‌ صاحب الزنج (قیام در سال‌ ۲۶۵‌ق) به ازارقه دانست. مسعودی در مروج الذهب می‌نویسد: «… رفتاری از وی سر زد که انتساب او را به ازارقه تأیید می‌کرد. او همچون ازارقه‌ به‌ قتل زنان و کودکان و پیران‌ پرداخت‌ و خطبه‌ای خواند و بـه عـبارت «ألا لا حکم الاّ للّهـ‌» استناد کرد و تمام گناهان را شرک دانست…».(۳) گفتنی است که برخی از محققان در این نسبت تردید روا داشته‌اند و صرف ایـن‌ شباهت‌ را دلیل بر پذیرش آن عقیده نمی‌دانند.(۴) بنابراین باید پذیرفت که ازارقـه در قـرن اوّل هـجری قدرت و شوکت داشته‌اند و در قرن دوّم به صورت پراکنده در نقاط مختلف ایران و عراق‌ حضور‌ داشتند و در‌ قرن سوّم به کـلی ‌ ‌از بـین رفتند و دیگر اثری از آنان در قرون بعدی دیده نمی‌شود.

عقاید‌ ازارقه

مهم‌ترین دیدگاه ازارقـه ایـن بـود که همه را غیر از‌ گروه‌ خود‌ و لو از خوارج باشند مشرک می‌دانستند. بنابراین رفتار آنها با غیر ازارقـه رفتاری در حدّ کفر و شرک ‌‌بود‌ و تعرّض به

______________________________

۱٫ احسان عباسی، شعر الخوارج، ص۱۳۵٫

۲٫ حسین مـفتخری، خوارج در ایران، ص۱۲۰‌.

۳٫ مسعودی‌، مـروج‌ الذهـب، ج۴، ص۱۰۸٫

۴٫ احمد پاکتچی، مدخل «ازارقه»، دائره‌المعارف بزرگ اسلامی، ج۷، ص۷۳۲٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۰۲)


جان، ناموس، اطفال و اموال آنان‌ جایز. به همین علت، این فرقه در طول تاریخ اسلام همواره به عنوان‌ تندروترین شاخه خوارج شناخته‌ شده‌اند‌.

در نظر ازارقـه چون دیگران، همه مشرک و کافرند، لذا باید به سیره پیامبر نسبت به مشرکان در دوران مدینه عمل کرد و باید از دار شرک یا دار کفر به دار هجرت‌ مهاجرت کرد تا بتوان شریعت اسلام را پیاده کرد، مثل پیـامبر کـه از مکه به مدینه هجرت نمود. بنابراین مخالفان آنها اعم از این‌که از مشرکان عرب باشند یا دشمنان آنها‌ از‌ اهل قبله، همه مشرکند و پذیرش ولایت آنها، باقی ماندن در شهر آنان، خوردن ذبیحه آنـها، ازدواج بـا آنها و ارث بردن از آنها جایز نیست.(۱)

نافع در خطابه‌ای چنین گفت: «مسلمانان‌ مانند‌ مشرکان عرب‌اند. از آنها جزیه قبول نمی‌کنیم و بین ما و آنان نسبتی نیست، مگر شمشیر یا اسلام. خداوند کشتن آنـان را بـرای ما حلال کرده و اموال آنان برای ما فی‌ء‌ است‌».(۲)

به تصریح ابوحاتم رازی از دیدگاه نافع سرباززدن از جهاد روا نیست و کسانی که از جهاد سر باز می‌زنند، کافرند.(۳) وی در نامه‌ای به نجده بن‌عامر بـه صـراحت خـوارج‌ قاعد‌ را‌ تکفیر کرده، از آنان بـرائت‌ جـست‌ و افـرادی‌ را که از ازارقه کناره می‌گرفتند مرتد لقب داد.

همچنین هر کس به اردوگاه آنها وارد می‌شد برای صدق رفتار و گفتارش‌ باید‌ فردی‌ از مخالفان را کـه اسـیر ازارقـه بود، به‌ قتل‌ می‌رساند تا صدق مدعای او ثـابت شـود. ازارقه اطفال مخالفان را نیز کافر دانسته و آنها را در آتش دوزخ‌ مخلّد‌ می‌دانستند‌ و خود را ملتزم به بازگشت امانات مسلمانان و مخالفان نـمی‌دانستند و در‌ بـرخی از امـور فقهی دیدگاه‌های خاص داشتند، مثل این‌که حدّ رجم را منکر بـودند و دست دزد را چه‌ کوچک‌ و چه‌ بزرگ قطع می‌کردند.(۴)

یکی دیگر از اعتقادات مهم ازارقه استعراض به‌ سیف‌ است. استعراض بـه مـعنای کـشتن مخالف بدون دعوت و اتمام حجت است که باعث وحشت مسلمانان مـی‌شد‌، زیـرا‌ ازارقه‌ شبانه و بدون اطلاع قبلی به مکانی حمله کرده و تمام افراد را اعم‌ از‌ زن‌ و مرد، و کودک و پیـر بـه قـتل رسانده، در اموال آنها تصرف می‌کردند.

ازارقه تقیه را‌ ـ چه‌ در‌ عمل و چه در قول و گـفتار ـ نـاروا مـی‌شمردند و از خوارج قاعد

______________________________

۱٫ مقالات الاسلامیین، ص۴۹ـ۵۰‌؛ ابوحاتم‌ رازی، الزینه، ص۱۱۳٫

۲٫ اسفراینی، التبصیر فی الدین، ص۵۰٫

۳٫ الزینه، ص۱۱۳٫

۴٫ رک: مسائل الامامه‌، ص۶۹‌؛ مـقالات‌ الاسـلامیین، ص۴۹ـ۵۰؛ بـغدادی، الفرق بین الفرق، ص۸۴؛ شهرستانی، الملل والنحل، ص۱۰۹ـ۱۱۰٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۰۳)


به‌ خاطر‌ رفتار تقیه‌گونه آنها انتقاد می‌کردند، آنـان را نـیز کافر می‌شمردند و مردم را به‌ هجرت‌ به‌ مناطق ازارقه دعوت می‌کردند و اگر کسی هـجرت نـمی‌کرد، قـتلش را واجب می‌شمردند. ازارقه فرقی میان‌ زن‌ و مرد در هجرت و جهاد قائل نبودند و جهاد را برای زنـان هـمچون مردان‌ جایز‌ می‌دانستند‌.

ادله و براهین مورد استناد نافع از نامه‌های وی به خوبی به دست مـی‌آید. بـنابراین بـرخی‌ از‌ نامه‌های‌ او را نقل می‌کنیم. مبرد در این‌باره می‌نویسد:

اصحاب نجده بن‌عامر به‌ وی‌ گفتند: نافع قاعدان را کـافر، و اسـتعراض و قتل اطفال را جایز می‌داند… لذا وی به نافع نامه‌ نوشت‌ که «… تو کسانی را کـافر دانـستی کـه عذرشان در کتاب خدا آمده‌ است‌: «لَّیْسَ عَلَی الضُّعَفَآءِ وَلاَ عَلَی الْمَرْضَی وَلاَ‌ عَلَی‌ الَّذِینَ‌ لاَ یَجِدُونَ مَا یـُنفِقُونَ حـَرَجٌ إِذَا نـَصَحُوا‌ لِلَّهِ‌ وَرَسُولِهِ»(۱)… تو قتل اطفال را حلال دانستی، حال آن‌که پیامبر از آن نهی‌ کـرده‌ اسـت… اما دیدگاهت درباره قاعدان‌ درست‌ است، زیرا‌ خداوند‌ مجاهدان‌ را بر قاعدان تفضیل داده است‌، اما‌ قعود دلیـل کـفر نیست… و تو معتقدی که امانت مخالف خود را ادا‌ نمی‌کنی‌، حال آن‌که خداوند بـه ادای امـانت‌ امر کرده است. از‌ خدا‌ بترس…» نافع در جـواب نـجده‌ نـوشت‌: «… تو مرا نصیحت کردی و در سه امر بـه مـن ایراد گرفتی. اکنون تفسیر‌ آنها‌ را برایت بیان می‌کنم. اما‌ قاعدان‌ این‌ زمان هـمچون قـاعدان‌ زمان‌ پیامبر نیستند، زیرا آنـها‌ در‌ مـکه محصور و مـقهور بـودند و راهـی برای فرار نداشتند… قرآن فرموده کـه آیـا زمین خداوند‌ وسیع‌ نیست، پس چرا هجرت نمی‌کنید. همچنین‌ هنگامی‌ که اعراب‌ از‌ پیـامبر‌ اجـازه گرفتند تا در‌ جنگ شرکت نکنند، خـداوند فرمود: «سَیُصِیبُ الَّذِینَ کـَفَرُوا مـِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ».(۲) اما در مورد اطـفال‌، قـرآن‌ از زبان نوح می‌فرماید: «رَّبِّ لاَ‌ تَذَرْ‌ عَلَی‌ الاْءَرْضِ‌ مِنَ‌ الْکَـفِرِینَ دَیَّارًا… وَ‌ لاَ‌ یَلِدُوآا إِلاَّ فَاجِرًا کـَفَّارًا».(۳) در ایـن آیه فرزندان کفار را قبل از تـولدشان کـافر دانـسته است‌… مسلمانان‌ مـثل‌ کـفار عرب‌اند که جزیه آنـها پذیـرفته نمی‌شود‌… اما‌ مباح‌ بودن‌ امانات‌… همچنان‌ که خداوند خون آنها را حلال کرد، اموال آنـها را نـیز برای ما حلال نمود. بنابراین امـوال آنـها فی‌ء مـسلمین اسـت… پس تـو از خدا بترس و جز‌ تـوبه عذری برایت نیست…».(۴)

______________________________

۱٫ توبه، ۹۱٫

۲٫ توبه، ۹۰٫

۳٫ نوح، ۲۶ و ۲۷٫

۴٫ الکامل، ص۶۰۹ـ۶۱۰٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۰۴)


نافع در نامه‌ای به عبداللّه بن‌زبیر، او را به خاطر تـولای عـثمان کافر دانسته، خطاب به‌ مردم‌ بـصره نـوشت:

… خـداوند فـرموده: «وَقـَـتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَآفَّهً»(۱) و هـیچ عـذری را برای تخلف از هجرت نپذیرفته و فرموده: «انفِرُوا خِفَافًا وَثِقَالاً»(۲) و خداوند عذر کسانی را که نمی‌توانند انفاق کنند پذیـرفته، ولیـ‌ در‌ عـین حال مجاهدان را بر قاعدان تفضیل داده، می‌فرماید: «لاَّ یـَسْتَوِی الْقـَـعِدُونَ مـِنَ الْمـُؤْمِنِینَ»(۳).

گـویند ابـوبیهس هیصم بن‌جابر رئیس فرقه بیهسیّه به عبداللّه‌ بن‌اباض‌ رئیس فرقه اباضیه گفت: «نافع‌ غلو‌ کرد و کافر شد و تو تقصیر کردی و کافر شدی، تو معتقدی که مخالفان مـا مشرک نیستند، بلکه کافر نعمت‌اند، زیرا به قرآن تمسک کرده و مقرّ‌ به‌ رسالت پیامبر هستند و نکاح‌ و ازدواج‌ با آنان را جایز می‌دانی، ولی من معتقدم مخالفان ما مثل دشمنان پیامبرند که جـهاد عـلیه آنان برای ما جایز است و احکام مشرکان بر آنها جاری است، اما معتقدم که‌ نکاح‌ و ازدواج با آنان نیز جایز است، زیرا آنان منافقند و اظهار اسلام کرده‌اند. بنابراین حکمشان در نـزد خـدا حکم مشرکان است…».(۴) ازارقه با این تندوری‌ها و برداشت‌های غلط از قرآن بیشترین ضربه‌ را‌ به خود‌ و جامعه اسلامی وارد ساختند.

نجدات

یکی دیگر از فرقه‌های مهم خـوارج، فـرقه نجدات، پیروان نجده بن‌عامر اسـت‌ کـه به همراه نافع بن‌ازرق با عبداللّه بن‌زبیر بیعت کرد، ولی‌ از‌ وی‌ جدا شد و به سوی یمامه رفت. خوارج یمامه در ابتدا با ابوطالوت بیعت کـرده، او را امـام ‌‌خویش‌ قرار دادند، امـا پس از چـندی او را عزل و با نجده بن‌عامر که‌ به‌ تازگی‌ به یمامه آمده بود، بیعت کردند. یاران نجده به اطراف حمله کرده، قلمرو حکومت خود‌ را گسترش دادند. عبدالملک بن‌مروان به نجده نامه نـوشت کـه اگر به ولایت‌ یمامه اکتفا کند، او‌ را‌ به فرمانداری آن ولایت منصوب خواهد کرد، اما نجده بن‌عامر نپذیرفت و در سال ۶۷ به سوی بحرین حمله‌ور

______________________________

۱٫ توبه، ۳۶٫

۲٫ توبه، ۴۰٫

۳٫ نساء، ۹۵؛ مبرد، الکامل، همان، ص۶۱۱٫

۴٫ همان، ص۶۱۱ـ۶۱۲‌.

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۰۵)


شد و والی ابـن‌زبیر در آنـجا را اخراج کـرد. سپاهی بالغ بر چهار هزار نفر از بصره به طرف بحرین گسیل شدند که در راه غافلگیر شدند و نجده اکـثر آنها را به‌ قتل‌ رساند. در این زمان نجده، عطیه بن‌اسود حنفی را بـه سـوی عـمان فرستاد و آنجا را تصرف کرد، سپس یمن و شهر صنعاء را نیز به تصرف خود در آورد. در سال‌ ۶۸‌ه .ق وی ابوفدیک را به حضرموت فـرستاد ‌ ‌و در هـمین سال حج گزارد.

در این زمان نجده به خاطر اختلاف در چند مسئله شرعی و عـلی‌الخصوص اعـطای امـوال بیشتری به برخی از‌ یارانش‌، مورد مؤاخذه برخی دیگر قرار گرفت و عطیه بن‌اسود از او جدا شد. لذا یـاران وی او را از امامت خلع کرده، با ابوفدیک بیعت کردند و بالاخره نجده بن‌عامر را‌ در‌ سال‌ ۷۲ه .ق به قـتل رساندند. ابوفدیک‌ از‌ عطیه‌ بـن‌اسود خـواست تا به اطاعت او گردن نهد. عطیه نیز او را به اطاعت از خود فرا خواند و از آنجا که‌ کار‌ به‌ سامان نرسید، هر کدام راه خویش را پی‌ گرفت‌.

در دوران ولایت خالد بن‌عبداللّه قسری بر بصره، جنگی مـیان خالد و ابوفدیک رخ داد و ابوفدیک در سال ۷۳ قمری‌ کشته‌ شد‌ و عطیه بن‌اسود به کرمان و سیستان فرار کرد. گویا عطیه توانست‌ در سیستان، خراسان، کرمان و قهستان پیروان فراوانی بیابد.(۱) به گزارش ابن‌اثیر عطیّه پس از ورود به ایران بـه‌ کـرمان‌ رفت‌ و آنجا را تصرف کرد و به نام خود سکّه ضرب کرد،(۲) این‌ سکه‌ها‌ هم اکنون در دست است.(۳) بنابه برخی روایات، مهلّب در پی خوارج به سیستان و کرمان حمله‌ور‌ شد‌ و تا‌ سند پیش رفـت و در جـنگی توانست عطیه را به هلاکت رساند.(۴)

با‌ کشته‌ شدن‌ عطیّه دیگر خبری از نجدات نداریم. گویا پیروان عطیه در سیستان و کرمان با روی‌ کار‌ آمدن‌ عبدالکریم بن‌عجرد، رئیس عجارده به وی پیوستند، زیـرا بـغدادی در الفرق بین الفرق می‌نویسد‌: «عبدالکریم‌ بن‌عجرد از پیروان عطیه بن‌اسود حنفی بود»(۵) و اشعری در مقالات الاسلامیین می‌نویسد: «جمعی‌ از‌ عطویّه‌ به مریدیِ عبدالکریم بن‌عجرد درآمدند و عجارده نامیده شدند…».(۶)

بنابراین با کشته شـدن عـطیّه، فـرقه‌ عجارده‌ توانست در سیستان و کرمان و اطـراف آن،

______________________________

۱٫ شـهرستان، مـلل و نحل، ص۱۱۲٫

۲٫ ابن‌اثیر، الکامل، وقایع‌ سال‌ ۶۵‌ه .ق، ذیل بحث از نجده بن‌عامر، ج۱، ص۷۴۵٫

۳٫ مادلونگ، فرقه‌های اسلامی، ص۹۸٫

۴٫ همان؛ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۲۶، ترجمه‌ آیتی‌.

۵٫ الفرق بین الفرق، ص۹۳ـ۹۴٫

۶٫ مـقالات الاسـلامیین، ص۵۲، تـرجمه مؤیدی.

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۰۶)


پیروان ازارقه‌ و عطویّه‌ را‌ به سوی خویش جـذب نـماید و با سازماندهی خوارج نواحی مرکزی و شرقی ایران به راه خود‌ ادامه‌ دهد‌.

نویسنده مدخل نجدات در دائره‌المعارف اسلام از عبارت کتاب الفـرق بـین الفـرق‌ این‌ گونه برداشت کرده است که نجدات تا قرن پنـجم در جهان اسلام حضور داشته‌اند.(۱) بغدادی بعد‌ از‌ ذکر اختلافات نجدات می‌نویسد: «و فرقه عذّرته فیما فعل و هم النجدات الیوم» ولیـ‌ هـیچ‌ شـاهدی این دیدگاه را تأیید نمی‌کند و به‌ نظر‌ می‌رسد‌ که منظور از «الیوم» هـمان روزگـار حضور‌ نجدات‌ است، یا این‌که بغدادی این عبارت را عینا از کتابی نقل کرده است‌. بنابراین‌ نجدات نـیز هـمچون ازارقـه در‌ قرن‌ دوّم مضمحل‌ شدند‌ و پیروان‌ آن به دیگر فرقه‌های خوارج پیوستند‌.

عقاید‌ نجدات

بـعد از آنـ‌که نـافع بن‌ازرق عقیده‌اش را آشکار ساخت و به سران‌ خوارج‌ نامه نوشت، نجده بن‌عامر با او‌ مخالفت کـرد و بـرخی از‌ افـکار‌ و آراء نافع را باطل دانست‌. نجده‌ بر خلاف نافع، تقیه را جایز دانسته و به آیه «إِلاَّآ أَن تَتَّقُوا مـِنْهُمْ‌ تـُقَـلـهً‌»(۲) و آیه «وَ قَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ‌ مِّنْ‌ ءَالِ‌ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَـنَهُ‌»(۳) استناد‌ می‌کرد و معتقد بود، کـه‌ گـرچه‌ جـهاد شایسته‌تر است، ولی ترک جهاد و قعود (خانه‌نشینی) اشکالی ندارد و از آیه «وَفَضَّلَ اللَّهُ‌ الْمُجَـهِدِینَ‌ عَلَی الْقـَـعِدِینَ أَجـْرًا عَظِیمًا»(۴) نیز جواز‌ قعود‌ و فضیلت جهاد‌ استفاده‌ می‌شود‌.(۵) بنابراین در نظر نجده‌، خوارجِ قـاعدْ کـافر نـبودند و قتل اطفال و فی‌ء دانستن اموال مسلمانان نیز جایز نیست. وی با‌ تقسیم‌ معارف دینی به ضـروری و غـیر ضروری‌ معتقد‌ بود‌ که‌ جهل‌ در معارفِ ضروری‌ پذیرفته‌ نیست. ضروریات نزد نـجده بـن‌عامر عـبارت‌اند از: معرفت خدا و رسول و حرمت خون مسلمانان؛ ولی دیگر امور‌، ضروری‌ دین‌ نبوده و تا وقتی حجت بـر افـراد تـمام‌ نشده‌ است‌، جهل‌ در‌ این‌ امور معذوریت می‌آورد و باعث دفع و رفع حدود مـی‌گردد. ایـن تفکر باعث جدایی اکثر خوارج از وی گردید و قتل نجده را در پی داشت. به همین جهت ملل‌ و نحل‌نویسانْ این فـرقه را نـجدات عاذریّه نام نهاده‌اند، زیرا قائل به

______________________________

۱٫ EI2, V.7, pp.859.

۲٫ آل‌عمران، ۲۸٫

۳٫ غافر، ۲۸٫

۴٫ نساء، ۹۵٫

۵٫ الزینه، ص۱۱۵، ترجمه آقـانوری؛ شـهرستانی، ملل و نحل، ص۱۲۵٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۰۷)


پذیرش عذر‌ جهل‌ در احکام و فـروعات بـود. در دیـدگاه نجده بن‌عامر اصرار بر گناه مهم بـود و ایـن مسئله باعث شرک و کفر می‌شد. بنابراین اگر مسلمانی بر گناه صغیر، اصرار مـی‌ورزید، در نـزد‌ نجده‌ کافر و مشرک بود، امـا اگـر گناه کـبیره انـجام مـی‌داد و آن را تکرار نمی‌کرد، مسلمان محسوب می‌شد.

بـیهسیّه

در آثـار ملل و نحل‌نگاران از فرقه‌ای‌ به‌ نام بیهسیّه یاد می‌شود که‌ طرفداران‌ ابوبیهس هـیصم بـن‌جابرند که در مخالفت با ادعاهای نافع بـن‌ازرق در سال ۶۵ قمری برخی از عـقاید نـافع را ردّ کرده و برای خود عقایدی‌ خـاص‌ اخـتیار کرد. بنا به‌ گفته‌ مبرّد، در نظر ابوبیهس، نافع غالی، و عبداللّه بن‌اباض مقصر بـود(۱) گـویا وی در هیچ قیامی شرکت نکرد و از جـمله خـوارج قـاعد بود. تنها خـبری کـه از وی داریم به سال‌ ۹۴‌ قـمری بـازمی‌گردد که از بصره به مدینه گریخت و در مدینه به دست عمّال امویان به قتل رسید.(۲)

بـنابر نـقل آثار فرقه‌نویسی سه دسته از این مـذهب مـنشعب گشتند کـه ایـن‌ خـروج‌ را باید‌ اختلافات درون‌مذهبی تـلقی کرد، نه تأسیس فرقه‌ای جدید. یکی از انشعابات بیهسیه، بنابر نقل ملل و نحل‌نویسان «شبیبیه‌» است. شـبیبیه پیـروان شبیب بن‌یزید بودند. شبیب در ابتدا در سـپاه‌ صـالح‌ بـن‌مسرّح‌ حـضور داشـت و بعد از کشته شـدن صـالح در سال ۷۶ قمری، فرمانده سپاه خوارج گردید. وی توانست ‌‌چندین‌ بار لشکریان حجاج بن‌یوسف را شکست دهد و به کـوفه وارد گـردد. حـجاج که‌ خود‌ را‌ در مقابل شبیب ناتوان دید از عـبدالملک بـن‌مروان یـاری خـواست و عـبدالملک سـپاهی به سوی کوفه‌ اعزام کرد. سپاه شام و کوفه با شبیب درگیر شدند و شبیب عقب‌نشینی کرد. برادر‌ و همسر شبیب در این‌ جنگ‌ کشته شد و خودش هنگام عقب‌نشینی در رودخانه غـرق شد. ابن‌اثیر اخبار قیام شبیب بن‌یزید را در شمار وقایع سال ۷۶ و ۷۷ هجری قمری آورده است(۳). از حضور بیهسیّه در قرن دوّم‌ به بعد هیچ گزارشی به ما نرسیده است و احتمالاً پیروان بیهسیّه به دیگر گـروه‌های خـوارج، مثل صُفریه یا عجارده پیوستند.

______________________________

۱٫ مبرد، الکامل، ص۶۱۱ـ۶۱۲٫

۲٫ تاریخ طبری، حوادث سال ۹۴ قمری.

۳٫ ابن‌اثیر‌، الکامل‌ فی التاریخ، ص۸۲۱ ۸۳۶٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۰۸)


عقاید بیهسیّه

ابوبیهس عقیده نافع بن‌ارزق را درباره دشمنان خوارج ردّ کرد و قتل کودکان و زنـان را نـمی‌پسندید. وی همان‌طور که پیش‌تر گفتیم عقیده عبداللّه بن‌اباض را‌ مبنی‌ بر این‌که مخالفانْ مشرک نیستند و کافر نعمت تلقی می‌شوند، تقصیر می‌دانست. ابوبیهس معتقد بود کـه مـسئله خوارج همان مسئله پیامبر در دوران مـکه اسـت که در میان مشرکان زندگی‌ می‌کرد‌ و با آنان مراوده و داد و ستد داشت. بنابراین اقامت خوارج در میان مسلمانان، جایز و ازدواج و توارث با ایشان مجاز است. دشمنان خوارج در ظـاهر، مـسلمان و در باطن، منافق‌اند. در تفکر‌ ابـوبیهس‌ مـسئله‌ تولی و تبری، همچون معرفت خداوند‌ و اقرار‌ به‌ رسالت پیامبر از ضروریات دین است. بیهسیه بر خلاف نجدات، جهل را موجب سقوط حدّ ندانسته، مرتکب کبیره را هر چند‌ جاهل‌ کافر‌ می‌شمردند.(۱)

صُفریه

اکـثر مـورخان و ملل و نحل‌نویسان صُفریه را‌ پیروان‌ زیاد بن‌أصفر معرفی کرده‌اند؛(۲) اما برخی از عبداللّه بن‌صفار به عنوان رهبر صفریه یاد کرده‌اند.(۳) بغدادی درباره پیشینه صفریه‌ می‌نویسد‌: «تمام‌ گروه‌های صُفریه موالات عبداللّه بن‌وهب راسـبی و حـرقوص بن‌زهیر و پیـروان آنها‌ از محکّمه نخستین و بعد از آنها امامت ابوبلال مرداس بن‌اُدّیه و سپس عُمران بن‌حطان سدوسی را پذیرفته‌اند. عمران از‌ شاعران‌ مـعروف‌ خوارج بود که در رثای ابن‌ملجم اشعاری را سرود».(۴) جاحظ برخی‌ از‌ دیگر بـزرگان صـفریه را نـیز نام می‌برد که اطلاعات وسیعی در علوم داشته‌اند.(۵)

اطلاعات چندانی از‌ زندگانی‌ و افکار‌ زیاد بن‌اصفر در تاریخ ثبت نشده، هـیچ ‌ ‌قـیامی

______________________________

۱٫ اشعری، مقالات الاسلامیین، ترجمه‌ مؤیدی‌، ص۶۰‌ـ۶۱؛ بغدادی، الفرق بین الفرق، ص۶۵ـ۶۷، ذیل بحث شبیبیّه؛ شـهرستانی، المـلل والنـحل، ص۱۲۵‌ـ۱۲۷‌.

۲٫ اشعری‌، مقالات الاسلامیین، ص۵۵، ترجمه مؤیدی، ذیل بحث عجارده؛ بغدادی، الفرق بین الفرق، ص۵۴؛ شهرستانی‌، الملل‌ والنـحل، ص۱۳۷٫

۳٫ ناشی اکبر، مسائل الامامه، ص۶۸؛ نایف معروف، الخوارج فی العصر الاموی‌، ص۲۳۴‌؛ یعقوب‌ جعفری، خـوارج در تاریخ، ص۱۸۶٫

۴٫ الفرق بین الفـرق، ص۵۵ ۵۶، دربـاره عمران بن‌حطان بنگرید‌: شماخی‌، کتاب السیر، ج۱، ص۷۳ـ۷۴؛ جاحظ، البیان والتبیین، ج۱، ص۵۳ و ۲۲۳ـ۲۲۴٫

۵٫ البیان والتبیین، ج۱، ص۲۲۴‌.

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۰۹)


هم‌ از‌ وی گزارش نگردیده و سال وفات او نیز برای ما معلوم نیست. برخی از منابع پیدایش‌ صفریه‌ را به نامه نافع بن‌ازرق نسبت دادهـ‌اند که با مخالفت زیاد بن‌اصفر‌ یا‌ عبداللّه‌ بن‌صفار روبه‌رو شده است. دیدگاه نافع درباره خوارج قاعد مورد انتقاد زیاد بن‌اصفر قرار گرفته‌ و این‌گونه‌ صفریه‌ همچون دیگر فِرَق خوارج به وجود آمـده اسـت.

از اولین قیام‌های صُفریه‌ می‌توان‌ به قیام صالح بن‌مسرّح اشاره کرد که در برخی منابع به صُفری بودن وی تصریح شده‌ است‌.(۱) وی در سال ۷۶ قمری قیام کرد و در جنگ با سپاه حجاج‌ بن‌یوسف‌ ثقفی کـشته شـد.(۲) قبر صالح در موصل‌ عراق‌ زیارتگاه‌ خوارج بود و هر کدام از خوارجِ آن‌ دیار‌ قصد خروج و قیام داشت، نزد قبر صالح بن‌مسرّح رفته، سر خود را می‌تراشید‌.(۳)

از‌ دیگر بزرگان صُفریه در قرن‌ اوّل‌ عـکرمه مـفسّر‌ و شاگرد‌ معروف‌ ابن‌عباس است که بعد از دریافت‌ علوم‌ دینی از ابن‌عباس به سوی قیروان در مغرب رفت و تفکر خوارج را‌ در‌ میان قبایل مغرب پراکند. عکرمه در‌ سال ۱۰۴ قمری در‌ مدینه‌ از دنیا رفت. گفتنی اسـت‌ کـه‌ بـرخی عکرمه را پیرو اباضیه و عده‌ای وی را از بـیهسیه دانـسته، ولی تـمام‌ منابع‌ بر خارجی بودن او تصریح‌ کرده‌اند‌. اغلب‌ منابع نیز به‌ صُفری‌ بودن عکرمه تصریح دارند‌.(۴) عکرمه‌ در قیروان با بزرگان قبیله مـَطغره و مـِکناسه تـماس حاصل کرد و آنان را به تفکر‌ صفریه‌ سوق داد. از آن دوران بـه‌ بـعد‌ به ویژه‌ قبیله‌ مکناسه‌ از پیروان پرو پا‌ قرص صفریه گردیدند.(۵)

در نیمه اوّل قرن دوّم بسیاری از مردم موصل عراق و نواحی اطراف‌ آن‌ و همچنین مـردم مـغرب در شـمال آفریقا‌ بر‌ رأی‌ صُفریه‌ بودند‌. بنا به نقل‌ ابن‌خلدون‌ چـهار هزار تن از صُفریه در موصل عراق با ضحاک بن‌قیس شیبانی بیعت کردند. ضحاک در‌ سال‌ ۱۲۷‌ هجری قیام کرد و توانست کـوفه را تـصرف‌ کـند‌ و مردم‌ موصل‌ دروازه‌های‌ شهر‌ را بر روی وی گشودند، اما سرانجام، وی در جنگ کشته شـد و خـوارج با خیبری و سپس با شیبان بن‌عبدالعزیز یشکری بیعت کردند.(۶)

______________________________

۱٫ ابن‌کثیر، البدایه والنهایه، ج۹، ص۱۰؛ اشعری‌، مقالات الاسلامیین، ص۶۱ـ۶۲٫

۲٫ ابـن‌اثیر، الکـامل فـی التاریخ، ج۱، ص۸۲۱ـ۸۲۲، ذیل سال ۷۶ قمری.

۳٫ ابن‌قتیبه، المعارف، ص۲۳۲٫

۴٫ مزی، تهذیب الکمال، ج۲۰، ص۲۹۰ و ۲۶۴ـ۲۹۲؛ ذهبی، سیر اعـلام النـبلاء، ج۵، ص۵۰۴ بـه‌ بعد‌.

۵٫ محمود اسماعیل، الخوارج فی المغرب الاسلامی، ص۳۹ـ۴۱٫

۶٫ ابن‌خلدون، العبر، ترجمه آیتی، ج۲، ص۳۰۳ـ ۳۰۵٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۱۰)


همچنین ابن‌خلدون دربـاره خـوارج افـریقیه می‌نویسد: «این مذهب در سال ۱۲۶ هجری به وسیله میسره‌ از‌ قبیله مطغره در میان آنان شایع شـد و مـذهب اباضیان و صُفریان در میان دیگر قبایل رواج یافت».(۱) محمود اسماعیل در کتاب الخوارج فی المغرب‌ الاسـلامی‌ بـر آن اسـت که میسره‌ رئیس‌ قبیله مطغره شاگرد عکرمه بود و به صورت مخفی از عکرمه علم آمـوخت، هـمچنان که سمکو بن‌واسول رئیس قبیله مکناسه نزد عکرمه تعلیم دید و مذهب‌ صفریه‌ را در مـیان قـبیله‌ خـود‌ رواج داد. به نظر محمود اسماعیل، طریف بن‌شمعون نیز نزد عکرمه علم آموخت و مذهب صفریه را در قبایل بـرغواطه انـتشار داد.(۲)

ابن‌خلدون در بحث از قبیله زناته از مهم‌ترین قبایل‌ آفریقا‌ درباره مذهب صُفریه در افریقیه مـی‌نویسد: «بـنی یـفرن از شعوب زناته‌اند… که در مغربِ اوسط، بطون بسیاری دارند… چون بربرها در مغرب اقصی عصیان کردند و مـیسره و قـومش بـه دعوت خوارج‌ قیام‌ نمودند، بربرها‌ او را کشتند… سپس بنی‌یفرن در تلمسان بشوریدند و دعوت خـوارج را آشـکار کردند و با بزرگ خود، ابوقره‌ در سال ۱۴۸ قمری به خلافت بیعت کردند… ابوقره با چهل‌ هزار‌ سـپاهی‌ از قـومش از خوارج صفریه… به قیروان رفت… بعضی از مورخان ابوقره را به مغیله نسبت مـی‌دهند‌… ‌‌مـغیله‌ به خارجی بودن از بنی‌یفرن مشهورترند، زیرا آنـان از صـُفریه‌اند…».(۳)

بـنابراین بعد از‌ عکرمه‌ که‌ مؤسس مذهب صفریه در شـمال آفـریقاست، میسره و ابوقره، دو تن از بزرگان و قیام‌کنندگان مکتب صفریه‌ در مغرب‌اند که باعث گسترش این مـذهب در آن سـامان گردیدند. محمود اسماعیل‌ قیام ایـن دو نـفر‌ را‌ به تـفصیل بـیان کـرده است.(۴)

دولت صفری‌مذهب بنی‌مدرار

یکی از دولت‌های کـوچک صـُفریه در شمال آفریقا مربوط به بنی‌مدرار است که از حدود سال ۱۴۰ هجری در شهر سـجلماسه، دولتـی کوچک‌ تأسیس کردند. پایه‌های این حـکومت بر قبیله مکناسه اسـتوار بـود. در ابتدا عیسی بن‌یزید تا سـال ۱۵۵ قـمری و سپس

______________________________

۱٫ همان، ج۲، ص۳۱۲ و ج۵، ص۱۳۲ـ۱۳۴٫

۲٫ الخوارج فی المغرب الاسلامی، ص۴۰٫

۳٫ ابن‌خلدون، العبر، ج۶، ص۱۲‌ـ ۱۵‌ و ج۵، ص۱۳۶٫

۴٫ الخوارج فی المغرب الاسلامی، ص۴۸ـ۶۱٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۱۱)


ابـوالقاسم سـمکو بن‌واسول تا سال ۱۶۸ هجری و سـپس فـرزندان ابـوالقاسم بر آن مناطق بـنا بـه مذهب صفریه حکومت کـردند.(۱)

بـعد از ابوالقاسم فرزندش‌ الیاس‌ تا سال ۱۷۴ قمری و در ادامه برادرش الیسع بن‌ابوالقاسم تا سال ۲۰۸ قمری بـر سـجلماسه(۲) و نواحی اطراف حکومت کردند. بعد از الیـسع پسـرش مدرار بـا حـکومتی چـهل و پنج ساله‌ تا‌ سـال ۲۵۳ و سپس پسرش میمون تا سال ۲۶۳ قمری و در ادامه محمد بن‌میمون بن‌مدرار تا ۲۷۰ و سپس الیسع بن‌مدرار کـه در سـال ۲۹۶ قمری به دست ابوعبداللّه شیعی بـنیان‌گذار‌ واقـعیِ‌ حـکومت‌ فـاطمیان در مـغرب کشته شد‌ حـکومت‌ کـردند‌. بعد از الیسع، خوارج صفریه با فتح بن‌میمون بن‌مدرار بیعت کردند. اختلافات خوارج صفریه با فاطمیان ادامـه داشـت تـا این‌که در‌ سال‌ ۳۴۷‌ قمری جوهر صقلی‌به سجلماسه حـمله کـرد و حـکومت را‌ از‌ دسـت خـوارج‌بیرون سـاخت.

قلقشندی تصریح دارد که در این دوران یکی از رهبران بنی‌مدرار از مذهب صفریه دست کشید‌ و مذهب‌ اهل‌ سنت را پذیرفت و به نام بنی‌عباس خطبه خواند. دولت بنی‌مدرار‌ با اُفت و خیز تا سال ۳۶۶ قـمری ادامه داشت تا این‌که به وسیله امویان اندلس به کلّی از‌ بین‌ رفت‌.(۳)

با از بین رفتن دولت بنی‌مدرار خوارج صُفریه نیز کم‌کم از‌ بین‌ رفتند و دیگر نامی از آنها در تاریخ نماند. گویا دولت بنی‌مدرار در فـرهنگ و اعـتلای تفکرات صُفریه‌ تأثیر‌ مهمی‌ نداشت. محمود اسماعیل برخی از نامه‌های صفریان مغرب را در کتاب خود‌ آورده‌ که‌ از اعتقادات صفریه در آن نامه‌ها خبری نیست.(۴)

مهم‌ترین عالم معروف صُفریه ابوعبیده مَعْمَر‌ بن‌مُثنّی‌ (م۲۱۰‌ق) عالم لغـوی و نـحوی معروف است که به تصریح جاحظ و ابوالحسن اشعری پیرو مذهب صُفریه‌ بوده‌ است.(۵) هفت کتاب از آثار ابوعبیده تاکنون به چاپ رسیده که مـهم‌ترین آنـها‌ مجاز‌ القرآن‌ است. این کـتاب تـأثیر شگرفی بر آثار بعدی در این قلمرو داشته است. این‌ کتاب‌ واژگان غریب و

______________________________

۱٫ همان، ص۸۲ـ۸۹٫

۲٫ سلجماسه شهری در مغرب در شمال آفریقاست که‌ اکنون‌ نامی‌ از آن در نقشه وجود نـدارد، ولی طـبق شواهد تاریخی در جنوب شـرقی مـراکش نزدیک‌ مرز‌ الجزایر قرار داشته است. رک: اطلس تاریخ اسلام، ص۵۳۴٫

۳٫ درباره بنی‌مدرار بنگرید‌: قلقشندی‌، صبح‌ الأعشی، ج۵، ص۱۵۸ـ۱۶۳؛ ابن‌خلدون، العبر، ترجمه آیتی، ج۶، ص۴۷ و بالاخص ج۵، ص۱۶۱ـ۱۶۴، ذیل دولت واسول ملوک‌ سجلماسه‌؛ محمود‌ اسماعیل، الخوارج فی المغرب الاسـلامی، ص۸۲ـ۱۰۷ و ص۱۵۹ـ۱۷۱٫

۴٫ الخـوارج فی المغرب‌ الاسلامی‌، ص۳۳۷ـ۳۴۵٫

۵٫ الحیوان، ج۳، ص۴۰۲؛ مقالات الاسلامیین، ص۶۲٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۱۲)


ناآشنای قرآن را شرح و تفسیر کرده که به اعتقاد‌ برخی‌ نوعی تفسیر به رأی است. سلفیان به ویژه ابن‌قیم جوزی (م۷۵۱) شاگرد‌ ابن‌تیمیه‌ در مختصر الصواعق المرسله بـه شـدت به‌ ابـوعبیده‌ تاخته‌ و مجازگویی در قرآن را ردّ کرده است‌.

اعتقادات‌ صُفریان

ابوالحسن اشعری اکثر گروه‌های خوارج را منشعب از صفریه می‌داند، اما بـاب‌ مستقلی‌ در پیرامون اعتقادات صُفریه باز‌ نکرده‌ و فقط به‌ صورت‌ پراکنده‌ در ایـن خـصوص مـطالبی را یادآور‌ شده‌ است. از طرف دیگر، وی ذیل عجارده پانزده گروه را نام می‌برد‌، اما‌ به هیچ‌یک از گروه‌های صفریه اشـاره‌ ‌ ‌نـمی‌کند.(۱) این دوگانگی در‌ آثار‌ دیگر ملل و نحل‌نگاران نیز یافت‌ می‌شود‌.(۲) بنابراین در آثار ملل و نـحل‌نویسی نـه در بـاب اعتقادات و نه در باب فرق‌ صفریه‌ مطالب قابل توجهی وجود ندارد‌. بنابه‌ نقل‌ شهرستانی مهم‌ترین دیـدگاه‌ صفریه‌ عدم کفر خوارج قاعد‌ (خانه‌نشین‌) است. همچنین زیاد بن‌اصفر قائل به قـتل اطفال و زنان، و کفر و خـلود آنـان در جهنم‌ نبود‌ و تقیه را در قول، نه در‌ عمل‌ جایز می‌دانست‌. وی‌ مرتکب‌ گناه کبیره مستحق حدّ‌ شرعی، مثل سرقت و زنا را کافر و مشرک نمی‌دانست، ولی مرتکب گناه کبیره‌ای را که مستحق‌ حد‌ نیست، مثل تارک الصـلاه کافر تلقی‌ می‌کرد‌.(۳) وی‌ اطاعت‌ از‌ شیطان را نیز‌ شرک‌ دانسته، با آن معامله شرک واقعی می‌کرد، ولی معتقد بود که کفر نعمت، اگرچه کفر است‌، مثل‌ کفر‌ واقعی نیست. رفتار و گفتار اعتدالی زیاد بـن‌اصفر‌ بـاعث‌ گردید‌ که‌ کمترین‌ قیامی‌ از سوی صفریه صورت بگیرد و عملاً در تاریخ ماندگاری بیشتری داشته باشند.(۴)

عجارده

بعد از شکست عطیه بن‌أسود حنفی از مهلب و کشته‌شدن وی در منطقه سند، در‌ چند دهه بعد، عبدالکریم بن‌عجرد بـه بـازسازی مجدد جنبش خارجیان ایران همت گماشت. از فعالیت‌های وی اطلاع چندانی در دست نیست. خالد بن‌عبداللّه قسری حاکم عراق و خراسان در سال‌های ۱۰۶‌ تا‌ ۱۲۰ هجری، عبدالکریم بن‌عجرد را به زندان افکند و او در

______________________________

۱٫ مقالات الاسلامیین، ص۵۵ و ۵۲ـ۶۴؛ بغدادی، الفـرق بـین الفرق، ص۵۴ـ۶۰٫

۲٫ الملل والنحل، ص۱۳۷؛ الفرق بین الفرق، ص۵۴٫

۳٫ همان‌، ص۱۳۷‌ـ۱۳۸٫

۴٫ همان، ص۱۳۸٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۱۳)


زندان از دنیا رفت. هنگامی که عبدالکریم در زندان بود مباحث جبر و اختیار و قضا و قدر در میان مسلمانان به صورت‌ جدی‌ مطرح بود. طـرفداران عـبدالکریم بـن‌عجرد‌ در‌ این زمان درباره پذیرش یـا عـدم پذیـرش اختیار انسان دو دسته شده، عده‌ای از اختیار انسان طرفداری کردند، مثل میمونیه (طرفداران میمون بن‌خالد) و حمزیّه‌ (پیروان‌ حمزه بن‌ادرک) و عده‌ای طرفدار‌ قـدر‌ و جـبر شـدند، مثل خلفیه (پیروان خلف خارجی)، شعیبیه (طرفداران شـعیب بـن‌محمد) و خازمیّه یا حازمیّه (پیروان حازم بن‌علی)، لذا به وی نامه نوشته، دیدگاه وی را نسبت به قدر و اختیار جویا‌ شدند‌. وی در نامه‌ای نوشت: «گـوییم آنـچه خـدا خواسته روی داده و آنچه نخواسته روی نداده است. ما را حدّ آن نیست که پیـرایه‌ای بر خدا ببندیم».(۱) هر دو طایفه احساس کردند‌ که‌ عبدالکریم آنان‌ را تأیید کرده است. بنابراین رهبری عبدالکریم را پذیرا شـده‌ند ولی از یـکدیگر بـیزاری جستند. بیزاری جستن‌ این طوایف از هم با مرگ عبدالکریم همراه بـود، لذا عـجارده‌ به‌ چند‌ فرقه تقسیم گردیدند و هر کدام از رؤسا دنبال عِدّه و عُده بود. در مجادله‌ای دیگر میان عـبدالکریم بـن‌عجرد‌ و ‌‌ثـعلبه‌ بن‌عامر اختلاف افتاد و گروه ثعالبه از عجارده جدا شدند. ابن‌عجرد معتقد بود کـه‌ از‌ کـودکان‌ و اطـفال نباید توقع برائت یا ولایت داشت تا زمانی که به بلوغ برسند و به اسـلام‌ خـارجی فـراخوانده شوند، اما ثعلبه معتقد بود که میان اطفال و بزرگان فرقی نیست‌ و فرزندان خردسال مـخالفان درخـور‌ برائتند‌.(۲) این مسئله باعث شد که خارجیان شمال شرق ایران، یعنی خراسان طـرفدار ثـعلبه گـردیده و فرقه ثعالبه به وجود آید، ولی خارجیان جنوب شرق ایران، یعنی سیستان و کرمان به طـرفداری از عـجارده‌ باقی ماندند.(۳) بغدادی اکثر عجارده سیستان را از فرقه خازمیّه عجارده می‌داند.(۴)

ثعالبه بعد از ثـعلبه بـن‌عامر بـا شیبان بن‌سلمه بیعت کردند. وی در دوران ابومسلم قیام کرد و به یاری وی‌ برخاست‌. کمک او به ابومسلم بـاعث شـد که برخی از یارانش وی را به قتل رسانند. یکی از افراد مهمی که از شیبان تـبری جـست زیـاد بن‌عبدالرحمن شیبانی است که همچون‌ شیبان‌ قائل به قضا و قدر، و طرفدار جبر بود. شهرستانی مـعتقد اسـت کـه اکثر شیبانیان به رهبری عطیه جوزجانی طرفدار شیبان بودند و تولای او را در دل داشته‌اند. ایـن افـراد بیشتر‌ در‌ جرجان، نساء و ارمینیه حضور داشتند.(۵) گروه‌های متعددی

______________________________

۱٫ رک: مقالات الاسلامیین، ترجمه مؤیدی، ص۵۳؛ الفرق بین الفرق، ص۵۷٫

۲٫ شـهرستانی، المـلل والنحل، ص۱۳۱٫

۳٫ مادلونگ، فرقه‌های اسلامی، ص۱۰۲٫

۴٫ الفرق بین الفرق، ص۵۶‌.

۵٫ شهرستانی‌، الملل‌ والنحل، ص۱۳۳٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۱۴)


از عجارده یـا‌ ثـعالبه‌ جدا‌ شدند که البته نباید آنها را فـرقه‌هایی مـجزا دانـست. ملل و نحل‌نویسان از فرقه‌هایی همچون اُخنسیّه، معبدیّه، رشـیدیّه، مـکرمیّه، معلومیّه، مجهولیه، بدعیه‌ و جز‌ آنها‌ یاد کرده‌اند که اشعری همه آنها را در‌ ذیل‌ عـجارده آورده و شـهرستانی برخی از آنها را ذیل نام ثـعالبه فـهرست کرده اسـت.(۱) مـادلونگ در مـقاله «عجاردیان و اباضیان» با‌ نگاهی‌ به‌ آثـار مـلل و نحل‌نویسان اکثر این فرقه‌ها و اختلافاتشان با یکدیگر را‌ بیان کرده است.(۲)

اختلافات عـجارده در جـنوب‌شرقی ایران ادامه داشت تا این‌که حـمزه بن‌آذرک عجاردی در سیستان ظـهور‌ کـرد‌. حمزه‌ در سال ۱۸۰ بر ضد هـارون‌الرشید و عـُمّال او قیام کرد. حدود‌ پنج‌ هزار نفر از خوارج سیستان با وی بیعت کردند و در سال ۱۸۲ خـلیفه عـباسی لشکری به‌ طرف‌ سیستان‌ اعـزام کـرد کـه شکست خورد.(۳) حـمزه بـعد از پیروزی، مردم سیستان را‌ جـمع‌ کـرد‌ و برای آنان خطبه خواند و رسما مخالفت خود را با خلیفه عباسی اعلام کرد و گفت‌: «یـک‌ درهـم‌ خراج و مال بیش، به سلطان مـدهید. چـون شما را نـگاه نـتواند داشـت و من از‌ شما‌ هیچ نـخواهم و نستانم که من بر یک جای نخواهم نشست».(۴) اقدام حمزه باعث‌ شد‌ که‌ مردم سـیستان دیـگر مالیات و خراج به خلیفه عباسی نـپردازند. مـؤلف تـاریخ سـیستان در ایـن‌باره‌ می‌نویسد‌: «و زان روز تا ایـن روز بـه بغداد بیش از سیستان دخل و جمل نرسید‌… خطبه‌ بنی‌العباس‌ بر جای است، اما مال منقطع گشت».(۵)

حـمزه بـن‌آذرک تـوانست کابل، خراسان، کرمان، سیستان و فارس‌ را‌ تا سـواحل دریـای عـمان بـه تـصرف خـود درآورد. در سال ۱۹۲ قمری‌ هارون‌الرشید‌ شخصا‌ برای دفع حمزه به سوی خراسان حرکت کرد و در راه نامه‌ای بدین مضمون به حمزه‌ نوشت‌: «بسم‌ اللّه الرحمن الرحیم، از طرف بنده خدا هارون امیرالمؤمنین بـه حمزه بن‌عبداللّه‌ خارجی‌… که [خلیفه] از گناهان سابق و خونریزی‌ها و غارت‌های مالی… شما… می‌گذرد و آن را عفو می‌کند… پس صلاح‌ شما‌… این است که به جماعت مسلمین وارد شوید و اطاعت کنید…». حمزه در‌ جواب‌ نامه خلیفه نـوشت: «بـسم اللّه الرحمن الرحیم‌، از‌ طرف‌ بنده خدا حمزه امیرالمؤمنین،… کتاب خدا را‌ پذیرفته‌ام‌ و تخلفی از آن را جایز نمی‌دانم… و در این

______________________________

۱٫ مقالات الاسلامیین، ص۴۹ـ۶۹؛ الملل‌ والنحل‌، ص۱۲۸ـ۱۳۴٫

۲٫ فرقه‌های اسلامی، ترجمه‌ سری‌، ص۹۳ـ۱۲۶‌.

۳٫ مؤلف‌ مجهول‌، تاریخ سیستان، ص۱۵۶ به بعد.

۴٫ هـمان‌، ص۱۵۸‌.

۵٫ هـمان، ص۱۵۸؛ ایرج افشار، بزرگان سیستان، ص۱۱۳ـ۱۱۶٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۱۵)


راه با کسانی که‌ خلاف‌ آن کنند جهاد می‌نمایم… تا سرم‌ در این راه برود‌…».(۱)

در‌ همین اوان هارون‌الرشید در سال‌ ۱۹۳‌ در طوس درگذشت و حمزه با شـنیدن خـبر مرگ هارون‌الرشید گفت: «و کفی اللّه المـؤمنین‌ القـتال‌» و دیگر در برابر دستگاه خلافت‌ جنگ‌ نکرد‌ و گفت: «واجب گشت‌ بر‌ ما که به غزوه‌ بت‌پرستان‌ به سند و هند و چین… رویم…».(۲) حمزه بعد از واقعه مـرگ هـارون‌الرشید که گویا اثری‌ شـگرف‌ در روح او بـر جای گذاشته‌ بود‌، سواران خود‌ را‌ به‌ اطراف فرستاد و دستور داد‌ که مگذارید ظالمان بر ضعفا ظلم کنند و خود رهسپار سند و هند شد. وی پس از‌ جنگ‌های‌ فراوان در مناطق مختلف باز به‌ سیستان‌ بازگشت‌.(۳) در‌ ایـن‌ دوران لیـث بن‌فضل‌ از‌ عیاران سیستان در آنجا حاکم بود و با خوارج و حمزه خارجی رفتار بسیار نیکویی داشت و خوارج کاری‌ به‌ مردم‌ سیستان نداشتند و برای جنگ با بت‌پرستان به‌ هند‌ و سند‌ می‌رفتند‌. در‌ جنگ‌های‌ مـتعددی کـه میان سـپاهیان خلیفه عباسی با عیّاران به رهبری لیث و خوارج صورت می‌گرفت غالبا پیروزی با خوارج بود. سرانجام در سـال ۲۱۳ قمری حمزه بن‌آذرک از‌ دنیا رفت و خوارج با ابواسحاق ابراهیم بن‌عمیر الجـاشنی بـیعت کـردند. ابواسحاق به برخی از اعمال خوارج ایراد گرفت و خوارج قصد قتل وی کردند، لذا او گریخت و خوارج در سال ۲۱۵‌ با‌ ابوعوف بـن‌عبدالرحمن ‌ ‌بـیعت کردند.(۴)

در سال ۲۱۶ قمری خوارج سیستان سپاه خلیفه عباسی را در هم شکسته، فرمانده آن را کشتند. در ایـن زمـان بـین خوارج اختلاف افتاد و هر‌ از‌ چند گاهی فردی از خوارج قیام می‌کرد.(۵) رفتار سوء خوارج باعث پیـدایش گروه عیّاران در سیستان شد که صریحا هدف اصلی خود را‌ مقابله‌ با خوارج اعـلام کرده بود‌. یعقوب‌ لیـث در مـیان عیاران کم‌کم به تثبیت موقعیّت خود پرداخت و قدرت اصلی منطقه گردید. وی ادعا می‌کرد که خلیفه دستور قلع و قمع خوارج را‌ به‌ او سپرده است. وی‌ در‌ همین اثنا به عمّار خارجی رهبر خوارج نـامه نوشته، از او خواست تا از خارجی‌گری دست بردارد و به او بپیوندد. کوشش‌های یعقوب لیث ثمربخش بود و توانست بزرگان خوارج را به‌ سوی‌ خود جذب کند. وی به رهبران آنها خلعتی می‌داد و آنها بزرگ می‌داشت.(۶) یعقوب در ادامـه، قـیام‌های

______________________________

۱٫ تاریخ سیستان، ص۱۶۲ـ ۱۶۸، نسخه نامه هارون‌الرشید و حمزه.

۲٫ همان، ص۱۶۹٫

۳٫ همان، ص۱۷۵٫

۴٫ همان، ص۱۸۰‌ـ۱۸۱‌.

۵٫ مفتخری، خوارج‌ در ایران، ص۱۹۶٫

۶٫ تاریخ سیستان، ص۲۰۲ـ۲۰۵٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۱۶)


خوارج شورشی را سرکوب کرد. قیام اسدویه خارجی در سال‌ ۲۴۹ و قیام عمار خارجی در سال ۲۵۱ قمری سرکوب شد.(۱)

بـعد‌ از‌ سـرکوب‌ قیام عمار خارجی، خوارج به کوه‌ها پناه بردند. در سال ۲۵۷ قمری عبدالرحیم خارجی به بازسازی خوارج ‌‌پرداخت‌ و با ده هزار نفر در هرات قیام کرد. یعقوب لیث خود به مقابله‌ با‌ او‌ پرداخـت و عـبدالرحیم تسلیم شد. در عوض، یعقوب حاکمیت منطقه را به عبدالرحیم سپرد.(۲) مدتی بعد‌ خوارج عبدالرحیم را کشته، با ابراهیم بن‌اخضر بیعت کردند. ابراهیم با هدایای فراوان‌ به دیدار یعقوب لیث‌ رفت‌ و یـعقوب بـه وی گـفت: «تو و یاران دل قوی باید داشـت کـه بـیشتر سپاه من و بزرگان همه از خوارجند و شما اندرین میانه بیگانه نیستید».(۳)

از این به بعد خوارج کم‌کم دست از‌ قیام برداشته و به زندگی در کـنار دیـگر پیـروان مذاهب ادامه دادند. جملات پایانی کتاب خوارج در ایـران بـهترین جمع‌بندی برای آخرین حضور خوارج عجاردی در ایران است. وی می‌نویسد: «… در این‌ اعصار‌ خوارج تقریبا نوعی همزیستی مسالمت‌آمیز با دیگر مـسلمانان را در پیـش گـرفته بودند… اصطخری در سال ۳۴۰ قمری متذکر می‌شود که در بم… سه مـسجد جامع وجود دارد… یکی از‌ آنها‌ مربوط به خوارج است…. در سال ۳۷۵ قمری در اطراف هرات از جمله کروخ… همگی خوارج‌اند(۴)… مسعودی در سـال ۳۳۲ قـمری… از… شـهر زور و سیستان به عنوان جایگاه‌های خوارج‌ خبر‌ می‌دهد… یاقوت حموی در قرن هـفتم گـوید: … ساکنان… کرنک در نزدیکی سیستان همگی از خوارج‌اند… بعد از این تاریخ… اطلاع دیگری از حضور خوارج در ایران نداریم…».(۵) امـا مـادلونگ‌ بـا‌ شک‌ و تردید به مطالب یاقوت حموی‌ نگریسته‌، قرن‌ پنجم را آخرین قرن حـضور خـوارج در ایـران و افغانستان معرفی می‌کند.(۶) بنابراین خوارج عجاردی از قرن سوّم دست از قیام و خروج‌ برداشته‌، به‌ زنـدگی عـزلت‌نشینانه خـود ادامه دادند تا این‌که در‌ قرن‌ ششم یا هفتم کم‌کم از بین رفتند.

______________________________

۱٫ همان، ص۱۹۸٫

۲٫ تاریخ سـیستان، ص۲۱۷؛ مـفتخری، خوارج در ایران، ص۲۰۰٫

۳٫ همان، ص۲۱۸‌.

۴٫ رک‌: مقدسی‌، احسن التفاسیم، ج۲، ص۴۷۳ و ۴۴۵٫

۵٫ خوارج در ایران، ص۲۰۶ـ۲۰۷؛ یاقوت‌ حموی، معجم البـلدان، ج۴، ص۴۵۷، ذیـل نـام کُرنِک، (اهلها کلهم خوارج حاکّه).

۶٫ مادلونگ، فرقه‌های اسلامی، ص۱۱۷٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۱۷)


عقاید عجارده

اگر‌ بیشترین‌ طرفداران‌ عـجارده را از طـرفداران مکتب خازمیه بدانیم که در سیستان تسلط‌ کامل‌ داشتند و احتمالاً حمزه بن‌آذرک نیز پیـرو ایـن گـروه بوده است، باید بیش‌تر به عقاید خازمیه بپردازیم‌. در‌ کنار‌ آن باید به عقاید ثعالبه نیز تـوجه کـنیم. شاید تندروی خازمیه عجاردی‌ باعث‌ آن‌ گردیده که ناشی اکبر در مسائل الامـامه، خـازمیه را از فـِرَق ازارقه محسوب کند‌ و در‌ ذیل‌ آن بیاورد.(۱)

به نظر می‌رسد که اکثر خوارج ایران، همچون اهل سـنت بـه قـضا‌ و قدر‌ معتقد بوده، استطاعت را در هنگام فعل، مخلوق خداوند می‌دانستند، ولی حمزه بن‌آذرک‌ بـا‌ ایـن‌ اعتقاد مخالفت کرده، طرفدار اختیار و تفکر معتزله گردید و به آزادی انسان معتقد بود. حمزه‌ فرزندان‌ خردسال مـشرکان را هـمچون آبای آنها اهل جهنم می‌دانست، ولی فرزندان مخالفان را‌ نمی‌کشت‌. وی‌ خوارج قاعد را مـؤمن مـی‌دانست و اجازه کشتن مسلمانان را نمی‌داد، مگر این‌که بـا خـوارج بـجنگند‌ یا‌ به سلطان ظالم یاری برسانند.(۲)

کـثرت فـرق عجارده در آثار ملل و نحل‌ و نبودِ‌ اعتقادات‌ رسمی عبدالکریم بن‌عجرد باعث پراکندگی اعتقادی عـجارده گـردیده است که جمع آنها را در یـک‌ مـجموعه‌ منسجم‌ غـیر مـمکن مـی‌سازد. بنابراین خوانندگان را به آثار ملل و نـحل‌نویسان ارجـاع می‌دهیم‌.

اباضیه‌

فِرَق خوارج را به صورت کلی می‌توان در دو دسته تقسیم کرد: تـندروان و مـعتدلان. هر فرقه‌ای‌ که‌ تندروتر بوده، زودتـر از صحنه اجتماع محو گـردیده اسـت و هر چه اعتدال‌ آن‌ بـیشتر بـوده، دوام آن نیز بیشتر بوده‌ است‌. فرقه‌ اباضیه از معتدل‌ترین فرقه‌های خوارج است که‌ تا‌ بـه امـروز باقی مانده و در کشور عمّان،(۳) وادی مـزاب الجـزایر، کـوه‌های نفوسه و زواره‌ در‌ لیـبی، جـزیره جربه در مغرب‌ و در‌ زنگبار حـضور‌ جـدی‌ و پررنگی‌ دارند. گفتنی است که همه ملل‌ و نحل‌نویسانْ‌ اباضیه را شاخه معتدل خوارج می‌دانند، ولی خـود

______________________________

۱٫ مـسائل الامامه، ص۶۸ـ۶۹‌.

۲٫ الفرق‌ بین الفرق، ص۵۶ـ۵۹؛ مادلونگ، فـرقه‌های‌ اسـلامی، ص۱۰۹ـ۱۱۵٫

۳٫ مذهب‌ رسـمی‌ پادشـاهی عـمّان مسلک اباضیّه است‌. ایـن‌ مذهب در کتب معارف دینی مدارس آن کشور به صورت رسمی تبلیغ می‌گردد‌.

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۱۸)


اباضیه‌ انتساب به خـوارج را اتـهام‌ تلقی‌ کرده‌، به ردّ و نفی‌ آن‌ مـی‌پردازند.(۱) هـم بـزرگان ابـاضیه‌ آثـار‌ مفیدی به جـامعه عـلمی عرضه کرده‌اند، هم درباره اباضیه آثار ارزشمندی منتشر شده است‌.

کتاب‌ دراسات عن الاباضیه، نگارش خـلیفه عـَمرو‌ نـامی‌، یکی از‌ اباضیان‌ لیبی‌، کتاب البُعد الحضاری للعـقیده‌ الابـاضیّه تـألیف فـرحات جـعبیری، کـتاب تنها بازماندگان خوارج: جستاری در تاریخ و معتقدات اباضیه نوشته مسعود‌ جلالی‌ مقدم، کتاب الاباضیّه بین الفرق الاسلامیّه‌ و کتاب‌ الاباضیّه‌ فی‌ موکب‌ التاریخ تألیف علی‌ یحیی‌ معمّر از عالمان و نـویسندگان اباضیه شمال آفریقا از بهترین آثاری است که این زمینه به نگارش‌ درآمده‌ و به‌ صورت مبسوط، تاریخ و عقاید اباضیه را از‌ منابع‌ دست‌ اول‌ استخراج‌ و گزارش‌ کرده‌اند. خوانندگان را به این منابع ارجاع داده، از بیان تـاریخ و عـقاید اباضیه خودداری می‌کنیم.

خاتمه

با بررسی فرق خوارج می‌توان به این نکته رسید که خوارج‌ تندرو، چون همیشه در پی جنگ و برخورد افراطی با پیروان دیگر مذاهب بودند، عالمان برجسته‌ای در مـیان آنـان ظهور نکرده‌اند و آنچه از آنان باقی مانده فقط اشعاری است که در‌ برخی‌ متون ادبی باقی مانده است. بنابراین نباید از آنان انتظار داشت که بـه تـحلیل مفهوم ایمان و کفر بپردازند و بـا اسـتناد به لوازم آن، نظام فکری خود را بنا کنند‌، زیرا‌ اگر به این کار می‌پرداختند یقینا از قتل و غارت دست برمی‌داشتند. نکته دیگر این‌که عاقبت تندروی محو و از بـین رفـتن است. با بررسی‌ تـاریخ‌ خـوارج می‌توان این حقیقت را‌ دریافت‌ و در پرتو آن به مسلمانانِ روزگار ما توصیه کرد که تندروی، غیر از کشتار و قتل و غارت، و نیز نابودشدن یا به انزوا رفتن نتیجه دیگری‌ ندارد‌.

______________________________

۱٫ علی‌یحیی معمر، الاباضیه بـین‌ الفـرق‌ الاسلامیّه، ص۳، به نقل از ابواسحاق اطنیش، یکی از رهبران مذهبی اباضیه در قرن چهارده؛ همو، الاباضیه فی موکب التاریخ، ص۱۹ به بعد.

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۱۹)


کتاب‌نامه

قرآن کریم

نهج البلاغه

صدوق، علی بن‌حسین‌، من‌ لایحضره الفقیه، تـصحیح سـید حسن مـوسوی فرسان، دار الصعب و دار التعارف، بیروت، لبنان، چاپ اول، ۱۴۰۱ق.

طبری، محمد به جریر، تاریخ الامم و الملوک، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بـیروت، چاپ اول، ۱۴۰۱‌ق.

نصر‌ بن‌مزاحم، وقعه‌ صفین، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، کتابخانه آیـت اللّه مـرعشی نـجفی، قم، ۱۴۰۲ق.

بلاذری، احمد بن‌یحیی، انساب الاشراف‌، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، دارالفکر، چاپ اول، ۱۴۱۷ق.

ملحم، عدنان‌ محمد‌، المـؤرخون‌ ‌ ‌العـرب و الفتنه الکبری، بیروت، دار الطلیعه، ۱۹۹۸م.

عواجی، غالب بن‌علی، الخوارج تاریخهم و آراؤهم الاعتقادیه، مکتبه السـنه النـشر‌، ‌‌ریـاض‌، چاپ اول، ۱۴۱۸ق.

مادلونگ، ویلفرد، جانشینی حضرت محمد و خلافت نخستین، ترجمه احمد غائی‌، مشهد‌، بنیاد‌ پژوهش‌های اسـلامی، ۱۳۷۷٫

مرتضی عاملی، سید جعفر، «مارقین»، دانشنامه امام علی(ع)، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی‌، چـاپ اول، تهران، ۱۳۸۲ش.

ابن‌اثیر، محمد، الکـامل فـی التاریخ، تحقیق علی شیری، دار‌ احیاء التراث العربی، بیروت‌، چاپ‌ اول، ۱۴۰۸ق.

جعفری، یعقوب، خوارج در تاریخ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ دوم، تهران، ۱۳۷۳ش.

ابوحاتم رازی، محمد، الزینه فی الکلمات الاسلامیه، ترجمه علی آقانوری، مرکز ادیان و مـذاهب، چاپ اول، ۱۳۸۲‌ش.

مسلم، ابوالحسین، صحیح مسلم، دار ابن‌حزم، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۶ق.

بخاری، محمد، صحیح البخاری، تحقیق شیخ قاسم الشماعی الرفاعی، دار القلم، بیروت، چاپ اول، ۱۴۰۷ق.

ابن‌جوزی، عبدالرحمن، تلبیس ابلیس، تحقیق السید‌ الجمیلی‌، دار الکتاب العربی، بیروت، چـاپ دوم، ۱۴۰۷ق.

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۲۰)


ابـن‌حزم، علی بن‌احمد، الفصل فی الاهواء و الملل و النحل، تحقیق دکتر محمد ابراهیم نصر و دکتر عبدالرحمن عمیره، دار الجیل، بیروت، چاپ دوم، ۱۴۱۶ق.

شهرستانی‌، محمد‌ بن‌عبدالکریم، الملل و النحل، تحقیق عبدالعزیز محمد الوکیل، دار الفکر، بیروت، بـی‌تا.

ابـن‌منظور، محمد بن‌مکرم، لسان العرب، بیروت، دار صادر، ۱۹۹۰م.

اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین، تصحیح هلموت ریتر، ویسبادن، هلند‌، ۱۴۰۰‌ق.

یحیی معمر، علی، الاباضیه بین الفرق الاسلامیه، دار الحکمه، لندن، چاپ چهارم، ۲۰۰۱م.

ــــــــــــ ، الاباضیه فی مـوکب التـاریخ، مکتبه الاستقامه، چاپ دوم، ۱۴۱۰ق.

سالمی، عبدالرحمن، عمان تاریخ یتکلّم، وزاره‌ الثقافه‌، عمان‌، ۱۴۰۸ق.

سابعی، ناصر بن‌سلیمان، الخوارج‌ و الحقیقه‌ الغائبه‌، دار المنتظر، بیروت، چاپ اول، ۱۴۲۰ق.

ناشی اکبر، محمد، مسائل الامامه، تحقیق فان اس، المعهد الآلمانی للدراسـات الشـرقیه، بـیروت، چاپ دوم‌، ۲۰۰۳‌م.

ابوزهره‌، محمد، تـاریخ المـذاهب الاسـلامیه، دار الفکر العربی، قاهره‌، مصر‌، بی‌تا.

احمد امین، فجر الاسلام، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۹۶۹م.

ــــــــــــ ، ضحی الاسلام، بیروت، دار الکتاب العربی، بی‌تا.

جلالی‌ مقدم‌، مـسعود‌، تـنها بـازماندگان خوارج، انتشارات نگاه سبز، تهران، چاپ اول، ۱۳۷۹‌ش.

مبرد، مـحمد، الکـامل فی‌اللغه، تحقیق مکتب البحوث‌و الدراسات، دارالفکر، بیروت، چاپ‌اول، ۱۴۱۹ق.

نایف معروف، الخوارج فی العصر الاموی‌، دار‌ الطلیعه‌، بیروت، چاپ چهارم، ۱۴۱۴ق.

فـرمانیان، مـهدی، فـرق تسنن، نشر ادیان، قم‌، چاپ‌ اول، ۱۳۸۶ش.

جاحظ، عمرو بن‌بحر، الحیوان، بـیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۹۵۸٫

دینوری، احمد بن‌داوود، الأخبار‌ الطوال‌، تهران‌، نشر نی، ۱۳۶۴٫

جاحظ، عمرو بن‌بحر، البیان و التبیین، قم، کـتابخانه ارومـیه، ۱۴۰۹‌.

عـباسی‌، احسان‌، شعر الخوارج، بیروت، دارالثقافه، ۱۹۷۴٫

مفتخری، حسین، خوارج در ایران، مرکز بـازشناسی ایـران و اسلام‌، تهران‌، چاپ‌ اول، ۱۳۷۹ش.

مسعودی، علی بن‌حسین، مروج الذهب، بیروت، دار الاندلس، ۱۳۴۴٫

دایره المعارف بزرگ‌ اسلامی‌، مدخل «ازارقـه»، نـوشته احـمد پاکتچی، تهران، مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۸۲٫

اسفراینی‌، ابوالمظفر‌، التبصیر‌ فی الدیـن، تـحقیق کـمال یوسف الحوت، عالم الکتب، بیروت، چاپ اول، ۱۴۰۳ق.

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۲۱)


بغدادی، عبدالقاهر‌، الفرق‌ بین الفرق، تصحیح محمد مـحیی‌الدین عـبدالحمید، المـکبته العصریه، بیروت، ۱۴۱۹ق.

مادلونگ، ویلفرد، فرقه‌های‌ اسلامی‌، ترجمه‌ دکتر ابوالقاسم سری، انتشارات اساطیر، تهران، چـاپ اول، ۱۳۷۷ش.

یـعقوبی، احمد بن‌اسحاج، تاریخ، قم، مؤسسه‌ و نشر‌ فرهنگ اهل البیت(ع)، بی‌تا.

شماخی، احمد بـن‌سعید، کـتاب السـیر، وزاره التراث القومی‌ و الثقافه‌، عمان‌، چاپ اول، ۱۴۰۷ق.

ابن‌کثیر، اسماعیل، البدایه و النهایه، تحقیق علی شیری، دار احیاء التـراث العـربی، چاپ‌ اول‌، بیروت‌، ۱۴۰۸ق.

الدینوری، ابن‌قتیبه، المعارف، دار الکتب العلمیه، بیروت، ۱۴۰۷ق.

مزی، یوسف، تهذیب‌ الکمال‌، تـصحیح دکـتر بـشار عواد معروف، مؤسسه الرساله، بیروت، چاپ ششم، ۱۴۱۵ق.

ذهبی، محمد بن‌احمد، سیر اعلام‌ النبلاء‌، تحقیق مـحب الدیـن عمروی، دار الفکر، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۷ق.

اسماعیل، محمود‌، الخوارج‌ فی المغرب الاسلامی، دار العوده، بـیروت، اول‌، ۱۹۷۶‌.

ابـن‌خلدون‌، عـبدالرحمن، العبر، تحقیق گروهی، مطبعه مصطفی محمد‌، مصر‌، بی‌تا.

قلقشندی، احمد بن‌علی، صبح الاعشی، بیروت دار الکـتب العـلمیه، بـی‌تا.

مؤلف مجهول‌، تاریخ‌ سیستان، تهران، مؤسسه خاور، ۱۳۱۴‌.

افشار‌، ایرج، بزرگان‌ سیستان‌، تـهران‌، مـرغ آمین، ۱۳۶۷٫

مقدسی، محمد بن‌احمد‌، احسن‌ التقاسیم، بغداد، مکتبه المثنی، بی‌تا.

حموی، یاقوت بن‌عبداللّه‌، معجم البلدان،بـیروت، دار‌ احـیاء‌ التراث العربی، ۱۹۷۹٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۲۲)


شبکه بین المللی مطالعات ادیان

اینفورس (شبکه بین المللی مطالعات ادیان)،‌ بخشی از یک مجموعه فعالیت های فرهنگی است که توسط یک گروه جهادی مجازی انجام می شود. این گروه  بدون مرز، متشکل از اساتید، طلاب، دانشجویان و کلیه داوطلبان باایمان و دغدغه مندی است که علاقمند به فعالیت علمی جهادی در عرصه جنگ نرم هستند. شما هم می توانید یکی از اعضای این گروه باشید(اینجا کلیک کنید). فعالیت های سایت زیر نظر سید محمد رضا طباطبایی، مدرس ادیان و کارشناس صدا و سیماست. موضوعات سایت نیز در زمینه سیر مطالعاتی با رویکرد تقویت بنیه های اعتقادی و پاسخ به شبهات است.

0 0 رای ها
شما هم امتیاز بدهید..
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x