مطالعات متفرقه (خارج از سیر مطالعاتی)

شاکیه مونی جوان

آدرس مقاله در پایگاه مجلات تخصصی نور: هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (از صفحه ۱۸۳ تا ۱۹۶)
URL : http://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/345479
شاکیه مونی جوان (۱۴ صفحه)
مترجم : پاشایی،ع
نویسنده : دای ساکو ایکه دا،
هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۸۳)
‌ ‌‌‌اشـاره‌

آنچه در پی می‌آید توضیحی مختصر اما دقیق درباره نام‌ها و القاب شاکیَه‌موُنی بودای‌ تاریخی‌ و نـیز‌ خـانواده، ایـل، محیط زندگی و دوران پیش از ترک خانه او به قلم دای‌ساکو ایکه‌دا، نویسنده‌ و پژوهشگر ژاپنی و رهبر جنبش سـوکه گکّای (Soka Gakkai)(جامعه بین المللی ارزش آفرینی‌) است. ایکه‌دا در این‌ مجال‌ به دنبال ترسیم تـصویری بشری از شخصیت بودای تـاریخی، بـه دور از افسانه‌های ساخته شده پیرامون زندگی اوست. بودای تاریخی در مقابل مفاهیم متعدد از بوداهای مختلف و متعالی است که بعدها‌ در سنت‌های مختلف بودایی به دور شخصیت بودای تاریخی تنیده شد و او را از مقام یک انسان عادی بـه درجه الوهیت و واقعیت مطلق و مانند آن بالا برد. نویسنده به اختصار به‌ تبیین‌ نام‌های مختلف بودا مثل شاکیه‌مونی، گئوتمه، سیدراته و لقب بودا می‌پردازد و درباره نژاد شاکیه، موقعیت جغرافیایی کپیله وستو، وضع ظـاهری و زنـدگی خصوصی پیش از بیداری بودا، هنگامی که در قصر پدر‌ در‌ ناز و نعمت بود می‌پردازد.

______________________________

۱٫ مشخصات کتاب‌شناختی این اثر چنین است:

Ikeda, Daisaku, The Living Buddha: An Interpretive Biography, Weatherhill, New York, 1975.
هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۸۴)
شاکیَه‌موُنی

هر ژاپنی که این اسم را‌ بشنود‌ حتماً فکرش به آیین بودا مـی‌رود، چـون شاکیَه‌موُنی S¨aÎkyamuni بنیادگذار این دین بزرگ جهانی بود. اما این مرد برجسته کی بود و کِی و کجا زندگی می‌کرد، و روزگاری که او در‌ آن‌ به‌ تبلیغ این ایمان نو پرداخت‌ چه‌ جور‌ زمـانه‌ای بود؟ ایـنها چند تا از آن سؤال‌هایی‌اند که می‌خواهم در صفحات آینده دنبال کنم.

در خیالم تصویری از او که چه‌ طور‌ مردی‌ بوده دارم ــ مردی که هیچ‌وقت از یاد‌ نبرد‌ که چه‌طور مثل انسان‌های دیگر لبخند به لب داشـته بـاشد، گـیریم که ناچار می‌بایست از این یـا آن گـزاره‌ فـلسفی‌ یکی‌ را انتخاب کند؛ فرزانه‌ای که گاهی در خلوت و گاهی در‌ اعتلا، و وقت دیگر آرام و خاموش، این طرف و آن طرف می‌رفت و فارغ‌دلانه راه خودش را طی می‌کرد، و اسـاس ایـن‌ راهـ‌، اصولی‌ بود که در دل‌اش حک شده بود. این آن تـصویر شـاکیَه‌موُنی‌ است‌ که من امیدوارم اینجا نشان بدهم.

مردی بود که آموزه‌اش نه با منطق سخت‌گیرانه و محکمی همراه‌ بود‌ نـه‌ بـا عـقیده‌ای پُرهیجان، و نه نظام فلسفی وسیعی داشت که بتواند کوه‌ها را‌ از‌ جـا‌ بکند، بلکه مردی بود با زبانی کمابیش ساده و بی‌تکلف، و حکایت‌ها و تمثیل‌هایی می‌آورد که هر‌ کسی‌ بتواند‌ بفهمد، و سـعی مـی‌کرد در هـر کسی دلی را که در هستی درونی او خانه‌ دارد‌ بیدار کند. اما با این حـرف نـمی‌خواهم این فکر را القا کنم که‌ او‌ هیچ‌ فلسفه‌ای نداشت. وقتی با آن شیوه بی‌ریایش با بشریت حرف مـی‌زند، انـسان در دل‌ آنـ‌ کلمات روشن و ساده پژواکی از یک عالم دیگر می‌شنود، یعنی عالَمِ مرد بـیدار‌ راسـتینی‌ کـه‌ با ظلمت درونش پنجه در پنجه انداخته و به آن غالب شده و به آخرین منزلِ حقیقت‌ رسـیده‌ اسـت.

تـأکید می‌کنم که این نظر شخصی من است درباره شاکیه‌موُنی. من‌ مدت‌ها‌ آن‌ شاکیه‌موُنی را، کـه یـکی از مردهای بی‌شماری است که راه یا طریقت را می‌جسته‌اند، ستوده‌ و خود‌ را‌ مجذوب او دیده‌ام. می‌خواهم ایـن شـاکیه‌موُنی را بـرایتان وصف کنم نه آن‌ بنیادگذار‌ دین را که بی‌خود به او مجد و جلال بخشیده‌اند.

اینجا سـعی‌ام ایـن بوده که در چند‌ کلمه‌ طرح کوتاهی از تصویرِ انسانیِ شاکیه‌موُنی بکشم. اما همین کـه بـخواهیم پا‌ از‌ ایـن طرح خشک و خالی آن طرف‌تر بگذریم‌ و به‌ حقایق‌ عینی زندگی و تعالیم او برسیم با کمبود‌ غم‌انگیزِ‌ اطـلاع صـحیحِ تاریخی و زندگی‌نامه‌ای
هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۸۵)

او روبه‌رو می‌شویم. در واقع، بر اساس این مختصر‌ منابعی‌ که بـه دسـت مـا رسیده‌ تقریبا‌ محال است‌ که‌ با‌ قطع و یقین بشود زندگی و شخصیت مردی‌ را‌ بازسازی کنیم کـه بـیش از دو هـزار سال پیش زندگی می‌کرده. وانگهی‌، چون‌ او پیشوای یک دین بزرگ بود‌ شـاگردها و پیـروانش در قرن‌های‌ بعد‌ با آن شوق و شوری که‌ داشتند‌ می‌خواستند به او شکوه ببخشند و او را خدا کنند، بنابراین، انبوهی از مـصالح‌ افـسانه‌وار‌ دور اسم او جمع شد‌ که‌ فایده‌اش‌ فقط تیره‌تر کردن‌ همین‌ مختصر حقایقی اسـت کـه‌ درباره‌ او می‌دانیم.

مثلاً حتی تعیین دوره دقیق زمـان زنـدگی او مـشکل است. مردم هند‌ باستان‌، که شاکیه‌موُنی بـین آنـها زندگی می‌کرد‌، به‌ ثبت وقایع‌ تاریخی‌ یا‌ به دگرگونی‌ها و تغییرات این‌جهانیِ‌ جامعه انـسانی چـندان رغبتی از خود نشان نمی‌دادند و بـیشتر در پی کـشف آن حقایق جـاودانی‌ بـودند‌ کـه ورای این رویدادهای روزانه جهانِ‌ نمودین‌ قـرار‌ دارد‌. مـشخصه‌ مردم هند این‌ طورست‌ که حتی از چهره پُرارج و قربی مثل شاکیه‌موُنی هم هـیچ شـرح حال دقیقی به جا نگذاشته‌اند‌، هـر‌ چند‌ دقت کرده‌اند کـه انـدیشه‌ها و آموزه‌های دینی او‌ را‌ حفظ‌ کرده‌ بـه‌ نـسل‌های‌ بعد برسانند.

می‌گویند هندی نوعا دیدش درباره زمان، حتی امروزه‌روز هم، بی‌اعتنایی اسـت؛ و مـسافرانی که به آن کشور رفته‌اند از قـطارهایی کـه سـرِ وقت حرکت نـمی‌کنند و مـردمی‌ که ساعت‌ها بعد از مـوعد بـه قرارشان می‌رسند، داستان‌ها می‌گویند. اما به یک معنا، همین روحیه بی‌اعتنایی به زمان و پرهـیز از پایـ‌بندی به آن، همین خلق و خویی که نـقطه سـاکنی‌ می‌طلبد‌ کـه از آنـجا در ذات وِرای چـرخه‌های متغیر بی‌پایان محیط خـود کندوکاو کند، نوعی فلسفه ژرف و نوعی دین به وجود آورده که آیین بودا نماینده آن است.

پُرپیدا اسـت‌ کـه‌ سرشت مردم هند فلسفی و درون‌بین اسـت. آیـین بـودا و فـلسفه بـرهمنیِ پیش از آن هر دو در نـظرپردازی لنـگه ندارند و به مرتبه خیلی بلند‌ چشمگیری‌ از رشد فلسفی رسیده‌اند، که‌ در‌ زمان شروع آنها احتمالاً در جهان از هـمه بـالاتر بـوده‌اند. از این نظر هند کشوری است که بـرای پژوهـنده فـلسفه و انـدیشه دیـنی افـسون بی‌پایانی‌ دارد‌، هر چند شاید کسی‌ را‌ که طالب داده‌های تاریخی و زندگی‌نامه‌ای است کلافه بکند. اینجا مهمترین نکته فهمیدن این خوی اساسی مردم هند است، برای این که در بـررسی دقیق آموزه‌های آیین بودا، در روشن کردن‌ بعضی‌ مشکل‌هایی که با آنها روبه‌رو می‌شویم به ما کمک می‌کند.
هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۸۶)

من همان اول کار بر کمبود داده‌های قابل اعتماد را درباره زندگی شاکیه‌موُنی تأکید کـرده‌ام، امـا منظورم این نبود که‌ هیچ‌ مأخذی در‌ دست نداریم. در واقع چند زندگی‌نامه از او در دست‌اند که معروف‌ترین‌شان بودّه‌چَریتَه Buddha Charita یا کردارهای‌ بودا است اثر اَشوَه‌گوشَه As¨vagosÊa، شاعر پرآوازه هندی قرن اول‌ یا‌ دوم‌ میلادی. اما ایـن آثـار تا قرن‌ها بعد از مرگ شاکیه‌موُنی سروده یا نوشته نشده بودند، و به نظر ‌‌می‌رسند‌ که با افسانه‌های زیادی مخلوط شده‌اند. به اعتقاد من رویـکردِ درسـت این نیست‌ که‌ سعی‌ کـنیم ایـن عناصر افسانه‌وار را از زندگی شاکیه‌موُنی جدا کرده دور بریزیم، بلکه باید دید‌ چه طور و چرا این جور افسانه‌ها پیدا شده‌اند. حس می‌کنم که از این‌ طریق مـی‌شود بـه حقیقت‌ نزدیک‌ شد. وانـگهی، در سـوُتره‌ها، یا کتاب‌های مقدسی که حاوی آموزه‌های شاکیه‌موُنی‌اند، اغلب مقداری عبارت توصیفی هست که به ما امکان می‌دهد دست کم به‌اختصار هم که شده در چند و چون این‌ مرد بررسی کنیم.

از آنـجا کـه امروزه اطلاعات تاریخی موثقی در دست نیست، دانشمندها سرِ تاریخ‌های دقیق زمان زندگی شاکیه‌موُنی همسو نیستند، گرچه عموما نظرشان این است که او در قرن‌ ششم‌ یا پنجم ق‌م زندگی می‌کرد. بیایید ایـن مـشکل تاریخ‌گذاری را کـنار بگذاریم و توجه‌مان را متمرکز کنیم روی چیزی که می‌شود درباره زندگی و شخصیت بنیادگذار آیین بودا دانست.
اسم‌های شاکیه‌موُنی

شـاید‌ بتوانیم‌ با بررسی اسم‌های گوناگون او شروع کنیم. عموما قبول کرده‌اند کـه شـاکیه‌موُنی پسـر فرمانروای قلمرو کوچکی بود که ایل یا طایفه شاکیه S¨akyaبر آن ریاست داشت. همه در‌ ژاپن‌ او را به اسم شـاکوُسون ‌ ‌Shakusonمـی‌شناسند. این اسم شکل ژاپنی و کوتاه‌شده‌ی صورت چینی همین اسم است که آن هم خـودش شـکلی از عـنوان سنسکریت شاکیه‌موُنی بَگْوَت Bhagavat ]شاکیه‌موُنی‌ سرَور‌ یا‌ بغِ شاکیه‌موُنی] است که معنی‌ لفظی‌اش‌ «دانای‌ شاکیه، سـَروَرِ عالم» است. پس، اسمی است شایسته و احترام‌آمیز برای بنیادگذار یک دین بزرگ.

وانگهی، از قـدیم‌ترین زمان‌ها در هند به‌ او‌ بـودا‌ مـی‌گفتند، که بودیسم یا آیین بودا از همین‌ اسم‌ گرفته شده است، و او علی‌الرسم در جنوب و جنوب شرقی آسیا و کشورهای
هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۸۷)

غربی به این اسم معروف است. کلمه بودا‌ در‌ سنسکریت‌ به معنای «روشنی‌یافته» [یا «بیدار» و «روشـن» [است یا به معنای‌ «آن که در بابِ واقعیت نهایی به روشنی رسیده است». در نوشته‌های بودایی گرایش محکمی هست که کلمه‌ بودا‌ را‌ به کار ببرند که هم اشاره است به شاکیه‌موُنی و هم بـه‌ هـر‌ موجودی که تجسمِ آرمان‌های نهاییِ ایمان بودایی است. بعضی دانشمندها هم مدعی‌اند که غرض از این‌ کلمه‌ هیچ‌ وقت این نبوده که اسم خاص کسی باشد.

در نوشته‌های قدیمی، و همین‌ طور‌ در‌ سـری‌لانکا، تـایلند، اندونزی و در سایر کشورهایی که مکتب محافظه کارِ آیین بودای تِیره‌واده Therava‌Îda‌رواج‌ دارد، او به گئوُتَمَه Gautama بودا هم معروف است. حالا عموما متفق‌اند که گئوُتَمَه‌ [بهترین‌ گاو، یا دارنده‌ی بهترین گاو] اسـم خـانوادگی او و اسم یکی از تیره‌های ایل‌ شاکیه‌ است‌ که او به آن تعلق داشت.

بالاخره، در گزارش‌های تاریخی اغلب به اسم سیدارْته‌ Siddha‌Îrthaبرمی‌خوریم که گویا اسم دوره بچگی یا اسم کوچک شاکیه‌موُنی است. این‌ کـلمه‌ هـم‌ مـثل کلمه بودا در سنسکریت معنای خـاصی دارد و شـاید بـشود آن را «به مقصد رسیده‌» یا‌ «بهره‌یاب»(۱) ترجمه کرد. بنا بر بودّه‌چَریتَه، این اسم را برای این به‌ شاکیه‌موُنی‌ داده‌ بودند که در وقت تـولد او قـلمرو شـاکیه به ثروت و رونق رسیده، و تمام آرزوهای پدرش‌، شـوُدودَنَه‌ S¨uddhodana‌، بـرآورده شده بود. اما بعضی دانشمندها مدعی‌اند که این سیدارته واقعا اسم‌ شاکیه‌موُنی‌ نیست بلکه لقب احترام‌آمیزی است که پیـروان‌اش قـرن‌ها بـعد به او داده‌اند تا حرمتی برای آن‌ روشن‌شدگی‌ای‌ باشد که او بـه آن رسیده بود.
ایل شاکیه

می‌گویند مقر ایل‌ شاکیه‌، که شاکیه‌موُنی در بین آن متولد شده‌ بود‌، شهر‌ برج و باروداری بـود بـه اسـم کَپیلَه‌وَستوُ Kapilavastu‌. جای‌ دقیق جغرافیایی آن مدت‌ها محل بحث بود، اما گفته‌اند کـه در دامـنه‌های جنوبی‌ رشته‌ کوه‌های هیمالیا واقع بود، در‌ شمالِ‌ حوزه رود‌ گَنگ‌ و تشکیل‌ یک مصب می‌داد. بنا به تـازه‌ترین‌ مـطالعات‌ بـاستان‌شناختی روشن شده که این

______________________________

۱٫ مرکب از دو جزء sid-dha به‌ معنای‌ رسیده، یافته، به انـجام رسـیده، کـامل‌شده‌، تحقق‌یافته، و ar-tha به‌ معنی‌ کار، پیشه، مقصد، مقصود و هدف‌؛ معنا‌ و علت، سود و ثروت، و مانند ایـنها. م.
هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۸۸)

مـحل در نـاحیه تیلائوراکوت Tilaurakotدر [جنوب] کشور‌ کنونی‌ نپال واقع بود. اما بنا‌ به‌ گزارش‌های‌ سنتی، شاکیَه‌موُنی نـه‌ در‌ خـود شهر بلکه در‌ باغ‌های‌ لوُمبینی Lumbini، در پانزده مایلی کَپیلَه‌وَستوُ، به دنیا آمد.

تا زمان تـولد شـاکیه‌موُنی تـعدادی‌ شهر‌ در این منطقه هند رشد کرده‌ بودند‌، و احتمال می‌رود‌ که‌ کَپیلَه‌وَستو‌ به بزرگی شـهرهای آنـ‌ زمان نبوده باشد، خصوصا در مقایسه با مراکز بزرگی مثل راجگَهَه RaÎjagaha [راجگیر کنونی]‌، کـه‌ پایـتخت ایـالت مَگَدَه Magadhaبود. سیوُاَن‌زانگ‌ Hsuan‌ tsang‌(۶۰۰‌ـ۶۶۴‌)، رهروِ زائر چینی‌، در‌ داـ تانگ سی‌ـ یوُـ جی Ta-tang hsi-yu-chi، که سفرنامه هند اوست، یادآور مـی‌شود‌ کـه‌ اقلیم‌ سرزمین شاکیه‌ها گرم و خاک آن خیلی باروَر‌ است‌. کتاب‌های‌ اولیه‌ی‌ بودایی‌ بـارها‌ از بـرنج یـاد می‌کنند، که نشانه آن است معیشت مردم آن زمان بیشتر متکی به کشاورزی بود. شاید بهتر بـاشد کـه کـَپیله‌وَستوُ را کمابیش یک شهر آرام‌ روستایی تصور کنیم.

چیزی که درباره جمعیت ایـن نـاحیه به ما گفته‌اند نسبتا تعجب‌آور است. به این معنی که می‌گویند دو ایل شاکیه و کولیه Koliya روی‌هم‌رفته در حـدود یـک میلیون‌ نفر‌ جمعیت داشتند. البته این رقم نه گویای اندازه جمعیت خـود شـهر کَپیلَه‌وَستوُ است و نه می‌توان فرض کرد کـه مـبتنی بـر سرشماری دقیقی باشد. به هر حال، بـه نـظر می‌رسد‌ که‌ چنین رقمی برای ایل‌های نسبتا کم اهمیتی مثل کولیه و شاکیه خـیلی درشـت است، و احتمالاً بهتر است فـرض را بـر این بـگذاریم، کـه در‌ بـیشتر‌ آثار اولیه همین طور است‌، کـه‌ مـقصود از رقم یک میلیون صرفا یعنی «بی‌شمار».

درباره نژاد شاکیه‌موُنی بحث‌های فراوانی کـرده‌اند. ویـنسِنت اسمیت تاریخ‌نگار انگلیسی این نظریه را آورده اسـت که‌ شاکیه‌موُنی‌ به یـک ایـل کوه‌نشینِ‌ گوُرکه‌(۱)مانند با مـختصات نـژادی نزدیک به مختصات تبتی‌ها تعلق داشت، که این او را در شمار عضوی از نژاد مغولی قـرار مـی‌دهد. این فرض مبتنی است بـر پژوهـش‌های اخـیر که‌ نشان‌ مـی‌دهد دامـنه‌های هیمالیا زمانی سکونت‌گاه قـومی از نـژاد تبتی‌ـ برمه‌یی بود.

اما این نظر از عمومیت بیشتری برخوردار است که اصل شاکیه‌موُنی و هـم‌قبیله‌ای‌هایش هـندو است. پشتوانه این نظر این واقـعیت‌ اسـت‌، یعنی ایـن‌ طـور ادعـا

______________________________

۱٫ Gurkha عضوی از گروه قومی راجـپوت که در استان گورکه نپال فراوان‌اند. دین‌شان هندو و زبان‌شان‌ هندو آریایی است (وبستر). م.
هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۸۹)

شده، که شـاکیه‌ها مـغرورانه از خودشان با‌ عنوان‌ «هورزاد‌» یا «فـرزندان خـورشید» حـرف مـی‌زنند، و ایـن رسمِ ادعای خـورشیدزادگی در مـیان اقوام هندوآریایی بی‌نهایت رواج داشت. در ‌‌واقع‌ از سرودهای باستانی وِدایی هند روشن می‌شود که خدای خورشید در شمار قـدیمی‌ترین‌ خـدایانی‌ اسـت‌ که اقوام هندوآریایی می‌پرستیدند. از این گذشته، مـتن‌های چـینی اغـلب بـه شـاکیه‌ها بـه عنوان «مردمی‌ از تخمه خورشید» اشاره می‌کنند، و این نشان دیگری است بر ادعای پیوند آنها‌ با خورشید، و بنا بر‌ این‌ هندوآریایی بودند.

اما به نظر من استنباط نـیاکان هندوآریایی شاکیه‌موُنی فقط از روی این واقعیت مِهرپرستی بعید است، چون این مهرپرستی شکلی از دین است که تقریبا در میان تمام اقوام‌ باستانی رایج بوده است. می‌توان به پرستش آماتِه‌راسوُ Amaterasu، بانوخدای خورشید، در ژاپن فـکر کـرد. وانگهی، نمونه‌های فراوانی از دودمان‌های حکومت‌گر باستانی هستند که مدعی‌اند از زادگان راستین خورشید [یا مهرداد‌ و مهرزاد]اند‌. خورشید عموما در میان اقوام باستانی موضوع پرستش بود، و برای شاکیه‌موُنی ادعای «خورشیدزادگی» شاید فـقط یـک شیوه حرمت گذاشتن و بزرگ داشتن نیاکان‌اش بود.

مشکل دیگر با این حقیقت پیدا شد‌ که‌ کتاب‌های مقدس از شاکیه‌موُنی به عنوان فرزند یک نـیای اسـطوره‌ای به اسم ایکْش‌واکوُ IksÊvaÎku، یا نـیشکرشاه، یـاد می‌کنند که بنیادگذار خاندان شاهی ایل پوُروُ Puruبود؛ و در‌ وِداها‌، که قدیمی‌ترین کتاب‌های ساکنان هندوآریاییِ هندند، قوم پوُروُ را دشمن هندوآریایی‌ها وصف کرده‌اند. از این‌رو، بعضی دانشمندها مدعی‌اند اگـر نـیشکرشاه را واقعا نیای شاکیه‌موُنی و قـوم‌اش بـدانیم، در این صورت‌ آنها‌ نمی‌توانستند‌ از اقوام هندوآریایی باشند.

من‌ شخصا‌ فکر‌ نمی‌کنم که تعیینِ قطعیِ اصل نژادی شاکیه‌موُنی ممکن باشد، چرا که او قرن‌ها پیش زندگی می‌کرد. اما این را هم نمی‌شود‌ انـکار‌ کـرد‌ که در آن شیوه‌های تفکر که به آیین‌ بودا‌ مربوط می‌شود مختصاتی هست که قویا ارتباط آن را با اقوام آریایی و فرهنگ‌شان القا می‌کند. اصل نژاد بنیادگذار این‌ آیین‌ هرچه‌ باشد در این شکی نـیست کـه پرورده‌ی قـلمروِ فرهنگی هندو‌ آریایی بود.
محیط تاریخی

حالا بیایید ببینیم درباره موقعیت سیاسی هند، در حول و حوش زمانی کـه می‌گویند
هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۹۰)

شاکیه‌موُنی‌ زندگی‌ می‌کرد‌، چه می‌شود دانست. کتاب‌های بودایی و نوشته‌های دیـگر از «شـانزده سـرزمین بزرگ‌» حرف‌ می‌زنند، که ظاهرا دولت‌های عشیره‌ای بودند که برای استیلای بر یکدیگر با هم در جنگ و جـدال‌ ‌ ‌بـودند‌. از‌ این میان برجسته‌تر از همه دولت‌های مَگَدَه، کوشَلَه Kos¨ala، وَجّی Vajji‌، وَسْتَه‌ Vasta‌، و اَوَنتی Avanti بودند. سوای ایـن دولتـ‌های بـزرگ‌تر از عشایر گوناگونی هم یاد شده است‌، مثل‌ بَگّه‌، بوُلی، موریه، مَلّه، کولیه و شاکیه، که پیـش از این از آن گفتیم.

از بین‌ «سرزمین‌های‌ بزرگ» یادشده، سرزمین کوشله که پَسِیندی‌شاه Pasenadiفرمانروای آن بود، و مـَگَدَه که بیمبی‌ساره‌شاه‌ Bimbisa‌Îra‌بر آن حـکم مـی‌راند، از همه مهم‌تر بودند. خصوصا این دومی ــ که از‌ دانایی‌ سیاسی و تدبیر بیمبی‌ساره بهره می‌برد ــ خیلی زود توانست کوشله و وَجّی را جذب‌ کند‌ و [بعدها]‌ یک سلسله شاهی به اسم مَئوُریَه Mauryaبنا بگذارد. سومین پادشاه مـعروف این سلسله [آشوکا]‌، که‌ در قرن سوم ق‌م زندگی می‌کرد، موفق شد تمام قاره هند را‌، به‌ استثنای‌ انتهای جنوبی آن، زیر فرمان خودش متحد کند.

در طی مدتی که شاکیه‌موُنی آیین را‌ تعلیم‌ می‌داد‌، مـَگَدَه در مـیان ستیزه‌گرهای قدرت‌طلب هنوز نوپا بود. فقط پس از آن‌که‌ بیمبی‌ساره‌ به تخت نشست این سرزمین به سرعت گسترش پیدا کرد و قدرت‌اش از مقر آن رو به‌ بیرون‌ تا کمر رود گنگ وسعت گرفت طوری که بـخش زیـادی از منطقه‌ بِهار‌ کنونی، در جنوب گنگ، را به تصرف‌ در‌ آورد‌.

به نظر می‌رسد که در طی دوره‌ معروف‌ به شانزده سرزمین بزرگ، شاکیه‌ها نسبتا در موضع ضعف بوده‌اند و مقرشان در کَپیلَه‌وَستُو‌، چنان‌که‌ دیده‌ایم، مرکز چـندان مـهم یا‌ پُرقدرتی‌ نبود. در‌ واقع‌، شاکیه‌ها‌ احتمالاً از نظر سیاسی به کوشَلَه‌ وابسته‌ بودند، که این دولت نیرومندی در غرب بود که بیشترین قسمت شرق‌ اوُتّرَه‌ پرادِیشِ Uttara Pradeshکنونی را زیر‌ فرمان خود داشت. ایـن‌ را‌ از عـبارتی کـه در کتاب‌های‌ قدیمی‌ آمده می‌دانیم. آنـجا مـی‌خوانیم کـه چه طور شاکیه‌موُنی که در طول گنگ رو‌ به‌ جنوب سفر می‌کرد با بیمبی‌ساره‌، پادشاه‌ مَگَده‌، دیدار و گفت‌وگو کرد‌. شاکیه‌موُنی‌ در جواب پادشاه مـی‌گوید‌ او‌ عـضو طـایفه‌ای است «که از قدیم به کوشله وابسته بوده‌اند».

پس شـاید بـتوان این‌ طور‌ نتیجه گرفت که شاکیه‌ها فرمانرواهای دولت‌ کوچک‌
هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۹۱)

نیمه‌مستقلی بودند‌ که‌ پایتخت‌شان‌ کَپیله‌وَستوُ بود و به سرزمین‌ کوشله در غـرب وابـسته بـودند. دانشمندها درباره ساختار سیاسی دقیق چنین دولت‌های قبیله‌ای کوچک اتـفاق‌ نظر‌ ندارند. بعضی آنها را جمهوری‌های اشرافی‌ می‌دانند‌ که‌ شورایی‌ از‌ ریش‌سفیدانِ آن طایفه‌ «انجمن‌» [sangha]می‌کردند و درباره سیاست‌های دولت مشورت می‌کردند. آنـها در تـأیید ایـن نظر به این نکته اشاره‌ می‌کنند‌ که‌ گویا فرمانروای شاکیه‌ها را از مـیان یـک‌ گروه‌ ده‌نفری‌ از‌ سرکرده‌ها‌ انتخاب‌ می‌کرده‌اند. اما دانشمندهای دیگر حرکت دولت‌های طایفه‌ای هند آن زمان را در جهت یک دولت مـنفردِ قـدرتمندِ بـسیار متمرکز می‌بینند، و بر این باورند که اگر اینها خودمختاری‌های‌ واقعی نبودند دسـت کـم الیـگارشی‌هایی بودند که چند برگزیده به آنها فرمان می‌راندند.

ساختار سیاسی داخلی دولت شاکیه هر چـه بـاشد ایـن یک نکته مسلم است که سرنوشت ناگزیر این‌ دولت‌ کوچک و ناتوان این بود کـه بـه تصرف این یا آن سرزمین بزرگ که از هر طرف آن را در میان گرفته بودند در آید. شـاکیه‌موُنی پسـر فـرمان‌روای یک چنین‌ دولت‌ عشیره‌ای کوچکی بود که پیداست بخت از او برگشته است. روزی وظیفه هدایت ایـن دولت از مـیان آینده تاریک و متزلزل‌اش به دوش او‌ می‌افتاد‌، و به همین دلیل هم چشم‌ امید‌ همه سـخت بـه او بـود. بی‌شک بین این دو امری که خواهیم گفت می‌بایست رابطه مهمی وجود داشته باشد: از یک طـرف انـدیشه اوست‌ به‌ این مقام و به امکانِ‌ برآوردن‌ چنین انتظاراتی، و از طرف دیگر عـزم بـعدی اوسـت به ترک کَپیله‌وَستوُ و رهاکردن نقش‌اش به عنوان وارث تاج و تخت و پیش گرفتن زندگی بی‌خانگیِ رهروانه.
خـانواده شـاکیه‌موُنی

پیـش از آن‌که به انگیزه‌هایی‌ نگاه‌ کنیم که شاکیه‌موُنی را به ترک زندگی شاهانه واداشـت، بـیایید بررسی کنیم چه چیزی درباره اعضای بلافصل خانواده او می‌شود دانست که شاید در کشیدن تصویر روشن‌تری از او بـه‌ عـنوان‌ یک شخص‌ به ما کمک کند.

همان طور که پیش از این گـفتیم، اسـم پدرش شوُدودَنَه بود. این اسم‌ را در ترجمه‌های اولیه چـینی کـتاب‌های مـقدس بودایی به جینگ ـ فان‌ وانگ‌ Ching‌-Fan vang برگردانده‌اند، یـعنی «شـاه برنجِ پاک». شاید بپرسید پدر شاکیه‌موُنی چه طور یک چنین اسم کنجکاوی‌برانگیزی ‌‌داشت‌. کلمه سـنسکریت در واقـع به معنای «شیربرنجِ خالص» یـا
هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۹۲)

نـوعی شیربرنج اسـت و اشـاره‌ بـه‌ غذایی‌ است که برنج را با شـیر و لوبـیا می‌پختند و کره به آن اضافه می‌کردند.(۱) این غذا‌ را در آن زمان یکی از لذیذترین غذاها مـی‌دانستند، و ایـن اسم را ظاهرا‌ از آن رو به‌ پدر‌ شاکیه‌موُنی داده بودند کـه دیگران این طور فـکر کـنند که او در مقام سرکرده شاکیه‌ها از ایـن لطـیف‌ترین غذاها می‌خورده است. این لقب دلیل دیگری است بر این‌که شاکیه‌ها اول از‌ همه قـومی کـشاورز و شبان بوده‌اند. وانگهی، توجه بـه ایـن امـر چنان که هـجیمِه نـاکامُورا Hajime Nakamura، دانشمند برجسته بودایی، یـادآور شـده است مهم است که پدر شاکیه‌موُنی صرفا «شاه» خوانده شده‌ نه‌ «شاه بزرگ» [یا، شـاهنشاه]، چـنان‌که رسم بوده است فرمانرواهای قدرتمندتر دولتـ‌های آن زمـان را این طـور بـنامند، و ایـن نشانه دیگری است بـر ناتوانی نسب طایفه شاکیه.

عموما مادر شاکیه‌موُنی را‌ ملکه‌ مایا می‌خوانند. کتاب‌های مقدس او را با لقب «مـایای بـزرگ» [مَهامایا[ بزرگ می‌دارند و عبارات گوناگونی در تـوصیف او بـه کـار مـی‌برند، بـا این‌همه به هـویت او چـندان اشاره‌ای نمی‌کنند‌. فرض‌ این است که او دختری از یک خاندان با نفوذ قبیله شاکیه بود، و در افسانه آمـده کـه قـبیله مادریش کولیه بود، که پیدا است در هـمسایگی شـاکیه‌ها زنـدگی مـی‌کردند‌. در‌ قـدیمی‌ترین‌ کـتاب‌های مقدس شرحی از یک‌ جدال‌ بر‌ سر حقی بین شاکیه‌ها و کولیه‌ها آمده است، و بعضی دانشمندها از آن این طور استنباط کرده‌اند که این دو طایفه در دو‌ طرف‌ رود‌ روهینی زندگی می‌کردند.

در گزارش‌های سـنتی آمده موقعی‌ که‌ ملکه مایا از کَپیله‌وَستوُ به دیدن خانواده‌اش می‌رفت شاکیه‌موُنی را در باغ‌های لوُمبینی به دنیا آورد، و خودش هم یک‌ هفته‌ بعد‌ درگذشت. کودک را خاله‌اش، مَهاپرَجاپَتی MahaÎ PrajaÎpti، بزرگ کرد‌.

می‌گویند بعدها موقعی کـه شـاهزاده جوان از مرگ زودهنگام مادرش باخبر شد شاید به سرشت ناپایدار زندگی بیدار‌ شد‌ و همین‌ او را واداشت که دست از خانه و کاشانه شاهی‌اش بکشد. این‌که‌ آگاهی‌ به مرگ مادر چیزی بود کـه واقـعا او را به زندگی رهروانه کشاند برای من محل‌ تردید‌ است‌. اما برای یک مرد جوان با چنان حساسیت عاطفی

______________________________

۱٫ در واقع برگردان‌ چینی‌ به‌ بـافت واژه سـنسکریت شوُدودنه (به پالی، سوُدودنه) توجه داشـته اسـت. چرا که Suddhodana مرکب‌ از‌ دو‌ جزء است یکی‌ـــ suddho به معنی ناب و خالص که هم‌ریشه همان «زدوده»ی فارسی است‌؛ و جزء‌ دوم dana که آن نیز همان «دانه» است، روی هم رفته یـعنی «زدودهـْ‌دانه‌». نکته‌ این‌ است کـه در بـرگردان چینی «دانه» را برنج دانسته‌اند. یادآوری این نکته شاید خالی‌ از‌ فایده نباشد که امروزه هنوز در مازندران منظور از «دونه» dune، یا دانه‌، مطلق‌ دانه‌ برنج است و نه هیچ دانه دیگر. م.
هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۹۳)

شدید، آن طور کـه مـن شاکیه‌موُنی جوان را در‌ خیالم‌ مجسم می‌کنم، مرگ هر خویشاوند نزدیکی می‌بایست ضربه‌ی سنگینی بوده باشد و روی‌ او‌ این‌ اثر را گذاشته باشد که رنج، جزء ناگزیر همه زندگی انسان است.
سال‌های آغازین زنـدگی‌ شـاکیه‌موُنی‌

سرشت‌ حـساس شاکیه‌موُنی جوان در عبارتی از کتاب‌های مقدس بهتر نشان داده شده‌ است‌. او پس از قدم گذاشتن به راه زندگی دینی و رسیدن به روشـن‌شدگی، به سال‌های کودکی‌اش نگاه‌ می‌کند‌ و می‌گوید «ای رهروان، از من سخت پرستاری مـی‌کردند،… مـن در چـنین ناز‌ و نعمت‌ فراوان پرورده شده بودیم. آنگاه این [اندیشه]‌ در‌ من‌ پیدا شد: «مرد معمولیِ نیاموخته، که خود‌ دسـتخوشِ‌ ‌ ‌پیـری… بیماری… و مرگ است و از [آنها [نگذشته است… آنگاه [که پیرمرد، بیمار، و]‌ مرده‌ای‌ را می‌بیند از خـطر آگـاه‌ مـی‌شود‌، سرگشته می‌شود‌ و رو‌ می‌گرداند‌ و به خود هشیار می‌شود. من نیز‌ که‌ دستخوش (پیری، بیماری،…) مرگم، آیـا باید… رو بگردانم؟ آن شایسته من نیست؟» چون این‌ اندیشه‌ در من پیدا شد، مستی باده‌ [جوانی، ثـروت،… [یکباره از‌ سرم‌ پرید».(۱)

بـا تـوجه به ظاهر‌ جسمی‌اش‌ بعدها او را آراسته به «سی و دو نشان متمایز و هشتاد نشان جسمی» دانستند‌. سی‌ و دو نشان متمایز اینها است‌: انگشتان‌ بلند‌، دستانی که تا‌ زانو‌ می‌رسد، چهل دندان، و سایر‌ مشخصات‌ غیرعادی کـه اگر واقعا کسی دارای آن صفات باشد تبدیل به یک جور غول‌ می‌شود‌. اما به گمان من نباید این‌ اوصاف‌ را در‌ معنای‌ لفظی‌ آنها گرفت. آیین برهمنی‌ که دین مسلط هند زمان شاکیه‌موُنی بـود، مـفهوم مشابهی از این سی و دو نشان غیرعادی‌ دارد‌ که صفات چَکرَه‌وَرتین‌راجه Cakravartin-raÎja‌، یا‌ «شاه‌ گرداننده‌ چرخ‌» [یا، شاه چرخ]‌ است‌ که پادشاه آرمانی است. احتمال می‌رود که شاگردهای شاکیه‌موُنی از آنجا که آرزو داشتند استاد بـزرگ‌شان‌ را‌ تـجلیل‌ کنند و نشان بدهند که انسان کامل است‌، این‌ سی‌ و دو‌ نشان‌ را‌ از آیین برهمنی گرفته به بودا دادند.

در عبارتی که پیش از این آورده شد و شاکیه‌موُنی در آن از خاطرات‌اش می‌گوید، خود را این‌طور وصف می‌کند «مـن‌ [نـازک‌اندام و بسیار ظریف بودم و [از من سخت

______________________________

۱٫ ع. پاشایی، بودا، تهران، چاپ نهم (ویرایش سوم)، ۱۳۸۶، ص۱۲۶ـ۱۲۷٫ م.
هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۹۴)

پرستاری می‌کردند… و در ناز و نعمت فراوان پرورده شده بودم» هرچند شاید نسبتا لاغر‌ و بسیار‌ حساس بوده باشد، لازم نیست کـه او را واقـعا پسـر رنگ‌پریده و از نوع کتابخوان تصور کـنیم. از ایـنها گـذشته، او شاهزاده بود و می‌بایست به تربیتی که فراخور او باشد‌ تن‌ بدهد تا در وقت مقتضی بتواند وارث تخت پدر باشد. در افسانه آمده که شوُدودَنه بـرای ایـن بـه پسرش هنرهای کشورداری و رزمی یاد‌ داد‌ که سرنوشت طـایفه شـاکیه در‌ دست‌ او بود. از آنجا که شاکیه‌موُنی طبیعتا جوانی بیشتر درون‌گرا و فلسفی بود پدرش بی‌شک مراقبت خاصی می‌کرد که آموزش جسمی و نـیز آمـوزش اخـلاقی و روانی‌ درستی‌ برای او فراهم کند‌. شاید‌ آنجا که گفته «از مـن سخت پرستاری می‌کردند» مقصودش همین بوده.

علاوه بر این، شاکیه‌موُنی می‌گوید که زیرجامه و جامه‌های دیگرش از ابریشم بود، و تـمام روز چـتری بـالای سرش زده بودند‌. سه‌ کاخ داشت، یکی برای زمستان، یکی برای تـابستان، و یـکی برای فصل باران، که در آنها زندگی می‌کرد و پیرامون‌اش را ندیمه‌ها و رقصنده‌ها و مطرب‌هایی گرفته بودند که همه در خـدمت او و اسـباب‌ عـیش‌ و نوش او‌ بودند. چه تمام جزئیات این توصیف را راست بدانیم چه ندانیم، پیـداست کـه شـاهزاده جوان با چه‌ مراقبت و بریز و بپاشی بزرگ می‌شده.

واقعه دیگری در کتاب‌های مقدس آمده‌ کـه‌ نـشانی‌ از ظـاهر جسمی شاکیه‌موُنی به دست می‌دهد. می‌گویند پس از آن‌که پا به زندگی رهروانه گذاشت از ‌‌دولت‌ مَگَدَه دیـدن کـرد و با بیمبی‌ساره‌شاه به گفت‌وگو نشست. بالای بلند و سیمای شاکیه‌موُنی چنان‌ به‌ دل‌ شاه نـشست کـه از او خـواهش کرد سردار سپاه مگده بشود. نگفته پیداست که شاکیه‌موُنی‌ این پیشنهاد را رد کرد. ما نـمی‌دانیم کـه او در فنون رزمی تا‌ چه اندازه آموزش دیده‌ بود‌، اما شاه بی‌خود چنین پیـشنهادی بـه او نـمی‌کند، می‌باید چیزی در سیما و اندام او بوده باشد که نشان می‌داد او رهبر طبیعی انسان‌ها است.

بی‌شک بـیش از هـمه فکر سرنوشت مردم‌اش‌ بود که در جوانی به جان‌اش سنگینی می‌کرد، چون او خـیلی خـوب مـی‌دانست که دولت شاکیه کوچک و ناتوان و دائما در معرض تهدید همسایه‌گان‌اش است. حساسیت و سرسپردگی‌اش به عدالت می‌بایست شـب و روز‌ او‌ را بـه فـکر واداشته باشد که به هر طریق شده مردم‌اش را به ساحل امن بـرساند. او بـه‌رغم محیط گرم و اغواگری که در آن پرورده شده بود به نظاره و درون‌بینی‌ روآورد‌، و علت‌اش این بود که عمیقا نگران نـقشی بـود که می‌بایست در آینده به عهده
هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۹۵)

بگیرد. به اعتقاد من شاکیه‌موُنی جوان را مـی‌توان بـه انسان‌دوست و طالب حقیقتی وصف کرد که‌ حـس‌ شـدیدی از عـدالت دارد.

از مهم‌ترین رویدادهای سال‌های جوانی شاکیه‌موُنی ازدواج او با یـَشودَرا Yas¨odharaÎبـود. بنا به بعضی افسانه‌ها شاکیه‌موُنی او را در یک آزمون رزمی همراه‌ با‌ رقبای‌ گوناگون‌اش، کـه پسـرعمویش دِیوَه‌دَتّه Devadatta‌ هم‌ بین‌ آنها بـود، بـُرد و حتی مـی‌گویند بـعد از آن کـه شاکیه‌موُنی به روشن‌شدگی رسید و سفر تـبلیغی‌اش را بـه قسمت‌های دیگر هند پیش‌ گرفت‌، دیوَه‌دَتّه‌ به کَپیله‌وَستوُ رفت و سعی کرد در غـیاب او‌ یـَشودَرا‌ را از راه به در کند. هرچند که شاکیه‌موُنی و دیـوه‌دتّه پسرعمو بودند ظاهرا اخـتلاف سـنی داشتند، و آنچه در این‌ داستان‌ آمـده‌ کـه این دو برای به دست آوردن یَشودرا رقیب هم‌ بودند احتمالاً حقیقت ندارد.

خود یـَشودرا هـم دخترعموی شاکیه‌موُنی بود، و به جـز ایـن دیـگر تقریبا چیزی دربـاره او‌ نـمی‌دانیم‌. این‌ امر بی‌شک تـا حـدی به این واقعیت مربوط است که شاگردها‌ و پیروان‌ شاکیه‌موُنی در سال‌های بعد بیشتر به زنـدگی بـعد از ترک خان و مان و رسیدن او به روشـن‌شدگی‌ عـلاقه‌مند‌ بودند‌ و چـندان تـوجهی بـه رویدادهای جوانی او نداشتند. هـمین طور این نکته می‌تواند‌ نشان‌ آن‌ باشد که یَشودرا در واقع نقش چندان قاطعی در زندگی شـوهرش نـداشت، اما فروتن‌ و خوددار‌ بود‌ همان طـور کـه شـایسته هـر زن بـزرگ‌زاده هندی است. اگـر او بـه خاطر خلق‌ و خوی‌ بدش، مثل همسر سقراط، معروف بود شاید تاریخ شرح کاملتری از او نگه‌ می‌داشت‌. امـا‌ بـه طـور کلی همسران فیلسوفان و اندیشمندان بزرگ در کانون تـوجه نـیستند و یـَشودرا هـم از‌ ایـن‌ قـاعده مستثنا نیست.

معلوم نیست که شاکیه‌موُنی در چه سنی ازدواج کرد؛ در‌ بعضی‌ گزارش‌ها‌ آمده در شانزده سالگی، و در بعضی دیگر هم نوزده‌سالگی یا بیشتر. یَشودرا برایش پسری آورد‌ که‌ اسمش را راهوُله Rahula گـذاشتند، که بعدها یکی از ده شاگرد اصلی‌ بودا‌ شد‌. در این نکته تمام گزارش‌ها متفق‌اند، اما به جز اینها دیگر چیزی از زندگی زناشویی‌ او‌ نمی‌دانیم‌. اگر این نظر را بپذیریم که شاکیه‌موُنی در شانزده سالگی ازدواج کـرد‌ آسـان‌ می‌شود تصور کرد که پدرش چون نگران آینده پسر درون‌گرایش بود ترتیب یک ازدواج پیش از‌ وقت‌ را داد به این امید که چیزی نمی‌گذرد که او آرام و آماده‌ جانشینی‌ او می‌شود.
هفت آسمان » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۳۷ (صفحه ۱۹۶)

اما نه ازدواج، که مهم‌ نـیست‌ چـقدر‌ درخشان و پرشکوه بود، توانست آن نگرانی عمیقی‌ را‌ که شاکیه‌موُنی درباره مسئله پیری و بیماری و مرگ در دل داشت از خاطرش بیرون‌ کند‌ و نه دلخوشی‌های زندگی زناشویی. در‌ این‌ بـین، راهـوُله‌ دنیا‌ آمد‌ که واقعه خـیلی بـزرگی بود، چون‌ معنی‌اش‌ این بود که شاکیه‌موُنی حالا وارثی دارد که رشته جانشینی را حفظ‌ کند‌، و خود او، اگر دلش می‌خواست، آزاد‌ بود که از ادعای‌ تاج‌ و تخت چشم‌پوشی کـند و از خـانه‌ به‌ بی‌خانگی برود.

شبکه بین المللی مطالعات ادیان

اینفورس (شبکه بین المللی مطالعات ادیان)،‌ بخشی از یک مجموعه فعالیت های فرهنگی است که توسط یک گروه جهادی مجازی انجام می شود. این گروه  بدون مرز، متشکل از اساتید، طلاب، دانشجویان و کلیه داوطلبان باایمان و دغدغه مندی است که علاقمند به فعالیت علمی جهادی در عرصه جنگ نرم هستند. شما هم می توانید یکی از اعضای این گروه باشید(اینجا کلیک کنید). فعالیت های سایت زیر نظر سید محمد رضا طباطبایی، مدرس ادیان و کارشناس صدا و سیماست. موضوعات سایت نیز در زمینه سیر مطالعاتی با رویکرد تقویت بنیه های اعتقادی و پاسخ به شبهات است.

0 0 رای ها
شما هم امتیاز بدهید..
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x