مطالعات متفرقه (خارج از سیر مطالعاتی)

ادیان در قرآن/ گفت و گو

آدرس مقاله در پایگاه مجلات تخصصی نور: هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۰ و بهار ۱۳۸۱ – شماره ۱۲ و ۱۳ (از صفحه ۱۳ تا ۲۸)
ادیان در قرآن/ گفت و گو (۱۶ صفحه)
مصاحبه شونده : معرفت،محمد هادی
هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۰ و بهار ۱۳۸۱ – شماره ۱۲ و ۱۳ (صفحه ۱۳)


‌ ‌‌‌گفتگو درباره ادیان در قرآن :آیـت‌اللّه‌ شیخ هادی معرفت در سال ۱۳۰۹ خورشیدی در کربلای معلاّ، در خانواده‌ای روحانی‌ به‌ دنیا‌ آمد. پدر ایـشان شـیخ عـلی معرفت اصفهانی از خطبای نامیِ کربلا به شمار می‌رفت. وی‌ پس از فراگیریِ دروس ابتدایی، در سن دوازده‌سالگی وارد حوزه عـلمیه شد و پس‌ از گذراندن مقدمات، سطوح‌ عالیه‌ را از محضر شیخ یوسف خراسانی و سیدحسن قزوینی (در کـربلا) و آیات عظام سیدمحسن حـکیم، سـیدعلی فانی، شیخ حسین حلی، میرزا باقر زنجانی و از همه بیشتر، حاج سیدابوالقاسم خوئی (در نجف اشرف‌) فراگرفت و با ورود امام خمینی به نجف اشرف، در درس ایشان حضوری مستمر یافت و در سال ۱۳۵۰ خورشیدی به حوزه علمیه قـم وارد شد.

ایشان علاوه بر تدریس و تحقیق در زمینه‌ فقه‌ و اصول، بخش عمده‌ای از همّ خود را مصروف پژوهشهای قرآنی ساخته است. مقالات و کتابهای متعدد ایشان به ویژه سلسله مجلّدات التمهید فی علوم القرآن گـواه تـوفیق ایشان در امر قرآن‌پژوهی‌ است‌. با ایشان در زمینه «ادیان در قرآن» به گفت‌وگو نشستیم، بحثی که همچنان تأملات و تحقیقات بیشتر و عمیقتری را می‌طلبد.

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۰ و بهار ۱۳۸۱ – شماره ۱۲ و ۱۳ (صفحه ۱۴)


بسم‌اللّه الرحمن الرحیم. از استاد بزرگوار حضرت آیت‌اللّه معرفت سپاسگزاریم‌ کـه‌ ایـن فرصت را در اختیار ما قرار دادند. اولین سؤالی که مطرح هست این است که چرا در قرآن به ادیان خاصّی اشاره شده و به ادیانی که قطعا در‌ آن‌ زمان‌، در مناطقی دورتر از شـبه‌ جـزیره‌، حضوری‌ بسیار قوی داشتند، اشاره نشده و در عین حال به بعضی از ادیانی که حتی در آن زمان هم، پیروان بسیار ناچیزی‌ داشتند‌ مثل‌ صابئین یا مندائیه اشاره شده است؟

قبل از اینکه‌ به‌ پاسـخ سـؤالات شـما بپردازم، از موضع شما و مجلّه شـما و کـاری کـه انجام می‌دهید کمال تقدیر را می‌کنم؛ اوّلین باری‌ که‌ با‌ این مجلّه آشنا شدم خیلی مرا جلب کرد و احساس کردم‌ که افـرادی کـه در ایـن مجلّه مشغول کارند، افرادی پخته هستند و کارشان مـنشأ دلسـوزانه دارد. من تمام مقالات‌ مجله‌ را‌ می‌خوانم، چون هم قوی است و هم متین و هم واقعا بسیاری از‌ مشکلات‌ و سؤالاتی را که مطرح اسـت، پاسـخگوست و مـن امیدم به این مجله زیاد است و تا آنجا که‌ خـودم‌ هم‌ بتوانم حاضرم به سهم خود کمک فکری کنم. درهرحال جای خوشبختی بسیار‌ است‌، چون‌ درحوزه، الحمدللّه جـای چـنین مـجله‌ای خالی بود و خداوند این دوستان را توفیق داده، مدّنظر‌ ولی‌ عصر‌ قرار دهـد.

امـا راجع به سؤالی که فرمودید این سؤال یکی از اشکالاتی است‌ که‌ مستشرقان هم طرح کرده‌اند و مـا پاسـخش را در جـلد هفتم التمهید داده‌ایم؛ مستشرقانی‌ که‌ این‌ اشکال را مطرح می‌کنند، می‌خواهند محدوده تـنگ اطـلاعات صـاحب قرآن را برسانند، چون آنها‌ در‌ هر حال، نظرشان این است که قرآن ساخته و پرداخته شـخص پیـغمبر اکـرم است‌ و جنبه‌ وحیانی‌ ندارد و یکی از ادّله آنها همین است که معلوماتش خیلی محدود است، البـته اشـکالات دیگری‌ هم‌ کرده‌اند؛ مثلاً گفته‌اند بعضی از معلومات پیامبر مطابق با واقع نیست و نـمی‌تواند‌ وحـی‌ بـاشد‌ که ما پاسخ همه اینها را داده‌ایم، حتی یک‌جا هم که گفته‌اند که قرآن اشـتباه‌ تـاریخی‌ داشته‌ است، اثبات کرده‌ایم که خودشان اشتباه تاریخی کرده‌اند، یعنی منابعی را برای‌ اثـبات‌ اشـتباه قـرآن، مستند قرار داده‌اند، که خود آنها در اشتباه هستند.

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۰ و بهار ۱۳۸۱ – شماره ۱۲ و ۱۳ (صفحه ۱۵)


امّا راجع به این مسئله‌ که‌ سـؤال کـردید، باید بگویم که مخاطب قرآن عربها بوده است پس باید‌ به‌ زبان آنـها و مـطابق بـا فهم آنها سخن‌ بگوید‌: «و ما‌ ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لعلّهم‌ یتذکرون‌»، یعنی پیغمبر در هـر مـنطقه‌ای کـه مبعوث می‌شود، باید دقیقا از تمام عادات‌ و رسوم‌ و حتی سبکهای زبانی و برخوردها و مـحاوره‌ها‌ اطـلاع‌ داشته باشد‌، زیرا‌ می‌خواهد‌ با آنها تفاهم کند، یعنی وظیفه‌ هر‌ پیغمبری در درجه اول، تفاهم با هـمان مـحیطی است که در آن‌، مبعوث‌ شده است، چون اگر پیغمبر در‌ محیط خودش نـتواند مـطالبش‌ را‌ تثبیت کند، دیگر قادر نیست‌ تا‌ آنـها را بـرای دیـگر اقوام عرضه کند؛ مردم منطقه خودش بـاید گـواه او‌ باشند‌. اینکه مخالفان سعی دارند بگویند‌، ابوطالب‌، عبداللّه‌، حمزه یا افراد‌ دیگری‌ از فـامیل نـزدیک پیغمبر‌ تا‌ آخِر، کافر بـودند، بـرای این اسـت کـه بـگویند که در واقع، رسالتی در کار‌ نبوده‌ اسـت، لذا ائمـه علیهم‌السلام از روز‌ اول‌ اصرار داشتند‌ که‌ نه‌، اینطور نیست، ابوطالب نه‌تنها‌ کافر نبود، بـلکه جـزء اولین کسانی بود که به پیـغمبر ایمان آورد. این مسئله هـم‌ از‌ نـظر جامعه‌شناسی، و هم از نظر روانشناسی‌، در‌ تـبلیغ‌ و دعـوت‌، مؤثر‌ است، پس باید‌ مردم‌ سخنان او را بفهمند و هیچ ابهامی در سخنانش وجود نداشته باشد و لذا ایـنها قـرآن را خوب‌ می‌فهمیدند‌، چون‌ به زبـانشان و بـا اسـالیب کلامیِ خودشان بـود‌ و البـته‌ پیغمبرْ‌ قرآن‌ را‌، زیباتر‌ و قـویتر و مـتین‌تر از سطح ادبیِ آنها، مطرح کرد، اما از محدوده آنها بیرون نرفت.

وقتی که پیغمبر صـحبت مـی‌کند، روشن است که برای اثبات دعـوت خـودش، شواهد‌ تـاریخی مـی‌آورد، یـعنی از تاریخ امم، تاریخ ادیـان و انبیای سلف، شاهد می‌آورد؛ شاهد در صورتی قابل قبول است که مخاطبْ شاهد را بشناسد، یعنی اگـر اسـم یک امتی را برد‌ باید‌ مخاطبانْ آن را بـشناسند. اگـر اسـم پیـغمبری را بـرد، باید آن پیغمبر را بـشناسند. ایـنکه صرفا بگوید پیغمبری درجایی‌که نمی‌دانیم کجا هست،با امتش چنین برخوردی کرد،چه تأثیری‌ روی‌ مـردم دارد؟ حـتی قـصه عاد که امروزه هنوز با ابهاماتی روبـروست و یـکی از امـاکنی کـه تـا امـروز هنوز کشف نشده محلّ همین قوم است‌، در‌ زمان پیغمبر، معروف بود. درهمین‌ احقاف‌، بین یمن وحضرموت، جای آنها مشخص است،اما مردمِ آنجا ستیزه‌جو هستند و اجازه نـمی‌دهند، هیچ‌کس در آنجا حفاری کند، حتی بعضی از تجّارِ خود‌ حضرموت‌، پولهای هنگفتی صرف کردند‌ وچیزهایی‌ را هم بدست‌آوردند، ولی آنها مانع تکمیل کارشدند. دراحقاف، شنهای زیادی هست که با یک‌وزش باد، همه‌چیزرا مـی‌برد.

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۰ و بهار ۱۳۸۱ – شماره ۱۲ و ۱۳ (صفحه ۱۶)


قـرآن به‌گونه‌ای، مسئله عاد را با عرب مطرح کرده است که گویا‌ آنها‌ آن را می‌شناسند، می‌گوید شما می‌دانید و دیده‌اید. درباره قوم لوط نیز می‌گوید، «تمرّون علیهم مصبحین و بالّلیل»؛ محل آنها در نزدیکی اردن بوده اسـت، ایـنها در سفرِ شام که می‌رفتند، صبحها‌ از‌ کنار آن‌ عبور می‌کردند و در وقت برگشتن همه‌چیز در معرض دید آنها بوده است، یعنی عرب‌ها هیچ‌یک از این‌ چیزهایی را کـه قـرآن ارائه داده و به آن‌ها اشاره کرده اسـت‌، مـورد‌ انکار‌ قرار ندادند، درحالی که قرآن خواسته است آنها را شاهد بگیرد.

قرآن می‌گوید: «رُسُلاً لم نقصصهم علیک‌»، ‌‌یعنی‌ پیامبرانی بوده‌اند که قرآن نامشان را نبرده، چـون فـایده‌ای در این کار نبوده‌ اسـت‌، چـون‌ مخاطبْ آنها را نمی‌شناخت، بنا به فرض، اگر ما بخواهیم از پادشاهان ظالم که بالاخره‌ سرنگون شدند، شاهدی بیاوریم، خُب دو تا سه تا را ذکر می‌کنیم، همین‌ تعداد بس است. آیا‌ باید‌ نـام تـمام پادشاهانی را که در دنیا ظالم بودند و سرانجام سرنگون شدند بیاوریم؟ عالمان بلاغت می‌گویند رعایت نکردن کوچکترین نکته بلاغی کلام شما را از اعتبار و اثرگذاری ساقط می‌کند، لذا ما برای‌ استشهاد به اینکه، امتهایی بودند کـه نـافرمانی کردند و بـه عذاب دچار شدند و پیغمبرانی بودند که موفق بودند، یا نبودند، همین‌که چهار پنج مثال بیاوریم، بس اسـت. طبیعی است که این مثالها‌ را‌ از پیغمبرانی بیاورد که آنها می‌شناسند؛ دیـگر چـه نـیازی دارد که بقیه را هم بگوید، پس این نگفتنْ دلیلِ آن نیست که آنها را نمی‌شناخته یا معتبر نمی‌دانسته است، زیرا‌ خـودش‌ ‌ ‌تـصریح می‌کند که ما بعضی را نگفتیم، چون نیازی به طرح آنها نبوده است و حـتی اگـر مـی‌گفتیم کار بیهوده‌ای می‌بود، چون اصلاً نتیجه‌ای برای مخاطبان نداشت.

درست است چون‌ در‌ هدفش دخالت نـداشته است.

این فرموده جنابعالی نشان می‌دهد که قرآن در بیان مطالب، ملاحظاتی داشته اسـت، امّا علم پیامبر را بـه غـیر از آنچه در قرآن آمده است‌، نشان‌ نمی‌دهد‌، علاوه بر این، با توجه‌ به‌ این‌که‌ اغلب کسانی که مخاطب پیامبر بودند، عربها بودند، و اینکه اغلب عربها مشرک بودند یعنی حتی یهود و نصارا هـم در اقلیّت قرار‌ داشتند‌، حال‌، این مشرکان نسبت به آن امور اطلاع قابل‌ ملاحظه‌ای‌ که احیانا در مقام محاجه با پیامبر به کار آید نداشته‌اند، و ثانیا به

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۰ و بهار ۱۳۸۱ – شماره ۱۲ و ۱۳ (صفحه ۱۷)


نظر می‌آید، استشهادی که در قرآن‌ می‌شود‌ اصـلاً‌ جـنبه تاریخی یا احتجاجی ندارد؛ خداوند سخنی را فرموده و یک‌ نتیجه اخلاقی یا اخروی را بر آن مترتب کرده است.

اساسا ما نمی‌خواهیم اثبات کنیم که قرآن می‌دانسته‌ یا‌ نمی‌دانسته‌ است، چون این نـکته هـیچ دخالتی در هدف قرآن ندارد؛ سخن‌ در‌ این است که آنها از این نگفتن‌ها می‌خواهند نتیجه بگیرند که قرآن آنها را نمی‌دانسته است‌. ما‌ می‌گوییم‌، عدم ذکرِ موارد دیگر دلیلِ آن نیست که قـرآن نـمی‌دانسته است. به‌ تعبیر‌ دیگر‌، عدم ذکر، بر عدم علم دلالت منطقی ندارد، البته این‌که صاحب قرآن می‌دانسته یا‌ نمی‌دانسته‌ است‌، مطلب دیگری است، که از راه دیگری آن را اثبات می‌کنیم.

نکته دیگر آنـکه‌ نـمی‌توان‌ گـفت خداوند یهودیها را مدّنظر نداشته اسـت. اسـاسا مـشرکان همین‌ها را دانشمند می‌دانستند‌؛ ابن‌خلدون‌ می‌گوید‌ علّت این‌که اسرائیلیات در تفسیر و تاریخ، خیلی زیاد به چشم می‌خورد، این است که‌ عرب‌ جاهل بـود؛ درسـت اسـت که با شرق و غرب تجارت می‌کرد، یعنی در شـرق‌، بـه‌ طرف‌ حضرموت، می‌رفت. به هند نمی‌رفت، ولی کشتی و مال‌التجاره از هندوستان می‌آمد و در خلیج عدن، کالا‌ را‌ به عربها تحویل می‌داد، چون مـنطقه جـزیره‌العرب بـرای غیرعرب ناامن بود و یک‌ تاجر‌ نمی‌توانست‌، با مال‌التجاره وارد این مـنطقه شود. درمیان عربها هم فقط قریش می‌توانست این‌کار را انجام‌ دهد‌، چون‌ کعبه در اختیارش بود. آنان به عنوان گـروهی مـقدس، مـحترم بودند وگرنه‌، سایر‌ قبایل عرب هم از این تجارت، به دور بودند ولذا اقـتصاد در مـکّه پررونق بود. عربها‌ در‌ ساحلِ مدیترانه کالا را به کشتی‌های اروپایی تحویل می‌دادند. رحله‌الشتاء و الصیفِ آنها‌ همین‌ بـود. تـماسشان بـا هندیها خیلی کم بود‌. همچنین‌ اگر‌ با رومیها نیز تماس داشتند، در ایـن‌ حـدّ‌ بـود که کالاهای آنها را تخلیه و با آنها دادوستد می‌کردند و اصلاً اطلاعی از‌ فرهنگِ‌ آنها نداشتند.

لذا ابـن‌خلدون مـی‌گوید‌ عـربها‌ احیانا اگر‌ می‌خواستند‌ راجع‌ به مسائل فلسفی از قبیل مبدأ‌ وجود‌، فلسفه وجود و دیگر مـعارف، چـیزی بدانند، سراغ یهود می‌رفتند، چون یهودیها از‌ نظر‌ عربها، دانشمند بودند و اینها خودشان را‌ امـّی مـی‌دانستند، یـعنی می‌گفتند‌ ما‌ ملّتی بی‌سواد هستیم و با سواد‌ همین‌ یهودیها هستند. ابن‌خلدون می‌گوید یهودیهایی کـه در جـزیره ساکن بودند سطح سواد و فرهنگشان‌ از‌ این اعراب چندان هم بیشتر‌ نبود‌؛

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۰ و بهار ۱۳۸۱ – شماره ۱۲ و ۱۳ (صفحه ۱۸)


یک‌ مـقداری از تـاریخ‌ انـبیاء‌ را بلد بودند. یک‌ چیزهایی‌ را هم خودشان می‌بافتند. اینها هم خیال می‌کردند که هرچه اینها مـی‌گویند وحـی منزل‌ است‌. جلوی این عادت در زمان پیغمبر‌ گرفته‌ شد، امّا‌ بعد‌ از‌ پیـغمبر، بـاز راه آنـ‌ باز شد ولذا اسرائیلیات داخل حوزه اسلام شد. حرفهایی که اسرائیلیها برای عربها گفته‌اند مستند‌ تـاریخی‌ کـتابی نـدارد. پس معلوم می‌شود اینکه‌ عربها‌ جاهل‌ بودند‌، امری‌ مسلّم است. حال‌، در‌ چنین وضـعیتی اگـر قرآن از بودا سخن بگوید نه خودشان آن را می‌فهمیدند و نه مرجعی داشتند‌ که‌ از‌ او بپرسند که بودا کیست؟ وقتی از مـوسی‌ سـخن‌ می‌گوید‌، مرجعشان‌ یهود‌ است‌ ولذا راجع به این که آیا پیغمبر می‌تواند بـشر بـاشد یا نه، به آنها رجوع می‌کردند. خـدا مـی‌فرماید: «ومـاارسلنا من قبلک الا رجالاً نوحی الیهم»، یعنی پیـامبران‌ انـسان بودند. «فاسئلوا اهل الذّکر ان کنتم لاتعلمون بالبیّناتِ والزُّبُر»، یعنی اگر نمی‌دانید بروید از آنـها بـپرسید که پیغمبران سلف چه بـودند؛ آنـها تا آنـقدر جـاهل بـودند که نمی‌دانستند که‌ بشر‌ ممکن اسـت پیـغمبر بشود، آن وقت اینها از یهودیها می‌پرسیدند که آیا پیغمبر شما بشر بود؟ آنها مـی‌گفتند، آری، عـربها تازه باورشان می‌شد. ببینید یک امـّتی که این قدر در‌ جـهل‌ فـرورفته است، حالا قرآن بیاید از چـیزهای بـرای آنها صحبت کند که آنها اصلاً راهی برای درک صحّت و سقم آن ندارند. گاهی مـی‌گوییم‌ قـرآن‌ دلایل اعجازِ زیادی ندارد، پسـ‌ بـه‌جاست‌ کـه از این‌گونه خبرها بـدهد، تـا اعجاز خود را نشان دهـد. ایـن است که قرآن مسائلی را مطرح بکند که فقط لقلقه زبان باشد‌ و در‌ آن مقطع، هیچ اثـر‌ بـالفعلی‌ نداشته باشد، حال آنکه برای اثـبات اعـجاز قرآن بـه انـدازه کـافی در آن، برای آینده‌ها، اشارات عـلمیِ کافی‌ای وجود دارد. تازه آن کسی که بخواهد خدشه بکند، باز می‌گوید پیغمبر‌ در‌ آن کشتیها نام بودا را از هـندیها شـنیده و در قرآن آورده است.

نکته‌ای که فرمودید نـسبت بـه کـسانی کـه در جـزیره‌العرب، مخاطب پیامبر بـودند مـی‌تواند نکته بلاغیِ خوبی باشد، ولی‌ سخن‌ در این‌ است که این دین، دین خاتم است و می‌خواهد نـه‌فقط بـرای افـراد و اقوام هم‌عصرِ قوم عرب، بلکه برای‌ اعـصار آیـنده هـم پیـام داشـته بـاشد.

ببینید اسلام مشعلی را روشن‌ کرد‌ و به‌ دست عربها داد و گفت: «کذلک جعلناکم امه وسطا لتکونوا شهداء علی الناس»، از وصایا و تأکیدهایی که پیغمبر ‌‌در‌ اواخر عمر داشت،

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۰ و بهار ۱۳۸۱ – شماره ۱۲ و ۱۳ (صفحه ۱۹)


همین بود کـه در جزیره‌العرب نباید هیچ غیرمسلمانی باشد؛ در‌ این‌ جزیره‌، همه باید مسلمان باشند، چون این مشعل هدایت باید از اینجا به دنیا پرتو بیندازد‌. سعی پیغمبر این بود که ساکنان جزیره‌العرب همه دیـن اسـلام را بپذیرند؛ وقتی‌ این دین را پذیرفتند‌، آن‌ وقت، برای هدایت کلّ جوامع، مشعل‌دارِ آن می‌شوند. سنت پیغمبر اکرم این بود که این اتفاق در جزیره بیفتد، آن‌وقت اینها می‌توانند این رسالت را بـرای هـمه جهانیان روشن کنند، البته‌ روشن کردن آن برای جهانیان شیوه‌های متفاوتی را می‌طلبد. آیا شما انتظار دارید، خدا با ایرانی‌ها همان‌طور که با عربها مـواجه شـده است، مواجه شود؟ قرآن می‌گوید: «ولو نـزّلناه عـلی بعض الاعجمین‌ فقرأه‌ علیهم ما کانوا به مؤمنین»[شعراء: ۹ـ۱۹۸ [و در یک آیه دیگری می‌فرماید: «فان یکفر بها هولاء فقد وکّلنا بها قوما لیسوا بها بـکافرین»[انـعام: ۸۹]، یعنی ملتهایی هستند کـه‌ بـی‌درنگ‌، ایمان می‌آورند، یعنی پیغمبر اسلام امتهایی را در نظر داشت که بی‌درنگ، ایمان می‌آورند. وقتی این آیه نازل شد، حضرت رسول دستش را روی شانه حضرت سلمان گذاشت و فرمود‌ «هذا‌ و قومه»، یعنی قرآن افـتخار مـی‌کند به امتهایی که در مقابل دعوت اسلامی سرسخت نیستند و وقتی حق را می‌شنوند، ایمان می‌آورند. لذا شما انتظار نداشته باشید، اسلوبی را که قرآن‌ بدان‌ با‌ عربها مواجه شد، در مواجهه‌ با‌ سایر‌ امم هـم، هـمان را پی بگیرد.

امـروزه نیز مردمان متمدن و فهمیده‌ای که در اروپا و آمریکا و جاهای دیگر هستند، ایمان آوردنشان متوقف‌ بر‌ این‌گونه‌ امور جزئی‌ای کـه اسلام در برابر عربها مطرح‌ کرد‌ نیست، آنها وقتی حقیقت را آشکارا بـرایشان بـگویید مـی‌پذیرد، حتی نیاز به استدلال هم ندارد، چون فطرتشان بیدار است‌. این‌ نکته‌ را برای تکمیل بحث عرض کـنم ‌ ‌کـه یکی از دلایل‌ تأخیر ظهور حضرت حجت هم همین است، چون حضرت حجت وقـتی مـی‌آید، حـق را آشکار می‌کند و حق را‌ آشکارا‌ می‌گوید‌، پس باید رشد فکریِ بشریت به اندازه‌ای بالا رفته باشد کـه‌ حق‌ را به مجرد دیدن و شنیدن، پذیرا باشد.

همین الان ببینید که اسلام چه‌طور در مـیان ملتها‌ پیش‌ می‌رود‌ و بـا کـدام منطق و استدلال پیش می‌رود. شما با کدام منطق برای مردم‌، حقانیت‌ اسلام‌ را اثبات می‌کنید؟ همین‌که اینها می‌شنوند که اسلام یک چیزهایی را می‌گوید که فطرت می‌پذیرد‌، و انسانیت‌ در‌ پی آنهاست بدان می‌گروند، مثل حضرت سـلمان که گمشده‌اش را دنبال کرد تا پیدا‌ کرد‌. وقتی حضرت سلمان گمشده‌اش را پیدا کرد، دیگر دلیلِ خاصی لازم نداشت.

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۰ و بهار ۱۳۸۱ – شماره ۱۲ و ۱۳ (صفحه ۲۰)


ما‌ این‌ بحث‌ را در جای خودش در جلد چهارم التمهید مطرح کرده‌ایم، که اعجاز یک وسـیله‌ دفـاعی‌ است، نه وسیله‌ای تبلیغی: «الاعجاز ضرورهٌ دفاعیّه ولیست ضروره دِعائیه»، یعنی هیچ‌وقت پیامبر‌ معجزه‌ را‌ برای دعوت و تبلیغ و اثرگذاری، مطرح نکرد. اعجاز گاهی به کار می‌آید. همانگونه که شمشیر موقعی‌ بـه‌کار‌ مـی‌رود که موانعی پیش می‌آید، اعجاز هم موقعی پیش می‌رود که شبهاتی‌ پیش‌ بیاید‌ وگرنه، پیغمبر در آن سه سالی که دعوتش سرّی بود، نه قرآنی داشت و نه اعجاز‌ دیگری‌. با‌ ایـن هـمه، جوانهای قریش و عرب و خیلی از فرهیختگان اثر گذاشت و بعد از‌ سه‌ سال، دعوت را علنی کرد و بعد که عربها در پیِ شبهه کردن برآمدند، آن وقت، مسئله‌ اعجاز‌ قرآن مطرح شد؛ اعجاز برای اصـل تـبلیغ نـیست، بلکه برای شکستن حصاری‌ اسـت‌ کـه بـه عنوان شبهات در پیرامون دعوت‌ ایجاد‌ می‌شود‌.

آیا اهل کتاب یک اصطلاح توقیفی است‌ یا‌ ناظر به یک واقعیت است، به ایـن مـعنا کـه اگر از نظر علمی‌ و تاریخی‌ ثابت شد که مـثلاً بـودائیان‌ هم‌ کتاب داشته‌اند‌، آیا‌ می‌توان‌ آنها را هم از اهل کتاب‌ شمرد‌، هرچند اشاره‌ای به نام آنها در قرآن نشده است؟

زرتشتیها و هـندوها هـمه اهـل‌ کتابند‌. به پیغمبر گفته شد، چرا از‌ مجوسیها جزیه گرفتی، بـا‌ اینکه‌ اینها مثل ما مشرک هستند؟ حضرت‌ فرمود‌، نه، اینها اهل کتاب هستند. فقه ما این مسئله را مسلّم گـرفته اسـت‌ کـه‌ مجوس اهل کتابند. در میان‌ علمای‌ اهل‌ سنت، در این‌ زمینه‌، اختلاف اسـت، ولی بـاز‌ در‌ نظر اهل فقهای اهل سنت هم، راجح این است که مجوس اهل کتابند، پس‌ این‌ مـسئله اهـل‌کتاب بـودن مسئله‌ای است که‌ همیشه‌ مطرح است‌ و اساسا‌ مسئله‌ فراتر از این است‌ و فـرقی کـه بـعضی می‌خواهند بین اهل کتاب و غیراهل کتاب بگذارند از اساس، منتفی است. اینکه‌ بعضی‌ می‌گویند اهـل کـتاب پاکـند و غیر اهل‌ کتاب‌ ناپاکند‌، نظر‌ درستی‌ نیست. اصلاً هیچ‌کس‌ به‌ دلیل کفر، نجس نـیست، حـتی مرتدّ هم نجس نیست. یک وقتی این حرفها مطرح بود. الآن‌ دیگر‌ ایـن‌ مـسئله بـرای همه روشن شده است، لذا‌ اصلاً‌ تقسیم‌ به‌ کتابی‌ بودن‌ و کتابی نبودن، فایده چندانی نـدارد. ایـن امر فقط در جزیه گرفتن مؤثر است و در امر طهارت فرقی نمی‌کند. جزیه هم مـسئله‌ای اسـت، از قـبیل حکم حکومتی که‌ برای خودش داستان جدایی دارد. ما الان از اهل کتابی که در کشورمان هستند جزیه نـمی‌گیریم و اصـلاً طرح این مسئله در جهان امروز ممکن

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۰ و بهار ۱۳۸۱ – شماره ۱۲ و ۱۳ (صفحه ۲۱)


نیست. این مطلب دو روایت صحیحه‌ هـم‌ بـه نـقل از امام صادق(ع) دارد که دیه کسانی که پیامبر به آنها ذمّه داد، با مسلمانان برابر است، یـعنی یـهودیها و مـسیحیهایی که در ذمّه اسلام قرار گرفتند، دیه‌شان‌ با‌ مسلمانان برابر است. راوی به امـام صـادق عرض می‌کند خوب این یهودیها و مسیحیهای زمان ما چه‌طور؟ حضرت فرمودند اینها هم همین حکم را دارند‌؛ پیـامبر‌ بـه همه یهودیها و مسیحیها ذمّه‌ داده‌ است.

جزیه نوعی مالیات است که بـه ولی امـرِ هر زمانی مربوط می‌شود. یهودیها و مسیحیها از خـیلی از مـالیاتهایی کـه مسلمانها وضع می‌کردند، معاف‌ بودند‌ و در مقابلِ آن، جـزیه‌ مـی‌دادند‌، اما مثلاً در کشور ما اینها همه گونه مالیات می‌دهند، پس دیگر جزیه معنی نـدارد؛ تـعیین جزیه و مقدار آن بر عهده ولی امـر و از قـبیل احکام حـکومتی اسـت. یـعنی وابسته‌ به‌ نظر ولی امرِ هر زمـان و نـوعی خراج و مالیات است، چون اینها از همه حقوقِ یک فرد مسلمان برخوردار هـستند، پس بـاید در مقابل، یک مالیاتی را بپردازند و الان که از‌ هـمه‌ در کشور‌ ما به طـور مـساوی، مالیات گرفته می‌شود، پس جا نـدارد کـه ما امروزه از آنها جزیه بگیریم‌. حکم مسأله همین است و اینگونه نیست که صـرفا بـرای رهایی از‌ فشار‌ جهانی‌، جزیه نـگیریم.

مـوضع قـرآن نسبت به دیـگر کـتاب‌های آسمانی چیست؛ تحریف یـا تأیید؟

مـا در التمهید برای تحریف‌، ‌‌هفت‌ معنا طرح کرده‌ایم؛ یکی از انواع تحریف، تحریف معنوی است، یـعنی تـفسیر الکلام‌ علی‌ غیروجهه‌ و لذا در قرآن هم تـحریف مـعنوی صورت گـرفته اسـت. «کـم من آیه فسرّوها عـلی غیروجهها‌» این همه تفسیرِ برعکس همه تحریف معنوی است. آنچه را که قرآن نسبت‌ به کـتب سـلف می‌گوید‌: تحریف‌ معنوی است، امّا تـحریف لفـظی ایـن اسـت کـه یک کلمه را از اصـل مـتن بردارند و کلمه دیگری را جایش بگذارند؛ یا حذف یا اضافه یا حتی جابه‌جا کنند: تحریف موضعی، تـحریف‌ بـه زیـاده و تحریف به نقص. اینها همه تحریف لفـظی اسـت، مـثلاً در قـرائت ابـن‌مسعود، کـالعهن المنفوش به «کالصوف المنفوش» تبدیل شده است. این را تحریف لفظی می‌گویند.

قرآن در مورد کتب‌ سلف‌، متعرض اینگونه تحریف نشده است. اصلاً همه مفسران تحریف را معنا نگرفته‌اند «ویـحرفون الکَلم من بعد مواضعه»، «ویُحرّفون الکلم عن مواضعه»، تحریف را به زیبایی گفته است که لفظ یک‌ بستری‌ دارد که همان معنا است،

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۰ و بهار ۱۳۸۱ – شماره ۱۲ و ۱۳ (صفحه ۲۲)


چون لفظ وُضِع علی المعنی مثلاً کلمه ماء روی مـفهوم جـسم سیّال، وضع شده است. لفظ رُکِب علی المعنی؛ معنی مرکوب و لفظْ راکب است‌ و تحریف‌ معنوی این است که لفظ سر جایش است، امّا معنا و مرکوب را عوض می‌کنند «یحرّفون الکـلم عـن مواضعه» یعنی سخن را از آن جایی که وضع شده است، به‌ کناری‌ می‌زنند‌، یعنی معنای دیگری برایش می‌کنند‌. «من‌ بعد‌ مواضعه»، یعنی این کلمه وضـع شـده برای این معنی را برمی‌دارند و بـه جـای آن، یک معنی دیگری می‌گذارند. اینها را همه‌ مفسران‌ مورد‌ تصریح قرار داده‌اند؛ مخصوصا زمخشری.

اما از نگاه‌ بیرونی‌، تحریفی که در عهدین شده، در ترجمه‌هاست. بنده خیلی سـعی کـردم که تمام کتبی کـه در ردّ کـتب سلف‌ نوشته‌ شده‌ است ــ چه از سنی و چه از شیعه ــ را‌ ببینم، همه آنها همواره می‌گویند که فلان کلمه را اهل‌کتاب این‌گونه معنی کرده‌اند، در صورتی که معنایش این‌ نیست‌. این‌ تحریف هنوز هم ادامـه دارد، مـثلاً در نسخه‌ای از کتاب مقدس‌ که‌ در اختیارِ من است و ۲۰۰ سال پیش چاپ شده است، تفاوتهایی با کتابی که امسال در‌ همان‌ لندن‌ چاپ کردند، وجود دارد؛ در چاپ قدیم نوشته است که خداوند از‌ عرش‌ پایـین‌ آمـد و «جعل یـتمشّی»، یعنی روی ابرها قدم زد. در چاپ جدید «یتمشّی» را به‌ «یتجلّی‌» تبدیل‌ کردند، چون دیگر امروزه نمی‌پذیرند که خدا راه مـی‌رود. این یعنی تحریف معنوی در‌ چاپهای‌ جدید، معانی را برحسب زمان، نو مـی‌کنند، امـا آیـا در آن نسخه اصلی‌ که‌ به‌ زبان یونانی بوده است، آیا کسی دست برده است؟ تا به حال هیچ‌کس ایـن ‌ ‌ادّعـا‌ را‌ نکرده است، چه برسد به اثبات آن.

یکی از علل این‌که توانستند، در‌ ترجمه‌ تورات‌ و انـجیل، دسـت بـبرند، ولی در قرآن چنین نشد، این است که کتب سلف انحصاری بود‌؛ مثلاً‌ در مورد کتاب اوستا، در تـمام امپراطوری پهناور ایران، فقط ۲۵ موبد‌ و براین‌ اساس‌، فقط ۲۵ نسخه از اوستا وجود داشت، لذا بـا یک حمله اسکندر هـمه آنـها از‌ بین‌ رفت‌. پیغمبر اسلام متوجه این نکته بود ولذا از روز اول که قرآن‌ نازل‌ می‌شد، حتی اگر یک سوره کوچکی نازل می‌شد، همه را تکثیر و پخش می‌کرد. این‌کار بعد از‌ پیغمبر‌ با کمال جدیت، ادامه یـافت، یعنی همانطور که اسلام پیشرفت می‌کرد، نُسَخ‌ قرآن‌، در جهان پخش می‌شد، لذا از دسترس‌ تحریف‌ مصون‌ ماند. قرآن از روز اول در انحصار‌ هیچ‌ فرقه‌ای نبود تا بخواهند در آن، تحریف بکنند. سیدمرتضی می‌گوید مثلاً این کتاب‌ مغنی‌ اللبـیب را هـیچ‌کس نمی‌تواند، تحریف‌ کند‌، چون در‌ دسترس‌ همه‌ است.

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۰ و بهار ۱۳۸۱ – شماره ۱۲ و ۱۳ (صفحه ۲۳)


احبار یهودی هیچ‌گاه تورات را‌ به‌ مردم نشان نمی‌دادند یعنی یک یهودیِ معمولی از اول تا آخر عمرش‌ نمی‌توانست‌ تورات را ببیند. همانطور که برخی‌ از منبریهای مـا تـرجمه‌ حدیث‌ را روی منبر می‌خوانند و شرایط‌ به‌ گونه‌ای نیست که اصول کافی را حدیث بخوانند، یهودیها هم همین‌کار را می‌کردند‌ و آن‌طور‌ که خودشان دلشان می‌خواست، می‌نوشتند‌ و می‌گفتند‌. قرآن‌ می‌فرماید: «فویل للذین‌ یکتبون‌ الکـتاب بـایدیهم ثم یقولون‌ هذا‌ من عنداللّه»، یعنی وای بر کسانی که کتاب را به دست خود می‌نویسند، سپس‌ می‌گویند‌، این نوشته از خداست. بعد می‌گوید‌ «قل‌ فأتوا بالتوراه‌ فاتْلوها‌ ان‌ کنتم صادقین»، یـعنی چـرا‌ خـودِ تورات را نمی‌آورید، بخوانید. این نـشان مـی‌دهد کـه قرآن روی اصل تورات، حساس است‌ و می‌گوید‌ خود تورات را بیاورید. اگر در‌ آن‌ تورات‌ اصلی‌ که‌ پیش همان احبار‌ خاص‌ بود، به نـفع خـودشان دسـت برده بودند، آن را می‌آوردند و می‌خواندند، پس کسی نمی‌تواند، ادّعا کـند‌ کـه‌ در‌ آن تورات اصلی، یعنی آن الواحی که‌ از‌ جانب‌ خدا‌ بر‌ حضرت‌ موسی نازل شد و ده تا بود و هفت تای آن الان در تورات فعلی هـست، کـسی دسـت برده است. این گفته دلیل می‌خواهد. قرآن تنها از تحریف مـعنوی‌ سخن گفته است.

این را هم باید توجه داشته باشیم که حضرت عیسی کتابی به نام انجیل نداشته اسـت. انـجیل کـلمه‌ای یونانی و به معنای بشارت است، یعنی بشارتهای حضرت عیسی‌(ع) و تعالیمی‌ کـه مـردم را از حالت یأس بیرون می‌آورد چون یهودیها مردم را مأیوس می‌کردند، حضرت مسیح آمد تا به مردم نـوید دهـد و آنـها را نسبت به آینده، خوش‌بین کند‌ و به‌ زندگی آنها نشاطی بدهد. آن تعالیم را شـاگردها نـوشتند، نـه این‌که حضرت عیسی یک کتابی آورده باشد. در آیه «و آتانی الکتاب»، کتاب به‌ معنای‌ شریعت اسـت. «ویـُعَلّمهم الکـتاب والحکمه‌» یعنی‌ شریعت و سخنان حکیمانه به آنها می‌آموخت. کتاب یعنی شریعت و حکمت هم یـعنی بـینش؛ آن دانش است و این بینش، یعنی پیغمبر دو کار می‌کند؛ تعلیم‌ دانشِ‌ شریعت و بینش شـریعت. ایـن‌ انـاجیل‌ به قلم شاگردهای اوست. این سخن را که مثلاً حضرت مسیح چیزی فرموده است و دیـگران آن را عـوض کرده‌اند، نه کسی ادعا کرده و نه کسی اثبات کرده است. هر اتفاقی‌ بـوده‌، در تـرجمه‌ها صـورت گرفته است مثلاً پارکلیت را به معنای مسلّی گرفته‌اند، حال آن‌که پارکلیت یعنی کثیرالمَحمَده که بـر احـمد منطبق می‌شود. الان شما ببینید قرآن از زبور یعنی همین‌ مزامیر‌ داوود نقل‌ می‌کند، کـه «ولقـد کـتبنا فی الزبور من بعد الذکر انّ الارض یرثها عبادی الصالحون». عین

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۰ و بهار ۱۳۸۱ – شماره ۱۲ و ۱۳ (صفحه ۲۴)


این مطلب‌، بدون کم و کـاست در مـزامیر هـست، لذا من قبول ندارم که‌ کسی‌ اینها‌ را تحریف کرده باشد. بله، حاجی‌نوری گـفته اسـت، چون درکتب سلف تحریف‌شده است، پس دراسلام هم باید ‌‌تحریف‌ شده باشد ما هم درصغری وهم کـبری، بـا مناقشه کرده‌ایم. این است که‌ شما‌ باید‌ اثبات کنید که در کتب عـهدین تـحریف لفظی صورت گرفته است. دلایل و شواهد فـراوانی هـست‌ کـه تحریفی صورت نگرفته است و اساسا این تـورات نـوشته دست مردم است و همه‌اش‌ از آسمان نیامده است‌. این‌ تورات یعنی الواح حضرت موسی کـه ۷ تـای آن دراین تورات هست. تورات کـتاب تـاریخ است مـثل سـیره ابـن‌هشام.

حتی به وفات حضرت موسی، هـم اشـاره دارد.

بله، سال به سال همه‌چیز‌ را ثبت کرده‌اند. این مطالب تاریخی ربطی بـه تـورات ندارد. تورات مثل سیره ابن‌هشام اسـت که می‌گوید، در فلان‌جا ایـن آیـه نازل شد. اگر بگوییم، تـورات فـعلی تورات اصلی است، مثل‌ آن‌ است که بگوییم، سیره ابن‌هشام هم همان قـرآن اسـت. سیره ابن‌هشام قرآن نیست، امـا مـشتمل بـرقرآن است. عهد قـدیم هـم مشتمل برتورات است. قـرآن هـم که به تورات اشاره می‌کند‌، به‌ همان گفته‌های حضرت موسی نظر دارد.

شما خطبه‌های حـضرت مـوسی را در تورات بخوانید و ببینید که چقدر تـکان‌دهنده و قـوی است. در تـاریخ یـهودیت و تـدوین تورات وقفه‌ای هفتاد سـاله وجود‌ دارد‌ که تکیه اینها در این مدت فقط به محفوظاتشان است، پس از این مدت، بنا به مـحفوظاتِ خـودشان، از نو، تورات را تدوین کردند. یک چـیزی کـه بـخواهد سـینه‌ بـه‌ سینه‌ نقل شـود، در آن، خـدشه‌ وارد‌ می‌شود‌. در اسلام هم که می‌گویند کتابت حدیث صد سال عقب افتاد، اگر ظاهر آن را بگیریم، خیلی بـه اسـلام صـدمه می‌خورد‌. چطور‌ می‌تواند‌، بخاری احادیث پیغمبر را پس از یـک قـرن‌ مـتارکه‌ و بـنا بـه نـقلهای سینه به سینه به درستی نقل کند لذا برای دست یافتن به اصل احادیث دو راه‌ وجود‌ داشته‌ است، یکی اینکه عده‌ای علی‌رغم منع شدید خلیفه اول و دوم‌ احادیث را مـی‌نوشتند؛ یکی عبداللّه بن عمروعاص است و دیگری خود ابوهریره است که احادیث را می‌نوشته است و این‌ نوشته‌ها‌ دست‌ به دست مبادله می‌شده‌اند، و دیگر اینکه به حضرت باقر(ع) و صادق(ع) مراجعه‌ می‌کردند‌ و احادیث پیـغمبر را از ایـشان می‌شنیدند ولذا احادیثی که به اصول اَحکام مربوط است، همانی است‌ که‌ در‌ کتب شیعه هم وجود دارد.

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۰ و بهار ۱۳۸۱ – شماره ۱۲ و ۱۳ (صفحه ۲۵)


بحث دیگر این است که چگونه می‌توان‌ میان‌ مصدق‌ بودن قرآن نسبت به عـهدین بـا مهیمن بودن آن جمع کرد. اگر ما مهیمن‌ بودن‌ را‌ به‌گونه‌ای تصویر کنیم که لازمه‌اش اِعمال تغییر و تصرفی در متن مهیمَن‌علیه باشد، در آن‌صورت‌، آیا‌ مصدق بـودن دچـار اشکال نمی‌شود؟

این مسئله به نـسخ شـرایع مربوط می‌شود، باید دید‌ که‌ نسخ‌ شرایع یعنی چه؟ آیا معنی نسخ شرایع این است که شریعت لاحق شریعت قبلی را‌ به‌ طور کلی برمی‌چیند و آن را از نـو بـنا می‌کند، یا اصلاً نـسخ شـرایع‌ به‌ این‌ معنا نیست؟ طبق آیین اسلام به ویژه مکتب تشیع، مقصود از نسخ شرایع، این است که‌ این‌ شرایع در امتداد یکدیگرند، یعنی از یک‌جایی شروع شده‌اند و گام‌گام پیش رفته‌اند‌ تا‌ به‌ تـکامل رسـیده‌اند، البته تمام شرایع الهی بر یک پایه‌هایی استوارند که هرگز تغییر نمی‌پذیرند. آیه‌ «ان‌ الدین‌ عندالله الاسلام» به همین مطلب اشاره دارد، یعنی پایه‌های اسلام پایه‌های تمام‌ شرایع‌ الهی نیز اسـت. دیـنی را که حـضرت آدم و حضرت ابراهیم آورد، همان اسلام بود. موسی(ع) و عیسی‌(ع) همگی‌ از اسلام دم می‌زدند. پس اینکه برخی می‌پندارند که «ان الدین عندالله‌ الاسـلام‌»، یعنی دین‌های سابق باطل هستند و دینی که‌ فعلاً‌ پذیرفته‌ شده، فـقط اسـلام اسـت، درست نیست؛ این‌ آیه‌ می‌خواهد بگوید که تمام ادیان الهی در حقیقت، یک دین هستند و آن دین‌ اسلام‌ اسـت ‌ ‌کـه الان به طور‌ خیلی‌ آشکاری تجلی‌ کرده‌ است‌. این بدان معنا نیست که آنـ‌ ادیـان‌ الهـی نادیده گرفته شده‌اند. لذا قرآن راجع به حضرت ابراهیم می‌گوید: «ملّه‌ ابیکم‌ ابراهیم» یا «هو سـماکم المسلمین». اسلام‌ همان دینی است که‌ ابراهیم‌، به عنوان ابوالانبیاء عرضه کرد‌. پسـ‌ ما بر این بـاور هـستیم که همه ادیان الهی حق را می‌گویند و از‌ لحاظ‌ اصول و پایه، هیچ تفاوتی با‌ هم‌ ندارند‌، یعنی در مسئله‌ توحید‌ و معارف به طور کلی‌، و در‌ مورد رابطه انبیاء با خدا، و رابطه آنها با بشر و ایـنکه چرا بشر به دین‌ نیاز‌ دارد و این‌که عبادت یکی از ارکان‌ شریعت‌ و طاعت است‌، هیچ‌گونه‌ تفاوت‌ و تغییری در کار نیست‌. آیه «ما ننسخ من آیه او ننسها نأت بخیر منها او مثلها» [بقره، ۱۳۶]. اشاره‌ به‌ هـمین نـکته است. در بعضی از‌ شرایع‌، به‌ خاطر‌ شرایطی‌ خاص بعضی از‌ امور‌ حرام شد، مثل شحوم که بر بنی‌اسرائیل حرام شد ـ آن هم چون «حرّم اسرائیل علی نفسها‌»، یعنی‌ از‌ اول، حرام نبود و روی حسابهایی، یعقوب آنـ‌ را‌ بـر‌ خودش‌ حرام‌ کرد‌ ــ . خود حضرت عیسی هم می‌فرماید که من نیامده‌ام تا دین حضرت موسی را ابطال کنم ولذا همین الان

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۰ و بهار ۱۳۸۱ – شماره ۱۲ و ۱۳ (صفحه ۲۶)


کتاب مسیحیها در شرایع و احکامشان، همین تورات است‌، یعنی به تورات عـمل مـی‌کنند، چون عیسی چیز جدیدی در این زمینه برای آنها نیاورده است، معنای «او ننسها» این است که بعضی از مسایل زمان، کم‌کم از یادها می‌رود‌، پس‌ دین لاحق می‌آید و آنها را باز احیا مـی‌کند، لذا مـا هـمه ادیان را یک دین می‌دانیم.

اگـر شـما هـمه ادیان را بر حق می‌دانید، پس اصرار به این‌که امروزه‌ باید‌ مسلمان بود، برای چیست؟ کسی که مثلاً یهودی است، تابع شرایع حضرت مـوسی اسـت و تـعالیم حضرت موسی هم که با شریعت پیغمبر اسـلام، از‌ نـظر‌ اصول و پایه، هیچ فرقی ندارد‌. پس‌ چرا باید مسلمان شود.

این مطلب درستی است. ما هم در این شکی نـداریم حـق در هـمه ادیان هست و به طور نسبی در همه‌ آیینها‌ وجود دارد، امّا دو‌ مـطلب‌ را باید از هم تفکیک کرد: یک وقت این است که ما می‌گوییم، تمام شرایع بر حقند. این سخن درسـتی اسـت، امـا یک وقت می‌گوییم، پیروان این شرایعْ آن حق‌ را‌ یافته‌اند که این مـطلب دیـگری است. عقیده من این است که حتی بت‌پرست، بودایی، زرتشتی، چه برسد به یهودی و مسیحی، هـمه بـه نـحوی از خدا دم می‌زنند «ولئن سألتهم من‌ خلق‌ السموات والارض‌ لیقولنّ اللّه» [لقمان، ۲۵]، «و قالوا ما نـعبدهم الاّ لیـقربونا الی اللّه زلفـی» [زمر، ۳]، تمام بشریت از روز‌ اول، تاکنون، همیشه در پی یک چیز بوده‌اند. همه در پی‌ حقیقت‌ بوده‌اند‌. همه حـقیقت‌جو هـستند. گـمشده آنها حق است، پس یهودی، مسیحی، بودایی، زرتشتی، حتی بت‌پرست حق را هدف ‌‌گرفته‌، رو به آن حـرکت مـی‌کنند. اگر تکثرگرایی به این باشد سخن درستی است‌، اما‌ اشکال‌ کار در این‌جاست کـه آیـا هـمه آنها حق را یافته‌اند و آن چیزی را که دنبال‌ می‌کرده‌اند، پیدا کرده‌اند.

در این‌جا، پیغمبر اسلام می‌آید و آن حـق را نـشان می‌دهد‌ و می‌گوید من این‌گونه تشبیه‌ می‌کنم‌ که گویا تمام این ملل در یک وادیـِ وسـیعی قـرار گرفته‌اند و همه به دنبال ساحل نجاتند. منتها، هر کدام از یک راهی می‌روند. همه دنبال آن حـق مـطلوب‌شان هستند. حقیقت یکی‌ بیشتر نیست و همه دنبال آن هستند. پیغمبر اسلام به هـمه ایـنها مـی‌گوید، «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی» [آل‌عمران، ۳۱]، یعنی شما کجا می‌روید؟ دنبال چه کسی می‌روید؟ اگر دنبال حقیقت هـستید، پسـ‌ دنـبال‌ من بیایید. من شما را به آن مقصد می‌رسانم.

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۰ و بهار ۱۳۸۱ – شماره ۱۲ و ۱۳ (صفحه ۲۷)


اسلام می‌گوید آن حقیقتی را که مـوسی مـعرفی کرد، آن حقیقتی را که عیسی معرفی کرد، آن حقیقتی را که ابراهیم‌، موسی‌، نوح و همه معرفی کردند، من نـشانتان مـی‌دهم و شما را به آن می‌رسانم. این یک سخن منطقی‌ای است. لذا ما ادیان و ملل را بـه ایـن عنوان که شما دنبال حق‌ نیستید‌، تـخطئه نـمی‌کنیم. نـه، می‌گوییم دارید، راه را اشتباه می‌روید. راه صحیح در این دیـن اسـت. از این روست که اسلامْ مصدق است. از اصول عقاید هر مسلمانی، این است‌ کـه‌ هـمه‌ انبیاء و همه شرایع را قبول‌ دارد‌. مـا‌ هـیچ پیغمبری را تـکذیب نـمی‌کنیم، حـتی نمی‌خواهیم بگوییم، بت‌پرست حق‌جو نیست. خـیر، او راهـش را گم کرده است. مصدق بودن، یعنی‌ قرآن‌ همانی‌ را می‌گوید که تورات مـی‌گفت. یـعنی به مسیحی‌ها‌ و یهودی‌ها‌ می‌گوید، «ما کـنت بدعا من الرّسل». مـن در ایـنجا بدعتی نیاورده‌ام، من همان را مـی‌گویم کـه ابراهیم، عیسی و موسی‌ می‌گفتند‌، امّا‌ مهیمن به این معناست که الان رهبر، زعیم و آن کـسی‌ کـه می‌تواند شما را به ساحل نـجات بـرساند، پیـامبر اسلام است، پس در عـین حـال که ما مصدقیم‌، مـهیمن‌ هـم‌ هستیم. یعنی الان به یقین، یهودیِ مؤمن به موسی و مسیحیِ مؤمن‌ به‌ عیسی در پی حقیقت هـستند و مـی‌خواهند ببینند موسی یا عیسی چه گـفته اسـت. کتاب مـهیمن مـی‌گوید‌ گـفته‌های‌ آنها‌ را من بازگو مـی‌کنم؛ «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی». این آیه‌ شعار‌ اسلام‌ است. ما کسی را تخطئه نمی‌کنیم. همه را تـصدیق مـی‌کنیم و کسی را بر باطل‌ نمی‌دانیم‌. اصلاً‌ بـحث حـق و بـاطل مـطرح نـیست. همه حقند، امـا مـهم یافتن حق است. لذا هم‌ مصدق‌ بودن صحیح است و هم مهیمن بودن. اینها با هم دیگر در ارتـباط هـستند‌ و هـیچگونه‌ تقابل‌ و تضادی میان آنها نیست.

بحث ایـن نـیست کـه مـتدینان چـه مـقدار به حق، دست‌ یافته‌اند‌. سخن در این است که در کتابهای مقدس آنها و در دعاویِ دینی آنها‌ حرفهای‌ حقی‌ یافت می‌شود، یعنی حق تنها در دین ما جلوه و ظهور پیدا نـکرده و در ادیان دیگر‌ هم‌ جلوه و ظهور پیدا کرده است. آیا می‌توان به این مطلب، ملتزم شد؟

بله‌، ما‌ هم‌ حرفمان همین است. همین الان همین توراتی که در اختیار ماست، حاوی بسیاری از خطبه‌های‌ حـضرت‌ مـوسی‌ است. یا همین آیین زرتشت می‌گوید: اندیشه پاک، گفتار پاک و کردار پاک‌؛ این‌ همان اصول اسلام است. اسلام دین پاکی است. کسی منکر این آموزه‌ها نیست. ما به زرتشتی‌ می‌گوییم‌ تـو کـه در پی این اصول هستی، بدان‌که این نوشته‌ها و چیزهایی که‌ شما‌ دارید شما را به آن هدفتان نمی‌رساند‌. اسلام‌ به‌ شما

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۰ و بهار ۱۳۸۱ – شماره ۱۲ و ۱۳ (صفحه ۲۸)


می‌گوید که اندیشه پاک چیست. مرز‌ پاکـی‌ را پیـامبر اسلام به شما نشان مـی‌دهد. پس ایـن‌که در همه ادیان مقدار‌ زیادی‌ از حق و حقیقت هست، سخنِ‌ تازه‌ای‌ نیست، اما‌ بحث‌ در‌ این است که آیا این مقدار‌ حقیقت‌ برای ما کافی است؟ یعنی اگـر یـک یهودی فقط به آنـچه در تـورات‌ کنونی‌ وجود دارد، عمل کند، آیا رستگار‌ شده است و می‌تواند به‌ ساحل‌ نجات برسد؟ پیغمبر اسلام می‌گوید نه‌. من‌ می‌آیم و برای شما شارح گفته‌های موسی می‌شوم. ما در مقابل ادیان جبهه نمی‌گیریم‌. مـا‌ خـودمان را مفسر، مبین و دلسوز‌ دیگر‌ ادیان‌ می‌دانیم. شاهدمان هم‌ این‌ است که همین مطالبی‌ که‌ مثلاً در تورات آمده است، عینا در قرآن هم مطرح است، اما با تبیین‌ بهتر‌ و بیشتر.

شبکه بین المللی مطالعات ادیان

اینفورس (شبکه بین المللی مطالعات ادیان)،‌ بخشی از یک مجموعه فعالیت های فرهنگی است که توسط یک گروه جهادی مجازی انجام می شود. این گروه  بدون مرز، متشکل از اساتید، طلاب، دانشجویان و کلیه داوطلبان باایمان و دغدغه مندی است که علاقمند به فعالیت علمی جهادی در عرصه جنگ نرم هستند. شما هم می توانید یکی از اعضای این گروه باشید(اینجا کلیک کنید). فعالیت های سایت زیر نظر سید محمد رضا طباطبایی، مدرس ادیان و کارشناس صدا و سیماست. موضوعات سایت نیز در زمینه سیر مطالعاتی با رویکرد تقویت بنیه های اعتقادی و پاسخ به شبهات است.

0 0 رای ها
شما هم امتیاز بدهید..
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x