سیر اعجاز و تجربه دینی

معجزات و کرامات امام جواد علیه السلام در منابع شیعه و اهل سنت

معجزات و کرامات امام جواد علیه السلام در منابع شیعه و اهل سنت

در منابع شیعه و اهل سنت، روایات و نقلهای فراوانی درباره معجزات و کرامات امام جواد علیه السلام نقل شده است که در این مقاله از باب نمونه در ضمن دو بخش تحت عنوان منابع شیعه و منابع اهل سنت، به ذکر چند مورد بسنده می‌کنیم

منابع شیعه

در این نوشتار به عنوان نمونه یک حدیث را بررسی سندی می نماییم و به ذکر روایات دیگر در ادامه اکتفا می کنیم.

داخل شدن از در بسته و نجات اباصلت از زندان

شیخ صدوق روایتی درباره معجزه امام جواد علیه السلام که مربوط به بعد از شهادت امام رضا علیه السلام می‌باشد، چنین نقل کرده است:

 حدثنا محمد بن علی ماجیلویه و محمد بن موسى المتوکل و أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی و أحمد بن إبراهیم بن هاشم و الحسین بن إبراهیم بن تاتانه و الحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المؤدب و علی بن عبد الله الوراق رضی الله عنهم قالوا حدثنا علی بن إبراهیم بن هاشم عن أبیه‏ عن أبی الصلت الهروی قال: بینا أنا واقف بین یدی أبی الحسن علی بن موسى الرضا … واقفا فی صحن الدار مهموما محزونا فبینما أنا کذلک إذ دخل علی شاب حسن الوجه قطط الشعر أشبه الناس بالرضا علیه السلام فبادرت إلیه فقلت له من أین دخلت و الباب مغلق فقال الذی جاء بی من المدینه فی هذا الوقت هو الذی أدخلنی الدار و الباب مغلق فقلت له و من أنت فقال لی أنا حجه الله علیک یا أبا الصلت أنا محمد بن علی ثم مضى نحو أبیه ع فدخل و أمرنی بالدخول معه‏ فلما نظر إلیه الرضا علیه السلام وثب إلیه فعانقه و ضمه إلى صدره و قبل ما بین عینیه ثم سحبه سحبا إلى فراشه و أکب علیه محمد بن علی ع یقبله و یساره بشی‏ء لم أفهمه … و مضى الرضا ع فقال أبو جعفر علیه السلام قم یا أبا الصلت‏ ایتنی بالمغتسل و الماء من الخزانه فقلت ما فی الخزانه مغتسل و لا ماء و قال لی ایته إلى ما آمرک به فدخلت الخزانه فإذا فیها مغتسل و ماء فأخرجته و شمرت ثیابی لأغسله فقال لی تنح یا أبا الصلت فإن لی من یعیننی غیرک فغسله ثم قال لی ادخل الخزانه فأخرج إلی السفط الذی فیه کفنه و حنوطه فدخلت فإذا أنا بسفط لم أره فی تلک الخزانه قط فحملته إلیه فکفنه و صلى علیه ثم قال لی ایتنی بالتابوت فقلت أمضی إلى النجار حتى یصلح التابوت قال قم فإن فی الخزانه تابوتا فدخلت الخزانه فوجدت تابوتا لم أره قط فأتیته به فأخذ الرضا ع بعد ما صلى علیه فوضعه فی التابوت و صف قدمیه و صلى رکعتین لم یفرغ منهما حتى علا التابوت و انشق السقف فخرج منه التابوت و مضى فقلت یا ابن رسول الله الساعه یجیئنا المأمون و یطالبنا بالرضا ع فما نصنع فقال لی اسکت فإنه سیعود یا أبا الصلت ما من نبی یموت بالمشرق و یموت وصیه بالمغرب إلا جمع الله بین أرواحهما و أجسادهما و ما أتم الحدیث حتى انشق السقف و نزل التابوت فقام ع فاستخرج الرضا ع من التابوت و وضعه على فراشه کأنه لم یغسل و لم یکفن ثم قال لی یا أبا الصلت قم فافتح الباب للمأمون ففتحت الباب‏ فإذا المأمون و الغلمان بالباب فدخل باکیا حزینا قد شق جیبه و لطم رأسه و هو یقول یا سیداه فجعت بک‏ یا سیدی ثم دخل فجلس عند رأسه و قال خذوا فی تجهیزه فأمر بحفر القبر فحفرت الموضع فظهر کل شی‏ء على ما وصفه الرضا علیه السلام فقال له بعض جلسائه ألست تزعم أنه إمام فقال بلى لا یکون الإمام إلا مقدم الناس فأمر أن یحفر له فی القبله فقلت له أمرنی أن یحفر له سبع مراقی و أن أشق له ضریحه فقال انتهوا إلى ما یأمر به أبو الصلت سوى الضریح و لکن یحفر له و یلحد فلما رأى ما ظهر له من النداوه و الحیتان و غیر ذلک قال المأمون لم یزل الرضا ع یرینا عجائبه فی حیاته‏ حتى أراناها بعد وفاته أیضا فقال له وزیر کان معه أ تدری ما أخبرک به الرضا ع قال لا قال إنه قد أخبرک أن ملککم یا بنی العباس مع کثرتکم و طول مدتکم مثل هذه الحیتان حتى إذا فنیت آجالکم و انقطعت آثارکم و ذهبت دولتکم سلط الله تعالى علیکم رجلا منا فأفناکم عن آخرکم قال له صدقت ثم قال لی یا أبا الصلت علمنی الکلام الذی تکلمت‏ به قلت و الله لقد نسیت الکلام من ساعتی و قد کنت صدقت فأمر بحبسی و دفن الرضا علیه السلام فحبست سنه فضاق علی الحبس و سهرت اللیله و دعوت الله تبارک و تعالى بدعاء ذکرت فیه محمدا و آل محمد ص و سألت الله بحقهم أن یفرج عنی فما استتم دعائی حتى دخل علی أبو جعفر محمد بن علی ع فقال لی یا أبا الصلت ضاق صدرک فقلت إی و الله قال قم فأخرجنی ثم ضرب یده إلى القیود التی کانت علی ففکها و أخذ بیدی و أخرجنی من الدار و الحرسه و الغلمان یروننی فلم یستطیعوا أن یکلمونی و خرجت من باب الدار ثم قال لی امض فی ودائع الله فإنک لن تصل إلیه و لا یصل إلیک أبدا فقال أبو الصلت فلم ألتق المأمون إلى هذا الوقت

 محمد بن على ماجیلویه با شش تن دیگر از علمای برزرگ که نامشان در متن ذکر شده است، از ابو الصلت روایت کرده‏اند که گفت: من در حضور امام رضا علیه السلام بودم…. من اندکى در صحن خانه با حالتى افسرده و اندوهگین ( بعد از مسمومیت امام رضا ع) ایستاده بودم که در آن حال چشمم به جوانى خوشرو با موهای مجعد [فر]،افتاد که داخل خانه شد و بسیار به حضرت رضا علیه السلام شبیه بود، من پیش رفتم و پرسیدم درب ها بسته بود شما از کجا وارد شدید؟ گفت: آنکه من را از مدینه در این وقت به اینجا آورد همان من را از در بسته وارد خانه نمود، پرسیدم شما  چه کسی هستید؟ گفت: من حجت خدا بر تو هستم اى ابا صلت، من محمد بن على می‌باشم، سپس بسوى پدرش رفت و وارد اطاق شد و به من فرمود به همراه وی وارد اطاق شوم چون دیده پدرش امام رضا علیه السلام بر او افتاد یک مرتبه از جا بلند شد و او را در بغل گرفت و دست در گردن او کرد و میان دو چشمش را بوسید و او را بر روی جای خود و در کنار خودش قرار داد  [امام رضا علیه السلام در بستر افتاده بودند و] و محمد بن على پدر را می‌بوسید و آهسته به او چیزى گفت که من نفهمیدم … حضرت از دنیا رفت، و امام جواد علیه السلام به من گفت: اى ابا صلت برخیز از آن پستو و انبار تخته‏اى که میت را بر آن می‌شویند حاضر کن و آب براى غسل  بیاور، عرض‌ کردم، در انبار و پستو تخته غسل و آب نیست، ولى حضرت فرمود: آنچه به تو امر کردم انجام بده، من داخل انبار شدم و دیدم هر دو آماده است، بیرون آوردم و دامن قبا بر کمر بستم و پاى برهنه نمودم که آن جناب را غسل دهم، حضرت فرمود: اى ابا صلت کنار رو که غیر از تو کسى با من است که من را در تجهیز یارى مى‏کند، و امام را غسل داده، و به من فرمود: به پستو رو و جامه‏دانى که در آن کفن و حنوط است بیاور، من رفتم بقچه‏اى دیدم که هرگز آن را ندیده بودم، آن را برگرفته نزد حضرت آوردم، ایشان را کفن نمود و بر او نماز گذارد، سپس فرمود: آن تابوت را بیاور، عرض‌ کردم نزد نجارى روم و از او بخواهم تابوتى بسازد؟ فرمود: نه، برخیز و برو در خزانه و انبار تابوتى هست، من به انبار رفته تابوتى یافتم که تاکنون در آنجا آن را ندیده بودم، آن را نزد حضرتش آوردم، او جنازه حضرت رضا علیه السلام را برداشته در آن تابوت نهاد و دو پایش را در کنار یک دیگر نهاد و دو رکعت نماز خواند که هنوز تمام نشده بود که سقف خانه شکافت و جنازه از آن شکاف سقف خارج شد و بیرون رفت، من عرض‌ کردم ای پسر رسول خدا اینک مأمون خواهد آمد و پدرت رضا علیه السلام را از ما مطالبه مى‏کند، ما باید چه کنیم؟ فرمود: ساکت باش اى ابا صلت، جنازه باز خواهد گشت، و هیچ پیامبرى در مشرق از دنیا نرود و وصى او در مغرب نمیرد مگر اینکه خداوند ارواح و اجساد آنان را جمع می‌نماید، هنوز امام گفتارش را تمام نکرده بود که سقف شکافت و جنازه با تابوت فرود آمد، پس برخاست و جنازه را از تابوت بیرون آورد و در بستر خود قرار داد، مانند اینکه غسل داده و کفن کرده نشده است، آنگاه به من گفت: اى ابا صلت برخیز و در را بروى مأمون باز کن، من‏ برخاستم و در را گشودم که دیدم مأمون با غلامانش در خانه ایستاده است در حالتى که می‌گرید و محزون است، داخل خانه شد، گریبانش را پاره کرد، لطمه بر روى خود می‌زد، و می‌گفت: اى سید من اى سرور من، مرگ تو من را به مصیبت انداخت، سپس داخل اطاق شد و به بالین جنازه نشست، و گفت: مشغول تجهیز آن شوید، و امر کرد قبرى بکنند، و آن موضع را من کندم، همان چیزها که حضرت رضا علیه السلام فرموده بود ظاهر شد، یکى از درباریان مأمون گفت: آیا نمی‌گوئى و باور ندارى او امام بود؟ گفت: آرى امام نخواهد بود مگر بر همه مردم مقدم باشد، و امر کرد سمت قبله قبرى برایش حفر کنند، گفتم: به من امر کرده که به اندازه هفت پله حفر کنم، بعد در یک سمت قبر براى او محلى براى دفن بگشایم، مأمون گفت: هر چه ابو صلت می‌گوید: که ایشان امر کرده است عمل کنید جز آن محل در کنار عمق قبر، بلکه قبر را معمولى بکنید و لحد بگذارید، و چون دید آب پیدا شد و ماهیان در آن نمایان شدند، و چیزهاى دیگرى که فرموده بود ظاهر گشت، مأمون گفت: پیوسته حضرت رضا در زمان حیات خود عجائبى به ما نشان می داد، و حتى پس از مرگش نیز عجائبى از او می بینیم، یکى از وزرایش که با او بود گفت: آیا میدانى رضا علیه السلام از چه‏ چیز به تو خبر می‌دهد؟ گفت: نه، گفت: بتو می‌فهماند که شما بنى عباس، دولت و شوکتتان با کثرت جمعیت و طول مدت سلطنت مانند این ماهیان هستید تا اینکه اجلتان برسد و مدتتان بسر آید و قدرتتان از دست برود، خداوند مردى را از ما بر شما مسلط کند که همه شما را به فنا بسپارد، اولین و آخرینتان را، مأمون گفت: راست می گوید، آنگاه رو به من کرده گفت: ای ابا صلت آن کلامى را که گفتى و ماهیان بلعیده شدند براى من بگو و به من یاد بده، گفتم به خدا قسم الان فراموش کردم، من راست مى‏گفتم، ولى او امر کرد من را به زندان ببرند و حضرت رضا علیه السلام را به خاک بسپارند. مدت یک سال در زندان بودم و بر من بسیار سخت مى‏گذشت، شبى خوابم نبرد و بیدار ماندم و به دعا و زارى مشغول گشتم و در آن حال محمد و آل محمد- صلوات الله علیهم- را یاد می‌کردم و به حق آنان از خداوند، فرج می‌خواستم هنوز دعایم به اتمام نرسیده بود که ناگاه دیدم محمد بن على علیه السلام بر من وارد شده و فرمود: اى ابا صلت سینه‏ات تنگ شده است و حوصله‏ات تمام گشته؟ عرض‌کردم آرى به خدا سوگند. فرمود: برخیز و با من بیرون آى، آنگاه دست‏ مبارکش را به زنجیرهائى که بر من بود، زده همه از من برداشته شد، و دست من را گرفت و از زندان بیرون آورد در حالى که پاسبانان و غلامان مرا نظاره می‌کردند ولى قدرت سخن گفتن نداشتند و من از در خارج شدم، پس از آن به من فرمود: برو به امان خدا تو را به خدا سپردم بدان که تو هرگز با مأمون روبرو نمی شوى، و او هم تو را نخواهد یافت. ابو الصلت گفت: تاکنون مأمون به من دست نیافته است.

ابن بابویه، محمد بن على، عیون أخبار الرضا علیه السلام ، ج‏۲ ، ص۲۴۲، نشر جهان،  تهران، چاپ: اول، ۱۳۷۸ق.

       بررسی سند

این روایت را هفت نفر از علی بن ابراهیم قمی نقل کرده‌اند که تنها به بررسی وثاقت یک نفر از این راویان می‌پردازیم

محمد بن موسى المتوکل

وی فردی مورد اعتماد است

ابن داود درباره او می‌گوید:

محمد بن موسى المتوکل ثقه.

رجال ‏ابن‏داود/ الجزء الأول ‏من…/باب‏المیم/۳۳۷

علامه حلی می‌نویسد:

ثقه

   الخلاصه للحلی / الفصل ‏الثالث ‏و…/الباب ‏الأول‏ محمد/۱۴۹

علی بن ابراهیم

علی بن ابراهیم قمی از بزرگان علمای شیعه است. نجاشی ایشان را شخص موثق در روایت، مورد اطمینان در نقل روایت،‌ مورد اعتماد و صحیح المذهب، معرفی کرده است:

علی بن إبراهیم بن هاشم أبو الحسن القمی ، ثقه فی الحدیث ، ثبت ، معتمد ، صحیح المذهب

علی بن ابراهیم قمی، در نقل حدیث مطمئن و مورد اعتماد است و مذهب صحیحی دارد

رجال النجاشی – النجاشی – ص ۲۶۰

ابن داود نیز همین مطلب را می‌گوید:

رجال ‏ابن‏داود /الجزء  الأو ل ‏من…/باب  ‏العین‏  المهمله /۲۳۷٫

ابراهیم بن هاشم

سید بن طاووس در سندی که ابراهیم بن هاشم در سلسله آن وجود دارد، گفته است که تمام روات آن مورد اعتماد هستند:

ورواه الحدیث ثقات بالاتفاق.

 فلاح السائل، ص۱۵۸؛ معجم رجال الحدیث، ج۱، ص۲۹۱، رقم: ۳۳۲٫

این جمله به روشنی ثابت می‌کند که تمام شیعیان بر وثاقت او اجماع داشته‌اند.

ابراهیم بن هاشم نیز از جمله افراد موثق است که در این سند قرار دارد.

  آیت الله خویی نیز در شرح حال ابراهیم بن هاشم این است:

أقول: لا ینبغی الشک فی وثاقه إبراهیم بن هاشم، ویدل على ذلک عده أمور:

 ۱٫ أنه روى عنه ابنه علی فی تفسیره کثیرا، وقد التزم فی أول کتابه بأن ما یذکره فیه قد انتهى إلیه بواسطه الثقات. وتقدم ذکر ذلک فی (المدخل) المقدمه الثالثه.

۲٫ أن السید ابن طاووس ادعى الاتفاق على وثاقته.

۳٫ أنه أول من نشر حدیث الکوفیین بقم. والقمیون قد اعتمدوا على روایاته، وفیهم من هو مستصعب فی أمر الحدیث، فلو کان فیه شائبه الغمز لم یکن یتسالم على أخذ الروایه عنه، وقبول قوله.

من می‌گویم: شایسته نیست که در وثاقت ابراهیم بن هاشم تردید شود، برای اثبات این مدعا چند دلیل دلالت دارد:

۱٫ علی بن ابراهیم در تفسیر خود روایات زیادی از او نقل کرده است؛ در حالی که در اول کتاب خود ملتزم شده است که هر چه در این کتاب آورده ، به واسطه افراد مورد اعتماد به او رسیده است.

۲٫ سید بن طاووس ادعای اتفاق بر وثاقت او کرده است.

۳٫ او نخستین کسی است که حدیث مردم کوفه را در قم انتشار داد و قمی‌ها به روایات او اعتماد کرده‌اند. در میان قمی‌ها کسانی بودند که در باره روایت سخت‌گیر بودند، اگر در او احتمال اشکال وجود داشت، تمام قمی‌ها بر گرفتن روایت از او و قبول روایاتش اتفاق نمی‌کردند.

معجم رجال الحدیث، السید الخوئی، ج ۱ ص ۲۹۱

در توضیح کلام آیت الله خوئی می‌گوییم:

عالمان حدیث قم در نقل روایت به قدری دقت داشتند که اگر کسی در شهر مقدس قم از راویان ضعیف زیاد روایت نقل می‌کرد، فوراً او را از شهر بیرون و تبعید می‌کردند.

ابراهیم بن هاشم، مؤسس این مکتب و نخستین انتشار دهنده حدیث در قم بوده است و شخصیتی مثل علی بن ابراهیم فرزند برومند او بیش از شش هزار روایت از پدرش نقل کرده است.

بنابراین ، ابراهیم بن هاشم توثیق صریح دارد و  شخصیتی مثل سید بن طاووس ادعای اتفاق تمام علما بر وثاقت او کرده است.

ابو صلت هروی

وی در نزد رجالیون فرد مورد اعتمادی است

نجاش درباره او می‌گوید:

ثقه صحیح الحدیث

ابو صلت مورد اعتماد است و مذهب صحیحی دارد

رجال ‏النجاشی /ص‏۲۴۵

علامه حلی نیز عین همین مطلب نجاشی را نقل کرده است

الخلاصه للحلی /ص‏۱۱۷

همچنانکه مشاهده شد، در این روایت چندین معجزه برای امام جواد علیه السلام نقل شده است.

تبدیل شدن برگ زیتون به نقره

طبری شیعه روایتی را درباره تبدیل شدن برگهای زیتون به نقره توسط امام چنین نقل کرده است:

قال أبو جعفر: حدثنا أبو محمد، قال: حدثنا عماره بن زید، قال: قال إبراهیم بن سعد: رأیت محمد بن علی (علیه السلام) یضرب‏ بیده‏ إلى‏ ورق‏ الزیتون‏ فیصیر فی کفه ورقا  فأخذت منه کثیرا و أنفقته فی الأسواق فلم یتغیر

طبری از ابراهیم بن سعید نقل می‌کند که حضرت امام جواد (علیه السلام) را دیدم که بر برگ درخت زیتون دست می زد و آن برگها به نقره ( یا درهم های نقش دار)  تبدیل می‌شد . من مقدار زیادی از آنها را از حضرت گرفتم و با آنها در بازار معامله نمودم. آن برگهای نقره هرگز تغییری نکردند .

طبرى آملى صغیر، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الإمامه (ط – الحدیثه) ص۳۹۸، بعثت، ایران ؛ قم، چاپ: اول، ۱۴۱۳ق. لازم به ذکر است که ایشان با نویسنده تاریخ طبری فرق دارد، نویسنده آن کتاب از علمای اهل تسنن است، اما ایشان از علمای شیعه می باشد.

فرستادن شخصی از سامرا به بیت المقدس با طی الارض

ایشان روایت دیگری را نقل می کند که بر اساس آن امام علیه السلام شخصی را با «طی الارض» به بیت المقدس می فرستند:

 قال أبو جعفر: حدثنا أبو عمر هلال بن العلاء الرقی، قال: حدثنا أبو النصر أحمد بن سعید، قال: قال لی منخل بن علی: لقیت محمد بن علی (علیه السلام) بسرمن‏رأى فسألته النفقه إلى‏ بیت‏ المقدس‏ فأعطانی مائه دینار ثم قال لی: أغمض عینیک. فغمضتهما، ثم قال: افتح. فإذا أنا ببیت المقدس تحت القبه، فتحیرت فی ذلک‏

منخل گوید: در سامرا محمد بن علی الجواد علی السّلام را ملاقات کردم. از ایشان تقاضای خرج راه برای سفر به بیت المقدس نمودم. حضرت صد دینار به من عطا فرمودند سپس به من فرمود چشمانت را ببند من نیز چشمم را بستم امام به من فرمود چشمت را باز کن چشم را باز کرده و دیدم در بیت المقدس زیر قبه هستم از این جریان متحیر شدم

طبرى آملى صغیر، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الإمامه (ط – الحدیثه)، ص۳۹۹ بعثت – ایران ؛ قم، چاپ: اول، ۱۴۱۳ق.

شفای نابینا

طبری روایتی را نقل می‌کند که زنی فرزند نابینای خود را نزد امام جواد علیه السلام آورد و آن حضرت دست خود را بر او کشید و او شفا یافت:

قال أبو جعفر حدثنا أبو محمد عبد الله بن محمد قال قال لی عماره بن زید: رأیت امرأه قد حملت ابنا لها مکفوفا إلى أبی جعفر محمد بن علی علیه السلام  فمسح یده علیه فاستوى قائما یعدو کأن لم یکن فی عینه ضرر.

عماره بن زید می‌گوید: زنی فرزندش را که به کوری مبتلا بود نزد امام جواد علیه السلام آورد آن حضرت دست مبارک را بر او کشید و او بینا شد.

الطبری، ابی جعفر محمد بن جریر بن رستم (متوفای قرن پنجم)،‌ دلائل الامامه، ص ۴۰۰، تحقیق: قسم الدراسات الإسلامیه – مؤسسه البعثه، ناشر: مرکز الطباعه والنشر فی مؤسسه البعثه، قم، چاپ: الأولى۱۴۱۳

روایت دیگری را نیز «ابن حمزه طوسی» درباره شفا دادن نابینا، این چنین نقل می‌کند:

عن محمد بن میمون‏ أنه کان مع الرضا علیه السلام بمکه قبل خروجه إلى خراسان قال قلت له إنی أرید أن أتقدم إلى المدینه فاکتب معی کتابا إلى أبی جعفر ع فتبسم و کتب و صرت إلى المدینه و قد کان ذهب بصری فأخرج الخادم أبا جعفر ع إلینا فحمله فی المهد فناولته الکتاب فقال لموفق الخادم فضه و انشره ففضه و نشره بین یدیه فنظر فیه ثم قال لی یا محمد ما حال بصرک قلت یا ابن رسول الله اعتلت عینای فذهب بصری کما ترى قال فمد یده فمسح بها على عینی فعاد إلی بصری کأصح ما کان فقبلت یده و رجله‏ و انصرفت‏ من‏ عنده‏ و أنا بصیر

محمد بن میمون می‌گوید: قبل از رفتن امام رضا علیه السلام به خراسان، در مکه در محضر ایشان بودم. عرض‌ داشتم آقا من تصمیم دارم به مدینه بروم نامه‏اى بنویسید تا براى حضرت جواد علیه السلام ببرم، امام علیه السلام  لبخندى زد و نامه‏اى نوشت. به مدینه آمدم در حالی که آن وقت نابینا بودم. خادم امام جواد، حضرت را که در گهواره بود آورد نامه را تقدیم کردم به موفق فرمود نامه را بگشا باز کرد و مقابل ایشان گرفت در نامه نگاه کرد بعد به من فرمود چشمت چطور است. عرض کردم چنانچه ملاحظه می‌فرمائید به درد چشم مبتلا شدم و نابینا شده ام در این موقع دست دراز کرد و بر چشمم کشید بیناییم برگشت از قبل نیز بهتر و سالم تر شد دست و پایش را بوسیدم و با چشم بینا از خدمتش مرخص شدم.

ابن حمزه الطوسی، الثاقب فی المناقب، ص ۵۲۵، تحقیق : نبیل رضا علوان، چاپ : دوم، سال چاپ : ۱۴۱۲هـ.ق،‌ ناشر : مؤسسه أنصاریان للطباعه والنشر – قم المقدسه.

شفای ناشنوا

ابن شهر آشوب روایتی را نقل می‌کند که شخص ناشنوا با عنایت امام جواد علیه السلام شفا پیدا کرد:

ابو سلمه قال‏ دخلت على أبی جعفر ع و کان بی صمم شدید فخبر بذلک لما أن دخلت علیه فدعانی إلیه فمسح یده على أذنی و رأسی ثم قال اسمع و عه فو الله إنی لأسمع الشی‏ء الخفی عن أسماع‏ الناس‏ من‏ بعد دعوته

ابو سلمه گفت خدمت حضرت جواد رسیدم. مدتى بود گوشهایم ناشنوا شده بود و چیزى را نمی‌شنید وقتى وارد شدم ایشان از این ناراحتى من اطلاع داشت. مرا پیش خواند دست بر گوش و سرم کشیده فرمود بشنو و حفظ کن. به خدا قسم پس از دعاى آن جناب دیگر صداهاى خیلى آرام را هم می‌شنوم‏

ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على، مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏۴ ، ص۳۹۰، علامه – قم، چاپ: اول، ۱۳۷۹ ق.

تبدیل کردن خاک به طلا

شیخ حر عاملی روایتی را درباره تبدیل خاک به طلا توسط امام چنین نقل کرده است:

قال: و منها ما روی عن إسماعیل بن عباس الهاشمی قال: جئت إلى أبی جعفر علیه السلام یوم عید، فشکوت إلیه ضیق‏ المعاش‏، فرفع‏ المصلى‏ فأخذ من التراب سبیکه ذهب فأعطانیها فخرجت إلى السوق فکانت سته عشر مثقالا

اسماعیل بن عباس هاشمى گفت یک روز عید خدمت امام جواد علیه السلام رسیدم و از تنگدستی شکایت کردم، حضرت سجاده را کنار زد و از خاکهای روى زمین شمشى طلا برداشته به من داد (یعنی خاک به برکت دست حضرت به پاره ای طلای مبدل شد) آن را به بازار بردم ۱۶ مثقال طلا بود

شیخ حر عاملى، محمد بن حسن، إثبات الهداه بالنصوص و المعجزات، ج‏۴، ص۴۰۰ اعلمى – بیروت، چاپ: اول، ۱۴۲۵ ق.

 صحبت کردن با حیوانات

روایتی را طبری چنین نقل می‌کند:

قال أبو جعفر: حدثنا قطر بن أبی قطر، قال: حدثنا عبد الله بن سعید، قال: قال لی محمد بن علی بن عمر التنوخی: رأیت محمد بن علی (علیه السلام) و هو یکلم‏ ثورا فحرک الثور رأسه، فقلت: لا، و لکن تأمر الثور أن یکلمک. فقال: و علمنا منطق الطیر و أوتینا من کل شی‏ء. ثم قال للثور: قل لا إله إلا الله وحده لا شریک له. فقال. ثم مسح بکفه على رأسه‏

تنوخی می‌گوید امام جواد علیه السلام را دیدم که با گاو صحبت می‌کرد و گاو سرش را تکان می‌داد من گفتم نه و لکن گاو می‌خواهد با شما حرف بزند امام فرمود  دانستن زبان پرندگان [از طرف خداوند]به ما عطا شده است و از هر چیزی به ما داده شده است [همه چیز را می دانیم و بر همه چیز تسلط داریم]سپس امام به گاو فرمود بگو لا اله الا الله وحده شریک له او نیز گفت بعد امام با دست خود بر سر گاو کشید

طبرى آملى صغیر، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الإمامه (ط – الحدیثه)، ص۴۰۰، بعثت – ایران ؛ قم، چاپ: اول، ۱۴۱۳ق.

شهادت عصا به امامت حضرت

کلینی روایتی را درباره شهادت دادن عصا بر امامت امام جواد علیه السلام چنین نقل کرده است:

 محمد بن یحیى و أحمد بن محمد عن محمد بن الحسن عن أحمد بن الحسین عن محمد بن الطیب عن عبد الوهاب بن منصور عن محمد بن أبی العلاء قال سمعت یحیى بن أکثم قاضی سامراء بعد ما جهدت به‏ و ناظرته و حاورته‏ و واصلته‏ و سألته عن علوم آل محمد فقال: بینا أنا ذات یوم دخلت أطوف بقبر رسول الله ص فرأیت محمد بن علی الرضا علیه السلام یطوف به فناظرته فی مسائل عندی فأخرجها إلی‏ فقلت له و الله إنی أرید أن أسألک مسأله و إنی و الله لأستحیی من ذلک فقال لی أنا أخبرک قبل أن تسألنی تسألنی عن الإمام فقلت هو و الله هذا فقال أنا هو؛ فقلت علامه؟! فکان فی یده عصا فنطقت و قالت إن مولای إمام هذا الزمان و هو الحجه

محمد بن ابى العلا گفت: از یحیى بن اکثم قاضى سامرا بعد از اینکه او را آزمایش کردم و چندین مرتبه با او بحث و گفتگو در باره علوم آل محمد پرداختم و بین ما نامه‏هایی رد و بدل شد. یحیی بن اکثم گفت: روزی مشغول طواف به دور قبر پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم بودم و حضرت محمد بن علی جواد الائمه را دیدم که مشغول طواف است، با او در مورد مسائلى که داشتم بحث کردم تمام آنها را جواب داد بعد گفتم به خدا من یک سؤال دیگر دارم اما خجالت می‌کشم از پرسیدن آن. فرمود من قبل از اینکه بپرسى برایت توضیح می‌دهم. می‌خواهى بپرسى امام کیست؟! گفتم به خدا همین سؤال را داشتم فرمود من هستم. گفتم علامت آن چیست. در دست آن جناب عصایى بود به زبان آمده گفت (انه مولاى امام هذا الزمان و هو الحجه) این آقا سرور من و امام زمان و حجت خدا است.

.کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏۱ ص۳۵۳دار الکتب الإسلامیه – تهران، چاپ: چهارم، ۱۴۰۷ ق.

نقش بستن انگشت حضرت بر روی سنگ

طبری روایتی را چنین نقل کرده است:

قال أبو جعفر: حدثنا أبو محمد عبد الله بن محمد، قال: قال عماره ابن زید: رأیت محمد بن علی (علیه السلام)، فقلت له: یا ابن‏ رسول‏ الله‏، ما علامه الإمام‏؟ قال: إذا فعل هکذا. فوضع یده على صخره فبانت أصابعه فیها. و رأیته یمد الحدید بغیر نار، و یطبع الحجاره بخاتم

عمر بن یزید می‌گوید : امام محمد تقی(ع) را دیدم. به آن حضرت گفتم: یابن رسول الله ، نشانه امامت چیست ؟ حضرت فرمود: امام کسی است که توان چنین کاری را داشته باشد . دست خود را بر سنگی نهاد و جای انگشتش بر آن ظاهر شد و دیدم آهن را بدون آنکه در آتش بگذارد می‌کشید و سنگ را با انگشتر خود نقش می زد .

طبرى آملى صغیر، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الإمامه (ط – الحدیثه)، ص۳۹۹، بعثت – ایران ؛ قم، چاپ: اول، ۱۴۱۳ق.

خشک شدن دست نوازنده

کلینی روایتی را در این خصوص چنین نقل کرده است:

علی بن محمد عن بعض أصحابنا عن محمد بن الریان قال: احتال المأمون‏ على أبی جعفر ع بکل حیله فلم یمکنه فیه شی‏ء  فلما اعتل‏ و أراد أن یبنی علیه ابنته‏دفع إلى مائتی وصیفه من أجمل ما یکون‏  إلى کل واحده منهن جاما فیه‏ جوهر یستقبلن أبا جعفر علیه السلام  إذا قعد فی موضع الأخیار فلم یلتفت إلیهن و کان رجل یقال له- مخارق صاحب صوت و عود و ضرب طویل اللحیه فدعاه المأمون فقال یا أمیر المؤمنین إن کان فی شی‏ء من أمر الدنیا فأنا أکفیک أمره فقعد بین یدی أبی جعفر علیه السلام  فشهق‏ مخارق شهقه اجتمع علیه‏ أهل الدار و جعل‏ یضرب بعوده و یغنی فلما فعل ساعه و إذا أبو جعفر لا یلتفت إلیه لا یمینا و لا شمالا ثم رفع‏ إلیه رأسه و قال اتق الله یا ذا العثنون‏  قال فسقط المضراب‏ من یده و العود فلم ینتفع بیدیه إلى أن مات قال فسأله المأمون عن حاله قال لما صاح بی أبو جعفر فزعت‏ فزعه لا أفیق‏ منها أبدا

محمّد بن ریّان حکایت کند: مأمون در طىّ حکومت خویش، نیرنگ و حیله هاى بسیارى به کار گرفت تا شاید بتواند امام محمّد تقى علیه السلام را در جامعه بدنام و تضعیف کند. ولیکن او هرگز به هدف شوم خود دست نیافت ، چون درمانده شد و خواست دخترش را به ازدواج در آورد، روزى به مأمورین خود دستور داد تا امام جواد علیه السلام را احضار نمایند؛ و از طرفى دیگر نیز دویست کنیز زیبا را دستور داد تا خود را آرایش ‍ کردند و به دست هر یک ظرفى از جواهرات داد، که هنگام نشستن حضرت جوادالا ئمّه علیه السلام در جایگاه مخصوص خود، بیایند و حضرت را متوجه خود سازند. وقتى مجلس مهیّا شد و زن ها با آن شیوه و شکل خاص وارد شدند، حضرت کوچک ترین توجّهى به آن ها نکرد. چند روزى بعد از آن ، مامون شخصى به نام مخارق  که نوازنده و خواننده و ریش بسیار بلندى داشت  را به حضور خود فرا خواند. هنگامى که مخارق نزد مامون آمد، او را مخاطب قرار داد و گفت : اى خلیفه ! هر مشکلى را که در رابطه با مسائل دنیوى داشته باشى ، حلّ خواهم کرد. و سپس آمد و در مقابل امام محمّد جواد علیه السلام نشست و ناگهان نعره‌اى کشید، که تمام اهل منزل اطراف او جمع شدند و او مشغول نوازندگى و ساز و آواز شد.آن مجلس ساعتى به همین منوال سپرى گشت؛ و حضرت بدون کم ترین توجهى سر مبارک خویش را پائین انداخته بود و به راست و چپ هم نگاه نمی‌کرد، در این هنگام نگاهى غضبناک به آن نوازنده نمود و سپس با صدای بلند او را مخاطب قرار داد و فرمود: ((اتّق اللّه یا ذالعثنون )) : اى ریش بلند! از خدا بترس ؛ و تقواى الهى را رعایت نما. ناگهان وسیله موسیقى که در دست مخارق بود از دستش بر زمین افتاد و هر دو دستش نیز خشک شد؛ و دیگر قادر به حرکت دادن دست هایش ‍ نبود. و با همین حالت شرمندگى از آن مجلس ، و از حضور افراد خارج گشت و به همین شکل (فلج و بیچاره ) باقى ماند تا به هلاکت رسید و از دنیا رفت . و چون مأمون علت آن را از خود مخارق ، جویا شد، که چگونه به چنین بلائى گرفتار شد؟ خارق در جواب مامون گفت : آن هنگامى که محمّد جواد علیه السلام بر سر من فریاد زد، ناگهان چنان لرزه‌اى بر اندام من افتاد که دیگر چیزى نفهمیدم و در همان لحظه، دست هایم از حرکت باز ایستاد؛ و در چنین حالتى قرار گرفتم .

کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏۱ ، ص۴۹۴ دار الکتب الإسلامیه – تهران، چاپ: چهارم، ۱۴۰۷ ق.

  زنده کردن گاو مرده

ابن حمزه طوسى روایتی را درباره زنده شدن گاو توسط امام جواد علیه السلام چنین نقل کرده است:

عن أحمد بن محمد الحضرمی، قال: حج أبو جعفر علیه السلام فلما نزل زباله فإذا هو بامرأه ضعیفه تبکی على بقره مطروحه على قارعه الطریق، فسألها عن عله بکائها فقامت المرأه إلى أبی جعفر علیه السلام و قالت: یا ابن رسول الله؛ إنی امرأه ضعیفه لا أقدر على شی‏ء، و کانت هذه البقره کل مال أملکه، فقال لها أبو جعفر علیه السلام: «إن أحیاها الله تبارک و تعالى لک فما تفعلین؟» قالت:یا ابن رسول الله لأجددن لله شکرا. فصلى أبو جعفر رکعتین و دعا بدعوات ثم رکض برجله البقره، فقامت البقره، و صاحت المرأه: عیسى بن مریم. فقال أبو جعفر علیه السلام: «لا تقولی هذا، بل عباد مکرمون، أوصیاء الأنبیاء».

حضرمی گوید: در سفر امام جواد (علیه السلام) از مدینه به بغداد، وقتی حضرت به سر زمین زباله (منطقه واقع در نزدیکی کوفه)، رسیدند، زن ضعیفی را مشاهده کردند که بر بالای جسد گاوی مرده در کنار راه نشسته و گریه می‌کند ؛ حضرت علت گریستن زن را از او پرسید. زن در جواب گفت: ای پسر رسول الله، من زنی ضعیفم، قدرت هیچ کاری را ندارم و این گاو همه سرمایه زندگی‌ام بود که اکنون مرده است. حضرت فرمود: اگر خدای متعال آن را زنده کرد چه خواهی کرد ؟عرض کرد ای پسر رسول خدا همواره سپاسگذار او خواهم بود. آنگاه حضرت دو رکعت نماز بر جای آورد و درباره دعا کرد؛ سپس با پای مبارک خود به گاو زد و گاو بلند شد. در این هنگام زن فریاد زد که این آقا عیسی بن مریم است .
حضرت فرمود: نه ، بلکه او بنده ای از بندگان مورد عنایت خداست ، این از اوصیای پیامبران است .

ابن حمزه طوسى، محمد بن على، الثاقب فی المناقب، ص۵۰۳ انصاریان – ایران ؛ قم، چاپ: سوم، ۱۴۱۹ ق.

همان طور که ملاحظه فرمودید موارد فوق بخشی از معجرات و کرامات امام جواد علیه السلام در کتابهای شیعه بود. حال در ادامه به ذکر معجزات ایشان در کتب اهل سنت می پردازیم.

منابع اهل سنت

در کتابهای اهل سنت برای امام جواد علیه السلام کرامات و معجزاتی نقل شده است که ما به عنوان نمونه به ذکر دو مورد از آنها بسنده می­کنیم:

میوه دادن درخت بی ثمر به برکت آب وضوی امام

ابن صباغ کرامتی را از امام جواد علیه السلام نقل کرده است که درختی به برکت آب وضوی امام میوه دار شد

وی چنین نقل می‌کند:

حکی أنه لمّا توجّه أبو جعفر منصرفاً من بغداد إلى المدینه الشریفه خرج معه الناس یشیّعونه للوداع فصار إلى أن وصل إلى باب الکوفه عند دار المسیّب فنزل هناک مع غروب الشمس ، ودخل إلى مسجد قدیم مؤسّس بذلک الموضع لیصلّی فیه المغرب ، وکان فی صحن المسجد شجره نبق لم تحمل قطّ ، فدعا بکوز فیه ماء فتوضّأ فی أصل الشجره (النبقه) وقام یصلّی فصلّى معه الناس المغرب ، فقرأ فی الاُولى الحمد وإذا جاء نصر اللَّه والفتح ، وقرأ فی الثانیه بالحمد وقل هو اللَّه أحد (وقنت قبل رکوعه فیها وصلّى الثالثه وتشهّد وسلّم) ثمّ بعد فراغه جلس هُنیئهً یذکر اللَّه تعالى وقام فتنفّل بأربع رکعات وسجد بعدهنّ سجدتی الشکر ، ثمّ قام فوادع الناس وانصرف فأصبحت النبقه وقد حملت من لیلتها حملاً حسناً ، فرآها الناس وقد تعجّبوا فی ذلک غایه العجب ثمّ ما کان هو أغرب وأعجب من ذلک أنّ نبقه هذه الشجره لم یکن لها عَجَمٌ  فزاد تعجّبهم من ذلک أکثر وأکثر .

للوداع فصار إلى أن وصل إلى باب الکوفه عند دار المسیّب فنزل هناک مع غروب الشمس ، ودخل إلى مسجد قدیم مؤسّس بذلک الموضع لیصلّی فیه المغرب ، وکان فی صحن المسجد شجره نبق لم تحمل قطّ ، فدعا بکوز فیه ماء فتوضّأ فی أصل الشجره (النبقه) وقام یصلّی فصلّى معه الناس المغرب ، فقرأ فی الاُولى الحمد وإذا جاء نصر اللَّه والفتح ، وقرأ فی الثانیه بالحمد وقل هو اللَّه أحد (وقنت قبل رکوعه فیها وصلّى الثالثه وتشهّد وسلّم) ثمّ بعد فراغه جلس هُنیئهً یذکر اللَّه تعالى وقام فتنفّل بأربع رکعات وسجد بعدهنّ سجدتی الشکر ، ثمّ قام فوادع الناس وانصرف فأصبحت النبقه وقد حملت من لیلتها حملاً حسناً ، فرآها الناس وقد تعجّبوا فی ذلک غایه العجب ثمّ ما کان هو أغرب وأعجب من ذلک أنّ نبقه هذه الشجره لم یکن لها عَجَمٌ  فزاد تعجّبهم من ذلک أکثر وأکثر .

نقل شده است وقتی که امام جواد (علیه السلام) از بغداد به سوی مدینه می رفت، عده‌ برای وداع با حضرت ایشان را بدرقه می‌کردند تا اینکه امام هنگام غروب در راه کوفه به منزلگاهمسیب رسید و در آنجا داخل مسجد قدیمی شد تا نماز مغرب را بخواند. در صحن مسجد درخت سدری بود که همواره خشک و بی ثمر بود. امام مقداری آب خواست و کنار آن درخت وضو گرفت [امام علیه السلام پای درخت وضو گرفتند و آب وضوی آن حضرت به ریشه درخت رسید] و نماز مغرب را در آن مسجد به جماعت برگزار نمود. حضرت در رکعت اول پس از سوره حمد، سوره «نصر» را قرائت کرد، در رکعت دوم پس از سوره حمد، سوره توحید را خواند و قبل از رکوع، قنوت گرفته و رکعت سوم را نیز خوانده و تشهد و سلام گفت. حضرت پس از نماز اندکی نشستند و به ذکر خدا مشغول شدند ، پس از آن چهار رکعت نماز مستحبی [دو نماز دو رکعتی] به جا آورد، بعد از نماز، دو سجده شکر به جا آوردند و برخاسته با مردم خداحافظی کردند و رفتند. صبح هنگام درخت صدر ثمر داده بود و در طول شب میوه­های نیکو وقابل توجهی به بار نشسته بود. مردم با شگفتی تمام آن را مشاهده می‌کردند عجیب‌تر اینکه درخت آن میوه بی دانه بود  لذا تعجبشان از این بیشتر و بیشتر شد.

 ابن صباغ،علی بن محمد بن  احمد ( متوفای ۸۵۵) ، الفصول المهمه فی معرفه الأئمه، ج ۲، صص ۱۰۴۸، تحقیق : سامی الغریری، چاپ : الأولى، ناشر : دار الحدیث للطباعه والنشر، سال چاپ : ۱۴۲۲؛ ؛ شبلنجى شافعی‏، مؤمن بن حسن، نور الأبصار فی مناقب آل بیت النبی المختار صلى الله علیه و آله و سلم‏، ص ۳۳۰، قم‏ ، ناشر: رضى‏،  چاپ: دوم‏، سال ۱۴۲۲ق و چاپ عثمانیه مصر، الطبعه الحدیثه ص ۳۳۰ آمده است

 ابن صباغ در ادامه گوید:

وهذا من بعض کراماته الجلیله ومناقبه الجمیله

این برخی از کرامات جلیله و مناقب زیبای ایشان است

ابن صباغ،علی بن محمد بن  احمد ( متوفای ۸۵۵) ، الفصول المهمه فی معرفه أحوال الأئمه، ص ۲۵۸، بیروت، دارالاضواء، الطبعه الثانیه.

طی الارض و رهایی زندانی از بند

ابن صباغ روایتی را در این خصوص که منابع شیعه نیز آمده است، چنین نقل می‌کند:

وعن أبی خالد قال : کنت بالعسکر فبلغنی أنّ هناک رجلاً محبوساً أُتی به من الشام مکبولاً بالحدید وقالوا إنّه تنبّأ ، فأتیت باب السجن ودفعت شیئاً للبوّابین حتّى دخلت علیه ، فإذا برجل ذا فَهْم وعقل وأدب فقلت : یا هذا ما قصّتک ؟ قال: إنّی کنت رجلاً بالشام أعبد الله تعالى فی الموضع الّذی یقال إنّه نصب فیه رأس الحسین ( علیه السلام ) ، فبینما أنا ذات لیله فی موضعی مقبل على المحراب أذکر الله إذ رأیت شخصاً بین یدیَّ فنظرت إلیه فقال : قُمْ ، فقمت معه فمشى [ بی ] قلیلاً فإذا أنا فی مسجد الکوفه ، فقال لی : أتعرف هذا المسجد ؟ قلت : نعم هذا مسجد الکوفه ، قال : فَصلّى فصلّیت معه ، ثمّ انصرف فانصرفت معه فمشى قلیلاً فإذا [ نحن بمسجد الرسول ( صلى الله علیه وآله ) فسلّم على رسول الله ( صلى الله علیه وآله ) وصلّى وصلّیت معه ، ثمّ خرج وخرجت معه فمشى قلیلاً وإذا ] نحن بمکه المشرّفه فطاف بالبیت فطفت معه ، ثمّ خرج فخرجت معه فمشى قلیلاً فإذا أنا بموضعی الّذی کنت فیه بالشام ، ثمّ غاب عنّی فبقیت متعجّباً ممّا رأیت. فلمّا کان فی العام المقبل وإذا بذلک الشخص قد أقبل علیَّ فاستبشرت به فدعانی فأجبته ففعل بی کما فعل فیَّ العام الماضی ، فلمّا أراد مفارقتی قلت له : سألتک بحقّ الّذی أقدرک على ما رأیت منک إلاّ ما أخبرتنی مَن أنت ؟ فقال : أنا محمّد بن علیّ بن موسى بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب ، فحدّثت بعض مَن کان یجتمع لی بذلک فرفع ذلک إلى محمّد بن عبد الملک الزیّات فبعث إلىَّ مَن أخذنی من موضعی وکبّلنی فی الحدید وحملنی إلى العراق وحبسنی کما ترى وادّعى علیَّ بالمحال ، قلت له ، فأرفَعُ عنک قصّهً إلى محمّد بن عبد الملک الزیّات ؟ قال : افعل ، فکتبت عنه قصّهً وشرحت فیها أمره ورفعتها إلى محمّد بن عبد الملک فوقّع فی ظهرها : قل للّذی أخرجک من الشام إلى هذه المواضع الّتی ذکرتها یخرجک من السجن الّذی أنت فیه ، فقال ابن خالد فاغتممت لذلک وسقط فی یدی وقلت : إلى غد آتیه وآمره بالصبر وأعده من الله بالفرج وأُخبره بمقاله هذا الرجل المتجبّر. قال : فلمّا کان من الغد باکرت السجن فإذا أنا بالحرس والجند وأصحاب السجن وخلق کثیر یهرعون فسألت : ما الخبر ؟ فقیل لی : إنّ الرجل المتنبئ المحمول من الشام فُقد البارحه من الحبس وحده بمفرده وأصبحت قیوده والأغلال الّتی کانت فی عنقه مرمى بها فی السجن لا ندری کیف خلص منها ، وطلب فلم یوجد له أثر ولا خبر ولا یدرون أخسفت به الأرض أو اختطفته الطیر. فتعجّبت من ذلک وقلت : استخفاف ابن الزیات بأمره واستهزاؤه بما وقع به على قصّه خلّصه من السجن.

ابو خالد روایت می کند : زمانی که در سامرا بودم خبر آوردند که مردی را که مدعی نبوت است در غل و زنجیر از شام آورده و زندانی کرده اند. به درب زندان رفتم و تصمیم گرفتم به زندان بانان پول بدهم [تا به من اجازه ورود به زندان بدهند]. وارد زندان شدم دیدم چون به نزد او رفتم او را فردی عاقل و فرهیخته و با ادب یافتم .به او گفتم: داستان تو چیست؟ وی گفت : من در موضع معروف به راس الحسین شام، جایی که [در زمان یزید ملعون] سر مبارک امام حسین علیه السلام را در آنجا قرار کرده اند، خدا را عبادت می­کردم، یکی از شبها که درمحرابم خدا را عبادت می­کردم ناگهان شخصی نزد من آمد و گفت بر خیز برویم . بلند شدم و مقدار کمی با حرکت کرد ناگهان خودم را در مسجد کوفه دیدم، فرمود:  این مسجد را می شناسی ؟ گفتم : بله مسجد کوفه است. او در آنجا نماز خواند من هم نماز خواندم. سپس از آنجا بیرون آمدیم. کمی راه رفت، ناگهان خود را در مسجد مدینه مشاهده کردم. ایشان به رسول خدا صلی الله علیه و آله سلام کرد و نماز خواند، من نیز با او نماز خواندم. سپس از آنجا خارج شدیم. مقداری با هم قدم زدیم که ناگاه خود را در مکه دیدم، او کعبه را طواف کرد، من نیز طواف کردم . سپس از آنجا خارج شدیم، چند قدمی راه نرفته بودیم،که خود را در جای نخست، در شام مشاهده کردم. سپس از دیده­گانم پنهان شد و من از آنچه دیدم در شگفتی بودم.

یک سال از این واقعه گذشت که باز همان مرد آمد. از دیدن او خوشحال شدم. از من خواست که با وی همراه شوم و چون سال گذشته مرا به کوفه ، مدینه و مکه برد و به شام بازگرداند. وقتی خواست برود به او گفتم : تو را به کسی که چنین قدرتی را به تو عطا کرده است سوگند می­دهم که بگویی کیستی؟ فرمود من محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب هستم .من این ماجرا را برای دوستان و اطرافیان بازگو کردم ،خبر به گوش محمد بن عبدالملک زیات رسید او نیز عده­ای را فرستاد مرا در غل و زنجیر کردند و به عراق آوردند و همان گونه که می­بینی در اینجا زندانی کردند و مرا متهم به حلول کردند [گفتند تو اعتقاد داری پیامبر در تو حلول کرده و ادعای نبوت داری]. .گفتم: ماجرای تو را با محمد بن عبد الملک زیات مطرح ­کنم ؟ گفت : انجام بده. ابو خالد می­گوید: از طرف این مرد نامه­ای به  محمد بن عبد الملک زیات [وزیر معتصم عباسی] نوشتم و ماجرای وی را شرح دادم و برایش فرستادم، محمد بن عبد الملک زیات در زیر نامه نوشت: به کسی که در یک شب تو را به این جاهایی که گفتی، برد [از شام به کوفه و مدینه و مکه برد و سپس به شام بازگرداند] ، بگو تا از زندانی که در آن هستی آزادت کند!، ابن خالد می گوید: از پاسخ محمد بن عبد الملک زیات غمگین شدم و از آزادی آن مرد نامید شدم؛ [با خود] گفتم : فردا نزد او می­روم و او را سفارش به صبر می کنم و به او وعده می­دهم که به لطف خدا در امور گشایشی صورت می­گیرد و سخن این ستمگر را به می­گویم. فردا صبح به زندان رفتم ، دیدم نگهبانان زندان و ماموران حکومتی و زندانیان، پریشان و سرگردان از این سوبه آن سو می­روند! پرسیدم چه اتفاقی افتاده؟ گفتند زندانی که مدعی نبوت و او را از شام به اینجا آورده بودند ، او به تنهایی امروز صبح گم شده  و غل و زنجیری که در گردنش بود در زندان افتاده، ما نمی­دانیم چگونه از غل و زنجیر خلاص شده [و آن را باز کرده]. هر چه گشتند اثری و یا خبری از او نبود و نمی­دانستند آیا زمین او را بلعیده و یا پرندگان او را شکار کرده­اند.ابو خالد می­گوید : من از این داستان متعجب شدم و [پیش خود] گفتم : به خاطر خوار کردن محمد بن عبد الملک زیات و مسخره کردن آن کرامت بود [که امام جواد علیه السلام] آن مرد را از زندان رهایی بخشید.

علی بن محمد أحمد المالکی ( ابن الصباغ )، الفصول المهمه فی معرفه الأئمه، ج ۲، صص ۱۰۴۹- ۱۰۵۱، تحقیق : سامی الغریری، چاپ : الأولى، ناشر : دار الحدیث للطباعه والنشر، سال چاپ : ۱۴۲۲٫

علامه مجلسی نیز این روایت را با اندکی اختلاف در متن نقل کرده است:

مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوارالجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار (ط – بیروت)،  ج‏۲۵ ؛ ص۳۷۶، دار إحیاء التراث العربی – بیروت، چاپ: دوم، ۱۴۰۳ ق.

روایات فوق نمونه‌ای از معجزات و کرامات امام جواد علیه السلام بود که در کتابهای شیعه و اهل سنت نقل شده است که نشان از محبت مسلمانان به آن امام عزیز است.

 

گروه پاسخ به شبهات موسسه تحقیقاتی ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

شبکه بین المللی مطالعات ادیان

اینفورس (شبکه بین المللی مطالعات ادیان)،‌ بخشی از یک مجموعه فعالیت های فرهنگی است که توسط یک گروه جهادی مجازی انجام می شود. این گروه  بدون مرز، متشکل از اساتید، طلاب، دانشجویان و کلیه داوطلبان باایمان و دغدغه مندی است که علاقمند به فعالیت علمی جهادی در عرصه جنگ نرم هستند. شما هم می توانید یکی از اعضای این گروه باشید(اینجا کلیک کنید). فعالیت های سایت زیر نظر سید محمد رضا طباطبایی، مدرس ادیان و کارشناس صدا و سیماست. موضوعات سایت نیز در زمینه سیر مطالعاتی با رویکرد تقویت بنیه های اعتقادی و پاسخ به شبهات است.

0 0 رای ها
شما هم امتیاز بدهید..
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x