بررسی مفهوم عرفان و سلوک معنوی در عرفان کیهانی
بررسی مفهوم عرفان و سلوک معنوی در عرفان کیهانی
نویسنده : علیرضا صدری اقدم
چکیده:
عرفان کیهانی، در دهههای اخیر و در محدوده جغرافیایی ایران ظهور کرده است و در تلاش است خود را اصیل و آسمانی معرفی کند. بنیانگذار این عرفانواره مدعی ارتباط با شعور مرموز کیهانی و آگاهی جهان مادی است و این توانمندی را داراست تا با اتصال دادن افراد به این شعور، شناخت و عرفان حقیقی را از طریق تجربهای غیرقابل انتقال در اختیار گذاشته و انسان را به درک وحدت در گستره هستی نائل گرداند. تلاش در جهت تبیین صحیح دیدگاههای عرفان حلقه (کیهانی)، و بررسی و نقد سلوک ادعا شده در کسب معنویت، کمال و معرفت، از اهداف این نوشتار است. از این رو با تاکید بر مکتوبات و آثار «محمدعلی طاهری» به عنوان مبدع «عرفان کیهانی» سعی شده از داوری پیرامون انگیزهها و مقاصد این جریان پرهیز شود.
مقدمه:
در دهههای اخیر هر از چند گاهی در گوشه و کنار جامعه ایران، اخباری حاکی از ظهور جریانهایی شبهمعنوی به گوش میرسد که هر کدام به فراخور خاستگاه، ماهیت وجودی و اهداف، حامل ادعاهایی هستند که برای مخاطب عام جذاب بوده و در حلقه این عرفانوارهها گرفتار آمدهاند. بررسی صحت و سقم این ادعاها نیازمند تبیین صحیح باورهای یک جریان بر اساس استنادات و راستیآزمایی به واسطه عقلانیت وحیانی است. از جمله این جریانها، جریانی موسوم به عرفان کیهانی یا حلقه است که بنیانگذار آن با برگزاری کلاسها و تربیت شاگرد و مَستِر، به ترویج و تبلیغ دیدگاههای خود پرداخته و با نوشتن کتابی با عنوان «عرفان کیهانی» اصولی را برای عرفان خودساخته معرفی نموده است. پایه و اساس عرفان حلقه مبتنی بر نگرشی است که مدعی است مرشد معنوی آن با شعور موجود در ماده که به شعور کیهانی شهرت یافته، مرتبط بوده و این توانایی در وی وجود دارد تا انسانها را به این آگاهی متصل گرداند. از منظر عرفان حلقه، اتصال به شبکه شعور کیهانی همان اکسیر اعظم و آب حیاتی است که منتهی الآمال همه رهپویان راه کمال و دلدادگان کوی حقیقت است. آگاهی و معرفت در گرو پیوستن به شعور کیهان بوده و آدمی از رهگذر آن، به گنجهای درون راه یافته و به اشراق نائل میشود. در ابتدا و قبل از ورود به بحث لازم است چیستی و ویژگیهای عرفان ادعا شده از سوی مبدع آن (محمدعلی طاهری) مورد بررسی قرار گیرد تا با تکیه بر مستندات و متون ارائه شده از ناحیه ایشان، بستر مناسبی برای تحلیل ادعاها فراهم آید.
عرفان کیهانی از زبان مبدع آن
فرقه حلقه پس از ادعای درمانگری از طریق فرادرمانی در مرحلهای اقدام به انتشار کتاب عرفان کیهانی نمود و در آن درمانگری را مقدمه شناخت خداوند و سیر و سلوک معرفی کرد و عملا به تبیین مواضع و دیدگاههای خود در رابطه با چگونگی تکامل معنوی انسان پرداخت. از همین رهگذر آموزههای حلقه در قالب کلاسهای فرادرمانی و عرفان در اختیار مخاطبان قرار میگرفت. بر اساس پندار طاهری، عرفان کیهانی، سیر و سلوکی است که مباحث عرفانی را مورد بررسی نظری و عملی قرار می دهد (ر.ک: طاهری، ۱۳۸۸، ص ۴) و همه انسانها صرف نظر از نژاد، ملیت، دین، مذهب و عقاید شخصی، میتوانند جنبه نظری آن را پذیرفته و جنبه عملی آن را مورد تجربه و استفاده قرار دهند.» (همان) و در حقیقت همه انسانها فارغ از اندیشهای که دارند میتوانند عرفان را با متد پیشنهادی فرقه کیهانی تجربه کرده و در صراط مستقیم قرار بگیرند (ر.ک: طاهری، ۱۳۸۷، ص۸)
عرفان سهل الوصول و غیر انحصاری
به نظر میآید طاهری با این دغدغه ذهنی دست به گریبان است که عرفان و ورود به قلمرو سلوک معنوی در زمره مسائل پیچیده و دشوار است و بر اساس این نگاه عرفان مسیری دستنایافتنی و غیرقابل عبور گردیده است. بر پایه همین تلقی، چارچوب عرفان عرفای ایران را غیر قابل فهم برای همگان تصور کرده و مدعی است که عرفان کیهانی توانسته است عرفانی ساده و همه فهم را به جامعه عرضه کند تا مشتاقان کوی حقیقت به سادگی و با سهولت مسائل عرفانی را درک کرده و بدون استفاده از روش و تکنیک خاصی به اشراق و شهود نائل آیند. از زاویهای دیگر گناه دشواری میراث عرفانی ما، بر دوش کسانی است که آن را طریقتی انحصاری و اختصاصی دانسته و اجازه ورود را به عموم جامعه نمیدهند و همین مسئله سبب شده است خیل کثیری از جوانان ما به عرفانهای دیگری مانند عرفان سرخپوستی یا هندی روی آورند (ر.ک: طاهری، انسان و معرفت،ص ۷۲ ) از این رو گرایش به سادهسازی، آسانسازی و همگانی کردن عرفان گذشتگان از انگیزههای ابداع عرفان کیهانی عنوان شده است.«در چنین برههای ایران که پایگاه صاحب نامی برای عرفان به شمار میرفته و در دامان خود، عرفای زیادی را پرورش داده است، تاکنون نتوانسته چارچوب قابل فهمی را در این زمینه ارائه کند که ضمن سهولت فهم، بتواند برای همگان عملی و سهل الوصول باشد» (طاهری،۱۳۸۸ :۴۳)
عرفان ایرانی
توجه و تمرکز بر ایرانی بودن عرفان را میتوان از ویژگیهای عرفان کیهانی به شمار آورد. چه اینکه اعتلای ایران نیز از اهداف عرفان مذکود قلمداد شده است. (امانت طاهر: مقدمه و معرفی) طاهری در عباراتی به این مطلب اذعان میکند که ما باید به دنبال عرفان ایرانی باشیم! و از یافتههای عرفای ایران بهره بجوییم و به جای اینکه به سراغ عرفانهای سایر ملل برویم، عرفانی برخاسته از فرهنگ ایرانی به جامعه خود عرضه کنیم. وی مینویسد:
«این موضوع دل هر ایرانی را، که از عرفان ایران چند کلمه بداند و یا از عرفای ایران چند بیت شعر شنیده یا خوانده باشد، به درد آورده، این احساس را در ما به وجود میآورد که وارثان خوبی برای عرفان پرمحتوای خود نبوده و نتوانستهایم از عرفان دیرینه خود بهره کافی ببریم.» (طاهری،۱۳۸۸: ۴۸)
او با این جمله که: «حاصل زحمات و دریافتهای ماورایی همهی عرفای ایران، در گوشه کتابخانهها خاک میخورد» به نوعی این تلقی را به وجود میآورد که عرفان طراحی شده توسط وی حاصل میراث گذشتگان بوده و یا حداقل ریشه در آن دارد که البته تایید چنین گزارهای با واقعیتهای موجود فاصله دارد. از سویی دیگر آن طور که خود وی تصریح میکند دستکم یکی از انگیزههایی که به طراحی و ارائه عرفان کیهانی منجر گردید، اعتلای عرفان ایران بوده است:
« در این برهه از زمان، … هر کس چیزی از عرفان این مرز و بوم برای عرضه به نسل جدید و دنیا در اختیار دارد، باید به پا خاسته و در این حرکت بزرگ، یعنی «اعتلای عرفان ایران» سهیم باشد.» (همان:۴۸)
او معتقد است که عرفان به هیج دینی تعلق ندارد و اساسا نمیتوان از عرفان اسلامی یا غیر اسلامی سخن به میان آورد چرا که عرفان بررسی بخش کیفی وجود انسان است و بخش وجود کیفی انسان از انسان جدا نیست از این رو عرفان و بیان آن است که ملیتها را از هم تفکیک میکند. (ر.ک: امانت طاهر، ترم ۳، سوالات) وی در توضیح چرایی تاکید بر ایرانی بودن عرفان در حلقه می گوید:
فرهنگ هر ملتی با زبان و واژههای خاصی در دنیای عرفان خو کرده و در روح جمعی آن ملت رسوخ کرده.. (ترم ۳، سوالات) اگر ما میگوییم عرفان ایران، یعنی در ایران که یک سرزمین است از ابتدا تا کنون عرفان چه ماجرایی طی کرده و ما چه پیشزمینهای داریم؟(همان)
در جای دیگر میگوید:
بعضی از دوستان میگویند چرا عرفان ایران؟ چون زبان اهمیت دارد (امانت طاهر، ترم ۶، ذهن اشتراکی؛ و سوالات)
عرفان بدون زحمت
ویژگی دیگری که همواره در زمره گزینههای تبلیغی عرفان حلقه محسوب میشود، عدم استفاده از ابزار و تکنیک خاصی برای رسیدن به عرفان است که بنابر ادعای طاهری بدلیل آنکه عرفان در منزلگاه عشق و به تعبیری «روی پله عشق» بدست میآید از هیچ روش و ابزاری برای نیل به آن استفاده نمیشود (ر.ک: طاهری،۱۳۸۸ :۴۵)
عرفان کمال
تقسیمبندی عرفان به عرفان کمال و عرفان قدرت از شاهکارهای جناب طاهری است. وی معتقد است که عرفان گاه به انگیزه سلطهجویی و قدرت طلبی، مورد استقبال قرار میگیرد که از آن به عرفان قدرت نام برده است و گاه نیز هدف از آن کمال است که نقطه مقابل قدرت و سلطهجویی است (طاهری، بینا، بیجا: ۲۰۶)
شبکه مثبت
از ویژگیهایی که طاهری برای عرفان خود برشمرده است تاثیر و تاثر از شبکه مثبت است که در مقابل شبکه منفی است که تحت نفوذ ابلیس و کارگزاران آن قرار دارد. وی بر این پندار است که دو شبکه مثبت و منفی در جهان وجود دارد که اولی در آخرالزمان با مدیریت مهدی (عج) و دومی تحت با مدیریت دجّال اداره خواهد شد (طاهری، ۲۰۱۱، چند مقاله: دام دجال) بشر همواره بین دو شبکه مثبت و منفی (هوشمندی الهی و شیطانی) قرار داشته و دارد و در عهد آخر بزرگترین رویارویی آشکار کاربران آن دو روی خواهد داد. در این زمان قدرت و کمال که به ترتیب، دستاورد برخورداری از شبکه منفی و مثبت است، دو همآورد همطراز محسوب میشوند که غلبهی هر یک بر دیگری با انتخاب بشر اتفاق میافتد و سرانجام با یک انتخاب درست حق بر باطل پیروزی مییابد و کشف رموز دیگر به رهبری منجی عهد آخر امکانپذیر میشود.» (ر.ک: همان: منجی موعود)
سازگاری مذهب و عرفان با علم
وی عرفان کیهانی را موجب آشتی با دین دانسته و در عین حال طرح افکار مختلف را ممنوع نمیداند و ثمره آن را بالندگی بیشتر میداند. (همان: مقاله عرفان حقیقی)
بررسی:
عرفان معرفت قلبی است که به وسیله کشف وشهود حاصل میشود و یا یافتن حقایق اشیاء به طریق کشف و شهود است. (دهخدا: واژه عرفان) عرفان، [ ع ِ] مصدر شناختن و دانستن بعد از نادانی (ناظم الاطباء، ۱۳۴۲، عرفان) به عبارت دیگر عرفان، علم و روشی است که سالک میتواند با آن به حقیقت عالم و جهان هستی آگاهی یافته و به کشف حقائق نائل آید. از منظر عرفای اسلامی عرفان دو بخش نظری و عملی دارد؛ عرفان نظری، در حقیقت همان دیدگاهی است که عارف نسبت به هستی و آفرینش دارد و در اصطلاح به جهانبینی عرفانی معروف است. از منظر عارف آنچه که اصالت دارد تنها خداوند است و غیر او را اصالتی نیست. در عرفان عملی عارف تلاش میکند به پیمایش مسیری که بدان ایمان دارد همت گمارد و از طریق پیرایش درون و زدون آلودگیهای نفس، خود را به حقیقت که همانا خداوند باشد نزدیک کند. (ر.ک: جوادی آملی، ص ۱۲۸) چنین فرآیندی در اصطلاح سیر و سلوک الی الله نامیده میشود. عرفان عملی سیر و سلوکی است که سالک بواسطه عرفان نظری بدست آورده و بکار بسته است. در این مجال عرفان موسوم به کیهانی از دو بعد نظری و عملی مورد بررسی قرار میگیرد. چنانچه در سطور بالا نیز بدان اشاره شد، جناب طاهری به نوعی معتقد است عرفان کیهانی ماحصل و عصاره عرفان ایرانی است که سالها در گوشه کتابخانهها خاک خورده است و بسیاری از عرفای ایران از آن بهره داشتهاند و اکنون وی توانسته این موهبت را دوباره به جامعه ایرانی باز گرداند. در واقع وی با ابداع و کشف عرفان کیهانی به اعتلای عرفان ایران کمک نموده و آن را دوباره احیاء نموده است. (ر.ک: امانت طاهر: همان) با این توضیح وی عرفان خود را ادامه تلاشهای عرفای سابق دانسته که در گذشته توسط آنان پیموده شده و امروز متروک مانده است. نکته دوم؛ در مجموع آثار مکتوب ایشان، استفاده وسیع از ادبیات عرفان اسلامی و به طور خاص فرهنگ اهل بیت علیهم السلام مشهود است که تنها با تورق کتابها و مقالات ارائه شده، به راحتی قابل اذعان است به طوری که در هر مبحث، به آیهای از آیات قرآن استشهاد شده است. با این توضیح معیار ایرانی بودن عرفان ایشان چیست؟ آیا اساسا میتوان معرفت و شناخت را به قوم یا سرزمین خاصی نسبت داد؟ آیا به صرف اینکه برخی از عرفای نامدار، ایرانی بودهاند میتوان از عرفان ایرانی سخن به میان آورد. این درحالی است که شخصیتهایی همانند مولوی که در نوشتههای طاهری به آنان استناد شده است خود را مسلمان و بینش خود را برگرفته از اسلام میدانند. ایشان معرفت را امری مربوط به فرهنگ و زبان یک ملت میداند به گونهای که تعریف وی از عرفان با مفاهیم رایج در زبان یک قوم در ارتباط است تا جایی که وی عرفان را به ایرانی بودن یعنی عرف فرهنگ و زبان جامعه نسبت میدهد. خوب بر همین استدلال اولا عرفان یک امر عرفی است که نسبت به زبان و فرهنگ هر ملتی تغییر میکند و طبیعتا سلوک یک فرد ژاپنی نسبت به انسانی که در آفریقا زندگی میکند متفاوت خواهد بود؛ چرا که تفاوت زبان، تفاوت معرفت و عرفان را به دنبال خواهد داشت. با این تفسیر دیگر نمیتوان انتظار داشت که غیر ایرانیها، که با زبان ما آشنایی ندارند، بتوانند به فهم درستی از عرفان کیهانی نائل شوند مگر آنکه ابتدا با فرهنگ و زبان ما آشنا شده بعد وارد معرفت و عرفان شوند و به سلوک الی الله برسند. اشکال دیگری که به این اتصاف وارد است، ایجاد یک ذهنیت ناسیونالیستی برای مخاطب است که از ساحت عرفان ناب مبرا است. وقتی صراحتا بیاییم و هدف عرفان را اعتلای عرفان ایران معرفی نماییم این سوال پیش میآید که آیا هدف عرفان، اعتلای یک قومیت یا نژاد یا سرزمین خاص است؟! آیا چنین هدفی با دین حنیف خداوند سازگاری دارد؟ بدون تردید فروکاست عرفان به عرفان یک قم یا سرزمین با زبان خاص در حقیقت تداعی یک نوع نژادپرستی است که با دین خالص خداوند در تعارض است. بنابر این اگر عرفان مسیری است که همه انسانها را از عرب و عجم، فارس و ترک و بلوچ، هندی آمریکایی، ژاپنی و هر فردی از هر ملیتی به خداجویی و خداپرستی دعوت میکند منحصر در یک ملیت یا نژاد خاص باشد، اولا این خود نوعی انحصارطلبی و اختصاصیسازی عرفان است، ثانیا برای یک غیر ایرانی که دلبستگی به سرزمین و ملیت خود دارد، اعتلای ایران انگیزهای برای وی ایجاد نکرده و بدان میل نخواهد نمود. چنانکه اگر ما اسلام را، برگرفته از فرهنگ عرب تلقی کنیم نهتنها آن را نخواهیم پذیرفت بلکه از آن گریزان نیز خواهیم شد. حال آنکه معتقدیم اسلام ریشه در معارف بلند آسمانی و وحیانی دارد و عرفانی الهی و برگرفته از متن حقیقت است نه عرفان مبتنی بر عربیت و فرهنگ عربی؛ در نتیجه صحبت از انسانشمول بودن(ر.ک: طاهری، ۱۳۸۸، ص ۴) عرفان مبتنی بر آموزههای فرقه حلقه، سخن گزافی بیش نیست.
نقد دیگری که به نظر در رویکرد عرفان کیهانی وارد است، شیوه عوامفریبی و تبلیغاتی فرقه حلقه در امکان ورود همه انسانها، فارغ از باور و عقیده به سلوک عملی است. چنانچه جناب طاهری ادعا کرده است «عرفان کیهانی نوعی سیر و سلوک عرفانی است» (طاهری، ۱۳۸۸، ص ۴) که در نگاه اولیه بر جنبه عملی آن، بیش از بعد نظری تاکید شده است. اما در بعد نظری ورود همه انسانها آزاد بوده و همگان میتوانند صرف نظر از نژاد، ملیت، دین، مذهب و عقاید شخصی، جنبه نظری آن را پذیرفته (ر.ک: همان) و جنبه عملی آن را مورد تجربه و استفاده قرار دهند.» (همان و ر.ک: طاهری: انسان و معرفت، ص ۷۳) مفهوم این عبارت آن است که هر فردی از هر نژاد و ملیتی چنانچه بخش نظری را هم نپذیرفته باشد میتواند سیر و سلوک عرفان کیهانی را عملا تجربه کرده و به حقایق نائل شود. شاهد دیگر این مسئله در فرادرمانی است که در آنجا تصریح میشود که ایمان و اعتقاد فرد هیچگونه تاثیری در اتصال به شبکه شعور کیهانی ندارد (رک: طاهری، فرادرمانی، ۷۵-۷۶) و فرد به واسطه یک اتصالدهنده به روح القدس متصل شده و از مزایای این اتصال بهرمند میشود (ر.ک: طاهری انسان و معرفت، ۷۳) چرا که طبق آموزههای عرفان حلقه، عالم عرفان عالم بیابزاری است و برای ورود به آن چیزی جز نظارهگری و تسلیم نیست. بر همین اساس یک فرد مسیحی یا یهودی یا ملحد نیز میتواند عارف باشد. این درحالی است که ایشان معتقد است ما عرفان اسلامی نداریم (ر.ک: امانت طاهر، سوالات ترم ۳) قاعدتا نتیجهای این گزارهها این است که برای شناخت خداوند اولا لزومی به پذیرش اسلام وجود ندارد و شخص طالب حقیقت از هر دین و آئین میتواند در صراط مستقیم تنها با پذیرش دیدگاههای عرفان کیهانی گام نهد.
خاستگاه آگاهی در عرفان نظری
آگاهی واژهای است که در عرفان حلقه بیش از سایر کلمات کاربرد دارد و جایجای جزوات و کتابهای آن استفاده شده است. موضوعی که در لابهلای مکتوبات حلقه در عداد آموزه مهم معرفتی دیده میشود، داستان اولین انسان یعنی آدم علیه السلام و درخت ممنوعه است که با تفسیری توراتی و غیر اسلامی طرح شده است. اما مسئله مهمتر نگرش توراتی و یهودی به مسئله آگاهی در داستان خلقت آدم و حوا علیهما السلام است که پایههای عرفان کیهانی بر آن استوار بوده و از آن تغذیه شده است. در این نگاه شجره منهیه، شجره معرفت و آگاهی دانسته که خداوند آن را از آدم علیه السلام دریغ داشته و از آن نهی نموده است و چنین داستانپردازی شده است که خداوند نمیخواست آدم از میوه درخت (آگاهی و معرفت) بخورد اما آدم و همسرش از آن خوردند و چشمشان باز شد و خداوند از ترس آن که آن دو از شجره جاودانگی نیز بخورند آنان را به زمین منتقل نمود. در عرفان حلقه، حقیقت کلی وجود همه انسانها، نفس واحدی است که «آدم» نام دارد که با درختی در جهان دو قطبی مواجه شده و از میوه آن میخورد. مبدع عرفان کیهانی میگوید:
« دیدن این درخت به آدم نشان داد که با رفتن به سوی آن، برای او امکان سیر در مراحلی وجود خواهد داشت که وی را به آگاهی و کمال میرساند. برای پیمودن این مسیر لازم بود آدم، زوجی نیز داشته باشد. این زوج امکانات وجود او (ملزومات نفس) برای زندگی در هر مقطع از چرخه جهان دو قطبی است. بنابراین، جایی که آدم نزدیک شدن به درخت را انتخاب کرد، آغاز مسیر نزولی چرخه بود که در آن، زوج او نیز با او همراهی میکرد و به بیان دیگر، انتخاب آدم، انتخاب هبوط او و زوج او در جهان دو قطبی بود.» (طاهری، انسان و معرفت:۱۸۰-۱۸۱)
شعور کیهانی
جستجویی ساده در نوشتههای قطب عرفان حلقه، نشان میدهد عبارت «شعور کیهانی» کلیدواژه اصلی فهم عرفان کیهانی است. از نگاه بنیانگذار حلقه، جهان مادی، از سه عنصر ماده، انرژی و آگاهی تشکیل شده است (رک: انسان از منظری دیگر: ۳۲) که عنصر آگاهی در میان این سه عنصر جایگاه ویژهای دارد به گونهای که بدون وجود آگاهی، انسان قادر به استفاده از ماده و انرژی نخواهد بود (فرادرمانی:۲۱) چنانکه در کتاب انسان از منظری دیگر آمده است، هدف از عرفان حلقه کمک به انسان در راه رسیدن به کمال و تعالی است و بر همین مبنا راه رسیدن به کمال از طریق اتصال به شعور کیهانی امکانپذیر بوده و همه انسانها صرفنظر از هر نژاد، ملیت، جنسیت، سن و سال، سواد و معلومات، استعداد و لیاقتهای فردی، دین و مذهب، گنهکاری و بیگناهی، پاکی و ناپاکی و … میتوانند با یک اتصال دهنده، از رحمت عام الهی بهره مند شده (رک: همان:۲۱) و به حقیقت شعور کیهان که همان صاحب هوشمندی است پیببرند (رک همان:۲۳) در واقع اتصال به هوشمندی نوعی معرفت و شناخت را به دنبال خواهد داشت و انسانها از این پس خواهند توانست با مرتبط شدن به شبکه گسترده هوشمندی نسبت به خداوند آگاهی یافته و به عرفان حقیقی نائل شوند. در مقدمه کتاب «عرفان کیهانی»، طرح سیر تاریخی فیلسوفانی که به رمزگشایی از راز هستی و چیستی آن پرداختهاند، (ر.ک: عرفان کیهانی: ۸-۴۰) بستری را برای اینکه «شعور کیهانی» و امکان اتصال به آن، نظریهای جدید و کاربردی در حل معمای هستی و در راستای تلاش فیلسوفان و عارفان در مسیر تاریخ حرکت انسان بوده ایجاد کرده است. عرفان موسوم به حلقه در تلاش است تا به مخاطب بقبولاند که شناخت انسان از هستی وارد مرحلهای نوینی از تکامل خویش گردیده و با عبور از مرحله اعداد و قوانین به مرحله هوشمندی رسیده است. یعنی عالم سراسر شبکهای هوشمند است که تمام اجزای آن با یکدیدگر در ارتباط بوده و هر نوع واکنشی در گوشهای از جهان آفرینش در کل سیستم تاثیر خواهد گذاشت. چنین سیستمی هر جزئی از اجزای آن دربردارنده اطلاعات کل آفرینش خواهد بود و انسان میتواند با اتصال و نفوذ به این شبکه به اطلاعات کل، آگاهی پیدا کرده و به درک مفهومی واحد از هستی رسیده و خود را در آئینه تمام نمای هستی مشاهده نماید. ترسیم این بینش در عرفان حلقه برداشتی ماشینی از یک شبکه رایانهای است که اتصالدهنده به عنوان یک هکر با نفوذ به اطلاعات آفرینش، آن را هک کرده و از کل سیستم رمزگشایی میکند.
بررسی
چنین برداشتی دقیقا با نگاه یهودیان پیرامون داستان یاد شده منطبق است و بر خلاف دیدگاه قرآن که درخت ممنوعه را از سنخ جهل معرفی میکند، بر معرفتزا بودن آن میوه تاکید شده است که مسیر تکامل و سیر صعودی انسان را در جهان مادی فراهم میآورد. در تورات در آیات ۱- ۸ از باب سوم آمده است:
« و مار از همه حیوانات صحرا که خدا ساخته بود هوشیارتر بود و به زن (حوّا) گفت: آیا خدا حقیقتاً گفته است که از همه درختان باغ نخورید؟* زن به مار گفت: از میوه درختان باغ مىخوریم* لکن از میوه درختى که در وسط باغ است خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس نکنید، مبادا بمیرید* مار به زن گفت: هر آینه نخواهید مرد* بلکه خدا مىداند در روزى که از آن بخورید چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود* و چون زن دید که آن درخت براى خوراک نیکوست و به نظر خوشنما و درختى دلپذیر و دانشافزا، پس، از میوهاش گرفته، بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد* آنگاه چشمان هر دوى ایشان باز شد و فهمیدند که عریانند پس برگهاى انجیر دوخته، سترها براى خویشتن ساختند»
در آیه ۲۳ از همین باب مىگوید:
« و خداوند خدا گفت: همانا انسان مثل یکى از ما شده است که عارف نیک و بد گردیده. اینک مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته بخورد و تا به ابد زنده ماند»
استاد مطهری این برداشت توراتی از شجره منهیه را بزرگترین تحریف تاریخ عنوان نموده و مینویسد:
«از خود قرآن و قرائن قرآنی و از مسلمات روایات اسلامی برمیآید که آن میوه ممنوع، به جنبهی حیوانیت انسان مربوط میشود نه به جنبه انسانیت انسان، یعنی یک امری بوده از مقولهی شهوات، از مقوله حرص، از مقوله حسد و به اصطلاح از مقوله ضد انسانی. به درخت طمع نزدیک مشو، یعنی حریص نباش؛ به درخت حسد نزدیک مشو، یعنی حسادت نورز، ولی آدم از آدمیّت خود تنزل کرد و به آنها نزدیک شد (مطهری، ۱۳۶۸: ۲۶-۲۷)
جای بسی شگفتی است که در عرفانی که مدعی ماحصل بودن عرفان گذشتگان این مرز و بوم است، آبشخور معرفتی آن از تورات و نگرش یهودی پیرامون درخت ممنوعه است! چگونه ممکن است جناب طاهری در مسئله مهمی مانند این که استاد مطهری آن را بزرگترین تحریف تاریخ بشر میداند عرفانی عملی استوار نماید. البته به گونهای که خواهد آمد اساسا در عرفان حلقه میان بعد نظری و جنبه عملی گسست وجود دارد و عملا پیوستگی در گزارههای آن دیده نمیشود. اما مفهوم شعور ذرات که بدان تاکید شده است فی الجمله مورد تائید بینش قرآن و معارف دینی اسلام است و نمونههای متعددی از تسبیح و تقدیس موجودات را میتوان برشمرد که در آن نه تنها انسان بلکه تمام حیوانات و کائنات و ذرات به نوعی دارای شعورند و به ستایش و تسبیح و سجود برای خدای متعال مشغولند. آیاتی در قرآن کریم، از جمله برخی آیات سوره حج و إسرا به بیان این حقیقت پرداخته و میفرماید:
«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ کَثیرٌ مِنَ النَّاسِ؛ آیا ندیده ای که هر کس در آسمانها و هر کس که در زمین است و آفتاب و ماه و ستارگان و کوه ها و درختان و جنبندگان و بسیاری از مردم خدا را سجده می کنند؟»
همچنین در آیه ۴۴ سوره إسرا آمده است:
«تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَن فِیهِنَّ وَ إِن مِّن شیَ ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بحَِمْدِهِ وَ لَکِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کاَنَ حَلِیمًا غَفُورًا؛ هفت آسمان و زمین و هر چه در آنهاست تسبیحش می کنند و هیچ موجودی نیست جز آنکه او را به پاکی می ستاید، ولی شما ذکر تسبیح شان را نمی فهمید. او بردبار و آمرزنده است.»
علامه طباطبایی(رضوان الله علیه) ذیل این آیه میگوید:
« از کلام خدا استفاده می شود همچنان که خلقت در اشیاء جاری و ساری است علم هم در اشیاء سریان دارد و هر موجودی به اندازهای که از وجود بهره دارد از علم نیز بهرهمند است.»(المیزان، ج۱۳، ص۱۱۰)
بر همین اساس همه موجودات دارای قوه فهم بوده و به تقدیس و تسبیح خداوند مشغولاند. اما همچنانکه قرآن تصریح میکند انسان تسبیح این موجودات را درک نمیکند. جناب طاهری مدعی است انسان علم را از همین شعور نهادینه شده در ذرات دریافت میکند و ذرات به شبکهای به نام هوشمندی متصل هستند که در واقع تمام اطلاعات موجود در عالم در آن نهفته است. به نظر میرسد مراد طاهری از علم همچنانکه بارها در نوشتههایش اشاره نموده آگاهی است که با معرفت که امری درونی و قلبی است متفاوت است. چرا که آگاهی اطلاعاتی است که منبع ناشناخته در قبال نفوذ به آن منبع در اختیار کاربر قرار میدهد و از آنجا که نفوذ کننده به شبکه اطلاعات شرط ایمان و اسلام در او لازم نیست لذا معرفت نیز، معنای بکارگرفته شده در واژگان عرفانی مصطلح را دارا نخواهد بود. بنابراین هر فردی با هر دیدگاهی اعم از مسلمان یا غیر مسلمان، مومن یا کافر، گناهکار یا معصوم، فقط به صرف اتصال به شبکه، عرفان مد نظر جناب طاهری را کسب و حائز عنوان عارف خواهد گردید. نکته جالب در ماهیت این شبکه عظیم اطلاعات ارتباط دادن آن به یک مفهوم دینی، یعنی روح القدس است. مطابق تصریح طاهری مراد از این شبکه همان روح القدس است (ر.ک: طاهری انسان و معرفت، ۷۳) که در اسلام به عنوان فرشتهای عظیم الشأن عهدهدار نزول وحی بوده و با پیامبران الهی تکلم نموده است و پیامبرانی همانند عیسی بن مریم علیه السلام به آن موید شده «إِذْ أَیَّدتُّکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلا»( مائده: ۱۱۰) و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، از او دریافت وحی مینمود «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَّبِّکَ بِالْحَقِّ» (نحل: ۱۰۲) ایشان در گفتارها و در جزوات آموزشی حلقه، با این عبارت که: «آگاهی آمد» (ر.ک: جلسه چهارم، زنگ اول، ارتباط بخشش) مدعی میشود که برای پیدا کردن سوالات و حل مشکلات خود از «شبکه آگاهی کیهانی» استمداد کرده و از آگاهی فرود آمده برای کشف حقایق بهرهمند میشود.(همان) جمع بین این دو گزاره بیانگر آن است که طاهری مدعی ارتباط با فرشته وحی در هر زمان و مکان است و این فرشته او را به همه امور آگاه میگرداند. البته در اینجا یک تفکیکی را قایل میشود که هر اطلاعاتی، مربوط به روح القدس نیست بلکه تنها اطلاعاتی مربوط به او است که از شبکه مثبت گرفته شده باشد که حاوی اطلاعاتی پیرامون فلسفه هستی، هدف از زندگی، آگاهیهای کمال انسان و مانند آن باشد که با حالتهایی نظیر آرامش، امنیت، شادی، بهجت و سرور شناخته میشود. اما در مقابل، چنانچه متصلشونده اطلاعاتی درباره امور پنهانی افراد، فکرخوانی یا آیندهبینی دریافت نماید، این آگاهیها مربوط به شبکه منفی بوده و با حالاتی مانند غم و اندوه، ترس و اضطراب، تنهایی و افسردگی همراه خواهد بود. در حقیقت جناب طاهری ادعایی کرده که هیچکدام از انبیاء سابق چنین ادعایی ننموده است و آن اینکه اتصالدهنده یا مستر که سرسلسله آنان جناب خود ایشان است با اعلام و ایجاد حلقه به روح القدس متصل میشوند و اینگونه نیست که روح القدس سراغ آنان بیاید. به بیان دیگر کسانی که حلقه به آنان تفویض شده است این قدرت را دارند که در هر زمان و مکانی با فرشته وحی ارتباط برقرار کرده و به اطلاعات آن دسترسی داشته باشند. ادعایی که حتی اشرف مخلوقات یعنی نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله نیز چنین چیزی را ادعا نکردند. چه اینکه در حالات ایشان آمده است که فرشته وحی چهل روز نازل نشد و همین مسئله موجب اندوهگین شدن ایشان گردید. (شیخ حر عاملى: ۱۴۰۹، ج۲۳، ص ۲۵۵) حال اگر از ادعای گزاف ارتباط با روح القدس چشم پوشی کنیم، آشفتگی باورهای طاهری پیرامون شبکه مثبت و منفی و تطهیر شیطان را نمیتوان نادیده گرفت که در سطور آتی به آن میپردازیم.
جهان دو قطبی و سلوک عرفانی
حلقه های رحمانیت الهی
عبارت عرفان حلقه برگرفته از حلقههایی است که در این فرقه برای اتصال به شعور یادشده از سوی فردی که خود را مَستِر یا فرادرمانگر میخواند تشکیل شده تا فرد یا افرادی با حضور در این حلقهها بتوانند ارتباط با عالم هوشمندی را تجربه کنند. از آنجا که شعور کیهانی رحمت عام خداوند برای انسان است (در پندار پیروان حلقه) حلقههایی که پل ارتباطی میان انسان و این رحمت عام هستند به حلقههای رحمانیت خداوند نامگذاری شدهاند. « رحمت عام شامل همه انسانها میشود و انسان در این مورد، حق انتخاب داشته و میتواند از آن استفاده نموده و یا از آن اجتناب نماید و برای برخوردار شدن از آن هیچ اجباری وجود ندارد، (انسان از منظری دیگر:۲۱) هر انسان صرف نظر از نژاد و مذهب و دین و … میتواند از آن بهره گیرد. (همان) یعنی حتی کافران هم میتوانند با حضور در این حلقهها آن را دریافته و از آن بهرهمند شود. از سوی دیگر این فیض و رحمت که گفته شد در انحصار هیچ گروهی نیست و موج رحمانیت الهی، هدایت گمراهان کرده و خداوند را به انسان میشناساند.
شبکه مثبت و منفی
از اصطلاحاتی که در متون عرفان کیهانی با آن مواجه هستیم، شبکه مثبت و منفی است که در جهان دو قطبی بدان پرداخته میشود. شبکه مثبت کلیه اطلاعات لازم را در جهت رسیدن انسان به کمال در اختیار او قرار میدهد و شبکهی منفی کلیه اطلاعات و آگاهیهایی که باعث انحراف انسان شده و او را از مسیر کمال دور میکند، در اختیار انسان میگذارد. (ر.ک: انسان از منظری دیگر: ۱۹۵) عارف کیهانی در جریان اتصال به شبکه شعور کیهانی با دو طیف آگاهی مواجهه دارد. طیف اول آگاهیهایی هستند که وی را به سمت کمال مثبت هدایت میکنند و مضمون این آگاهی و اطلاعات، وی را تعالی بخشیده و به درک وحدت و مقام انسان صالح میرساند. اما طیف دوم از آگاهیهای القایی در شبکه یاد شده، انسان را به سمت قدرتطلبی و سلطهگری کشانده و از سیر سالک به سوی کمال حقیقی باز میدارد. شبکه مثبت عهدهدار صدور آگاهیهایی مانند: فلسفه خلقت، هدف آفرینش، ادراک کمال، درک وحدت جهان هستی، درک حضور و شبیه آن است که با حالتهایی نظیر امید، آرامش، امنیت، شادی، همراه است. در مقابل، آگاهیهای شبکه منفی اطلاعاتی پیرامون چگونگی کسب قدرت و تسلط بر دیگران، راههای کشف رازها و امور پنهای افراد، فکرخوانی، آیندهبینی، و تقویت منیّت به انسان منتقل میکند و حالاتی مانند غم و اندوه، ترس و اضطراب، تنهایی و افسردگی را برای فرد به دنبال دارد. حال اینکه چه کسی یا کسانی زمامدار شبکه مثبت و منفی هستند مباحث آخرالزمانی را طرح کرده و معتقد است بشر همواره بین دو شبکه مثبت و منفی (هوشمندی الهی و شیطانی) قرار داشته و دارد و در عهد آخر بزرگترین رویارویی آشکار کاربران آن دو روی خواهد داد. در این زمان قدرت و کمال که به ترتیب، دستاورد برخورداری از شبکه منفی و مثبت است، دو همآورد همطراز محسوب میشوند که غلبهی هر یک بر دیگری با انتخاب بشر اتفاق میافتد و سرانجام با یک انتخاب درست حق بر باطل پیروزی مییابد و کشف رموز دیگر به رهبری منجی عهد آخر امکانپذیر میشود.» (رک: مقاله منجی موعود) وی مدیریت جریان منفی را در آخر الزمان به عهده دجال و مدیریت جریان مثبت را به عهده امام عصر(ع) دانسته که هر دو انسان بوده و امر ظهور نیز یک پدیده زمینی خواهد بود. اما ابلیس به عنوان عامل شر هیچگاه از میان نخواهد رفت بلکه نقش او ایجاد تضاد در جهان دو قطبی است و این چرخه تا آخر ادامه خواهد داشت» (رک: مقاله منجی موعود) دجّال بزرگترین معلم تاریخ بشریت در باب قدرت خواهی و منجی موعود، بزگترین معلم تاریخ بشریت در باب کمل جویی است» (رک: مقاله منجی موعود)
ابلیس، خیر و شر
چنانکه تا اینجا ملاحظه گردید نقش عالم دو قطبی در بینش حلقه بسیار پر رنگ و چشمگیر است و این در موضوع ابلیس و نقش آن در جهان دوقطبی شدیدتر و عمیقتر جلوه کرده است. در دیدگاه اسلامی و شیعی ابلیس موجودی از جنیان است که به تعبیر علی علیه السلام در نهج البلاغه (نهج البلاغه: خطبه قاصعه) شش هزار سال نقش عابد و ساجد را بازی نمود و خاکساری درگاه ربوبی را بر خود روا داشت. اما در جریان خلقت آدم علیه السلام تمرد و کبر ورزیده و خود را برتر از وی پنداشته و دستور خداوند مبنی بر سجده بر او را نادیده گرفته و از راندهشدگان گردید. (ر.ک: بقره: ۳۴) اما این بینش در عرفان حلقه کاملا معکوس است به این معنا که ابلیس نه تنها یک موجود مطرود و لعنت شده نیست بلکه وی فرشتهای مقرب بوده که به فرمان خداوند و در راستای اجرای نقشهای از پیش طراحی شده، ماموریت یافت تا در جهان دو قطبی عامل ایجاد تضاد و دوگانگی باشد. در واقع هستی و آفرینش به یمن قبول این مسئولیت از جانب ابلیس، به سوی مقصد تعیین شده و کمال به پیش رفته و انسان به عنوان یگانه موجود چرخه تضاد، با قرار گرفتن در مسیر کششهای شبکه مثبت و منفی از یکسو و قدرت انتخاب و اختیار از سویی دیگر، مراحل سلوک عرفانی و تعالی معنوی را درنوردیده به هدف نهایی نائل میگردد. جناب طاهری در این زمینه آورده است: «پس، تبعیت نکردن از فرمان سجده، در ظاهر نافرمانی است و اگر نافرمانی نبود، تضادی هم نبود؛ اما در عین حال فرمانبرداری است. چون خداوند آن را از پیش تعیین کرده است.» (انسان و معرفت: ۲۱۸) جالب آنکه ابلیس در آموزههای حلقه، به عنوان اولین معلم برای آدم علیه السلام معرفی میشود چنانکه میگوید: «آدم در ابتدای خلقت خود یک نافرمانی کرد که در اثر آن، به جهان تضاد فرود آمد و شروع به سیر در چرخهی جهان دوقطبی کرد. اما ابلیس به عنوان اولین معلم این درس را پیش روی او میگذارد که همچنان در هر مرحله از مسیری که سیر در آن انتخاب کرده است، سرپیچی از فرمان خداوند، او را از وحدت دور میکند.» (همان: ۲۱۹) وی در جای دیگری این چنین به تطهیر شیطان پرداخته و مینویسد: «شیطان میتواند از دو منظر مورد ارزیابی قرار گیرد. در نگاه اول، او عامل گمراهی و به همین دلیل منفور است و در نگاه موشکافانهتر، زمینهساز امتحان و آزمایش انسان است که بدون وجود او کمال معنا ندارد و هنر انسان در غلبه بر آن آشکار میشود. در چنین دیدگاهی شیطان، نعمت دانسته میشود. بنابراین، دوری جستن از شیطان و لعن او به معنای پلید دانستن او نیست؛ بلکه به معنای مذمت راه او و روگردانی از تمایلاتی است که ایجاد میکند.» (همان: ۲۲۱) در کتاب موجودات غیر ارگانیک جناب طاهری پس از آنکه ابلیس و جنیان را از بنا به نظری از کارگزاران الهی قلمداد میکند مینویسد: « هر کارگزاری که وظیفه او وسوسه و اغواگری، فراهم کردن شرایط خطا، ایجاد مانع در مسیر کمال و … باشد و با این نقش خود، عامل آزمایش انسان قرار گیرد، در تمثیل، از جنس آتش برشمرده میشود، زیرا او را به پختگی میرساند. … ابلیس از جهت ایفای نقش آتش در برابر انسان، در زمره گروه A محسوب میشود [یعنی در گروه جنیان] اما به عنوان کارگزاری که بر اساس طرحی از پیش تعیین شده، ماموریت خود را انجام داده (آدم را به صحنه آزمایش و پختگی کشانده) است، در گروه «ملائک» جای میگیرد. (موجودات غیر ارگانیک: ۱۲-۱۳) وی در ادامه آورده است «در میان این کارگزاران، تنها ابلیس است که ماموریت او تا پایان این چرخه [تضاد] ادامه دارد و به عبارت دیگر، تا رسیدن به سرانجام چرخه، سر به سجده بر آدم فرود نمیآورد.
بررسی
خوب چنانچه ما مدعی ارتباط با روح القدس و شبکه مثبت هستیم با چه میزانی میتوان اطمینان حاصل نمود که علوم و معارف دریافتی القای شبکه شیطان نیست؟ تنها معیاری که طاهری در اختیار پیروانش قرار میدهد این است که احساس غم و اندوه، ترس و اضطراب، از ویژگیهای شبکه منفی است! یعنی چنانچه سالک در سلوک خود چنین حالتهایی را در خود ندید، میتواند به خود این اطمینان را بدهد که تحت تاثیر شبکه شیطان نیست. حال چگونه حالتهای درونی و احساسی میتواند معیار صدق و کذب باشد درحالی که با بنیادیترین مسئله انسان یعنی جهانبینی و باورها سر و کار دارد که نیاز به تحقیق و بررسی دارد. آیا صحت موضوعاتی مانند فلسفه آفرینش، چگونگی سلوک، خداشناسی ، راهنماشناسی و .. را میتوان صرفا با علائمی مانند اضطراب و شادی، بهجت و آرامش، بدست آورد؟ آیا شیاطین هیچگاه نمیتوانند در حالت شادی و بهجت القائات شیطانی داشته باشند؟ آیا هر احساسی که در آن سرور و آرامش باشد، نشانه رحمانی بودن القائات است؟ بدون تردید معارف دین و عقلانیت وحیانی چنین گزارهای را تایید نمیکند و هر فردی که کمترین آگاهی از اسلام دارد متوجه این مسئله هست که شیطان گاه در حالت غم و اندوه و گاه در حالت شادی و سرور به سراغ بنی آدم آمده و به تلقین و تلبیس می پردازد. از سوی دیگر در امور معنوی نیز غم و اندوه همواره دلیل بر منفی بودن و غیر الهی بودن آن نیست چنانکه در هنگام وحی به پیامبر نیز چنین حالاتی از ایشان مشاهده میشد(ر.ک: مجلسی: بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۲۶۰، حدیث ۱۲) بنابراین به صرف بروز چنین حالتهایی نمیتوان به رحمانی یا شیطانی بودن الهامات و القائات واقف گردید. مسئله دیگر تقابل پله عقل و عشق و نمود آن در راستیآزمایی دریافتهای این دو شبکه است. از منظر شبه عرفان حلقه چنانچه که در سطور بعدی میآید، یافتههای عقل تنها در محدوده امور زمینی است و بر پایه همین استدلال، ورود به ساحت عشق و ارزیابی دادهای شبکه هوشمندی از حیطه توانمندی وی بیرون است. زیرا که سنخ عقل کمیتگرا و عشق کیفیتگرا است. بنابراین معیار درستی یا نادرستی دادههای شبکه هوشمندی، احساس درونی است و لاغیر. به فرض آن که در عرفان کیهانی به واسطه اتصال، شهودی برای کاربر اتفاق افتاده و فرد یک امر ماورایی را تجربه میکند. حال هر فردی که چنین تجربهای را داشته باشد آیا لزوما به معنای درست بودن و منشأ الهی داشتن آن است؟ بنابراین عارف در شهود خود با دو مسئله روبهروست. اول اینکه یقین به الهی بودن کشف خود داشته باشد ثانیا در تفسیر آنچه که دیده دچار تردید نشود که در این صورت بازگشت آن به برهان عقلی است. چرا که «گرچه عارف در حین مشاهده، احتمال خلاف نمیدهد و در چنین حالی موظف به توزین مطلب با میزان قسط و عدل نیست، لیکن بعد از زوال شهود و بازگشت به حال متعارف احتمال خلاف در ذهن انسان غیر معصوم منقدح میشود. در چنین وضعی یا باید به دلیل نقلی معتبر رجوع کرد که مرجع آن نیز عقل است یا به دلیل معتبر عقلی که ضرورت آن مطلبِ مشهود و منکشف عرفانی را اثبات یا اصل امکان آن را تثبیت کند.» (جوادی آملی، ۱۳۸۹: ج ۴، ص ۴۰۹) بسیاری از عرفا نیز از لزوم ارجاع کشف غیر معصوم به معصوم و عقل قطعی سخن گفتهاند چرا که غیر معصوم در تفسیر آنچه که کشف نموده عصمت نداشته و امکان اشتباه وجود دارد مطلبی که قیصری به آن اشاره نموده است:
«إذا خالف الکشف الذی لنا کشف الأنبیاء ع کان الرجوع إلى کشف الأنبیاء ع و علمنا إن صاحب ذلک الکشف قد طرأ علیه خلل بکونه زاد على کشفه نوعا من التأویل بفکره فلم یقف مع کشفه کصاحب الرؤیا فإن کشفه صحیح و أخبر عما رأى و یقع الخطاء فی التعبیر لا فی نفس ما رأى فالکشف لا یخطئ أبدا و المتکلم فی مدلوله یخطئ و یصیب إلا أن یخبر عن الله فی ذلک» (قیصری، ج۳، ص ۷)
از آقای طاهری باید پرسید اینکه میگویید حالاتی مانند غم و اندوه اضطراب و ترس و مانند آن از نشانههای شبکه منفی است و در مقابل امید و نشاط، آرامش و شادی و مانند آن از نشانههای شبکه مثبت است از کجا آوردهاید آیا از دادههای شبکه هوشمندی است یا مربوط به دادههای عقل است. اگر بگویید اینها مربوط به دادهها و آگاهیهایی است که بر پله عقل است، میگوییم اینها ارزشی نزد شما ندارد و اساسا عقل کمیتگرا نمیتواند نسبت به دادهها و دریافتهای شبکه هوشمندی داوری و ارزشگذاری کند. از طرفی وقتی قرار است شخص عارف در عالم دو قطبیِ تعریف شده توسط جناب طاهری به دریافت معارف الهیه از روح القدس بپردازد با معضلی به نام شبکه منفی و به طور خاص ابلیس و شیاطینی روبه رو است که خود کارگزار خداوند هستند و در واقع عبد حقیقی خداوند هستند که ماموریتشان گمراهسازی انسان است تا چرخه جهان دو قطبی چرخیده و از رهگذر آن انسان راه کمال پیدا کند. با این توصیف چگونه ممکن است خداوند که سرچشمه همه خوبیها و زیباییها است، پلیدترین موجودات را که داعی به سوی گناه و قتل و جنایت هستند، مامور و کارگزار خود بداند؟ چگونه میتوان کسی را ستایش نمود و سر به سجده کسی گذاشت که خود خالق شر و بدی و پروراننده آن است؟ به بیان دیگر شیطان عامل گمراهی انسان به امر خداوند است و همو خالق شرور و بدیها است همچنانکه خالق خوبی و زیباییها است که در این صورت اساسا تنزیه و تقدیس او معنا نخواهد داشت و کمال نیز هویت خود را از دست خواهد داد. در هر صورت آیا اعمالی که شیاطین انجام میدهند ظلم است یا نه؟ اگر بگویید آنها ظالم نیستند و عملشان ظلم نیست، پس بنابر این گوش کردن به حرف آنان انسان را به سوی عدل و عدالت میکشاند و اگر بگویید آنها ظالم و عملشان ظلم است؛ چگونه این ظلم را با کارگزار خدا دانستن ابلیس به خدا نسبت میدهید؟! چنین تناقضاتی در بینش نظری عرفان حلقه چگونه ممکن است انسانی عارف و عاشق خداوند پرورانده و جامعه را به صلح و آشتی رهنمون کند؟
عقل و عشق در عرفان نظری و عملی
طبق دیدگاه عرفان کیهانی جهان هدفی دارد و هوشمندی عظیمی بر آن حاکم است (ر.ک: مقاله فلسفه عرفانی حجاب) و هر یک از انسانها بر اساس طرح عظیم و حسابشدهای آفریده شده و با سپری کردن مراحل مختلفی از حیات، به سوی هدف ارزشمندی پیش میرود. (ر.ک: انسان و معرفت:۱۴۳) انسان در بینش کیهانی، خود را با همه اجزای جهان هستی همانند یک تن واحد مشاهده میکند. (مقاله: عرفان حقیقی) از این رو هدف غایی از خلقت و حضور انسان در هستی، رسیدن به کمال از طریق درک وحدت است (مقاله: آسیبشناسی خانواده) برای دستیابی به این هدف اتصال به حلقههای رحمانیت الهی برای صعود انسان در مسیر کمال در اختیار انسان قرار داده شده است. (همان) اتصال به این حلقهها سالک را به اشراق و روشنبینی و درک هستی بر روی پله عشق نائل میکند (مقاله: عرفان و درمان) و به چشم باطنبینی میرسد که او را از نگاه شرک آمیز نجات داده، همه توجه وی را معطوف به خداوند میکند (همان) و هدف از آن کمک به انسان در راه رسیدن به کمال و تعالی است؛ و حرکتی است که او را از عالم کثرت به عالم وحدت کشانده و انسان به درک تنِ واحده بودنِ جهان خواهد رسید (ر.ک: طاهری، ۱۳۸۸، ص ۵۶) عرفان کیهانی در بعد عملی و هم در بعد نظری مباحث عرفانی را مورد توجه قرار میدهد (همان: ص۵۵) «انسان در نقطهای قرار دارد که به طور عمیقی نیازمند فهم کل است و برای رسیدن به این فهم، باید دایره تفکرات خود را از محدودیتها نجات داده و خود را از درگیر کردن با جزئیات بیارزش و یا کم ارزش رهانیده و اصل ماجرا را با مدد حلقههای اتصال رحمت عام خداوند درک کرده تا بتواند از این راه، به دانش کمال دسترسی پیدا کند. بدون چنین دانشی، هرگز انسان مقصود و منظور آمدن و رفتن خود را نخواهد فهمید. (انسان از منظری دیگر:۲۲۶) در واقع در عرفان حلقه هدف نهایی شناخت خداوند به طریقی است به باید شناخته شود و از آن به اینتریونیورسال تعبیر میشود. «دیدگاه Interuniversalدر عرفان حلقه، خدا را همان گونه که باید شناخته شود، مورد بررسی قرار میدهد و ذهن فرد را برای چنین شناختی آماده میکند. در این تفکر، خدا همه جا حاضر است و عالم محضر اوست. (انسان از منظری دیگر: ۲۲۸) بدون تردید انسان، نیازمند جهانبینی است و بدون داشتن نظام فکری منسجم و معقول نخواهد توانست به حقیقت راه یابد. این پرسش همواره پیش روی ما است که معرفت پایه در جهانبینی کیهانی چگونه و از کجا بدست میآید و رابطه آن با سلوک عرفانی چیست؟ در تحلیل این دو پرسش دو اصل در آموزههای این جریان قابل تامل است و با توجه به این دو اصل، رویکرد عرفان حلقه به معرفت پایه را میتوان اصطیاد نمود. اصل اول ابتنا و تاکید بر اخذ معارف روی پله عشق است؛ چنانچه در جایجای مکتوبات این تفکر، بنیان معرفت بر عشق نهاده شده است. از منظر عرفان کیهانی معارف انسانی دو گونه است. معرفت اول بر محور عقل یا به تعبیری روی پله عقل استوار است و معرفت دوم بر محور یا روی پله عشق است. (امانت طاهر، ترم اول، پله عقل و عشق) از سویی در عرفان حلقه امور جهان به دو دسته تقسیم میشود؛ امور زمینی و دنیایی و امور آسمانی و عرفانی (همان) در تلقی نویسنده عرفان کیهانی، عرفان، کیفیتگرا و امور زمینی، کمیتگرا است و انسان در زندگی به هر دو نیاز دارد و در همین راستا باید دو پله عقل و عشق را بشناسد و هر کدام را در جای خود استفاده کند. (امانت طاهر: عقائد و اهداف) از این منظر محدوده عقل، امور زمینی است و محدوده عشق، امور عرفانی و آسمانی است. با این توصیف معرفت عقلانی، معرفتی کمیتگرا و دارای محدوه خاص میباشد که به ظاهر زمینه را برای فهم پله عشق مهیا میسازد (همان: عرفان نظری و عملی) به عبارت دیگر هر چند دادههای عقل در ترسیم جهانبینی عرفانی نقش دارد اما در واقع آنچه که به عنوان جوهر معرفتی عرفان حلقه شمرده شده است، آگاهیهای رسیده از شعور کیهانی است که زیربنای معرفتی عارف حلقه را تشکیل میدهد. در عرفان حلقه پله عشق جایی است که انسان به درک فلسفه خلقت، عدالت و حکمت خداوند به آگاهی لازم میرسد. (ر.ک: طاهری، ۱۳۸۹، ص ۵۳) در نگاه مبدع حلقه، عشق سه مرحله دارد که مرحله آغازین آن عشق انسان نسبت به خودش است که نمونه بارز آن در جریان خلقت حضرت آدم علیه السلام بروز پیدا کرد و آدم پس از آنکه مورد سجده قرار گرفت، متوجه شد که همه عالم برای وی خلق شده است و این سبب گردید تا آدم متوجه خویش شده و به خودشیفتگی مبتلا شود و به همین دلیل به هیچ توصیهای توجه نکرده و به شجره منهیه نزدیک شد تا آن را تجربه کند. (رک: طاهری، بینش انسان: ۴۴) مرحله دوم، عشق به خود و دیگران است، که انسان میان عشق به خود و انسانهای دیگر در نوسان بوده تا آنکه انسان از عشق به خود، به عشق به دیگری منتقل میشود و اکثریت انسانها به اعتقاد طاهری در این مرحله متوقف میشوند (همان) اما سومین و آخرین مرحله عشق، عشقی است که انسان با تجربه رحمانیت خداوند، انسان به طور کامل عشق خود را معطوف به غیر خود میکند که جناب طاهری از آن به عنوان عشق پخته نیز یاد میکند (همان) ایشان همه اجزاء هستی را در اوج کمال دانسته و تنها تفاوت انسان با سایر اجزاء هستی را در آگاهی و ناآگاهی میداند بدین معنا که غیر انسان همه از وجود و کمال خود بیخبرند و به قابلیتهایی که دارند آگاهی ندارند؛ همانند حیوانات، گیاهان و خوشید که به خود آگاهی ندارند و از وجود خویش بیخبرند (همان: ۴۵)
بررسی
چنانکه قبلا نیز اشاره گردید عقل تعریف شده در فرقه حلقه فاصله بسیاری با عقل در تفکر شیعه دارد و به نوعی عقل نه تنها راهنما برای سلوک نیست بلکه در قلمرو حکمت عملی و سلوک عرفانی اساسا کاربردی ندارد و در تقابل آشکاری با عشق است که پله صعود و تکامل انسان را عهدهدار شده است. چه اینکه عقل کمیتگرا و ابزارانگار که وظیفه تبیین جهانبینی را دارد در محدوده امور زمینی عمل میکند و منافع آن با رویکرد عشق در تضاد است. در چارچوب فکری عرفان حلقه، عقل، پیوسته با کارهایی که منافع ملموس و مادی نداشته باشد مخالفت میکند و هر کجا که انسان بخواهد تجربهای ماورایی و غیر متعارف پیدا نماید عقل به شدت واکنش نشان داده و به کلی چنین دنیاهایی را منکر میشود (امانت طاهر: ترم اول، جلسه اول، پله عقل و عشق) با این تفسیر چگونه میتوان عرفان نظری را مقدمه و زمینهساز عرفان عملی دانست و از آن، ضرورت صعود بر پله عشق را استخراج نمود؟ همچنین نمیتوان از سویی عقل را محاسبهگر مادی خواند و از سوی دیگر از او انتظار تصدیق سلوک عملی داشت. بنابراین رابطه دادههای عرفان نظری که بر پله عقل است با دادههای عرفان عملی که بر پایه عشق است کاملا مسدود بوده و نتایج استدلالات عقل نظری با دادههای عقل عملی در تضاد خواهد بود. به عبارت دیگر در اندیشه کیهانی، عقل راهنما برای سلوک نه تنها نخواهد بود بلکه در تعارض و تضاد با آن گام برخواهد داشت. از منظری دیگر عقل و جایگاه آن به شدت تحت تاثیر دیدگاه مسیحی تنزل داده شده است در حالی که عقل در مهندسی معرفت دینی در شیعه مفهومی بلند و جایگاهی بس رفیع دارد که سیر سالک را از بدو سلوک تا وصول الی الله ترسیم و تبیین میکند و نه تنها به راهنمایی و هدایت سالک در تمام مراحل و منازل کمک میکند بلکه معیار سنجش و ملاک صدق یافتههای عقلی و شهودی را نیز به عهده دارد. در روایتی از رسول اکرم صلى الله علیه و آله آمده است که فرمود: «یا عَلىُّ اَلعَقلَ مَا اکتُسِبَت بِهِ الجَنَّهُ و َطُلِبَ بِهِ رِضَى الرَّحمنِ» (برقی، ص ۱۹۵) و یا با همین مضمون آمده: «العقل… ما عُبِدَ به الرّحمن و اکتسب به الجنان» (کلینی،۱۳۶۵: ج ۱، ص ۱۱) بدین معنا که عقل در تعالیم معرفتی شیعه مسیر صفر تا صد سلوک انسان را ترسیم و به منظور رسیدن به آن تلاش میکند تا جایی که مقام عبودیت و بهشت خداوند را بدست آورد. بنابراین چنین عقلی راه ترقی و تعالی انسان را میشناسد و نردبان آسمان را پله به پله طی میکند، تا به نقطه کمال رسیده و رستگار شود. در مقابل، عقل کیهانی اصالتا اهل زمین است و با آسمانیان هیچ خویشاوندی ندارد و راه آن را نمیشناسد.
در مورد عشق کیهانی نیز نکات قابل تامل متعددی وجود دارد. به عنوان نمونه وقتی از مراحل و منازل عشق در فرقه حلقه سخن به میان میآید، تنها از تجربه رحمانیت خداوند به عنوان عشق پخته نام برده میشود و عشق به خدا جایگاهی ندارد. در واقع در مراحل سلوکی حلقه، مرحله چهارمی ندارد و از عشقِ به غیر انسان به عشق به خدا منتقل نمیشود، چرا که طبق آموزههای عرفان حلقه، انسان نمیتواند عاشق خدا شود. طاهری در اصلی از اصول عرفان کیهانی آورده است: «انسان نمیتواند عاشق خدا شود، زیرا انسان از هیچ طریقی قادر به فهم او نیست» (عرفان کیهانی: ۱۲۴) خدا به دلیل آن که موجودی غیر قابل شناخت است به هیچ وجه انسان، نه میتواند به او عشق ورزد و نه به عنوان معشوق وی را دریابد. حال این پرسش مطرح است که سیر عشق انسان به کجا ختم میشود و نتیجه سلوک معنوی وی چه خواهد بود؟ پاسخ این مسأله بازنگری در مرحله دوم و سوم است. مرحله دوم مرحله انتقال به غیر است. در تبیین این مرحله آمده است: «عشق زمینی در رسیدن به مرحلهای از عشق که تجربه رحمانیت است نقش دارد. عشق زمینی مانند تکه پنیری است که جلوی لانه موشی گذاشته میشود تا موش به خاطر آن تکه پنیر، از لانه خود بیرون آید. آنچه انسان را از خودشیفتگی (که مرحله اول عشق است) بیرون میکشد، عشق به غیر خود است. انسان به واسطه این عامل و با دور شدن از خود، عشق خدا را مییابد» (بینش انسانی: ۴۵) بنابراین دور شدن از خود یعنی یافتن عشق خدایی که در جای دیگر اینگونه معرفی شده است « انسان میتواند فقط عاشق تجلیات الهی، یعنی مظاهر جهان هستی، شود و پس از این مرحله است که مشمول عشق الهی میگردد (عرفان کیهانی: ۱۲۵) هیچ انسانی نمیتواند بدون عطف به تجلیات الهی به عشق الهی راه پیدا کند. زیرا تنها با عطف به تجلیات الهی، انسان از عطف به خود رها میشود و قلب آمادگی عشق الهی را خواهد یافت. هریک از تجلیات الهی میتواند این نقش را ایفا کند؛ اما از میان همه موجودات عالم که تجلیات خداوند هستند، بعضی از آنها بیشتر جلوهگری میکنند و شاخص میشوند. … اولیاء الهی به عنوان شاخصترین افراد هستند که به دلیل انعکاس رحمت الهی، زیباترین تجلیات او بوده، عشق به آنها منجر به عشق الهی میشود. او عشق حقیقی را عشق به تجلیات الهی میداند و میگوید: « انسان از بدو تولد عاشق خویش است و تا زمانی که دچار این خودشیفتگی است، عشق او به دیگری جلوهای از عشق به خودش خواهد بود. زیرا در این حالت، او دچار عشقی عقلانی است و بر اساس سودجویی عقل، برای منفعت خویش معشوق را میطلبد. اما به محض اینکه عشق حقیقی به هر یک از تجلیات الهی در دل او خانه کند، این خانه از وجود خودش خالی خواهد شد و از آنجا که رمز ورود به حریم عشق الهی، گذشتن از خویشتن است، به درک این حقیقت می رسد که خداوند عاشق اوست و به این ترتیب، به نسبتی که این عشق را بچسبد، عاشق او خواهد شد.» (طاهری،۲۰۱۱، مقاله قدر غدیر: ۸۶) از دیدگاه ایشان قلب انسان فقط جای یک عشق است و انسان نمیتواند به خودی خود عاشق خدا شود یعنی هیچکس امکان درک و شناخت ذات خداوند را ندارد و بدون داشتن معرفت به چیزی یا کسی نمیتوان عاشق آن شد. چرا که تخیل و تصور ذهن انسان از خداوند معرف ذات مقدس او نیست و نمیتواند عامل عشق به او شود (طاهری، انسان و معرفت:۳۱-۳۲) اما سخن به اینجا ختم نمیشود و جناب ایشان صراحتا میگوید: «ما فقط میتوانیم تا حد شناخت و درک تجلیات خداوند به او نزدیک شویم. بنابراین، فقط میتوانیم عاشق تجلیات او، یعنی «مظاهر خداوند در جهان هستی» شویم (همان: ۳۲) دو نکته دیگر در اینجا قابل بررسی است. اول اینکه قلب انسان جای یک عشق است. دوم اینکه خدا چون قابل شناخت نیست و نمیتوان عاشق وی شد. درباره مطلب اول که بارها به این گونه از شبهات پاسخ داده شده است باید از ایشان پرسید که آیا دوست داشتن همسر و فرزند با عشق به خدا منافات دارد و قابل جمع نیست؟ اگر قابل جمع نیست معنایش آن است که عشق به خدا مساوی نفرت از غیر خدا است. یعنی اگر کسی عاشق به خدا شود نمیتواند عاشق خلق او شود و بر عکس. این در حالی است که عشق به تجلیات الهی و به انسانها در راستای دوست داشتن خدا است. پس اگر انسان درک زیبایی گل را دارد به طریق اولی خالق گل و زیبایی او را هر چند نمیبیند اما ادراک میکند. بنابر این ادراک درونی انسان برای عشق ورزیدن کافی است. وقتی انسان سر منشأ همه زیباییها و خوبیهای عالم را از خداوند ببیند و به این معرفت دست یابد که هر چه نعمت به او میرسد از جانب صاحبخانه است، آیا در نعمت متوقف میشود یا گرفتار و شیفته صاحب نعمت میگردد؟ چنانکه میگوید: عاشقم بر همه عالم که همه عالم از او است. یعنی عشق به تجلیات به سبب عشق به خود خداوند است و گرنه اساسا عشق معنای حقیقی خود را از دست خواهد داد. اما قابل شناخت نبودن خداوند از جهتی درست و از جهتی نادرست است. بله انسان به خودی خود نخواهد توانست به خدا و کنه ذات او پی ببرد، چنانکه در رویات وارده نیز از تفکر در ذات خداوند نهی شده است؛ (ر.ک: کافی ج : ۱ ص : ۹۲؛ بَابُ النَّهْیِ عَنِ الْکَلَامِ فِی الْکَیْفِیَّهِ) چرا که احاطه محدود به نامحدود محال بوده و علم به حقیقت وجود و ذات متعالی وی راه ندارد. اما خود خداوند به جهت همان محبتی که به انسان داشته است و به فراخور ظرفیت انسانها خود را به بندگان شناسانده است. تعالیم رسیده از اهل بیت علیهم السلام هر یک بیانگر این واقعیت است که خداوند هر چند نتوان به حقیقت و کنه وجود و ذات باری راه یافت، اما امکان شناخت او در همان محدوده وجودی انسانی از آدمی سلب نشده است چنانکه در برخی از روایات خودشناسی مقدمه خداشناسی قلمداد شده است. «من عرف نفسه فقد عرف ربه» (علامه مجلسی، ۱۴۰۴: ۲، ۳۲) و یا در ادعیه آمده است:
« اللهم عرفنی نفسک فإنک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک؛ اللهم عرفنی رسولک فإنک ان لم تعرفنی رسولک لم أعرف حجتک؛ اللهم عرفنی حجتک فإنک إن لن تعرفنی حجتک ضللت عن دینی» (کلینی، ۱۳:۱۳۶۵، ۳)
در واقع در باورهای شیعی برای شناخت خداوند مراتبی وجود دارد که کمترین آن اقرار به این حقیقت است که هیچ خدایی جز او نیست و او بیمانند و بیهمتا است و او قدیم و پایدار است موجود است و از دست داده نشود، و اینکه چیزی همانند او نیست. (ر.ک: همان: ج۱، ص۱۸۷) به عبارت دیگر اولا شناخت خداوند اجمالا برای انسان میسر است و هر فردی به میزان استعداد درونی و تلاش سلوکی خود میتواند از آن بهره داشته باشد و از سویی به همین میزان نیز به خداوند عشق ورزیده و عاشق او گردد. در قرآن خداوند متعال از کسانی که غیر او را به عنوان معبود میپرستند گلایه میکند که آنان به این معبودها مانند دوست داشتن خدا عشق میورزند مومنان واقعی کسانی هستند که بالاترین درجه محبت و عشقشان برای خداوند و پروردگارشان است. این آیه خود بیانگر این حقیقت است که مومنان واقعی عاشق خدا هستند.
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ» (بقره: ۱۶۵) بعضى از مردم، معبودهایى غیر از خداوند براى خود انتخاب مىکنند و آنها را همچون خدا دوست مىدارند. امّا آنها که ایمان دارند، عشقشان به خدا، شدیدتر است (ترجمه آیت الله مکارم)
در صوفیه و برخی فرق انحرافی از جمله بهائیت نیز چنین رویکردهایی پیرامون مسئله شناخت وجود دارد. آنان از یک سو با در پیش گرفتن رویکرد تنزیهی شناخت خداوند را ناممکن دانسته تا جایی که حتی برای خداوند اوصاف قائل نیستند و اوصاف خداوند را به مظاهر خداوند نسبت میدهند و با این توجیه که « الطلب مردود و السبیل مسدود» منکر شناخت خداوند شدهاند. از همین رهگذر شناخت و عشق را مختص مظاهر الهیه که نمود تام آن اقطاب و انسانهای کامل هستند میدانند و این یعنی به حاشیه رفتن خداوند و اصالت انسان خدانما که در فرقه کیهانی نیز همین رویکرد به نوعی دیگر وجود دارد. از این منظر فرقه کیهانی با برخی از فرق صوفیه شباهت دارد که فرد را به جای توجه دادن به خدا به مظاهر خداوند توجه میدهد و شناخت آنان را جایگزین شناخت خداوند میکند.
طلب و نظارهگری شرط شهود
شاید اولین بحث پیرامون این مسئله در مقاله حج ایشان منعکس گشته که به نوعی دستاویز طرح مفهوم تسلیم از دیدگاه عرفان کیهانی شده است. در حج ما عملی با عنوان سعی میان صفا و مروه داریم که واجب است حاجی در انجام مناسک حج آن را به جای آورد. ایشان با گره زدن این عمل با مفهوم تسلیم نتیجهگیری میکند که «به سعی خود نتوان برد به گوهر مقصود» یعنی همه تلاش انسان برای نیل به معرفت و آگاهی بینتیجه است و تنها زمانی این مقصود حاصل میشود که انسان تسلیم محض باشد. (ر.ک: طاهری، ۲۰۱۱: چند مقاله، معراج حج) این آموزه در حلقه زمانی برجسته میشود که تلویحا و تصریحا مجاهدت انسان برای رسیدن به آب حیات و تلاش علمی و عقلی وی برای تعالی، همه و همه در مفهوم طلب و نظارهگری خلاصه شده و عامل اصلی معرفت و اشراق را تسلیم استاد بودن در اتصال به شبکه شعور کیهانی معرفی میشود. نمونهای از این تفسیر نادرست، شرح جریان کودکی حضرت اسماعیل علیه السلام و مادر بزرگوار ایشان است که در سرزمین مکه، تشنگی بر کودک عارض شده و با گریه طلب آب میکند که ناگهان چشمهای زیر پای کودک جوشش میگیرد. طاهری آب را سمبل آگاهی، کودک را سمبل سادگی، نابالغ را سمبل، پیچیدگی میداند. نتیجه آنکه انسان ساده همانند کودک به محض طلب به آگاهی که همان الهام باشد دست مییابد و به چشمه معرفت متصل میگردد. اما انسان پیچیده، تنها با تسلیم شدن میتواند به آگاهی آسمانی دسترسی داشته و حقیقت را دریابد. (همان) وی با دستهبندی انسانها به کودکواره، پیچیده و ابر انسان، انسان کودکوار و ساده را مستعدتر برای درک حقیقت میداند؛ چرا که عنصر تسلیم محض بودن در آن بهتر عمل کرده و او را به آب حیات میرساند. اما انسانهای پیچیده از حقیقت دوتر بوده و مسیر دشواری را برای درک آن در پیش دارند. و در نهایت ابر انسانها هستند که به بلوغ واقعی رسیده و درک مفهومی حقیقی از حج رسیده و هفت آسمان آگاهی را درنوردیدهاند. از این رو رسالت آنها بازگشت به اجتماع و ایفای نقش یک الگوی الهی در حد وسع خودشان است. (همان) اینها همان اولیای الهی هستند و آنان «بهترین کسانی که میتوانند از پیامهای آسمانی رمزگشایی کنند، اولیای الهی هستند» (طاهری، ۲۰۱۱، چند مقاله: اولیای الهی) در این میان طاهری با طرح این مسئله که ما در مسائل دنیایی نیاز به تلاش داریم آیات «وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعی» (نجم:۳۹) «وَ جاهَدُوا فی سَبیلِ اللَّهِ» (بقره: ۲۱۸، أنفال: ۷۴، توبه: ۲۰) را مربوط به دنیا دانسته و در مسائل آخرتی و فهم آن پای تسلیم را پیش میکشد (امانت طاهر: جزوات ترم ۲، جلسه ۲، زنگ اول، لوح محفوظ)
وی در بخش دیگری به جریان شمس و مولوی و رابطه مرید و مرادی آن دو اشاره کرده که دارای هوش و ذکاوتی بالا بوده اما در عین حال به دلیل تحولات درونی مجذوب شمس شده و تسلیم وی میشود. طاهری با اشاره به تعبیر سروش از رابطه شمس و مولوی میگوید:
« به تعبیر دکتر سروش در واقع شمس تبریزی به مولوی پیشنهاد یک قمار کرد، که در آن هیج امیدی به پیروزی و برد باخت وجود نداشت، شمس به او گفت تنها نصیب و پاداش تو این است که بتوانی در قماری که امید بردن در آن نیست، شرکت کنی، اگر این دلیری را داری همین پاداش توست. مولوی هم اجابت کرد» و در ادامه میگوید: «این همان خطرپذیری است که در حافظ نمیبینیم» (امانت طاهر، مصاحبه ها، آیین مولوی)
بررسی
تسلیم در اسلام واژهای روشن و در عین حال دارای مفهومی ژرف است که پایههای مسلمانی بر آن استوار گشته است، چنانکه در روایات آمده است: « الاسلام هو التسلیم» (شیخ صدوق: ۳۵۱؛ کلینی، ۱۳۶۵: ۸، ۱۱) والاترین مقام برای پیامبر اکرم قبل از رسالت مقام عبد و عبودیت بوده و در شهادت بر مقام عبودیت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلم، بر مقام رسالت ایشان مقدم شده است. در عرفان نیز تسلیم، اطاعت از اوامر خداوند، به ناخوشیها و مصیبتها اعتراض نکردن و به پیشواز قضای الهی رفتن است. (جرجانی، ۱۴۰۷ :۱، ۸۴) در عرفان نیز تسلیم به معنای پایداری و دگرگون نشدن ظاهر و باطن هنگام بلا آمده است (همان: ۸۵) به نظر میرسد تمرکز بر تسلیم قربانیان نسبت به فرامین استاد و مستر محور فعالیت فرقه عرفان کیهانی است. مقابله با عقلانیت و سوق دادن افراد به نظارهگری و تسلیم دو بازوی مهم فرقه کیهانی به شمار میرود. تقسیم انسانها به کودکواره، پیچیده، و ابر انسان هر چند در ظاهر جالب به نظر میرسد اما نتیجهگیری مبتنی بر این تقسیم، مخاطبان را به سوی گزینش روحیه کودکواره سوق میدهد و از پرسشگری، تحصیل علم و دانستن بر اساس عقل و تدبیر باز میدارد. از زاویهای دیگر، تسلیم شرط رسیدن به آگاهی است که در چارچوب نظری عرفان حلقه، آب حیاتی تلقی شده است که عموم مردم به جهت نداشتن روحیه کودکواره از آن محروم هستند و تنها دو گروه هستند که میتوانند از این آب سیراب شوند. اولین گروه ابر انسانها هستند که انگشتشمار بوده و عملا ابر انسان شدن برای همه محال است. اما گروه دوم انسانهای کودکواره هستند که عنصر طلب و اشتیاق را دارا هستند اما درباره آن چون و چرا نمیکنند و در صدد راستیآزمایی و پرسشگری نیستند. در واقع ایراد اشکال و طرح سوال و گرفتار آمدن در نقادیهای عقلانی در تلقی شبهعرفان حلقه با روح عرفان منافات داشته و فرد را از رسیدن به آگاهی باز میدارد، چرا که اینها همه از ویژگیهای انسان پیچیده است و تا زمانی که سالک دارای چنین خصوصیتی است از آگاهی محروم خواهد بود. حال در نظام معرفتی اسلام بهویژه از دریچه آیات قرآنی پیروی از مسیری که انسان علم و آگاهی از راستی و حقانیت آن ندارد به شدت منع شده است:
وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً (إسراء: ۳۶) از آنچه به آن آگاهى ندارى، پیروى مکن، چرا که گوش و چشم و دل، همه مسئولند.
در عرفان حلقه طلب و شوق و به تبع آن تسلیم پیش شرط آگاهی است در صورتی که اسلام آگاهی پیششرط اطاعت و تسلیم است. اسلام عقل و عشق را همراستا و همداستان میداند و تعقل را در سایه توجه به نشانهها و آیات، راه نجات انسان به سوی سعادت ابدی معرفی میکند. جناب طاهری با تفکیک امر دنیا و آخرت عملا به عرفیسازی دین دامن زده و تمام آیاتی را که به مجاهده در راه خدا و تلاش و سعی انسان پرداخته است مربوط به امور دنیایی میداند. در مقابل رسیدن به معرفت و آگاهی را با سعی و تلاش امری ناممکن شمرده و فرد را به تسلیم برای دریافت آگاهی فرا میخواند. معنای این سخن آن است که تمام معارفی که مربوط به امور آخرتی انسان است میبایست از طریق دریافت الهام آن هم از طریق ارتباط با حلقه صورت گیردو در واقع اصالت آگاهی همواره با چنین الهاماتی است و معارف دین و آیات قرآن نیز میبایست از طریق همین آگاهی رمزگشایی شود. به عبارت دیگر الهامات کیهانی، کارکرد اصلیشان بیان فلسفه زندگی و هدف زندگی است و همه آیات قرآنی و روایات رسیده از اهل بیت علیهم السلام در سایه چنین الهاماتی تفسیر و تاویل میشوند. این یعنی به حاشیه رفتن دین و بنای ملغمهای از باورها که نه تنها خاستگاه اسلامی ندارد بلکه کاملا با آن متضاد است.
کارویژه درمانگری در عرفان
بشر امروز بیش از هر زمان دیگری با مسأله سلامت جسم و روان درگیر بوده و درآمد بسیاری از مردم جهان صرف بیمههای درمانی و یا بهبود و سلامت تن و روان میشود. در این میان مسأله ادعای درمانگری و شفا از طریق اتصال به ماورا و یا معجزه، پدیدهای است که در برخی از عرفانوارهها و شبهمعنویتها بهویژه در فرقههای مسیحی رواج داشته و انگیزه مضاعفی را برای گرویدن افراد پدید آورده است. این ادعا در قالب دیگری با عنوان «فرادرمانگری» به عنوان شاخهای از عرفان کیهانی یاد شده نیز مطرح است. بنا بر ادعای بنیانگذار عرفان کیهانی، فرد بیمار پس از اتصال به شبکه شعور کیهانی وارد فاز درمان شده و توسط فرادرمانگر یا همان اتصالدهنده، مراحل تشخیص بیماری و درمان را طی روند خاصی انجام میگیرد و در نهایت موجب بهبود بیمار و سلامتی وی میگردد. در این فرآیند ادعا این است که عامل درمان، فرادرمانگر نبوده و بهبود تنها از طریق اتصال به شبکه شعور کیهانی صورت میپذیرد و درمانگر تنها نقش یک رابط را بازی میکند (فرادرمانی: ۷۵) شرط اساسی برای نتیجه گرفتن از فرادرمانی حضور بیطرفانه فرد در حلقه است که به صورت یک «شاهد نظارهگر» در این حلقه شرکت داشته باشد. (رک: طاهری، فرادرمانی: ۷۵) چنانچه قبلا نیز اشاره شد، ایمان و اعتقاد نسبت به فرادرمانی هیچ تاثیری در روند درمان نداشته و تنها حضور بیمار و ارتباط با شبکه مهم است (همان، ۷۵-۷۶) به گمان طاهری تشخیص بیماری و بهبود آن، مستقل از وجود درمانگر بوده و صرفا توسط هوشمندی انجام میگیرد که ابتدا فرد بیمار را هوشمندی اسکن کرده و اجزاء معیوب را را تشخیص داده و به رفع آن اقدام میکند. از این رو هیچ پدیده دیگری بجز هوشمندی در درمان نقش نداشته و فرد از این طریق به صاحب هوشمندی که خداوند باشد ایمان آورده و به خداشناسی عملی نائل میشود.
بررسی
چنان که ملاحظه میشود فرآیند درمان از اتصال به تا اسکن، تشخیص و درمان، همه و همه توسط هوشمندی صورت میگیرد، ادعایی که جناب طاهری بارها آن را تکرار کرده است. نکته جالبتر این داستان زمانی است که درمان بیماریهای جسمی با مسئلهای مانند عرفان و سلوک معنوی انسان گره میخورد و ادعا میشود که کلید همه درمانها اعم از جسمی و روحی در پیوستن به حلقه و اتصال با هوشمندی موهوم است. شاید اولین پرسشی که ذهن هر محققی را به خود مشغول میکند تناقض در ماهیت هوشمندی که به عنوان روح القدس معرفی شده است و طولانی بودن پروسه درمان است. زمانی ما درمان را به یک امر ماورایی نسبت میدهیم به به صورت مستقیم و بدون واسطه به درمانگری انسان میپردازد اولا چه نیازی به اسکن و تشخیص است؟ خداوندی که خود صاحب هوشمندی و عالم به گذشته و حال و آینده است نیازی به تشخیص ندارد و همه امور نزد وی روشن و حاضر است. ثانیا به چه دلیل درمان بیماری طولانی و تدریجی است. یعنی وعده بهبود معمولا طولانی بوده به گونهای که فرد همچنانکه در درمان از طریق علم پزشکی مدتی را صرف بیماری میمی کند در فرادرمانی چنین روندی وجود دارد حتی تصریح میشود که نتایج حاصل از آن قابل پیشبینی نیست. در حالی که طبق گزارشات متعددی که افراد تحت درمان فرادرمانی فرقه حلقه، پس از درمان نه تنها بهبود نیافتهاند بلکه به قول خودشان برون ریزی داشته و مبتلا به بیماریهای دیگری نیز شدهاند. وقتی ما بیائیم و اتصال را به عنوان عرفان معرفی کنیم و از طرفی عرفان را عالم کیفیت بدانیم، بناچار در عالم کیفیت نباید گرفتار بیماری شویم. در واقع با این کار فرد را از چاله درآورده و به چاه انداختهایم. مضافا این که اتصال به عالم ماورا و عالم قدس در عرفان و در منابع دینی بیماری را به یکباره محو میکند و به عبارت دیگر بیمار شفا مییابد. به عنوان نمونه در اناجیل بهبود بیماری مرد جذامی توسط عیسی مسیح علیه السلام این گونه گزارش شده است:
۱) چون عیسی از کوه پایین آمد، جمعیتی انبوه از پی او روانه شدند.۲) در این هنگام مردی جذامی نزد او آمد و در برابرش زانو زد و گفت: «سرورم، اگر بخواهی میتوانی پاکم سازی.»۳) عیسی دست خود را دراز کرده، او را لمس نمود و گفت: «میخواهم؛ پاک شو!» در دم، جذام او پاک شد. (مَتّی ۸:۲-۴ – مَرقُس ۱:۴۰-۴۴؛ لوقا ۵:۱۲-۱۴)
همچنین درباره زنی که سالها مبتلا به خونریزی بوده آمده است:
۲۰) در همان هنگام، زنی که دوازده سال از خونریزی رنج میبرد، از پشت سر به عیسی نزدیک شد و لبۀ ردای او را لمس کرد. ۲۱) او با خود گفته بود: «اگر حتی به ردایش دست بزنم، شفا خواهم یافت.» ۲۲) عیسی برگشته، او را دید و فرمود: «دخترم، دل قویدار، ایمانت تو را شفا داده است.» از آن ساعت، زن شفا یافت. (مَتّی ۹:۱۸-۲۶ – مَرقُس ۵:۲۲-۴۳؛ لوقا ۸:۴۱-۵۶)
بنابر این به هیچ وجه نمیتوان به ارتباط با روح القدس باور داشت اما شفای بیماری را آنی و کامل ندانست. نکته متناقض دیگری که وجود دارد ارتباط درمان با ایمان است. طاهری ادعا میکند فرد با اتصال به شبکه درمان مییابد و پی به وجود صاحب هوشمندی میبرد. چنانچه اتصال به شعور کیهانی خود معرفتزا است دیگر نیازی نیست فرد پس از بهبود پی به صاحب هوشمندی ببرد چرا که فرد با اتصال به شهود میرسد و عالم شهود و اشراق از سنخ علم حضوری است نه علم حصولی (سهروردی: ج ۱، ص ۴۸۹) بنابراین پی بردن به خداوند و اثبات وی تحصیل حاصل خواهد بود. اما در ادامه ادعاهای طاهری، مرور این ادعا که «عرفان حلقه در راستای عرفان این مرز و بوم است» خالی از لطف نیست و میبایست از وی پرسید کدام عارف ایرانی ادعای درمان توسط عالم ماورا داشته است آن هم به سبک و سیاقی که عرفان از درونش تراوش کند. در کدام سند تاریخی و کتاب معتبر علمی از درمان بیماریها نردبانی به سوی شهود عرفانی زده شده و از آن به عنوان عرفان یاد شده است؟ حتی پیامبران الهی نیز سخن از درمان بیماری به واسطه اتصال به ماورا و متافیزیک نکردهاند بلکه اگر درمانی بوده به صورت شفا و امری خارق العاده و معجزه بوده است و اساسا به روش عمومی برای درمان بیماریها نبوده است.
سخن آخر
عرفان کیهانی در لسان بنیانگذار آن پیش از آنکه یک دین و آئین معرفی شده باشد به عنوان راه و شیوهای برای سلوک شناسانده شده است که بیماریهای جسمی و روحی را با اتصال به شبکه شعور کیهانی درمان میکند. تامل و مطالعه دقیق آموزهها و دیدگاههای طرح شده در عرفان موسوم به کیهانی، چنان که ملاحظه گردید بیانگر آن است که درمانگری یا فرادرمانی پوششی است برای القاء باورها و دیدگاههای شخصی و برداشتهای التقاطی از دین است که در قالب پروژه عرفان کیهانی ظهور پیدا کرده است. تنزل مفهوم عقل و تخریب جایگاه آن به تدریج دین و عقلانیت دینی رابه حاشیه رانده است و جای خود را عشق موهوم و شبه حقیقی سپرده است. تسلیم و نظارهگری تنها شگرد دور کردن افراد از پرسشگری و داشتن روحیه آزاد اندیشی است. اگر از تمام این مسائل هم صرف نظر کنیم معرفت نفس و خودشناسی و تزکیه و مراقبه اساسا در عرفان حلقه جایگاهی ندارد. در واقع در عرفان عملی تزکیه درونی و مجاهده با نفس دروازه اشراق و شهود است و عارف یقینا بدون مراقبه و مبارزهای نخواهد توانست به مرتبه والای انسانیت صعود کند. عارف در پی عبد بودن است و عبادت جزو جدایی ناپذیر عارف است. عبادت عارف عبارت است از ریاضت و تمرین دادن همه نیروهای درونی، تا از قلمرو طبیعت رها و آزاد شود و با رسیدن به منطقه ماورای طبیعت، به اوج عروج معراج اولیا واصل گردد هنگام تجلی حق، چیزی در حریم حرم امن دل او رهزنی نکند و غبار آلودش نسازد و این کار برای وی به طور ملکه ثابت است و هر وقتی که درون وی خواهان شهود شروق حق بود، این مطلوب بدون مزاحمت خاطره یا خواستهای، انجام میشود و نیروهای خیالی و وهمی و همتها و انگیزهها آن را پیروی میکنند تا او با تمام وجودش در سِلک قدس به رشته قداست درآید (جوادی آملی، ۱۳۸۴: ۴۳) از این رو ادعای عرفان و سلوک معنوی در فرقه عرفان کیهانی سرابی بیش نیست.