ارزیابی یک نقد
اشـاره
کتاب یهودیت نخستین کتاب از مجموعهای است تحت عنوان «آشنایی با ادیان» که بـه هـمّت انـجمن معارف اسلامی ایران و به قلم آقای عبدالرحیم سلیمانی اردستانی منتشر شده است. از این مجموعه سـه کتاب دیگر تحت عنوان مسیحیت، کتاب مقدس و ادیان ابتدایی و خاموش منتشر شده اسـت. بنای نویسنده، چنانکه از مـقدمه کـتاب یهودیت بر میآید، این بوده است که ادیان بزرگ را از زبان پیروان و اندیشمندان آن ادیان و بنا به متون خود آنها معرفی کند.
انجمن کلیمیان تهران کتاب یهودیت را مورد نقد و بررسی قرار داده و در نامهای خـطاب به مؤلف ضمن بیان نکات مثبت کتاب، مواردی را که به نظر یکی از محققان دینی کلیمیان، یعنی جناب آقای دکتر یونس حمامی لالهزار، ناصواب میرسیده بیان کرده است.(۱) مؤلف برخی از نکات جـناب دکـتر حمامی را پذیرفته و برخی را پاسخ گفته است. یادآوری این نکته لازم است که نکات موردنظر ناقد محترم بیشتر، متوجه کسانی است که مؤلف از آنان نقل کرده است. مؤلف در پاسخهایش در این موارد صـرفا داوری کـرده است. به نظر میرسد که نشر آن نقد و پاسخ آنکه نماد تعامل وگفتوگوی دوپژوهشگر از دو دین است برای خوانندگان فصلنامه خالی از لطف نباشد. از انجمن کلیمیان و جناب آقای عبدالرحیم سلیمانی که بـا انـتشار این مجموعه موافقت کردند سپاسگزاری نموده، در آغاز، نقدها و در پی هرنقدی پاسخِ آن را تقدیم میداریم.
______________________________
۱٫ در این نامه آمده است: «کتاب ارزشمند اهدایی حضرتعالی با عنوان یهودیت مطالعه و بررسی شد. جای کـتابی ایـنچنینی بـا نگاهی بیطرفانه و واقعبینانه، سالها در بـازار نـشر خـالی بود و از این جهت جای تبریک و سپاس دارد. کتاب در بخشهایی معدود ظاهرا حق مطالب را ادا نکرده و یا در مواردی نکاتی را نادیده گرفته است. امید اسـت کـه ایـن تلاشها در جهت معرفی صادقانه ادیان تداوم یافته و بـا یـاری پروردگار، صلح را حاصل دهد».
ناقد: ص ۶۶ ، پاراگراف دوم، سطر ۴: «و بار دیگر به موسی دستور میدهد که لوحهایی بسازد و دستورهای خدا را بـر آنـها بـنگارد» «تا خداوند دستورها را بر آنها بنگارد». (خروج، فصل ۳۴، آیه ۱)
مـؤلف: حق با ایشان است.
ناقد: ص ۹۰: ه ) آخرتشناسی؛ در مورد صراحت آیات تورات در مورد آخرت و رستاخیز مردگان میتوان به آیات زیـر مـراجعه نـمود:
الف. تثنیه، فصل ۳۲، آیه ۳۹: بدانید که تنها من خدا هستم و خدای دیـگری غـیر از من نیست، میمیرانم و زنده میسازم و…
ب. سموئیل ۱، فصل ۲، آیه ۶: خداوند میمیراند و زنده میکند، به گور فرو مـیبرد و بـر مـیخیزاند.
ج. حزقیال نبی، فصل ۳۷، آیه ۱۲: بنابراین نبوت کرده و به ایشان بگو، خداوند خـالق چـنین مـیفرماید؛ اینک من قبرهای شما را میگشایم و شما را ای قوم از قبرهایتان بیرون میآورم… .
د. همان، آیه ۱۳: و ای قوم مـن چـون قـبرهای شما را بگشایم و شما را از قبرهایتان بیرون آورم آنگاه خواهید دانست که من خدا هستم.
ه . همان آیـه: و روحـم را در شما خواهم نهاد تا زنده شوید… .
و نمونههای بسیار دیگری؛ نمونههای ذکرشده در تلمود بـیشتر جـنبه اشـارهای دارد و نه ذکر مستقیم این موضوع.
مؤلف: در متن آمده است که در تورات ذکر صریحی از مـعاد نـیست. جناب آقای حمامی ظاهرا با این سخن مخالف است و مواردی را درباره معاد از عـهد قـدیم نـقل کردهاند. اما اولاً سخن از تورات است نه کل عهد قدیم. در همین کتاب در صفحه ۱۹۴ به این نـکته تـصریح شده است که در دیگر قسمتهای عهد قدیم، معاد یکی از اصول مسلم اسـت. ایـشان بـه پنج مورد اشاره کردهاند که تنها یکی از آنها را از تورات، سفر تثنیه، ۳۲:۳۹ نقل کردهاند. ثانیا سـخن ازعـدم صـراحت است نه اینکه اشارهای به معاد نیست. حتی این یک موردی هـم کـه ایشان از تورات نقل کردهاند: «میمیرانم و زنده میسازم» باز صریح نیست، چرا که میتواند مربوط به ایـن دنـیا باشد. بهترین دلیل بر اینکه در
تورات به معاد تصریح نشده این اسـت کـه دانشمندان یهود به مواردی استناد کردهاند کـه نـیاز بـه تفسیر دارد (گنجینهای از تلمود، ص۳۶۳). و در عهد جدید وقتی حـضرت عـیسی میخواهد در برابر صدوقیان، که معاد را قبول نداشتند، از تورات شاهدی بر این امر بـیاورد مـیگوید: «این مطلب که مردگان بـار دیـگر زنده مـیشوند مـطلبی اسـت که خود موسی در داستان بوته سـوزان، آنـجا که خداوند را خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب، خطاب میکند، نشان داده اسـت. خـدا، خدای مردگان نیست، بلکه خدای زنـدگان است، چون پیشِ او هـمه زنـدهاند» (انجیل لوقا، ۲۰:۳۷و۳۸). همین که بـرای اثـبات معاد در تورات به مواردی اینگونه استناد شده نشان میدهد که این امر بـه صـورتی صریح در این کتاب نیامده اسـت.
نـاقد: ص۱۲۷؛ تـرجمه استفاده شده کـتاب پادشـاهان، ترجمه تفسیری است کـه بـا متن اصلی تفاوت دارد. در این زمینه میتوانید به ترجمه قدیم کتاب مقدس مراجعه نمایید.
مـؤلف: در ایـن صفحه از باب یازدهم، کتاب اول پادشاهان، شـمارههای ۱ـ۱۳ مـاجرای رویآوردن حـضرت سـلیمان بـه شرک و زنان مشرک و دوری از خـداوند نقل شده است. از آنجا که ترجمه قدیمِ کتاب مقدس بسیار سنگین و مشکل است، در این کـتاب از تـرجمه تفسیری که روانتر است ــ با ایـنکه دقـت تـرجمه قـدیمی را نـدارد ــ استفاده شده اسـت. امـا درباره متنی که در اینجا نقل شده هر چه دقت کردم تفاوت مهمی بین دو متن ندیدم. بـا ایـن حـال همین متن را در ذیل شماره ۴ از ترجمه قدیم نـقل خـواهم کـرد.
نـاقد: ص ۱۳۱، پ دوم: نـویسندگان یـهودی با پیروی از کتاب مقدس…؛ مؤلف تنها از یک نویسنده نقل نموده است. اینکه چگونه به این نتیجه رسیده است که نویسندگان یهودی همه چنین اعتقادی دارند عجیب اسـت. گذشته از این در متن کتاب مقدس بر سختگیری حضرت سلیمان تأکید شده است نه ظلم او.
مؤلف: در این زمینه باید دو نکته را تذکر داد؛ یکی اینکه چون در این کتاب بنا بر نقل قول مـستقیم از نـویسندگان یهودی بوده، امکان نقلهای متعدد نبوده است. با این حال از دو نویسنده نقل شده است، نه یکی. در صفحه ۱۳۳ نیز همین مطلب از نویسندهای دیگر نقل شده است: «اسباط دهگانه اسرائیل نـزد رَحـُبْعام پادشاه رفته، تقاضای عدل و داد و تخفیف مالیاتها را نمودند». معلوم است که رَحُبْعام هنوز به حکومت نرسیده بود تا ظلمی کرده باشد و از او تقاضای عدل و داد شـود.
نـکته دوم اینکه جناب دکتر حمامی گـفتهاند: «در کـتاب مقدس بر سختگیری حضرت سلیمان تأکید شده نه بر ظلم او». اگر تنها به باب دوازدهم از کتاب اول پادشاهان نگاه کنیم حق با ایشان است. امـا اگـر باب یازدهم را مطالعه کـنیم هـم با نسبت شرک به آن حضرت روبرو میشویم و هم نسبت ظلم به او:
و سلیمانِ پادشاه سوای دختر فرعون، زنان بسیاری را از موآبیان و عَمّوُنیان و ادومیان و صیدونیان و حتیان دوست میداشت. از امت هایی که خداوند دربـاره ایـشان بنیاسرائیل را فرموده بود که شما به ایشان در نیایید و ایشان به شما در نیایند. مبادا دلِ شما را به پیروی خدایان خود مایل گردانند. و سلیمان با اینها به محبت مطلق شد و او را هفتصد زن بـانو و سـیصد متعه بـود و زنانش دل او را برگردانیدند و در وقت پیریِ سلیمان واقع شد که زنانش دل او را به پیروی خدایان غریب مایل ساختند و دل او مثل دل پدرشـ داود با یَهُوَه خدایش کامل نبود. پس سلیمان در عقب عَشْتُوَرت خدای صیدونیان و در عـقب مـِلْکُوم، رِجـسِ عمّونیان رفت و سلیمان در نظر خداوند شرارت ورزیده، مثل پدر خود داود خداوند را پیروی کامل ننمود. آنگاه سلیمان در کوهی کـه روبـروی اورشلیم است مکانی بلند به جهت کَمُوش که رِجْسِ موآبیان است و به جـهت مـُولَک، رِجـْسِ بنی عمّون بنا کرد و همچنین به جهت همه زنان غریب خود که برای خدایان خـویش بخور میسوزانیدند و قربانیها میگذرانیدند عمل نمود. پس خشم خداوند بر سلیمان افروخته شد؛ از آن جـهت که دلش از یَهُوَه خدای اسـرائیل مـنحرف گشت که دو مرتبه بر او ظاهر شده و او را در همین باب امر فرموده بود که پیروی خدایان غیر را ننماید، اما آنچه خداوند به او امر فرموده بود به جا نیاورد. پس خداوند به سلیمان گفت: چـون که این عمل را نمودی و عهد و فرائض مرا که به تو امر فرمودم نگاه نداشتی البته سلطنت را از تو پاره کرده، آن را به بنده ات خواهم داد. لیکن در ایام تو این را به خاطر پدرت داود نخواهم کرد. اما از دسـت پسـرت آن را پاره خواهم کرد. ولی تمامی مملکت را پاره نخواهم کرد. بلکه یک سِبْط را به خاطر بندهام داود و به خاطر اورشلیم که برگزیدهام به پسر تو خواهم داد…
و یَرُبْعام مرد شجاع جنگی بود. پس چون سلیمان آن جـوان را دیـد که در کار مردی زرنگ بود او را بر تمامی امور خاندان یوسف بگماشت و در آن زمان واقع شد که یَرُبْعام از اورشلیم بیرون میآمد و اخیایِ شیلونی نبیّ در راه به او برخورد و جامه تازه در
برداشت و ایشان هـر دو در صـحرا تنها بودند. پس اَخْیا جامه تازهای که در برداشت گرفته به دوازده قسمت پاره کرد و به یَرُبْعام گفت: ده قسمت برای خود بگیر؛ زیرا که یَهُوَه خدای اسرائیل چنین میگوید: اینک من مملکت را از دسـت سـلیمان پارهـ میکنم و ده سبط به تـو مـیدهم و بـه خاطر بنده من داود و به خاطر اورشلیم شهری که از تمامی اسباط بنی اسرائیل برگزیدهام یک سبط از آنِ او خواهد بود؛ چون که ایـشان مـرا تـرک کردند و عَشْتُورَت خدای صیدونیان و کَموُش خدای موآب و مـِلْکُوم خـدای بنی عمّون را سجده کردند و در طریقهای من سلوک ننمودند و آنچه را در نظر من راست است به جا نیاوردند و فرائض و احکام مـرا مـثل پدرش داود نـگاه نداشتند. لیکن تمام مملکت را از دست او نخواهم گرفت، بلکه به خـاطر بنده خود، داود که او را برگزیدم از آنرو که اوامر و فرائض مرا نگاه داشته بود او را در تمامی ایام روزهایش سرور خواهم سـاخت، امـا سـلطنت را از دست پسرش گرفته آن را یعنی ده سبط را به تو خواهم داد و یک سبط بـه پسـرش خواهم بخشید تا بنده من داود در اورشلیم شهری که برای خود برگزیدهام تا اسم خود را در آن بگذارم نـوری در حـضورمن هـمیشه داشته باشد و تو را خواهم گرفت تا موافق هر چه دلت آرزو دارد سلطنت نـمایی و بـر اسـرائیل پادشاه شوی و واقع خواهد شد که اگر هر چه تو را امر فرمایم بشنوی و بـه طـریقهایم سـلوک نموده آن چه در نظرم راست است به جای آوری و فرائض و اوامر مرا نگاه داری؛ چنان که بـنده مـن داود آنها را نگاه داشت. آنگاه با تو خواهم بود و خانه مستحکم برای تو بـنا خـواهم نـمود؛ چنان که برای داود بنا کردم و اسرائیل را به تو خواهم بخشید و ذریّت داود را به سبب ایـن امـر ذلیل خواهم ساخت، اما نه تا به ابد. پس سلیمان قصد کشتن یَرُبْعام داشـت و یـَرُبْعام بـرخاسته، به مصر نزد شِیشَق، پادشاه مصر فرار کرد و تا وفات سلیمان در مصر ماند.
ناقد: ص ۱۶۱، پ ۲ و۴ ؛ هـر دو نـویسنده فراموش کردهاند که ازدواج با فرد غیر یهودی پیشتر، توسط تورات منع گـردیده اسـت (تـثنیه، فصل ۷، آیه ۳) و در آن زمان به علت ایجاد لغزش در این زمینه بر اجرای صحیح آن تأکید میگردد.
مـؤلف: مـقصود از هـر دو نویسنده ابابان یهودی و جان بی.ناس مسیحی است که هر دو «عهد قـدیم» را کـتاب مقدس خود میدانند. به نظر میرسد این دو نویسنده چیزی اضافه بر آنچه در باب دهم از کتاب عـزرا هـست نگفتهاند. علاوه بر اینکه ممکن است این نویسندگان، مانند اسپینوزا و نقادان جـدید، زمـان نگارش تورات را همین زمان عزرا
بدانند و یـا حـتی عـزرا را نویسنده تورات بدانند.
ناقد: ص۱۶۵، پ۲: اما اسفار پنـجگانه از انـواع نوشتههایی مجزا درست شده است که هر یک سبک خاص نگارش و نگرش مـخصوص بـه خود را دارند؛ برای مثال… بـه مـؤلفانی از کاهنان نـسبت داده مـیشوند؛
ایـنکه چگونه نویسنده به این نتیجه مـیرسد عـجیب است! مسلما چون شریعت الهی به زندگی انسان بر میگردد و انسان ابـعاد مـختلفی دارد پس شریعت الهی نیز در زمینههای مختلف سـخن میگوید و این نتیجهگیری کـه قـسمتهای احکام جزایی را حتما یک قـاضی، قـسمتهای مخصوص کاهنان را حتما جمعی از کاهنان، قسمتهای بهداشتی را حتما گروهی از پزشکان و… نوشتهاند صحیح نـمیباشد، چـون خداوند که عالم کل اسـت در هـمه زمـینهها، انسان را راهنمایی مـینماید.
عـجیبتر آنکه نویسنده در پاراگراف سـوم بـا توجه به اینکه ترکیب، تناسب، نظم و دیگر ویژگیهای کتاب مقدس هدف خاصی را دنبال مـیکند بـه شگفت آمده، نتیجهگیری میکند که حـتما «مـؤلفان نهایی آن هـمه چـیز را بـرای بیان آن پیام بـا هم تلفیق کردهاند». غافل از آنکه آیههای کتاب مقدس از ابتدا تا آخر از جانب خداوند است و مـسلما خـداوند از برقراری ارتباط با انسانها و ابلاغ وحـی هـدف خـاصی دارد کـه آن را نـیز در همه دورهها دنـبال مـینماید.
مؤلف: اشکال جناب دکتر حمامی در این فقره به آقای جاکوب نویزنر نویسنده بخش «یهودیت» از مجموعه «ادیـان مـا» اسـت. به هر حال سخن این نویسنده بـر تـحقیقات نـقادان جـدید مـبتنی اسـت که به صورتی موشکافانه مجموعه تورات را بررسی و قسمت هایی را از هم تفکیک کرده و منابع هر بخش را مشخص کردهاند. برای اطلاع بیشتر در این زمینه و نیز برخورد یهودیان با ایـن موضوع میتوان به مقاله Bible Criticism نوشته Moshe Weinfeld در کتاب Contemporary Jewish Religious Thought مراجعه کرد.
ناقد: ص۱۶۸، پ ۲: این کتاب درست همان کتاب عهد… که آن را در مدت یک روز دوبار بر یهودیان فرو خواندند (بر اساس منابع ذکرشده فقط قرائت یـکبار ذکـر شده است) در صورتی که خواندن کتاب دیگر محتاج یک هفته تمام وقت بود.
آقای ویل دورانت توجه ننموده است که در زمان یوشیا فقط متن را برای مردم خواندند، ولی در زمان عـزرا (نـحمیا، ۸ : ۸) تورات را برای آنها خواندند و ترجمه و تفسیر کردند تا مردم آن را بفهمند. علاوه بر قرائت به ترجمه و تفسیر آن نیز پرداختند که مسلما این امر زمـان
بـیشتری را نیاز داشت نه آنکه بـه مـتن اضافه گردیده باشد. گذشته از این که زمان قرائت تورات از صبح تا ظهر بوده (نَحَمیا، ۸ ، آیات ۲و۳) و نه یک هفته تمام وقت، بلکه ترجمه و تفسیر، یـک هـفته و آن هم از صبح تا ظـهر بـه طول میانجامد (نحمیا، ۸ : ۸)
در ادامه ص ۱۶۸ تا ص۱۷۰ نویسنده بر اساس پیشفرض، ثابت انگاشته، نتیجهگیری میکند و جلو میرود که چون پایه خراب است بقیه نیز صحیح نمیباشد.
مؤلف: روی سخن در اینجا ویل دورانت اسـت کـه میگوید نمیشود کتابی که در زمان عزرا برای مردم خوانده شد همان کتابِ زمان یوشیّا بوده باشد، چرا که کتاب در زمان عزرا در طول یک هفته خوانده شد، ولی کتاب زمان یوشیّا در یـک روز دوبـار خوانده شـد. جناب آقای حمامی معتقد است این دو ماجرا اشاره به یک کتاب دارد؛ منتها در زمان عزرا با شرح و تـفسیر بوده است و به همین دلیل خواندن آن یک هفته به درازا کشیده اسـت. امـا سـؤال مهم این است که آیا کتاب تورات امروزی را میتوان در یک روز دوبار برای مردم خواند؟! پس میتوان احتمال داد که کـتاب تـوراتی که امروز در دست است غیر از کتاب زمان یوشیّاست.
ناقد: ص۱۷۰، پ ۳، سطر ۳: متشکل از ۷۲ نفر ک ۷۱ نـفر صـحیح اسـت.
مؤلف: عدد ۷۱ صحیح است. در صفحه ۲۳۳ همین کتاب نیز عدد ۷۱ آمده است.
ناقد: ص۱۸۲: کتاب جامعه… سـفارش میکند که از زمان حاضر لذت ببرد.
حضرت سلیمان لذات زندگی مادی (هر چه زیر آسـمان است، یعنی در سطح پایـینتر از امـور معنوی است) را پوچ میشمارد و به خود سفارش میکند که به لذات این دنیا دل نبندد و هنگام هر لذتی بیاد داشته باشد که عاقبت خداوند انسان را محاکمه مینماید (فصل ۱۲، آیه آخر: خدا در عمل خوب یـا بد ما را، حتی اگر در خفا نیز انجام شود، داوری خواهد کرد).
مؤلف: «برای انسان چیزی بهتر از این نیست که بخورد و بنوشد و از دسترنج خود لذت ببرد» (جامعه، ۲:۲۴). «پس به این نتیجه رسیدم که بـرای انـسان چیزی بهتر از این نیست که شاد باشد و تا آنجا که میتواند خوش بگذراند، بخورد و بنوشد و از دسترنج خود لذت ببرد» (جامعه، ۳:۱۲ـ۱۳). «پس دریافتم که برای انسان چیزی بهتر از این نیست که از دسترنج خـود لذت بـبرد، زیرا سهم او از زندگی همین است، چون وقتی بمیرد دیگر چه کسی میتواند او را بازگرداند تا آنچه را پس از او اتفاق میافتد ببیند» (جامعه، ۳:۲۳). «پس من لذتهای زندگی را ستودم، زیرا در زیر این آسمان چیزی بـهتر از ایـن
نیست که انسان بخورد و بنوشد و خوش باشد» (جامعه، ۸ : ۱۵).
ناقد: ص۱۸۷، پ آخر: «آنطرف اردن»؛ آیا نویسنده باید از روداردن عبورکرده باشد تا بتواند بگوید آنطرف «اردن» درکتابمقدس همه مکانها بر مبنای سرزمین مقدس سـنجیده مـیشوند و چـون سرزمین مقدس در سمت غربی رود اردن اسـت پس مـکان فـعلی آنها «آن طرف اردن سمت شرقی رود اردن» بیان میشود و نیازی نیست که نویسنده از رود اردن عبور کرده باشد.
مؤلف: سفر تثنیه با این جمله آغـاز مـیشود: «ایـن است سخنانی که موسی به آن طرف اردن با تـمامی بـنی اسرائیل گفت». عالم یهودی عبارت «آن طرف اردن» را به صورت رمز آورده و اسپنوزا این رمز را گشوده است. او میگوید از باب آخر سفر تـثنیه بـر مـیآید که حضرت موسی هرگز از رود اردن عبور نکرده و در واقع همه عمر خـود را در یک سوی رود اردن گذرانیده است. این در حالی است که از جمله اول سفرتثنیه بر میآید که نویسنده آن باید از رود اردن عبور کرده بـاشد. پس نـویسنده آن نـمیتواند حضرت موسی باشد. به نظر میرسد توجیه جناب دکتر حمامی مـناسب نـباشد. به هر حال داوری به خواننده واگذار میشود.
ناقد: ص۱۸۷، پ اول: در سفر تثنیه ک در سفر پیدایش درست است؛ سـفر پیـدایش ۱۲:۶٫
«آن وقـت کنعانیان در آن زمین بودند». چون خداوند به حضرت ابراهیم قول داده تا آن سرزمین را بـه دو نـسل او بـدهد. تورات بیان میکند که آن سرزمین خالی از سکنه نبود و کنعانیان در آن هنگام در آن زمین بودند و هنوز زمـان اجـرای قـول خداوند نرسیده بود.
مؤلف: همانگونه که ایشان یادآور شده «سفر پیدایش» صحیح است. در سـفر پیـدایش، ۱۲:۶ وقتی مهاجرت حضرت ابراهیم به سرزمین کنعان را بیان میکند، میگوید: «در آن وقت کنعانیان در آن سـرزمین بـودند». ابـن عزرا و اسپینوزا میگویند که از این عبارت بر میآید که کنعانیان در زمان نوشتهشدن کتاب نـباید در آن سـرزمین بوده باشند؛ در حالی که در زمان حضرت موسی کنعانیان هنوز در آن سرزمین بودند و بعدها اخـراج شـدند. پس نـویسنده کتاب نمیتواند حضرت موسی باشد.
اما همان طور که جناب دکتر حمامی اشاره کردهاند ایـن احـتمال وجود دارد که مقصودْ این باشد که «در آن وقت کنعانیان در آن سرزمین ساکن شده بـودند». ولیـ ایـن احتمال بسیار خلاف ظاهر عبارت است.
ناقد: ص۱۸۸، پ۲: «ابراهیم دشمنان خود را تا دان تعقیب کرد.
نـویسنده (اسـپینوزا) مـسئله وحی را فراموش کرده است که چگونه حضرت یعقوب هنگام مرگ مکان هـر یـک از اسباط را در سرزمین مقدس بیان میکند و از محل استقرار آنها با اطلاع است. پس عجیب نیست که حضرت مـوسی نـیز بداند که محلی که حضرت ابراهیم به آن رسیده، جایگاه بعدی فرزندان دان خـواهد بـود.
مؤلف: ابن عزرا و اسپینوزا برای این کـه نـویسنده تـورات نمیتواند حضرت موسی باشد شاهد دیگری آوردهـاند: ایـن که در تورات برای برخی از مکانها نامهایی به کار رفته که در زمان حضرت مـوسی نـام دیگری داشته است. نمونه آنـ نـام «دان» است کـه در سـفر پیـدایش، ۱۴:۱۴ به کار رفته است. این در حـالی اسـت که بنا به سِفر داوران این شهر در زمان حضرت موسی و قرنها پس از او به نـام «لارش» خـوانده میشد و بعدها اسم شهر را عوض کـرده، «دان» گذاشتند.
پاسخی که جـناب آقـای حمامی میدهند این است کـه مـمکن است حضرت موسی از طریق وحی نام آینده این شهر را دانسته باشد و به کـار بـرده باشد. اما به نظر مـیرسد کـه ایـن پاسخ درست نـباشد. اشـکال در این نیست که حـضرت مـوسی از کجا میدانسته است که در آینده نام این شهر تغییر میکند، تا پاسخ داده شود کـه او از طـریق وحی میدانسته است، بلکه اشکال در ایـن اسـت که مـخاطبان حـضرت مـوسی و کسانی که تورات را مـیخواندهاند از کلمه «دان» چه میفهمیدهاند. آیا آنان سؤال نمیکردند که «دان» کجاست؟
ناقد: ص۱۸۸، پ۳: درباره وفات و عزاداری و مقایسه با سـایر پیـامبران.
نویسنده مجددا وحی و نبوت را فراموش کـرده اسـت؛ خـداوند مـیتواند حـادثهای را که هنوز رخ نـداده اسـت و حتی اتفاقات روز قیامت را نیز برای انبیای خود آشکار سازد؛ چون خداوند مقید به زمان نیست و عـلم او مـانند عـلم ما انسانها اکتسابی نمیباشد. پس بیان اینکه پس از حـضرت مـوسی چـه خـواهد شـد یـا مقایسه وی با سایر انبیاء از جانب خداوند مسئله عجیبی نیست.
مؤلف: شاهد دیگری که ابن عزرا و اسپینوزا برای این که تورات را حضرت موسی نمیتواند نوشته باشد آوردهاند ایـن است که در باب آخر سفر تثنیه ماجرای وفات حضرت موسی، عزاداری بنی اسرائیل برای او، ماجراهای پس از حضرت موسی و
ماجراهایی که به مدتها پس از حضرت موسی اشاره دارند، مانند «احدی جای قبر او را تـا امـروز ندانسته است» یا «نبیای مثل موسی تا به حال در بنی اسرائیل برنخاسته است»، آمده است. این سخنان نمیتواند نوشته حضرت موسی باشد.
جناب دکتر حمامی پاسخ میدهند که چـه مـانعی دارد که حضرت موسی از طریق وحی و علم خدادادی از آینده خبر داده باشد. باز به نظر میرسد این پاسخ کافی نباشد؛ چون هرگز اشکال این نـیست کـه حضرت موسی چگونه از این امـور آگـاه شده است، بلکه سخنْ این است که مخاطبان و خوانندگان تورات از این جملات چه میفهمیدهاند. هر گوینده و نویسندهای باید به گونهای سخن بگوید که بـرای خـواننده قابل فهم باشد. وقـتی مـوسی(ع) به مردم میگفت «موسی مرد»، «او را دفن کردند»، «برای او عزاداری کردند» مردم از این جملات چه میفهمیدند؟
ناقد: ص۱۸۹، پ آخر؛ اسپینوزا فراموش کرده است که مؤلف کتب مقدس خداوند است و خداوند قسمتهای مختلف ایـن کـتاب را به انبیای مختلف وحی نموده و از اینکه همه کتاب هدف خاصی را دنبال میکنند به شگفت آمده است که چگونه پیشگویی ای که در تورات آمده در زمانهای بعدی اتفاق افتاده است.
مؤلف: اسـپینوزا از سـبک و نظم و تـرتیب مطالب چنین استنباط کرده که اسفار پنجگانه تورات، صحیفه یوشع، سفر داوران، کتابهای اول و دوم سموئیل وکتابهای اول ودوم پادشاهان در واقـع یک کتاب است و آنها را یک نفر نگاشته است. جناب دکتر حـمامی شـواهد آقـای اسپینوزا را ناکافی میداند. ما هم داوری را به خوانندگان واگذار میکنیم.
ناقد: ص۱۹۰، پ سوم و چهارم: «اما من گمان دارم کـه او عـذرا باشد». اسپینوزا فراموش کرده که عذرا نیز یکی از انبیای یهود است و سخنی جـزء وحـی الهـی را امر نمیکند.
مؤلف: اسپینوزا سرانجام نتیجه میگیرد که نویسنده تورات و دیگر کتب تاریخی عهد قـدیم باید عزرا باشد و نه موسی و انبیای دیگری که سنت یهودی این کتابها را بـه آنها نسبت میدهد. جـناب دکـتر حمامی به اسپینوزا این گونه پاسخ میدهد که عزرا هم یکی از پیامبران خداست و آنچه گفته وحی خداوند است. به نظر میرسد که پاسخ جناب حمامی قانعکننده نباشد. همه سخن این اسـت که تورات کتاب آسمانی حضرت موسی است. اگر شما بپذیرید که این کتاب موجود حدود نه قرن پس از حضرت موسی و توسط عزرا نوشته شده است، عقبنشینی واضحی از آنچه در سنت آمده است انـجام دادهـاید.
ناقد: ص۲۱۰، پ دوم: ذکر صریحی از… ملائکه و فرشتگان نیامده… .
در آیات مختلفی از تورات به فرشتگان اشاره شده است که به عنوان نمونه میتوانید مراجعه کنید به:
الف. سفر پیدایش، فصل ۱۶، آیات ۷ تا ۱۱: سخنگفتن فرشته خـداوند بـا هاجر
ب. سفر پیدایش، فصل ۱۹، آیه ۱: ملاقات فرشتهها با لوط
ج. سفر پیدایش، فصل ۲۱، آیه ۱۷: سخنگفتن فرشته خداوند با هاجر
د. سفر پیدایش، فصل ۲۲، آیه ۱۱ و ۱۵: سخنگفتن فرشته خداوند با حضرت ابراهیم
ه. سفر پیـدایش، فـصل ۲۸، آیه ۱۲: رؤیای حضرت یعقوب و موارد بسیار دیگری
مؤلف: حق با ایشان است. عبارت باید اینگونه اصلاح شود که صدوقیان که از عهد قدیم فقط تورات را قبول داشتند از آنجا که ذکـر صـریحی از مـعاد در تورات نیامده، آن را قبول نـداشتند. آنـان هـمچنین، برخلاف فریسیان، ملائکه و فرشتگان را قبول نداشتند.
ناقد: ص۲۴۵، پ دوم: چهار گناه است که کبیره محسوب میشود.
سه گناه اول کبیره است و گناه چهارم «بـدگویی پشـت سـر دیگران» از جهاتی همتراز با آنها سنجیده شده اسـت.
مـؤلف: در متن از کتاب گنجینهای از تلمود نقل شده است که چهار عمل گناه کبیره محسوب میشوند که عبارتند از: «بتپرستی، زنا، قـتلنفس و بـدگویی پشـت سر دیگران». نظر جناب دکتر حمامی این است که در واقـع سه عمل اول کبیره هستند و عمل چهارم از جهاتی ملحق به گناهان کبیره است. به هر حال مطلب کتاب از مـنبع فـوق نـقل شده است.
ناقد: ص۲۷۳، پ اول: سعدیا بن یوسف.
احتمالاً در ویرایش و چاپ اشتباه شـده اسـت، معروفترین شخصیتی که به این فرقه گروید [صحیح: با این فرقه (قرائیم) به مبارزه برخاست] دانـشمندی بـه نـام سعدیا بن یوسف بود. او که رئیس مدارس بابل بود فرقه قرائیم را بـر حـق دانـست [ندانست]. به عنوان نمونه به کلاپرمن، ژیلبرت و لیپی، تاریخ قوم یهود، ج۲، ص۲۷۴ و ۲۷۵ مراجعه نمایید.
مـؤلف: حـق بـا ایشان است.