درباره وحدت اسلامی
در تـاریخ ۲۴ ژوئن ۲۰۰۱، برابر با سوم تیر ۱۳۸۰، شبکه تلویزیونی ANN در لندن، میزگردی درباره تقریب بین مذاهب اسـلامی و وحـدت مـسلمانان ــ با شرکت جمعی از متفکران ایرانی و لبنانی و مصری و بریتانیایی ــ تشکیل داد، که در واقع بازتاب نظریههای معاصر دربـاره این مسئله بسیار مهم بود. در این میزگرد، در مقابل نظریه روشنفکرمآبانه مجری برنامه، دکـتر نبیل یاسین، که مـعتقد بـود: «قد اصبح من الضروری الآن ان نتعرف علی ما یوحدنا و هو کثیر ومایفرقنا وهو قلیل ویمکن علیه بقلیل من التحلی بالتسامح الاعتراف بأن الحقیقه لیست بید واحد فحسب… »، شیخ محمد عاشور، معاون رئیـس دانشگاه ازهر و رئیس کمیته گفتوگو بین مذاهب اسلامی ــ که به صورت تلفنی با برنامه در تماس بود ــ نظریهای کاملاً منطقی و متین ارائه داد که: «فکره التقریب بین المذاهب الاسلامیه لاتعنی توحید المذاهب الاسلامیه ولاصـَرف ایـّ مسلم مذهبه وصرفُ المسلم عن مذهبه تحت التقریب تضلیل فکره التقریب… فان الاجتماع علی فکره التقریب یجب ان یکون اساسه البحث والاقناع والاقتناع، حتی یمکن لسلاح العلم والحجه محاربه الافکار الخـرافیه… وأن یـلتقی علماء المذاهب ویتبادلون المعارف والدراسات لیعرف بعضهم بعضا فی هدوء العالم المتثبت الذی لاهمّ له الا ان یدری ویعرف ویقول فینتج.»
در راه تقریب بین مذاهب، توجه به چند نکته ضروری است:
۱٫ التزام و اقرار بـه «شـهادتین» از منظر فقهی، لوازمی دارد، که در آنها فرقی بین مسلمانان نیست. همه مسلمانان، از هر مذهبی، مشمول این احکام خواهند بود. از جمله آنهاست: احترام جانی و مالی و آبرویی مسلمان، جواز خوردن ذبیحه او، جـواز ازدواج بـا او، جـواز معامله با او، استیفای حقوق شـهروندی مـانند قـصاص و شکایت به دادگاه و دفاع از او در مقابل کفار و نظایر اینها که در کتب فقهی شیعه و سنی مذکور است. این نوعی وحدت در لوازم قهریِ زندگی در جـامعهای مـشترک اسـت که مربوط به نشئه دنیایی انسانهاست.
۲٫ آیا ایـن اشـتراک در لوازم دنیاییِ زندگی، اشتراک در آثار اخروی و نشئه آخرتی را هم به دنبال دارد؟ آیا اشتراک در مجموعهای از احکام به معنای اشتراک در نجات اخـروی است؟ بـه نـظر میرسد که تفکیک بین این دو یکی از اصول مهم قرآنی اسـت. قرآن کریم بین اسلام و ایمان فرق گذاشته است: «قالت الاعراب آمنا؛ قل لم تؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا ولما یـدخل الایـمان فـی قلوبکم» (الحجرات، ۱۴).
آثار حیات دینی غیر از آثار حیات ایمانی است. اسـلام کـه همان اقرار به «شهادتین» است، لوازمی دارد و ایمانْ لوازم دیگری. یکی احکام فقهیِ دنیایی را به دنبال دارد و دیگری نـجات اخـروی را. هـمچنین بنا به آیاتی از قرآن کریم، هدایت و نجات اخروی، شرایطی غیر از اسلام آوردن مـیخواهد: «وانـی لغـفار لمن تاب وآمن وعمل صالحا ثم اهتدی» (طه، ۸۲)، که باز در این آیه شریف، غـفران الهـی بـه توبه و ایمان و عمل صالح و هدایت مشروط شده است. نیز در آیه شریف «فلاوربک لایؤمنون حـتی یـحکّموک فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فی انفسهم حرجا مماقضیت ویسلّموا تسلیما» (نساء، ۶۵)، از کـسانی کـه حـکومت و حاکمیت پیامبر و اطاعت قلبی از آن حضرت را نپذیرفتهاند، ایمان را نفی کرده است.
همچنین در حدیث مـعروف نـبوی که «تفترق امتی علی ثلاث وسبعین فرقه، واحده فی الجنه والباقی فی النـار» ــ کـه بـین فریقین به حدیث فرقه ناجیه معروف است و همه بر صحت آن اتفاق دارند ــ مسلمانان از جهت احـکام اخـروی به دو دسته تقسیم شدهاند که یک دسته از آنان اهل نجاتاند و دسته دیـگر اهـل دوزخ. در واقـع همه مسلمانان از حیث حقوق شهروندیِ اسلامی یکساناند، ولی از حیث حقوق آخرتی با یکدیگر فرق دارنـد. هـمه مـذاهب اسلامی در اصل این تفکیک اتفاق دارند، گرچه در شرایط ایمان و نجات
اخروی اخـتلافاتی دارنـد. پس تقسیم مسلمانان به «مؤمن» و «غیرمؤمن» ریشه در قرآن و سنت دارد؛ همانطور که تقسیم «غیرمؤمن» به «مستضعف» و «مرجو» و «مـنافق» و «جـاحد و منکر» چنین وضعیتی را دارد، گرچه در تعریف این اقسام و شرایط آنها بین مذاهب اسـلامی اخـتلاف وجود دارد.
۳٫ به مقتضای آیه شریف «ادع الی سـبیل ربـک بـالحکمه والموعظه الحسنه وجادلهم بالتی هی أحسن» (النـحل، ۱۲۵) و «ادفـع بالتی هی احسن السیئه فاذا الذی بینک وبینه عداوه کأنه ولیّ حمیم» (فصلت، ۳۴)، اصـل اخـلاقیِ حاکم در برخورد اهل مذاهب بـا یـکدیگر، مدارا و نـرمی و عـدم خـشونت است. در حدیث نبوی نیز آمده اسـت: «مـا وضع اللین والرفق علی شیء الاّ زانه وما وضع الخرق والحدّه علی شـیء الاّ شـانه». در احادیث مستفیض از امامان معصوم ما نـیز به مدارا با اهـل مـذاهب دیگر و عدم خشونت با آنـان بـسیار سفارش شده است: «ایاکم ان تعملوا عملاً یعیّرونا به، فان ولد السوء یعیّر والدهـ بـعمله، کونوا لمن انقطعتم الیه زیـنا ولاتـکونوا عـلیه شینا، صلّوا فـی عـشائرهم وعودوا مرضاهم واشهدوا جـنائزهم ولایـسبقونکم الی شیء من الخیر فأنتم أولی به منهم».(۱)
البته واضح است که دعوت و جدال احسن و مـدارا و نـرمی در برخورد، هرگز به معنای عدول از مـواضع ثـابت و قطعی و دسـت بـرداشتن از حـق و حقیقت نیست و قرآن کـریم درباره این لغزش هشدار داده است که: «ودّوا لو تدهن فیدهنون» (قلم، ۹)، «وان کادوا لیفتنونک عن الذی أوحینا الیک لتـفتری عـلینا غیره واذا لاتخذوک خلیلاً ولولا ان ثبتناک لقد کـدت تـرکن الیـهم شـیئا قـلیلاً» (اسراء، ۷۴ـ۷۳)، «وان کـان کـبر علیک اعراضهم» (انعام، ۳۵)، «فاصبر لحکم ربک ولاتطع منهم…» (انسان، ۲۴)، «واصبر علی ما یقولون واهجرهم هجرا جـمیلاً» (مـزمل، ۱۰)، «فـاصبر انّ وعداللّه حق ولایستخفنک الذین لایوقنون» (غـافر، ۷۷). البـته در ایـن خـطابات قـرآنی، مـراد جدّی خود نبیاکرم(ص) نیست، زیرا آن وجود مقدس خالی از لغزش و گناه و اشتباه است، بلکه این آیات توصیهای به همه مسلمانان است.
۴٫ برای آگاهیِ هرچه بیشترِ فرقهها و مذاهب اسـلامی از مبانی یکدیگر و آشنایی با اصول مشترک و اختلافی، برپایی مجامع و همایشهای علمیِ مشترک کاملاً ضروری است؛ بلکه امید آن میرود که دانشگاه دینیِ بزرگی با زیرمجموعههای فقه و کلام و
______________________________
۱٫ کافی، ج۲، ص۲۱۹، ح۱۱٫
تاریخ و تفسیر و حـدیث تـأسیس شود و در هر رشته استادان معتبر هر مذهب تدریس کنند تا اصول و مبانی هر مذهبی در یک بستر آرام علمی و با یک روند کاملاً منطقی برای سایران روشن و زمینه مقایسه فراهم گـردد. در ایـن جهت، فعالیتهای دیگری همچون مجلات علمیِ مشترک، پاسخ به پرسشها و مجالس مشورتی، به از بین بردن فتنههای اجتماعی و خشونتهای فرقهای و ایجاد امنیت فرهنگی، و حـتی سـیاسی، و تشکیل سپر دفاعیِ مشترک در بـرابر دشـمنان، کمک شایانی میکند.
نگاه اهل هر مذهب به نقاط اشتراک باعث همکاریِ درونگروهی برای زیست در جامعه جهانی میشود و نگاه به نقاط اختلاف، در یک بـستر عـلمی و تحقیقاتی، باعث جدیت و تـلاش در بـحث و پژوهش علمی برای رسیدن به حقیقت و تبیین آرا و نظریات دیگران میشود. پس نمیتوان در پوشش شعار تمسک به ولایت اهلبیت(ع)، آثار و لوازم فقهی اقرار به «شهادتین» را نفی کرد، همانطور که نمیتوان زیر عنوان «وحـدت اسـلامی» و با شعار دور انداختن تعصبها، از جهات اختلاف در اصول ایمانی و آثار و لوازم آن گذشت.
نفی تعصب به معنای عدول از حقایق نیست، بلکه به معنای پایهریزی مبانی اعتقادی بر موازین علمی و کارشناسانه است ــ چه در سـاحت پژوهـش و تحقیق و چـه در ساحت گفتوگو و بحث ــ تا در نتیجه این نظام فکری، سلوک اهل مذاهب با یکدیگر بر پایه مدارا و عـدم خشونت شکل گیرد.
ضابطه بسیار مهم در وحدت اسلامی این است کـه نـتیجه آن بـاید اتحاد و وحدت بر آن حقیقتی باشد که پس از بحث و بررسی کارشناسانه خبرگان امر کشف میشود. مراد و نتیجه وحدتْ دسـت بـرداشتن از حقایق برای ایجاد وحدت تاکتیکی نیست، بلکه وحدت در مسیر حقیقت است. یکی از اولیـن گـامها در ایـن مسیر، مسئله عصمت امامان اهلبیت(ع) و عدالت صحابه پیامبر(ص) است؛ چرا که در بسیاری از مقالهها و مصاحبهها ادعـا میشود که مدعای شیعه درباره ائمه اهلالبیت(ع) با مدعای اهلتسنن درباره صحابه در دو قـطب کاملاً متضاد قرار دارنـد و بـا پافشاری بر این عقاید از دو طرف راه تقارب کاملاً بسته است. این بحث مربوط به بُعد ایمانی مسلمانی است و لذا باید آن را مبتنی بر پایههای استوار علمی مطرح کنیم تا از تعصب و تقلید کورکورانه دوری گزینیم و راه وحـدت بر محور حق و حقیقت را سدّ نکنیم.
بسیار واضح است که بحث اصلی فریقین در زمینه عدالت صحابه مربوط به همه صحابه نیست، بلکه فقط منحصر به اصحاب سقیفه است. در این بحث، افـراط و تـفریطهایی وجود دارد که باید روشن گردد. برخی از این نظریهها به تنازل از اعتقاد شیعه درباره ائمه اهلبیت(ع) به سطح محبت و اکتفا به آن دعوت میکند؛ در برخی از آرا، حجیت قول اهلبیت(ع) همچون حجیت قول صـحابه و تـابعان و سایر راویان حدیث دانسته شده است؛ نظریهای دیگر فقط به امامت باطنی و معنوی اهلبیت(ع) اشاره دارد و امامت ظاهری آنان را منکر است، چنانکه متصوفه اهل سنت به چنین گمان رفتهاند و زیـدیه تـنها به شایستگی علمی و عملی آن حضرات(ع) برای امامت و حکومت قائل شدهاند و هرگونه نصب الهی را در این زمینه منکرند؛ و برخی اظهار کردهاند که مذهب اهلبیت(ع) هم مانند دیگر مذاهب اسلامی تنها یـک قـرائت از قـرائتهای گوناگون در اسلام و یک اجتهاد در مـقابل اجـتهادات سـایر صحابه و امامان مذاهب دیگر و یک راه مستقیم همانند راههای مستقیم دیگر است و بالاخره اینکه اختلاف فریقین در این مسئله، اختلاف در فروع اسـت نـه در اصـول. از طرف دیگر، برخی به کفر دنیوی همه پیـروان مـذاهب غیرامامی دعوت میکنند، به این دلیل که ایشان همگی ناصبیاند و یا از این جهت که امامت اهلبیت(ع) از اصول دین اسـت و مـنکر آن، کـافر محسوب میشود.
از ناحیهای دیگر، مطرح شده است که بحث در ایـن زمینه جز تشدید فتنهها و اظهار کینههای دیرین نتیجه دیگری ندارد و با توجه به اینکه بحث در عصمت اهلبیت(ع) و عـدالت صـحابه یـک بحث کاملاً تاریخی است که تاریخ مصرف آن گذشته است و در حال حـاضر هـیچگونه فایده عملی برای دنیای اسلام ندارد، پس باید تمام این بحثها را کنار گذاشت و قرائتی نو از دیـن ارائه کـرد کـه در آن نه تقیدی به عصمت امامان اهلبیت(ع) باشد و نه التزامی به عدالت صـحابه. بـاید بـه فکر دردهای حاضر جامعه اسلامی و در اندیشه جبران عقبماندگیها و ضعفهای مسلمانان در جوانب مختلف زندگی در ایـن دهـکده جـهانی بود. بحث از حکومت و حاکمیت امامان یا صحابه در قرنها پیش از این، چه ثمرهای دارد؟ در حالیکه امـروزه حـکومتها براساس دخالت مردم و انتخاب آنها در فرآیند دمکراسی شکل میگیرد.
اینها افراط و تفریطهایی اسـت کـه هـر محقق و جستوجوگری در این بحث به آنها برخورد میکند. از منظر تاریخی هم، این بحثها و نـظریات بـه صفویه و درگیری آنان با
عثمانیها برنمیگردد؛ زیرا قبل از آن نیز همین اختلافات و درگیریها وجـود داشـته اسـت که نمونهای از آن در تشیع اسماعیلی فاطمیان در مصر و تشیع زیدی در یمن و تشیع اعتقادی ــ نه در فروعات ــ و تـشیع سـیاسی در اشراف و سادات حاکم بر مکه و مدینه و ادارسه مغرب خود را نشان داده است.
بـه هـرحال، بـحث از این امر مهم بدون نگرش تمامعیار به منابع دینی و تنقیح مبانی عقلی و نقلی آن میسر نـیست و در ایـن بـاره تذکر نکاتی چند لازم است:
اول: کسانی که تمام اختلافات مذاهب را فرعی مـیدانند، نـمیتوانند ادعا کنند که در مذهب اهلسنت عدالت صحابه یک اصلی است که آنان میتوانند از آن دست بـردارند. ظـاهرا واضح است که چنین امری به یک تناقض آشکار منجر خواهد شـد. نـیز التزام به این که حدیث ثقلین بـین فـریقین مـسلّم و قطعی است و باید در مقام یک اصل مـشترک، زیـربنای تقریب قرار گیرد، در تناقض آشکاری با التزام به این است که اقوال امـامان اهـلبیت(ع) همانند اقوال صحابه و تابعان و راویـان احـادیث است و مـذهب اهـلبیت(ع) یـک برداشت و یک فهم از دین است در کـنار سـایر برداشتها و فهمها. این مطلب در نکته دوم بیشتر باز خواهد شد.
دوم: مفاد حدیث مـسلّم ثـقلین، تنها و تنها مرجعیت علمی اهلبیت(ع) یـا حجیت اقوال آنان ــ نـظیر حـجیت اقوال راویان احادیث ــ نیست؛ بـلکه مـقتضای برابریِ کتاب خدا و اهلبیت پیامبر خدا، عصمت آنان از لغزشهای علمی و عملی است، هـمچنان کـه خود کتاب خدا از اشتباه مـصون اسـت، و نـیز مقتضای آن، ارتباط ائمـه(ع) بـا غیب و آگاهی آنان از اراده و مـشیت الهـی است. همچنین مقتضای همراه بودن قرآن و عترت، لزوم تمسک دائمی به آن دو و امامت و حاکمیت عترت بـر جـامعه اسلامی است. نیز مفاد آن، حجیت اقـوال اهـلبیت(ع) در اصول و فـروع دیـن اسـت. اگر قول آنان در اصـول دین نیز حجت باشد، حجیت آنها یکی از اصول حیات ایمانی مسلمانان خواهد شد، به ویـژه کـه در حدیث ثقلین، تمسک به قرآن و عـترت شـرط نـجات اخـروی و عـدم گمراهی شمرده شـده اسـت. همانطور که تمسک به کتاب فقط به معنای پیروی عملی از آن نیست، بلکه اضافه بر آن، باید مـعتقد بـود کـه این کتاب از سوی خداوند است و حجیت دارد و از غـیب بـه شـهود آمـده اسـت، در تـمسک به عترت نیز تنها پیروی عملی در فروع یا اعتقاد سیاسی کافی نیست، بلکه باید بر عصمت و امامت ملکوتی و مُلکی آنان از ناحیه خداوند معتقد
بود و تفکیک بین ایـن معانی در واقع عمل نکردن به مفاد حدیث ثقلین است.
سوم: احادیث مشترک بین فریقین منحصر به حدیث ثقلین نیست، بلکه روایات فراوانی از مسلّمات فریقین است، مثل حدیث معروف: «من مـات ولم یـعرف امام زمانه مات میته جاهلیه»، که خبر از این میدهد که در هر زمانی امامی هست که شناخت و اعتقاد به او شرط اعتبار اسلام اخروی است؛ چرا که هرکس بدون شناخت او بـمیرد، مـرگ مردمان جاهلیت را دارد که همان کفر و ضلالت است. نیز مثل حدیث نبوی: «خلفائی اثناعشر کلهم من قریش»، یا حدیث متواتر غدیر: «قال(ص): ألست أولی بـکم مـن انفسکم؟ قالوا: بلی. قال(ص): من کـنت مـولاه فهذا علی مولاه»، و دیگر احادیثی که در کتب فریقین ذکر شدهاند. پس اصول مشترک ما تنها حدیث ثقلین نیست، بلکه این حدیث، یکی از احادیث بیشمار اسـت.
بـالاتر از اینها، آیات قرآن نـیز دربـاره اهلبیت(ع) از مشترکات مذاهب است و قابل انکار نیست. در آیه کریم «قل لااسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی» (شوری، ۲۳)، مزد آنهمه زحمات طاقتفرسای نبیاکرم(ص)، دوستی و مودت اهلبیت(ع) قرار داده شده است، آن زحـماتی کـه تبلیغ توحید و نبوت و معاد هم جزو آنها بود، و چگونه میشود که دوستی و مودت اهلبیت(ع) مزد آن همه زحمات ــ و به مقتضای مزد بودن، مساوی و برابر با آنهمه زحمات ــ بوده باشد و خود از اصـول دیـن نبوده باشد؟ بـا اینکه توحید و معاد را از اصول دین میدانیم. بلکه به مقتضای این آیه شریف، ولای اهلبیت(ع) ــ چون برابر مـجموع اصول است ــ پس مفتاح و کلید همه آنها هم خواهد بود. با ایـنکه از جـهت عـقلی، دیگر اصول دینی بعد از توحید پذیرفته میشود، اما تفاصیل حقیقیِ همان توحید تنها به برکت اهلبیت(ع) شـناخته شـده است. تنقیح مباحثی چون نفی تجسم، نفی تعطیل، نفی تشبیه و دیگر صفات تـوحیدی و تـنقیح «لاجـبر و لاتفویض» در ساحت عدل الهی و معاد و نیز بیان اوصاف پیامبر و عصمت آن حضرت و مقامات مربوط به آن، کـه منحصرا از امتیازات مکتب اهلبیت(ع) است، شاهدی است برای اینکه ولایت اهلبیت(ع) مفتاح مـعارف عظیم قرآنی است. در آیـه «مـاسئلتکم من اجر فهو لکم» (سبأ، ۴۷) و «وما اسئلکم علیه من اجر الا من شاء أن یتخذ الی ربه سبیلاً» (فرقان، ۵۷) نیز ولای اهلبیت پیامبر(ص) طریقی برای رسیدن به مجموعه اصول و معارف دینی شمرده شده است. در نـیمه دوم سوره مبارک حمد هم (که نیمه اول آن اقرار
به توحید و نبوت و معاد است) از خداوند درخواست میشود که انسان را به صراط مستقیم هدایت کند، که ویژگی این صراط این است که متجسم در کـسانی اسـت که دارای سهویژگیاند: یکی اینکه منعمعلیه به رحمت خاص خدایی هستند که در اصطلاح قرآنی همان (اصطفاء) است، و دو دیگر اینکه از حیث عملی و علمی معصوماند و هدایت به این صراط، مفتاح همان معارفی اسـت کـه در نیمه اول سوره به آنها اشارت شده است.
معنای آیه غدیر نیز که مفادش تکمیل اسلام به ولایت علی(ع) است، برتری ولایت بر اصل توحید و نبوت پیامبر اکرم(ص) نیست، بـلکه بـه معنای مفتاح بودن ولایت برای آن اصول است. توحید ذات و صفات (= توحید ) و توحید در تشریع (= نبوت ) و توحید در غایت (= معاد ) همگی به توحید در ولاء ( = امامت ) و پیروی از ارادههای تفصیلی خداوند که از لسان امام صادر مـیشود، تـکمیل مـیگردد.
در آیه شریف «وما افاءاللّه عـلی رسـوله مـن اهل القری فلله ولرسوله ولذی القربی والیتامی والمساکین وابن السبیل کی لایکون دوله بین الاغنیاء منکم» (حشر، ۷) نیز اموال عمومیِ سرزمینهای اسـلامی زیـرنظر ولایـت ذویالقربی دانسته شده و هدف آن برپایی عدالت اجـتماعی در جـامعه اسلامی است، و این خود پیشگویی قرآن کریم است که عدالت اجتماعی در جامعه بدون حاکمیت ائمه(ع) برپا نخواهد شد و دیـدیم کـه تـبعیض در تقسیم بیتالمال در زمان خلیفه اول آغاز شد و در عهد خلیفه دوم گسترش یـافت و در عهد خلیفه سوم به اوج خود رسید که باعث قیام مسلمانان گردید. قانون مالیاتی در آیه خمس نیز در همین جـهت اسـت کـه برای اختصار از تفصیل آن و نیز ذکر بقیه آیات صرفنظر میکنیم.
چهارم: مـعنای انـفتاح باب اجتهاد و اجازه برداشت از ظواهر و تعدد قرائتهای دینی این نیست که ثوابت قطعی موجود نباشد. دلایـلی کـه از حـیث سند یا دلالت ظنیاند، بر اثر تراکم و تکثر به تواتر و قطعیت میرسند. نـیز انـفتاح بـاب اجتهاد به معنای تأیید همه آنها نیست، بلکه به معنای بحث و تحقیق و تخطئه اشـتباه و تـصویب حـقیقت است؛ همچنین اجتهاد به معنای کنار گذاشتن نصوص دینی و آزاد کردن خود از قید و بند مـتون دیـنی یا به معنای بیضابطه و بیمیزان حرف زدن نیست، بلکه به معنای تبعیت از قواعد مـحکم عـقلی و نـقلی و عرضهکردن متشابهات به آنهاست. چه بسیار فجایعی که در تاریخ
اسلام صورت گرفت و بعد گـفته شـد: اجتهد فأخطأ؛ تأوّل فاشتبه.
پنجم: ضابطه اصل ایمانی این نیست که اختلافی در آن واقـع نـشود، بـلکه ضابطهاش این است که دلایل آن قطعی باشد و نجات اخروی متوقف بر آن باشد. پس اختلاف نشانه فـرعی بـودن یک مسئله نیست، همانطور که مسئله نبوت بین ما و مسیحیان مورد اخـتلاف اسـت، و بـالاتر، در خود امر توحید، موحدان و ملحدان اختلاف دارند.
از طرفی، اختلافات همیشه ناشی از اختلاف در برداشتها نیست، بـلکه قـسمت مـهم اختلافات بر اثر پیروی از هوای نفس و دنیاطلبی و حرص بر قدرت و ریاست پدیـد مـیآید. مگر این همه آیات قرآن در مسئله اختلاف آدم(ع) و ابلیس جز بیان این است که ابلیس بـرتریجویی و حـسادت کرد و برای همین استعلا و استکبار و استنکار است که قرآن او را کافر و مستحق عـذاب ابـدی اخروی میداند. پس نباید تعجب کرد که بـسیاری از اخـتلافات مـهم صدر اسلام ریشه در همین هوا و هوسها و دنـیاطلبیها و قـدرتطلبیها داشته، که «آخرین چیزی که از سینه مؤمنان خارج میشود، حب جاه است».
شـشم: سـیره حضرت امیرمؤمنان(ع) نسبت به جـریان سـقیفه تا زمـان شـهادت خـود آن حضرت در سال ۴۰ هجری، بحثی مفصل اسـت کـه این مقاله گنجایش آن را ندارد. ما فقط به چند موضعگیری آن حضرت(ع) در قبال خـط صـحابه اشاره میکنیم که برای اهلش کـافی و وافی است:
۱٫ اعتراض حـضرت(ع) بـه بیعت سقیفه در روزهای اول که بـه شـکلهای مختلف رخ داد و بعد از آن، جریان حمله دستگاه حکومتی به خانه آن حضرت و شهادت حضرت فاطمه (سـلاماللّه عـلیها) پیش آمد. اخیرا در چند کـتاب از شـیعه و سـنی، منابع تاریخی و حـدیثیِ مـعتبر نزد اهل سنت، حـتی از صـحیحین در خصوص هجوم به بیت آن حضرت چاپ شده است که به دو نمونه آن که جـامعتر اسـت اشاره میکنم: الهجوم علی بیت فـاطمه از عـبدالزهراء مهدی، و الصـحبه والصـحابه از حـسن فرحان المالکی.(۱) در کتاب الصـحبه والصحابه آمده است که «جریان اعتراض حضرت علی و فاطمه [علیهما السلام] به بیعت سقیفه و هـجوم دسـتگاه حکومتی به بیت آن حضرت در منابع مـعتبر تـاریخی و حـدیثی
______________________________
۱٫ ایـن نـویسنده به همراه هـمسرش امـمالک الخالدیه از اصلاحطلبان وهابی در عربستان هستند و تا به حال کتابهای کوچک بسیاری منتشر کردهاند و سعی دارند کـه در وهـابیت، خـط محبت به اهلبیت(ع) را پررنگ کنند و چندین بـار مـورد بـازجویی و شـکنجه دسـتگاههای اطـلاعاتی رژیم حاکم بر عربستان قرار گرفتهاند. از این رو، کتابهایشان در کشور اردن چاپ میشود.
اهلسنت موجود است و نمیتوان این حقایق را انکار کرد و به هرحال اهل سنت باید درصدد جوابی بـرای آن برآیند.»(۱)
______________________________
۱٫ قضیه دخول اجباری به خانه حضرت و اعمال خشونتآمیز (از گفتار خشن گرفته تا ضرب) و درنهایت بیعت اجباری، به تفکیک در منابع متعددی از شیعه و سنی ذکر گردیده است.
نمونهای از منابع اهلتسنن:
ــ ابـوالربیع سـلیمان بن موسی الکلاعی الاندلسی (ف ۶۳۴) در الاکتفاء فی مغازی رسولاللّه والثلاثه الخلفاء ج۲، ص۴۴۶٫
ــ احمد بن عبداللّه المحب الطبری (ف ۶۹۴) در الریاض النضره، ج۱، ص۲۴۱٫
ــ الامام محمد بن یوسف الصالحی الشامی (ف ۹۴۲) در سبیل الهدی و الرشاد، ج۱۲، ص۳۱۷٫
ــ الشیخ حسین بـن مـحمد الدیار بکری (ف ۹۸۲) در تاریخ الخمیس، ج۲، ص۱۶۹.
ــ عبدالملک بن حسین العصامی المکی (ف ۱۱۱۱) در سمط النجوم العوالی، ج۲، ص۲۴۵٫
ــ الحاکم النیسابوری (ف ۴۰۵) در المستدرک، ج۳، ص۶۶٫
ــ المسعودی (ف ۳۴۶) در مروج الذهب، ج۳، ص۷۷ و ج۲، ص۳۰۱ـ۳۰۲٫
ــ ابنابیالحدید، در شرح نهجالبلاغه، ج۱، ص۱۷۴؛ ج۲، ص۲۱ و ۵۹ـ۶۰؛ ج۱۳، ص۳۰۲؛ ج۱۴، ص۱۹۳؛ ج۱۵، ص۷۴، ۱۸۶؛ ج۱۶، ص۲۱۰؛ ج۲۰، ص۱۶ـ۱۷ و ۱۴۷٫
ــ نصر بـن مـزاحم المنقری (ف ۲۱۲) در وقعه صفین، ص ۸۷.
ــ احمد بـن اعـثم الکوفی (ف ۳۱۴) در الفتوح، ج۱، ص۱۳ـ۱۴ (ج۲، ص۵۷۸).
ــ ابنعبدربه الاندلسی (ف ۳۲۸) در العقد الفرید، ج۴، ص۳۰۸ـ۳۰۹ و ۲۵۰٫
ــ الخطیب الخوارزمی (ف ۵۶۸) در المناقب، ج۱۷۵٫
ــ القلقشندی (ف ۸۲۱) در صبح الاعشی، ج۱، ص۲۷۳٫
ــ الباعونی الشافعی (ف ۸۷۱) در جواهر المطالب، ج۱، ص۳۵۷٫
ــ الحافظ ابوعبید (ف ۲۲۴) در الاموال، ص۱۹۴٫
ــ حمید بن زنجویه (ف ۲۵۱) در الاموال، ج۱، ص۳۰۴٫
ــ ابـنقتیبه الدیـنوری (ف ۲۷۶) در الامامه والسیاسه، ج۱، ص۲۴٫
ــ الیعقوبی (ف ۲۹۲) در تـاریخ الیـعقوبی، ج۲، ص۱۳۷ و ۱۲۶٫
ــ الطبری (ف ۳۱۰) در تاریخ الطبری، ج۳، ص۴۳۰ـ۴۳۱ و ۲۰۲٫
ــ الجوهری (ف ۳۲۳) در السقیفه و فدک نقله عنه ابنابیالحدید فی شرح نهجالبلاغه، ج۲، ص۴۶ـ۴۸ و ۵۰ و ۵۶ـ۵۷؛ ج۶، ص۱۱ـ۱۲؛ ۴۷ـ۴۹٫
ــ الطبرانی (ف ۳۶۰) در المعجم، ج۱، ص۶۲٫
ــ الحافظ ابن عساکر (ف ۵۷۱) در تاریخ دمشق، ج۳۰، ص۴۱۷ـ۴۲۲.
ــ ضیاءالدین المقدسی الحنبلی (ف ۶۴۳) در الاحادیث المختاره، ج۱۰، ص۸۸ـ۹۰٫
ــ الحافظ الذهبی (ف ۷۴۸) در تاریخ الاسلام، ج۳، ص۱۱۷ـ۱۱۸٫
ــ ابنکثیر الدمـشقی (ف ۷۷۴) در جـامع المسانید والسنن، ج۱۷، ص۶۵.
ــ المتقی الهندی (ف ۹۷۵) در کنز العمال، ج۵، ص۶۳۱٫
ــ الواقدی (ف ۲۰۷) در کتاب الردّه، ص۴۶ـ۴۷.
ــ المیرخواند (ف قرن ۹) در روضه الصفا، ص۵۹۵ ـ ۵۹۷٫
ــ خواند میر (ف ۹۴۲) در حبیب السیر، ج۱، ص۴۴۷٫
ــ عمر کحّاله (معاصر) در اعلام النساء، ج۴، ص۱۱۳٫
ــ خیراللّه طلفاح در کیف السبیل الیاللّه، ج۱۵، ص۳۲٫
ــ القاضی عبدالجبار (ف ۴۱۵) در شرح الاصـول الخـمسه، ص۷۵۶٫
ــ الامام عـبدالقاهر البغدادی (ف ۴۲۹) در الفرق بین الفرق، ص۱۴۰ـ۱۴۱.
و منابع دیگر
و اما از منابع شیعه که بسیار فراوان است، فقط به چند مـورد اشاره میکنیم:
ــ علامه مجلسی در بحار، ج۳۰، ص۳۰۲ و ج۲۸، ص۲۶۶ ـ ۲۶۷٫
ــ ثقهالاسلام کلینی در کافی، ج۱، ص۴۵۸.
ــ مسائل علی بـن جـعفر، ص۳۲۵.
ــ عـلی بن الحسین المسعودی در اثبات الوصیه، ص۱۵۳ـ۱۵۵٫
ــ من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۵۷۳.
ــ تلخیص الشافی، ج۳، ص۱۵۶٫
ــ جنه المأوی، ص۱۳۳٫
ــ مرآه العقول، ج۵، ص۳۱۸٫
ــ علامه شرفالدین کـه خـود از منادیان وحدت است در المراجعات میگوید: «تهدیدهم علیا بالتحریق ثابت بالتواتر القطعی» (ص۲۶۶، تعلیقه شـماره ۷۱).
۲٫ شـهید مـطهری در مقدمه کتاب امامت و رهبری فرموده است: «علی ـ علیهالسلام ـ از اظهار و مطالبه حق خود و شکایت از ربایندگان آن خـودداری نکرد و آن را با کمال صراحت ابراز داشت و علاقه به اتحاد اسلامی را مانع آن قـرار نداد. خطبههای فراوانی در نـهجالبلاغه شـاهد این مدّعاست… [امیرالمؤمنین علی علیهالسلام] شخصا هیچ پستی را از هیچیک از خلفا نمیپذیرد، نه فرماندهی جنگ و نه حکومت یک استان و نه امارتالحاج و نه یک چیز دیگر از این قبیل را. زیرا قبول یکی از این پسـتها به معنای صرفنظر کردن او از حق مسلم خویش است.»(۱)
۳٫ همه منابع متذکر شدهاند که در شورای شش نفره، وقتی عبدالرحمان بن عوف به امیرمؤمنان(ع) پیشنهاد بیعت داد، به شرطی که به کتاب و سنت پیـامبر و سـیره شیخین عمل بکند، آن حضرت این شرط را نپذیرفتند و با این موضعگیری بر همه جریان سقیفه و رهاوردهای آن خط بطلان کشیدند.
۴٫ خطبههای متعددِ آن حضرت چون خطبه قاصعه که جریان سقیفه را به جریان نـافرمانی ابـلیس از فرمان الهی به خلافت آدم(ع) تشبیه فرموده، و خطبه شقشقیه و خطبههای ۲، ۴، ۵، ۶، ۱۲، ۱۶، ۳۳، ۳۷، ۷۰، ۷۱، ۸۷، ۹۳، ۹۷، ۱۰۰، ۱۲۰، ۱۴۰، ۱۴۷، ۱۷۵، ۱۹۰، ۲۱۷، ۲۲۴، ۲۳۹ و ۲۴۰ و نامههای ۲۸ و ۶۲ و کلمات قصار ۱۱۲ و ۱۴۷ به عنوان نمونه، موضعگیریهای تند آن حضرت را بازگو میکند.
______________________________
۱٫ امامت و رهبری، ص۲۰ ـ ۲۱٫
۵٫ مجموعهای از کلمات حضرت امیر(ع) و دیگر ائمه اهـلبیت(ع) دربـاره شورا هست که در خیلی از نوشتهها و مصاحبهها به آنها تمسک میشود و شاهدی برای قبول حاکمیت شورا از سوی امام امیرالمؤمنین(ع) شمرده شده است. ما در این باره به تفصیل در کتاب الامامه الالهـیه از صـفحه ۱۳۰ تـا ۲۴۴ بحث کردهایم و معنای شورا و مـشورت را در مـکتب اهـلبیت(ع) کاملاً توضیح داده و نتیجه گرفتهایم که شورا در کلمات ائمه(ع) و در لسان قرآن نیز به هیچوجه تناسبی با آنچه اهلسنت میگویند ندارد.
هفتم: گـفته شـده اسـت که امامت ائمه اهلالبیت(ع) غیر از خلافت و حاکمیت آنـان، و بـه معنای مرجعیت علمی ایشان در علوم اسلامی است.
دین به صورت یک مجموعه درهم تنیده شده و کاملاً مرتبط به هـم و مـتناسب و بـا تلازم ارکان و اجزای آن با یکدیگر ــ که نشانه الهی بودن آن اسـت ــ واحدی را تشکیل میدهد که گسسته شدن بافتِ آن، در واقع تهیکردن آن از انسجام و کارآیی است. اگر برای امامان عصمت عـلمی و مـرجعیت عـلمی قائلیم، به حکم عقل عملی، عصمت عملی را هم نمیتوان از آنان سـلب کـرد ولذا خود عقل، حاکمیت جامعه اسلامی را هم منحصر به آنان میداند وگرنه چه ویژگیای در آنان هست کـه مـوجب جـداییشان از سایر فقها و راویان احادیث شده است؟ جدا کردن مرجعیت علمی ائمه(ع) از امامت و خـلافت، نـوعی تـفکیک بین ارکان و اجزای شریعت است که قابل قبول نیست، مگر چون اشاعره یا اخـباریهای سـلفی مـنکر حسن و قبح عقلی بشویم. به همین جهت است که معتقدیم آیه مودت، تنها مـعصومان را شـامل میشود نه همه نزدیکان را. در روایات فریقین هم آمده که: «هُم علی و فاطمه و ولداهـما»، زیـرا وجـوب مطلقِ مودتِ کسی که شاید لغزش کند، معنا ندارد. اینها بحثهای مفصل کلامیای دارد کـه ایـن مقاله گنجایش آنها را ندارد و ما فقط به صورت گذرا به آنها اشاره مـیکنیم.
هـشتم: گـفته شده است که بحث در جانشینیِ پیامبر(ص) از محل ابتلا خارج شده و ثمره علمی یا عملی نـدارد. امـا ندانستهاند که بحث از خلافت بعد از پیامبر(ص) در واقع بحث از اعتبار و حجیت اهلبیت(ع) یـا اصـحاب سـقیفه است. دین و آیین و معارف خود را از کدام طرف بگیریم؟ معارف اعتقادی که نجات اخروی متوقف بر آنـهاست، یـا احـکام فردی از کدام طرف باید گرفته شود؟ مقام و نصب الهی امامت تنها برای حـجیت قـول و تبعیت از آن نیست، بلکه یک فریضه اعتقادی است که نجات اخروی را در پی دارد.
معرفت و اعتقاد به امام منصوب و بـر حـق، از تبعیت او در فروعات بسیار مهمتر است. اینکه شکل دولت در زمان غیبت و مواد قانونی آن چـگونه اسـت کاملاً مبتنی بر بحث خلافت و امامت اسـت. آیـا حـکومت در زمان غیبت را به نیابت از امام(ع) میدانیم یـا از بـاب ولایت مردم؟ چگونه این بحث ثمره عملی ندارد؟ ما در این زمینه به طور مشروح در کـتاب الامـامه الالهیه و جلد دوم المتاهات فی مـدینه الضـباب ــ که حـاصل گـفتوگوی ایـنترنتی اینجانب (با اسم مستعار محمد مـنصور) بـا احمد کاتب است ــ سخن راندهایم.
نهم: درباره عدالت صحابه(۱) چند نکته را مـتذکر مـیشوم:
۱٫ بحث اصلی بین امامیه و اهلسنت دربـاره همه صحابه نیست، بـلکه در خـصوص اصحاب سقیفه است و شاید تـعمیم بـحث به جمیع صحابه، ترفند مخالفان برای تشنیع قول امامیه بوده است، و حال آنـکه بـعضی از صحابه، تابع امیرمؤمنان(ع) بودند و بـعضی از انـصار و بـنیهاشم در جرگه اصحاب سـقیفه نـبودند.
۲٫ بحث درباره اصحاب سـقیفه و اعـتبار آنان، تنها بحث درباره عدالت ایشان نیست، بلکه درباره ماهیت حجیت قول و عمل آنـان ــ بـه ویژه شیخین ــ است. آنچه اهلسنت دربـاره ایـن دو نفر اظـهار مـیکنند و دلیـلهایی که درباره اعتبار و حـجیت سیره آنها اقامه میکنند، چیزی فراتر از حجیت یک مجتهد و فقیه یا راوی حدیث و فراتر از حدّ عـدالت اسـت. تفتازانی تصریح میکند که یک وجـه حـجیت شـیخین، قـیام نـص بر جانشینی آنـها و مـقامشان در دین اسلام است. در واقع، ماهیت اعتقاد اهلتسنن درباره شیخین همان ماهیت امامتی است که امامیه مـطرح مـیکند.
۳٫ نـظریهای که از قرآن کریم درباره صحابه به دسـت مـیآوریم ایـن اسـت کـه مـصاحبت با پیامبر(ص)، فقط مقتضی صلاح و رستگاری شخص است نه علت تامّه آن. تاریخچه نفاق و منافقان در اسلام ــ از منظر اهلسنت ــ همزمان با تشکیل حکومت اسلامی در مدینه است، ولی شیعه مـدعی است که حزب نفاق از همان مکه کار خود را شروع کردند و لازمه طبیعی مبارزه هم همین است. قریش در دو جبهه خود را برای نبرد آماده کرد؛ یکی جبهه خارجی و میدان جنگ، و یکی هـم از طـریق نیروهای نفوذی خود. قرآن کریم نیز به این خطر مرموز اشاره دارد. در سوره مدثر، که چهارمین سوره نازلشده بر پیامبر
______________________________
۱٫ به صورت گسترده در مجله تراثنا از شماره ۵۷ به بعد در ۶ قسمت ــ کـه هـنوز هم ادامه دارد ــ در این باره بحث کردهایم.
اکرم(ص) است، تصریح میکند که در دوران صدر اسلام ــ در مکه قبل از هجرت ــ مردم چهار دسته بودند: مؤمنان، اهـلکتاب، کـافران، الذین هم فی قلوبهم مـرض. «ومـا جعلنا اصحاب النار الا ملائکه وما جعلنا عدّتهم الا فتنه للذین کفروا لیستیقن الذین اوتوا الکتاب ویزداد الذین آمنوا ایمانا ولایرتاب الذین اوتوا الکتاب والمؤمنون ولیـقول الذیـن فی قلوبهم مرض والکـافرون مـاذا اراد اللّه بهذا مثلاً کذلک یضل اللّه من یشاء ویهدی من یشاء» (مدثر، ۳۱).
همانطور که هویداست گروه «فی قلوبهم مرض» مرض درونی قلبی دارند، ولی ظاهرشان کاملاً سالم است. قرآن این خط نـفاق را تـا آخر دوران عمر پیامبر(ص) پیگیری میکند و در صحنههای مهم، کارشکنیهای آنان را افشا میکند. جالب این است که قرآن این گروه (فی قلوبهم مرض) را از منافقان عادی نیز جدا میکند. پس معلوم میشود که آنـها مـخفیتر از آن بودند کـه چون عبداللّه ابیها شناخته شوند. در سوره انفال، آیه ۴۹، اهل بدر به سه دسته تقسیم میشوند: عموم مـسلمانان، منافقان، الذین فی قلوبهم مرض: «اذ یقول المنافقون والذین فی قلوبهم مـرض غـرّ هـؤلاء دینهم ومن یتوکل علی اللّه فان اللّه عزیز حکیم.» در آیه ۶۸ همین سوره میفرماید: «لولا کتاب من اللّه سبق لمسکم فیما اخـذتم عـذاب عظیم». اهل احد را نیز به منافقان، گروههای فراری، گروه منقلب علی الاعقاب، و سـایر مـسلمانها تـقسیم میکند. (به آیه ۱۴۴ تا ۱۷۹ آلعمران مراجعه کنید.)
درباره جنگ خندق نیز قرآن مسلمانان را به چـندین دسته تقسیم میکند (به آیه ۲۰ سوره محمد و آیه ۱۰ تا ۲۰ و ۶۰ سوره احزاب مراجعه شـود). در سوره توبه نیز مـسلمانان را نـسبت به غزوه حنین و تبوک به چند گروه تقسیم و از اکثر آنها به بدی یاد میکند. در مجمعالبیان آمده است که سوره توبه ده نام دارد مثل فاضحه، کاشفه، قارعه، قاصمه، برائت و دیگر نامها کـه بیانگر این است که خداوند میخواهد در این سوره اقسام مسلمانان غیرصالح را افشا کند.
در سوره فتح هم با این که از مبایعت با پیامبر(ص) ستایش میکند، ولی بلافاصله میفرماید: «فمن نکث فانما ینکث عـلی نـفسه و من أوفی بما عاهد علیه اللّه فسیؤتیه أجرا عظیما» (آیه ۲۹)، که معنای آن اشتراط ایمان قلبی و عمل صالح است و «منهم» اشاره دارد که همه اصحاب چنین شرایطی را نداشتهاند. در سوره احزاب بیان مـیکند کـه بعضی از صحابه رسول خدا(ص) خلاف این صفت را دارند: «قد یعلم اللّه المعوقین
منکم والقائلین لاخوانکم هلم الینا و لایأتون البأس الا قلیلاً اشحه علیکم فاذا جاء الخوف رأیتهم ینظرون الیک تدور أعـینهم کـالذی یغشی علیه من الموت فاذا ذهب الخوف سلقوکم بألسنه حداد أشحه علی الخیر أولئک لمیؤمنوا فأحبط اللّه اعمالهم» (آیه ۱۹). أصولاً بیعت شجره داستانی دارد که برای اطلاع ازآن باید به منابع مربوط مـراجعه کـرد.
در سـوره بقره و در سوره محمد(ص) یکی از پیـشگوییهای قـرآن بـه چشم میخورد: «ومن الناس من یعجبک قوله فی الحیاه الدنیا و یشهد اللّه علی ما فی قلبه وهو ألدّ الخصام واذا تولّی سعی فی الارض لیـفسد فـیها ویـهلک الحرث والنسل واللّه لایحب الفساد واذا قیل له اتق اللّه اخذته العـزه بـالاثم فحسبه جهنم وبئس المهاد» (بقره، ۲۰۳ـ۲۰۶). این آیات در مقابل آیات بعدی است که میفرماید: «ومن الناس من یشری نفسه ابـتغاء مـرضات اللّه» (بـقره، ۲۰۷)، که درباره حضرت امیر(ع) است و در مقابلش آن آیات صدر است کـه قرآن پیشگویی میکند که بعضی دیگر دارای ظاهری آراستهاند ولی خصومت قلبی را پنهان میکنند و چنانچه بر سر قدرت بـیایند چـنین و چـنان فسادی به پا خواهند کرد.
در سوره محمد(ص) میفرماید: «فاذا انزلت سوره مـحکمه وذکـر فیها القتال رأیت الذین فی قلوبهم مرض ینظرون الیک نظر المغشی علیه من الموت فأولی لهـم. طـاعه وقـول معروف فاذا عزم الأمر فلو صدقوا اللّه لکان خیرا لهم فهل عسیتم إن تـولّیتم أن تـفسدوا فـی الارض وتقطعوا ارحامکم اولئک الذین لعنهم اللّه فأصمهم واعمی ابصارهم» (آیه ۲۰ـ۲۳). در این آیه پیشگویی میکند کـه آن کـسی کـه بر زمام امر مسلط خواهد شد از همان گروه (فی قلوبهم مرض) است که در صـدر اسـلام در هستههای اولیه مسلمانان رخنه کردند و خاصیت آنها عدم شرکت در جنگها بوده است.
در سـوره تـحریم هـم بسیج عمومی خدا را بر ضد تصمیم دو تن از همسران پیامبر میبینیم: «فان تظاهرا علیه فـان اللّه هـو مولاه وجبریل وصالح المؤمنین والملائکه بعد ذلک ظهیر. عسی ربه ان طلقکن أن یبدله ازواجـا خـیرا مـنکن مسلماتٍ مؤمنات» (آیه ۵). آن تصمیم بر ضد پیامبر چه بوده که خداوند این بسیج عمومی را بـه راه انـداخته است؟ آهنگ این خطاب نظیر آهنگ آیات سوره برائت است که: «ولقد هـمّوا بـما لم یـنالوا»، که داستان سوء قصد به جان پیامبر در عقبه تبوک است. در آخر سوره تحریم نیز مـیفرماید: «ضـرب اللّه مـثلاً للذین کفروا امرأه نوح وامرأه لوط کانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین
فـخانتاهما فـلم یغنیا عنهما من اللّه شیئا وقیل ادخلا النار مع الداخلین وضرب اللّه مثلاً للذین آمنوا امرأه فـرعون اذ قـالت: رب…»
این آیات بیانگر قاعدهای همیشگی برای صلاح و رستگاری است؛ در جوار صـالحان و پیـامبران بودن ــ حتی به نحو همسری برای آنـان کـه از هـر مصاحبتی نزدیکتر است ــ انسان را بینیاز نمیکند. عـمل مـعیار است نه صحبت و مصاحبت و همسری. لذا میبینیم که همسر فرعون بهشتی است و همسر نـوح دوزخـی، این نقص در تربیت آن پیامبر نـیست، بـلکه نقص در جـانب قـابل اسـت. پیامبر اکرم(ص) هم یک تربیت عـمومی بـرای تمام مسلمانان داشتند که عربها را از آن وضعیت اسفبار درآوردند و تمدنی عظیم را بـرای آنـها پایهریزی کردند، اما این به مـعنای رسیدن به درجه نـهایی اصـلاح برای همه مسلمانان نیست.
۴٫ مـذاهب اسـلامی برای مدح صحابه به مجموعهای از آیات تمسک کردهاند که اینجانب آنها را در ده طایفه جـمعآوری کـرده و به تفصیل از مفاد آنها بـحث کـردهام.(۱) خـلاصه آن بحثها ایـن اسـت که مدح در آن آیات، مـشروط بـه ایمان قلبی و عمل صالح و حسن عاقبت است و برخی از آنها ــ به حسب روایات فریقین و قـراین لفـظی ــ در خصوص حضرت امیر(ع) نازل شده اسـت و بـا توجه بـه آیـات وارد شـده در مذمت صحابه، معلوم مـیشود که آیات مدحکنندهْ مطلق نیستند.
۵٫ گفته میشود که در سیره صحابه و اختلافات آنها نباید جستوجو کـرد، چـرا که به حریم اسلام خدشه وارد مـیکند؛ و ایـن عـجیب اسـت. اگـر بناست که صـحابه الگـوی رفتاری و مرجعیت علمی برای مسلمانان باشند، چگونه میتوان بدون بررسی سیرهشان از آنان درس گرفت؟ آیا ممکن است کـسی الگـو قـرار بگیرد و سیره او و کیفیت سلوکش با دیگران و عـلت اخـتلافاتش بـا امـثال خـود بـررسی نشود؟ ما برای تبعیت از این حجتها نباید بدانیم که در سقیفه بنیساعده چه منطق دینیای به کار گرفته شد؟ چرا عدهای از صحابه آن را نپذیرفتند؟ چرا عدهای بعد ازآن جریان، تبعید یا ترور شدند؟ چـرا عثمان به مدت ششماه درخانهاش درمحاصره همین مسلمانان بود؟ چرا اورا کشتند ودرقبرستان یهودیان دفنش کردند؟ چرا جنگ جمل پیش آمد وعایشه درمقابل امیرالمؤمنین(ع) قرار گرفت؟ و هزاران چراهای دیگر که در مقابل نسلهای بعدی قـرار دارد.
______________________________
۱٫ در مـجله تراثنا از شماره ۵۷ به بعد.
دهم: گفتهاند که متأسفانه یکی از اشکالات ما این است که اصلاً برای فتوحات اسلامی ارزش قائل نیستیم و میگوییم یک مشت عرب سنّی ریختند و این کارها را کـردند. اگـر همین سنیها نبودند ما ایرانیان اکنون مجوسی بودیم.
در مقابل هم این سؤالات مطرح است که چرا حضرت علی(ع) در ۲۵ سال خانهنشینیاش در هیچ جنگی فـرماندهی و یـا شرکت رزمی نداشت؟ چرا در پنج سـال حـکومت خود از این سنخ فتوحات نکرد؟ و چرا همین سیاست را امام حسن(ع) و امام حسین(ع) هم دنبال میکردند؟ آیا فکر نکردهایم که چهره اسلامِ خونریز و بیرحم و نسلکُش و ثروتاندوز و غـارتگر کـه در کتب اروپاییان پُر است، مـحصول هـمین فتوحات برقآسا و کشورگشاییهای بیضابطه بوده است؟ گرچه ما هرچه را در کتب شرقشناسان آمده است صحیح نمیدانیم، ولی با منابع تاریخی اسلامی خودمان چه کنیم؟ آنها را که نمیتوانیم مخفی کنیم. حقیقت این است که شـیوه هـشتاد جنگ پیامبر(ص) با این کشورگشاییها کاملاً متفاوت بود. گرچه از دید فقهی، خیلی از جنگهای رسول خدا(ص) جهاد ابتدایی بود که خیزش نظامی در آن از طرف پیامبر(ص) بود، اما از دید حقوقی، همانها هم جـهاد دفـاعی محسوب مـیشد. جنگ بدر اقدامی بود از سوی پیامبر خدا(ص) برای «مقابله به مثلِ» مالی با قریش که اموال مـسلمانان را در مکه غارت کرده بودند. احد و خندق کاملاً جنبه دفاعی داشت. جـنگ خـیبر بـه سبب خیانت یهود، جنگ تبوک برای دفع تهدید رومیان و فتح مکه به دلیل نقض پیمان آنها بـود. جـاذبه اسلام به حدی بود که «و رأیت الناس یدخلون فی دین اللّه أفواجا». چـطور شـد کـه این جاذبه به تدریج خاموش گشت و جای آن را ترس و وحشت و تنفر فراگرفت؟ آیا اینها ریشه در فتوحات «طـالبانی» نداشت؟
مرحوم پرفسور فلاطوری، در یکی از مصاحبههایش، همین ذهنیت غربیها را مانع از روآوردن آنها به اسلام مـیداند. فتوحات صلاحالدینی فجایعی را بـه دنـبال داشت که قابل اغماض نیست. این کشورگشاییها که در آنها نه حرمت زنان، کودکان، پیران و نسل بشری رعایت میشد و نه منابع کشاورزی ــ که قرآن کریم در آیه ۲۰۳ تا ۲۰۶ سوره بقره و ۲۲ سوره محمد(ص) آنـها را پیشگویی کرده بود ــ فتوحات نبود، بلکه ایجاد سد و مانع در راه انتشار اسلام از راه عطوفت الهی و هدایت و فطرت بود. مگر خداوند در چندین سوره قرآن وعده نفرموده است که دین اسلام سراسر کره خاکی را دربرمیگیرد؟
پس چـرا ایـن وعده تا به حال ناکام مانده است؟ از این جا معلوم میشود که چرا امیرمؤمنان و امام حسن و امام حسین(ع) تمام سیاست خود را به اصلاح درون جامعه اسلامی منعطف کرده بودند. چگونه برای اسـلام جـاذبهای میماند اگر معاویه را بر بخش وسیعی از بلاد اسلامی حاکم کنیم؟ چگونه اسلام چهره اصلی خود را حفظ میکند اگر فرماندهیِ کلِ نیروهای مسلح به دست خالد بن ولید باشد؟ در جایی که خـالد بـن ولید، سیفالاسلام باشد همان بهتر که این سیف در غلاف باشد. همینها به نام فتوحات مرتکب زشتترین مفاسد اخلاقی شدند. نگاهی اجمالی به ثروتهای هنگفت و بادآورده برخی از صحابه صدر اسـلام از ایـن فـتوحات کافی است که ما را در نـیّات آنـها دچـار تردید و دودلی کند. آیا نباید احتمال دهیم که ارائه الگوهای ناصالحی همچون خالدها و معاویهها در سرزمینهای تازهفتحشده، به جهت خاموش کردن نور دین اسـلام و بـه فـراموشی سپردن الگوهای واقعی یعنی خاندان پیامبر بوده است؟ آیـا فـکر نمیکنید که این جنگهای پرسروصدا و پرمنفعت، یک نوع سرگرمی برای مردم بوده است تا آنها متوجه انحراف عظیمتر نشوند؟
یـازدهم: گـفته مـیشود که یکی از موانع بزرگ در راه وحدت اسلامی مسئله سب و لعن صـحابه در بین امامیه است، در حالی که قرآن از این عمل نهی کرده است: «ولاتسبّوا الذین یدعون من دون اللّه فیسبّوا اللّه عـدوا بـغیر عـلم» (انعام، ۱۰۸) و درجای دیگر میفرماید: «ادع الی سبیل ربک بالحکمه والموعظه الحـسنه وجـادلهم بالتی هی احسن» (نحل، ۱۲۵)؛ و نیز: «ادفع بالتی هی احسن السیئه فاذا الذی بینک وبینه عداوه کأنه ولی حـمیم» (فـصلت، ۳۴). سـیره و شیوه پیامبر اکرم(ص) هم همین بود و حتی خود حضرت امیر(ع) هم در جـنگ صـفین اصـحاب خود را از سبّ نهی فرمود: «لاتکونوا سبّابین».
آیا اینها به معنای تصحیح اَعمال دشمنان اهـلبیت(ع) و خـوب دانـستن آنان است؟ یا به معنای از بین بردن حالت نفرت در بین مسلمانان است؟ یا به معنای جـستوجو نـکردن در پرونده دشمنان و سکوت در برابر سیره آنهاست؟ یا به این معناست که در برخورد با پیـروان آنـها نـباید احساساتشان را به آتش کشید که باعث فتنههای اجتماعی و دور شدن آنها از اهلبیت پیامبر(ص) بشود؟
طعن و لعـن بـه معنای نفرت از زشتیها و ظلمها را نمیتوان از جهت عقلی قبیح دانست، چرا که ما فـطرت خـود را نـمیتوانیم عوض کنیم. گرایش به عدل و احسان و تنفر
از ظلم و زشتی یک امر فطری است. به عـلاوه، قـرآن هم از گرایش به ستمگران نهی کرده است: «و لاترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النـار» (هـود، ۱۱۳). از ایـنجا معلوم میشود که نهی از سب و لعن مربوط به نحوه برخورد و رفتار با دشمن است، نـه مـربوط بـه گرایشهای درونیِ خودِ انسان. سب و لعن در برخورد با مخالفان، نتیجهاش این اسـت کـه آنها هم به مقدسات ما بیاحترامی میکنند ولذا حضرت امیر(ع) بعد از نهی از سب میفرماید: «ولکن اذکروا اعـمالکم لهـم».
خود خداوند در قرآن کریم اوصاف زشت افرادی را برشمرده و آنها را مذمت کرده و نـفرت خـود را از آنها اعلام کرده است: «ویل لکل هـمزه لمـزه» (هـمزه، ۱). «ولاتطع کل حلاف مهین هماز مشاء بـنمیم مـنّاع للخیر معتد أثیم عُتلّ بعد ذلک زنیم» (قلم، ۱۳ـ۱۰). قرآن در جای دیگر یهودیان را به مـسخشدگان بـه صورت میمون توصیف میکند. پس بـد دانـستن بدان و نـفرت از آنـها بـه عنوان یک امر قلبی نهتنها نـهی نـدارد که هم فطری است و هم شرعی. قرآن به لعن ظالمان و آنهایی کـه حـقایق را پنهان و امر را بر دیگران مشتبه مـیکنند فرمان میدهد: «ان الذین یـکتمون مـا انزلنا من البینات والهدی مـن بـعد مابیّنّاه للناس اولئک یلعنهم اللّه ویلعنهم اللاعنون» (بقره، ۱۵۹). و موارد بسیار زیاد دیگری از لعـنهای قـرآنی نیز هست که فرصت ذکـر هـمه آنـها نیست. پس مـعلوم مـیشود که تنها در موارد تـبلیغی از سـب و لعن نهی شده است نه در موارد دیگر.
دوازدهم: گفتهاند که اعتقاد امامیه به ایـنکه امـامان اهلبیت(ع) از غیب مطلعاند، یک نوع غـلو و ادعـای نبوت بـرای آنـان اسـت.
به طور بسیار فـشرده جواب میدهیم که این نظر حتی با ظواهر قرآن هم ناسازگار است. چون در قرآن الگـوهایی داریـم که با این که مقام پیـامبری نـدارند، امـا بـا غـیب مرتبط بودهاند و قـرآن چـنین مقامی را برای آنها تأیید کرده است، مانند حضرت مریم و ذوالقرنین و خضر و طالوت و مادر موسی، با ایـنکه خـضر و ذوالقـرنین از عباد صالح خدا بودهاند و طالوت امام و پیـشوای جـامعه بـوده و هـیچکدام در حـدّ نـبوت نبودهاند. آیات بسیار دیگری هم هست که فعلاً مقام را گنجایش آنها نیست.