سرمقاله ما و میراث عاشورا
یـکم
با پایانیافتن ایّامسوگواری عاشورای سیدالشهداء علیهالسلام (ونیزمناسبتهای حزنانگیزِواپسین روزهای ماه صفر) بجاست، نگاهی دوبـاره و تـحلیلی بـه آیینهای عزاداری و به طور کلّی به موضع و عملکردمان در قبال گنجینه عظیم عاشورا و جنبش زاینده و فـزاینده کربلا بیفکنیم.
تردیدی نیست که آنچه در عاشورای شصت و یک هجری در سرزمین کربلا رخ داد، یـکی از نابترین و الهامبخشترین پردههای تـاریخ انـسانیت و یکی از بزرگترین جلوههای ایمان مذهبی است؛ رویدادی پر از حماسه و احساس و آمیزهای از معنویت و اخلاق، عدالتطلبی وآخرتجویی،وفداکاری ووفاداریِ توأم با معرفت وبصیرت؛جاییکه زمین و آسمان و مُلک و ملکوت به یکدیگر پیوند خوردند؛ انسانهایی را مـیتوانستی در اوج ملکوت ببینی و خدا را میتوانستی در نگاههایی معصوم و پاک، و در گامهایی محکم و استوار، و در دلهایی گسسته از هر نوع تعلّق و وابستگی، حاضر و فاعل ببینی. تنها دلمشغولی اینافلاکیان خاکنشین دوچیزبود: خشنودی خدا وآزادی بندگانخدا؛ بهخدا برسند و انسانهایی را از نادانی و سـرگشتگی و از سـتمکاری جباران برهانند و به خدا برسانند: «و خون خود را بیدریغ، در راه تو پیشکش کرد تا بندگانت را از نادانی و سرگشتگیِ گمراهی نجات دهد». (فرازی از زیارت اربعین) این نجاتبخشی نه از نوع فداء مسیحی ـ بنا به یـک تـقریر ـ است که خدایی انسان شود، سپس قربانی گردد، تا انسانها را بیآنکه بخواهند و بکوشند، از قید و بند گناه ازلی، گناه نخستین نیای انسانها که معلوم نیست چرا و چگونه دامنگیر نسل آدم شـده اسـت، رها سازد. بنا به این سرمشق، تنها کنش مؤثر و مریدانه انسانها در این است که به این فدیه و به بشارت مسیح بگروند و مشمول فیض گشته، عادل شمرده شوند.
نجاتبخشی امـام حـسین عـلیهالسلام از آن روست که راه را مینمایاند و الگـویی جـاودانه را عـرضه میدارد که برای همه انسانها، در همه زمانها و مکانها میتواند الهامبخش و جهتدهنده باشد و این انسانها هستند که به فراخور قوت ایمان و ظـرفیت فـاهمه خـود میتوانند از این مائده آسمانی برخوردار شوند، اما نـه فـقط با ایمانآوردنِ صِرف به این حماسه و طلایهدار آن یا با گریستن تنها؛ که با پیوستن به این حرکت و با گـامبرداشتن در ایـن راهـ و پایبندی به همه ارزشهای ایمانی و انسانیِ تبلوریافته در این واقعه کـه همان بازگشت به توحید ناب و عدالت فراگیری است که پیامبرانْ حاملان و داعیان آن بودهاند و جانشینان و پیروان حقیقی آنان نـیز کـوشندگان در راه آن.
دوم
در مـواجهه با میراث بزرگ کربلا همواره کسانی راه افراط یا تفریط را پیمودهاند؛ بـرخی بـه اینرویداد آنچنان ابعاد اساطیری یا غیبیای دادهاند که آن را واقتدا به آن را دستنیافتنی و ناشدنی کردهاند. جنبههای الهی و غـیبی ایـن نـهضت به هیچ وجه نمیتواند، مورد انکار قرار گیرد. دست غیب را بر فـراز هـمه هـستی و همه فرازهای تاریخ میتوان دید. آنجا که مردان خدا در راه خدا گام برمیدارند و همه شـائبههای غـیرالهی را از اقـدام خود دور میسازند، دستغیبی را آشکارتر میتوان حس کرد، اما رهنمونیِ غیبی و دستگیریهای الهی هرگز نـباید بـه گونهای درک و تلقی شوند که ابعاد زمینی و جوانب انسانیِ پدیدههای طبیعت و کنشهای انسان نـادیده گـرفته شـوند. چنین درک نامتعادلی به ویژه در جایی که پیشوایانی در کارند که هر گام و اقدام آنها مـبنا و مـعنای رفتار پیروان آنهاست، به واقع نه تنها خدمتی به اهداف آنان نیست، بـلکه کـوششی اسـت ـ آگاهانه یا ناآگاهانه ـ برای تهیکردن مجاهدتهای آنان از مضامین اثرگذار و معانی حرکتآفرین و جهتدهنده. قیامی که نـتوان از آن تـفسیری زمینی و تکلیفساز و مسؤولیتآفرین به دست داد، به دفینههای تاریخ و تاریکخانههای خیال میپیوندد و کـارکردهای آنـ حـداکثر به ذهن و درون محدود میشود و راهی به عین و برون نمییابد. شاید همین نوع تلقّیها جمعی از دانـشوران و فـقیهان را بـر آن داشته است تا به جای تلقی حماسه حسینی به عنوان مـبنا و مـنبعی ارزشمند برای استنباطات فقهی آن را «قضیهٌ فی واقعه» و نمونهای منحصر به فرد بدانند که با سـازوکارهای فـقهی قابل تبیین نیست و بنابراین، نمیتواند قابل
تعمیم و مبنای عمل باشد (ر.ک: جواهر الکـلام، ج۱، ص۲۹۵ و نـیز نقد شهید مطهری بر این دیدگاه در مـجموعه آثـار، ج۷، ص۱۰۹).
از دیـگر سو، در میان کسانی که تفاسیر اسطورهای یـا غـیبی را نپسندیدهاند و به تفاسیر مناسب با مذاق فقهی یا ذائقههای بشری رو آوردهاند، برخی را مـیبینیم کـه به گونهای دیگر یا از مـتن تـاریخی واقعه طـف دور شـدهاند، یـا رسالت اصلی پیشوایان دین را نادیده گـرفتهاند. از ایـن قبیل هستند تفاسیر ایدئولوژیکی که قیام امام حسین علیهالسلام را در محدوده چارچوبهای ازپیـش تـعیینشده و درخدمت دیدگاهها یا انگیزههای خاص بـررسیدهاند. در تفاسیر ایدئولوژیک، پژوهشگر پیـش از مـواجهه با موضوع پژوهش، براساس نـگرشی کـه به هستی و انسان پیدا کرده و بر مبنای توصیهها و بایدها و نبایدهایی که خود را بـدانها مـلزم ساخته است، به مطالعه و تـحقیق مـیپردازد و ـ آگـاهانه یا ناآگاهانه ـ چـشم خـود را بر بسیاری از واقعیات عـینی و شـواهد تاریخی میبندد و بیش از آن که از آن پدیده یا واقعه الهام بگیرد و دادههایی را استنباط نماید، آن موضوع را در خـدمت تـلقی از پیش تعیین شده و تغییرناپذیر قرار مـیدهد. حـکومتها، مکاتب فـکری، احـزاب سـیاسی و جنبشهای انقلابیِ غیرمتکی بـر مبانی استوارِ معرفتی و دینی، فراوان، از این دست تحلیلها را میآفرینند و دستاویز خود قرار میدهند.
سوم
واقـعیت ایـن است که هر تبیینی که از ایـن حـماسه بـه دسـت داده مـیشود، باید از دو مؤلفه شـواهد کـافیِ تاریخی و نیز همخوانی با فلسفه امامت و رسالت امامان شیعه برخوردارباشد. چراییِ امامت، ورسالت پیشوایان دینی ـ ونـیز تـفکیک رسـالتهای اصلی وفرعی ـ را بهدوشیوه لمّی و انّی میتوان بـهدست آورد: کـندوکاو درمـنابع دیـنی و آثـار کـلامی ـ فلسفی وتأمّل درتحققهای تاریخیِ مختلف امامت دردوقرن ونیم آغاز اسلام.
هرگز نباید درباره رفتارهای پیشوایان معصوم داوری هایی به دست دهیم که با مفاد و لوازم براهین قطعی امامت سـازگاری نداشته باشند؛ همچنانکه درشناخت رسالت اصلی پیشوایاندینی و آنچه قوامبخش و هویتدهنده وجود ودوام امامت آنان است، نمیتوان مثلاً ماجرای کربلا را فقط درمدّنظر قرارداد. توضیح اینسخن را بهفرصت دیگری وامیگذاریم.
آنچه دراینجا بهاجمال، مـیتوان گـفت، ایناست که اولاً، تاریخامامت را باید چون کلّی
در نظرگرفت که قطعهقطعهکردن آن و نداشتن کلّینگری در بررسی آن به سرگردانی محققان و مؤمنان انجامیده، با این اعتقاد ما در مورد امامان شیعه نمیسازد که آنها در مشروعیت وراهـبری ازخـاستگاهیگانه ومشترکی برخوردارند وهرگزویژگیهای شخصی یا استنباطهای فردی آنها درتصمیمهای دینی آنها اثرگذار نبوده است و هر امامی اگر در موقعیت امام دیگر قرارمیگرفت، دقیقا هـمان کـاری را میکرد که امام دیگر انـجام مـیداد.
ثانیا، گذشت زمان و مشاهده فرجام همه نهضتها و جنبشهای فکری، باطنی، غلوّگرا و انقلابی شیعی که به تدبیرها و هدایتهای امامان شیعه علیهمالسلام تن ندادند، به خـوبی نـشان میدهد که امامان شـیعه، خـواه آنجا که به رویارویی صریح و مسلحانه با ستمپیشگان پرداختند و خواه آنجا که خود را از اینگونه رویاروییها کنار کشیدند و به مبارزه علمی و فرهنگی و تحکیم زیرساختهای فکری تشیع و پرورش ذهن و جان شیعیان روآوردند، هـمواره بـر حق و صواب بودهاند. میراث عظیم امامت که در لابلای بیشمار منابع مکتوب شیعی، برجا مانده و بسط و گسترشی که تشیع یافته است ـ و نیز حتی دوام اسلام در کلّیت آن و گسترش و عمق آن در سراسر جهان ـ بهترین گـواه درایـت الهی امـامان ماست.
امّا نهضت امام حسین علیهالسلام الگوی ماندگاری شد، برای همه مسلمانان که اگر در جایی اصل کـیان اسلام یا جامعه و نظام اسلامی در معرض خطر قرار گرفت، از هیچ فـداکاری و ایـثاری نـباید فروگذاری کرد و با تمام وجود ـ و فارغ از هر پیامد و نتیجهای ـ باید در برابر تمامیّت کفر و نفاق ایستاد؛ همچنان کـه سـیره ائمه اطهار علیهمالسلام پس از ماجرای کربلا نشان داد که رسالت اصلی امام نه در چند هـدف مـحدود و مـقطعیِ سیاسی یا غیر سیاسی؛ که در یک هدف والا خلاصه میشود: هدایت فکری، علمی و تربیت اخلاقی و مـعنوی انسانها که مهمترین رکن حفظ اسلام است و هیچ نظام سیاسی و نظم اجتماعیای نـمیتواند اسلامی باشد و اسلامی بـماند، مـگر آن که بر دوش انسانهایی خودساخته و هدایتشده قرار داشته باشد و هیچ اقدام و مبارزهای و هیچ قدرت و اقتداری بدون اتکا به چنین انسانهایی، نه میا رزد و نه اسلامی و معنوی میماند.
در عین حال، ترکیبی از قیام امام حـسین علیهالسلام و سکوت و قعود معنادار دیگر امامان معصوم همواره این نکته را به پیروان آن بزرگواران گوشزد کرده و این فرهنگ را در عمق جانها و ذهنهای ایشان رسوخ داده است که همیشه از حکومتهای ناحق فاصله بگیرند و همواره دشـمنی بـا جباران زمانه را در جان و روان خود بپرورانند و همواره
مترصد و آماده آن باشند تا در اولین فرصت مناسب همه خشم خود را بر سر مستکبران و دشمنان واقعی دین و انسانیّت فرو ریزند.
چهارم
هر کسی کـه در بـرابر سیره معصومان علیهمالسلام قرار میگیرد و مناقب و فضائل آنها را از نظر میگذراند، طبیعی است که نسبت به آنها حالت تکریم و تعظیم یافته، بدانها تعلق عاطفی شدیدی پیدا کند؛ درشادیهایشان شادان گـردد و درفـقد ومصائب آنها اندوهگین وگریان شود. ایناحترام قلبی وتعلّق عاطفی درکنارتوصیههای پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم ونصوص دینیای که بزرگداشت اولیای دین و حضرات معصومین را از تعظیم شعائر الهی و مایه تقوای دلها، و مودّت آنهارا پاداشـ رسـالت و مـوجب یافتن راهی به سوی خـدا دانـسته اسـت، مسلمانان به ویژه شیعیان را به گرامیداشت وفیات و موالید پیامبر اکرم و خاندان پاک آن حضرت سوق داده است. چنین گوهرشناسی و قدردانیای را باید ستود و پاس داشت.
امـا ایـن سـتایش و پاسداشت نباید به معنای نادیدهگرفتن نقاط ضعف و کـاستیهایی بـاشد که به این آیینهای مذهبی راه یافته است. آنچه شهید بزرگوار، استاد مطهری در قبال تحریفات عاشورا که بیشتر ناظر بـه هـمین آیـینها بود، انجام داد، همواره باید الگوی دانشوران دینی در مواجهه با بـدعتها، زیادهرویها و انحرافهایی باشد که این مراسم و دیگر آیینهای ارجمند دینی را از اهداف اصلی و عمق واقعی آن دور ساخته است.
نیاز بـه تـأکید نـدارد که آیینهای تجلیل از ائمه اطهار علیهمالسلام به ویژه ایام سوگواری سـالار شـهیدان حضرت ابیعبدالله الحسین علیهالسلام فرصت گرانمایهای است که بیش از هر موقعیت دیگری، شیفتگان اهل بیت را گـرد هـم مـیآورد و دلهای آنان را نرم و پذیرای مواعظ و معارف مینماید؛ آیا در چنین فرصت هایی، بـسندهکردن بـه گـریستن و گریاندن، آن هم به هر نحوی و با استفاده از هر امکانی ولو غیرشرعی یا غیر متعارف، یـا اکـتفاکردن بـه مناقب وفضائل، آنهم با خروج ازحدّاعتدال وورود درحریم غلوّ وشرک، یا استفادههای خاص، محدود ومـقطعی ازایـن مناسبتها ـ مثلاً برای پیشبردن مطلوبهای خاص وگذرا ـ کاری حکیمانه و خداپسندانه است؟ آیا نباید از چـنین فـرصتهایی بـرای نزدیککردن بیشتر مردم به معارف عمیق دینی وبه سیره افتخارآمیز وراهگشای پیشوایان دین اسـتفاده کرد؟ آیـا باید اینامکان عظیم واین منبرگرانقدر بهسادگی وبا همهظرفیّتهایش دراختیار برخی از مداحان و سخنرانانی قـرار گـیرد کـه یا از توان علمی قابل اتکایی برخوردار نیستند یا به
هیچ روی، مصالح جهان اسلام و نظام اسـلامی را نـمیشناسند و پاس نمیدارند؟
عزاداریها و هر آیین دینی و مذهبی دیگری در عین حالی که باید به انـسجام درونـی و اسـتواری اعتقادیِ پیروان آن دین یا آن مذهب خاص بینجامد، نباید به گونهای سامان داده شود که به شـکاف مـیان ایـن مجموعه و دیگر جماعتهای مذهبی و دینی بیانجامد. به تعبیری روشنتر و مشخصتر، آیینهای مـذهبی شـیعیان نباید به گونهای ترتیب داده شود، که شکاف و گسست میان شیعیان و دیگر مسلمانان را عمیقتر و گستردهتر کند. قـیام و نـهضتی را که برای حفظ و دوام اسلام و جامعه اسلامی ـ و نه لزوما مذهب خاص یـا گـروهی از مسلمانان ـ شکل گرفته است، نباید به گـونهای گـرامی بـداریم که گویا در تشخیص هدف اصلی یا دشـمن و اقـعی دچار اشتباه شدهایم و عملاً به جای آن که ستمپیشگان و کافران و ملحدان دین گریز و اسـلام سـتیز را از خود برانیم و دلهایشان را بلرزانیم، دیـگر مـسلمانان را از خود دور سـازیم.
مـبنا قـراردادن حفظ کیان اسلامی و تمامیت جامعه مـسلمانان ـ کـه عملاً به استحکام و تقویت جامعه شیعی نیز درون جامعه بزرگتر اسلامی خواهد انـجامید ـ آیـینها و مناسبتهای دینی ما را معنادارتر و جهتدارتر خـواهد کرد. در این صورت، هـم در تـعیین اولویتها ـ که کدام مناسبت را مـقدم بـشماریم و بیشتر گرامی بداریم ـ و هم در شیوه و مضامین آیینهای مذهبی سنجیدهتر عمل خواهیم کرد.
نـکته دیـگری که در اینجا توجه به آنـ، مـهم تـواند بود، این اسـت کـه آیا در نوع مناسبتهای دیـنی و مـذهبی و حجم مراسمها و آیینهایی که بدان مناسبتها برگزار میشود، ما نیازمند نوعی مدیریت و تدبیر نیستیم؟ آیـا تـکثیر این مناسبتها و بسط و تفصیل این آیـینها دقـیقا و عمیقا بـه اهـداف والایـی که باید در پی آنها بـاشیم، خدمت میکند؟ آیا در امور راجح و شایسته نباید حدّ نگهداشت؟ آیا به دیگر عبادتها و دیگر وظایف و رسالتهایمان در سـطح حـداقل، اهتمام ورزیدهایم؟ آیا این نیز نشان از آن نـدارد کـه مـدیریت آیـینهای مـذهبی ما در دست کـسانی افـتاده است که نه با حقایق دینی آشنایی عمیقی دارند و نه اوضاع زمانه و مصالح مهمتر را میشناسند؟ و سرانجام آنـکه آیـا وقـت آن نرسیده است که ما در قبال مواریث عـظیم و گـرانقدرمان رفـتارهای بـسامانتر و سـنجیدهتری را صـورت دهیم؟