استحاله گرایی در تعامل شیعه با مخالفان مذهبی
مدعای این مقاله آن است که برخی از دیدگاههایی که در پوشش تقریب مذاهب عرضه میشوند،گذشته از آنکه کارکردی ضد تقریبی دارند،زمینه را برای استحاله و اضمحلال تشیع در تسنن فراهم میآورند.این دیدگاهها از یک سو شأن امامت شیعی را پایین میآورند و فرهنگ امامت را تضعیف میکنند و از سوی دیگر فرهنگ خلافت را ترویج میکنند و شأن آن را بالا میبرند.مقاله حاضر نشان میدهد که ترویج این قبیل دیدگاهها،پیامدهای خسارتباری در عرصه سیاسی و اجتماعی برای شیعه و تشیع به بار میآورد.برای نشان دادن اینکه آن دیدگاهها چنین نتایجی را به بار میآورند،اولا خود این دیدگاهها تحلیل شدهاند تا معلوم گردد که در دل خود بر چه توصیههای سیاسی و اجتماعیای منطوی هستند؛ثانیا به استنتاجهای اصحاب این دیدگاهها از مبانی خودشان اشاره شده است تا روشن شود که آن دیدگاهها نه فقط منطقا چنین نتایجی را در پی دارند،بلکه عملا هم چنین برداشتی از آنها صورت گرفته است؛و ثالثا به شواهد عینی تاریخی استناد شده است،شواهدی که نشان میدهند تأیید و ترویج هرکدام از امامت و خلافت عملا منتهی به نتایج سیاسی و اجتماعی خاص خود میگردد.در این مقاله،گاهی ادله اصحاب این دیدگاهها نیز نقد شده است.
امامت،خلافت،استحالهگرایی،مصلحت،تقریب مذاهب
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۱۷۷)
استحالهگرایی در تـعامل شیعه با مخالفان مذهبی
محسن امیریفرد*
اشاره
مدعای این مقاله آن است که برخی از دیدگاههایی که در پوشش تقریب مـذاهب عـرضه میشوند،گذشته از آنـکه کارکردی ضد تقریبی دارند،زمینه را برای استحاله و اضمحلال تشیع در تسنن فراهم میآورند.این دیدگاهها از یک سو شأن امـامت شیعی را پایین میآورند و فرهنگ امامت را تضعیف میکنند و از سوی دیگر فرهنگ خلافت را ترویج میکنند و شأن آن را بـالا میبرند.مقاله حاضر نشان مـیدهد کـه ترویج این قبیل دیدگاهها،پیامدهای خسارتباری در عرصه سیاسی و اجتماعی برای شیعه و تشیع به بار میآورد.برای نشان دادن اینکه آن دیدگاهها چنین نتایجی را به بار میآورند،اولا خود این دیدگاهها تحلیل شدهاند تا معلوم گردد که در دل خود بر چـه توصیههای سیاسی و اجتماعیای منطوی هستند؛ثانیا به استنتاجهای اصحاب این دیدگاهها از مبانی خودشان اشاره شده است تا روشن شود که آن دیدگاهها نه فقط منطقا چنین نتایجی را در پی دارند،بلکه عملا هم چنین برداشتی از آنها صـورت گـرفته است؛و ثالثا به شواهد عینی تاریخی استناد شده است،شواهدی که نشان میدهند تأیید و ترویج هرکدام از امامت و خلافت عملا منتهی به نتایج سیاسی و اجتماعی خاص خود میگردد.در این مقاله،گاهی ادله اصحاب این دیدگاهها نـیز نـقد شده است.
کلیدواژهها:
امامت،خلافت،استحالهگرایی،مصلحت،تقریب مذاهب————–
(*)پژوهشگر در حوزهء علمیه قم.
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۱۷۸)
مقدمه
یکی از آسیبهای سیاسی و اجتماعی که گریبانگیر بسیاری از جوامع بشری بوده درگیریهای مذهبیای است که در میان گروههایی که به دین واحد منسوباند رخ میدهد.این واقعیت دربارهء مسلمانان نیز صدق مـیکند.با تـورق صفحات تاریخ اسلام میتوان نمونههای تلخی را از درگیریهای مذهبی بین فرق مختلف اسلامی به یاد آورد و بر نتایج رقتبار آنها افسوس خورد.از درگیریهای شیعیان و سنیان بغداد در عهد عباسی گرفته تا درگیریهای وهابیان بـا عـموم مـسلمانان اعم از شیعه و سنی،همگی مصادیقی اسفبار بـرای درگـیریهای مـذهبی در جهان اسلام محسوب میشوند. صرف نظر از اینکه در این درگیریها کدام فرقه مهاجم بوده و کدام مدافع،در نهایت هر دو فریق متحمل خسارات جانی و مـالی فـراوان شدهاند.۱
شایسته بـلکه بایسته است که خردمندان جامعه این درد مزمن در پیـکره اسـلام را طبیبانه درمان کنند.بدینمنظور ابتدا باید با نگاهی تاریخی به توصیف جامعی از درگیریهای فرقهای دست یافت و سپس با رویکردی جـامعهشناختی و سـیاسی بـه تبیین آنها پرداخت.راهکارهایی که بدون این تمهیدات نظری برای حل مـعضل فوق عرضه میشوند،نه فقط درد را درمان نمیکنند بلکه بر وسعت و عمق جراحتها میافزایند.
یکی از این راهکارهای آسیبزا عبارت است از اینکه عناصر دیـنی و مـذهبی مناقشهبرانگیز و اخـتلافزا را از فرهنگ خودی بزداییم و عناصری از فرهنگ بیگانه را بدان بیفزاییم تا فرهنگ مـیانهای شـکل بگیرد که مستعد پاشیدن بذرهای تفرقه نباشد. مثلا میتوانیم شیعیان را ترغیب کنیم که برای پرهیز از درگیری بـا وهـابیان از زیـارت امامان معصوم(ع)دست بردارند و عزاداری برای امام حسین(ع)را ترک گویند؛درست مثل آنکه برای جلوگیری از درگـیری مـیان مـسلمانان و هندوها به مسلمانان توصیه کنیم که برخی از خدایان هندوان را تقدیس کنند!این قبیل راههای دفع و رفـع درگـیریهای دینی و مـذهبی را میتوان«استحالهگرایی»نام نهاد؛یعنی مستحیل کردن یک فرهنگ در فرهنگ دیگر یا ذوب کردن دو فرهنگ در یکدیگر.
به رغم آنکه غـریب مـینماید،واقعیت آن است که تنی چند از شیعیان قلم به دست به بهانهء تقریب و مبارزه بـا تـفرقه در مـسیر استحالهگرایی گام نهادهاند.۲این گروه بدون اینکه دو مرحله توصیف و تبیین درگیریهای فرقهای را پشت سر بگذارند،عمدتا با
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۱۷۹)
عزیمت از پایـگاه مـصلحت،انگشت اتهام خود را در میان عوامل زمینهساز درگیری،به سوی اختلافات فرهنگی(عمدتا کلامی)نشانه گرفتهاند و تلاش دارند کـه آنـها را کـمّا و کیفا کوچک جلوه دهند یا با دخل و تصرف در آنها،عناصر-از نظر خودشان- اختلافزا را بزدایند.لکن ایشان این نـکته مـهم را مغفول گذاردهاند که به گواهی تاریخ صرف وجود اختلاف مذهبی و دینی موجب شـعلهور شـدن درگـیری نمیشود.مسیر منتهی به درگیری زنجیرهای تشکیلیافته از حلقات متعدد فرهنگی،سیاسی و اجتماعی و گاه اقتصادی است که در صورت بـه هـم پیـوستن همهء آنها نزاع درمیگیرد.تلاش برای شکستن یک حلقه و اهمال حلقههای دیگر،آن هم بـدون ارزیـابی نقش هرکدام و بدون اهم و مهم کردن بین آنها،مانند این است که پیش از تشخیص بیماری و دیدن راههای گـوناگون درمـان،نسخه بپیچیم.
هدف این مقاله عبارت است از(نخست)پرده برداشتن از چهره فرهنگی استحالهگرایی که گاه در ذیل عـناوین دیـگری همچون تقریب مذهب و وحدت اسلامی پناه میگیرد و در زیـر چـتر حـمایتی این مفاهیم،از گزند نقد مصون میماند؛و(دوم) برشمردن بـرخی از نـتایج خطیر سیاسی-اجتماعی آن برای شیعه و تشیع.آنچه نکات نهگانه ذیل را به هم پیوند میدهد،وحدت موضوع بـه مـعنای مضیق کلمه نیست،بلکه وحدت هدف اسـت؛یعنی رصـد کردن مـظاهر اسـتحالهگرایی در عـرصه علم و فرهنگ،و پیشبینی نتایج آنها.و اما نـقد مـبانی و ادله ایشان مبحثی متفاوت است که در این مختصر میسر نیست،گو اینکه چاشنی نقد در جـایجای مـقاله به چشم میخورد.
۱٫تعارض استحالهگرایی با تقریب مذاهب
حسن تـقریب به معنای زندگانی مـسالمتآمیز فـرق اسلامی در کنار یکدیگر بر هـیچ عاقلی پوشـیده نیست؛چون،صرف نظر از الزامات فقهی و اخلاقی که جای خود دارند، آتش ناامنی تیغ دولبهای اسـت کـه لبه دیگرش افروزندهاش را میسوزاند.همچنین لزومـ همگرایی دولتـهای اسـلام،اعم از شیعه و سنی،در جـهت دفـاع از ارزشها و آرمانهای مشترک اسـلامی انـکارشدنی نیست.چون آرمانهای اسلامی به همه ملل مسلمان تعلق دارند و بار دفاع از آنها باید بر دوش هـمه مـلل اسلامی سرشکن شود.
تعریف استحالهگرایان از تقریب و وحدت اسـلامی بـا تعریف عـالمان بـصیر امامیه
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۱۸۰)
تفاوت و حـتی تعارض دارد.تأکید عالمان بـصیر بر صیانت از آموزههای مذهب،و تلاش استحالهگرایان برای ترقیق و تضعیف این آموزهها فرق فارقی است بین ایـشان. آن دسـته از عالمان امامی،که خود از منادیان تقریب بـودند،هرگونه عـدول از بـاورهای اصلی و فـرعی را بـاطل اعلام کردهاند.شهید مـطهری در کـتاب امامت میگوید:«مفهوم اتحاد اسلامی…این نیست که فرقههای اسلامی به خاطر اتحاد اسلامی از اصول اعتقادی یا غیر اعتقادی خـود صـرف نـظر کنند…چگونه ممکن است از پیروان یک مذهب تقاضا کـرد بـه خـاطر مـصلحت حـفظ وحـدت اسلام و مسلمین از فلان اصل اعقتادی یا عملی خود که به هرحال آن را جزء متن اسلام میدانند صرف نظر کنند؟…ما خود شیعه هستیم…کوچکترین چیز حتی یک مستحب یا مکروه کوچک را قـابل مصالحه نمیدانیم»(مطهری،۶۷۳۱:۷۱).مقام معظم رهبری،آیت اللّه خامنهای،در اینباره میگوید: «در اینجا به شیعه تأکید میکنیم که بر اندیشه و فکر غدیر،تکیه کند.این،یک فکر مترقّی است.اگر ما میگوییم”اتّحاد اسلامی”و پایش هم میایستیم(ما با همه قدرت، پای موضوع وحـدت اسـلامی،در مقابل دشمنان وحدت ایستادهایم)نباید تصوّر شود که این مفهوم مهم،مترقّی،اصلی و نجاتبخش اسلامی،یعنی مفهوم ولایت و غدیر را فراموش خواهیم کرد»(دیدار با کارگزاران،به مناسبت«عید غدیر خم»؛۴۷۳۱/۲۰/۸۲).ایشان در جایی دیگر متذکر میشود که«بعضی کسان بـرای ایـنکه اتّحاد مسلمین را تحصیل نمایند،مذاهب را نفی میکنند.نفی مذاهب،مشکلی را حل نمیکند؛اثبات مذاهب، مشکلات را حل میکند»۳(دیدار با میهمانان کنفرانس وحدت اسلامی؛۶۷۳۱/۵۰/۱۰).
روشن است که شیعیان(و اصحاب دیگر مذاهب اسلامی)با داشـتن ایـن تعریف از تقریب میتوانند آسودهخاطر از مـحفوظ بـودن عقاید خود وارد عرصه گفتوگوی تقریب شوند و صف واحد اسلامی را در برابر تهدیدات مشترک تشکیل دهند.در اینجا است که استحالهگرایی وارد میدان میشود و با دعوت به عدول از آموزههای مـذهب، که ذیـلا بدان اشاره میکنیم،نقش مـنفی خـود را در جهت برهمزدن اتحاد اسلامی بازی میکند.استحالهگرایی،با این دعوت،معامله بین مذاهب را به«برد-باخت»و حتی «باخت-باخت»تبدیل میکند که طی آن یک فریق یا همه فرقهها احساس میکنند باید تقریب را به بهای حراج کردن آموزههای مذهبی خود خـریداری کـنند.دوریگزینی شریعتمداران امامی از این معاملهء پرزیان استبعادی ندارد.
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۱۸۱)
۲٫دعوت استحالهگرایانه به عدول از آموزههای مذهب
استحالهگرایان تصور میکنند که برای ایجاد تقریب و وحدت بین شیعه و سنی باید در عقاید طرفین دست ببرند و آنها را از نو به نحوی سروصورت دهـند کـه هردو طرف را خـشنود کنند.نویسندهء کتاب امامان شیعه و وحدت اسلامی آقای دکتر آقانوری میگوید:«وحدتی ماندگار است که بر پایه تقریب بین بـاورهای انواع مذاهب استوار باشد،تقریبی بین اصول و ارکان مذاهب و نه تقریب صوری و نـمادین»(آقانوری،۷۸۳۱: ۸۱)به نـظر ویـ:«وحدت اسلامی…یعنی رسیدن به نوعی یگانگی در منافع و اهداف و تقریب در باورهای دینی،از سوی کسانی که به رغم اجتهادات مـختلف،مشترکات بسیاری دارند»(همان).
روشن اسـت که قالب سنتی علوم حوزوی معطوف به دفاع از آموزههای اهل بیت است و نتایج اسـتحالهگرایانه بـه بـار نمیآورد.از اینرو،یکی از نویسندگان که تحت تاثیر القائات استحالهگرایان قرار گرفته است،پیشنهاد میکند که موضوعات،اهداف یا روششناسی عـلوم حوزوی-مانند علم کلام،فقه،علم رجال،و علم حدیث-تغییر یابند تا این علوم نتایجی غیر از نتایج کـنونی به بار آورند.این نـویسنده دربـارهء علم کلام میگوید:«مذاهب عقاید خود را در آن[علم کلام]دمیدهاند و در آن به تثبیت پایههای خود بیش از رد شبهات مسیحیان و یهودیان و غیره پرداختهاند…اولویتهای علم کلام امروز باید بار دیگر تبیین شود تا از این طریق برخی اختلافات مذهبی در سلسله مسائل کلامی بـه موضوعهای حاشیهای رانده شود…این موضوع موجب…زدودن اختلافات مذهبی میگردد»(حب اللّه،۴۸۳۱:۵۶،۷۶،۸۶).او نظیر این پیشنهاد را دربارهء علم فقه نیز عرضه میدارد و میگوید:«اجتهاد در مذهب…جعفری به تنهایی اجتهاد صحیحی از نظر معنای واژه نیست…یک شیعه…باید در راستای بحث خود ادله امام شافعی،ابو حـامد غـزالی و شیخ ابن تیمیه حرانی[!]و غیره از علمای طرفهای دیگر را نیز برای دسترسی به یک نتیجهء فقهی گسترده بررسی نماید(همان:۷۶)علم رجال و حدیث نیز،از نظر ایشان،باید از نو در جهت اهدافی که به گمان ویـ تـقریبی است، سازماندهی شوند(همان:۸۶).
مواجهه با این قبیل پیشنهادهای استحالهگرایانه در باب ایجاد تغییر در روششناسی علوم حوزوی این احتمال را تقویت میکند که هدف واقعی استحالهگرایان از
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۱۸۲)
برجسته کردن مباحث تطبیقی در عرصه علوم حوزوی،عبارت است از-به اصطلاح- تعدیل آمـوزههای شـیعی در سایهء پررنگ کردن دیدگاههای مذاهب دیگر،هدفی که با هدف عالمانی همچون آیت اللّه بروجردی که از این طریق در پی تثبیت و ترویج مذهب بودند،در تقابل است.
۳٫تضعیف آموزهء نص
هرکدام از کتب اعتقادی امامیه را که بگشاییم خواهیم دید که امـامت مـنصوصه را یـکی از عقاید امامیه محسوب داشته اسـت.در مـقابل،اهل تـسنن ادعا دارند که از پیامبر نصی دربارهء تعیین جانشین صادر نشده و تعیین امام و خلیفه بر عهده خود مسلمانان است. استحالهگرایان اصل نص را انکار نـکردهاند تـا رسـما در صف اهل تسنن قرار گیرند. اصولا انکار نص بـا هـدف ایشان،یعنی تقریب اعتقادی بین فریقین،سازگاری ندارد؛ چون این کار به معنای قرار گرفتن در قطب دیگر است،در حالی که تقریب فـکری جـز با اتـخاذ موضع بینابین محقق نمیشود.ایشان به منظور نزدیک شدن به ایـن موضع بینابین ادعای مبهم بودن سخنان پیامبر در خصوص تعیین جانشین را پیش کشیدهاند: «حالا شاید شیعه تحمل نکند اگر بگوییم مـسئله خـلافت از هـمین قبیل بوده،یعنی نوعی ابهام در کار بوده.بنابراین به مسئلهای فرعی و اجتهادی تبدیل شـده اسـت».(واعظزاده، ۰۸۳۱:۵۱)و یا اینکه«پیامبر اکرم…تلاش داشت تا امام علی(ع)و اهل بیت را مناسبترین الگوهای مورد اشاره قرآن[اولی الامر و اهـل الذکـر و صـادقین]معرفی… کند»(آقانوری،۷۸۳۱:۵۶۱).مفهوم جمله ایشان این است که پیغمبر ولایت امر را مختص امیر المؤمنین و اهل بـیت نـمیدانست و مـصادیق مناسب دیگری نیز برای اولی الامر قائل بود،نهایت آنکه اهل البیت را الگوهای مناسبتری میدانست.وی در ادامـه بـر مـوضع خود پافشاری میکند و میگوید:«البته در هیچیک از اشارات قرآنی،از مصادیق اولو الامر،اهل الذکر،و راسخان در علم و صاحبان علم کـتاب سـخنی به میان نیامده است و تأکیدهای پیامبر بر این مهم نیز بهگونهای نبود که مـراد وی از عـترت و اهـل بیت و نیز چرایی تمسک به آنان برای همگان روشن باشد»(آقانوری،۷۸۳۱:۸۶۱). میبینیم که نویسنده در این عبارت،ابتدا آیـات قـرآن را مبهم معرفی میکند و در ادامه این ابهام را به روایات نبوی نیز تعمیم میدهد و مدعی مـیشود آنـگاه کـه آن حضرت از
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۱۸۳)
اهل بیت سخن میگفت و امر به تمسک به ایشان میکرد برای مسلمانان دقیقا روشن نبود کـه از چـه کسی سخن میگوید.وی همین ابهام را در لفافه تعابیر دیگری به سخنان اهل بیت نـیز نـسبت مـیدهد:«بر پایه برخی از احادیث،آن بزرگان کلیه شئون پیامبر به استثنای نبوت و نزول وحی را از آن خود میدانستند و در حاکمیت سـیاسی نـیز بـه عنوان «ساسه العباد»میتوانستند نقش داشته باشند؛اما پیام عمومی و قدر مسلم سخنان و حتی سیره آنـان را بـایستی بر محور مرجعیت مذهبی و علمی ایشان است.مفهوم آن این است که در خصوص مازاد بر این دو مورد،یعنی در مـورد حـاکمیت سیاسی،سخنان ایشان دارای ابهام است.۴
کسی که این قبیل مدعیات استحالهگرایان را با کتب اعتقادی امـامیه مـقایسه کند،به سادگی شکاف عمیق بین این دو را رصد مـیکند؛در حـالی کـه امامیه اصرار دارند که پیامبر(ص)با نصّ صریح خـود مـصادیق عترت را معرفی و بر حقوق سیاسی ایشان تصریح کرده بود،استحالهگرایان ادعای مبهم بودن سخنان پیـامبر(ص)دربارهء عترت و مـشکوک بودن حق حاکمیت ایشان را پیـش مـیکشند.ببین تفاوت رهـ از کـجا تـا به کجا است.۵
۴٫تقلیل امامت از اصل اعتقادی به امـر فرعی
با مـطالعه تاریخ کلام امامیه درمییابیم که متکلمان امامی امامت منصوصه را از اصول اعتقادی دانستهاند،نه از فـروع اعـتقادی و نه از فروع فقهی.برخی از عالمان برجسته کـه تصریح کردهاند امامت به مـعنای مـورد نظر امامیه از اصول اعقتادی اسـت عـبارتاند از سید مرتضی در جمل العلم و العمل(۸۷۳۱:۵۲-۶۲)،علامه حلی در انوار الملکوت فی شرح الیاقوت(بیتا:۸۰۲)،ملا عبد الرزاق لاهـیجی در سـرمایه ایمان(۲۶۳۱:۴۵۱-۵۵۱)و ملا محمد مهدی نراقی در انـیس الموحدین(۹۶۳۱:۷۳۱-۸۳۱).
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۱۸۴)
لکن اسـتحالهگرایان بـا نادیده گرفتن سـنت کـلامی امامیه،تلاش کردهاند که آمـوزه امامت را تـا حد یک امر فرعی تنزل دهند.نتیجه این تنزل در درجه امامت آن است که اختلاف بین شـیعه و سـنی همانند اختلاف بین دو فقیه شود کـه دربـارهء یک حـکم شـرعی فتواهای مـختلفی صادر کردهاند.آیت اللّه واعظزاده در مـقام طرفداری از این دیدگاه میگوید:«حالا شاید شیعه تحمل نکند اگر بگوییم مسئله خلافت از همین قبیل بوده، یعنی نـوعی ابـهام در کار بوده،بنابراین به مسئلهای فرعی و اجـتهادی تـبدیل شـده است» (۰۸۳۱:۵۱).
استحالهگرایان از فـرعی بـودن اصل امامت دو تـقریر مـختلف عرضه کردهاند:
به موجب تقریر نخست،اختلافات کلامی را نظیر اختلافات فقهی بین دو فقیه قلمداد کرده و آن را امری اجتهادی دانستهاند که هـرکس در آن اجـتهاد خـاص خود را دارد و-لابد به نظر ایشان-در اجتهادش مـعذور اسـت و عـذرش در پیـشگاه الاهـی مقبول.بر هـمین اساس،آقای دکتر آقانوری میگوید:«در وحدت مطلوب اسلامی بایستی پذیرفت که مسلمانان به رغم اجتهادهای کلامی و فقهی و سیاسی مختلف،امت واحده هستند…با پذیرفتن این اصل،هیچیک از اختلافات جزئی و نظرات متفاوت فقهی،کلامی،تاریخی…نمیتواند به واحـد بودن این امت خدشهای وارد سازد»(۷۸۳۱: ۹۱).شاید بتوان با مقداری مسامحه این تقریر را به نحوی تفسیر کرد که با آنچه علمای امامیه دربارهء جایگاه امامت در منظومه عقاید شیعه بیان کردهاند سازگار شود.
لکن تقریر دوم بـسیار خـطیرتر از قبلی است و ظاهر آن جز عدول از عقاید شیعه را نمیرساند.به موجب این تقریر،نه فقط متکلمان شیعه،بلکه اصولا خود امامان نیز مجتهدان یا فقهایی بودهاند که دیدگاههای شخصی و اجتهادی خود را بیان داشتهاند.به تعبیر دیـگر،هم امـامان و هم کسانی که در مقابل ایشان مدعی علم یا صاحب سلطه سیاسی بودند بر اساس اجتهادهای شخصی اختلاف نظر داشتهاند.این سخن استحالهگرایانه،دقیقا دیدگاه اهل تسنن اسـت کـه گاه با رنگ و لعابی از تـقدیس ائمـه عرضه میگردد.
شاید تعابیر استحالهگرایان در این معنا(ادعای مجتهد بودن امامان معصوم)صریح نباشد،لکن سخن ایشان دستکم تلویحا چنین معنایی را القا میکند؛مانند این عبارت که«پیدایش مذاهب به طور حتم بر اسـاس اجـتهاد بوده است…نسبت به دورانـی که
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۱۸۵)
مذاهب شـکل گرفت یعنی نیمه اول قرن دوم،هرکس اهل مطالعه و تحقیق باشد، میداند که پیشوایان مذاهب هرکدام از روی عقیده و مسلکی که داشتند،اجتهاد کرده و رأی خودشان را ابراز میداشتند و دیگران هم از آنان پیروی میکردند…»(واعظزاده، ۴۶۳۱:۸۷۱-۹۷۱).ایشان حکم خود را مبنی بـر مـجتهد بودن پیشوایان مذاهب به صورت کلی بیان کردهاند،به نحوی که بر رئیس مذهب جعفری،امام صادق(ع)،نیز صدق میکند.در نتیجه آن حضرت در سلک ابو حنیفه و امثال او قرار میگیرد و کسی معرفی میشود که«عقیده و مسلکی داشته،اجتهاد کرده و رأیـ خـودش را ابراز کـرده است».
نویسنده کتاب امامان شیعه و وحدت اسلامی نیز در عبارات خود تلویحا و حتی تصریحا امامان را تا سطح مجتهدان تنزل میدهد.وی بـرای اینکه در ذهن خوانندگان، تصویر«امامان به عنوان مجتهد»نقش ببندد،تعابیر را در مورد امامان به کـار مـیبرد که مـعمولا در مورد فقها و مجتهدان به کار میرود.برخی از عبارات وی در این خصوص به قرار ذیل است:
-«آن بزرگان نه تنها به خاطر ایـن مـصلحت برتر،از ملاحظات شخصی و دیدگاههای مذهبی چشمپوشی کردند و حتی از همکاری با رقبای سرسخت سیاسی ابـایی نداشتند» (آقانوری،۷۸۳۱:۵۱).
-طبق نـقل آقـای آقانوری،امیر المؤمنین گفت:«من فقط به کتاب خدا و سنت رسول خدا(طبق اجتهاد خودم)۶عمل میکنم»(همان:۵۵۱).
-«چندان بیپایه نیست اگر ادعـا شود که آنان حتی از فدا کردن برخی از گرایشهای فقهی و کلامی که مصدرش قرآن و سـنت است اما باب اجـتهاد در آن بـاز میباشد،در قبال همزیستی اجتماعی و احساس اخوت اسلامی در جامعه ابایی نداشتند»(همان:۱۱۲).
-«دیگر امامان شیعه نیز اگرچه تلاش وافری برای تبیین برداشتهای خویش از مکتب اسلام داشتند و از همه بیشتر به حقاق دینی اهتمام میورزیدند،اما دیگران را صرفا بـه خاطر برداشتهای متفاوتشان از کتاب و سنت مورد توبیخ و سرزنش قرار نمیدادند»(همان:۴۷۲).
برای اینکه حس کنیم در عبارات فوق شأن امامان معصوم تا چه حد تنزل یافته، کافی است که به جای تعبیر«امامان شیعه»کلمه«پیامبر اسلام(ص)»را قرار دهیم و مـثلا بگوییم:«پیامبر اسـلام(ص)اگرچه تلاش وافری برای تبیین برداشتهای خویش از
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۱۸۶)
مکتب اسلام داشت…»؛یا«پیامبر اسلام(ص)حتی از فدا کردن برخی از گرایشهای فقهی و کلامی…ابایی نداشت».بطلان اطلاق این تعابیر بر پیامبر(ص)نیاز به بیان ندارد.از منظر امامشناسی امامیه،اطلاق این تعابیر بر امامان مـعصوم نـیز به همان اندازه باطل است.عقیده امامیه به عصمت و حجیت قول معصوم بدینمعنا است که سخن امام معصوم نیز همانند سخن پیامبر(ص)از اعتباری مطلق برخوردار است.لذا همانطور که تعابیر از قبیل«اجتهاد»و«برداشت»و«گرایش»و غیره در مورد پیـامبر ناروا اسـت،در مورد امام نیز ناروا است.
شیوهء دیگری که این نویسنده برای جا انداختن مفهوم مجتهد بودن امامان معصوم به کار میبرد این است که،امامان را نسبت به قرآن و سنت در موضعی قرار میدهند کـه یک فـقیه قـرار دارد؛مثلا در خصوص نسبت امامان بـا سـنت مـدعی میشود که:«آنان [امامان]نه تنها به سنت قطعی پیامبر به دیده تقدیس مینگریستند و درستی و نادرستی سیره و سخنان خود را نیز با محک آن میسنجیدند،بلکه مـخالفت و عـدول از آن را نـیز، همسان کفر یا شرک تلقی میکردند»(آقانوری،۷۸۳۱:۴۵۱).صرف نظر از اینکه بـرخی از احـتمالات در مفاد این عبارت با آموزههایی از قبیل علم و عصمت سازگار نیست،اصل مدعا یعنی اینکه«امامان درستی و نادرستی سخن خود را با محک سـنت مـیسنجیدند» با مـضمون روایاتی که این ادعا از آنها برداشت شده منطبق نیست.روایاتی کـه ایشان بدانها استناد کرده در«باب الاخذ بالکتاب و السنه»در کتاب الکافی آمده است.مضمون مشترک این روایات این است که باید احـادیث مـنقول را بـر قرآن و سنت عرضه کرد؛ مثلا متن یکی از آنها که از امام صادق(ع)نقل شـده چـنین است:«حدیثی که موافق قرآن نباشد باطلی است آراسته»(کلینی،۵۳۱:۹۶/۱).روشن است که این قبیل روایات مطابقت با کتاب و سنت را شـرط صـحت احـادیث منقول دانستهاند و نه شرط صحت سخن و سیره امامان.شاهد این مدعا آن است که بـرخی از روایـات ایـن باب در اصول کافی از خود پیامبر(ص)نقل شدهاند(همان)و آن حضرت شرط پذیرش روایات منقول از خودش،و نه سخنان خودش،را مـوافقت بـا قـرآن اعلام فرموده است.بیتردید سخن و سیره امامان چه بفهمیم و چه نفهمیم،همانطور که خودشان فرمودهاند،همواره مطابق قرآن و سـنت پیـامبر(ص)است.لکن نسبت ایشان به عنوان عدل قرآن و وارث سنت به قرآن و سنت غیر از نسبت فـقها و مـجتهدان بـه قرآن و سنت است.ایشان
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۱۸۷)
ترجمان قرآن و معیار تشخیص تفسیر صحیح قرآن از تفاسیر باطلاند،و نیز محک تمییز سنت از بـدعتاند؛در حـالی که تفسیر صحیح قرآن و سنت قطعی معیار سنجش صحت و سقم اقوال فقها و مـجتهدان است.
۵٫مشروع دانـستن خـلافت غاصبان خلافت
همانطور که آقای رسول جعفریان میگوید:«اصرار اهل تسنن در عادل دانستن هزاران صحابی این مشکل را برای شـیعه پدیـد آورده است که حق کوچکترین انتقادی را نسبت به صحابه بهویژه نسبت به خـلفا نـداشته بـاشند.این در حالی است که عدم مشروعیت خلافت آنان از باورهای رسمی شیعه و از اصول تشیع امامتی-اعتقادی است»(جعفریان،۵۸۳۱:۵۳۱ و ۶۱۶).لکن از فلتات لسـان اسـتحالهگرایان مـیتوان حدس زد که به نظر ایشان مادام که شیعیان حاکمان بعد از رسول خـدا را غـاصب خلافت تصور کنند،نمیتوانند شریکهای خوبی برای ایجاد تقریب(به معنای استحالهگرایانه کلمه) باشند.گفتیم که استحالهگرایان تلاش دارند که امـامت مـنصوصه را تضیعف کنند و جایگاه آن را از اصل به فرع تبدیل کنند.این تلاش زمینه را برای تـرفیع درجـه خلافت از رتبه نامشروع به مشروع فراهم مـیکند،لکن بـرای اثـبات مشروعیت خلافت خلفا دلیل کافی محسوب نمیگردد.به هـمین جـهت،ایشان چارهجویی کرده و تلاش کردهاند راهی برای مشروعیت غاصبان خلافت بیابند.
چاره یا یکی از چارههایی که اسـتحالهگرایان انـدیشدهاند عبارت است از تقسیم کار بین غـاصبان خـلافت و امیر المـؤمنین(ع).ایشان بـا اعـتقاد به اینکه«فرق بین مسئله خلافت و امامت یـکی از پایـههای محکم تقریب است»(واعظزاده،۴۶۳۱:۸۱۲)امامت را از آن امیر المؤمنین و خلافت را از آن عاصبان خلافت دانستهاند.به نظر استحالهگرایان «خلافت از امـامت جـدا بوده و[امیر المؤمنین و غاصبان خلافت]با هـم دعوا نداشتهاند. کسانی خلیفه شـدند و عـلی(ع)هم خلافت آنان را پذیرفت.آنان هم امـامت عـلی(ع)را به عنوان اینکه مرجع علمی است پذیرفتند.روایاتی از قبیل لو لا علی لهلک عمر نشان میدهد که در مـسایل عـلمی به علی(ع)رجوع میکردند»(همان:۶۱۲-۷۱۲).آیت اللّه جعفر سبحانی نـوع دیـگری از ایـن تفکیک استحالهگرایانه را،کـه در آن بـر مقام معنوی و نه علمی اهـل بـیت تأکید میشود،معرفی و نقد کرده است:«گروهی از روشنفکران…تصور
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۱۸۸)
میکنند که راه اتحاد میان دو گروه شیعه و سنی این است کـه ایـن دو منصب را میان خلفا و خاندان پیامبر تقسیم کـنند،حکومت و فـرمانروایی را از آن خلفا و رهـبری مـعنوی را از آن اهـل بیت بدانند و با ایـن راه بر نزاع هزار و چهار صد ساله خاتمه بخشند و مسلمانان را در برابر دو اردوگاه امپریالیسم شرق و غرب مـتحد و نـیرومند سازند.ولی… شالوده این وحدت را اندیشه باطلی کـه حـاکی از یـک نـوع مـسیحیگرایی است تشکیل میدهد»(سبحانی،۴۵۳۱:۵۳۱).بدینترتیب،به نـظر اسـتحالهگرایان،با اعطای امامت به معنای مرجعیت علمی یا رهبری معنوی به امیر المؤمنین و اعطای خلافت به معنای حاکمیت سـیاسی بـه غـاصبان خلافت اختلاف بین ایشان و پیروان ایشان بـه طـور اسـاسی حل میشود.
لکن ایـن تـقسیم بـر خلاف عقیده شیعیان است.چون«تشیع اعتقادی اصیل تشیعی بوده است که مشروعیت خلفای نخست را نمیپذیرفته و بر اساس نص به امامت علی(ع)و پس از آن به امامت فرزندانش اعتقاد داشته است.در این نگرش[تشیع اعتقادی]مبنای تـشیع پذیرفتن[توأمان]رهبری سیاسی و معنوی و فکری امامان بوده است»(جعفریان،۵۸۳۱:۲۳۱)،و نه پارهپاره کردن امامت و بخشش آن بسان گوشت قربانی به این و آن(ر ک:سبحانی،۴۵۳۱:۵۳۱).
مبنا یا دلیل استحالهگرایان برای تقسیم کار،این ادعا است که امامان در برابر غاصبان خلافت از حقوق خـود،که قـاعدتا شامل حق حاکمیت سیاسی نیز میشود، گذشته و صرف نظر کرده بودند.آقای دکتر آقانوری در اینباره میگوید:«آنان در راه تقویت این وحدت حتی از برخی حقوق و امتیازات خود چشمپوشی کرده[اند]…»؛ (آقانوی،۷۸۳۱:۴۱)و نیز میگوید:«از این دو نامه و نـیز سـیره عملی دیگر امامان شیعه به روشنی به دست میآید که آن بزرگان از حقوق شخصی…گذشتند»(همان:۷۰۱).۷
وی پس از اینکه مدعی میشود امامان(ع)از حق خود گذشتند،این پرسش را مطرح میکند کـه«آیا بـهتر نبود حال که از این حـق گـذشته بودند،از آن پس با سخنان خود،منشأ اختلاف و انشقاق مسلمانان به دو دسته بزرگ شیعه و سنی نمیشدند و به طور کلی جلوی هرسوء استفادهای را میگرفتند»(آقانوری،۷۸۳۱:۴۱۱).این سؤال -که پیشفرض آن منسوب داشـتن شـقاق به اهل بیت و تـبرئه غـاصبان خلافت از آن است-به صورت ارتجالی در کتاب ایشان مطرح نشده است،بلکه از دل مطالب
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۱۸۹)
پیشین برآمده است.به تعبیر دیگر،مقدمهچینیهای خود مؤلف وی را به جایی رسانده که اهل بیت را در معرض اتهام تفرقهافکنی قرار دهد.از نظرگاه شیعی صرف اینکه آنـ مقدمات چـنین سؤالاتی را برمیانگیزد دلیل کافی است بر اینکه خللی در آن مقدمات وجود دارد.گذشته از آن،متون تاریخی و روایی گواهی میدهند که مقدمه اصلی وی، یعنی ادعای عدول اهل بیت از حقوق خود به هیچوجه،صادق نیست؛چون«علی(ع) از اظهار و مـطالبه حـق خود و شـکایت از ربایندگان آن خودداری نکرد.بلکه با صراحت ابراز داشت و علاقه به اتحاد اسلامی را مانع آن قرار نداد»(مطهری،۶۷۳۱:۰۲).
نویسنده مذکور در ادامه،در لباس وکیل مـدافع ظاهر میشود و برای رفع اتهام از اهل بیت(ع)مینویسد:«شکلگیری فرقهای[مقصود وی شیعه است]با تـمایزات فـکری و ایـدئولوژیک،از نتایج و پیامدهای مواضع اهل بیت بود و نه از اهداف و اصول کاری آنان»(آقانوری،۷۸۳۱:۸۱۱).اما این پاسخ،صرف نظر از اینکه با سیره اهـل بـیت در جدا کردن صف اعتقادی و سیاسی شیعیان از عامه سازگار نیست،اتهام تلویحی منطوی در پرسش فوق را مـبنی بـر ایـنکه امامان با سخنان خود منشأ اختلاف و انشقاق مسلمانان به دو دسته بزرگ شیعه و سنی شدهاند رفـع نمیکند و نتها عمدیبودن آن را نفی میکند. در واقع،چون خشت اول کج بوده،این بحث تا ثریا کـج رفته است و اهل بـیت را در مـوضعی قرار داده که باید پاسخگوی اتهام تفرقهافکنی باشند.
باری،از آنجا که صرف صرف نظر کردن(ادعایی)اهل بیت از حقوق خود موجب مشروعیت غاصبان خلافت نمیگردد،استحالهگرایان مقدمه دیگری افزودهاند و همانطور که عبارات منقول از ایشان در بالا حکایت داشت بـا تفسیر خاص خود از ماجرای بیعت مدعی شدهاند که امیر المؤمنین«…با بیعت خود،به خلافت ظاهری آنها رسمیت بخشید»(آقانوری،۷۸۳۱:۸۷)؛همچنین میگوید:«یکی از اصول پایدار امام علی(ع)”عدم مداهنه در دین”است.اگر آن حضرت بیعت را که نوعی به رسمیت شناختن خلافت و مشروعیت خـلفا بـود،موجب سستی،مداهنه و گذشت از اصول دینی میدانست،دست به چنین کاری نمیزد»(همان:۷۷-۸۷)۸٫بدینترتیب،حتی اگر در آغاز چنین تقسیم کاری وجود نداشت و هردو سمت مرجعیت علمی و سیاسی از آن حضرت علی(ع)بود،پس از بیعت آن حضرت مرجعیت سیاسی به غاصبان خلافت واگذار شـده و خـلافت ایشان رسمیت یافته است.
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۱۹۰)
لکن این سخن استحالهگرایان نیز به دلایلی که به برخی از آنها اشاره میشود سست و بیاساس است؛زیرا
۱٫اصل وقوع چنین بیعتی قابل اثبات نیست.شیخ مفید تصریح کرده است که محققان از عـلمای امـامیه وقوع چنین بیعتی را قبول ندارند(مفید،۳۱۴۱ الف:۶۵).قاضی نور اللّه شوشتری نیز وقوع چنین بیعتی را حتی بعد از شش ماه انکار کرده است (شوشتری،۹۰۴۱:۱۴۳/۲).
۲٫بر فرض تحقق اصل بیعت،گزارشهای تاریخی حاکی از آن است که این بیعت در اثر اکـراه و حـتی اجـبار و اضطرار صورت پذیرفته است.برخی از روایـات دلالتـ دارند بـر اینکه آن حضرت دو راه بیشتر نداشت:بیعت یا کشته شدن.در کتاب الاختصاص آمده است:«…علی(ع)را کشانکشان از خانه بیرون آوردند…آنگاه که چشمانش به قبر پیامبر افتاد این آیـه را خواند:”
“.آنگاه علی(ع)را به سقیفه نـزد ابـی بکر آوردند،عمر خطاب به علی(ع)گفت: بیعت کن.علی(ع)گفت:اگر بیعت نکنم چه؟عمر گفت:و اللّه در این صورت گردنت را میزنیم…عباس به میان آمد و گفت:ای ابـا بـکر،با بـرادرزادهام نرمخو باش.من بیعتش را برای تو میگیرم.آنگاه دست علی(ع)را گرفت و آن را بـر دست ابا بکر کشید.پس علی(ع)را در حالی که غضبناک بود رها کردند»(مفید،۳۱۴۱:۶۸۱-۷۸۱).از عبارت«آنگاه دست علی(ع)را گرفت و آن را بر دست ابا بکر کـشید»میتوان دریـافت کـه حتی تحقق صورت ظاهری بیعت مشکوک است؛و در فرض تحقق،از باب ترجیح بـیعت ظـاهری بر کشتهشدن بوده است.لکن این ترجیح نه از باب ترس یا مداهنه در دین،بلکه از باب حفظ دین بوده اسـت.اگر آن حـضرت آن روز کـشته شده بودند و احیانا در این گیرودار،همانطور که برخی از روایات دیگر دلالت دارند،(نهج البلاغه،خطبه ۷۱۲) همه اهـل بـیت(ع)کشته مـیشدند،نه نسل امامان تداوم مییافت و نه مذهبی به نام شیعه شکل اجتماعی به خود میگرفت کـه پیـروان آن امـروز از حقانیت امیر المؤمنین(ع) سخن بگویند.
۳٫آن حضرت نیک میدیدند که نهال نوپای اسلام تاب جنگ داخلی و کـشمکشهای مـستمر سیاسی را ندارد.گذشته از منافقان که صرفا بنا به مصلحت تظاهر به اسلام میکردند،هنوز ایمان در قـلب بـخش عـظیمی از جامعه اسلامی نفوذ نکرده و
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۱۹۱)
کاملا محتمل بود که نزاع داخلی زمینه را برای ارتداد ایشان مـساعد گـرداند.روشن است که در این صورت اصل موجودیت اسلام در معرض تهدید قرار میگرفت و دیگر نوبت به بـحث از خـلیفهء بـر حق نمیرسید.واقعا آن حضرت چه راهی داشت جز اینکه، در عین تصریح و اصرار بر حقوق خود،با«شبهبیعت»خود نـهال نـیمهجان اسلام را حفظ کند،به امید اینکه روزی از دست ربایندگان به در آید و دوباره در دستان پرعطوفت صـاحبش قـرار گـیرد(ر ک:نهج البلاغه؛نامه ۲۶).
۶٫توهم اولویت مصلحت بر حقیقت
به نظر میرسد که بسیاری از استحالهگرایان،استحالهگرایی را بر زمینهای از مصلحت که در پس ذهن بـدان بـاور دارنـد،نقش میزنند.ایشان با یادآوری مثالهای آمادهای از درگیریهای مذهبی و نتایج رقتبار آن نتیجه میگیرند کـه آمـوزهها یا شعائری که ممکن است از آنها برای شعلهور کردن آتش تفرقه سوء استفاده شود،باید حذف یا ترقیق شوند.
سؤالی کـه اسـتحالهگرایان باید بدان پاسخ دهند این است که مصلحت تا کجا میتواند مبنا یـا مـعیاری برای نظر و عمل باشد.به تعبیر دیگر،در مـوارد تـعارض بـین مصلحت و فقه،مصلحت و حقوق،مصلحت و اخلاق،و مصلحت و(التزام به) حقیقت(دینی)کدام یـک ارجـح است.کدام را باید فدای دیگری کرد؟نیاز به گفتن ندارد که با صرف نظر کردن از بـرخی اصـول اخلاقی،احکام فقهی،قوانین حقوقی، اصول ایدئولوژیک سـیاسی و حـقایق دینی مـیتوان مـنافع بـسیاری را تأمین کرد و از بسیاری از درگیریهای مذهبی،دینی و سـیاسی اجـتناب ورزید.اگر مصلحتی در استحالهگرایی نهفته باشد،باید پیش از توصیه به این مصلحت،اولویتبندی خود را در مـقام تـرجیح بین مصلحت و ارزشهای فوق مشخص کنیم.۹
بررسی مـوضوع تزاحم مصلحت با هـرکدام از مـوارد فوق نیازمند بحث مستقلی است.در ایـنجا فـقط به طرح این نظریه میپردازیم که برای دریافت صحیح سیره اهل بیت(ع)باید اصل اولویـت«حقیقت»یا هـمان«هدایت»بر مصلحت از راهنمای خود قرار دهیم.۰۱اهل بـیت(ع)حاضر بـودند بـرای اینکه حقایق بـرای هـمگان روشن شود بالاترین مصالح سـیاسی و حـتی جان خود را در راه خداوند تقدیم کنند؛کما اینکه در
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۱۹۲)
زیارت امام حسین(ع)آمده است:«و بذل مهجته فیک لینقذ عـبادک مـن الهجاله و حیره الضلاله».تقدیم حقیقت بر مصلحت سـیره اهـل بیت در هـمان حـالی بـود که ایشان زیرکی لازم را برای تـأمین مصالح خود حتی بیش از مکارترین افراد تاریخ داشتند. امیر المؤمنین(ع)در خصوص زیرکتر بودن خود از معاویه مـیفرماید:«به خـدا قسم، معاویه زیرکتر از من نیست؛لکن او مکر مـیورزد و دروغ مـیگوید.اگر مـکر را مـکروه نمیداشتیم بـا زیرکی خود هـمه را غـافلگیر میکردم»(مجلسی،بیتا:۳۹۱/۰۴).
لکن اگر چشم مصلحتبین را باز کنیم و چشم حقیقتبین را ببندیم آرزو خواهیم کرد که کاش امامان کمی سیاستمدارانهتر رفتار کـرده بـودند.با خـود خواهیم گفت اگر امامان برای نیل به اهـداف سـیاسی و نـظامی خـود زیـرکی دنـیوی را پیشه کرده بودند(مثلا اگر امیر المؤمنین(ع)بلافاصله بعد از وفات رسول خدا(ص)در پی تصاحب خلافت برآمده بود و کفن و دفن رسول خدا(ص)را به افراد دیگر واگذار کرده بود،و یا در شورای ششنفره از روی مـصلحت عمل به سیره شیخین را پذیرفته بود؛اگر امام حسن(ع)همانند معاویه برخی را با زر و برخی را با زور خریده بود؛اگر امام حسین(ع)به جای وعده شهادت نوید پیروزی به یارانش داده بود،و پیش از رسیدن سپاه عمر بن سعد بـا گـروههای کوچکتر از سپاه دشمن جنگیده و ایشان را شکست داده بود؛و اگر…)،زمام حکومت بر جهان اسلام در دست اهل بیت(ع)قرار میگرفت،و چه مصلحتی بالاتر از این.همه این«اگرها»ممکن است در ملازمهای که بین مقدم و تالی برقرار میکنند،درست باشند.لکن نـکته هـمینجا است که اهل بیت کاملا آگاهانه بر خلاف همان مصالحی عمل میکردند که هرسیاستمدار و فرمانده عادی بر وفق آنها عمل میکند.چون در غیر این صورت،مرزهای حـق و بـاطل در هم میآمیخت.سخن و سیره اهل بـیت خـطابهای بود برای همه تاریخ،نه مجادلهای بر سر قدرت در زمان خود. در پرتو همین مواضع حقیقتمحور اهل بیت و مصلحتمحور مخالفان است که حقیقتجویان تاریخ میتوانند بین حـق و بـاطل تمییز دهند.
لکن مقصود از اولویت حـقیقت بـر مصلحت در سیره اهل بیت این نیست که ایشان مصلحتنگر نبودهاند؛چون اهل بیت(ع)پس از بیان حقیقت و به ودیعت نهادن آن در دلهای حقیقتجو،در مسیر حفظ حاملان حقیقت مواضع مصلحتآمیز اتخاذ میکردند.این قبیل مصحلتبینی،متأخر از بیان حـقیقت اسـت،و در جهت حفظ و
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۱۹۳)
ابقای حقیقت عمل میکند و نه در تقابل با آن.بر همین اساس میتوان هم صلح امام حسن(ع)و هم جنگ امام حسین(ع)را تفسیر کرد.اگر این امام صلح نمیکرد ای بسا شیعهای باقی نمیماند تا مـشعل حـقیقت را در جان خـود روشن نگه دارد و اگر آن امام جنگ نمیکرد و از همه مصالح نمیگذشت حقیقت بر همگان عیان نمیشد.این قبیل مصلحتبینی متأخر از هدایت و مـعطوف به حقیقت،غیر از مصلحتبینی استحالهگرایانه است که در تقابل با حقیقت قرار دارد.
۷٫تضعیف فرهنگ امـامت بـه عـنوان پایگاه اجتماعی حکومت شیعی
روشن است که هرحکومتی بر پایه فرهنگ و ارزشهای فرهنگی خاصی که در جامعه مورد قبول است اسـتوار اسـت؛مثلا جامعهای که ارزشهای کمونیستی بر آن حاکم است مادام که چنین است پذیرای حکومتی دیـنی نـخواهد بـود.کما اینکه جامعهای که ازرشهای اسلامی بر آن حاکم است پذیرای حکومت کمونیستی نخواهد شد.لکن اگر فرهنگ یک جـامعه به تدریج تغییر یابد،و مثلا یک جامعه کمونیستی به تدریج پذیرای ارزشهای اسلامی گـردد،حاکمیت آن جامعه نیز خواه بـه طـریق نرم و خواه به طریق سخت تغییر خواهد یافت تا با ارزشهای حاکم بر جامعه هماهنگ شود.
با نگاهی به«تاریخ روابط فرهنگ و سیاست»در جهان میتوانیم موارد فراوانی از «تغییر نظامهای سیاسی در اثر تغییر ارزشهای فرهنگی»را مـشاهده کنیم و تصدیق کنیم که تحولات عظیم سیاسی مسبوق به تحولات بنیادین در فرهنگ و نظام ارزشی جامعه هستند.
بررسی زمینههای تاریخی-فرهنگی برآمدن صفویان مصداقی عینی برای مدعای کلی فوق است.ایران پیش از صفوی از حدود قرن ششم یا هفتم تـا دهـم هجری از مبدأ تسنن تا مقصد تشیع مسیر فرهنگی طولانیای را طی کرد.راهبران این مسیر متکلمان، همانند خواجه نصیر الدین طوسی،و صوفیان بودند که از یک سو سلاطین و امرا و از سوی دیگر عموم مردم را از تسنن بـه تـشیع ناب هدایت کردند.دکتر رسول جعفریان در اینباره میگوید:«تحول از تسنن به تشیع از قرن ششم به بعد در مسیرهای مختلفی انجام شده است.بخشی در مسیر سیاست،و بخشی در مسیر فرهنگ،ادب،حدیث و تصوف پدید آمده است»(جعفریان،۵۸۳۱:۰۴۸).طریقتهای صوفیانه کـه در امـامان شیعه
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۱۹۴)
چهرهء اولیای الاهی را میدیدند،هم خود از تسنن به سوی تشیع رهسپار شدند و هم فرهنگ عمومی جامعه را در همین مسیر به جریان انداختند،به طوری که ایران پیش از صفویه اگر شیعه ناب نبود،دستکم سنی دوازدهـامامی بـود و بـا بسیاری از آداب و شعائر شیعی مأنوس بـود.به عـبارت دیـگر،آخرین حلقه از حلقههای فرهنگی منتهی به تشیع ناب۱۱صفوی تسنن دوازده امامی،است که روضه الواعظین او همچنان در قالب اصطلاحاتی از قبیل«روضهخوان»و«مجلس روضه»در فرهنگ عمومی مردم ایران به حیات خـود ادامـه مـیدهد.با این نگاه به ایران پیش از صفویه میتوان دریـافت کـه تأسیس حکومت شیعی صفوی تبلور سیاسی مسیر فرهنگی چندین قرنهای بود که مردم ایران از تسنن محض به تسنن دوازدهامامی و از تسنن دوازدهـامامی بـه تـشیع طی کرده بودند.آن تحول در فرهنگ به این تحول در سیاست منتهی گـشت و چنین است که تحولات آهسته در فرهنگ به تحول سریع در حاکمیت میانجامد.
بنیان اجتماعی هرگونه حکومت شیعی عبارت است از فرهنگ«امامت».هراندازه فرهنگ امامت در جـامعه قـویتر بـاشد حکومت شیعی نیز استوارتر خواهد بود و هرقدر فرهنگ امامت در جامعه تضعیف شـود پایـههای مردمی حکومت شیعی سستتر خواهد شد.فرهنگ امامت در جامعه میتواند بین دو قطب حداکثری و حداقلی نوسان داشته باشد.فرهنگ امامت حـداکثری عـبارت اسـت از اینکه در چهارچوب عقیده شیعه بالاترین مقامات را برای امامان اثبات کنیم؛قویترین پیوند عاطفی را بـا امـامان داشـته باشیم و بیشترین و پرمعناترین شعائر راجع به امامت را به انجام رسانیم.فرهنگ امامت حداقلی عبارت است از اینکه مـقامات امـامان را تـا حد امکان پایین بیاوریم؛از غلیان عواطف مثبت نسبت به اهل بیت(ع)که عواطف منفی نسبت بـه غـاصبان خلافت را در پی دارد پرهیز کنیم و شعائر راجع به اهل بیت را به حداقل برسانیم.روشن اسـت جامعهای کـه بـر اساس فرهنگ امامت حداکثری بار آمده بهتر میتواند بار حکومت شیعی را بر دوش بکشد و در قیاس بـا جـامعهای که بر اساس امامت حداقلی بار آمده در برابر تهدیدات فرهنگی و سیاسی داخلی و خـارجی مـقاومتر خـواهد بود.
اکنون سؤال این است فرهنگی که استحالهگرایان بدان دعوت میکنند فرهنگ شیعی را در چه مسیری هدایت میکند؟آیا اسـتحالهگرایان در مـسیر تقویت فرهنگ
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۱۹۵)
امامت گام برمیدارند که نتیجه قهری آن تقویت حکومتهایی است که مشروعیت مردمی خـود را از تـشیع دریـافت میدارند؛یا اینکه،برعکس،در مسیر تضعیف فرهنگ امامت گام برمیدارند که نتیجه قهری آن تضعیف چنین حکومتهایی است.در پاسـخ چند نـکته را بـاز میگوییم:
اولا به نظر میرسد که استحالهگرایان تمایل دارند روایات فضایل اهل بیت را سـاخته و پرداخـته غالیان تلقی کنند.برجسته کردن و ترویج بحث غلو و تعمیم عنوان غالی به حداکثر ممکن از اصحاب خالص امامان از عـلایق ایـشان است.۲۱انکار روایات فضایل در نهایت موجب تنزل شأن امامان در نظر عموم میگردد و آنان را،بـه تـعبیر استحالهگرایان،به«مجتهدانی»تبدیل میکند که«اجتهاد»،«برداشت»و«گرایشهای شخصی»خود را بیان میکردند.نیاز به بیان نـدارد جـامعهای کـه در خرد جمعی خود چنین برداشتی از امامان داشته بـاشد،آمادگی چـندانی برای پذیرش حاکمیت خود امامان ندارد تا چه رسد به پذیرش حاکمیت کسانی کـه مـشروعیت خود را از قبل تبعیت از امامان دریـافت میدارند.
ثانیا اسـتحالهگرایان با اصـرار سـعی دارنـد فرهنگ برائت را که وجه تمایز تـشیع از تـسنن دوازدهامامی است از جامعه شیعه سلب کنند.نمودهای این برائتستیزی را میتوان از یک سو در تـلاش ایـشان برای تضعیف روایات برائت و از سوی دیـگر در تقدیم گونهای از مشروعیت و فـضیلت سـیاسی به خلفای اهل تسنن مـشاهده کرد.
آموزه بـرائت،صرف نظر از شعائر اجتماعی آن،۳۱دارای یک کارکرد مهم سیاسی و اجتماعی است و آن عبارت است از سـوق دادنـ شیعه به استقلال در امور سـیاسی و اجـتماعی.از بـین رفتن فرهنگ بـرائت بـه معنای رخت بربستن حـساسیتهای شـیعی جامعه است.شیعیانی که فاقد فرهنگ برائت باشند موانع روانشناختی خود را در قبال سلطهجویی مخالفان مذهبی از دست خـواهند داد و از نـظر ایشان تسلیم کردن حکومت شیعی به یـک حـاکم سنی بـلامانع و حـتی مـستحسن خواهد بود.کارکرد سیاسی-اجتماعی این آمـوزه به لحاظ تاریخی آزموده است.بهترین آزمون آن همان تجربه حکومت صفوی است.آیا اگر صفویان فاقد فرهنگ بـرائت بـودند میتوانستند برای اولین بار در تاریخ ایـران پسـ از اسـلام یـک حـکومت فراگیر و مستقل ایـرانی را تـأسیس کنند؟۴۱اصولا با وجود حکومت مقتدر عثمانی که اسلام سنی را تا عمق اروپای مسیحی پیش برده بود
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۱۹۶)
چه نیازی بـه حـکومت مـستقل شیعی بود؟حکومت عثمانی همه اهداف اسلامی را،بـر اساس تـعریفی کـه اهـل تـسنن از اسـلام عرضه میدارند،تأمین میکرد.اگر از منطق استحالهگرایی عزیمت کنیم،تأسیس و تداوم حکومت صفوی که برای اولین بار استقلال کامل ایران را در پی داشت،جز به ضرر وحدت جهان اسلام نبود.در مقابل، شیعهء اهل برائت به هـیچوجه پذیرای حاکمیت سنی نیست،و وجود حکومت مستقل شیعی را جایز یا لازم میداند.چون او حاکم سنی را مشروع نمیداند و میداند که چنین حاکمی تا آنجا که بتواند از رواج و ترویج عقاید و شعائر شیعی ممانعت میکند. در نتیجه،وی به طـور طـبیعی طالب حکومتی میشود که اولا مشروعیت خود را به تعالیم اهل بیت مستند کند و ثانیا بسط معارف و تطبیق شعائر شیعی را تسهیل کند.لکن شیعهای که در اثر تأثر از تبلیغات استحالهگرایان تمام باورها و عواطف منفی خـود را در قـبال مخالفان از دست داده باشد،به سادگی رأی قلبی خود را تقدیم ایشان میکند و در این کار عیب و ایرادی نمیبیند.
به طور خلاصه،استحالهگرایان معکوس مسیری را که منتهی به حاکمیت تشیع بـر ایران شـد طی میکنند و دیگران را نیز بـه گـام نهادن در این مسیر دعوت میکنند. همانطور که آن مسیر برائتجو و معطوف به امامت حداکثری به حاکمیت سیاسی پیروان امامت انجامید،این مسیر برائتستیز و معطوف به امامت حـداقلی بـه زوال حاکمیت پیروان امامت مـیانجامد.این نـکته را ذیلا از منظری دیگر پی میگیریم.
۸٫مشروعیتبخشی به شیخین،تمهیدی برای استیلای مخالفان مذهبی
«گاهی دیده میشود که برخی از جوانان سادهلوح و احیانا فریبخورده موضوع وحدت اسلامی را پیراهن عثمان کرده و کوششهای علمی حقیقتطلبان را به باد انتقاد میگیرند و میگویند:بحث دربارهء خـلافت ابـی بکر و علی(ع)و اینکه جانشینی از آن کدام بوده است از بحثهای غیر مفید و بیثمر میباشد؛زیرا چرخ زمان به عقب برخواهد گشت…»(سبحانی،۴۵۳۱:۶).پس بهتر است مناقشات تاریخی را به گوشه و کنار کتابهای تاریخی محصور کنیم و متن جـامعه اسـلامی را درگیر مـناقشه فکری در این باب نکنیم.بر خلاف دیدگاه سادهانگارانه فوق،که از یک نوع«سنیگرایی» سرچشمه میگیرد(سبحانی،۴۵۳۱:۹)قائل شدن به هرکدام از جانشینی علی(ع)و
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۱۹۷)
جانشینی ابو بـکر علاوه بر موضوع حیاتی مرجعیت علمی مسلمانان(سبحانی،۴۵۳۱:۹-۰۱) بحث از نظام حکومتی را در مسیر کـاملا مـتفاوت و حـتی متقابلی پیش میبرد:
اولا کسی که بنابر دعوت استحالهگرایان به مکتب خلافت معتقد باشد و مشخصا مشروعیت خلافت شیخین را بپذیرد،علی الاصـول هـرگونه حاکمیت مبتنی بر آموزههای مکتب خلافت را میپذیرد،به تعبیر دیگر،از نظر چنین شخصی هرگاه حاکمی بـر اسـاس بـیعت،شورا،نص خلیفه قبلی(همانند نص ابو بکر بر عمر)،یا حتی قهر و تغلب بر مسلمانان مسلط شود،او همان حـاکم مشرعی است که اطاعت از او واجب است.در چهارچوب همین نظریه است که جمعی از عـالمان سنی،حکومت آل سعود در عربستان را مـشروع دانستهاند.
این قـبیل حکومتهای سنی در حال حاضر به دلیل محدود بودن قلمرو حکومتی و دایره نفوذ خود در جهان اسلام،حکومت خود را خلافت نام ننهادهاند.اما اگر یکی از این حکومتها،در اثر تحولاتی که نظایر آن در طول تاریخ بسیار اسـت،به لحاظ جغرافیایی توسعه یابد و داعیه خلافت اسلامی را علنا اعلام کند،۵۱هرگونه چهارچوب نظری که خلافت شیخین را مشروع میداند،منطقا این خلافت نوپدید را نیز مشروع اعلام خواهد کرد.اگر شیخین در عین حضور امام معصوم میتوانستند خلیفه مشروع باشند،چرا خـلیفه سـنی نتواند در زمان غیبت امام زمان(عج)مشروع باشد؟اگر این خلافت سنی از قضا خود را مدافع آرمانهای اسلامی معرفی کند و مواضع چندی در برابر تهدیدهای خارجی اتخاذ کند،در این صورت از منظر استحالهگرایی ضرورتی برای تأسیس یا بـقای حـکومت شیعی وجود نخواهد داشت.به زغم برخی از ایشان،اگر تشکیل یک وحدت اسلامی مستلزم نفی تشیع و اسقاط حکومت شیعی باشد باید این کار را انجام داد.شیخ آقا بزرگ تهرانی در مقام معرفی کتاب نامه سـرگشاده کـه در رد احمد کسروی نوشته شده میگوید:«احمد کسروی از سادات تبریز و امام جماعت یکی از مساجد این شهر بود…او جذب جریان سنیسازی شد،جریانی که از زمان سید جمال الدین اسدآبادی-که به منظور دوریگزینی از تشیع تظاهر بـه افـغانی بـودن میکرد-شروع شد.همکاری وی با آزادیخواهان و استبدادستیزان در عـهد نـاصر الدیـن شاه موجب بیاعتباری آزادیخواهان گردید؛چون اتباع وی[ظاهرا مقصود جمال الدین است]بر این باور بودند که استقلال ایران و سرفرود نیاوردن فارسیان[ایرانیان]در برابر
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۱۹۸)
ترکان[عثمانی]موجب عقبماندگی مسلمانان اسـت.ایشان دعـوت مـیکردند که شیعیان کشور خود را تسلیم سلاطین عثمانی در استانبول کـنند تـا اتحاد اسلامی بر ضد اروپا شکل بگیرد.لکن مردم ایران از ایشان[اتباع جمال الدین یا کسروی]رویگردان شدند و قانون اساسی ایران را بر اساس تـشیع در سـال ۵۲۳۱ اسـتوار ساختند.لکن بقایای این جریان که هوادار سنیسازی بودند باقی ماندند.ایشان بـر این باور بودند که تشیع مرضی بود که اسلام را در آغاز تاریخش گرفتار کرد.به همین جهت،کتب احمد امین و دیگر مبلغان تـسنن را تـرجمه مـیکردند بدون اینکه حق و باطل آن را تمییز دهند. پس برخی از اصلاحطلبان در دام ایشان[هواداران سنیسازی ایـرانیان]افتادند و چـنین پنداشتند که تشیع منبع خرافات و منشأ عقبماندگی است.این اصلاحطلبان با شعار دعوت به وحدت اسلامی،تجددخواهی را با تسنن یـا تـشیعگریزی در هـم آمیختند» (آقا بزرگ،بیتا:۴۲/۴۲-۵۲).
آیت اللّه واعظزاده خراسانی از قول فردی به نام سمنانی دقیقا همین استنتاج را نـقل میکند.وی مـیگوید:«علامه سـمنانی…شواهدی هم از گوشه و کنار جمعآوری کرده که علی(ع)از خلفا ناراضی نبوده و بالاخره به خلافت آنها رضـایت داده اسـت؛زیرا اوضاع و احـوال چنین اقتضا میکرده و او ناچار بوده است…[به گفته سمنانی]همواره چنین است.لازم نیست فقهای شیعه خودشان مـتصدی امـر حکومت باشند.همین مقدار که یک حکومت عادلانهای را روی کار بیاورند و به آن رضایت بدهند کافی اسـت» (واعظزاده،۴۶۳۱:۷۱۲).جمله«همواره چـنین اسـت»در عبارت آقای سمنانی واقعا یک جمله کلیدی است که میتواند برای استحالهگرایان کلیدی طلایی بـه حـساب آید.مفهوم این جمله و عبارات قبلی و بعدی دقیقا همین است که از آنجا که امیر المـؤمنین بـه خلافت شـیخین راضی شد فقهای شیعه نیز باید به حکومت یا خلافت حاکمان سنی رضایت دهند.استنتاجهای امثال سـمنانی نـشان میدهد که قول به مشروعیت خلافت شیخین میتواند کیان حکومتهای شیعی را به مـخاطره افـکند.به مـوجب این قبیل استنتاجها،بر شیعیان لازم است که از مخالفت با حکام سنی پرهیز کنند و اگر وارث حکومت مستقل شـیعی هـستند،همانطور کـه آقا بزرگ از قول ایشان نقل کرده بود،باید حکومت خود را در طبق اخلاص تقدیم حـکام و خـلفای سنی کنند تا وحدت جهان اسلام خدشهدار نشود!
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۱۹۹)
۹٫عرضه مبانی التقاطی برای حکومت شیعی
میدانیم که یکی از مبانی مشروعیت حکومت شـیعی آمـوزه ولایت فقیه است.به موجب این آموزه فقهی،فقیه جامع الشرایط میتواند به عنوان حـاکم شـرع،زمام حکومت را به دست گیرد.این دیدگاه که در برخی کـتب فـقهی از مـتون روایی شیعه استنباط شده مؤید به سیره عـلمای امـامی است که در طول تاریخ به طور مستقیم یا غیر مستقیم از قدرت سیاسی در جهت تـحکیم و تـثبیت آموزههای مذهب استفاده کردهاند.حتی اگـر روایـات مورد استناد در ایـن بـاب سـندا و دلالتا تام نباشند،لزوم در اختیار گرفتن حـکومت به عـنوان مقدمهای برای تحکیم آموزههای نظری و عملی مذهب یک حکم عقلی است که نـتیجه عـملی آن با«ولایت فقیه»استنباط شده از روایات تفاوت چـندانی ندارد.
از سوی دیگر،کسی که کـمترین آشـنایی با مکتوبات کلامی و تفسیری و حـدیثی امامیه در طـول هزار و اندی سال داشته باشد میداند که علمای امامی،به تبع روایات متواتر،بالاتفاق ولایت و امـامت را چـه در عصر حضور و چه در عصر غـیبت مـختص امام مـعصوم و منصوص دانستهاند.حاصل جـمع آن دیـدگاه فقهی با این مـباحث کـلامی، روایی و تفسیری این است که ولایتی که در فقه از آن سخن میرود،حتی اگر مطلقه باشد،در گوهر و سنخ خـود بـا ولایتی که در کلام و تفسیر و روایات،مختص امـامان دانسته شـده تفاوت دارد.ولایـت امـامان مـعصوم،همانطور که متکلمان امامی بـارها تصریح کردهاند،در عداد توحید و نبوت و معاد جزو اصول اعتقادی است؛در حالی که ولایتهایی که در فقه از آن سخن مـیرود جـزو فروعات فقهی است؛حتی اگر جزو فروعات فـقهیای بـاشد کـه،صرف نـظر از مـباحث نظری،در عمل مـورد اتـفاق علمای عصر یا تمامی اعصار باشد.بر این اساس،پذیرفتن ولایت و امامت همهجانبه معصومان،جزو مبادی کلامی همه آموزههای فقهی و از جـمله ولایـت فـقیه است.در نتیجه،آموزه ولایت فقیه یک آموزه کاملا شـیعی اسـت کـه مـناسبتی بـا دیـدگاه اهل تسنن دربارهء امامت و خلافت ندارد؛بلکه کاملا در تقابل با آن قرار دارد.
لکن استحالهگرایان این عرصه را نیز مورد تاخت و تاز نگرش التقاطی خود قرار داده و تلاش کردهاند تا آموزه ولایت فقیه را بـه نحوی عرضه کنند که به لحاظ مبانی و محتوا علاوه بر مستندات شیعی،متکی بر خلیفهشناسی سنی باشد.پیشکسوت این وادی مرحوم آیت اللّه منتظری است که از سه جهت نگرش سنی را در امامشناسی شیعی
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۲۰۰)
تزریق کرده است:نخست آنـکه در بـحث امامشناسی روایات سنی را همانند روایات شیعی معتبر دانسته است و در جایجای کتاب خود همان معاملهای را با این روایات کرده که با روایات شیعی انجام میشود(منتظری،۹۰۴۱:۲۰۱/۱؛۳۵۱/۲-۶۵۱ و…)؛روشن است که اعتباربخشی مطلق به روایات سـنی در مـبحث امامت خواهناخواه موجب تزریق نگرش سنی در کالبد امامشناسی شیعه میشود.دوم آنکه،بر خلاف تصریحات متکلمان،مفسران و محدثان امامی،آیات و روایات مختص اهل بیت(ع)،نظیر آیه اولی الامر و غیره،را شامل غـیر مـعصومان نیز دانسته است(از باب نـمونه ر کـ:همان:۱۶۱/۱- ۴۶۱)؛این دیدگاه از یک سو با دیدگاه اهل تسنن که این قبیل آیات و روایات را قابل تطبیق بر هرفرد عادل و حتی فاسق میدانند تقارب،و از سوی دیگر با دیـدگاه متکلمان،مفسران و مـحدثان امامی که آنها را مـختص مـعصومان دانستهاند تقابل دارد. سوم آنکه مبانی مشروعیت خلافت سنی از قبیل شورا و بیعت را وارد مبحث امامشناسی شیعی کرده است،گو اینکه این مبانی را در طول نص و عصمت قرار داده است(همان:۴۸۱/۲-۵۸۱،۹۸۱).پیش فرض غلطی که در تمام کتاب وی وجود دارد تـفکیک بـین عصر حضور و غیبت در مبحث امامت است.وی با این تفکیک،بر خلاف تمام کتب کلامی امامیه،تمام روایات دال بر اشتراط نص و عصمت را مخصوص زمان حضور دانسته تا از طرفی زمان غیبت را زمان تعیین خلیفه از طریق بـیعت و شـورا قرار دهد(همان:۲۰۳/۱:۶۷۱/۲-۷۸۱)و از طـرف دیگر،در حد توان هرگونه روایتی را که در آن از امامت و ولایت معصومان بحث شده به غیر ایشان تعمیم دهد و مـعصومان را صرفا به عنوان مصادیقی برای این روایات معرفی کند.بدینترتیب،به گمانم بـه زعـم خودش،اختلاف شـیعه و سنی بر سر امامت را به یک مسئله صرفا تاریخی تبدیل کرده که ثمرهای یا ثمره چندانی برای امـروز ندارد.
نقد سـخنان وی و نیز نشان دادن تناقض این سخنان با باورهای امامیه که در کتب کلام و تفسیر و فقه مـسطور اسـت مـجالی دیگر میطلبد.در اینجا صرفا به چند نکته اشاره مینماییم:نخست آنکه وام گرفتن مفاهیمی از قبیل شورا و بیعت از اهـل تسنن برای کار گذاشتن آن در بنیان مشروعیت حکومت شیعی،اگرچه شاید کام جمعی را شیرین کند،بیتردید در کـام حاکم شیعی و شیعیان بـه شـوکرانی آمیخته از دو فرهنگ سنی و غربی تبدیل خواهد شد.ترویج این قبیل مفاهیم که در تاریخ اسلام سنی
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۲۰۱)
مصداقی عینی به معنای واقعی کلمه نداشتهاند خواهناخواه در مقام تطبیق،الگوی دموکراسی غربی را تداعی میکند و زمینهای میشود(و شده)برای ترویج آن دموکراسی در پوشش ایـن مفاهیم از سوی کسانی که در پس مستحیل کردن آموزههای اسلامی در فرهنگ غربی هستند.روشن است که بسط فرهنگ دموکراسی غربی، ارزشهای مذهبی و ملی را سست و ارزشهای سکولار غربی را حاکم خواهد کرد. دوم آنکه از اولیّات عقاید شیعه این اسـت کـه در عصر حاضر،امامت و ولایت بر انسانها مختص امام معصوم و منصوص یعنی حضرت محمد ابن الحسن المهدی(عج) است.میسر نبودن یا اعمال نشدن برخی از حقوق ولایت و امامت،موجب سلب این عنوان از آن حضرت و تقدیم آن به افراد دیـگر،حتی اگـر تالی تلو معصومان باشند، نمیگردد؛کما اینکه امامان پیشین نیز که حاکمیت سیاسی نداشتند،امام زمان و ولی عصر خود بودند.شأن فقیهان به طور کلی و ولی فقیه به نحو خاص نظیر شأن وکلا، امیران یا والیـانی اسـت که در عصر حضور از سوی امامان منصوب میگشتند،با این تفاوت که در یکی با نصب عام و در دیگری با نصب خاص منصوب شدهاند.به همین جهت،شایسته بلکه بایسته است عناوینی که در کلام،تفسیر و فقه شیعه مـنحصرا یـا غالبا بـر امامان معصوم اطلاق شدهاند،بر نـواب عـام و خـاص امام اطلاق نشوند تا کسانی که به دنبال متشابهات هستند به این بهانه مضامین خلیفهشناسی سنی را در قاموس امامشناسی شیعه وارد نکنند.سوم آنکه آغشته کـردن امـامشناسی شـیعه به خلفیهشناسی سنی،حتی اگر به تصور تثبیت و ارتقای پایـگاه نـظری حاکم شیعی صورت پذیرد،در نهایت به اضمحلال حکومت شیعی و استیلای خلافت میانجامد.چون قبول عام یافتن نظریه«عدم اشتراط نص و عصمت در امامت در زمـان غـیبت»حصارهای کـلامی تشیع را که در طول هزار و اندی سال توسط متکلمان امامی بـر پایه«اشتراط نص و عصمت در امامت»برافراشته شده فرومیریزد و دروازههای تشیع را به روی سیل دیگر اندیشههای سیاسی سنی باز میکند و در نهایت فـرهنگ خـلافت را بـه سکه رایج بازار مشروعیت تبدیل میکند.تجربه هزار و چند صد ساله حاکمیت فـرهنگ خـلافت نشان داده است که به هنگام حاکمیت این فرهنگ،شعارهایی از قبیل شورا و بیعت عاقبت از شورای انتصابی و بیعت اجـباری سـر در مـیآورند و در نهایت در زیر چکمههای قهر و «تغلب»جان میسپارند و چندی نمیگذرد که از دل این فرهنگ نـظامهای سیاسی
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۲۰۲)
موروثی و تـمامیتطلب از قـبیل خلافت اموی و عثمانی و سعودی پدید میآیند.آیا این آزمون تاریخی کافی نیست و آزموده را باید از نو آزمود.
سخن آخر
استحالهگرایی بـه رغـم آنـکه یک مکتب مدوّن نیست،جریان بینامی است که با دستآویز قرار دادن عناوین مستحسنی از قبیل تقریب مـذاهب و وحـدت اسلامی در پی پیدا کردن جای پایی برای خود در عرصه علم،فرهنگ و سیاست شیعی است.عمده اهتمام اسـتحالهگرایان عـبارت اسـت از زدن شاخ و برگهای اصل اعتقادی امامت و پیوندزدن آن به مفهوم خلافت تا میوههایی التقاطی به بـار آورد کـه به کام همگان شیرین باشد.مهمترین دستآویزی که استحالهگرایان در پس استدلالهای خود بدان دلخوشاند مصلحتاندیشی است.لکن از مـصلحتاندیشی ایـشان آنـچه عاید تشیع میشود چیزی جز خسران بیجبران فرهنگی و سیاسی نیست.استحالهگرایی،خواه آگاهانه و خواه ناآگاهانه،در حاق خود گونهای حـرکت التـقاطی است که در یک سو با تضعیف و تحریف آموزه امامت،نغمهء زوال حکومت شیعی را سر مـیدهد و در سـوی دیگر بـا زدودن فرهنگ برائت و ثناگویی از خلافت،همصدا با جریانهای سیاسی سنی، سرود نوزایی«خلافت»را زمزمه میکنند.
گفتنی است نه هرکسی کـه تـفننا یـا در موقعیتی خاص سخنی استحالهگرایانه بر زبان راند،مستحق لقب استحالهگرا است؛و نه همهء مـعدودهء اسـتحالهگرایان تمامعیار به نتایج اسفبار استحالهگرایی واقفاند.کم نیستند کسانی که با نیات پاک آثار سوء هولناک برجای گذاشتند.این مقاله در مـقام نـقد،صرفا ناقد عبارات است و نه کاشف از سوء نیات.
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۲۰۳)
پینوشت
————–
(۱).درگیری بین شیعه و سنی یگانه درگیری فـرقهای در مـیان مسلمانان نبوده است.درگیری بین فرق تسنن،بهویژه بین گـروهی کـه امـروزه سلفی نام دارد و دیگر فرق سنی،تاریخ مطولی دارد کـه شـاید طولانیتر از درگیری بین شیعه و سنی باشد.
(۲).تاریخ مواجهات فرهنگی نشان میدهد که هرگاه در جامعهای دو قطب مـخالف فـکری در برابر همدیگر قرار میگیرند،یک قطب فـکری التـقاطی نیز شـکل مـیگیرد کـه عناصری را از هردو قطب مخالف اخذ و تلفیق مـیکند.در تـاریخ مواجهه فرهنگی بین تشیع و تسنن،معتزلیان متشیع و سنیان دوازدهامامی چنین نقشی را ایفا کردهاند.استحالهگرایان شـیعی دسـتکم دستاندر کار فراهم آوردن تمهیدات نظری بـرای تشکیل این قطب تـلفیقی هـستند،اگر عجولانه،نگوییم که خود عینش هستند.
(۳).استناد بـه سـخن رهبران سیاسی،برای این نیست که بحث علمی دربارهء نتایج استحالهگرایی به بحثی سیاسی بـدل شـود،بلکه برای این است که نـشان دهـیم دیـدگاه استحالهگرایان با مـواضع رسـمی رهبران سیاسی شیعه مغایرت دارد.
(۴).ممکن اسـت تـصور شود که نگارنده مفهومگیری مضامینی را بر جملات نویسنده بار کرده که مقصود وی نبودهاند.نگارنده آرزو میکند کـه ایـن اشکال وارد باشد؛اما نویسنده میتواند با ایـجاد تغییراتی انـدک در عبارات فـوق و نـظایر آنـها،راه را بر اینگونه مفهومگیریها بـبندد؛مانند تغیر جملهء اول به:«پیامبر اکرم…امام علی(ع)و اهل بیت(ع)را تنها الگوهای مورد اشاره قرآن[اولی الامر و اهل الذکر و صـادقین]معرفی…کرد»،و نـه«مناسبترین الگوهای…».
(۵).ممکن است استحالهگرایان بگویند:«ما با بحث عـلمی بـه ایـن نـتیجه رسـیدهایم که امامت از اصـول اعقتادی نـیست؛خلافت شیخین مشروع بود؛و…آیا حق نداریم دیدگاههای خود را بیان کنیم؟». پاسخ آن است که این بحث،کلامی است و جایگاه و شـیوه خـاص خـود را دارد.نمیتوان در مقام بحث سیاسی از وحدت اسلامی موضوعات کـلامی را حـلوفصل کـرد.اگر اسـتحالهگرایان پس از انـجام پژوهـش کلامی،همانند اهل تسنن به این نتیجه برسند که امامت یک مسئله فرعی است میتوانند دیدگاه خود را به صورت واضح و متمایز بیان نمایند.در این صورت بر شیعیان است کـه با تحسین صداقت اخلاقی ایشان از منظر شیعی دعاوی ایشان را به صورت مستدل رد کنند.در هر صورت،استحالهگرایان هیچگاه نماینده تشیع محسوب نمیشوند و این نمایندگی از آن بدنه متکلمان و فقهای عظام حوزههای علمیه است.
(۶).این نویسنده برای اینکه مـضمون گـزارش تاریخی با ایده«مجتهد بودن»امامت مطابقت کند این گزارش را که در کتب اهل تسنن آمده مطابق میل خود ترجمه کردهاند.تا آنجا که نگارنده مطالعه کرده از امیر المؤمنین عبارتی نقل نشده که عبارت فـوق،ترجمه آنـ تلقی شود.
(۷).همانطور که اشاره شد،هدف اصلی این مقاله عبارت است از کشف ماهیت و پیامدهای استحالهگرایی و نه ابطال ادله آن.به همین جهت،در خصوص ادعای گذشت اهل بیت(ع)از حـقوق خود در مـنابع روایی و تاریخی بیشتر و صریحتر از آن اسـت کـه قابل انکار یا تأویل باشد.فراتر از
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۲۰۴)
آن،بر اساس امامت منصوصه،گذشتن اهل بیت(ع)از حقوقشان امکانپذیر نیست تا از وقوع یا عدم وقوع آن سخن گفته شود.چون این حقوق از شـئون امـامت هستند و امامت همانند نـبوت بـا نصب و جعل الاهی تحقق میپذیرد.در نتیجه گذشت امام از حقوق خود همانند گذشت نبی از حقوقش بیمعنا و ناممکن است.
(۸).این شیوه استدلال مستلزم آن است که امامت آن حضرت نه فقط از جمله اصول دین بلکه حتی از فـروع دیـن نیز نباشد.چون اگر امامتش از فروع دین میبود باز آن حضرت در آن مداهنه نداشت. گذشته از آن،اگر استحالهگرایان استناد به منابع اهل تسنن را برای اثبات بیعت آن حضرت با خلفا روا میدانند،آیا سخن برخی از این مـنابع را دربـارهء بیعت امـام حسن با معاویه(ر ک:سبحانی:۱۱۴۱ ق: ۶۷۱/۳)دال بر مشروعیت خلافت معاویه میدانند؟نمیدانم آیا استحالهگرایان هیچ از خود پرسیدهاند:نکند این ره که مـیرویم به ناآبادی مشروعیتبخشیدن به همه خلفای پیش و پس از امیر المؤمنین مـنتهی شود؟
(۹).این احـتمال وارد اسـت که استحالهگرایان صرفا در مقام بذل و بخشش آموزههای شیعی مصلحتنگر میشوند.اما در خصوص اهداف سیاسی آرمانی کمترین نرمش را روا نمیدانند.این دوگـانگی در اعـمال معیار واحد خود جای نقد دارد.در هرصورت،هدف از طرح این مبحث تنها اشاره به لزومـ روشنکردن مـبانی نـظری مصلحتگرایی است و نه نفی مصلحتگرایی به صورت مطلق.چون ممکن است برخی از مصالح،همانند حفظ حکومت شیعی،از اوجـب واجبات باشد.بر این اساس، در موارد تعارض،حفظ این حکومت بر هرگونه هدف سیاسی در خـارج از قلمرو حاکمیت شیعی اولویت دارد،هـرچند آن هـدف منفعت یا قداست داشته باشد.
(۰۱).در ارزیابی نهایی،حقیقت به مصلحت است و مصلحت در حقیقت است.کما اینکه باطل به ضرر است و ضرر در باطل است،چون در این سو خریداران گمراهی در تجارت خود دچار خسران شدهاند:
(بقره:۶۱)؛و در آن سوء خداوند جانهای مؤمنان را با بالاترین قیمت خریداری میکند:
(صف:۰۱)و
(توبه:۱۱۱).
————–
(۱۱).مقصود از تـشیع ناب تشیعی است که کاملا از تسنن بریده است و بر خلاف تسنن دوازدهامامی، ولایت اهل بیت(ع)را با ولایت دیگران نیامیخته است.ناب بودن تشیع چه حکومت به معنای بری از عیب و ایراد بودن آنـ حـکومت نیست.هیچ حکومت شیعی،چه رسد به سنی،وجود ندارد که در سایه آن خلاف یا خطای حکومتی صورت نگیرد.بنابراین،نمیتوان از منظر شیعی به همه رفتارهای سلاطین صفوی،حتی در تعامل با مخالفان مذهبی،مهر تأیید زد.لکن علمای شـیعه در حـد توان وظیفه خطیر تعدیل و اصلاح این حکومت را به انجام رسانیدند.
(۲۱).نگارنده این مورد را به عنوان یک نظریه قابل ابطال مطرح کرده تا خود خواننده یا مراجعه به سخنان ایشان در اینباره داوری کند.اگر بتوان اسـتحالهگرایی را یـافت کـه روایات دال بر فضایل معنوی اهل یـبت(ع)ر اقـبول داشـته باشد.نظریه فوق به صورت قضیه کلی ابطال خواهد شد و باید به جای
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۲۰۵)
حکم کلی دربارهء گرایش استحالهگرایان،ایشان را تکتک ارزیابی کرد.
(۳۱).شعائر اجتماعی برائت ترجمه ایـن آمـوزه اسـت به زبان آداب و رسوم اجتماعی.از آنجا که ممکن است در تـرجمه آمـوزههای دینی به زبان فرهنگ عمومی از حیث محتوا و صورت خطاهایی رخ دهد،باید برای تصحیح این ترجمهها همواره به عالمان عامل مـراجعه کـرد.گذشته از اهـتمام به تصحیح صورت و محتوای این شعائر،توجه به این مهم نیز ضـروری است که هدف از ترجمهها تثبیت اجتماعی مذهب است؛لذا اگر ترجمهای در شرایط زمانی خاص موجب تضعیف و وهن مذهب گردد،باید آنرا تـبدیل کـرد.تعیین حـدود و ثغور شعائر اجتماعی برائت بر عهده عالمان عامل و مراجع عظام است و نـه بـرخی از افراطگرایان که بدون توجه به موازین عقل و شرع پیشاپیش بر هرنماد اجتماعی آموزههای مذهبی مهر تأیید زدهاند.
(۴۱).از وقـتی کـه تـمدن ایرانی توسط اسلام سنی سرنگون شد،مردمان ایران به شهروندان درجه دوی دستگاه خـلافت تـبدیل شـدند.«عربها…تحقیق بیشتر نسبت به ایرانیان روا میداشتند…بنابر سنتی که خلیفه دوم نهاده بود عربان اجازه داشتند تا در مـیان عـجمیان زن بـگیرند.،اما بدانها زن عرب نمیدادند…این نوع تبعیضها و برتری دادن عرب بر موالی،توسط عمال عمر همچون ابو موسی اشعری نـیز اعـمال میگردید…طبیعی بود که آنان[عجم]در مقابل تحقیری که به ایشان صورت میگرفت ساکت نمیماندند…»(جعفریان،۵۸۳۱:۳۱۱-۸۱۱)در مـقابل ایـن سـیاست تبعیضآمیز، سیاست عدالتمحور اهل بیت(ع)قرار داشت.اهل بیت(ع)حتی حاضر شدند برای اینکه حقی از ایرانیان ضایع نـشود ا مـصالح سیاسی خود دست بشویند:«ابن عباس گفت:یکی از دلایل شکست امام علی(ع)این بود که امتیازات عـربی را در نـظر نـگرفت…ظلمی که در جامعه اسلامی[در زمان خلفای پیشین]نسبت به موالی صورت میگرفت،سبب گردید تا آنان نزد علی(ع)شکایت کـنند. امام بـدانها فرمود:ای گروه موالی،اینان شما را با یهود و نصارا برابر گرفتند…به تجارت بپردازید. خداوند بـه شـما بـرکت دهد»(همان:۸۱۱-۹۱۱).این موضع مثبت امیر المؤمنین در قبال موالی را دیگر امامان اهل بیت(ع)نیز ادامه دادند(همان:۸۲۱).مردم ایران با دوریـ گـامبهگام از خـلافت از ذلت تاریخی در برابر بیگانگان دور شدند و با نزدیکی گامبهگام به ولایت اهل بیت(ع)به عـزت تـاریخی تمدن ایرانی نزدیک شدند.ایرانیان در قله این مسیر صعود حاکمانی را به قدرت رسانیدند که مشروعیت خود را نه از خلفا و مـفهوم خـلافت،بلکه از ایمان به ولایت اهل بیت(ع)دریافت میکردند.در تاریخ ایران پس از اسلام،این فرهنگ شیعی بود کـه بـه ایرانیان سنی هویت فرهنگی ممتاز بخشید تا ایـشان بـتوانند بـا اتکا بر این فرهنگ استقلال سیاسی خـود را از اعـراب مهاجم بازیابند. از اینرو،ایرانیان برای حفظ استقلال خود ناگزیرند که هویت شیعی خود را حـفظ کـنند.این الزام یک الزام ناشی از فلسفه تاریخ ایـرانی اسـت و نه صـرفا از حـکومت دیـنی،بر این اساس،ایرانیان، صرف نظر از اینکه نظام سـیاسیشان از چـه نوع باشد،باید هویت شیعی را به عنوان پشتوانه و لایه زیرین و زرین استقلال ایران در پسـزمینه انـدیشه و تدبیر سیاسی خود حفظ و تقویت کند.
در مـقام بحث از تمدن ایرانی،سخن گـفتن از تـقابل فارس و عرب غلط است.چون اولا تـبعیض و تـحقیق دستگاه خلافت عربی نه فقط نسبت به فارسیان،بلکه نسبت به تمامی عجمیان(غیرعرب)
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۲۰۶)
اعمال میشد»(جعفریان،۵۸۳۱:۷۱۱).بنابراین،اگر قـرار بـاشد از منظر قومی به تاریخ روابـط اقـوام اسلامی نـگاه شود،باید از تقابل عـرب و عـجم به طور کلی سـخن گـفت و نه فقط تقابل عرب و فارس به نحو خاص.گذشته از آن،اصل نگاه قومی به این مسئله درسـت نـیست.چون خود جهان عرب بود که به دو دسـته عـرب سنی طـرفدار خـلافت و عـرب شیعی طرفدار امامت اهـل بیت(ع)تقسیم شد. دسته دوم با موالی همدل بودند.ایرانیان تشیع و در نهایت استقلال و عزت خود را مدیون همین عربهای شـیعی هستند.
(۵۱).با نـگاهی مختصر به فضای فکری جهان تـسنن و نـیز فـضای فـکری شـیعیانی که عمدتا از روی غـفلت (یا تـعمد استحالهگرایانه)دوران خلافت عباسی را عصر طلایی اسلام نام مینهند،به سادگی میتوان دریافت که در صورت مساعد بودن شرایط داخـلی و خـارجی دیـو خلافت مجددا بیدار خواهد شد و کشورهای جـهان اسـلام را فـروخواهد بـلعید.شاهد ایـن مـدعا آن است که برافتادن خلافت در جهان اسلام محصول تطور تاریخی جهان اسلام و عبور از خلافت نبود.بلکه عمدتا تحت تأثیر عوامل بیرونی اتفاق افتاد.شاهد دیگر آن،عبارت است از وجود احزاب قوی و فعال سـنی که در پی احیای خلافت هستند.با تحلیل آن واقعیت تاریخی و این واقعیت موجود،به این نتیجه میرسیم که در صورت برطرف شدن موانع خارجی،مانع فکری مهمی برای بازپیدایی خلافت وجود ندارد،مگر از سوی تشیع ناب و تـبرایی کـه تیر استحالهگرایی آن را نشانه گرفته است.
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۲۰۷)
کتابنامه
آقانوری،علی(۷۸۳۱)،امامان شیعه و وحدت اسلامی،قم:انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب.
تهرانی،شیخ آقابزرگ(بیتا)،الذریعه الی تصانیف الشیعه،ج ۵۲،بیروت:دار الاضواء.
جعفریان،رسول(۵۸۳۱)،تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا طلوع دولت صفوی،قم:انتشارات انصاریان.
حب اللّه،حیدر(۴۸۳۱ ش)،«طرح تقریب و مشکلات آگاهی دینی»،اندیشه تقریب،سال اول،شماره دوم.
حلی(۴۱۴۱ قـ)،المسلک فـی اصول الدین و الرساله الماتعیه،مشهد:مجمع البحوث الاسلامیه.
-(۳۶۳۱ ش)،انوار الملکوت فی شرح الیاقوت،۱ جلد،الشریف الرضی،چاپ دوم،قم.
سبحانی،جعفر(۴۵۳۱ ش)،رهبری امت،تهران:انتشارات کتابخانه صدر.
-(۱۱۴۱ ق)،الملل و النحل،۶ جلد،بیروت:الدار الاسلامیه.
سید مرتضی(۷۸۳۱ ق)،جمل العلم و العمل،چاپ اول،نـجف اشـرف:مطبعه الآداب.
شوشتری،قاضی نور اللّه(۹۰۴۱ ق)،احقاق الحق و ازهـاق البـاطل،۳۲ جلد،قم:مکتبه آیه اللّه المرعشی النجفی.
شیخ مفید،محمد بن محمد بن نعمان(۳۱۴۱ ق الف)،الإختصاص،یک جلد،قم:انتشارات کنگره جهانی شیخ مفید.
-(۳۱۴۱ ق ب)،الفصول المختاره،قم،الموتمر العالمی للشیخ المفید.
کلینی،محمد بن یعقوب(۵۶۳۱)،الکافی،چاپ چهارم،تهران:دار الکتب الإسلامیه.
لاهیجی،ملا عبد الرزاق(۲۶۳۱)،سرمایه ایمان در اصول اعـتقادات،تهران:انتشارات الزهراء.
مجلسی،محمد بـاقر(بیتا)،بحار الانوار،بیروت:موسسه الوفاء.
مطهری،مرتضی(۶۷۳۱)،امامت و رهبری،چاپ بیستم،قم:انتشارات صدرا.
منتظری نـجفآبادی،حسینعلی(۹۰۴۱ قـ)،مبانی فقهی حکومت اسلامی،ترجمه محمود صلواتی و شکوری،۸ جلد،قم:مؤسسه کیهان.
نراقی،مهدی(۹۶۳۱ ش)،انیس الموحدین،چاپ دوم،تهران:انتشارات الزهراء.
واعظزاده خراسانی،محمد(۴۶۳۱ ش)،ندای وحدت،بیجا:انتشارات مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی.
-(۰۸۳۱ ش)،«چشمانداز تقریب مذاهب اسلامی»،هفت آسمان،شماره نهم و دهم.
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۲۰۸)
پایان مقاله