اخلاق مخالفت
اختلافات عقیدتی میان مسلمانان پیرو مذاهب گوناگون در مواردی به شکل نامناسبی درآمده است.انکار این واقعیت و تلاش در جهت نادیده گرفتن یا حذف آن،راه به جایی نمیبرد.افزون بر آن،اگر این اختلافات در مسیری سالم پیش برود،مایه زایندگی و پویایی جوامع اسلامی میگردد و از این جهت،نه تنها لازم که بسیار حیاتی است.مشکل اصلی این اختلافات آن است که در آن اخلاق نادیده گرفته میشود. و به قیمت دفاع و حفظ بخشی از دین اسلام،یعنی عقاید،بخش دیگری از آن، یعنی اخلاق اسلامی،کنار گذاشته میشود.بیاخلاقیهای رایج در عرصه مناقشات میان مذهبی،به تدریج نهادینه شده و خطر اصلی در همین است که گاه فراموش میکنیم پیامبر اسلام(ص)،اسوه اخلاق شناخت شده است و ترویج آییناو،تنها از طریق رعایت اصول اخلاقی شدنی است.هدف این نوشتار به دست دادن تصویری از واقعیت فعلی و تلاش برای فراهم آوردن چهارچوبی اخلاقی برای بررسی مناقشات عقیدتی است.به این منظور،ده اصل اخلاقی به دست داده شده است که در واقع بسط همان قاعدهء زرین در مناقشات میاندینی و عرصهء اخلاق مخالفت است.
اختلاف مذاهب،اخلاق مخالفت،قاعدهء زرین،مصلحت،مناقشات مذهبی
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۴۹)
اخلاق مخالفت
سید حـسن اسلامی*
اشاره
اختلافات عقیدتی میان مسلمانان پیرو مذاهب گوناگون در مواردی به شکل نامناسبی درآمده است.انکار این واقـعیت و تـلاش در جـهت نادیده گرفتن یا حذف آن،راه به جایی نمیبرد.افزون بر آن،اگر این اختلافات در مسیری سالم پیش بـرود،مایه زایندگی و پویایی جوامع اسلامی میگردد و از این جهت،نه تنها لازم که بسیار حیاتی است.مشکل اصلی ایـن اختلافات آن است که در آن اخـلاق نـادیده گرفته میشود. و به قیمت دفاع و حفظ بخشی از دین اسلام،یعنی عقاید،بخش دیگری از آن، یعنی اخلاق اسلامی،کنار گذاشته میشود.بیاخلاقیهای رایج در عرصه مناقشات میان مذهبی،به تدریج نهادینه شده و خطر اصلی در همین است که گاه فراموش میکنیم پیـامبر اسلام(ص)،اسوه اخلاق شناخت شده است و ترویج آییناو،تنها از طریق رعایت اصول اخلاقی شدنی است.هدف این نوشتار به دست دادن تصویری از واقعیت فعلی و تلاش برای فراهم آوردن چهارچوبی اخلاقی برای بررسی مناقشات عقیدتی است.به این مـنظور،ده اصـل اخلاقی به دست داده شده است که در واقع بسط همان قاعدهء زرین در مناقشات میاندینی و عرصهء اخلاق مخالفت است.
کلیدواژهها:
اختلاف مذاهب،اخلاق مخالفت،قاعدهء زرین،مصلحت،مناقشات مذهبی————–
(*).استادیار دانشگها ادیان و مذاهب.
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۵۰)
۱٫درآمد
چه اختلاف را رحمتی برای امت اسلامی بدانیم و چه آن را نکبت بشماریم،چهار نکته مسلم اسـت:یک،واقعیتی بـه نام اختلاف مذهبی و فرقهای میان مسلمانان وجود دارد؛ دو،این وضع به صورت نگرانکنندهای درآمده است تا آنجا که در مواردی کار به خشونتهای هولناک کشیده است؛سه،احتمال برطرفشدن آن نیز فعلا اندک است؛و چـهار،برخی از مـتدینان به دلایلی استمرار هویت دینی خود را دامنزدن به این اختلافات یا حفظ وضع فعلی میدانند.وضع موجود عدهای را بر آن داشته است تا درمانی برای این اختلافات بیابند و در پی تقریب بین مذاهب برآیند.با هـمه تلاشهایی کـه در ایـن زمینه شده،همچنان راه درازی در پیش است تـا ایـن آرمـان به بار نشیند و اختلافات-نه آنکه یکسره حل شود-بلکه در راهی مقبول اطراف نزاع قرار گیرد.
دشواری فراروی امت اسلامی،نه اصل اختلافات و تعدد مذاهب یا فرق،بلکه نـحوه مواجهه اصـحاب مـذاهب با رقیبان خود و شیوه حلوفصل مناقشات علمی و عـقیدتی است.آنچه رخـساره این اختلافات گسترده میان مذاهب اسلامی را لکهدار میکند، بیاخلاقیهای رایج است.
۲٫بیاخلاقی نهادیشده در منازعات دینی
دشواری اصلی آن نیست که اصول مسلّم اخلاقی در مناقشات مـیان مـذاهب اسـلامی، نادیده گرفته میشود؛مسئله آن است که این بیاخلاقیها و کنار نهادن اخلاق، مشروعیت دیـنی پیدا میکند.یعنی از نظر برخی دینمداران برای دفاع از دین،میتوان اخلاق را کنار نهاد.با مثالی میتوان این نکته را آشکارتر کرد؛در کتابی کـه المـعهد العالمی للفـکر الاسلامی،منتشر کرده است،اصول اعتقادی شیعه چنین فهرستوار گزارش میشود:
عبد اللّه بن سبأ یهودی،بنیادگذار تـشیع در اسـلام،به مصر آمد،در آنجا مستقر شد و،آنگونه که نقل شده است،به اولیات علم کلام که در عصمت،رجعت، وصیت،و احقیت عـلی بـن ابـی طالب در خلافت جلوهگر میشود،فراخواند(جاد عبد الرزاق،۵۹۹۱:۱۴/۱).
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۵۱)
در کتاب دیگری که در اصل رساله دکتری نویسنده بـوده اسـت،شاهد ایـن داوری درباره اعتقادات شیعه هستیم:
باور به تحریف قرآن،عقیده همه رافضیان است و اندک کسانی از آنان که خلاف آن از ایـشان نـقل شـده است،هنگام تحقیق آشکار گشت که آنان تحریف را از باب تقیه نفی کردهاند.[…]بنابراین،هرگونه تلاشی برای تـقریب مـیان آنان و اهل سنت،بیفایده و بیاثر است[…]تاریخ رافضیها سرشار از اخبار همپیمانی آنان با کفار و منافقان بر ضـد اهـل سـنت است.[…]نگاه رافضی به سنّی مانند نگاه مؤمن به کافر است و بنابراین،آنان نماز پشت سر سـنی و نـماز بر جنازه سنی را روا نمیدانند و اگر نیز به جای آورند،از سر تقیه است و در نهان بـه نـفرین عـذابش را میخواهند(الأرو،۵۰۰۲:۴۴۸/۲-۵۴۸).
چنین اظهاراتی در میان مخالفان شیعه کم نیست.در نتیجه عدهای از دانشوران شیعی همت میکنند تا با تتبع و تـحقیق مـفصل نشان دهند که ادعاهای بالا دروغ،تهمت یا خطا است و شیعیان از چنین اتهاماتی مـبرا هـستند.حاصل آن نـشر آثاری در شمارگان بالا با عناوینی چون اکذوبه تحریف القرآن،یا اثبات ساختگیبودن شخصیت عبد اللّه بن سبأ و یـا نـشاندادن ایـن مطلب است که حریفان و رقیبان در منازعات میانمذهبی خود اصول اخلاقی و علمی را رعایت نـمیکنند.لیکن ایـن کار تنها یک روی سکه است. فرض کنید که کسی معتقد باشد اساسا در منازعات میانمذهبی نیازی به رعـایت اصـول اخلاقی نیست و حتی واجب است که برخی ملاحظات اخلاقی نادیده گرفته شود.در این صـورت چـگونه باید با او برخورد کرد.برای مثال ممکن اسـت نـویسندگان بـالا، آگاهانه و به دروغ تهمتهایی متوجه شیعه کرده باشند.با ایـن حـال کار خود را از نظر دینی شرعا موجه بدانند و آن را مایه ثواب اخروی و رضوان الاهی بـشمارند.این رویـ سکه است که کمتر بدان تـوجه شـده است.
از نظر فـارابی،برخی از مـتکلمان در دفـاع از دیدگاه خود هرگونه بیاخلاقی را موجه مـیداشتند و از هـیچ شیوه غیر اخلاقی پرهیز نمیکردند.به گفته وی آنان معتقدند چون شریعتشان درست و حق است:
و در درسـتی آن تـردید ندارند،باید در برابر دیگران بدینگونه به دفـاع از شریعت خود برخیزند کـه آنـ را نیک جلوه دهند و شبهات را از دامـنش بزدایند
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۵۲)
و خـصم را با هروسیله ممکن سرکوب کنند.این گروه از به کار بردن دروغ و مغالطه و بهتان و ستیزهجویی بـاک نـدارند؛زیرا بر این عقیدهاند که مـردمی که بـا شـریعت آنان به مـخالفت مـیپردازند،دو دستهاند:یکی دشمن است،در این صـورت بـه کار بردن دروغ و مغالطه برای شکست و سرکوب او جایز است[…]دیگری دشمن نیست،ولی نادانی است که به واسـطه کـمخردی و نداشتن نیروی تشخیص،سعادت شناخت این شـریعت نـصیبش نشده، پس جـایز اسـت چـنین انسانی را با دورغ و مغالطه عـلاقهمند کرده و به این سعادت رسانید،همچنان که با زنان و کودکان چنین رفتار میشود (فارابی،۴۶۳۱:۸۱۱-۹۱۱).
اینجاست که کار اندکی دشوار مـیشود.حال فـرض کنیم که امروزه نیز در میان متدینان و دلسـوزان دیـن شـاهد چـنین کـسانی باشیم که دفـاع از مـذهب خود را به هر شکلی جایز میدانند،حتی با نقض مسلمات اخلاقی.برای مثال از نظر مذهب شیعه، تهمت زدن،«از گناهان کـبیره در اسـلام»است(مظاهری،۷۸۳۱:۶۰۴).تهمت،یعنی چـیزی را به کسی نسبت دهیم که خلاف واقـع بـاشد.حال اگـر مـصلحت اقـتضا کـرد آیا میتوان به شخص بیگناهی تهمت زد؟یا برای اثبات حقانیت دین خود،به غلط بر حریفان مذهبی خود تهمت نهاد و اندیشه آنان را اینگونه بیاعتبار کرد؟یا فرض کنیم که کسی در پی مـنحرف کردن متدینان است،در این صورت آیا مصلحت آن نیست که وی را رسوا کنیم و تهمتهایی به شخص او یا مذهب او بزنیم تا مایه دوری جوانان از او و مذهبش شود؟به نظر میرسد که از نظر برخی بزرگان،پاسخ بـه ایـن پرسشها مثبت است.برای مثال فتوای زیر به خوبی این نگرش را بیان میکند:
اگر مصلحت اهمّی که مقدم بر مفسده تهمت باشد پیش آید،آن تهمت جایز بلکه در بعضی موارد واجب میشود؛مثلا اگر کسی مـضر بـرای اسلام است و مردم را از دین منحرف میکند و چارهای جز تهمت برای اسکات او نباشد، تهمت به اندازهای که او را ساکت کند جایز بلکه واجب است.ولی تشخیص اینگونه مـوارد بـسیار مشکل و کید شیطان درون و برون بـسیار قـوی است.لذا باید با کمال احتیاط و مشورت با اشخاص آگاه و عالم بدون غرض اقدام نماید (همان:۷۰۴).
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۵۳)
این فتوا،با تأکید بر مصلحت اهمّ،نوعی نگاه اخلاقی پیامدگرایانه را دنبال میکند. یعنی تهمت را غـیر اخـلاقی میداند،ولی در صورتی که مـنافع بـلندی داشته باشد یا مصلحت مهمی در نظر باشد،این رذیلت اخلاقی،به فضیلت تبدیل میشود.طبق این فتوا،هرشیعه متعهدی در صورتی که برای تشیع احساس خطر کرد،پس از مشورت با افراد آگاه و بیغرض،میتواند رقیبان را با تمهت نهادن بیاعتبار کـند و بـدینترتیب، مذهب حق جعفری را حفظ نماید.اما این فتوا،همانگونه که شخص مفتی نیز در انتهای آن به نوعی احساس نگرانی کرده،بسیار خطرناک است و اگر با همان نگاه مصلحتاندیشانه آن را تحلیل کنیم،چه بسا فاجعهبار خواهد بود.حال اگر فـتواهای دیگر را کـه همسو بـا این فتوا هستند در نظر بگیریم،اهمیت مسئله آشکارتر میگردد. برخی از فقها دروغ گفتن،تهمت زدن،غیبت کردن و دشنام دادن به مخالفان مذهبی و عـقیدتی خود را جایز میشمارند و همین نگرش را درباره ساکت کردن حریف دارند. برای مـثال مـرحوم آیـت اللّه خویی،دروغ گفتن بر ضد بدعتگذاران یا مروجان ضلال را جایز میداند.همچنین دشنام دادن به آنان و بدگویی از آنان را مجاز میشمارد (خویی،۶۰۰۲:۴۰۴).۱
کنار نـهادن اخـلاق در مباحثات میاندینی،معمولا به دو شکل صورت میگیرد؛ نخست محدود کردن دامنه شمول معنایی و مصداقی؛و دیـگری پیـشکشیدن پایـ مصلحت.در شکل اول هرچند همه احکام و فرمانهای اخلاقی را قبول میکنیم،دست به تفسیر مضیق آن زده و مصداقهای خاصی برای آن در نظر مـیگیریم.برای مثال در آموزههای دینی غیبت و تهمت به«مؤمن»به شکلی قاطع منع،و بر حرمت آبروی ویـ تأکید شده است.در قبال ایـن دسـتورات صریح و تأویلناپذیر،گاه میبینیم که اصل حکم تأیید میشود،ولی با یک«اما»ی اساسی نادیده گرفته میشود.طبق این«اما»، مقصود از مؤمن،فقط اشخاص خاصی هستند که ما آنان را مؤمن میدانیم و ایمان نیز عبارت است از داشتن ویژگیهایی معین.برای مثال،غیبت مـؤمن حرام است.اما هنگامی که از آیت اللّه خویی میپرسند که آیا غیبت غیر شیعه جایز است،ایشان این کار را مجاز شمرده و توضیح میدهند:«مقصود از مؤمنی که غیبت وی جایز نیست،مؤمن به معنای خاص است»(خویی،۶۰۰۲:۶۳۴/۲).
بدینترتیب،با محدود کردن دایره ایمان بـه کـسانی که میپسندیم،حوزه اخلاق را
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۵۴)
تنک و تنگ ساختهایم و اجازه دادهایم تا هرنوع رفتار غیر اخلاقی و نقض اصول اخلاقی موجه و مطلوب شمرده شود.با این تحلیل که آن دیگرانی که مشمول رفتار اخلاقی ما نشدهاند،در واقع مؤمن نـیستند.غافل از آنـکه این منطقی است که حریف نیز با آن نیک آشنا است و میتواند با همین منطق بگوید که شیعه،نه مؤمن،که اساسا مسلمان نیست و در اصل یک جریان سلطنتطلب،یا حزب سیاسی با گرایشهای زرتشتی ایرانی اسـت؛همانطور کـه گفته شده است.همه تلاشهای ما نیز برای نفی چنین«تهمتهایی»راه به جایی نمیبرد؛زیرا خودمان به تهمت و هتاکی مشروعیت دادهایم.
اما در شکل دوم که خطیرتر است،معیار نقض رفتار اخلاقی و ناپایبندی به احکام آن وجود مصلحت معرفی مـیشود.این مـصلحت یـا مصلحتها تاکنون به دست هـیچ عالم اخـلاقی یـا فقیهی صورتبندی دقیقی نشده است و به فرض که شده باشد،مصداق آن روشن نیست؛در نتیجه هرحکم اخلاقی را با هراستحکامی که باشد و حتی اگـر پشتوانه آن دهـها آیـه و حدیث و رفتار خود پیشوایان دین باشد،میتوان با تـیشه مصلحت بـر زمین انداخت و نابود ساخت.گاه کار به جایی میرسد که لازم نیست مصلحتی برای رفتار غیر اخلاقی ما وجود داشته بـاشد،بلکه کـافی اسـت مصلحتی مانع رفتار غیر اخلاقی ما نگردد.از این منظر،چه بسا هـررفتار نادرست و غیر اخلاقی نسبت به حریف موجه باشد،مگر آنکه مصلحتی اقتضا کند تا ناگزیر تن به اخلاق دهیم.نمونه این نـگرش را در ایـن پرسـش و پاسخ فقهی میتوان دید.متدینی میپرسد:«آیا غیبت غیر مؤمن یا دشنام دادن به او بـدون داعـی جایز است؟»(همان:۵۳۴).فقیه مورد سؤال نیز به صراحت آنها را به خودی خود،مجاز میداند؛لیکن بنابر مصلحتی از آنها بر حـذر میدارد و بـا ایـن تحلیل که ممکن است غیر مؤمنان نیز به ما دشنام دهند یـا غـیبت کـنند، این رفتار را مجاز نمیشمارد.در نتیجه نخست دایره احکام اخلاقی محدود میشود و سپس مصلحت میتواند آن بـاقیمانده را نـیز کـنار بگذارد و حتی در مواردی در جایی که مصلحتی بر ضد رفتار غیر اخلاقی نباشد،اساسا رفتار غیر اخـلاقی مـجاز دانسته میشود.
به نظر میرسد که این نگرش فارغ از اخلاق به مسائل عقیدتی و مناقشات دیـنی کـه مصلحتاندیشانه اتـخاذ شده است،پیامدهایی مقبول برای دینداران و مدافعان این نوع مصلحتاندیشی نداشته باشد.برای روشنشدن این ادعا کـافی اسـت چند داستان محتمل
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۵۵)
یا سناریو را بررسی کنیم تا ابعاد آن سنجیده شود.
یک.تصور کنیم،یکی از دشمنان سرسخت شیعه،کتابهای مـتعددی بـر ضـد اندیشه و عقاید شیعیان مینویسد و عمده اعتقاداتشان را،با شواهدی آمیخته از راست و دروغ و استدلالهایی قوی و ضعیف بـه تـیغ نقد میسپارد و این مذهب را ساخته آتشپرستان ایرانی و همسوی با کفار معرفی میکند.در مـقابل،عدهای از دانـشوران شـیعی به دقت و با صرف وقت فراوان و تتبع در متون و نصوص مختلف،به تحلیل ادعاهای وی پرداخته و نادرستی آنـها را بـیان کـرده و داوری خود را منتشر میکنند.پس از مدتی آن شیعهستیز،به جای پاسخ به نقدهایی که متوجه وی شـده اسـت،همه آنها را در کتابی گرد میآورد و در نخستین صفحه آن فتوای فوق مبنی بر وجوب تهمت بر اثر مصلحت اهمّ را چاپ مـیکند و بـه یک سطر اکتفا میکند و مینویسد همه آنچه در این کتاب آمده است،بر اساس ایـن فـتوا جعل شده و طبق همین فتوا،دروغین و سراسر تـهمت است.در واقـع،فتواهایی مـانند فتوای فوق به جای آنکه مصلحتی را تـأمین کـنند،عملا امکان تلاشهای جدی را مخدوش کرده و راه گفتوگوی عالمانه را بستهاند.
دو.ممکن است کسی فتوایی از این دست را برگرفته و بـه زبـانهای مختلف ترجمه کند و مدعی شود کـه هـمه مدعیات تـاریخی و اعـتقادی شـیعیان،درباره این حادثه و آن شخصیت،نادرست و یکسر تهمت اسـت.گواه ایـن ادعا نیز فتوای بزرگان آنان است که تهمت را که گناهی کبیره است،برای اسـکات خـصم موجه و حتی واجب میشمارند.
سه.همچنین با تقوایی از ایـن قبیل،عملا به چنین کـاری مـشروعیت دادهایم و فقهای مذاهب رقیب نیز مـیتوانند طـبق آن به پیروان خود فتوا دهند و از باب معامله به مثل، به شیعیان تهمت بزنند.
چهار.طبق قاعده فـقهی الزامـ،که مفادش آن است که با هـرگروهی هـمانگونه رفـتار کنید که آن را درست مـیشمارند،میتوان بـر ضد شیعه،از سر مـصلحتاندیشی،تهمت زد.
پنج.تصور کـنید ناظری غیر مسلمان،به کل این روند و نگرش مینگرد و نتیجه میگیرد که این دین یا مـذهبی کـه خود را نماینده حقیقی آن میداند،هرحقیقت و فضیلت اخـلاقی را فـدای مصلحت مـیکند.در نـتیجه آن تـماشاگر با همین سنجه دربـاره کل اسلام و رفتار اجتماعی مسلمانان داوری میکند.
شش.عمل به این قبیل فتواها،در درازمدت مایه خلط میان حقیقت و مصلحت
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۵۶)
میشود و سرانجام مـعلوم نـمیشود کدام گزاره تاریخی یا اعتقادی درسـت اسـت و کـدام یک دروغـ و تـنها از سر مصلحتاندیشی،بیان شـده اسـت.در نتیجه تشخیص حقیقت از خطا دشواریاب خواهد شد.
حال کدام مصلحت اهمّی با اینگونه فتواها احراز شده است و تـهمت یـا دروغـ،کدام هدف اخلاقی را برای ما تأمین کرده است؟مشکل آن اسـت کـه مـا غـالبا تـوان تـشخیص مصلحت اهمّ را به خصوص در درازمدت نداریم و افراد مورد مشورت ما نیز محدودیت خود را دارند و اساسا دشواری نگرش پیامدگرایانه در اخلاق آن است که با تمرکز بر یک هدف خاص،عملا اهداف دیگر و جـوانب مختلف کمرنگ میشوند و به همین سبب تصمیمگیریها نادرست از آب درمیآیند.لذا،اگر هم در پی مصلحت هستیم،مصلحت واقعی آن است که هیچ ارزش و اصل اخلاقی را فدای هیچ مصلحتی نکنیم.تهمت،هتاکی،دروغ،دشنام و تحریف حقایق کارهایی بد هستند و به گفته حافظ:«کار بد مـصلحت آن اسـت که مطلق نکنیم».در نتیجه نمیتوان از راهی نادرست به هدفی درست رسید،به تعبیر مولای متقیان:«ما ظفر،من ظفر الاثم به و الغالب بالشر مغلوب؛آنکه گناه بر او پیروز شود،پیروزی نیافته است و آنکه با بدی غـلبه کـند، مغلوب شده است»(نهج البلاغه،حکمت ۷۲۳).
واقعیت آن است که اخلاق بخش ناگسستنی دین است و هرجا از سر مصلحت، چه اهمّ و چه غیر اهمّ،نادیده گرفته یا کمرنگ شود،به اصل دیـن آسـیب میرسد.در نتیجه چه در پی تقریب مـیان مـذاهب باشیم و چه خواستار بحثی انتقادی میان مذاهب و بررسی دیدگاههایی باشیم که نمیپسندیم و حتی بدعتگذارانه قلمدادشان میکنیم،چه تکلیفگرا باشیم و چه پیامدگرا و مصلحتاندیش،لازم است که اخلاق را جـدی بگیریم و اصـول اخلاقی را راهنمای رفتار خـود قـرار دهیم.ما همچنان ملزم به دفاع از اصول عقیدتی خود هستیم،لیکن این پایبندی به گفته مرحوم طباطبایی:«ربطی به تعصبورزی و حمله و نشر اکاذیب ندارد»(۲۸۳۱:۰۳۲).
۳٫قاعده زرین اخلاق مخالفت
حاصل آنکه هرنوع مصلحتاندیشیای که اخلاق را قربانی کند،در واقع خـلاف مصلحت اسـت و باید به جد کنار نهاده شود.حال،با فرض جدی گرفتن اخلاق در
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۵۷)
رقابتها و مناقشات میان مذهبی،باید از چه اصول اخلاقیای تبعیت کرد؟اخلاق مخالفت و حتی اخلاق دشمنی چه حکمی میکند؟در ادامه به اختصار ده اصل رفتاری به دسـت داده مـیشود؛اما پیش از آنـ،به یک قاعده عام و کلی اشاره میشود و سنجهای به دست داده میشود تا بتوان بر اساس آن رفتارهای اخلاقی را از غیر اخـلاقی بازشناخت.مهمترین قاعدهء رفتاری در این میان همان است که به نام«قاعده زرین» معروف اسـت و در مـیان مـکاتب اخلاقی و ادیان الاهی به رسمیت شناخته شده و بیش از دو هزار سال است که در سراسر جهان بر درستی و روایـی و عـمومیت آن تأکید شده است.این قاعده اخلاقی،به مذهب یا آیین خاصی اختصاص ندارد و گویی خـداوند آنـ را چـنان در نهاد انسان سرشته است که هراندیشمندی در هرنقطه عالم،سرانجام به آن میرسد و بر آن مهر تأیید مـینهد؛خواه این اندیشمند کنفسیوس چینی قرن ششم قبل از میلاد باشد؛خواه کانت آلمانی قرن هـیجدهم میلادی و خواه فیلسوف دیـن مـعاصری چون جان هیک(اسلامی،۶۸۳۱ ب:۷-۳۱).
مضمون این قاعده ساده و روشن است و در آموزههای دینی ما بارها آمده است.
طبق یکی از صورتبندیهای آن حضرت امیر مؤمنان میفرماید:
یا بنی،اجعل نفسک میزانا فیما بینک و بین غیرک فاحبب لغیرک ما تحبّ لنفسک و اکره له مـا تکره لها و لا تظلم کم لا تحبّ أن تظلم و أحسن کما تحبّ أن یحسن إلیک و استقبح من نفسک ما تستقبحه من غیرک و ارض من النّاس بما ترضاه لهم من نفسک؛
پسرکم!خود را در میان خویش و دیگری میزانی بشمار.پس آنچه برای خود دوست مـیداری،برای جـز خود دوست بدار.و آنچه تو را خوش نیاید،برای او ناخوش بشمار.و ستم مکن چنانکه دوست نداری بر تو ستم رود و نیکی کن چنانکه دوست داری به تو نیکی کنند.و آنچه از جز خود زشت مـیداری، برای خـود زشت بدان و از مردم برای خود آن بپسند که از خود میپسندی در حق آنان(نهج البلاغه،نامه ۱۳).
بنابراین هرگاه خواستیم به کسی دشنام دهیم یا برای مصلحت اسلام تهمت بزنیم، ببینیم آیا میپسندیم دیگران نـیز بـرای ترویج اسلام و رعایت مصلحت اهمّ به ما تهمت بزنند یا خیر.پس از پاسخ صادقانه به این پرسش میتوانیم تصمیم بگیریم و اقدام کنیم.
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۵۸)
باز برای محکمکاری از آزمون تعمیمپذیری،که از نظر کانت معیار اخلاقی درست بـودن یک عـمل اسـت،میتوان سود جست.از این منظر،هرکاری کـه نـتوان آنـ را تعمیم داد و به شکل عام درآورد،از نظر اخلاقی بیاعتبار است.در نتیجه به تعبیر کانت:«من هیچ گاه نباید جز این رفتار کنم تا که هـمچنین بـتوانم اراده کـنم که آیین رفتارم به قانونی عام مبدل شود»(۵۷۳۱:۷۲).
بسیاری از رفتارهایی کـه بـرای مصلحت اسلام،درست میشماریم،مانند همین تهمتزدن،از آزمون تعمیمپذیری سرفراز بیرون نمیآیند؛برای مثال،کافی است که من نسبت به نوشتههای کسی برای تشیع و کـیان شـیعه احـساس خطر کنم و با چند شخص دلسوز و آگاه نیز مشورت کنم و تـأییدی برای تهمتزدن به او پیدا کنم.طبق منطق فوق،باید همین اجازه را به هرکسی بدهم که برای حفظ کیان شیعه،در صورتی کـه مصلحت اقـتضا کـند،به دیگران تهمت بزند.اینجا است که هرکس میتواند مصلحتی پیدا کند و اشخاصی دلسـوز بـیابد که آن تهمتزدن را مجاز میدانند.حال اگر همه این منطق را به کار ببندند،دیگر معلوم نیست کدام ادعا قابل اثـبات و کـدامیک صـرفا تهمت است و برای حفظ کیان شیعه.در چنین آشفتهبازاری آن کسی پیروز میشود که قـدرت تهمت زدن و شـایعهپراکنی و هـتاکی بیشتری دارد،نه کسی که منطق نیرومندتری دارد و دلسوز حقیقت است.آن کسی کار خود را پیش مـیبرد کـه ابـزار تبلیغات و اطلاعرسانی گستردهتر و مدرنتری دارد،نه آنکه به سلاح حقانیت مجهز است،و معلوم است که در ایـن نـبرد چه کسی پیروز است.
حساسیت مسئله به حدی است که همان فقیهی که اصل تـهمتزدن را مـجاز دانـسته، نسبت به مخاطرات آن ابراز نگرانی کرده و به حق گفته است که در این عرصه«کید شیطان درون و برون بـسیار قـوی است».اما مسئله آن است که هیچ احتیاط و اقدام پیشگیرانهای مانع از این خطرات و کید شیطان نـمیشود؛زیرا اسـاسا مـعلوم نیست که معیار مصلحت چیست و مهمتر از آن،چه کسی میخواهد مصلحت را تشخیص دهد.
۴٫ده فرمان اخلاق مخالفت
در اینجا ده دستور کـلی کـه در واقع بسط همان قاعده زرین در مناقشات میاندینی و عرصه اخلاق مخالفت است،به دسـت دادهـ میشود:
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۵۹)
۱٫تصویری درسـت از اندیشه و شخصیت مخالفان به دست دهیم؛
۲٫اصل تفسیر به احسن را فراموش نکنیم؛
۳٫از نامگذاریهای زشت بر یکدیگر خودداری کنیم؛
۴٫برچسب نـزنیم و قـالببندی نکنیم؛
۵٫مستند و مـستدل سخن بگوییم؛
۶٫متون کهن را به سود خود دستکاری نکنیم؛
۷٫به منابع اصیل و مقبول حریف استناد کنیم؛
۸٫هیجان خـود را مـهار کنیم و آرام سخن بگوییم؛
۹٫شجاعت قبول حقیقت را داشته باشیم؛
۰۱٫فحاشی نکنیم.
۴-۱٫تصویری درست از اندیشه و شخصیت مخالفان به دست دهیم
در مباحث اختلافی و در مباحث مـیاندینی و مـیانمذهبی گاه دچار این وسوسه ذهنی یا تنبلی فکری میشویم که تصویر نادرست یـا نـاقصی از دیدگاه حریفان به دست دهیم و سپس آن تـصویر خـودساخته را بـررسی،نقد و ویران کنیم و کار خود را پایانیافته بپنداریم.این کار بـه لحـاظ علمی نادرست،از نظر اخلاقی ناروا و در عمل ناکارآمد است.از نظر علمی نادرست است؛زیرا به فـرض کـه موفق به ابطال آن شـدیم،چیزی را ابـطال کردهایم کـه حـریف بـدان باور ندارد و حریف همچنان از چیزی دفـاع مـیکند که ما آن را ابطال نکردهایم.از نظر اخلاقی ناروا است؛زیرا دیدگاهی به حریف نـسبت دادهـایم که خود بدان باور ندارد،یعنی دروغ گفته و تـهمت زدهایم.سرانجام آنکه اساس ایـن روش در عـمل کارآمد نیست و امروزه که مـنابع مـروبطه در اختیار عموم مردم است و به سادگی هرکس میتواند رسانهای برای دفاع از دیدگاه خـود داشـته باشد،این سلوک در نهایت یا نـشان مـیدهد کـه از فهم دیدگاه حـریف نـاتوان هستیم و یا آنکه از تـقریر درست و نـقد آن گریزان.این سلوک همان است که در منطق و تفکر انتقادی به آن مغالطهء مرد پوشالی (Straw Man Fallacy) یا مـغالطهء پهـلوانپنبه گفته میشود.این شیوه،در واقع نوعی ندیدن شـواهد خـلاف و تأکید بـیش از حـد بـر عناصر ضعیف یک جـریان یا نمایش نادرست آن است (Kahane and Cavender,2006,58) .
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۶۰)
مرحوم مطهری بر ماتریالیستها همین خرده را میگرفت که آنان مسائل را درست طرح نمیکنند و در نـتیجه بـه خطا میروند(۴۷۳۱:۶۳/۳).هم ایشان در بحث جبر و اخـتیار مـدعی اسـت:«البته در چـنین مـسئلهای تنها به تـصور عـامیانه عوام الناس که از پیش خود فرض احمقانهای به نام”بداء”میسازند و سپس به مصداق”خود میکشی و خود تعزیه میخوانی”آن سـاخته و پرداخـته خـیال خود را مورد ایراد و انتقاد قرار میدهند،نباید قناعت کرد»(همان:۱۹۳/۱).
در صـورتی کـه مـجاز بـه تـحریف دیـدگاه رقیب نیستیم،به طریق اولی حق دروغ بستن بر او را نداریم.چه نگاهی فضیلتمدار داشته باشیم و چه به نتایج کار خود بیاندیشیم، باید بهوش باشیم که دروغ گفتن به جای تقویت موضع ما آن را تـضعیف میکند.به گفته خواجه نصیر طوسی:«تحری صدق شرط بزرگتر بود،چه کذب از دواعی قوت و استیلای خصم بود»(۳۷۳۱،۷۳۳).حاصل آنکه باید بکوشیم تصویری مطابق واقع از دیدگاه حریف به دست دهیم و سپس عالمانه به تحلیل و نـقد آن بپردازیم.
۴-۲٫اصل تـفسیر به احسن را فراموش نکنیم
مقتضای تفسیر به احسن یا اصل نیکوکاری (The Principle of Charity) که در روایات متعددی بر آن تأکید شده،آن است که اگر مدعایی و سخنی چند تفسیر محتمل و معقول داشته باشد،بکوشیم بهترین تفسیر را انتخاب کـرده و سـپس به تحلیل یا نقد آن دست بزنیم.امام علی(ع)به مثابه حکمی عام میگوید:«لا تظنن بکلمه خرجت من احد سوءا و انت تجد لها فی الخیر محتملا؛به سـخنی کـه از کسی برآمده است گمان بـد مبر،حال آنـکه میتوانی برایش احتمال نیکی بیابی»(نهج البلاغه،حکمت ۰۶۳).
این اصل،در واقع بیانگر معقولیت انسان و نشاندهنده این مطلب است که اگر کسی سخنی بر زبان آورد،به احتمال قوی،منطقی در پشـت آن نـهفته است و اگر رفتار خاصی از کـسی سـر میزند.دلیل موجهی دارد.تأکید بر اصل تفسیر به احسن، اختصاص به نصوص دینی ما ندارد،بلکه امروزه به عنوان یک اصل اساسی در فهم و تفسیر نصوص و رفتار دیگران مورد قبول قرار گرفته است.دیمر یـکی از شـرایط بحث عالمانه را رعایت اصل دانسته،درباره آن میگوید:«باید قویترین تقریر ممکن را از موضع مخالفان به دست دهیم» (Damer,2009:7) .
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۶۱)
نمونهای از کاربست روشن این اصل را در مناقشات علمی مرحوم علامه بلاغی مییابیم.برخی از منتقدان مسیحیت،اخلاق مسیحی را مروج ستمکشی میدانند و برای اثبات ادعـای خـویش،این گفتار مـشهور حضرت عیسی را نقل میکنند:
شنیدهاید که گفته شده است:چشمی به چشمی و دندانی به دندانی.لیکن من به شما میگویم،با شریر مـقاومت مکنید،بلکه هرکه به رخساره راست تو طپانچه زند،دیگری را نیز به سوی او بـگردان و اگـر کـسی خواهد با تو دعوا کند و قبای تو را بگیرد،عبای خود را نیز بدو واگذار،و هرگاه کسی تو را برای یک مـیل مـجبور سازد،دو میل همراه او برو.هرکس از تو سؤال کند،بدو ببخش و از کسی که قرض از تو خواهد روی خـود را مـگردان(متی ۵:۸۳-۲۴).
مخالفان مـسیحیت،چه متعلق به سنت دینی دیگری باشند و چه موضعی ضد دینی داشته باشند،این سخن را گوهر اخلاق مـسیحی و به عنوان دعوت به خواری تفسیر کردهاند.حال آنکه از این سخن میتوان تفسیر همدلانه و مـناسبی نیز به دست داد و از قـضا هـمین تفسیر در سنت مسیحی وجود دارد.از نظر جان ناس مقصود این سخنان آن است که«در مقام تلافی و انتقام،انسان نباید وقت شریف خود را بیهوده تلخ سازد، زیرا این کار،یعنی پاداش بدی به بدی،بر اختلال فکری او میافزاید»(ناس،۳۷۳۱:۱۰۶). کارپنتر نـیز بر این نظر است که مقصود حضرت عیسی آن است که تنها تبعیت خشک و خالی از شریعت به نحوی که در تورات آمده کافی نیست.مؤمن واقعی باید فراتر از احکام شریعت و مقابله به مثل بـرود(۴۷۳۱:۹۸).در مـیان محققان معاصر مسلمان،کسی که جسورانه دست به تفسیری مشابه تفاسیر فوق زده،علامه بلاغی است و این اقدام در زمانه و فضایی که او میزیست،بسیار ارزنده است.او میتوانست از این سخنان برای کوبیدن مخالفان سود برد؛اما،برعکس،میکوشد تفسیری هـمدلانه و بـالاتر از آن به بهترین صورت از آن به دست دهد.وی پس از نقل این سخن میگوید کسی که در پی تفسیر به احسن این سخن است،نباید آن را به معنای بیتوجهی به سیاسات شرعی یا ابطال شریعت و قوانین و یلهگذاردن خـلق بگیرد،بلکه
سزاوار اسـت که آن را به معنای تعلیمی به صاحب حق در جهت نرمی و فضیلت عفو و بخشش تفسیر کند،همانگونه که قرآن در باب قصاص بدان فراخوانده و فضیلت عفو را به تقوا نزدیکتر دانسته است(اسلامی،۶۸۳۱ الف:۱۴۲).
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۶۲)
در برابر این نـمونه درخـشان تـفسیر به احسن،غالبا شاهد کاربست ضـد ایـن اصـل در مناقشات میانمذهبی هستیم و مناقشهگران،در صورتی که نخواهند به دام خطای اول بیفتند و تفسیر نادرستی از دیدگاه حریف به دست دهند،غالبا آن تقریر ضعیفی را برمیگزینند کـه کـمتر تـاب ایستادگی در برابر نقد را دارد.نمونهای از این تفسیر را در گزارش و تـحلیل مـرحوم شلتوت درباره ازدواج موقت میبینیم.وی هنگام بررسی حکم ازدواج موقت از دیدگاه شیعه،آن را اینگونه تقریر و نقد میکند:
آن شریعتی که به زن اجازه مـیدهد تـا در یـک سال با یازده مرد ازدواج کند و به مرد اجازه میدهد تا هـرروز با هرزن زیبایی که تمکن آن را دارد ازدواج کن، بیآنکه متحمل تبعات ازدواج گردد،شریعتی که این را اجازه میدهد،ممکن نیست که شریعت پروردگار جـهانیان بـاشد،یا شـریعت پاکدامنی و عفاف به شمار رود(شلتوت،۳۸۹۱:۵۷۲).
فاغ از قابل دفاعبودن ازدواج موقت و بررسی ادله آن،این تقریر با تـفسیر بـه احسن سازگار نیست و میتوان منطقا تفسیر بهتری از این حکم به دست داد.وانگهی برخی از اشکالاتی که بر حـکم ازدواج مـوقت در ایـن عبارات وارد شده است،به فرض صحت، در حالاتی بر ازدواج دائم نیز وارد است.برای مثال زن مـطلقهای کـه یـائسه باشد،عده ندارد و نمیتواند با هرکسی که خواست بدون نگهداشت عده ازدواج کند.یا مردی ممکن است هرروز ازدواج دائم کـند،اما بـه هـردلیل زن خود را طلاق دهد و با زن دیگری ازدواج کند.
۴-۳٫از نامگذاریهای زشت بر یکدیگر خودداری کنیم
بارها در مناقشات مذهبی وسوسه مـیشویم تـا حریفان خود را به زشتترین نامها بنامیم و بر آنان القابی زشت بنهیم.گاه نیز ایـن وسـوسه را پوشـشی دینی داده،آن را تکلیف خود قلمداد میکنیم؛اما اینها خودفریبی است.آموزه قرآن کریم در اینباره روشن و بیابهام است:
؛
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۶۳)
ای کسانی کـه ایـمان آوردهاید،مباد که گروهی از مردان گروه دیگر را مسخره کند،شاید آن مسخرهشدگان بهتر از آنان باشند.و مـباد کـه گـروهی از زنان گروه دیگر را مسخر کند،شاید آن مسخرهشدگان بهتر از آنان باشند.و از هم عیبجویی مکنید و یکدیگر را به القـاب زشـت مـخوانید.بد است عنوان فسق پس از ایمان آوردن.و کسانی که توبه نمیکنند،خود ستمکاراناند (حجرات:۱۱).
با اینهمه،بارها خواندهایم که عـالمی،متناسب بـا نام یا لقب عالمی دیگر،نامی زشت بر او نهاده یا لقبش را باژگون کرده است.نمونه این رفتار را در آثار ابـن تـیمیه بر ضد تلمسانی،عارف الجزایری،و دیگران میبینیم.سلیمان بن علی تلمسانی،از عارفانی است که با طـبع شـاعرانه نیرومند خود شطح بسیار گفته و درباره او سـخن فـراوان اسـت.۲ وی به«عفیف الدین»ملقب بوده است و همگان او را به هـمین لقـب میشناختهاند.با این حال،ابن تیمیه که از سرسختترین مخالفان وی بوده است(التلمسانی،۷۹۹۱:۲۳/؛مقدمه محقق)،به جای استفاده از همین لقب مـتعارف،آن را بـاژگون کرده،وی را«فاجر» مینامد و اینگونه از او یاد مـیکند:«و بـه همین سـبب،فاجر تـلمسانی،ملقب بـه عفیف میگفت…»(ابن تیمیه،بیتا:۱۷۴/۲)و اینگونه از او سخن به مـیان مـیآورد:«و اما فاجر تلمسانی،پلیدترین قوم و عمیقترین آنان در کفر است؛زیرا بین وجود و ثبوت،فرق نمیگذارد»(ابن تیمیه،۰۰۰۲:۳۸۱/۱-۴۸۱).
همچنین نوشتهاند کـه وی عـلامه حلی را،«ابن المنجّس»(الصفدی،۱۹۹۱:۵۸/۳۱) مینامید.گفتنی است که کـنیه علامه حلی،ابو منصور اسـت؛لیکن بـرخی از عالمان اهل سنت،او را به«ابن المطهر»مکنّی سـاخته و بـه جد بزرگش نسبت دادهاند(حلی،۵۱۴۱ ق: ۱۳؛مقدمه محقق).با آنکه علامه حلی،به گفته صفدی،مردی خوشخو بـود،از نـیش زبان ابن تیمیه در امان نماند و ایـنگونه نـه تـنها خودش،که حتی جـد پدریـاش،نیز در معرض توهین قرار گرفت.این تـوهین زبـانزد شده بود.معروف است که علامه حلی در ایام حج با ابن تیمیه دیدار و گفتوگو کرد،وی کـه شـیفته سخنان علامه شده بود،پرسید: کیستی؟پاسخ داد:همان کـه او را ابـن المنجس مـینامی و«در پیـ آن مـیانشان انس و گشایشی حاصل شد»(عسقلانی،۳۹۹۱:۲۷/۲؛پانوشت).
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۶۴)
ابن تـیمیه،درست بر خلاف حکم قرآن،که از به زشتی یاد کردن منع کرده است، تلمسانی را فاجر خوانده و مدرکی بـر صـحت ادعای خود نیز به دست نـداده اسـت. علامه حـلی را نـیز ابـن المنجس مینامد،بیآنکه از سـرنوشت و پاکـی یا ناپاکی جدش خبری درست داشته باشد.وی با همین منطق به بسیاری از عالمان مسلمان،مانند ابن سینا،خواجه نصیر الدیـن طـوسی،ابن عـربی،ابن سبعین و قونوی،میتازد و آنان را ملحد و کافر میشمارد.۳در حـالی کـه بـه حـکم قـرآن هـمه آنان را باید،به دلیل آنکه خود را مسلمان میشمارند،مسلمان بداند(نساء:۴۹).
۴-۴٫برچسب نزنیم و قالببندی نکنیم
ذهن ما عادت میکند تا برای سهولت کار خود،جزئیات و موارد منفرد را در قالبی کلی قرار داده و درباره آنها حکمی یکجا صادر کـند.این کار در مسائل روزمره شاید اشکالی نداشته باشد،لیکن هنگامی که به مسائل جدی و اختلافی میکشد،به جای روشنگری حقیقت،آن را تیره میکند و اجازه فهم و درک درست حق را به ما نمیدهد.تصور کنید که کسی درباره یکی از رویدادهای تـاریخ اسـلام،نظری متفاوت داشته باشد. معمولا به جای شناخت درست موضع او،میکوشیم تا او را در یکی از دستهها و قالبهای از پیششناختهشده بگنجانیم.این کار ممکن است مشکل ما را از جهتی ساده کند؛ولی چه بسا از جهات متعددی دشوار سازد.شاطبی،عالم بـزرگ مـالکی،نمونهای از قربانیان این نگرش است.وی به دلیل مواضع خاص و جسورانهای که داشت،مورد بدفهمی واقع گشت و به زور در قالبهایی قرار داده شد که بیانگر آرای وی نبودند.۴ وی در مقدمه کـتاب الاعـتصام به مواردی از این بدفهمیها اشـاره مـیکند.شاطبی در این مقدمه،که آن را به قصد معرفی بدعت و معنا و دامنه آن نوشته است،از مصائب روزگار خود میگوید و سپس اشاره میکند که در این میان وضع او مانند موقعیت امام نامور عـبد الرحـمن بن بطه،حافظ حدیث،با مـردم زمـانهاش بود.آنگاه سخن وی را به تفصیل نقل و گلهگزاری او را از مردم روزگارش بیان میکند.
ابن بطه هرگاه با کسی در مسئلهای خرد و کوچک مخالفت میکرد،بلافاصله، برچسبی میخورد و در یکی از مقولات کلان و شناختهشده دینی گنجانده میشد.اگر مدعی میشد که کتاب و سنت بـر خـلاف فلان نظر است،«خارجی»نام میگرفت.اگر
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۶۵)
حدیثی درباره توحید بر مخالفان میخواند،اهل تشبیه به شمار میرفت.اگر این حدیث در باب ایمان بود،«مرجئی»قلمداد میشد و اگر در باب اعمال بود،«قدری»به حساب میآمد.اگر در فضیلت شیخین بود،«ناصبی»شمرده میگشت و اگر در فضایل اهـل بـیت بود«رافضی»قلمداد میشد.اگر از تـفسیر آیه و حدیثی خوداری میکرد و به رویه همانها بسنده میکرد،«ظاهری»بود و اگر دست به تفسیر آنها میزد،«باطنی»بود.اگر سخن از تأویل به مـیان میآورد،«اشعری»بود و اگر آن حدیث را انکار میکرد، «معتزلی»قلمداد میشد(شاطبی،۷۹۹۱:۷۱).حاصل آنکه کلیشههایی آماده وجود داشـت، تا بـه جـای فهم موضع او،فورا او را در یکی از کلیشهها یا قالبها بنشانند و حکم آن را بر وی جاری کنند.
۴-۵٫مستند و مستدل سخن بگوییم
در مباحث علمی اصل بـر آن اسـت که هرکس ادعایی مناقشهپذیر و تردیدآمیز بر زبان آورد،بار اثباتش را نیز باید به دوش گیرد و دلیـل و سـندی بـرای آن به دست دهد.این مسئله به خصوص هنگامی که نسبتی به این و آن میدهیم،اهمیت بیشتری پیدا مـیکند. تعلیم قرآنی در باب سخن گفتن روشن است.طبق این تعلیم اخلاقی،باید همواره نسبت به گفتار و داوری خـود هوشیار و به لوازم آن واقف باشیم:
؛ای کسانی که ایمان آوردهاید پروای خدا پیشه کنید و استوار سخن بگویید»(احزاب:۰۷).
لکین این اصل ساده اخلاقی،در مناقشات عقیدتی نادیده گرفته میشود و گاه عالمی هوشمند،به شکلی شگفتانگیز بیگدار به آب مـیزند و ادعایی بر ضد حریف پیش میکشد که چه بسا اثبات آن نه از عهده او برآید و نه هوادارانش؛برای مثال، ابن تیمیه اینگونه بر ضد تلمسانی حکم میراند:
و اما فاجر تلمسانی پلیدترین قوم و عمیقترین آنها در کفر است،زیرا ویـ بر خـلاف ابن عربی بین وجود و ثبوت تفاوتی نمیگذارد و مانند[صدر الدین قونوی]رومی میان مطلق و معین فرقی نمینهد[…]به همین سبب وی همه محرمات را حلال میشمرد،تا آنجا که افراد ثقه از او نقل کردهاند که میگفت: «دختر و مادر و شخص بـیگانه یـکسان هستند و هیچیک بر ما حرام نیستند،
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۶۶)
لیکن این اشخاص در حجاب مانده هستند که گفتهاند:حرام است.ما نیز گفتیم: بر شما حرام است»و میگفت:«همه قرآن شرک است و در آن هیچ توحیدی نیست،و توحید تنها در سخن ما اسـت»(ابن تیمیه،۰۰۰۲:۴۸۱/۱).
حال جـای این پرسش است که آیا به صرف اینکه افرادی ثقه،که معلوم نیست کیستند،چیزی نقل کردهاند،میتوان بر عارفی مسلمان اینگونه حکم راند و اگر کسی خواستار دلیلی محکمهپسند شود،ابن تیمیه چگونه ادعای خـود را مـوجه خـواهد کرد.و آیا اساسا قابل تصور اسـت کـه در جـامعهای مسلمان در قرون میانه شخصی اینگونه محرمات را حلال بشمارد و در عین حال در جامعه اسلامی محترم باشد.باز هنگام داوری درباره ابن سینا،اینگونه شاهد احکامی نامدلل هستیم:
او و خـاندان و پیـروانشان نـزد مسلمانان به الحاد معروف بودند،و اینک بهترین چیزی کـه آشـکار میکنند،دین رفض است و در باطن کفر خالص را نهان میدارند(ابن تیمیه،بیتا:۴۳۱/۹).
در این سخن کوتاه دو ادعای درشت آمده است:شهرت ابن سینا به کفر و از آنـ درشتتر آنـکه آنـان در باطن کافر محض هستند.اما اینکه چگونه وی توانسته است به این بـاطن نفوذ کند و وضع درونی همه این کسان را دریابد،بیتوضیح مانده است.به نوشته سب،در مخالفت باید انصاف داشت و لازمه انصاف حـکم بـر ظـاهر و خودداری از ذهنخوانی است(سب،۸۰۰۲:۰۰۲).در جریان تقسیم غنائم،یکی از نومسلمانان به حضرت رسول اعتراض کـرد.خالد بـن ولید خواست او را بکشد.حضرت او را بازداشت که مسلمان است.خالد گفت چه بسیار کسان که به زبان چیزی میگویند و در دل بـدان باور نـدارند.حضرت پاسـخ داد:«إنی لم اؤمر أن انقب قلوب الناس و لا أشق بطونهم؛به من فرمان ندادهاند تا به قـلبهای مـردم نـقب بزنم و یا دلهایشان را بشکافم(بخاری، ۱۰۰۲،۶۶۷،حدیث ۱۵۳۴ و مسلم،۰۰۰۲،۹۴۴،حدیث ۴۶۰۱).
طبق این فرمان باید همواره نسبت به داوریهای خود حـساس بـاشیم و ادعـایی بدون دلیل پیش نکشیم و بکوشیم به شکلی موجه سخن بگوییم و استدلال کنیم.لیکن گاه منازعات فرقهای مـانع کـاربست این نکته میشود.برای مثال،طه جابر العلوانی داستان
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۶۷)
دیدار و گفتوگوی امام جعفر صادق را با ابو حـنیفه،امام مـذهب حـنفی،گزارش و محاجه این دو را درباره اعتبار قیاس نقل میکند و دست آخر این جمله معروف امام را مـیآورد کـه گفت:«اتق اللّه یا عبد اللّه و لا تقس».سپس میافزاید که ابو حنیفه پاسخ نداد و این خـاموشی نـه بـه دلیل ناتوانی در پاسخگویی بود،بلکه زاده احترام به امام به شمار میرفت.به گفته وی:«پرسشهای امام جعفر چیزهایی نـیست کـه کسی مانند ابو حنیفه ناتوان از پاسخگویی به آنها باشد.لیکن ادب با اهل بیت رسـول خـدا(ص)بود کـه او را به خاموشی واداشت»(العلوانی،۵۹۹۱،۳۸).فرض ناگفته این سخن آن است که جواب درست دادن در اینجا خلاف ادب است؛لیکن دلیلی بـرای ایـن ادعـا به دست داده نمیشود.اما فراموش نباید کرد که بزرگی مانند ابو حنیفه خـود دربـاه آرای خویش چنین نظر میدهد:«این سخن،رأیی است و بهترین چیزی است که بدان دست یافتهایم.پس هرکس بهتر از سخن مـا بـیاورد،از ما به صواب اولی است» (خطیب بغدادی،بیتا:۳۱،۲۵۳).
۴-۶٫متون کهن را به سود خود دستکاری نکنیم
استناد به نصوص و مـتون کـهن برای اثبات مدعیات خویش،حق هرکسی است.تلاش در جـهت تـفسیر آنـها به سود خود نیز تا جایی کـه در چـارچوب ضوابط تفسیری مقبول میگنجد،حق هرپژوهشگر و مدافعی است.لیکن خطا هنگامی پدیدار میشود که برخی از متون را بـه دلخـواه خود تحریف کرده و کلمات یـا قـطعاتی از آنها کـاسته و قـطعاتی را تـغییر میدهیم.این خطا متأسفانه در تصحیح و چاپهای انـتقادی مـتون کهن خاصی رخ میدهد و غالبا شاهد یک متن هستیم که به دو صورت و با دو مـحتوا تصحیح شـده است.در این تصحیحها به خصوص آن بـخشهایی که بار عقیدتی خـاصی دارد،به سـود این یا آن گروه حذف یـا دگـرگون میشود.با مثالی میتوان،این مسئله را آشکارتر کرد.
یعقوبی،مورخ بزرگ قرن سوم،پس از نقل چند دیدگاه درباره آخـرین آیـهای که بر رسول خدا نازل شـد،نقل مـیکند کـه آخرین آیه عـبارت بـود از:
(مائده:۳).سپس مدعی میشود که این درستترین دیدگاه است،و«نزول آن در روز نفر(یوم النفر)بر امـیر المـؤمنین علی
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۶۸)
بن ابی طالب،صلوات اللّه علیه،بعد ترحم بود»(یعقوبی،۰۶۹۱:۲،۳۴).در ایـن جـمله دو عبارت نـامفهوم وجـود دارد کـه با متن چندان سـازگار نیست.یکی«یوم النفر»و دیگری «بعد ترحم».هنگام که به تصحیح دیگری از همین متن مراجعه میکنیم،درمییابیم که این دو عبارت بـه شـکل دیگری هستند.در این متن دو جمله فـوق بـه ایـن صـورت ثـبت شده است:«نزول آن در روز نص(یوم النـص)بر امـیر المؤمنین علی بن ابی طالب، صلوات اللّه علیه،در غدیر خم(بغدیر خم)بود»(یعقوبی،۴۶۹۱:۱،۵۳).
بیآنکه بخواهیم درباره این دو متن و تفاوتهای آنها داوری کنیم،یک نـکته روشـن است.یکی از ایـن دو متن درست است و دیگری خطا.این خطا بـودن نـیز بـیش از آنـکه زاده یـک اشـتباه یا بدخوانی باشد،به نظر میرسد که نتیجه تغییر یا دستکاری عقیدتی بوده است و با توجه به قرائن درونمتنی و نامفهوم بودن متن اول،داوری درباره آنها آسان میشود و به نظر میرسد کـه مصحح متن اول،نخواسته است که به ماجرای غدیر در این نوشته اشارهای کند.این کار از نظر یک مسلمان شیعی خطا است،اما در واقع تعمیم همان قاعده مصلحتاندیشی و رعایت احتیاط است.تفاوت در آن است که در یک سـوی مـسلمانی شیعی ایستاده است و در سوی دیگر،مسلمانی سنی.همین شیوه، البته در حد کمتری در میان برخی از محققان شیعه دیده میشود.برای مثال،هنگام تصحیح متون کهنی که اهل سنت نوشتهاند و در آنها از امام علی با تعبیراتی چون«کرم اللّه وجـهه»یا«رضی اللّه عـنه»تجلیل شده است،گاه میبینیم که این تعبیرات به«علیه السلام»و مانند آن تغییر داده میشوند.این کار افزون بر آنکه دستکاری متون و تحریف دیدگاه نویسنده اصلی آن متن به شـمار مـیرود،در واقع حساسیت بیدلیلی است.کافی است بـدانیم در مـتون کهن،برخی از عالمان شیعه نیز از حضرت علی با همین تعبیر«رضی اللّه عنه»یاد کردهاند.نمونه آن پدر شیخ بهایی است که مینویسد: قال علی رضی اللّه عنه:حاسبوا أنفسکم قبل أن تحاسبوا»(عز الدین الحسین،۳۸۹۱:۱۶). نویسنده ایـن مـتن،پدر شیخ بهایی است و دلیـلی هـم بر تقیه در آن وجود ندارد.مسئله آن است که اگر به خودمان اجازه دادیم اینگونه تغییرات را،هرچند کوچک باشند، مجاز بداریم،طبق همان منطق و آزمون تعمیمپذیری،ممکن است کار بازی و دستکاری در متون به جایی برسد کـه دیـگر به هیچ متن کهنی در حوزه کلام و تفسیر و مانند آن نتوان اعتماد کرد.
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۶۹)
متأسفانه دستکاری متون کهن در حال گسترش است و این امر مایه بیاعتمادی به چاپهای انتقادی شده است که قرار است متن را آنگونه کـه بـوده است،گزارش کـنند. کار به جایی رسیده که صدای برخی از عالمان مسلمان سنی نیز درآمده است.نووی،از عالمان بزرگ اهل سنت،کتابی دارد به نـام الاذکار که در آن دعاهایی از حضرت رسول را گردآوری و ثبت کرده است.وی در این کـتاب فـصلی مـیگشاید به نام«فصل فی زیاره قبر رسول اللّه(ص)و اذکارها»و ذیل این فصل بارها تأکید میکند کسی که به زیارت«قبر»رسول خـدا مـیرود،سزاوار است که چنین و چنان کند و این یا آن دعا را بخواند.در پایان نیز داستانی از عـتبی نـقل مـیکند به این مضمون که او در کنار«قبر» رسول خدا نشسته بود که اعرابیای آمد و حضرت رسول را مخاطب سـاخت و به او توسل جست و شعری خواند.سپس عتبی به خواب رفت و حضرت رسول را در خواب دید که بـه او میگوید خداوند از گناهان آن اعـرابی درگذشت(النووی،۹۹۹۱:۷۰۳-۸۰۳).۵
لیکن عـبد القادر ارناؤوط این کتاب را تحقیق میکند و هرجا کلمه«قبر»است به «مسجد»تبدیل میکند و داستان عتبی را یکسره برمیدارد و کنار میگذارد،تا این متن را با دیدگاه مسلکی خود سازگار سازد(عوّامه،۷۹۹۱:۸۸).عوّامه،که خود از محققان اهل سنت است،بر نادرستی این کـار انگشت گذاشته،در اینباره مینویسد:
آری،از نمونههای اخلال در امانت و دور شدن از انصاف،تغییر متون عالمان و بازی کردن با آنها است،آنگونه که برخی هوسرانان بدان دست میزنند.و آخرین کسی که متوجه شدم در این مغاک افتاده،استاد عبد القادر الأرنـاؤوط است،خداییش بـبخشاید و به صوابش باز آرد(همان:۹۸).
سپس میافزاید در زشتی این کار همین بس که این کتاب در دسترس همگان است و به سادگی این دستکاری آشکار میشود و دیگر آنکه همین محقق پیشتر این کتاب را منتشر ساخته بود و در آن هـم کـلمات قبر بر جای خویش است و هم داستان عتبی(همان).
۴-۷٫به منابع اصیل و مقبول حریف استناد کنیم
در مخالفت با ارباب عقاید باید بکوشیم تا از اصولی برای نقد آنان استفاده کنیم و به
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۷۰)
منابعی استناد جوییم که پیشتر درسـتی و اعـتبار آنها از نظر حریف مسلم شمرده شده باشد و آن منابع بیانگر دیدگاه کلی حریف به شمار رفته باشد.هنگامی که،برای مثال، ما به انجیل برنابا در مناقشات میاندینی استناد میکنیم،این اصل نقض شده است؛زیرا این کـتاب عـموما مـقبول مسیحیان نیست.از سوی دیگر،هنگامی کـه بـرخی از مـخالفان شیعه برای اثبات باور شیعه به تحریف قرآن به کتاب فصل الخطاب میرزا حسین نوری طبرسی استناد میکنند،این اصل را نقض کردهاند؛زیرا این کـتاب و ایـن بـاور،بیانگر دیدگاه عمومی شیعه نیست.وقتی که این قاعده نقض مـیشود،یعنی آنـکه اساسا ما در پی اقناع حریف یا اثبات درستی مدعای خود نزد وی نیستیم.
اگر هدف ما از مخالفت راهیابی به حقیقت باشد،لازم است بـهگونهای اخـلاقی عمل کـنیم و از منابعی سود بگیریم که مقبول حریف است.در این راه هرچه بـیشتر دقت کنیم،کار ما ارجمندتر خواهد بود.به همین سبب در مناقشات عقیدتی،استناد به منابع ضعیف،یا استشهاد به اقوال شاذ و بیان فتاوای تـکروانه،خطا اسـت؛زیرا ایـن قبیل منابع یا فتاوا بیانگر دیدگاه عمومی مذهب رقیب نیست،که در پی نقد آن هـستیم. مرحوم بـلاغی در مقدمه هفتم کتاب الهدی الی دین المصطفی به خوبی به این قبیل مسائل روشی و در عین حال اخلاقی اشـاره و تـأکید مـیکند منابع استنادی ما باید مورد قبول حریف باشد:
به همین سبب،در این کتاب جز بـه بـراهینی کـه مبتنی بر مقدمات بدیهی نزد عقل و عاقلان است اعتماد نورزیدهایم و یا عموم مسیحیان جز بـدانچه نـزد خـود پذیرفتهاند و بر وحیبودنش اتفاق نظر دارند،یعنی کتابهای عهدین که پیشتر گفتیم طی این قرنها بر وحـی و الهـامی بودنش اتفاق نظر دارند و نامهایشان را در مقدمه اول یاد کردیم،جدال نکردهام.و به خطا بر اسـاس آرایـ آحاد مـفسران و علمایشان یا سنتهای آحادشان که علمی در دینشان پدید نمیآورد و یا غالب مسیحیان صحت آن را قبول نـدارند،با آنـان مباحثه نکردهام (اسلامی،۶۸۳۱ الف:۷۴۲).
۴-۸٫هیجان خود را مهار کنیم و آرام سخن بگوییم
عواطف و هیجانات ممکن است برای ایمان قـلبی مـا مـفید باشد،لیکن هنگام بحث و جدل و تلاش برای اقناع دیگران یا اثبات درستی باورهایمان،ابزار ناکارآمدی است.
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۷۱)
هیجانات بیش از آنـکه بـیانگر«حقانیت»کسی باشد،آشکارکننده«حساسیت»او است. حتی گویی نسبت معکوسی بین هیجانیبودن و محقبودن برقرار است و ما بـه مـقداری که از هـیجانات خود مایه میگذاریم،عقلانیت خود را تضعیف کردهایم.به همین سبب شوپنهاور عقده دارد:
وقتی کسی به دیگری اهانت میکند،نشان مـیدهد کـه هـیچ حرف درست و واقعی ندارد که علیه او بیان کند؛وگرنه علت آن را بیان میکرد و بـا خـیال آسوده نتیجهگیری را به شنوندگان وامیگذاشت(شوپهناور، ۸۸۳۱:۸۸).
او به همین سبب توصیه میکند که اگر میخواهیم کسی قضاوت ما را بـاور کند،بهتر اسـت آن را با خونسردی بیان کنیم(همان:۹۲۲).اساسا در میان قدما صدای خویش را بلند کردن در بحث نشانه ضـعف و نـاتوانی به حساب میآمد و بر آرام سخن گفتن و نـرمگویی در بـحث تـأکید میشد.برای نمونه،شافعی،امام شافعیان،در مناقب ابو حنیفه نقل مـیکند کـه وی با مردی بحث میکرد و صدایش بلند شده بود. کسی بر او گذشت و به او گفت:ای ابـو حـنیفه اشتباه کردی.ابو حنیفه پرسید:حکم این مـسئله چـیست؟پاسخ داد:نمیدانم.باز گـفت:پس از کـجا فـهمیدی اشتباه کردم؟پاسخ داد:«زیرا هرگاه به خطا رویـ،صدایت بـلند میشود و هرگاه بر صواب باشی،نرمی میکنی.پس هنگامی که دیدم صدایت بلند شد،دانستم کـه بـه خطا رفتهای» (رازی،۶۸۹۱:۰۶۳).
نرمی در سخن و استواری در دلیل که در قـرآن کریم بر آن تأکید شـده اسـت(لقمان: ۹۱)،نشانه بلوغ عاطفی و اخلاقی کسی اسـت کـه خواستار بحثی جدی و انتقادی با دیگران است،نه در پی جنجال و غوغاگری.فراموش نکنیم خداوند متعال هنگامی کـه موسی و هـارون را نزد جباری چون فرعون کـه ادعـای خـدایی دارد میفرستد،به آنان فرمان مـیدهد تـا به نرمی سخن گـویند(طه:۴۴)و قـوت ایمان خود را نه با صدای بلند، بلکه با دلایلی نیرومند نشان دهند.حاصل آنکه:
(بوستان سعدی،ص ۹۱۱)
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۷۲)
۴-۹٫شجاعت قـبول حـقیقت را داشته باشیم
معمولا انـسان تـا مـوضعی را علام نکرده است،آماده شـنیدن و حتی پذیرفتن مواضع حریف است،مگر آنکه دلیلی خاص مانع او شود.لیکن هنگامی که موضع خود را اعلام کـردیم،به سـختی حاضر به عدول از آن هستیم و هرچه حـریفان نـقصی در ایـن موضع بـیابند،میکوشیم تـا آن را با اصلاحیههایی رفـو کـنیم و همچنان با سماجت از آن دفاع نماییم.این شیوه،اگر هم از نظر روانشناختی طبیعی باشد و در عین حال نشانه تلاش برای حـفظ عـزت نـفس به شمار رود،از نظر اخلاقی نادرست و خطا اسـت. مسلمان بـاید هـمواره آمـاده قـبول حـقیقت باشد و عدالت داشته باشد.مقتضای عدالت آن است که حتی به زیان خود نیز حکم کند.از نظر قرآن کریم،عدالت،مانند مرگ نیست که فقط برای همسایه حق باشد.به همین سبب فـرمان میدهد:
؛ای کسانی که ایمان آوردهاید،به عدالت فرمانروا باشید و برای خدا شهادت دهید،هرچند به زیان خود یا پدر و مادر یا خویشاوندان شما»(نساء:۵۳۱).
لازمه این حکم در اخـلاق مـخالفت آن است که نخست هیچگاه سخنی غیر عادلانه بر زبان نیاوریم.دوم آنکه اگر سخنی را حق پنداشتیم و بر زبان آوردیم یا جایی ثبت کردیم،چون خطایش بر ما آشکار گشت،مصرانه از آن دفاع و آن را توجیه نکنیم.بلکه بلافاصله بـه خـطا بودن آن اعتراف و حریفان را از تغییر موضع خود باخبر کنیم.نمونه این سلوک اخلاقی را در ابن حزم اندلسی میبینیم.وی در بحثی بر حریف خود،که در سخن ناتوان بود،غلبه میکند.پس از بازگشت بـه خـانه و مراجعه به متن متوجه خطای خـود مـیشود.آن قسمت از کتاب را علامتگذاری کرده و به دست یکی از دوستانش که در آن مجلس بوده،نزد شخص مغلوب میفرستد و به او اعلام میکند که خطا از او بوده است و از ادعای خود صـرف نـظر کرده است (ابن حزم،۳۸۹۱:۷۳۳/۴).
عدول از موضع خـود،نه نـشانه شکست یا زبونی،بلکه اوج شجاعت اخلاقی به شمار میرود که کمتر نمونههای آن دیده میشود و در اخلاق مخالفت،نشانه آن است که شخص به قواعد اخلاقی بازی پایبند است و از هرگونه بیاخلاقی،هرچند برایش سودی کوتاهمدت در بر داشته باشد،میگریزد.
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۷۳)
۴-۰۱٫فحاشی نکنیم
دیدن کـسانی کـه در سانهها و شبکههای ماهوارهای برای اثبات حقانیت خود در مباحث عقیدتی،حریفان را زیر آتش دشنام و هتاکی میگیرند،ممکن است ما را به حقانیت آنان معتقد نکند،لیکن به احتمال قوی ما را به درماندگی و ناتوانی آنان در اثبات حقانیت خود مـؤمن مـیسازد.به گفته مـنفلوطی،ادیب مصری،کسی که به هنگام مباحثه و مناظره دشنام میدهد،همزمان جاهل و ناتوان است.جاهل است؛زیرا مناظره را با عبور از مسئله به گـوینده یکی گرفته است.عاجز است؛زیرا شیوه دیگری بلد نیست (منفلوطی،بیتا:۷۰۲/۱).
دشنام دادن به حریفان ممکن اسـت بـرای سـاکت کردن آنان مفید باشد،اما برای قانعکردنشان و دیگرانی که شاهد ماجرا هستند،چنین نیست.این رفتار تنها بیانگر تربیت و روحیه شخص اسـت و درجـه پایبندی وی را به اخلاق نشان میدهد.به همین سبب مرحوم آیت اللّه مغنیه،به درستی میگوید:
انسان نباید عاطفه و تـربیت خـویش را مـقیاس حق قرار دهد.چه فرقی است بین مادری که فرزند خود را زیباترین همه آفریدگان میداند و کسی کـه ایمان دارد معتقداتش حق مطلق است جز آن باطل به شمار میرود (مغنیه،۰۰۰۲:۷۶/۱).
در متون دینی و کتابهای اخلاقی بـارها بر این نکتهء سـاده تـأکیده شده است که باید از دشنامدادن حتی به دشمنان خودداری کرد؛زیرا این کار نه اثری دارد و نه معقول است.به گفته خواجه نصیر الدین طوسی:
تلفظ به دشنام و لعنت و تعرض اعراض دشمنان به غایت مذموم بود و از عـقل دور،چه این افعال به نفوس و اموال ایشان مضرتی نرساند و نفس و ذات مرتکب را فی الحال مضر بود که هم به سفها تشبه نموده باشد و هم خصوم را مجال دراززبانی و تسلط داده(طوسی،۳۷۳۱:۷۳۳).
خواجه سپس داستانی از شیوه برخورد ابـو مـسلم خراسانی در اینباره میآورد که شایسته خواندن و به کاربستن است.حتی ماکیاولی،که به ناحق او را ضد اخلاق شناختهاند،ما را از دشنامدادن به دشمنان در همه حال و بهویژه در صحنه جنگ بر حذر
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۷۴)
میدارد و بر آن است که«اهانت دشمن را به انتقامگیری حریصتر مـیسازد و از قـدرت او نمیکاهد»(ماکیاولی،۷۷۳۱:۲۷۲)و داستانی عبرتآموز در اینباره نقل میکند (همان:۳۷۲).
در هیچیک از آیات قرآن کریم،توصیه نشده است که برای اثبات درستی عقاید خود و بیان بطلان دیدگاه حریفان،به آنان دشنام دهیم.برعکس،حتی نسب به مشرکان و بتپرستان،که از نظر مسلمانان مـصداق روشـن باطل هستند،تأکید شده است که مبادا به آنان دشنام دهیم(انعام:۸۰۱).امام علی نیز در میدان جنگ با معاویه که از هر شیوهای برای شکست دادن امام سود میجست و اخلاق را در مناسبات سیاسی به چیزی نمیگرفت،هنگامی که دیـد یـارانش بـه سپاهیان معاویه دشنام میدهند،اینگونه به آنـان تـعلیم داد:
إنی اکـره لکم تکونوا سبّابین و لکنکم و لو وصفتم اعمالهم و ذکرتم حالهم کان اصوب فی القول و ابلغ فی العذر
من خوش ندارم شما دشنامگو باشید.لیکن اگر کردههای آنـان را بـازگویید و حـالشان را فرایاد آرید،به صواب نزدیکتر بود و در عذرخواهی رساتر (نهج البـلاغه،خطبه ۶۰۲).
در مـخالفتهای عقیدتی و اختلافات دینی نیز به احتمال قوی نه حریفان ما از فرعون بدترند و نه ما از حضرت موسی و علی برتر.در عرصه تـعلیم اخـلاقی هـم معلمی برتر از خداوند وجود ندارد و اگر قرار باشد،تعلیم او را به گـوش گیریم،لازم است که دشنامگویی را یکسره قلم گرفته و بیاموزیم تا هنگام بحث و مخالفت،در پی برهان باشیم و از حریف نیز برهان بخواهیم و همواره بـه جـای دشنام،شعارمان،«هاتوا برهانکم»باشد.
گاه در هـنگام مخالفت،با دشنامهای بیمحابای حریف مواجه میشویم و به منطق کلوخانداز را پاداش سنگ است،در عـین حـالی که دشنامدادن را نادرست میدانیم،برای ادب کردن او و نشانداد راه راست به او،ما نیز متقابلا او را با دشنام مینوازیم،این منطق به ظـاهر مـوجه،وجهی نـدارد و در واقع نوعی خودفریبی نقابزده است؛زیرا هنگامی که به حریف دشنام میدهیم،معنایش آن است کـه زبـان و مـنطق او را به
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۷۵)
رسمیت شناخته و همان نقدینگی را به جریان انداختهایم.لذا اسوههای اخلاقی در دام رفتار متقابل نمیافتادند و بدی را به بـدی پاسـخ مـیدادند.برای مثال،هنگامی که عدهای به حضرت عیسی دشنام دادند،«ایشان را جز ثنا و محمدت هیچ نفرمود».یکی از حواریان پرسـید کـه چرا بدی را به نیکی پاسخ میدهد،حضرت پاسخ داد:«کلّ ما عنده ینفق؛هرکس آن خرج کند کـه دارد.چـون سـرمایه ایشان این بد بود،بد گفتند؛و چون در ضمیر من جز نیکویی نبود،از من جز نـیکویی در وجـود نیامد»(عوفی،۲۷۳۱:۴۸۱). این همان تعلیم قرآنی است که فرمان میدهد بدی را با نیکی پاسخ دهـیم(فصلت:۴۳). البته ایـن نـه کاری است خرد که نیازمند صبوری و حظ والا است(فصلت:۵۳). دشنام دادن کاری است سفیهانه و مقابله به مثل آن نـیز عـملی سفیهانه است.به همین سبب امام صادق(ع)در این باب میگوید:«من کافا السّفیه بالسّفه فـقد رضـی بـما أتی إلیه حیث احتذی مثاله؛کسی که با سفیه،سفیهانه مقابله کند،در واقع بدانچه برایش آورده است،خشنود گشته،زیرا از روش او پیـروی کـرده است»(کلینی،۵۶۳۱:۲۲۳/۲).
سخن آخر
دشمنی و مـخالفت نیز باید تابع اخلاق باشند و نمیتوان عرصهای را نشان داد که در آن بتوان فارغ از اخـلاق عـمل کرد و هرعملی را مجاز شمرد.این مسئله در مباحث دینی و اختلافات میانمذهبی جدیتر میشود؛زیرا فرض بر آن است که در ایـنجا در پی اثـبات حقیقت و دفاع از معنویت و آموزههای الاهی هستیم.در نتیجه هم نیازمند دقت نظری و هم انـصاف عـملی خواهیم بود،تا از درستی باورهای خود دفاع و حـریف را نـه صـرفا ساکت که قانع کنیم.قانعکردن نیز امری است قـلبی کـه به سادگی به دست نمیآید.بدین ترتیب،کسانی که دغدغه دین و درد اسلام را دارند،ناگزیرند همواره نسبت بـه نـحوه سلوک خویش به هوش باشند و صـرفا خـود را ملزم بـه اسـقاط تـکلیف ندانند.بلکه در یکایک رفتار و گفتار خود،منشی اخـلاقی را دنـبال کنند و همواره به پیام سخن و قوت استدلال خویش توجه نمایند.اصول بالا،در واقع چـیزی جـز بسط همان قاعده زرین در رفتارهای اجـتماعی ما نیست و اگر کـسی در کـلیت یا درستی آنها تردید داشـته بـاشد، کافی است تا آنها را با قاعده زرین محک بزند و تصور کند که اگر ایـن رفـتارها تعمیم یافته و دیگران نیز به خـصوص بـر ضـد شیعه به کـار بـبرند،چه خواهد شد.مخالفت
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۷۶)
اخلاقی،نیازمند انضباط و تن دادن بـه قـواعدی است که چه بسا ما را خوش نیاید، لیکن همان داروی تلخی است که ثمری نیکو بـه بـار میآورد و فرجام چنین سلوکی آن است کـه دیـگرانش آن را«ادب جعفر»مینامند و مـایه خـشنودی امـام میشود (کلینی،۵۶۳۱:۶۳۶/۲).
پینوشت
————–
(۱).البته این موضع اختصاص بـه این عالمان دین ندارد و در گذشته نیز میتوان دیگرانی را برشمرد که همین گونه فتوا دادهاند.در این بـاب تـوجه به دو نکته لازم است:نخست آنکه مـستندات چـنین فـتوایی چیست،که در ایـن مـقاله قصد تحلیل آنـها در مـیان نیست و خود نیازمند کاری مستقل است؛دوم آنکه اینگونه فتواها در گذشته چندان پژواکی نداشت و اساسا بحث تقریب و یـا گـفتوگوی مـیان مذاهب اسلامی مسئلهای جدی نبود.لیکن امروزه اینگونه فـتواها کـه بـازتاب گـستردهای دارنـد، میتوانند بـه شدت مسلئهساز باشند.
(۲).برخی نویسندگان،مانند سید محسن امین در اعیان الشیعه،او را شیعی دانستهاند؛لیکن در نوشتههای دیگر سخنی از این مطلب نیست.در اینباره نک:«تلسمانی»(۷۸۳۱):هادی نظری منظم،در دائره المعارف بزرگ اسلامی،زیر نظر کاظم بجنوردی،تهران:۶۲۱/۶۱٫
(۳).در اینباره افزون بـر مکتوبات خود ابن تیمیه،ر ک:سعود السرحان(۸۰۰۲)،الحکمه المصلویه: مدخل الی موقف ابن تیمیه من الفلسفه،بیروت:بیسان.در این نوشته مختصر،گزارشی از دیدگاه وی درباره فلاسفه و عرفا آمده است.
(۴).درباره شاطبی،زندگی و مصائبش،نک:احمد ریسونی(۶۷۳۱)،اهداف دین از دیدگاه شاطبی، ترجمه سید حسن اسلامی و سـید مـحمد علی ابهری،قم:مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.
(۵).همین مطلب در نسخههای دیگر این کتاب آمده است،برای مثال،نک:الاذکار المنتخبه من کلام سید الابرار،تحقیق محمد ناجی العمر،دمشق:دار الخبر،۳۹۹۱:۲۵۲-۴۵۲؛تحقیق عصام الدین سید السبابطی،القاهره:دار الحدیث،بیتا:۳۰۲-۵۰۲٫
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۷۷)
کتابنامه
قرآن مجید(۴۷۳۱)،ترجمه عبد المحمد آیتی،تهران:سروش.
نهج البلاغه(۳۷۳۱)،ترجمه سـید جـعفر شهیدی،تهران:انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
ابن تیمیه،تقی الدین احمد(۷۱۴۱ ق)،درء تعارض العقل و النقل او موافقه صحیح المنقول لصریح المعقول،تحقیق عبد اللطیف عبد الرحمه،بیروت:دار الکتب العلمیه.
ابن تیمیه،تقی الدین احمد(۰۰۰۲)،مجموعه الرسـائل و المـسائل،تحقیق رشید رضا،بیروت:دار الکتب العلمیه.
ابن تیمیه،تقی الدین احـمد(بیتا)،مجموع فـتاوی شیخ الاسلام،جمع و ترتیب عبد الرحمن بن محمد بن قاسم،الرباط:مکتبه المعارف.
ابن حزم الاندلسی،علی بن احمد(۳۸۹۱)،التقریب لحد المنطق در رسائل ابن حزم،تحقیق احسان عباس،بیروت:المؤسسه العربیه للدراسات و النشر.
الأرو،عبد الرزاق عبد المجید(۵۰۰۲)،موقف الائمه الاربـعه و اعـلام مذهبهم من الرافضه و مـوقف الرافـضه منهم،الریاض:اضواء السلف.
اسلامی،سید حسن(۶۸۳۱ الف)،اندیشهنامه بلاغی،قم:کنگره بین المللی علامه بلاغی.
اسلامی،سید حسن(۶۸۳۱ ب)،«قاعده زرین در حدیث و اخلاق،علوم حدیث،شماره ۵۴-۶۴، پاییز و زمستان.
البخاری،ابو عبد اللّه محمد بن اسماعیل(۱۰۰۲)،صحیح البخاری،بیروت:دار احیاء التراث العربی.
التلمسانی،عفیف الدین(۷۹۹۱)،شرح مواقف النفری،تحقیق جمال المرزوقی،القاهره:مرکز المحروسه.
جاد عبد الرازق،احمد محمد بن عـلی(بیتا)،تاریخ بـغداد او مدینه السلام،بیروت:دار الکتب العلمیه.
خویی،سید ابو القاسم(۶۰۰۲)،صراط النجاه فی اجوبه الاستفتاآت،مع تعلیقات اشلیخ جواد التبریزی،قم: مدین.
الرازی،فخر الدین محمد بن عمر بن احلسین(۶۸۹۱)،مناقب الامام الشافعی،تحقیق احمد حجازی السقا، القاهره:مکتبه الکلیات الأزهریه.
سب،خالد بن عثمان(۸۰۰۲)،فقه الرد علی المخالف،جده:المصادر للمعلومات.
سعدی(۲۷۳۱)،بوستان،تصحیح غلام حـسین یوسفی،تهران:خوارزمی.
شاطبی،ابو اسـحاق ابراهیم بـن موسی(۷۹۹۱)،الاعتصام،تحقیق محمود طعمه حلبی،بیروت:دار المعرفه.
شلتوت،محمود(۳۸۹۱)،الفتاوی:دراسه لمشکلات المسلم المعاصر فی حیاته الیومیه و العامه،بیروت: دار الشروق.
شوپنهاور،آرتور(۸۸۳۱)،در باب حکمت زندگی،ترجمه محمد مبشری،تهران:نیلوفر.
الصدفی،صلاح الدین خـلیل بن ابیک(۱۹۹۱)،کتاب الوافی بالوفیات،باعتناء محمد الحجیری، شتوتغارت:فرانزشتاینر.
طباطبایی،سید محمد حسین(۲۸۳۱)،اسلام و انسان معاصر،قم:دفتر انتشارات اسلامی.
هفت آسمان » شماره ۴۷ (صفحه ۷۸)
طوسی،خواجه نـصیر الدیـن(۳۷۳۱)،اخلاق نـاصری،تحقیق مجتبی مینوی و علی رضا حیدری، تهران:خوارزمی.
عز الدین الحسین بن عبد الصمد(۳۸۹۱)،نور الحقیقه و نور الحدیقه فی علم الاخلاق،تحقیق محمد جـواد الحسینی الجـلالی،قم:ناشر مؤلف،مطبعه سید الشهداء.
العسقلانی،احمد بن علی بن حجر(۳۹۹۱)،الدرر الکامنه فی اعیان المأه التامنه،بیروت:دار الجیل.
العلوانی:طه جابر(۵۹۹۱)،ادب الاخـتلاف فـی الاسـلام،هرندن:المعهد العالمی للفکر الاسلامی.
عوّامه،محمد(۷۹۹۱)،ادب الاختلاف فی مسائل العلم و الدین،بیروت:دار البشائر الاسلامیه.
عوفی،سدید الدین محمد(۲۷۳۱)،جوامع الحکایات و لوامع الروایات،به کوشش جـعفر شعار،تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
فارابی،ابو نصر محمد بن محمد(۴۶۳۱)،احصاء العلوم،ترجمه حسین خدیوجم،تهران:علمی و فرهنگی.
کارپنتر،همفری(۴۷۳۱)،عیسی،ترجمه حسن کامشاد،تهران:طرح نو.
کلینی،محمد بـن یعقوب(۵۶۳۱)،الکافی،تهران:اسلامیه.
ماکیاولی،نیکولو(۷۷۳۱)،گفتارها،ترجمه محمد حسن لطفی،تهران:خوارزمی.
مسلم بن حـجاج القـشیری النیشابوری،ابو الحسین(۰۰۰۲)،صحیح مسلم،بیروت:دار احیاء التراث العربی.
مطهری،مرتضی(۴۷۳۱)،مجموعه آثار،تهران:صدرا.
مظاهری،حسین(۷۸۳۱)،رساله توضیح المسائل:احکام،اخلاق،اعتقادات،قم:مؤسسه فرهنگی مطالعاتی الزهراء.
مغنیه،محمد جواد(۰۰۲)،«من هنا و هناک»،در مقالات،بیروت:دار و مکتبه الهلال و دار الجواد.
منفلوطی،مصطفی لطفی(بیتا)،النظرات،بیروت:دار نهضه لبنان.
ناس،جان بی.(۳۷۳۱)،تاریخ جامع ادیان،ترجمه علی اصغر حکمت،تهران:علمی و فرهنگی.
النووی،ابو زکریا یحیی(۹۹۹۱)،الاذکار المنتخبه من کلام سید الابرار صلی اللّه علیه و سـلم،تحقیق راتب احمد حموش،دمشق:دار الفکر.
یعقوبی،احمد بن ابی یعقوب(۴۶۹۱)،تاریخ الیعقوبی،تصحیح سید محمد صادق بحر العلوم،نجف: المکتبه الحیدریه.
یعقوبی،احمد بن ابی یعقوب بن جعفر(۰۶۹۱)،تاریخ الیعقوبی،بیروت:دار صادر.
Demer T.Edward(2009),Attacking Faulty Reasoning:A Practical Guide To Fallacy-Free Argument,6 th edition,Wadsworth:Belmont.
Kahane,Howord and Nancy Cavender(2006),Logic and Contemporany Rhetoric:the Use of Reason in Everyday Lif,Toronto:Thomson Wadsworth.
پایان مقاله